- 39
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 62 تا 64 سوره یونس _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 62 تا 64 سوره یونس _ بخش اول"
اگر بندهای از فرمان و دستورهای خدای سبحان فاصله نداشته باشد این ولی خدا است
وجه تسمیه مشاجره: برای اینکه این آرای گوناگون مثل شاخههای شجر درهم میتنند.
بسم الله الرحمن الرحیم
أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ (62) ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ کَانُواْ یَتَّقُونَ (63) لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ لَا تَبۡدِیلَ لِکَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ (64)
گرچه مضمون این آیه با گذشته و همچنین با آینده مرتبط است ولی برای اهمیت مطلب مصدّر به حرف تنبیه شد فرمود اَلاَ اینطور نیست که گسیخته باشد اگر با واو عاطفه یا سایر حروف عطف نشد و به حسب ظاهر مستقل را نشان میدهد ناظر به اهمیت مطلب است مطلب دوم آن است که ولایت همان آن قرب است وَلْیْ در کنار چیزی و قرب چیزی قرار گرفتن است به اموری که فاصله بین آنها نیست میگویند اینها متوالی هستند یعنی در کنار هم هستند فاصلهای در بین اینها نیست اگر بندهای از فرمان و دستورهای خدای سبحان فاصله نداشته باشد این ولی خدا است یعنی تنها از عوامل الهی اطاعت کند نه چیز دیگر و اگر چنین انسانی مورد لطف خدا است بر اثر ولایت خدا است که خدا مدبّر او است مربّی او است و کارهای او را به عهده میگیرد پس هم خدا بلاواسطه مدبّر و مربّی او است میشود والی او لذا ﴿الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور﴾ و هم اینگونه از مردان الهی ولی الله هستند برای اینکه فقط در کنار دستور خدای سبحان هستند فرمود ﴿فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فی ما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما﴾ فرمود مومنان وقتی ایمانشان کامل میشود که در مشاجرات تو را حَکَم قرار بدهند مشاجره را مشاجرات میگویند برای اینکه این آرای گوناگون و فتاوای مختلف و نظرهای متنوع مثل شاخههای شجر در هم میتند این حالت را میگویند مشاجره که این آرای متضارب شجر گونه است که در هم میرود بالاخره تا میوه بدهد در مشاجرات اگر کسی فتوای الهی را و قول خدا را مرجع خود بداند فقط تابع او است فرمود اینها هرگز ایمانشان کامل نمیشود ﴿فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فی ما شجر بینهم﴾ در مشاجرات اعتقادی در مشاجرات اخلاقی مشاجرات حقوقی و فقهی تو را مرجع قرار میدهند به محکمه تو مراجعه کنند و بعد هم سکینه و وقار پیدا کنند مطمئن بشوند و راضی بشوند ﴿ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما﴾ چنین انسانی در تحت فرمان خدا کار میکند بین او و دستور الهی و حکم خدا فاصله نیست این در ولیْ و کنار و قرب حکم خدا است پس چنین انسانی ولی خدا است چه اینکه ذات اقدس اله ولی او است کار او را به دیگری واگذار نمیکند این قرب متقابل باعث برقراری ولایت متقابل است هم اینها ولی الله هستند هم ذات اقدس اله ولی اینها است مطلب بعدی آن است که چنین افرادی هیچ خوف و حزنی ندارند برای اینکه خوف و حزن بالاخره به یک تعلقی تکیه کرده است انسان وقتی مالک چیزی باشد به چیزی دل بسته باشد این گرفتار خوف و حزن است اگر چنانچه در گذشته چیزی از اینها را از دست داده باشد هم اکنون غمگین است و اگر احتمال بدهد در آینده چیزی را از دست بدهد این احتمالش قابل توجه باشد هم اکنون هراسناک است ولی اگر یک کسی به چیزی دل نبسته باشد و همه را ملک خدا بداند و خود را مالک نداند این نه خوفی دارد نه حزنی الآن فرض کنید یک باغی در یک کشور دوری غرس شده است میوهای دارد مال یک شخصی است انسانی که دیوانه است نه نسبت به میوههای آن خائف است نه محزون برای اینکه در اثر تگرگ و تندباد بعضی از میوههای آن ریخته باشد این الان غمگین نیست یا احتمال بدهد طوفانی میآید آینده شاخههای این درخت را میشکند این هم اکنون هراسناک نیست برای اینکه دل نبسته به او ارتباطی ندارد مومنی که در تحت ولایت ذات اقدس اله است همه چیز را مِلک و مُلک خدا میداند ﴿لله ملک السموات والارض﴾ و خود را هم عاریه میداند و آنچه در دست خود میبیند مِلک و مُلک ذات اقدس اله است چون دل نبسته است بنابراین نه خائف است نه هراسناک و اندوهناک مگر اینکه خدای سبحان دستوری بدهد دربارهٴ یک چیزی که او غمگین بشود یا خوشحال بشود دستور خدا هم این است که ﴿و لمن خاف مقام ربه جنتان﴾ یا ﴿وامّا من خاف ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی المأوی﴾ این را چون خدا دستور داد این همیشه خائف است که مبادا از فیض ذات اقدس اله محروم بماند بنابراین سرّ اینکه ولی خدا خائف و محزون نیست مشخص میشود مطلب بعدی آن است که اطلاق این آیه منافات ندارد با بعضی از مقاطعی که در آیات دیگر است اینها چون مثبتین هستند به اصطلاح این آیه مطلق است در اینکه ولیّ خدا هیچ حزنی ندارد هیچ خوفی ندارد اگر در بخشی از آیات آمده است که هنگام مرگ فرشتگان به مومنان میگویند به اینکه ﴿ان لا تخافوا و لا تحزنوا﴾ نظیر آیه 30 و 31 و 32 سورهٴ مبارکه فصلت ﴿ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون، نحن اولیائکم فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة و لکم فیها ماتشتهی انفسکم و لکم فیها ماتدعون، نزلاً من غفور رحیم﴾ که این از طلیعهٴ مرگ به بعد را نشان میدهد این منافات ندارد که اینها در زمان حیات هم آنها از این نعمت برخوردار باشند چون اینها مثبتین هستند و دو تا دلیل مثبت تعارضی ندارند تا یکی نافی دیگری باشد پس اینکه فرمود ﴿لا خوف علیهم و لا هم یحزنون﴾ وجهی ندارد که اینها را مقید بکنیم به حال احتضار یا مربوط به قیامت در بعضی از آیات دارد که در قیامت که شد خدای سبحان به مردان با تقوا میفرماید ﴿لاخوف علیکم الیوم﴾ این معنایش این نیست که شما در دنیا اهل خوف بودید خوف از مقام رب همه جا هست اما این خوفی که در آخرت از مردان با تقوا نفی شد معنایش این نیست که چنین خوفی در دنیا برای متقیان ثابت است چون اینها مثبتین هستند هیچ یک مقیِّد اطلاق دیگری نخواهد بود پس نه آیهٴ سورهٴ فصلت مقید اطلاق آیه سورهٴ یونس که محل بحث است قرار میگیرد و نه آن آیهای که مربوط به قیامت است و در قیامت به مردان متقی میگویند ﴿لاخوف علیکم الیوم﴾ این میتواند مقید باشد ﴿الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون﴾ مطلب دیگر این است که این اولیای الهی را خوب شرح میدهد چون نفی خوف و نفی حزن این در حقیقت نفی شر است نفی ضار است ولی اثبات خیر نمیکند اثبات نافع نمیکند در آیهٴ بعد که دارد ﴿لهم البشری فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة﴾ اثبات نافع و خیر میکند در بخشی از آیات محل بحث میفرماید این امور زیانبار از آنها مسلوب است در برخی میگوید نه تنها امور زیانبار از آنها مسلوب است بلکه امور سودمند بر اینها صادق است گاهی ممکن است کسی خوفناک یا اندوهگین نباشد اما مسرور و خوشحال هم نیست در حالت عادی است میفرماید مردان با ایمان اینچنین نیست که فقط خوف و حزن نداشته باشند بلکه نشاط وامید هم دارند که آن را در آیه بعد میفرماید اولیای الهی را که تشریح میکنند معلوم میشود مدار ولایت همان ایمان مستمر و تقوای مستقر است فرمود ﴿الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ اولیای الهی کیانند؟ اینها پی که ایمان آوردند و تقوای اینها هم به نحو یک وصف مستمر بر اینها ثابت است نه الذین آمنوا واتقوا ﴿و کانوا یتقون﴾ این یتقون که استمرار را میرساند آن کان هم که فعل ماضی است و روی یتقون مضارع درآمده یعنی یستمرون علی التقوی پس اگر کسی مومن باشد و مستمر التقوی این میشود ولی برای اینکه این بین خود و حکم خدا نگذاشت چیزی فاصله باشد اگر یک وقتی حکم خدا در اوامر یا نواهی یک جایی صادر بشود و او در کنار حکم خدا نباشد در جای دیگر باشد این فاصله گرفته این دیگر ولی خدا نیست این در وَلْیْ و قانون و کنار قانون خدا نیست این منفصل است جدا است این ﴿اولئک ینازان لکم بعید﴾ دامنگیرش شده است اما اگر کسی در کنار حکم باشد این حکم این هم امتثال این میشود ولْیْ خدا ولی قرب کنار بودن فاصله نداشتن بنابراین این با ایمان و تقوای مستقر و مستمر هماهنگ است لذا فرمود ﴿الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ این کان که نشانهٴ استمرار است و روی فعل مضارع درمیآید یعنی اینها دائم التقویٰ بودند وقتی دائم التقوی بودند میشوند ولی خدا ﴿الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ منظورشان هم از این ایمان ایمان تام است که بشوند ولی خدا برای اینکه این ایمان را با استقرار و استمرار تقوا قرین کرده در بخشی از آیات جریان افراد متوسط الایمان را ذکر میکند که بسیاری از اینها کسانی هستند که ایمان میآورند لکن ایمانشان مشوب به شرک است اینهایی که ایمانشان مشوب به شرک است در همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف آیه 106 به این صورت بیان شده ﴿و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون﴾ فرمود اکثر مومنین مشرک هستند یعنی آن ایمان ناب بسیار کم است در اقلی موجود است اکثری بالاخره ضمن اینکه ایمان را دارند در بعضی از امور و موارد به غیر خدا تکیه میکنند میگویند خدا هست ولی، خوب اینکه بیراهه میرود و میخواهد با معصیت مشکل خودش را حل کند به خدا ایمان دارد اما در این مقطع عصیان خدا را کارآمد نمیداند این عقیدهٴ توحیدی را کارساز نمیداند دارد به غیر خدا مراجعه میکند غیر خدا یعنی بیراهه دیگر ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾ دارد بیراهه میرود که مشکل خودش را حل کند فرمود ﴿ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون﴾ این مشرکون غیر از ﴿الذین اشرکوا﴾ است آن اشرکوا بتپرستها و امثال آنها را میگویند اما این مشرکون همان افرادی هستند که گرفتار ریا و سمعه هستند یا احیانا معصیت میکنند معصیتهای دیگر در نوبتهای سالهای گذشته ظاهرا این بحثها مطرح شد که هیچ یک از اهل معرفت ظاهرا صدر الدین است ایشان دارد به اینکه هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت کرده است در درون او این ادعای خدایی نهادینه شده است برای اینکه اگر کسی دارد خلاف میکند اگر در حال سهو است یا نسیان است یا اضطرار است یا جهل به موضوع است یا جهل به حکم است قصورا یا اجبار است یا الجاء است یا اکراه است این هفت هشت مورد هست اینها طبق حدیث رفع مرفوع است اینها که معصیت نیست اگر کسی در حال غفلت یک کاری کرده در حال سهو و نسیان یک کاری کرده یا در اثر جهل به موضوع یک کاری کرده یا در جهل به حکم قاصرا جاهل قاصر بود کاری کرده یا از روی اضطرار الجاء اکراه اجبار یک کاری را کرده بر اساس حدیث رفع اینها معصیت نیست البته احکام وضعی بعضی از این امور در جای خود محفوظ است ولی حکم تکلیفی آن دیگر برداشته شده است و معصیت نیست.
سئوال: جواب: نه اینها ایمان نقض نشده اما ﴿و ما یؤمن اکثرهم بالله الا وهم﴾ یعنی همینها که مومن هستند مشرکند ایمان را حفظ کرده یک وقت میفرماید که اکثرشان مومن نیستند مثل آن آیه میفرماید که ﴿و ما اکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین﴾ خیلیها را فرمود ایمان نمیآورند به پیغمبری زمانی علی نبیّنا وآله علیه السلام فرمود آنها ایمان نمیآورند ﴿و ما اکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین﴾ آن یک بحث دیگر است اما این آیهٴ سورهٴ یوسف ایمان را حفظ کرده فرض بر این است که اینها مسلمان هستند مؤمنند ﴿و ما یومن اکثرهم بالله إلاّ و هم مشرکون﴾ یعنی اکثر همین مومنین مشرک هستند در ذیل این آیه روایاتی بود که قبلا هم خوانده شد از وجود مبارک معصوم سلام الله علیه سئوال میکنند که چگونه این مومن مشرک است فرمود همین که میگویند لو لا فلان لهلکتُ اگر فلان طبیب نبود ما از بین میرفتیم اگر فلان شخص نبود ما از بین میرفتیم اینها با ایمان سازگار نیست یا اینکه گاهی احیانا میگویند اول خدا دوم فلان کس خدا یک اولی است که آخر هم او است اولی است که لا ثانی له عرض میکنند پس ما چطور بگوییم به ما دستور دادند بگوییم که خدا را شاکریم که به وسیله فلان شخص مشکل ما حل شد که فلان کس از ماموران الهی است یا خدا را شکر که به وسیله فلان کار مشکل ما حل شد نه اینکه اگر آن کار نبود یا اگر آن شخص نبود من از بین میرفتم این با توحید سازگار نیست فرمود اکثر مومنان گرفتار یک چنین شرک خفی هستند ﴿و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون﴾ معنای ایمان این است که غیر از ذات اقدس اله کسی مستقل نیست و سراسر عالم هر چه هست حتی خود آدم هم جزو سپاهیان او است ﴿و لله جنود السموات والارض﴾ باید گفت خدا را شاکریم که از این راه مشکل ما را حل کرد بالاخره او رازق است او حلاّل مشکلات است دیگران وسیله هستند حتی خود آدم هم وسیله هستند آن وقت این را هم که بگوییم اگر فلان کار قبلی ما نبود این مشکل ما حل نمیشد خودش را هم منشاء اثر میداند به هر تقدیر آن بزرگوار میگوید هیچ کسی گناه نمیکند مگر اینکه در دین اسلام دعوای ربوبیت کرده است برای اینکه اگر ارتکاب خلاف در آن پنج شش حال باشد که اصلا معصیت نیست یعنی در اثر سهو یا نسیان یا غفلت یا اضطرار یا اجبار یا اکراه یا جهل به موضوع یا جهل قصوری به حکم همه اینها بر اساس حدیث «رفع عن امتی» برداشته شد اینها که معصیت نیست معصیت آن است که انسان عالما عامدا گناه بکند یعنی میداند این کار دروغ است یا این مال مردم است یا این ظلم است موضوع را میداند کفر را هم میداند غفلت هم ندارد سهو و نسیان هم نیست اضطرار و اجبار و اکراه هم نیست عالما عامدا گناه میکند این را ایشان میفرماید وقتی شما تحلیل میکنید بازگشتش این است که خدایا من میدانم که تو گفتی این کار بد است ولی به نظر من باید انجام بدهم این میشود دعوی ربوبیت هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت دارد با این تحلیل معلوم میشود که اینکه در روایات ما آمده که «لایزنی الزانی و هو مؤمن» «مایغتاب المغتاب و هو المؤمن» «لا یسرق السارق و هو مومن» این روایات معنایش به خوبی روشن میشود چون چند روایت است به این مضمون که هیچ تبهکاری گناه نمیکند که در آن حال گناه مومن باشد برای اینکه اگر غفلت باشد که گناه نیست در حال علم و عمد است در حال علم و عمد یعنی اینکه خدایا من میدانم که شما این را گفتی بد است ولی من میکنم حالا چند تا روایت است ذیل این بحثهای روایی دو قسم است یک قسم بحثهای روایاتی است که در خلال بحثهای تفسیری به آن اشاره میشود نظیر همان روشی که مرحوم امین الاسلام طبرسی رضوان الله تعالی علیه در مجمع دارد اینطور بحث میشود بعضی از بحثها است که خیلی حساس است آن روایاتش جداگانه خوانده میشود حالا بعضی از روایات که ذیل این آیه است جداگانه میخوانیم انشاءالله
سئوال: جواب: نه آن ربّک است نه ربّی آن برای اینکه کار خوبی کرده گفت من گناهم چیست که اینجا بمانم این پناهنده بودن نیست این دقیقا یک دادخواهی است یک کسی که به محکمه مراجعه میکند دادخواهی میکند دادخواهی وظیفه است خوب چرا من اینجا هستم استغاثه که نکرده درخواست که نکرده برو پیش سلطان بگو خوب گناه من چیست که من اینجا ماندم این یک وظیفه است این دادخواهی است دادخواهی که استعانت نیست دادخواهی که التجاء نیست
سئوال: جواب: چرا؟ این دادخواهی است اینکه با توحید منافاتی ندارد وجود مبارک حضرت امیر به محکمه هم میرود وجود مبارک صدیقهٴ کبری سلام الله علیها آن سخنرانی را در مسجد مدینه ایراد میکند اینها دادخواهی است اینها تظلم است اینها فریاد و اعتراض است اینکه التجاء نیست اینکه استعانت نیست یک کسی بگوید من گناهم چیست که من را اینجا نگه داشتید اینکه با توحید مخالفتی ندارد توحید معنایش ظلم پذیری نیست که
سئوال: جواب: بله من در ربوبیت تو نسبت به سایر مواقع قبول دارم اما اینجا این مشکل را دارم همینجا نه اینکه
سئوال: جواب: بله همین که من در این مقطع دارم در برابر شما میایستم قبول دارم شما خالق من هستید خالق آسمان و زمین هستید رب من و آسمان و زمین هستید اما درباره این قانون بخصوص ﴿علبت علینا شقوتنا﴾ است بلیة عرضت هست و مانند آن که من در برابر شما ایستادم وگرنه اینچنین نیست که با مشرکان فرق نداشته باشد با مشرکان دیگر فرق دارد آن مشرکان دیگر میگویند به اینکه ﴿ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا لا الدهر﴾ این آنجور نیست که به ربوبیت خدا جاهل باشد و منکر اصل ربوبیت باشد قبول دارد که خدا آفرید و میپروراند آسمان و آدم و عالم را اما در خصوص این مقطع میگوید گرچه شما اینطور میگویید ولی به نظر من باید آن را انجام بدهم برای اینکه تصمیم جدی گرفته که در برابر خدا بایستد
سئوال: جواب: ندانم کاری نیست اگر ندانم کاری باشد که معصیت نیست س: ج: بسیاری خوب این مربوط به عقل عملی است این ایمان به ربوبیت دارد این علمش را دارد این «رب عالم قد قتله جهله» بله علم دارد که خدای سبحان رب او است اما در مقام عزم نه در مقام جزم این در مقام عزم که باید تسلیم بشود و تصمیم بگیرد این مدار تصمیم گیریاش در برابر تصمیم گیری خدا است خدا تصمیم گرفته که این ظلم را حرام بکند و کرد ان الله اراد کذا حکم کرده به کذا و این شخص در برابر ارادهٴ خدای سبحان در برابر اراده تشریعی و نه تکوینی در برابر اراده تشریعی خدا یک ارادهٴ دیگری دارد چون اگر به آن ربوبیت از نظر علمی این کار را بکند که میشود کافر دیگر ﴿ما یؤمن اکثرهم بالله إلا و هم مشرکون﴾ نیست آن را قبول دارد از نظر علمی از نظر جهل علمی مصون است جهل علمی ندارد عالم است اما از نظر جهالت عملی در مقام تصمیم گیری خدا تصمیم گرفته این کار نشود این تصمیم گرفته این کار بشود در مدار تصمیم است که او مشکل دارد.
سئوال: جواب: خوب البته اینها در حقیقت ایمان به این معنا که اگر کسی این کار را بکند مخلد در نار است نیست یا نجس میشود یا مرتد میشود نیست ولی همین در این مقطع مشرک است لذا ایمان را حفظ کرده فرمود ﴿و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم﴾ یعنی اکثر این مومنین مشرکند پس معلوم میشود اینگونه از گناهان با اصل ایمان جمع میشود در آن مقطع خاص با ایمان جمع نمیشود آن وقت آن روایات کم هم نیست که «لایزنی الزانی و هو مؤمن» «لایسرق السارق و هو مؤمن» در حین سرقت ایمان نیست س: ج: چون آخر ایمان همین است ایمان یک بخشش به اعتقاد برمیگردد یک بخشش به اخلاق برمیگردد یک بخشش به اعمال برمیگردد این مجموعه میشود ایمان کمال ایمان به این است که کسی که از بخش اعتقاد و اخلاق و اعمال وارسته باشد مطلب دیگر این است که برخیها این ﴿الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ آن آمنوا را مثل جناب فخر رازی به آن عقل نظری زدند ﴿و کانوا یتقون﴾ را به عمل یعنی در بخش علم مومن هستند در بخش عمل با تقوا هستند جامع بین علم و عمل هستند این برداشتها را جناب فخر رازی در غالب نوشتههای تفسیریشان دارند در بحثهای کلامیشان هم دارند از همانجا هم به کتابهای دیگر صاحبنظران هم سرایت کرده است و این ظاهرا تام نیست چون ایمان و همچنین تقوا اینها از نظر علمی در بحثهای حکمت عملی هستند و از نظر تحقق جزو شئون عقل عملی هستند ایمان مال عقل نظری نیست آن جهانبینی اصل علم مال عقل نظری است ایمان یعنی پذیرفتن و گردن نهادن این کار است نه علم ایمان یعنی ورود در قلعه امن یعنی قبول کردن این قبول کردن که مربوط به نظر و اندیشه نیست این به انگیزه برمیگردد در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که ما دو تا گره داریم یک گره علمی داریم که بین موضوع و محمول قضیه است که در منطق قضیه را میگویند عقد برای اینکه موضوع با محمول، محمول با موضوع گره خورده است گفتند زید هو قائم این پیوندی که بین موضوع و محمول قضیه است باعث میشود که این قضیه را بگویند عقد همه علوم اینطور است چه علوم استدلال عقلی چه علوم نقلی فقه حقوق اخلاق اینها همه از همین قبیل است آنجا که سخن از علم است عقد دیگر آن است که انسان آنچه را که فهمید با جان خود هم گره بزند این گره دوم را میگویند عقیده و از این عقیده به ایمان یاد میشود که این به قبول برمیگردد آن طبیبی که میداند سیگار کشیدن ضرر دارد برای دستگاه ریه و میتواند ثابت بکند روی فرمولهای علمی ولی عمل نمیکند یعنی عصارهٴ علم را که موضوع و محمول گره خورده است به جان خود گره نزد جان او یک قفسهای است برای اینها نمایشگاه کتاب است بالاخره باور نکرده است فهمیده آن گره اول را دارد اما معتقد نیست عالم بی عمل هم همینطور است عالمی که عادل نیست آن هم همینطور است یعنی میداند چی حلال است چه حرام چی واجب است چه مستحب چه مکروه است چه مباح همهٴ اینها را خوانده ولی اینها را به جان خود گره نزده است عقیده پیدا نکرده لذا دستش در موقع آزمون میلرزد بنابراین ما دو تا گره لازم داریم یک گره علمی که واقعا این محمول را با موضوع موضوع را با محمول مجتهدانه عالمانه گره بزنیم که بله این حلال است آن حرام است آن واجب است آن مستحب است این است گره بین موضوع و محمول است و قضیه را هم که عقد میگویند به همین مناسبت است اما مطلب دوم این است که این را به جانمان گره بزنیم تا بشویم معتقد این را میگویند عقیده این وقتی گره خورد دیگر به این آسانی باز نمیشود اوائل ما خیال میکنیم که علم را با جانمان گره میزنیم خودمان حافظ علم هستیم خودمان حافظ این افکاریم یک قدری که راه رفتیم و جلوتر رفتیم و عمل کردیم و آشنا شدیم معلوم میشود که خودمان را به این علم گره زدیم علم نور است او ما را حفظ کرده ما از آن جهت که یک چیزی را حفظ کردیم سی چهل سال میگوییم و مینویسیم خیال میکنیم که اینها حفظ علم است خیال میکنیم علم را ما حفظ کردیم اما وقتی که او شرف ما حیثیت ما دین ما را دارد حفظ میکند میفهمیم که او یک واقعیتی است که ما خودمان را به او گره زدیم و بند کردیم ما خودمان را به او مرتبط کردیم او ما را حفظ کرده است اینکه در بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین سلام الله علیه دارد که علم بهتر از مال است برای اینکه مال را تو حفظ میکنی علم تو را حفظ میکند همین است مال را «انت تحفظه» ولی علم «هو یحفظک» سرش آن است که او شرف آدم دین آدم حیثیت آدم آبروی دنیا و آخرت آدم را حفظ میکند پس او حافظ است در حقیقت ما خودمان را به او گره میزنیم نه او را به خودمان ولی حالا بطور تعبیرات عادی برای اینکه معتقد شویم علم را به جانمان گره میزنیم تا باور کنیم این گره دوم را میگویند عقیده ایمان از اینجا شروع میشود اینطور نیست که جناب فخر رازی فرمودند که ایمان به بخش عقلِ نظر برمیگردد آری آن جهانبینیاش آن بحثهای حکمت علمیاش به عقل نظر برمیگردد او است که میفهمد اما ایمان از سنخ علم نیست ایمان از سنخ عمل است از سنخ کار است آن عقلی که «یعبد به الرحمان و یکتسب به الجنان» یا «ما عبد به الرحمان واکتسب به الجنان» این عقل است که ایمان میآورد متخلق میشود و دستور عمل میدهد این ﴿الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ همه اینها به آن بخشهای عقل عملی برمیگردد این عقلی که «عبد به الرحمان واکتسب به الجنان» این اگر شد انسان میشود ولیّ خدا البته آن علم مقدمه هست ولی عمده همین عقل است که «ما عبد به الرحمان واکتسب به الجنان» اینطوری میشود.
سئوال: جواب: از سنخ عمل است چون عمل قلبی در قبال عمل قالبی و جانبی است و جوارحی است آن عمل قلبی را کسی نمیبیند باید با عمل صالح همراه باشد و این رواجش برای آن است که این محسوستر است حالا قبل از اینکه بحثهای دیگر آیه بپردازیم چند تا روایت را تبرکا بخوانیم در این کتاب شریف تفسیر کنزالدقائق و بحر الغرائب جلد ششم صفحه 73 به بعد این روایات فراوانی در ذیل آیهٴ محل بحث هست البته غالب این روایات را در نور الثقلین و تفسیر برهان آمده در تفسیر عیاشی ایشان از تفسیر عیاشی نقل میکند که وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه فرمود «الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون ثم قال تدرون من اولیاء الله» عرض کردند نه ما انتم یا امیرالمومنین فرمود «هم نحن و اتباعنا فمن تبعنا من بعدنا طوبی لنا طوبی لنا و طوبی لهم و طوباهم افضل من طوبانا» تا بقیه میرسد به این قسمت از وجود مبارک امام باقر سلام الله علیه نقل میکند که «وجدنا فی کتاب علی ابن الحسین علیهم السلام ﴿الا ان اولیاء الله﴾» تا «﴿ولاهم یحزنون﴾» معنایش این است که «اذا أدوا فرائض الله و اخذوا بسنن رسول الله (صل الله علیه و آله و سلم) وتورعوا عن محارم الله وزهدوا فی عاجل زهرة الدنیا و رغبوا فی ما عند الله واکتسبوا الطیب من رزق الله لایریدون به التفاخر والتکاثر فما انفقوا فی ما یلزمهم من حقوق واجبة فاولئک الذین بارک الله لهم فی ما اکتسبوا و یثابون علی ماقدموا لاخرتهم» اینها اولیاء الله هستند که مقداری ایمان و تقوا را باز فرمودند در کتاب کمال الدین و تمام النعمه از ابی بصیر نقل شده است که وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه فرمود «یا ابابصیر طوبی لشیعة قائمانا المنتظرین لظهوره [فما غیبته والمطیعین له فی ظهوره] اولئک اولیاء الله» اینها هم بیان مصداق است البته تا میرسد به حدیثی که مرحوم کلینی از امام صادق سلام الله علیه نقل میکند که آن وجود مبارک از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل میکند که «من عرف الله وعظمه منع فاه من الکلام و بطنه من الطعام و عفی نفسه بالصیام والقیام» و قالوا بابائنا وامهاتنا یا رسول الله هولاء اولیاء الله اینها که شما گفتید اولیاء الله اینها هستند؟ که مواظب زبانشان گفتارشان رفتارشان کردارشان باشند فرمود نه یک چیزهای دیگر قیود دیگر هم هست قال «ان اولیاء الله سکتوا فکان سکوتهم ذکرا ونظروا فکان نظرهم عبرة ونطقوا فکان نطقهم حکمة و مشوا فکان مشیهم بین الناس برکة لولا الآجال التی قد کتبت علیهم لم تقر ارواحهم فی اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الی الثواب» که این بخشی از آن حدیث نورانی نهج البلاغه است بعد در روایت خصال از وجود مبارک حضرت امیر نقل شده است که شما هیچ کسی را تحقیر نکنید برای اینکه چند چیز است که خداوند در چند چیز مخفی کرده ایشان همه آن حدیث را نقل نکرده آنچه که مربوط به ولایت است نقل کرده فرمود هیچ گناهی را کوچک نشمارید برای اینکه معلوم نیست در بین گناهان خدای سبحان انسان را روی چه گناهی کیفر میدهد و هیچ طاعتی را هم کوچک نشمارید چون معلوم نیست خدای سبحان در بین این طاعتها کدام طاعت را میپذیرد و هیچ شبی را هم کوچک نشمارید برای اینکه شب قدر مستور است و هیچ انسانی را تحقیر نکنید برای اینکه معلوم نیست کی ولی خدا است ولیّ خدا را که نمیشود اهانت کرد فرمود خدای سبحان «اخفی ولیه فی عباده ولاتستصغرن عبدا من عبید الله فربما یکون ولیه وانت لا تعلم» آنگاه این ﴿لهم البشری فی الحیاة الدنیا وفی الاخرة﴾ خیلی امید بخش است روایتهای فراوانی درباره بشریٰ آمده که منظور از این بشریٰ رویای حسنه است تا به این روایت میرسد در اصول کافی از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه نقل میکند که این ﴿لهم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الاخرة﴾ این است که خدای سبحان «یبشرهم بقیام القائم و بظهوره و بقتل اعدائهم و بالنجاة فی الاخرة والورود علی محمد (صل الله علیه و آله و سلم)» تا اینکه به این قسمت میرسد که میگوید اگر ﴿لهم البشری﴾ بشارتی که هست آن دیدن پیغمبر و حضرت علی ابن ابیطالب است آن مهم است.
والحمد لله رب العالمین
اگر بندهای از فرمان و دستورهای خدای سبحان فاصله نداشته باشد این ولی خدا است
وجه تسمیه مشاجره: برای اینکه این آرای گوناگون مثل شاخههای شجر درهم میتنند.
بسم الله الرحمن الرحیم
أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ (62) ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ کَانُواْ یَتَّقُونَ (63) لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ لَا تَبۡدِیلَ لِکَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ (64)
گرچه مضمون این آیه با گذشته و همچنین با آینده مرتبط است ولی برای اهمیت مطلب مصدّر به حرف تنبیه شد فرمود اَلاَ اینطور نیست که گسیخته باشد اگر با واو عاطفه یا سایر حروف عطف نشد و به حسب ظاهر مستقل را نشان میدهد ناظر به اهمیت مطلب است مطلب دوم آن است که ولایت همان آن قرب است وَلْیْ در کنار چیزی و قرب چیزی قرار گرفتن است به اموری که فاصله بین آنها نیست میگویند اینها متوالی هستند یعنی در کنار هم هستند فاصلهای در بین اینها نیست اگر بندهای از فرمان و دستورهای خدای سبحان فاصله نداشته باشد این ولی خدا است یعنی تنها از عوامل الهی اطاعت کند نه چیز دیگر و اگر چنین انسانی مورد لطف خدا است بر اثر ولایت خدا است که خدا مدبّر او است مربّی او است و کارهای او را به عهده میگیرد پس هم خدا بلاواسطه مدبّر و مربّی او است میشود والی او لذا ﴿الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور﴾ و هم اینگونه از مردان الهی ولی الله هستند برای اینکه فقط در کنار دستور خدای سبحان هستند فرمود ﴿فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فی ما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما﴾ فرمود مومنان وقتی ایمانشان کامل میشود که در مشاجرات تو را حَکَم قرار بدهند مشاجره را مشاجرات میگویند برای اینکه این آرای گوناگون و فتاوای مختلف و نظرهای متنوع مثل شاخههای شجر در هم میتند این حالت را میگویند مشاجره که این آرای متضارب شجر گونه است که در هم میرود بالاخره تا میوه بدهد در مشاجرات اگر کسی فتوای الهی را و قول خدا را مرجع خود بداند فقط تابع او است فرمود اینها هرگز ایمانشان کامل نمیشود ﴿فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فی ما شجر بینهم﴾ در مشاجرات اعتقادی در مشاجرات اخلاقی مشاجرات حقوقی و فقهی تو را مرجع قرار میدهند به محکمه تو مراجعه کنند و بعد هم سکینه و وقار پیدا کنند مطمئن بشوند و راضی بشوند ﴿ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما﴾ چنین انسانی در تحت فرمان خدا کار میکند بین او و دستور الهی و حکم خدا فاصله نیست این در ولیْ و کنار و قرب حکم خدا است پس چنین انسانی ولی خدا است چه اینکه ذات اقدس اله ولی او است کار او را به دیگری واگذار نمیکند این قرب متقابل باعث برقراری ولایت متقابل است هم اینها ولی الله هستند هم ذات اقدس اله ولی اینها است مطلب بعدی آن است که چنین افرادی هیچ خوف و حزنی ندارند برای اینکه خوف و حزن بالاخره به یک تعلقی تکیه کرده است انسان وقتی مالک چیزی باشد به چیزی دل بسته باشد این گرفتار خوف و حزن است اگر چنانچه در گذشته چیزی از اینها را از دست داده باشد هم اکنون غمگین است و اگر احتمال بدهد در آینده چیزی را از دست بدهد این احتمالش قابل توجه باشد هم اکنون هراسناک است ولی اگر یک کسی به چیزی دل نبسته باشد و همه را ملک خدا بداند و خود را مالک نداند این نه خوفی دارد نه حزنی الآن فرض کنید یک باغی در یک کشور دوری غرس شده است میوهای دارد مال یک شخصی است انسانی که دیوانه است نه نسبت به میوههای آن خائف است نه محزون برای اینکه در اثر تگرگ و تندباد بعضی از میوههای آن ریخته باشد این الان غمگین نیست یا احتمال بدهد طوفانی میآید آینده شاخههای این درخت را میشکند این هم اکنون هراسناک نیست برای اینکه دل نبسته به او ارتباطی ندارد مومنی که در تحت ولایت ذات اقدس اله است همه چیز را مِلک و مُلک خدا میداند ﴿لله ملک السموات والارض﴾ و خود را هم عاریه میداند و آنچه در دست خود میبیند مِلک و مُلک ذات اقدس اله است چون دل نبسته است بنابراین نه خائف است نه هراسناک و اندوهناک مگر اینکه خدای سبحان دستوری بدهد دربارهٴ یک چیزی که او غمگین بشود یا خوشحال بشود دستور خدا هم این است که ﴿و لمن خاف مقام ربه جنتان﴾ یا ﴿وامّا من خاف ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی المأوی﴾ این را چون خدا دستور داد این همیشه خائف است که مبادا از فیض ذات اقدس اله محروم بماند بنابراین سرّ اینکه ولی خدا خائف و محزون نیست مشخص میشود مطلب بعدی آن است که اطلاق این آیه منافات ندارد با بعضی از مقاطعی که در آیات دیگر است اینها چون مثبتین هستند به اصطلاح این آیه مطلق است در اینکه ولیّ خدا هیچ حزنی ندارد هیچ خوفی ندارد اگر در بخشی از آیات آمده است که هنگام مرگ فرشتگان به مومنان میگویند به اینکه ﴿ان لا تخافوا و لا تحزنوا﴾ نظیر آیه 30 و 31 و 32 سورهٴ مبارکه فصلت ﴿ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون، نحن اولیائکم فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة و لکم فیها ماتشتهی انفسکم و لکم فیها ماتدعون، نزلاً من غفور رحیم﴾ که این از طلیعهٴ مرگ به بعد را نشان میدهد این منافات ندارد که اینها در زمان حیات هم آنها از این نعمت برخوردار باشند چون اینها مثبتین هستند و دو تا دلیل مثبت تعارضی ندارند تا یکی نافی دیگری باشد پس اینکه فرمود ﴿لا خوف علیهم و لا هم یحزنون﴾ وجهی ندارد که اینها را مقید بکنیم به حال احتضار یا مربوط به قیامت در بعضی از آیات دارد که در قیامت که شد خدای سبحان به مردان با تقوا میفرماید ﴿لاخوف علیکم الیوم﴾ این معنایش این نیست که شما در دنیا اهل خوف بودید خوف از مقام رب همه جا هست اما این خوفی که در آخرت از مردان با تقوا نفی شد معنایش این نیست که چنین خوفی در دنیا برای متقیان ثابت است چون اینها مثبتین هستند هیچ یک مقیِّد اطلاق دیگری نخواهد بود پس نه آیهٴ سورهٴ فصلت مقید اطلاق آیه سورهٴ یونس که محل بحث است قرار میگیرد و نه آن آیهای که مربوط به قیامت است و در قیامت به مردان متقی میگویند ﴿لاخوف علیکم الیوم﴾ این میتواند مقید باشد ﴿الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون﴾ مطلب دیگر این است که این اولیای الهی را خوب شرح میدهد چون نفی خوف و نفی حزن این در حقیقت نفی شر است نفی ضار است ولی اثبات خیر نمیکند اثبات نافع نمیکند در آیهٴ بعد که دارد ﴿لهم البشری فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة﴾ اثبات نافع و خیر میکند در بخشی از آیات محل بحث میفرماید این امور زیانبار از آنها مسلوب است در برخی میگوید نه تنها امور زیانبار از آنها مسلوب است بلکه امور سودمند بر اینها صادق است گاهی ممکن است کسی خوفناک یا اندوهگین نباشد اما مسرور و خوشحال هم نیست در حالت عادی است میفرماید مردان با ایمان اینچنین نیست که فقط خوف و حزن نداشته باشند بلکه نشاط وامید هم دارند که آن را در آیه بعد میفرماید اولیای الهی را که تشریح میکنند معلوم میشود مدار ولایت همان ایمان مستمر و تقوای مستقر است فرمود ﴿الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ اولیای الهی کیانند؟ اینها پی که ایمان آوردند و تقوای اینها هم به نحو یک وصف مستمر بر اینها ثابت است نه الذین آمنوا واتقوا ﴿و کانوا یتقون﴾ این یتقون که استمرار را میرساند آن کان هم که فعل ماضی است و روی یتقون مضارع درآمده یعنی یستمرون علی التقوی پس اگر کسی مومن باشد و مستمر التقوی این میشود ولی برای اینکه این بین خود و حکم خدا نگذاشت چیزی فاصله باشد اگر یک وقتی حکم خدا در اوامر یا نواهی یک جایی صادر بشود و او در کنار حکم خدا نباشد در جای دیگر باشد این فاصله گرفته این دیگر ولی خدا نیست این در وَلْیْ و قانون و کنار قانون خدا نیست این منفصل است جدا است این ﴿اولئک ینازان لکم بعید﴾ دامنگیرش شده است اما اگر کسی در کنار حکم باشد این حکم این هم امتثال این میشود ولْیْ خدا ولی قرب کنار بودن فاصله نداشتن بنابراین این با ایمان و تقوای مستقر و مستمر هماهنگ است لذا فرمود ﴿الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ این کان که نشانهٴ استمرار است و روی فعل مضارع درمیآید یعنی اینها دائم التقویٰ بودند وقتی دائم التقوی بودند میشوند ولی خدا ﴿الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ منظورشان هم از این ایمان ایمان تام است که بشوند ولی خدا برای اینکه این ایمان را با استقرار و استمرار تقوا قرین کرده در بخشی از آیات جریان افراد متوسط الایمان را ذکر میکند که بسیاری از اینها کسانی هستند که ایمان میآورند لکن ایمانشان مشوب به شرک است اینهایی که ایمانشان مشوب به شرک است در همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف آیه 106 به این صورت بیان شده ﴿و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون﴾ فرمود اکثر مومنین مشرک هستند یعنی آن ایمان ناب بسیار کم است در اقلی موجود است اکثری بالاخره ضمن اینکه ایمان را دارند در بعضی از امور و موارد به غیر خدا تکیه میکنند میگویند خدا هست ولی، خوب اینکه بیراهه میرود و میخواهد با معصیت مشکل خودش را حل کند به خدا ایمان دارد اما در این مقطع عصیان خدا را کارآمد نمیداند این عقیدهٴ توحیدی را کارساز نمیداند دارد به غیر خدا مراجعه میکند غیر خدا یعنی بیراهه دیگر ﴿فماذا بعد الحق الا الضلال﴾ دارد بیراهه میرود که مشکل خودش را حل کند فرمود ﴿ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون﴾ این مشرکون غیر از ﴿الذین اشرکوا﴾ است آن اشرکوا بتپرستها و امثال آنها را میگویند اما این مشرکون همان افرادی هستند که گرفتار ریا و سمعه هستند یا احیانا معصیت میکنند معصیتهای دیگر در نوبتهای سالهای گذشته ظاهرا این بحثها مطرح شد که هیچ یک از اهل معرفت ظاهرا صدر الدین است ایشان دارد به اینکه هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت کرده است در درون او این ادعای خدایی نهادینه شده است برای اینکه اگر کسی دارد خلاف میکند اگر در حال سهو است یا نسیان است یا اضطرار است یا جهل به موضوع است یا جهل به حکم است قصورا یا اجبار است یا الجاء است یا اکراه است این هفت هشت مورد هست اینها طبق حدیث رفع مرفوع است اینها که معصیت نیست اگر کسی در حال غفلت یک کاری کرده در حال سهو و نسیان یک کاری کرده یا در اثر جهل به موضوع یک کاری کرده یا در جهل به حکم قاصرا جاهل قاصر بود کاری کرده یا از روی اضطرار الجاء اکراه اجبار یک کاری را کرده بر اساس حدیث رفع اینها معصیت نیست البته احکام وضعی بعضی از این امور در جای خود محفوظ است ولی حکم تکلیفی آن دیگر برداشته شده است و معصیت نیست.
سئوال: جواب: نه اینها ایمان نقض نشده اما ﴿و ما یؤمن اکثرهم بالله الا وهم﴾ یعنی همینها که مومن هستند مشرکند ایمان را حفظ کرده یک وقت میفرماید که اکثرشان مومن نیستند مثل آن آیه میفرماید که ﴿و ما اکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین﴾ خیلیها را فرمود ایمان نمیآورند به پیغمبری زمانی علی نبیّنا وآله علیه السلام فرمود آنها ایمان نمیآورند ﴿و ما اکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین﴾ آن یک بحث دیگر است اما این آیهٴ سورهٴ یوسف ایمان را حفظ کرده فرض بر این است که اینها مسلمان هستند مؤمنند ﴿و ما یومن اکثرهم بالله إلاّ و هم مشرکون﴾ یعنی اکثر همین مومنین مشرک هستند در ذیل این آیه روایاتی بود که قبلا هم خوانده شد از وجود مبارک معصوم سلام الله علیه سئوال میکنند که چگونه این مومن مشرک است فرمود همین که میگویند لو لا فلان لهلکتُ اگر فلان طبیب نبود ما از بین میرفتیم اگر فلان شخص نبود ما از بین میرفتیم اینها با ایمان سازگار نیست یا اینکه گاهی احیانا میگویند اول خدا دوم فلان کس خدا یک اولی است که آخر هم او است اولی است که لا ثانی له عرض میکنند پس ما چطور بگوییم به ما دستور دادند بگوییم که خدا را شاکریم که به وسیله فلان شخص مشکل ما حل شد که فلان کس از ماموران الهی است یا خدا را شکر که به وسیله فلان کار مشکل ما حل شد نه اینکه اگر آن کار نبود یا اگر آن شخص نبود من از بین میرفتم این با توحید سازگار نیست فرمود اکثر مومنان گرفتار یک چنین شرک خفی هستند ﴿و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون﴾ معنای ایمان این است که غیر از ذات اقدس اله کسی مستقل نیست و سراسر عالم هر چه هست حتی خود آدم هم جزو سپاهیان او است ﴿و لله جنود السموات والارض﴾ باید گفت خدا را شاکریم که از این راه مشکل ما را حل کرد بالاخره او رازق است او حلاّل مشکلات است دیگران وسیله هستند حتی خود آدم هم وسیله هستند آن وقت این را هم که بگوییم اگر فلان کار قبلی ما نبود این مشکل ما حل نمیشد خودش را هم منشاء اثر میداند به هر تقدیر آن بزرگوار میگوید هیچ کسی گناه نمیکند مگر اینکه در دین اسلام دعوای ربوبیت کرده است برای اینکه اگر ارتکاب خلاف در آن پنج شش حال باشد که اصلا معصیت نیست یعنی در اثر سهو یا نسیان یا غفلت یا اضطرار یا اجبار یا اکراه یا جهل به موضوع یا جهل قصوری به حکم همه اینها بر اساس حدیث «رفع عن امتی» برداشته شد اینها که معصیت نیست معصیت آن است که انسان عالما عامدا گناه بکند یعنی میداند این کار دروغ است یا این مال مردم است یا این ظلم است موضوع را میداند کفر را هم میداند غفلت هم ندارد سهو و نسیان هم نیست اضطرار و اجبار و اکراه هم نیست عالما عامدا گناه میکند این را ایشان میفرماید وقتی شما تحلیل میکنید بازگشتش این است که خدایا من میدانم که تو گفتی این کار بد است ولی به نظر من باید انجام بدهم این میشود دعوی ربوبیت هیچ کسی معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت دارد با این تحلیل معلوم میشود که اینکه در روایات ما آمده که «لایزنی الزانی و هو مؤمن» «مایغتاب المغتاب و هو المؤمن» «لا یسرق السارق و هو مومن» این روایات معنایش به خوبی روشن میشود چون چند روایت است به این مضمون که هیچ تبهکاری گناه نمیکند که در آن حال گناه مومن باشد برای اینکه اگر غفلت باشد که گناه نیست در حال علم و عمد است در حال علم و عمد یعنی اینکه خدایا من میدانم که شما این را گفتی بد است ولی من میکنم حالا چند تا روایت است ذیل این بحثهای روایی دو قسم است یک قسم بحثهای روایاتی است که در خلال بحثهای تفسیری به آن اشاره میشود نظیر همان روشی که مرحوم امین الاسلام طبرسی رضوان الله تعالی علیه در مجمع دارد اینطور بحث میشود بعضی از بحثها است که خیلی حساس است آن روایاتش جداگانه خوانده میشود حالا بعضی از روایات که ذیل این آیه است جداگانه میخوانیم انشاءالله
سئوال: جواب: نه آن ربّک است نه ربّی آن برای اینکه کار خوبی کرده گفت من گناهم چیست که اینجا بمانم این پناهنده بودن نیست این دقیقا یک دادخواهی است یک کسی که به محکمه مراجعه میکند دادخواهی میکند دادخواهی وظیفه است خوب چرا من اینجا هستم استغاثه که نکرده درخواست که نکرده برو پیش سلطان بگو خوب گناه من چیست که من اینجا ماندم این یک وظیفه است این دادخواهی است دادخواهی که استعانت نیست دادخواهی که التجاء نیست
سئوال: جواب: چرا؟ این دادخواهی است اینکه با توحید منافاتی ندارد وجود مبارک حضرت امیر به محکمه هم میرود وجود مبارک صدیقهٴ کبری سلام الله علیها آن سخنرانی را در مسجد مدینه ایراد میکند اینها دادخواهی است اینها تظلم است اینها فریاد و اعتراض است اینکه التجاء نیست اینکه استعانت نیست یک کسی بگوید من گناهم چیست که من را اینجا نگه داشتید اینکه با توحید مخالفتی ندارد توحید معنایش ظلم پذیری نیست که
سئوال: جواب: بله من در ربوبیت تو نسبت به سایر مواقع قبول دارم اما اینجا این مشکل را دارم همینجا نه اینکه
سئوال: جواب: بله همین که من در این مقطع دارم در برابر شما میایستم قبول دارم شما خالق من هستید خالق آسمان و زمین هستید رب من و آسمان و زمین هستید اما درباره این قانون بخصوص ﴿علبت علینا شقوتنا﴾ است بلیة عرضت هست و مانند آن که من در برابر شما ایستادم وگرنه اینچنین نیست که با مشرکان فرق نداشته باشد با مشرکان دیگر فرق دارد آن مشرکان دیگر میگویند به اینکه ﴿ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا لا الدهر﴾ این آنجور نیست که به ربوبیت خدا جاهل باشد و منکر اصل ربوبیت باشد قبول دارد که خدا آفرید و میپروراند آسمان و آدم و عالم را اما در خصوص این مقطع میگوید گرچه شما اینطور میگویید ولی به نظر من باید آن را انجام بدهم برای اینکه تصمیم جدی گرفته که در برابر خدا بایستد
سئوال: جواب: ندانم کاری نیست اگر ندانم کاری باشد که معصیت نیست س: ج: بسیاری خوب این مربوط به عقل عملی است این ایمان به ربوبیت دارد این علمش را دارد این «رب عالم قد قتله جهله» بله علم دارد که خدای سبحان رب او است اما در مقام عزم نه در مقام جزم این در مقام عزم که باید تسلیم بشود و تصمیم بگیرد این مدار تصمیم گیریاش در برابر تصمیم گیری خدا است خدا تصمیم گرفته که این ظلم را حرام بکند و کرد ان الله اراد کذا حکم کرده به کذا و این شخص در برابر ارادهٴ خدای سبحان در برابر اراده تشریعی و نه تکوینی در برابر اراده تشریعی خدا یک ارادهٴ دیگری دارد چون اگر به آن ربوبیت از نظر علمی این کار را بکند که میشود کافر دیگر ﴿ما یؤمن اکثرهم بالله إلا و هم مشرکون﴾ نیست آن را قبول دارد از نظر علمی از نظر جهل علمی مصون است جهل علمی ندارد عالم است اما از نظر جهالت عملی در مقام تصمیم گیری خدا تصمیم گرفته این کار نشود این تصمیم گرفته این کار بشود در مدار تصمیم است که او مشکل دارد.
سئوال: جواب: خوب البته اینها در حقیقت ایمان به این معنا که اگر کسی این کار را بکند مخلد در نار است نیست یا نجس میشود یا مرتد میشود نیست ولی همین در این مقطع مشرک است لذا ایمان را حفظ کرده فرمود ﴿و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم﴾ یعنی اکثر این مومنین مشرکند پس معلوم میشود اینگونه از گناهان با اصل ایمان جمع میشود در آن مقطع خاص با ایمان جمع نمیشود آن وقت آن روایات کم هم نیست که «لایزنی الزانی و هو مؤمن» «لایسرق السارق و هو مؤمن» در حین سرقت ایمان نیست س: ج: چون آخر ایمان همین است ایمان یک بخشش به اعتقاد برمیگردد یک بخشش به اخلاق برمیگردد یک بخشش به اعمال برمیگردد این مجموعه میشود ایمان کمال ایمان به این است که کسی که از بخش اعتقاد و اخلاق و اعمال وارسته باشد مطلب دیگر این است که برخیها این ﴿الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ آن آمنوا را مثل جناب فخر رازی به آن عقل نظری زدند ﴿و کانوا یتقون﴾ را به عمل یعنی در بخش علم مومن هستند در بخش عمل با تقوا هستند جامع بین علم و عمل هستند این برداشتها را جناب فخر رازی در غالب نوشتههای تفسیریشان دارند در بحثهای کلامیشان هم دارند از همانجا هم به کتابهای دیگر صاحبنظران هم سرایت کرده است و این ظاهرا تام نیست چون ایمان و همچنین تقوا اینها از نظر علمی در بحثهای حکمت عملی هستند و از نظر تحقق جزو شئون عقل عملی هستند ایمان مال عقل نظری نیست آن جهانبینی اصل علم مال عقل نظری است ایمان یعنی پذیرفتن و گردن نهادن این کار است نه علم ایمان یعنی ورود در قلعه امن یعنی قبول کردن این قبول کردن که مربوط به نظر و اندیشه نیست این به انگیزه برمیگردد در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که ما دو تا گره داریم یک گره علمی داریم که بین موضوع و محمول قضیه است که در منطق قضیه را میگویند عقد برای اینکه موضوع با محمول، محمول با موضوع گره خورده است گفتند زید هو قائم این پیوندی که بین موضوع و محمول قضیه است باعث میشود که این قضیه را بگویند عقد همه علوم اینطور است چه علوم استدلال عقلی چه علوم نقلی فقه حقوق اخلاق اینها همه از همین قبیل است آنجا که سخن از علم است عقد دیگر آن است که انسان آنچه را که فهمید با جان خود هم گره بزند این گره دوم را میگویند عقیده و از این عقیده به ایمان یاد میشود که این به قبول برمیگردد آن طبیبی که میداند سیگار کشیدن ضرر دارد برای دستگاه ریه و میتواند ثابت بکند روی فرمولهای علمی ولی عمل نمیکند یعنی عصارهٴ علم را که موضوع و محمول گره خورده است به جان خود گره نزد جان او یک قفسهای است برای اینها نمایشگاه کتاب است بالاخره باور نکرده است فهمیده آن گره اول را دارد اما معتقد نیست عالم بی عمل هم همینطور است عالمی که عادل نیست آن هم همینطور است یعنی میداند چی حلال است چه حرام چی واجب است چه مستحب چه مکروه است چه مباح همهٴ اینها را خوانده ولی اینها را به جان خود گره نزده است عقیده پیدا نکرده لذا دستش در موقع آزمون میلرزد بنابراین ما دو تا گره لازم داریم یک گره علمی که واقعا این محمول را با موضوع موضوع را با محمول مجتهدانه عالمانه گره بزنیم که بله این حلال است آن حرام است آن واجب است آن مستحب است این است گره بین موضوع و محمول است و قضیه را هم که عقد میگویند به همین مناسبت است اما مطلب دوم این است که این را به جانمان گره بزنیم تا بشویم معتقد این را میگویند عقیده این وقتی گره خورد دیگر به این آسانی باز نمیشود اوائل ما خیال میکنیم که علم را با جانمان گره میزنیم خودمان حافظ علم هستیم خودمان حافظ این افکاریم یک قدری که راه رفتیم و جلوتر رفتیم و عمل کردیم و آشنا شدیم معلوم میشود که خودمان را به این علم گره زدیم علم نور است او ما را حفظ کرده ما از آن جهت که یک چیزی را حفظ کردیم سی چهل سال میگوییم و مینویسیم خیال میکنیم که اینها حفظ علم است خیال میکنیم علم را ما حفظ کردیم اما وقتی که او شرف ما حیثیت ما دین ما را دارد حفظ میکند میفهمیم که او یک واقعیتی است که ما خودمان را به او گره زدیم و بند کردیم ما خودمان را به او مرتبط کردیم او ما را حفظ کرده است اینکه در بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین سلام الله علیه دارد که علم بهتر از مال است برای اینکه مال را تو حفظ میکنی علم تو را حفظ میکند همین است مال را «انت تحفظه» ولی علم «هو یحفظک» سرش آن است که او شرف آدم دین آدم حیثیت آدم آبروی دنیا و آخرت آدم را حفظ میکند پس او حافظ است در حقیقت ما خودمان را به او گره میزنیم نه او را به خودمان ولی حالا بطور تعبیرات عادی برای اینکه معتقد شویم علم را به جانمان گره میزنیم تا باور کنیم این گره دوم را میگویند عقیده ایمان از اینجا شروع میشود اینطور نیست که جناب فخر رازی فرمودند که ایمان به بخش عقلِ نظر برمیگردد آری آن جهانبینیاش آن بحثهای حکمت علمیاش به عقل نظر برمیگردد او است که میفهمد اما ایمان از سنخ علم نیست ایمان از سنخ عمل است از سنخ کار است آن عقلی که «یعبد به الرحمان و یکتسب به الجنان» یا «ما عبد به الرحمان واکتسب به الجنان» این عقل است که ایمان میآورد متخلق میشود و دستور عمل میدهد این ﴿الذین آمنوا و کانوا یتقون﴾ همه اینها به آن بخشهای عقل عملی برمیگردد این عقلی که «عبد به الرحمان واکتسب به الجنان» این اگر شد انسان میشود ولیّ خدا البته آن علم مقدمه هست ولی عمده همین عقل است که «ما عبد به الرحمان واکتسب به الجنان» اینطوری میشود.
سئوال: جواب: از سنخ عمل است چون عمل قلبی در قبال عمل قالبی و جانبی است و جوارحی است آن عمل قلبی را کسی نمیبیند باید با عمل صالح همراه باشد و این رواجش برای آن است که این محسوستر است حالا قبل از اینکه بحثهای دیگر آیه بپردازیم چند تا روایت را تبرکا بخوانیم در این کتاب شریف تفسیر کنزالدقائق و بحر الغرائب جلد ششم صفحه 73 به بعد این روایات فراوانی در ذیل آیهٴ محل بحث هست البته غالب این روایات را در نور الثقلین و تفسیر برهان آمده در تفسیر عیاشی ایشان از تفسیر عیاشی نقل میکند که وجود مبارک حضرت امیر سلام الله علیه فرمود «الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون ثم قال تدرون من اولیاء الله» عرض کردند نه ما انتم یا امیرالمومنین فرمود «هم نحن و اتباعنا فمن تبعنا من بعدنا طوبی لنا طوبی لنا و طوبی لهم و طوباهم افضل من طوبانا» تا بقیه میرسد به این قسمت از وجود مبارک امام باقر سلام الله علیه نقل میکند که «وجدنا فی کتاب علی ابن الحسین علیهم السلام ﴿الا ان اولیاء الله﴾» تا «﴿ولاهم یحزنون﴾» معنایش این است که «اذا أدوا فرائض الله و اخذوا بسنن رسول الله (صل الله علیه و آله و سلم) وتورعوا عن محارم الله وزهدوا فی عاجل زهرة الدنیا و رغبوا فی ما عند الله واکتسبوا الطیب من رزق الله لایریدون به التفاخر والتکاثر فما انفقوا فی ما یلزمهم من حقوق واجبة فاولئک الذین بارک الله لهم فی ما اکتسبوا و یثابون علی ماقدموا لاخرتهم» اینها اولیاء الله هستند که مقداری ایمان و تقوا را باز فرمودند در کتاب کمال الدین و تمام النعمه از ابی بصیر نقل شده است که وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه فرمود «یا ابابصیر طوبی لشیعة قائمانا المنتظرین لظهوره [فما غیبته والمطیعین له فی ظهوره] اولئک اولیاء الله» اینها هم بیان مصداق است البته تا میرسد به حدیثی که مرحوم کلینی از امام صادق سلام الله علیه نقل میکند که آن وجود مبارک از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل میکند که «من عرف الله وعظمه منع فاه من الکلام و بطنه من الطعام و عفی نفسه بالصیام والقیام» و قالوا بابائنا وامهاتنا یا رسول الله هولاء اولیاء الله اینها که شما گفتید اولیاء الله اینها هستند؟ که مواظب زبانشان گفتارشان رفتارشان کردارشان باشند فرمود نه یک چیزهای دیگر قیود دیگر هم هست قال «ان اولیاء الله سکتوا فکان سکوتهم ذکرا ونظروا فکان نظرهم عبرة ونطقوا فکان نطقهم حکمة و مشوا فکان مشیهم بین الناس برکة لولا الآجال التی قد کتبت علیهم لم تقر ارواحهم فی اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الی الثواب» که این بخشی از آن حدیث نورانی نهج البلاغه است بعد در روایت خصال از وجود مبارک حضرت امیر نقل شده است که شما هیچ کسی را تحقیر نکنید برای اینکه چند چیز است که خداوند در چند چیز مخفی کرده ایشان همه آن حدیث را نقل نکرده آنچه که مربوط به ولایت است نقل کرده فرمود هیچ گناهی را کوچک نشمارید برای اینکه معلوم نیست در بین گناهان خدای سبحان انسان را روی چه گناهی کیفر میدهد و هیچ طاعتی را هم کوچک نشمارید چون معلوم نیست خدای سبحان در بین این طاعتها کدام طاعت را میپذیرد و هیچ شبی را هم کوچک نشمارید برای اینکه شب قدر مستور است و هیچ انسانی را تحقیر نکنید برای اینکه معلوم نیست کی ولی خدا است ولیّ خدا را که نمیشود اهانت کرد فرمود خدای سبحان «اخفی ولیه فی عباده ولاتستصغرن عبدا من عبید الله فربما یکون ولیه وانت لا تعلم» آنگاه این ﴿لهم البشری فی الحیاة الدنیا وفی الاخرة﴾ خیلی امید بخش است روایتهای فراوانی درباره بشریٰ آمده که منظور از این بشریٰ رویای حسنه است تا به این روایت میرسد در اصول کافی از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه نقل میکند که این ﴿لهم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الاخرة﴾ این است که خدای سبحان «یبشرهم بقیام القائم و بظهوره و بقتل اعدائهم و بالنجاة فی الاخرة والورود علی محمد (صل الله علیه و آله و سلم)» تا اینکه به این قسمت میرسد که میگوید اگر ﴿لهم البشری﴾ بشارتی که هست آن دیدن پیغمبر و حضرت علی ابن ابیطالب است آن مهم است.
والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است