- 111
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 44 تا 46 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 44 تا 46 سوره آلعمران _ بخش دوم"
ادله غیبی بودن داستان حضرت مریم(علیها السلام)
ادعای افسانه بودنِ داستانهای قرآن و پاسخ به آن
مقایسهٴ تواناییهای زن و مرد با یکدیگر
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ ﴿44﴾ إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ ﴿45﴾ وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ﴿46﴾
ادله غیبی بودن داستان حضرت مریم(علیها السلام)
از اینکه فرمود جریان آگاهی به مریم از اخبار غیب است و تو در آن صحنه نبودی، مسائلی گذشت که نوع آن مسائل راجع به این قسمت بود که اگر اینگونه از امور را رسول خدا باید اطلاع پیدا میکرد یا باید از تحصیل کردههای قوم خودش یاد میگرفت یا از احبار و رهبانان اهل کتاب یاد میگرفت یا خودش در آن صحنه بود، چون همهٴ این مجاری را قرآن نفی کرد، تنها راهی که میماند راه وحی است، لذا فرمود: ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ﴾ اما قوم او نمیدانستند، خود او نمیدانست فرمود که ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ﴾ تو که شخصاً درسخوانده نبودی و قوم تو هم نمیدانست، برای اینکه ﴿مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ﴾ که در سورهٴ «هود» این آیه گذشت یعنی تو و مردم عرب، از این جریان خبری نداشتید. این معنا همانطوری که در سورهٴ «هود» آمده است که ﴿مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» به تعبیر دیگر آمده است که ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ این ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ چند مطلب را در بر دارد: یکی ظهور پیغمبر از بین امییّن خودش معجزه است، مثل روشن شدن شب تار اگر روز، روشن بشود چون امر عادی است ولی وسط شب اگر چیزی بتابد، غیر عادی است. در بین مردمی که نابغهاند انسانی که نبوغ بیشتری دارد، بتابد خلاف عادت نیست؛ اما در بین افراد قاصر، نابغهای ظهور کند این اعجاب انگیز است، فضلاً از اینکه نبی، ظهور کند که مسئلهٴ نبوت با مسئلهٴ نبوغ فاصله طبیعت و ماورای طبیعت است، پس این تعبیر ﴿مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ﴾ روشنتر همان معنای ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ را میرساند، نکتهٴ دیگری که در ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ هست این است که تو از اینها یاد نگرفتی، چون خود اینها هم امّی هستند. از کتاب اهل کتاب هم یاد نگرفتی، چون کتاب خوان نبودی ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ﴾ از قومت هم یاد نگرفتی، چون آنها هم مثل تو امّیاند. کسی هم به تو نیاموخت، برای اینکه آن تهمتهایی که زدند گفتند که تو با فلان آهنگر رومی در مکه ارتباط داری او یاد میدهد آن را هم قرآن نفی کرد، فرمود: ﴿لِّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمیوَهذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ﴾ اولاً آن آهنگر رومی خودش به زحمت، عربیهای ساده را سخن میگوید چه رسد به اینکه به عربی مبین حرف بزند آن هم چه رسد به معارف و اسرار غیب. ناچار شدند گفتند بگویند این افسانه است خب، دربرابر این دیگر جوابی نیست. قرآن همه این راههایی که ممکن است خصم به آنها استدلال کند این راهها را بسته است، فرمود این حرفها اولاً در کتابهای انبیای سلف نیست، چون آن کتابها محرّف است، بر فرض باشد پیامبر اهل خواندن نیست (یک) و قوم او که مردم حجازند آگاه به این معارف نیستند این هم (دو)، آن تهمتهایی که میزنید که رسول خدا این حرفها را از آن آهنگر رومی یاد گرفت آن آهنگر رومی به زحمت عربیهای عادی را میفهمد و میگوید، چون لسان او لسان اعجمی است نه عربی ﴿لِّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمیوَهذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ﴾ این (سه).
ادعای افسانه بودنِ داستانهای قرآن و پاسخ به آن
میماند تهمت اینکه افسانه است خب، این را در برابر این لجاج و انکار هیچ چیزی نمیتواند جوابگوی او باشد، آنها گفتند: ﴿أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ اکْتَتَبَهَا فَهِیَ تُمْلَی عَلَیْهِ بُکْرَةً وَأَصِیلاً﴾ قرآن آن راههایی را که جوابدار بود جواب داد، فرمود که او اهل کتابت نیست و کسانی هم این مسائل را نمیدانند به او بگویند، میماند لجاج و انکار اینها که بگویند این افسانه است، این را در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 145 که بحثش قبلاً گذشت اشاره کرد، فرمود اینها عنادی دارند که شما همهٴ معجزات را هم بیاورید نمیپذیرند: ﴿وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾ هم مشرکین این چنین بودند ﴿وَسَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ هم متعصبان اهل کتاب اینطورند که هر معجزه و کرامتی بیاوری آنها نمیپذیرند، آنها براساس تعصب دینی خشکی که دارند نه حق را میپذیرند نه هیچ کدام حرف دیگری را گوش میدهند ﴿وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ﴾ هر آیت و معجزهای که بیاوری ﴿مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ﴾ چه اینکه ﴿وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ﴾؛ تو هم نیستی یعنی نباید باشی ﴿وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ﴾؛ چه اینکه یهودیها هم مسیحیها را طرد میکنند، مسیحیها هم یهودیها را طرد میکنند اینکه فرمود: ﴿قَالُوا لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَیٰ﴾ یعنی حرف یهودیها این است که بهشت، وقف یهودیهاست [و] حرف مسیحیها این است که بهشت، وقف مسیحیهاست ﴿تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ﴾ حرف مستدلی اینها ندارند. بنابراین منکران و لجوجهای مشرکین، حرفشان مشخص است و اهل کتاب هم حرفشان مشخص؛ منتها در ذیل همین آیهٴ 145 سورهٴ «بقره» فرمود که اینکه من میگویم آنها دین تو را نمیپذیرند و آنها هم یکدیگر را قبول ندارند و تو هم آنها را قبول نداری، اینها از یک سنخ نیست. آنچه مربوط آنهاست هواست و آنچه که مربوط به توست هُداست، گرچه سه تا قضیه ما اینجا ذکر کردیم؛ اما این سه قضیه همسان هم نیستند. قضیه اُولیٰ این است که ﴿وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ﴾؛ اگر معجزات فراوانی بیاوری آنها دین تو را نمیپذیرند، قبلهٴ تو یعنی دین تو این (یک) ﴿وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ﴾؛ تو هم دین آنها را صحّه نمیگذاری و نمیپذیری این (دو) ﴿وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ﴾؛ آنها هم هیچ کدام دین دیگری را صحّه نمیگذارند این (سه)، اما این سه امر یکسان نیست آن دو امر هواست و کار تو هداست، فرمود: ﴿وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾ یعنی تو عالمی و آنها اهل هوایند، پس اینکه آنها دین تو را نمیپذیرند براساس هواست و اینکه تو دین آنها را نمیپذیری براساس هداست، اگر مسئلهٴ لجاج نباشد راهها را قرآن کریم تبیین کرد.
برخورد قرآن با مدعیان نبوت
مانده کسی بگوید که پیامبر ـمعاذاللهـ افترا میبندد بعضی از مسائل را، در این قسمت هم ذات اقدس الهی فرمود ممکن است کسی ادعای نبوت کند و چیزهایی را به ما اسناد بدهد و ما چند صباحی به او مهلت بدهیم؛ اما کسی که ادعای نبوت کرده است و از طرف ما مأموریت یافت و ما به او معجزه دادیم و سکه قبولی نبوت به نام او رواج پیدا کرد او اگر بخواهد چیزی را به ما اسناد بدهد ما هرگز مهلت نمیدهیم، ما به طاغیان به ظالمان به کافران به متنبیان در کوتاه مدت یا دراز مدت، به عنوان آزمون مهلت میدهیم ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ خیلی از متنبیان بودند که خدا به آنها مهلت داد؛ اما به نبی مهلت نمیدهد، نبی بما هو نبی ـمعاذاللهـ اگر خلاف بگوید، خلاف گفتنش همان و رگ حیات قطع کردن همان. این است که فرمود: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ٭فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ﴾ این را در این مقطع فرمود یعنی کسی که وجیه الملّه شد [و] حرف او سکه قبولی دارد و از طرف ما تأیید شد او اگر از این سمت بخواهد سوء استفاده کند، جای مهلت نیست و این حرف مربوط به نبوت عامه است، گرچه دربارهٴ خصوص پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است، خدای سبحان به هیچ نبی مهلت نمیدهد بعد از اینکه معجزه را دریافت کرد [و] سکه قبولی به نام او خورد حالا وجیهٌ الملّه شد، مقبول الکلام شد بعد بخواهد افترا به خداوند ببندد ولی کسی که از راه رسیده، داعی نبوت دارد نظیر مسیلمه یا امثال ذلک، ممکن است مدتهایی به عنوان امتحان خدا او را مهلت بدهد، این وهابیّت اینچنین بود این بهائیّت اینچنین بود، حالا یا داعی نبوت داشتند یا بر علیه نبوت قیام کردند، مهلت دادن برای کسانی است که وجیه و مقبول نیستند وگرنه اگر کسی وجیه شد و مقبول شد بخواهد از این سِمت سوء استفاده کند هرگز به او مهلت داده نخواهد شد.
ناظر بودنِ «اذ» به دو قضیه مستقل در آیهٴ مربوطه
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ ﴿إِذْ﴾ یا ناظر به دو قضیه است یا ناظر به یک قضیه و آن هم برای تکرار. گاهی ناظر به یک قضیه است و برای تکرار بازگو میشود، نظیر آیهٴ 47 سورهٴ «اسراء» که فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَیٰ إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً﴾ در این کریمه اگر میفرمود: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ وَإِذْ هُمْ نَجْوَیٰ» کافی بود؛ اما دوبار این کلمهٴ ﴿یَسْتَمِعُونَ﴾ تکرار شد ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى﴾ این کلمهٴ ﴿یَسْتَمِعُونَ﴾ که دو بار ذکر شد و این دو بار ذکر کردن، مایهٴ تکرار است برای اهمیّت و تأکید مسئله است؛ امّا در جمله ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ این تکرار نیست، زیرا این دو قضیه است: یکی اختصام و یکی اقتلا یکی اینکه تشاح داشتند، خصومت میورزیدند [و] هرکدام داوطلب بودند که سرپرستی مریم(علیها السّلام) را بر عهده بگیرند؛ دیگر اینکه تصمیم گرفتند برای فصل این خصومت، قرعه بزنند پس دو جریان است ولو به هم مرتبط ولو به هم متصل، یک قضیه نیست دو قضیه است ولو به هم متصل ولو اینکه اول اختصام بود بعد به دنبالش بلافاصله اقتلا بود، چه فاصله باشد چه نباشد، بالأخره دو مطلب است، لذا این تکرار نیست.
ویژگیهای قرعه در لسان اصولیین
سخن بعدی آن است که دربارهٴ قرعه مسائلی بود که بخشی از آن مسائل گذشت و روشن شد که قرعه اولاً اصل است نه اماره، زیرا در لسان ادله قرعه چیزی اخذ شده است، نظیر لسان ادله اصول یعنی «رفع ... ما لا یَعْلَمون» که در او عدم العلم اخذ شده است، دلیل الاصل است «کلُ شیءٍ نظیف حتی تَعْلَم انه قَذِر» دلیل اصل است «کل شیء حلال حتی تعرف اَنه حرام بعینه» دلیل اصل است «کلَ شیءٍ مطلقٌ حتی یَردَ فیه النهی» یعنی علم به نهی پیدا کنی این هم نشانهٴ اصل است. اصول، در لسان ادلهٴ آنها، شک، عدم العلم و جهل و مانند آن مأخوذ است. در لسان ادلهٴ قرعه هم اینچنین است که «القرعةُ لِکلِ امر مُشْتَبهٍ» یا «القرعة لکل امرٍ مشکل» که در لسان روایاتی است که ظاهراً از طریق اهل سنت است یا در تعبیرات فقهای ماست وگرنه در روایات ما آنچه در کتابهای اصولی فقهی آمده «القرعة لکل امرٍ مشکل» نیست و این لسان، لسان اصل است. وقتی هم که لسان اصل شد، قهراً محکوم استصحاب خواهد بود و آنچه مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) فرمود، بعد مرحوم آخوند هم موافقت کرد، این دو بزرگوار فرمودند بعد شاگردان این علمین هم راه را ادامه دادند که قرعه دلیلی است عام و نمیشود به او عمل کرد مگر در مواردی که ضعفش منجبر باشد، اینچنین نیست اوّلاً آن اصل است و محکوم استصحاب و ثانیاً روایات فراوانی که در موارد قرعه، جاری شده است و این آمده آنها همهاش تزاحم حقوق است پس اولاً قرعه اصل است و ثانیاً عموم ندارد و ثالثاً محکوم استصحاب است و رابعاً مخصوص تنازع حقوق است، به دلیل اینکه درموارد فراوانی که قرعه آمده مربوط به تنازع حقوق و تزاحم حقوقی است و طایفه دیگری از روایات قرعه هم مشخص کرد که قرعه حق حاکم است، قرعه حق والی است، قرعه حق امام است که معلوم میشود برای فصل خصومت است. حالا خصومت گاهی به صورت خصومت قضایی است که حلش به عهده قاضی است، گاهی خصومت سیاسی است که حلش به عهدهٴ حاکم است یعنی ولیّ امر مسلمین است. در این قسمتهای فقهی در بخشهای ولایت فقیه، مسئلهٴ قضا غیر از مسئلهٴ حکومت است. آنها ولایت فقیه را ممکن است در بخش حکومت قبول نداشته باشد؛ اما ولایت فقیه را در بخش قضا قبول دارند، به هر حال من باب حسبه ممکن است بحث حکومت را بپذیرند. بخشی از موارد قرعه در این روایات مربوط به آن سیاستمدار جامعه است که از او به عنوان حاکم و امام یاد میشود، بخش دیگر مربوط به قضاست که از او به عنوان قاضی یاد میشود که در همهٴ این مسائل ناظر به تزاحم حقوق و تنازع حقوق است.
بررسی مسئله شاة موطوئه و حلّ آن به وسیله قرعه
مانده یک مورد که آن شاة موطوئه است، آن به تعبیری که در همان بیان سیدنااستاد امام(رضوان الله علیه) بوده و ملاحظه فرمودید اینچنین نیست که آن روایتی که آمده در آن شاة موطوئهای که مشتبه با سایر شیاة است در روایت آمده که با قرعه مشخص کنید که آن گوسفند حرام گوشت کدام گوسفند است، این نه برای آن است که در اطراف علم اجمالی میشود قرعه زد، چون هیچ فقیهی فتوا نداد. اگر ابنطاووس(رضوان الله علیه) در صورت اشتباه قبله فتوا [به قرعه] داد ، ظاهراً مؤافقی هم ندارد و خود ابن طاووس هم در خصوص اشتباه قبله فتوا داد، نه اینکه در اطراف علم اجمالی هر جایی که آدم نمیداند که حلال، کدام است و حرام، کدام با قرعه معین کند یا نمیداند که در روز جمعه نماز جمعه واجب است یا نماز ظهر با قرعه معین کند یا نمیداند کدام یکی از این دو ظرف مشتبه، آبش آلوده است و نوشیدنش حرام است با قرعه معین کند، در اطراف علم اجمالی هیچ کسی فتوا به قرعه نمیدهد. در اشتباه زن مرتضعه که کدام یکی از اینها رضیع انسانند، اخت رضاعیاند کس فتوا نداد، موارد علم اجمالی فراوان است هیچ کدام با قرعه فتوا ندادند. پس آنچه درباره شاة موطوئه وارد شده یک تعبد خاصی است، مسئله فقهی است نه قاعده فقهی، فضلاً از مسئله اصولی تا کسی بتواند بگوید که قرعه برای هر بنبست است، با قرعه میشود هر بنبستی را حل کرد [و] اختصاصی به تزاحم حقوق ندارد. این فقط یک تعبد خاصی است «مسئلة فقهیة خرج بالدلیل» [و] قاعده فقهی نیست چه رسد به مسئله اصولی.
عمل به قرعه در صورت تزاحم حقوق
پرسش:...
پاسخ: آن هم تزاحم حقوق است، آن چند تا تکلیف دارد، چند تا تکلیف دارد این تزاحم حقالله است به حقالعباد، این باید مشخص کند که چند تکلیف دارد. گاهی از تکالیف است که جمعش مستحیل است، در مواردی که علم اجمالی است، چون اگر اطراف علم اجمالی آن مکلفٌ به، شبهه وجوبیه باشد امتثال همه واجب است به اتیان، نظیر اشتباه قبله یا در مواردی که ترک است، نظیر اناء مشتبه باز ترک میکند همه را؛ اما این شخص، این خنثی نمیداند که در مجلس زنان باشد یا مردها، این امر دارد در بین محذورین است؛ نمیداند که با زن ازدواج کند یا همسری به نام مرد بگیرد، چون جمع پذیر نیست. در مواردی که جمعپذیر نیست و علم اجمالی در آنجا به هیچ نحو منجز نیست، دستور قرعه دادند وگرنه در موارد علم اجمالی، علم اجمالی هم مثل علم تفصیلی، منجز است و حاکم بر ادله قرعه است، دلیل قرعه این است که «القرعةُ لکُل اَمْر مجهول» و در صورت علم اجمالی که ما جهل نداریم، اگر گفته شد «رُفِعَ ... ما لاٰ یعلمون» نه «مّا لاٰیَعلمون تفصیلا»، «ما لاٰیعلمون تفصیلاً و لا اجمالاً» اگر گفته شد «کل شىءٍ نَظیف حتیٰ تَعْلَمَ اَنّه قَذِر» یعنی «تعلم انه قذر اِمّا تفصیلا و إمّا اجمالا» «کل شىء هو لک حلال حتی تعلمَ أنّه حرامٌ» یعنی «حتی تعرف اجمالا و تفصیلا» لذا در موارد علم اجمالی اصلاً جای اصل نیست، در لسان دلیل قرعه هم اینچنین است و آن مسئله شاة هم تعبداً خارج شده است، هرگز قاعده فقهی از آن استفاده نمیشود.
پرسش:...
پاسخ: آن مربوط به یک افتخاری بود یا میگفتند که ما از قبیله عمرانیم او از ما بود و رهبر ما بود و سرپرست این بیتالمقدس بود و معبد بود، به ما میرسد و زکریا هم خودش هم از خدمتگزاران بود، از سرپرستان بود او هم داعیه کفالت داشت.
بررسی دلالت آیهٴ بر حق حضانت خاله بعد از مادر
مطلب بعدی آن است که در همین تفسیر قرطبی که بخشی از مسائل فقهی و احکام و آیات الاحکام را اینجا ذکر میکنند، مسئله چهارمی که ایشان در ذیل همین کریمه ذکر میکنند، میگویند: «دلت الآیة علی ان الخالة احق الحضانة» حق حضانت برای مادر است حالا اگر مادر نبود یا مادر طبق تعهدی نمیتواند کفالت فرزند را به عهده بگیرد، کفالت این فرزند و حضانت فرزند به چه کسی میرسد، ایشان میگویند به خاله میرسد، چون خالهٴ مریم، همسر زکریا(علیه السّلام) بود [و] مادر مریم از آن جهت که نذر کرد دیگر کفالت را از خود سلب کرد، حضانت را از خود سلب کرد. ایشان یعنی جناب قرطبی در تفسیر جامع خودشان میگویند آیه دلالت میکند بر اینکه خاله حق الحضانة دارد، در حالی که آیه اجنبی از این مسئله است، این تازه با قرعه معلوم شد نه ابتدائاً، آن هم برای شوهر خاله نه برای خاله ثانیاً، چه کار به حق الحضانة خاله دارد. البته در بعضی از روایاتی که اگر کودکی مادر را از دست داد، سرپرستی این را [از] ارحام و بستگان او چه کسی باید به عهده بگیرد، روایتی را خود آن آقایان نقل کردند که «الخٰالةُ بمنزلَةِ الاُمِّ» این حق الحضانة را به خاله دادند. خب، آنجا یک مسئلهٴ فقهی است طرحش رواست که آیا خاله حق الحضانة دارد یا نه طبق این روایتی هم ایشان نقل کردهاند؛ اما مقام ما به این مسئله از باب حضانت خاله را رأساً بیرون است ﴿کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: دلیلی بر تأخیر نیست، شاید زماناً متصل هم بودند یعنی اینها اختصام کردند [و] بعد راضی شدند که با قرعه مسئله حل بشود. آنها که میگویند تأخیر داشت و در دو زمان بود، میگفتند برای اولین بار، مریم(علیهاالسّلام) تحت کفالت زکریا بود، بعد از اینکه زکریا به دوران سالمندی و فرتوتی رسید و از سرپرستی مریم، عاجز شد دیگران داوطلب شدند که کفالت او را به عهده بگیرند، آنجا اختصام پیش آمد و قرعه زدند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ جزء اصول است دیگر، در موارد مجهول همان طوری که برائت است و حلیّت است و طهارت است، قرعه هم در تزاحم حقوقی است.
اقوال مختلف در نبوت حضرت مریم(ع)
﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ این ﴿إِذْ قَالَتِ﴾ ناظر به آن ﴿إِذْ قَالَتِ﴾ است که در آیهٴ 42 آمده نه در 43 یعنی وابسته به آن آیهٴ ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَیٰ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ است، نه مربوط به ﴿وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ چون ارتباطی با اختصام ندارد فرشتگان با مریم(علیها السّلام) سخن دیگری دارند و آن تبشیر به فرزند است. باز قرطبی در ذیل این کریمه ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ﴾ هم میگوید: «علی نبوتها» ؛ آیه دلالت میکند بر اینکه مریم پیغمبر بود. ایشان هم این حرف را دارند، تفسیر آلوسی از روح المعانی هم این حرف را دارند ، اینها کم و بیش اصرار دارند که مریم(علیها السّلام) نبی بود و در آن بحث گذشت که سه قول است: افراط و تفریط و حد وسط و قول وسط هم مشخص شد و بیان شد که نبوت انبائی داریم، نبوت تشریعی و حکم هر دو هم جداست و آن نبوت تشریعی اگر با رسالت همراه باشد چون کار اجرایی است و به زن نمیرسد وگرنه نبوتهای انبائی به زن میرسد، چون کار ولایی است نه کار اجرایی و نبوتهای تشریعی هم اگر مخصوص خود زن باشد برای زن دلیل ممنوعیت نیست ثانیاً.
مقایسهٴ تواناییهای زن و مرد با یکدیگر
از اینکه دین اصراری دارد زن را زودتر از مرد در تحت پوشش تربیتی خود قرار بدهد، معلوم میشود آمادگی زن برای تربیت و پذیرش معارف یا بیشتر از مرد است یا کمتر از مرد نیست، از اینکه پنج شش سال زودتر مسائل تکلیفی را متوجه زن میکنند، معلوم میشود زن راه کاملتری را میتواند طی کند؛ منتها کمال در کارهای اجرایی نیست، در پست نیست تا انسان بگوید چرا زن مسائل اجرایی نمیپذیرد. اولاً همه مسائل اجرایی و پستهای زنانه اگر زن، سِمَت را قبول کند اُولیٰ از مرد است یعنی مراکز علمی مراکز دانشگاهی مراکز تربیتی مراکز درمانی مراکزهای فراوان حتی در جنگ، اگر سخن از فرمانده لشکر شدن زن ممنوع است در جهاد است نه در دفاع، اگر حضور نظامی زن ممنوع است در جهاد است در دفاع که نیست، چون دفاع بر زن و مرد یکسان واجب است خب، چه بهتر فرمانده لشکر زن، زن باشد فرمانده بسیج زن، زن باشد آنجا که جهاد است آنجا گفتند زن حضور نداشته باشد جهاد ابتدایی؛ اما جهاد دفاعی که زن و مرد ندارد که، اگر زن و مرد ندارد هر دو موظفاند حضور داشته باشند چه بهتر که فرمانده زنان، زن باشد اگر در مراکز دانشگاهی در مراکز حوزوی حضور زن و مرد هر دو رواست چه بهتر که سرپرست زنان، زن باشد و اگر در بخشی از افکار و اندیشهها زن همتای مرد نباشد در این مسائل تربیتی در مسائل موعظه مناجات، راه دل خلاصه برای زنان قویتر از مردها باز است و اگر قویتر نباشد، انسان تنزل کند زن و مرد بشود همتای هم. لذا اسلام اصرارش این است که زنها زودتر زیر پوشش تربیتی بیایند، چند سال زودتر از مردها مکلف میشوند به احکام. خب، حالا یک وقت سؤال میشود که چرا در حالت قاعدگی «دَعی الصَلاة ایٰامَ اَقْرٰائِکِ» مطرح است، خب پنج شش سال که زودتر به نماز رسید و در همهٴ آن موارد هم گفتند اگر وضو بگیرد رو به قبله در کنار مصلایش بشیند و همان ذکرها را بگوید همان ثواب را میبرد، پس راه برای رسیدن به فضیلت نماز باز است. چطور در حال سفر گفتند که اگر مسافر، نمازش چهار رکعت است دو رکعت را نمیخواند، برای رسیدن به ثواب دو رکعت، سی یا چهل بار تسبیحات اربعه را بگوید ثواب آن دو رکعت را میبرد، هم در حال حرکت در اتومبیل یا روی مرکب نشسته دارد میرود و هم ثواب آن دو رکعت را میبرد، اینچنین نیست که بگویند نماز مسافر دو رکعت است و از فضیلت آن چهار رکعت محروم است بلا جبرانٍ، نه راه ترمیم را هم گفتند.
نقد قول جزء قرآن نبودن سورهٴ «یوسف»
پرسش:...
پاسخ: آن به خاطر اینکه ﴿قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ در آن است ولی انسان اگر ﴿هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ را یاد بدهد که اُولیٰ است، عدهای میپنداشتند که سورهٴ «یوسف» ـ معاذالله ـ جزء قرآن نیست، این در ملل و نحل شهرستانی از جارودیه آمده است که پیروان ابیالجارودند، میگفتند این یک رمّان عشقی است و در قرآن نباید باشد، این جزء قرآن نیست ـ معاذالله ـ این حرف جارودیه است که شهرستانی در ملل و نحل نقل کرده که پیروان ابیالجارودند، در حالی که این سورهٴ، سورهٴ عفت است، سوره سورهٴ عفت است، اینچنین نیست که ﴿هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأیٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ در سورهای باشد و درس عفت ندهد که. قرطبی در ذیل این کریمه ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ﴾ میگوید: «دلیل علی نبوتها» که این بحثش گذشت.
مضمون بشارت فرشتگان به مریم(ع) و تحلیل آن
فرشتگان به مریم(علیها السّلام) بشارت دادند، اشارتی هم کردند. اما بشارتشان این است که خدا به تو فرزند میدهد از چند راه، خصوصیات آن فرزند را ذکر کردند ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ﴾ که این کلامالله است و کلمةالله است و انتصاب قوی با الله دارد، گرچه همه انسانها و همه موجودات و همه کلمات، من الله است و اما پیوند مسیح با الله بیش از موجودات دیگر است به کلمهای است از الله و چون منظور از این کلمه، پسر است از این کلمه به عنوان مذکر یاد شده است ﴿اسْمُهُ﴾ نه «اسمها» با اینکه ضمیر به کلمه بر میگردد، اسم آن مذکری، پسری که کلمةالله است اسمش مسیح است؛ عیسیبنمریم است. آیا این ﴿اسْمُهُ الْمَسِیحُ﴾ مبتدا و خبر است، آن وقت عیسی عطف بیان است یا بدل است و همچنین ابن مریم یا نه ﴿اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ آن سمه و علامت و نشانه او این است که این مجموعه را داراست هم مسیح است رهبر روحانی است و ممسوح بالبرکت است و هم عَلَم و نام او عیسی است و هم صفت و کنیه او ابن مریم بودن است. عیسی مثل یحیی نیست که نامش بیسابقه باشد ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِیّاً﴾ عیسی، همنام دارد مسیح هم هملقب دارد، چون رهبران روحانی در لسان عبری مسیح نامیده میشدند، ابن مریم هم کنیه خیلیهاست، چون تنها زنی که در آن روز به نام مریم نامیده میشد. مادر عیسی نبود [بلکه] یک اسم سابقهداری بود یا یک وصف رایجی بود یا بالأخره بیسابقه نبود، اینکه مادر مریم گفت: ﴿إِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ﴾ نه به این معناست که این نامی است که من فقط گذاشتم سابقه ندارد؛ اما این مجموعه، مخصوص مسیح است یعنی ملقب به مسیح بودن، مسما به عیسی بودن، مکنا به ابن مریم بودن این مجموعه مخصوص اوست، لذا فرمود: ﴿بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ﴾ یعنی سمه و نشانهاش این مجموعه است ﴿الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ و با اینکه با مریم دارد سخن میگوید، میفرمود این عیسی، ابنمریم است [و] پدری ندارد، لذا این تعجب کرد اگر این عیسیبنزید بود این بشارت به مریم از این نظر بود، تو در آینده نزدیک یا دور همسری میگیری به نام زید و خدا پسری میدهد که عیسیبنزید است؛ اما این عیسیبنمریم گفتن یعنی تو با همین وضعی که داری بدون همسر مادر میشوی، لذا تعجبش شروع شد. عیسیبنمریم با اینکه خطاب به خود مریم است.
بیان برخی اوصاف حضرت عیسی(علیه السلام) و بررسی اجمالی
﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ که شروع به اوصاف حضرت عیسی میکند، این یک چهره مقبول مردمی در دنیا دارد میشود، پیامبر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ این برای آنکه ثابت کند تو بدون اینکه همسری داشته باشی مادر هستی، فرمود عیسیبنمریم، چون از اول که پدر گم نیست اول پدر ندارد از اول که گم نیست، اول که کودک را نامگذاری میکنند این کودک پدر دارد، بعدها ممکن است مفقود بشود ﴿بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾ هم چهرهٴ مردمی است، برای اینکه رهبر همهٴ آنهاست و هم چهرهٴ معنوی مردم است، برای اینکه «بهم یتوجه الاولیاء الی الله» و چهره معنوی در آخرت است، برای اینکه «به یستشفع المجرمون»؛ مجرمین به وسیله او از خدای سبحان شفاعت طلب میکنند، پس در آخرت هم وجیه است در دنیا هم وجیه است و کسی وجیه است که وجه الله باشد و کسی وجهالله میشود که کارهایش به وجهالله باشد، لذا همانطوری که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ اینهایی هم که وجیه الهیاند، حرفشان این است که ﴿جَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ ؛ هرجا من باشم مظهر برکتم، چون وجهالله را به شما نشان میدهم و تا خودش متوجه الله نباشد، الله به او رو نمیکند و تا فیض خاص الله به او رو نکرد او وجهالله نمیشود، چون یک عده خدا با آنها سخن نمیگوید، خدا به آنها نگاه نمیکندت [و] به آنها رو نمیکند ﴿لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ و مانند آن. یک عده هستند که «ینظر الیهم و یکلمهم» خدا با آنها حرف میزند و آنها را نگاه میکند، اگر کسی مخاطب خدا شد و مورد عنایت خدا و ملتفت الیه حق شد که خدا به او توجه کرد او هم قهراً به خدا توجه دارد و کارهایش لوجهالله است، این میشود وجیه؛ هم در دنیا هم در آخرت ﴿وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾.
﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ است؛ اما این چهره بودن او وجیه بودن او در حد اعلا است در حد ابرار نیست در حد مقربین است چون ابرار، هم وجیه عنداللهاند؛ اما مقربین وجیه بودنشان أعلیٰ و اولیٰ است، فرمود: ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ مقربین را در برابر ابرار و یا اصحاب یمین در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» وسایر سور، مشخص فرمود؛ یک عده اصحاب شِمالند که مشئمتاند و با شئامت یک عده اصحاب الیمیناند که با میمنت و برکتاند ، یک عده مقربیناند مواردی را قرآن اشاره کرد که اینها جزء مقربیناند، مثل عیسی(سلام الله علیه) گاهی مقرب، در مقابل اصحاب یمین قرار میگیرد. گاهی مقرب، در مقابل ابرار قرار میگیرد ، به هر حال ابرار، مادون مقربیناند و هر کاری که ابرار انجام میدهند زیر شهود مقربین است که ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ پس همهٴ کارهای ابرار در کتابی است که آن کتاب را مقربین شاهدند، پس هر کاری که ابرار انجام میدهند مشهود مسیح(سلام الله علیه) است، چون صغرا را این آیه مشخص کرده است ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ اینچنین نیست که الآن ما کار را انجام بدهیم که عیسی(سلام الله علیه) نبیند، چه اینکه سایر مقربین هم میبینند، نوع انبیا میبینند. اینکه ما در زیارت «وارث» به همه اینها عرض ادب میکنیم به همه اینها سلام عرض میکنیم، برای اینکه همه اینها احاطه و اشراف علمی و حضوری دارند و همهٴ کارهای ما را مینگرند، تنها عترت طاهره نیست که بر اعمال ما واقفاند همه مقربین اینچنیناند، همه مخلصین اینچنیناند، تنها فرشتهها نیستند همه فرشتهها و همه انیبا و همه ائمه(علیه السّلام) وافق به کار انسانند، آن وقت انسانی که میداند این همه بزرگان، مرتب دارند اعمال او را نگاه میکنند یقیناً خودش را بهتر مواظبت میکند، به هر حال ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ ﴿وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ اوصاف دیگری که برای مسیح(سلام الله علیه) ذکر میکند این است که این در دوران نوزادی و در دوران سالمندی سخن میگوید، این ﴿وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً﴾ یعنی «یکلم الناس صَبیّاً و کَهْلاً»؛ در دوران کودکی و در دوران بزرگسالی، این چند تا بشارت است: یکی اینکه فرزند میماند تا دوران کهولت، دوران کهولت بین سی و چهل یا قرب چهل است که بعد از دوران صبا که گذشت دوران مراهق بودن رسید، دوران شباب میرسد و غلام و بلوغ بودن میرسد، بعد دوران کهولت میرسد بعد دوران شیخوخیت میرسد، بعد دوران حَرِم بودن میرسد، سپس موت که حَرِم آن شیخ فانی است، شیخوخیت بعد از دوران کهولت است، کهولت دوران چهل سالگی و امثال ذلک است. این گذشته از اینکه بشارت میدهد که این فرزند تا دوران سی چهل سالگی میماند، بشارت میدهد که یکسان سخن میگوید یعنی همان حرف دوران چهل سالگی را که دوران بلوغ است و دوران نبوت سایر انبیاست، مشابه آن حرف را در کوچکی بیان میکند «یکلم الناس کمّاً و کیفا صبیاً و کهلا» یعنی از نظر امتداد کمّی، این سی چهل سال بالأخره هست، حالا بعد چه خواهد شد روشن نیست فعلاً؛ متوفی میشود یا مرفوع الی السماء میشود، گرچه بعضیها پنداشتند این سخن کهلاً او بعد از آن است که از آسمان نازل شده و پشت سر ولیّ عصر (ارواحنافداه) نماز میخواند و به حکومت آن حضرت تن در میدهد و جزء حامیان حکومت او خواهد شد آنوقت که کهل است و سخن میگوید ولی روشن نیست که منظور از کهل آن مرحله باشد ﴿وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ که بقیه بحث برای فردا.
«و الحمد لله رب العالمین»
ادله غیبی بودن داستان حضرت مریم(علیها السلام)
ادعای افسانه بودنِ داستانهای قرآن و پاسخ به آن
مقایسهٴ تواناییهای زن و مرد با یکدیگر
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ ﴿44﴾ إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ ﴿45﴾ وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ﴿46﴾
ادله غیبی بودن داستان حضرت مریم(علیها السلام)
از اینکه فرمود جریان آگاهی به مریم از اخبار غیب است و تو در آن صحنه نبودی، مسائلی گذشت که نوع آن مسائل راجع به این قسمت بود که اگر اینگونه از امور را رسول خدا باید اطلاع پیدا میکرد یا باید از تحصیل کردههای قوم خودش یاد میگرفت یا از احبار و رهبانان اهل کتاب یاد میگرفت یا خودش در آن صحنه بود، چون همهٴ این مجاری را قرآن نفی کرد، تنها راهی که میماند راه وحی است، لذا فرمود: ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ﴾ اما قوم او نمیدانستند، خود او نمیدانست فرمود که ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ﴾ تو که شخصاً درسخوانده نبودی و قوم تو هم نمیدانست، برای اینکه ﴿مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ﴾ که در سورهٴ «هود» این آیه گذشت یعنی تو و مردم عرب، از این جریان خبری نداشتید. این معنا همانطوری که در سورهٴ «هود» آمده است که ﴿مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» به تعبیر دیگر آمده است که ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ این ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً﴾ چند مطلب را در بر دارد: یکی ظهور پیغمبر از بین امییّن خودش معجزه است، مثل روشن شدن شب تار اگر روز، روشن بشود چون امر عادی است ولی وسط شب اگر چیزی بتابد، غیر عادی است. در بین مردمی که نابغهاند انسانی که نبوغ بیشتری دارد، بتابد خلاف عادت نیست؛ اما در بین افراد قاصر، نابغهای ظهور کند این اعجاب انگیز است، فضلاً از اینکه نبی، ظهور کند که مسئلهٴ نبوت با مسئلهٴ نبوغ فاصله طبیعت و ماورای طبیعت است، پس این تعبیر ﴿مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ﴾ روشنتر همان معنای ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ را میرساند، نکتهٴ دیگری که در ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ﴾ هست این است که تو از اینها یاد نگرفتی، چون خود اینها هم امّی هستند. از کتاب اهل کتاب هم یاد نگرفتی، چون کتاب خوان نبودی ﴿مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ﴾ از قومت هم یاد نگرفتی، چون آنها هم مثل تو امّیاند. کسی هم به تو نیاموخت، برای اینکه آن تهمتهایی که زدند گفتند که تو با فلان آهنگر رومی در مکه ارتباط داری او یاد میدهد آن را هم قرآن نفی کرد، فرمود: ﴿لِّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمیوَهذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ﴾ اولاً آن آهنگر رومی خودش به زحمت، عربیهای ساده را سخن میگوید چه رسد به اینکه به عربی مبین حرف بزند آن هم چه رسد به معارف و اسرار غیب. ناچار شدند گفتند بگویند این افسانه است خب، دربرابر این دیگر جوابی نیست. قرآن همه این راههایی که ممکن است خصم به آنها استدلال کند این راهها را بسته است، فرمود این حرفها اولاً در کتابهای انبیای سلف نیست، چون آن کتابها محرّف است، بر فرض باشد پیامبر اهل خواندن نیست (یک) و قوم او که مردم حجازند آگاه به این معارف نیستند این هم (دو)، آن تهمتهایی که میزنید که رسول خدا این حرفها را از آن آهنگر رومی یاد گرفت آن آهنگر رومی به زحمت عربیهای عادی را میفهمد و میگوید، چون لسان او لسان اعجمی است نه عربی ﴿لِّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمیوَهذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ﴾ این (سه).
ادعای افسانه بودنِ داستانهای قرآن و پاسخ به آن
میماند تهمت اینکه افسانه است خب، این را در برابر این لجاج و انکار هیچ چیزی نمیتواند جوابگوی او باشد، آنها گفتند: ﴿أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ اکْتَتَبَهَا فَهِیَ تُمْلَی عَلَیْهِ بُکْرَةً وَأَصِیلاً﴾ قرآن آن راههایی را که جوابدار بود جواب داد، فرمود که او اهل کتابت نیست و کسانی هم این مسائل را نمیدانند به او بگویند، میماند لجاج و انکار اینها که بگویند این افسانه است، این را در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 145 که بحثش قبلاً گذشت اشاره کرد، فرمود اینها عنادی دارند که شما همهٴ معجزات را هم بیاورید نمیپذیرند: ﴿وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾ هم مشرکین این چنین بودند ﴿وَسَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ هم متعصبان اهل کتاب اینطورند که هر معجزه و کرامتی بیاوری آنها نمیپذیرند، آنها براساس تعصب دینی خشکی که دارند نه حق را میپذیرند نه هیچ کدام حرف دیگری را گوش میدهند ﴿وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ﴾ هر آیت و معجزهای که بیاوری ﴿مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ﴾ چه اینکه ﴿وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ﴾؛ تو هم نیستی یعنی نباید باشی ﴿وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ﴾؛ چه اینکه یهودیها هم مسیحیها را طرد میکنند، مسیحیها هم یهودیها را طرد میکنند اینکه فرمود: ﴿قَالُوا لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَیٰ﴾ یعنی حرف یهودیها این است که بهشت، وقف یهودیهاست [و] حرف مسیحیها این است که بهشت، وقف مسیحیهاست ﴿تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ﴾ حرف مستدلی اینها ندارند. بنابراین منکران و لجوجهای مشرکین، حرفشان مشخص است و اهل کتاب هم حرفشان مشخص؛ منتها در ذیل همین آیهٴ 145 سورهٴ «بقره» فرمود که اینکه من میگویم آنها دین تو را نمیپذیرند و آنها هم یکدیگر را قبول ندارند و تو هم آنها را قبول نداری، اینها از یک سنخ نیست. آنچه مربوط آنهاست هواست و آنچه که مربوط به توست هُداست، گرچه سه تا قضیه ما اینجا ذکر کردیم؛ اما این سه قضیه همسان هم نیستند. قضیه اُولیٰ این است که ﴿وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ﴾؛ اگر معجزات فراوانی بیاوری آنها دین تو را نمیپذیرند، قبلهٴ تو یعنی دین تو این (یک) ﴿وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ﴾؛ تو هم دین آنها را صحّه نمیگذاری و نمیپذیری این (دو) ﴿وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ﴾؛ آنها هم هیچ کدام دین دیگری را صحّه نمیگذارند این (سه)، اما این سه امر یکسان نیست آن دو امر هواست و کار تو هداست، فرمود: ﴿وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾ یعنی تو عالمی و آنها اهل هوایند، پس اینکه آنها دین تو را نمیپذیرند براساس هواست و اینکه تو دین آنها را نمیپذیری براساس هداست، اگر مسئلهٴ لجاج نباشد راهها را قرآن کریم تبیین کرد.
برخورد قرآن با مدعیان نبوت
مانده کسی بگوید که پیامبر ـمعاذاللهـ افترا میبندد بعضی از مسائل را، در این قسمت هم ذات اقدس الهی فرمود ممکن است کسی ادعای نبوت کند و چیزهایی را به ما اسناد بدهد و ما چند صباحی به او مهلت بدهیم؛ اما کسی که ادعای نبوت کرده است و از طرف ما مأموریت یافت و ما به او معجزه دادیم و سکه قبولی نبوت به نام او رواج پیدا کرد او اگر بخواهد چیزی را به ما اسناد بدهد ما هرگز مهلت نمیدهیم، ما به طاغیان به ظالمان به کافران به متنبیان در کوتاه مدت یا دراز مدت، به عنوان آزمون مهلت میدهیم ﴿وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً﴾ خیلی از متنبیان بودند که خدا به آنها مهلت داد؛ اما به نبی مهلت نمیدهد، نبی بما هو نبی ـمعاذاللهـ اگر خلاف بگوید، خلاف گفتنش همان و رگ حیات قطع کردن همان. این است که فرمود: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ ٭فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ﴾ این را در این مقطع فرمود یعنی کسی که وجیه الملّه شد [و] حرف او سکه قبولی دارد و از طرف ما تأیید شد او اگر از این سمت بخواهد سوء استفاده کند، جای مهلت نیست و این حرف مربوط به نبوت عامه است، گرچه دربارهٴ خصوص پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است، خدای سبحان به هیچ نبی مهلت نمیدهد بعد از اینکه معجزه را دریافت کرد [و] سکه قبولی به نام او خورد حالا وجیهٌ الملّه شد، مقبول الکلام شد بعد بخواهد افترا به خداوند ببندد ولی کسی که از راه رسیده، داعی نبوت دارد نظیر مسیلمه یا امثال ذلک، ممکن است مدتهایی به عنوان امتحان خدا او را مهلت بدهد، این وهابیّت اینچنین بود این بهائیّت اینچنین بود، حالا یا داعی نبوت داشتند یا بر علیه نبوت قیام کردند، مهلت دادن برای کسانی است که وجیه و مقبول نیستند وگرنه اگر کسی وجیه شد و مقبول شد بخواهد از این سِمت سوء استفاده کند هرگز به او مهلت داده نخواهد شد.
ناظر بودنِ «اذ» به دو قضیه مستقل در آیهٴ مربوطه
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ ﴿إِذْ﴾ یا ناظر به دو قضیه است یا ناظر به یک قضیه و آن هم برای تکرار. گاهی ناظر به یک قضیه است و برای تکرار بازگو میشود، نظیر آیهٴ 47 سورهٴ «اسراء» که فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَیٰ إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً﴾ در این کریمه اگر میفرمود: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ وَإِذْ هُمْ نَجْوَیٰ» کافی بود؛ اما دوبار این کلمهٴ ﴿یَسْتَمِعُونَ﴾ تکرار شد ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى﴾ این کلمهٴ ﴿یَسْتَمِعُونَ﴾ که دو بار ذکر شد و این دو بار ذکر کردن، مایهٴ تکرار است برای اهمیّت و تأکید مسئله است؛ امّا در جمله ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ این تکرار نیست، زیرا این دو قضیه است: یکی اختصام و یکی اقتلا یکی اینکه تشاح داشتند، خصومت میورزیدند [و] هرکدام داوطلب بودند که سرپرستی مریم(علیها السّلام) را بر عهده بگیرند؛ دیگر اینکه تصمیم گرفتند برای فصل این خصومت، قرعه بزنند پس دو جریان است ولو به هم مرتبط ولو به هم متصل، یک قضیه نیست دو قضیه است ولو به هم متصل ولو اینکه اول اختصام بود بعد به دنبالش بلافاصله اقتلا بود، چه فاصله باشد چه نباشد، بالأخره دو مطلب است، لذا این تکرار نیست.
ویژگیهای قرعه در لسان اصولیین
سخن بعدی آن است که دربارهٴ قرعه مسائلی بود که بخشی از آن مسائل گذشت و روشن شد که قرعه اولاً اصل است نه اماره، زیرا در لسان ادله قرعه چیزی اخذ شده است، نظیر لسان ادله اصول یعنی «رفع ... ما لا یَعْلَمون» که در او عدم العلم اخذ شده است، دلیل الاصل است «کلُ شیءٍ نظیف حتی تَعْلَم انه قَذِر» دلیل اصل است «کل شیء حلال حتی تعرف اَنه حرام بعینه» دلیل اصل است «کلَ شیءٍ مطلقٌ حتی یَردَ فیه النهی» یعنی علم به نهی پیدا کنی این هم نشانهٴ اصل است. اصول، در لسان ادلهٴ آنها، شک، عدم العلم و جهل و مانند آن مأخوذ است. در لسان ادلهٴ قرعه هم اینچنین است که «القرعةُ لِکلِ امر مُشْتَبهٍ» یا «القرعة لکل امرٍ مشکل» که در لسان روایاتی است که ظاهراً از طریق اهل سنت است یا در تعبیرات فقهای ماست وگرنه در روایات ما آنچه در کتابهای اصولی فقهی آمده «القرعة لکل امرٍ مشکل» نیست و این لسان، لسان اصل است. وقتی هم که لسان اصل شد، قهراً محکوم استصحاب خواهد بود و آنچه مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) فرمود، بعد مرحوم آخوند هم موافقت کرد، این دو بزرگوار فرمودند بعد شاگردان این علمین هم راه را ادامه دادند که قرعه دلیلی است عام و نمیشود به او عمل کرد مگر در مواردی که ضعفش منجبر باشد، اینچنین نیست اوّلاً آن اصل است و محکوم استصحاب و ثانیاً روایات فراوانی که در موارد قرعه، جاری شده است و این آمده آنها همهاش تزاحم حقوق است پس اولاً قرعه اصل است و ثانیاً عموم ندارد و ثالثاً محکوم استصحاب است و رابعاً مخصوص تنازع حقوق است، به دلیل اینکه درموارد فراوانی که قرعه آمده مربوط به تنازع حقوق و تزاحم حقوقی است و طایفه دیگری از روایات قرعه هم مشخص کرد که قرعه حق حاکم است، قرعه حق والی است، قرعه حق امام است که معلوم میشود برای فصل خصومت است. حالا خصومت گاهی به صورت خصومت قضایی است که حلش به عهده قاضی است، گاهی خصومت سیاسی است که حلش به عهدهٴ حاکم است یعنی ولیّ امر مسلمین است. در این قسمتهای فقهی در بخشهای ولایت فقیه، مسئلهٴ قضا غیر از مسئلهٴ حکومت است. آنها ولایت فقیه را ممکن است در بخش حکومت قبول نداشته باشد؛ اما ولایت فقیه را در بخش قضا قبول دارند، به هر حال من باب حسبه ممکن است بحث حکومت را بپذیرند. بخشی از موارد قرعه در این روایات مربوط به آن سیاستمدار جامعه است که از او به عنوان حاکم و امام یاد میشود، بخش دیگر مربوط به قضاست که از او به عنوان قاضی یاد میشود که در همهٴ این مسائل ناظر به تزاحم حقوق و تنازع حقوق است.
بررسی مسئله شاة موطوئه و حلّ آن به وسیله قرعه
مانده یک مورد که آن شاة موطوئه است، آن به تعبیری که در همان بیان سیدنااستاد امام(رضوان الله علیه) بوده و ملاحظه فرمودید اینچنین نیست که آن روایتی که آمده در آن شاة موطوئهای که مشتبه با سایر شیاة است در روایت آمده که با قرعه مشخص کنید که آن گوسفند حرام گوشت کدام گوسفند است، این نه برای آن است که در اطراف علم اجمالی میشود قرعه زد، چون هیچ فقیهی فتوا نداد. اگر ابنطاووس(رضوان الله علیه) در صورت اشتباه قبله فتوا [به قرعه] داد ، ظاهراً مؤافقی هم ندارد و خود ابن طاووس هم در خصوص اشتباه قبله فتوا داد، نه اینکه در اطراف علم اجمالی هر جایی که آدم نمیداند که حلال، کدام است و حرام، کدام با قرعه معین کند یا نمیداند که در روز جمعه نماز جمعه واجب است یا نماز ظهر با قرعه معین کند یا نمیداند کدام یکی از این دو ظرف مشتبه، آبش آلوده است و نوشیدنش حرام است با قرعه معین کند، در اطراف علم اجمالی هیچ کسی فتوا به قرعه نمیدهد. در اشتباه زن مرتضعه که کدام یکی از اینها رضیع انسانند، اخت رضاعیاند کس فتوا نداد، موارد علم اجمالی فراوان است هیچ کدام با قرعه فتوا ندادند. پس آنچه درباره شاة موطوئه وارد شده یک تعبد خاصی است، مسئله فقهی است نه قاعده فقهی، فضلاً از مسئله اصولی تا کسی بتواند بگوید که قرعه برای هر بنبست است، با قرعه میشود هر بنبستی را حل کرد [و] اختصاصی به تزاحم حقوق ندارد. این فقط یک تعبد خاصی است «مسئلة فقهیة خرج بالدلیل» [و] قاعده فقهی نیست چه رسد به مسئله اصولی.
عمل به قرعه در صورت تزاحم حقوق
پرسش:...
پاسخ: آن هم تزاحم حقوق است، آن چند تا تکلیف دارد، چند تا تکلیف دارد این تزاحم حقالله است به حقالعباد، این باید مشخص کند که چند تکلیف دارد. گاهی از تکالیف است که جمعش مستحیل است، در مواردی که علم اجمالی است، چون اگر اطراف علم اجمالی آن مکلفٌ به، شبهه وجوبیه باشد امتثال همه واجب است به اتیان، نظیر اشتباه قبله یا در مواردی که ترک است، نظیر اناء مشتبه باز ترک میکند همه را؛ اما این شخص، این خنثی نمیداند که در مجلس زنان باشد یا مردها، این امر دارد در بین محذورین است؛ نمیداند که با زن ازدواج کند یا همسری به نام مرد بگیرد، چون جمع پذیر نیست. در مواردی که جمعپذیر نیست و علم اجمالی در آنجا به هیچ نحو منجز نیست، دستور قرعه دادند وگرنه در موارد علم اجمالی، علم اجمالی هم مثل علم تفصیلی، منجز است و حاکم بر ادله قرعه است، دلیل قرعه این است که «القرعةُ لکُل اَمْر مجهول» و در صورت علم اجمالی که ما جهل نداریم، اگر گفته شد «رُفِعَ ... ما لاٰ یعلمون» نه «مّا لاٰیَعلمون تفصیلا»، «ما لاٰیعلمون تفصیلاً و لا اجمالاً» اگر گفته شد «کل شىءٍ نَظیف حتیٰ تَعْلَمَ اَنّه قَذِر» یعنی «تعلم انه قذر اِمّا تفصیلا و إمّا اجمالا» «کل شىء هو لک حلال حتی تعلمَ أنّه حرامٌ» یعنی «حتی تعرف اجمالا و تفصیلا» لذا در موارد علم اجمالی اصلاً جای اصل نیست، در لسان دلیل قرعه هم اینچنین است و آن مسئله شاة هم تعبداً خارج شده است، هرگز قاعده فقهی از آن استفاده نمیشود.
پرسش:...
پاسخ: آن مربوط به یک افتخاری بود یا میگفتند که ما از قبیله عمرانیم او از ما بود و رهبر ما بود و سرپرست این بیتالمقدس بود و معبد بود، به ما میرسد و زکریا هم خودش هم از خدمتگزاران بود، از سرپرستان بود او هم داعیه کفالت داشت.
بررسی دلالت آیهٴ بر حق حضانت خاله بعد از مادر
مطلب بعدی آن است که در همین تفسیر قرطبی که بخشی از مسائل فقهی و احکام و آیات الاحکام را اینجا ذکر میکنند، مسئله چهارمی که ایشان در ذیل همین کریمه ذکر میکنند، میگویند: «دلت الآیة علی ان الخالة احق الحضانة» حق حضانت برای مادر است حالا اگر مادر نبود یا مادر طبق تعهدی نمیتواند کفالت فرزند را به عهده بگیرد، کفالت این فرزند و حضانت فرزند به چه کسی میرسد، ایشان میگویند به خاله میرسد، چون خالهٴ مریم، همسر زکریا(علیه السّلام) بود [و] مادر مریم از آن جهت که نذر کرد دیگر کفالت را از خود سلب کرد، حضانت را از خود سلب کرد. ایشان یعنی جناب قرطبی در تفسیر جامع خودشان میگویند آیه دلالت میکند بر اینکه خاله حق الحضانة دارد، در حالی که آیه اجنبی از این مسئله است، این تازه با قرعه معلوم شد نه ابتدائاً، آن هم برای شوهر خاله نه برای خاله ثانیاً، چه کار به حق الحضانة خاله دارد. البته در بعضی از روایاتی که اگر کودکی مادر را از دست داد، سرپرستی این را [از] ارحام و بستگان او چه کسی باید به عهده بگیرد، روایتی را خود آن آقایان نقل کردند که «الخٰالةُ بمنزلَةِ الاُمِّ» این حق الحضانة را به خاله دادند. خب، آنجا یک مسئلهٴ فقهی است طرحش رواست که آیا خاله حق الحضانة دارد یا نه طبق این روایتی هم ایشان نقل کردهاند؛ اما مقام ما به این مسئله از باب حضانت خاله را رأساً بیرون است ﴿کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: دلیلی بر تأخیر نیست، شاید زماناً متصل هم بودند یعنی اینها اختصام کردند [و] بعد راضی شدند که با قرعه مسئله حل بشود. آنها که میگویند تأخیر داشت و در دو زمان بود، میگفتند برای اولین بار، مریم(علیهاالسّلام) تحت کفالت زکریا بود، بعد از اینکه زکریا به دوران سالمندی و فرتوتی رسید و از سرپرستی مریم، عاجز شد دیگران داوطلب شدند که کفالت او را به عهده بگیرند، آنجا اختصام پیش آمد و قرعه زدند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ جزء اصول است دیگر، در موارد مجهول همان طوری که برائت است و حلیّت است و طهارت است، قرعه هم در تزاحم حقوقی است.
اقوال مختلف در نبوت حضرت مریم(ع)
﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ این ﴿إِذْ قَالَتِ﴾ ناظر به آن ﴿إِذْ قَالَتِ﴾ است که در آیهٴ 42 آمده نه در 43 یعنی وابسته به آن آیهٴ ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَیٰ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ است، نه مربوط به ﴿وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ چون ارتباطی با اختصام ندارد فرشتگان با مریم(علیها السّلام) سخن دیگری دارند و آن تبشیر به فرزند است. باز قرطبی در ذیل این کریمه ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ﴾ هم میگوید: «علی نبوتها» ؛ آیه دلالت میکند بر اینکه مریم پیغمبر بود. ایشان هم این حرف را دارند، تفسیر آلوسی از روح المعانی هم این حرف را دارند ، اینها کم و بیش اصرار دارند که مریم(علیها السّلام) نبی بود و در آن بحث گذشت که سه قول است: افراط و تفریط و حد وسط و قول وسط هم مشخص شد و بیان شد که نبوت انبائی داریم، نبوت تشریعی و حکم هر دو هم جداست و آن نبوت تشریعی اگر با رسالت همراه باشد چون کار اجرایی است و به زن نمیرسد وگرنه نبوتهای انبائی به زن میرسد، چون کار ولایی است نه کار اجرایی و نبوتهای تشریعی هم اگر مخصوص خود زن باشد برای زن دلیل ممنوعیت نیست ثانیاً.
مقایسهٴ تواناییهای زن و مرد با یکدیگر
از اینکه دین اصراری دارد زن را زودتر از مرد در تحت پوشش تربیتی خود قرار بدهد، معلوم میشود آمادگی زن برای تربیت و پذیرش معارف یا بیشتر از مرد است یا کمتر از مرد نیست، از اینکه پنج شش سال زودتر مسائل تکلیفی را متوجه زن میکنند، معلوم میشود زن راه کاملتری را میتواند طی کند؛ منتها کمال در کارهای اجرایی نیست، در پست نیست تا انسان بگوید چرا زن مسائل اجرایی نمیپذیرد. اولاً همه مسائل اجرایی و پستهای زنانه اگر زن، سِمَت را قبول کند اُولیٰ از مرد است یعنی مراکز علمی مراکز دانشگاهی مراکز تربیتی مراکز درمانی مراکزهای فراوان حتی در جنگ، اگر سخن از فرمانده لشکر شدن زن ممنوع است در جهاد است نه در دفاع، اگر حضور نظامی زن ممنوع است در جهاد است در دفاع که نیست، چون دفاع بر زن و مرد یکسان واجب است خب، چه بهتر فرمانده لشکر زن، زن باشد فرمانده بسیج زن، زن باشد آنجا که جهاد است آنجا گفتند زن حضور نداشته باشد جهاد ابتدایی؛ اما جهاد دفاعی که زن و مرد ندارد که، اگر زن و مرد ندارد هر دو موظفاند حضور داشته باشند چه بهتر که فرمانده زنان، زن باشد اگر در مراکز دانشگاهی در مراکز حوزوی حضور زن و مرد هر دو رواست چه بهتر که سرپرست زنان، زن باشد و اگر در بخشی از افکار و اندیشهها زن همتای مرد نباشد در این مسائل تربیتی در مسائل موعظه مناجات، راه دل خلاصه برای زنان قویتر از مردها باز است و اگر قویتر نباشد، انسان تنزل کند زن و مرد بشود همتای هم. لذا اسلام اصرارش این است که زنها زودتر زیر پوشش تربیتی بیایند، چند سال زودتر از مردها مکلف میشوند به احکام. خب، حالا یک وقت سؤال میشود که چرا در حالت قاعدگی «دَعی الصَلاة ایٰامَ اَقْرٰائِکِ» مطرح است، خب پنج شش سال که زودتر به نماز رسید و در همهٴ آن موارد هم گفتند اگر وضو بگیرد رو به قبله در کنار مصلایش بشیند و همان ذکرها را بگوید همان ثواب را میبرد، پس راه برای رسیدن به فضیلت نماز باز است. چطور در حال سفر گفتند که اگر مسافر، نمازش چهار رکعت است دو رکعت را نمیخواند، برای رسیدن به ثواب دو رکعت، سی یا چهل بار تسبیحات اربعه را بگوید ثواب آن دو رکعت را میبرد، هم در حال حرکت در اتومبیل یا روی مرکب نشسته دارد میرود و هم ثواب آن دو رکعت را میبرد، اینچنین نیست که بگویند نماز مسافر دو رکعت است و از فضیلت آن چهار رکعت محروم است بلا جبرانٍ، نه راه ترمیم را هم گفتند.
نقد قول جزء قرآن نبودن سورهٴ «یوسف»
پرسش:...
پاسخ: آن به خاطر اینکه ﴿قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ در آن است ولی انسان اگر ﴿هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ را یاد بدهد که اُولیٰ است، عدهای میپنداشتند که سورهٴ «یوسف» ـ معاذالله ـ جزء قرآن نیست، این در ملل و نحل شهرستانی از جارودیه آمده است که پیروان ابیالجارودند، میگفتند این یک رمّان عشقی است و در قرآن نباید باشد، این جزء قرآن نیست ـ معاذالله ـ این حرف جارودیه است که شهرستانی در ملل و نحل نقل کرده که پیروان ابیالجارودند، در حالی که این سورهٴ، سورهٴ عفت است، سوره سورهٴ عفت است، اینچنین نیست که ﴿هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأیٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ در سورهای باشد و درس عفت ندهد که. قرطبی در ذیل این کریمه ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ﴾ میگوید: «دلیل علی نبوتها» که این بحثش گذشت.
مضمون بشارت فرشتگان به مریم(ع) و تحلیل آن
فرشتگان به مریم(علیها السّلام) بشارت دادند، اشارتی هم کردند. اما بشارتشان این است که خدا به تو فرزند میدهد از چند راه، خصوصیات آن فرزند را ذکر کردند ﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ﴾ که این کلامالله است و کلمةالله است و انتصاب قوی با الله دارد، گرچه همه انسانها و همه موجودات و همه کلمات، من الله است و اما پیوند مسیح با الله بیش از موجودات دیگر است به کلمهای است از الله و چون منظور از این کلمه، پسر است از این کلمه به عنوان مذکر یاد شده است ﴿اسْمُهُ﴾ نه «اسمها» با اینکه ضمیر به کلمه بر میگردد، اسم آن مذکری، پسری که کلمةالله است اسمش مسیح است؛ عیسیبنمریم است. آیا این ﴿اسْمُهُ الْمَسِیحُ﴾ مبتدا و خبر است، آن وقت عیسی عطف بیان است یا بدل است و همچنین ابن مریم یا نه ﴿اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ آن سمه و علامت و نشانه او این است که این مجموعه را داراست هم مسیح است رهبر روحانی است و ممسوح بالبرکت است و هم عَلَم و نام او عیسی است و هم صفت و کنیه او ابن مریم بودن است. عیسی مثل یحیی نیست که نامش بیسابقه باشد ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِیّاً﴾ عیسی، همنام دارد مسیح هم هملقب دارد، چون رهبران روحانی در لسان عبری مسیح نامیده میشدند، ابن مریم هم کنیه خیلیهاست، چون تنها زنی که در آن روز به نام مریم نامیده میشد. مادر عیسی نبود [بلکه] یک اسم سابقهداری بود یا یک وصف رایجی بود یا بالأخره بیسابقه نبود، اینکه مادر مریم گفت: ﴿إِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ﴾ نه به این معناست که این نامی است که من فقط گذاشتم سابقه ندارد؛ اما این مجموعه، مخصوص مسیح است یعنی ملقب به مسیح بودن، مسما به عیسی بودن، مکنا به ابن مریم بودن این مجموعه مخصوص اوست، لذا فرمود: ﴿بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ﴾ یعنی سمه و نشانهاش این مجموعه است ﴿الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ و با اینکه با مریم دارد سخن میگوید، میفرمود این عیسی، ابنمریم است [و] پدری ندارد، لذا این تعجب کرد اگر این عیسیبنزید بود این بشارت به مریم از این نظر بود، تو در آینده نزدیک یا دور همسری میگیری به نام زید و خدا پسری میدهد که عیسیبنزید است؛ اما این عیسیبنمریم گفتن یعنی تو با همین وضعی که داری بدون همسر مادر میشوی، لذا تعجبش شروع شد. عیسیبنمریم با اینکه خطاب به خود مریم است.
بیان برخی اوصاف حضرت عیسی(علیه السلام) و بررسی اجمالی
﴿إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ که شروع به اوصاف حضرت عیسی میکند، این یک چهره مقبول مردمی در دنیا دارد میشود، پیامبر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ این برای آنکه ثابت کند تو بدون اینکه همسری داشته باشی مادر هستی، فرمود عیسیبنمریم، چون از اول که پدر گم نیست اول پدر ندارد از اول که گم نیست، اول که کودک را نامگذاری میکنند این کودک پدر دارد، بعدها ممکن است مفقود بشود ﴿بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیٰ ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾ هم چهرهٴ مردمی است، برای اینکه رهبر همهٴ آنهاست و هم چهرهٴ معنوی مردم است، برای اینکه «بهم یتوجه الاولیاء الی الله» و چهره معنوی در آخرت است، برای اینکه «به یستشفع المجرمون»؛ مجرمین به وسیله او از خدای سبحان شفاعت طلب میکنند، پس در آخرت هم وجیه است در دنیا هم وجیه است و کسی وجیه است که وجه الله باشد و کسی وجهالله میشود که کارهایش به وجهالله باشد، لذا همانطوری که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ اینهایی هم که وجیه الهیاند، حرفشان این است که ﴿جَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ ؛ هرجا من باشم مظهر برکتم، چون وجهالله را به شما نشان میدهم و تا خودش متوجه الله نباشد، الله به او رو نمیکند و تا فیض خاص الله به او رو نکرد او وجهالله نمیشود، چون یک عده خدا با آنها سخن نمیگوید، خدا به آنها نگاه نمیکندت [و] به آنها رو نمیکند ﴿لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ و مانند آن. یک عده هستند که «ینظر الیهم و یکلمهم» خدا با آنها حرف میزند و آنها را نگاه میکند، اگر کسی مخاطب خدا شد و مورد عنایت خدا و ملتفت الیه حق شد که خدا به او توجه کرد او هم قهراً به خدا توجه دارد و کارهایش لوجهالله است، این میشود وجیه؛ هم در دنیا هم در آخرت ﴿وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾.
﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ است؛ اما این چهره بودن او وجیه بودن او در حد اعلا است در حد ابرار نیست در حد مقربین است چون ابرار، هم وجیه عنداللهاند؛ اما مقربین وجیه بودنشان أعلیٰ و اولیٰ است، فرمود: ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ مقربین را در برابر ابرار و یا اصحاب یمین در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» وسایر سور، مشخص فرمود؛ یک عده اصحاب شِمالند که مشئمتاند و با شئامت یک عده اصحاب الیمیناند که با میمنت و برکتاند ، یک عده مقربیناند مواردی را قرآن اشاره کرد که اینها جزء مقربیناند، مثل عیسی(سلام الله علیه) گاهی مقرب، در مقابل اصحاب یمین قرار میگیرد. گاهی مقرب، در مقابل ابرار قرار میگیرد ، به هر حال ابرار، مادون مقربیناند و هر کاری که ابرار انجام میدهند زیر شهود مقربین است که ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ پس همهٴ کارهای ابرار در کتابی است که آن کتاب را مقربین شاهدند، پس هر کاری که ابرار انجام میدهند مشهود مسیح(سلام الله علیه) است، چون صغرا را این آیه مشخص کرده است ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ اینچنین نیست که الآن ما کار را انجام بدهیم که عیسی(سلام الله علیه) نبیند، چه اینکه سایر مقربین هم میبینند، نوع انبیا میبینند. اینکه ما در زیارت «وارث» به همه اینها عرض ادب میکنیم به همه اینها سلام عرض میکنیم، برای اینکه همه اینها احاطه و اشراف علمی و حضوری دارند و همهٴ کارهای ما را مینگرند، تنها عترت طاهره نیست که بر اعمال ما واقفاند همه مقربین اینچنیناند، همه مخلصین اینچنیناند، تنها فرشتهها نیستند همه فرشتهها و همه انیبا و همه ائمه(علیه السّلام) وافق به کار انسانند، آن وقت انسانی که میداند این همه بزرگان، مرتب دارند اعمال او را نگاه میکنند یقیناً خودش را بهتر مواظبت میکند، به هر حال ﴿وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ ﴿وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ اوصاف دیگری که برای مسیح(سلام الله علیه) ذکر میکند این است که این در دوران نوزادی و در دوران سالمندی سخن میگوید، این ﴿وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً﴾ یعنی «یکلم الناس صَبیّاً و کَهْلاً»؛ در دوران کودکی و در دوران بزرگسالی، این چند تا بشارت است: یکی اینکه فرزند میماند تا دوران کهولت، دوران کهولت بین سی و چهل یا قرب چهل است که بعد از دوران صبا که گذشت دوران مراهق بودن رسید، دوران شباب میرسد و غلام و بلوغ بودن میرسد، بعد دوران کهولت میرسد بعد دوران شیخوخیت میرسد، بعد دوران حَرِم بودن میرسد، سپس موت که حَرِم آن شیخ فانی است، شیخوخیت بعد از دوران کهولت است، کهولت دوران چهل سالگی و امثال ذلک است. این گذشته از اینکه بشارت میدهد که این فرزند تا دوران سی چهل سالگی میماند، بشارت میدهد که یکسان سخن میگوید یعنی همان حرف دوران چهل سالگی را که دوران بلوغ است و دوران نبوت سایر انبیاست، مشابه آن حرف را در کوچکی بیان میکند «یکلم الناس کمّاً و کیفا صبیاً و کهلا» یعنی از نظر امتداد کمّی، این سی چهل سال بالأخره هست، حالا بعد چه خواهد شد روشن نیست فعلاً؛ متوفی میشود یا مرفوع الی السماء میشود، گرچه بعضیها پنداشتند این سخن کهلاً او بعد از آن است که از آسمان نازل شده و پشت سر ولیّ عصر (ارواحنافداه) نماز میخواند و به حکومت آن حضرت تن در میدهد و جزء حامیان حکومت او خواهد شد آنوقت که کهل است و سخن میگوید ولی روشن نیست که منظور از کهل آن مرحله باشد ﴿وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ که بقیه بحث برای فردا.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است