- 15
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 152 تا 154 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 152 تا 154 سوره آلعمران"
غم ممدوح مسلمین برای جلوگیری از حزن مذموم
حزن اولیای الهی برای رسیدن به رضای پروردگار
بازگشت مجاهدین به دور پیامبر ص موجب نزول آرامش برای آنها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیکُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ ﴿152﴾ إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿153﴾ ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلُِیمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿154﴾
خلاصه مباحث گذشته:
تشریح اینکه جریان جنگ و تحلیلهای مسائل سیاسی و نظامی را قرآن به صورت باز ذکر میکند، نه به صورت بستهٴ تعبدی در این آیات به خوبی روشن است، چون در صدر این بخشها فرمود: ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ یعنی آن مسائل را برای شما مبسوطاً تشریح میکنیم، این چنین نیست که بگوییم حالا این نظیر نماز ظهر است که اخفات بخوانید یا آن نظیر نماز مغرب و عشاست که جهر بخوانید که تعبد محض باشد، گرچه در آن بخشها هم باز گوشهای از اسرار را نشان میدهد؛ اما در اینگونه از مسائل نظامی و سیاسی، مسائل را در آیات مکرّر باز میکند که سرّش شکست، معلوم میشود سرّ پیروزی، معلوم میشود سرّ بینشهای گوناگون، مشخص میشود، حرفها ظهور میکند درون، آشکار میشود همهٴ اینها را به صورت باز ذکر میکند. گرچه در مسئلهٴ جنگ فرمود: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ﴾ نفرمود بروید بجنگید همین طور، هر قضیهای که اتفاق میافتد از جریان جنگ، بعد از اتفاق و قبل از اتفاق و حین جریان، آیات فراوانی در آن زمینه هست که به خوبی تحلیل میکند. حرف همهٴ کسانی که در جنگ شرکت کردند یا اظهار نظر کردند آنها را هم بازگو میکند، لذا میشود ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ .
صبر و استقامت از شرایط پیروزی
یکی از جاهایی که قرآن خیلی در موردش بحث کرده است همین جریان جنگ احد است، گرچه بدر هم مفصّل بحث شد و مقداری هم بحث خواهد شد ولی در جریان جنگ احد، چون زمینهٴ شبهه فراهم شده است، آیات فراوانی آمده است. فرمود ذات اقدس الهی وعدهٴ پیروزی داد، مادامی که شما اهل صبر و استقامت باشید و به وعده عمل کرد. آنها اهل صبر و استقامت بودند ولی پیروز نشدند، اینچنین نیست که هر که صبر کرد پیروز میشود، آنها هم صابر بودند تا آخرین لحظه جنگیدند ولی شکست خوردند. آنها اگر در جریان پیروزی صوری و دنیایی نصیبشان میشد، برای اینکه جنگ، نابرابر بود چند برابرشان بودند مسلّح بودند، شما کمتر از آنها بودید و بیسلاح. خدا نفرمود هر که استقامت کرد پیروز میشود، چه حق باشد چه باطل، فرمود این اقلّ شرایط پیروزی مسلمین است که صابر باشند و مستقیم، فرمود ما این وعده را به شما دادیم و این وعده، انجاز شد. مسئلهٴ صبر و پیروزی مثل سلاح نیست که دست هر کسی باشد پیروز میشود، آنها صابر بودند و استقامت داشتند ولی بالأخره شکست خوردند، شما صابر بودید و استقامت داشتید، پیروز شدید.
سستی و فرار مسلمین در جنگ احد
در جریان جنگ بدر که مشاهده کردید پیروزید، در جریان جنگ احد در آن مقطع اوّل هم صدق وفای خدا را در وعده دیدید ﴿وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾ یعنی «تستأصلون اعداکم بإذنه» ﴿حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُم﴾ که شما آن شرط را از دست دادید. حالا که شرط را از دست دادید، منشأش هم حب دنیا بود که ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ خدا شما را از آنها منصرف کرد تا شما را بیازماید، این آزمایش شما هم برای تکامل شماست که در جنگهای بعد اثر میگذارد، چه اینکه گذاشت ﴿لِیَبْتَلِیکُمْ﴾ و این لغزش شما را هم بخشید، برای اینکه مؤمن بودید، مؤمن اگر بلغزد مورد عفو الهی قرار میگیرد ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.
خب، آن لغزش شما چه بود، گرچه فَشَل داشتید و تنازع داشتید و عصیان کردید؛ اما عصیان به چه ظهور کرد، به اینکه صحنه را ترک کردید ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَد﴾ خب، حالا فرار کردید، این فرار شماست همان عصیان شما است و اینکه هیچ گوش به حرف پیامبر ندادید این هم عصیان شماست، برای اینکه ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ و هیچ کدامتان گوش ندادید و همه شما رفتید، الا آن گروهی که گفتیم ﴿وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾ که در این صحنه، شاکرین ماندند یعنی حضرت امیر(سلام الله علیه) و عدهای هم تا آخرین لحظه ماندند که اینها را فرمود: ﴿وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾. پس شما لغزشتان و عصیانتان فرار از زحف و فرار از گناه بود ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَد﴾ به هیچ کس هم اعتنا نکردید ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ یعنی این جماعتهای شما که متراکم بود آن گروههای اوّل و وسط که حرف پیامبر را نادیده میگرفتند و رسول هم در آخر این جمعیت قرار داشت و میگفت که «إلیَّ ... مَن یکرّ فلَه الجَنّه» و مانند آن.
خب، بعد هم که دور شدید این شایعه منتشر شد که رسول خدا شهید شد، وقتی که نزدیک بودید حرف پیغمبر را میشنیدید جا برای این شایعه نبود، چون حضرت فرمود: «إلیّ ... مَن یکرّ فله الجَنَّه» وقتی فاصله گرفتید دشمن هم از این فرصت، سوء استفاده کرد، دسترسی به پیغمبر نداشتید آنها هم منتشر کردند که رسول خدا شهید شد. شما بعد برگشتید، چون یک مقدار که کافران، صحنه را ترک کردند، چون تا آخرین لحظه حضرت امیر و عدهای مقاومت کردند آنها دیگر کافران به طرف مکه رفتند، حرکت بکنند برگردند شما برگشتید.
غم ممدوح مسلمین برای جلوگیری از حزن مذموم
این برگشت شما با توبه همراه بود لابد، در این مقطع، خدا توبهٴ شما را قبول کرده عفو کرده، نه اینکه در حال فرار از جنگ، فرار از زحف که از گناهان کبیره است در حین فرار از زحف، خدا از شما عفو کرده باشد، بلکه حالا که غمگین شدید متأثّر شدید ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ حالا که متأثّر شدید، دو تا غم خدا، دامنگیرتان کرد که این دو غم به منزلهٴ ثواب است تا به آن غم مذموم مبتلا نشوید، برای اینکه شما غمی داشتید که مجروح شدید، غمی داشتید که عدهای از شما کشتند، غمی داشتید که بر خلاف توقع پیروز نشدید و مانند آن. این غمها ثواب الهی است یعنی ذات اقدس الهی در اثر آن بدرفتاریتان شما را تنبیه کرده که غمگین بشوید. این غم برای آن است که چرا وظیفه را انجام ندادید، چرا صحنه را ترک کردید، چرا پیغمبر را تنها گذاشتید یک چنین غمی است این یک غم ممدوح است. وقتی غم ممدوح شد میشود ثواب، چرا خداوند این غم را نصیب شما کرد، برای اینکه گرفتار آن حزن مذموم نشوید، حزن مذموم نصیب آن گروه دیگر شد آنها محزون شدند که چرا پیروز نشدند، میگفتند اگر حق با ما بود خب، پیروز میشدیم. این حزن مذموم دامنگیر یک گروه دیگر شد، خداوند شما را به این غم مبتلا کرد به صورت ثواب تا گرفتار آن حزن مذموم نشوید: ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ یعنی آن مصیبتهایی که به شما رسیده است که عدهای از شما کشته و مثله و مجروح شدند، غمگین نشوید محزون نباشید که چرا ما کشته دادیم و محزون نباشید که چرا ما شکست خوردیم یا پیروز نشدیم.
اقسام مختلف حزن
معلوم میشود حزن دو قسم است: یک حزن ممدوح است که انسان متأثّر است که چرا وظیفهاش را انجام نداده، یک غم خوبی است، انسان غم میخورد که چرا کوتاهی کرده است، محزون است که چرا وظیفه را ترک کرده، یک وقت است که نه، محزون است که چرا قضا و قدر به کام او نشد خب، این نباید محزون باشد. حزن برای ترک انجام وظیفه این حزن خوبی است، انسان غمگین باشد که چرا وظیفه را ترک کرده است؛ اما محزون باشد که چرا روزگار به کام ما نشد. خب، این حزن مذمومی است، کسی که وظیفهاش را انجام داد هر چه شد باید راضی باشد به قضای الهی، از آن به بعد هرگونه غم و حزنی مذموم است. اگر کسی کوتاهی کرد، بر کوتاهی کار خودش میتواند محزون باشد که حزن بجاست ولی اگر کسی کوتاهی نکرد وظیفهاش را انجام داد، بقیه به قضا و قدر الهی وابسته بود، او حق غمگین شدن ندارد. این همان است که در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ معلوم میشود هر دو بد است ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا﴾ یعنی آن اظهار اسف و افسوس برای چیزی که از دست آدم رفت بد است، این مطابق با رضا و قضای الهی نیست.
پرسش:...
پاسخ: ایشان هم به همین استناد اینکه ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ﴾ ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُم﴾ استشهاد میکند، میفرماید معنا ندارد که فرار از زحف که از کبائر موبقه است، اینها مبتلا شده باشند و پیغمبر را هم در شدیدترین حال، تنها بگذارند بعد مع ذلک بیتوبه مورد عفو باشند ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ معلوم میشود اینها که در سختترین و شدیدترین حالت، پیغمبر را تنها گذاشتند یعنی اسلام را تنها گذاشتند، بعد انابه کردند وگرنه فرار از زحف که جزء کبائر موبقه است که با لطف و فضل همراه نیست، لذا برگشتند دوباره، چون آمدند اطراف پیغمبر، اینچنین نیست که آنجا ماندند، همین که شنیدند کافران گفتند ما دوباره برمیگردیم، اینها گفتند ما هستیم اینجا، یک چنین استقامتی را بعد نشان دادند بعد حضرت فرمود نه، باید برویم مدینه، فردا اعلام کرد که هر کس که دیروز با ما بود باید با همین حالت زخمی و جانبازی بیاید.
حزن اولیای الهی برای رسیدن به رضای پروردگار
پرسش:..
پاسخ: برای اینکه ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ﴾ آن حزن، حزن مذموم است انسان موظّف است دربارهٴ قصور یا تقصیر خود غمگین باشد، غم خوبی هم هست؛ اما اگر انجام وظیفه کرد، کاری که به دست او نبود، کاری که به قضای الهی وابسته است حق حزن ندارد، اینکه اولیاء اله ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ همین است وگرنه اولیای الهی که دائماً در غصّه هستند که ما چرا عقب افتادیم. انسان بر قصور یا تقصیر خود غصّه بخورد که فضیلت است، انسان که از اولیای الهی است بیرون از قلمرو کار خود، حق غصّه خوردن ندارد. آنجا جای رضای به قضای الهی است، در محدودهٴ کار خود که نباید راضی باشد به آنچه خودش خواست که، این میشود خودپسندی، در محدودهٴ کار خود همیشه باید خود را متّهم بکند و بنالد که چرا تقصیر کردم کوتاهی کردم و مانند آن، اگر در محدودهٴ کار خود هیچ تقصیری نکرده است شاکر باشد، بقیه هر چه شد صابر باشد، چه به سود چه به زیان او، چون بقیه برای او نیست. منطقهٴ رضا و قضا، منطقهٴ خارج از کار خود انسان است. منطقهٴ کار انسان، رضای به فعل که نیست، میشود خودپسندی ما نباید آنچه کردیم راضی باشیم [بلکه] ما باید آنچه کردیم و آنچه نکردیم جمعبندی کنیم، اگر کوتاهی کردیم غمگین باشیم و این غم، فضیلت است. اگر کاری از دست ما برآمد انجام دادیم، بقیه باید رضا به قضای الهی، راضی باشیم به قضای الهی هر چه شد، چون کار ما نیست.
پرسش:...
پاسخ: بله چون هر چه که تبلیغ اثر بکند «لَاَن یَهدی اللهُ علی یَدَیک رجلاً خیرٌ لک ممِّا طَلَعت علیه الشَمس و غَرَبَت و لک وِلاؤُهُ یا علی» انسان موفقتر است، در حقیقت غم به این برمیگردد که چرا من موفقتر نشدم وگرنه آنچه به خارج از کار انسان است، جا برای غم نیست. منطقهٴ غم ممدوح، آنجاست که به کار خود آدم برگردد، انسان غمگین است که چرا کوتاهی کرده. اولیای الهی دربارهٴ کار خودشان دائماً غمگین هستند، اشک میریزند، ناله میکنند، ضجّه دارند در مناجات و دعا مشخص است؛ اما از محدودهٴ کار خودشان که بگذریم ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ راضی هستند به قضای الهی، راضی و خوشحال بودن دیگر با غمگین بودن که جمع نمیشود؛ منتها آنها راضی هستند به قضای الهی نه راضی هستند به کار خودشان، پس آنچه به خودشان برمیگردد همیشه در حال حزناند که مؤمِن «بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ» اما همین مؤمن که جزء اولیای الهی است ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ چون راضی است به قضای الهی، دیگران که در اختیار ما نیست قضای الهی، اگر دیگران نظیر همان کار پیامبر باشد، البته پیامبر موظّف است دیگران را هدایت کند و هر اندازه که هدایت کرد توفیق بیشتری دارد و هر اندازه که هدایت اثر نکرد توفیق کمتری. انسان غمگین است که چرا حرف من در او اثر نکرده است، او به کار خود انسان برمیگردد.
ممدوح بودن حزن به خاطر سستی و ممدوح بودن خوشحالی به خاطر اطاعت
پرسش:...
پاسخ: آن یکی از وجوه است یعنی غم متصّل، غرض این است که این غمهایی که به مؤمنین رسیده است آن غم اوّل که از او به «اصابه» یاد کرده است، ثواب هم هست، یک غم ممدوحی هم هست که مبادا اینها گرفتار آن حزن مذموم بشوند، ما این کار را کردیم که مبادا شما محزون بشوید به چیزی که در اختیار شما نیست: ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ نه محزون بشوید بر شهادت یک عده، نه محزون بشوید بر عدم نصرت و پیروزی، شما اگر وظیفهتان را انجام دادید باید راضی باشید به قضای الهی، اگر وظیفهتان را انجام ندادید در اثر فَشَل و تنازع فی الامر و عصیان و ارادهٴ دنیا، تقصیری روا داشتید، این غم یک غم ممدوح است، این ثواب است ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ حالا یا غم متصّل است هر دو مربوط این یا نه، این غم دومی، غم مذموم است «باء» هم «بای» معاوضه است؛ خداوند برای اینکه شما به آن غم مذموم مبتلا نشوید یک غم ممدوحی را دامنگیر شما کرد؛ توفیق توبه داد، غمگین شدید که چرا دین را یاری نکردید.
خب، آن ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ سورهٴ «حدید» هم همین را میخواهد بگوید. انسان یک وقت به کار خودش خوشحال است، شاکر است که انجام وظیفه کرده، این ﴿فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ است، آنچه خدا به او داده خوشحال است و به کار خود شاکر است و امثال ذلک. یک وقت است نه، به دنیا خوشحال است فرمود این خوشحالی دنیا جا ندارد، برای اینکه امتحانی بیش نیست، اگر چیزی به شما رسیده است به عنوان امتحان است [و] شما بکوشید که خوب و سرفراز از امتحان برآیید، چرا مسرور شدید ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ .
بازگشت عنایت پروردگار پس از بازگشتن مسلمین به صحنه
اصل کلّی این است که ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ برای اینکه شما، چون دوباره برگشتید [و] همان صحنه را دوباره پر کردید و دوباره هم آماده شدید که فردا کافران را تعقیب کنید تا نزدیکهای مکّه، چنین جمعیتی بودند، لذا فرمود ما شما را به عنوان ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ مورد عنایت قرار دادیم، غمی نصیب شما کردیم که غم ممدوح است، مبادا به آن حزن مذموم مبتلا بشوید که دیگران مبتلا شدند ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ چرا؟ ﴿ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ آن حزن، حزن بدی است ﴿وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾؛ آنچه کردید خدا میداند؛ کوتاهی کردید، کوتاهی نکردید همه نزد خدا مشخص است. پس این امتحانها برای پختگی شماست، در نوع موارد امتحان، این جمله کم و بیش هست که خدا میداند، آنچه میکنید خدا میداند، آنچه در دل دارید خدا میداند. در همین صحنه که سخن از امتحان است، میفرماید خدا اسرار اینها را هم میداند، نه تنها ﴿وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ دربارهٴ مؤمنین، دربارهٴ کسانی که حرفهای بد دارند و گمان بد دربارهٴ خدا دارند، ذات اقدس الهی درون اینها را هم میداند.
بازگشت مجاهدین به دور پیامبر موجب نزول آرامش برای آنها
خب، همین گروه که آمدند دوباره اطراف پیغمبر را گرفتند و آمادهٴ نبرد مجدد شدند و به همراه پیغمبر هم برگشتند مدینه و آمادگیشان را هم اعلام کردند که همین زخمیها نه دیگران، همینها که دیروز در احد بودند، همینها بروند مشرکین را تعقیب کنند، چون همینها آمادگیشان را اعلام کردند. خب، همینها کسانی هستند که ﴿لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ﴾ شاملشان میشود یک غم ممدوحی نصیبشان شده است تا جلوی آن خطر گرفته بشود که گرفتار حزن مذموم نباشند و مانند آن. اما یک عدهٴ دیگری که نه، این بینش را نداشتد، دربارهٴ اینها سخن دیگری است. خب، نسبت به اینهایی که مؤمنین بودند مورد فضل الهی شدند، مورد عفو الهی شدند، غم ممدوح پیدا کردند تا از حزن مذموم نجات پیدا کنند و هر گونه آمادگی خود را آن روز و فردای آن روز در اُحد اعلام کردند، خدا فرمود حالا که اینها که آمدند دیگر طوری شد که ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ یعنی قبلاً غم، نازل کردیم حالا امن، نازل میکنیم. آن اوّلی ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ بود، الآن «ثم انزل أمنا بعد امن» است؛ منتها «أمنا بعد أمنٍ» به صورت ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ ذکر شده که این ﴿نُعَاسَاً﴾ به منزلهٴ أمن بعد از أمن است. یک وقت انسان میآرمد، یک وقت آن چنان میآرمد که خوابش میبرد، با همهٴ خطرهایی که در جلوی آنهاست، آنها گفتند ما برگردیم یعنی مشرکین این تهدید را هم کردند که الآن برمیگردیم، اینها هم گفتند بیایید.
مراد از ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ در آیه
خب، این ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ مثل آن است که بفرماید «أمناً بعد أمن» هر أمنی خواب نمیبرد، بعضی از أمنها آن دلهره را از بین میبرد؛ اما اینکه آرامش محض باشد، اینچنین نیست آن أمن اکید أمنی است که خواب¬آور است. حالا گرفتند خوابیدند همه خسته شدند؛ اما یک عده که در داخل بودند حرفشان این بود که ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا﴾ اینها خوابشان نمیبرد. چرا، اینها چون آن حزن مذموم را داشتند؛ اما مؤمنینی که توبه کردند، چون غم ممدوح را داشتند، عنایت الهی نصیب اینها شده است و اینها خوابشان برده در همان میدان، اینها گرفتند خوابیدند، آنها مشغول توطئه بودند، مشغول زمزمه بودند ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهنا﴾ گفتن بودند و مانند آن. فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ دربارهٴ «اَمَنَ» یک احتمال دیگری هم دادند که این جمع «آمن» باشند، مثل طلبه، قهراً این «اَمَنَ» حال میشود برای «کم» در ﴿عَلَیْکُم﴾، ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم﴾ در حالی که شما آمنین هستید ﴿نُعَاسَاً﴾. اما معروف همین است که این «اَمَنَ» همان «اَمن» است و ﴿نُعَاسَاً﴾ هم تأکید اَمن است ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً﴾ این نعاس همان سنهای است که مقدمهٴ خواب است که در ﴿لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ﴾ گذشت که سنه و نعاس همان مقدمهٴ خواب است ﴿یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾؛ فراگیر بود، نه تقریباً خوابی که فقط در چشم پیدا میشود مثل «قرارالنوم» و «مزمزة النوم» نه، واقعاً ﴿یَغْشَی﴾؛ نعاس فراگیر.
پرسش:...
پاسخ: آن حالا یا نظیر تمر و تمرهای است که دیروز اشاره شده ﴿یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾.
ظن جاهلی انسانهای خودخواه
اما ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ یک عده فقط به فکر خودشان هستند، یک عده به این فکر هستند که ما چرا کوتاهی کردیم پیغمبر را تنها گذاشتیم و مقاومت نکردیم به این فکر بودند، یک عده فقط به فکر خودشان هستند. اینها همانهایی هستند که برابر سورهٴ «حشر» خودشان را فراموش کردند، فرمود: ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ اینها آن خود راستین را، خود اصیل را فراموش کردند که باید برای سعادت او بکوشند. این خود حیوانی و خود دروغین را الآن به یاد دارند. در قرآن میفرماید اینگونه از افراد، خودشان را فراموش کردند، بعد میفرماید اینها فقط به فکر خودشان هستند. اینکه فقط به فکر خودشان هستند این خود حیوانی است، این میخواهد زنده بماند. آن خود اصلی را که «مَن عَرَف نَفسَه فقد عَرَفَ رَبّه» او را فراموش کرده؛ اما این خودی که ﴿وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ﴾ همگی او را به یاد دارند. پس این خود حیوانی را به یاد دارند، آن خود انسانی را فراموش کردند، فقط به فکر خودشان هستند، همینها که خودشان را فراموش کردند.
انواع بدگمانی در آیات قرآن
﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ چون فقط به فکر حیوانیت خودشان هستند، حالا گمانهای ناروا دربارهٴ خدا میبرند؛ همان کاری و گمانی که در جاهلیت بود. مؤمن، در حال خطر، گمانهای گوناگون به خدا میبرد؛ اما همهٴ آنها در محورهای حق دور میزند، میگوید آیا خدا میخواهد ما را امتحان کند، آیا ما را یاری میکند، آیا ما پیروز میشویم، آیا شکست میخوریم اجر صابرین را باید ببریم یا پیروز میشویم ثواب شاکرین را باید ببریم، این ظنون گوناگون است در محور ایمان. اما آن یکی میگوید خب، اگر حق با ما بود شکست نمیخوردیم که، این ظنّ جاهلیت است، مگر کسی به شما وعده داد که اگر مسلمان بودی کشته نمیشوی و شهید نمیشوی، قصّهٴ همهٴ انبیای ابراهیمی را که قرآن نقل کرده فرمود بسیاری از این انبیا شهید شدند، این ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ﴾ ، ﴿وَقَتْلِهُمُ الْأَنْبِیَاءَ﴾ ، ﴿وَکَأَیِّنَ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ﴾ همهٴ اینها شهادت میدهد که سیرهٴ انبیای سلف، جنگ و کشته شدن بود، شما به فکر نان آمدید که اسلام بیاورید ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾ به این عنوان ایمان آوردید یا نه، ایمان آوردید هر چه ذات اقدس الهی دستور داد عمل بکنید. پس دیگر نگویید اگر حق با ما بود ما شکست نمیخوردیم، مگر شما شک دارید که حق با شما بود.
پرسش:...
پاسخ: بله «لم ینصرالله حتی إذا فشلوا و تنازعوا و عصوا و ارادوا الدنیا» تا ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ ینصرکم﴾ بود ﴿لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ﴾؛ اما ﴿حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ﴾ دیگر خدا نفرمود خدا «ینصرکم و إن اردتم الدنیا»، لذا این گروه، ظنّشان به حق، ظنّ جاهلیت بود. در قرآن کریم ظنون فراوانی دربارهٴ مردان باایمان ذکر کرده است؛ اما هیچ کدام ظنّ سوء نیست، در سورهٴ «احزاب» آیهٴ ده این است ﴿إِذْ جَآءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾ در جنگ احزاب شما دیدید از هر طرف مورد هجمه قرار گرفتید و ظنون گوناگونی نصیبتان شد، آیا شکست میخوریم، آیا پیروز میشویم، آیا باید صبر بکنیم، آیا باید تغییر موضع بدهیم چه کار بکنیم، اینها ظنون گوناگون است ﴿وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾ اما کسانی که همان رسوم جاهلیت در آنها هست، حالا یا واقعاً منافقند یا منافق نیستند ولی ضعیف الایمان هستند، آن ضعف ایمانشان گاهی ظهور میکند.
افشاگری پروردگار از قلوب مریض بعضی از مردم مدینه
در سورهٴ مبارکهٴ «فتح» در چند قسمت مسئلهٴ بدگمانی را بیان فرمود، آیهٴ شش سورهٴ «فتح»، بدگمانی منافقین و مشرکین را ذکر میکند، فرمود: ﴿وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ﴾؛ بد گمان داشتند، میگفتند اگر این حق است خدا باید انجام بدهد.
خب، اگر این حق است خدا باید «کائناً ما کان» را انجام بدهد یا شرایطی هم دارد، صرف اینکه دین، حق است هر کسی به این دین گرائید چه ناصر باشد چه ناصر نباشد خدا او را یاری بکند که خب، همه مسلمان میشوند. صرف اینکه اگر کسی کافر بود، چه قدرت داشته باشد چه نداشته باشد، چه مسلمین صابر باشند چه نباشند، آن این کافران را خدا تدمیر بکند خب، هیچ کسی کافر نخواهد شد. این میشود الجا، این ظنّ جاهلیت که کارها به بتها واگذار شده است هر کاری را آنها بتوانند انجام میدهند، این سوء ظنّی بود که در مشرکین و منافقین در اثر رسوب همان فکر جاهلی پیدا شد. در همین سورهٴ «فتح» فرمود سرّ اینکه شما پیامبر را یاری نکردید، در آیهٴ دوازده این سوره است، فکر میکردید اینها رفتند که رفتند، برای اینکه عِدّه و عُدهٴ اینها کمتر از مشرکین است، قهراً شکست میخورند دیگر برنمیگردند ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ ؛ شما ملت بائری بودید، زمینهٴ زندگیتان دائر نبود که قابل کشت و زرع باشد یک زمینهٴ بائری بود «بائر» یعنی هالک، «بارَ» یعنی هلک، «بوار» یعنی هلاک، جمع «بائر» هم میشود «بور»، شما ملت بوری بودید یعنی ملت هالکی بودید، زمینهتان بائر بود و اثر نکرد این زرع الهی و خیال کردید پیامبر هم که رفت، رفت، هیچ کسی او را برنمیگرداند، لذا یاری نکردید ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً﴾ گفتید اینها برگشتکننده نیستند، برای اینکه مشرکین چند برابر هستند و گمان بد هم داشتید به حق¬تعالی که خدا اینها را یاری نمیکند، به کام خطر میفرستد، این گمان بد بود، این ظن، ظنّ سوء است و ظنّ جاهلیت. نظیر اینکه در سورهٴ «فصلت» فرمود عدهای که دستشان به تباهی دراز است برای این است که خیال میکنند خدا نمیبیند، این ظنّ سوء است و ظنّ جاهلی آیات سورهٴ «فصلت» این است که ﴿وَمَا کُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَلاَ أَبْصَارُکُمْ وَلاَ جُلُودُکُمْ وَلکِن ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لاَ یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ ٭ وَذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُم بِرَبِّکُمْ أَرَدَاکُمْ فَأَصْبَحْتُم مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ اینگونه از ظنون، ظنون جاهلی است با توحید سازگار نیست با سعهٴ علم حق سازگار نیست با امتحان الهی سازگار نیست، این ظنّ جاهلیت است.
در بین این گروه کسانی بودند که ظنّ جاهلی داشتند حالا یا گوشهای از نفاق در اینها بود یا ایمان ضعیفی داشتند، ایمانشان خیلی ضعیف بود. گرچه جریان منافقین را در بخش بعد ذکر میکند، اینها در هر حال ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ بودند ولو منافق هم نبودند اما ﴿فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ بودند. فرمود: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾.
خب، چه میگفتند بعضی از آن حرفها را اظهار میکردند، بعضی از آن اسرارشان را هم نمیگفتند، خدا هر دو را افشا کرده، فرمود: ﴿یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾؛ آیا ما هم در تصمیمگیری نقشی داریم، چیزی برای ما هست یا نه، باید بگویند نه، کسی که بندهٴ حق است تابع فرمان الهی است برای ما سهمی هست یا نه، آیا برای ما پیروزی هست یا نه، چون ما به حسب ظاهر، اظهار اسلام کردیم باید سهمی از پیروزی داشته باشیم، اینچنین نیست. این را که میتوانند بگویند به صورت استفهام میگویند، میگویند: ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾ در جواب بگو ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ این را که میتوانند بگویند به صورت استفهام میگویند؛ اما آن کفر مستتر را دیگر به صورت استفهام نمیگویند، آن کفر مستترشان این است یا آن مرض مستترشان این است ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ﴾؛ چیزهایی را که برای تو اظهار نمیکنند.
خب، آنکه برای تو اظهار نمیکنند، در دل خودشان دارند یا در جمع خودشان میگویند چیست، این است ﴿یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ اگر حق با ما بود که ما شکست نمیخوردیم، چون شکست خوردیم حق با ما نیست، این را صریح میگویند. اگر تفصیل قاطع شرکت باشد این میشود مرض، چون در قرآن کریم بعضی از کسانی که منافقند جداگانه ذکر شد و بعضی از کسانی که ﴿فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ جداگانه ذکر شد. اما بالقول المطلق دربارهٴ کافران و منافقان و اینها آمده است ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اما در بعضی از موارد میفرماید: منافقین و ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اینگونه از آیات که ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ را در کنار منافقین ذکر کرده است، معلوم میشود که عدهای در عین ایمان، مریض القلب هستند؛ ایمانشان خیلی ضعیف است.
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر تأسیس اولیٰ است از تأکید.
خب، ﴿یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ﴾ حالا این را یا واقعاً در جمع خودشان میگویند، شده ﴿یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ﴾ یا نه آنچه را که در دل دارند آن هم قول است، آنچه را که در راز نهفته است آن هم قول است. مثلاً یوسف صدیق(سلام الله علیه) به برادران نگفت من میدانم شما چه کار کردید ولی خدا میفرماید برادرها که گفتند اگر این شخص متهم به سرقت است، برادری هم داشت که متهم به سرقت بود، یوسف صدیق فرمود: ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً﴾ ؛ ﴿ قَالَ﴾ این ﴿ قَالَ﴾ را یعنی «قال سرّاً» «علناً سرّاً» نه اینکه به اینها گفته باشد. گاهی بر آن راز درونی و آن خاطرات درونی هم قول اطلاق میشود. به هر حال این خاطرات درونی را یا در جمع خودشان میگفتند یا نه، در دل نگاه میداشتند که میگفتند ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ اگر حق با ما بود چیزی از پیروزی نصیب ما میشد، غلبه برای ما میشد، حق با ما بود، ما کشته نمیدادیم، چون کشته دادیم معلوم می¬شود حق با ما نیست.
«والحمدالله رب العالمین»
غم ممدوح مسلمین برای جلوگیری از حزن مذموم
حزن اولیای الهی برای رسیدن به رضای پروردگار
بازگشت مجاهدین به دور پیامبر ص موجب نزول آرامش برای آنها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیکُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ ﴿152﴾ إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿153﴾ ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلُِیمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿154﴾
خلاصه مباحث گذشته:
تشریح اینکه جریان جنگ و تحلیلهای مسائل سیاسی و نظامی را قرآن به صورت باز ذکر میکند، نه به صورت بستهٴ تعبدی در این آیات به خوبی روشن است، چون در صدر این بخشها فرمود: ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ یعنی آن مسائل را برای شما مبسوطاً تشریح میکنیم، این چنین نیست که بگوییم حالا این نظیر نماز ظهر است که اخفات بخوانید یا آن نظیر نماز مغرب و عشاست که جهر بخوانید که تعبد محض باشد، گرچه در آن بخشها هم باز گوشهای از اسرار را نشان میدهد؛ اما در اینگونه از مسائل نظامی و سیاسی، مسائل را در آیات مکرّر باز میکند که سرّش شکست، معلوم میشود سرّ پیروزی، معلوم میشود سرّ بینشهای گوناگون، مشخص میشود، حرفها ظهور میکند درون، آشکار میشود همهٴ اینها را به صورت باز ذکر میکند. گرچه در مسئلهٴ جنگ فرمود: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ﴾ نفرمود بروید بجنگید همین طور، هر قضیهای که اتفاق میافتد از جریان جنگ، بعد از اتفاق و قبل از اتفاق و حین جریان، آیات فراوانی در آن زمینه هست که به خوبی تحلیل میکند. حرف همهٴ کسانی که در جنگ شرکت کردند یا اظهار نظر کردند آنها را هم بازگو میکند، لذا میشود ﴿هذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ﴾ .
صبر و استقامت از شرایط پیروزی
یکی از جاهایی که قرآن خیلی در موردش بحث کرده است همین جریان جنگ احد است، گرچه بدر هم مفصّل بحث شد و مقداری هم بحث خواهد شد ولی در جریان جنگ احد، چون زمینهٴ شبهه فراهم شده است، آیات فراوانی آمده است. فرمود ذات اقدس الهی وعدهٴ پیروزی داد، مادامی که شما اهل صبر و استقامت باشید و به وعده عمل کرد. آنها اهل صبر و استقامت بودند ولی پیروز نشدند، اینچنین نیست که هر که صبر کرد پیروز میشود، آنها هم صابر بودند تا آخرین لحظه جنگیدند ولی شکست خوردند. آنها اگر در جریان پیروزی صوری و دنیایی نصیبشان میشد، برای اینکه جنگ، نابرابر بود چند برابرشان بودند مسلّح بودند، شما کمتر از آنها بودید و بیسلاح. خدا نفرمود هر که استقامت کرد پیروز میشود، چه حق باشد چه باطل، فرمود این اقلّ شرایط پیروزی مسلمین است که صابر باشند و مستقیم، فرمود ما این وعده را به شما دادیم و این وعده، انجاز شد. مسئلهٴ صبر و پیروزی مثل سلاح نیست که دست هر کسی باشد پیروز میشود، آنها صابر بودند و استقامت داشتند ولی بالأخره شکست خوردند، شما صابر بودید و استقامت داشتید، پیروز شدید.
سستی و فرار مسلمین در جنگ احد
در جریان جنگ بدر که مشاهده کردید پیروزید، در جریان جنگ احد در آن مقطع اوّل هم صدق وفای خدا را در وعده دیدید ﴿وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾ یعنی «تستأصلون اعداکم بإذنه» ﴿حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُم﴾ که شما آن شرط را از دست دادید. حالا که شرط را از دست دادید، منشأش هم حب دنیا بود که ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ خدا شما را از آنها منصرف کرد تا شما را بیازماید، این آزمایش شما هم برای تکامل شماست که در جنگهای بعد اثر میگذارد، چه اینکه گذاشت ﴿لِیَبْتَلِیکُمْ﴾ و این لغزش شما را هم بخشید، برای اینکه مؤمن بودید، مؤمن اگر بلغزد مورد عفو الهی قرار میگیرد ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.
خب، آن لغزش شما چه بود، گرچه فَشَل داشتید و تنازع داشتید و عصیان کردید؛ اما عصیان به چه ظهور کرد، به اینکه صحنه را ترک کردید ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَد﴾ خب، حالا فرار کردید، این فرار شماست همان عصیان شما است و اینکه هیچ گوش به حرف پیامبر ندادید این هم عصیان شماست، برای اینکه ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ و هیچ کدامتان گوش ندادید و همه شما رفتید، الا آن گروهی که گفتیم ﴿وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾ که در این صحنه، شاکرین ماندند یعنی حضرت امیر(سلام الله علیه) و عدهای هم تا آخرین لحظه ماندند که اینها را فرمود: ﴿وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾. پس شما لغزشتان و عصیانتان فرار از زحف و فرار از گناه بود ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَد﴾ به هیچ کس هم اعتنا نکردید ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ یعنی این جماعتهای شما که متراکم بود آن گروههای اوّل و وسط که حرف پیامبر را نادیده میگرفتند و رسول هم در آخر این جمعیت قرار داشت و میگفت که «إلیَّ ... مَن یکرّ فلَه الجَنّه» و مانند آن.
خب، بعد هم که دور شدید این شایعه منتشر شد که رسول خدا شهید شد، وقتی که نزدیک بودید حرف پیغمبر را میشنیدید جا برای این شایعه نبود، چون حضرت فرمود: «إلیّ ... مَن یکرّ فله الجَنَّه» وقتی فاصله گرفتید دشمن هم از این فرصت، سوء استفاده کرد، دسترسی به پیغمبر نداشتید آنها هم منتشر کردند که رسول خدا شهید شد. شما بعد برگشتید، چون یک مقدار که کافران، صحنه را ترک کردند، چون تا آخرین لحظه حضرت امیر و عدهای مقاومت کردند آنها دیگر کافران به طرف مکه رفتند، حرکت بکنند برگردند شما برگشتید.
غم ممدوح مسلمین برای جلوگیری از حزن مذموم
این برگشت شما با توبه همراه بود لابد، در این مقطع، خدا توبهٴ شما را قبول کرده عفو کرده، نه اینکه در حال فرار از جنگ، فرار از زحف که از گناهان کبیره است در حین فرار از زحف، خدا از شما عفو کرده باشد، بلکه حالا که غمگین شدید متأثّر شدید ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ حالا که متأثّر شدید، دو تا غم خدا، دامنگیرتان کرد که این دو غم به منزلهٴ ثواب است تا به آن غم مذموم مبتلا نشوید، برای اینکه شما غمی داشتید که مجروح شدید، غمی داشتید که عدهای از شما کشتند، غمی داشتید که بر خلاف توقع پیروز نشدید و مانند آن. این غمها ثواب الهی است یعنی ذات اقدس الهی در اثر آن بدرفتاریتان شما را تنبیه کرده که غمگین بشوید. این غم برای آن است که چرا وظیفه را انجام ندادید، چرا صحنه را ترک کردید، چرا پیغمبر را تنها گذاشتید یک چنین غمی است این یک غم ممدوح است. وقتی غم ممدوح شد میشود ثواب، چرا خداوند این غم را نصیب شما کرد، برای اینکه گرفتار آن حزن مذموم نشوید، حزن مذموم نصیب آن گروه دیگر شد آنها محزون شدند که چرا پیروز نشدند، میگفتند اگر حق با ما بود خب، پیروز میشدیم. این حزن مذموم دامنگیر یک گروه دیگر شد، خداوند شما را به این غم مبتلا کرد به صورت ثواب تا گرفتار آن حزن مذموم نشوید: ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ یعنی آن مصیبتهایی که به شما رسیده است که عدهای از شما کشته و مثله و مجروح شدند، غمگین نشوید محزون نباشید که چرا ما کشته دادیم و محزون نباشید که چرا ما شکست خوردیم یا پیروز نشدیم.
اقسام مختلف حزن
معلوم میشود حزن دو قسم است: یک حزن ممدوح است که انسان متأثّر است که چرا وظیفهاش را انجام نداده، یک غم خوبی است، انسان غم میخورد که چرا کوتاهی کرده است، محزون است که چرا وظیفه را ترک کرده، یک وقت است که نه، محزون است که چرا قضا و قدر به کام او نشد خب، این نباید محزون باشد. حزن برای ترک انجام وظیفه این حزن خوبی است، انسان غمگین باشد که چرا وظیفه را ترک کرده است؛ اما محزون باشد که چرا روزگار به کام ما نشد. خب، این حزن مذمومی است، کسی که وظیفهاش را انجام داد هر چه شد باید راضی باشد به قضای الهی، از آن به بعد هرگونه غم و حزنی مذموم است. اگر کسی کوتاهی کرد، بر کوتاهی کار خودش میتواند محزون باشد که حزن بجاست ولی اگر کسی کوتاهی نکرد وظیفهاش را انجام داد، بقیه به قضا و قدر الهی وابسته بود، او حق غمگین شدن ندارد. این همان است که در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ معلوم میشود هر دو بد است ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا﴾ یعنی آن اظهار اسف و افسوس برای چیزی که از دست آدم رفت بد است، این مطابق با رضا و قضای الهی نیست.
پرسش:...
پاسخ: ایشان هم به همین استناد اینکه ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ﴾ ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُم﴾ استشهاد میکند، میفرماید معنا ندارد که فرار از زحف که از کبائر موبقه است، اینها مبتلا شده باشند و پیغمبر را هم در شدیدترین حال، تنها بگذارند بعد مع ذلک بیتوبه مورد عفو باشند ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ معلوم میشود اینها که در سختترین و شدیدترین حالت، پیغمبر را تنها گذاشتند یعنی اسلام را تنها گذاشتند، بعد انابه کردند وگرنه فرار از زحف که جزء کبائر موبقه است که با لطف و فضل همراه نیست، لذا برگشتند دوباره، چون آمدند اطراف پیغمبر، اینچنین نیست که آنجا ماندند، همین که شنیدند کافران گفتند ما دوباره برمیگردیم، اینها گفتند ما هستیم اینجا، یک چنین استقامتی را بعد نشان دادند بعد حضرت فرمود نه، باید برویم مدینه، فردا اعلام کرد که هر کس که دیروز با ما بود باید با همین حالت زخمی و جانبازی بیاید.
حزن اولیای الهی برای رسیدن به رضای پروردگار
پرسش:..
پاسخ: برای اینکه ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ﴾ آن حزن، حزن مذموم است انسان موظّف است دربارهٴ قصور یا تقصیر خود غمگین باشد، غم خوبی هم هست؛ اما اگر انجام وظیفه کرد، کاری که به دست او نبود، کاری که به قضای الهی وابسته است حق حزن ندارد، اینکه اولیاء اله ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ همین است وگرنه اولیای الهی که دائماً در غصّه هستند که ما چرا عقب افتادیم. انسان بر قصور یا تقصیر خود غصّه بخورد که فضیلت است، انسان که از اولیای الهی است بیرون از قلمرو کار خود، حق غصّه خوردن ندارد. آنجا جای رضای به قضای الهی است، در محدودهٴ کار خود که نباید راضی باشد به آنچه خودش خواست که، این میشود خودپسندی، در محدودهٴ کار خود همیشه باید خود را متّهم بکند و بنالد که چرا تقصیر کردم کوتاهی کردم و مانند آن، اگر در محدودهٴ کار خود هیچ تقصیری نکرده است شاکر باشد، بقیه هر چه شد صابر باشد، چه به سود چه به زیان او، چون بقیه برای او نیست. منطقهٴ رضا و قضا، منطقهٴ خارج از کار خود انسان است. منطقهٴ کار انسان، رضای به فعل که نیست، میشود خودپسندی ما نباید آنچه کردیم راضی باشیم [بلکه] ما باید آنچه کردیم و آنچه نکردیم جمعبندی کنیم، اگر کوتاهی کردیم غمگین باشیم و این غم، فضیلت است. اگر کاری از دست ما برآمد انجام دادیم، بقیه باید رضا به قضای الهی، راضی باشیم به قضای الهی هر چه شد، چون کار ما نیست.
پرسش:...
پاسخ: بله چون هر چه که تبلیغ اثر بکند «لَاَن یَهدی اللهُ علی یَدَیک رجلاً خیرٌ لک ممِّا طَلَعت علیه الشَمس و غَرَبَت و لک وِلاؤُهُ یا علی» انسان موفقتر است، در حقیقت غم به این برمیگردد که چرا من موفقتر نشدم وگرنه آنچه به خارج از کار انسان است، جا برای غم نیست. منطقهٴ غم ممدوح، آنجاست که به کار خود آدم برگردد، انسان غمگین است که چرا کوتاهی کرده. اولیای الهی دربارهٴ کار خودشان دائماً غمگین هستند، اشک میریزند، ناله میکنند، ضجّه دارند در مناجات و دعا مشخص است؛ اما از محدودهٴ کار خودشان که بگذریم ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ راضی هستند به قضای الهی، راضی و خوشحال بودن دیگر با غمگین بودن که جمع نمیشود؛ منتها آنها راضی هستند به قضای الهی نه راضی هستند به کار خودشان، پس آنچه به خودشان برمیگردد همیشه در حال حزناند که مؤمِن «بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ» اما همین مؤمن که جزء اولیای الهی است ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ چون راضی است به قضای الهی، دیگران که در اختیار ما نیست قضای الهی، اگر دیگران نظیر همان کار پیامبر باشد، البته پیامبر موظّف است دیگران را هدایت کند و هر اندازه که هدایت کرد توفیق بیشتری دارد و هر اندازه که هدایت اثر نکرد توفیق کمتری. انسان غمگین است که چرا حرف من در او اثر نکرده است، او به کار خود انسان برمیگردد.
ممدوح بودن حزن به خاطر سستی و ممدوح بودن خوشحالی به خاطر اطاعت
پرسش:...
پاسخ: آن یکی از وجوه است یعنی غم متصّل، غرض این است که این غمهایی که به مؤمنین رسیده است آن غم اوّل که از او به «اصابه» یاد کرده است، ثواب هم هست، یک غم ممدوحی هم هست که مبادا اینها گرفتار آن حزن مذموم بشوند، ما این کار را کردیم که مبادا شما محزون بشوید به چیزی که در اختیار شما نیست: ﴿لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ نه محزون بشوید بر شهادت یک عده، نه محزون بشوید بر عدم نصرت و پیروزی، شما اگر وظیفهتان را انجام دادید باید راضی باشید به قضای الهی، اگر وظیفهتان را انجام ندادید در اثر فَشَل و تنازع فی الامر و عصیان و ارادهٴ دنیا، تقصیری روا داشتید، این غم یک غم ممدوح است، این ثواب است ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ حالا یا غم متصّل است هر دو مربوط این یا نه، این غم دومی، غم مذموم است «باء» هم «بای» معاوضه است؛ خداوند برای اینکه شما به آن غم مذموم مبتلا نشوید یک غم ممدوحی را دامنگیر شما کرد؛ توفیق توبه داد، غمگین شدید که چرا دین را یاری نکردید.
خب، آن ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ سورهٴ «حدید» هم همین را میخواهد بگوید. انسان یک وقت به کار خودش خوشحال است، شاکر است که انجام وظیفه کرده، این ﴿فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ است، آنچه خدا به او داده خوشحال است و به کار خود شاکر است و امثال ذلک. یک وقت است نه، به دنیا خوشحال است فرمود این خوشحالی دنیا جا ندارد، برای اینکه امتحانی بیش نیست، اگر چیزی به شما رسیده است به عنوان امتحان است [و] شما بکوشید که خوب و سرفراز از امتحان برآیید، چرا مسرور شدید ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ .
بازگشت عنایت پروردگار پس از بازگشتن مسلمین به صحنه
اصل کلّی این است که ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾ برای اینکه شما، چون دوباره برگشتید [و] همان صحنه را دوباره پر کردید و دوباره هم آماده شدید که فردا کافران را تعقیب کنید تا نزدیکهای مکّه، چنین جمعیتی بودند، لذا فرمود ما شما را به عنوان ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ مورد عنایت قرار دادیم، غمی نصیب شما کردیم که غم ممدوح است، مبادا به آن حزن مذموم مبتلا بشوید که دیگران مبتلا شدند ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ چرا؟ ﴿ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ﴾ آن حزن، حزن بدی است ﴿وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾؛ آنچه کردید خدا میداند؛ کوتاهی کردید، کوتاهی نکردید همه نزد خدا مشخص است. پس این امتحانها برای پختگی شماست، در نوع موارد امتحان، این جمله کم و بیش هست که خدا میداند، آنچه میکنید خدا میداند، آنچه در دل دارید خدا میداند. در همین صحنه که سخن از امتحان است، میفرماید خدا اسرار اینها را هم میداند، نه تنها ﴿وَاللّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ دربارهٴ مؤمنین، دربارهٴ کسانی که حرفهای بد دارند و گمان بد دربارهٴ خدا دارند، ذات اقدس الهی درون اینها را هم میداند.
بازگشت مجاهدین به دور پیامبر موجب نزول آرامش برای آنها
خب، همین گروه که آمدند دوباره اطراف پیغمبر را گرفتند و آمادهٴ نبرد مجدد شدند و به همراه پیغمبر هم برگشتند مدینه و آمادگیشان را هم اعلام کردند که همین زخمیها نه دیگران، همینها که دیروز در احد بودند، همینها بروند مشرکین را تعقیب کنند، چون همینها آمادگیشان را اعلام کردند. خب، همینها کسانی هستند که ﴿لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ﴾ شاملشان میشود یک غم ممدوحی نصیبشان شده است تا جلوی آن خطر گرفته بشود که گرفتار حزن مذموم نباشند و مانند آن. اما یک عدهٴ دیگری که نه، این بینش را نداشتد، دربارهٴ اینها سخن دیگری است. خب، نسبت به اینهایی که مؤمنین بودند مورد فضل الهی شدند، مورد عفو الهی شدند، غم ممدوح پیدا کردند تا از حزن مذموم نجات پیدا کنند و هر گونه آمادگی خود را آن روز و فردای آن روز در اُحد اعلام کردند، خدا فرمود حالا که اینها که آمدند دیگر طوری شد که ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ یعنی قبلاً غم، نازل کردیم حالا امن، نازل میکنیم. آن اوّلی ﴿فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ﴾ بود، الآن «ثم انزل أمنا بعد امن» است؛ منتها «أمنا بعد أمنٍ» به صورت ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ ذکر شده که این ﴿نُعَاسَاً﴾ به منزلهٴ أمن بعد از أمن است. یک وقت انسان میآرمد، یک وقت آن چنان میآرمد که خوابش میبرد، با همهٴ خطرهایی که در جلوی آنهاست، آنها گفتند ما برگردیم یعنی مشرکین این تهدید را هم کردند که الآن برمیگردیم، اینها هم گفتند بیایید.
مراد از ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ در آیه
خب، این ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ مثل آن است که بفرماید «أمناً بعد أمن» هر أمنی خواب نمیبرد، بعضی از أمنها آن دلهره را از بین میبرد؛ اما اینکه آرامش محض باشد، اینچنین نیست آن أمن اکید أمنی است که خواب¬آور است. حالا گرفتند خوابیدند همه خسته شدند؛ اما یک عده که در داخل بودند حرفشان این بود که ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا﴾ اینها خوابشان نمیبرد. چرا، اینها چون آن حزن مذموم را داشتند؛ اما مؤمنینی که توبه کردند، چون غم ممدوح را داشتند، عنایت الهی نصیب اینها شده است و اینها خوابشان برده در همان میدان، اینها گرفتند خوابیدند، آنها مشغول توطئه بودند، مشغول زمزمه بودند ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهنا﴾ گفتن بودند و مانند آن. فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ دربارهٴ «اَمَنَ» یک احتمال دیگری هم دادند که این جمع «آمن» باشند، مثل طلبه، قهراً این «اَمَنَ» حال میشود برای «کم» در ﴿عَلَیْکُم﴾، ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم﴾ در حالی که شما آمنین هستید ﴿نُعَاسَاً﴾. اما معروف همین است که این «اَمَنَ» همان «اَمن» است و ﴿نُعَاسَاً﴾ هم تأکید اَمن است ﴿أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً﴾ این نعاس همان سنهای است که مقدمهٴ خواب است که در ﴿لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ﴾ گذشت که سنه و نعاس همان مقدمهٴ خواب است ﴿یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾؛ فراگیر بود، نه تقریباً خوابی که فقط در چشم پیدا میشود مثل «قرارالنوم» و «مزمزة النوم» نه، واقعاً ﴿یَغْشَی﴾؛ نعاس فراگیر.
پرسش:...
پاسخ: آن حالا یا نظیر تمر و تمرهای است که دیروز اشاره شده ﴿یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾.
ظن جاهلی انسانهای خودخواه
اما ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ یک عده فقط به فکر خودشان هستند، یک عده به این فکر هستند که ما چرا کوتاهی کردیم پیغمبر را تنها گذاشتیم و مقاومت نکردیم به این فکر بودند، یک عده فقط به فکر خودشان هستند. اینها همانهایی هستند که برابر سورهٴ «حشر» خودشان را فراموش کردند، فرمود: ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ اینها آن خود راستین را، خود اصیل را فراموش کردند که باید برای سعادت او بکوشند. این خود حیوانی و خود دروغین را الآن به یاد دارند. در قرآن میفرماید اینگونه از افراد، خودشان را فراموش کردند، بعد میفرماید اینها فقط به فکر خودشان هستند. اینکه فقط به فکر خودشان هستند این خود حیوانی است، این میخواهد زنده بماند. آن خود اصلی را که «مَن عَرَف نَفسَه فقد عَرَفَ رَبّه» او را فراموش کرده؛ اما این خودی که ﴿وَیَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ﴾ همگی او را به یاد دارند. پس این خود حیوانی را به یاد دارند، آن خود انسانی را فراموش کردند، فقط به فکر خودشان هستند، همینها که خودشان را فراموش کردند.
انواع بدگمانی در آیات قرآن
﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ چون فقط به فکر حیوانیت خودشان هستند، حالا گمانهای ناروا دربارهٴ خدا میبرند؛ همان کاری و گمانی که در جاهلیت بود. مؤمن، در حال خطر، گمانهای گوناگون به خدا میبرد؛ اما همهٴ آنها در محورهای حق دور میزند، میگوید آیا خدا میخواهد ما را امتحان کند، آیا ما را یاری میکند، آیا ما پیروز میشویم، آیا شکست میخوریم اجر صابرین را باید ببریم یا پیروز میشویم ثواب شاکرین را باید ببریم، این ظنون گوناگون است در محور ایمان. اما آن یکی میگوید خب، اگر حق با ما بود شکست نمیخوردیم که، این ظنّ جاهلیت است، مگر کسی به شما وعده داد که اگر مسلمان بودی کشته نمیشوی و شهید نمیشوی، قصّهٴ همهٴ انبیای ابراهیمی را که قرآن نقل کرده فرمود بسیاری از این انبیا شهید شدند، این ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ﴾ ، ﴿وَقَتْلِهُمُ الْأَنْبِیَاءَ﴾ ، ﴿وَکَأَیِّنَ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ﴾ همهٴ اینها شهادت میدهد که سیرهٴ انبیای سلف، جنگ و کشته شدن بود، شما به فکر نان آمدید که اسلام بیاورید ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾ به این عنوان ایمان آوردید یا نه، ایمان آوردید هر چه ذات اقدس الهی دستور داد عمل بکنید. پس دیگر نگویید اگر حق با ما بود ما شکست نمیخوردیم، مگر شما شک دارید که حق با شما بود.
پرسش:...
پاسخ: بله «لم ینصرالله حتی إذا فشلوا و تنازعوا و عصوا و ارادوا الدنیا» تا ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ ینصرکم﴾ بود ﴿لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ﴾؛ اما ﴿حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ﴾ دیگر خدا نفرمود خدا «ینصرکم و إن اردتم الدنیا»، لذا این گروه، ظنّشان به حق، ظنّ جاهلیت بود. در قرآن کریم ظنون فراوانی دربارهٴ مردان باایمان ذکر کرده است؛ اما هیچ کدام ظنّ سوء نیست، در سورهٴ «احزاب» آیهٴ ده این است ﴿إِذْ جَآءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾ در جنگ احزاب شما دیدید از هر طرف مورد هجمه قرار گرفتید و ظنون گوناگونی نصیبتان شد، آیا شکست میخوریم، آیا پیروز میشویم، آیا باید صبر بکنیم، آیا باید تغییر موضع بدهیم چه کار بکنیم، اینها ظنون گوناگون است ﴿وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾ اما کسانی که همان رسوم جاهلیت در آنها هست، حالا یا واقعاً منافقند یا منافق نیستند ولی ضعیف الایمان هستند، آن ضعف ایمانشان گاهی ظهور میکند.
افشاگری پروردگار از قلوب مریض بعضی از مردم مدینه
در سورهٴ مبارکهٴ «فتح» در چند قسمت مسئلهٴ بدگمانی را بیان فرمود، آیهٴ شش سورهٴ «فتح»، بدگمانی منافقین و مشرکین را ذکر میکند، فرمود: ﴿وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ﴾؛ بد گمان داشتند، میگفتند اگر این حق است خدا باید انجام بدهد.
خب، اگر این حق است خدا باید «کائناً ما کان» را انجام بدهد یا شرایطی هم دارد، صرف اینکه دین، حق است هر کسی به این دین گرائید چه ناصر باشد چه ناصر نباشد خدا او را یاری بکند که خب، همه مسلمان میشوند. صرف اینکه اگر کسی کافر بود، چه قدرت داشته باشد چه نداشته باشد، چه مسلمین صابر باشند چه نباشند، آن این کافران را خدا تدمیر بکند خب، هیچ کسی کافر نخواهد شد. این میشود الجا، این ظنّ جاهلیت که کارها به بتها واگذار شده است هر کاری را آنها بتوانند انجام میدهند، این سوء ظنّی بود که در مشرکین و منافقین در اثر رسوب همان فکر جاهلی پیدا شد. در همین سورهٴ «فتح» فرمود سرّ اینکه شما پیامبر را یاری نکردید، در آیهٴ دوازده این سوره است، فکر میکردید اینها رفتند که رفتند، برای اینکه عِدّه و عُدهٴ اینها کمتر از مشرکین است، قهراً شکست میخورند دیگر برنمیگردند ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ ؛ شما ملت بائری بودید، زمینهٴ زندگیتان دائر نبود که قابل کشت و زرع باشد یک زمینهٴ بائری بود «بائر» یعنی هالک، «بارَ» یعنی هلک، «بوار» یعنی هلاک، جمع «بائر» هم میشود «بور»، شما ملت بوری بودید یعنی ملت هالکی بودید، زمینهتان بائر بود و اثر نکرد این زرع الهی و خیال کردید پیامبر هم که رفت، رفت، هیچ کسی او را برنمیگرداند، لذا یاری نکردید ﴿بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَی أَهْلِیهِمْ أَبَداً﴾ گفتید اینها برگشتکننده نیستند، برای اینکه مشرکین چند برابر هستند و گمان بد هم داشتید به حق¬تعالی که خدا اینها را یاری نمیکند، به کام خطر میفرستد، این گمان بد بود، این ظن، ظنّ سوء است و ظنّ جاهلیت. نظیر اینکه در سورهٴ «فصلت» فرمود عدهای که دستشان به تباهی دراز است برای این است که خیال میکنند خدا نمیبیند، این ظنّ سوء است و ظنّ جاهلی آیات سورهٴ «فصلت» این است که ﴿وَمَا کُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَلاَ أَبْصَارُکُمْ وَلاَ جُلُودُکُمْ وَلکِن ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لاَ یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ ٭ وَذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُم بِرَبِّکُمْ أَرَدَاکُمْ فَأَصْبَحْتُم مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ اینگونه از ظنون، ظنون جاهلی است با توحید سازگار نیست با سعهٴ علم حق سازگار نیست با امتحان الهی سازگار نیست، این ظنّ جاهلیت است.
در بین این گروه کسانی بودند که ظنّ جاهلی داشتند حالا یا گوشهای از نفاق در اینها بود یا ایمان ضعیفی داشتند، ایمانشان خیلی ضعیف بود. گرچه جریان منافقین را در بخش بعد ذکر میکند، اینها در هر حال ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ بودند ولو منافق هم نبودند اما ﴿فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ بودند. فرمود: ﴿وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ﴾.
خب، چه میگفتند بعضی از آن حرفها را اظهار میکردند، بعضی از آن اسرارشان را هم نمیگفتند، خدا هر دو را افشا کرده، فرمود: ﴿یَقُولُونَ هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾؛ آیا ما هم در تصمیمگیری نقشی داریم، چیزی برای ما هست یا نه، باید بگویند نه، کسی که بندهٴ حق است تابع فرمان الهی است برای ما سهمی هست یا نه، آیا برای ما پیروزی هست یا نه، چون ما به حسب ظاهر، اظهار اسلام کردیم باید سهمی از پیروزی داشته باشیم، اینچنین نیست. این را که میتوانند بگویند به صورت استفهام میگویند، میگویند: ﴿هَل لَنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَیء﴾ در جواب بگو ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ این را که میتوانند بگویند به صورت استفهام میگویند؛ اما آن کفر مستتر را دیگر به صورت استفهام نمیگویند، آن کفر مستترشان این است یا آن مرض مستترشان این است ﴿قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ﴾؛ چیزهایی را که برای تو اظهار نمیکنند.
خب، آنکه برای تو اظهار نمیکنند، در دل خودشان دارند یا در جمع خودشان میگویند چیست، این است ﴿یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ اگر حق با ما بود که ما شکست نمیخوردیم، چون شکست خوردیم حق با ما نیست، این را صریح میگویند. اگر تفصیل قاطع شرکت باشد این میشود مرض، چون در قرآن کریم بعضی از کسانی که منافقند جداگانه ذکر شد و بعضی از کسانی که ﴿فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ جداگانه ذکر شد. اما بالقول المطلق دربارهٴ کافران و منافقان و اینها آمده است ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اما در بعضی از موارد میفرماید: منافقین و ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اینگونه از آیات که ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ را در کنار منافقین ذکر کرده است، معلوم میشود که عدهای در عین ایمان، مریض القلب هستند؛ ایمانشان خیلی ضعیف است.
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر تأسیس اولیٰ است از تأکید.
خب، ﴿یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِم مَا لاَ یُبْدُونَ لَکَ﴾ حالا این را یا واقعاً در جمع خودشان میگویند، شده ﴿یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ﴾ یا نه آنچه را که در دل دارند آن هم قول است، آنچه را که در راز نهفته است آن هم قول است. مثلاً یوسف صدیق(سلام الله علیه) به برادران نگفت من میدانم شما چه کار کردید ولی خدا میفرماید برادرها که گفتند اگر این شخص متهم به سرقت است، برادری هم داشت که متهم به سرقت بود، یوسف صدیق فرمود: ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً﴾ ؛ ﴿ قَالَ﴾ این ﴿ قَالَ﴾ را یعنی «قال سرّاً» «علناً سرّاً» نه اینکه به اینها گفته باشد. گاهی بر آن راز درونی و آن خاطرات درونی هم قول اطلاق میشود. به هر حال این خاطرات درونی را یا در جمع خودشان میگفتند یا نه، در دل نگاه میداشتند که میگفتند ﴿لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیءٌ مَا قُتِلْنَا هاهُنَا﴾؛ اگر حق با ما بود چیزی از پیروزی نصیب ما میشد، غلبه برای ما میشد، حق با ما بود، ما کشته نمیدادیم، چون کشته دادیم معلوم می¬شود حق با ما نیست.
«والحمدالله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است