- 91
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش دوم"
- برخی از مصادیق صبر، مصابره و مرابطه
- مستخدم بالطبع بودن انسان از نظر المیزان
- تشکیل خانواده، سر آغاز تکامل جوامع بشری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
برخی از مصادیق صبر، مصابره و مرابطه
روایاتی که در ذیل این کریمه نازل شد، هر کدام متوجه به بخشی از بخشهای مشمول این آیه است و هیچ کدام دلیل بر حصر نیست. مثلاً روایتی که دارد ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا﴾ یعنی اصبروا علی المصائب . منظور این نیست که فقط صبر بر مصیبت مراد باشد، صبر در طاعت یا صبر از معصیت مراد نباشد و همچنین ﴿صابروا﴾ که آمده است «﴿صابروا﴾ عدوکم» این ناظر به حصر نیست که مصابره داخلی را نگیرد، فقط مصابره خارجی را شامل بشود یا ﴿رابطوا﴾ که آمد «﴿رابطوا﴾ علی الائمه» (علیه السّلام) این بیان مصداق کامل مرابطه است، اینچنین نیست که آن مرابطههایی که در آیهٴ سورهٴ «انفال» آمده ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ﴾ او را شامل نشود یا مرابطهای که مؤمنین با هم دارند آن را شامل نشود، مصداق کامل این مرابطه، ارتباط با ائمه(علیهم السّلام) است، این یک مطلب.
بیان علامه طباطبایی(ره) در حالت جمعی داشتن هیئت مفاعله
مطلب دوم آن است که این هیئت مفاعله، اگر با قرینه همراه باشد، نظیر مسافرت، نظیر معاقبه، سافرت عاقبت اللّض در این¬گونه از موارد، به معنای طرفین نیست ولی در موارد دیگری که معنی با همراهی به طرفین انجام شود، این گاهی همراهی و طرفین در کار مثبت است، گاهی همراهی و طرفین در کار منفی، در کار منفی باشد، نظیر منازعه، مقاتله، مقاطعه، مدابره این¬گونه از امور که طرفین درصدد نفی دیگریاند و همین هیئت، کاربرد مثبت داشته باشد در دو طرف، نظیر معاونه، معاضدت، مساعدت و اینها که اینها طرفین به سود یکدیگر کمک میکنند معاضدت دارند، مساعدت دارند، معاونت دارند و امثالذلک. هیئت مفاعله، اعم از همه اینهاست، در اینجا آنچه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مشی میکند این است که این هیئت مفاعله، همان حالت جمعی را دارد که بین دو گروه یا دو نفر هست؛ اما در طرف مثبت، نه در طرف منفی، نظیر مقاتله نیست، نظیر منازعه نیست، نظیر معاونت است، نظیر مساعدت است، نظیر معاضدت است، نظیر معاشرت است که همه اینها مفاعله است؛ طرفینی است بین دو فرد یا دو گروه؛ اما در نقاط مثبت.
ضرورت بررسی بیان «المیزان» در ذیل آیهٴ محل بحث
مطلب مهمی که در ذیل این کریمه هست، همان پانزده عنوانی است که در حقیقت پانزده فصل است . پیشنهاد این است که این پانزده فصل را به خواست خدا عمیقاً مطالعه می¬فرمایید بعد مباحثه میکنید، آیاتی که ایشان در ضمن هر کدام از این عناوین پانزدهگانه یا پانزده فصل، مطرح میفرماید آنها را یادداشت بکنید، آیاتی هم که در بحث، اضافه میشود آنها را هم یادداشت بکنید، آیاتی هم که به ذهن شریف خود شما هم میرسد، استنباط میکنید، آنها را هم یادداشت میکنید در خلال هر یک از این فصول پانزدهگانه، چون یک تفسیر موضوعی مستقلی است در حقیقت به عنوان جامعه از نظر قرآن. اگر ـ انشاءالله ـ فراغتی داشتید و بحثهای روایی را هم در کنار بحثهای قرآنی اضافه کردید و مباحث عقلی را هم در کنارش تثبیت کردید، آن¬گاه میشود جامعه از نظر اسلام، که نظر اسلام درباره جامعه چیست، این یک رساله جدایی خواهد بود، اگر ـ انشاءالله ـ فراغت کردید این کار را حتماً بکنید. فصل اول یا عنوان اولی که ایشان طرح میکنند درباره انسان و جامعه است. فصل دومش هم درباره نمو جامعه در انسان است که این دو فصل، کاری به مسئله اسلام ندارد. فصل سوم به بعد ناظر به دخالت اسلام و تأثیر گذاری اسلام در جامعه است که جامعه از نظر اسلام چگونه رشد میکند و اسلام، جامعه را چگونه میشناسد، چگونه شکوفا میکند و میپروراند و وظایف را ذکر میکند و مانند آن.
بیان فصل اول از تحلیل المیزان در اجتماعی بالطبع بودن انسان
فصل اول «الانسان و الاجتماع» نه «الاسلام و الاجتماع»، در این فصل میفرمایند در اینکه بشر، زندگی جمعی دارد نیازی به بحث ندارد. یک وقت است کسی انسان است ولی زندگی انسانی ندارد. این ممکن است در یک صومعه یا دیری زندگی منفردانه داشته باشد؛ اما آن دیگر زندگی انسانی نیست یعنی زندگی مسئولانه نیست، زندگی که انسان باید بکوشد باری را از دوش دیگران بردارد، هدایت دیگری را به عهده بگیرد، اگر جاهل است از دیگری، چیز یاد بگیرد اگر عالم است به دیگری چیز یاد بدهد، اگر تهیدست است مشکلش را با دیگری حل کند و اگر توانمند است، بار را از دوش دیگری بردارد، اگر بیمار است به طبیب مراجعه کند، اگر طبیب است به بالین بیمار برود، این¬گونه از مسائل که زندگی انسانی است، در آن انسان منزوی خمیده در دیر یا صومعه نیست. پس او زندگی دارد؛ اما زندگی انسانی ندارد ـ انسانی به این معنای مصطلح ـ یک وقت است کسی فوق فرد عادی است او هم از بحث خارج است، یک وقت است که دون افراد عادی است، آن هم از بحث خارج است. یکی لغایة عظمته و یکی لغایة دنانته؛ اما توده افراد، اگر بخواهند زندگی انسانی داشته باشند باید با هم زندگی کنند، بیهم نمیشود. پس جمعی زندگی کردن انسان، یک امر روشنی است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ بله زندگی انسانی بما هو انسانی، این انسانی متعارف. اگر کسی فوق همه این حرفها بود خب، او همه احتیاجات را توانست برطرف کند، بدون حشر او از بحث، خارج است لغایة عظمته و اگر کسی دون همت بود [و] زندگی حیوانی داشت، او هم خارج از بحث است، لغایة خسته، اگر کسی بخواهد با این ساختار درونیاش زندگی انسانی داشته باشد، این ناچار است با دیگران باشد.
مستخدم بالطبع بودن انسان از نظر المیزان
این یک امر روشنی است؛ منتها تحلیل عقلیاش پیچیده است که آیا او طبعاً توحش دارد، متوحش به طبع است طبعاً درنده است، با دیگران میجوشد که نفع ببرد؟ یا طبعاً متمدن است؛ با دیگران میجوشد که نفع برساند، این تازه اول آن اختلاف عمیقی است که انسان، متمدن بالطبع است یا متوحش بالطبع، انسان مستخدم بالطبع است یا متمدن بالطبع. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در موارد زیادی از المیزان، این نظر معروف را نمیپذیرند که انسان متمدن بالطبع است که طبعاً اهل تمدن است و این تمدن طبعی او و این طبیعت تمدن¬گرای او، او را به زندگی جمعی وامیدارد، اینچنین نیست . بلکه انسان مستخدم بالطبع است تا از دستش بر میآید میخواهد از گرده دیگران سواری بگیرد، وقتی میبیند دیگران هم مثل او هستند، تن به قانون میدهد. انسان، طبعاً فرشتهخوی نیست طبعاً، متمدن نیست طبعاً، جمعی زندگی میکند. انسان، اجتماعی بالطبع، این درست است؛ اما مدنی بالطبع «مدنی» یعنی شهرنشین، باز هم درست است، مدینهنشین باز هم درست است؛ اما مدینه را که مدینه گفتند یا برای اینکه مهد دین است یا برای اینکه مهد تمدن، بالأخره یا مَدْیَنْ است یا دین است یا مدنیت یکی از این دو ماده است. به این معنا، انسان مدنی بالطبع نیست. اگر مدنی بالطبع بود باید اکثرش عادل و عالم میشدند، اکثرش عاقل میشدند، نظر ایشان این است که انسان، مستخدم بالطبع است؛ میخواهد دیگری را به خدمت بگیرد، مستثمر بالطبع است، مستعمر بالطبع است این استعمار، این استثمار، این استحمار زیر پوشش استخدام، در هر فردی هست و چون میبیند دیگری هم با این سلاح به میدان آمده، ناچار تمکین میکنند، یک قانونی بینشان حکومت کند وگرنه انسان، طبعاً قانونمند نیست، علاقه¬مند به قانون نیست این نظر ایشان.
بررسی ویژگی اجتماعی انسان
در بحثهای قبل اینچنین جمع شد که انسان نه مثل فرشته است که ﴿لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾ باشد، نه مثل حیوان است که «همّه بطنه» باشد، حیثیتی دارد که ذات اقدس الهی آن حیثیت را به طبیعت و طین، ﴿حمأ مسنون﴾ گل و لای و امثالذلک اسناد داد، فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ و امثالذلک. یک حیثیت فرشته منشی هم دارد که آن را به خود اسناد داد، فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ که این را هم درباره انسان اول فرمود، هم درباره نسل آدمی. درباره آدم که همین جمله معروف است ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ درباره نسل آدم فرمود: ﴿جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ﴾ بعد که تسویه کرد ﴿وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ﴾ یعنی همین نسل انسان را که از ماء خلق کرد، وقتی دستگاه بدنیاش را تسویه فرمود، از روح خود به او افاضه کرد. پس در این جهت، فرق بین آدم و فرزند آدم نیست پس بنیآدم اعم از آدم و فرزند آدم، آن اصلی و این نسلی، همه اینها دارای دو حیثیتاند. اگر بخواهیم آن جنبه ﴿حمأ مسنون﴾ و طین و طبیعت او را بررسی کنیم، او مستثمر بالطبع است. بخواهیم روح او را بررسی کنیم، مدنی بالفطرت است. انسان، مدنی بالفطرت است و مستخدم بالطبیعت، بین اینها جهاد اکبر همیشه هست. خب، پس فصل اول این است که انسان طبعاً با جامعه باید به سر ببرد. حالا این گرایش به جامعه، فطری اوست، به معنای مدنی بودن، طبیعی اوست؟ به معنای مستخدم بودن، این تحلیلی است جدای از آن مطلب اول. پس فصل اول الانسان و الاجتماع؛ الانسان اجتماعی این هست، خلقت او اینچنین است.
تساوی خلقت و ردّ امتیازات فردی در قرآن
قرآن در این زمینه اصلی دارد، هنوز نرسیدیم به اینکه جامعه را اسلام شکوفا میکند. درباره این مقطع اول هم قرآن سخنی دارد، به فرمایش ایشان و آن همان آیهٴ معروف آیهٴ سیزده سورهٴ «حجرات» است ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی﴾؛ همه شما از یک زن و مرد آفریده شدید پس از این جهت، فرقی بین آحاد امت نیست ﴿وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ پس فردها هیچ امتیازی با هم ندارید، چون همه از یک پدر و یک مادرید و افراد عادی هم از یک مرد و یک زن¬اند و گروههایی هم که تشکیل میشود، اینها سند شرافت نیست که کسی عجم باشد، دیگری عرب، کسی قریش باشد، دیگری غیر قریش کسی رومی باشد دیگری زنگی این نشانه فخر باشد نیست. اینها یک شناسنامه طبیعی است که یکدیگر را بهتر بشناسیم، این اختلاف السنه و الوان و اقوام و قبایل و عشایر، یک شناسنامه طبیعی است که بگویید فلان شخص از فلان قبیله است همین، این شناسنامهای است که به همراه همه است، این یک زبان بین¬المللی است. فرمود اینکه ما شما را شعوب و قبائل قرار دادیم، این برای افتخار نیست، این برای معارفه است؛ بشناسید این یکی ایرانی است آن یکی هندی است، آن یکی پاکستانی است، آن یکی مصری است، آن یکی عراقی است آن یکی شامی است کذا و کذا همین. ﴿وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ این هم فراز بخش دوم این کریمه.
دیدگاه قرآن دربارهٴ تساوی جوامع بشری و ردّ امتیازات اجتماعی
پس بخش اولش این است که هیچ فردی در فردی فخر ندارد. بخش دومش این است که هیچ جامعهای در جامعه فخر ندارد، چون این¬گونه از قبیلهها، قبیله بودنها و عشیره بودنها و قوم بودنها برای شناسایی است، شناسنامه است. حالا هیچکس میتواند بگوید من شناسنامهام سفید است، فلان کس شناسنامهاش مشکی است، او بهتر است یا من بهترم، اینچنین که نیست. ورق شناسنامه یا این است یا آن، این فقط برای معارفه است، این قسمت دوم آیه. قسمت سوم آیه آن اصل نهایی است که ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ﴾ خب، پس این کریمه سیزده سورهٴ «حجرات» ناظر به اصل اینکه انسان به صورت جمعی زندگی میکند، اشاره شده است که شما عشیره، عشیره هستید برای معارفه و شما را ما عشیره، عشیره قرار دادیم؛ هرگز آحاد نیستید، عشیرهاید، افراد نیستید، قبیلهاید. آیهٴ دوم آیهٴ 32 سورهٴ «زخرف» است که ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ﴾؛ فرمود تقسیم ارزاق به دست هیچ کس نیست، همان¬طوری که معنویات، مثل نبوت و اینها به دست کسی نیست، تقسیم ارزاق هم به دست کسی نیست. ذات اقدس الهی روزی را بین افراد تقسیم کرده است، هم استعدادها را، هم روزیهای بعد از استعداد را، اینها را با هم تقسیم کرده است بین افراد تا هر کسی به دیگری نیازمند باشد و جامعه شکل بگیرد. همه خصوصیت را خدا به یک نفر نداد، همه اموال را هم خدا به یک نفر نداد. هم اموال تقسیم شده است، هم صفات تقسیم شده است، هم قدرتها تقسیم شده است، هم خلاقیتها تقسیم شده است تا هر کدام دیگری را تسخیر کند به عنوان تسخیر متقابل، نه تسخیر یک جانبه ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا﴾ این تسخیر متقابل است و چیز بسیار خوبی است یعنی اگر یک پزشک نیازی دارد که بار او را کسی از جایی به جایی ببرد، یک انسان نیرومندی ساک یا چمدان او را از جایی به جایی منتقل میکند و همین انسان، اگر بیمار شد آن پزشک، لباس درمانی را در بر میکند کاملاً در بالین این بیمار به سر میبرد تا درمانش کند، این میشود تسخیر متقابل، نه تسخیر یک جانبه که بشود استثمار ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا﴾ قهراً میشود تسخیر متقابل. تسخیر متقابل چیز بسیار خوبی است، یک داد و ستدی است، هیچ کسی بر دیگری فخری ندارد، حقی هم ندارد. همان¬طوری که داد و ستد بین بایع و مشتری یک کار متقابلی است بدون فخر، در همه شئون اجتماعی، بین ابعاض جامعه یک داد و ستد تسخیر متقابلی است بدون فخر، این کار جامعه است. بعد در پایان فرمود: ﴿وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ﴾ در همین آیاتی که قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» بحث میشد که فرمود: ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّی لا أُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی﴾ بعد فرمود: ﴿بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ همه شما مشتهای یک خروارید، همه شما خاکهای یک معدنید، همه شما آبهای یک دریا و یک چشمهاید، همه شما آبی پر شده در ظرفها است که از یک نهر گرفته شده، هیچ فرقی بین شما نیست، این ﴿بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ که در چند جای قرآن آمده نطاقش همین است.
اجتماعی بالطبع بودن انسان از نظر خلقت
خب،پس انسان طبعاً زندگی جمعی دارد حالا منشأش هرچه میخواهد باشد یا متمدن بالطبع است، کما ذهب الیه بعض یا مستخدم بالطبع است ، کما ذهب الیه سیدناالاستاد یا متمدن بالفطرت است و مستخدم بالطبع است، کما اشیر الیه به هر کدام از این مبانی ثلاثه باشد انسان زندگی او جمعی است و این آیات هم ناظر به این فصل اول از بحث است که انسان جمعاً زندگی میکند، حالا یا خوب یا بد، زندگی او جمعی است یا حلال یا حرام، بالأخره اگر تسخیر است، متقابل است و اگر افاده و استفاده است، متقابل است و مانند آن. این فصل اول بحث، جای این فصل اول باز است برای چندین آیه و چندین روایت؛ اما آن مقداری که ایشان مطرح کردند با یک مقدار اضافهای که فعلاً قبل از آن جمع¬بندی نهایی برسیم، همین مقدار است. شما در تنظیم رساله یا جزوهای که بخواهید ـ انشاءالله ـ تقریر بفرمایید، جا را باز بگذارید برای آیاتی که بعد خودتان استنباط میکنید یا فصلی را باز بگذارید در ذیل هر فصلی برای روایات مناسب.
پرسش:...
پاسخ: البته روح اصیل است دیگر، روح اصیل است ولی اگر در جهاد داخلی و در جهاد اکبر، روح اسیر طبع شد، همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اسیرٍ تحت هَوَی امیرٍ» آن¬گاه این شخص میشود متوحش بالطبع و آن فطرت را هم به اسارت گرفته، همه هوشمندیها و فرزانگیهای فطری را در خدمت این طبع متوحش در میآورد.
پرسش:...
پاسخ: به فطرت اوست خداوند انسان را متمدن بالفطره آفریده است، مادامی که اسیر طبیعت نشود.
تشکیل خانواده، سر آغاز تکامل جوامع بشری
فصل دوم بحث این است که این جنبه اجتماعی بودن انسان و به تعبیر دیگر، جامعه این یک سیر تحولی داشته و دارد، این یک سیر تکاملی داشته و دارد. در تحلیل این فصل دوم میفرمایند حیثیت اجتماعی بشر، مانند سایر حیثیتها و خواص انسانی، پدیدهای است که ذات اقدس الهی او را از روز اول متکامل خلق نکرد، مانند سایر خواص روحی و سایر پدیدههای انسانی که به تدریج کامل میشود، کماً و کیفاً. اینچنین نیست که دفعتاً واحد در یک روز معینی، یک جامعه چند میلیونی متکامل عالم خلق شده باشد، این¬طور نیست یا رقمها به تدریج است یا کیفیتها به تدریج یا هر دو. پس حیثیت اجتماعی انسان نمو تدریجی دارد، چه در کم و چه در کیف. نمو تدریجی او در کم، اول از خانواده شروع میشود بعد به ارحام نزدیک و دور، بعد به عشیره بعد به قبیله بعد به قوم بعد به شهر و روستا. در این زمینه، قرآن کریم ریشههای پیدایش اجتماع را مشخص میکند، میفرماید: ﴿أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾ اولین ریشه طبیعی برای تشکیل یک جامعه کوچک، همسرخواهی است. فرمود: ﴿لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾ بیارمید و دو چیز است که عامل مهم تشکیل خانواده است ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ مسئله گرانی مهریه و زیادی مهریه و زیادی جهیزیه و امثالذلک، اینها هیچ¬کدام عامل اصیل برای تشکیل خانواده نیست. دو چیز است که خیلی مهم است: یکی دوستی عاقلانه نسبت به هم؛ دوم گذشت مهربانانه از لغزش یکدیگر ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ این دوستی اگر براساس غریزه باشد، دیرپا نیست؛ هر چه سن بالاتر میرود، بساط خانواده فروپاشیدهتر میشود و اگر دوستی، براساس عقل باشد، هر چه سن بالاتر میرود، خانواده صمیمیتر و گرمتر میشود، این راجع به مودت و اما رحمت، چون غیر از معصومین (علیهم¬السّلام) افراد عادی بالأخره بیلغزش روزانه نیستند ولو در اثر اختلاف سلیقه، فرمود طرفین باید از اشتباهات یکدیگر رئوفانه بگذرند، این دو رکن، عامل تشکیل خانواده است ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾، «ای مودةً مجعولةً الهیةً، رحمةً مجعولةً الهیةً» این دو چیز است که خانواده را میسازد. با این دو رکن وقتی خانواده ساخته شد، آنگاه فرزندی به بار میآید که خدا به او میتواند در این حال بگوید ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ و امثالذلک. خب، یا نسبت به یکدیگر میفرماید میتوان گفت که ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ چون با آن دو معیار، اینها دارند با هم زندگی میکنند ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ و اگر یک وقت هم زندگی مقدور نبود، بالأخره یک سلسله اختلاف سلیقهای است که نمیگذارد زندگی دوام پیدا کند، در آن بخش هم میفرماید: ﴿فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسانٍ﴾ یا در کمال احسان با هم زندگی کنید، همسر را نگه بدارید یا در کمال ادب و احسان، آنها را آزاد کنید، این ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾، ﴿إِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ﴾، ﴿تَسْریحٌ بِإِحْسانٍ﴾ این یک ملاتی است که در همه این گردونها هست، چون آن دو رکن اصلی عامل تشکیل این خانواده بود، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزند، فرزند نسبت به پدر و مادر، زن و شوهر نسبت به هم در همان مدار زندگی میکنند، این یک جامعهٴ کوچکی است به¬نام خانواده، این را زمینه قرار میدهد برای تکثیر.
چگونگی تشکیل قبیله و عشیره در جوامع بشری
آن¬وقت مسئله ارحام میشود ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾ مسئله رعایت ارحام به قدری مهم است که ذات اقدس الهی همان¬طوری که گرامیداشت پدر و مادر را در کنار گرامیداشت خود یاد میکند: ﴿أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ﴾ من و پدر و مادر را احترام بکن، شکرگزار باش که این بها دادن به تکریم پدر و مادر است، مسئله رعایت ارحام هم به قدری مهم است که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نساء» میفرماید از خدا و ارحام بپرهیزید: ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾ آنجا میفرماید خدا و پدر و مادر، اینجا فرمود خدا و ارحام، این برای بها دادن به مسئله خانوادگی است. حالا آن¬وقت اگر کسی قطع کرد مسئله رحامت را، مشمول همین است که خدا لعنت میکند کسی که ﴿یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ﴾ یکی از چیزهایی که خدا امر به وصلش کرد، مسئله رحامت است دیگر، اگر کسی این را قطع کرد ملعون است. خب، چه در عقد اثباتی چه در عقد سلبی، هم ارکان خانواده را مستحکم کرد و هم ارکان ارحام را مستحکم کرد.
تکامل تدریجی جوامع بشری
تا اینکه مسئله عشیره در داخله رحامت شکل گرفت، آن¬وقت حقوق مالی متقابل را هم قرار داد، ارث را تا طبقه سوم قرار داد از یک طرف، در غنیمتها شریک کرد، در غرامتها هم اینها را شریک کرد، فرمود اگر کسی خلاف کرد خطئاً دیه بر عاقله اوست، اینها را یک واحد میداند دین، در مسائل حقوقی اینها را سهیم کرده است، هم از این طرف میفرماید بستگان پدری عهدهدار خطیئه عاقلهاند، هم از این طرف خیلی از اینها را از طبقات ارث متنعم کرده است که جمعاً با این ملات ارث و عاقله و صله رحم و امثالذلک شده یک جامعه کوچک. خب، این جامعه کوچک از این خانهها درآمدند یعنی پنج نفر که عضو یک جامعه کوچکاند، در کمال صفا و صمیمیت زندگی میکنند، از خانه زید درآمدند، پنج نفر که در کمال مهر زندگی میکنند از خانه عمرو در آمدند، پنج نفر از خانه بکر و خالد در آمدند، از ده تا خانه که از هر خانهای پنج انسان رئوف در بیاید، میشود یک جامعه پنجاه نفری مهربان، این را قرآن میسازد. پس اول از فتح شروع میکند، حتی در موقع رسیدگی به مسائل ارشادی و اخلاقی، اول ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا﴾ مطرح است، بعد ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ مطرح است، بعد ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ﴾ مطرح است. اول خودت و اعضای خانواده را از آتش نجات بده، این میشود اصلاح و تهذیب و ارشاد و تربیت، بعد بستگان نزدیکت و ارحامت و قبیلهات را رعایت کن ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ بعد آن¬وقت نوبت میرسد به افراد دیگر. اگر جامعههای کوچک به¬نام خانواده، در کمال نزاهت تربیت شدند و وارد جامعه بزرگ¬تر شدند، آن¬وقت آن جامعه بزرگ¬تر که از این آحاد وارسته تنظیم شد که جامعه متمدن و متشکلی خواهد بود. حالا در این زمینه، قرآن کریم هم در فصل دوم که سخن در نمو تدریجی جامعه است از نظر کمی و کیفی و هم در فصل سوم که عنایت اسلام به جامعه است، چند آیهای از آیات قرآن، ایشان نقل میکنند بعضی از آیات دیگر هم قابل اضافه کردن است که هم عهدهدار تأمین فصل دوم بحث است به¬نام نمو تدریجی جامعه و هم عهدهدار تأمین فصل سوم بحث است به¬نام عنایت اسلام به مسائل اجتماعی. اما آن آیات تلاوت شده تقریباً کافی است برای اینکه ثابت کند نمو تدریجی جامعه از خانواده شروع شد، از زن و شوهر و اولاد و ارحام و عشیره شروع شد تا به جامعه بزرگ¬تر رسید و اما اینکه دین، اصراری دارد که شما با هم باشید، این نمو تدریجی از کجا پیدا شده است؟ در سایه عنایت اسلام و ادیان الهی به جامعه پیدا شده. بشر، نمو تدریجی داشت، البته نمو تدریجی یک امر طبیعی است یعنی دو نفر بودند شدند دو میلیون نفر این امر طبیعی است زاد و ولدی است، همان¬طوری که در حیوانات هم هست.
ادیان الهی، عهدهدار هدایت جوامع بشری
اما یک وقت است که در آن سیر کیفیشان به جایی میرسند که فخرشان به غارتگری است، آنچه در بازار عکاظ مطرح بود، این بود که این میگفت که ما قبیلهمان این مقدار غارت کردند، آن میگفت قبیله ما این مقدار کشتند، آنچه در قیصریت روم بود یا کسرویت ایران بود یا خاقانی چین بود یا فرعونیت مصر بود در همین ردیف بود یعنی رشد کیفیشان در ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بود؛ منتها به شکلهای گوناگون. وقتی عرب جاهلی برای پسرش زن میگرفت که آن پسرش لااقل بتواند قافلهای را غارت کند که تا از این راه ارتزاق کند، این راه درآمدش باشد. اگر یک وقت سخن از فرعونیت مصر است، قیصریت روم است، کسرویت ایران است، خاقانیت چین است، اینها رشد جمعیشان [و] رشد اجتماعیشان در همان محورهای ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بود، بشر زندگی جمعی داشت، مثل اینکه غذا میخورد؛ اما بالأخره کسی باید راهنمایی بکند که او چه چیزی بخورد، چطور بخورد، چطور نخورد، چه چیزی برایش خوب است، چه چیزی برایش بد است وگرنه بیمار میشود. اصل نیاز بشر به غذا را به او یاد ندادند و هیچکس هم به بشر نگفت که اگر تشنه شد آب بخور، اگر گرسنه شد غذا بخور، این طبعاً غذا میخورد؛ اما کسی باید باشد به او این را هشدار بدهد که هر چیزی نباید بخوری، هر آبی را نباید بخوری، هر طوری نباید بخوری. زندگی جمعی هم همین¬طور است؛ هیچ کسی به بشر یاد نداد که برو در جامعه زندگی کن، این طبعاً اجتماعی است حالا یا متمدن یا متوحش، طبعاً اجتماعی است ولی ادیان الهی انبیا (علیهم السّلام) عموماً و اسلام و دین خاتم خصوصاً آمدند به مردم گفتند شما باید جامعهتان شکل بگیرد، هر طور نباید با هم باشید، باید با هم باشید، ما نمیگوییم با هم باشید، چون که ما بگوییم چه نگوییم شما میدانید، شما باید با هم باشید. اما با هم بودن چند طور است، هر طورش درست نیست. همان¬طوری که هیچکسی به بشر درس نوشیدن آب و خوردن غذا نمیدهد ولی میگوید هر چیزی برای تو خوب نیست، هر طوری هم نمیشود غذا خورد، هر وقتی هم نمیشود غذا خورد، با اینکه اصل غذا خوردن و آب نوشیدن را بشر میداند، بخش اجتماعی زندگی بشر هم بشرح ایضاً. بشر را لازم نیست بگویند تو باید با جامعه زندگی کنی، آنهایی هم که اصلاً خدا و پیغمبر را قبول ندارند به تعبیر مرحوم خواجه، زندگیشان اجتماعی است دیگر، این که نیازی به گفتن ندارد که، بشر میداند که باید با دیگری زندگی کند، این احتیاجی به وحی ندارد؛ اما با دیگری براساس چه قانونمندی زندگی کند این احتیاج به وحی دارد. مثل اینکه بشر غذا میخورد، آب مینوشد این احتیاج به راهنمایی پزشک ندارد؛ اما چقدر بخورد، چه بخورد چطور بخورد، این راهنمایی به پزشک را طلب میکند.
شکوفایی جوامع بشری در پرتو وحی
قرآن میفرماید بشرها با هم بودند؛ اما نمیدانستند که این با هم بودن یک قانون دارد، مثل اینکه افراد عادی، غذا میخورند؛ اما نمیدانند که خوردن هم یک قانون دارد، نوشیدن هم یک قانون دارد. بعضیها زندهاند، برای اینکه بخورند، بعضی میخورند برای اینکه زنده بمانند. از یکی از حکمای بزرگ سؤال کردند چرا شما کم غذا میخورید. گفت عدهای زندهاند تا بخورند، من میخورم تا زنده بمانم، همین مقدار بس من است دیگر، بقیه را من باید حمل بکنم، زائد بر این مقدار را من باید حمل بکنم ولی این مقدار معقول، او مرا حمل میکند. خب، بشر احتیاج ندارد که کسی به او بگوید غذا بخور ولی احتیاج دارد که به او بگوید چه چیزی بخور چقدر بخور، بشر احتیاج ندارد کسی به او بگوید زندگیات باید جمعی باشد ولی احتیاج دارد که کسی به او بگوید چطور با هم باشیم، این را وحی گفته. قرآن کریم در این زمینه چند آیهای دارد که بشر اولی با هم بودند، بعد با هم اختلاف میکردند و هر کسی زورمند بود مسئله را پیش میبرد. انبیا آمدند قانون درست کردند برای اینها، این مایه شکوفایی جامعه شد. این بحث، هم متمم فصل دوم است هم سر پلی است به فصل سوم یعنی هم نمو تدریجی جامعه در بخش کیفی را وحی به عهده دارد که این در فصل دوم است. فصل سوم عنایت اسلام است به مسائل اجتماعی، قهراً آیاتی که متمم فصل دوم و مقوم فصل سوم باشد، اینها یک مقدار شبیه هماند. اصل این بخش را که ذات اقدس الهی به عنوان عظمت مسائل اجتماعی ذکر کرد، یک مقدار در سورهٴ «یونس» است، یک مقدار در سورهٴ «هود». در سورهٴ «یونس» آیهٴ نوزده سورهٴ «یونس» این است که ﴿وَ ما کانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فیما فیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾ اگر یک قضا و قدر الهی و نظم الهی نبود، ما به عمر همه اینها پایان میدادیم، چون اختلاف اینها ریشه¬برانداز بود.
«و الحمد لله رب العالمین»
- برخی از مصادیق صبر، مصابره و مرابطه
- مستخدم بالطبع بودن انسان از نظر المیزان
- تشکیل خانواده، سر آغاز تکامل جوامع بشری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
برخی از مصادیق صبر، مصابره و مرابطه
روایاتی که در ذیل این کریمه نازل شد، هر کدام متوجه به بخشی از بخشهای مشمول این آیه است و هیچ کدام دلیل بر حصر نیست. مثلاً روایتی که دارد ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا﴾ یعنی اصبروا علی المصائب . منظور این نیست که فقط صبر بر مصیبت مراد باشد، صبر در طاعت یا صبر از معصیت مراد نباشد و همچنین ﴿صابروا﴾ که آمده است «﴿صابروا﴾ عدوکم» این ناظر به حصر نیست که مصابره داخلی را نگیرد، فقط مصابره خارجی را شامل بشود یا ﴿رابطوا﴾ که آمد «﴿رابطوا﴾ علی الائمه» (علیه السّلام) این بیان مصداق کامل مرابطه است، اینچنین نیست که آن مرابطههایی که در آیهٴ سورهٴ «انفال» آمده ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ﴾ او را شامل نشود یا مرابطهای که مؤمنین با هم دارند آن را شامل نشود، مصداق کامل این مرابطه، ارتباط با ائمه(علیهم السّلام) است، این یک مطلب.
بیان علامه طباطبایی(ره) در حالت جمعی داشتن هیئت مفاعله
مطلب دوم آن است که این هیئت مفاعله، اگر با قرینه همراه باشد، نظیر مسافرت، نظیر معاقبه، سافرت عاقبت اللّض در این¬گونه از موارد، به معنای طرفین نیست ولی در موارد دیگری که معنی با همراهی به طرفین انجام شود، این گاهی همراهی و طرفین در کار مثبت است، گاهی همراهی و طرفین در کار منفی، در کار منفی باشد، نظیر منازعه، مقاتله، مقاطعه، مدابره این¬گونه از امور که طرفین درصدد نفی دیگریاند و همین هیئت، کاربرد مثبت داشته باشد در دو طرف، نظیر معاونه، معاضدت، مساعدت و اینها که اینها طرفین به سود یکدیگر کمک میکنند معاضدت دارند، مساعدت دارند، معاونت دارند و امثالذلک. هیئت مفاعله، اعم از همه اینهاست، در اینجا آنچه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مشی میکند این است که این هیئت مفاعله، همان حالت جمعی را دارد که بین دو گروه یا دو نفر هست؛ اما در طرف مثبت، نه در طرف منفی، نظیر مقاتله نیست، نظیر منازعه نیست، نظیر معاونت است، نظیر مساعدت است، نظیر معاضدت است، نظیر معاشرت است که همه اینها مفاعله است؛ طرفینی است بین دو فرد یا دو گروه؛ اما در نقاط مثبت.
ضرورت بررسی بیان «المیزان» در ذیل آیهٴ محل بحث
مطلب مهمی که در ذیل این کریمه هست، همان پانزده عنوانی است که در حقیقت پانزده فصل است . پیشنهاد این است که این پانزده فصل را به خواست خدا عمیقاً مطالعه می¬فرمایید بعد مباحثه میکنید، آیاتی که ایشان در ضمن هر کدام از این عناوین پانزدهگانه یا پانزده فصل، مطرح میفرماید آنها را یادداشت بکنید، آیاتی هم که در بحث، اضافه میشود آنها را هم یادداشت بکنید، آیاتی هم که به ذهن شریف خود شما هم میرسد، استنباط میکنید، آنها را هم یادداشت میکنید در خلال هر یک از این فصول پانزدهگانه، چون یک تفسیر موضوعی مستقلی است در حقیقت به عنوان جامعه از نظر قرآن. اگر ـ انشاءالله ـ فراغتی داشتید و بحثهای روایی را هم در کنار بحثهای قرآنی اضافه کردید و مباحث عقلی را هم در کنارش تثبیت کردید، آن¬گاه میشود جامعه از نظر اسلام، که نظر اسلام درباره جامعه چیست، این یک رساله جدایی خواهد بود، اگر ـ انشاءالله ـ فراغت کردید این کار را حتماً بکنید. فصل اول یا عنوان اولی که ایشان طرح میکنند درباره انسان و جامعه است. فصل دومش هم درباره نمو جامعه در انسان است که این دو فصل، کاری به مسئله اسلام ندارد. فصل سوم به بعد ناظر به دخالت اسلام و تأثیر گذاری اسلام در جامعه است که جامعه از نظر اسلام چگونه رشد میکند و اسلام، جامعه را چگونه میشناسد، چگونه شکوفا میکند و میپروراند و وظایف را ذکر میکند و مانند آن.
بیان فصل اول از تحلیل المیزان در اجتماعی بالطبع بودن انسان
فصل اول «الانسان و الاجتماع» نه «الاسلام و الاجتماع»، در این فصل میفرمایند در اینکه بشر، زندگی جمعی دارد نیازی به بحث ندارد. یک وقت است کسی انسان است ولی زندگی انسانی ندارد. این ممکن است در یک صومعه یا دیری زندگی منفردانه داشته باشد؛ اما آن دیگر زندگی انسانی نیست یعنی زندگی مسئولانه نیست، زندگی که انسان باید بکوشد باری را از دوش دیگران بردارد، هدایت دیگری را به عهده بگیرد، اگر جاهل است از دیگری، چیز یاد بگیرد اگر عالم است به دیگری چیز یاد بدهد، اگر تهیدست است مشکلش را با دیگری حل کند و اگر توانمند است، بار را از دوش دیگری بردارد، اگر بیمار است به طبیب مراجعه کند، اگر طبیب است به بالین بیمار برود، این¬گونه از مسائل که زندگی انسانی است، در آن انسان منزوی خمیده در دیر یا صومعه نیست. پس او زندگی دارد؛ اما زندگی انسانی ندارد ـ انسانی به این معنای مصطلح ـ یک وقت است کسی فوق فرد عادی است او هم از بحث خارج است، یک وقت است که دون افراد عادی است، آن هم از بحث خارج است. یکی لغایة عظمته و یکی لغایة دنانته؛ اما توده افراد، اگر بخواهند زندگی انسانی داشته باشند باید با هم زندگی کنند، بیهم نمیشود. پس جمعی زندگی کردن انسان، یک امر روشنی است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ بله زندگی انسانی بما هو انسانی، این انسانی متعارف. اگر کسی فوق همه این حرفها بود خب، او همه احتیاجات را توانست برطرف کند، بدون حشر او از بحث، خارج است لغایة عظمته و اگر کسی دون همت بود [و] زندگی حیوانی داشت، او هم خارج از بحث است، لغایة خسته، اگر کسی بخواهد با این ساختار درونیاش زندگی انسانی داشته باشد، این ناچار است با دیگران باشد.
مستخدم بالطبع بودن انسان از نظر المیزان
این یک امر روشنی است؛ منتها تحلیل عقلیاش پیچیده است که آیا او طبعاً توحش دارد، متوحش به طبع است طبعاً درنده است، با دیگران میجوشد که نفع ببرد؟ یا طبعاً متمدن است؛ با دیگران میجوشد که نفع برساند، این تازه اول آن اختلاف عمیقی است که انسان، متمدن بالطبع است یا متوحش بالطبع، انسان مستخدم بالطبع است یا متمدن بالطبع. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در موارد زیادی از المیزان، این نظر معروف را نمیپذیرند که انسان متمدن بالطبع است که طبعاً اهل تمدن است و این تمدن طبعی او و این طبیعت تمدن¬گرای او، او را به زندگی جمعی وامیدارد، اینچنین نیست . بلکه انسان مستخدم بالطبع است تا از دستش بر میآید میخواهد از گرده دیگران سواری بگیرد، وقتی میبیند دیگران هم مثل او هستند، تن به قانون میدهد. انسان، طبعاً فرشتهخوی نیست طبعاً، متمدن نیست طبعاً، جمعی زندگی میکند. انسان، اجتماعی بالطبع، این درست است؛ اما مدنی بالطبع «مدنی» یعنی شهرنشین، باز هم درست است، مدینهنشین باز هم درست است؛ اما مدینه را که مدینه گفتند یا برای اینکه مهد دین است یا برای اینکه مهد تمدن، بالأخره یا مَدْیَنْ است یا دین است یا مدنیت یکی از این دو ماده است. به این معنا، انسان مدنی بالطبع نیست. اگر مدنی بالطبع بود باید اکثرش عادل و عالم میشدند، اکثرش عاقل میشدند، نظر ایشان این است که انسان، مستخدم بالطبع است؛ میخواهد دیگری را به خدمت بگیرد، مستثمر بالطبع است، مستعمر بالطبع است این استعمار، این استثمار، این استحمار زیر پوشش استخدام، در هر فردی هست و چون میبیند دیگری هم با این سلاح به میدان آمده، ناچار تمکین میکنند، یک قانونی بینشان حکومت کند وگرنه انسان، طبعاً قانونمند نیست، علاقه¬مند به قانون نیست این نظر ایشان.
بررسی ویژگی اجتماعی انسان
در بحثهای قبل اینچنین جمع شد که انسان نه مثل فرشته است که ﴿لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾ باشد، نه مثل حیوان است که «همّه بطنه» باشد، حیثیتی دارد که ذات اقدس الهی آن حیثیت را به طبیعت و طین، ﴿حمأ مسنون﴾ گل و لای و امثالذلک اسناد داد، فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ و امثالذلک. یک حیثیت فرشته منشی هم دارد که آن را به خود اسناد داد، فرمود: ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ که این را هم درباره انسان اول فرمود، هم درباره نسل آدمی. درباره آدم که همین جمله معروف است ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ درباره نسل آدم فرمود: ﴿جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ﴾ بعد که تسویه کرد ﴿وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ﴾ یعنی همین نسل انسان را که از ماء خلق کرد، وقتی دستگاه بدنیاش را تسویه فرمود، از روح خود به او افاضه کرد. پس در این جهت، فرق بین آدم و فرزند آدم نیست پس بنیآدم اعم از آدم و فرزند آدم، آن اصلی و این نسلی، همه اینها دارای دو حیثیتاند. اگر بخواهیم آن جنبه ﴿حمأ مسنون﴾ و طین و طبیعت او را بررسی کنیم، او مستثمر بالطبع است. بخواهیم روح او را بررسی کنیم، مدنی بالفطرت است. انسان، مدنی بالفطرت است و مستخدم بالطبیعت، بین اینها جهاد اکبر همیشه هست. خب، پس فصل اول این است که انسان طبعاً با جامعه باید به سر ببرد. حالا این گرایش به جامعه، فطری اوست، به معنای مدنی بودن، طبیعی اوست؟ به معنای مستخدم بودن، این تحلیلی است جدای از آن مطلب اول. پس فصل اول الانسان و الاجتماع؛ الانسان اجتماعی این هست، خلقت او اینچنین است.
تساوی خلقت و ردّ امتیازات فردی در قرآن
قرآن در این زمینه اصلی دارد، هنوز نرسیدیم به اینکه جامعه را اسلام شکوفا میکند. درباره این مقطع اول هم قرآن سخنی دارد، به فرمایش ایشان و آن همان آیهٴ معروف آیهٴ سیزده سورهٴ «حجرات» است ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی﴾؛ همه شما از یک زن و مرد آفریده شدید پس از این جهت، فرقی بین آحاد امت نیست ﴿وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ پس فردها هیچ امتیازی با هم ندارید، چون همه از یک پدر و یک مادرید و افراد عادی هم از یک مرد و یک زن¬اند و گروههایی هم که تشکیل میشود، اینها سند شرافت نیست که کسی عجم باشد، دیگری عرب، کسی قریش باشد، دیگری غیر قریش کسی رومی باشد دیگری زنگی این نشانه فخر باشد نیست. اینها یک شناسنامه طبیعی است که یکدیگر را بهتر بشناسیم، این اختلاف السنه و الوان و اقوام و قبایل و عشایر، یک شناسنامه طبیعی است که بگویید فلان شخص از فلان قبیله است همین، این شناسنامهای است که به همراه همه است، این یک زبان بین¬المللی است. فرمود اینکه ما شما را شعوب و قبائل قرار دادیم، این برای افتخار نیست، این برای معارفه است؛ بشناسید این یکی ایرانی است آن یکی هندی است، آن یکی پاکستانی است، آن یکی مصری است، آن یکی عراقی است آن یکی شامی است کذا و کذا همین. ﴿وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ این هم فراز بخش دوم این کریمه.
دیدگاه قرآن دربارهٴ تساوی جوامع بشری و ردّ امتیازات اجتماعی
پس بخش اولش این است که هیچ فردی در فردی فخر ندارد. بخش دومش این است که هیچ جامعهای در جامعه فخر ندارد، چون این¬گونه از قبیلهها، قبیله بودنها و عشیره بودنها و قوم بودنها برای شناسایی است، شناسنامه است. حالا هیچکس میتواند بگوید من شناسنامهام سفید است، فلان کس شناسنامهاش مشکی است، او بهتر است یا من بهترم، اینچنین که نیست. ورق شناسنامه یا این است یا آن، این فقط برای معارفه است، این قسمت دوم آیه. قسمت سوم آیه آن اصل نهایی است که ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ﴾ خب، پس این کریمه سیزده سورهٴ «حجرات» ناظر به اصل اینکه انسان به صورت جمعی زندگی میکند، اشاره شده است که شما عشیره، عشیره هستید برای معارفه و شما را ما عشیره، عشیره قرار دادیم؛ هرگز آحاد نیستید، عشیرهاید، افراد نیستید، قبیلهاید. آیهٴ دوم آیهٴ 32 سورهٴ «زخرف» است که ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ﴾؛ فرمود تقسیم ارزاق به دست هیچ کس نیست، همان¬طوری که معنویات، مثل نبوت و اینها به دست کسی نیست، تقسیم ارزاق هم به دست کسی نیست. ذات اقدس الهی روزی را بین افراد تقسیم کرده است، هم استعدادها را، هم روزیهای بعد از استعداد را، اینها را با هم تقسیم کرده است بین افراد تا هر کسی به دیگری نیازمند باشد و جامعه شکل بگیرد. همه خصوصیت را خدا به یک نفر نداد، همه اموال را هم خدا به یک نفر نداد. هم اموال تقسیم شده است، هم صفات تقسیم شده است، هم قدرتها تقسیم شده است، هم خلاقیتها تقسیم شده است تا هر کدام دیگری را تسخیر کند به عنوان تسخیر متقابل، نه تسخیر یک جانبه ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا﴾ این تسخیر متقابل است و چیز بسیار خوبی است یعنی اگر یک پزشک نیازی دارد که بار او را کسی از جایی به جایی ببرد، یک انسان نیرومندی ساک یا چمدان او را از جایی به جایی منتقل میکند و همین انسان، اگر بیمار شد آن پزشک، لباس درمانی را در بر میکند کاملاً در بالین این بیمار به سر میبرد تا درمانش کند، این میشود تسخیر متقابل، نه تسخیر یک جانبه که بشود استثمار ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا﴾ قهراً میشود تسخیر متقابل. تسخیر متقابل چیز بسیار خوبی است، یک داد و ستدی است، هیچ کسی بر دیگری فخری ندارد، حقی هم ندارد. همان¬طوری که داد و ستد بین بایع و مشتری یک کار متقابلی است بدون فخر، در همه شئون اجتماعی، بین ابعاض جامعه یک داد و ستد تسخیر متقابلی است بدون فخر، این کار جامعه است. بعد در پایان فرمود: ﴿وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ﴾ در همین آیاتی که قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» بحث میشد که فرمود: ﴿فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّی لا أُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی﴾ بعد فرمود: ﴿بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ همه شما مشتهای یک خروارید، همه شما خاکهای یک معدنید، همه شما آبهای یک دریا و یک چشمهاید، همه شما آبی پر شده در ظرفها است که از یک نهر گرفته شده، هیچ فرقی بین شما نیست، این ﴿بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ که در چند جای قرآن آمده نطاقش همین است.
اجتماعی بالطبع بودن انسان از نظر خلقت
خب،پس انسان طبعاً زندگی جمعی دارد حالا منشأش هرچه میخواهد باشد یا متمدن بالطبع است، کما ذهب الیه بعض یا مستخدم بالطبع است ، کما ذهب الیه سیدناالاستاد یا متمدن بالفطرت است و مستخدم بالطبع است، کما اشیر الیه به هر کدام از این مبانی ثلاثه باشد انسان زندگی او جمعی است و این آیات هم ناظر به این فصل اول از بحث است که انسان جمعاً زندگی میکند، حالا یا خوب یا بد، زندگی او جمعی است یا حلال یا حرام، بالأخره اگر تسخیر است، متقابل است و اگر افاده و استفاده است، متقابل است و مانند آن. این فصل اول بحث، جای این فصل اول باز است برای چندین آیه و چندین روایت؛ اما آن مقداری که ایشان مطرح کردند با یک مقدار اضافهای که فعلاً قبل از آن جمع¬بندی نهایی برسیم، همین مقدار است. شما در تنظیم رساله یا جزوهای که بخواهید ـ انشاءالله ـ تقریر بفرمایید، جا را باز بگذارید برای آیاتی که بعد خودتان استنباط میکنید یا فصلی را باز بگذارید در ذیل هر فصلی برای روایات مناسب.
پرسش:...
پاسخ: البته روح اصیل است دیگر، روح اصیل است ولی اگر در جهاد داخلی و در جهاد اکبر، روح اسیر طبع شد، همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اسیرٍ تحت هَوَی امیرٍ» آن¬گاه این شخص میشود متوحش بالطبع و آن فطرت را هم به اسارت گرفته، همه هوشمندیها و فرزانگیهای فطری را در خدمت این طبع متوحش در میآورد.
پرسش:...
پاسخ: به فطرت اوست خداوند انسان را متمدن بالفطره آفریده است، مادامی که اسیر طبیعت نشود.
تشکیل خانواده، سر آغاز تکامل جوامع بشری
فصل دوم بحث این است که این جنبه اجتماعی بودن انسان و به تعبیر دیگر، جامعه این یک سیر تحولی داشته و دارد، این یک سیر تکاملی داشته و دارد. در تحلیل این فصل دوم میفرمایند حیثیت اجتماعی بشر، مانند سایر حیثیتها و خواص انسانی، پدیدهای است که ذات اقدس الهی او را از روز اول متکامل خلق نکرد، مانند سایر خواص روحی و سایر پدیدههای انسانی که به تدریج کامل میشود، کماً و کیفاً. اینچنین نیست که دفعتاً واحد در یک روز معینی، یک جامعه چند میلیونی متکامل عالم خلق شده باشد، این¬طور نیست یا رقمها به تدریج است یا کیفیتها به تدریج یا هر دو. پس حیثیت اجتماعی انسان نمو تدریجی دارد، چه در کم و چه در کیف. نمو تدریجی او در کم، اول از خانواده شروع میشود بعد به ارحام نزدیک و دور، بعد به عشیره بعد به قبیله بعد به قوم بعد به شهر و روستا. در این زمینه، قرآن کریم ریشههای پیدایش اجتماع را مشخص میکند، میفرماید: ﴿أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾ اولین ریشه طبیعی برای تشکیل یک جامعه کوچک، همسرخواهی است. فرمود: ﴿لِتَسْکُنُوا إِلَیْها﴾ بیارمید و دو چیز است که عامل مهم تشکیل خانواده است ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ مسئله گرانی مهریه و زیادی مهریه و زیادی جهیزیه و امثالذلک، اینها هیچ¬کدام عامل اصیل برای تشکیل خانواده نیست. دو چیز است که خیلی مهم است: یکی دوستی عاقلانه نسبت به هم؛ دوم گذشت مهربانانه از لغزش یکدیگر ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾ این دوستی اگر براساس غریزه باشد، دیرپا نیست؛ هر چه سن بالاتر میرود، بساط خانواده فروپاشیدهتر میشود و اگر دوستی، براساس عقل باشد، هر چه سن بالاتر میرود، خانواده صمیمیتر و گرمتر میشود، این راجع به مودت و اما رحمت، چون غیر از معصومین (علیهم¬السّلام) افراد عادی بالأخره بیلغزش روزانه نیستند ولو در اثر اختلاف سلیقه، فرمود طرفین باید از اشتباهات یکدیگر رئوفانه بگذرند، این دو رکن، عامل تشکیل خانواده است ﴿وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾، «ای مودةً مجعولةً الهیةً، رحمةً مجعولةً الهیةً» این دو چیز است که خانواده را میسازد. با این دو رکن وقتی خانواده ساخته شد، آنگاه فرزندی به بار میآید که خدا به او میتواند در این حال بگوید ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ و امثالذلک. خب، یا نسبت به یکدیگر میفرماید میتوان گفت که ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ چون با آن دو معیار، اینها دارند با هم زندگی میکنند ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ و اگر یک وقت هم زندگی مقدور نبود، بالأخره یک سلسله اختلاف سلیقهای است که نمیگذارد زندگی دوام پیدا کند، در آن بخش هم میفرماید: ﴿فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسانٍ﴾ یا در کمال احسان با هم زندگی کنید، همسر را نگه بدارید یا در کمال ادب و احسان، آنها را آزاد کنید، این ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾، ﴿إِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ﴾، ﴿تَسْریحٌ بِإِحْسانٍ﴾ این یک ملاتی است که در همه این گردونها هست، چون آن دو رکن اصلی عامل تشکیل این خانواده بود، آنگاه پدر و مادر نسبت به فرزند، فرزند نسبت به پدر و مادر، زن و شوهر نسبت به هم در همان مدار زندگی میکنند، این یک جامعهٴ کوچکی است به¬نام خانواده، این را زمینه قرار میدهد برای تکثیر.
چگونگی تشکیل قبیله و عشیره در جوامع بشری
آن¬وقت مسئله ارحام میشود ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾ مسئله رعایت ارحام به قدری مهم است که ذات اقدس الهی همان¬طوری که گرامیداشت پدر و مادر را در کنار گرامیداشت خود یاد میکند: ﴿أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ﴾ من و پدر و مادر را احترام بکن، شکرگزار باش که این بها دادن به تکریم پدر و مادر است، مسئله رعایت ارحام هم به قدری مهم است که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نساء» میفرماید از خدا و ارحام بپرهیزید: ﴿اتَّقُوا اللّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ﴾ آنجا میفرماید خدا و پدر و مادر، اینجا فرمود خدا و ارحام، این برای بها دادن به مسئله خانوادگی است. حالا آن¬وقت اگر کسی قطع کرد مسئله رحامت را، مشمول همین است که خدا لعنت میکند کسی که ﴿یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ﴾ یکی از چیزهایی که خدا امر به وصلش کرد، مسئله رحامت است دیگر، اگر کسی این را قطع کرد ملعون است. خب، چه در عقد اثباتی چه در عقد سلبی، هم ارکان خانواده را مستحکم کرد و هم ارکان ارحام را مستحکم کرد.
تکامل تدریجی جوامع بشری
تا اینکه مسئله عشیره در داخله رحامت شکل گرفت، آن¬وقت حقوق مالی متقابل را هم قرار داد، ارث را تا طبقه سوم قرار داد از یک طرف، در غنیمتها شریک کرد، در غرامتها هم اینها را شریک کرد، فرمود اگر کسی خلاف کرد خطئاً دیه بر عاقله اوست، اینها را یک واحد میداند دین، در مسائل حقوقی اینها را سهیم کرده است، هم از این طرف میفرماید بستگان پدری عهدهدار خطیئه عاقلهاند، هم از این طرف خیلی از اینها را از طبقات ارث متنعم کرده است که جمعاً با این ملات ارث و عاقله و صله رحم و امثالذلک شده یک جامعه کوچک. خب، این جامعه کوچک از این خانهها درآمدند یعنی پنج نفر که عضو یک جامعه کوچکاند، در کمال صفا و صمیمیت زندگی میکنند، از خانه زید درآمدند، پنج نفر که در کمال مهر زندگی میکنند از خانه عمرو در آمدند، پنج نفر از خانه بکر و خالد در آمدند، از ده تا خانه که از هر خانهای پنج انسان رئوف در بیاید، میشود یک جامعه پنجاه نفری مهربان، این را قرآن میسازد. پس اول از فتح شروع میکند، حتی در موقع رسیدگی به مسائل ارشادی و اخلاقی، اول ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا﴾ مطرح است، بعد ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ مطرح است، بعد ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ﴾ مطرح است. اول خودت و اعضای خانواده را از آتش نجات بده، این میشود اصلاح و تهذیب و ارشاد و تربیت، بعد بستگان نزدیکت و ارحامت و قبیلهات را رعایت کن ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ بعد آن¬وقت نوبت میرسد به افراد دیگر. اگر جامعههای کوچک به¬نام خانواده، در کمال نزاهت تربیت شدند و وارد جامعه بزرگ¬تر شدند، آن¬وقت آن جامعه بزرگ¬تر که از این آحاد وارسته تنظیم شد که جامعه متمدن و متشکلی خواهد بود. حالا در این زمینه، قرآن کریم هم در فصل دوم که سخن در نمو تدریجی جامعه است از نظر کمی و کیفی و هم در فصل سوم که عنایت اسلام به جامعه است، چند آیهای از آیات قرآن، ایشان نقل میکنند بعضی از آیات دیگر هم قابل اضافه کردن است که هم عهدهدار تأمین فصل دوم بحث است به¬نام نمو تدریجی جامعه و هم عهدهدار تأمین فصل سوم بحث است به¬نام عنایت اسلام به مسائل اجتماعی. اما آن آیات تلاوت شده تقریباً کافی است برای اینکه ثابت کند نمو تدریجی جامعه از خانواده شروع شد، از زن و شوهر و اولاد و ارحام و عشیره شروع شد تا به جامعه بزرگ¬تر رسید و اما اینکه دین، اصراری دارد که شما با هم باشید، این نمو تدریجی از کجا پیدا شده است؟ در سایه عنایت اسلام و ادیان الهی به جامعه پیدا شده. بشر، نمو تدریجی داشت، البته نمو تدریجی یک امر طبیعی است یعنی دو نفر بودند شدند دو میلیون نفر این امر طبیعی است زاد و ولدی است، همان¬طوری که در حیوانات هم هست.
ادیان الهی، عهدهدار هدایت جوامع بشری
اما یک وقت است که در آن سیر کیفیشان به جایی میرسند که فخرشان به غارتگری است، آنچه در بازار عکاظ مطرح بود، این بود که این میگفت که ما قبیلهمان این مقدار غارت کردند، آن میگفت قبیله ما این مقدار کشتند، آنچه در قیصریت روم بود یا کسرویت ایران بود یا خاقانی چین بود یا فرعونیت مصر بود در همین ردیف بود یعنی رشد کیفیشان در ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بود؛ منتها به شکلهای گوناگون. وقتی عرب جاهلی برای پسرش زن میگرفت که آن پسرش لااقل بتواند قافلهای را غارت کند که تا از این راه ارتزاق کند، این راه درآمدش باشد. اگر یک وقت سخن از فرعونیت مصر است، قیصریت روم است، کسرویت ایران است، خاقانیت چین است، اینها رشد جمعیشان [و] رشد اجتماعیشان در همان محورهای ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ بود، بشر زندگی جمعی داشت، مثل اینکه غذا میخورد؛ اما بالأخره کسی باید راهنمایی بکند که او چه چیزی بخورد، چطور بخورد، چطور نخورد، چه چیزی برایش خوب است، چه چیزی برایش بد است وگرنه بیمار میشود. اصل نیاز بشر به غذا را به او یاد ندادند و هیچکس هم به بشر نگفت که اگر تشنه شد آب بخور، اگر گرسنه شد غذا بخور، این طبعاً غذا میخورد؛ اما کسی باید باشد به او این را هشدار بدهد که هر چیزی نباید بخوری، هر آبی را نباید بخوری، هر طوری نباید بخوری. زندگی جمعی هم همین¬طور است؛ هیچ کسی به بشر یاد نداد که برو در جامعه زندگی کن، این طبعاً اجتماعی است حالا یا متمدن یا متوحش، طبعاً اجتماعی است ولی ادیان الهی انبیا (علیهم السّلام) عموماً و اسلام و دین خاتم خصوصاً آمدند به مردم گفتند شما باید جامعهتان شکل بگیرد، هر طور نباید با هم باشید، باید با هم باشید، ما نمیگوییم با هم باشید، چون که ما بگوییم چه نگوییم شما میدانید، شما باید با هم باشید. اما با هم بودن چند طور است، هر طورش درست نیست. همان¬طوری که هیچکسی به بشر درس نوشیدن آب و خوردن غذا نمیدهد ولی میگوید هر چیزی برای تو خوب نیست، هر طوری هم نمیشود غذا خورد، هر وقتی هم نمیشود غذا خورد، با اینکه اصل غذا خوردن و آب نوشیدن را بشر میداند، بخش اجتماعی زندگی بشر هم بشرح ایضاً. بشر را لازم نیست بگویند تو باید با جامعه زندگی کنی، آنهایی هم که اصلاً خدا و پیغمبر را قبول ندارند به تعبیر مرحوم خواجه، زندگیشان اجتماعی است دیگر، این که نیازی به گفتن ندارد که، بشر میداند که باید با دیگری زندگی کند، این احتیاجی به وحی ندارد؛ اما با دیگری براساس چه قانونمندی زندگی کند این احتیاج به وحی دارد. مثل اینکه بشر غذا میخورد، آب مینوشد این احتیاج به راهنمایی پزشک ندارد؛ اما چقدر بخورد، چه بخورد چطور بخورد، این راهنمایی به پزشک را طلب میکند.
شکوفایی جوامع بشری در پرتو وحی
قرآن میفرماید بشرها با هم بودند؛ اما نمیدانستند که این با هم بودن یک قانون دارد، مثل اینکه افراد عادی، غذا میخورند؛ اما نمیدانند که خوردن هم یک قانون دارد، نوشیدن هم یک قانون دارد. بعضیها زندهاند، برای اینکه بخورند، بعضی میخورند برای اینکه زنده بمانند. از یکی از حکمای بزرگ سؤال کردند چرا شما کم غذا میخورید. گفت عدهای زندهاند تا بخورند، من میخورم تا زنده بمانم، همین مقدار بس من است دیگر، بقیه را من باید حمل بکنم، زائد بر این مقدار را من باید حمل بکنم ولی این مقدار معقول، او مرا حمل میکند. خب، بشر احتیاج ندارد که کسی به او بگوید غذا بخور ولی احتیاج دارد که به او بگوید چه چیزی بخور چقدر بخور، بشر احتیاج ندارد کسی به او بگوید زندگیات باید جمعی باشد ولی احتیاج دارد که کسی به او بگوید چطور با هم باشیم، این را وحی گفته. قرآن کریم در این زمینه چند آیهای دارد که بشر اولی با هم بودند، بعد با هم اختلاف میکردند و هر کسی زورمند بود مسئله را پیش میبرد. انبیا آمدند قانون درست کردند برای اینها، این مایه شکوفایی جامعه شد. این بحث، هم متمم فصل دوم است هم سر پلی است به فصل سوم یعنی هم نمو تدریجی جامعه در بخش کیفی را وحی به عهده دارد که این در فصل دوم است. فصل سوم عنایت اسلام است به مسائل اجتماعی، قهراً آیاتی که متمم فصل دوم و مقوم فصل سوم باشد، اینها یک مقدار شبیه هماند. اصل این بخش را که ذات اقدس الهی به عنوان عظمت مسائل اجتماعی ذکر کرد، یک مقدار در سورهٴ «یونس» است، یک مقدار در سورهٴ «هود». در سورهٴ «یونس» آیهٴ نوزده سورهٴ «یونس» این است که ﴿وَ ما کانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فیما فیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾ اگر یک قضا و قدر الهی و نظم الهی نبود، ما به عمر همه اینها پایان میدادیم، چون اختلاف اینها ریشه¬برانداز بود.
«و الحمد لله رب العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است