display result search
منو
تفسیر آیات 104 تا 107 سوره یونس _ بخش اول

تفسیر آیات 104 تا 107 سوره یونس _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 6 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 104 تا 107 سوره یونس _ بخش اول"

در بخش پایانی این سوره خطاب را از مشرکان حجاز، توسعه دادند به عموم مردم
کمال هم تلفیقی از حسن فعلی و فاعلی است یعنی هم کار باید خوب باشد و هم صاحب کار.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی فَلَا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿104﴾ وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿105﴾ وَ لَا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنْفَعُکَ وَلَا یَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذًا مِنَ الظَّالِمِینَ ﴿106﴾ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿107﴾

بخش پایانی سوره مبارکه یونس به آن جمع‌بندی نهایی می‌رسد که عصاره این سوره در بخش پایانی مطرح است و خطاب را از مشرکان حجاز و اهل کتاب حجاز توسعه دادند به عموم مردم چه مردم آن عصر چه مردم اعصار آینده الی یوم القیامه فرمودند بالأخره کمال هم تلفیقی از حسن فعلی و فاعلی است یعنی هم باید کار خوب باشد هم صاحبْ کار خوب باشد تا انسان بشود کامل اگر کاری خوب بود و صاحبْ کار معتقد موحد مخلِص و با نیّت سالم نبود این به مقصد نمی‌رسد یا اگر شخص مؤمن بود ولی کار صالحی انجام نداد این هم به مقصد نمی‌رسد مجموع حسن فعلی و فاعلی یعنی هم کار باید خوب باشد هم صاحبْ کار باید مخلِص باشد که باعث کمال است لازم است لذا در قرآن کریم مسئله ایمان و عمل صالح مطرح است ایمان به حسن فاعلی برمی‌گردد که شخص باید معتقد و موحد باشد و کامل و عمل صالح به حسن فعلی برمی‌گردد ذات اقدس الاه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من یک مکتبی دارم که خودم رهبری آن مکتب را دارم معلم کتابم معلم حکمتم مزکّیِ نفوسم رهبری مردم را به عهده دارم این مکتب من، فعل من و کار من و برنامه من حق است خود من هم محق شما درباره من بخواهید حرف داشته باشید وضع من این است موضع من این است که من موحدم و لاغیر درباره مکتبم و دینم بخواهید حرف داشته باشید دینم دین توحید است من می‌گویم انسان چون نیازمند است بالأخره باید به کسی مراجعه کند اگر انسان حالا این مبادی را خوب ملاحظه بفرمایید که اگر خدای ناکرده یکی از این مبادی آسیب ببیند برهان مختل است مختل است یعنی چه؟ می‌گویند فلان بیان مختل است یعنی چه؟ یعنی در خلال این یک بیگانه‌ای راه پیدا کرده این منسجم نیست وسطش جاخالی دارد اگر حد وسط آن توان را نداشته باشد که اکبر و اصغر را به هم مرتبط کند این می‌شود مختل یعنی این وسط خالی است خللی پیدا شده یعنی در خلال این مقدمه و نتیجه این وسط خالی است حرفی که بین مقدمه و نتیجه‌اش ربط منطقی نباشد می‌گویند در خلال این بیگانه راه پیدا کرده اینجا هوا نفوذ دارد اما وقتی که منسجم باشد مختل نیست در خلال آن بیگانه نیست فرمود این مبادی را خوب ملاحظه بفرمایید که آیا بشر محتاج است یا نه باید بالأخره سر بساید یا نه باید ایمان بیاورد یا نه بشر یک موجودی است نیازمند این‌طور نیست که محتاج نباشد این از ساده‌ترین وسائل گرفته تا پیچیده‌ترین مسائل محتاج است در این تردیدی نیست و خودش هم آن توان را ندارد که خودکفا باشد هوا را تهیه کند غذا را تهیه کند بیماریها را بشناسد دردها را بشناسد داروها را بشناسد گذشته‌اش را بداند آینده‌اش را بداند بعد از مرگش را تأمین کند یقیناً خودش نمی‌تواند این کارها را انجام بدهد این دو، در مسائل اجتماعی که می‌گویند انسان متمدن است مدنی بالطبع است یا مدنی بالاضطرار است برای آن است که نیازهای یکدیگر را رفع بکنند این یک چیزی نیست که برهان بخواهد این یک امر روشنی است اما بالأخره انسان وقتی که ثابت شد یک موجود ابدی است روح مجرد دارد و هرگز از بین نمی‌رود ... باید تمام کارهای او هم به گذشته‌اش مرتبط باشد هم به سود آینده‌اش باشد پس به یک سلسله امور فراوانی نیازمند است خودش که نمی‌تواند این نیازها را برطرف کند لابد دیگری باید او را هدایت کند دیگری اگر مثل او باشد که خب بالأخره یک محتاجی به محتاجی نمی‌تواند تکیه کند این بیان نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه برهان خوبی است تامّ است فرمود «طلب المحتاج إلیَ المحتاج سفه من رأیه وَ ضلّة من عقله» این کار سفیهانه است که یک بشر به بشر تکیه کند خب او هم مثل همین است اگر کسی قانون خود را بخواهد از بشر بگیرد [از] مثل خودش بگیرد این سفاهت است ضلالت این از بیانات نورانی وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) است در صحیفه «طلب المحتاج إلیَ المحتاج سفه من رأیه وَ ضلّة من عقله» حالا فرق نمی‌کند یا مسائل مالی را بخواهد یا مسائل فکری را بخواهد که به او بخواهد تکیه کند وقتی به عالمان دین مراجعه می‌کنند اینها را به عنوان خبیر و به عنوان سفیر می‌شناسند می‌گویند شما خبیرید سفیرید رفتید حوزه‌ها درس خواندید بگویید ببینیم پیغمبر ما چه فرمود امام ما چه فرمود نمی‌گویند که شما چه می‌گویید و اگر کسی به دیگری تکیه کند این می‌شود سفیه از نظر اندیشه ضالّ از نظر انگیزه بالأخره انسان یک فهمی دارد و یک تصمیمی فرمود هم محلّ فهم او مشکل دارد هم محلّ عزم او هم جزم او هم عزم او «طلب المحتاج إلیَ المحتاج سفه من رأیه وَ ضلّة من عقله» پس یک مبدئی می‌خواهد یک تکیه‌گاهی می‌خواهد که انسان اگر بخواهد به آن مراجعه کند سفاهت نباشد و ضلالت نباشد و آن کسی است که همه امور از ضرر و نفع به دست او و رهبری اوست تا برسد به آن مهم‌ترین کار که حیات و زندگی و مرگ و مردن است به دست اوست در این آیه به این بخشهای ساده و آن بخشهای پیچیده اشاره فرمود و بینهما هم مراتب فرمود هم مسئله ضرر و نفع به دست خداست و هم مسئله حیات و ممات به دست خداست بالأخره یک کسی که این عالم را آفرید و شما را آفرید و مرگ شما را تعیین می‌کند در عالم هست یا نیست اگر نباشد که عالم می‌شود گزاف و گتره جا برای استدلال نیست اگر هست آن کس نه شمایید نه مثل شما کسی که بر مرگ مسلط است نباید بمیرد کسی که بر حیات مسلط است قیومِ حیات است می‌شود حی قیوم الذی ﴿لاتأخذه سنة و لانوم﴾ پس اگر درباره من سخن می‌گویید که به حسن فاعلی برمی‌گردد من موحّد خالصم اگر درباره مکتبم حرف دارید مکتبم توحید است و به دست ذات اقدس الاه است ﴿قل یا ایها الناس ان کنتم فی شک من دینی﴾ نه در اصل دین آنجا که سخن از تردید در مکتب است ﴿وَ ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا﴾ است شما اگر شک دارید قرآن معجزه است بیایید مثل این بیاورید اما اینجا این دو محور مورد بحث قرار گرفت یکی اینکه در اصل دین شک دارید یکی اینکه من آیا نسبت به دین پایدارم یا نه وفادارم یا نه بالأخره می‌توانید مرا از پای دربیاورید یا نه یا تهدید یا تحبیب یا با نفوذ یا با شمشیر می‌توانید ما را از پای دربیاورید؟ ما که این‌طور نیستیم دین ما هم حق است پس بنابراین حواستان را جمع بکنید
سؤال: ... جواب: آن با اضطراب همراه است ریب بدتر از شک است لذا فرمود ﴿فهم فی ریبهم یترددون﴾ فرمود اگر درباره من سخن می‌گویید ﴿فلا اعبد الذین تعبدون من دون الله﴾ آنچه را که شما از غیر خدا می‌پرستید من هرگز آنها را نمی‌پرستم حواستان جمع باشد و به هیچ عاملی هم دست از دینم برنمی‌دارم خب من چه را می‌پرستم و چه کسی را می‌پرستم؟ ﴿ولکن اعبد الله الذی یتوفٰکم﴾ این ضمن اینکه حسن فاعلی را بیان می‌کند و استقامت و استواری خود را در دین بیان می‌کند برهانی هم بر صحّت مکتبش اقامه می‌کند من خدایی را می‌پرستم که مرگ شما دست اوست آخر مهم‌ترین حادثه مرگ است دیگر، این مرگ از این حیات قوی‌تر است چون اینها خیال می‌کنند مرگ یعنی نابودی در حالی‌که مرگ هجرت است اینها که فکر می‌کردند انسان با مردن نابود می‌شود اینها چون حقیقت مرگ را نمی‌دانستند مرگ مخلوق است موجود است هجرت است منتها چهره‌اش به سمت دنیا، چون ترک دنیا و اقبال آخرت است ما این ترک را می‌بینیم خیال می‌کنیم نابودی است وگرنه «ولکنّکم تنتقلون من دار الی دار» و انسان به ضیافت خدای سبحان می‌رود وقتی می‌میرد ﴿وَ لکن اعبدالله الذی یتوفٰکم﴾ این برهان عقلی، بالأخره کسی را انسان باید بپرستد که حیات و ممات به دست اوست حیات و ممات به دست خداست باید او را پرستید این‌چنین نیست که ما بگوییم رهاییم و آزادیم محتاج نیستیم یا حاجتمان را خودمان برطرف می‌کنیم یا مثل ما برطرف می‌کند این برهان عقلی، برهان نقلی هم همین را تأیید می‌کند فرمود ﴿و امرت ان اکون من المؤمنین﴾ یعنی برهان عقلی که حد وسطش این است کسی که حیات و ممات به دست اوست باید در برابر او خضوع کرد خدا حیات و ممات به دست اوست هر کس حیات و ممات به دست او بود باید در پیشگاه او خضوع کرد باید در پیشگاه خدا خضوع کرد این می‌شود این می‌شود شکل اول این می‌شود برهان منطقی منتها این برهان عقلی را وجود مبارک حضرت به همین جمله بیان کرده ﴿ولکن اعبد الله الذی یتوفٰکم﴾ اگر برهان نباشد آنها می‌گویند خب شما می‌پرستید ما دوست داریم طور دیگری بپرستیم ولی این برهان .....
حد وسط قرار می‌گیرد گاهی ظلم، در مسائل حکمت نظری یعنی آنجا که سخن از بود و نبود است که چه در عالم هست چه در عالم نیست مثل علوم تجربی علوم ریاضی حکمت و کلام عرفان نظری در اینها در هیچ یک از اینها حد وسطش من دوست دارم من خوشم می‌آید من دوست ندارم من بدم می‌آید جا ندارد اصلاً یعنی در مسائل طبیعی در مسائل ریاضی در مسائل فلسفی در مسائل کلامی در مسائل عرفان نظری همه اینها حدود وسطای خاص خودشان را دارند مثل اینکه در فقه و اصول هم همین‌طور است منتها این فقه و اصول در این حرام و حلال است هیچ فقیه نمی‌تواند بگوید من این را دوست دارم یا آن را دوست ندارم همه تابع دلیل نقلی‌اند بالأخره، در مسائل عقلی هم همین‌طور است حد وسط هیچ دلیل این نیست که من این را دوست دارم یا آن را دوست ندارم این بد است یا آن خوب است یا این ظلم است یا آن عدل است چون محور بحث بود و نبود است چه چیزی هست چه چیزی نیست اما در حکمت عملی که مسئله ایمان است و اخلاق است و قبول و پذیرش است در این مسئله حکمت عملی من دوست دارم می‌تواند حد وسط باشد من نمی‌پذیرم می‌تواند حد وسط باشد این عدل است می‌تواند حد وسط باشد این ظلم است می‌تواند حد وسط باشد این خوب است یا این بد است می‌تواند حد وسط باشد شما در هیچ کتاب از کتابهای وسیع علوم تجربی یا ریاضی یا حکمت و کلام و عرفان نظری نمی‌بینید که یک مستدِلّی برهان اقامه کند که من این را دوست ندارم و او را دوست دارم اما وقتی مسئله توحید از آن بود و نبود به این باید می‌رسد یعنی از مرحله اینکه چه هست و چه نیست که فقط جنبه علمی محض است به این باید و نباید می‌رسد که انسان می‌پذیرد یا نمی‌پذیرد در این دالان انتقالی جا برای محبت هست جا برای عدل و ظلم هست و مانند آن این متن شرحش این است که شما در جریان حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) می‌بینید این دو تا گفتمان دارد برهان دارد مناظره دارد دیالوگ دارد و مانند آن یک جا فقط نظریِ محض است آنجا که با نمرود و اینها بحث می‌کند نمرود وقتی که از وجود مبارک حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) سئوال می‌کند که رب تو کیست یا حضرت ابتدائاً می‌خواهد رب خود را تشریح کند می‌فرماید ﴿ربی الذی یحیی و یمیت﴾ یعنی آن کسی که حیات و ممات به دست اوست او باید رب باشد خدا حیات و ممات به دست اوست این صغرا و هر کس حیات و ممات به دست اوست او رب است این کبرا پس رب من خداست این نتیجه آن هم گفت ﴿انا احیی و امیت﴾ بعد آن افسانه را راه‌اندازی کرده است بعد وجود مبارک ابراهیم خلیل دید این آن مطلب را درست تلقی نکرده درک نکرده نه اینکه دست از آن برهان برداشت آن برهان مثلاً _معاذالله_ اشکالی داشت نه همان برهان را شفاف‌تر روشن‌تر آفتابی‌تر به صورت آفتاب درآورده ﴿فان الله یأتی بالشمس من المشرق فَأتِ بها من المغرب﴾ این معنایش این نیست که برهان اول باطل بود شما این برهان دوم را که تحلیل می‌کنید می‌بینید همان درمی‌آید چیز دیگری نیست منتها این یک قدری آفتابی‌تر است روشن‌تر است ساده‌تر است دیگر قابل مغالطه نیست همگان می‌فهمند ﴿ربی الذی یحیی و یمیت﴾ را به ﴿فان الله یأتی بالشمس من المشرق فأتِ بها من المغرب﴾ فرمود آن وقت ﴿فبهت الذی کفر﴾ تمام این دو تا برهان همه‌اش در بود و نبود دور می‌زند هست و نیست دور می‌زند هیچ جا سخن از من دوست دارم یا این بد است این عدل است یا آن ظلم است نیست اما وقتی در جریان محاجّهٴ با ستاره‌پرستها و امثال ذلک سخن می‌گوید جریان موضع خودش و عقیده خودش و ایمان خودش را هم می‌خواهد تشریح کند لذا این را به صورت فرض درآورده یک وقت بحث می‌کنند که آیا ستاره خداست یا نه آنجا جای این نیست که من «احب الآفلین» را یا ﴿لا أحب الآفلین﴾ را حالا شما می‌خواهید دوست داشته باشید یا نداشته باشید اینجا جای آن نیست که کسی بگوید ﴿لا أحب الآفلین﴾ تا او بگوید «انا احب الآفلین»
سؤال: ... جواب: اگر سخن از این است که آیا شمس رب است آیا قمر رب است قرآن کریم غالب این موارد را نقل می‌کند می‌فرماید آخر از اینها چه ساخته است از شمس چه ساخته است از قمر چه ساخته است خب شمس آفرین را بپرست همان آیه‌ای که تلاوتش سجده واجب دارد همین است پس چرا آنها را می‌پرستید شمس آفرین را بپرستید اینجا سخن از اینکه این بد است آن خوب است تا یک کسی بگوید من دوست دارم کسی بگوید من دوست ندارم اینها نیست اما وقتی کسی فرض کرده که خدای من کیست من در برابر چه موجودی بخواهم سر بسایم و خضوع بکنم و او را به عنوان رب قبول داشته باشم به او مؤمن باشم اینجا یک سلسله مطالب علمی است که بود و نبود در آن است یک سلسله مسائل اعتقادی و عملی است که باید و نباید در آن است این قبلاً هم عرض شد که ما در مسئله ایمان دو تا گره می‌خواهیم دو تا عقد می‌خواهیم یک علم می‌خواهیم و یک قبول و باور در مسائل علمی که آنجا فقط سخن از بود و نبود و هست و نیست و امثال ذلک است آنجا یک عقد است یک گره است که مستحضرید در منطق قضیه را می‌گویند عقد چرا می‌گویند عقد برای اینکه بین موضوع و محمول گره می‌خورد قضیه را که عقد می‌گویند برای اینکه آن رابط بین موضوع و محمول آن هو یا آن اصل یا هر تعبیر دیگر گره می‌زند می‌گویید زید ایستاده است تا این است نیامده این مشکوک است که آیا قیام برای زید است یا برای زید نیست ولی وقتی است آمد این موضوع و محمول به هم گره می‌خورند و آدم عالم می‌شود که زید ایستاده است این یک گره این در مسائل بود و نبود است و علمی است و تئوری اما انسان باید این را باور بکند از اینجا مسئله حکمت عملی و ایمان شروع می‌شود حالا اینکه هست ما قبول داریم یا نداریم؟ بعضی‌ها با اینکه برایشان ثابت شده است چه حق است چه باطل است به جانشان گره نمی‌زنند یعنی عقیده پیدا نمی‌کنند این عقیده این گره دوم است این عقد دوم است یعنی انسان محصول علم را با جان خود گره بزند معتقد بشود چنین آدم معتقدی که این گره دوم را به جان خود زد یعنی آن عصاره علمی را به جان خود بست شد معتقد عقیده پیدا کرده است این ایمان دارد به آن مطالبی که علمی است فرعون و امثال فرعون آن عقد اول را دارند یعنی فهمیدند حق با موسای کلیم است فهمیدند این سحر نیست معجزه است اما به جانشان گره نزدند وجود مبارک موسای کلیم فرمود آخر تو که می‌دانی که حق با من است خب قبول کن بپذیر ﴿لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السمٰوات﴾ خب چرا باور نمی‌کنی یا خدای سبحان درباره فراعنه فرمود ﴿و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم﴾ این که می‌بینید دو تا طلبه در اوائل امر وقتی مباحثه می‌کنند ثالث اینها هم خداست هیچ کسی در کنار اینها نیست برای یکی از اینها معلوم شد حق با رفیقش است حالا در ادبیات بحث می‌کنند مقدمات بحث می‌کنند نحو و صرف بحث می‌کنند این با اینکه فهمید حق با رفیق اوست این حاضر نیست تسلیم بشود تمام تلاش و کوشش او این است که حرف خودش را تثبیت بکند _معاذالله_ این دیگر بعد عالم ربانی نخواهد شد این الان یک فرعونچه است بعد هم بزرگ شد یک آفتی است برای جامعه برای اینکه شما که حالا فهمیدید حق با اوست خب بپذیر اگر کسی در دوران کودکی و نوجوانی خدای ناکرده خودش را نساخت مشکل جامعه خواهد شد عند الکِبَر که همه ما را خدا از این شرور حفظ بکند پس ما دو تا گره باید بزنیم یکی اینکه مسائل را خوب بفهمیم که چه چیزی هست چه چیزی نیست دوم اینکه این فهمیده‌ها را به جانمان گره بزنیم بشویم معتقد در این بخش اعتقاد گره زدن دوم که حکمت عملی است جای بد و خوب مطرح است جای دوستی و دشمنی مطرح است وجود مبارک حضرت ابراهیم آن محدوده بود و نبود را وقتی می‌خواهد استدلال کند می‌گوید خدا آن است که مشکل مردم را حل بکند آن که خودش مشکل دارد گاهی هست گاهی نیست گاهی روشن است گاهی تاریک این مشکل خودش را نمی‌تواند حل بکند این چطوری مشکل مردم را حل بکند خدا آن است که همیشه طالع باشد و اینها گاهی طالع‌اند گاهی طالع نیستند پس اینها خدا نیستند این برای مطلب تئوری نظری که چه هست چه نیست بخش دوم حالا ثابت شد که اینها گاهی طالع‌اند گاهی غارب‌اند گاهی غروب می‌کنند گاهی طلوع دارند و رب نیستند من در برابر اینها چه وظیفه‌ای دارم من می‌خواهم ایمان بیاورم دیگر من آنکه به جان خودم گره می‌زنم اینجا دیگر جای دوست داشتن است خدا آن است که دلپذیر باشد نه خدا آن است که زمامدار باشد او در مسئله نظری است ما در مسئله نظری حل کردیم که اینها زمامدار نیستند خب من به که سر بسپارم؟ من به کسی باید سر بسپارم که دلپذیر باشد به او دل بدهم خب من یک موجودی هستم که خودم نیازمندم او مرا رها می‌کند گرفتار غروب خودش است می‌رود جای دیگر و با من نیست خب چرا به او دل ببندم ﴿لا احب الآفلین﴾ بشر به کسی دل می‌بندد که همیشه با او باشد یک وقتی آفل باشد یک وقتی طالع باشد این به درد ما نمی‌خورد خدا آن است که محبوب باشد آفل محبوب نیست پس اینها خدا نیستند می‌بینید این در فلسفه اصلاً جا ندارد همه‌ شما بحمدالله کمابیش این مسائل طبیعی و ریاضی مخصوصاً فلسفه و اینها آشنایید شما تمام کتابهای فلسفی را ورق بزنید یک چنین استدلال نه قبل از اسلام نه بعد از اسلام از هیچ حکیمی نمی‌شنوید جای من دوست دارم من دوست دارم نیست یکی بگوید من دوست دارم یکی بگوید من دوست ندارم این مسئله توحید نیست که خدا هست و واحد است ﴿لاشریک له﴾ این مسئله ایمان است من باید قبول بکنم یا نه؟ من باید در برابر او سجده کنم یا نه؟ به او دل بدهم یا نه؟ پس او باید محبوب من باشد خب من یک کسی که گاهی هست و گاهی نیست و من را رها می‌کند و مشکل من را اصلاً تشخیص نمی‌دهد چرا دل بسپارم ﴿لااحب الآفلین﴾ این در این بخش در همین فاز و فضا مسئله عدل و ظلم هم مطرح است که این کار را نکن به خودت ظلم کردی شما می‌بینید در هیچ کتاب عقلی سخن در این نیست که اگر این این‌طور باشد به خودت ظلم کردی آخر جای بدی و خوبی و عدل و ظلم در اخلاقیات و ایمان و اینهاست در کتابهای عقلی و برهان عقلی و بود و نبود و به اصطلاح جهان‌بینی نیست این است که ذات اقدس الاه در بخشهای ایمانی حرف وجود مبارک ابراهیم خلیل را که از ملکوت خبر داد و آگاه شد را نقل می‌کند که ﴿لااحب الآفلین﴾ خدا آن است که دلپذیر باشد آفل دلپذیر نیست پس آفل خدا نیست در مسئله شرک هم فرمود به خودت ستم کردی اگر شرک ورزیدی اگر غیر خدا را خواندی یا غیر خدا را عبادت کردی ﴿فتکون من الظالمین﴾ این معلوم می‌شود رأسا در این عقد دوم سخن می‌گویند یعنی در این گره دوم حرف می‌زنند نه گره اول چه هست و چه نیست در عالم، سخن از عدل و ظلم نیست سخن از بد و خوبی نیست سخن از می‌پسندم و نمی‌پسندم نیست خب شما این را پسندیدی دیگری آن طور می‌پسندد در این بخش که فرمود اگر این کار را کردی غیر خدا را خواندی خودت را خواندی به خودت ظلم کردی طبیب را خواندی به خودت ظلم کردی حبیب را خواندی به خودت ظلم کردی غیر خدا را ایُّ ما کان هر که باشد [خواندی] به خودت ظلم کردی ﴿ولاتدع من دون الله ما لاینفعک و لایضرک فان فعلت﴾ نه علمت اگر این کار را کردی به خودت ظلم کردی پس معلوم می‌شود این ظلم و مانند آن در بخش منفی می‌افتد در این عقد دوم در این گره دوم خودت را بد جایی بستی بالأخره، این همان ﴿علی شفا جرف هار فانهار به فی نار جهنم﴾ است بد جایی خودت را بستی به جای خوب ببند ﴿واعتصموا بحبل الله جمیعا﴾ ﴿و ان یمسسک الله بضر﴾ خب حالا شما خودت را بستی به بت یا بستی به دارو بستی به طبیب گفتی اگر طبیب نبود یا اگر قبیله‌ام نبود یا اگر مالم نبود خودت را بستی به اینها و اگر خدا خواست به تو ضرری برساند چه کسی می‌تواند مشکل تو را حل کند پس به خودت ظلم نکن ﴿و ان یمسسک الله بضر﴾ اگر برگشتی و بینا و بیدار شدی سراسر عالم را سپاه و ستاد الاهی دیدی ﴿وَ لله جنود السمٰوات والارض﴾ بر اساس ﴿فأینما تولوا فثم وجه الله﴾ دیدی می‌شوی موحد آن وقت در متن زندگی هستی کار هم می‌کنی مریض شدی مراجعه می‌کنی دارو مصرف می‌کنی به طبیب مراجعه می‌کنی همه کارها را هم می‌کنی اما موحد هستی چون می‌دانی همه اینها ستاد الاهی‌اند اینها را خدا خلق کرده آثار اینها را داده بخواهد می‌گیرد نخواهد نمی‌گیرد ﴿و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یردک بخیر فلا راد لفضله یصیب به من یشاء من عباده و هو الغفور الرحیم﴾ این لطایف این آیه 107 را ملاحظه بفرمایید فرمود اولاً ضرر به دست اوست نافع و ضار است این یک، و اگر او برای تنبیه شما گوشمالی شما یک ضرری به شما رساند این‌چنین نیست که بماند برای همیشه نه برطرف شدنی است این دو، خودش هم برطرف می‌کند سه، ﴿و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو﴾ اما در مقابلش نفرمود «و ان یمسسک بخیر» در آنجا اگر اراده بکند که به شما ضرر برساند کسی جلوی او را نمی‌گیرد این اراده می‌آید عملی می‌شود و شما ممسوس الضرر می‌شوید در هیچ یک از این مراتب کسی نمی‌تواند جلوی او را بگیرد ممکن است بعضی‌ها خیال بکنند در آن نقطه آغازین نتوانند دفع کنند ولی در نقطه پایانی می‌توانند رفع کنند یعنی ممکن است نتوانند جلوی بیماری را بگیرند یا جلوی زلزله را بگیرند یا جلوی سیل را بگیرند ولی می‌توانند بعد از آمدن رفع کنند فرمود نه دفع مقدور آنهاست نه رفع مقدور آنهاست ما اراده کردیم کسی را تنبیه بکنیم این اراده ما می‌آید این شخص هم تنبیه می‌شود و احدی هم قدرت دفع ندارد مگر خود ما اما در جریان خیر فرمود اینها نه تنها خیرِ آمده را نمی‌توانند رفع بکنند جلوی خیر نیامده را هم نمی‌توانند بگیرند همه جا دفع آسان‌تر از رفع است همین که ما اراده بکنیم دیگران عاجزند ﴿و ان یردک بخیر﴾ نه لازم نیست که یمسسک بخیر هیچ کس نمی‌تواند جلوی اراده ما را بگیرد این اراده ما نافذ است می‌آید خیر را هم به اهلش می‌رساند نه دفع مقدور آنهاست نه رفع مقدور آنهاست اما در جریان ضرر فرمود ما برمی‌داریم بالأخره ضرر را ولی خیر را برنمی‌داریم ما که برنمی‌داریم دیگری هم که قدرت برداشتن ندارد لذا خیر برای همیشه می‌ماند ملاحظه بفرمایید چقدر فرق گذاشته بین دو طرف ﴿و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو﴾ یعنی کشف هست بالأخره ولی خود ما برمی‌داریم اما ﴿و ان یردک بخیر﴾ هیچ کس نمی‌تواند جلوی فضل الاهی و اراده الاهی را بگیرد این می‌آید. می‌آید بعد آن را برمی‌دارند؟ اصلاً سخن از برداشتن نیست خیری است ما دادیم دیگر، خود شخص خدای ناکرده بخواهد مسیرش را برگرداند حرف دیگر است وگرنه ﴿ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم﴾ ﴿ذلک بان الله لم یک مغیراً نعمةً علیٰ قوم﴾ آیات فراوانی است فرمود ما چیزی دادیم پس نمی‌گیریم نه کسی می‌تواند جلوی خیر را بگیرد نه خیر رسیده را کسی می‌تواند از بین ببرد نه ما برمی‌داریم فقط ما می‌توانیم ما هم این کار را نمی‌کنیم ما به شما وعده دادیم و مطمئن باشید نعمتی که به شما دادیم از شما نمی‌گیریم حالا مگر اینکه خدای ناکرده خودتان بخواهید بگیرید ﴿ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم﴾ ﴿و ان یردک بخیر فلا راد لفضله یصیب به من یشاء من عباده﴾ این فضل است نه استحقاق چون او غفور است او چون رحیم است این فضل را می‌رساند.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:44

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن