display result search
منو
تفسیر آیات 102 و 103 سوره آل‌عمران

تفسیر آیات 102 و 103 سوره آل‌عمران

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 11 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 102 و 103 سوره آل‌عمران"

مراحل مختلف حق پروردگار بر انسان
مسیحیان مبدع رهبانیت تحریف شده
تفاوت بین راهب و رهبانیت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿102﴾ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ﴿103﴾

خالص بودن اصلی کلی در احکام دین
قبل از اینکه مسئله اعتصام عمومی و اجتماعی همگانی دین را مطرح بفرماید مسئله تقوا، آن هم خالص‌ترین و صاف‌ترین مرحله تقوا را بازگو می‌کند تا هم با گذشته در ارتباط باشد و هم با آینده، هم با آیات گذشته ارتباط خوبی دارد و هم با مسئله اعتصام. مطلبی که درباره حق تقات هست این است که وقتی چیزی را قرآن امر کرد آن چیز خالصی دارد و مشوبی، از آن خالص گاهی به صورت خالص، گاهی به صورت واصب یعنی تمام، یاد می‌کند، مثل دین می‌فرماید: ﴿لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ یا ﴿لَهُ الدِّینُ واصِبًا﴾ «واصب» یعنی تام، فراگیر همه اقسام و شئون دین باید محفوظ بماند یکی ناظر به کمّ است که واصباً، عهده‌دار اوست [و] یکی ناظر به کیفیت است که اخلاص است که ﴿لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ ناظر به اوست «واصب» و خالص دین، می‌شود حق دین. در مسئله جهاد، این اصل کلی را پیاده فرمود در مسئله تلاوت اصل کلی را پیاده فرمود در مسئله معرفت، این اصل کلی را پیاده کرد و در مسئله تقوا هم این اصل کلی را پیاده کرد پس اصل کلی این است که تمام دین کماً و کیفاً لله باشد دین، چون مجموعه احکام و حکم الهی است شامل اصول و فروع هم خواهد شد آن وقت این اصل کلی که کماً و کیفاً برای خداست آن را در موارد خاص، به عنوان نمونه ذکر فرمود.

مراحل مختلف حق پروردگار بر انسان
ساده‌ترین مرحله‌اش، مرحله تلاوت است و عالی‌ترین مرحله‌اش، مرحله معرفت است بین این مرحله تلاوت که نازل است و آن مرحله معرفت که عالی است مرحله تقوا مرحله جهاد و امثال ذلک که مسائل اخلاقی یا مسائل عملی است فاصله است در این چهار نمونه یک نمونه‌اش که مربوط به معرفت بود در بحث دیروز گذشت اما آنچه مربوط به نازل‌ترین درجه این نمونه است همان مسئله تلاوت است. آیه 121 سورهٴ «بقره» که قبلاً بحثش گذشت این بود ﴿الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ حق تلاوت همان ترتیل است، آشنایی به کلمات و حروف است، حضور قلب داشتن است اعتقاد به معنا پیدا کردن است متخلق به اوصاف اخلاقی آیه شدن است و عمل کردن، اینها می‌شود حق تلاوت ولی نازل‌ترین درجه‌اش همان ترتیل لفظی است تا آن مراحل بالاتر را که به همراه دارد، این مرحله تلاوت.
مرحله معرفت که فرمود: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ گرچه این نفی معرفت کرده است، فرمود اینها که منکر قیامت‌اند منکر رسالت خاصه‌اند اینها خدا را آن طوری که باید نشناختند ولی چون در مقام بیان حد است، نقطه مقابلش را اثبات می‌کند یعنی مؤمنین خالص و موحدان کسانی‌اند که ﴿قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ زیرا اگر مؤمن موحد هم جزء ﴿قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ نباشد، کافران منکر وحی یا قیامت هم ﴿قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ نباشند، پس فرقی ندارند. قهراً عده‌ای هستند که ﴿قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آنها که منکر وحی و رسالت خاصه‌اند، آنها ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلی بَشَرٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ﴾ یا آنها که منکر قیامت‌اند، درباره آنها خدا می‌فرماید: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ اینها اگر خدا را می‌شناختند، می‌دانستند خدا کار عبث نمی‌کند این نظام را یاوه خلق نکرد و نمی‌کند یقیناً هدفی برای نظام هست و هو المعاد خب پس عالی‌ترین درجه این حق مسئله معرفت است یک عده هستند که ﴿قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ حق قدره هم یعنی آن طوری که باید بشناسند می‌شناسند بقیه که قابل شناخت نیست جزء تکلیف هم نیست.

پرسش:...
پاسخ: نه ایمان همین مسائل اوصافی و اخلاقی است وگرنه «اول الدین معرفته».
پرسش:...
پاسخ: بله یعنی ریشه نه اول یعنی نازل‌ترین مرحله.
پرسش:...
پاسخ: نه ورع، جزء اوصاف است [و] معرفت، جزء عقاید است اول، عقیده است بعد اوصاف است که اخلاق می‌شود بعد اعمال.
پرسش:...
پاسخ: آن یک انتهای نسبی است، بعد از اینکه فرمود اول دین معرفت حق است چه در خطبه نهج‌البلاغه چه در سایر خطب، اول یعنی ریشه و اساس معرفت است آن وقت در بین این اوصاف می‌فرمایند انتها یک انتهای نسبی هم هست نه نفسی، پس در محور اخلاق مطرح است اولاً آن هم یک انتهای نسبی است ثانیاً غرض آن است که نازل‌ترین درجه‌ای که درباره او مسئله حق به کار رفت جریان تلاوت است که فرمود: ﴿یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ﴾ که از ترتیل شروع می‌شود عالی‌ترین درجه هم درجه معرفت است، البته آن «ما عرفناک حق معرفتک» سر جایش محفوظ است و هر دو مطلب را در آن خطبه معروف نهج ‌البلاغه جمع می‌بینیم که حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» یعنی به عقول اجازه اکتناه نداد که خدا را کنهاً بشناسند ولی آن مقداری هم که برای عقول، شناخت خدا واجب است آن مقدار را هم محجوب نکرد که هر دو بیان را در آن خطبه جمع فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ». خب، پس نازل‌ترین مرحله همین آیه 121 سورهٴ «بقره» است که ﴿یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ﴾ عالی‌ترین مرحله، مرحله معرفت است که ﴿قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ که بالملازمه اثبات می‌شود بین اینها هم مراتبی است درباره نوع فضایل اخلاقی که چند نمونه را قرآن بازگو کرد یکی مسئله جهاد است ﴿جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ یکی درباره تقواست ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ اینها به عنوان مثال و نمونه ذکر می‌شود «اقیموا الصلاة حق اقامتها، اتوا الزکاة حق ایتائها» و امثال ذلک، در همه موارد این هست.

وجود مخصص لب در کنار تکالیف الهی
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ چون تکلیف ما لایطاق، قبیح است و از ذات اقدس الهی صادر نمی‌شود ممتنع الصدور عن الله است نه ممتنع الصدور علی الله، پس در همه این تکلیفها که به صورت عموم یا اطلاق بیان می‌شود یک مخصص یا مقید لبی متصل در کنارش هست، این‌چنین نیست که ذات اقدس الهی به محال امر بکند این یک مطلب و آن مطلقات حاکم که ﴿لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها﴾، ﴿لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ ما آتاها﴾ و امثال ذلک، آنها هم حاکم بر همه اطلاقات و عمومی‌اند که اگر بخواهند مافوق قدرت را شامل بشوند محکوم این اطلاقات‌اند، این هم دو مطلب. قهراً دیگر نیازی نیست که آیه نازل بشود بفرماید: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ که این ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ بشود مقید اطلاق ﴿حَقَّ تُقاتِهِ﴾ و «حقّ تقاة» مثلاً اطلاق داشته باشد; محال و غیر محال را بگیرد، بعد ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ مقید آن اطلاق باشد، یک چنین چیزی بر اساس فن اصول نیست.

تفاوت بین اسلام و استسلام
پرسش:...
پاسخ: بله، «مسلّمون» قرائت کردند این همان اسلام خالص است نه اسلام مصطلح، آنها که ﴿قالَتِ اْلأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾ برای اینکه ﴿لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ﴾ این در حقیقت استسلام است نه اسلام مصطلح. در نهج‌البلاغه هم راجع به عده‌ای از اهل کفر و نفاق فرمود اینها که ایمان آوردند «ما أسلموا ولکن اسْتَسْلَموا»; اینها تسلیم شدند مسلمان نشدند «ما اسلموا ولکن استسلموا» .
پرسش:...
پاسخ: بله; همان درست است یعنی از اقرار و تصدیق شروع می‌شود تا به عمل آن معنی اسلام است; اما اینهایی که ﴿لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ﴾ اینها «استسلموا و ما اسلموا» فرمود: «و ما أسلموا ولکن استسلموا» و کفر در ضمیر اینها مستتر است، اینها را قرآن فرمود که ﴿قُولُوا أَسْلَمْنا﴾ اما این اسلامی که ابراهیم خلیل دارد که ما مسلم هستیم یا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره او دو آیه قرآنی آمده که ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾ این همان اسلام خالص است این همان اسلام قرآنی است که در بعد عقیده و اخلاق و عمل انسان دین خالص و واصب را حفظ بکند این می‌شود مسلم واقعی در عرف ما بین مسلم و مؤمن فرق است در قرآن کریم هم وقتی که مقابل هم قرار می‌دهند چون تفصیل قاطع شرکت است از آنها دو درجه استفاده می‌شود ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ﴾ اینها از هم جدایند اما در این‌گونه از موارد همان اسلام خالص است که انبیا داشتند خلیل حق داشت ﴿هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾ و خودش هم ﴿کانَ حَنیفًا مُسْلِمًا﴾ و اولین مسلمان، وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. بنابراین آنچه درباره تقوا یاد شده است، این‌چنین نیست که شامل درجه محال و ممکن بشود بعد ما نیاز داشته باشیم به تخصیص، این ‌طور نیست.

بررسی احتمال شیخ طوسی برنسخ آیه «اتقو الله حق تقاته»
مطلب دیگر آن است که گرچه در خلال سخنان مرحوم شیخ طوسی احتمال نسخ داده شد; اما همان طوری که بعضی از بزرگان امامیه از مرحوم شیخ تعجب کرده‌اند که شما که به همه این اصطلاحات واقف‌اید و خیلی از این اصطلاحات را دیگران از شما فرا گرفتند دیگر مناسب نبود شما احتمال نسخ بدهید که آیه سورهٴ «تغابن» یعنی ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ناسخ این آیهٴ ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ باشد، برای اینکه این یک راه دیگری دارد آن راه دیگری دارد و اگر هم باشد مبین است نه ناسخ احتمال نسخ روا نیست; این‌چنین نیست که ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ شامل محال و ممکن هر دو بشود بعد نسخ بشود یعنی این تخصیص را شما نسخ بنامید این ‌طور نیست و این گله‌ای که از مرحوم شیخ طوسی دارند، بازگشت‌اش به همان تخصیص است یعنی این تخصیص را که شما قبول کردید نباید قبول می‌کردید، برای اینکه این آیه اطلاق ندارد که بگوید چه محال چه ممکن هر دو زیر پوشش امر است، بعد ﴿فاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ مخصص این عموم یا مقید این اطلاق باشد، گرچه در نزد قدما احیاناً نسخ بر تخصیص اطلاق می‌شد و شاید آنها که گفتند آن آیه سورهٴ «تغابن»، ناسخ است منظورشان همین تخصیص باشد و شاید آنچه را که مرحوم شیخ در تبیان فرمود این آیه، منسوخ به آیه سورهٴ «تغابن» است هم منظورش تخصیص باشد ولی نقدی که هست، آن است که این آیه اطلاق ندارد تا با آیه سورهٴ «تغابن» تخصیص پیدا کند و تمام محور بحث کلمه ﴿حَقَّ تُقاتِهِ﴾ هست نه جمله قبل نه جمله بعد، نه دربارهٴ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾ توهم تخصیص و نسخ است برای اینکه در خیلی از موارد این آیه است و نه درباره جمله ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ اگر گفته می‌شود سخن از تخصیص و نسخ به میان می‌آید، فقط روی همان یک کلمه ﴿حَقَّ تُقاتِهِ﴾ هست یعنی «حقّ التقویٰ» وگرنه جمله قبلش در موارد دیگر هست جمله بعدش هم در موارد دیگر هست.

بیان شیوه علامه طباطبایی در تفسیر قرآن
پرسش:...
پاسخ: بله او را چون از عیاشی نقل می‌کنند و روایت عیاشی هم فاصله تا ابی‌بصیر مشخص نیست، آن روایت معتبر هم نیست تا بتواند یک مسئله عظیم کلامی یا اصولی را با یک روایت ضعیفی اثبات بکند، لذا آن را احتراماً نقل کردند و براساس آن مشی نکردند، ملاحظه فرمودید روش مرحوم علامه در تفسیر این است که اول خود آیات را مطالعه می‌کنند بعد در کنارش سنت معصومین را مطالعه می‌کنند، اینها را جمع‌بندی می‌کنند با عینک عقل هر دو را می‌بینند، بحثهای فلسفی را اصلاً دخالت نمی‌دهند اما سعی می‌کنند حرفی برخلاف عقل نزنند نه اینکه بر اساس اصول عقلی توجیه کنند، نظیر تفسیرهای فلسفی بعضی از مفسران حرفی برخلاف عقل نمی‌زنند اصطلاحات عقلی را هم در تفسیر راه نمی‌دهند; اما عاقلانه قرآن و عترت را می‌بینند عاقلانه و حکیمانه می‌بینند، نه اینکه بر اصطلاح حکمت و فلسفه حمل کنند لذا در نوع روایات عصاره روایات را در همان بحث تفسیری ذکر می‌کنند و در بحث تفسیری می‌فرمایند «کما سیجیء» در بحث روایی می‌فرمایند «هذا ما تقدم» دیگر شرح نمی‌کنند، گرچه عنوان بحث به عنوان «بحثٌ روایی» است; اما خیلی مفصل در روایات بحث نمی‌کنند، این‌چنین نیست که اول آیه را معنا بکنند بعد بروند به سراغ روایات، این دو تای بی‌‌‌هم هرگز حدیث «لن یفترقا» را عمل نمی‌کند این دو تای بی‌‌ هم‌اند هر دو افتراق پیدا کرده‌اند نه اینکه اول قرآن را ببینند این را معنا کنند بعد هم روایات را ببینند این را معنا کنند و جمع‌بندی نکنند این دیگر «لن یفترقا» نشد قرآن را می‌بینند روایات را می‌بینند قرآن را با روایات روایات را با قرآن که این لن یفترقا در این منظار و دیدگاه محفوظ باشد بعد دست به قلم می‌کنند می‌نویسند لذا در بین احتمالات فراوانی که می‌دهند آن احتمال را تقویت می‌کنند که با روایت هماهنگ باشد می‌فرمایند «کما سیجیء» در بحثهای روایی فرمود «هذا ما تقدم» و احتراماً بعضی از روایات را هم ذکر می‌کنند گرچه در تبیین یک آیه نقشی نداشته باشد برای اینکه روایت ضعیف است و اینها در درس هم همین طور بود در درس حدیث روایاتی را که می‌خواندند نوعاً احادیث را هم می‌خواندند که اسامی این آقایانی که زحمت کشیدند نام اینها هم برده بشود، با اینکه بعضی از اینها برای ما شناخته شده نیستند یا واقعاً ضعیف‌اند یا وثاقت آنها برای ما احراز نشد، این بحار را که تدریس می‌کردند معمولاً اسناد را هم می‌خواندند، یک روح ممتازی داشتند(رضوان الله تعالی علیه).

پرسش:...
پاسخ: آنها هم گفتند که گاهی تخصیص را می‌گویند نسخ، قدما این‌چنین بود. نسخ در مقابل تخصیص نیست وگرنه بعید است مرحوم شیخ طوسی که خیلی از این اصطلاحات از ایشان به دیگران رسیده این مطلب را آگاه نباشند، بل احتمال بدهند که آیه سورهٴ «تغابن» ناسخ این آیه است که مثلاً این آیه محال و ممکن هر دو را شامل بشود بعد نسخ بشود و حال اینکه این‌چنین نیست، اگر هم باشد تازه تخصیص است اشکالی که هست این است که تخصیص هم نیست، برای اینکه این آیه محل بحث که در سورهٴ «آل عمران» است اصلاً اطلاق ندارد.

مراد از «الا تموتن الا و انتم مسلمون» و مراحل وقیود آن
مطلب بعدی آن است که این ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ در مقابل کسانی است که ﴿مَاتُوا وَ هُمْ کُفّارٌ﴾ عده‌ای کافراً می‌میرند، عده‌ای مسلماً می‌میرند تمام تلاش این است که انسان با چه حالی بمیرد با هر حالی که مُرد با همان حال محشور می‌شود، عمده آن است که انسان حسن خاتمه داشته باشد با ایمان بمیرد اینکه فرمود: ﴿وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذینَ یَعْمَلُونَ﴾ کذا و کذا و کذا ﴿حَتّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنّی تُبْتُ أَْلآنَ وَ لاَ الَّذینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفّارٌ﴾ در مقابل عده‌ای که ﴿ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ﴾ یا ﴿یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفّارٌ﴾ به ماها دستور می‌دهد که ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ و همان طوری که ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ درجات فراوانی را زیر پوشش گرفته است ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ هم درجات فراوانی را زیر پوشش دارد. مهم‌ترین درجه‌اش بعد از معرفت حق تعالی و اعتقاد به وحی و رسالت، مسئله امامت و ولایت است که «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» بعد می‌رسد به مراحل نازله، مراحل نازله هم در ترک واجب اگر کسی مدیون بود و وصیت نکرد و با آن حال مُرد «من مات بغیر وصیة مات میتة جاهلیه» از این نازل‌تر و رقیق‌تر اینکه اگر کسی دِینی بر عهده نداشت وصیت‌اش واجب نبود; اما آن وصایای مستحبی را ترک کرد «مات بغیر وصیة مات میتة جاهلیه» خب، گاهی انسان با ترک یک مستحب، مرگش مرگ جاهلی است [و] گاهی هم با ترک معرفت، مرگش مرگ جاهلی است و بینهما هم متوسطات این است که برابر همان تقوا، موت با اسلام هم درجاتی دارد ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ یعنی موتتان موت جاهلی نباشد همان طوری که ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که این سه سخن در آن هست یکی ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ یعنی چه، یکی ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ یعنی چه، یکی جمع‌بندی این دو جمله چه حاصلی را به همراه دارد قهراً ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ یعنی «وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ اتقیتم الله حق تقاته» بر این حساب آن وصایای مستحبه هم، مشمول «من مات بغیر وصیة مات میتة جاهلیه» خواهد بود، آن وصیت واجب هم هست اگر کسی ولی‌ّاش را نشناسد هم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نشناسد هم همین طور است «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»، قهراً ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ شامل همه این مراحل خواهد شد.

پرسش:...
پاسخ: نه; تشریعی است، چون در بحث دیروز اشاره شد که نهی از مقید، متوجه آن قید است وگرنه تکویناً که موت، امر و نهی برنمی‌دارد. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم بازگو فرمود این مطلب را که ﴿اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾ اگر همه شئون انسان، لله باشد این «یموت مسلماً» وقتی مسلماً مُرد، مسلماً محشور می‌شود چون انسان با هر وضعی که بمیرد با همان وضع محشور می‌شود و اگر موتش، موت جاهلی بود جاهلاً محشور می‌شود، حالا حشرش هم درجاتی دارد عده‌ای با انبیا و اولیا محشورند، عده‌ای هم با علمای ربانی محشورند عده‌ای هم با صدیقین و صالحین در بین اوساط محشورند، عده‌ای هم مراحل ضعیف‌تر. بنابراین این‌چنین نیست که اگر به ما گفتند «من مات بغیر وصیة مات میتة جاهلیه» فوراً بگوییم این مخصوص وصایای واجب است، نه بلکه وصایات مستحبه را هم می‌گیرد، چون جاهلیت درجاتی دارد برای اینکه ﴿وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ در قبال ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ قرار گرفته و چون در کنار او قرار گرفته، همان بار را حمل می‌کند یعنی «وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ حق الاسلام» حق اسلام همین است که در موارد گوناگون بیان شد.

مسیحیان مبدع رهبانیت تحریف شده
یکی از چیزهایی که عده‌ای حق‌اش را عمل نکردند، همان رهبانیت است که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» می‌فرماید که ما بر اینها این رهبانیت را واجب نکردیم یعنی بر مسیحیت ﴿وَ جَعَلْنا فی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها﴾; رهبانیت را خود اینها پدید آوردند ﴿ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ﴾; ما بر اینها لازم نکردیم اصلاً; اما در کنارش این ﴿اِلاَّ ابْتِغاءَ﴾ این نسبت به اصل رهبانیت استثنا منقطع است نه متصل بعد فرمود: ﴿فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها﴾ اینها آن طوری که باید مراعات می‌کردند، مراعات نکردند این ﴿فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها﴾ شرح می‌دهد که مثلاً ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ یعنی مراعات تقوا کنید حق الرعایه ﴿وَ جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ یعنی مراعات جهاد کنید حق الرعایه، حق الرعایه است یعنی «رعایةً حقیقیه» این اضافه صفت به موصوف است ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ یعنی «تلاوةً حقا» یا ﴿یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ﴾ یعنی «تلاوتاً حقا» یا ﴿فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها﴾ یعنی «رعایةً حقا» یا ﴿وَ جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ یعنی «جهاداً حقا» این اضافه‌های صفت به موصوف است.

پرسش:...
پاسخ: آنجا را قرآن کریم فرمود خودشان پدید آوردند، ما بر اینها لازم نکردیم ولی همان روشی که خودشان پدید آوردند اگر به آن عمل می‌کردند به فضیلت می‌رسیدند; اما به او عمل نکردند. اما رهبانیت به معنای گوشه‌گیری و انزوا، این رهاورد هیچ پیامبری هم نیست. در بعضی از آیات قرآن کریم به ما می‌گوید مسلمانها! همان طوری که مسیحیها قیام کردند و پیروز شدند، شما پیروز بشوید. این مسئله مبارزه علیه ستم و جنگ علیه کفر و اینها را قرآن یک اصل می‌داند که همه انبیا با این اصل، مردم را رهبری کردند ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللّهِ کَما قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنی إِسْرائیلَ وَ کَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذینَ آمَنُوا عَلی عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرینَ﴾ این آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «صف» که اصلاً سورهٴ جنگ است به ما می‌گوید مسلمانها! جنگ را از مسیحیها یاد بگیرید، همان طوری که عیسی(علیه السلام) به حواریین گفت چه کسی مرا یاری می‌کند، حواریین گفتند ما، شما هم پیغمبرتان را یاری کنید آنها قیام کردند ما آنها را کمک کردیم، در برابر بنی‌اسرائیل کافر اینها پیروز شدند این‌چنین نیست که حالا آنچه را که واتیکان می‌گوید یا کلیسا می‌گوید این مسیحیت باشد، این واقعاً مسیحیت محرّفه است، هرگز روح مطهر مسیح به این مسیحیت تحریف شده رضا نمی‌دهد وقتی قرآن به ما می‌فرماید جنگ را از اینها یاد بگیرید، معلوم می‌شود اینها جنگ دارند دیگر و اولین حرف مسیح، همان تصدیق روش موسای کلیم است.

تفاوت بین راهب و رهبانیت
پرسش:...
پاسخ: بله; اما رهبانیت غیر از راهب داشتن است راهب داشتن نه یعنی کسی که کاری به هیچ چیز ندارد به دلیل همین آیه، آن آدم منزوی که دنیا او را طلاق داد نه او دنیا را طلاق داده باشد او راهب نیست، برای اینکه همین آیه می‌گوید که این راهبان، چرا نهی از منکر نکردند معلوم می‌شود راهب باید این کار را بکند دیگر، همین آیه. معلوم می‌شود آن کسی که می‌گوید به من چه و می‌گوید به تو چه او هیچ چیز است راهب نیست اصلاً ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ﴾ خب چرا جلوی اینها را نگرفتند.

پرسش:...
پاسخ: بسیار خب پس معلوم می‌شود کردند در یک قسمت دارد که ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ﴾ در بخش دیگر دارد که چرا ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ اینها که ذخیره مردمی‌اند چرا قیام نکردند و همه این آیات نشان می‌دهد که راهب آن است که جلوی منکرات را بگیرد این می‌شود راهب، آن که می‌گوید به من چه یا می‌گوید به تو چه، این راهب نیست این همان است که ﴿فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها﴾ اگر حق الرعایه بود یعنی آن طوری که وظیفه رهبانیت بود عمل می‌کردند، خدا پاداش خیری به اینها می‌داد فرمود که ﴿فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها فَآتَیْنَا الَّذینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ﴾ اما ﴿وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ﴾ خب آنها که به وظیفه عمل کردند مأجور بودند، اما کثیری از آنها راه دیگر را طی کردند پس ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ مشابه همان ﴿حَقَّ جِهادِهِ﴾ ، ﴿حَقَّ تِلاوَتِهِ﴾ ، ﴿حَقَّ رِعایَتِها﴾ و امثال ذلک است، یک بار زائدی داشته باشد که محال عقلی را بگیرد تا احتیاج به نسخ یا تخصیص داشته باشد این‌چنین نیست; منتها راهی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) طی کردند یک راه خوبی است که این آیه مقصد را بیان می‌کند و آیه سورهٴ «تغابن» راه را.

منظور از اعتصام به«جعل الله » و عدم تفرق
خب، حالا که مقدمه سخن را ـ گرچه خودش نتیجه بحثهای قبلی است ـ بیان فرمود که ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ آن وقت می‌فرماید: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ البته ﴿وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ﴾ آن دستوری نیست که به همه بدهند گرچه کم و بیش یک چنین دستوری رسیده است; اما ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ که دعوت به وحدت می‌کند معنایش این نیست که همه شما به حبل خدا، به طناب الهی، به این سبب متصل بین‌الارض والسماء تمسک بجویید «حبل» که طناب است از آن جهت او را حبل می‌گویند که رابط هست و «سبب» را هم حبل می‌گویند، پیمان و عهد را هم حبل می‌گویند. در یکی از جنگها کسی به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد که بین ما و بین فلان قبیله «ان بیننا و بینهم حبلاً» حبل یعنی تعهد تعهد را می‌گویند حبل سبب را می‌گویند حبل چون در القاب حضرت حجت(سلام الله علیه) هست که «أین السبب المتصل بین الارض والسماء» این حبل است، اینها حبل الله متین‌اند. خب، پس دین، قرآن، ولایت اینها که شئون این یک حقیقت واحد است اینها حبل‌اند این کریمه می‌فرماید که شما همه شما با هم این حبل الله را تمسک بجویید نه همه‌تان مسلمان باشید همه‌تان اهل قرآن باشید همه‌تان شیعه باشید همه‌تان ولایت داشته باشید این یک گوشه کار است همه‌تان این‌چنین باشید با هم این‌چنین باشید نه بی‌‌‌هم. الآن اگر یک میلیارد مسلمان روی زمین زندگی می‌کند همه‌شان آدم خوب باشند همه‌شان اهل قرآن و دعا باشند همه‌شان اهل نماز باشند، هیچ کدام به این آیه عمل نکردند، چون آیه دو تا قید را به همراه دارد می‌فرماید همه‌تان با هم تمسک بکنید، نه تک تک مثل اینکه اگر هزار نفر در مسجدی هستند همه‌شان نماز خواندند ولی وظیفه این بود که «اقیموا الصلاة جماعة» هیچ کدام به این وظیفه عمل نکردند، چون «اقیموا الصلاة جماعة» معنایش این نیست که همه‌تان نماز بخوانید بلکه معنایش این است که همه‌تان با هم نماز بخوانید، این مسئله مهم را با دو تأکید ذکر فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا﴾ این جمله امر ﴿وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ یعنی «لاتتفرقوا» این هم نهی، مطالب مهم را گاهی به خودش امر می‌شود و از خلافش نهی می‌شود محرمات مهم گاهی از خودش نهی می‌شود به خلافش امر می‌شود، ولی مطالب عادی خب بالأخره فقط به خودش امر می‌شود یا اگر حرام است از او نهی می‌شود اینجا با دو جمله مسئله را تسویه کرد که با هم مسلمان باشید با هم اهل قرآن و عترت باشید، نه همه‌تان اهل قرآن و عترت باشید تمام مشکل در این است که همه ممکن است آدم خوب باشند اما همه بی‌‌هم آدم خوبی‌اند، نه با هم «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا فی الاعتصام بحبل الله» پس اگر همه آدم خوبی بودند; اما فرادا، این تفرق کردند در اعتصام، این آیه ناظر به این نیست که بعضی آدم بدی‌اند بعضی آدم خوبی‌اند آنها که اصلاً اعتصام نکردند آنکه آدم بد است اصلاً به حبل الله اعتصام نکرده; اما در اعتصام به حبل الله می‌فرماید متفرق نباشید همه شما با هم این طناب را بگیرید ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ یعنی «و لا تتفرقوا فی الاعتصام بحبل الله» و این هم محذور تعصب قومی و تعصب خام دینی و امثال ذلک را به همراه ندارد برای اینکه دین همه وظایف و فضائل را به همراه دارد اگر کسی در دین خود متعصب بود نوع دوست هم خواهد بود مردم دوست هم خواهد شد چون این دین نسبت به همه، دستور محبت و لطف داده است اگر کسی کاری با مسلمین و اسلامشان نداشته باشد از این طرف مسلمان مأمورند به اینکه برّ و قسط را نسبت به او اعمال کنند پس اگر همه مسلمین یکجا مسلمان باشند این تعصب خام را به همراه ندارد که بگوییم این مذمتی هم در کنارش هست، این ‌طور نیست، چون اصولاً دین می‌گوید به کسی تجاوز نکن و اگر کسی نسبت به شما تجاوز نکرد نه تنها نسبت به او تجاوز نکنید، بلکه نسبت به او نیکی کنید. دینی که دستورش این است نسبت به کافرانی که نسبت به شما بدرفتاری نکردند شما هم رفتار خوب داشته باشید تعصب نسبت به این دین یک تعصب ممدوحی است خب پس فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ یعنی «لاتتفرقوا» در این اعتصام از اینجا به بعد مسئله «فإنّ ید الله مع الجماعة» و امثال ذلک ظاهر می‌شود که محور اجتماع باید حبل الله باشد اگر محور اجتماع حبل الله نبود [و] صرف اجتماع بود، باز سودی ندارد و اساسی بر آن اجتماع بار نیست، بلکه زیان هم دارد. آنکه در نهج‌‌البلاغه در هنگام دفن حضرت زهرا(سلام الله علیها) آمده است که حضرت امیر(سلام الله علیه) به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض می‌کند که این امت، من از اینها شکایت دارم و جریان را دخترتان به عرضتان می‌رساند و شما را گزارش می‌دهد «بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا»; همه اتفاق کردند که او را منزوی کنند. خب، این هم یک اتفاق است، این هم یک اجماع است آنهایی که می‌گفتند: «لا تجتمع أمتی علی الخطاء» باید بدانند که «قد اجتمعت الامة کلهم عدی اهل البیت(علیهم السلام) الی الخطاء المحض» این هم یک نحو اجتماع است که حضرت فرمود: «بِتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا» این هم یک اجتماع است; اما به حبل الشیطان است، نه ﴿بِحَبْلِ اللّهِ﴾ اجتماع باشد ﴿بِحَبْلِ اللّهِ﴾ این دو قید اعتصام ﴿بِحَبْلِ اللّهِ﴾ باشد بدون اجتماع، مشکلی حل نمی‌شود. اجتماع باشد ﴿حَبْلِ اللّهِ﴾ نباشد، آنکه آفات فراوانی دارد، این دو رکن است که آثار فراوانی را به همراه دارد یکی اعتصام ﴿بِحَبْلِ اللّهِ﴾ یعنی همه; یکی ﴿جَمیعاًً﴾ یعنی با هم ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:30

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن