- 109
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 169 تا 174 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 169 تا 174 سوره آلعمران"
اعتقاد بعضی بر جسم لطیف بودن ارواح و ردّ آن
حرکت روح به لقا پروردگار نشانه تجرد او
نعمت ولایت، مراد از نعمت بالقول مطلق در قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿169﴾ فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿170﴾ یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿171﴾ الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿172﴾ الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿173﴾ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ ﴿174﴾
اعتقاد بعضی بر جسم لطیف بودن ارواح و ردّ آن
گروهی از اهل تفسیر، فکر میکردند که روح مادی است و جسم رقیق هوایی است به زعم اینها. معذلک این ﴿عِندَ رَبِّهِمْ﴾ را بر قُرب معنوی حمل کردند، گفتند منظور، قُرب مسافت نیست، چون این صفت اجسام است و ذات اقدس الهی منزّه از وصف اجسام است .
خب، اگر خدا منزّه از وصف اجسام است و روح یک جسم رقیقی است، قُربی که برای روح است جز قرب مکانی و جسمی نخواهد بود. ذات اقدس الهی منزّه از جسمیت است ولی روح، اگر یک امر رقیق جسمی شد همه اوصاف و اعراض و عوارض و کمالاتش امور جسمانی خواهد بود، نظیر رنگهایی که روی اوست، نظیر بوها و آثار دیگری که برای این ذرّات ریز است. اگر روح، یک امر جسمانی است باید جای مشخص داشته باشد و هر وصفی که برای روح ثابت میشود باید جسمانی باشد، اگر ذات اقدس الهی منزّه از جسم است و موجودی قُرب معنوی به او داشت، حتماً آن موجود باید مجرّد باشد که اوصاف معنوی بپذیرد، اگر آن موجود، جسمانی بود و مادی، همه اوصاف او باید جسمانی باشد. ایمان باید یک امر مادی باشد، تقوا، معرفةالله، عدل و همچنین شهادت، اینگونه از کمالات همه باید امور مادی باشد حالا یا رقیق یا غیررقیق، زیرا اینها اوصاف روحاند. اگر روح یک امر مادی بود همه این اوصاف باید مادّی باشند یعنی انسان همان است که در تالار تشریح خلاصه میشود و ایمان، سلولی از سلولهای گوهر او خواهد بود یا وصفی از اوصاف سلولهای مغز یا قلب او خواهد شد.
تالی فاسد مادّی بودن روح
این نگرش مادّی تالی فاسدهای فراوانی دارد. اگر ذات اقدس الهی مجرّد است و منزّه از مکان است «کما هو الحق» و اگر ارواح شهدا و مانند آن متّصفاند به قُرب عندالله و لقای حق، چون قرب الی الله یک وصف مجرّد است و مادّی و این وصف، برای ارواح ثابت است پس ارواح، حتماً باید مجرّد باشند، لذا در کتابهای عقلی از چند راه، تجرّد؟ روح ثابت میشود: یکی راه اندیشه و علم است که علم مجرّد است و هیچ حُکمی از احکام مادّه بر دانش و اندیشه بار نیست، وقتی علم مجرّد شد و علم، صفت روح شد پس روح مجرّد است.
یکی هم از راه اوصاف عقل عملی، مثل اراده، محبت، اخلاص، نیّت، عاطفه اینگونه از امور، که اینها اوصاف عقل عملی است و اندیشه و دانش از اوصاف عقلی نظری است که هر دو از شئون نفس به شمار میآیند. اگر ایمان، محبّت، تقوا، عدالت، خلوص نیّت اینگونه از امور مجرّد است و اینها اوصاف نفساند پس روح انسانی یقیناً مجرّد است. این تعبیری که در تبیان مرحوم شیخ طوسی آمده و مشابه همان تعبیر، به مجمعالبیان مرحوم امینالاسلام منتقل شد ، هر دو ناصواب است. در آن عصر و روزگار، گرچه اثبات تجرّد روح خیلی روشن نبود ولی بزرگانی نظیر مرحوم شیخ مفید و اینها، به این مقام رسیدند که برای روح، تجرّدی قائل شدند .
ارتباط روح و بدن و نفی حلول
پرسش:...
پاسخ: آن مثل بدن، وقتی قرار میگیرد معنایش این نیست دارد حلول میکند، الآن در بدن مادّی قرار دارد بدون حلول. لطیفهای مرحوم شیخ بهایی نقل میکند میگوید صفری میگوید بهترین تنزیلی که رابطهٴ روح و بدن را مشخص میکند، تشبیهی است که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این زمینه رسیده است که رابطه روح و بدن در امور تکوینی، نظیر رابطه معنا به لفظ است، در امور اعتباری. رابطه معنا و لفظ در امور اعتباری این¬طور نیست که آن معنا در لفظ حلول کرده باشد یا با لفظ متّحد شده باشد، بلکه معنادار بودن لفظ، نشانه مستعمل بودن این کلمه است. معنا، روح این لفظ است و این لفظ، بدن آن معناست؛ اما نه معنا در این کلمه حلول کرده، نه آن معنا با این کلمه متّحد شده، بلکه تعلّق دارد به این. تعلّق غیر از حلول و اتّحاد است، روح به بدن تعلّق دارد نه در بدن حلول کرده، نه با بدن متّحد شده با بدن مثالی هم بشرح ایضاً [همچنین]، این¬طور نیست که حالا وقتی بدن مثالی داشت در او حلول کرده یا با او متّحد شده. از اوصاف، میتوان حکم موصوف را فهمید. اوصاف علمی و عملی که برای روح ثابت میشود مجرّد است، البته روح، کارهای مادی دارد که با ابزار بدن انجام میدهد، اگر یک سلسله کارهای مادی داشت شاهد مادّیت او نیست، چون او را در مرحلهٴ نازل به وسیله بدن انجام میدهد ولی اگر یک سلسله اوصافی علمی یا عملی داشت که اینها مجرّد بودند، نشانه آن است که خود روح، ذاتاً مجرّد است.
حرکت روح به لقاء پروردگار نشانه تجرد او
پرسش:...
پاسخ: عندالله هست، چون الله به او محیط است، این در حقیقت وصف الله است یعنی الله، محیط بکل شیء است؛ اما وقتی گفتیم که این شیء، به لقاءالله رفت صفت این شیء است، اگر گفتیم این شیء به لقاءالله رسید، خب الله که مجرّد محض است، این شیء هم که روح انسان است مادی است، این مادی اگر ملاقات میکند لابد لقای مادی دارد دیگر، لقای مجرّد که ندارد. چون اگر موصوف مادی شد، وصفش هم یقیناً مادی است. یک وقت است میگوییم خدا میبیند، البته او چون مجرّد است، وصف برای خود اوست، دیدنش هم مجرّد است «سمیع لابآلة بصیر لابادآة» یک وقت است میگوییم روح، به لقاءالله میرسد که روح ملاقات میکند لقاءالله را روح، عندالله است، نه خدا عند کلّ شیء است ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ آن ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ آن صفت خداست، البته مجرّد است؛ اما اگر گفتیم روح، عنداللّهی میشود، عند رب میشود این صفت روح است وقتی صفت روح شد چون این صفت مجرّد است موصوفش هم حتماً باید مجرّد باشد.
وجود بدنهای مختلف در نشئه¬های مختلف برای روح
پرسش:...
پاسخ: حلول ندارند، مثل در بدن فعلی هم حلول ندارند. روح، در هر نشئهای بدن دارد مناسب با آن عالم. در دنیا، بدنی دارد مناسب با دنیا، در برزخ، بدنی دارد مناسب با برزخ، در قیامت کبرا، بدنی دارد مناسب با آن عالم، در هیچیک از این نشئات، بیبدن نیست؛ اما در بدن حلول ندارد که انسان بخواهد جستجو کند و با تشریح بدن، روح را پیدا کند.
پرسش:...
پاسخ: ندارد دیگر، بدن هم مکان دارد نه روح. الآن ما که اینجا نشستهایم درباره «لا مکان» و «لا زمان» بحث میکنیم و میاندیشیم، این روح است که مسئله «لا مکان» را، «لا زمان» را چیزی را که منزّه از مکان است، چیزی را که منزّه از زمان و مکان است درک میکند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ روح که در بدن نیست که انسان وقتی این را در تشریح ببرد روح را پیدا کند که، روح به این بدن، تعلّق تدریجی دارد؛ در مقام فعل این بدن را اداره میکند، اگر تعلّقش به جای دیگر قوی شد، این ارتباطش را قطع میکند بدن میمیرد، اینطور نیست که روح در بدن باشد.
پرسش:...
پاسخ: به همین دلیل، روح میتواند مجرّد باشد، برای اینکه آن نفخ، یک نفخ مادّی نیست، آنطوری که در مِنفَخ یک حدّاد میدَمد که. یک حدّاد، یک کورهگر در کوره کنار کوره آهنگری در آن مِنفخش میدهد این نفخ مادی است، چون ذات اقدس الهی مجرّد است و نفخش هم مجرّد است پس این روح هم باید یک امر مجرّد باشد، این مطلب اول.
بررسی و تحلیل روایاتی در تائید و ردّ حضور ارواح شهدا در چینهدان مرغ
مطلب دوم اینکه در خلال معنا کردن این آیات، روایتی را مرحوم امینالاسلام در فضیلت شهادت و فضل شهدا ذکر فرمود که لابد ملاحظه فرمودید. از وجود مبارک ثامنالحجج(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل شده است که وقتی شهید یعنی مجاهد فی سبیل الله قصد میکند که از وطن، حرکت بکند و همّت و نیّتش تثبیت شده است، چه ثوابی دارد، اهلبیتش را وداع میکند چه ثوابی دارد، به میدان جنگ میرود، تیر دست میگیرد و دشمن را هدف قرار میدهد، چه ثوابی دارد. وقتی هم که آسیب میبیند و از مرکب مثلاً میافتد یا از غیر مرکب میافتد، چه کسانی به استقبالش میآیند، یک روایت بسیار جالبی است که ایشان در مجمع نقل میکند ، فضایل فراوانی برای شهید است. در آنجا و همچنین روایتی قبل، دارد که ارواح شهدا در حواصل طیور خُضر یعنی چینهدان مرغهای سبز قرار میگیرند که این روایت، از ابنعباس هم نقل شده است و اهلسنت هم زیاد نقل کردند .
روایتی که در بحث روز قبل از امالی مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) از یونسبنطبیان خوانده شد که امام ششم(سلام الله علیه) فرمود چه میگویند مردم درباره ارواح شهدا؟ راوی عرض کرد که میگویند ارواح را در حواصل طیور خُضر قرار میدهند، حضرت فرمود ارواح شهدا نزد خدا گرامیتر از آناند که در چینهدان مرغ جا بدهند بلکه حُکم ارواح جداست بعد وقتی که رحلت کردند، خداوند برای آنها صورتی مثل صورت دنیاییشان قرار میدهد که «فَیأکلونَ ویشربون» .
جمع بین روایات مذکور
خب، حالا جمع این دو طایفه روایات چه خواهد بود؟ روایتی که از امالی مرحوم شیخ خوانده شد، به صورت روشن فرمود امام صادق(سلام الله علیه) که اینها چیست که اینها میگویند، معلوم میشود آن حرفها را دیگران گفتند و نه امامیه و نه اهلبیت(علیهم السلام) و اگر در بعضی از روایات اهلبیت(علیهم السلام) آمده است که ارواح شهدا در چینهدان مرغ است، این به صورت تمثّل خواهد بود، نظیر آن نامهٴ معروفی که حضرت امیر(سلام الله علیه) برای معاویه(علیه اللعنة) نوشت، در آنجا مرقوم فرمود که ما اگر بخواهیم عظمت و شخصیت خانوادگی خودمان را ذکر بکنیم، سخن به درازا میکشد و چون «تزکیة المرء نفسه» روا نیست، ما در این زمینه سخن نمیگوییم و اگر مجاز بودیم خیلی حرف داشتیم برای گفتن، ولی اجمالاً اشاره میکنم. ما پیغمبر تحویل دادیم شما تکذیب کردید، ما شهید دادیم و شما «منّا خیر نساء العالمین و منکم حمّالةُ الحَطَب»؛ زنان ما سیدهٴ نساء عالمیناند، زنان شما «حمالةالحطب»اند، این نامه مفصّل است. بعد فرمود خیلیها در جنگ کُشته میشوند ولی از ما اگر کسی کُشته بشود میشود سیّد شهدا مثل حمزه(سلام الله علیه) یا خیلیها در میدان جنگ دست میدهند ولی از ما اگر کسی در راه خدا دستهایش را داد، خداوند به او دو دست میدهد یا دو بال میدهد که با فرشتگان، در بهشت پرواز میکند، این جریان جعفر طیّار(سلام الله علیه). این در نهجالبلاغه در آن نامه معروف حضرت امیر هست که «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» .
خب، اینکه فرمود خیلیها دوتا دستشان در جنگها بُریده میشود ولی از خانواده ما اگر کسی دو دستش را در راه خدا داد، خداوند دوتا بال به اینها مرحمت میکند که «یطیر بهما مع الملائکة فی الجنة» این شاید بتواند شارح باشد، مفسّر باشد که اگر روایتی آمده که ارواح شهدا، به صورت طیوری هستند ، نه طیور جسمانی عالم ماده، بلکه همان تمثّلات برزخی است، نظیر جناحی که برای فرشتگان هست. فرشتگان که نظیر کبوتر، بال و پَر ندارند که، اینها که ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ اینها دارای جناح هستند یعنی جناح بهشتی که با آن عالم سازگار باشد، نه جناح مادّی که به صورت پَر عالم طبیعت دربیاید. مرحوم ابنمیثم در شرح نهجالبلاغه در اوصاف فرشتهها بیانی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است استشهاد میکند که این نشانه تجرّد این فرشتههاست برای اینکه در آن خطبه حضرت فرشتهها را که معرفی میکند میفرماید فرشتهها «أُولِی أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلاَلَ عِزَّتِهِ» و مانند آن؛ فرشتهها دارای بالهایی هستند که این بالها تسبیحگوی حقاند. این تسبیح، یک تسبیح خاص است وگرنه تسبیح عام برای همه موجودات است ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ هم آن مرغهای حرامگوشت هم تسبیحگوی حقاند، در آن تسبیحهای تکوینی، این اختصاصی به بالهای فرشتههای ندارد که. اینکه در خطبهٴ نهجالبلاغه آمده است فرشتهها دارای اجنحهای هستند که تسبیحگوی حقاند ، ایشان میفرمایند این یک تسبیح خاص است و نشانه بر شعور و تجرّد اینهاست ، اگر آن تسبیح عام باشد که هر موجودی دارد و مرغهال حلالگوشت و حرامگوشت هم غافل از آن تسبیح نیستند. بنابراین این روایت یونسبنطبیان که از امالی مرحوم شیخ خوانده شد ، با آن بیان حضرت امیر که فرمود خدا به جعفر دوتا بال داد که «یطیر بهما فی الجنة» شاید بتواند شاهد جمع باشد.
ولایت خداوند بر رهروان راه شهدا و نشانههای ولایت پروردگار
مطلب سوم آن است که این گروهی که ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾اند یعنی راهیان شهید، قهراً خودِ شهید هم اینچنین است، اینها متولّی کارشان خداست؛ تحت ولایت اللهاند، چون تحت ولایت اللهاند خوف و حُزنی ندارند، اینها جزء اولیای الهیاند و در آیات دیگر هم فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ یعنی معیار نفی خوف و حُزن، همان ولیّالله بودن است. انسان اگر بخواهد خود را بیازماید که از اولیای خداست یا نه، ببیند که از گزند خوف و حُزن مصون است یا نه؟ اگر مبتلا به خوف و حُزن است، چیزی را که قبلاً از دست داد حالا نگران باشد یا احتمال بدهد که آینده، چیزی را از دست بدهد هماکنون خائف است، این بداند که از اولیای الهی نیست؛ اما اگر نه، در خودش امنیتی احساس میکند، میفرماید چیزی را که قبلاً به ما داد از ما گرفت برای خودش بود، چیزی را هم که الآن داد ممکن است بعداً از ما بگیرد، برای خودش است، این ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ این نشانهٴ ولایت است. البته، این همه نشانه نیست [بلکه] گوشهای از نشانه است. نشانهٴ ولایت تنها نفی خوف و حُزن نیست نفی فرح دنیایی هم هست؛ منتها چون این مطلب درباره شهدا، درباره راهیان کوی شهید سخن از فرح دنیایی نبود، خدا این را ذکر نکرد وگرنه نشانه ولایت تنها «لا خوف» و «لا حزن» نیست «لا خوف و لا حزن ولا فرح» اینکه در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ هم همینطور است.
نفی خوف و حزن مستلزم نفی فرح
البته نفی خوف و حُزن مستلزم نفی فرح هم هست. بیان استلزام این است که در ولایت الهی شرط است که انسان نه نسبت به گذشته خائف باشد؛ آنچه از دست داد محزون باشد، نه در آینده نسبت به آینده چیزی را که از دست میدهد یا محتملالزوال است خائف باشد، نه از رسیدن فرحناک باشد، این ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ میفرماید ما همهٴ اینها را در کارگاه قضا و قَدَر تنظیم کردیم تا شما را بیازماییم تا شما اگر چیزی را از دست دادید متأثر نباشید و چیزی هم به دستتان آمد خوشحال نباشید. البته لازمهٴ نفی خوف و حُزن، نفی فرح هم هست. اگر کسی با به دست آوردن چیزی خوشحال شد، با از دست دادن آن نگران میشود، ولیّالله با به دست آوردن چیزی از امتعهٴ دنیا، خوشحال نمیشود، چون میداند این امتحانی است چند روزی دست دیگران بود، چند روزی هم دست اوست، بعد از چند روزی هم از دست او گرفته میشود. چیزی که به دست او آمد و او خوشحال شد دیگر خوف و حزن ندارد، چرا؟ نظیر این ﴿فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ چون این دیگر از بین رفتنی نیست، این یک رزق کریمی است که خدا به اینها داد، جای فرح هم هست و در کنار شکر است و مطمئن است که از بین نمیرود، چون دیگری که دسترسی به این ندارد که او را برباید و ذات اقدس الهی هم که ﴿لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾ از اینها نمیگیرد، لذا مقامات معنوی که رسیدنش فرح میآورد، هرگز خوف و حزن را به دنبال ندارد، چون از دست رفتنی نیست. آنچه از دست رفتنی است وقتی به دست اینها رسید، اینها خوشحال نمیشوند تا روز زوال غمگین باشند، این میشود ولایت الهی، لذا اگر در نوع از سُوَر سخن از مؤمنین یا راهیان کوی شهادت یا خود شهدا یا امثال ذلک است، در جای دیگر نکتهاش مشخص شد که ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ که ولایت این خاصیت را به همراه دارد، این هم یک مطلب.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، اینها بین خوف و رجا به سر میروند که مبادا از بین برود، آن خوف و رجا مطلوب است [و] جزء لوازم ایمان است که مبادا خدای ناکرده آن فضیلت از دست اینها برود، اینها خوف دارند این خوف هم بسیار چیز خوبی است و رجا هم دارند که ﴿یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ﴾ بسیار چیز خوبی است اما این خوف دنیایی نظیر آن طوری که میترسد مالش را فرزندش از دستش برود، این خوف در مقامات معنوی نیست.
نعمت ولایت، مراد از نعمت بالقول مطلق در قرآن
این نکته هم که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) داشتند، ملاحظه فرمودید که نعمت در قرآن کریم هر جا بالقول¬المطلق ذکر شد نعمت ولایت است. یک نعمت مادی است که یا پسوندی دارد، پیشوندی دارد، فرمود ما از نِعَم خودمان مثلاً باران میفرستیم، از نِعم خودمان آفتاب خلق کردیم، اینها نعمتهای مقیّد است که مشخص است؛ اما اگر در آیهای از آیات قرآن کلمهٴ نعمت، بدون قید نه پسوندی، نه پیشوندی هیچ چیزی او را همراهی نکند بدون قید ذکر بشود، نعمت عندالاطلاق همان نعمت ولایت است که انسان در تحت سرپرستی الله قرار بگیرد، اینکه فرمود: ﴿أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ اتمام نعمت همین نعمتی که بالقول¬المطلق ذکر شده است، همان نعمت ولایت است. در ذیل کریمه ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ از وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) رسیده است که فرمود: «نحن النعیم» ما نعیم الهی هستیم، ذات اقدس الهی مکرّم¬تر از آن است که بندگانش را در قیامت برای این نِعَم جزئی مورد سؤال قرار دهد، بلکه آن نعمتی که بشر را از او سؤال می¬کنند نعمت ولایت است از مردم سؤال میکنند که با ولایت اهلبیت چه کردی، چون اینها ولیّاللهاند شما هم در تحت تدبیر ولیّاللّهی که خلیفةاللهاند، قرار داری.
خب، این بزرگواران یعنی شهدا، طلب بشارت میکنند، خبر میگیرند از خداوند ﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ که این نشاط سوم است. نشاط اوّلشان ﴿فَرِحِینَ﴾ بود، نشاط دوّمشان ﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ بود، نشاط سوّمشان که نشاط عامّه است، همین ﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ است.
اقوال مختلف در محل اعراب ﴿الَّذِینَ﴾ و معنای آیه بنابر هر یک از اقوال
﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ ٭ الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ﴾ این ﴿الَّذِینَ﴾ را همانطوری که در کتابهای تفسیری ملاحظه فرمودید، گفتند محلّ این کلمه از نظر اعراب یا رفع است یا جرّ است یا نصب. یا جرّ است، برای اینکه بیان همان مؤمنین باشد که مضافالیه است در پایان آیهٴ قبل ﴿وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ ٭ الَّذِینَ﴾ مؤمنینی که ﴿اسْتَجَابُوا لِلّهِ﴾ خدا اجر اینها را ضایع نمیکند، براساس این جهت محلّش جرّ است. محلّش نصب باشد، بنابر اینکه اعنّی در تقدیر باشد ممدوح به نصب باشد. محلّش رفع باشد که هوالاولی است، مبتدا قرار بگیرد ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ آن جمله، خبر باشد برای این مبتدا. خب که اختصاص نداشته باشد مؤمنین به اینها ﴿وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ مؤمنین بالقولالمطلق، اجری که دارند خدا ضایع نمیکند، این تمام شد.
شأن نزول آیه 172 سوره «آل عمران»
آن وقت ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ گرچه بعضیها احتمال دادند این مربوط به جنگ بدر صغرا باشد ولی ظاهراً در تتمّه همان جریان اُحد است. در جریان احد گفتند وقتی مسلمین شکستخورده به حسب ظاهر به مدینه برگشتند و ابوسفیان و سایر کافران به اطراف مکه نزدیک شدند ابوسفیان گفت که ما نزدیک بود که به پیروزی نهایی برسیم و اگر کار را یکسره میکردیم در آینده از حمله مسلمین مصون بودیم، چه بهتر که برگردیم و اینها را یکسره از بین ببریم. عدهای این تصمیم را امضا کردند خبر به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید، فرمود ما هم باید مقابله کنیم و مبادا اینها دوباره خیال کنند که قدرت حمله دارند. بعد منادی از طرف حضرت ندا داد که هر کسی که در جریان جنگ دیروز یعنی اُحد، در دیروز بود او فقط باید بیاید، دیگران نیایند. همین مجروحین، همین جانبازها، همین زخمخوردهها، اینها موظّف شدند حرکت کنند. اینها حرکت کردند گفتند ما آمادهایم بعضیها نقل کردند که من و برادرم هر دو آسیبدیده بودیم، منتها زخم او بیشتر از زخم من بود، آن مقداری که مقدورش بود پیاده بیاید که میآمد و آن مقداری که توان راه نداشت من او را به دوش میکشیدم. دوتایی با هم رفتیم تا حمراءالأسد، تقریباً شانزده یا پانزده کیلومتری مدینه، «ثمانیة امیال»؛ هشت میل.
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود کیست که برود و خبر آنها را به ما برساند؟ کسی حاضر نشد، مگر حضرت امیر(سلام الله علیه). وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود برو ببین اگر اینها از اسبها پیاده شدند سوار شتر شدند، معلوم میشود قصد جنگ و برگشت ندارند، دارند میروند طرف مکه، اگر همچنان سوار اسباند، معلوم میشود که شاید بخواهند برگردند و وجود مبارک حضرت امیر رفت و تحقیق کرد و خبر آورد که اینها سوار بر شتر شدند و عدهای هم نقل کردند که [یکی از افراد] حرکت کردند، پیشاپیش رفتند خودشان را به این گروه ابوسفیان رساندند و گفتند مسلمانها با همه عِدّه و عُدّهای که داشتند حرکت کردند علیه شما دارند حمله میکنند، چه آنها که در جنگ اُحد بودند، چه آنها که در جنگ اُحد حضور نداشتند همه با هم حرکت کردند و در تعقیب شما هستند. با این کار، آنها را مرعوب کردند که اینها به طرف مکه بروند .
مراد از استجابت از خدا و رسول
به هر حال خواه این قضایای جزئی، سنداً تام باشد یا نه، نطاق آیه این است که کسانی که زخمخورده و جانباز انقلاب بودند، اینها حرکت کردند و اینها هم استجابت کردند خدا را و استجابت کردند رسول خدا را. استجابت کردند خدا را در اطاعت آن امرهای کلّی؛ فرمان خدا را در آن امرها و نهی¬ها اگر کسی امتثال بکند میگویند اطاعت خدا کرد، استجابت کرد. استجابت رسول خدا در آن مسئله رهبری جنگ و صلح است، اینها هم در اصل مسئله، مطیع بودند و هم در کیفیت و کمّیت حرکت، مطیع پیغمبر بودند، لذا اینها مستجیب خدا و پیغمبر بودند.
در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» به این عده وعده حیات داد یعنی آیهٴ 24 سورهٴ «انفال» این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ درباره همین مبارزین اُحد فرمود: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾؛ اینها با اینکه قرح و جرح دیدند، معذلک استجابت کردند، اجابت کردند سخن خدا را در اصل جهاد و سخن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در رهبری کیفیت و کمّیت جهاد. خدا میفرماید: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾ که یک لسان تأکیدی است، آنگاه برای اینها ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾.
بررسی نوع «مِن» در آیه ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ﴾
بعضی از آقایان بر ایناند که این ﴿مِنْهُمْ﴾ «مِن» تبیینیه است نه تبعیضیه؛ اما سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) وفاقاً للمرحوم سید شرفالدین(رضوان الله علیه) میفرمایند اینگونه از «من»ها «من» تبعیضیه است ، مرحوم سیدشرفالدین هم در ذیل آیهٔ پایانی سورهٴ «فتح» فرمود قرآن یا همچنین مسئلهٴ بیعت، اینهایی که در سفر به طرف مکه با پیغمبر بودند، بیعت کردند، قرآن کریم که جریان بیعت اینها را نقل میکند وقتی میخواهد روی ایمان این بیعتکنندهها صحّه بگذارد، روی پاداشیابی اینها صحّه بگذارد، میفرماید کسانی که با پیغمبر بیعت کردند و از آن گروه، کسانی بودند که به خدا ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند «فلهم اجرٌ عظیم» یک «مِن» تبعیضیهای در بین همان بیعتکنندهها به کار میبرد. اینجا هم که ایشان میفرمایند این «مِن»، «مِن» تبعیضیه است یعنی آخر سورهٴ «فتح» که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهانش نام میبرد که وجود مبارک پیغمبر، رسول الله هست ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ در پایان دارد که ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً﴾ ، این کلمهٴ ﴿مِنْهُم﴾ نقش تبعیض دارد یعنی همه کسانی که با پیغمبر بودند از وعدهٴ الهی برخوردار نیستند، گروهی از آنها اینچنیناند. در اینجا هم میفرمایند همه کسانی که در این جریان بعد از اُحد شرکت کردند، همه به فوز عظیم نمیرسند [بلکه] آنها که واقعاً مؤمناند، مؤمن حقیقیاند و اهل عمل صالحاند آنها به فوز عظیم میرسند، معلوم میشود در جمع اینها، کسانی بودند که یا تا آخرالأمر استقامت نداشتند یا همان وقت هم در درونشان تیرگیای بود، لذا فرمود: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ نفرمود «لهم أجرٌ عظیم»، این «لهم أجرٌ عظیم» برای جایی است که اوّلش ایمان و عمل صالح را آورده باشد که البته «لهم أجرٌ عظیم»؛ امّا صِرف حضور در جنگ و زخمی شدن و در درون فتنه پروراندن و از این بهانه گرفتن، این را قرآن استثنا میکند. میفرماید: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ نه برای همه اینها، لذا این «مِن» تبعیضیه نقشی را دارد. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرمود این از عظمت قرآن کریم است که در هیچجا حساب از دستش بیرون نمیرود. یک وقت است که انسان میخواهد از گروهی تعریف بکند، گروهی که اکثریت اینها در راه صحیح قدم برداشتند. وقتی با اینها حرف میزند دلش نمیخواهد تبعیض قائل بشود، چون از درون همه باخبر نیست، از عاقبت امور همه باخبر نیست و حمل بر صحّت میکند، همه را به یک دید تکریم و تجلیل مینگرد؛ اما قرآن نه در عین حال که به شهادت، به استجابت و جانبازی بها میدهد، کسانی که حُسن خاتمت ندارند یا در درون آنها مسائلی فعلاً هم مطرح است همه را به عنوان یک اصل کلی بیان نمیکند، تبعیضی قائل است، فرمود: ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
اعتقاد بعضی بر جسم لطیف بودن ارواح و ردّ آن
حرکت روح به لقا پروردگار نشانه تجرد او
نعمت ولایت، مراد از نعمت بالقول مطلق در قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿169﴾ فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿170﴾ یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿171﴾ الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿172﴾ الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿173﴾ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ ﴿174﴾
اعتقاد بعضی بر جسم لطیف بودن ارواح و ردّ آن
گروهی از اهل تفسیر، فکر میکردند که روح مادی است و جسم رقیق هوایی است به زعم اینها. معذلک این ﴿عِندَ رَبِّهِمْ﴾ را بر قُرب معنوی حمل کردند، گفتند منظور، قُرب مسافت نیست، چون این صفت اجسام است و ذات اقدس الهی منزّه از وصف اجسام است .
خب، اگر خدا منزّه از وصف اجسام است و روح یک جسم رقیقی است، قُربی که برای روح است جز قرب مکانی و جسمی نخواهد بود. ذات اقدس الهی منزّه از جسمیت است ولی روح، اگر یک امر رقیق جسمی شد همه اوصاف و اعراض و عوارض و کمالاتش امور جسمانی خواهد بود، نظیر رنگهایی که روی اوست، نظیر بوها و آثار دیگری که برای این ذرّات ریز است. اگر روح، یک امر جسمانی است باید جای مشخص داشته باشد و هر وصفی که برای روح ثابت میشود باید جسمانی باشد، اگر ذات اقدس الهی منزّه از جسم است و موجودی قُرب معنوی به او داشت، حتماً آن موجود باید مجرّد باشد که اوصاف معنوی بپذیرد، اگر آن موجود، جسمانی بود و مادی، همه اوصاف او باید جسمانی باشد. ایمان باید یک امر مادی باشد، تقوا، معرفةالله، عدل و همچنین شهادت، اینگونه از کمالات همه باید امور مادی باشد حالا یا رقیق یا غیررقیق، زیرا اینها اوصاف روحاند. اگر روح یک امر مادی بود همه این اوصاف باید مادّی باشند یعنی انسان همان است که در تالار تشریح خلاصه میشود و ایمان، سلولی از سلولهای گوهر او خواهد بود یا وصفی از اوصاف سلولهای مغز یا قلب او خواهد شد.
تالی فاسد مادّی بودن روح
این نگرش مادّی تالی فاسدهای فراوانی دارد. اگر ذات اقدس الهی مجرّد است و منزّه از مکان است «کما هو الحق» و اگر ارواح شهدا و مانند آن متّصفاند به قُرب عندالله و لقای حق، چون قرب الی الله یک وصف مجرّد است و مادّی و این وصف، برای ارواح ثابت است پس ارواح، حتماً باید مجرّد باشند، لذا در کتابهای عقلی از چند راه، تجرّد؟ روح ثابت میشود: یکی راه اندیشه و علم است که علم مجرّد است و هیچ حُکمی از احکام مادّه بر دانش و اندیشه بار نیست، وقتی علم مجرّد شد و علم، صفت روح شد پس روح مجرّد است.
یکی هم از راه اوصاف عقل عملی، مثل اراده، محبت، اخلاص، نیّت، عاطفه اینگونه از امور، که اینها اوصاف عقل عملی است و اندیشه و دانش از اوصاف عقلی نظری است که هر دو از شئون نفس به شمار میآیند. اگر ایمان، محبّت، تقوا، عدالت، خلوص نیّت اینگونه از امور مجرّد است و اینها اوصاف نفساند پس روح انسانی یقیناً مجرّد است. این تعبیری که در تبیان مرحوم شیخ طوسی آمده و مشابه همان تعبیر، به مجمعالبیان مرحوم امینالاسلام منتقل شد ، هر دو ناصواب است. در آن عصر و روزگار، گرچه اثبات تجرّد روح خیلی روشن نبود ولی بزرگانی نظیر مرحوم شیخ مفید و اینها، به این مقام رسیدند که برای روح، تجرّدی قائل شدند .
ارتباط روح و بدن و نفی حلول
پرسش:...
پاسخ: آن مثل بدن، وقتی قرار میگیرد معنایش این نیست دارد حلول میکند، الآن در بدن مادّی قرار دارد بدون حلول. لطیفهای مرحوم شیخ بهایی نقل میکند میگوید صفری میگوید بهترین تنزیلی که رابطهٴ روح و بدن را مشخص میکند، تشبیهی است که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این زمینه رسیده است که رابطه روح و بدن در امور تکوینی، نظیر رابطه معنا به لفظ است، در امور اعتباری. رابطه معنا و لفظ در امور اعتباری این¬طور نیست که آن معنا در لفظ حلول کرده باشد یا با لفظ متّحد شده باشد، بلکه معنادار بودن لفظ، نشانه مستعمل بودن این کلمه است. معنا، روح این لفظ است و این لفظ، بدن آن معناست؛ اما نه معنا در این کلمه حلول کرده، نه آن معنا با این کلمه متّحد شده، بلکه تعلّق دارد به این. تعلّق غیر از حلول و اتّحاد است، روح به بدن تعلّق دارد نه در بدن حلول کرده، نه با بدن متّحد شده با بدن مثالی هم بشرح ایضاً [همچنین]، این¬طور نیست که حالا وقتی بدن مثالی داشت در او حلول کرده یا با او متّحد شده. از اوصاف، میتوان حکم موصوف را فهمید. اوصاف علمی و عملی که برای روح ثابت میشود مجرّد است، البته روح، کارهای مادی دارد که با ابزار بدن انجام میدهد، اگر یک سلسله کارهای مادی داشت شاهد مادّیت او نیست، چون او را در مرحلهٴ نازل به وسیله بدن انجام میدهد ولی اگر یک سلسله اوصافی علمی یا عملی داشت که اینها مجرّد بودند، نشانه آن است که خود روح، ذاتاً مجرّد است.
حرکت روح به لقاء پروردگار نشانه تجرد او
پرسش:...
پاسخ: عندالله هست، چون الله به او محیط است، این در حقیقت وصف الله است یعنی الله، محیط بکل شیء است؛ اما وقتی گفتیم که این شیء، به لقاءالله رفت صفت این شیء است، اگر گفتیم این شیء به لقاءالله رسید، خب الله که مجرّد محض است، این شیء هم که روح انسان است مادی است، این مادی اگر ملاقات میکند لابد لقای مادی دارد دیگر، لقای مجرّد که ندارد. چون اگر موصوف مادی شد، وصفش هم یقیناً مادی است. یک وقت است میگوییم خدا میبیند، البته او چون مجرّد است، وصف برای خود اوست، دیدنش هم مجرّد است «سمیع لابآلة بصیر لابادآة» یک وقت است میگوییم روح، به لقاءالله میرسد که روح ملاقات میکند لقاءالله را روح، عندالله است، نه خدا عند کلّ شیء است ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ آن ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ آن صفت خداست، البته مجرّد است؛ اما اگر گفتیم روح، عنداللّهی میشود، عند رب میشود این صفت روح است وقتی صفت روح شد چون این صفت مجرّد است موصوفش هم حتماً باید مجرّد باشد.
وجود بدنهای مختلف در نشئه¬های مختلف برای روح
پرسش:...
پاسخ: حلول ندارند، مثل در بدن فعلی هم حلول ندارند. روح، در هر نشئهای بدن دارد مناسب با آن عالم. در دنیا، بدنی دارد مناسب با دنیا، در برزخ، بدنی دارد مناسب با برزخ، در قیامت کبرا، بدنی دارد مناسب با آن عالم، در هیچیک از این نشئات، بیبدن نیست؛ اما در بدن حلول ندارد که انسان بخواهد جستجو کند و با تشریح بدن، روح را پیدا کند.
پرسش:...
پاسخ: ندارد دیگر، بدن هم مکان دارد نه روح. الآن ما که اینجا نشستهایم درباره «لا مکان» و «لا زمان» بحث میکنیم و میاندیشیم، این روح است که مسئله «لا مکان» را، «لا زمان» را چیزی را که منزّه از مکان است، چیزی را که منزّه از زمان و مکان است درک میکند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ روح که در بدن نیست که انسان وقتی این را در تشریح ببرد روح را پیدا کند که، روح به این بدن، تعلّق تدریجی دارد؛ در مقام فعل این بدن را اداره میکند، اگر تعلّقش به جای دیگر قوی شد، این ارتباطش را قطع میکند بدن میمیرد، اینطور نیست که روح در بدن باشد.
پرسش:...
پاسخ: به همین دلیل، روح میتواند مجرّد باشد، برای اینکه آن نفخ، یک نفخ مادّی نیست، آنطوری که در مِنفَخ یک حدّاد میدَمد که. یک حدّاد، یک کورهگر در کوره کنار کوره آهنگری در آن مِنفخش میدهد این نفخ مادی است، چون ذات اقدس الهی مجرّد است و نفخش هم مجرّد است پس این روح هم باید یک امر مجرّد باشد، این مطلب اول.
بررسی و تحلیل روایاتی در تائید و ردّ حضور ارواح شهدا در چینهدان مرغ
مطلب دوم اینکه در خلال معنا کردن این آیات، روایتی را مرحوم امینالاسلام در فضیلت شهادت و فضل شهدا ذکر فرمود که لابد ملاحظه فرمودید. از وجود مبارک ثامنالحجج(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل شده است که وقتی شهید یعنی مجاهد فی سبیل الله قصد میکند که از وطن، حرکت بکند و همّت و نیّتش تثبیت شده است، چه ثوابی دارد، اهلبیتش را وداع میکند چه ثوابی دارد، به میدان جنگ میرود، تیر دست میگیرد و دشمن را هدف قرار میدهد، چه ثوابی دارد. وقتی هم که آسیب میبیند و از مرکب مثلاً میافتد یا از غیر مرکب میافتد، چه کسانی به استقبالش میآیند، یک روایت بسیار جالبی است که ایشان در مجمع نقل میکند ، فضایل فراوانی برای شهید است. در آنجا و همچنین روایتی قبل، دارد که ارواح شهدا در حواصل طیور خُضر یعنی چینهدان مرغهای سبز قرار میگیرند که این روایت، از ابنعباس هم نقل شده است و اهلسنت هم زیاد نقل کردند .
روایتی که در بحث روز قبل از امالی مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) از یونسبنطبیان خوانده شد که امام ششم(سلام الله علیه) فرمود چه میگویند مردم درباره ارواح شهدا؟ راوی عرض کرد که میگویند ارواح را در حواصل طیور خُضر قرار میدهند، حضرت فرمود ارواح شهدا نزد خدا گرامیتر از آناند که در چینهدان مرغ جا بدهند بلکه حُکم ارواح جداست بعد وقتی که رحلت کردند، خداوند برای آنها صورتی مثل صورت دنیاییشان قرار میدهد که «فَیأکلونَ ویشربون» .
جمع بین روایات مذکور
خب، حالا جمع این دو طایفه روایات چه خواهد بود؟ روایتی که از امالی مرحوم شیخ خوانده شد، به صورت روشن فرمود امام صادق(سلام الله علیه) که اینها چیست که اینها میگویند، معلوم میشود آن حرفها را دیگران گفتند و نه امامیه و نه اهلبیت(علیهم السلام) و اگر در بعضی از روایات اهلبیت(علیهم السلام) آمده است که ارواح شهدا در چینهدان مرغ است، این به صورت تمثّل خواهد بود، نظیر آن نامهٴ معروفی که حضرت امیر(سلام الله علیه) برای معاویه(علیه اللعنة) نوشت، در آنجا مرقوم فرمود که ما اگر بخواهیم عظمت و شخصیت خانوادگی خودمان را ذکر بکنیم، سخن به درازا میکشد و چون «تزکیة المرء نفسه» روا نیست، ما در این زمینه سخن نمیگوییم و اگر مجاز بودیم خیلی حرف داشتیم برای گفتن، ولی اجمالاً اشاره میکنم. ما پیغمبر تحویل دادیم شما تکذیب کردید، ما شهید دادیم و شما «منّا خیر نساء العالمین و منکم حمّالةُ الحَطَب»؛ زنان ما سیدهٴ نساء عالمیناند، زنان شما «حمالةالحطب»اند، این نامه مفصّل است. بعد فرمود خیلیها در جنگ کُشته میشوند ولی از ما اگر کسی کُشته بشود میشود سیّد شهدا مثل حمزه(سلام الله علیه) یا خیلیها در میدان جنگ دست میدهند ولی از ما اگر کسی در راه خدا دستهایش را داد، خداوند به او دو دست میدهد یا دو بال میدهد که با فرشتگان، در بهشت پرواز میکند، این جریان جعفر طیّار(سلام الله علیه). این در نهجالبلاغه در آن نامه معروف حضرت امیر هست که «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» .
خب، اینکه فرمود خیلیها دوتا دستشان در جنگها بُریده میشود ولی از خانواده ما اگر کسی دو دستش را در راه خدا داد، خداوند دوتا بال به اینها مرحمت میکند که «یطیر بهما مع الملائکة فی الجنة» این شاید بتواند شارح باشد، مفسّر باشد که اگر روایتی آمده که ارواح شهدا، به صورت طیوری هستند ، نه طیور جسمانی عالم ماده، بلکه همان تمثّلات برزخی است، نظیر جناحی که برای فرشتگان هست. فرشتگان که نظیر کبوتر، بال و پَر ندارند که، اینها که ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ اینها دارای جناح هستند یعنی جناح بهشتی که با آن عالم سازگار باشد، نه جناح مادّی که به صورت پَر عالم طبیعت دربیاید. مرحوم ابنمیثم در شرح نهجالبلاغه در اوصاف فرشتهها بیانی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است استشهاد میکند که این نشانه تجرّد این فرشتههاست برای اینکه در آن خطبه حضرت فرشتهها را که معرفی میکند میفرماید فرشتهها «أُولِی أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلاَلَ عِزَّتِهِ» و مانند آن؛ فرشتهها دارای بالهایی هستند که این بالها تسبیحگوی حقاند. این تسبیح، یک تسبیح خاص است وگرنه تسبیح عام برای همه موجودات است ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ هم آن مرغهای حرامگوشت هم تسبیحگوی حقاند، در آن تسبیحهای تکوینی، این اختصاصی به بالهای فرشتههای ندارد که. اینکه در خطبهٴ نهجالبلاغه آمده است فرشتهها دارای اجنحهای هستند که تسبیحگوی حقاند ، ایشان میفرمایند این یک تسبیح خاص است و نشانه بر شعور و تجرّد اینهاست ، اگر آن تسبیح عام باشد که هر موجودی دارد و مرغهال حلالگوشت و حرامگوشت هم غافل از آن تسبیح نیستند. بنابراین این روایت یونسبنطبیان که از امالی مرحوم شیخ خوانده شد ، با آن بیان حضرت امیر که فرمود خدا به جعفر دوتا بال داد که «یطیر بهما فی الجنة» شاید بتواند شاهد جمع باشد.
ولایت خداوند بر رهروان راه شهدا و نشانههای ولایت پروردگار
مطلب سوم آن است که این گروهی که ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾اند یعنی راهیان شهید، قهراً خودِ شهید هم اینچنین است، اینها متولّی کارشان خداست؛ تحت ولایت اللهاند، چون تحت ولایت اللهاند خوف و حُزنی ندارند، اینها جزء اولیای الهیاند و در آیات دیگر هم فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ یعنی معیار نفی خوف و حُزن، همان ولیّالله بودن است. انسان اگر بخواهد خود را بیازماید که از اولیای خداست یا نه، ببیند که از گزند خوف و حُزن مصون است یا نه؟ اگر مبتلا به خوف و حُزن است، چیزی را که قبلاً از دست داد حالا نگران باشد یا احتمال بدهد که آینده، چیزی را از دست بدهد هماکنون خائف است، این بداند که از اولیای الهی نیست؛ اما اگر نه، در خودش امنیتی احساس میکند، میفرماید چیزی را که قبلاً به ما داد از ما گرفت برای خودش بود، چیزی را هم که الآن داد ممکن است بعداً از ما بگیرد، برای خودش است، این ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ این نشانهٴ ولایت است. البته، این همه نشانه نیست [بلکه] گوشهای از نشانه است. نشانهٴ ولایت تنها نفی خوف و حُزن نیست نفی فرح دنیایی هم هست؛ منتها چون این مطلب درباره شهدا، درباره راهیان کوی شهید سخن از فرح دنیایی نبود، خدا این را ذکر نکرد وگرنه نشانه ولایت تنها «لا خوف» و «لا حزن» نیست «لا خوف و لا حزن ولا فرح» اینکه در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ هم همینطور است.
نفی خوف و حزن مستلزم نفی فرح
البته نفی خوف و حُزن مستلزم نفی فرح هم هست. بیان استلزام این است که در ولایت الهی شرط است که انسان نه نسبت به گذشته خائف باشد؛ آنچه از دست داد محزون باشد، نه در آینده نسبت به آینده چیزی را که از دست میدهد یا محتملالزوال است خائف باشد، نه از رسیدن فرحناک باشد، این ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ میفرماید ما همهٴ اینها را در کارگاه قضا و قَدَر تنظیم کردیم تا شما را بیازماییم تا شما اگر چیزی را از دست دادید متأثر نباشید و چیزی هم به دستتان آمد خوشحال نباشید. البته لازمهٴ نفی خوف و حُزن، نفی فرح هم هست. اگر کسی با به دست آوردن چیزی خوشحال شد، با از دست دادن آن نگران میشود، ولیّالله با به دست آوردن چیزی از امتعهٴ دنیا، خوشحال نمیشود، چون میداند این امتحانی است چند روزی دست دیگران بود، چند روزی هم دست اوست، بعد از چند روزی هم از دست او گرفته میشود. چیزی که به دست او آمد و او خوشحال شد دیگر خوف و حزن ندارد، چرا؟ نظیر این ﴿فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ چون این دیگر از بین رفتنی نیست، این یک رزق کریمی است که خدا به اینها داد، جای فرح هم هست و در کنار شکر است و مطمئن است که از بین نمیرود، چون دیگری که دسترسی به این ندارد که او را برباید و ذات اقدس الهی هم که ﴿لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾ از اینها نمیگیرد، لذا مقامات معنوی که رسیدنش فرح میآورد، هرگز خوف و حزن را به دنبال ندارد، چون از دست رفتنی نیست. آنچه از دست رفتنی است وقتی به دست اینها رسید، اینها خوشحال نمیشوند تا روز زوال غمگین باشند، این میشود ولایت الهی، لذا اگر در نوع از سُوَر سخن از مؤمنین یا راهیان کوی شهادت یا خود شهدا یا امثال ذلک است، در جای دیگر نکتهاش مشخص شد که ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ که ولایت این خاصیت را به همراه دارد، این هم یک مطلب.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، اینها بین خوف و رجا به سر میروند که مبادا از بین برود، آن خوف و رجا مطلوب است [و] جزء لوازم ایمان است که مبادا خدای ناکرده آن فضیلت از دست اینها برود، اینها خوف دارند این خوف هم بسیار چیز خوبی است و رجا هم دارند که ﴿یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ﴾ بسیار چیز خوبی است اما این خوف دنیایی نظیر آن طوری که میترسد مالش را فرزندش از دستش برود، این خوف در مقامات معنوی نیست.
نعمت ولایت، مراد از نعمت بالقول مطلق در قرآن
این نکته هم که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) داشتند، ملاحظه فرمودید که نعمت در قرآن کریم هر جا بالقول¬المطلق ذکر شد نعمت ولایت است. یک نعمت مادی است که یا پسوندی دارد، پیشوندی دارد، فرمود ما از نِعَم خودمان مثلاً باران میفرستیم، از نِعم خودمان آفتاب خلق کردیم، اینها نعمتهای مقیّد است که مشخص است؛ اما اگر در آیهای از آیات قرآن کلمهٴ نعمت، بدون قید نه پسوندی، نه پیشوندی هیچ چیزی او را همراهی نکند بدون قید ذکر بشود، نعمت عندالاطلاق همان نعمت ولایت است که انسان در تحت سرپرستی الله قرار بگیرد، اینکه فرمود: ﴿أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ اتمام نعمت همین نعمتی که بالقول¬المطلق ذکر شده است، همان نعمت ولایت است. در ذیل کریمه ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ از وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) رسیده است که فرمود: «نحن النعیم» ما نعیم الهی هستیم، ذات اقدس الهی مکرّم¬تر از آن است که بندگانش را در قیامت برای این نِعَم جزئی مورد سؤال قرار دهد، بلکه آن نعمتی که بشر را از او سؤال می¬کنند نعمت ولایت است از مردم سؤال میکنند که با ولایت اهلبیت چه کردی، چون اینها ولیّاللهاند شما هم در تحت تدبیر ولیّاللّهی که خلیفةاللهاند، قرار داری.
خب، این بزرگواران یعنی شهدا، طلب بشارت میکنند، خبر میگیرند از خداوند ﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ که این نشاط سوم است. نشاط اوّلشان ﴿فَرِحِینَ﴾ بود، نشاط دوّمشان ﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ بود، نشاط سوّمشان که نشاط عامّه است، همین ﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ است.
اقوال مختلف در محل اعراب ﴿الَّذِینَ﴾ و معنای آیه بنابر هر یک از اقوال
﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ ٭ الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ﴾ این ﴿الَّذِینَ﴾ را همانطوری که در کتابهای تفسیری ملاحظه فرمودید، گفتند محلّ این کلمه از نظر اعراب یا رفع است یا جرّ است یا نصب. یا جرّ است، برای اینکه بیان همان مؤمنین باشد که مضافالیه است در پایان آیهٴ قبل ﴿وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ ٭ الَّذِینَ﴾ مؤمنینی که ﴿اسْتَجَابُوا لِلّهِ﴾ خدا اجر اینها را ضایع نمیکند، براساس این جهت محلّش جرّ است. محلّش نصب باشد، بنابر اینکه اعنّی در تقدیر باشد ممدوح به نصب باشد. محلّش رفع باشد که هوالاولی است، مبتدا قرار بگیرد ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ آن جمله، خبر باشد برای این مبتدا. خب که اختصاص نداشته باشد مؤمنین به اینها ﴿وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ مؤمنین بالقولالمطلق، اجری که دارند خدا ضایع نمیکند، این تمام شد.
شأن نزول آیه 172 سوره «آل عمران»
آن وقت ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ گرچه بعضیها احتمال دادند این مربوط به جنگ بدر صغرا باشد ولی ظاهراً در تتمّه همان جریان اُحد است. در جریان احد گفتند وقتی مسلمین شکستخورده به حسب ظاهر به مدینه برگشتند و ابوسفیان و سایر کافران به اطراف مکه نزدیک شدند ابوسفیان گفت که ما نزدیک بود که به پیروزی نهایی برسیم و اگر کار را یکسره میکردیم در آینده از حمله مسلمین مصون بودیم، چه بهتر که برگردیم و اینها را یکسره از بین ببریم. عدهای این تصمیم را امضا کردند خبر به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید، فرمود ما هم باید مقابله کنیم و مبادا اینها دوباره خیال کنند که قدرت حمله دارند. بعد منادی از طرف حضرت ندا داد که هر کسی که در جریان جنگ دیروز یعنی اُحد، در دیروز بود او فقط باید بیاید، دیگران نیایند. همین مجروحین، همین جانبازها، همین زخمخوردهها، اینها موظّف شدند حرکت کنند. اینها حرکت کردند گفتند ما آمادهایم بعضیها نقل کردند که من و برادرم هر دو آسیبدیده بودیم، منتها زخم او بیشتر از زخم من بود، آن مقداری که مقدورش بود پیاده بیاید که میآمد و آن مقداری که توان راه نداشت من او را به دوش میکشیدم. دوتایی با هم رفتیم تا حمراءالأسد، تقریباً شانزده یا پانزده کیلومتری مدینه، «ثمانیة امیال»؛ هشت میل.
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود کیست که برود و خبر آنها را به ما برساند؟ کسی حاضر نشد، مگر حضرت امیر(سلام الله علیه). وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود برو ببین اگر اینها از اسبها پیاده شدند سوار شتر شدند، معلوم میشود قصد جنگ و برگشت ندارند، دارند میروند طرف مکه، اگر همچنان سوار اسباند، معلوم میشود که شاید بخواهند برگردند و وجود مبارک حضرت امیر رفت و تحقیق کرد و خبر آورد که اینها سوار بر شتر شدند و عدهای هم نقل کردند که [یکی از افراد] حرکت کردند، پیشاپیش رفتند خودشان را به این گروه ابوسفیان رساندند و گفتند مسلمانها با همه عِدّه و عُدّهای که داشتند حرکت کردند علیه شما دارند حمله میکنند، چه آنها که در جنگ اُحد بودند، چه آنها که در جنگ اُحد حضور نداشتند همه با هم حرکت کردند و در تعقیب شما هستند. با این کار، آنها را مرعوب کردند که اینها به طرف مکه بروند .
مراد از استجابت از خدا و رسول
به هر حال خواه این قضایای جزئی، سنداً تام باشد یا نه، نطاق آیه این است که کسانی که زخمخورده و جانباز انقلاب بودند، اینها حرکت کردند و اینها هم استجابت کردند خدا را و استجابت کردند رسول خدا را. استجابت کردند خدا را در اطاعت آن امرهای کلّی؛ فرمان خدا را در آن امرها و نهی¬ها اگر کسی امتثال بکند میگویند اطاعت خدا کرد، استجابت کرد. استجابت رسول خدا در آن مسئله رهبری جنگ و صلح است، اینها هم در اصل مسئله، مطیع بودند و هم در کیفیت و کمّیت حرکت، مطیع پیغمبر بودند، لذا اینها مستجیب خدا و پیغمبر بودند.
در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» به این عده وعده حیات داد یعنی آیهٴ 24 سورهٴ «انفال» این است که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ درباره همین مبارزین اُحد فرمود: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾؛ اینها با اینکه قرح و جرح دیدند، معذلک استجابت کردند، اجابت کردند سخن خدا را در اصل جهاد و سخن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در رهبری کیفیت و کمّیت جهاد. خدا میفرماید: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾ که یک لسان تأکیدی است، آنگاه برای اینها ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾.
بررسی نوع «مِن» در آیه ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ﴾
بعضی از آقایان بر ایناند که این ﴿مِنْهُمْ﴾ «مِن» تبیینیه است نه تبعیضیه؛ اما سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) وفاقاً للمرحوم سید شرفالدین(رضوان الله علیه) میفرمایند اینگونه از «من»ها «من» تبعیضیه است ، مرحوم سیدشرفالدین هم در ذیل آیهٔ پایانی سورهٴ «فتح» فرمود قرآن یا همچنین مسئلهٴ بیعت، اینهایی که در سفر به طرف مکه با پیغمبر بودند، بیعت کردند، قرآن کریم که جریان بیعت اینها را نقل میکند وقتی میخواهد روی ایمان این بیعتکنندهها صحّه بگذارد، روی پاداشیابی اینها صحّه بگذارد، میفرماید کسانی که با پیغمبر بیعت کردند و از آن گروه، کسانی بودند که به خدا ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند «فلهم اجرٌ عظیم» یک «مِن» تبعیضیهای در بین همان بیعتکنندهها به کار میبرد. اینجا هم که ایشان میفرمایند این «مِن»، «مِن» تبعیضیه است یعنی آخر سورهٴ «فتح» که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهانش نام میبرد که وجود مبارک پیغمبر، رسول الله هست ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ در پایان دارد که ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً﴾ ، این کلمهٴ ﴿مِنْهُم﴾ نقش تبعیض دارد یعنی همه کسانی که با پیغمبر بودند از وعدهٴ الهی برخوردار نیستند، گروهی از آنها اینچنیناند. در اینجا هم میفرمایند همه کسانی که در این جریان بعد از اُحد شرکت کردند، همه به فوز عظیم نمیرسند [بلکه] آنها که واقعاً مؤمناند، مؤمن حقیقیاند و اهل عمل صالحاند آنها به فوز عظیم میرسند، معلوم میشود در جمع اینها، کسانی بودند که یا تا آخرالأمر استقامت نداشتند یا همان وقت هم در درونشان تیرگیای بود، لذا فرمود: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ نفرمود «لهم أجرٌ عظیم»، این «لهم أجرٌ عظیم» برای جایی است که اوّلش ایمان و عمل صالح را آورده باشد که البته «لهم أجرٌ عظیم»؛ امّا صِرف حضور در جنگ و زخمی شدن و در درون فتنه پروراندن و از این بهانه گرفتن، این را قرآن استثنا میکند. میفرماید: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِمَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ نه برای همه اینها، لذا این «مِن» تبعیضیه نقشی را دارد. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرمود این از عظمت قرآن کریم است که در هیچجا حساب از دستش بیرون نمیرود. یک وقت است که انسان میخواهد از گروهی تعریف بکند، گروهی که اکثریت اینها در راه صحیح قدم برداشتند. وقتی با اینها حرف میزند دلش نمیخواهد تبعیض قائل بشود، چون از درون همه باخبر نیست، از عاقبت امور همه باخبر نیست و حمل بر صحّت میکند، همه را به یک دید تکریم و تجلیل مینگرد؛ اما قرآن نه در عین حال که به شهادت، به استجابت و جانبازی بها میدهد، کسانی که حُسن خاتمت ندارند یا در درون آنها مسائلی فعلاً هم مطرح است همه را به عنوان یک اصل کلی بیان نمیکند، تبعیضی قائل است، فرمود: ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است