- 681
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 175 تا 178 سوره اعراف بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 175 تا 178 سوره اعراف بخش سوم"
راسخین در علم ایمان در آنها رسوخ کرده است و در جان و بدن آنها حضور و ظهور دارد
بلعم باعورا شخص راه توبه را عمداً به روی خود بسته است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ ٭ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ٭ سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ ٭ مَن یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَن یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُون﴾
عنوان ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ﴾ گرچه ممکن است ضمیر به بنیاسرائیل برگردد ولی از آن جهت که سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» در مکه نازل شده است که قسمت مهم مردم مکه را مشرکین تشکیل میدادند و بنیاسرائیل و یهود در مکه کم بود بنابراین ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ﴾ یعنی به ورای خود مشرکین حجاز بر این مردم که احیاناً در جمع اینها ممکن است برخی اهل کتاب وجود داشته باشد قرائت بین و تلاوت بکن پس اینچنین نیست که ضمیر ﴿عَلَیْهِمْ﴾ به خصوص بنیاسرائیل برگردد اگر در مدینه بود این آیه در مدینه نازل میشد از آن جهت که یهودیها در مدینه حضور داشتند ممکن است ضمیر به آنها برگردد ولی چون این آیه در مکه نازل شده است مانند سایر آیات سورهٴ «اعراف» ضمیر به خود کفار برمیگردد برای اینکه در ذیل هم دارد به اینکه داستان مکذبین اینچنین است و اکثری مشرکین حجاز در آن روز که در مکه بودند اینها مکذب بودند آیات الهی را تکذیب میکردند بنابراین روی این دو جهت ضمیر به خصوص بنیاسرائیل برنمیگردد به همان مشرکین حجاز به مردم برمیگردد
مطلب دیگر آن است این در شرح حال این قصه یک سلسله روایاتی است که هم در تفسیر روایی اهل سنت است مثل الدر المنثور و هم در تفسیر روایی ما شیعههاست و مقداری از اینها با اسرائیلیات آمیخته است لذا غالب مفسرینی که اهل تحقیقاند به آن خصوصیاتی که در روایات است اعتنایی نکردند صاحب المنار نقل میکند که شیخ المفسرین یعنی ابن جریر طبری به این بخشهای روایی که قصه و تاریخ اسرائیلیات است اعتنایی نکرده فی الجمله معلوم میشود یک عالمی در بین بنیاسرائیل بود که به این وضع بد مبتلا شده است اما اسمش چه بود خصوصیت انحرافیاش چه بود آن اسمی که بلد بود اسم اعظم بود یا نه چه دعای بدی کرد اینها در آن قصههای اسرائیلی هست اثباتش کار آسانی نیست
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم در طرح این داستان آنجا که از انحراف این شخص یاد میکند میفرماید به اینکه ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ آنجا که پایان امر او را ذکر میکند میفرماید ﴿فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ از اینکه تعبیر به انسلاخ کرد معلوم میشود به اینکه آن روزی هم که مؤمن بود ایمان او در حد یک پوست برای او ظهور کرد برای مؤمنین واقعی که راسخ در علماند راسخین در علماند ایمان در آنها رسوخ کرده است در جان آنها و بدن آنها حضور و ظهور دارد درباره برخیها نظیر عمار وارد شده است که ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ و قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ﴾ چه اینکه در جریان عمار باز بیانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که ایمان «خالت» عمار را «من قرنه الی قدمه» مشابه آن تعبیری که درباره حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آمده است منتها درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) بالاصاله درباره شیعیان آنها بالطبع اینها کسانیاند که ایمان در قلب و قالب اینها حضور و ظهور دارد «من قرنه الی قدمه» ولی نسبت به این بلعم و امثال بلعم ایمان یک قشر ظاهری بود برای اینها به دلیل اینکه وقتی اینها از ایمان به درآمدند تعبیر قرآن این است که ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ از این پوست به در آمدند معلوم میشود آن روزی هم که داشتند بیش از حد جلد و پوست نبود
پرسش ...
پاسخ: بله اما حالا ما دادیم او تا چه اندازه گرفت نفرمود به اینکه ما این را در قلبش مستقر کردیم ما دادیم ولی او به عاریه گرفت به جای اینکه به قلب و قالب عطا کند فقط در قالَب عطا کرده است یعنی فقط روپوشی بود برای او از طرف ذات اقدس الهی نقصانی نبود قصوری نبود او فیض را عطا کرده است ولی آنکه باید بگیرد در حد پوست گرفته است نه در حد جان
پرسش ...
پاسخ: بله اما یک وقت است که تعبیر قرآن این است که این ایمانی که در جان او بود این راسخ بود این با قلب و قالِب از این بیرون آمد نشان میدهد که ایمان در قلبش رسوخ کرد اما تعبیر قرآن این است که این از این پوست بیرون آمد معلوم میشود ایمان برای او یک پوستی بود این ارتداد یک وقت است که بعد از آن است که ﴿وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ خب این معلوم میشود که ایمان در قلب رسوخ کرد ولی متأسفانه این شخص نپذیرفت چنین چیزی که نبود زیرا آن که ایمان در قلبش راسخ است که از ایمان به در نمیآید معلوم میشود این روزی هم که ایمان داشت ایمان در قشر او بود
پرسش ...
پاسخ: ایمان ظاهری به معنای نفاق نبود مؤمن بود اما ایمان برای او حال بود نه ملکه واقعاً مؤمن بود واقعاً اهل نماز بود اما ایمان در حدی که در عمار یاسر است که ﴿وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ﴾ از آن سنخ نبود جزء الراسخون فی العلم والایمان نبود ایمان بود حکم ایمان را داشت و آثار ظاهری هم برایش بار بود اما بقیه که جزء اسرائیلیات است اثباتش آسان نیست که حالا او دعایی کرده مثلاً مسیر برگشته از ضرر مؤمنین دعا کرده و دعایش مستجاب شده این مقدار هست که ذات اقدس الهی میفرماید ما دادیم او هم گرفت اما با قلب و قالب گرفت یا فقط با قالَب گرفت ظاهرش این است که با قالَب گرفت
پرسش ...
پاسخ: نه قصص برای مکذبین است اعم از کسی که قبول دارد یا نکول کرده است اکثری مردم حجاز که این آیه برای آنها تلاوت شده است آنها اهل نکول بودند قبول نکردند که در بین آنها که جریان بلعم پیدا نشده که ارتداد باشد که این آیه هم در مکه نازل شد در مکه هم کسی نبود که حکم بلعم را داشته باشد که، که قبلاً ایمان آورده و آیات الهی را دریافت کرده و برابر او مستجاب الدعوه شده بعد گرفتار سوء خاتمه شد در آیه دارد که ﴿سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا﴾ هر که آیات الهی را تکذیب بکند داستانش این است خواه مسبوق به قبول باشد خواه نباشد و اکثری مکذبین حجاز اینها اهل نکول بودند هیچ کدام قبول نکردند که و آیه هم مثل مکذبین است
پرسش ...
پاسخ: ظرفیت که داشت آمادگی داشت ولی منتها به سوء اختیار خود نپذیرفت ایمان را در جان خود جا نداد به دلیل اینکه خدا نفرمود ایمان از دل او بیرون آمد گفت او از پوست ایمان بیرون آمد تعبیر انسلاخ نشان میدهد به اینکه ایمان در قلب او راسخ نبود
مطلب بعدی آن است که یک وقت است که راه توبه باز است شخص توبه میکند یک وقت راه توبه باز است و شخص توبه نمیکند در این جریان بلعم شخص راه توبه را عمداً به روی خود بسته است برای اینکه تعبیر قرآن تعبیر انسلاخ است نه نزع یک وقت است انسان جامهای را دربر میکند بعد این جامه به لباس را از تن بیرون میآورد پوشیدن دوباره جامه کار آسانی است چون کسی که لباس را از تن بیرون آورد دوباره میتواند بپوشد این حالت را میگویند نزع خلع و مانند آن اما یک وقت است که میگویند ثعبان و حیّه کارشان این است اینها سالی یکبار پوست میاندازند این مار که پوست انداخت دوباره دیگر در آن پوست نمیرود که این پوست را علی حده باید خودش برویاند این پوست مثل یک پوستین نیست که انسان دوباره دربر کند که خب بنابراین آنچنان این شخص از این ایمان بیرون آمد که ثعبان وحیّه از پوست بیرون میآیند دیگر برنگشت یعنی راه برگشت خود را عمداً به سوء اختیار خود بسته است یک همچنین آدم بدعاقبتی بود پس بنابراین گرچه ایمان برای او راسخ نبود و در حد جامه بود اما در حد پوست برای مار بود نه در حد پوستین برای انسان عادی به دلیل اینکه تعبیر نزع نفرمود تعبیر انسلاخ فرمود و این پوستی را که مار میاندازد یا ثعبان و اژدها میاندازد آن پوست را میگویند مسلاخ و این حالتش را هم میگویند حالت انسلاخ پس یک وقت است که انسان لباس را در بر میکند و از بدن میگیرد میگویند خلع کرده است نزع کرده است خلعت را هم خلعت گفتند برای آن است که بزرگان این لباس را از بدن خودشان خلع میکردند و به آن شاعر یا مادح دیگر میدادند وگرنه لباسی که پوشیده نباشد لباس نو باشد که حرمتی ندارد که اینها که از ائمه(علیهم السلام) خلعت میخواستند برای تبرکش بود گاهی هم مثلاً یک لباس نو را اهل بیت(علیهم السلام) به آن شاعر میدادند آنها حتماً اصرار داشتند که قمیصتان را به ما بدهید نه ثوب، ثوب یعنی پارچه قمیص یعنی پیراهن عرض میکردند آنکه بدن شماست ما آن را میخواهیم وگرنه لباس نو در عالم فراوان است او را نمیگویند خلعت که تبرک دارد وگرنه لباس نو چه برکتی دارد حالا وقتی امام میدهد یک حساب دیگری است اما بالأخره بدنی که بدن ولی الله باشد اگر جامهای را به او مرتبط بشود آن برکت دارد این همه تلاش و کوشش برای دریافت آن جبه دعبل برای همان آن بود که به بدن مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) رسیده بود وگرنه از این پوستین در این عالم فراوان بود پوستین نو که ارزشی ندارد که ارزش همان بازار را دارد آنکه برکت است آن است که امام بپوشد و از بدن خود خلع کند و به دیگری عطا کند به هر تقدیر نزع و خلع یک حساب است انسلاخ یک حساب دیگر
پرسش ...
پاسخ: آن هم همینطور است دیگر دوباره برنمیگردد که یک روز دیگری است که وارد شب میشود اگر فردا روشن است فردا فردا است نه امروزی که یا امشبی که ما آن قشر روشن را از او کندیم شب شد همین دوباره بشود روز وقتی که شب فرا میرسد ﴿وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ﴾ وقتی ما این پوست روشن را و روپوش روشن را از روی این زمان گرفتیم این میشود تاریک خب دوباره که ما آن پوست را در همین زمان و روی همین زمان نمیپوشانیم که این یک حرکت وضعی دیگری است زمین که برگشت به دور شمس این حرکت عامل تحقق زمان است حرکت تازه است به دنبال حرکت تازه زمان تازه است زمان تازه را یک پوست تازهای هم به آن میپوشانند میشود فردا و میشود روز جدید و میشود روشن نه اینکه حالا وقتی شب شد ما پوست روشن را از فضای زمان گرفتیم و زمان شده تاریک همین زمان محفوظ است ما دوباره پوست روشن میپوشانیم خب پس معلوم میشود که انسلاخ غیر از نزع و خلع است دیگر جا برای برگشت نیست و این شخص به سوء اختیار خودش آنچنان از پوست ایمان به درآمده است که راه برگشت را عمداً به سوء اختیار خود بسته است
پرسش ...
پاسخ: ممکن هست ولی تعبیر انسلاخ نشان میدهد به اینکه این در حد پوست بود محال نیست کسی که البته درباره غیر معصومین جزء راسخین در ایمان باشد و برگردد محال نیست اما ما دلیلی بر امکان فقط عقلی است دلیلی بر وقوع نداریم که همچنین چیزی واقع شده تاریخ مسلمی داشته باشیم که کسی راسخ در ایمان بود و بدعاقبت شد نداریم یک همچنین چیزی امکان عقلی است اما شاهد قرآنی این است که این شخص راسخ در ایمان نبود ایمان در او رسوخ نکرد به دلیل اینکه تعبیر بر انسلاخ کرد خب
پرسش ...
پاسخ: نه بعد وقتی میفرماید این را جلوتر ببرید این لباس تنم هست لباس جانم هست ﴿مَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَی الْقُلُوبِ﴾ یعنی یک قدری جلوتر ببرید مثل اینکه به آدم بگویند آقا سرد است این پتو را یک قدری بالاتر ببر اینجا میگویند آقا لباس را یک قدری جلوتر ببر گفت ما لباس را دادیم این لباس هم لباس قالَب است یعنی تن هم لباس قلب است یعنی جان ﴿مَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَی الْقُلُوبِ﴾ بعد هم فرمود قلبش متقی است قلبی که متقی باشد آن جامه زرین را در بر کرده است
مطلب دیگر آن است که برخیها گفتند به اینکه منظور از این ﴿الَّذِی آتَیْنَاهُ﴾ شخص فرعون است جریان بلعم و امثال ذلک را نپذیرفتند یعنی احتمال دادند که آن نباشد برای اینکه ذات اقدس الهی خیلی از آیات خود را به فرعون ارائه کرده است برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «طه» منتها باید اینها توجه میکردند که بین ایتا و بین ارائه خیلی فرق است در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیهٴ 56 به این صورت آمده است ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ به دو دلیل جریان قصه سورهٴ «اعراف» که محل بحث است با جریان فرعون هماهنگ نیست برای اینکه درباره فرعون تعبیر به ارائه است در آیه محل بحث تعبیر به ایتا است ایتا همان اعطاست و دادن است نشان دادن غیر از دادن است یک وقتی انسان یک کالایی را به کسی نشان میدهد اما به او نمیدهد که او مالکش بشود ذات اقدس الهی آیات الهی را نشان فرعون داد که فرعون معجزات را ببیند کرامت را ببیند اما دیگر به فرعون کرامت نداد که اما در اینجا فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا﴾ این را هم جمع آورد که چندین کرامت ما به او عطا کردیم ایتا کردیم ایتا همان اعطا است «آتاه» همان «اعطاه» است این عطیه ما بود به او رسیده است دوم اینکه در جریان فرعون فقط تکذیب است دیگر انسلاخ که نیست فرعون اصلاً قبول نکرده تا کارش ارتداد و انسلاخ باشد ولی این شخص قبول کرده به دلیل اینکه فرمود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ پس به این دو شاهد معلوم میشود که قصهای که در سورهٴ «اعراف» محل بحث است با جریان فرعون دوتا است درباره فرعون تعبیر به ارائه شده است نه ایتا اولاً درباره فرعون تعبیر به انسلاخ نشد فقط درباره این شخص است که تعبیر به انسلاخ شد ثانیاً فرعون تکذیبش با نکول همراه بود اینجا تکذیبش بعد از قبول است این است که با قصه فرعون خیلی فرق میکند البته روایات هم حالا تا چه اندازه خصوصیاتش درست باشد ولی اصلش که فریقین نقل کردند این را درباره قصه بلعم نقل کردند
مطلب بعدی درباره ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ﴾ است برخیها گفتند ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ﴾ مفعول دومش محذوف است «اتبعه الشیطان» یعنی «جعل الشیطان کفاراً اتباعاً له» کفار را تابع او قرار داده است اثبات این معنا استظهار این معنا و تأیید قرآنی این معنا کار آسانی نیست «اتبعه» همانطوری که در نوبت قبل اشاره شد در قرآن کریم در بسیاری از موارد در بعضی از موارد به معنای «تبعه» است و برای این است که تعقیب کند این تعقیب و مراقبت را میگویند اتباع برای اینکه در جریان فرعون دارد که وقتی بنیاسرائیل به همراه موسی(سلام الله علیه) حرکت کردند به طرف دریا فرعون با همراهانش اینها را اتباع کردند یعنی به دنبال اینها راه افتادند که اینها را بگیرند «اتبعه» ﴿فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ﴾ یعنی «تبعهم لیلحقهم ولیدرکهم» این تعقیب و مراقبت را میگویند اتباع بنابراین دلیلی براینکه ما بگوییم مفعول دوم محذوف است وجود ندارد
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود ﴿أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ﴾ منظور از ارض دنیاست آنهایی هم که در آسمان دارند زندگی میکنند با این سفینهها و به فکر پیروی هوایاند اینها «اخلاد الی الارض» دارند گاهی منظور ارض در مقابل سماست مثل اینکه میفرماید ما باران را از آسمان به زمین فرستادیم برای اینکه زمین گیاهان خود را برویاند ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَی الأرْضِ﴾ و مانند آن گاهی ارض در مقابل آخرت است ارض در مقابل آخرت به معنی دنیاست ﴿أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ﴾ این است خب و پیروی هوا هم همین خطر را به همراه خواهد داشت ﴿وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ اما اینکه فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ ذات اقدس الهی خیلیها را به رفعت نائل کرده است حالا به یک درجه یا چند درجه ولی این شخص به سوء اختیار خود هم از ارتفاع یک درجه خود را محروم کرد هم از ارتفاع چند درجه آیه یازده سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» این است که ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ تمیز جمله دوم است تمیز جمله اول محذوف است «یرفع الله الذین آمنوا منکم درجةً والذین اوتوا العلم درجاتٍ» آنکه مؤمن است ولی عالم نیست خدا او را یک درجه بالا میبرد او که مؤمن است و عالم است خدا او را چندین درجه بالا میبرد این چنین نیست که ﴿یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ و الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ که درجات مؤمن عالم با مؤمن غیر عالم یکی باشد این دو جمله است برای هر کدام تمیزی جدا و مستقل است تمیز اولی محذوف است تمیز دومی مذکور است اولی را به قرینه دومی حذف کردند خب ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ یعنی مؤمنین غیر عالم چقدر «یرفع» چقدر «درجةً» اما «والذین» یعنی «یرفع الله الذین اوتوالعلم» آن «اوتوالعلم» از شما نه «اوتوالعلم» از دیگری به قرینه «منکم» قبلی «درجاتٍ» پس محور رفع درجه یا درجات ایمان و علم است این شخص نه ایمانش را حفظ کرد نه علمش را در راه صحیح به کار برد خدا فرمود ﴿وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها﴾ به این آیاتی که دادی را رفیع الدرجه میکرد این ﴿لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ﴾ معلوم میشود آیه یازده سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» که به صورت وعده است و فعل مضارع است فرمود ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ در صورت حسن خاتمه ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ در صورت حسن خاتمه خب پس راه رفع درجه حفظ ایمان و همان آن عمل به علم است به طریق نافع.
پرسش ...
پاسخ: برای اینکه مؤمن عالم با مؤمن غیر عالم که هم درجه نیستند ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ چگونه میشود که اینها یک درجه داشته باشند
پرسش ...
پاسخ: خب باز برگشتش به قلت و نقصان است دیگر این یا یک درجه است یا دو درجه است چون ایمان درجات دارد حداقل ایمان یک درجه است حداقل علم هم چند درجه است اینچنین نیست که اگر کسی مؤمن عالم بود یک درجه داشته باشد مؤمن غیر عالم هم بود یک درجه علم هم درجات دارد برای بعضیها درجات فراوان هست همان فاصلهای که بین سلمان و اباذر(رضوان الله علیهما) است ایمان هم درجاتی دارد مراتبی دارد پس اگر ایمان مراتبی دارد حداقلش مرتبه اولاست و درجهای که دارد یکی است علم هم مراتبی دارد حداقلاش این است که دو سه درجه برای مؤمن عالم در نظر گرفته میشود خب.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود ﴿لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ ذات اقدس الهی فرمود به اینکه ما آنچه که روی زمین است او را زینت زمین قرار دادیم و اگر کسی زمینگرا شد زمین گیر خواهد شد زمینگیرش میکنیم در آیهٴ هفت سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود که ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ٭ وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیداً جُرُزاً﴾ ما هر چه که روی زمین است از باغ و راق و بنا و غیر بنا اینها را زینت زمین قرار دادیم نه زینت شما ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾ نه «لکم» زینت شما را در جای دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» مشخص کرده تا شما را بیازمائیم و بعد هم عاقبت همه این زیورها به صورت پژمرده و کاه پژمرده و افسرده و اینها درمیآید ﴿وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیداً جُرُزاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص فرمود آیهٴ هیجده سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ﴾ اگر کسی تمام همّش همین دنیا باشد ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ﴾ اما ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً﴾ اگر کسی دنیا بخواهد یک موجبه جزئیه است و یک موجبه کلیه موجبه کلیه این است که آخر همه اینها جهنم است موجبه جزئیه این است که هر اندازه که ما بخواهیم به هر کسی که خودمان اراده بکنیم چون اینچنین نیست که اگر کسی دین را رها کرده به طرف دنیا حرکت کرده همه آنها بشوند قارون که خیلیها دین را رها کردند دنیا را هم گیرشان نیامده یا بر فرض دنیا هم گیرشان آمده در حد قارون گیرشان نیامده که دوتا موجبه جزئیه را ذکر کرده یک موجبه کلیه فرمود ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ﴾ کسی که دنیا را اراده میکند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا﴾ اما ﴿مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما شاء» اما ﴿لِمَن نُّرِیدُ﴾ نه «لکل من اراد» خیلیها هستند «خسر الدنیا و الآخره» هستند اینچنین نیست که هر که دین را رها کرده به دنبال دنیا راه افتاده بشود قارون اینطور نیست پس دوتا موجبه جزئیه است اما همه این گروه چه آنها که قارون شدند چه آنهایی که «من نشاء» بودند چه آنها که «لمن نرید» بودند ﴿ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُومًا مَدْحُورًا﴾ این موجبه کلیه است که دامنگیر آنها خواهد شد
پرسش ...
پاسخ: بله چرا برای اینکه علمی که نافع نباشد فرمود به اینکه «رُب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه» این در بیان نورانی حضرت امیر است دیگر فرمود بعضی از علما کشته جهلاند «رُب عالمٍ قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه» این جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل علم بعضی از علما هستند که کشته جهلاند چون عاقل که نیستند وقتی عاقل نبودند میشوند جاهل آن جهل در مقابل عقل با علم هم میسازد این جهل همان است که جاهلیت تعبیر میکنند از آن ... پایان این فرمود به اینکه این مثل مثل بدی است مثل یعنی ممثل چیز بدی است نه تمثیل بد است یا مثل بد است مثل که بسیار چیز خوبی است اینکه فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً﴾ یعنی جریان جریان بدی است وگرنه اصل تمثیل اصل مثل زدن خیلی نافع است برای تفهیم اکثری مردم با مثل مطلب را میفهمند کماند آن اوحدی از انسانها که به برهان اکتفا میکند نیازی به مثل ندارد پس اینکه فرمود مثل سوء یعنی مثل سوء نه سوء مثل نه مثل بد است یا تمثیل بد است مثل شیء بد ﴿سَاءَ مَثَلاً﴾ یعنی ممثل چیز بدی است وگرنه مثل در تفهیم خیلی اثر دارد خب همین جریان بلعم یا غیر بلعم که نسبت به دین فرمود انسلاخ درباره ضلالت و غوایت فرمود ﴿فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ که قبلاً اشاره شد این «کان» دلالت بر استمرار دارد یک این «غاوین» هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل دو دلالت بر ثبات و دوام دارد نتیجه پس این از نظر غوایت و ضلالت رسوخ پیدا کرد از نظر ایمان در حد پوست بود پس ایمانش در حد قشر و قالب ولی غوایت و ضلالت در قلب او رسوخ پیدا کرده است.
«والحمد لله رب العالمین»
راسخین در علم ایمان در آنها رسوخ کرده است و در جان و بدن آنها حضور و ظهور دارد
بلعم باعورا شخص راه توبه را عمداً به روی خود بسته است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ ٭ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ٭ سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ ٭ مَن یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَن یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُون﴾
عنوان ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ﴾ گرچه ممکن است ضمیر به بنیاسرائیل برگردد ولی از آن جهت که سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» در مکه نازل شده است که قسمت مهم مردم مکه را مشرکین تشکیل میدادند و بنیاسرائیل و یهود در مکه کم بود بنابراین ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ﴾ یعنی به ورای خود مشرکین حجاز بر این مردم که احیاناً در جمع اینها ممکن است برخی اهل کتاب وجود داشته باشد قرائت بین و تلاوت بکن پس اینچنین نیست که ضمیر ﴿عَلَیْهِمْ﴾ به خصوص بنیاسرائیل برگردد اگر در مدینه بود این آیه در مدینه نازل میشد از آن جهت که یهودیها در مدینه حضور داشتند ممکن است ضمیر به آنها برگردد ولی چون این آیه در مکه نازل شده است مانند سایر آیات سورهٴ «اعراف» ضمیر به خود کفار برمیگردد برای اینکه در ذیل هم دارد به اینکه داستان مکذبین اینچنین است و اکثری مشرکین حجاز در آن روز که در مکه بودند اینها مکذب بودند آیات الهی را تکذیب میکردند بنابراین روی این دو جهت ضمیر به خصوص بنیاسرائیل برنمیگردد به همان مشرکین حجاز به مردم برمیگردد
مطلب دیگر آن است این در شرح حال این قصه یک سلسله روایاتی است که هم در تفسیر روایی اهل سنت است مثل الدر المنثور و هم در تفسیر روایی ما شیعههاست و مقداری از اینها با اسرائیلیات آمیخته است لذا غالب مفسرینی که اهل تحقیقاند به آن خصوصیاتی که در روایات است اعتنایی نکردند صاحب المنار نقل میکند که شیخ المفسرین یعنی ابن جریر طبری به این بخشهای روایی که قصه و تاریخ اسرائیلیات است اعتنایی نکرده فی الجمله معلوم میشود یک عالمی در بین بنیاسرائیل بود که به این وضع بد مبتلا شده است اما اسمش چه بود خصوصیت انحرافیاش چه بود آن اسمی که بلد بود اسم اعظم بود یا نه چه دعای بدی کرد اینها در آن قصههای اسرائیلی هست اثباتش کار آسانی نیست
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم در طرح این داستان آنجا که از انحراف این شخص یاد میکند میفرماید به اینکه ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ آنجا که پایان امر او را ذکر میکند میفرماید ﴿فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ از اینکه تعبیر به انسلاخ کرد معلوم میشود به اینکه آن روزی هم که مؤمن بود ایمان او در حد یک پوست برای او ظهور کرد برای مؤمنین واقعی که راسخ در علماند راسخین در علماند ایمان در آنها رسوخ کرده است در جان آنها و بدن آنها حضور و ظهور دارد درباره برخیها نظیر عمار وارد شده است که ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ و قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ﴾ چه اینکه در جریان عمار باز بیانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که ایمان «خالت» عمار را «من قرنه الی قدمه» مشابه آن تعبیری که درباره حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آمده است منتها درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) بالاصاله درباره شیعیان آنها بالطبع اینها کسانیاند که ایمان در قلب و قالب اینها حضور و ظهور دارد «من قرنه الی قدمه» ولی نسبت به این بلعم و امثال بلعم ایمان یک قشر ظاهری بود برای اینها به دلیل اینکه وقتی اینها از ایمان به درآمدند تعبیر قرآن این است که ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ از این پوست به در آمدند معلوم میشود آن روزی هم که داشتند بیش از حد جلد و پوست نبود
پرسش ...
پاسخ: بله اما حالا ما دادیم او تا چه اندازه گرفت نفرمود به اینکه ما این را در قلبش مستقر کردیم ما دادیم ولی او به عاریه گرفت به جای اینکه به قلب و قالب عطا کند فقط در قالَب عطا کرده است یعنی فقط روپوشی بود برای او از طرف ذات اقدس الهی نقصانی نبود قصوری نبود او فیض را عطا کرده است ولی آنکه باید بگیرد در حد پوست گرفته است نه در حد جان
پرسش ...
پاسخ: بله اما یک وقت است که تعبیر قرآن این است که این ایمانی که در جان او بود این راسخ بود این با قلب و قالِب از این بیرون آمد نشان میدهد که ایمان در قلبش رسوخ کرد اما تعبیر قرآن این است که این از این پوست بیرون آمد معلوم میشود ایمان برای او یک پوستی بود این ارتداد یک وقت است که بعد از آن است که ﴿وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ خب این معلوم میشود که ایمان در قلب رسوخ کرد ولی متأسفانه این شخص نپذیرفت چنین چیزی که نبود زیرا آن که ایمان در قلبش راسخ است که از ایمان به در نمیآید معلوم میشود این روزی هم که ایمان داشت ایمان در قشر او بود
پرسش ...
پاسخ: ایمان ظاهری به معنای نفاق نبود مؤمن بود اما ایمان برای او حال بود نه ملکه واقعاً مؤمن بود واقعاً اهل نماز بود اما ایمان در حدی که در عمار یاسر است که ﴿وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ﴾ از آن سنخ نبود جزء الراسخون فی العلم والایمان نبود ایمان بود حکم ایمان را داشت و آثار ظاهری هم برایش بار بود اما بقیه که جزء اسرائیلیات است اثباتش آسان نیست که حالا او دعایی کرده مثلاً مسیر برگشته از ضرر مؤمنین دعا کرده و دعایش مستجاب شده این مقدار هست که ذات اقدس الهی میفرماید ما دادیم او هم گرفت اما با قلب و قالب گرفت یا فقط با قالَب گرفت ظاهرش این است که با قالَب گرفت
پرسش ...
پاسخ: نه قصص برای مکذبین است اعم از کسی که قبول دارد یا نکول کرده است اکثری مردم حجاز که این آیه برای آنها تلاوت شده است آنها اهل نکول بودند قبول نکردند که در بین آنها که جریان بلعم پیدا نشده که ارتداد باشد که این آیه هم در مکه نازل شد در مکه هم کسی نبود که حکم بلعم را داشته باشد که، که قبلاً ایمان آورده و آیات الهی را دریافت کرده و برابر او مستجاب الدعوه شده بعد گرفتار سوء خاتمه شد در آیه دارد که ﴿سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا﴾ هر که آیات الهی را تکذیب بکند داستانش این است خواه مسبوق به قبول باشد خواه نباشد و اکثری مکذبین حجاز اینها اهل نکول بودند هیچ کدام قبول نکردند که و آیه هم مثل مکذبین است
پرسش ...
پاسخ: ظرفیت که داشت آمادگی داشت ولی منتها به سوء اختیار خود نپذیرفت ایمان را در جان خود جا نداد به دلیل اینکه خدا نفرمود ایمان از دل او بیرون آمد گفت او از پوست ایمان بیرون آمد تعبیر انسلاخ نشان میدهد به اینکه ایمان در قلب او راسخ نبود
مطلب بعدی آن است که یک وقت است که راه توبه باز است شخص توبه میکند یک وقت راه توبه باز است و شخص توبه نمیکند در این جریان بلعم شخص راه توبه را عمداً به روی خود بسته است برای اینکه تعبیر قرآن تعبیر انسلاخ است نه نزع یک وقت است انسان جامهای را دربر میکند بعد این جامه به لباس را از تن بیرون میآورد پوشیدن دوباره جامه کار آسانی است چون کسی که لباس را از تن بیرون آورد دوباره میتواند بپوشد این حالت را میگویند نزع خلع و مانند آن اما یک وقت است که میگویند ثعبان و حیّه کارشان این است اینها سالی یکبار پوست میاندازند این مار که پوست انداخت دوباره دیگر در آن پوست نمیرود که این پوست را علی حده باید خودش برویاند این پوست مثل یک پوستین نیست که انسان دوباره دربر کند که خب بنابراین آنچنان این شخص از این ایمان بیرون آمد که ثعبان وحیّه از پوست بیرون میآیند دیگر برنگشت یعنی راه برگشت خود را عمداً به سوء اختیار خود بسته است یک همچنین آدم بدعاقبتی بود پس بنابراین گرچه ایمان برای او راسخ نبود و در حد جامه بود اما در حد پوست برای مار بود نه در حد پوستین برای انسان عادی به دلیل اینکه تعبیر نزع نفرمود تعبیر انسلاخ فرمود و این پوستی را که مار میاندازد یا ثعبان و اژدها میاندازد آن پوست را میگویند مسلاخ و این حالتش را هم میگویند حالت انسلاخ پس یک وقت است که انسان لباس را در بر میکند و از بدن میگیرد میگویند خلع کرده است نزع کرده است خلعت را هم خلعت گفتند برای آن است که بزرگان این لباس را از بدن خودشان خلع میکردند و به آن شاعر یا مادح دیگر میدادند وگرنه لباسی که پوشیده نباشد لباس نو باشد که حرمتی ندارد که اینها که از ائمه(علیهم السلام) خلعت میخواستند برای تبرکش بود گاهی هم مثلاً یک لباس نو را اهل بیت(علیهم السلام) به آن شاعر میدادند آنها حتماً اصرار داشتند که قمیصتان را به ما بدهید نه ثوب، ثوب یعنی پارچه قمیص یعنی پیراهن عرض میکردند آنکه بدن شماست ما آن را میخواهیم وگرنه لباس نو در عالم فراوان است او را نمیگویند خلعت که تبرک دارد وگرنه لباس نو چه برکتی دارد حالا وقتی امام میدهد یک حساب دیگری است اما بالأخره بدنی که بدن ولی الله باشد اگر جامهای را به او مرتبط بشود آن برکت دارد این همه تلاش و کوشش برای دریافت آن جبه دعبل برای همان آن بود که به بدن مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) رسیده بود وگرنه از این پوستین در این عالم فراوان بود پوستین نو که ارزشی ندارد که ارزش همان بازار را دارد آنکه برکت است آن است که امام بپوشد و از بدن خود خلع کند و به دیگری عطا کند به هر تقدیر نزع و خلع یک حساب است انسلاخ یک حساب دیگر
پرسش ...
پاسخ: آن هم همینطور است دیگر دوباره برنمیگردد که یک روز دیگری است که وارد شب میشود اگر فردا روشن است فردا فردا است نه امروزی که یا امشبی که ما آن قشر روشن را از او کندیم شب شد همین دوباره بشود روز وقتی که شب فرا میرسد ﴿وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ﴾ وقتی ما این پوست روشن را و روپوش روشن را از روی این زمان گرفتیم این میشود تاریک خب دوباره که ما آن پوست را در همین زمان و روی همین زمان نمیپوشانیم که این یک حرکت وضعی دیگری است زمین که برگشت به دور شمس این حرکت عامل تحقق زمان است حرکت تازه است به دنبال حرکت تازه زمان تازه است زمان تازه را یک پوست تازهای هم به آن میپوشانند میشود فردا و میشود روز جدید و میشود روشن نه اینکه حالا وقتی شب شد ما پوست روشن را از فضای زمان گرفتیم و زمان شده تاریک همین زمان محفوظ است ما دوباره پوست روشن میپوشانیم خب پس معلوم میشود که انسلاخ غیر از نزع و خلع است دیگر جا برای برگشت نیست و این شخص به سوء اختیار خودش آنچنان از پوست ایمان به درآمده است که راه برگشت را عمداً به سوء اختیار خود بسته است
پرسش ...
پاسخ: ممکن هست ولی تعبیر انسلاخ نشان میدهد به اینکه این در حد پوست بود محال نیست کسی که البته درباره غیر معصومین جزء راسخین در ایمان باشد و برگردد محال نیست اما ما دلیلی بر امکان فقط عقلی است دلیلی بر وقوع نداریم که همچنین چیزی واقع شده تاریخ مسلمی داشته باشیم که کسی راسخ در ایمان بود و بدعاقبت شد نداریم یک همچنین چیزی امکان عقلی است اما شاهد قرآنی این است که این شخص راسخ در ایمان نبود ایمان در او رسوخ نکرد به دلیل اینکه تعبیر بر انسلاخ کرد خب
پرسش ...
پاسخ: نه بعد وقتی میفرماید این را جلوتر ببرید این لباس تنم هست لباس جانم هست ﴿مَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَی الْقُلُوبِ﴾ یعنی یک قدری جلوتر ببرید مثل اینکه به آدم بگویند آقا سرد است این پتو را یک قدری بالاتر ببر اینجا میگویند آقا لباس را یک قدری جلوتر ببر گفت ما لباس را دادیم این لباس هم لباس قالَب است یعنی تن هم لباس قلب است یعنی جان ﴿مَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَی الْقُلُوبِ﴾ بعد هم فرمود قلبش متقی است قلبی که متقی باشد آن جامه زرین را در بر کرده است
مطلب دیگر آن است که برخیها گفتند به اینکه منظور از این ﴿الَّذِی آتَیْنَاهُ﴾ شخص فرعون است جریان بلعم و امثال ذلک را نپذیرفتند یعنی احتمال دادند که آن نباشد برای اینکه ذات اقدس الهی خیلی از آیات خود را به فرعون ارائه کرده است برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «طه» منتها باید اینها توجه میکردند که بین ایتا و بین ارائه خیلی فرق است در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیهٴ 56 به این صورت آمده است ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ به دو دلیل جریان قصه سورهٴ «اعراف» که محل بحث است با جریان فرعون هماهنگ نیست برای اینکه درباره فرعون تعبیر به ارائه است در آیه محل بحث تعبیر به ایتا است ایتا همان اعطاست و دادن است نشان دادن غیر از دادن است یک وقتی انسان یک کالایی را به کسی نشان میدهد اما به او نمیدهد که او مالکش بشود ذات اقدس الهی آیات الهی را نشان فرعون داد که فرعون معجزات را ببیند کرامت را ببیند اما دیگر به فرعون کرامت نداد که اما در اینجا فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا﴾ این را هم جمع آورد که چندین کرامت ما به او عطا کردیم ایتا کردیم ایتا همان اعطا است «آتاه» همان «اعطاه» است این عطیه ما بود به او رسیده است دوم اینکه در جریان فرعون فقط تکذیب است دیگر انسلاخ که نیست فرعون اصلاً قبول نکرده تا کارش ارتداد و انسلاخ باشد ولی این شخص قبول کرده به دلیل اینکه فرمود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ پس به این دو شاهد معلوم میشود که قصهای که در سورهٴ «اعراف» محل بحث است با جریان فرعون دوتا است درباره فرعون تعبیر به ارائه شده است نه ایتا اولاً درباره فرعون تعبیر به انسلاخ نشد فقط درباره این شخص است که تعبیر به انسلاخ شد ثانیاً فرعون تکذیبش با نکول همراه بود اینجا تکذیبش بعد از قبول است این است که با قصه فرعون خیلی فرق میکند البته روایات هم حالا تا چه اندازه خصوصیاتش درست باشد ولی اصلش که فریقین نقل کردند این را درباره قصه بلعم نقل کردند
مطلب بعدی درباره ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ﴾ است برخیها گفتند ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ﴾ مفعول دومش محذوف است «اتبعه الشیطان» یعنی «جعل الشیطان کفاراً اتباعاً له» کفار را تابع او قرار داده است اثبات این معنا استظهار این معنا و تأیید قرآنی این معنا کار آسانی نیست «اتبعه» همانطوری که در نوبت قبل اشاره شد در قرآن کریم در بسیاری از موارد در بعضی از موارد به معنای «تبعه» است و برای این است که تعقیب کند این تعقیب و مراقبت را میگویند اتباع برای اینکه در جریان فرعون دارد که وقتی بنیاسرائیل به همراه موسی(سلام الله علیه) حرکت کردند به طرف دریا فرعون با همراهانش اینها را اتباع کردند یعنی به دنبال اینها راه افتادند که اینها را بگیرند «اتبعه» ﴿فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ﴾ یعنی «تبعهم لیلحقهم ولیدرکهم» این تعقیب و مراقبت را میگویند اتباع بنابراین دلیلی براینکه ما بگوییم مفعول دوم محذوف است وجود ندارد
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود ﴿أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ﴾ منظور از ارض دنیاست آنهایی هم که در آسمان دارند زندگی میکنند با این سفینهها و به فکر پیروی هوایاند اینها «اخلاد الی الارض» دارند گاهی منظور ارض در مقابل سماست مثل اینکه میفرماید ما باران را از آسمان به زمین فرستادیم برای اینکه زمین گیاهان خود را برویاند ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَی الأرْضِ﴾ و مانند آن گاهی ارض در مقابل آخرت است ارض در مقابل آخرت به معنی دنیاست ﴿أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ﴾ این است خب و پیروی هوا هم همین خطر را به همراه خواهد داشت ﴿وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ اما اینکه فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ ذات اقدس الهی خیلیها را به رفعت نائل کرده است حالا به یک درجه یا چند درجه ولی این شخص به سوء اختیار خود هم از ارتفاع یک درجه خود را محروم کرد هم از ارتفاع چند درجه آیه یازده سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» این است که ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ این ﴿دَرَجَاتٍ﴾ تمیز جمله دوم است تمیز جمله اول محذوف است «یرفع الله الذین آمنوا منکم درجةً والذین اوتوا العلم درجاتٍ» آنکه مؤمن است ولی عالم نیست خدا او را یک درجه بالا میبرد او که مؤمن است و عالم است خدا او را چندین درجه بالا میبرد این چنین نیست که ﴿یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ و الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ که درجات مؤمن عالم با مؤمن غیر عالم یکی باشد این دو جمله است برای هر کدام تمیزی جدا و مستقل است تمیز اولی محذوف است تمیز دومی مذکور است اولی را به قرینه دومی حذف کردند خب ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ یعنی مؤمنین غیر عالم چقدر «یرفع» چقدر «درجةً» اما «والذین» یعنی «یرفع الله الذین اوتوالعلم» آن «اوتوالعلم» از شما نه «اوتوالعلم» از دیگری به قرینه «منکم» قبلی «درجاتٍ» پس محور رفع درجه یا درجات ایمان و علم است این شخص نه ایمانش را حفظ کرد نه علمش را در راه صحیح به کار برد خدا فرمود ﴿وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها﴾ به این آیاتی که دادی را رفیع الدرجه میکرد این ﴿لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ﴾ معلوم میشود آیه یازده سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» که به صورت وعده است و فعل مضارع است فرمود ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ در صورت حسن خاتمه ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ در صورت حسن خاتمه خب پس راه رفع درجه حفظ ایمان و همان آن عمل به علم است به طریق نافع.
پرسش ...
پاسخ: برای اینکه مؤمن عالم با مؤمن غیر عالم که هم درجه نیستند ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ چگونه میشود که اینها یک درجه داشته باشند
پرسش ...
پاسخ: خب باز برگشتش به قلت و نقصان است دیگر این یا یک درجه است یا دو درجه است چون ایمان درجات دارد حداقل ایمان یک درجه است حداقل علم هم چند درجه است اینچنین نیست که اگر کسی مؤمن عالم بود یک درجه داشته باشد مؤمن غیر عالم هم بود یک درجه علم هم درجات دارد برای بعضیها درجات فراوان هست همان فاصلهای که بین سلمان و اباذر(رضوان الله علیهما) است ایمان هم درجاتی دارد مراتبی دارد پس اگر ایمان مراتبی دارد حداقلش مرتبه اولاست و درجهای که دارد یکی است علم هم مراتبی دارد حداقلاش این است که دو سه درجه برای مؤمن عالم در نظر گرفته میشود خب.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود ﴿لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ ذات اقدس الهی فرمود به اینکه ما آنچه که روی زمین است او را زینت زمین قرار دادیم و اگر کسی زمینگرا شد زمین گیر خواهد شد زمینگیرش میکنیم در آیهٴ هفت سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود که ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ٭ وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیداً جُرُزاً﴾ ما هر چه که روی زمین است از باغ و راق و بنا و غیر بنا اینها را زینت زمین قرار دادیم نه زینت شما ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾ نه «لکم» زینت شما را در جای دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» مشخص کرده تا شما را بیازمائیم و بعد هم عاقبت همه این زیورها به صورت پژمرده و کاه پژمرده و افسرده و اینها درمیآید ﴿وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیداً جُرُزاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص فرمود آیهٴ هیجده سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ﴾ اگر کسی تمام همّش همین دنیا باشد ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ﴾ اما ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً﴾ اگر کسی دنیا بخواهد یک موجبه جزئیه است و یک موجبه کلیه موجبه کلیه این است که آخر همه اینها جهنم است موجبه جزئیه این است که هر اندازه که ما بخواهیم به هر کسی که خودمان اراده بکنیم چون اینچنین نیست که اگر کسی دین را رها کرده به طرف دنیا حرکت کرده همه آنها بشوند قارون که خیلیها دین را رها کردند دنیا را هم گیرشان نیامده یا بر فرض دنیا هم گیرشان آمده در حد قارون گیرشان نیامده که دوتا موجبه جزئیه را ذکر کرده یک موجبه کلیه فرمود ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ﴾ کسی که دنیا را اراده میکند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا﴾ اما ﴿مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما شاء» اما ﴿لِمَن نُّرِیدُ﴾ نه «لکل من اراد» خیلیها هستند «خسر الدنیا و الآخره» هستند اینچنین نیست که هر که دین را رها کرده به دنبال دنیا راه افتاده بشود قارون اینطور نیست پس دوتا موجبه جزئیه است اما همه این گروه چه آنها که قارون شدند چه آنهایی که «من نشاء» بودند چه آنها که «لمن نرید» بودند ﴿ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُومًا مَدْحُورًا﴾ این موجبه کلیه است که دامنگیر آنها خواهد شد
پرسش ...
پاسخ: بله چرا برای اینکه علمی که نافع نباشد فرمود به اینکه «رُب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه» این در بیان نورانی حضرت امیر است دیگر فرمود بعضی از علما کشته جهلاند «رُب عالمٍ قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه» این جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل علم بعضی از علما هستند که کشته جهلاند چون عاقل که نیستند وقتی عاقل نبودند میشوند جاهل آن جهل در مقابل عقل با علم هم میسازد این جهل همان است که جاهلیت تعبیر میکنند از آن ... پایان این فرمود به اینکه این مثل مثل بدی است مثل یعنی ممثل چیز بدی است نه تمثیل بد است یا مثل بد است مثل که بسیار چیز خوبی است اینکه فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً﴾ یعنی جریان جریان بدی است وگرنه اصل تمثیل اصل مثل زدن خیلی نافع است برای تفهیم اکثری مردم با مثل مطلب را میفهمند کماند آن اوحدی از انسانها که به برهان اکتفا میکند نیازی به مثل ندارد پس اینکه فرمود مثل سوء یعنی مثل سوء نه سوء مثل نه مثل بد است یا تمثیل بد است مثل شیء بد ﴿سَاءَ مَثَلاً﴾ یعنی ممثل چیز بدی است وگرنه مثل در تفهیم خیلی اثر دارد خب همین جریان بلعم یا غیر بلعم که نسبت به دین فرمود انسلاخ درباره ضلالت و غوایت فرمود ﴿فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ که قبلاً اشاره شد این «کان» دلالت بر استمرار دارد یک این «غاوین» هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل دو دلالت بر ثبات و دوام دارد نتیجه پس این از نظر غوایت و ضلالت رسوخ پیدا کرد از نظر ایمان در حد پوست بود پس ایمانش در حد قشر و قالب ولی غوایت و ضلالت در قلب او رسوخ پیدا کرده است.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است