- 14
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش هجدهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش هجدهم"
- تبیین شبهه ناکارآمدی اسلام برای عصر حاضر
- بیان معیار اسلامی بودن علوم و معارف
- بیان قواعد کلی به همراه تزکیه نفس در تعالیم دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿200﴾
تبیین شبهه ناکارآمدی اسلام برای عصر حاضر
فصل یازدهای که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) به عنوان مسائل اجتماعی که از کلمه ﴿رابطوا﴾ استفاده میشود منعقد کردهاند، این است که جامعه اسلامی باید با معیارهای اسلام اداره بشود و معیارهای اسلام در صدر اسلام پیاده شد با آن فضای محدود. الآن با گذشت چهارده قرن، بسیاری از موضوعات پدید آمد که در صدر اسلام اصلاً نبود تا اینکه اسلام در آن زمینه، حکمی ارائه بدهد و بسیاری از چیزهایی که در صدر اسلام بود، الآن وجود ندارد تا آنکه آن احکام پیاده بشود. چون اینچنین است، پس اصول و ضوابط اسلامی برای اداره جامعه در قرن حاضر و عصر حاضر رسا نیست، چه رسد به اعصار پیشرفته بعدی. مثلاً در عقدها سخن از ایجاب و قبول و ولای ایجاب و قبول که ایجاب و قبول باید متوالی هم باشند، مطرح بود که نباید فاصله داشته باشند. اما آیا ایجاب و قبول با تلفن میشود با فکس میشود با رابطه ماهوارهای میشود، این گونه از مسائل در صدر اسلام سابقه نداشت. آیا میشود طرفین عقد نکاح، با تلفن ایجاب و قبول بخوانند که مجلس واحد نیست. آیا خیار مجلسی که در بیع براساس «البَیَِعَان بِالْخِیارِ مَا لَمْ یَفْتَرقَا» ثابت است، اگر طرفین، با رابطه تلفنی و مانند آن، معاملهای را انجام دادند خیار مجلس دارند یا ندارند. این گونه از مسائل در صدر اسلام، اصلاً به ذهن کسی نمیآمد و امثال این موضوعات، فراواناند در نوع رشتهها. چون در نوع رشتهها امثال این موضوعات فراواناند و در صدر اسلام سابقه نداشت، هرگز آن اصول و ضوابط کلی، جوابگوی این مسائل تازه پدید آمده نیست، چه اینکه جریان عبید و اماء در صدر اسلام بود و هم اکنون رخت بربست ـ پس خیلی از مسائل است که آن وقت بود و حالا نیست و خیلی از مسائل است که حالا ظهور کرد و قبلاً نبود، با چه معیار و ضوابطی شما میخواهید احکام چهارده قرن قبل را بر حالا حاکم کنید، این عصاره شبهه. البته جوابهای گوناگونی داده شد. یک وقت بحث در اصلاح جامعه است که این به جامعهشناسی برمیگردد، مصلحان جامعه، مردم را باید بیدار کنند که به وظایفشان عمل کنند، آن بحث خارج از این سؤال و جواب است و این سؤال و جواب، فقط در محور قوانین علمی اسلام است که آیا قوانین علمی اسلام جوابگوی نیازهای عصر حاضر هست یا نه، با این شبهه.
بیان معیار اسلامی بودن علوم و معارف
جوابش این است که آری، آن مطلبی را که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در همین فصل یازده بحث کردند، لابد مطالعه فرمودید. به عنوان نمونه بعضی از مباحث را در حوزهها مطرح میکنند ولی وقتی باز بشود، میبینیم که همه آن مسائل اسلامی، نظیر همین مسائل حوزوی است. آنچه میتواند جوابگوی این باشد، آن است که یک سلسله از بحثها به اصول کلی علمی برمیگردد، یک سلسله از بحثها به امور جزئی موسمی برمیگردد. آن بحثهایی که به اصول کلی علمی برمیگردد، آن با اجتهاد حل میشود؛ یکی از بهترین راه اصلاح جامعه هر عصری، همان اجتهاد است؛ منتها اجتهاد، نه یعنی فقط در فقه، آن بزرگانی که اجتهاد را راهگشا میدانستند، به عنوان تمثیل، فقه را ذکر میکردند نه به عنوان تعیین، اجتهاد در همه علومی که اسلام آورده. ما در هر رشتهای که اسلام حرف و پیام دارد اجتهاد داریم، خواه در فقه باشد که نمونه بارز اجتهاد است، خواه در تفسیر و فلسفه و کلام و عرفان و تاریخ و رجال و درایه و امثال ذلک باشد که اینها هم به حساب علوم اسلامیاند، خواه در مسئلهٴ زمینشناسی و دریاشناسی و اخترشناسی و فضاشناسی و معدنشناسی و امثال ذلک باشد که اینها همه علوم اسلامیاند؛ منتها متأسفانه متروکند یعنی چهره اسلامی را ندارند ـ ما چه علمی را میگوییم اسلامی و چه علمی را نمیگوییم اسلامی، آیا علوم اسلامی این است که تک تک جزئیات را اسلام بگوید، آن علم اسلامی است، یا نه علومی که قوانین و ضوابط کلی را اسلام بگوید و کیفیت استنباط سایر بخشها را به عهده صاحبنظران واگذار کند و خط مشی روشمند این اجتهاد را هم بازگو کند، این میشود علم اسلامی.
علت اسلامی بودن علم اصول
الآن ما در حوزه، دو تا علم اسلامی رسمی داریم: یکی فقه است؛ یکی اصول. فقه از بارزترین مصادیق علم اسلامی است، به فقه هم که برسیم معلوم میشود که در خیلی از مسائل فقهی، مثل اصول، حوزهها پیش میروند و حق هم با اینهاست و این هم اسلامی هست. اما در این بخشهای شایع فقه، بسیاری از احکام را جزئاً فجزئاً دین، بیان کرده. مسائل طهارات این طور است، عبادات این طور است، بخشی از معاملات این طور است، از این جهت ما میگوییم فقه، جزء علوم اسلامی است؛ اما وقتی به سراغ اصول میرویم، در اینکه اصول از علوم اسلامی است که تردیدی نداریم، ببینیم اسلامیت اصول به چیست. شما الآن بحثهای عمیق برائت و استصحاب را که مطالعه میفرمایید، میبینید در خلال بحثهای برائت و استصحاب به اینجا میرسیم آیا با شک در مقتضی استصحاب جاری هست یا نه، یا شک در رافع، اختصاص به او دارد یا نه؟ استصحاب کلی چند قسم است، کلی اول و دوم و سوم آیا همه مجرای استصحاب است یا نه، آیا لوازم عقلی استصحاب حجت است یا نه؟ آیا استصحاب تنجیزی و تعلیقی یکسان است یا نه، هیچ کدام از اینها نه در قرآن است نه در روایات، فقط یک اصل کلی «لا تَنْقُض الیقین أبداً بالشََک» آمده، این اصل کلی «لا تَنْقُض الیَقِینَ بالشََک» یا «لا یَنْقُضُ الیَقینُ بالشََک» وقتی به دست صاحبنظران فنَان افتاد، همه این فروع را از آن استنباط کردند؛ هر کدام در حد مظنه، از آن اصول کلی، این فروع را استنباط میکنند و این را تکیهگاه فقهشان قرار میدهند، در حد مظنه و به او عمل میکنند. در جاهای خاصی که یقین پیدا کردند، به یقین عمل میکنند ولی اکثر مسائل در همین محور ظنون است ـ در باب برائت هم باز اینچنین است، احکام فراوانی که در برائت هست، آیا در همه موارد شبهات حکمیه، شبهه مفهومیه، شبهه مصداقیه اصل، جاری است یا نه، با اینکه یک ﴿وَ ما کُنّا مُعَذِّبینَ﴾ آمده، با حدیث رفع . این همه بحثهای عمیق دقیق اصول، از این حدیث شریف و آن آیه استفاده شده است و همه اینها هم اسلامی است و هر صاحبنظری هم به استناد این منابع و مبانی اصولی، احکام فرعیاش را بر او مترتب میکند. پس اصولی که جزء علوم اسلامی است با اجتهاد ،به این صورت درآمده. اگر کسی بگوید استصحاب کلی، اقسامی دارد در فلان قسم، جاری است [و] در فلان قسم، جاری نیست میشود علم دینی. به همین منوال، در سایر بخشها جلو میرویم، میبینیم در فلسفه، همین اصول کلی هست؛ منتها به مراتب قویتر و بیشتر، آن آیات قرآنی که در سورهٴ «حشر» است «حدید» هست، در سورهٴ «اعراف» هست، در سورهٴ مبارکهٴ «اخلاص» است، اینها اگر بر حوزهها عرضه بشود، آن معارف عمیق عقلی درباره توحید انحای توحید، توحید ذات توحید صفات، توحید افعال، توحید آثار همه از آن به خوبی استنباط میشود و خطبههای جوشان نهج البلاغه هم سند گویای این حرف است، این برای فلسفه. تفسیر را هم که خب ملاحظه میفرمایید عرفان و کلام و رجال و درایه هم در هر کدام اگر بیش از اصول ما ضوابط کلی نداشته باشیم، حداقل به اندازه اصول، ضوابط کلی داریم. از این علوم که کمابیش در حوزهها رایج هست، بگذریم به مسئله دریا شناسی، صحرا شناسی، ستارهشناسی، معدن شناسی میرسیم، میبینیم دستوراتی که در کتاب و سنت، آیاتی که در قرآن کریم آمده، احادیثی که در روایات آمده، درباره خطوط کلی جهان شناسی با این شعب فرعی فراوان، بیش از آن مقداری است که درباره اصول آمده. خب، چطور ما نظرات این بزرگان را میگوییم، استصحاب تعلیقی و تنجیزی هر دو مسئله اسلامی است، شک در مقتضی و مانع هر دو هر کسی به نظر خاص خود اصل را جاری کرد مسئله، مسئله اسلامی است. اگر به همان اندازه که ائمه فرمودند «عَلَیْنٰا اِلْقَاءُ الاُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التََفْرِیعُ» به همان معیار که یک «لا تَنْقُض الیَقیِنَ بالشََک» فرمودند و حوزهها رویش کار کردند یا «رُفِعَ عَنْ اُمَتِی تِسْع» فرمودند و حوزهها رویش کار کردند، بحثهای عمیق برائت و استصحاب، محصول این تلاشهاست، مشابه همین ادله را درباره کشتیرانی دریاها هم ذکر کردند، درباره صید دریا هم ذکر کردند، درباره آشنایی به اختران آسمان هم ذکر کردند، همین اصول کلیه را.
بیان قواعد کلی به همراه تزکیه نفس در تعالیم دینی
نه تنها به عنوان آیت الهی، چون قرآن تعلیمش با تربیت و تزکیه آمیخته است، هر جا یک مسئله علمی را ذکر میکند در کنارش، مسئله تربیتی و تزکیهای را هم گوشزد میکند، فرمود اگر وسوسه کردید، تفکر کردید در اله، آن را با «لا اله الا الله» و امثال ذلک برطرف کنید و آنگونه از وسوسههای فکری، معفو است که آن بخشها خیلی در حوزهها مطرح نیست، بعضی از چیزهایی است که جنبه تقریباً روانی دارد که انسان با آن وساوس نفسانی چه کند، این افکاری که گاهی ظهور میکند که اگر تو را خدا آفرید، خدا را که آفرید. انسان با این فکر چه کند این، چون صبغه اصولی ندارد، در حوزهها مطرح نیست. همین حدیث که بحث اصولی را بیان کرده است، بحثهای اخلاقی را و جانبی را و توحیدی را و روانی را هم در کنارش ذکر کرده. بنابراین بسیاری از آیات است یا روایات است که همه این مسائلی که مربوط به علوم و صنایع و حِرَف است، این را دارد ولی در کنارش تزکیه را هم دارد. یک وقت ظاهراً در حضور امام (سلام الله علیه) سائل و راوی در خدمتش از بازار مسگرها حرکت میکردند میرفتند، به حضرت عرض کردند این مس چیست ؟ فرمود این یک ارتباطی با ریشه نقره دارد که اگر او را خوب تصفیه میکردند، از این بهتر بهرهبرداری میکردند از این سنخ، احادیث کم نیست، خیلی بیش از آن مقداری است که درباره برائت و استصحاب آمده. آیاتی هم که در زمینه جهان بینی در مقاطع خاص، نه در کل جهان بینی که رنگ فلسفی بگیرد، مسئله علمی یعنی از ستارهشناسی تا ماهیهای دریا، به طور گوناگون آمده.
شرط اسلامی شدن علوم و معارف
اگر صبغه اسلامی داشتن یک علم به این است که «عَلَینٰا اِلْقَاءُ الاُصُول و عَلَیکُمُ التََفرِیع» ، به همان معیار که علم اصول با وسعتش شده اسلامی، آنگاه کشتیرانیها، صنایع، دریاشناسی، رصدخانهها همه اینها صبغهٴ اسلامی پیدا میکنند. ما که نباید توقع داشته باشیم جزئیات مسئله را دین، برای ما بازگو کند. این فکری که داد و عقلی که داد، عقل «حجهٌ شرعیةٌ» این عقل، مثل «لاتَنْقُضِ الیَقِیْن» است. اگر چیزی را عقل فهمید لازم نیست که در کنارش روایت باشد، همان طوری که شارع مقدس فرمود من وحی را از بیرون فرستادم، فرمود چراغ عقل را هم در درون شما روشن کردم. این عقل، رسول من است در درون شما و رسول، عقل من است در بیرون که رسول عقل بیرونی است و عقل، رسول درونی است. این «ان لله علی الناسِ حُجَتَین حجةً ظاهرةً و حجةً باطَنةً» همین است. اگر ما در مسئلهای دلیل شرعی نداشتیم؛ عقل حکم کرد، عقل مبرهن حکم کرد به اینکه باید اینچنین کرد، این میشود حکم شرعی و اگر هم دلیل شرعی پیدا کردیم، این دلیل شرعی ارشاد به حکم عقلی است، چیز جدیدی نیست [و] اگر هم او نبود، این حکم میشد حکم شرعی. مثلاً همین مسئله حرمت ظلم و حرمت خیانت در امانت، اینها براهین عقلی دارد. آن ادله شرعی که آمده، اینها جنبه ارشادی دارند نه تأسیسی یعنی اگر دلیل وجوب عدل و حرمت ظلم هم نبود، عدل واجب بود و ظلم حرام، چون عقل میگوید و عقل، حجت خداست، اینچنین نیست که اگر چیزی را عقل گفته در برابر اسلام است. مجموعه عقل و وحی، دلیل الهیاند؛ اگر چیزی را عقل گفت و انسان با این عقل مبرهن مخالفت کرد، یقیناً در قیامت به جهنم میرود. مثل اینکه اگر چیزی را شرع گفته است و انسان با شرع مخالفت کرد یقیناً معذَب میشود، اینچنین نیست که اگر چیزی را عقل گفته یعنی در مقابل اسلام، اینکه شما در همه این منابع اصولی میبینید یکی از منابع قطعی استدلال، مسئله عقل است براساس همین جهت است. این برائت عقلی را مقدم داشتند و خیلی از موارد گفتند این ادله برائت، تأیید همین حکم عقل است، این «قبح العقاب بلا بیان» را اصل قرار دادند و بخشی از موارد را گفتند این تأیید حکم عقل است نه تأسیس؛ اما آن خطوط مبهمی را که عقل به او راه ندارد البته تأسیس شرع است.
علت اسلامی بودن علم فقه
بنابراین معیار اسلامی بود این نیست که تک تک اشیا را و جزئیات اشیا را شارع مقدس بگوید، برگردیم به سراغ فقه که عرض کردیم درباره فقه هم باید سخن به میان بیاید. در فقه همه بخشها نظیر عبادات نیست. شما مکاسب مرحوم شیخ را مطالعه فرمودهاید درس گفتید. خب، این کتاب مکاسب و کتاب متاجر، بخشی به نام مکاسب محرمه با روایات تقریباً حل است. اما آیا معاطات لازم هست یا نه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ معاطات را شامل میشود یا نه، آیا در معاملات فضولی اجازه، کاشف است یا نه، آیا به نحو شرط متأخر است یا نه، همه اینها عقل محض است؛ منتها چون در حوزه مطرح شد و شیخ انصاری(رضوان الله علیه) طرح کرد، ما پذیرفتیم که صبغه اسلامی دارد وگرنه عقل محض است. در خیلی از مسائل معاملات ما روایت نداریم. اصول کلی را فرمودند، عقل از این اصول کلی استنباط میکند این میشود اجتهاد، این میشود حکم شرعی. اگر چیزی را عقل گفت یعنی شرع گفت و اگر چیزی را شرع گفت یعنی همان را عقل، تبعیت میکند، معیار اسلامی بودن یک علم، همان است که در فقه و اصول شما حالا میبینید. اصول علمی است اسلامی، با این گسترهای که دارد. فقه، علمی است اسلامی، با آن پهنهای که دارد. شما معاملات را که مراجعه میکنید، میبینید پیچیدگی این بحثهای معاملی، چون روایات کم است. عبادات را که مراجعه میکنید، میبینید دشواری بحثهای فقهی در بخش عبادات این است که روایات، فراوان است یک فقیه چگونه جمع کند بین روایات. عمده دشواری بحثهای فقهی در عبادات، فراوانی روایات است که انسان متحیَر است از آنها چگونه جمع بندی کند آنها را و به یک نتیجهای برسد. دشواری بحثهای فقهی معاملات در فقه این است که روایات کم است، انسان به این ادله عقلیه و ظواهر بعضی از اصول کلی و غرایض عقلا باید استنباط کند؛ این سختیاش این است؛ آنجا از زیادی روایات، فقیه رنج میبرد، اینجا از کمی احادیث در زحمت است. ولی هر دو اسلامی است، به همین معیار که معاملات اسلامی است اصول اسلامی است، به همان معیار هم صنایع و حرف و رصدخانهها و علوم و فنون تجربی هم اسلامی است.
معیار اسلامی بودن علوم و معارف
اگر گفتند اجتهاد، راهگشا است یعنی در صدر و ساقه این علوم، علومی را که القای اصولش به عهده شارع است و استنباطش به عهده کارشناس. فقیهان، کارشناسان فقهیاند اصولیون، کارشناسان اصولیاند زمینشناسان، کارشناسان زمیناند. اگر ما یک مجتهد زمین شناس داشته باشیم، این اصول کلی را از کتاب و سنت بگیرد، مقدماتش را از بیرون فراهم کند به نام علوم پایه، این میشود مجتهد اسلامی در زمینشناسی. بعضی از مقدمات که مسئله فیزیک است، ریاضی است اینها جزء علوم پایه است، اینها جنبه مقدماتی دارد. مگر خواندن اشعار جاهلیت و استشهاد به اشعار جاهلی در حوزههای ما صبغه اسلامی ندارد، مگر هیچ فرق است در اسلام بین سیوطی خواندن و مکاسب خواندن، هر دو علم اسلامی است، آن یکی با اشعار جاهلی بسته است، چون پایه شناخت احادیث و روایات است. اگر ما میگوییم طلبه سیوطی خوان سرباز ولی عصر است دارد علم اسلامی یاد میگیرد، برای اینکه مقدمه این کار است دیگر، بخشهای دیگری که «غَدَائِرهُ مُسْتَشْزِرَاتٌ الی العُلی ٭٭٭ تَضلَُ المَدَاری فی مُثَنََی و مَرْسَلِ» این حرفها، حرفهای اسلامی است در حوزه، با اینکه تشبیبگونه بود کسی در جاهلیت آن وقت گفته است. آن وقت او معصیت کرد، این شعر را گفت و هدف و انگیزه باطلی هم داشت این شعر را گفت ولی یک طلبه مطوَل خوان، با خواندن این میشود سرباز ولی عصر، برای اینکه این سلاحی است تا با آشنا شدن لطایف معانی و بیان، به خدمت کتاب و سنت برود. یک سلسله علوم پایه است که در هر رشته لازم است، حالا اگر کسی خواست زمینشناس باشد او دیگر لازم نیست مطول و معانی و بیان بخواند که، او سبعه معلقه بخواند که، همین حوزهها قبلاً مقامات حریری و مقامات حمیدی و مقامات کذایی و بدیع الزمان و اینها تدریس میشد.
خدا رحمت کند مرحوم آقای شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) را، این بزرگوار در شرح حال خودش در الکنی الالقاب که از کتابهای خوب این بزرگوار است، آنجا وضع زندگی و سیره علمی و طلبگی خودش را تنظیم کرده. در آنجا مرقوم فرمودند که من در دوران جوانی ذوق ادبی داشتم؛ خوب بود ذوق ادبیام، به این مقامات بدیع الزمان، مقامات حریری به این مقامات روی آورده بودم، مقامات حریری میخواندم. مقامات حریری لابد مستحضرید ملاحظه فرمودید کتابی است خیلی فولاد گونه نوشته شده یعنی برای مطالعه هر صفحه شما ناچارید چندین بار به کتاب لغت مراجعه کنید؛ اما محتوای او بسیار، بسیار پایین است، پذیرائیها و مهمان نوازیها و سورچرانیها خلاصه، کیفیت سفره پهن کردنها و کیفیت ضیافت و کیفیت اطعام و اینها در آن هست، جلسات اینچنینی، محتوایی ندارد. مرحوم آقای شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) فرمود که من بغتتاً به این فکر افتادم که من میخواهم ادیب بشوم، ادبیات داشته باشم؛ اما چرا بدون معارف، من ادبیات با معارف را دوست دارم. رفتم به خدمت نهج البلاغه، هم ادبیات است اقوای از ادبیات دیگران، هم لبریز از معارف الهی است. این است که در نوشتههای مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) آثار عجمه کم است، آن نوشتههای عربی او هم متقن و متین است. خب، اگر کسی خواست عربی بخواند، قواعد عربی را یاد بگیرد و از همان مواد درسیاش نهج البلاغه بود خب، این صبغه اسلامی دارد. ولی اگر نبود اینچنین نیست متأسفانه و تاکنون هم اینچنین نبود حالا یا مقامات حریری یا حمیدی میخواندند، یا سبعه معلقه میخواندند یا اگر سبعه معلقه را ترک کردند، بالأخره آن اشعار به عنوان شاهد، در جامع الشواهد اینها آمده، همه اینها شده علوم اسلامی و همه درس گویندگان و مطالعه کنندگان شدهاند سرباز ولی عصر، با اینکه از جای دیگر آمده و متأسفانه هیچ استشهادی هم سابقاً در اینها به آیات و روایات نبود که بعدها الآن تقریباً در حدود بیست، سی سال است که به این فکر افتادند که حالا ما کاری بکنیم که به جای اینکه از شواهد اشعار جاهلی مدد بگیریم، از قرآن مدد بگیریم. این تقریباً بیست، سی سال است که حالا علناً به فکر برنامه ریزی افتادند.
اسلامی شدن علوم نیازمند اجتهاد در قواعد کلی هر علم
خب. اگر کسی با استمداد از اصول کلی که در قرآن و روایات آمده، بخواهد مجتهد در زمین شناسی باشد، چهار تا مسئله فیزیک هم میخواند، چهار تا مسئله زیست شناسی هم میخواند، چهار تا مسئله ریاضی هم یاد میگیرد در حوزهها هم خوانده میشود، میشود علم اسلامی و او هم میشود سرباز ولی عصر. پس آنها که پیشنهاد دادند گفتند راه حل، اجتهاد است منظور آنها این نیست که اجتهاد فقط در فقه و منظور آنها این نیست که اجتهاد در این پنج، شش تا علمی که در حوزهها کم بیش هست، نه اجتهاد در هر چیزی که قرآن آورد و وحی او را امضا کرد و کل این مسائل را قرآن آورد. آنگاه آن شخص، در دانشگاه هم اگر هست او هم سرباز امام زمان است، چرا؟، چون براساس این معیار کلی اسلام درس خوانده یک، و همه آن مقدمات را هم برای فراگیری اصول کلی اسلام یاد گرفته دو، و امین عادل هم است فرآوردههایش را در اختیار نظام اسلامی قرار میدهد سه، این میشود علم اسلامی. پس به همان روال که اصول، علم اسلامی است به همان روال که معاملات متاجر، علم اسلامی است ـ با اینکه شما هر چه بیشتر بگردید کمتر روایت پیدا میکنید ـ به همان روال، سایر بخشها هم میشود علم اسلامی. حالا اگر نگذاشتند نظام اسلامی یا جامعه اسلامی در آن بخشها حرکت کند یا اگر در آن بخشها حرکت کردند، گفتند اینها کاری به نظام اسلامی ندارد، این یک سوء برداشت یا سوء تحلیلی است از بیگانه وگرنه قرآن کریم و روایات، همان طوری که دلیل برائت و استصحاب را در حد کم و کوتاه ارائه داد، در حد فراوان و انبوه در بخشهای دیگر ارائه کرد «علینا القاءُ الاُصول و علیکمُ التََفْریع» معیار اینها خواهد بود.
اجتهاد، عهدهدار خطوط کلی علوم در هر عصر
پس اجتهاد، در صدر و ذیل علومی که قرآن و روایات آوردند نقش دارد و این اجتهاد مستمر، میتواند خطوط کلی علمی هر عصر را تضمین بکند. میماند مسائل جزئی و موسمی و مقطعی و مانند آن، که این کاری به اجتهاد ندارد، جزء حوادث واقعه است، نظیر جریان خلیج، در جنگ خلیج این کار، کار مجتهد نیست، خطوط کلی را مجتهد فهمیده، این بیگانه آمده در خلیج، نظام اسلامی موضع بگیرد یا نگیرد؟ حادثهای در الجزایر اتفاق افتاده، مسلمین در انتخابات پیروز شدند، بیگانهها تحمیل کردند بر اینها، این یک امر جزئی است، این کاری به مجتهد ندارد تا فتوا بدهد [بلکه] این کار به یک زمامدار فقیه عادل دارد که درباره «اما الحوادثُ الواقِعَه» به او مراجعه بشود و او موضعگیری بکند؛ منتها چون فقیه است از آن اصول کلی مستحضر است، چون امین عادل است نه خودفروش است نه دین فروش است نه کشور فروش، باید به او مراجعه کرد. پس جزئیات را با ولایت فقیه حل میکنند، خطوط کلی را با اجتهاد مستمر.
عدم اختصاص اجتهاد به فقه و اصول
اینکه گفتند اجتهاد راهگشاست، مخصوص فقه نیست، مخصوص فقه و اصول نیست، بلکه در همه علومی است که دین آورده. چرا این همه تشویق درباره کشاورزی شده و گفته شد که «الزارعون کنوز الله فی ارضه» یا تشویقی که کردند که شما اینچنین آبیاری بکنید، در فلان وقت آبیاری بکنید، در فلان وقت از باران استفاده بکنید همه اینها راهنماییهاست یا تشویق است یا ارائه اصول و معیارهای کلی علمی است یا ارائهها در تأیید آنست. بنابراین با این دو تا اصل اجتهاد و ولایت فقیه، میشود فاصله این ده، دوازده یا چهارده قرن حل را کرد. اما آنچه را که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند، فرمودند که بشر دو چهره دارد: یک چهره ثابت دارد؛ یک چهره متغیر، البته این مطلب را در ذیل فصل یازده نفرمودند.
پرسش:...
پاسخ: تقلید بله و اما اسلام که فقط برای تقلید نیست، اسلام برای مجد و عظمت و کیان مسلمین تلاش کرده که بیگانهها از کشورهای اسلامی رخت بربندند و جامعه اسلامی روی پای خود بایستد. خب، چه احتیاج داشته باشد که به بیگانهها نیازمند باشد، او برود در زمینشناسی، در صنعت مجتهد باشد و جامعه خود را بپروراند که وارد کننده نباشد، آن مصرف کننده خواه و ناخواه مقلد مجتهد زمینشناس است، چه اسمش را تقلید بگذارد چه نگذارد، مصرف کننده همیشه مقلد است، الآن مقلد بیگانههایند، آن روز مقلد آشنا. اگر دریاشناسی، اخترشناسی مرحوم خواجه نصیری باشد، رصدخانهای بسازد در آن بحبوحه حمله مغول، عدهای را به همراه خود ببرد، قطب شیرازی را به همراه خود ببرد، بعضی از بزرگان را به همراه خود ببرد، در مراغه آنجا رصدخانه درست کند تا در بخشهای عظیم، از زیر بار دیگران نجات پیدا کنند، این خودشان میشوند مجتهد، مصرف کننده میشود مقلد. الآن شما ناچارید تابع زنگ گرینویچ باشید؛ آنها هر چه گفتند شما تقلید کنید، بالأخره انسان مصرف کننده، مقلد است چه بهتر که مقلد آشنا باشد، نه مقلد بیگانه.
پاسخ علامه طباطبایی(ره) به شبهه ناکارآمدی اسلام در عصر حاضر
به هر حال آنچه را که ایشان یعنی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در این فصل یازده فرمودند این است با توضیحی که از سایر فرمایشاتشان میشود کمک گرفت این است که، انسان یک چهره ثابتی دارد، یک چهره متغیر. چهره ثابت او مسائل فطرت است که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ مسائل فطری او که ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ یک اصل ثابت است، جنبههای نفسانی او ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ یک اصل ثابت است. بخشهای اعتقادی اخلاقی و بسیاری از مسائل احکام و حِکَم، مربوط به این چهرههای ثابت انسانیَت است که این صدر و ذیل ندارد، انسانی که در چهارده قرن قبل بود یا انسانی که در چهارده قرن بعد میآید یا انسان معاصر، برابر این اصول کلی خلق شد که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ آن احکام و حِکَم هم برای تأمین سعادت همین چهره ثابت انسانهاست، این محذوری ندارد. میماند چهرههای متغیر انسان، کیفت زیست فرق کرده، کیفیت مسکن سازی فرق کرده، کیفیت سفر فرق کرده کیفیت روابط فردی و بینالمللی فرق کرده، البته اینها فرق کرده؛ اما اصل نیاز به تغذیه، اصل احکام کلی سفر، اصل رابطه فردی و جمعی، اینها فرق نکرده. اینگونه از اصول که ثابت است احکام ثابتی دارد، آن گونه از امور که متغیر است آسیبی نمیرساند به این اصول کلیه. حالا شما اگر خواستید ببینید کشاورزی اولویت دارد یا صنعت، خطوط کلی صنعت و کشاورزی که مشخص شد، کارشناسانی را هم همان طوری که در بخش فقه و اصول تربیت کردید در بخش صنعت و کشاورزی تربیت کردید، آنها اگر مجتهد عادلاند، خودشان اظهار نظر میکنند یعنی هم واجد خطوط کلیاند، هم آگاه به امور جزئی و اگر خطوط کلی فقهی را نمیدانند فقط در کشاورزی صاحبنظرند و در صنعت صاحبنظرند به عنوان بازوان خوب مشاوره، برای مقام ولایت فقیه قرار میگیرند ولیَ مسلمین از اینها، حکم کارشناسی را سؤال میکند و به استناد فقاهت خودش دستور میدهد، لذا هر دو بخش را ایشان اشاره کردند گرچه بخش اجتهاد و بخش و لایت، به آن صورتی که بیان شده نیامده، گرچه بخش فطرت و مانند آن که ثابت است و چهره متغیر به این صورت نیامده ولی فرمودند بالأخره زندگی یک اصول ثابتی دارد یک اصول متغیر، اصول ثابت زندگی با اصول ثابت دین حل میشود. امور متغیر جزئی، به زعامت یک کارشناس دینی حل میشود. این کارشناس دینی، چون به آن اصول آگاهی دارد، در موضوعات هم با مشورت صاحبنظران تصمیم میگیرد و امور مسلمین را حل میکند که این پایان فصل یازده، ارتباطی دارد با فصل دوازده به بعد که درباره ولایت فقیه و زمامدار مسلمین «من الذی یتقلد ولایة المجتمع فی الاسلام و ما سیرته» به خواست خدا مطرح خواهد شد.
مقدار ترابط یک علم با سایر علوم
مطلب دیگر این است که آنچه در طی این روزها به مناسبت فصل نه و ده اشاره شد ، همین مقدار بود که فتوا قداست دارد و آن احکامی که برای خود دین است برای بعضی از فتاوا هست و کسی از بیرون، نمیتواند بگوید هیچ کدام از فتاوا قداست ندارد و غبار بشریت به نحو موجبه کلیه، روی تمام فتاوا و احکام نشسته است. اما اینکه هر فقیهی، علمش به علوم بیرونی وابسته است و این علوم، مترابطاً و ارتباط دیالوگ دارند، آن به خواست خدا اگر در ضمن یکی از فصول آینده مناسب شد ممکن است بحث بشود. بحث را باید براساس تناسبی که این فصول، راهنمایی میکنند طرح کرد؛ اما قول اجمالیاش این است که بر فرض، این سخن صحیح باشد یعنی هر فقیهی به استناد علوم بیرونی چیز یاد بگیرد و استنباط کند، گاهی حق با این فقیه است گاهی حق با فقیه مقابل. در اینکه علوم نظری به علوم بدیهی تکیه میکند، این هیچ سخن در او نیست. در اینکه انسان وقتی میخواهد اجتهاد کند استنباط کند، یقیناً بدون تردید، علوم بیرونی او نقش دارد این حرفی در او نیست. تنها چیزی که علوم بیرونی نقش ندارد، همان مسئله مبدأ المبادی است به نام امتناع جمع نقیضین، آن علم آغازین است که از جای دیگر گرفته نشده وگرنه تمام علوم نظری، به مبانی و مبادی وابسته است حالا تا مبادی چه باشد تا مبانی چه باشد و تا چه اندازه آنها دخیل باشند و تا چه اندازه این مستنبط صاحبنظر از آنها مدد بگیرد، این یک مطلب که نباید بین علم آغازین و علوم بعدی خلط کرد، یقیناً علوم بعدی به علوم قبلی وابسته است؛ اما تا کجا وابسته است تا چه اندازه علوم قبلی دخیلاند جداگانه بحث میطلبد.
عدم دلالت اختلاف معنایی اصطلاحات علمی بر نسبیَت علوم
مطلب دیگر آن است که اصطلاحات علوم گوناگون را هم نباید با مسئله نسبیت خلط کرد یعنی اگر کسی گفت نماز واجب است این وجوب، در هر علمی اصطلاحی دارد، نباید گفت هر کسی به نسبت خود میفهمد، مثلاً عامی میفهمد که واجب یعنی اگر انجام ندهد میسوزد و مجتهد میفهمد که واجب یعنی حکمی است از احکام خمسه و فیلسوف میگوید وجوب امری است اعتباری، متکلم میگوید وجوب، حد اعلای اراده مولاست و مانند آن، اینها پنج تا مسئله علمی است در پنج تا علم، نه اینکه یک امر است نسبی، پنج تا مسئله است در پنج تا علم، در پنج تا اصطلاح، ممکن است کسی که جامع خیلی از علوم است از آن جهت که فیلسوف است بگوید اینها امری است اعتباری، از آن جهت که متکلم است مسئله اراده را طرح کند از آن جهت که فقیه است بگوید از احکام خمسه است و مانند آن، نباید گفت این نسبی است.
عدم تأثیر پذیرش ترابط علوم بر مطلق بودن فهم بشری
ولی اگر کسی بگوید دین «کما هو حقه» بعد از اینکه «جمع المسائل فی مسئلة الواحدة» نکرد که نباید بشود، هر مسئلهای موضوع و محمول جدایی دارد، لوازم بعدی جزء مسائل بعدیاند نه جزء این مسئله و اگر همه لوازم و ملزوم و ملازمات همه به هم گره بخورند، ما یک مطلب داشته باشیم، آن وقت امر دائر است بین اینکه انسان یا همه علوم اولین و آخرین را دارد یا هیچ کدام. اگر اینها یک مسئله باشد واقعاً، خیلی از علوم بود قبلاً بود و الآن مبانی و مبادیاش نیست و خیلی از علوم است که بعدها میآید و الآن مبانی و مبادیاش نیست، اگر اینها یک قضیه باشند، یک موضوع و محمول باشند. هیچ نفسی نمیتواند تصدیق بکند به ثبوت این محمول برای این موضوع، مگر اینکه علوم اولین و آخرین نزدش باشد. پس امر دائر است بین اینکه انسان یا علوم اولین و آخرین را داراست یا هیچ، اینچنین که نیست. هر لازمی در کنار هر ملزومی «مسئلة بحیالها» هر حکمی برای هر موضوعی «مسئلة بحالها». در خیلی از موارد، فقه را که مثلاً به عنوان نمونه مثال زدیم، مجموع فقهی که نزد برادران اهل سنت است و نزد فرقه ناجیه امامیه است، شما وارد هر مساءل که بشوید این «الفقه علی المظاهر الخمسه» را که مطالعه میفرمایید، میبینید بسیاری از اینها «فی طرفی النقیض» است، در بسیاری از مسائل، از طهارت تا دیات، یکی میگوید هست، دیگری میگوید نیست. پس بالأخره یکی حق است و دیگری باطل، کدام حق است را معرفت شناس نمیداند. خود آنها که خود را ذی حق میپندارند براساس ادله ظنی میگویند حق با ماست ولی معرفتشناس یقین دارد که یکی حق است و دیگری باطل، نه یقین به صورت ضرورت به شرط المحمول نه ضرورت ذاتی که «احدهما حقٌ بالضرورة و مقابله باطلٌ بالضرورة» حالا اگر کسی از راه جفر و رمل و تیر به تاریکی انداختن و امثال ذلک به مسئلهای قطع پیدا کرد، این را در اصول ملاحظه فرمودید که قطع قطَاع برای خود او حجت است، او عذری بر ترک ندارد، این یک مطلب [و] برای مقلدین او حجت نیست، این دو مطلب و اگر قطعش در قیامت معلوم شد که خلاف است او معاقَب میشود، برای اینکه از راه روشمند نرفته این سه مطلب، حالا تتمه فصلهای بعدی انشاء الله.
«و الحمد لله ربَ العالمین»
- تبیین شبهه ناکارآمدی اسلام برای عصر حاضر
- بیان معیار اسلامی بودن علوم و معارف
- بیان قواعد کلی به همراه تزکیه نفس در تعالیم دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿200﴾
تبیین شبهه ناکارآمدی اسلام برای عصر حاضر
فصل یازدهای که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) به عنوان مسائل اجتماعی که از کلمه ﴿رابطوا﴾ استفاده میشود منعقد کردهاند، این است که جامعه اسلامی باید با معیارهای اسلام اداره بشود و معیارهای اسلام در صدر اسلام پیاده شد با آن فضای محدود. الآن با گذشت چهارده قرن، بسیاری از موضوعات پدید آمد که در صدر اسلام اصلاً نبود تا اینکه اسلام در آن زمینه، حکمی ارائه بدهد و بسیاری از چیزهایی که در صدر اسلام بود، الآن وجود ندارد تا آنکه آن احکام پیاده بشود. چون اینچنین است، پس اصول و ضوابط اسلامی برای اداره جامعه در قرن حاضر و عصر حاضر رسا نیست، چه رسد به اعصار پیشرفته بعدی. مثلاً در عقدها سخن از ایجاب و قبول و ولای ایجاب و قبول که ایجاب و قبول باید متوالی هم باشند، مطرح بود که نباید فاصله داشته باشند. اما آیا ایجاب و قبول با تلفن میشود با فکس میشود با رابطه ماهوارهای میشود، این گونه از مسائل در صدر اسلام سابقه نداشت. آیا میشود طرفین عقد نکاح، با تلفن ایجاب و قبول بخوانند که مجلس واحد نیست. آیا خیار مجلسی که در بیع براساس «البَیَِعَان بِالْخِیارِ مَا لَمْ یَفْتَرقَا» ثابت است، اگر طرفین، با رابطه تلفنی و مانند آن، معاملهای را انجام دادند خیار مجلس دارند یا ندارند. این گونه از مسائل در صدر اسلام، اصلاً به ذهن کسی نمیآمد و امثال این موضوعات، فراواناند در نوع رشتهها. چون در نوع رشتهها امثال این موضوعات فراواناند و در صدر اسلام سابقه نداشت، هرگز آن اصول و ضوابط کلی، جوابگوی این مسائل تازه پدید آمده نیست، چه اینکه جریان عبید و اماء در صدر اسلام بود و هم اکنون رخت بربست ـ پس خیلی از مسائل است که آن وقت بود و حالا نیست و خیلی از مسائل است که حالا ظهور کرد و قبلاً نبود، با چه معیار و ضوابطی شما میخواهید احکام چهارده قرن قبل را بر حالا حاکم کنید، این عصاره شبهه. البته جوابهای گوناگونی داده شد. یک وقت بحث در اصلاح جامعه است که این به جامعهشناسی برمیگردد، مصلحان جامعه، مردم را باید بیدار کنند که به وظایفشان عمل کنند، آن بحث خارج از این سؤال و جواب است و این سؤال و جواب، فقط در محور قوانین علمی اسلام است که آیا قوانین علمی اسلام جوابگوی نیازهای عصر حاضر هست یا نه، با این شبهه.
بیان معیار اسلامی بودن علوم و معارف
جوابش این است که آری، آن مطلبی را که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در همین فصل یازده بحث کردند، لابد مطالعه فرمودید. به عنوان نمونه بعضی از مباحث را در حوزهها مطرح میکنند ولی وقتی باز بشود، میبینیم که همه آن مسائل اسلامی، نظیر همین مسائل حوزوی است. آنچه میتواند جوابگوی این باشد، آن است که یک سلسله از بحثها به اصول کلی علمی برمیگردد، یک سلسله از بحثها به امور جزئی موسمی برمیگردد. آن بحثهایی که به اصول کلی علمی برمیگردد، آن با اجتهاد حل میشود؛ یکی از بهترین راه اصلاح جامعه هر عصری، همان اجتهاد است؛ منتها اجتهاد، نه یعنی فقط در فقه، آن بزرگانی که اجتهاد را راهگشا میدانستند، به عنوان تمثیل، فقه را ذکر میکردند نه به عنوان تعیین، اجتهاد در همه علومی که اسلام آورده. ما در هر رشتهای که اسلام حرف و پیام دارد اجتهاد داریم، خواه در فقه باشد که نمونه بارز اجتهاد است، خواه در تفسیر و فلسفه و کلام و عرفان و تاریخ و رجال و درایه و امثال ذلک باشد که اینها هم به حساب علوم اسلامیاند، خواه در مسئلهٴ زمینشناسی و دریاشناسی و اخترشناسی و فضاشناسی و معدنشناسی و امثال ذلک باشد که اینها همه علوم اسلامیاند؛ منتها متأسفانه متروکند یعنی چهره اسلامی را ندارند ـ ما چه علمی را میگوییم اسلامی و چه علمی را نمیگوییم اسلامی، آیا علوم اسلامی این است که تک تک جزئیات را اسلام بگوید، آن علم اسلامی است، یا نه علومی که قوانین و ضوابط کلی را اسلام بگوید و کیفیت استنباط سایر بخشها را به عهده صاحبنظران واگذار کند و خط مشی روشمند این اجتهاد را هم بازگو کند، این میشود علم اسلامی.
علت اسلامی بودن علم اصول
الآن ما در حوزه، دو تا علم اسلامی رسمی داریم: یکی فقه است؛ یکی اصول. فقه از بارزترین مصادیق علم اسلامی است، به فقه هم که برسیم معلوم میشود که در خیلی از مسائل فقهی، مثل اصول، حوزهها پیش میروند و حق هم با اینهاست و این هم اسلامی هست. اما در این بخشهای شایع فقه، بسیاری از احکام را جزئاً فجزئاً دین، بیان کرده. مسائل طهارات این طور است، عبادات این طور است، بخشی از معاملات این طور است، از این جهت ما میگوییم فقه، جزء علوم اسلامی است؛ اما وقتی به سراغ اصول میرویم، در اینکه اصول از علوم اسلامی است که تردیدی نداریم، ببینیم اسلامیت اصول به چیست. شما الآن بحثهای عمیق برائت و استصحاب را که مطالعه میفرمایید، میبینید در خلال بحثهای برائت و استصحاب به اینجا میرسیم آیا با شک در مقتضی استصحاب جاری هست یا نه، یا شک در رافع، اختصاص به او دارد یا نه؟ استصحاب کلی چند قسم است، کلی اول و دوم و سوم آیا همه مجرای استصحاب است یا نه، آیا لوازم عقلی استصحاب حجت است یا نه؟ آیا استصحاب تنجیزی و تعلیقی یکسان است یا نه، هیچ کدام از اینها نه در قرآن است نه در روایات، فقط یک اصل کلی «لا تَنْقُض الیقین أبداً بالشََک» آمده، این اصل کلی «لا تَنْقُض الیَقِینَ بالشََک» یا «لا یَنْقُضُ الیَقینُ بالشََک» وقتی به دست صاحبنظران فنَان افتاد، همه این فروع را از آن استنباط کردند؛ هر کدام در حد مظنه، از آن اصول کلی، این فروع را استنباط میکنند و این را تکیهگاه فقهشان قرار میدهند، در حد مظنه و به او عمل میکنند. در جاهای خاصی که یقین پیدا کردند، به یقین عمل میکنند ولی اکثر مسائل در همین محور ظنون است ـ در باب برائت هم باز اینچنین است، احکام فراوانی که در برائت هست، آیا در همه موارد شبهات حکمیه، شبهه مفهومیه، شبهه مصداقیه اصل، جاری است یا نه، با اینکه یک ﴿وَ ما کُنّا مُعَذِّبینَ﴾ آمده، با حدیث رفع . این همه بحثهای عمیق دقیق اصول، از این حدیث شریف و آن آیه استفاده شده است و همه اینها هم اسلامی است و هر صاحبنظری هم به استناد این منابع و مبانی اصولی، احکام فرعیاش را بر او مترتب میکند. پس اصولی که جزء علوم اسلامی است با اجتهاد ،به این صورت درآمده. اگر کسی بگوید استصحاب کلی، اقسامی دارد در فلان قسم، جاری است [و] در فلان قسم، جاری نیست میشود علم دینی. به همین منوال، در سایر بخشها جلو میرویم، میبینیم در فلسفه، همین اصول کلی هست؛ منتها به مراتب قویتر و بیشتر، آن آیات قرآنی که در سورهٴ «حشر» است «حدید» هست، در سورهٴ «اعراف» هست، در سورهٴ مبارکهٴ «اخلاص» است، اینها اگر بر حوزهها عرضه بشود، آن معارف عمیق عقلی درباره توحید انحای توحید، توحید ذات توحید صفات، توحید افعال، توحید آثار همه از آن به خوبی استنباط میشود و خطبههای جوشان نهج البلاغه هم سند گویای این حرف است، این برای فلسفه. تفسیر را هم که خب ملاحظه میفرمایید عرفان و کلام و رجال و درایه هم در هر کدام اگر بیش از اصول ما ضوابط کلی نداشته باشیم، حداقل به اندازه اصول، ضوابط کلی داریم. از این علوم که کمابیش در حوزهها رایج هست، بگذریم به مسئله دریا شناسی، صحرا شناسی، ستارهشناسی، معدن شناسی میرسیم، میبینیم دستوراتی که در کتاب و سنت، آیاتی که در قرآن کریم آمده، احادیثی که در روایات آمده، درباره خطوط کلی جهان شناسی با این شعب فرعی فراوان، بیش از آن مقداری است که درباره اصول آمده. خب، چطور ما نظرات این بزرگان را میگوییم، استصحاب تعلیقی و تنجیزی هر دو مسئله اسلامی است، شک در مقتضی و مانع هر دو هر کسی به نظر خاص خود اصل را جاری کرد مسئله، مسئله اسلامی است. اگر به همان اندازه که ائمه فرمودند «عَلَیْنٰا اِلْقَاءُ الاُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التََفْرِیعُ» به همان معیار که یک «لا تَنْقُض الیَقیِنَ بالشََک» فرمودند و حوزهها رویش کار کردند یا «رُفِعَ عَنْ اُمَتِی تِسْع» فرمودند و حوزهها رویش کار کردند، بحثهای عمیق برائت و استصحاب، محصول این تلاشهاست، مشابه همین ادله را درباره کشتیرانی دریاها هم ذکر کردند، درباره صید دریا هم ذکر کردند، درباره آشنایی به اختران آسمان هم ذکر کردند، همین اصول کلیه را.
بیان قواعد کلی به همراه تزکیه نفس در تعالیم دینی
نه تنها به عنوان آیت الهی، چون قرآن تعلیمش با تربیت و تزکیه آمیخته است، هر جا یک مسئله علمی را ذکر میکند در کنارش، مسئله تربیتی و تزکیهای را هم گوشزد میکند، فرمود اگر وسوسه کردید، تفکر کردید در اله، آن را با «لا اله الا الله» و امثال ذلک برطرف کنید و آنگونه از وسوسههای فکری، معفو است که آن بخشها خیلی در حوزهها مطرح نیست، بعضی از چیزهایی است که جنبه تقریباً روانی دارد که انسان با آن وساوس نفسانی چه کند، این افکاری که گاهی ظهور میکند که اگر تو را خدا آفرید، خدا را که آفرید. انسان با این فکر چه کند این، چون صبغه اصولی ندارد، در حوزهها مطرح نیست. همین حدیث که بحث اصولی را بیان کرده است، بحثهای اخلاقی را و جانبی را و توحیدی را و روانی را هم در کنارش ذکر کرده. بنابراین بسیاری از آیات است یا روایات است که همه این مسائلی که مربوط به علوم و صنایع و حِرَف است، این را دارد ولی در کنارش تزکیه را هم دارد. یک وقت ظاهراً در حضور امام (سلام الله علیه) سائل و راوی در خدمتش از بازار مسگرها حرکت میکردند میرفتند، به حضرت عرض کردند این مس چیست ؟ فرمود این یک ارتباطی با ریشه نقره دارد که اگر او را خوب تصفیه میکردند، از این بهتر بهرهبرداری میکردند از این سنخ، احادیث کم نیست، خیلی بیش از آن مقداری است که درباره برائت و استصحاب آمده. آیاتی هم که در زمینه جهان بینی در مقاطع خاص، نه در کل جهان بینی که رنگ فلسفی بگیرد، مسئله علمی یعنی از ستارهشناسی تا ماهیهای دریا، به طور گوناگون آمده.
شرط اسلامی شدن علوم و معارف
اگر صبغه اسلامی داشتن یک علم به این است که «عَلَینٰا اِلْقَاءُ الاُصُول و عَلَیکُمُ التََفرِیع» ، به همان معیار که علم اصول با وسعتش شده اسلامی، آنگاه کشتیرانیها، صنایع، دریاشناسی، رصدخانهها همه اینها صبغهٴ اسلامی پیدا میکنند. ما که نباید توقع داشته باشیم جزئیات مسئله را دین، برای ما بازگو کند. این فکری که داد و عقلی که داد، عقل «حجهٌ شرعیةٌ» این عقل، مثل «لاتَنْقُضِ الیَقِیْن» است. اگر چیزی را عقل فهمید لازم نیست که در کنارش روایت باشد، همان طوری که شارع مقدس فرمود من وحی را از بیرون فرستادم، فرمود چراغ عقل را هم در درون شما روشن کردم. این عقل، رسول من است در درون شما و رسول، عقل من است در بیرون که رسول عقل بیرونی است و عقل، رسول درونی است. این «ان لله علی الناسِ حُجَتَین حجةً ظاهرةً و حجةً باطَنةً» همین است. اگر ما در مسئلهای دلیل شرعی نداشتیم؛ عقل حکم کرد، عقل مبرهن حکم کرد به اینکه باید اینچنین کرد، این میشود حکم شرعی و اگر هم دلیل شرعی پیدا کردیم، این دلیل شرعی ارشاد به حکم عقلی است، چیز جدیدی نیست [و] اگر هم او نبود، این حکم میشد حکم شرعی. مثلاً همین مسئله حرمت ظلم و حرمت خیانت در امانت، اینها براهین عقلی دارد. آن ادله شرعی که آمده، اینها جنبه ارشادی دارند نه تأسیسی یعنی اگر دلیل وجوب عدل و حرمت ظلم هم نبود، عدل واجب بود و ظلم حرام، چون عقل میگوید و عقل، حجت خداست، اینچنین نیست که اگر چیزی را عقل گفته در برابر اسلام است. مجموعه عقل و وحی، دلیل الهیاند؛ اگر چیزی را عقل گفت و انسان با این عقل مبرهن مخالفت کرد، یقیناً در قیامت به جهنم میرود. مثل اینکه اگر چیزی را شرع گفته است و انسان با شرع مخالفت کرد یقیناً معذَب میشود، اینچنین نیست که اگر چیزی را عقل گفته یعنی در مقابل اسلام، اینکه شما در همه این منابع اصولی میبینید یکی از منابع قطعی استدلال، مسئله عقل است براساس همین جهت است. این برائت عقلی را مقدم داشتند و خیلی از موارد گفتند این ادله برائت، تأیید همین حکم عقل است، این «قبح العقاب بلا بیان» را اصل قرار دادند و بخشی از موارد را گفتند این تأیید حکم عقل است نه تأسیس؛ اما آن خطوط مبهمی را که عقل به او راه ندارد البته تأسیس شرع است.
علت اسلامی بودن علم فقه
بنابراین معیار اسلامی بود این نیست که تک تک اشیا را و جزئیات اشیا را شارع مقدس بگوید، برگردیم به سراغ فقه که عرض کردیم درباره فقه هم باید سخن به میان بیاید. در فقه همه بخشها نظیر عبادات نیست. شما مکاسب مرحوم شیخ را مطالعه فرمودهاید درس گفتید. خب، این کتاب مکاسب و کتاب متاجر، بخشی به نام مکاسب محرمه با روایات تقریباً حل است. اما آیا معاطات لازم هست یا نه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ معاطات را شامل میشود یا نه، آیا در معاملات فضولی اجازه، کاشف است یا نه، آیا به نحو شرط متأخر است یا نه، همه اینها عقل محض است؛ منتها چون در حوزه مطرح شد و شیخ انصاری(رضوان الله علیه) طرح کرد، ما پذیرفتیم که صبغه اسلامی دارد وگرنه عقل محض است. در خیلی از مسائل معاملات ما روایت نداریم. اصول کلی را فرمودند، عقل از این اصول کلی استنباط میکند این میشود اجتهاد، این میشود حکم شرعی. اگر چیزی را عقل گفت یعنی شرع گفت و اگر چیزی را شرع گفت یعنی همان را عقل، تبعیت میکند، معیار اسلامی بودن یک علم، همان است که در فقه و اصول شما حالا میبینید. اصول علمی است اسلامی، با این گسترهای که دارد. فقه، علمی است اسلامی، با آن پهنهای که دارد. شما معاملات را که مراجعه میکنید، میبینید پیچیدگی این بحثهای معاملی، چون روایات کم است. عبادات را که مراجعه میکنید، میبینید دشواری بحثهای فقهی در بخش عبادات این است که روایات، فراوان است یک فقیه چگونه جمع کند بین روایات. عمده دشواری بحثهای فقهی در عبادات، فراوانی روایات است که انسان متحیَر است از آنها چگونه جمع بندی کند آنها را و به یک نتیجهای برسد. دشواری بحثهای فقهی معاملات در فقه این است که روایات کم است، انسان به این ادله عقلیه و ظواهر بعضی از اصول کلی و غرایض عقلا باید استنباط کند؛ این سختیاش این است؛ آنجا از زیادی روایات، فقیه رنج میبرد، اینجا از کمی احادیث در زحمت است. ولی هر دو اسلامی است، به همین معیار که معاملات اسلامی است اصول اسلامی است، به همان معیار هم صنایع و حرف و رصدخانهها و علوم و فنون تجربی هم اسلامی است.
معیار اسلامی بودن علوم و معارف
اگر گفتند اجتهاد، راهگشا است یعنی در صدر و ساقه این علوم، علومی را که القای اصولش به عهده شارع است و استنباطش به عهده کارشناس. فقیهان، کارشناسان فقهیاند اصولیون، کارشناسان اصولیاند زمینشناسان، کارشناسان زمیناند. اگر ما یک مجتهد زمین شناس داشته باشیم، این اصول کلی را از کتاب و سنت بگیرد، مقدماتش را از بیرون فراهم کند به نام علوم پایه، این میشود مجتهد اسلامی در زمینشناسی. بعضی از مقدمات که مسئله فیزیک است، ریاضی است اینها جزء علوم پایه است، اینها جنبه مقدماتی دارد. مگر خواندن اشعار جاهلیت و استشهاد به اشعار جاهلی در حوزههای ما صبغه اسلامی ندارد، مگر هیچ فرق است در اسلام بین سیوطی خواندن و مکاسب خواندن، هر دو علم اسلامی است، آن یکی با اشعار جاهلی بسته است، چون پایه شناخت احادیث و روایات است. اگر ما میگوییم طلبه سیوطی خوان سرباز ولی عصر است دارد علم اسلامی یاد میگیرد، برای اینکه مقدمه این کار است دیگر، بخشهای دیگری که «غَدَائِرهُ مُسْتَشْزِرَاتٌ الی العُلی ٭٭٭ تَضلَُ المَدَاری فی مُثَنََی و مَرْسَلِ» این حرفها، حرفهای اسلامی است در حوزه، با اینکه تشبیبگونه بود کسی در جاهلیت آن وقت گفته است. آن وقت او معصیت کرد، این شعر را گفت و هدف و انگیزه باطلی هم داشت این شعر را گفت ولی یک طلبه مطوَل خوان، با خواندن این میشود سرباز ولی عصر، برای اینکه این سلاحی است تا با آشنا شدن لطایف معانی و بیان، به خدمت کتاب و سنت برود. یک سلسله علوم پایه است که در هر رشته لازم است، حالا اگر کسی خواست زمینشناس باشد او دیگر لازم نیست مطول و معانی و بیان بخواند که، او سبعه معلقه بخواند که، همین حوزهها قبلاً مقامات حریری و مقامات حمیدی و مقامات کذایی و بدیع الزمان و اینها تدریس میشد.
خدا رحمت کند مرحوم آقای شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) را، این بزرگوار در شرح حال خودش در الکنی الالقاب که از کتابهای خوب این بزرگوار است، آنجا وضع زندگی و سیره علمی و طلبگی خودش را تنظیم کرده. در آنجا مرقوم فرمودند که من در دوران جوانی ذوق ادبی داشتم؛ خوب بود ذوق ادبیام، به این مقامات بدیع الزمان، مقامات حریری به این مقامات روی آورده بودم، مقامات حریری میخواندم. مقامات حریری لابد مستحضرید ملاحظه فرمودید کتابی است خیلی فولاد گونه نوشته شده یعنی برای مطالعه هر صفحه شما ناچارید چندین بار به کتاب لغت مراجعه کنید؛ اما محتوای او بسیار، بسیار پایین است، پذیرائیها و مهمان نوازیها و سورچرانیها خلاصه، کیفیت سفره پهن کردنها و کیفیت ضیافت و کیفیت اطعام و اینها در آن هست، جلسات اینچنینی، محتوایی ندارد. مرحوم آقای شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) فرمود که من بغتتاً به این فکر افتادم که من میخواهم ادیب بشوم، ادبیات داشته باشم؛ اما چرا بدون معارف، من ادبیات با معارف را دوست دارم. رفتم به خدمت نهج البلاغه، هم ادبیات است اقوای از ادبیات دیگران، هم لبریز از معارف الهی است. این است که در نوشتههای مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) آثار عجمه کم است، آن نوشتههای عربی او هم متقن و متین است. خب، اگر کسی خواست عربی بخواند، قواعد عربی را یاد بگیرد و از همان مواد درسیاش نهج البلاغه بود خب، این صبغه اسلامی دارد. ولی اگر نبود اینچنین نیست متأسفانه و تاکنون هم اینچنین نبود حالا یا مقامات حریری یا حمیدی میخواندند، یا سبعه معلقه میخواندند یا اگر سبعه معلقه را ترک کردند، بالأخره آن اشعار به عنوان شاهد، در جامع الشواهد اینها آمده، همه اینها شده علوم اسلامی و همه درس گویندگان و مطالعه کنندگان شدهاند سرباز ولی عصر، با اینکه از جای دیگر آمده و متأسفانه هیچ استشهادی هم سابقاً در اینها به آیات و روایات نبود که بعدها الآن تقریباً در حدود بیست، سی سال است که به این فکر افتادند که حالا ما کاری بکنیم که به جای اینکه از شواهد اشعار جاهلی مدد بگیریم، از قرآن مدد بگیریم. این تقریباً بیست، سی سال است که حالا علناً به فکر برنامه ریزی افتادند.
اسلامی شدن علوم نیازمند اجتهاد در قواعد کلی هر علم
خب. اگر کسی با استمداد از اصول کلی که در قرآن و روایات آمده، بخواهد مجتهد در زمین شناسی باشد، چهار تا مسئله فیزیک هم میخواند، چهار تا مسئله زیست شناسی هم میخواند، چهار تا مسئله ریاضی هم یاد میگیرد در حوزهها هم خوانده میشود، میشود علم اسلامی و او هم میشود سرباز ولی عصر. پس آنها که پیشنهاد دادند گفتند راه حل، اجتهاد است منظور آنها این نیست که اجتهاد فقط در فقه و منظور آنها این نیست که اجتهاد در این پنج، شش تا علمی که در حوزهها کم بیش هست، نه اجتهاد در هر چیزی که قرآن آورد و وحی او را امضا کرد و کل این مسائل را قرآن آورد. آنگاه آن شخص، در دانشگاه هم اگر هست او هم سرباز امام زمان است، چرا؟، چون براساس این معیار کلی اسلام درس خوانده یک، و همه آن مقدمات را هم برای فراگیری اصول کلی اسلام یاد گرفته دو، و امین عادل هم است فرآوردههایش را در اختیار نظام اسلامی قرار میدهد سه، این میشود علم اسلامی. پس به همان روال که اصول، علم اسلامی است به همان روال که معاملات متاجر، علم اسلامی است ـ با اینکه شما هر چه بیشتر بگردید کمتر روایت پیدا میکنید ـ به همان روال، سایر بخشها هم میشود علم اسلامی. حالا اگر نگذاشتند نظام اسلامی یا جامعه اسلامی در آن بخشها حرکت کند یا اگر در آن بخشها حرکت کردند، گفتند اینها کاری به نظام اسلامی ندارد، این یک سوء برداشت یا سوء تحلیلی است از بیگانه وگرنه قرآن کریم و روایات، همان طوری که دلیل برائت و استصحاب را در حد کم و کوتاه ارائه داد، در حد فراوان و انبوه در بخشهای دیگر ارائه کرد «علینا القاءُ الاُصول و علیکمُ التََفْریع» معیار اینها خواهد بود.
اجتهاد، عهدهدار خطوط کلی علوم در هر عصر
پس اجتهاد، در صدر و ذیل علومی که قرآن و روایات آوردند نقش دارد و این اجتهاد مستمر، میتواند خطوط کلی علمی هر عصر را تضمین بکند. میماند مسائل جزئی و موسمی و مقطعی و مانند آن، که این کاری به اجتهاد ندارد، جزء حوادث واقعه است، نظیر جریان خلیج، در جنگ خلیج این کار، کار مجتهد نیست، خطوط کلی را مجتهد فهمیده، این بیگانه آمده در خلیج، نظام اسلامی موضع بگیرد یا نگیرد؟ حادثهای در الجزایر اتفاق افتاده، مسلمین در انتخابات پیروز شدند، بیگانهها تحمیل کردند بر اینها، این یک امر جزئی است، این کاری به مجتهد ندارد تا فتوا بدهد [بلکه] این کار به یک زمامدار فقیه عادل دارد که درباره «اما الحوادثُ الواقِعَه» به او مراجعه بشود و او موضعگیری بکند؛ منتها چون فقیه است از آن اصول کلی مستحضر است، چون امین عادل است نه خودفروش است نه دین فروش است نه کشور فروش، باید به او مراجعه کرد. پس جزئیات را با ولایت فقیه حل میکنند، خطوط کلی را با اجتهاد مستمر.
عدم اختصاص اجتهاد به فقه و اصول
اینکه گفتند اجتهاد راهگشاست، مخصوص فقه نیست، مخصوص فقه و اصول نیست، بلکه در همه علومی است که دین آورده. چرا این همه تشویق درباره کشاورزی شده و گفته شد که «الزارعون کنوز الله فی ارضه» یا تشویقی که کردند که شما اینچنین آبیاری بکنید، در فلان وقت آبیاری بکنید، در فلان وقت از باران استفاده بکنید همه اینها راهنماییهاست یا تشویق است یا ارائه اصول و معیارهای کلی علمی است یا ارائهها در تأیید آنست. بنابراین با این دو تا اصل اجتهاد و ولایت فقیه، میشود فاصله این ده، دوازده یا چهارده قرن حل را کرد. اما آنچه را که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند، فرمودند که بشر دو چهره دارد: یک چهره ثابت دارد؛ یک چهره متغیر، البته این مطلب را در ذیل فصل یازده نفرمودند.
پرسش:...
پاسخ: تقلید بله و اما اسلام که فقط برای تقلید نیست، اسلام برای مجد و عظمت و کیان مسلمین تلاش کرده که بیگانهها از کشورهای اسلامی رخت بربندند و جامعه اسلامی روی پای خود بایستد. خب، چه احتیاج داشته باشد که به بیگانهها نیازمند باشد، او برود در زمینشناسی، در صنعت مجتهد باشد و جامعه خود را بپروراند که وارد کننده نباشد، آن مصرف کننده خواه و ناخواه مقلد مجتهد زمینشناس است، چه اسمش را تقلید بگذارد چه نگذارد، مصرف کننده همیشه مقلد است، الآن مقلد بیگانههایند، آن روز مقلد آشنا. اگر دریاشناسی، اخترشناسی مرحوم خواجه نصیری باشد، رصدخانهای بسازد در آن بحبوحه حمله مغول، عدهای را به همراه خود ببرد، قطب شیرازی را به همراه خود ببرد، بعضی از بزرگان را به همراه خود ببرد، در مراغه آنجا رصدخانه درست کند تا در بخشهای عظیم، از زیر بار دیگران نجات پیدا کنند، این خودشان میشوند مجتهد، مصرف کننده میشود مقلد. الآن شما ناچارید تابع زنگ گرینویچ باشید؛ آنها هر چه گفتند شما تقلید کنید، بالأخره انسان مصرف کننده، مقلد است چه بهتر که مقلد آشنا باشد، نه مقلد بیگانه.
پاسخ علامه طباطبایی(ره) به شبهه ناکارآمدی اسلام در عصر حاضر
به هر حال آنچه را که ایشان یعنی سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در این فصل یازده فرمودند این است با توضیحی که از سایر فرمایشاتشان میشود کمک گرفت این است که، انسان یک چهره ثابتی دارد، یک چهره متغیر. چهره ثابت او مسائل فطرت است که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ مسائل فطری او که ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ یک اصل ثابت است، جنبههای نفسانی او ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ یک اصل ثابت است. بخشهای اعتقادی اخلاقی و بسیاری از مسائل احکام و حِکَم، مربوط به این چهرههای ثابت انسانیَت است که این صدر و ذیل ندارد، انسانی که در چهارده قرن قبل بود یا انسانی که در چهارده قرن بعد میآید یا انسان معاصر، برابر این اصول کلی خلق شد که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ آن احکام و حِکَم هم برای تأمین سعادت همین چهره ثابت انسانهاست، این محذوری ندارد. میماند چهرههای متغیر انسان، کیفت زیست فرق کرده، کیفیت مسکن سازی فرق کرده، کیفیت سفر فرق کرده کیفیت روابط فردی و بینالمللی فرق کرده، البته اینها فرق کرده؛ اما اصل نیاز به تغذیه، اصل احکام کلی سفر، اصل رابطه فردی و جمعی، اینها فرق نکرده. اینگونه از اصول که ثابت است احکام ثابتی دارد، آن گونه از امور که متغیر است آسیبی نمیرساند به این اصول کلیه. حالا شما اگر خواستید ببینید کشاورزی اولویت دارد یا صنعت، خطوط کلی صنعت و کشاورزی که مشخص شد، کارشناسانی را هم همان طوری که در بخش فقه و اصول تربیت کردید در بخش صنعت و کشاورزی تربیت کردید، آنها اگر مجتهد عادلاند، خودشان اظهار نظر میکنند یعنی هم واجد خطوط کلیاند، هم آگاه به امور جزئی و اگر خطوط کلی فقهی را نمیدانند فقط در کشاورزی صاحبنظرند و در صنعت صاحبنظرند به عنوان بازوان خوب مشاوره، برای مقام ولایت فقیه قرار میگیرند ولیَ مسلمین از اینها، حکم کارشناسی را سؤال میکند و به استناد فقاهت خودش دستور میدهد، لذا هر دو بخش را ایشان اشاره کردند گرچه بخش اجتهاد و بخش و لایت، به آن صورتی که بیان شده نیامده، گرچه بخش فطرت و مانند آن که ثابت است و چهره متغیر به این صورت نیامده ولی فرمودند بالأخره زندگی یک اصول ثابتی دارد یک اصول متغیر، اصول ثابت زندگی با اصول ثابت دین حل میشود. امور متغیر جزئی، به زعامت یک کارشناس دینی حل میشود. این کارشناس دینی، چون به آن اصول آگاهی دارد، در موضوعات هم با مشورت صاحبنظران تصمیم میگیرد و امور مسلمین را حل میکند که این پایان فصل یازده، ارتباطی دارد با فصل دوازده به بعد که درباره ولایت فقیه و زمامدار مسلمین «من الذی یتقلد ولایة المجتمع فی الاسلام و ما سیرته» به خواست خدا مطرح خواهد شد.
مقدار ترابط یک علم با سایر علوم
مطلب دیگر این است که آنچه در طی این روزها به مناسبت فصل نه و ده اشاره شد ، همین مقدار بود که فتوا قداست دارد و آن احکامی که برای خود دین است برای بعضی از فتاوا هست و کسی از بیرون، نمیتواند بگوید هیچ کدام از فتاوا قداست ندارد و غبار بشریت به نحو موجبه کلیه، روی تمام فتاوا و احکام نشسته است. اما اینکه هر فقیهی، علمش به علوم بیرونی وابسته است و این علوم، مترابطاً و ارتباط دیالوگ دارند، آن به خواست خدا اگر در ضمن یکی از فصول آینده مناسب شد ممکن است بحث بشود. بحث را باید براساس تناسبی که این فصول، راهنمایی میکنند طرح کرد؛ اما قول اجمالیاش این است که بر فرض، این سخن صحیح باشد یعنی هر فقیهی به استناد علوم بیرونی چیز یاد بگیرد و استنباط کند، گاهی حق با این فقیه است گاهی حق با فقیه مقابل. در اینکه علوم نظری به علوم بدیهی تکیه میکند، این هیچ سخن در او نیست. در اینکه انسان وقتی میخواهد اجتهاد کند استنباط کند، یقیناً بدون تردید، علوم بیرونی او نقش دارد این حرفی در او نیست. تنها چیزی که علوم بیرونی نقش ندارد، همان مسئله مبدأ المبادی است به نام امتناع جمع نقیضین، آن علم آغازین است که از جای دیگر گرفته نشده وگرنه تمام علوم نظری، به مبانی و مبادی وابسته است حالا تا مبادی چه باشد تا مبانی چه باشد و تا چه اندازه آنها دخیل باشند و تا چه اندازه این مستنبط صاحبنظر از آنها مدد بگیرد، این یک مطلب که نباید بین علم آغازین و علوم بعدی خلط کرد، یقیناً علوم بعدی به علوم قبلی وابسته است؛ اما تا کجا وابسته است تا چه اندازه علوم قبلی دخیلاند جداگانه بحث میطلبد.
عدم دلالت اختلاف معنایی اصطلاحات علمی بر نسبیَت علوم
مطلب دیگر آن است که اصطلاحات علوم گوناگون را هم نباید با مسئله نسبیت خلط کرد یعنی اگر کسی گفت نماز واجب است این وجوب، در هر علمی اصطلاحی دارد، نباید گفت هر کسی به نسبت خود میفهمد، مثلاً عامی میفهمد که واجب یعنی اگر انجام ندهد میسوزد و مجتهد میفهمد که واجب یعنی حکمی است از احکام خمسه و فیلسوف میگوید وجوب امری است اعتباری، متکلم میگوید وجوب، حد اعلای اراده مولاست و مانند آن، اینها پنج تا مسئله علمی است در پنج تا علم، نه اینکه یک امر است نسبی، پنج تا مسئله است در پنج تا علم، در پنج تا اصطلاح، ممکن است کسی که جامع خیلی از علوم است از آن جهت که فیلسوف است بگوید اینها امری است اعتباری، از آن جهت که متکلم است مسئله اراده را طرح کند از آن جهت که فقیه است بگوید از احکام خمسه است و مانند آن، نباید گفت این نسبی است.
عدم تأثیر پذیرش ترابط علوم بر مطلق بودن فهم بشری
ولی اگر کسی بگوید دین «کما هو حقه» بعد از اینکه «جمع المسائل فی مسئلة الواحدة» نکرد که نباید بشود، هر مسئلهای موضوع و محمول جدایی دارد، لوازم بعدی جزء مسائل بعدیاند نه جزء این مسئله و اگر همه لوازم و ملزوم و ملازمات همه به هم گره بخورند، ما یک مطلب داشته باشیم، آن وقت امر دائر است بین اینکه انسان یا همه علوم اولین و آخرین را دارد یا هیچ کدام. اگر اینها یک مسئله باشد واقعاً، خیلی از علوم بود قبلاً بود و الآن مبانی و مبادیاش نیست و خیلی از علوم است که بعدها میآید و الآن مبانی و مبادیاش نیست، اگر اینها یک قضیه باشند، یک موضوع و محمول باشند. هیچ نفسی نمیتواند تصدیق بکند به ثبوت این محمول برای این موضوع، مگر اینکه علوم اولین و آخرین نزدش باشد. پس امر دائر است بین اینکه انسان یا علوم اولین و آخرین را داراست یا هیچ، اینچنین که نیست. هر لازمی در کنار هر ملزومی «مسئلة بحیالها» هر حکمی برای هر موضوعی «مسئلة بحالها». در خیلی از موارد، فقه را که مثلاً به عنوان نمونه مثال زدیم، مجموع فقهی که نزد برادران اهل سنت است و نزد فرقه ناجیه امامیه است، شما وارد هر مساءل که بشوید این «الفقه علی المظاهر الخمسه» را که مطالعه میفرمایید، میبینید بسیاری از اینها «فی طرفی النقیض» است، در بسیاری از مسائل، از طهارت تا دیات، یکی میگوید هست، دیگری میگوید نیست. پس بالأخره یکی حق است و دیگری باطل، کدام حق است را معرفت شناس نمیداند. خود آنها که خود را ذی حق میپندارند براساس ادله ظنی میگویند حق با ماست ولی معرفتشناس یقین دارد که یکی حق است و دیگری باطل، نه یقین به صورت ضرورت به شرط المحمول نه ضرورت ذاتی که «احدهما حقٌ بالضرورة و مقابله باطلٌ بالضرورة» حالا اگر کسی از راه جفر و رمل و تیر به تاریکی انداختن و امثال ذلک به مسئلهای قطع پیدا کرد، این را در اصول ملاحظه فرمودید که قطع قطَاع برای خود او حجت است، او عذری بر ترک ندارد، این یک مطلب [و] برای مقلدین او حجت نیست، این دو مطلب و اگر قطعش در قیامت معلوم شد که خلاف است او معاقَب میشود، برای اینکه از راه روشمند نرفته این سه مطلب، حالا تتمه فصلهای بعدی انشاء الله.
«و الحمد لله ربَ العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است