- 132
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 190 و 191 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 190 و 191 سوره آلعمران _ بخش دوم"
تبیین معنای ربوبیّت و عبودیّت کامل
چگونگی بیان آیات آفاقی و آیات انفسی در قرآن
هدفمند بودن خلقت آسمان و زمین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ َلآیاتٍ ِلأُولِی اْلأَلْبابِ﴿190﴾ الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴿191﴾
تبیین معنای ربوبیّت و عبودیّت کامل
در آیهٴ قبل فرموده بود که ﴿وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ این کمال ربوبیت ذات اقدس الهی است. در این آیه، کمال عبودیت را ذکر میکند، رب کامل آن موجودی است که کل نظام هستی مخلوق و مربوب او باشد، پس میشود رب کامل در ربوبیت. عبد کامل هم انسانی است که جمیع شئونش غرق در یاد حق و فکر حق و ذکر حق و شکر حق باشد، اگر ﴿وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ میشود رب محض ﴿إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ َلآیاتٍ ِلأُولِی اْلأَلْباب﴾ که اولی¬الالباب را با این صفات معرفی فرمود، میشود عبد محض.
رابطه ذکر و فکر
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود اولواالالباب کسانیاند که در جمیع شئون به یاد حقاند، ذکر را به حق اسناد داد ولی فکر را دربارهٴ خلق خدا گاهی اینچنین گفته میشود، مثل اینکه امام رازی این¬طور گفته است که ذکر را خدا به خود اسناد داد، فرمود: ﴿الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ﴾؛ به یاد حقاند؛ اما فکر را به خلق اسناد داد، فرمود: ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماوات﴾ نه یتفکرون فی¬الله، این برای آن است که ذات خدا مورد فکر قرار نمیگیرد، چون نامتناهی است؛ اما مذکور میشود . این بیان جناب امام رازی گویا تام نیست، چون فکر در خلق سماوات و ارض برای آن است که منتهی بشود به وجود حق، لذا بعد از ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ آمده است که ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا﴾ این ﴿ربّنا﴾ را که با ذکر نمیگویند، با فکر میگویند. اگر این ﴿ربّنا﴾ فقط لسانی باشد، حرف ایشان درست است؛ اما این قلبی است، در قلب بعد از فکر در خلق سماوات و الارض به این نتیجه میرسند، میگویند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ بنابراین این فکری است که از خلق به خالق رسیده. البته تفکر در کنه حق مقدور کسی نیست؛ اما معرفت حق به مقدار میسور هم محجوب نیست. در بیانات حضرت علی(سلام الله علیه) بود این خطبه مکرر خوانده شد که حضرت بین این دو مطلب جمع کردند، فرمودند: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ، وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» یعنی عقول را بر کنه صفات حق محیط و مسلط نفرمود، چون صفات حق هم عین ذات حق است ولی آن مقدار واجب را هم محجوب نکرده است، پس عقول از شناخت صفات ذاتی واجب هم که عین ذات است، آن مقداری که لازم است محجوب نیست، برای عقول مقدور است، آن مقداری هم که مقدور نیست لازم نیست.
اوصاف اولوا الالباب
خب، اینکه فرمود اولواالالباب کسانیاند که اهل ذکرند و اهل فکرند، ذکرشان را هم مشخص کرد، فکرشان را هم مشخص کرد، فرمود: ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ﴾ این یا ناظر به آن است که در همهٴ احوال به یاد حقاند، چون بالأخره انسان یا ایستاده است یا نشسته است یا به پهلو میآرمد، این جنوب شامل استلقا هم میشود، نه اینکه اینها اگر مضطجع باشند و ایمن یا ایسر، به یاد حق هستند ولی اگر مستلقی باشند به یاد حق نیستند، اینچنین نیست. این جنوب در مقابل قیام و قعود است نه در مقابل استلقا. یک وقت است که جنب در مقابل پشت است، یک وقت جنب در مقابل قیام و قعود است. اگر جنب، در مقابل پشت باشد، آن¬وقت اضطجاع شامل استلقا نمیشود، آنکه «مستلقیاً علی ظهره» آرمیده است، آن مشمول این آیه نیست ولی اگر پهلو در مقابل قیام و قعود باشد، شامل حالت استلقا هم خواهد بود، آن¬وقت کنایه از آن است که اینها دائماً به یاد حقاند ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ﴾.
بررسی دلالت آیهٴ بر حالات سهگانه نماز
عدهای احتمال دادند که این ناظر است به حالات گوناگون نمازگزار که اگر در حال سلامت کامل بود که ایستاده نماز میگذارد و اگر از سلامت کامل برخوردار نبود، در حال نشسته نماز میخواند و اگر نشستن مقدور او نبود، در حالی که به پهلو آرمیده است نماز میخواند. البته این سخن، حمل مطلق است بر مقید و دلیل لازم دارد و اگر روایتی هم این را تطبیق کرده است بر حالتهای سه¬گانهٴ نمازگزار، اینها جنبه تطبیقی دارد نه تفسیر؛ شامل آن حالتها هم میشود. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» به این امر اشاره شده ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِکُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنینَ کِتابًا مَوْقُوتًا﴾ قبلش دربارهٴ کیفیت مسائل نظامی است که فرمود مواظب اسلحههایتان باشید، مسئلهٴ نماز خوف را که به جماعت در جبهه جنگ خوانده میشود بیان فرمود که ﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ﴾ آنگاه اسلحههایشان را مواظب باشند، اگر بگیرند عیب ندارد ولی غفلت نکنند از اسلحههایشان، برای اینکه ﴿وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًی مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُم﴾ ؛ اگر بر شما سخت است بر اثر بیماری یا بارندگی عیب ندارد که اسلحههایتان را بگیرید با آن نماز بخوانید؛ اما ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛ آن هوشمندیتان را حفظ بکنید که دشمن به اسلحهتان تهاجم نکند.
آنگاه در آیهٴ 103 فرمود: ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ﴾ این ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ﴾ یعنی «اذا اردتم ان تقض الصلاة»؛ وقتی خواستید نماز بخوانید، نظیر ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّه﴾ نه یعنی وقتی قرائت تمام شد، آنگاه بگو «اعوذ بالله» این همان است که در کتابهای نحوی هم میگویند «فنمط عرّفت قل فیه النمط» عرّفت یعنی «اذا اردْتَ تعریفه» اگر کلمه نمط را خواستی معرفه کنی «اذا عرّفت» یعنی «اذا اردْتَ تعریفه قل فیه النمط» الف و لام بیاور «فنمطٌ عرّفت قل فیه النمط» یعنی «اذا اردْتَ تعریفه» خواستی کلمه نمط را که نکره است معرفه کنی بگو «النمط» با الف و لام این عرّفت یعنی «اذا اردْتَ تعریفه» آنجا هم دارد ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ یعنی «اذا اردت ان تقرأ» که جزء آداب تلاوت است، نه وقتی که قرائت تمام شد.
اینجا هم در سورهٴ «نساء» که دارد ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِکُمْ﴾ این میتواند به همین معنا باشد که «اذا اردتم الصلاة» وقتی خواستید نماز بخوانید در جنگ و جبهه شرکت کردهاید، آن¬که قدرت ایستادن دارد ایستاده وگرنه نشسته وگرنه به پهلو آرمیده. اگر به این معنا تفسیر بشود یعنی آیهٴ سورهٴ «نساء» این منافات با اطلاق آیهٴ سورهٴ «آل¬عمران» که محل بحث است ندارد. اولواالالباب کسانیاند که دائماً به یاد حقاند، حالا اگر تکلیفشان نسبت به نماز فرا رسید و حالت ایستادن مقدورشان نبود، آنجا هم نشسته نماز میخوانند و اگر نشد به پهلو آرمیده نماز میخوانند. پس اختصاصی به حالت نماز ندارد؛ کسانی هستند که دائماً مستغرق در یاد حقاند ﴿قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ﴾ این ذکر مستمر و به تعبیر امام رازی میگوید که ذکرشان که دائمی است و قیام و قعود و علی جنوب هم که ارکان است یعنی در این حالتها هم به یاد حقاند، ایمان هم که سه رکن دارد: اقرار به زبان دارد؛ عمل به ارکان دارد و اعتقاد به جنان، اقرار به زبانشان همان ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ﴾ است، عمل به ارکانشان ﴿قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ﴾ است، اعتقاد به جنانشان هم ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ﴾ است که این لساناً و قلباً و ارکاناً همه را این آیه در بر دارد . خب ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾؛ دربارهٴ آفرینش آسمان و زمین فکر میکنند.
نقد سخن فخررازی دربارهٴ علت ترغیب آیه به تفکر در آفرینش
امام رازی میگوید که سراسر جهان، آیات و نشانههای الهی است؛ هم آیات انفسی هم آیات آفاقی، چون آیات آفاقی، مهمتر از آیات انفسی است، خداوند آیات آفاقی را ذکر کرده است آن اجل و اهم را ذکر کرده است. پس خلاصه فرمایش ایشان این است که آیات دو قسم است، چه اینکه در سورهٴ «ذاریات» و «احقاف» و امثال ذلک هم بود که ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ ، ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ و آیات دو قسم است، این فرمایش تام است و اما اینکه فرمودند آیات آفاقی مهمتر از آیات انفسی است، به دلیل اینکه ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاس﴾ این ناتمام است. در قرآن کریم برای مجموعهٴ نظام یعنی آسمان و زمین، عظمتی قائل است و برای انسان هم عظمتی قائل است. انسان از نظر قرآن به دو قسم تقسیم میشود: یک انسان امین وحی الهی؛ یک انسان عادی. آن انسانی که امین وحی است، امینالله است آن به مراتب از آسمانها و زمین بالاتر است او کاری انجام میدهد که از آسمان و زمین ساخته نیست، این همان آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که ﴿انّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولاً﴾ این انسانی که امینالله است، آن امانتی را که آسمانها و زمین از تحملش عاجزند انسان تحمل میکند. این انسان که امین الله است، بالاتر از سماوات و ارض است و اگر کسی امینالله نبود؛ حامل امانت الهی نبود، یک بشر عادی است. وقتی یک بشر عادی شد خب البته آسمانها از او میشود مسئله جسم و مسئلهٴ ماده و مسئلهٴ بدن و امثال ذلک. اگر انسان منهای آن معنویت و منهای آن امانتداری ملاحظه بشود، اگر از آن جهت باشد، آسمان از او مهمتر است، زمین از او مهمتر است، کوهها از او بالاترند و سنگینترند. لذا همهٴ اینها را قرآن میفرماید از انسان بالاتر است، سنگینتر است. انسان یک روح وزینی دارد که با آن روح، امینالله میشود، اگر او را پیدا نکرد میشود همین بدن. خب، اگر همین بدن شد، این زمین از او سنگینتر است، کوه از او سنگینتر است آسمان از او سنگینتر است، لذا همهٴ این قسمتها را قرآن کریم جدا، جدا بازگو کرد. فرمود به انسان متکبر که ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ ؛ به انسان عادی میگوید که تو هر چه فخر کنی و ببالی، دیگر بلندتر از کوه که نخواهی بود و شد، زمین را که نمیتوانی بشکافی، خب او از تو سنگینتر است دیگر، به اندازهٴ کوه که نمیتوانی رفیع باشی، او بلندتر است دیگر پس ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ آمده ﴿ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ آمده همه در قرآن کریم هست؛ اما این نه برای آن است که آیات آفاقی مهمتر از آیات انفسی است، اگر کسی روحی پیدا کرد، جانی پیدا کرد که امینالله شد، او البته از مجموعهٴ سماوات و ارض بالاتر است. آن را ذات اقدس الهی جداگانه طرح کرد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی مواظب جانتان باشید. آن آیات، به مراتب بالاتر از آیات آفاقی است؛ اما برای توده مردم البته، خلقت آسمانها و زمین، مهمتر از خلقت خود آنهاست ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ این یک مطلب است. پس اگر کسی بخواهد بگوید بالقول المطلق، آیات آفاقی بالاتر و شریفتر از آیات انفسی است، این تام نیست.
چگونگی بیان آیات آفاقی و آیات انفسی در قرآن
خب مطلب دیگر آن است که این ﴿یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ معناش این نیست که این آیات آفاقی در مقابل آیات انفسی است. یک وقت است که به قرینه مقابله، تفصیل چون قاطع شرکت است مسئلهٴ آیات آفاقی از آیات انفسی جدا میشود، مثل همان سورهٴ «ذاریات» که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ یا آیهٴ سورهٴ «فُصّلت» که فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِم﴾ اما اگر یک وقت بفرماید که ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ معمولاً وقتی سخن از آسمان و زمین است یعنی مجموعهٴ این نظام، هم آسمانها و هم موجودات آسمانی، هم زمین و هم موجودات زمینی، این دیگر آیات آفاقی در مقابل آیات انفسی نیست، آنجا که خداوند میفرماید ما آسمانها و زمین را باطل خلق نکردیم، شامل انسان هم میشود یعنی مجموعه نظام، یعنی ما فیهن و ما بینهن و امثال ذلک است.
سرّ انتساب انسان به ظلوم و جهول
پرسش:...
پاسخ: یعنی چون ظلوم و جهول عدم ملکه است. ظلوم، در مقابل عادل است جهول، در مقابل عالم است. یعنی انسانی که میتواند عالم و جاهل باشد، عادل و فاسق باشد، این میتواند مکلف باشد، موجودات دیگر چون اینچنین نیستند، نمیتوانند مکلف باشند.
پرسش:...
پاسخ: اگر در مقام مدح انسان است باید آن جنبهٴ اثباتی ذکر میشد که «انه کان عالماً عادلا» و اما چون اکثری ﴿حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها﴾ هستند، از این جهت ظلوم و جهول ذکر شده است، تعلیل هست، برای اینکه انسان مختار است و عاقل و مکلف و موجودات دیگر این¬طور نیستند؛ اما این تعلیل با دو لسان قابل بیان است: یکی با لسان اثبات که او عالم و عادل است؛ یکی با لسان سلب که او ظلوم جهول است، چرا با لسان سلب ذکر شد، برای اینکه اکثری مبتلا به این هستند.
پرسش:...
پاسخ: بله، بالأخره این برای انسانی است که بتواند از آن استفاده بکند یعنی بهره ببرد انسان؛ اما اگر چه که حقشناسی نکند و نعمتشناسی نکند، از این نعمتها هم پستتر خواهد بود. خدا همه را مسخر کرده است یعنی ذات اقدس الهی طرزی جهان را آفرید و طرزی هم انسان را خلق کرد که انسان بتواند از کل جهان بهره ببرد و نه اینکه انسان جهان را مسخر کند، بلکه خداوند، جهان را مسخر انسان کرده است. ولی اگر کسی به جا استفاده نکند از این نِعَِمْ بدتر خواهد بود، پستتر خواهد بود.
نقد دیدگاه فخررازی در ترجیح آیات آفاقی بر آیات انفسی
غرض آن است که اینکه ایشان فرمودند آیات آفاقی مهمتر از آیات انفسی است، لذا در این آیه مطرح شده است دو تا شبهه بر سخن ایشان وارد است: یکی اینکه این سخن بالقولالمطلق درست نیست، برای اینکه در بعضی از موارد آیات انفسی قوی¬تر از آیات آفاقی است؛ مطلب دوم آن است که این ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در مقابل آیات انفسی نیست، بلکه مجموعه نظام آفرینش مراد است، وقتی مجموعه نظام آفرینش مراد شد، نفوس و آیات انفسی را هم زیر پوشش دارد ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بعد میگویند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ نتیجه تفکرشان این است که پی به معاد میبرند، اینها کسانی نیستند که تفکر بکنند در خلق سماوات و ارض، بخواهند مبدأ را ثابت بکنند.
دلالت آیهٴ محل بحث بر اثبات معاد
گرچه این استدلال در تبیان مرحوم شیخ طوسی آمده، در مجمع مرحوم امین¬الاسلام(رضوان الله علیه) آمده، که اینها خیال کردند برهان در توحید است اینچنین نیست، زیرا این اولوا¬الالباب اصل خلقت آسمان و زمین را فعل خدا میدانند، تفکری که میکنند برای آن است که پی به معاد ببرند نه پی به مبدأ، نه اینکه تفکر میکنند بعد میگویند که پس برای آسمان و زمین مبدئی هست، اینها تفکر میکنند میگویند این مجموعه هدفی دارد، خدا که این مجموعه را آفرید هدفی دارد، پس این آیه تفکر به دلیل بر معاد است نه دلیل بر مبدأ، خواه برهان باشد برای اصل ذات یا برهان باشد برای حکمتش یا عالمیتش و قادریتش، اینچنین نیست.
سرّ تعبیر به «هذا» در اشاره به آسمان و زمین
خب، ﴿یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ نتیجه فکرشان چیست؟ نتیجه فکرشان این است پروردگارا! این مجموعه باطل نیست. نکتهای که در این تعبیر هست، این است که نفرمود «ربنا ما خلقت هذه یا هولاء» که این را هم مرحوم امین¬الاسلام دارد، دیگران هم دارند، یک نکته خوبی هم است. اولواالالباب نمیگویند «ربنا ما خلقت هذه» این امور، اینها، سخن از اینها نیست ، سخن از این است، چون عالم یک واحد بیش نیست ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾ این نظم و هماهنگیشان هم نظم تکوینی است که به اینها وحدت میبخشد، نه نظم اعتباری که مایه کثرت اینها، با کثرت اینها بسازد، این باطل نیست نه اینها با اینکه سماوات و ارض است و امثال ذلک؛ اما یک واحد بیش نیست، فیض ذات اقدس الهی است.
مراد از «باطل» و «عبث» در آیهٴ شریفه
﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ باطل به چه میگویند، به چه چیزی میگویند باطل؟ چیزی که یا اصلاً وجود ندارد یا اگر وجود دارد هدف ندارد، به هر دو معنا باطل است. سراب باطل است، چون آب نماست ولی آب نیست ﴿فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ که خدا او را به عنوان مثال برای باطل ذکر میکند. باطل، در مقابل حق است حق، گاهی به معنای ثابت است، آنگاه باطل یعنی لاثابت، گاهی به معنای هدفدار بودن است، باطل یعنی بیهدف. آنجا که سخن از سراب و امثال ذلک است، میفرماید اینها باطل است، چیزی نیست. اعمال کفار را میفرماید باطل است، باطل است نه یعنی چیزی هست و به هدف وجودی دارد و به هدف نمیرسد، اینها عقیده به بت دارند، بتی در کار نیست، شریک در کار نیست، ذات اقدس الهی شریک ندارد تا آنها به شریک خدا معتقد باشند این باطل است، سراب است ﴿أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَة﴾ که ﴿یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا﴾ میشود لا شیء؛ چیزی نیست. اینجا باطل در مقابل حق است. حق یعنی ثابت، باطل یعنی لاثابت. یک قسم دیگری برای باطل هست، باطل یعنی شیء بیهدف، مثل بازی، بازیچه شیئی بیهدف است. البته اگر شیء شد یعنی وجود پیدا کرد، یقیناً هدف دارد، ممکن نیست چیزی موجود باشد و هدف نداشته باشد، چه اینکه ممکن نیست شیئی موجود باشد و فاعل نداشته باشد. اگر چیزی هستی او عین ذات او نیست، وقتی یافت شد یقیناً هم فاعل دارد هم هدف، شیء بدون فاعل محال است، شیء بدون هدف هم محال است. همهٴ بازیها هم هدف دارند، همهٴ بازیچهها هم هدف دارند؛ منتها هدف یا هدف خیالی است یا هدف وهمی است یا هدف عقلی، چون بازی و بازیچه، هدف عقلی ندارد هدف معقول ندارد، میگویند عبث وگرنه هیچ ممکن نیست چیزی در عالم موجود باشد و هدف نداشته باشد. کودک که بازی میکند برای تأمین آن غرایز خیالی خود است، نوجوان یا جوان که بازی میکند، برای اینکه آن قوه وهم را راضی نگه بدارد، لذت میبرد از بردن، این هدف است، میخواهد لذت ببرد. خوردن برای سیر شدن است برای نجات از درد گرسنگی، است این لذتی است. بازی کردن برای تأمین لذت خیال و وهم است؛ منتها چون هدف عقلی ندارد میگویند عبث است، بازیچه است. کافر، آنچه را که میپندارد برای تأمین خیال و وهم او خوب است ولی برای تأمین شهوت و غضب او خوب است ولی برای تأمین فطرت او و حیات ابد او و عقل او سازگار نیست، لذا کار او بیهدف است. عالم، بازیچهای بیش نیست که فرمود حیات دنیا لهو است و لعب است و امثال ذلک. این مجموعه، یک سلسله لذایذی را به همراه دارد که اگر کسی در این میدان بازی آمد یک سلسله لذتهای خیالی و وهمی نصیبش میشود؛ اما هر کدام از این مقطع، لذت است برای مقطع قبلی یعنی کسی که به منصبهایی میرسد برای تأمین یک سلسله لذتهای وهمی و خیالی است. اما وقتی این مجموع را یک امر واحد حساب کردیم، ماورای این مجموع باید چیزی باشد این مجموع، برای چیست؟ مثلاً بازیگران بازی میکنند، برای اینکه به لذت خیالیشان برسند؛ اما مجموعه بازیگران و میدان بازی و اهداف خیالی این مجموعه برای چیست؟ این سؤال باید جواب داده بشود.
هدفمند بودن خلقت آسمان و زمین
اگر متفکرین فی خلقالسماوات والارض، این مجموعهٴ جهان آفرینش را دیدند، برای این مجموعه هدفی دارند، میگویند خدایا! این مجموعهٴ آسمانها و زمین و موجوداتی که در این مجموعه به سر میبرند این واحد هدف دارد باید به او برسند، اینچنین نیست که این مجموعه آسمان و زمین و کسانی که در این مجموعه زندگی میکنند بعد از یک مدت نابود محض بشوند، اینچنین نیست. جایی هست که این مجموعه وقتی به آنجا رسید به هدف خود میرسد، آن دارالقرار است فعلاً در تکاپویند تا به دارالقرار برسند. اگر دارالقرار نباشد این مجموعه، بیهدف است یعنی الآن هست بعد نابود میشود، میشود بیهدف، اگر دارالقرار باشد هر کدام از این کل مجموعه وضعش عوض میشود، هر واحدی که زیر این مجموعه زندگی میکنند هم وضعش عوض میشود، درونش ظهور میکند نتیجه عملش را میبیند، این میشود حق لذا کسانی که دربارهٴ آسمان و زمین فکر میکنند میگویند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اینها باطل نیست. پس دارالقراری هست، دار حساب و کتابی هست. اگر دارالقراری هست، دارالحساب و کتابی هست، ما را از عذاب آن روز نجات بده ﴿فَقِنا عَذابَ النّار﴾ حالا که هدفی هست، هر کسی باید برابر اعمالش به نتیجهاش برسد، ما را در آن روز حفظ بکن! پس این فکر، برهان بر معاد است، نه برهان بر مبدأ.
انکار معاد و ربوبیّت الهی، مهمترین مشکل بتپرستان
البته اینها چون نوع مشکلی که انبیا(علیهم السلام) با مردمشان داشتند مشکل معاد بود وگرنه اصل مبدأ را نوع وثنیین قبول داشتند، نوع بتپرستها قبول داشتند که جهان را خالقی هست، تنها گیرشان مسئلهٴ ربوبیت بود و مسئلهٴ معاد، چون در ربوبیت، اینها مشرک بودند قائل به ارباب متفرقه بودند، خدا را ربالعالمین و ربالارباب میدانستند؛ اما رب امور جزئی نمیدانستند، رب حیات و ممات و رزق و سعادت و شقاوت نمیدانستند، ارباب متفرقه قائل بودند [و] از آنها مدد میگرفتند و مسئلهٴ معاد را هم که انکار میکردند، پس ارتباط خلق از خالق قطع شده بود، اعتقادی بود که مسئولیت نمیآورد یعنی خدایی هست فقط نتیجه علمی داشت، هیچ اثر عملی نداشت الآن هم همینطور است یعنی اگر کسی معتقد باشد که این آسمان و زمین را خدا خلق کرد، در همین جا توقف بکند این هیچ بار عملی ندارد، هیچ ثمره عملی ندارد بله، خب خدایی هست این فقط به درد کتاب میخورد که بله عالم را خدایی آفرید او آفریدگار است؛ اما پروردگار هم هست یا نه که لحظه به لحظه ما به او احتیاج داریم این مهم است. آنچه مشکل وثنیین بود این بود که در ربوبیت مشرک بودند وگرنه در خالقیت، اقرار داشتند ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ و مانند آن. ربوبیت هم آن است که لحظه به لحظه عبد به مولایش محتاج است، چون در ربوبیت، لحظه به لحظه به او محتاج است، لحظه به لحظه باید به یاد او باشد او را بپرستد. مسئلهٴ توحید ربوبی که حل بشود، توحید عبادی هم حل خواهد شد. چون او رب است و لا غیر، پس باید او را پرستید و لا غیر. مشکل وثنیین این بود و از طرفی هم منکر معاد بودند. اگر کسی مبدأ را به عنوان خالق بپذیرد ولی هدف را نپذیرد او رهاست، چون هر کاری انجام بدهد، مسئله حساب و کتابی در کار نیست.
نتیجه تفکر اولواالالباب
ولی اولواالالباب کسانیاند که میگویند خدایا! این مجموعه هدف دارد، اینطور نیست که هر کس هر چه بکند یله و رها باشد. حالا آیاتی که در این زمینه وارد شده است چند طایفه است: بعضی به لسان اثبات است؛ بعضی به لسان نفی است. نفی هم قرآن، عبث را نفی کرد باطل را نفی کرد. لعب و بازیچه را نفی کرد ، سدا را نفی کرد همهٴ اینها یعنی پوچی و بیهدفی، لعب بودن، عبث بودن باطل بودن، سدا بودن، سدا یعنی یاوه ﴿أَ یَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًی﴾ «سدیً» یعنی یاوه و بیهوده، این چهار طایفه لسانش، لسان سلب است یک طایفه هم است که فرمود ما این را به حق خلق کردیم، آسمان و زمین حقاند یعنی هدف دارند. پس باطل بودن، عبث بودن، لهو بودن، سدا بودن چهار طایفه از آیات است که سلب میشود، لسان سلب دارد، حق بودن یک طایفه خامسه است که لسانش اثبات است. در پنج طایفه قرآن ذات اقدس الهی این پنج امر را که چهار تای آن سلبی است [و] یکیاش اثباتی است بیان کرده تا ثابت کند که عالم، هدف دارد و اولواالالباب به دنبال هدف عالمند. آن براهینی که مرحوم شیخ طوسی ذکر کرده، مرحوم امینالاسلام ذکر کرده، همهٴ آنها نافع است و حق است در جای خود ولی آیه هیچ کدام از اینها را نمیخواهد بگوید، آیه میگوید اولواالالباب در این نظام، فکر میکنند تا پی به معاد ببرند نه پی به مبدأ یا اوصاف مبدأ ﴿الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ محصول فکرشان چیست؟ ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ نه ﴿رَبَّنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ یا «انک انت القدیر العلیم» اینچنین نیست. یک وقت است محصول فکر این است که خدایا! ما فهمیدیم تو حکیمی، قدیری، علیمی، عزیزی یک وقت است محصول فکر این است که خدایا! این نظام، هدف دارد که این ناظر به برهان بر معاد است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تبیین معنای ربوبیّت و عبودیّت کامل
چگونگی بیان آیات آفاقی و آیات انفسی در قرآن
هدفمند بودن خلقت آسمان و زمین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ َلآیاتٍ ِلأُولِی اْلأَلْبابِ﴿190﴾ الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ﴿191﴾
تبیین معنای ربوبیّت و عبودیّت کامل
در آیهٴ قبل فرموده بود که ﴿وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ این کمال ربوبیت ذات اقدس الهی است. در این آیه، کمال عبودیت را ذکر میکند، رب کامل آن موجودی است که کل نظام هستی مخلوق و مربوب او باشد، پس میشود رب کامل در ربوبیت. عبد کامل هم انسانی است که جمیع شئونش غرق در یاد حق و فکر حق و ذکر حق و شکر حق باشد، اگر ﴿وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ میشود رب محض ﴿إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ َلآیاتٍ ِلأُولِی اْلأَلْباب﴾ که اولی¬الالباب را با این صفات معرفی فرمود، میشود عبد محض.
رابطه ذکر و فکر
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود اولواالالباب کسانیاند که در جمیع شئون به یاد حقاند، ذکر را به حق اسناد داد ولی فکر را دربارهٴ خلق خدا گاهی اینچنین گفته میشود، مثل اینکه امام رازی این¬طور گفته است که ذکر را خدا به خود اسناد داد، فرمود: ﴿الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ﴾؛ به یاد حقاند؛ اما فکر را به خلق اسناد داد، فرمود: ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماوات﴾ نه یتفکرون فی¬الله، این برای آن است که ذات خدا مورد فکر قرار نمیگیرد، چون نامتناهی است؛ اما مذکور میشود . این بیان جناب امام رازی گویا تام نیست، چون فکر در خلق سماوات و ارض برای آن است که منتهی بشود به وجود حق، لذا بعد از ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ آمده است که ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا﴾ این ﴿ربّنا﴾ را که با ذکر نمیگویند، با فکر میگویند. اگر این ﴿ربّنا﴾ فقط لسانی باشد، حرف ایشان درست است؛ اما این قلبی است، در قلب بعد از فکر در خلق سماوات و الارض به این نتیجه میرسند، میگویند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ بنابراین این فکری است که از خلق به خالق رسیده. البته تفکر در کنه حق مقدور کسی نیست؛ اما معرفت حق به مقدار میسور هم محجوب نیست. در بیانات حضرت علی(سلام الله علیه) بود این خطبه مکرر خوانده شد که حضرت بین این دو مطلب جمع کردند، فرمودند: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ، وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» یعنی عقول را بر کنه صفات حق محیط و مسلط نفرمود، چون صفات حق هم عین ذات حق است ولی آن مقدار واجب را هم محجوب نکرده است، پس عقول از شناخت صفات ذاتی واجب هم که عین ذات است، آن مقداری که لازم است محجوب نیست، برای عقول مقدور است، آن مقداری هم که مقدور نیست لازم نیست.
اوصاف اولوا الالباب
خب، اینکه فرمود اولواالالباب کسانیاند که اهل ذکرند و اهل فکرند، ذکرشان را هم مشخص کرد، فکرشان را هم مشخص کرد، فرمود: ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ﴾ این یا ناظر به آن است که در همهٴ احوال به یاد حقاند، چون بالأخره انسان یا ایستاده است یا نشسته است یا به پهلو میآرمد، این جنوب شامل استلقا هم میشود، نه اینکه اینها اگر مضطجع باشند و ایمن یا ایسر، به یاد حق هستند ولی اگر مستلقی باشند به یاد حق نیستند، اینچنین نیست. این جنوب در مقابل قیام و قعود است نه در مقابل استلقا. یک وقت است که جنب در مقابل پشت است، یک وقت جنب در مقابل قیام و قعود است. اگر جنب، در مقابل پشت باشد، آن¬وقت اضطجاع شامل استلقا نمیشود، آنکه «مستلقیاً علی ظهره» آرمیده است، آن مشمول این آیه نیست ولی اگر پهلو در مقابل قیام و قعود باشد، شامل حالت استلقا هم خواهد بود، آن¬وقت کنایه از آن است که اینها دائماً به یاد حقاند ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ﴾.
بررسی دلالت آیهٴ بر حالات سهگانه نماز
عدهای احتمال دادند که این ناظر است به حالات گوناگون نمازگزار که اگر در حال سلامت کامل بود که ایستاده نماز میگذارد و اگر از سلامت کامل برخوردار نبود، در حال نشسته نماز میخواند و اگر نشستن مقدور او نبود، در حالی که به پهلو آرمیده است نماز میخواند. البته این سخن، حمل مطلق است بر مقید و دلیل لازم دارد و اگر روایتی هم این را تطبیق کرده است بر حالتهای سه¬گانهٴ نمازگزار، اینها جنبه تطبیقی دارد نه تفسیر؛ شامل آن حالتها هم میشود. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» به این امر اشاره شده ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِکُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنینَ کِتابًا مَوْقُوتًا﴾ قبلش دربارهٴ کیفیت مسائل نظامی است که فرمود مواظب اسلحههایتان باشید، مسئلهٴ نماز خوف را که به جماعت در جبهه جنگ خوانده میشود بیان فرمود که ﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ﴾ آنگاه اسلحههایشان را مواظب باشند، اگر بگیرند عیب ندارد ولی غفلت نکنند از اسلحههایشان، برای اینکه ﴿وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًی مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُم﴾ ؛ اگر بر شما سخت است بر اثر بیماری یا بارندگی عیب ندارد که اسلحههایتان را بگیرید با آن نماز بخوانید؛ اما ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛ آن هوشمندیتان را حفظ بکنید که دشمن به اسلحهتان تهاجم نکند.
آنگاه در آیهٴ 103 فرمود: ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ﴾ این ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ﴾ یعنی «اذا اردتم ان تقض الصلاة»؛ وقتی خواستید نماز بخوانید، نظیر ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّه﴾ نه یعنی وقتی قرائت تمام شد، آنگاه بگو «اعوذ بالله» این همان است که در کتابهای نحوی هم میگویند «فنمط عرّفت قل فیه النمط» عرّفت یعنی «اذا اردْتَ تعریفه» اگر کلمه نمط را خواستی معرفه کنی «اذا عرّفت» یعنی «اذا اردْتَ تعریفه قل فیه النمط» الف و لام بیاور «فنمطٌ عرّفت قل فیه النمط» یعنی «اذا اردْتَ تعریفه» خواستی کلمه نمط را که نکره است معرفه کنی بگو «النمط» با الف و لام این عرّفت یعنی «اذا اردْتَ تعریفه» آنجا هم دارد ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ یعنی «اذا اردت ان تقرأ» که جزء آداب تلاوت است، نه وقتی که قرائت تمام شد.
اینجا هم در سورهٴ «نساء» که دارد ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِکُمْ﴾ این میتواند به همین معنا باشد که «اذا اردتم الصلاة» وقتی خواستید نماز بخوانید در جنگ و جبهه شرکت کردهاید، آن¬که قدرت ایستادن دارد ایستاده وگرنه نشسته وگرنه به پهلو آرمیده. اگر به این معنا تفسیر بشود یعنی آیهٴ سورهٴ «نساء» این منافات با اطلاق آیهٴ سورهٴ «آل¬عمران» که محل بحث است ندارد. اولواالالباب کسانیاند که دائماً به یاد حقاند، حالا اگر تکلیفشان نسبت به نماز فرا رسید و حالت ایستادن مقدورشان نبود، آنجا هم نشسته نماز میخوانند و اگر نشد به پهلو آرمیده نماز میخوانند. پس اختصاصی به حالت نماز ندارد؛ کسانی هستند که دائماً مستغرق در یاد حقاند ﴿قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ﴾ این ذکر مستمر و به تعبیر امام رازی میگوید که ذکرشان که دائمی است و قیام و قعود و علی جنوب هم که ارکان است یعنی در این حالتها هم به یاد حقاند، ایمان هم که سه رکن دارد: اقرار به زبان دارد؛ عمل به ارکان دارد و اعتقاد به جنان، اقرار به زبانشان همان ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ﴾ است، عمل به ارکانشان ﴿قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ﴾ است، اعتقاد به جنانشان هم ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ﴾ است که این لساناً و قلباً و ارکاناً همه را این آیه در بر دارد . خب ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾؛ دربارهٴ آفرینش آسمان و زمین فکر میکنند.
نقد سخن فخررازی دربارهٴ علت ترغیب آیه به تفکر در آفرینش
امام رازی میگوید که سراسر جهان، آیات و نشانههای الهی است؛ هم آیات انفسی هم آیات آفاقی، چون آیات آفاقی، مهمتر از آیات انفسی است، خداوند آیات آفاقی را ذکر کرده است آن اجل و اهم را ذکر کرده است. پس خلاصه فرمایش ایشان این است که آیات دو قسم است، چه اینکه در سورهٴ «ذاریات» و «احقاف» و امثال ذلک هم بود که ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ ، ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ و آیات دو قسم است، این فرمایش تام است و اما اینکه فرمودند آیات آفاقی مهمتر از آیات انفسی است، به دلیل اینکه ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاس﴾ این ناتمام است. در قرآن کریم برای مجموعهٴ نظام یعنی آسمان و زمین، عظمتی قائل است و برای انسان هم عظمتی قائل است. انسان از نظر قرآن به دو قسم تقسیم میشود: یک انسان امین وحی الهی؛ یک انسان عادی. آن انسانی که امین وحی است، امینالله است آن به مراتب از آسمانها و زمین بالاتر است او کاری انجام میدهد که از آسمان و زمین ساخته نیست، این همان آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که ﴿انّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولاً﴾ این انسانی که امینالله است، آن امانتی را که آسمانها و زمین از تحملش عاجزند انسان تحمل میکند. این انسان که امین الله است، بالاتر از سماوات و ارض است و اگر کسی امینالله نبود؛ حامل امانت الهی نبود، یک بشر عادی است. وقتی یک بشر عادی شد خب البته آسمانها از او میشود مسئله جسم و مسئلهٴ ماده و مسئلهٴ بدن و امثال ذلک. اگر انسان منهای آن معنویت و منهای آن امانتداری ملاحظه بشود، اگر از آن جهت باشد، آسمان از او مهمتر است، زمین از او مهمتر است، کوهها از او بالاترند و سنگینترند. لذا همهٴ اینها را قرآن میفرماید از انسان بالاتر است، سنگینتر است. انسان یک روح وزینی دارد که با آن روح، امینالله میشود، اگر او را پیدا نکرد میشود همین بدن. خب، اگر همین بدن شد، این زمین از او سنگینتر است، کوه از او سنگینتر است آسمان از او سنگینتر است، لذا همهٴ این قسمتها را قرآن کریم جدا، جدا بازگو کرد. فرمود به انسان متکبر که ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ ؛ به انسان عادی میگوید که تو هر چه فخر کنی و ببالی، دیگر بلندتر از کوه که نخواهی بود و شد، زمین را که نمیتوانی بشکافی، خب او از تو سنگینتر است دیگر، به اندازهٴ کوه که نمیتوانی رفیع باشی، او بلندتر است دیگر پس ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ آمده ﴿ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ آمده همه در قرآن کریم هست؛ اما این نه برای آن است که آیات آفاقی مهمتر از آیات انفسی است، اگر کسی روحی پیدا کرد، جانی پیدا کرد که امینالله شد، او البته از مجموعهٴ سماوات و ارض بالاتر است. آن را ذات اقدس الهی جداگانه طرح کرد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی مواظب جانتان باشید. آن آیات، به مراتب بالاتر از آیات آفاقی است؛ اما برای توده مردم البته، خلقت آسمانها و زمین، مهمتر از خلقت خود آنهاست ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ این یک مطلب است. پس اگر کسی بخواهد بگوید بالقول المطلق، آیات آفاقی بالاتر و شریفتر از آیات انفسی است، این تام نیست.
چگونگی بیان آیات آفاقی و آیات انفسی در قرآن
خب مطلب دیگر آن است که این ﴿یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ معناش این نیست که این آیات آفاقی در مقابل آیات انفسی است. یک وقت است که به قرینه مقابله، تفصیل چون قاطع شرکت است مسئلهٴ آیات آفاقی از آیات انفسی جدا میشود، مثل همان سورهٴ «ذاریات» که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ یا آیهٴ سورهٴ «فُصّلت» که فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِم﴾ اما اگر یک وقت بفرماید که ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ معمولاً وقتی سخن از آسمان و زمین است یعنی مجموعهٴ این نظام، هم آسمانها و هم موجودات آسمانی، هم زمین و هم موجودات زمینی، این دیگر آیات آفاقی در مقابل آیات انفسی نیست، آنجا که خداوند میفرماید ما آسمانها و زمین را باطل خلق نکردیم، شامل انسان هم میشود یعنی مجموعه نظام، یعنی ما فیهن و ما بینهن و امثال ذلک است.
سرّ انتساب انسان به ظلوم و جهول
پرسش:...
پاسخ: یعنی چون ظلوم و جهول عدم ملکه است. ظلوم، در مقابل عادل است جهول، در مقابل عالم است. یعنی انسانی که میتواند عالم و جاهل باشد، عادل و فاسق باشد، این میتواند مکلف باشد، موجودات دیگر چون اینچنین نیستند، نمیتوانند مکلف باشند.
پرسش:...
پاسخ: اگر در مقام مدح انسان است باید آن جنبهٴ اثباتی ذکر میشد که «انه کان عالماً عادلا» و اما چون اکثری ﴿حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها﴾ هستند، از این جهت ظلوم و جهول ذکر شده است، تعلیل هست، برای اینکه انسان مختار است و عاقل و مکلف و موجودات دیگر این¬طور نیستند؛ اما این تعلیل با دو لسان قابل بیان است: یکی با لسان اثبات که او عالم و عادل است؛ یکی با لسان سلب که او ظلوم جهول است، چرا با لسان سلب ذکر شد، برای اینکه اکثری مبتلا به این هستند.
پرسش:...
پاسخ: بله، بالأخره این برای انسانی است که بتواند از آن استفاده بکند یعنی بهره ببرد انسان؛ اما اگر چه که حقشناسی نکند و نعمتشناسی نکند، از این نعمتها هم پستتر خواهد بود. خدا همه را مسخر کرده است یعنی ذات اقدس الهی طرزی جهان را آفرید و طرزی هم انسان را خلق کرد که انسان بتواند از کل جهان بهره ببرد و نه اینکه انسان جهان را مسخر کند، بلکه خداوند، جهان را مسخر انسان کرده است. ولی اگر کسی به جا استفاده نکند از این نِعَِمْ بدتر خواهد بود، پستتر خواهد بود.
نقد دیدگاه فخررازی در ترجیح آیات آفاقی بر آیات انفسی
غرض آن است که اینکه ایشان فرمودند آیات آفاقی مهمتر از آیات انفسی است، لذا در این آیه مطرح شده است دو تا شبهه بر سخن ایشان وارد است: یکی اینکه این سخن بالقولالمطلق درست نیست، برای اینکه در بعضی از موارد آیات انفسی قوی¬تر از آیات آفاقی است؛ مطلب دوم آن است که این ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در مقابل آیات انفسی نیست، بلکه مجموعه نظام آفرینش مراد است، وقتی مجموعه نظام آفرینش مراد شد، نفوس و آیات انفسی را هم زیر پوشش دارد ﴿وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بعد میگویند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ نتیجه تفکرشان این است که پی به معاد میبرند، اینها کسانی نیستند که تفکر بکنند در خلق سماوات و ارض، بخواهند مبدأ را ثابت بکنند.
دلالت آیهٴ محل بحث بر اثبات معاد
گرچه این استدلال در تبیان مرحوم شیخ طوسی آمده، در مجمع مرحوم امین¬الاسلام(رضوان الله علیه) آمده، که اینها خیال کردند برهان در توحید است اینچنین نیست، زیرا این اولوا¬الالباب اصل خلقت آسمان و زمین را فعل خدا میدانند، تفکری که میکنند برای آن است که پی به معاد ببرند نه پی به مبدأ، نه اینکه تفکر میکنند بعد میگویند که پس برای آسمان و زمین مبدئی هست، اینها تفکر میکنند میگویند این مجموعه هدفی دارد، خدا که این مجموعه را آفرید هدفی دارد، پس این آیه تفکر به دلیل بر معاد است نه دلیل بر مبدأ، خواه برهان باشد برای اصل ذات یا برهان باشد برای حکمتش یا عالمیتش و قادریتش، اینچنین نیست.
سرّ تعبیر به «هذا» در اشاره به آسمان و زمین
خب، ﴿یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ نتیجه فکرشان چیست؟ نتیجه فکرشان این است پروردگارا! این مجموعه باطل نیست. نکتهای که در این تعبیر هست، این است که نفرمود «ربنا ما خلقت هذه یا هولاء» که این را هم مرحوم امین¬الاسلام دارد، دیگران هم دارند، یک نکته خوبی هم است. اولواالالباب نمیگویند «ربنا ما خلقت هذه» این امور، اینها، سخن از اینها نیست ، سخن از این است، چون عالم یک واحد بیش نیست ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾ این نظم و هماهنگیشان هم نظم تکوینی است که به اینها وحدت میبخشد، نه نظم اعتباری که مایه کثرت اینها، با کثرت اینها بسازد، این باطل نیست نه اینها با اینکه سماوات و ارض است و امثال ذلک؛ اما یک واحد بیش نیست، فیض ذات اقدس الهی است.
مراد از «باطل» و «عبث» در آیهٴ شریفه
﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ باطل به چه میگویند، به چه چیزی میگویند باطل؟ چیزی که یا اصلاً وجود ندارد یا اگر وجود دارد هدف ندارد، به هر دو معنا باطل است. سراب باطل است، چون آب نماست ولی آب نیست ﴿فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً﴾ که خدا او را به عنوان مثال برای باطل ذکر میکند. باطل، در مقابل حق است حق، گاهی به معنای ثابت است، آنگاه باطل یعنی لاثابت، گاهی به معنای هدفدار بودن است، باطل یعنی بیهدف. آنجا که سخن از سراب و امثال ذلک است، میفرماید اینها باطل است، چیزی نیست. اعمال کفار را میفرماید باطل است، باطل است نه یعنی چیزی هست و به هدف وجودی دارد و به هدف نمیرسد، اینها عقیده به بت دارند، بتی در کار نیست، شریک در کار نیست، ذات اقدس الهی شریک ندارد تا آنها به شریک خدا معتقد باشند این باطل است، سراب است ﴿أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَة﴾ که ﴿یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا﴾ میشود لا شیء؛ چیزی نیست. اینجا باطل در مقابل حق است. حق یعنی ثابت، باطل یعنی لاثابت. یک قسم دیگری برای باطل هست، باطل یعنی شیء بیهدف، مثل بازی، بازیچه شیئی بیهدف است. البته اگر شیء شد یعنی وجود پیدا کرد، یقیناً هدف دارد، ممکن نیست چیزی موجود باشد و هدف نداشته باشد، چه اینکه ممکن نیست شیئی موجود باشد و فاعل نداشته باشد. اگر چیزی هستی او عین ذات او نیست، وقتی یافت شد یقیناً هم فاعل دارد هم هدف، شیء بدون فاعل محال است، شیء بدون هدف هم محال است. همهٴ بازیها هم هدف دارند، همهٴ بازیچهها هم هدف دارند؛ منتها هدف یا هدف خیالی است یا هدف وهمی است یا هدف عقلی، چون بازی و بازیچه، هدف عقلی ندارد هدف معقول ندارد، میگویند عبث وگرنه هیچ ممکن نیست چیزی در عالم موجود باشد و هدف نداشته باشد. کودک که بازی میکند برای تأمین آن غرایز خیالی خود است، نوجوان یا جوان که بازی میکند، برای اینکه آن قوه وهم را راضی نگه بدارد، لذت میبرد از بردن، این هدف است، میخواهد لذت ببرد. خوردن برای سیر شدن است برای نجات از درد گرسنگی، است این لذتی است. بازی کردن برای تأمین لذت خیال و وهم است؛ منتها چون هدف عقلی ندارد میگویند عبث است، بازیچه است. کافر، آنچه را که میپندارد برای تأمین خیال و وهم او خوب است ولی برای تأمین شهوت و غضب او خوب است ولی برای تأمین فطرت او و حیات ابد او و عقل او سازگار نیست، لذا کار او بیهدف است. عالم، بازیچهای بیش نیست که فرمود حیات دنیا لهو است و لعب است و امثال ذلک. این مجموعه، یک سلسله لذایذی را به همراه دارد که اگر کسی در این میدان بازی آمد یک سلسله لذتهای خیالی و وهمی نصیبش میشود؛ اما هر کدام از این مقطع، لذت است برای مقطع قبلی یعنی کسی که به منصبهایی میرسد برای تأمین یک سلسله لذتهای وهمی و خیالی است. اما وقتی این مجموع را یک امر واحد حساب کردیم، ماورای این مجموع باید چیزی باشد این مجموع، برای چیست؟ مثلاً بازیگران بازی میکنند، برای اینکه به لذت خیالیشان برسند؛ اما مجموعه بازیگران و میدان بازی و اهداف خیالی این مجموعه برای چیست؟ این سؤال باید جواب داده بشود.
هدفمند بودن خلقت آسمان و زمین
اگر متفکرین فی خلقالسماوات والارض، این مجموعهٴ جهان آفرینش را دیدند، برای این مجموعه هدفی دارند، میگویند خدایا! این مجموعهٴ آسمانها و زمین و موجوداتی که در این مجموعه به سر میبرند این واحد هدف دارد باید به او برسند، اینچنین نیست که این مجموعه آسمان و زمین و کسانی که در این مجموعه زندگی میکنند بعد از یک مدت نابود محض بشوند، اینچنین نیست. جایی هست که این مجموعه وقتی به آنجا رسید به هدف خود میرسد، آن دارالقرار است فعلاً در تکاپویند تا به دارالقرار برسند. اگر دارالقرار نباشد این مجموعه، بیهدف است یعنی الآن هست بعد نابود میشود، میشود بیهدف، اگر دارالقرار باشد هر کدام از این کل مجموعه وضعش عوض میشود، هر واحدی که زیر این مجموعه زندگی میکنند هم وضعش عوض میشود، درونش ظهور میکند نتیجه عملش را میبیند، این میشود حق لذا کسانی که دربارهٴ آسمان و زمین فکر میکنند میگویند: ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ اینها باطل نیست. پس دارالقراری هست، دار حساب و کتابی هست. اگر دارالقراری هست، دارالحساب و کتابی هست، ما را از عذاب آن روز نجات بده ﴿فَقِنا عَذابَ النّار﴾ حالا که هدفی هست، هر کسی باید برابر اعمالش به نتیجهاش برسد، ما را در آن روز حفظ بکن! پس این فکر، برهان بر معاد است، نه برهان بر مبدأ.
انکار معاد و ربوبیّت الهی، مهمترین مشکل بتپرستان
البته اینها چون نوع مشکلی که انبیا(علیهم السلام) با مردمشان داشتند مشکل معاد بود وگرنه اصل مبدأ را نوع وثنیین قبول داشتند، نوع بتپرستها قبول داشتند که جهان را خالقی هست، تنها گیرشان مسئلهٴ ربوبیت بود و مسئلهٴ معاد، چون در ربوبیت، اینها مشرک بودند قائل به ارباب متفرقه بودند، خدا را ربالعالمین و ربالارباب میدانستند؛ اما رب امور جزئی نمیدانستند، رب حیات و ممات و رزق و سعادت و شقاوت نمیدانستند، ارباب متفرقه قائل بودند [و] از آنها مدد میگرفتند و مسئلهٴ معاد را هم که انکار میکردند، پس ارتباط خلق از خالق قطع شده بود، اعتقادی بود که مسئولیت نمیآورد یعنی خدایی هست فقط نتیجه علمی داشت، هیچ اثر عملی نداشت الآن هم همینطور است یعنی اگر کسی معتقد باشد که این آسمان و زمین را خدا خلق کرد، در همین جا توقف بکند این هیچ بار عملی ندارد، هیچ ثمره عملی ندارد بله، خب خدایی هست این فقط به درد کتاب میخورد که بله عالم را خدایی آفرید او آفریدگار است؛ اما پروردگار هم هست یا نه که لحظه به لحظه ما به او احتیاج داریم این مهم است. آنچه مشکل وثنیین بود این بود که در ربوبیت مشرک بودند وگرنه در خالقیت، اقرار داشتند ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ و مانند آن. ربوبیت هم آن است که لحظه به لحظه عبد به مولایش محتاج است، چون در ربوبیت، لحظه به لحظه به او محتاج است، لحظه به لحظه باید به یاد او باشد او را بپرستد. مسئلهٴ توحید ربوبی که حل بشود، توحید عبادی هم حل خواهد شد. چون او رب است و لا غیر، پس باید او را پرستید و لا غیر. مشکل وثنیین این بود و از طرفی هم منکر معاد بودند. اگر کسی مبدأ را به عنوان خالق بپذیرد ولی هدف را نپذیرد او رهاست، چون هر کاری انجام بدهد، مسئله حساب و کتابی در کار نیست.
نتیجه تفکر اولواالالباب
ولی اولواالالباب کسانیاند که میگویند خدایا! این مجموعه هدف دارد، اینطور نیست که هر کس هر چه بکند یله و رها باشد. حالا آیاتی که در این زمینه وارد شده است چند طایفه است: بعضی به لسان اثبات است؛ بعضی به لسان نفی است. نفی هم قرآن، عبث را نفی کرد باطل را نفی کرد. لعب و بازیچه را نفی کرد ، سدا را نفی کرد همهٴ اینها یعنی پوچی و بیهدفی، لعب بودن، عبث بودن باطل بودن، سدا بودن، سدا یعنی یاوه ﴿أَ یَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًی﴾ «سدیً» یعنی یاوه و بیهوده، این چهار طایفه لسانش، لسان سلب است یک طایفه هم است که فرمود ما این را به حق خلق کردیم، آسمان و زمین حقاند یعنی هدف دارند. پس باطل بودن، عبث بودن، لهو بودن، سدا بودن چهار طایفه از آیات است که سلب میشود، لسان سلب دارد، حق بودن یک طایفه خامسه است که لسانش اثبات است. در پنج طایفه قرآن ذات اقدس الهی این پنج امر را که چهار تای آن سلبی است [و] یکیاش اثباتی است بیان کرده تا ثابت کند که عالم، هدف دارد و اولواالالباب به دنبال هدف عالمند. آن براهینی که مرحوم شیخ طوسی ذکر کرده، مرحوم امینالاسلام ذکر کرده، همهٴ آنها نافع است و حق است در جای خود ولی آیه هیچ کدام از اینها را نمیخواهد بگوید، آیه میگوید اولواالالباب در این نظام، فکر میکنند تا پی به معاد ببرند نه پی به مبدأ یا اوصاف مبدأ ﴿الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض﴾ محصول فکرشان چیست؟ ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ نه ﴿رَبَّنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ یا «انک انت القدیر العلیم» اینچنین نیست. یک وقت است محصول فکر این است که خدایا! ما فهمیدیم تو حکیمی، قدیری، علیمی، عزیزی یک وقت است محصول فکر این است که خدایا! این نظام، هدف دارد که این ناظر به برهان بر معاد است.
«و الحمد لله رب العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است