- 173
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 187 و 188 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 187 و 188 سوره آلعمران"
مطالبی مهم در ارجاع ضمایر در آیه شریفه
ردّ ادعای برخی مفسران در معنای«و اشتروا به ثمناً قلیلاً»
عواقب فروش نفس در نهج البلاغه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ میثاقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ﴿187﴾ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴿188﴾
تبیین مخاطبان اصلی «واذ اخذالله میثاق الذین اوتوا الکتاب»
فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ﴾ یعنی آن موطن تعهدگیری خدا از علما را به یاد بیاور، قهراً همه انسانها مخاطباند. وقتی همه مخاطب شدند هم مردم، از علما تعلیم طلب میکنند هم علما خود را بدهکار تعلیم میدانند، چون همه مخاطب به تذکر این اخذ میثاقاند، اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد خداوند از عالمان دین تعهد گرفته است که مردم را به احکام دین عالم بکنند، مبیّن کتاب الهی باشند مفسر کتاب الهی باشند، مبیّن حلال و حرام حق باشند، چیزی را کتمان نکنند این تعهد را خداوند از علمای دین گرفته است و این به هر کسی که شایسته استماع است تعلق میگیرد، گرچه مستقیماً وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخاطب است؛ اما هر کسی که صلاحیت خطاب داشته باشد مخاطب است، قهراً هم مردم را وادار میکنند که از علما، تعلیم طلب بکنند هم علما مسئولاند به تعلیم کتاب و هم انبیا و اولیا مخاطب و مسئولاند، آنها به وظیفهشان آشنا و عاملاند، عمده علما و مردمند هم مردم باید طلب بکنند و هم علمای دین باید تعلیم بدهند ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ میثاقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ﴾.
مطالبی مهم در ارجاع ضمایر در آیه شریفه
چند مطلب مهم است که باید در این کریمه مطرح بشود. یک مطلب اینکه، اینکه فرمود: ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ﴾ گرچه زمخشری و امثال ایشان، این ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ را ضمیر مفعول را به میثاق برگرداندند ولی طبق بحث دیروز با اضافه بحث امروز چهار ضمیر به الکتاب برمیگردد این ضمایر چهارگانه همه به کتاب برمیگردد ولی ضمایر دوگانه قبلی و یکی هم بعد میآید این ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ هم به کتاب برگردد این چهار ضمیر وحدت سیاقشان محفوظ است ولی اگر ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به میثاق برگردد لازمهاش آن است که این وحدت سیاق منسلم بشود، زیرا سه ضمیر به ﴿الْکِتابَ﴾ برمیگردد یک ضمیر به میثاق ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ میثاقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ﴾ که این به ﴿الْکِتابَ﴾ برمیگردد ﴿وَ لا تَکْتُمُونَهُ﴾ که به کتاب برمیگردد ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ﴾ که این «بِهِ»، به کتاب برمیگردد اگر سه ضمیر به کتاب برمیگردد ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ هم به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد وحدت سیاق محفوظ است ولی اگر ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به میثاق برگردد لازمهاش آن است که قبلش دو ضمیر به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد بعدش هم یک ضمیر به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد وسط، این یک ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به میثاق برگردد.
مطلب دیگر آن است که ممکن است ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به ﴿میثاقَ﴾ برگردد و ضمیر ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ﴾ هم به ﴿میثاقَ﴾ برگردد نه اینکه به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد، چون فروختن گاهی کتاب الله را میفروشند آیات الهی را میفروشند گاهی عهد الله را میفروشند، تعهد الهی را میفروشند در بعضی از آیات دارد که ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ اینها که عهد الهی را میفروشند یعنی همین تعهد را تبدیل میکنند به کالای دنیایی پس نظیر آیهٴ 95 سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ پس میشود که این ضمیر به میثاق هم برگردد یعنی ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ یعنی تعهد الهی را دادند و بهای اندک گرفتند؛ اما در تعبیرات زیاد و فراوانی از قرآن کریم این «اشتری» به آیات الهی و به کتاب حق برمیگردد ﴿لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این در قرآن بیشتر از آن است که ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ بنابراین این اشتروا ظاهرش به همان کتاب برمیگردد چون اشتروا ضمیر «بِهِ» در «اشتروا» بِهِ به کتاب برمیگردد، میتوان گفت ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ هم به کتاب برمیگردد حصر نیست حتماً ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ باید به میثاق برگردد گرچه ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به ﴿میثاقَ﴾ برگردد هم معنا صحیح است ولی اگر ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد، این چهار ضمیر یک دست خواهد بود.
سرّ اسناد «فروختن کتب الهی» به اهل کتاب
مطلب دیگر آن است که اینها آیات الهی را تلاوت میکردند و بسیاری از اینها، نظیر دستورات عبادی عمل میکردند، آنگاه چگونه قرآن کریم میفرماید اینها کتاب الهی را فروختند، چون نوع کسانی که ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ را ضمیر مفعول ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ را به عهد و میثاق برگرداندند، ضمیر ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ﴾ را به ﴿الْکِتابَ﴾ برگرداندند، آن گاه چطور این گروه، عهد الهی را پشت سر گذاشتند و کتاب الله را فروختند، در حالی که کتاب الله مشتمل بر چندین مطلب بود یکی عهد الله است بخش دیگرش مربوط به احکام و حکم دیگر، اینها به آنها عمل کردند ولی به عهدالله دربارهٴ بیان آثار رسالت عمل نکردند، آن وقت مصحح چیست جوابش این است که چون عهدالله جزء مهمترین ارکان و مسئله کتاب است، اگر کسی به عهد خدا در جریان رسالت عمل نکند، مثل آن است که خداوند به رسولش فرمود تو اگر ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) را ابلاغ نکردی، مثل اینکه اصلاً رسالت الهی را ابلاغ نکردی ﴿وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾ ترک یک جزء رکنی به منزله ترک الکل است، همان طوری که به رسول میفرماید تو اگر ولایت را اعلام نکنی، گویا هیچ کاری انجام ندادی، به علما هم میفرماید شما هم اگر دربارهٴ نشانههای رسالت راست نگویید گویا اصلاً به کتاب خدا عمل نکردید شما که نشانههای پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کتمان کردید گویا اصل کتاب را کتمان کردید این یک وجه، وجه دیگر این است که کتاب الهی گفتار ذات اقدس الهی است باید به همهٴ این کتاب ایمان آورد و عمل کرد اگر کسی بگوید ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ این در حقیقت به همه، کفر ورزیده است تبعیضپذیر نیست ایمان به بعض و ترک بعض دیگر مساوق ترک کل است، لذا ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ به منزله نکفر بالکلّ است.
مطلب سوم و نشانه سوم و مصحح سوم آن است که همان طوری که دربارهٴ انبیا گفته شد، مثلاً مردم یک منطقه دارای یک پیغمبر بودند بیش از یک پیغمبر نبودند، چون حرف همهٴ انبیا و خطوط کلی رسالت همه انبیا یک مطلب است اگر کسی مردم منطقهای حرف پیغمبر خودشان را نپذیرند، در حقیقت همه انبیا را تکذیب کردهاند مثلاً دربارهٴ قوم ثمود، قوم عاد، قوم اصحاب حجر و مانند آن با جمع محلّیٰ به الف و لام آمده است که ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾، ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ﴾ خب، اینها بیش از یک پیغمبر نداشتند. حجر، منطقهای بود که یک پیغمبر داشت، مردم آن منطقه حرف پیغمبر خودشان را تکذیب کردند نه حرف جمیع انبیا را ولی چون حرف آن پیغمبر حرف همهٴ انبیاست، فرمود اینها همهٴ انبیا را تکذیب کردند: ﴿کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾ این گونه از تعبیرات، در قرآن کریم کم نیست، با اینکه مردم یک منطقه با پیغمبر خودشان درگیر بودند و حرف همان را تکذیب کردند، این سه مصحح میتواند زمینه باشد که ضمیر «بِهِ»، به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد، با اینکه آنها عهدالله را فروختند نه کتابالله را. عهدالله، رکنی از ارکانی است که در کتاب خدا مأخوذ شده است با این سه مصحح و مانند آن میتوان ضمیر «بِهِ» را به کتاب برگرداند و مصححش همین امور سهگانه است.
ادعای برخی مفسران در ناهماهنگی معنای«و اشتروا به ثمناً قلیلاً»
مطلب دیگر آن است که اینجا بعضی از مفسران، اصرار دارند و شاید حق هم با اینها باشد که این تعبیر که در قرآن کم نیست، از لطیفترین تعبیرات ادبی است، برای اینکه به حسب ظاهر این کلمات با هم ناهماهنگ است ولی شما میبینید خوبیهای هر کلمهای در این تعبیر، تضمین شده است ناهماهنگی این تعبیر این است که اولاً این تعبیر در چند جای قرآن آمده که ﴿لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾، ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این در چند جای قرآن کریم است ناهماهنگیاش به این است که اشترا یا به معنای خریدن است یا به معنای فروختن. در اینجا نه به معنای خریدن هست نه به معنای فروختن به معنای خریدن باشد با تعبیرات بد هماهنگ نیست، به معنای فروختن باشد باز با تعبیرات بد هماهنگ نیست این چه تعبیری است. دربارهٴ «شری، یشری» خب، گفتند «شریٰ» هم به معنای باع آمده، هم به معنای خریدن. «شریت» هم به معنای فروختن است هم به معنای خریدن، به معنای فروختن است، دارد که ﴿وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ شراه یعنی «باع» یا ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ﴾ ﴿یَشْری﴾ یعنی یبیع. خب، در این گونه از موارد که «شریٰ» به معنای باع است با تعبیرات بعدی هم هماهنگ است دربارهٴ حضرت یوسف دارد که برادران او او را به بهای کم فروختند ﴿وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ خب، «شریٰ» یعنی باع «باعوا بثمن بخس» این تعبیر درست است. در موارد دیگر اشتری به معنای خریدن است آنجا هماهنگ است دارد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾ یعنی اشتری یعنی ابتاع «ابتاع من المومنین انفسهم و اموالهم» این هم هماهنگ است اما در این طایفه از آیات که کم هم نیست بخشی از این در سورهٴ «بقره» گذشت بخشی هم در همین سوره است این است که ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این «اشتریٰ» اگر به معنای باع است «اشتروا به باعوا به» یعنی «باعوه ثمناً قلیلا» دیگر «اشتروا به» که نمیگویند که «اشتروا، اشتروه» یعنی «باعوه» به ثمن قلیل، باید باشد به ثمن قلیل و اگر این «اشتریٰ» به معنای خریدن است نه به معنای فروختن باید بفرماید «اشتروا به متاعاً قلیلاً» نه «ثمناً» ثمن که مشتری نیست ثمن، را بایع میگیرد نه مشتری، این چه میخواهد بگوید. پس اگر «اشتری» به معنای بیع باشد دیگر لازم نیست حرف جر روی مبیع در بیاید، میگویند «اشتروه» باید این حرف جر، این باء بدلیه روی عوض در بیاید «اشتروه بثمن قلیل»، نظیر ﴿وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ و اگر «اشتری» به معنای خریدن باشد یعنی «اشتروا به» این باء باید روی ثمن در بیاید، آنکه منصوب است او باید متاع و مبیع باشد او مثمن است نه ثمن، اشتروا به یعنی به ثمن مثمناً قلیلا نه ثمناً قلیلا این یک ناهماهنگی است که در نوع این آیات هست آیاتی که از این قبیل هست بخشی قبلاً خوانده شد که فرمود: ﴿لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ در همان آیه 95 سورهٴ «نحل» این بود ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ آنجا هم همین تعبیر هست خب یعنی عهد خدا را نفروشید اگر آنجا به معنای فروختن است این باء که حرف عوض است روی آن عوض دیگر درمیآید یعنی «لاتشتروا عهد الله بثمنٍ قلیل» نه «لاتشتروا بعهد الله ثمناً قلیل» و اگر مشابه این ﴿لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾ هم هست، مثل آیهٴ نه سورهٴ «توبه» ﴿اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این «باء» روی ثمن در میآید آن طرف عوض دیگر باید مثمن باشد، «اشتروا به» یعنی به این ثمن، «مثمناً قلیلا» نه «ثمناً قلیلا» نظیرش که باز در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود و بحثش هم گذشت، آنجا هم از این تعبیرات هست که آیهٴ 41 سورهٴ «بقره» این است که ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این ناهماهنگی، یک ناهماهنگی بدوی و ابتدایی است.
ردّ ادعای برخی مفسران در معنای«و اشتروا به ثمناً قلیلاً»
راه حلش این است که از هر کدام از این ارکان معاوضه، یک خصوصیتی گرفته شد. آن خصوصیتی که بیارزش است، جنبهٴ بیارزشیاش در آیه ملاحظه شده. این گروه، یک متاع گرانی داشتند همین «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» این دیگر اختصاصی به دین اسلام ندارد، همهٴ انبیا ثقلین گذاشتند؛ منتها ثقلین اسلام اثقل از ثقلین انبیای دیگر است یعنی اوصیای الهی و کتاب الهی اینها ثقل هر پیغمبری است دیگر، وقتی موسای کلیم بعد از خودش اوصیا را به مردم معرفی میکند با تورات را این ثقلین اوست؛ عیسای مسیح انجیل را با اوصیا به مردم معرفی میکند این ثقلین اوست؛ منتها چون قرآن، مهیمن بر سایر کتب است، اوصیای وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام) هم مهمین بر اوصیای انبیای سلفاند، این ثقلین اثقل از ثقلین انبیای سلف است به هر حال اینها آمدند این متاع وزین را که کتاب الله است این را فروختند. یک بایع، وقتی چیزی را لازم ندارد میفروشد چیزی را که لازم ندارد میفروشد این یک، این خصوصیت در طرف «اشتری» اخذ شده است و ثمن ابزار کار است نه هدف ثمن ابزار کار است نه هدف وسیله است نه هدف فروشنده ثمن طلب میکند که با این ثمن به وسیله او [و با] ابزار این ثمن مشکلات خودش را حل کند، این گروهی که عهدالله را فروختند چون نسبت به عهدالله، احساس بینیازی کردند او را از خود سلب کردند. آن هم که گرفتهاند آن تازه وسیله است، اینها این وسیله را هدف قرار دادند ثمن وسیله است نه هدف، چون آدم که ثمن را یعنی پول را برای پول که نمیخواهد پول را برای رفع نیاز طلب میکند اینهایی که عهد الله را فروختند وسیله گیرشان آمد نه هدف، کتاب الله را که هدف است این را وسیله قرار دادند چیزی هم که گیرشان آمده باز وسیله است نه هدف، اینها مثمن گیرشان نیامده، ثمن گیرشان آمده، گرچه ثمن قلیل است اما آنکه گیرشان آمده بالأخره وسیله است اینها هدف، را از دست دادند وسیله گرفتند، اینها هدف فروشی کردند وسیلهیابی کردند لذا هم کلمه «اشتریٰ» به کار رفته اینها کسی که مشتری است وسیله را میدهد، هدف میگیرد کلمه «اشتریٰ» به این عنایت به کار رفته که اینها مشتری پول برای او ارزش ندارد کالا برای او ارزش دارد اینها کتاب الله برای اینها بیارزش بود، آن پول برای آنها ارزشمند بود، لذا کتاب الله را دادند «بِهِ» یعنی به وسیله کتاب الله که این باء، بای ابزار و آلت است و سبب است که روی ابزار در میآید به وسیله کتاب الله را به وسیله کتاب الله خریدند، این اشتری یعنی خریدند، کتاب الله را چون احتیاج نداشتند دادند مثل اینکه کسی که به کالایی نیازمند است پول به درد او نمیخورد، آن کالا مورد نیاز اوست یک انسان گرسنه، پول مشکل او را حل نمیکند نان مشکل او را حل میکند؛ به پول حاجت ندارد به نان حاجت دارد با این پول نان میخرد. اینها این کتاب را پول قرار دادند تا به وسیله او نان تهیه کنند لذا تعبیر اشتراء شده، مشتری از پول بینیاز است از پول اعراض میکند تا مشترا که مطلوب اوست برسد اینها از کتاب الله اعراض کردند تا به مشترا برسند ولی متاسفانه آن مشترا هم باز وسیله است هدف نیست، اینها کتاب الله را ندادند مثمن گیرشان بیاید اینها کتاب الله را دادند ثمن گیرشان آمده همیشه در ثمناند، گرچه کم است؛ اما چیزی گیرشان نیامده.
لطایف تعبیرات قرآنی در عبارت«و اشتروا به ثمناً قلیلاً»
این از آن تعبیرات لطیف قرآن کریم است مثل کسی که نان را بفروشد به پول همیشه گرسنه است. چون آنچه گیر او آمده ثمن است با ثمن نمیشود هیچ کاری را انجام داد ثمن را قرارداد کردند به او بها دادند که تا وسیله رفع نیاز باشد وگرنه ثمن، بها که مشکلی را حل نمیکند اینها همیشه در وسیلهاند هرگز به هدف نمیرسند گرچه این وسیله کم است؛ اما وسیله دارند بالأخره این از آن لطیفترین تعبیرات قرآن کریم است که فرمود اینها ثمن خریدند، ثمن را که نمیشود خرید.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما همین، درآمدنش به این است که از کلمه اشتراء یک نکته گرفته شده از بای بدلیه یک نکته گرفته شده از تعبیر به ثمن یک نکته گرفته شده، ما باشیم و معنای همین کلمات همین مفردات با آن تعبیرات عرفیمان میبینیم آیه ناهماهنگ است، زیرا اگر اشتراء هست اگر اشتراء به معنای باع است چرا حرف جر به کار رفته در مبیع باید بفرماید «اشتروه بثمن قلیل» اگر اشتراء به معنای خریدن است چرا نفرمود «مثمناً قلیلا» فرمود «ثمناً قلیلا» از اشترایی که به کار رفته یک لطیفه اراده شده، از بای حرف جر یک لطیفه اراده شده، از تعبیر به ثمن یک لطیفه اراده شده.
زیانبار بودن فروختن آیات الهی
اشکال این است که کلمه اشتراء با «بِهِ» با ثمن هماهنگ نیست، زیرا اشتراء اگر به معنای بیع باشد باید بفرماید که «اشتروه بثمنٍ» این «باء» باید روی ثمن در بیاید نه روی مثمن اگر اشتراء به معنای خودش هست یعنی خریدن هست خب، «اشتروا به مثمناً قلیلا» نه ثمناً، انسان که ثمن نمیخرد انسان مثمن، میخرد. جوابش این است که از هر کدام از این تک کلمهها آن خواسته خودش اراده شده. انسان در حال اشتراء چیزی را که مورد نیاز او نیست او را میدهد، چون انسان گرسنه، پول به درد او نمیخورد و پول را ابزار قرار میدهد این «باء» بای وسیله و سببیت که روی ابزار در میآید. انسان «یشتری بثمنٍ خبزاً» چون ثمن را حاجت ندارد و به خبز محتاج است، این خصیصه اشتراء در اینجا ملحوظ شده بای حرف جر روی چیزی در میآید که آدم او را نمیخواهد، مشتری پول نمیخواهد مشتری نان میخواهد مشتری از پول صرفنظر میکند ولی از نان نمیتواند صرفنظر کند، این حرف جر روی این نکته درآمده بعد چیزی هم که گیر دین فروشان آمده باز هم وسیله است نه هدف، در اینجا آن نکته ثمن ملحوظ شد، لذا اینها همیشه در ابزار گیرند، چیزی گیرشان نیامده خلاصه یک وقت است انسان یک متاع فراوانی میدهد یک پول فراوانی میدهد یک مختصر نان میگیرد، بالأخره نان گرفته ولو کم ولی یک وقت خانه خود را میفروشد یک پول کم میگیرد بالأخره، پولی گیرش آمده وسیله گیرش آمده نه هدف. از این نکته مهمتر این است که ذات اقدس الهی میفرماید اینها نه تنها کتاب الله را فروختند پول کم گیرشان آمده، اینها خودفروشی کردند چون حقیقت انسان را همان دین انسان تشکیل میدهد، انسانی که دین را فروخت یعنی خود را فروخت، حالا معلوم میشود ﴿بِئْسَ ما یَشْتَرُونَ﴾ به کجا برمیگردد. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت که اینها دینفروشی کردند به حسب ظاهر؛ اما خودفروشی کردند به حسب واقع، اینها ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ اینها خودشان را فروختند وگرنه دین الله و کتاب الله سر جایش محفوظ است اینها خودشان را فروختند به آتش ﴿بِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ هر کسی دست به دینفروشی کرده، خودفروشی کرده در حقیقت، آنجا دیگر به صورت صریح، بدون اینکه پیچیدگی در تعبیرات باشد، فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ اینها خودشان را خیلی ارزان فروختند.
همان طوری که یک عده خودشان را خیلی گران میفروشند، یک عده هم خودشان را خیلی ارزان میفروشند دربارهٴ ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه﴾ آنجا در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که در جریان لیلةالمبیت، فرمود حضرت علی خودش را خیلی گران فروخت، فرمود: ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ﴾ چه میگیرد ﴿ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه﴾ میگیرد، خودش را خیلی سنگین فروخت، بعضیها خودشان را خیلی ارزان فروختند. مثل آیهٴ نود سورهٴ «بقره» ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ اینجا اشتراء به معنای باع است، دیگر ﴿أنْفُسَهُمْ﴾ میشود مبیع اینها با گرفتن این ثمن خودفروشی کردند؛ خودشان را دادند یک متاع کم گرفتند.
عواقب فروش نفس در نهج البلاغه
آن وقت اگر کسی خودش را فروخت این متاع کم را به چه کسی تملیک میکند، به دست شیطان میدهد دیگر چون خود این در کار نیست آن وقت شیطان میداند که در این پول چگونه تصرف کند، اگر کسی خود را فروخت دیگر تحت ولایت شیطان قرار گرفت، خودی نمانده تا در این ثمن دست ببرد که خود را فروخت دیگری مالک اوست، این است که عدهای تحت ولایت شیطاناند ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدیهِ إِلی عَذابِ السَّعیرِ﴾ از آن به بعد هر گونه تصمیمگیری در تصرف در مال، دیگر به عهده او نیست، چون این خودش را فروخت دیگری جای او نشسته. این در همان بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه در اوایل نهجالبلاغه هست که عدهای شیطان در دلشان نفوذ کرده و اول وسوسه کرده، به معاصی صغیره، بعد به معاصی کبیره تا به اکبر کبائر تا شیطان در آنجا «دَبَّ وَ دَرَجَ»، دبیب، دابه یعنی جنبده، اول رفت و آرام آرام وقتی جا پا درست کرد کمکم آنجا جنبید و آنجا آشیانه درست کرده و لانه درست کرد و تخمگذاری کرد «فَباضَ وَ فَرَّخ» یعنی بیضه گذاری کرد و فرخ و فروخ؛ جوجه، جوجه درآورد و آنجا دیگر شده میدان آشیانه برای شیطان و جُند او «فباض»، «دبّ»، «فرّخ» اول یواش یواش دبیب کرد و بعد بیضه گذاری کرد و تخم گذاری کرد و بعد جوجه هم درآورده فرخ و فروخ همان جوجه است دیگر و فرّخ. خب از آن به بعد دیگر «فَنَظَر بأعْیُنِهم وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»؛ از آن به بعد بیننده، شیطان است؛ منتها با چشم او میبیند گوینده، شیطان است ولی به زبان او حرف میزند اینها مجاز نیست حقیقتاً شیطان میگوید به زبان اینها، حقیقتاً شیطان میبیند به چشم اینها اگر یک وقت در اینگونه از معارف، برهان نقلی معتبر یا عقل قطعی برخلاف این ظواهر اقامه شده است البته، آدم ظاهر را توجیه میکند ولی نه تنها برهان نقلی یا عقلی برخلاف نیست، بلکه بروفاق هست برهان عقلی همین را تأیید میکند، ظواهر نقلی هم همین را تقویت میکند که بالأخره انسان در تحت ولایت شیطان قرار میگیرد، چه اینکه اگر راه راست را رفته در تحت ولایت فرشتهها قرار میگیرد، دیگر اینچنین میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
مطالبی مهم در ارجاع ضمایر در آیه شریفه
ردّ ادعای برخی مفسران در معنای«و اشتروا به ثمناً قلیلاً»
عواقب فروش نفس در نهج البلاغه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ میثاقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُونَ﴿187﴾ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴿188﴾
تبیین مخاطبان اصلی «واذ اخذالله میثاق الذین اوتوا الکتاب»
فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ﴾ یعنی آن موطن تعهدگیری خدا از علما را به یاد بیاور، قهراً همه انسانها مخاطباند. وقتی همه مخاطب شدند هم مردم، از علما تعلیم طلب میکنند هم علما خود را بدهکار تعلیم میدانند، چون همه مخاطب به تذکر این اخذ میثاقاند، اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد خداوند از عالمان دین تعهد گرفته است که مردم را به احکام دین عالم بکنند، مبیّن کتاب الهی باشند مفسر کتاب الهی باشند، مبیّن حلال و حرام حق باشند، چیزی را کتمان نکنند این تعهد را خداوند از علمای دین گرفته است و این به هر کسی که شایسته استماع است تعلق میگیرد، گرچه مستقیماً وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخاطب است؛ اما هر کسی که صلاحیت خطاب داشته باشد مخاطب است، قهراً هم مردم را وادار میکنند که از علما، تعلیم طلب بکنند هم علما مسئولاند به تعلیم کتاب و هم انبیا و اولیا مخاطب و مسئولاند، آنها به وظیفهشان آشنا و عاملاند، عمده علما و مردمند هم مردم باید طلب بکنند و هم علمای دین باید تعلیم بدهند ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ میثاقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ﴾.
مطالبی مهم در ارجاع ضمایر در آیه شریفه
چند مطلب مهم است که باید در این کریمه مطرح بشود. یک مطلب اینکه، اینکه فرمود: ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ﴾ گرچه زمخشری و امثال ایشان، این ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ را ضمیر مفعول را به میثاق برگرداندند ولی طبق بحث دیروز با اضافه بحث امروز چهار ضمیر به الکتاب برمیگردد این ضمایر چهارگانه همه به کتاب برمیگردد ولی ضمایر دوگانه قبلی و یکی هم بعد میآید این ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ هم به کتاب برگردد این چهار ضمیر وحدت سیاقشان محفوظ است ولی اگر ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به میثاق برگردد لازمهاش آن است که این وحدت سیاق منسلم بشود، زیرا سه ضمیر به ﴿الْکِتابَ﴾ برمیگردد یک ضمیر به میثاق ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ میثاقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ﴾ که این به ﴿الْکِتابَ﴾ برمیگردد ﴿وَ لا تَکْتُمُونَهُ﴾ که به کتاب برمیگردد ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ﴾ که این «بِهِ»، به کتاب برمیگردد اگر سه ضمیر به کتاب برمیگردد ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ هم به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد وحدت سیاق محفوظ است ولی اگر ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به میثاق برگردد لازمهاش آن است که قبلش دو ضمیر به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد بعدش هم یک ضمیر به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد وسط، این یک ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به میثاق برگردد.
مطلب دیگر آن است که ممکن است ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به ﴿میثاقَ﴾ برگردد و ضمیر ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ﴾ هم به ﴿میثاقَ﴾ برگردد نه اینکه به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد، چون فروختن گاهی کتاب الله را میفروشند آیات الهی را میفروشند گاهی عهد الله را میفروشند، تعهد الهی را میفروشند در بعضی از آیات دارد که ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ اینها که عهد الهی را میفروشند یعنی همین تعهد را تبدیل میکنند به کالای دنیایی پس نظیر آیهٴ 95 سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ پس میشود که این ضمیر به میثاق هم برگردد یعنی ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ یعنی تعهد الهی را دادند و بهای اندک گرفتند؛ اما در تعبیرات زیاد و فراوانی از قرآن کریم این «اشتری» به آیات الهی و به کتاب حق برمیگردد ﴿لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این در قرآن بیشتر از آن است که ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ بنابراین این اشتروا ظاهرش به همان کتاب برمیگردد چون اشتروا ضمیر «بِهِ» در «اشتروا» بِهِ به کتاب برمیگردد، میتوان گفت ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ هم به کتاب برمیگردد حصر نیست حتماً ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ باید به میثاق برگردد گرچه ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به ﴿میثاقَ﴾ برگردد هم معنا صحیح است ولی اگر ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد، این چهار ضمیر یک دست خواهد بود.
سرّ اسناد «فروختن کتب الهی» به اهل کتاب
مطلب دیگر آن است که اینها آیات الهی را تلاوت میکردند و بسیاری از اینها، نظیر دستورات عبادی عمل میکردند، آنگاه چگونه قرآن کریم میفرماید اینها کتاب الهی را فروختند، چون نوع کسانی که ضمیر ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ را ضمیر مفعول ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ را به عهد و میثاق برگرداندند، ضمیر ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ﴾ را به ﴿الْکِتابَ﴾ برگرداندند، آن گاه چطور این گروه، عهد الهی را پشت سر گذاشتند و کتاب الله را فروختند، در حالی که کتاب الله مشتمل بر چندین مطلب بود یکی عهد الله است بخش دیگرش مربوط به احکام و حکم دیگر، اینها به آنها عمل کردند ولی به عهدالله دربارهٴ بیان آثار رسالت عمل نکردند، آن وقت مصحح چیست جوابش این است که چون عهدالله جزء مهمترین ارکان و مسئله کتاب است، اگر کسی به عهد خدا در جریان رسالت عمل نکند، مثل آن است که خداوند به رسولش فرمود تو اگر ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) را ابلاغ نکردی، مثل اینکه اصلاً رسالت الهی را ابلاغ نکردی ﴿وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ﴾ ترک یک جزء رکنی به منزله ترک الکل است، همان طوری که به رسول میفرماید تو اگر ولایت را اعلام نکنی، گویا هیچ کاری انجام ندادی، به علما هم میفرماید شما هم اگر دربارهٴ نشانههای رسالت راست نگویید گویا اصلاً به کتاب خدا عمل نکردید شما که نشانههای پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کتمان کردید گویا اصل کتاب را کتمان کردید این یک وجه، وجه دیگر این است که کتاب الهی گفتار ذات اقدس الهی است باید به همهٴ این کتاب ایمان آورد و عمل کرد اگر کسی بگوید ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ این در حقیقت به همه، کفر ورزیده است تبعیضپذیر نیست ایمان به بعض و ترک بعض دیگر مساوق ترک کل است، لذا ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ به منزله نکفر بالکلّ است.
مطلب سوم و نشانه سوم و مصحح سوم آن است که همان طوری که دربارهٴ انبیا گفته شد، مثلاً مردم یک منطقه دارای یک پیغمبر بودند بیش از یک پیغمبر نبودند، چون حرف همهٴ انبیا و خطوط کلی رسالت همه انبیا یک مطلب است اگر کسی مردم منطقهای حرف پیغمبر خودشان را نپذیرند، در حقیقت همه انبیا را تکذیب کردهاند مثلاً دربارهٴ قوم ثمود، قوم عاد، قوم اصحاب حجر و مانند آن با جمع محلّیٰ به الف و لام آمده است که ﴿وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾، ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ﴾ خب، اینها بیش از یک پیغمبر نداشتند. حجر، منطقهای بود که یک پیغمبر داشت، مردم آن منطقه حرف پیغمبر خودشان را تکذیب کردند نه حرف جمیع انبیا را ولی چون حرف آن پیغمبر حرف همهٴ انبیاست، فرمود اینها همهٴ انبیا را تکذیب کردند: ﴿کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ﴾ این گونه از تعبیرات، در قرآن کریم کم نیست، با اینکه مردم یک منطقه با پیغمبر خودشان درگیر بودند و حرف همان را تکذیب کردند، این سه مصحح میتواند زمینه باشد که ضمیر «بِهِ»، به ﴿الْکِتابَ﴾ برگردد، با اینکه آنها عهدالله را فروختند نه کتابالله را. عهدالله، رکنی از ارکانی است که در کتاب خدا مأخوذ شده است با این سه مصحح و مانند آن میتوان ضمیر «بِهِ» را به کتاب برگرداند و مصححش همین امور سهگانه است.
ادعای برخی مفسران در ناهماهنگی معنای«و اشتروا به ثمناً قلیلاً»
مطلب دیگر آن است که اینجا بعضی از مفسران، اصرار دارند و شاید حق هم با اینها باشد که این تعبیر که در قرآن کم نیست، از لطیفترین تعبیرات ادبی است، برای اینکه به حسب ظاهر این کلمات با هم ناهماهنگ است ولی شما میبینید خوبیهای هر کلمهای در این تعبیر، تضمین شده است ناهماهنگی این تعبیر این است که اولاً این تعبیر در چند جای قرآن آمده که ﴿لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾، ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این در چند جای قرآن کریم است ناهماهنگیاش به این است که اشترا یا به معنای خریدن است یا به معنای فروختن. در اینجا نه به معنای خریدن هست نه به معنای فروختن به معنای خریدن باشد با تعبیرات بد هماهنگ نیست، به معنای فروختن باشد باز با تعبیرات بد هماهنگ نیست این چه تعبیری است. دربارهٴ «شری، یشری» خب، گفتند «شریٰ» هم به معنای باع آمده، هم به معنای خریدن. «شریت» هم به معنای فروختن است هم به معنای خریدن، به معنای فروختن است، دارد که ﴿وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ شراه یعنی «باع» یا ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ﴾ ﴿یَشْری﴾ یعنی یبیع. خب، در این گونه از موارد که «شریٰ» به معنای باع است با تعبیرات بعدی هم هماهنگ است دربارهٴ حضرت یوسف دارد که برادران او او را به بهای کم فروختند ﴿وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ خب، «شریٰ» یعنی باع «باعوا بثمن بخس» این تعبیر درست است. در موارد دیگر اشتری به معنای خریدن است آنجا هماهنگ است دارد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾ یعنی اشتری یعنی ابتاع «ابتاع من المومنین انفسهم و اموالهم» این هم هماهنگ است اما در این طایفه از آیات که کم هم نیست بخشی از این در سورهٴ «بقره» گذشت بخشی هم در همین سوره است این است که ﴿وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این «اشتریٰ» اگر به معنای باع است «اشتروا به باعوا به» یعنی «باعوه ثمناً قلیلا» دیگر «اشتروا به» که نمیگویند که «اشتروا، اشتروه» یعنی «باعوه» به ثمن قلیل، باید باشد به ثمن قلیل و اگر این «اشتریٰ» به معنای خریدن است نه به معنای فروختن باید بفرماید «اشتروا به متاعاً قلیلاً» نه «ثمناً» ثمن که مشتری نیست ثمن، را بایع میگیرد نه مشتری، این چه میخواهد بگوید. پس اگر «اشتری» به معنای بیع باشد دیگر لازم نیست حرف جر روی مبیع در بیاید، میگویند «اشتروه» باید این حرف جر، این باء بدلیه روی عوض در بیاید «اشتروه بثمن قلیل»، نظیر ﴿وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ و اگر «اشتری» به معنای خریدن باشد یعنی «اشتروا به» این باء باید روی ثمن در بیاید، آنکه منصوب است او باید متاع و مبیع باشد او مثمن است نه ثمن، اشتروا به یعنی به ثمن مثمناً قلیلا نه ثمناً قلیلا این یک ناهماهنگی است که در نوع این آیات هست آیاتی که از این قبیل هست بخشی قبلاً خوانده شد که فرمود: ﴿لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ در همان آیه 95 سورهٴ «نحل» این بود ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ آنجا هم همین تعبیر هست خب یعنی عهد خدا را نفروشید اگر آنجا به معنای فروختن است این باء که حرف عوض است روی آن عوض دیگر درمیآید یعنی «لاتشتروا عهد الله بثمنٍ قلیل» نه «لاتشتروا بعهد الله ثمناً قلیل» و اگر مشابه این ﴿لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾ هم هست، مثل آیهٴ نه سورهٴ «توبه» ﴿اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللّهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این «باء» روی ثمن در میآید آن طرف عوض دیگر باید مثمن باشد، «اشتروا به» یعنی به این ثمن، «مثمناً قلیلا» نه «ثمناً قلیلا» نظیرش که باز در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود و بحثش هم گذشت، آنجا هم از این تعبیرات هست که آیهٴ 41 سورهٴ «بقره» این است که ﴿وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾ این ناهماهنگی، یک ناهماهنگی بدوی و ابتدایی است.
ردّ ادعای برخی مفسران در معنای«و اشتروا به ثمناً قلیلاً»
راه حلش این است که از هر کدام از این ارکان معاوضه، یک خصوصیتی گرفته شد. آن خصوصیتی که بیارزش است، جنبهٴ بیارزشیاش در آیه ملاحظه شده. این گروه، یک متاع گرانی داشتند همین «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» این دیگر اختصاصی به دین اسلام ندارد، همهٴ انبیا ثقلین گذاشتند؛ منتها ثقلین اسلام اثقل از ثقلین انبیای دیگر است یعنی اوصیای الهی و کتاب الهی اینها ثقل هر پیغمبری است دیگر، وقتی موسای کلیم بعد از خودش اوصیا را به مردم معرفی میکند با تورات را این ثقلین اوست؛ عیسای مسیح انجیل را با اوصیا به مردم معرفی میکند این ثقلین اوست؛ منتها چون قرآن، مهیمن بر سایر کتب است، اوصیای وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام) هم مهمین بر اوصیای انبیای سلفاند، این ثقلین اثقل از ثقلین انبیای سلف است به هر حال اینها آمدند این متاع وزین را که کتاب الله است این را فروختند. یک بایع، وقتی چیزی را لازم ندارد میفروشد چیزی را که لازم ندارد میفروشد این یک، این خصوصیت در طرف «اشتری» اخذ شده است و ثمن ابزار کار است نه هدف ثمن ابزار کار است نه هدف وسیله است نه هدف فروشنده ثمن طلب میکند که با این ثمن به وسیله او [و با] ابزار این ثمن مشکلات خودش را حل کند، این گروهی که عهدالله را فروختند چون نسبت به عهدالله، احساس بینیازی کردند او را از خود سلب کردند. آن هم که گرفتهاند آن تازه وسیله است، اینها این وسیله را هدف قرار دادند ثمن وسیله است نه هدف، چون آدم که ثمن را یعنی پول را برای پول که نمیخواهد پول را برای رفع نیاز طلب میکند اینهایی که عهد الله را فروختند وسیله گیرشان آمد نه هدف، کتاب الله را که هدف است این را وسیله قرار دادند چیزی هم که گیرشان آمده باز وسیله است نه هدف، اینها مثمن گیرشان نیامده، ثمن گیرشان آمده، گرچه ثمن قلیل است اما آنکه گیرشان آمده بالأخره وسیله است اینها هدف، را از دست دادند وسیله گرفتند، اینها هدف فروشی کردند وسیلهیابی کردند لذا هم کلمه «اشتریٰ» به کار رفته اینها کسی که مشتری است وسیله را میدهد، هدف میگیرد کلمه «اشتریٰ» به این عنایت به کار رفته که اینها مشتری پول برای او ارزش ندارد کالا برای او ارزش دارد اینها کتاب الله برای اینها بیارزش بود، آن پول برای آنها ارزشمند بود، لذا کتاب الله را دادند «بِهِ» یعنی به وسیله کتاب الله که این باء، بای ابزار و آلت است و سبب است که روی ابزار در میآید به وسیله کتاب الله را به وسیله کتاب الله خریدند، این اشتری یعنی خریدند، کتاب الله را چون احتیاج نداشتند دادند مثل اینکه کسی که به کالایی نیازمند است پول به درد او نمیخورد، آن کالا مورد نیاز اوست یک انسان گرسنه، پول مشکل او را حل نمیکند نان مشکل او را حل میکند؛ به پول حاجت ندارد به نان حاجت دارد با این پول نان میخرد. اینها این کتاب را پول قرار دادند تا به وسیله او نان تهیه کنند لذا تعبیر اشتراء شده، مشتری از پول بینیاز است از پول اعراض میکند تا مشترا که مطلوب اوست برسد اینها از کتاب الله اعراض کردند تا به مشترا برسند ولی متاسفانه آن مشترا هم باز وسیله است هدف نیست، اینها کتاب الله را ندادند مثمن گیرشان بیاید اینها کتاب الله را دادند ثمن گیرشان آمده همیشه در ثمناند، گرچه کم است؛ اما چیزی گیرشان نیامده.
لطایف تعبیرات قرآنی در عبارت«و اشتروا به ثمناً قلیلاً»
این از آن تعبیرات لطیف قرآن کریم است مثل کسی که نان را بفروشد به پول همیشه گرسنه است. چون آنچه گیر او آمده ثمن است با ثمن نمیشود هیچ کاری را انجام داد ثمن را قرارداد کردند به او بها دادند که تا وسیله رفع نیاز باشد وگرنه ثمن، بها که مشکلی را حل نمیکند اینها همیشه در وسیلهاند هرگز به هدف نمیرسند گرچه این وسیله کم است؛ اما وسیله دارند بالأخره این از آن لطیفترین تعبیرات قرآن کریم است که فرمود اینها ثمن خریدند، ثمن را که نمیشود خرید.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما همین، درآمدنش به این است که از کلمه اشتراء یک نکته گرفته شده از بای بدلیه یک نکته گرفته شده از تعبیر به ثمن یک نکته گرفته شده، ما باشیم و معنای همین کلمات همین مفردات با آن تعبیرات عرفیمان میبینیم آیه ناهماهنگ است، زیرا اگر اشتراء هست اگر اشتراء به معنای باع است چرا حرف جر به کار رفته در مبیع باید بفرماید «اشتروه بثمن قلیل» اگر اشتراء به معنای خریدن است چرا نفرمود «مثمناً قلیلا» فرمود «ثمناً قلیلا» از اشترایی که به کار رفته یک لطیفه اراده شده، از بای حرف جر یک لطیفه اراده شده، از تعبیر به ثمن یک لطیفه اراده شده.
زیانبار بودن فروختن آیات الهی
اشکال این است که کلمه اشتراء با «بِهِ» با ثمن هماهنگ نیست، زیرا اشتراء اگر به معنای بیع باشد باید بفرماید که «اشتروه بثمنٍ» این «باء» باید روی ثمن در بیاید نه روی مثمن اگر اشتراء به معنای خودش هست یعنی خریدن هست خب، «اشتروا به مثمناً قلیلا» نه ثمناً، انسان که ثمن نمیخرد انسان مثمن، میخرد. جوابش این است که از هر کدام از این تک کلمهها آن خواسته خودش اراده شده. انسان در حال اشتراء چیزی را که مورد نیاز او نیست او را میدهد، چون انسان گرسنه، پول به درد او نمیخورد و پول را ابزار قرار میدهد این «باء» بای وسیله و سببیت که روی ابزار در میآید. انسان «یشتری بثمنٍ خبزاً» چون ثمن را حاجت ندارد و به خبز محتاج است، این خصیصه اشتراء در اینجا ملحوظ شده بای حرف جر روی چیزی در میآید که آدم او را نمیخواهد، مشتری پول نمیخواهد مشتری نان میخواهد مشتری از پول صرفنظر میکند ولی از نان نمیتواند صرفنظر کند، این حرف جر روی این نکته درآمده بعد چیزی هم که گیر دین فروشان آمده باز هم وسیله است نه هدف، در اینجا آن نکته ثمن ملحوظ شد، لذا اینها همیشه در ابزار گیرند، چیزی گیرشان نیامده خلاصه یک وقت است انسان یک متاع فراوانی میدهد یک پول فراوانی میدهد یک مختصر نان میگیرد، بالأخره نان گرفته ولو کم ولی یک وقت خانه خود را میفروشد یک پول کم میگیرد بالأخره، پولی گیرش آمده وسیله گیرش آمده نه هدف. از این نکته مهمتر این است که ذات اقدس الهی میفرماید اینها نه تنها کتاب الله را فروختند پول کم گیرشان آمده، اینها خودفروشی کردند چون حقیقت انسان را همان دین انسان تشکیل میدهد، انسانی که دین را فروخت یعنی خود را فروخت، حالا معلوم میشود ﴿بِئْسَ ما یَشْتَرُونَ﴾ به کجا برمیگردد. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت که اینها دینفروشی کردند به حسب ظاهر؛ اما خودفروشی کردند به حسب واقع، اینها ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ اینها خودشان را فروختند وگرنه دین الله و کتاب الله سر جایش محفوظ است اینها خودشان را فروختند به آتش ﴿بِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ هر کسی دست به دینفروشی کرده، خودفروشی کرده در حقیقت، آنجا دیگر به صورت صریح، بدون اینکه پیچیدگی در تعبیرات باشد، فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ اینها خودشان را خیلی ارزان فروختند.
همان طوری که یک عده خودشان را خیلی گران میفروشند، یک عده هم خودشان را خیلی ارزان میفروشند دربارهٴ ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه﴾ آنجا در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که در جریان لیلةالمبیت، فرمود حضرت علی خودش را خیلی گران فروخت، فرمود: ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ﴾ چه میگیرد ﴿ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه﴾ میگیرد، خودش را خیلی سنگین فروخت، بعضیها خودشان را خیلی ارزان فروختند. مثل آیهٴ نود سورهٴ «بقره» ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ اینجا اشتراء به معنای باع است، دیگر ﴿أنْفُسَهُمْ﴾ میشود مبیع اینها با گرفتن این ثمن خودفروشی کردند؛ خودشان را دادند یک متاع کم گرفتند.
عواقب فروش نفس در نهج البلاغه
آن وقت اگر کسی خودش را فروخت این متاع کم را به چه کسی تملیک میکند، به دست شیطان میدهد دیگر چون خود این در کار نیست آن وقت شیطان میداند که در این پول چگونه تصرف کند، اگر کسی خود را فروخت دیگر تحت ولایت شیطان قرار گرفت، خودی نمانده تا در این ثمن دست ببرد که خود را فروخت دیگری مالک اوست، این است که عدهای تحت ولایت شیطاناند ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدیهِ إِلی عَذابِ السَّعیرِ﴾ از آن به بعد هر گونه تصمیمگیری در تصرف در مال، دیگر به عهده او نیست، چون این خودش را فروخت دیگری جای او نشسته. این در همان بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه در اوایل نهجالبلاغه هست که عدهای شیطان در دلشان نفوذ کرده و اول وسوسه کرده، به معاصی صغیره، بعد به معاصی کبیره تا به اکبر کبائر تا شیطان در آنجا «دَبَّ وَ دَرَجَ»، دبیب، دابه یعنی جنبده، اول رفت و آرام آرام وقتی جا پا درست کرد کمکم آنجا جنبید و آنجا آشیانه درست کرده و لانه درست کرد و تخمگذاری کرد «فَباضَ وَ فَرَّخ» یعنی بیضه گذاری کرد و فرخ و فروخ؛ جوجه، جوجه درآورد و آنجا دیگر شده میدان آشیانه برای شیطان و جُند او «فباض»، «دبّ»، «فرّخ» اول یواش یواش دبیب کرد و بعد بیضه گذاری کرد و تخم گذاری کرد و بعد جوجه هم درآورده فرخ و فروخ همان جوجه است دیگر و فرّخ. خب از آن به بعد دیگر «فَنَظَر بأعْیُنِهم وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»؛ از آن به بعد بیننده، شیطان است؛ منتها با چشم او میبیند گوینده، شیطان است ولی به زبان او حرف میزند اینها مجاز نیست حقیقتاً شیطان میگوید به زبان اینها، حقیقتاً شیطان میبیند به چشم اینها اگر یک وقت در اینگونه از معارف، برهان نقلی معتبر یا عقل قطعی برخلاف این ظواهر اقامه شده است البته، آدم ظاهر را توجیه میکند ولی نه تنها برهان نقلی یا عقلی برخلاف نیست، بلکه بروفاق هست برهان عقلی همین را تأیید میکند، ظواهر نقلی هم همین را تقویت میکند که بالأخره انسان در تحت ولایت شیطان قرار میگیرد، چه اینکه اگر راه راست را رفته در تحت ولایت فرشتهها قرار میگیرد، دیگر اینچنین میشود.
«و الحمد لله رب العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است