- 123
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش هفتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش هفتم"
- شبهه ناکارآمدی و ناپایداری احکام اسلامی
- پیروی دائم سنتهای طبیعی بر اساس علت و معلول
- ناتوانی نظام اکثری برای تشخیص حق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
بیان اقسام سه گانه صبر و مصابره
همان اقسام سهگانه صبر که در ﴿اصبروا﴾ ملحوظ است همان اقسام، در ﴿صابروا﴾ هم ملحوظ است. اگر تکلیف، فردی بود صبر سه قسمت برای فرد است و اگر تکلیف، جمعی بود مصابره سه قسمت برای جمع است، قهراً تفاوت در فرد و جمع خواهد بود یعنی نه فردی که در مقابل جمع باشد تثنیه و جمع، اینچنین نه [بلکه] فرد در مقابل جامعه، این یک مطلب.
مطلب دوم اینکه بنا شد این فصول پانزدهگانه که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ارائه کردند ، خطوط کلی این فصول پانزدهگانه طبق نظر شریف ایشان بیان بشود، بعد در جمع¬بندی نهایی یک بازنگری بشود، ببینیم کجا جای پذیرش است و کجا جای نقد، این دو مطلب.
شبهه ناکارآمدی و ناپایداری احکام اسلامی
مطلب سوم این است که در فصل ششم از این فصول پانزدهگانه یا عنوان ششم از این عناوین پانزدهگانه، ایشان این اشکال را مطرح کردند که آیا سنت اجتماعی اسلام قابل اجرا است یا نه. پنجمین فصل یا پنجمین عنوان این است که سنت اجتماعی اسلام، قابل اجرا و دوام است یا نه، چون اسلام یک سلسله معارف و عقایدی دارد، یک سلسله اخلاق و احکام فردی دارد، یک سلسله دستورات اجتماعی و حکومتی. کسانی که بر اسلام نقدی دارند به گروههای مختلف تقسیم میشوند، آنها که از نظر جهانبینی مشکلی دارند در هر سه مبحث نظر دارند، آنها که از نظر جامعهشناسی مشکلی دارند در خصوص مسئله سوم تأمل دارند، میگویند آن بخشهایی که مربوط به معارف است یک حال شخصی است اشخاص، عقاید خاص به خود را دارند و یا اخلاق هم یک سلسله احکام شخصی است، هر شخصی به سلیقه خاص خود خلقی را انتخاب میکند، عمده مسائل جامعه و حکومت و سیاست است. براساس این محور بحث میکنند، میگویند سنت اجتماعی اسلام قابل اجرا نیست و بر فرض هم قابل اجرا باشد، قابل دوام نیست. نشانهاش آن است که در صدر اسلام در یک محدوده خاصی از نظر زمان و مکان پیاده شد، بعد هم تبدیل شد به کارهای امویان و مروانیان و عباسیان که همان سلطنت و ملوکیت قیصریت و رومیت بود و مانند آن و سرّش هم این است که اسلام، بر نظام دموکراسی استوار نیست؛ رأی مردم در تشخیص قانون، دخیل نیست. وقتی به مردم بها داده نشد، قابل دوام نیست، چون مردم¬اند که مجریان و حافظان قانون¬اند، اگر آن اصول اولیه یک دین و یک کتاب قانون به آرای مردم وابسته نباشد، دوام هم نخواهد داشت؛ اما نظام دموکراسی، چون اصلش به آرای مردم وابسته است، لذا هم قابل اجراست، هم قابل دوام، پس اساس کار، رأی مردم است.
مطلب دیگر آن است که چون اتفاق کل، عادتاً ممکن نیست، قهراً باید رأی اکثری را معیار قرار داد. پس نظام دموکراسی بر رأی اکثری است، اگر اتفاق کل حاصل شد که مطلوب نهایی است و چون حصول اتفاق کل، متعذر است یا متأثر، لذا اکثریت مدار قرار میگیرد. وقتی به آرای اکثری مردم بها داده شد، مورد قبول کل مردم است، زیرا همه جامعه، این اصل را میپذیرند که اتفاق کل که حاصل نیست، رأی اکثری معتبر است. اگر در امری اکثری مردم رأی دادند همه مردم میپذیرند، چون همه مردم میگویند اکثری حجت است، زیرا اتفاق الکل که حاصل نمیشود، اکثری به هر سمتی متوجه شد آن معیار است. همانهایی که در این صحنه جزء اقلی قرار گرفتند، ممکن است در صحنه دیگر و در مراسم دیگر، جزء اکثری قرار بگیرند یعنی طوری باشند که با دیگران موافقت کنند و گروهی از کسانی که هماکنون جزء اکثریاند، ممکن است در یک مراسم دیگری جزء اقلی قرار بگیرند، جزء مخالفان این طرح باشند، به هرحال اکثری مورد اتفاق کل است، خود اتفاق کل در یک امر، پدید آمدنش مشکل است ولی احترام گذاشتن به رأی اکثری، این مورد پذیرش کل است. اگر به کل جامعه بگوییم ما در موقع رأی¬گیری معیار، را اتفاق کل قرار بدهیم یا رأی اقلی قرار بدهیم یا رأی اکثری، همه میگویند معیار رأی اکثر است، این یک رأی اکثر مطلبی است که به اتفاق کل تکیه کرده است. چون به اتفاق کل تکیه کرده است، میماند و نشانه دیگرش این است که در نظام طبیعت، کار بر روال اکثریت است. داروهایی که درمان بخش¬اند و علل و عواملی که مؤثرند، اینها دائمی نیست [بلکه] اینها اکثری است سنن طبیعت براساس اکثریت است و کارهای دموکراسی هم براساس اکثریت، لذا ماندنی است و نتیجهاش هم همین پیشرفت صنعت و اقتصاد کشورهای غربی و دموکراسی است و پیشرفت فرهنگ و تمدن همین کشورهای غربی است، این خلاصه شبهه کسانی که بر این پندارند که نظام دموکراسی غرب، نظامی است پایدار و سنت اجتماعی اسلام ـ معاذالله¬ـ قابل اجرا و بقا نیست. در اوایل پیروزی انقلاب هم همین حرف را لیبرالها و مانند آنها داشتند، الآن هم کم و بیش همان حرفها را بازگو میکنند.
پاسخ علامه طباطبایی(ره) برشبهه ناکارآمدی احکام اسلامی
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نوع این شبهات را آن وقتی مطرح کردند که این گونه از افکار، اصولاً رواجی نداشت. این کتاب شریف المیزان که الآن بیست جلد است، قبل از اینکه ایشان به قم مشرف بشوند، عصاره این حرفها را نوشته بودند ظاهراً در دو جلد. وقتی به قم تشریف آوردند و در حوزه علمی این مسائل را رسماً مطرح کردند و تدریس کردند شده بیست جلد، آنچه را که الآن ایشان در جلد چهارم المیزان در پایان بحث سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» این مسائل مطرح کردند ، حداقل چهل سال قبل است، حالا شاید تا پنجاه سال قبل هم این حرفها برای ایشان سابقه داشته و نوشتهاند. این حرفهایی که الآن خیلی تازه است، ایشان در چهل سال قبل، همه این مسائل را به صورت مستدل و باز بیان کردهاند. فرمودند اما اینکه گفتید نظام اسلامی و سنت اسلامی در شرایط کنونی قابل اجرا نیست، اگر منظورتان این است که با حفظ وضع موجود، نظام اسلامی قابل اجرا نیست البته، هیچ نظامی با حفظ وضع نظام قبلش قابل اجرا نبود، کدام نظام است وقتی که آمده، همه نظامهای قبلی راه را صاف کردند و جا را باز کردند و بدون خونریزی به نظام بعدی تبدیل شدند، اینچنین که نبود. نوع این نظامهایی که میبینید، محصول جنگ جهانی اول یا جنگ جهانی دوم است که کشتن و کشتار، از میلیونها گذشت. همان نظام دموکراسی که محصول جنگ اول بود، طولی نکشید بعد از همان جنگ اول به صورت نظام کمونیستی و دیکتاتوری درآمده است. شما الآن وقتی قانون اساسی شوروی سابق را مطالعه میکنید، میبینید نظام شوروی، نظام دیکتاتوری است، اصلاً صریحاً کلمه دیکتاتوری در نظام آمده؛ نظام قلدری، این کلمهای است که به صورت صریح در قانون اساسی شوروی سابق بود الآن هم هست، اینها که دیگر رفراندومی نکردند بعد از سقوط گورباچف و فروپاشی نظام مارکسیستی که، قانون اساسی¬شان همان است؛ منتها به صورت جامعه مشترک¬المنافع فعلاً دارند کار میکنند، آنچه یکی از اصول مصرّح قانون اساسی شوروی سابق است همین نظام دیکتاتوری است. خب، کشتار اینها هم از چند میلیون میگذشت و گذشت.
بیان دلیلی دیگر برکارآمدی احکام اسلامی
پس اگر یک نظام جدیدی جا باز کرد، این نه برای آن است که نظامهای قبلی، صحنه را بالطوع و الرغبه خالی کردند و به نظام بعدی دادند، آن هم با خونریزی جا باز کرد، این یک جواب است. ثانیاً اسلام بالمعنی الاعم که همه انبیا او را آوردند، اول از یک فرد شروع شد بعد شیوع پیدا کرد. از زمان نوح و ابراهیم(علیهم السّلام) تا زمان انبیای بعدی، وقتی رسید به وجود مبارک خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اول، یک نفر مسلمان شده بود به نام حضرت امیر، بعد هم در کنارش آن بانو به نام خدیجه(علیها سلام) که سه نفره این خانواده اسلامی را تشکیل می¬دادند. در نهج¬البلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که قبل از من، احدی نماز نخواند مگر پیغمبر . خب، این نشان میدهد که خدیجه(علیها سلام) اینچنین نبود که قبل از حضرت امیر ایمان آورده باشد تا بگویند حضرت علی(علیه¬السّلام) در بین مردها اولین مسلمان است و خدیجه(علیها سلام) در بین زنها اولین مسلمان یا اولین مسلمان بالقول المطلق، خدیجه(علیها سلام) اینچنین نیست. در نهج¬البلاغه دارد که قبل از من، أحدی نماز نخواند مگر پیغمبر. به هرحال یک خانواده سه نفری، اسلام را تشکیل دادند. طولی نکشید کمتر از نیم قرن، قسمت مهم این فلات آسیایی را گرفته یعنی تا آنجا که بشر رفت و آمد داشت و صدای اسلام میرسید و مسئله اقیانوس کبیر، این قسمت زمین را از آن قسمت زمین قطع کرده بود، خود اقیانوس کبیر به تنهایی معادل با تمام خشکیهای روی زمین است، وسیلهای برای عبور از این ساحل به آن ساحل نبود تا ماوراء النهر را یعنی آمریکا و مانند آن را مسلمان کنند. قسمت مهم مردم روی زمین در این فلات به سر میبردند که اسلام این را گرفته. تا آنجا که ممکن بود صدای اسلام برسد رسیده و به نیم قرن نکشید که از همین قسمتهای آسیایی تا قلب فرانسه، همه شده بودند مسلمان. خب، کدام نظام بدون خونریزی این¬طور پیشرفت کرد، البته یک سلسله جنگهایی شده مجموع جنگهایی که در صدر اسلام در زمان خود پیغمبر شده کشته شدههایش مشخص است که چند نفرند، بعد هم که مشخص است. خب، این کشتههای میلیونی جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و بعد از جنگ جهانی، این جنگهای مقطعی که محصولی جز شرارت نداشت مگر چه کرد. پس اگر کسی بگوید نظام اسلامی قابل اجرا نیست، برای اینکه در همان مدینه دفن شد، اینچنین نبود، بلکه با فاصله نیم قرن تقریبی، فلات وسیعی را گرفته است. بعد به این عمل، نشد نه اینکه با حفظ عمل شدن به سنن اسلامی او نتوانست دوام بیاورد بعد چون به این عمل نشد، بیگانه پیروز شد، نه اینکه به این عمل میشد ولی او نتوانست جامعه را اداره کند، این هم یک مطلب.
پیروی دائم سنت¬های طبیعی بر اساس علت و معلول
و اما اینکه گفتید مسئله اکثریت در سنتهای طبیعی هست، نظام طبیعت، براساس علت و معلول حرکت میکند و علت و معلول، نظامش صد در صد است، نه اکثریت. اکثری الوقوع معنایش این نیست که علت، در اکثر از موارد اثر میکند، گاهی هم بیاثر است، اینچنین نیست [بلکه] علت، صد در صد اثر میکند، هرگز نود و نه و نیم درصد عمل نخواهد کرد، همیشه صد در صد عمل میکند، زیرا اگر علت به نصاب تام خود رسید، تخلف معلول محال است و اگر بعضی از اجزای علت، مفقودند هنوز محقق نشدند، تحقق معلول محال است؛ منتها آن شیء که علت است، گاهی یک وجود اکثری دارد یا گاهی وجود اقلی. مثلاً برخورد دو تا اتومبیل در جاده و پدید آمدن سوانح ناگوار، این کم اتفاق میافتد. این برای آن است که علتش کم اتفاق میافتد، نه اینکه علت، همیشه هست ولی محصولش و معلولش اقلی است، اینچنین نیست. حوادث یا اقلی¬الوجودند یا اکثری¬الوجودند یا دائمی¬الوجود، هر کدام از اینها باید به دائمی-الوجود ختم بشود یعنی آن موجود اقلی هم به صورت یک موجبه کلیه و صد در صد قابل ترسیم است یعنی اینچنین گفته میشود، هر وقت اتومبیلی ساعت هشت از تهران حرکت کرد و سرعتش هم فلان مقدار بود و جاده هم لغزنده بود و یک اتومبیل دیگری هم از قم حرکت کرد و سرعتش هم فلان مقدار بود و جاده هم لغزنده بود، هر وقت به صورت قضیه موجبه کلیه است، اینها با این سرعت حرکت بکنند، در این باند حرکت بکنند به فلان منطقه که رسیدهاند با یکدیگر برخورد خواهند کرد، این یک اصل کلی است موجبه کلیه است؛ منتها این شرایط، کم اتفاق میافتد. معنای حوادث اقلی¬الوجود این نیست که بعضی از موارد، علت اثر میکند بعضی از موارد، علت اثر نمیکند، بعضی از علل هستند که اکثری¬التأثیرند بعضی از علل¬اند که اقلی¬التأثیرند اینچنین نیست. علت، صد در صد اثر میکند نه اکثری و نه اقلی؛ منتها خود علت، گاهی اکثری¬الوجود است گاهی اقلی¬الوجود، این یک بحث عقلی است که آنها خواستند مسئله بحث عقلی را نظیر مسائل اجتماعی خلط بکنند. در مسئله عقلی، در سنن طبیعی، کار براساس اقلی نیست، براساس اکثری هم نیست براساس دائمی است، این راجع به نظام طبیعت.
ناتوانی نظام اکثری برای تشخیص حق
خلط دیگر آن است که معلوم، یک روال واقعی دارد بر فرض هم نظام طبیعت، نظام اکثری باشد آن معلوم است که بر روال اکثری کار میکند، از کجا تشخیص ما هم که تشخیص اکثری است صحیح باشد، شاید اکثری اشتباه بکنند، این چه قیاسی است [و] با چه معیاری شما میتوانید بگویید تشخیص اکثری، مثل تأثیر طبیعت اکثری است، همان¬طوری که آنجا اکثر، حق است اینجا هم اکثر، حق است این یک قیاس است و به تعبیر منطقی، تمثیل بدون جامع است، دلیلی بر حجیت تمثیل نیست. اگر معلوم، اکثری¬الوقوع بود، تشخیص ما از کجا ممکن است که اکثریاش صحیح باشد. پس هیچ معیاری برای اینکه اکثری، رأی آنها حق است، تشخیص آنها حق است نخواهند داشت.
معیار شناخت حق در اسلام
اسلام درباره این اکثری، چندتا سخن دارد، اگر درباره تشخیص حق و باطل است اصلاً معیار، اکثریت نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» و سایر سور، این کلمه آمده است که ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ ؛ حق را باید از خدا گرفت، نه «الحق مع ربک» که حق، چیزی باشد، خدا چیزی باشد «یدور معه حیث ما دار» این را درباره انسان کامل میشود گفت، نظیر اینکه بگوییم: «الحق مع علی یدور معه حیث ما دار» ولی درباره ذات اقدس الهی که خود، حق محض است که نمیشود گفت خدا با حق است، خدا حق محض است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ موجودی ثابت و ازلی، در مقام فعل و وصف و کار هر گونه حقی در نظام جامعه یا نظام طبیعت اگر تحقق پیدا بکند این «من¬الله» است ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُن مِّنَ الْمُمْتَرینَ﴾ و چون حق ﴿مِنْ رَبِّکَ﴾ است لا من¬الغیر، پس حق را نباید از آرای مردم توقع داشت و کسی هم که عنداللهی است و از الله وحی را تلقی میکند، او حامل پیام حق است و لا غیر. پس در مقام تشخیص حق و باطل، رأی کل هم حجت نیست، چه رسد به رأی اکثری ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ و لا غیر.
وحی، عهده دار تشخیص حق؛ مردم، عهده دار امور اجرای جامعه
تشخیص اینکه خدا چه فرمود این به وسیله وحی است که به صورت قرآن و عترت درآمده، این برای حق ؛ اما در مقام اجرا، کار مردم را چه کسی باید انجام بدهد چطور باید انجام بدهد، بحثی هم در همین فصول پانزدهگانه دارند که رهبری جامعه را چه کسی باید به عهده بگیرد که آن برمیگردد به ولایت معصوم در زمان حضور و ظهور معصوم(علیه¬السّلام) و برمیگردد به غیر معصوم در زمان غیبت، آن هم بر روش امامت به تعبیر ایشان که ـ انشاءالله¬ـ به آن فصل رسیدیم، مسئله ولایت فقیه و رهبری در اسلام تا حدودی هم اشاره خواهد شد که مردم در زمان غیبت، بر روش امامت رهبری رهبر را میپذیرند، نه بر روش ملوکیت یا امپراطوری بودن و مانند آن «علی سنة الامامة» که نظام، نظام امامت و امت است، نه نظام، نظام شورایی است نه نظام، نظام سلطنت است نه نظام، نظام دیکتاتوری است نه نظام، نظام دموکراسی مصطلح غرب است و مانند آن. نظام، نظام امامت و امت است. حالا اکثری مردم در کارهای شخصی خودشان در حوزه اسلامی البته برای تشخیص اینکه چه کسی مشکلات اینها را بهتر بلد است و بهتر انجام میدهد آزادند، نه در تشخیص حق، چون تشخیص حق، به وسیله وحی باید مشخص باشد و نه در تشخیص احکام الهی که فقیهان عهدهدار او هستند، بلکه در تشخیص اینکه چه کسی بهتر، مشکلات اینها را بلد است، بهتر مشکلات اینها را رفع میکند، چون در این¬گونه از موارد، اگر تبلیغ سوئی نشود و مردم آزادانه بخواهند بیندیشند، آنجاست که حضور آنها و رأی آنها ضامن اجرای سمت آن صاحب سمت خواهد بود، این در تشخیص کار، نه در تشخیص حق و نه در تثبیت زمامداری زمامدار، زمامداری زمامدار به عنوان ولایت است نه وکالت و مردم متولیاند نه موکل و سمت ولایت ولی را تولی دارند نه به او توکیل کنند که این در فصول بعد به خواست خدا باید روشن بشود؛ اما در کارهای اجرایی خودشان، البته رأی مردم محترم است.
بیان قرآن کریم در ناتوانی نظام اکثری در نیل به حق
در قرآن کریم وقتی حق، مورد بحث قرار میگیرد، مکرر به نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید اولاً اکثری، با حق موافق نیستند. ثانیاً تو اگر بخواهی به طبع اکثری قدم برداری ﴿وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ یُضِلُّوکَ﴾. ثالثاً نظام طبیعت هم اگر بخواهد بر روال خواستههای اکثری، کار انجام بدهد کل مجموعه آسمان و زمین فاسد میشود ﴿وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ ، چرا اکثری رو به راه نیستند ﴿وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ یا تو حق آوردی ﴿وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ﴾ ، برای اینکه گرچه در نهان همه فطرت هست ولی این فطرت، شکوفا نشده. مردم عقلی دارند و فطرتی دارند، از طرفی طبعی دارند و حسی دارند. کارهای دنیا آنچه به حسشان نزدیک است و با طبعشان ملایم است، مورد پذیرش آنهاست [و] آنچه با عقلشان قرینه است و با فطرتشان ملایم است، در دسترس آنها نیست.
شکوفایی فطرت، لازمه استقرار حکومت ارزشی و الهی
سرّ اینکه نظام دموکراسی غرب، طرفدار زیاد دارد برای این است که این نظام، انسان را در عقاید آزاد گذاشت. گفت عقیده، آزاد است [و] هر عقیدهای که خواستی پیدا کنی چه توحید چه الحاد آزاد هستی. در اخلاق، آزاد گذاشت، گفت هر خلقی را خواستی بپذیری آزاد هستی، چه فضیلت چه رذیلت، حتی انتحار، قانوناً انتحار جایز است پیش اینها، تنها چیزی که زیر پوشش قانون است، مسائل حقوقی است، مسائل اعتقادی یک، و مسائل اخلاقی دو، اینها زیر پوشش قانون نیست، تنها چیزی که زیر پوشش قانون است مسائل حقوقی است، چون مسائل اعتقادی را و مسائل اخلاقی را آزاد محض دیدند و انسانها را رها کردند، این طبعپذیر است و حسپسند. اگر به زن بگویند این شخصیت تو نه برای خود توست نه برای همسر تو، این عظمت و عصمتی که تو داری نه برای خود توست که به رایگان یا در قبال بها به هر کسی خواستی بدهی، نه مال برای شوهر توست که اگر او رضایت داد، مسئله حل بشود، این عظمت تو برای خداست، این حق¬الله است نه حق توست، مثل مال [و] نه حق شوهر توست، مثل طلاق تا او بفهمد، سالیان متمادی طول میکشد. چون فطرت، شکوفا نشده انبیا آمدند «ویُثِیرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ» این فطرت، دفن شده است، گنجینه است روی دست نیست. لذت روی دست است، دین به زن میگوید اگر به تو تعدی شد یا خودت به تعدی تن در دادی، نه حق توست که پرونده را مختومه کنی، نه حق شوهر توست که با رضایت، پرونده را مختومه کند. چاره یا شلاق است یا رجم، چون عظمت زن و ناموس زن، حق¬الله است، نظیر مال نیست که حق خود صاحب مال باشد با رضایت صاحب مال، آن شخص متهم تبرئه بشود یا حق شوهر نیست که با رضایت شوهر، پرونده مختومه بشود، اینچنین نیست. این معنا در دست فطرت است، فطرت گنجینه است؛ باز نیست. چیزی که در دست حس است همین رهایی زن است آن را که نظام دموکراسی دارد، این در دست حس است، طبعپسند است، طرفدار زیاد دارد آن را که وحی آورده در دست فطرت است و این فطرت، گنجینه و دفینه است در دست حس نیست، لذا در بیان نورانی حضرت علی(سلام الله علیه) در همان اولین خطبهٴ نهج¬البلاغه فرمود انبیا آمدند «ویُثِیرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ» یعنی این دفینههای عقلی را، این گنجینههایی که در درون اینها دفن شده است، اینها را اثاره کند، ثوره کند؛ یک انقلاب درونی ایجاد کند وقتی اثاره کردند، ثورهای شده انقلابی شده، زیر و رو شده آن¬وقت آن گنجینه پیدا میشود. اینکه در بعضی از خطب نهج¬البلاغه، حضرت امیر(سلام الله علیه) اهل¬بیت(علیهم¬السّلام) را به عنوان مستثار مینامد ، «مستثار» یعنی میدان انقلاب، کار انبیا کارشان اثاره است، آن انقلاب را میگویند ثوره، این برآشفتن زیر رو کردن، بالا پایین کردن، خفض و رفع کردن ﴿خافِضَةٌ رافِعَةٌ﴾ شدن، تحول ایجاد کردن را میگویند اثاره. فرمود انبیا آمدند «ویُثِیرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ» وقتی تحول در درون مردم پیدا شد، آن¬گاه نظیر همین انقلاب اسلامی میشود که زن، عظمت خود را مییابد. همین زنها بودند که تا قبل از انقلاب، آن رهایی را آزادی میپنداشتند و تقدیس میکردند، بعد از انقلاب این حجاب را تقدیس میکنند، چون وقتی اثاره شد، ثوره شد مستثاران «مستثار» یعنی میدان انقلاب یعنی جای شورش، اهل¬بیت بودند این مردم، متحول میشوند، آن¬گاه حس، تحت¬الشعاع عقل قرار میگیرد حق، تحت¬الشعاع فطرت قرار میگیرد عظمت زن مشخص میشود، نظام ارزشی هم عوض میشود، حالا ما با این دید برویم به جواب آن سؤال که نظام دموکراسی غرب پیشرفتهتر است یا نه.
بیان علامه طباطبایی(ره) در ردّ معیارهای تمدن غربی
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید ما کار نداریم به جنایتهایی که در داخله نظام غربی است که چه فساد و فجایعی آنجا هست، کاری به آنها نداریم. ولی خوبی یک نظام در این نیست که به مردم خود ستم نکند و تمام توانش را علیه کشورهای جهان سوم به کار ببرد. خب، کدام درندهای از این نظام غربی درندهتراست، چون تمام این کشورهای جهان سوم، سفره ارتزاق اینهایند. در المیزان میفرمایند که مگر شما این جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، کشتار بیرحمانه هر روز را نمیبینید. ممکن است یک غربی در داخله کشور خودش به همشهریش به شهروندش تهاجم نکند، ممکن است یک غربی وارد مغازه غربی دیگر نشود و کالای او را به سرقت نبرد؛ اما همه تهاجمهایی که به منابع جهان سوم شده است، مگر دست غرب دراز نبود، مگر اینها الآن باورشان نشده که آقای مردم¬اند، اینها باورشان شده که جمعیت و رشد جمعیت، از حد معمول گذشت این یک اصل و منابع زمینی، مواد غذایی و مواد پوشاکی و مواد بهزیستی روی زمین برای همه کافی نیست، این دو اصل. به توهم تنازع بقای داروینی و مانند آن اینچنین اندیشیدند که چون جمعیت زیاد است و منابع طبیعی جوابگوی همه نیست، آنها که بهترند باید داشته باشند، این سه اصل، بعد گفتند ما بهتریم و جهان سوم برتر، این چهار اصل ما باید برویم حقمان را بگیریم اینها باید گرسنه بمیرند اینها روی این فکر و عقیده این کار را میکنند یعنی حرفشان این است عملشان آن. در همین المیزان آمده است که اینها سنگینترین پدیدههای خونی را صلح مینامند. خب، خدا او را با انبیا و اولیا محشور کند، ایشان که جریان صلح خلیج فارس را نبودند ببینند که اما حرف صادق است. این جنگ خلیج فارس را به عنوان صلح جهانی تحمیل کردند بر جهان سوم دیگر. خب، پس اگر کسی تهاجمی نکرد به مغازه یک شهروند آمریکایی ولی جهان سوم را به کام خود بلعید، این میشود متمدن؟ اگر چاقویی نزد که کسی را بکشد ولی بمبی یا موشکی یا علل و عوامل تخریبی دیگری که میلیونها آدم را خاک کرد، این میشود متمدن؟ فرمود شما معیار تمدن و توحش را چه میدانید، معیار تمدن و توحش این است که در داخله با هم کار نداشته باشند و هر کار و بلایی که بر سر جهان سوم آوردند این تمدن است؟ خب، کدام وحشیَّت از این نظام غربی بدتر است. جاهلیت عصر رسول اکرم( علیه آلاف التحیة و الثناء) خطرناکتر بود یا جاهلیت قرن بیستم؟ شما این نظام را نظام متمدن و با فرهنگ میدانید، نظام خونریز را، کل جهان در گرسنگی دارند به سر میبرند، آنها مرفهاند این را پیشرفت تلقی کردید؟ این میشود ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ اینکه تمدن نشد. پس اگر معیارتان این است که کسی اهل قسط و عدل باشد، اهل ادب باشد، حق¬شناس باشد باید داخل و خارج را یکسان بسنجیم، نه اینکه بگویید در کشورهای غربی تجاوز نیست اولاً آنجا تجاوز فراوان است. ثانیاً تهاجم غرب به کشورهای ضعیف که اصلاً به عنوان تحت¬الحمایه تعبیرات ایشان در همین کتاب شریف المیزان که این قسمتها را حتماً پیش¬مطالعه بعد مباحثه بعد تقریر بعد تحقیق از آن. بحث¬های نوآوریهای المیزان است دیگر، حتماً مکرر مطالعه فرمایید، چون بحثهای ماندنی و عمیق است. فرمود گاهی به عنوان حفظ منافع، گاهی به عنوان استعمار، گاهی به عنوان استثمار، گاهی به عنوان استعباد؛ بندگی کردن، عبد خود در آوردن، اینچنین است. اینها الآن هم یعنی انگلیسیها تا این اواخر هم وقتی که در هند زندگی میکردند وقتی گاو گاو پرست را میدیدند، سر لشکرهای اینها یک سلام گرم نظامی به این گاو میدادند، تا این بودا را بر همین روالی که دارد، آن هندو را بر همان روالی که دارد، آن گاوپرست را بر همان مرامی که دارد نگاه بدارد. فرمود این شده معیار تمدن؟ پس اگر کسی بگوید نظام اسلامی ـ معاذالله¬ـ قابل اجرا نیست، چون براساس دموکراسی نیست، این غفلت کرده، نظام براساس حق است.
حق طلبی جامعه انسانی نیازمند شکوفایی فطرت
حالا شما از همه مردم بپرسید که ما به حق عمل بکنیم بهتر است یا به میل اشخاص، میگویند به حق. وقتی که شما اثاره کردید یعنی شکوفا کردید دلهای مردم را زیر رو کردید، آن¬گاه مردم میفهمند که حق با کیست. مردم، شیفته حقاند، فطرتاً حق طلبند؛ منتها این فطرت، بسته است باید این را باز کرد. آن حس باز است از این حس باز اینها استفاده میکنند. طبع، باز است از این باز بودن طبع مدد میگیرند. عقل، دور است و فطرت، بسته است باید این را باز کرد. اگر فطرت هم مثل حس باز بود که نیازی به وحی نبود، اگر همه چیز را انسان مثل دو دو تا چهار تا میفهمید، محسوس بود. همان¬طوری که ما در محسوسات نیاز نداریم، در فطریات هم آن¬وقت نیاز نمیداشتیم. فطرت را انبیا اثاره میکنند. بنابراین فرمود اگر مسئله حق و باطل است، در چند جای قرآن نسبت به حق و باطل فرمود اکثری هیچ نقشی ندارد. در سورهٴ «زخرف» آمده است ﴿لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ﴾ ؛ اکثریت موجود اینچنین است. در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که به تعبیر ایشان، بیش از بیست مورد در همین سورهٴ «یونس» سخن از حق به میان آمده است، در آنجا فرمود اگر حق بخواهد از اکثری مردم پیروی کند، چون اکثری مردم به باطل گرایش دارند، فساد عالمگیر خواهد شد. چه در آن بخشی که دارد ﴿أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی﴾ که آیه 35 [ سوره « یونس»] است، چه در آیه بعدش که فرمود: ﴿وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنًّا﴾...
«و الحمد لله رب العالمین»
- شبهه ناکارآمدی و ناپایداری احکام اسلامی
- پیروی دائم سنتهای طبیعی بر اساس علت و معلول
- ناتوانی نظام اکثری برای تشخیص حق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
بیان اقسام سه گانه صبر و مصابره
همان اقسام سهگانه صبر که در ﴿اصبروا﴾ ملحوظ است همان اقسام، در ﴿صابروا﴾ هم ملحوظ است. اگر تکلیف، فردی بود صبر سه قسمت برای فرد است و اگر تکلیف، جمعی بود مصابره سه قسمت برای جمع است، قهراً تفاوت در فرد و جمع خواهد بود یعنی نه فردی که در مقابل جمع باشد تثنیه و جمع، اینچنین نه [بلکه] فرد در مقابل جامعه، این یک مطلب.
مطلب دوم اینکه بنا شد این فصول پانزدهگانه که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ارائه کردند ، خطوط کلی این فصول پانزدهگانه طبق نظر شریف ایشان بیان بشود، بعد در جمع¬بندی نهایی یک بازنگری بشود، ببینیم کجا جای پذیرش است و کجا جای نقد، این دو مطلب.
شبهه ناکارآمدی و ناپایداری احکام اسلامی
مطلب سوم این است که در فصل ششم از این فصول پانزدهگانه یا عنوان ششم از این عناوین پانزدهگانه، ایشان این اشکال را مطرح کردند که آیا سنت اجتماعی اسلام قابل اجرا است یا نه. پنجمین فصل یا پنجمین عنوان این است که سنت اجتماعی اسلام، قابل اجرا و دوام است یا نه، چون اسلام یک سلسله معارف و عقایدی دارد، یک سلسله اخلاق و احکام فردی دارد، یک سلسله دستورات اجتماعی و حکومتی. کسانی که بر اسلام نقدی دارند به گروههای مختلف تقسیم میشوند، آنها که از نظر جهانبینی مشکلی دارند در هر سه مبحث نظر دارند، آنها که از نظر جامعهشناسی مشکلی دارند در خصوص مسئله سوم تأمل دارند، میگویند آن بخشهایی که مربوط به معارف است یک حال شخصی است اشخاص، عقاید خاص به خود را دارند و یا اخلاق هم یک سلسله احکام شخصی است، هر شخصی به سلیقه خاص خود خلقی را انتخاب میکند، عمده مسائل جامعه و حکومت و سیاست است. براساس این محور بحث میکنند، میگویند سنت اجتماعی اسلام قابل اجرا نیست و بر فرض هم قابل اجرا باشد، قابل دوام نیست. نشانهاش آن است که در صدر اسلام در یک محدوده خاصی از نظر زمان و مکان پیاده شد، بعد هم تبدیل شد به کارهای امویان و مروانیان و عباسیان که همان سلطنت و ملوکیت قیصریت و رومیت بود و مانند آن و سرّش هم این است که اسلام، بر نظام دموکراسی استوار نیست؛ رأی مردم در تشخیص قانون، دخیل نیست. وقتی به مردم بها داده نشد، قابل دوام نیست، چون مردم¬اند که مجریان و حافظان قانون¬اند، اگر آن اصول اولیه یک دین و یک کتاب قانون به آرای مردم وابسته نباشد، دوام هم نخواهد داشت؛ اما نظام دموکراسی، چون اصلش به آرای مردم وابسته است، لذا هم قابل اجراست، هم قابل دوام، پس اساس کار، رأی مردم است.
مطلب دیگر آن است که چون اتفاق کل، عادتاً ممکن نیست، قهراً باید رأی اکثری را معیار قرار داد. پس نظام دموکراسی بر رأی اکثری است، اگر اتفاق کل حاصل شد که مطلوب نهایی است و چون حصول اتفاق کل، متعذر است یا متأثر، لذا اکثریت مدار قرار میگیرد. وقتی به آرای اکثری مردم بها داده شد، مورد قبول کل مردم است، زیرا همه جامعه، این اصل را میپذیرند که اتفاق کل که حاصل نیست، رأی اکثری معتبر است. اگر در امری اکثری مردم رأی دادند همه مردم میپذیرند، چون همه مردم میگویند اکثری حجت است، زیرا اتفاق الکل که حاصل نمیشود، اکثری به هر سمتی متوجه شد آن معیار است. همانهایی که در این صحنه جزء اقلی قرار گرفتند، ممکن است در صحنه دیگر و در مراسم دیگر، جزء اکثری قرار بگیرند یعنی طوری باشند که با دیگران موافقت کنند و گروهی از کسانی که هماکنون جزء اکثریاند، ممکن است در یک مراسم دیگری جزء اقلی قرار بگیرند، جزء مخالفان این طرح باشند، به هرحال اکثری مورد اتفاق کل است، خود اتفاق کل در یک امر، پدید آمدنش مشکل است ولی احترام گذاشتن به رأی اکثری، این مورد پذیرش کل است. اگر به کل جامعه بگوییم ما در موقع رأی¬گیری معیار، را اتفاق کل قرار بدهیم یا رأی اقلی قرار بدهیم یا رأی اکثری، همه میگویند معیار رأی اکثر است، این یک رأی اکثر مطلبی است که به اتفاق کل تکیه کرده است. چون به اتفاق کل تکیه کرده است، میماند و نشانه دیگرش این است که در نظام طبیعت، کار بر روال اکثریت است. داروهایی که درمان بخش¬اند و علل و عواملی که مؤثرند، اینها دائمی نیست [بلکه] اینها اکثری است سنن طبیعت براساس اکثریت است و کارهای دموکراسی هم براساس اکثریت، لذا ماندنی است و نتیجهاش هم همین پیشرفت صنعت و اقتصاد کشورهای غربی و دموکراسی است و پیشرفت فرهنگ و تمدن همین کشورهای غربی است، این خلاصه شبهه کسانی که بر این پندارند که نظام دموکراسی غرب، نظامی است پایدار و سنت اجتماعی اسلام ـ معاذالله¬ـ قابل اجرا و بقا نیست. در اوایل پیروزی انقلاب هم همین حرف را لیبرالها و مانند آنها داشتند، الآن هم کم و بیش همان حرفها را بازگو میکنند.
پاسخ علامه طباطبایی(ره) برشبهه ناکارآمدی احکام اسلامی
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نوع این شبهات را آن وقتی مطرح کردند که این گونه از افکار، اصولاً رواجی نداشت. این کتاب شریف المیزان که الآن بیست جلد است، قبل از اینکه ایشان به قم مشرف بشوند، عصاره این حرفها را نوشته بودند ظاهراً در دو جلد. وقتی به قم تشریف آوردند و در حوزه علمی این مسائل را رسماً مطرح کردند و تدریس کردند شده بیست جلد، آنچه را که الآن ایشان در جلد چهارم المیزان در پایان بحث سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» این مسائل مطرح کردند ، حداقل چهل سال قبل است، حالا شاید تا پنجاه سال قبل هم این حرفها برای ایشان سابقه داشته و نوشتهاند. این حرفهایی که الآن خیلی تازه است، ایشان در چهل سال قبل، همه این مسائل را به صورت مستدل و باز بیان کردهاند. فرمودند اما اینکه گفتید نظام اسلامی و سنت اسلامی در شرایط کنونی قابل اجرا نیست، اگر منظورتان این است که با حفظ وضع موجود، نظام اسلامی قابل اجرا نیست البته، هیچ نظامی با حفظ وضع نظام قبلش قابل اجرا نبود، کدام نظام است وقتی که آمده، همه نظامهای قبلی راه را صاف کردند و جا را باز کردند و بدون خونریزی به نظام بعدی تبدیل شدند، اینچنین که نبود. نوع این نظامهایی که میبینید، محصول جنگ جهانی اول یا جنگ جهانی دوم است که کشتن و کشتار، از میلیونها گذشت. همان نظام دموکراسی که محصول جنگ اول بود، طولی نکشید بعد از همان جنگ اول به صورت نظام کمونیستی و دیکتاتوری درآمده است. شما الآن وقتی قانون اساسی شوروی سابق را مطالعه میکنید، میبینید نظام شوروی، نظام دیکتاتوری است، اصلاً صریحاً کلمه دیکتاتوری در نظام آمده؛ نظام قلدری، این کلمهای است که به صورت صریح در قانون اساسی شوروی سابق بود الآن هم هست، اینها که دیگر رفراندومی نکردند بعد از سقوط گورباچف و فروپاشی نظام مارکسیستی که، قانون اساسی¬شان همان است؛ منتها به صورت جامعه مشترک¬المنافع فعلاً دارند کار میکنند، آنچه یکی از اصول مصرّح قانون اساسی شوروی سابق است همین نظام دیکتاتوری است. خب، کشتار اینها هم از چند میلیون میگذشت و گذشت.
بیان دلیلی دیگر برکارآمدی احکام اسلامی
پس اگر یک نظام جدیدی جا باز کرد، این نه برای آن است که نظامهای قبلی، صحنه را بالطوع و الرغبه خالی کردند و به نظام بعدی دادند، آن هم با خونریزی جا باز کرد، این یک جواب است. ثانیاً اسلام بالمعنی الاعم که همه انبیا او را آوردند، اول از یک فرد شروع شد بعد شیوع پیدا کرد. از زمان نوح و ابراهیم(علیهم السّلام) تا زمان انبیای بعدی، وقتی رسید به وجود مبارک خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اول، یک نفر مسلمان شده بود به نام حضرت امیر، بعد هم در کنارش آن بانو به نام خدیجه(علیها سلام) که سه نفره این خانواده اسلامی را تشکیل می¬دادند. در نهج¬البلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که قبل از من، احدی نماز نخواند مگر پیغمبر . خب، این نشان میدهد که خدیجه(علیها سلام) اینچنین نبود که قبل از حضرت امیر ایمان آورده باشد تا بگویند حضرت علی(علیه¬السّلام) در بین مردها اولین مسلمان است و خدیجه(علیها سلام) در بین زنها اولین مسلمان یا اولین مسلمان بالقول المطلق، خدیجه(علیها سلام) اینچنین نیست. در نهج¬البلاغه دارد که قبل از من، أحدی نماز نخواند مگر پیغمبر. به هرحال یک خانواده سه نفری، اسلام را تشکیل دادند. طولی نکشید کمتر از نیم قرن، قسمت مهم این فلات آسیایی را گرفته یعنی تا آنجا که بشر رفت و آمد داشت و صدای اسلام میرسید و مسئله اقیانوس کبیر، این قسمت زمین را از آن قسمت زمین قطع کرده بود، خود اقیانوس کبیر به تنهایی معادل با تمام خشکیهای روی زمین است، وسیلهای برای عبور از این ساحل به آن ساحل نبود تا ماوراء النهر را یعنی آمریکا و مانند آن را مسلمان کنند. قسمت مهم مردم روی زمین در این فلات به سر میبردند که اسلام این را گرفته. تا آنجا که ممکن بود صدای اسلام برسد رسیده و به نیم قرن نکشید که از همین قسمتهای آسیایی تا قلب فرانسه، همه شده بودند مسلمان. خب، کدام نظام بدون خونریزی این¬طور پیشرفت کرد، البته یک سلسله جنگهایی شده مجموع جنگهایی که در صدر اسلام در زمان خود پیغمبر شده کشته شدههایش مشخص است که چند نفرند، بعد هم که مشخص است. خب، این کشتههای میلیونی جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم و بعد از جنگ جهانی، این جنگهای مقطعی که محصولی جز شرارت نداشت مگر چه کرد. پس اگر کسی بگوید نظام اسلامی قابل اجرا نیست، برای اینکه در همان مدینه دفن شد، اینچنین نبود، بلکه با فاصله نیم قرن تقریبی، فلات وسیعی را گرفته است. بعد به این عمل، نشد نه اینکه با حفظ عمل شدن به سنن اسلامی او نتوانست دوام بیاورد بعد چون به این عمل نشد، بیگانه پیروز شد، نه اینکه به این عمل میشد ولی او نتوانست جامعه را اداره کند، این هم یک مطلب.
پیروی دائم سنت¬های طبیعی بر اساس علت و معلول
و اما اینکه گفتید مسئله اکثریت در سنتهای طبیعی هست، نظام طبیعت، براساس علت و معلول حرکت میکند و علت و معلول، نظامش صد در صد است، نه اکثریت. اکثری الوقوع معنایش این نیست که علت، در اکثر از موارد اثر میکند، گاهی هم بیاثر است، اینچنین نیست [بلکه] علت، صد در صد اثر میکند، هرگز نود و نه و نیم درصد عمل نخواهد کرد، همیشه صد در صد عمل میکند، زیرا اگر علت به نصاب تام خود رسید، تخلف معلول محال است و اگر بعضی از اجزای علت، مفقودند هنوز محقق نشدند، تحقق معلول محال است؛ منتها آن شیء که علت است، گاهی یک وجود اکثری دارد یا گاهی وجود اقلی. مثلاً برخورد دو تا اتومبیل در جاده و پدید آمدن سوانح ناگوار، این کم اتفاق میافتد. این برای آن است که علتش کم اتفاق میافتد، نه اینکه علت، همیشه هست ولی محصولش و معلولش اقلی است، اینچنین نیست. حوادث یا اقلی¬الوجودند یا اکثری¬الوجودند یا دائمی¬الوجود، هر کدام از اینها باید به دائمی-الوجود ختم بشود یعنی آن موجود اقلی هم به صورت یک موجبه کلیه و صد در صد قابل ترسیم است یعنی اینچنین گفته میشود، هر وقت اتومبیلی ساعت هشت از تهران حرکت کرد و سرعتش هم فلان مقدار بود و جاده هم لغزنده بود و یک اتومبیل دیگری هم از قم حرکت کرد و سرعتش هم فلان مقدار بود و جاده هم لغزنده بود، هر وقت به صورت قضیه موجبه کلیه است، اینها با این سرعت حرکت بکنند، در این باند حرکت بکنند به فلان منطقه که رسیدهاند با یکدیگر برخورد خواهند کرد، این یک اصل کلی است موجبه کلیه است؛ منتها این شرایط، کم اتفاق میافتد. معنای حوادث اقلی¬الوجود این نیست که بعضی از موارد، علت اثر میکند بعضی از موارد، علت اثر نمیکند، بعضی از علل هستند که اکثری¬التأثیرند بعضی از علل¬اند که اقلی¬التأثیرند اینچنین نیست. علت، صد در صد اثر میکند نه اکثری و نه اقلی؛ منتها خود علت، گاهی اکثری¬الوجود است گاهی اقلی¬الوجود، این یک بحث عقلی است که آنها خواستند مسئله بحث عقلی را نظیر مسائل اجتماعی خلط بکنند. در مسئله عقلی، در سنن طبیعی، کار براساس اقلی نیست، براساس اکثری هم نیست براساس دائمی است، این راجع به نظام طبیعت.
ناتوانی نظام اکثری برای تشخیص حق
خلط دیگر آن است که معلوم، یک روال واقعی دارد بر فرض هم نظام طبیعت، نظام اکثری باشد آن معلوم است که بر روال اکثری کار میکند، از کجا تشخیص ما هم که تشخیص اکثری است صحیح باشد، شاید اکثری اشتباه بکنند، این چه قیاسی است [و] با چه معیاری شما میتوانید بگویید تشخیص اکثری، مثل تأثیر طبیعت اکثری است، همان¬طوری که آنجا اکثر، حق است اینجا هم اکثر، حق است این یک قیاس است و به تعبیر منطقی، تمثیل بدون جامع است، دلیلی بر حجیت تمثیل نیست. اگر معلوم، اکثری¬الوقوع بود، تشخیص ما از کجا ممکن است که اکثریاش صحیح باشد. پس هیچ معیاری برای اینکه اکثری، رأی آنها حق است، تشخیص آنها حق است نخواهند داشت.
معیار شناخت حق در اسلام
اسلام درباره این اکثری، چندتا سخن دارد، اگر درباره تشخیص حق و باطل است اصلاً معیار، اکثریت نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» و سایر سور، این کلمه آمده است که ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ ؛ حق را باید از خدا گرفت، نه «الحق مع ربک» که حق، چیزی باشد، خدا چیزی باشد «یدور معه حیث ما دار» این را درباره انسان کامل میشود گفت، نظیر اینکه بگوییم: «الحق مع علی یدور معه حیث ما دار» ولی درباره ذات اقدس الهی که خود، حق محض است که نمیشود گفت خدا با حق است، خدا حق محض است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ موجودی ثابت و ازلی، در مقام فعل و وصف و کار هر گونه حقی در نظام جامعه یا نظام طبیعت اگر تحقق پیدا بکند این «من¬الله» است ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُن مِّنَ الْمُمْتَرینَ﴾ و چون حق ﴿مِنْ رَبِّکَ﴾ است لا من¬الغیر، پس حق را نباید از آرای مردم توقع داشت و کسی هم که عنداللهی است و از الله وحی را تلقی میکند، او حامل پیام حق است و لا غیر. پس در مقام تشخیص حق و باطل، رأی کل هم حجت نیست، چه رسد به رأی اکثری ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ و لا غیر.
وحی، عهده دار تشخیص حق؛ مردم، عهده دار امور اجرای جامعه
تشخیص اینکه خدا چه فرمود این به وسیله وحی است که به صورت قرآن و عترت درآمده، این برای حق ؛ اما در مقام اجرا، کار مردم را چه کسی باید انجام بدهد چطور باید انجام بدهد، بحثی هم در همین فصول پانزدهگانه دارند که رهبری جامعه را چه کسی باید به عهده بگیرد که آن برمیگردد به ولایت معصوم در زمان حضور و ظهور معصوم(علیه¬السّلام) و برمیگردد به غیر معصوم در زمان غیبت، آن هم بر روش امامت به تعبیر ایشان که ـ انشاءالله¬ـ به آن فصل رسیدیم، مسئله ولایت فقیه و رهبری در اسلام تا حدودی هم اشاره خواهد شد که مردم در زمان غیبت، بر روش امامت رهبری رهبر را میپذیرند، نه بر روش ملوکیت یا امپراطوری بودن و مانند آن «علی سنة الامامة» که نظام، نظام امامت و امت است، نه نظام، نظام شورایی است نه نظام، نظام سلطنت است نه نظام، نظام دیکتاتوری است نه نظام، نظام دموکراسی مصطلح غرب است و مانند آن. نظام، نظام امامت و امت است. حالا اکثری مردم در کارهای شخصی خودشان در حوزه اسلامی البته برای تشخیص اینکه چه کسی مشکلات اینها را بهتر بلد است و بهتر انجام میدهد آزادند، نه در تشخیص حق، چون تشخیص حق، به وسیله وحی باید مشخص باشد و نه در تشخیص احکام الهی که فقیهان عهدهدار او هستند، بلکه در تشخیص اینکه چه کسی بهتر، مشکلات اینها را بلد است، بهتر مشکلات اینها را رفع میکند، چون در این¬گونه از موارد، اگر تبلیغ سوئی نشود و مردم آزادانه بخواهند بیندیشند، آنجاست که حضور آنها و رأی آنها ضامن اجرای سمت آن صاحب سمت خواهد بود، این در تشخیص کار، نه در تشخیص حق و نه در تثبیت زمامداری زمامدار، زمامداری زمامدار به عنوان ولایت است نه وکالت و مردم متولیاند نه موکل و سمت ولایت ولی را تولی دارند نه به او توکیل کنند که این در فصول بعد به خواست خدا باید روشن بشود؛ اما در کارهای اجرایی خودشان، البته رأی مردم محترم است.
بیان قرآن کریم در ناتوانی نظام اکثری در نیل به حق
در قرآن کریم وقتی حق، مورد بحث قرار میگیرد، مکرر به نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید اولاً اکثری، با حق موافق نیستند. ثانیاً تو اگر بخواهی به طبع اکثری قدم برداری ﴿وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ یُضِلُّوکَ﴾. ثالثاً نظام طبیعت هم اگر بخواهد بر روال خواستههای اکثری، کار انجام بدهد کل مجموعه آسمان و زمین فاسد میشود ﴿وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ ، چرا اکثری رو به راه نیستند ﴿وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ یا تو حق آوردی ﴿وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ﴾ ، برای اینکه گرچه در نهان همه فطرت هست ولی این فطرت، شکوفا نشده. مردم عقلی دارند و فطرتی دارند، از طرفی طبعی دارند و حسی دارند. کارهای دنیا آنچه به حسشان نزدیک است و با طبعشان ملایم است، مورد پذیرش آنهاست [و] آنچه با عقلشان قرینه است و با فطرتشان ملایم است، در دسترس آنها نیست.
شکوفایی فطرت، لازمه استقرار حکومت ارزشی و الهی
سرّ اینکه نظام دموکراسی غرب، طرفدار زیاد دارد برای این است که این نظام، انسان را در عقاید آزاد گذاشت. گفت عقیده، آزاد است [و] هر عقیدهای که خواستی پیدا کنی چه توحید چه الحاد آزاد هستی. در اخلاق، آزاد گذاشت، گفت هر خلقی را خواستی بپذیری آزاد هستی، چه فضیلت چه رذیلت، حتی انتحار، قانوناً انتحار جایز است پیش اینها، تنها چیزی که زیر پوشش قانون است، مسائل حقوقی است، مسائل اعتقادی یک، و مسائل اخلاقی دو، اینها زیر پوشش قانون نیست، تنها چیزی که زیر پوشش قانون است مسائل حقوقی است، چون مسائل اعتقادی را و مسائل اخلاقی را آزاد محض دیدند و انسانها را رها کردند، این طبعپذیر است و حسپسند. اگر به زن بگویند این شخصیت تو نه برای خود توست نه برای همسر تو، این عظمت و عصمتی که تو داری نه برای خود توست که به رایگان یا در قبال بها به هر کسی خواستی بدهی، نه مال برای شوهر توست که اگر او رضایت داد، مسئله حل بشود، این عظمت تو برای خداست، این حق¬الله است نه حق توست، مثل مال [و] نه حق شوهر توست، مثل طلاق تا او بفهمد، سالیان متمادی طول میکشد. چون فطرت، شکوفا نشده انبیا آمدند «ویُثِیرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ» این فطرت، دفن شده است، گنجینه است روی دست نیست. لذت روی دست است، دین به زن میگوید اگر به تو تعدی شد یا خودت به تعدی تن در دادی، نه حق توست که پرونده را مختومه کنی، نه حق شوهر توست که با رضایت، پرونده را مختومه کند. چاره یا شلاق است یا رجم، چون عظمت زن و ناموس زن، حق¬الله است، نظیر مال نیست که حق خود صاحب مال باشد با رضایت صاحب مال، آن شخص متهم تبرئه بشود یا حق شوهر نیست که با رضایت شوهر، پرونده مختومه بشود، اینچنین نیست. این معنا در دست فطرت است، فطرت گنجینه است؛ باز نیست. چیزی که در دست حس است همین رهایی زن است آن را که نظام دموکراسی دارد، این در دست حس است، طبعپسند است، طرفدار زیاد دارد آن را که وحی آورده در دست فطرت است و این فطرت، گنجینه و دفینه است در دست حس نیست، لذا در بیان نورانی حضرت علی(سلام الله علیه) در همان اولین خطبهٴ نهج¬البلاغه فرمود انبیا آمدند «ویُثِیرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ» یعنی این دفینههای عقلی را، این گنجینههایی که در درون اینها دفن شده است، اینها را اثاره کند، ثوره کند؛ یک انقلاب درونی ایجاد کند وقتی اثاره کردند، ثورهای شده انقلابی شده، زیر و رو شده آن¬وقت آن گنجینه پیدا میشود. اینکه در بعضی از خطب نهج¬البلاغه، حضرت امیر(سلام الله علیه) اهل¬بیت(علیهم¬السّلام) را به عنوان مستثار مینامد ، «مستثار» یعنی میدان انقلاب، کار انبیا کارشان اثاره است، آن انقلاب را میگویند ثوره، این برآشفتن زیر رو کردن، بالا پایین کردن، خفض و رفع کردن ﴿خافِضَةٌ رافِعَةٌ﴾ شدن، تحول ایجاد کردن را میگویند اثاره. فرمود انبیا آمدند «ویُثِیرُوا لَهُمْ دَفٰائِنَ الْعُقُولِ» وقتی تحول در درون مردم پیدا شد، آن¬گاه نظیر همین انقلاب اسلامی میشود که زن، عظمت خود را مییابد. همین زنها بودند که تا قبل از انقلاب، آن رهایی را آزادی میپنداشتند و تقدیس میکردند، بعد از انقلاب این حجاب را تقدیس میکنند، چون وقتی اثاره شد، ثوره شد مستثاران «مستثار» یعنی میدان انقلاب یعنی جای شورش، اهل¬بیت بودند این مردم، متحول میشوند، آن¬گاه حس، تحت¬الشعاع عقل قرار میگیرد حق، تحت¬الشعاع فطرت قرار میگیرد عظمت زن مشخص میشود، نظام ارزشی هم عوض میشود، حالا ما با این دید برویم به جواب آن سؤال که نظام دموکراسی غرب پیشرفتهتر است یا نه.
بیان علامه طباطبایی(ره) در ردّ معیارهای تمدن غربی
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید ما کار نداریم به جنایتهایی که در داخله نظام غربی است که چه فساد و فجایعی آنجا هست، کاری به آنها نداریم. ولی خوبی یک نظام در این نیست که به مردم خود ستم نکند و تمام توانش را علیه کشورهای جهان سوم به کار ببرد. خب، کدام درندهای از این نظام غربی درندهتراست، چون تمام این کشورهای جهان سوم، سفره ارتزاق اینهایند. در المیزان میفرمایند که مگر شما این جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، کشتار بیرحمانه هر روز را نمیبینید. ممکن است یک غربی در داخله کشور خودش به همشهریش به شهروندش تهاجم نکند، ممکن است یک غربی وارد مغازه غربی دیگر نشود و کالای او را به سرقت نبرد؛ اما همه تهاجمهایی که به منابع جهان سوم شده است، مگر دست غرب دراز نبود، مگر اینها الآن باورشان نشده که آقای مردم¬اند، اینها باورشان شده که جمعیت و رشد جمعیت، از حد معمول گذشت این یک اصل و منابع زمینی، مواد غذایی و مواد پوشاکی و مواد بهزیستی روی زمین برای همه کافی نیست، این دو اصل. به توهم تنازع بقای داروینی و مانند آن اینچنین اندیشیدند که چون جمعیت زیاد است و منابع طبیعی جوابگوی همه نیست، آنها که بهترند باید داشته باشند، این سه اصل، بعد گفتند ما بهتریم و جهان سوم برتر، این چهار اصل ما باید برویم حقمان را بگیریم اینها باید گرسنه بمیرند اینها روی این فکر و عقیده این کار را میکنند یعنی حرفشان این است عملشان آن. در همین المیزان آمده است که اینها سنگینترین پدیدههای خونی را صلح مینامند. خب، خدا او را با انبیا و اولیا محشور کند، ایشان که جریان صلح خلیج فارس را نبودند ببینند که اما حرف صادق است. این جنگ خلیج فارس را به عنوان صلح جهانی تحمیل کردند بر جهان سوم دیگر. خب، پس اگر کسی تهاجمی نکرد به مغازه یک شهروند آمریکایی ولی جهان سوم را به کام خود بلعید، این میشود متمدن؟ اگر چاقویی نزد که کسی را بکشد ولی بمبی یا موشکی یا علل و عوامل تخریبی دیگری که میلیونها آدم را خاک کرد، این میشود متمدن؟ فرمود شما معیار تمدن و توحش را چه میدانید، معیار تمدن و توحش این است که در داخله با هم کار نداشته باشند و هر کار و بلایی که بر سر جهان سوم آوردند این تمدن است؟ خب، کدام وحشیَّت از این نظام غربی بدتر است. جاهلیت عصر رسول اکرم( علیه آلاف التحیة و الثناء) خطرناکتر بود یا جاهلیت قرن بیستم؟ شما این نظام را نظام متمدن و با فرهنگ میدانید، نظام خونریز را، کل جهان در گرسنگی دارند به سر میبرند، آنها مرفهاند این را پیشرفت تلقی کردید؟ این میشود ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ اینکه تمدن نشد. پس اگر معیارتان این است که کسی اهل قسط و عدل باشد، اهل ادب باشد، حق¬شناس باشد باید داخل و خارج را یکسان بسنجیم، نه اینکه بگویید در کشورهای غربی تجاوز نیست اولاً آنجا تجاوز فراوان است. ثانیاً تهاجم غرب به کشورهای ضعیف که اصلاً به عنوان تحت¬الحمایه تعبیرات ایشان در همین کتاب شریف المیزان که این قسمتها را حتماً پیش¬مطالعه بعد مباحثه بعد تقریر بعد تحقیق از آن. بحث¬های نوآوریهای المیزان است دیگر، حتماً مکرر مطالعه فرمایید، چون بحثهای ماندنی و عمیق است. فرمود گاهی به عنوان حفظ منافع، گاهی به عنوان استعمار، گاهی به عنوان استثمار، گاهی به عنوان استعباد؛ بندگی کردن، عبد خود در آوردن، اینچنین است. اینها الآن هم یعنی انگلیسیها تا این اواخر هم وقتی که در هند زندگی میکردند وقتی گاو گاو پرست را میدیدند، سر لشکرهای اینها یک سلام گرم نظامی به این گاو میدادند، تا این بودا را بر همین روالی که دارد، آن هندو را بر همان روالی که دارد، آن گاوپرست را بر همان مرامی که دارد نگاه بدارد. فرمود این شده معیار تمدن؟ پس اگر کسی بگوید نظام اسلامی ـ معاذالله¬ـ قابل اجرا نیست، چون براساس دموکراسی نیست، این غفلت کرده، نظام براساس حق است.
حق طلبی جامعه انسانی نیازمند شکوفایی فطرت
حالا شما از همه مردم بپرسید که ما به حق عمل بکنیم بهتر است یا به میل اشخاص، میگویند به حق. وقتی که شما اثاره کردید یعنی شکوفا کردید دلهای مردم را زیر رو کردید، آن¬گاه مردم میفهمند که حق با کیست. مردم، شیفته حقاند، فطرتاً حق طلبند؛ منتها این فطرت، بسته است باید این را باز کرد. آن حس باز است از این حس باز اینها استفاده میکنند. طبع، باز است از این باز بودن طبع مدد میگیرند. عقل، دور است و فطرت، بسته است باید این را باز کرد. اگر فطرت هم مثل حس باز بود که نیازی به وحی نبود، اگر همه چیز را انسان مثل دو دو تا چهار تا میفهمید، محسوس بود. همان¬طوری که ما در محسوسات نیاز نداریم، در فطریات هم آن¬وقت نیاز نمیداشتیم. فطرت را انبیا اثاره میکنند. بنابراین فرمود اگر مسئله حق و باطل است، در چند جای قرآن نسبت به حق و باطل فرمود اکثری هیچ نقشی ندارد. در سورهٴ «زخرف» آمده است ﴿لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ﴾ ؛ اکثریت موجود اینچنین است. در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که به تعبیر ایشان، بیش از بیست مورد در همین سورهٴ «یونس» سخن از حق به میان آمده است، در آنجا فرمود اگر حق بخواهد از اکثری مردم پیروی کند، چون اکثری مردم به باطل گرایش دارند، فساد عالمگیر خواهد شد. چه در آن بخشی که دارد ﴿أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی﴾ که آیه 35 [ سوره « یونس»] است، چه در آیه بعدش که فرمود: ﴿وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنًّا﴾...
«و الحمد لله رب العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است