- 76
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 30 تا 33 سوره یونس _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 تا 33 سوره یونس _ بخش دوم"
قرآن هم معلّم کتاب و حکمت است در بخش نظر و هم مزکّی نفوس است در بخش عمل
مولویت خدای سبحان که او مولی است و حقانیت ولایت او که او ولیی است حق.
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ ٭ فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّیٰ تُصْرَفُونَ ٭ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ
بعد از اقامهٴ برهان توحید در بحث قبل، سه مطلب را به عنوان بخش پایانی ذکر فرمود یکی مولویت خدای سبحان که او مولی است دوم حقانیت ولایت او که او ولیی است حق، سوم ضلالت ماعداء، که ماسوای او هر چه هست گمراهی است. این معانی سهگانه را با چند تا برهان در جدال احسن که حدود وسطای آنها فرق میکند ذکر فرمود در نتیجه گیری شش بار این حرف فاء را تکرار فرمود، تکرار این حرف فاء به عنوان نتایج ششگانه است این نتیجه هم به صورت تفریع بیان شده، که یک ثمرهٴ علمی را دارد هم به صورت تقریع و توبیخ بیان شده که ثمرهٴ عملی را دارد چون قرآن هم معلّم کتاب و حکمت است در بخش نظر و هم مزکّی نفوس است در بخش عمل، لذا تفریعات علمی این کتاب با تقریعات اخلاقی آن همراه است در موارد فنّی و نظری اگر دو تا مقدمه ذکر شد فقط نتیجه میگیرند پس این است در مسائل طبیعی اینطور است در مسائل ریاضی اینطور است در مسائل الهی اینطور است و این در کتاب فنّی اینطور است در فقه اینطور است در اصول اینطور است در ادبیّات اینطور است در تاریخ اینطور است هر جا علم است اینطور است امّا در اخلاق اینطور نیست که اگر یک دلیلی ذکر کردند فقط نتیجه میگیرند این فاء بشود فاء تفریع، بلکه هم فاء تفریع است هم فاء تقریع یعنی توبیخ حالا اگر این است، پس باید فلان کار را کرد این پس باید فلان کار را کرد این را پس چرا نمیکنید این تقریع یعنی کوبیدن، توبیخ، تعییر، سرزنش را به همراه دارد در بحثهای فنّی و علمی، کاری با عمل ندارد وقتی مقدمات ذکر شد میگویند پس این است اما درمسائل اخلاقی، فقهی، عملی، گذشته از اینکه نتیجهٴ علمی را اعلام میکنند، سرزنش هم میکنند. شش بار این حرف فاء در این بخشها تکرار شده وقتی شما این چند تا برهانی که به صورت جدالِ احسن ذکر شد در همین بخش غیر از آن حجّت دوم و سوم که در پیش است به خواست خدا همه این حدود وسطی را این حد وسطها را، وقتی به صورت صغرا و کبرا درآوردید و سامان یافت نتیجه میگیرید این نتیجه چون همراه با تعلیم و تزکیه هم هست این شش تا فاء هم میتواند تفریع باشد هم میتواند تقریع و توبیخ باشد بیان ذلک این است که در بحث قبل فرمود ﴿هنالک تبلوا کلّ نفس ما أسلفت﴾ در قیامت هر کسی محصول کار خود را میآزماید یک وقتی میفرماید ﴿علمت نفس ما أحضرت﴾ ما قدّمت، ما أخرت میفرماید تبلوا تنها علم نیست، میآزماید، میچشد ببیند تلخ است یا شیرین است نتیجهاش را میبیند بعد فرمود ﴿و ردّوا إلی الله﴾ که این الله دو تا صفت دارد یک صفت مال غیر الله است، آن صفت اوّل الله، این است که مولی است او والی است او ولیّ است باید تحت ولایت او بود دو، او حق است باید تحت ولایت او بود اگر محققی آنجا باش متحققی آنجا باش این حق است ﴿ردّوا إلی الله مولاهم الحق﴾ آن سومی مال غیر خداست و آن ضلالت است ﴿وضلّ عنهم ما کانوا یفترون﴾ آنچه که به غیر خدا مرتبط است این ضلالت است، مسئلهٴ مولویت خدا و حقانیت خدا و مسئلهٴ ضلالت مادون این سه عنوان است که در بحث قبل مطرح شد حال همین عناوین سه گانه را با چندتا حد وسط اثبات میکنند و اعلام میکنند میفرمایند ﴿قل من یرزقکم من السماء و الأرض﴾ نتیجه این است که ﴿فسیقولون الله﴾ پس اللهُ رازق السموات والأرض و کلّ رازقٍ هو المولی، فالله هو المولی، اللهُ رازق السموات و الأرض والرازق حق، فالله حق و غیر الله لا یملک الرزق و من لایملک فهو ضال، فغیر الله ضال وضلالة ﴿من یرزقکم من السماء و الأرض﴾ این حد وسط نتیجهاش آن است که خدا مولی است و خدا حق است چون این لسان، لسان حصر است غیر خدا کاری از نظر رزق ندارد ﴿أمّن یملک السمع و الأبصار﴾ الله مالک السمع و الأبصار و کلّ مالکٍ هو الولیّ و المولی، فالله هو الولیّ و المولی، الله مالک السمع و الأبصار و من یملک السمع و الأبصار فهو حق، فالله هو الحق.
سوم: ﴿و من یخرج الحیّ من المیّت و یخرج المیّت من الحیّ﴾ الله مخرج الحیّ من المیّت و مخرج المیّت من الحیّ و کلّ مخرج فهو مولی، فالله هو المولی، کلّ مخرج فهو الحق، الله هو الحق، حد وسط چهارم که جمع بندی شده است این است که ﴿و من یدبّر الأمر﴾ الله دبّر الأُمور و کلّ مدبّر هو المولی، فالله هو المولی، الله مدبّر الأُمور و کلّ مدبّرٍ هو الحق، فالله هو الحق، چون لسان، لسان حق است و غیر خدا هیچ کدام این صفتها را ندارند میشود ﴿فَماذا بعد الحق إلاّ الضلال﴾ این بعد هم بمعنی غیر است نه یعنی بعد زمانی و مکانی، زیرا اینچنین نیست که قبل از خدا چیزی باشد با خدا چیزی باشد بعد از خدا چیزی باشد، آنجا که ذات اقدس اله است قبلی ندارد بعدی ندارد و معی ندارد که کان الله و لم یکن معه شیء چون یک حقیقت نامتناهی قبل و بعد ندارد خب لذا اینکه فرمود ﴿فَماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال﴾ یعنی ماذا غیر الحق الا الضلال که بعد به معنی غیر است پس مولویت الله با این چهار تا حد وسط که چهار تا قیاس است ثابت میشود برای اینکه روشن شود این ادلّه غیر هم هستند باید حد وسط ها را دید اگر اصغر و اکبر یکی بود ولی حدّ وسط فرق کرد حرف مهم استدلال را حد وسط به عهده دارد ما اگر چهارتا حد وسط داشتیم چهارتا دلیل داریم اگر کسی خواست ثابت کند زید عالم است موضوع زید است محمول عالم است ولی چهار تا حد وسط اقامه کردید شما در رشته فقه دیدید و در رشته اصول دیدید در رشتهٴ حکمت دیدید و در رشتهٴ کلام دیدید دیدید زید حکیم است زید متکلم است زید فقیه است زید اصولی است میتوانید چهارتا دلیل اقامه کنید تعدد ادلّه به تعدد حدود وسطی آن قیاسها است اینجا هم چهار تا حد وسط است و چهار تا دلیل، نتیجه این ادلّه چهارگانه این است که فالله هو المولی، فالله هوالحق ماذا بعد الحق یعنی ماذا غیر الحق الا الضلال پس آنچه را که در آیهٴ قبل فرمود ﴿و ردّوا إلی الله مولیهم الحق﴾ ﴿و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون﴾ میفرماید شما قبل از اینکه به طرف سرآب بروید ببینید خبری نیست ما به شما میگوئیم خبری نیست قبل از اینکه بیازمائید ببینید چیزی عائدتان نمیشود ما به شما میگوئیم که چیزی عائدتان نمیشود ﴿فسیقولون الله﴾ این فاء فاء جواب است آنگاه ﴿فقل أفلا تتقون﴾ دوتا کار کنار آن فسیقولون شده سه تا، این ﴿فقل أفلا تتقّون﴾ چون اگر یک کسی بخواهد کتاب حکمت و کلام بنویسد دیگر ﴿أفلا تتّقون﴾ و اینها در آن نیست دلیل اقامه میکند به اینکه چون ذات اقدس اله مالک السمع و البصر است یا مخرج الحیّ است یا رازق است یا مدبّر است پس حق است هر کسی اینکار را بکند حق است هر کسی این کار را بکند مولی است خدا این کارها را میکند پس او مولی و حق است دیگر ﴿أفلا تتّقون﴾ در کتابهای حکمت و کلام نیست آنجا مسئله تزکیه و حقوق و اخلاق و اینها مطرح است این از آن جهت که ﴿یعلّمهم الکتاب و الحکمة﴾ را با ﴿یزکیهم﴾ کنار هم دارد بعد از اینکه چهار تا برهان اقامه کردند برای مولویت الهی و حقانیت الهی میفرمایند ﴿أفلا تتّقون﴾ است هم تفریع است ﴿فسیقولون الله﴾ که جواب است هم تقریع و توبیخ که چرا این کار را نمیکنید این توبیخ و تقریع در آیهٴ بعد هم هست ﴿فسیقولون الله﴾ یک ﴿فقل﴾ دو ﴿أفلا تتّقون﴾ این سه فاء ﴿فذلکم الله ربّکم الحق﴾ این چهار ﴿فماذا بعد الحق إلاّالضلال﴾ این پنج ﴿فأنّی تصرفون﴾ این شش، که بهرههای تربیتی و تذکیهای را کنار این برهان ذکر میکند. مطلب دیگر آن است که بالاخره انسان بقای شخصی دارد و بقای نوعی دارد و مسائل معرفتی دارد و تدبیرات سیاسی و اجتماعی دارد فرمود رهبری همه اینها را دیگری بعهده میگیرد و او الله است مسائل تغذیه شما را که بقای شخص شما به آن وابسته است خدا رازق است ﴿من یرزقکم من السماء و الأرض﴾ مسأله معرفت شناسی و عالِم و آگاه شدن که رزق معنوی شما را بهمراه دارد از راه سمع و بصر است او مالک سمع و بصر است مسئلهٴ تأمین و بقای نوع و حفظ نسل که انسان بشخصه باقی نیست مانند فرشتگان بلکه به نوعه باقی است آن را خدا بعهده دارد ﴿من یخرج الحی من المیت ومن یخرج المیت من الحی﴾ تدبیرات دیگری که به مسائل سیاسی اجتماعی و مانند آن برمیگردد بعهده ذات اقدس اله است منتها از مجاری علم و ارادهٴ بشر. این همهاش به ربوبیّت برمیگردد.
در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران سرّ اینکه حیات بر ممات مقدّم شد، اخراج حیّ بر اخراج میت مقدم شد آنجا مبسوطاً تا حدودی بحث شد یعنی آیهٴ 26 و 27 سورهٴ مبارکهٴ آل عمران این بود که ﴿قل اللهمّ مالک الملک تؤتی الملک من تشآء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشآء و تذلّ من تشآء بیدک الخیر إنّک علی کلّ شیء قدیر ٭ تولج الّیل فی النّهار وتولج النّهار فی الّیل﴾ که اینها جزء تقدیرات است ﴿و تخرج الحیّ من المیّت و تخرج المیّت من الحیّ و ترزق من تشاء بغیر حساب﴾ اینها هم جزء احیاء و تغذیه و حفظ نوع است در آنجا مشخص شد که معنای اخراج حی از میت و اخراج میت از حی چیست و سرّ تقدیم حیّ بر میّت چیست و مانند آن، بالاخره طبق بیانات نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه این طاووس با همهٴ آن زیباییهایی که دارد پرهای رنگارنگی که دارد هیچ کدام از اینها را در آن تخم نگذاشت بالاخره چند تا تخم را زیر پر مادر این طاووس میگذارند و آن میشود طاووس به تعبیر شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای ایشان در آن قصیده معروفشان دارند که:
عقل داند طائر اندر بیضه بال و پر ندارد
بالاخره اینها را هیچ کدام از اینها را در تخم نداشته، شما هر چه قدر آزمایش بکنید آزمایشگاه ببرید این تخمها را این حیوان را که طاووس آینده است آزمایش کنید معلوم نمیشود که کجایش مغز است کجایش سر است کجایش دست است و کجا پر است هیچ کدام از اینها در این تخم نیست بالاخره یک مدبّری هست که این کارها را انجام میدهد خب این اخراج حیّ است از میّت اینها که از تخممرغها خلق میشوند اینطور است این انواع و اقسام پرندگان از این تخمها خلق میشوند اینچنین نیست که در آن تخمها همه این اسرار آماده باشند.
در بحثهای در سورهٴ مبارکهٴ رعد که پیشاپیش همه اینها بحث شد آنجا دارد که ﴿فی الأرض قطع متجاورات﴾ یک قطعه زمین است که آبشان یکی و هوایشان یکی است خاکشان یکی است آفتابی که میتابد یکی است و باغبان آن یکی است امّا ألوان گوناگون، طعوم گوناگون، میوههای رنگارنگ، برگهای متفاوت درختان مختلف و گلهای متفاوت با بوهای متفاوت و شکلهای متفاوت از این خاک برمیخیزد که فرمود ﴿و فی الأرض قطع متجاورات﴾ این قطعه قطعهها در جوار هم هستند هیچ تمایزی از نظر مادّی ندارند خاک آنها یکی است، آب آنها یکی است، هوای آنها یکی است باغبان آنها یکی است و شمس و قمری که میتابد یکی است اما ﴿نفضّل بعضها علی بعض فی الأُکل﴾ این به تدبیر الهی وابسته است در آن بخش از سورهٴ مبارکهٴ آل عمران سرّ تقدیم و تأخیر ارض و سماء و حیات و ممات و امثال ذلک در آنجا مشخص شد. فرمود این سمع و بصر هم گاهی اینچنین نیست که سمع مفرد باشد سمع هم جمع است منتها جمعش به وزن مفرد است اسماع در ادعیه و روایات و اینها هست ولی در قرآن بکار برده نشده، نه اینکه سمع مفرد است و ابصار جمع، بلکه سمع هم جمع است حالا یا اسم جنس است یا اسم جمع است یا نه جمع است به این صیغه هم آمده، مفرد نیست آنجا که مفرد است در سورهٴ مبارکهٴ اسراء است که جمع آوردن در آنجا وجهی نداشت در سورهٴ مبارکهٴ اسراء آیهٴ 36 فرمود ﴿ولا تقف ما لیس لک به علم إنّ السمع و البصر والفؤاد کلُّ أُولئک کان عنه مسئولاً﴾ آنجا جا برای ابصار نبود هر کسی بالاخره یک سمع و بصر دارد یک سامعه دارد اذن دوتاست ولی سامعه یکی است عین دوتاست ولی باصره یکی است ما با دوتا چشم، یکی میبینیم و با دوتا گوش یکی میشنویم آنهایی که مشکل فنّی دارند ممکن است که دو بین شوند ﴿ولا تقف ما لیس لک به علم إنّ السمع و البصر والفؤاد﴾ هر کسی بالاخره یک دل دارد یک چشم دارد و یک گوش نسبت به امّت یا گروه یا مثلاً باند خاصّ که میسنجد آنجا میفرماید ﴿ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة﴾ آنجا جای جمع است که قلوب را جمع میآورند و ابصار را جمع میآورند و منظور از سمع هم جمع است حالا یا جنس است یا مانند آن، از این جهت تفاوتی بین ا ینکه گاهی مفرد است و گاهی جمع است هست.
سؤال و جواب:
گاهی اینچنین است حالا آنها بحثهایی مبسوط کردهاند که سمع اشرف است یا بصر، اشرف است ادلّهای طرفین اقامه کردهاند و برخیها نظیر مرحوم صدرالمتألهین نظرشان این است که سمع شرافتی دارد برای اینکه انسان اعمی میتواند عالم شود ولی انسان أصم نمیتواند عالم بشود انسان خیلی از چیزها را از راه گوش یاد میگیرد ولی اگر گوش نداشته باشد چشم داشته باشد او نمیتواند عالم و محقق شود گرچه ممکن است مسائل ابتدائی را یاد بگیرد.
﴿فذلکم الله ربّکم الحق فماذا بعد الحق إلاّ الضلال﴾ مطلب دیگر آن است که حق در مقابلش باطل هست و هدایت در مقابلش ضلالت است بجای اینکه بفرماید ماذا بعد الحق الاّ الباطل، مثل ﴿ذلک بأنّ الله هو الحق و أن ما یدعون من دونه هو الباطل وأنّ الله هو العلیّ الکبیر﴾ اینجا ضلالت را مطرح کردهاند در بحثهای حکمت نظری، باطل یعنی پوچ ولی در مسائل تزکیهٴ اخلاق ضلالت باید ذکر بشود بجای باطل بودن، زیرا کسی که اهل سیر و سلوک است اگر بیراهه برود تمام سرمایهاش را از دست میدهد و به مقصد هم نمیرسد گاهی ممکن است انسان چیز پوچ را بگوید باطل، مثل لهو و لعب که باطل هست اما ضلالت نیست که آدم خسارت ببیند راهی را برود پایانش هیچ باشد مگر اینکه عمری را در این باطل صرف کند ولی ضلالت، بار منفیاش، بیش از باطل بودن است لذا بجای اینکه بفرماید ماذا بعد الحق إلاّ البطلان فرمود ﴿فَماذا بعد الحق إلاّ الضلال فأنّی تصرفون﴾ معنایش این است که ما شما را به این سمت دعوت میکنیم ولی شما مصروفید و از این سمت منصرف شدهاید حالا چه کسی شما را به آن سمت برده و کی میبرد معلوم نیست ولی از این که از این راه حق منصرف شدید و به طرف باطل گرایش پیدا کردید ﴿فأنّی تصرفون﴾ نظیر ﴿أین تذهبون﴾ .
مطلب دیگر این است که اینکه فرمود اینها ضلالت است برای اینکه شما اگر بخواهید به آن رازق حقیقی تقرّب پیدا کنید این اعمال عبادی شما قربةً إلی الله است فلان عمل رزق را زیاد میکند انفاق رزق را زیاد میکند انفاق مطلقاً چه انفاقهای علمی، باعث مزید علم است چه انفاقات مالی، باعث مزید مال است اگر بخواهید به مالک سمع و بصر نزدیک بشوید به عمل عبادی نزدیک میشوید اگر بخواهید به مخرج الحیّ من المیّت نزدیک میشوید به عمل عبادی نزدیک میشوید اگر بخواهید به مدبّر امر نزدیک شوید قربةً إلی الله به عمل عبادی نزدیک میشوید و اگر بخواهید شفیعی داشته باشید «لا شفیع أنجح من التوبة» هیچ شفیعی بهتر و سودآورتر از توبه نیست دنبال این بتها برای چه میگردید؟ کاری از اینها که ساخته نیست اینها نه مقرّبند و نه شفیعند نه خودشان رازقند و مالک سمع و بصرند و مخرج حی هستند و مدبّر، این را که قبول دارید چون بعنوان جدال احسن این را قبول دارید فقط بعنوان اینکه اینها مقرّبند و شفیعند اینها را عبادت میکنید تقریب و شفاعت هم که از اینها ساخته نیست تقریب بوسیله عمل صالح شماست که قربةً إلی الله انجام میدهید و شفاعت هم که بوسیله توبه است که «لا شفیع أنجح من التوبة» خوب ا ینها بدست خودتان است. ﴿فذلکم الله ربّکم الحق فماذا بعد الحق إلاّ الضلال فأنّی تصرفون ٭ کذلک حقّت کلمة ربّک علی الذین فسقوا﴾ این مطلب بعنوان کلمة الله است ﴿یحق الله الحقّ بکلماته﴾ یا ﴿کلمة الله هی العلیا﴾ آنجا گذشت که ﴿کلمة الله هی العلیا﴾ کلمه در مقابل جمله و کلام نیست وکلمة بها الکلام قد یؤم این هم کلمة الله یعنی این قضا، این حکم الهی، این جمله مثل آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون در آیهٴ 100 به این صورت بیان شده است آیات ٩٩ و ١٠٠ سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون این است که تبهکاران وقتی به دالان ورودی مرگ رسیدند به حالت احتضار رسیدند ﴿حتّی إذا جاء أحدهم الموت قال ربّ ارجعون ٭ لعلّی أعمل صالحاً فیما ترکت﴾ حالت احتضار را که احساس میکنند میگویند خدایا ما را برگردانید برای اینکه ما ترمیم بکنیم و کار خیر انجام دهیم جواب این است ﴿کلاّ إنّها کلمة هو قائلها﴾ اینجا از جاهایی است که چون درمقام تهدید است این لقب مفهوم دارد إنّها کلمة که هو قائلها لافاعلها این حرفی بود که همیشه میزد خب اینکه یک کلمه منظور نیست آنها پیشنهاد یک مطلب دادند آن را با یک جمله بیان کردند گفتند که ﴿ربّ ارجعون ٭ لعلّی أعمل صالحاً فیما ترکت﴾ ﴿ربّ ارجعون لعلّی أعمل صالحاً﴾ این را قرآن فرمود کلمه است پس گاهی کلمه بر جمله هم اطلاق میشود ﴿کلاّ إنّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون﴾ ﴿کذلک حقّت کلمة ربّک علی الذین فسقوا أنّهم لا یؤمنون﴾ این نظیر اینکه فلمّا ذاقوا أذاق الله قلوبهم که در بحث دیروز اشاره شد ﴿فلمّا انصرفوا صرف الله قلوبهم﴾ است که در بحثهای دیروز اشاره شده است ﴿سأصرف عن ایاتی الذین یتکبرون فی الأرض بغیر الحق﴾ فرمود ما میل و علاقه برخی را میگیریم برای اینکه چندین بار ما این گرایش و لطف و صمیمیت را نسبت به اینها اعمال کردیم اینها بیاعتنایی کردند ﴿نبذوه وراء ظهورهم﴾ بعد ما اینها را به حال خودشان رها کردیم اینکه ما میلی در درون اینها ایجاد بکنیم به طرف معارف الهی بیایند اینگونه نیست اینها را به حال خودشان رها کردیم ﴿سأصرف عن آیاتی﴾ چه گروهی را ﴿الذین یتکبّرون فی الأرض بغیر الحق﴾ اینها را ما منصرف میکنیم اینها از راه مسجد الحرام ردّ میشوند ولی کاری با مسحد الحرام ندارند از مراکز دینی و فرهنگی میگذرند ولی کاری ندارند بیگانهاند ﴿سأصرف عن آیاتی الذین یتکبّرون﴾ این الّذین مفعول سأصرف است سأصرف من منصرف میکنم چه کسی را؟ الذین یتکبرون را این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است یعنی چون اینها متکبّرانه در زمین زندگی کردند چندین بار آیات الهی را ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾ ما اینها را بحال خودشان رها کردیم دیگر اینها میل و احساس داشته باشند به طرف معارف دینی بروند ندارند اینجا هم فرمود که قضای الهی و حکم الهی بر فاسقان این است که ﴿أنهم لا یؤمنون﴾س اینها را به حال خودشان رها کردیم بالاخره میل قلبی، گرایش قلبی بدست کسی دیگر است اوّل که این میل را داد چندین بار ﴿حبّب إلیکم الإیمان﴾ فرمود من دل شما را شیفته و شیدای ایمان کردم شما را محبّ ایمان قرار دادم ایمان را محبوب شما قرار دادم شما را مزیّن به این کردم متزین به این کردم آن را زینت کردم یک زینت قرار دادم و دلهای شما را مزین کردم به این دو دیگران هم لذّت میبرند از این سه، الآن مثلاً اگر یک قندیلی و لوستری چلچراغی بر این سقف باشد این سه کار است خود چلچراغ زینت است وقتی به سقف آویخته شد سقف مزیّن میشود ناظران هم که میبینند لذّت میبرند هم تزیین است برای ناظران هم خود این شیء زینت است هم خود آن سقف مزیّن میشود فرمود ما هر سه کار را کردیم این ایمان را این علاقه به خدا و قیامت را خود این فی نفسه زینت است این را هم ما در آن سقف دلتان این قندیلها را و چلچراغها را روشن کردیم حالا یکی پس از دیگری باز کردید انداختید دور، اینطور نیست که ما یک سقف بینوری درست خلق کرده باشیم ﴿حبّب إلیکم الإیمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه إلیکم الکفر و الفسوق و العصیان﴾ همه این کارها را کردیم یعنی طرزی این سقف دل را مزیّن کردیم که اگر کسی یک مختصری دست به آن بزند لک میکند و نشان میدهد و نمیپذیرد میگوید من آلوده شدم ما اینگونه شفاف کردیم طوری نیست نظیر دیوارهای بیرونی که اگر چندتا گرد و غبار هم به آن برسد معلوم نباشد نه خیر این قدر شفاف است که اگر یک لک به آن برسد خودش را نشان میدهد ﴿کرّه إلیکم الکفر و الفسوق و العصیان﴾ اما ﴿أُولئک هم الراشدون﴾ بعد بیراهه رفتید فرمود اگر آنچنان بشود دیگر ما توفیق را از اینها میگیریم اینها ﴿لا یؤمنون﴾.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا وسیئات أعمالنا
والحمد لله رب العالمین
قرآن هم معلّم کتاب و حکمت است در بخش نظر و هم مزکّی نفوس است در بخش عمل
مولویت خدای سبحان که او مولی است و حقانیت ولایت او که او ولیی است حق.
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ ٭ فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّیٰ تُصْرَفُونَ ٭ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ
بعد از اقامهٴ برهان توحید در بحث قبل، سه مطلب را به عنوان بخش پایانی ذکر فرمود یکی مولویت خدای سبحان که او مولی است دوم حقانیت ولایت او که او ولیی است حق، سوم ضلالت ماعداء، که ماسوای او هر چه هست گمراهی است. این معانی سهگانه را با چند تا برهان در جدال احسن که حدود وسطای آنها فرق میکند ذکر فرمود در نتیجه گیری شش بار این حرف فاء را تکرار فرمود، تکرار این حرف فاء به عنوان نتایج ششگانه است این نتیجه هم به صورت تفریع بیان شده، که یک ثمرهٴ علمی را دارد هم به صورت تقریع و توبیخ بیان شده که ثمرهٴ عملی را دارد چون قرآن هم معلّم کتاب و حکمت است در بخش نظر و هم مزکّی نفوس است در بخش عمل، لذا تفریعات علمی این کتاب با تقریعات اخلاقی آن همراه است در موارد فنّی و نظری اگر دو تا مقدمه ذکر شد فقط نتیجه میگیرند پس این است در مسائل طبیعی اینطور است در مسائل ریاضی اینطور است در مسائل الهی اینطور است و این در کتاب فنّی اینطور است در فقه اینطور است در اصول اینطور است در ادبیّات اینطور است در تاریخ اینطور است هر جا علم است اینطور است امّا در اخلاق اینطور نیست که اگر یک دلیلی ذکر کردند فقط نتیجه میگیرند این فاء بشود فاء تفریع، بلکه هم فاء تفریع است هم فاء تقریع یعنی توبیخ حالا اگر این است، پس باید فلان کار را کرد این پس باید فلان کار را کرد این را پس چرا نمیکنید این تقریع یعنی کوبیدن، توبیخ، تعییر، سرزنش را به همراه دارد در بحثهای فنّی و علمی، کاری با عمل ندارد وقتی مقدمات ذکر شد میگویند پس این است اما درمسائل اخلاقی، فقهی، عملی، گذشته از اینکه نتیجهٴ علمی را اعلام میکنند، سرزنش هم میکنند. شش بار این حرف فاء در این بخشها تکرار شده وقتی شما این چند تا برهانی که به صورت جدالِ احسن ذکر شد در همین بخش غیر از آن حجّت دوم و سوم که در پیش است به خواست خدا همه این حدود وسطی را این حد وسطها را، وقتی به صورت صغرا و کبرا درآوردید و سامان یافت نتیجه میگیرید این نتیجه چون همراه با تعلیم و تزکیه هم هست این شش تا فاء هم میتواند تفریع باشد هم میتواند تقریع و توبیخ باشد بیان ذلک این است که در بحث قبل فرمود ﴿هنالک تبلوا کلّ نفس ما أسلفت﴾ در قیامت هر کسی محصول کار خود را میآزماید یک وقتی میفرماید ﴿علمت نفس ما أحضرت﴾ ما قدّمت، ما أخرت میفرماید تبلوا تنها علم نیست، میآزماید، میچشد ببیند تلخ است یا شیرین است نتیجهاش را میبیند بعد فرمود ﴿و ردّوا إلی الله﴾ که این الله دو تا صفت دارد یک صفت مال غیر الله است، آن صفت اوّل الله، این است که مولی است او والی است او ولیّ است باید تحت ولایت او بود دو، او حق است باید تحت ولایت او بود اگر محققی آنجا باش متحققی آنجا باش این حق است ﴿ردّوا إلی الله مولاهم الحق﴾ آن سومی مال غیر خداست و آن ضلالت است ﴿وضلّ عنهم ما کانوا یفترون﴾ آنچه که به غیر خدا مرتبط است این ضلالت است، مسئلهٴ مولویت خدا و حقانیت خدا و مسئلهٴ ضلالت مادون این سه عنوان است که در بحث قبل مطرح شد حال همین عناوین سه گانه را با چندتا حد وسط اثبات میکنند و اعلام میکنند میفرمایند ﴿قل من یرزقکم من السماء و الأرض﴾ نتیجه این است که ﴿فسیقولون الله﴾ پس اللهُ رازق السموات والأرض و کلّ رازقٍ هو المولی، فالله هو المولی، اللهُ رازق السموات و الأرض والرازق حق، فالله حق و غیر الله لا یملک الرزق و من لایملک فهو ضال، فغیر الله ضال وضلالة ﴿من یرزقکم من السماء و الأرض﴾ این حد وسط نتیجهاش آن است که خدا مولی است و خدا حق است چون این لسان، لسان حصر است غیر خدا کاری از نظر رزق ندارد ﴿أمّن یملک السمع و الأبصار﴾ الله مالک السمع و الأبصار و کلّ مالکٍ هو الولیّ و المولی، فالله هو الولیّ و المولی، الله مالک السمع و الأبصار و من یملک السمع و الأبصار فهو حق، فالله هو الحق.
سوم: ﴿و من یخرج الحیّ من المیّت و یخرج المیّت من الحیّ﴾ الله مخرج الحیّ من المیّت و مخرج المیّت من الحیّ و کلّ مخرج فهو مولی، فالله هو المولی، کلّ مخرج فهو الحق، الله هو الحق، حد وسط چهارم که جمع بندی شده است این است که ﴿و من یدبّر الأمر﴾ الله دبّر الأُمور و کلّ مدبّر هو المولی، فالله هو المولی، الله مدبّر الأُمور و کلّ مدبّرٍ هو الحق، فالله هو الحق، چون لسان، لسان حق است و غیر خدا هیچ کدام این صفتها را ندارند میشود ﴿فَماذا بعد الحق إلاّ الضلال﴾ این بعد هم بمعنی غیر است نه یعنی بعد زمانی و مکانی، زیرا اینچنین نیست که قبل از خدا چیزی باشد با خدا چیزی باشد بعد از خدا چیزی باشد، آنجا که ذات اقدس اله است قبلی ندارد بعدی ندارد و معی ندارد که کان الله و لم یکن معه شیء چون یک حقیقت نامتناهی قبل و بعد ندارد خب لذا اینکه فرمود ﴿فَماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال﴾ یعنی ماذا غیر الحق الا الضلال که بعد به معنی غیر است پس مولویت الله با این چهار تا حد وسط که چهار تا قیاس است ثابت میشود برای اینکه روشن شود این ادلّه غیر هم هستند باید حد وسط ها را دید اگر اصغر و اکبر یکی بود ولی حدّ وسط فرق کرد حرف مهم استدلال را حد وسط به عهده دارد ما اگر چهارتا حد وسط داشتیم چهارتا دلیل داریم اگر کسی خواست ثابت کند زید عالم است موضوع زید است محمول عالم است ولی چهار تا حد وسط اقامه کردید شما در رشته فقه دیدید و در رشته اصول دیدید در رشتهٴ حکمت دیدید و در رشتهٴ کلام دیدید دیدید زید حکیم است زید متکلم است زید فقیه است زید اصولی است میتوانید چهارتا دلیل اقامه کنید تعدد ادلّه به تعدد حدود وسطی آن قیاسها است اینجا هم چهار تا حد وسط است و چهار تا دلیل، نتیجه این ادلّه چهارگانه این است که فالله هو المولی، فالله هوالحق ماذا بعد الحق یعنی ماذا غیر الحق الا الضلال پس آنچه را که در آیهٴ قبل فرمود ﴿و ردّوا إلی الله مولیهم الحق﴾ ﴿و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون﴾ میفرماید شما قبل از اینکه به طرف سرآب بروید ببینید خبری نیست ما به شما میگوئیم خبری نیست قبل از اینکه بیازمائید ببینید چیزی عائدتان نمیشود ما به شما میگوئیم که چیزی عائدتان نمیشود ﴿فسیقولون الله﴾ این فاء فاء جواب است آنگاه ﴿فقل أفلا تتقون﴾ دوتا کار کنار آن فسیقولون شده سه تا، این ﴿فقل أفلا تتقّون﴾ چون اگر یک کسی بخواهد کتاب حکمت و کلام بنویسد دیگر ﴿أفلا تتّقون﴾ و اینها در آن نیست دلیل اقامه میکند به اینکه چون ذات اقدس اله مالک السمع و البصر است یا مخرج الحیّ است یا رازق است یا مدبّر است پس حق است هر کسی اینکار را بکند حق است هر کسی این کار را بکند مولی است خدا این کارها را میکند پس او مولی و حق است دیگر ﴿أفلا تتّقون﴾ در کتابهای حکمت و کلام نیست آنجا مسئله تزکیه و حقوق و اخلاق و اینها مطرح است این از آن جهت که ﴿یعلّمهم الکتاب و الحکمة﴾ را با ﴿یزکیهم﴾ کنار هم دارد بعد از اینکه چهار تا برهان اقامه کردند برای مولویت الهی و حقانیت الهی میفرمایند ﴿أفلا تتّقون﴾ است هم تفریع است ﴿فسیقولون الله﴾ که جواب است هم تقریع و توبیخ که چرا این کار را نمیکنید این توبیخ و تقریع در آیهٴ بعد هم هست ﴿فسیقولون الله﴾ یک ﴿فقل﴾ دو ﴿أفلا تتّقون﴾ این سه فاء ﴿فذلکم الله ربّکم الحق﴾ این چهار ﴿فماذا بعد الحق إلاّالضلال﴾ این پنج ﴿فأنّی تصرفون﴾ این شش، که بهرههای تربیتی و تذکیهای را کنار این برهان ذکر میکند. مطلب دیگر آن است که بالاخره انسان بقای شخصی دارد و بقای نوعی دارد و مسائل معرفتی دارد و تدبیرات سیاسی و اجتماعی دارد فرمود رهبری همه اینها را دیگری بعهده میگیرد و او الله است مسائل تغذیه شما را که بقای شخص شما به آن وابسته است خدا رازق است ﴿من یرزقکم من السماء و الأرض﴾ مسأله معرفت شناسی و عالِم و آگاه شدن که رزق معنوی شما را بهمراه دارد از راه سمع و بصر است او مالک سمع و بصر است مسئلهٴ تأمین و بقای نوع و حفظ نسل که انسان بشخصه باقی نیست مانند فرشتگان بلکه به نوعه باقی است آن را خدا بعهده دارد ﴿من یخرج الحی من المیت ومن یخرج المیت من الحی﴾ تدبیرات دیگری که به مسائل سیاسی اجتماعی و مانند آن برمیگردد بعهده ذات اقدس اله است منتها از مجاری علم و ارادهٴ بشر. این همهاش به ربوبیّت برمیگردد.
در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران سرّ اینکه حیات بر ممات مقدّم شد، اخراج حیّ بر اخراج میت مقدم شد آنجا مبسوطاً تا حدودی بحث شد یعنی آیهٴ 26 و 27 سورهٴ مبارکهٴ آل عمران این بود که ﴿قل اللهمّ مالک الملک تؤتی الملک من تشآء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشآء و تذلّ من تشآء بیدک الخیر إنّک علی کلّ شیء قدیر ٭ تولج الّیل فی النّهار وتولج النّهار فی الّیل﴾ که اینها جزء تقدیرات است ﴿و تخرج الحیّ من المیّت و تخرج المیّت من الحیّ و ترزق من تشاء بغیر حساب﴾ اینها هم جزء احیاء و تغذیه و حفظ نوع است در آنجا مشخص شد که معنای اخراج حی از میت و اخراج میت از حی چیست و سرّ تقدیم حیّ بر میّت چیست و مانند آن، بالاخره طبق بیانات نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه این طاووس با همهٴ آن زیباییهایی که دارد پرهای رنگارنگی که دارد هیچ کدام از اینها را در آن تخم نگذاشت بالاخره چند تا تخم را زیر پر مادر این طاووس میگذارند و آن میشود طاووس به تعبیر شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای ایشان در آن قصیده معروفشان دارند که:
عقل داند طائر اندر بیضه بال و پر ندارد
بالاخره اینها را هیچ کدام از اینها را در تخم نداشته، شما هر چه قدر آزمایش بکنید آزمایشگاه ببرید این تخمها را این حیوان را که طاووس آینده است آزمایش کنید معلوم نمیشود که کجایش مغز است کجایش سر است کجایش دست است و کجا پر است هیچ کدام از اینها در این تخم نیست بالاخره یک مدبّری هست که این کارها را انجام میدهد خب این اخراج حیّ است از میّت اینها که از تخممرغها خلق میشوند اینطور است این انواع و اقسام پرندگان از این تخمها خلق میشوند اینچنین نیست که در آن تخمها همه این اسرار آماده باشند.
در بحثهای در سورهٴ مبارکهٴ رعد که پیشاپیش همه اینها بحث شد آنجا دارد که ﴿فی الأرض قطع متجاورات﴾ یک قطعه زمین است که آبشان یکی و هوایشان یکی است خاکشان یکی است آفتابی که میتابد یکی است و باغبان آن یکی است امّا ألوان گوناگون، طعوم گوناگون، میوههای رنگارنگ، برگهای متفاوت درختان مختلف و گلهای متفاوت با بوهای متفاوت و شکلهای متفاوت از این خاک برمیخیزد که فرمود ﴿و فی الأرض قطع متجاورات﴾ این قطعه قطعهها در جوار هم هستند هیچ تمایزی از نظر مادّی ندارند خاک آنها یکی است، آب آنها یکی است، هوای آنها یکی است باغبان آنها یکی است و شمس و قمری که میتابد یکی است اما ﴿نفضّل بعضها علی بعض فی الأُکل﴾ این به تدبیر الهی وابسته است در آن بخش از سورهٴ مبارکهٴ آل عمران سرّ تقدیم و تأخیر ارض و سماء و حیات و ممات و امثال ذلک در آنجا مشخص شد. فرمود این سمع و بصر هم گاهی اینچنین نیست که سمع مفرد باشد سمع هم جمع است منتها جمعش به وزن مفرد است اسماع در ادعیه و روایات و اینها هست ولی در قرآن بکار برده نشده، نه اینکه سمع مفرد است و ابصار جمع، بلکه سمع هم جمع است حالا یا اسم جنس است یا اسم جمع است یا نه جمع است به این صیغه هم آمده، مفرد نیست آنجا که مفرد است در سورهٴ مبارکهٴ اسراء است که جمع آوردن در آنجا وجهی نداشت در سورهٴ مبارکهٴ اسراء آیهٴ 36 فرمود ﴿ولا تقف ما لیس لک به علم إنّ السمع و البصر والفؤاد کلُّ أُولئک کان عنه مسئولاً﴾ آنجا جا برای ابصار نبود هر کسی بالاخره یک سمع و بصر دارد یک سامعه دارد اذن دوتاست ولی سامعه یکی است عین دوتاست ولی باصره یکی است ما با دوتا چشم، یکی میبینیم و با دوتا گوش یکی میشنویم آنهایی که مشکل فنّی دارند ممکن است که دو بین شوند ﴿ولا تقف ما لیس لک به علم إنّ السمع و البصر والفؤاد﴾ هر کسی بالاخره یک دل دارد یک چشم دارد و یک گوش نسبت به امّت یا گروه یا مثلاً باند خاصّ که میسنجد آنجا میفرماید ﴿ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة﴾ آنجا جای جمع است که قلوب را جمع میآورند و ابصار را جمع میآورند و منظور از سمع هم جمع است حالا یا جنس است یا مانند آن، از این جهت تفاوتی بین ا ینکه گاهی مفرد است و گاهی جمع است هست.
سؤال و جواب:
گاهی اینچنین است حالا آنها بحثهایی مبسوط کردهاند که سمع اشرف است یا بصر، اشرف است ادلّهای طرفین اقامه کردهاند و برخیها نظیر مرحوم صدرالمتألهین نظرشان این است که سمع شرافتی دارد برای اینکه انسان اعمی میتواند عالم شود ولی انسان أصم نمیتواند عالم بشود انسان خیلی از چیزها را از راه گوش یاد میگیرد ولی اگر گوش نداشته باشد چشم داشته باشد او نمیتواند عالم و محقق شود گرچه ممکن است مسائل ابتدائی را یاد بگیرد.
﴿فذلکم الله ربّکم الحق فماذا بعد الحق إلاّ الضلال﴾ مطلب دیگر آن است که حق در مقابلش باطل هست و هدایت در مقابلش ضلالت است بجای اینکه بفرماید ماذا بعد الحق الاّ الباطل، مثل ﴿ذلک بأنّ الله هو الحق و أن ما یدعون من دونه هو الباطل وأنّ الله هو العلیّ الکبیر﴾ اینجا ضلالت را مطرح کردهاند در بحثهای حکمت نظری، باطل یعنی پوچ ولی در مسائل تزکیهٴ اخلاق ضلالت باید ذکر بشود بجای باطل بودن، زیرا کسی که اهل سیر و سلوک است اگر بیراهه برود تمام سرمایهاش را از دست میدهد و به مقصد هم نمیرسد گاهی ممکن است انسان چیز پوچ را بگوید باطل، مثل لهو و لعب که باطل هست اما ضلالت نیست که آدم خسارت ببیند راهی را برود پایانش هیچ باشد مگر اینکه عمری را در این باطل صرف کند ولی ضلالت، بار منفیاش، بیش از باطل بودن است لذا بجای اینکه بفرماید ماذا بعد الحق إلاّ البطلان فرمود ﴿فَماذا بعد الحق إلاّ الضلال فأنّی تصرفون﴾ معنایش این است که ما شما را به این سمت دعوت میکنیم ولی شما مصروفید و از این سمت منصرف شدهاید حالا چه کسی شما را به آن سمت برده و کی میبرد معلوم نیست ولی از این که از این راه حق منصرف شدید و به طرف باطل گرایش پیدا کردید ﴿فأنّی تصرفون﴾ نظیر ﴿أین تذهبون﴾ .
مطلب دیگر این است که اینکه فرمود اینها ضلالت است برای اینکه شما اگر بخواهید به آن رازق حقیقی تقرّب پیدا کنید این اعمال عبادی شما قربةً إلی الله است فلان عمل رزق را زیاد میکند انفاق رزق را زیاد میکند انفاق مطلقاً چه انفاقهای علمی، باعث مزید علم است چه انفاقات مالی، باعث مزید مال است اگر بخواهید به مالک سمع و بصر نزدیک بشوید به عمل عبادی نزدیک میشوید اگر بخواهید به مخرج الحیّ من المیّت نزدیک میشوید به عمل عبادی نزدیک میشوید اگر بخواهید به مدبّر امر نزدیک شوید قربةً إلی الله به عمل عبادی نزدیک میشوید و اگر بخواهید شفیعی داشته باشید «لا شفیع أنجح من التوبة» هیچ شفیعی بهتر و سودآورتر از توبه نیست دنبال این بتها برای چه میگردید؟ کاری از اینها که ساخته نیست اینها نه مقرّبند و نه شفیعند نه خودشان رازقند و مالک سمع و بصرند و مخرج حی هستند و مدبّر، این را که قبول دارید چون بعنوان جدال احسن این را قبول دارید فقط بعنوان اینکه اینها مقرّبند و شفیعند اینها را عبادت میکنید تقریب و شفاعت هم که از اینها ساخته نیست تقریب بوسیله عمل صالح شماست که قربةً إلی الله انجام میدهید و شفاعت هم که بوسیله توبه است که «لا شفیع أنجح من التوبة» خوب ا ینها بدست خودتان است. ﴿فذلکم الله ربّکم الحق فماذا بعد الحق إلاّ الضلال فأنّی تصرفون ٭ کذلک حقّت کلمة ربّک علی الذین فسقوا﴾ این مطلب بعنوان کلمة الله است ﴿یحق الله الحقّ بکلماته﴾ یا ﴿کلمة الله هی العلیا﴾ آنجا گذشت که ﴿کلمة الله هی العلیا﴾ کلمه در مقابل جمله و کلام نیست وکلمة بها الکلام قد یؤم این هم کلمة الله یعنی این قضا، این حکم الهی، این جمله مثل آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون در آیهٴ 100 به این صورت بیان شده است آیات ٩٩ و ١٠٠ سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون این است که تبهکاران وقتی به دالان ورودی مرگ رسیدند به حالت احتضار رسیدند ﴿حتّی إذا جاء أحدهم الموت قال ربّ ارجعون ٭ لعلّی أعمل صالحاً فیما ترکت﴾ حالت احتضار را که احساس میکنند میگویند خدایا ما را برگردانید برای اینکه ما ترمیم بکنیم و کار خیر انجام دهیم جواب این است ﴿کلاّ إنّها کلمة هو قائلها﴾ اینجا از جاهایی است که چون درمقام تهدید است این لقب مفهوم دارد إنّها کلمة که هو قائلها لافاعلها این حرفی بود که همیشه میزد خب اینکه یک کلمه منظور نیست آنها پیشنهاد یک مطلب دادند آن را با یک جمله بیان کردند گفتند که ﴿ربّ ارجعون ٭ لعلّی أعمل صالحاً فیما ترکت﴾ ﴿ربّ ارجعون لعلّی أعمل صالحاً﴾ این را قرآن فرمود کلمه است پس گاهی کلمه بر جمله هم اطلاق میشود ﴿کلاّ إنّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون﴾ ﴿کذلک حقّت کلمة ربّک علی الذین فسقوا أنّهم لا یؤمنون﴾ این نظیر اینکه فلمّا ذاقوا أذاق الله قلوبهم که در بحث دیروز اشاره شد ﴿فلمّا انصرفوا صرف الله قلوبهم﴾ است که در بحثهای دیروز اشاره شده است ﴿سأصرف عن ایاتی الذین یتکبرون فی الأرض بغیر الحق﴾ فرمود ما میل و علاقه برخی را میگیریم برای اینکه چندین بار ما این گرایش و لطف و صمیمیت را نسبت به اینها اعمال کردیم اینها بیاعتنایی کردند ﴿نبذوه وراء ظهورهم﴾ بعد ما اینها را به حال خودشان رها کردیم اینکه ما میلی در درون اینها ایجاد بکنیم به طرف معارف الهی بیایند اینگونه نیست اینها را به حال خودشان رها کردیم ﴿سأصرف عن آیاتی﴾ چه گروهی را ﴿الذین یتکبّرون فی الأرض بغیر الحق﴾ اینها را ما منصرف میکنیم اینها از راه مسجد الحرام ردّ میشوند ولی کاری با مسحد الحرام ندارند از مراکز دینی و فرهنگی میگذرند ولی کاری ندارند بیگانهاند ﴿سأصرف عن آیاتی الذین یتکبّرون﴾ این الّذین مفعول سأصرف است سأصرف من منصرف میکنم چه کسی را؟ الذین یتکبرون را این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است یعنی چون اینها متکبّرانه در زمین زندگی کردند چندین بار آیات الهی را ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾ ما اینها را بحال خودشان رها کردیم دیگر اینها میل و احساس داشته باشند به طرف معارف دینی بروند ندارند اینجا هم فرمود که قضای الهی و حکم الهی بر فاسقان این است که ﴿أنهم لا یؤمنون﴾س اینها را به حال خودشان رها کردیم بالاخره میل قلبی، گرایش قلبی بدست کسی دیگر است اوّل که این میل را داد چندین بار ﴿حبّب إلیکم الإیمان﴾ فرمود من دل شما را شیفته و شیدای ایمان کردم شما را محبّ ایمان قرار دادم ایمان را محبوب شما قرار دادم شما را مزیّن به این کردم متزین به این کردم آن را زینت کردم یک زینت قرار دادم و دلهای شما را مزین کردم به این دو دیگران هم لذّت میبرند از این سه، الآن مثلاً اگر یک قندیلی و لوستری چلچراغی بر این سقف باشد این سه کار است خود چلچراغ زینت است وقتی به سقف آویخته شد سقف مزیّن میشود ناظران هم که میبینند لذّت میبرند هم تزیین است برای ناظران هم خود این شیء زینت است هم خود آن سقف مزیّن میشود فرمود ما هر سه کار را کردیم این ایمان را این علاقه به خدا و قیامت را خود این فی نفسه زینت است این را هم ما در آن سقف دلتان این قندیلها را و چلچراغها را روشن کردیم حالا یکی پس از دیگری باز کردید انداختید دور، اینطور نیست که ما یک سقف بینوری درست خلق کرده باشیم ﴿حبّب إلیکم الإیمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه إلیکم الکفر و الفسوق و العصیان﴾ همه این کارها را کردیم یعنی طرزی این سقف دل را مزیّن کردیم که اگر کسی یک مختصری دست به آن بزند لک میکند و نشان میدهد و نمیپذیرد میگوید من آلوده شدم ما اینگونه شفاف کردیم طوری نیست نظیر دیوارهای بیرونی که اگر چندتا گرد و غبار هم به آن برسد معلوم نباشد نه خیر این قدر شفاف است که اگر یک لک به آن برسد خودش را نشان میدهد ﴿کرّه إلیکم الکفر و الفسوق و العصیان﴾ اما ﴿أُولئک هم الراشدون﴾ بعد بیراهه رفتید فرمود اگر آنچنان بشود دیگر ما توفیق را از اینها میگیریم اینها ﴿لا یؤمنون﴾.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا وسیئات أعمالنا
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است