- 17
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 160 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 160 سوره آلعمران"
توفیق، نصرت و خذلان الهی
وجودی بودن صفت غلبه و عدم ملکه بودن صفت خذلان
جمع بین خذول بودن شیطان و صفت خذلان برای پروردگار
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ وَعَلی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿160﴾
خلاصه مباحث گذشته
قبلاً گوشههایی از جریان بدر و اُحد بازگو شد و جریان پیروزی در جنگ بدر ذکر شد و جریان شکست ظاهری در جنگ اُحد ذکر شد و سرّ آن پیروزی بدر و شکست اُحد هم بازگو شد، آنگاه به رحمت خاصّه الهی رسید و رسولش فرمود: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ﴾ در پایان هم فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ﴾ آنگاه براساس توحید افعالی هم شکست و پیروزی را تشریح میکند و هم لزوم توکل بر ذات اقدس الهی را تبیین میکند و هم بهرهمندان از این توکل را معرفی میکند.
غیر ممکن بودن غلبه بر کفّار در صورت یاری پروردگار
اما نکته اول که براساس توحید افعالی تنظیم شد این است که فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ﴾ در فرازهای دعای شریف «جوشن کبیر» هست که او «ضارّ» هست و «نافع» ضارّ و نافع، از اسمای مختصّ الهی است و هرجا ضرر یا نفعی هست، آیت آن ضارّ و نافع هست و مظهر آن ضارّ و نافع خدا «هو الضار النافع» و براساس این توحید افعالی که خدا ضارّ است و نافع و خدا ناصر هست و مُخذل، فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾؛ اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کسی بر شما پیروز نخواهد شد. نفرمود «إن ینصرکم الله فلا یغلبکم أحد» فعل و وصف را نفی نکرد، بلکه ذات را نفی کرد به نحو نفی جنس، فرمود اصلاً غالبی نیست، نه غلبه نیست، اگر خدا شما را یاری کرد، هیچ غالبی ندارید نه تنها فعل دیگران نفی شد، بلکه اصل این جنس و اسم نفی شد ﴿فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ وقتی غالب نبود، غلبه هم یقیناً نیست، ممکن است غلبه نباشد ولی غالب وجود داشته باشد که غالب بالقوه باشد بعد غلبهاش به فعلیّت برسد و فعلاً کار نکند؛ اما وقتی جنس، نفی شد یعنی نه بالفعل، نه بالقوه احدی بر شما غالب نیست ﴿فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾.
معلوم میشود در جایی که خدا نصرت کرد، نظیر جریان بدر، فرض غلبه راه ندارد، اصلاً فرض ندارد، چون نحو جنس نفی شد.
توفیق، نصرت و خذلان الهی
در مقابل فرمود ﴿وَإِن یَخْذُلْکُمْ﴾ اگر خدا شما را یاری نکرد، شما را به حال خودتان واگذار کرد ﴿فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ﴾ چه کسی غیر از خدا بتواند شما را یاری کند کیست؟ این استفهام، استفهام انکاری است و استفهام انکاری چون جواب آن نفی است، لازم نیست که جواب ذکر بشود، خود استفهام کار آن جواب را انجام میدهد یعنی وقتی سؤال بشود ﴿مَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم﴾ چون با این استفهام هست، جوابش این است که «لا ناصر» جواب نفی است و همان جواب نفی از این «مَن» استفهامی استفاده میشود، لذا جواب محذوف است.
استفهام انکاری جا برای جواب نمیگذارد، از نحوهٴ سؤال پیداست که جواب نفی است، لذا جواب حذف میشود «فحذف ما یعلم منه جائز»، لذا اینگونه از موارد جواب ذکر نمیشود «وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ خِذلانه» یعنی بعد از اینکه خدا شما را مخذول کرد، رها کرد چه کسی ناصر است؟
تفاوت ولایت و نصرت الهی
این معنا در آیات فراوانی بازگو شد بخشی از این معنا قبلاً در همین سورهٴ «آلعمران» گذشت یعنی آیه 126 اینچنین بود که ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ به نحو، نفی جنس و حصر فرمود هیچ نصری نیست مگر از ناحیهٴ خدا و اگر خدا یاری نکرد، هیچ نصری نیست. بین نصرت و ولایت هم فرق بود. یک وقت است که انسان تمام کارها را به عهدهٴ خدا میسپارد و هیچ اثری از خود نمیبیند یا ندارد، این را میگویند ولایت. یک وقت به آن مقام نرسید، بعضی از کارها را از آنِ خود میداند، تتمیمش را از ناحیهٴ خدا طلب میکند، این میشود نصرت. بین ناصر و ولیّ همین فرق است، اگر کودک نوزادی، کارها را سرپرست او به عهده بگیرد اینجا جای ولایت است که همه کارهای این کودک را آن سرپرست به عهده دارد، اگر این کودک، رشد کرد به حدّ نوجوانی رسید بعضی از کارها را خودش به عهده میگیرد کمبودش را از پدر و مادر مدد میگیرد، اینجا جای نصرت است که بین نصرت و ولایت فرق است و بین ناصر و ولیّ هم فرق است.
از نظر واقع، ذات اقدس الهی ولیّ است، ولی از نظر دید ما گاهی ولیّ است و گاهی ناصر تا عبد صالح خود را در چه مقطع ببیند، اگر همه شئون خود را مشمول رحمت الهی دید اینجا دید، او دید ولایت است، اگر به آن عمق نرسید برخی از کارها را به خود اسناد داد و کمبودش را از خدا توقع داشت، اینجا جای نصرت است. به هر حال ذات اقدس الهی میفرماید نصرت فقط از آنِ خداست، هم در سورهٴ «انفال» نصر کرد ﴿مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ هم در سورهٴ «آلعمران» آن آیاتی که قبلاً خوانده شد این بود ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ در بخشهای دیگر فرمود: ﴿وَکَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ یعنی هدایت و نصرت از آنِ خداست و خدا در نصرت و هدایت کافی است، این راجع به نصرت.
بررسی انواع مختلف غلبه در آیات قرآن
دربارهٴ غلبه، در آیات فراوانی فرمود غلبه از آنِ خدا و مأموران الهی است نظیر آیهٴ 21 سورهٴ «مجادله» این است که ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ چرا چون ﴿إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ﴾ این غلبه گاهی غلبهٴ علمی است و گاهی غلبهٴ نظامی. غلبهٴ علمی دائمی است، اینچنین نیست که مؤمنین گاهی شکست بخورند، گاهی پیروز باشند ﴿لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ نه جعلِ تشریعی کرده است، نه از نظر مقام استدلال و احتجاج مؤمن را محکوم به شکست میکند. از نظر استدلال، مؤمن همیشه پیروز است، از نظر مسائل تشریعی هم هرگز خدا برای کافر علیه مؤمن، ولایت جعل نکرده است.
اما اینکه فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ گاهی غلبهٴ نظامی هست، گاهی غلبهٴ نظامی نیست، گاهی محکوم به شکست است. آنجا که فرمود: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ یا ﴿قَتْلِهُمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ در چند بخش قرآن فرمود گروهی بسیاری از انبیا را شهید کردند، در آنگونه از موارد معلوم میشود غلبهٴ نظامی نیست؛ اما اینکه فرمود گاهی انبیا را شهید کردهاند و مقتولشان کردهاند به این معنا نیست که در همان مقطع باز انبیا شکست خوردند، بلکه گاهی پیروزی با خون است، گاهی پیروزی با شمشیر خود انبیا، در حقیقت انبیا با دادن خون، آن دین را آزاد کردند که پیروزی است، باز پیروزی از آنِ اینهاست. هرگز دین به آن معنا شکست نخواهد خورد، البته مسلمین گاهی در اثر رعایت نکردن همان دستورات اسلامی محکوم به شکستاند، نظیر آنچه در جریان اُحد پیش آمد. در جریان اُحد چون دستور رهبر الهی را رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را عمداً ترک کردند، محکوم به شکست شدند و یاری خدا نصیب اینها نشد وگرنه اگر کسی رسالت الهی را و دستور الهی را حفظ بکند، برابر آیه 21 سورهٴ «مجادله» پیروزی، یقینی است ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ چرا، چون ﴿إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ﴾ اگر قوی است و دیگران ضعیفاند، اگر عزیز است و دیگران مقهورند، پس غلبه همواره از آنِ خدا و انبیای الهی است.
در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» بین نصرت و غلبه جمع کرده است. آیهٴ 172 و 173 سورهٴ «صافات» بین منصور بودن و غالب بودن مؤمنین جمع کرده است، فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ در اثر نصرت الهی اینها پیروزند که جمع فرمود بین نصرت و بین غلبه، چه اینکه دربارهٴ موسی و هارون(علیهما السلام) هم در همان سورهٴ «صافات» آیه 116 اینچنین فرمود: ﴿وَنَصَرْنَاهُمْ فَکَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ﴾ که باز بین غلبه و نصرت جمع کرده است. فرمود ما اینها را یاری کردیم، اینها پیروز شدند. در موارد دیگر باز بین غلبهٴ الهی و اینکه خدا ناصر است جمع کرده است.
وجودی بودنِ صفت غلبه و عدم ملکه بودن صفت خذلان
مطلب مهم این است که این معنا را زیر پوشش رحمت، در سورهٴ «فاطر» بیان کرد. در آیه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ﴾ خدا گاهی انسان را خوار میکند، رها میکند گاهی هم یاری میکند. آیا خذلان و نصرت دو صفت وجودی است که گاهی خدا یاری میکند، گاهی خوار میکند اینچنین است؟ گاهی خدا انسان را پیروز میکند، گاهی محکوم به شکست میکند اینچنین است؟ یا این دو امرِ وجودی نیستند؛ یکی وجودی است و دیگری عدم ملکهٴ آن وجودی است یعنی گاهی خدا لطف دارد و فیض میرساند، گاهی فیض نمیرساند. وقتی فیض نرساند افراد، محکوم به حوادثاند و سقوط میکنند، چون تنها منشأ خیر و رحمت خداست، اگر خدا این رحمت را امساک کند، اینها سقوط میکنند.
ظاهر آیات محلّ بحث، نظیر «آلعمران» و مانند آن، موهم این است که نصرت و خذلان هر دو وصف وجودیاند گاهی خدا خوار میکند، گاهی خدا یاری میکند؛ اما شارح همه این آیات، آیه دوم سورهٴ «فاطر» است که در حقیقت هم معنا میبخشد به سایر آیات و هم به این نکته میپردازد که این دو وصف هر دو وجودی نیستند، بلکه یکی وجودی است و دیگری عدمی، گاهی خدا لطف میفرستد، گاهی در اثر عدم لیاقت و عدم شایستگی فیض نمیفرستد، همین که فیض نفرستاد، مثل اینکه ولیّ اگر کودک را در دامن نگرفت، او را رها کرد این میافتد. ولیّ کودک، کودک را نمیاندازد، دستِ او را نمیگیرد، وقتی دستِ او را نگرفت او میافتد، اگر در لحظهای فیض خدا به کسی نرسد او میافتد، نه اینکه خدا او را میاندازد. مسئله هدایت و ضلالت هم اینچنین است؛ اگر لطف خدا شامل حال کسی نشود او گمراه میشود، نه اینکه خدا کسی را گمراه بکند. این آیهٴ دو سورهٴ «فاطر» گذشته از اینکه در زمینهٴ توحید افعالی یک دلالت تامّی دارد، شارح آیات دیگر هم هست و آن آیه این است که ﴿ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ یعنی آن درِ رحمتی را که خدا باز کند هیچکس نمیتواند ببندد، اگر رحمتی را خدا شامل حال کسی کرد احدی جلوی آن رحمت را نمیتواند بگیرد. این یک وصف وجودی است؛ اما دیگری عدم مَلکه مقابل این است، فرمود: ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ اگر خدا این رحمت را اِمساک کرد و نفرستاد، هیچکسی نیست که رحمت، برای انسان تهیه کند. این نشان میدهد که خدا گاهی افاضه میکند، گاهی افاضه نمیکند نه گاهی افاضه میکند، گاهی ضد افاضه نازل میکند، اینچنین نیست دو کار نیست که هر دو وجودی باشد. گاهی درِ رحمت را باز میکند، گاهی باز نمیکند، اگر باز نکرد انسان، در ظلمت میافتد، در ضلالت میافتد، در خذلان و خواری میافتد و مانند آن.
فتحصّل که دو امر یاد شده نصرت و خذلان، هر دو امر وجودی نیستند که گاهی خدا خوار بکند، گاهی یاری بکند، این طور نیست. خدا یا یاری میکند یا یاری نمیکند، اگر یاری نکرد افراد میافتند. این آیه دو سورهٴ «فاطر» شارح آن آیات خواهد بود ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾ آنجا که خدا درِ رحمت را باز نکند، هیچکس نمیتواند باز کند، پس اینکه فرمود: ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾ اضلال یک امر وجودی نیست، اینکه فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ﴾ خذلان یا اِخذالی که بعضیها قرائت کردند یک امر وجودی نیست، مثل اینکه ولیّ کودک به کودک بگوید اگر من دستِ تو را گرفتم میتوانی روی پا بایستی، اگر تو را رها کردم میافتی، اینچنین نیست که ولیّ کودک او را بیندازد، همین که دستش را نگرفت او میافتد، لذا فرمود: ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾.
جمع بین خذول بودنِ شیطان و صفت خذلان برای پروردگار
در قرآن، شیطان به عنوان خذول معرفی شد که او انسان را خوار میکند، خب نقش خذول بودن شیطان چیست؟ اگر تنها خذول خداست که فرمود: ﴿إِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم﴾ پس نقش شیطان چیست؟ و اگر فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ پس نقش شیطان که خذول است چیست؟ در سورهٴ «فرقان»، شیطان به عنوان خذول معرفی شد؛ آیهٴ 29 سورهٴ «فرقان» این است که ﴿لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِی وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ خب، حالا اگر شیطان خذول است ولو خدا یاری بکند باز هم شیطان خذول است یا نه، در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که شیطان کلب معلَّم است در برابر الهی، اینچنین نیست که ارادهٴ شیطان در مقابل ارادهٴ الله باشد در کارهای تکوینی. شیطان، مأموری از مأموران الهی است. مأموریتهای او در کلّ نظام بسیار خوب است، او برای تودهٴ مؤمنین، فقط حقّ وسوسه دارد، این وسوسه هم بسیار نعمت خوبی است، زیرا انسان را وادار میکند به مبارزه و جهاد نفس و از همینجا ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ نصیب انسان خواهد شد. وسوسه بد نیست، هیچ سلطهای بر مؤمنین ندارد در این حد، اگر کسی با داشتن عقل از درون و وحی از بیرون و الهامهای الهی و فرشتگان معذلک وسوسهٴ شیطان را گوش داد از آن به بعد خدا این را مهلت میدهد تا توبه کند، اگر هم خدا مهلت داد و او توبه نکرد در آن مراحل بعد شیطان را بر او مسلط میکند، پس اینچنین نیست که شیطان بتواند به اذن خود کاری را انجام بدهد، پس اگر در سورهٴ «فرقان» آمده است ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ یعنی «خذولاً باذن الله» اینچنین نیست که مستقلاً بتواند در نظام عالم کاری انجام بدهد، مأمور الهی است. لذا فرمود: ﴿ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ﴾ ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ و مانند آن و شاهد این جمع، آیهٴ سورهٴ «یوسف» است که در آیهٴ 21 سورهٴ «یوسف» فرمود: ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ این غالب بر امر خودش است چه بر نصرت، چه بر اخذال، آنجا که خذول است غالب است کسی نمیتواند یاری کند، آنجا که ناصر است، غالب است کسی نمیتواند مخذول کند، او در غلبه و در نصر و خذلان غالب است ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ اگر امر او یاری کردن مؤمنین باشد خدا غالب است، اگر امر او مخذول کردن عدهای باشد باز خدا غالب است، خدا قاهر است در امرش. در بحثهای دیگر هم فرمود: ﴿فَوْقَ عِبَادِهِ﴾ چون واحدِ قهّار هم همین است، پس فرض ندارد جایی ذات اقدس الهی کاری را انجام بدهد و آن کار به ثمر نرسد، نمیشود گفت خدا اینچنین خواست ولکن شیطان نگذاشت، این طور نیست. شیطان، در برابر ارادهٴ مؤمنین میتواند کاری انجام بدهد ولی در برابر ارادهٴ الله کاری از او ساخته نیست.
مطلب دیگر آن است که همین وعده را که خدا داد نسبت به مؤمنین، همین فریب را به صورت وعده، شیطان میدهد.
پرسش:...
پاسخ: شیطان از کار برکنار نشد در حدّ وسوسه اجازه گرفت که بماند ﴿فَأنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ خواست فرمود: ﴿فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ ٭ إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ تا وقت معلوم به او مهلت دادند ولی تا روز قیامت به او مهلت ندادند.
فریب مؤمنین بواسطه وعدهٴ غلبه از جانب شیطان
همین مطلب را به صورت فریب، شیطان با پیروان خود درمیان میگذارد که خدا میفرماید که شیطان فریب میدهد میگوید که کسی بر شما غالب نیست. در سورهٴ «انفال» آیه 48 این است ﴿وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَغَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ﴾ در همان جریان بدر شیطان، فریب داد گفت هیچ کسی بر شما پیروز نمیشود، شما با داشتن همین امکانات نظامی غالب هستید. حرف شیطان بود که گفت ﴿لاَغَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ﴾ خدا هم به مؤمنین میفرماید: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ یا ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ و مانند آن. وقتی که مؤمنینی که به وعدهٴ الهی تکیه کردند، با کافرانی که مبتلا به فریب شیطان شدند، این دو گروه به جنگ پرداختند ﴿فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَان﴾ در همان سورهٴ «انفال» ﴿نَکَصَ عَلَی عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکُمْ إِنِّی أَرَی مَا لاَ تَرَوْنَ﴾ شیطان فرار کرد و اینها را مخذول کرد این همان است که ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ اینها را فریب داد، علیه مسلمین صفآرایی کردند و شکست خوردند و شدند، مخذول. لذا در قیامت شیطان میگوید که خدا وعدهٴ درست داد به وعده عمل کرد، من فریب دادم به وعده عمل نکردم، من را ملامت نکنید خودتان را ملامت کنید: ﴿فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ﴾ ؛ نه من امروز به داد شما میرسم، نه شما به داد من میرسید، خدا وعدهٴ حق داد، من وعدهٴ باطل دادم، شما میخواستید به حق عمل کنید.
خب، پس اگر در سورهٴ «فرقان» فرمود: ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ اینچنین نیست که در مقابل نصرت الهی شیطان بتواند گروهی را خوار کند، بلکه همانهایی که مقهورند و همانهایی که محکوماند، شیطان اینها را فریب نصرت میدهد تا اینها را خوار کند، چه اینکه در جنگ بدر همین کار را کرد. اینکه فرمود: ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ نه یعنی «خذولاً لمن نصره الله»، بلکه «خذولاً لمن خذله الله» اینچنین نیست که کسی را که خدا یاری کرد، شیطان خوار کند، این طور نیست، این ممکن نیست، اگر کسی را خدا بخواهد خوار کند از ابزاری استفاده میکند که یکی از آن ابزار همین شیطنت شیاطین انس و جن است.
در مواردی دیگر همین معنا به صورتهای بازتری تشریح شد، گاهی به عنوان اینکه حزبالله غالباند یاد شده است، نظیر آنچه در سورهٴ «مائده» آیه 56 فرمود: ﴿مَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ﴾.
تبیین معنای توکّل
خب، بنابراین آنچه این کریمه تبیین میکند توحید افعالی است یک و برهان مسئله هم این است که ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ دو و اینکه نصرت و خذلان هر دو امر وجودی نیستند، بلکه نصرت، امر وجودی است، خذلان، امر عدمی است سه و معنای عدمی بودن این است که هرجا خدا فیض خود را بردارد، دیگران محکوم به شکست و سقوطاند این چهار وگرنه از طرف خدا، خذلانی نخواهد آمد. وقتی اینچنین شد، آنگاه به مؤمنین دستور میدهد ﴿وَعَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مؤمنین بر این خدا که نصرت از آنِ اوست، خذلان به وسیله اوست، اگر او یاری کرد در جای دیگر اصلاً یاری نیست، اگر او خذلان کرد در جای دیگر باز اصلاً یاری نیست ﴿وَعَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾.
در آیه قبل به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ﴾ در آیه بعد به مؤمنین میفرماید شما هم به پیامبرتان تأسّی کنید، به خدا توکل کنید. معنای توکل هم این نیست که بعضی از امور که در اختیار شماست، آن امور را خودتان انجام بدهید، بقیه را به خدا متوکل بشوید که مرز تسبّب به اسباب از مرز توکّل جدا باشد. این هم که گفته شد با توکّل زانوی اشتر ببند که ترجمه آن حدیث است «إعقل و توکّل» یعنی عِقال بکن و توکل بکن، معنایش این نیست که تا آن اندازه که مقدور شماست، آن اندازه را با تسبّب اداره کنید و حرکت کنید، آن مقدار که مقدور شما نیست آن بقیه را با توکل حل کنید، اینچنین نیست. مسئله توسل، مسئله توکل، مسئله دعا، مرز مشخص ندارد که انسان بگوید این مقداری را که من در قدرتم هست این مقدار را خودم انجام میدهم، بقیه را که ندارم توکل به خدا میکنم، این طور نیست، بلکه آن مقدار را که دارم و آن مقدار را که ندارم کلاً را «متوکلاّ علی الله» انجام میدهم. مثلاً کسی بیمار است میگوید من این دارو را مصرف میکنم، آنچه هم که پیدا نشده آن را هم توکل میکنم به خدا، بقیه داروهایی که پیدا نکردم توکل میکنم به خدا بلکه حل بشود، این طور نیست. این معنایش آن است که آن مقداری که به حسب ظاهر در اختیار من است آن را خودم انجام میدهم، آن مقداری که ندارم توکل میکنم یا آن مقداری که ندارم، توسل میجویم به اهلبیت(علیهم السلام) یا آن مقداری که ندارم با دعای افراد مستجابالدعوه حل میکنم، این طور نیست، بلکه تسبّب من متوکّلانه است، تسبّب من متوسّلانه است، تسبّب من داعیانه است یعنی همین مقداری هم که دارم با توکل بر خدا دارم انجام میدهم، همین مقدار هم که دارم با توسل و دعا دارم انجام میدهم که همین مقدار هم به عنایت الهی است، نه اینکه «اعقل و توکّل» یعنی بستن و عِقال کردن زانوی شتر کار شماست بدون توکل، وقتی این را رها میکنی به مسجد میروید، انجام عبادت را در مسجد به عهده میگیرید از آن به بعد که نیستی توکل بکن، این طور نیست، کار خدا شریکبردار نیست. کلّ کاری را که انسان انجام میدهد، برای اینکه این کارها به اثر برسد. این کارها را متوکلاً انجام میدهد «اعقل متوکّلاً علی الله فی العقال» نه اینکه «اعقل» بعد که عقال کردی و رفتی مسجد برای ترمیم زمان غیبتت توکل کن. کارها هم همین طور است، این طور نیست که شما ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ آن وقت «ما لا تستطیون» را با توکل و توسل و دعا حل کنید، این طور نیست، بلکه همین مقداری هم که ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ این را متوکلاً انجام بدهید، نه اینکه این را به عنوان اینکه کار خود شماست انجام بدهید، بقیه را توکل کنید، این طور نیست ﴿وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ این حصر هم با تقدیم ﴿عَلَی اللّهِ﴾ اثبات میشود یعنی فقط به خدا تکیه کنید، پس اینچنین نیست که بعضی از کارها را در آن کارها توکل به قدرتهای نظامی بکنید، در بعضی از کارها به خدا، در بعضی از کارها توکل بکنید به ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ در بعضی از کارها به الله، نه ﴿وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ مؤمن فقط به خدا تکیه میکند، وکیل میگیرد خدا را. تتمّهاش برای روز بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
توفیق، نصرت و خذلان الهی
وجودی بودن صفت غلبه و عدم ملکه بودن صفت خذلان
جمع بین خذول بودن شیطان و صفت خذلان برای پروردگار
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ وَعَلی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿160﴾
خلاصه مباحث گذشته
قبلاً گوشههایی از جریان بدر و اُحد بازگو شد و جریان پیروزی در جنگ بدر ذکر شد و جریان شکست ظاهری در جنگ اُحد ذکر شد و سرّ آن پیروزی بدر و شکست اُحد هم بازگو شد، آنگاه به رحمت خاصّه الهی رسید و رسولش فرمود: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ﴾ در پایان هم فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ﴾ آنگاه براساس توحید افعالی هم شکست و پیروزی را تشریح میکند و هم لزوم توکل بر ذات اقدس الهی را تبیین میکند و هم بهرهمندان از این توکل را معرفی میکند.
غیر ممکن بودن غلبه بر کفّار در صورت یاری پروردگار
اما نکته اول که براساس توحید افعالی تنظیم شد این است که فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ﴾ در فرازهای دعای شریف «جوشن کبیر» هست که او «ضارّ» هست و «نافع» ضارّ و نافع، از اسمای مختصّ الهی است و هرجا ضرر یا نفعی هست، آیت آن ضارّ و نافع هست و مظهر آن ضارّ و نافع خدا «هو الضار النافع» و براساس این توحید افعالی که خدا ضارّ است و نافع و خدا ناصر هست و مُخذل، فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾؛ اگر خدا شما را یاری کند، هیچ کسی بر شما پیروز نخواهد شد. نفرمود «إن ینصرکم الله فلا یغلبکم أحد» فعل و وصف را نفی نکرد، بلکه ذات را نفی کرد به نحو نفی جنس، فرمود اصلاً غالبی نیست، نه غلبه نیست، اگر خدا شما را یاری کرد، هیچ غالبی ندارید نه تنها فعل دیگران نفی شد، بلکه اصل این جنس و اسم نفی شد ﴿فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ وقتی غالب نبود، غلبه هم یقیناً نیست، ممکن است غلبه نباشد ولی غالب وجود داشته باشد که غالب بالقوه باشد بعد غلبهاش به فعلیّت برسد و فعلاً کار نکند؛ اما وقتی جنس، نفی شد یعنی نه بالفعل، نه بالقوه احدی بر شما غالب نیست ﴿فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾.
معلوم میشود در جایی که خدا نصرت کرد، نظیر جریان بدر، فرض غلبه راه ندارد، اصلاً فرض ندارد، چون نحو جنس نفی شد.
توفیق، نصرت و خذلان الهی
در مقابل فرمود ﴿وَإِن یَخْذُلْکُمْ﴾ اگر خدا شما را یاری نکرد، شما را به حال خودتان واگذار کرد ﴿فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ﴾ چه کسی غیر از خدا بتواند شما را یاری کند کیست؟ این استفهام، استفهام انکاری است و استفهام انکاری چون جواب آن نفی است، لازم نیست که جواب ذکر بشود، خود استفهام کار آن جواب را انجام میدهد یعنی وقتی سؤال بشود ﴿مَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم﴾ چون با این استفهام هست، جوابش این است که «لا ناصر» جواب نفی است و همان جواب نفی از این «مَن» استفهامی استفاده میشود، لذا جواب محذوف است.
استفهام انکاری جا برای جواب نمیگذارد، از نحوهٴ سؤال پیداست که جواب نفی است، لذا جواب حذف میشود «فحذف ما یعلم منه جائز»، لذا اینگونه از موارد جواب ذکر نمیشود «وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ خِذلانه» یعنی بعد از اینکه خدا شما را مخذول کرد، رها کرد چه کسی ناصر است؟
تفاوت ولایت و نصرت الهی
این معنا در آیات فراوانی بازگو شد بخشی از این معنا قبلاً در همین سورهٴ «آلعمران» گذشت یعنی آیه 126 اینچنین بود که ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ به نحو، نفی جنس و حصر فرمود هیچ نصری نیست مگر از ناحیهٴ خدا و اگر خدا یاری نکرد، هیچ نصری نیست. بین نصرت و ولایت هم فرق بود. یک وقت است که انسان تمام کارها را به عهدهٴ خدا میسپارد و هیچ اثری از خود نمیبیند یا ندارد، این را میگویند ولایت. یک وقت به آن مقام نرسید، بعضی از کارها را از آنِ خود میداند، تتمیمش را از ناحیهٴ خدا طلب میکند، این میشود نصرت. بین ناصر و ولیّ همین فرق است، اگر کودک نوزادی، کارها را سرپرست او به عهده بگیرد اینجا جای ولایت است که همه کارهای این کودک را آن سرپرست به عهده دارد، اگر این کودک، رشد کرد به حدّ نوجوانی رسید بعضی از کارها را خودش به عهده میگیرد کمبودش را از پدر و مادر مدد میگیرد، اینجا جای نصرت است که بین نصرت و ولایت فرق است و بین ناصر و ولیّ هم فرق است.
از نظر واقع، ذات اقدس الهی ولیّ است، ولی از نظر دید ما گاهی ولیّ است و گاهی ناصر تا عبد صالح خود را در چه مقطع ببیند، اگر همه شئون خود را مشمول رحمت الهی دید اینجا دید، او دید ولایت است، اگر به آن عمق نرسید برخی از کارها را به خود اسناد داد و کمبودش را از خدا توقع داشت، اینجا جای نصرت است. به هر حال ذات اقدس الهی میفرماید نصرت فقط از آنِ خداست، هم در سورهٴ «انفال» نصر کرد ﴿مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ هم در سورهٴ «آلعمران» آن آیاتی که قبلاً خوانده شد این بود ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾ در بخشهای دیگر فرمود: ﴿وَکَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ یعنی هدایت و نصرت از آنِ خداست و خدا در نصرت و هدایت کافی است، این راجع به نصرت.
بررسی انواع مختلف غلبه در آیات قرآن
دربارهٴ غلبه، در آیات فراوانی فرمود غلبه از آنِ خدا و مأموران الهی است نظیر آیهٴ 21 سورهٴ «مجادله» این است که ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ چرا چون ﴿إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ﴾ این غلبه گاهی غلبهٴ علمی است و گاهی غلبهٴ نظامی. غلبهٴ علمی دائمی است، اینچنین نیست که مؤمنین گاهی شکست بخورند، گاهی پیروز باشند ﴿لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾ نه جعلِ تشریعی کرده است، نه از نظر مقام استدلال و احتجاج مؤمن را محکوم به شکست میکند. از نظر استدلال، مؤمن همیشه پیروز است، از نظر مسائل تشریعی هم هرگز خدا برای کافر علیه مؤمن، ولایت جعل نکرده است.
اما اینکه فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ گاهی غلبهٴ نظامی هست، گاهی غلبهٴ نظامی نیست، گاهی محکوم به شکست است. آنجا که فرمود: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ یا ﴿قَتْلِهُمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ در چند بخش قرآن فرمود گروهی بسیاری از انبیا را شهید کردند، در آنگونه از موارد معلوم میشود غلبهٴ نظامی نیست؛ اما اینکه فرمود گاهی انبیا را شهید کردهاند و مقتولشان کردهاند به این معنا نیست که در همان مقطع باز انبیا شکست خوردند، بلکه گاهی پیروزی با خون است، گاهی پیروزی با شمشیر خود انبیا، در حقیقت انبیا با دادن خون، آن دین را آزاد کردند که پیروزی است، باز پیروزی از آنِ اینهاست. هرگز دین به آن معنا شکست نخواهد خورد، البته مسلمین گاهی در اثر رعایت نکردن همان دستورات اسلامی محکوم به شکستاند، نظیر آنچه در جریان اُحد پیش آمد. در جریان اُحد چون دستور رهبر الهی را رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را عمداً ترک کردند، محکوم به شکست شدند و یاری خدا نصیب اینها نشد وگرنه اگر کسی رسالت الهی را و دستور الهی را حفظ بکند، برابر آیه 21 سورهٴ «مجادله» پیروزی، یقینی است ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ چرا، چون ﴿إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ﴾ اگر قوی است و دیگران ضعیفاند، اگر عزیز است و دیگران مقهورند، پس غلبه همواره از آنِ خدا و انبیای الهی است.
در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» بین نصرت و غلبه جمع کرده است. آیهٴ 172 و 173 سورهٴ «صافات» بین منصور بودن و غالب بودن مؤمنین جمع کرده است، فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ در اثر نصرت الهی اینها پیروزند که جمع فرمود بین نصرت و بین غلبه، چه اینکه دربارهٴ موسی و هارون(علیهما السلام) هم در همان سورهٴ «صافات» آیه 116 اینچنین فرمود: ﴿وَنَصَرْنَاهُمْ فَکَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ﴾ که باز بین غلبه و نصرت جمع کرده است. فرمود ما اینها را یاری کردیم، اینها پیروز شدند. در موارد دیگر باز بین غلبهٴ الهی و اینکه خدا ناصر است جمع کرده است.
وجودی بودنِ صفت غلبه و عدم ملکه بودن صفت خذلان
مطلب مهم این است که این معنا را زیر پوشش رحمت، در سورهٴ «فاطر» بیان کرد. در آیه محلّ بحث سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ﴾ خدا گاهی انسان را خوار میکند، رها میکند گاهی هم یاری میکند. آیا خذلان و نصرت دو صفت وجودی است که گاهی خدا یاری میکند، گاهی خوار میکند اینچنین است؟ گاهی خدا انسان را پیروز میکند، گاهی محکوم به شکست میکند اینچنین است؟ یا این دو امرِ وجودی نیستند؛ یکی وجودی است و دیگری عدم ملکهٴ آن وجودی است یعنی گاهی خدا لطف دارد و فیض میرساند، گاهی فیض نمیرساند. وقتی فیض نرساند افراد، محکوم به حوادثاند و سقوط میکنند، چون تنها منشأ خیر و رحمت خداست، اگر خدا این رحمت را امساک کند، اینها سقوط میکنند.
ظاهر آیات محلّ بحث، نظیر «آلعمران» و مانند آن، موهم این است که نصرت و خذلان هر دو وصف وجودیاند گاهی خدا خوار میکند، گاهی خدا یاری میکند؛ اما شارح همه این آیات، آیه دوم سورهٴ «فاطر» است که در حقیقت هم معنا میبخشد به سایر آیات و هم به این نکته میپردازد که این دو وصف هر دو وجودی نیستند، بلکه یکی وجودی است و دیگری عدمی، گاهی خدا لطف میفرستد، گاهی در اثر عدم لیاقت و عدم شایستگی فیض نمیفرستد، همین که فیض نفرستاد، مثل اینکه ولیّ اگر کودک را در دامن نگرفت، او را رها کرد این میافتد. ولیّ کودک، کودک را نمیاندازد، دستِ او را نمیگیرد، وقتی دستِ او را نگرفت او میافتد، اگر در لحظهای فیض خدا به کسی نرسد او میافتد، نه اینکه خدا او را میاندازد. مسئله هدایت و ضلالت هم اینچنین است؛ اگر لطف خدا شامل حال کسی نشود او گمراه میشود، نه اینکه خدا کسی را گمراه بکند. این آیهٴ دو سورهٴ «فاطر» گذشته از اینکه در زمینهٴ توحید افعالی یک دلالت تامّی دارد، شارح آیات دیگر هم هست و آن آیه این است که ﴿ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ یعنی آن درِ رحمتی را که خدا باز کند هیچکس نمیتواند ببندد، اگر رحمتی را خدا شامل حال کسی کرد احدی جلوی آن رحمت را نمیتواند بگیرد. این یک وصف وجودی است؛ اما دیگری عدم مَلکه مقابل این است، فرمود: ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ اگر خدا این رحمت را اِمساک کرد و نفرستاد، هیچکسی نیست که رحمت، برای انسان تهیه کند. این نشان میدهد که خدا گاهی افاضه میکند، گاهی افاضه نمیکند نه گاهی افاضه میکند، گاهی ضد افاضه نازل میکند، اینچنین نیست دو کار نیست که هر دو وجودی باشد. گاهی درِ رحمت را باز میکند، گاهی باز نمیکند، اگر باز نکرد انسان، در ظلمت میافتد، در ضلالت میافتد، در خذلان و خواری میافتد و مانند آن.
فتحصّل که دو امر یاد شده نصرت و خذلان، هر دو امر وجودی نیستند که گاهی خدا خوار بکند، گاهی یاری بکند، این طور نیست. خدا یا یاری میکند یا یاری نمیکند، اگر یاری نکرد افراد میافتند. این آیه دو سورهٴ «فاطر» شارح آن آیات خواهد بود ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾ آنجا که خدا درِ رحمت را باز نکند، هیچکس نمیتواند باز کند، پس اینکه فرمود: ﴿یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾ اضلال یک امر وجودی نیست، اینکه فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ﴾ خذلان یا اِخذالی که بعضیها قرائت کردند یک امر وجودی نیست، مثل اینکه ولیّ کودک به کودک بگوید اگر من دستِ تو را گرفتم میتوانی روی پا بایستی، اگر تو را رها کردم میافتی، اینچنین نیست که ولیّ کودک او را بیندازد، همین که دستش را نگرفت او میافتد، لذا فرمود: ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾.
جمع بین خذول بودنِ شیطان و صفت خذلان برای پروردگار
در قرآن، شیطان به عنوان خذول معرفی شد که او انسان را خوار میکند، خب نقش خذول بودن شیطان چیست؟ اگر تنها خذول خداست که فرمود: ﴿إِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم﴾ پس نقش شیطان چیست؟ و اگر فرمود: ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ پس نقش شیطان که خذول است چیست؟ در سورهٴ «فرقان»، شیطان به عنوان خذول معرفی شد؛ آیهٴ 29 سورهٴ «فرقان» این است که ﴿لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِی وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ خب، حالا اگر شیطان خذول است ولو خدا یاری بکند باز هم شیطان خذول است یا نه، در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که شیطان کلب معلَّم است در برابر الهی، اینچنین نیست که ارادهٴ شیطان در مقابل ارادهٴ الله باشد در کارهای تکوینی. شیطان، مأموری از مأموران الهی است. مأموریتهای او در کلّ نظام بسیار خوب است، او برای تودهٴ مؤمنین، فقط حقّ وسوسه دارد، این وسوسه هم بسیار نعمت خوبی است، زیرا انسان را وادار میکند به مبارزه و جهاد نفس و از همینجا ﴿الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ نصیب انسان خواهد شد. وسوسه بد نیست، هیچ سلطهای بر مؤمنین ندارد در این حد، اگر کسی با داشتن عقل از درون و وحی از بیرون و الهامهای الهی و فرشتگان معذلک وسوسهٴ شیطان را گوش داد از آن به بعد خدا این را مهلت میدهد تا توبه کند، اگر هم خدا مهلت داد و او توبه نکرد در آن مراحل بعد شیطان را بر او مسلط میکند، پس اینچنین نیست که شیطان بتواند به اذن خود کاری را انجام بدهد، پس اگر در سورهٴ «فرقان» آمده است ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ یعنی «خذولاً باذن الله» اینچنین نیست که مستقلاً بتواند در نظام عالم کاری انجام بدهد، مأمور الهی است. لذا فرمود: ﴿ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ﴾ ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَی الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾ و مانند آن و شاهد این جمع، آیهٴ سورهٴ «یوسف» است که در آیهٴ 21 سورهٴ «یوسف» فرمود: ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ این غالب بر امر خودش است چه بر نصرت، چه بر اخذال، آنجا که خذول است غالب است کسی نمیتواند یاری کند، آنجا که ناصر است، غالب است کسی نمیتواند مخذول کند، او در غلبه و در نصر و خذلان غالب است ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ اگر امر او یاری کردن مؤمنین باشد خدا غالب است، اگر امر او مخذول کردن عدهای باشد باز خدا غالب است، خدا قاهر است در امرش. در بحثهای دیگر هم فرمود: ﴿فَوْقَ عِبَادِهِ﴾ چون واحدِ قهّار هم همین است، پس فرض ندارد جایی ذات اقدس الهی کاری را انجام بدهد و آن کار به ثمر نرسد، نمیشود گفت خدا اینچنین خواست ولکن شیطان نگذاشت، این طور نیست. شیطان، در برابر ارادهٴ مؤمنین میتواند کاری انجام بدهد ولی در برابر ارادهٴ الله کاری از او ساخته نیست.
مطلب دیگر آن است که همین وعده را که خدا داد نسبت به مؤمنین، همین فریب را به صورت وعده، شیطان میدهد.
پرسش:...
پاسخ: شیطان از کار برکنار نشد در حدّ وسوسه اجازه گرفت که بماند ﴿فَأنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ خواست فرمود: ﴿فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ ٭ إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ تا وقت معلوم به او مهلت دادند ولی تا روز قیامت به او مهلت ندادند.
فریب مؤمنین بواسطه وعدهٴ غلبه از جانب شیطان
همین مطلب را به صورت فریب، شیطان با پیروان خود درمیان میگذارد که خدا میفرماید که شیطان فریب میدهد میگوید که کسی بر شما غالب نیست. در سورهٴ «انفال» آیه 48 این است ﴿وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَغَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ﴾ در همان جریان بدر شیطان، فریب داد گفت هیچ کسی بر شما پیروز نمیشود، شما با داشتن همین امکانات نظامی غالب هستید. حرف شیطان بود که گفت ﴿لاَغَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ﴾ خدا هم به مؤمنین میفرماید: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ یا ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ و مانند آن. وقتی که مؤمنینی که به وعدهٴ الهی تکیه کردند، با کافرانی که مبتلا به فریب شیطان شدند، این دو گروه به جنگ پرداختند ﴿فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَان﴾ در همان سورهٴ «انفال» ﴿نَکَصَ عَلَی عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکُمْ إِنِّی أَرَی مَا لاَ تَرَوْنَ﴾ شیطان فرار کرد و اینها را مخذول کرد این همان است که ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ اینها را فریب داد، علیه مسلمین صفآرایی کردند و شکست خوردند و شدند، مخذول. لذا در قیامت شیطان میگوید که خدا وعدهٴ درست داد به وعده عمل کرد، من فریب دادم به وعده عمل نکردم، من را ملامت نکنید خودتان را ملامت کنید: ﴿فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ﴾ ؛ نه من امروز به داد شما میرسم، نه شما به داد من میرسید، خدا وعدهٴ حق داد، من وعدهٴ باطل دادم، شما میخواستید به حق عمل کنید.
خب، پس اگر در سورهٴ «فرقان» فرمود: ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ اینچنین نیست که در مقابل نصرت الهی شیطان بتواند گروهی را خوار کند، بلکه همانهایی که مقهورند و همانهایی که محکوماند، شیطان اینها را فریب نصرت میدهد تا اینها را خوار کند، چه اینکه در جنگ بدر همین کار را کرد. اینکه فرمود: ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ نه یعنی «خذولاً لمن نصره الله»، بلکه «خذولاً لمن خذله الله» اینچنین نیست که کسی را که خدا یاری کرد، شیطان خوار کند، این طور نیست، این ممکن نیست، اگر کسی را خدا بخواهد خوار کند از ابزاری استفاده میکند که یکی از آن ابزار همین شیطنت شیاطین انس و جن است.
در مواردی دیگر همین معنا به صورتهای بازتری تشریح شد، گاهی به عنوان اینکه حزبالله غالباند یاد شده است، نظیر آنچه در سورهٴ «مائده» آیه 56 فرمود: ﴿مَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ﴾.
تبیین معنای توکّل
خب، بنابراین آنچه این کریمه تبیین میکند توحید افعالی است یک و برهان مسئله هم این است که ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ﴾ دو و اینکه نصرت و خذلان هر دو امر وجودی نیستند، بلکه نصرت، امر وجودی است، خذلان، امر عدمی است سه و معنای عدمی بودن این است که هرجا خدا فیض خود را بردارد، دیگران محکوم به شکست و سقوطاند این چهار وگرنه از طرف خدا، خذلانی نخواهد آمد. وقتی اینچنین شد، آنگاه به مؤمنین دستور میدهد ﴿وَعَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مؤمنین بر این خدا که نصرت از آنِ اوست، خذلان به وسیله اوست، اگر او یاری کرد در جای دیگر اصلاً یاری نیست، اگر او خذلان کرد در جای دیگر باز اصلاً یاری نیست ﴿وَعَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾.
در آیه قبل به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ﴾ در آیه بعد به مؤمنین میفرماید شما هم به پیامبرتان تأسّی کنید، به خدا توکل کنید. معنای توکل هم این نیست که بعضی از امور که در اختیار شماست، آن امور را خودتان انجام بدهید، بقیه را به خدا متوکل بشوید که مرز تسبّب به اسباب از مرز توکّل جدا باشد. این هم که گفته شد با توکّل زانوی اشتر ببند که ترجمه آن حدیث است «إعقل و توکّل» یعنی عِقال بکن و توکل بکن، معنایش این نیست که تا آن اندازه که مقدور شماست، آن اندازه را با تسبّب اداره کنید و حرکت کنید، آن مقدار که مقدور شما نیست آن بقیه را با توکل حل کنید، اینچنین نیست. مسئله توسل، مسئله توکل، مسئله دعا، مرز مشخص ندارد که انسان بگوید این مقداری را که من در قدرتم هست این مقدار را خودم انجام میدهم، بقیه را که ندارم توکل به خدا میکنم، این طور نیست، بلکه آن مقدار را که دارم و آن مقدار را که ندارم کلاً را «متوکلاّ علی الله» انجام میدهم. مثلاً کسی بیمار است میگوید من این دارو را مصرف میکنم، آنچه هم که پیدا نشده آن را هم توکل میکنم به خدا، بقیه داروهایی که پیدا نکردم توکل میکنم به خدا بلکه حل بشود، این طور نیست. این معنایش آن است که آن مقداری که به حسب ظاهر در اختیار من است آن را خودم انجام میدهم، آن مقداری که ندارم توکل میکنم یا آن مقداری که ندارم، توسل میجویم به اهلبیت(علیهم السلام) یا آن مقداری که ندارم با دعای افراد مستجابالدعوه حل میکنم، این طور نیست، بلکه تسبّب من متوکّلانه است، تسبّب من متوسّلانه است، تسبّب من داعیانه است یعنی همین مقداری هم که دارم با توکل بر خدا دارم انجام میدهم، همین مقدار هم که دارم با توسل و دعا دارم انجام میدهم که همین مقدار هم به عنایت الهی است، نه اینکه «اعقل و توکّل» یعنی بستن و عِقال کردن زانوی شتر کار شماست بدون توکل، وقتی این را رها میکنی به مسجد میروید، انجام عبادت را در مسجد به عهده میگیرید از آن به بعد که نیستی توکل بکن، این طور نیست، کار خدا شریکبردار نیست. کلّ کاری را که انسان انجام میدهد، برای اینکه این کارها به اثر برسد. این کارها را متوکلاً انجام میدهد «اعقل متوکّلاً علی الله فی العقال» نه اینکه «اعقل» بعد که عقال کردی و رفتی مسجد برای ترمیم زمان غیبتت توکل کن. کارها هم همین طور است، این طور نیست که شما ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ آن وقت «ما لا تستطیون» را با توکل و توسل و دعا حل کنید، این طور نیست، بلکه همین مقداری هم که ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ این را متوکلاً انجام بدهید، نه اینکه این را به عنوان اینکه کار خود شماست انجام بدهید، بقیه را توکل کنید، این طور نیست ﴿وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ این حصر هم با تقدیم ﴿عَلَی اللّهِ﴾ اثبات میشود یعنی فقط به خدا تکیه کنید، پس اینچنین نیست که بعضی از کارها را در آن کارها توکل به قدرتهای نظامی بکنید، در بعضی از کارها به خدا، در بعضی از کارها توکل بکنید به ﴿أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ در بعضی از کارها به الله، نه ﴿وَعَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ مؤمن فقط به خدا تکیه میکند، وکیل میگیرد خدا را. تتمّهاش برای روز بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است