- 160
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش پنجم"
استدلال مرحوم طبرسی(ره) بر عاطفه بودنِ «والراسخون فی العلم»
بیان مرحوم فیض(ره) در چگونگی تأویل متشابهات و نقد آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الاأَلْبَابِ ﴿7﴾
قبل از بحث تفصیلی درباره معنای محکم، معنای متشابه، معنای تأویل در همین بحثهای ابتدایی سخن در این بود که این جمله مبارکهٴ ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ آیا ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ یا «واو» استینافیه است در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾ است. این دو قول از قُدما و متأخرین بود.
استدلال مرحوم طبرسی(ره) بر عاطفه بودنِ «والراسخون فی العلم»
ملاحظه فرمودید که مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع در عین حال که دو قول را نقل میکند قول اول را تأیید میکند که واو ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف باشد یعنی ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾. تأییدشان به این است که اگر تأویل قرآن را جز الله کسی نداند لازمهاش آن است که علمای اسلام، مفسّرین بزرگ از تأویل قرآن آگاه نباشند، در حالی که علمای اسلام، مفسّرین بزرگ از صحابه و تابعین الی الآن مرتّب اول تا آخر قرآن را تفسیر کردند [و] هرگز به آیهای نرسیدند که بگویند این آیه متشابه است ما توان تفسیر آن را نداریم اینکه همه علمای اسلام اول تا آخر قرآن را تفسیر کردهاند و هرگز توقف نکردند و نگفتند ما تفسیر این آیه یا این آیات را نمیدانیم و نمینویسیم برای اینکه تفسیرش و تأویلش نزد خداست. این نشان میدهد که راسخین در علم آنهایی که در علم تفسیر و قرآن تلاش و کوشش کردند آنها از تأویل قرآن باخبرند پس باید اینچنین خواند که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾.
خدشه بر استدلال مرحوم طبرسی(ره)
این تأیید در خلال بحثهای گذشته ضعفش روشن شد برای اینکه بین تأویل و تفسیر خیلی فرق است. تفسیر سهل است یعنی ممکن است انسان چندین سال درس بخواند، با قواعد ادبی و فقه و اصول و علوم عقلی آشنا باشد وقتی که آشنا شد آنگاه میتواند با حفظ این قواعد و اصول متشابهات را به محکمات ارجاع بدهد و تفسیر متشابهات در ارجاع آنها به محکمات است، وقتی فروع را به اصول برگرداندند، ذیالقرینه را به قرینه برگرداندند، منسوخ را به ناسخ ارجاع دادند، مُجمل را به مبیّن برگرداندند، مطلق و عام را به مخصّص و مقیّد ارجاع دادند و مانند آن میتوان آن را تفسیر کرد و مفسّرین این کار را کردند. این چه ارتباطی به بحث تأویل دارد.
اشارهای به ماهیت تأویل رؤیا
تأویل از سنخ الفاظ و مفاهیم نیست، از سنخ تفسیر نیست از لفظ بر نمیآید در بحثهای قبل به عرض رسید که هرگز لفظ رسا نیست یعنی آنچه را که مثلاً زندانیان به حضرت یوسف(سلام الله علیه) گفتند یکی گفته بود که من خواب دیدم که طبقی نان بر سر دارم و پرندگان از نان روی طبق سرم استفاده میکنند این به هیچ دلالتی از انحای دلالات، دلالتی بر اعدام ندارد . تأویل رؤیا این نیست که انسان از آن لفظی که آن شخص بیان کرده است استنباط کند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ منظور آن است که جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) که آن شخص در زندان گفته بود که من خواب دیدم که طبقی نان بر بالای سر دارم و پرندگان از نان روی طبق سرم استفاده میکنند این به هیچ وجه دلالت ندارد بر اینکه این شخص را اعدام میکنند و اما یوسف(سلام الله علیه) از این جمله فهمید و فرمود که تو را اعدام میکنند . تعبیر رؤیا یا تأویل رؤیا از سنخ لفظ و استفاده از لفظ نیست و قرآن کریم دارای تأویل است پس آنچه را که مرحوم امینالاسلام فرمودند چون علمای بزرگ اول تا آخر قرآن را تفسیر کردند و هرگز نگفتند مثلاً این قسمت از قرآن متشابه است ما توان تفسیر آن را نداریم، پس اینها که جزء راسخین در علماند از تأویل قرآن باخبرند این تام نیست، چون تأویل قرآن غیر از تفسیر قرآن است.
پرسش:...
پاسخ: ارجاع متشابهات به محکمات تأویل نیست و این را تأویل خیال کردند بعد گفتند «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است در حالی که تأویل قرآن غیر از تفسیر قرآن است منافات ندارد که علمای راسخ تفسیر قرآن را بدانند، ولی تأویل قرآن نزد معصومین (علیهم السلام) باشد.
پرسش:..
پاسخ: بله «و أفضل الراسخین» هم در روایات بر حضرت تطبیق شده است ، در اینکه آنها باطن قرآن، ظاهر قرآن، تأویل قرآن، تفسیر قرآن را میدانند این «مما لا ریب فیه» است که در بحثهای قبل گذشت، اما بحث در این است که آن معنا را از این آیه میتوان استفاده کرد یا از ادلهٴ دیگر؟
براهین عقلی و نقلی مرحوم بلاغی(ره) بر عاطفه بودن «واو»
مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) در تأیید این مسئله که «واو» عاطفه است نه استینافیه سه برهان ذکر میکنند. میفرمایند عقلاً و نقلاً و سیاقاً این «واو» عاطفه است یعنی باید اینچنین بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ دلیل عقلی ایشان این است که قرآن کریم برای هدایت مردم آمده است و بسیاری از آیات متشابه است چه آیاتی که به مسائل اعتقادی برمیگردد، چه آیاتی که به مسائل احکام و حقوق برمیگردد، اگر رسول خدا و عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که حاملان این قرآناند آنها عالِم به تأویل متشابه نباشند یقیناً افراد دیگر آگاه نیستند، پس آمدن این سلسله متشابهات هیچ سودی ندارد، بلکه زمینهٴ فتنه، فتنهجویان را فراهم میکند، پس دلیل عقلی میگوید حتماً ائمه طاهرین(علیهم السلام) رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینگونه از حاملان وحی یقیناً به تأویل متشابه آشنا هستند برای اینکه اگر آنها آشنا نباشند دیگران که آشنا نیستند، پس نازل شدن متشابهات بیوجه است گذشته از اینکه فتنهبرانگیز، این دلیل عقلی.
دلیل نقلی روایات فراوانی است که از فریقین رسیده است چه از طرق شیعه، چه از طرق اهلسنّت رسیده است که ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «نحن الراسخون فی العلم» و تأویل قرآن نزد ماست و درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) رسیده است که او «یقاتل علی التأویل» همانطوری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «قاتل علی التنزیل» چه در جریان جنگ و صلح، چه در جریان تأویل و امثال ذلک روایات از فریقین رسیده است که رسول خدا و عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها عالم به تأویلاند و زندگی اینها بر تأویل قرآن تطبیق میکند ، چه اینکه حافظ تفسیر قرآناند و ظاهر قرآن را هم حفظ میکنند «و نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله» هم است، پس این دلیل روایی هم دلالت میکند بر اینکه اینها عالم به تأویلاند قهراً باید واو عاطفه باشد.
استدلال سوم مرحوم بلاغی بر مدّعای خویش
دلیل سوم دلیل سیاق است ظاهر خود آیه، ظاهر آیه میگوید اینها عالم به تأویلاند چرا، برای اینکه اگر تأویل قرآن مخصوص خدا بود و دیگران مثلاً علما، مثلاً عترت طاهره(علیهم السلام) عالم به تأویل قرآن نبودند و در اثر آن تصلّب دینیشان بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ قرآن باید از اینها به عنوان متصلّب در دین یاد کند نه به عنوان راسخ در علم اینکه فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ نشانه آن است که اینها یک مَلکهٴ برتری از علم را دارا هستند فضیلت علمی دارند، اگر اینها از تأویل قرآن برخوردار نباشند فقط مقلّدانه بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ این تصلّب در ایمانشان را میرساند نه رسوخشان را در علم. اینگونه از نکات البته در تفسیرهای دیگر بسیار کم است خدا غریق رحمتشان کند یک آدم ملاّیی هم بود. فرمودند از این تعبیر راسخون در علم میفهمیم اینها فضیلت علمیشان باعث شد که بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ میدانند و عالماً ایمان آوردند، نه اینکه معنا را نمیدانند فقط میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ وگرنه لازمهاش این بود که بفرماید اینها که تسلیم صرفاند و تصلّبی در ایمان دارند اینها کسانیاند در عین حال که به تأویل قرآن آگاه نیستند معذلک میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾.
نقد دلایل مرحوم بلاغی
این سه دلیل مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) هر کدام فی نفسه تام است، اما هیچ کدام مدّعا را ثابت نمیکند الآن ما بحث کلامی نداریم، بحث در این نیست که عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) عالم قرآن و تأویل قرآناند آنجا ـ انشاءالله ـ اگر بحث شد ثابت میشود که یک مقدار جلوتر هم اینها رفتند چیزی در قرآن نیست که عترت طاهره ندانند. مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) در کتاب شریف جواهر در جلد سیزدهم آن حفوهای که در جلد اول مرتکب شدند در جلد سیزدهم جبران کردند، لذا بالصراحه گفتند قرآن بالاتر از امام معصوم نیست برای اینکه این اهلبیت اولین نوریاند که در عالم آفریده شدند قرآن هم فعل حق است و کلام حق، بالأخره قرآن یا اولین فیض است یا بعد از اول، اگر اولین فیض است که همدوش عترت طاهره است، اگر فیض بعد باشد که عترت طاهره بالاترند، پس هیچ نمیشود گفت که حقیقت قرآن بالاتر از حقیقت ولایت عترت طاهرهاند گذشته از اینکه روایات اینها را اول فیض معرفی کرد لذا ایشان فرمودند «وفاقاً لکاشف الغطا(رضوان الله علیه)» که قرآن بالاتر از ولیالله الاعظم و انسان کامل نیست یعنی ممکن نیست بطنی از بطون قرآن را امام معصوم نداند این اصلاً فرض ندارد که انسانی خلیفةالله باشد، معلم فرشتهها باشد، از اسمای الهی برخوردار باشد، اولین فیض حق باشد معذلک از عمق قرآن بیخبر باشد این قابل فرض نیست اصلاً.
نافع بودن ادلهٴ عقلی و نقلی مرحوم بلاغی در «کلام»
اما این سه دلیل، مخصوصاً دلیل اول و دوم در بحثهای کلامی نافع است نه در بحثهای تفسیری الآن بحث در امامت نیست بحث در این نیست که آیا امام تأویل قرآن را میداند یا نه، البته آنجا که رسیدیم همین حرفهاست و اضافه، اما در بحث تفسیری ما شما باید شاهد تفسیری اقامه کنید که این آیه دلالت میکند به اینکه تعبیر قرآن را غیر از خدا هم میداند در بحث تفسیری یا به کمک این آیه یا به استمداد آیات دیگر شما باید ثابت کنید که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ عطف بر ﴿الله﴾ است این میشود بحث تفسیری، بحث کلامی سرِ جایش محفوظ است در بحث کلامی به خوبی میتوان ثابت کرد هم آن برهان عقلی را، هم آن شواهد نقلی را که اینها به تأویل قرآن کلاً آگاهاند، اما آیا دلیل عقلی شما که میگوید متشابهات را باید عدهای بدانند که برای مردم شرح کنند و اگر متشابهات را عترت طاهره ندانند دیگران که یقیناً نمیدانند پس فایدهای در نزول متشابهات نیست گذشته از اینکه این فتنهبرانگیز است این دلیل ثابت میکند که عترت طاهره عالم به تأویل هستند، بله این «مما لا ریب فیه» است، اما آن ثابت نمیکند این مطلب را میتوان از این آیه استفاده کرد که، نظیر آن علم غیبی که، بحثش در روزهای قبل گذشت آیاتی هست که به روشنی حصر میکند که [که علم غیب فقط برای خداست] و از ادله دیگر استفاده میشود که همان غیبی را که خدا میداند به اولیایش افاضه میکند، این حصر میشود حصر نسبی یا بالاصاله و بالتبع یا بالذات و بالعرض به یکی از این انحا توجیه میشود، ذات اقدس الهی ذاتاً عالِم است، اینها بالعرض یا بالاصاله عالم است، اینها بالتبع. همان علم غیب را خدا به اینها داد، همین علم تأویل را خدا به اینها داد، پس برهان عقلی شما در بحث کلامی نافع است، در بحث تفسیری سودمند نیست و هکذا برهان نقلی؛ در هیچ کدام از این ادله یاد شده در این روایات یاد شده ناظر به قرائت نیست که باید اینچنین قرائت کرد که «واو»، «واو» عاطفه است نه استینافیه نوع این ادله و روایات که از فریقین نقل شده است دلالت میکند که ما راسخ در علمیم، ما عالم به تأویلیم، افضل راسخین رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: به همان اندازه اشارهای که این بزرگان را در این وهم انداخت، اما اگر ماخواستیم تحقیق کنیم میبینیم که نه، ما باید ظهور لفظ آیه را حفظ بکنیم و آن ادله خارجیه را هم محترم بشماریم جمعش این است که این آیه ساکت است آن ادله میگوید اینها راسخ در علماند و تأویل قرآن را میدانند.
پرسش: ...
پاسخ: خب نه آنوقت میشود بحث کلامی، اگر بحث در این بود که اینها راسخ علماند یا نه و اینها عالم تأویلاند یا نه، این حق است یقیناً راسخاند و یقیناً عالِم تأویلاند.
پرسش: ...
پاسخ: بحث تفسیری آن است که از ظهور آیه انسان استمداد کند.
پرسش:...
پاسخ: آنگاه این «نحن نعلم تأویله» نظیر اینکه فرمود: «نحن العالمون بالغیب» با اینکه آیات علم غیب را حصر کرده است این به آن معناست که علم غیبی که برای خداست خدا به ماها اعطا کرد، علم تأویلی که برای خداست خدا به ما اعطا کرد، ولی اگر روایتی دلالت بکند که این نه، این «واو»، «واو» عاطفه است این میشود بحث تفسیری.
پرسش: ...
پاسخ: نه، این در حدّ شبههای است که اینها را وادار کرد که بگویند واو عاطفه است وگرنه آن ظاهر قرآن میشود که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ﴾ خب أمّا دیگر چطور؟
پرسش:....
پاسخ: بسیار خب، ما در بحث تفسیری باید ظاهر و اظهر یا ظاهر و محتمل و امثال ذلک را حذف کنیم. ظاهر این است، بحث کلامی آن. در بحث کلامی یقیناً اینها راسخ در علماند و افضل راسخیناند و یقیناً عالم تأویلاند .
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، برای اینکه باید بفرماید اینچنین قرائت کردند «هکذا نزل و هکذا نقرأ هکذا قرأ رسول الله» که اشاره به تفسیر داشته باشد اگر روایات دلالت کرد که ما عالم غیبیم معنایش این نیست که این را ما از کنار آیهای استنباط کردیم یعنی خدای سبحان آن علم را به ما داده است. ظاهر نظم صناعی آیه این است که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾ همانطوری که قرآن دو قِسم تقسیم شد یک عده محکمات یک قسم هم متشابهات، مردم هم در برابر قرآن دو قسماند فرمود قرآن ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ این تقسیم آیات قرآنی، مردم هم دو دستهاند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ در حالی که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ﴾ این نظم طبیعی.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، به هر حال ضلعی میطلبد که برابر ﴿فأمّا﴾ باشد ما که فعل در برابر آن نمیتوانیم قرار بدهیم که.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ پس راسخون در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ هستند راسخون که در برابر ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ هستند دو حرف دارند میگویند: ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ آنوقت استفاده اینکه راسخون در علم چه کسانیاند، باید با روایت مشخص بشود آیا راسخ در علم از تأویل قرآن برخوردار است یا نه، باید از روایت مشخص بشود از نظم ظهوری آیه استفاده میشود که این راسخون در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾ قرار گرفته است ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ فکذا ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ کذا از اینگونه تقابل ما در قرآن فراوان داریم این نظم طبیعی است و برهان دوم ایشان هم مثل برهان اول بحث کلامیِ نافعی را تأیید میکند اما بحث تفسیری را تثبیت نمیکند.
پرسش: ...
پاسخ: خب آن دیگر خلاف ظاهر است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: آنها فراواناند از آنها «کم له من نظیر» اما اصل ضلع مقابل محفوظ است یعنی دو گروهاند؛ گروه اول اینچنین میگویند، گروه دوم آنچنان میگویند این نظم طبیعی است.
نقد دلیل سوم مرحوم بلاغی (ره)
اما مطلب سومی که ایشان فرموند که سیاق تمجیدی قرآن دلالت میکند بر اینکه اینها عالم به تأویلاند این دلیل سوم از دلیل اول و دوم قویتر است با اینکه آنها عقلی بودند، دومی روایات فراوانی بود ولی هیچکدام بحث تفسیری را تعقیب نمیکردند برهان عقلی یک برهان تامّی است که اینها باید عالم به تأویل باشند، آن روایات هم روایات فراوانی است از فریقین رسیده است که اینها عالم به تأویلاند، اما هیچ کدام بحث تفسیری را تثبیت نمیکردند. اما سومی جنبه تفسیری دارد میفرمایند خداوند در برابر ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ نفرمود «و أما المتصلّبون فی الایمان» [بلکه] فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ معلوم میشود مَجد اینها در یک مَلکه علمی است و آنها هم عالم تأویلاند آن علمشان به تأویل باعث شد که بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ خب، این یک شمّ تفسیری خوبی است، اما نه به آن حدی که بتواند در مقابل آن ظهور تقسیمی بایستد.
بیان ذلک این است که آنها که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است در مقابل زیغ و انحراف دل تصلّب ایمان نیست، ثبات دل است و ثبات دل بر رسوخ علم است، نه اینکه در همین زمین اینها راسخاند اینها در خداشناسی و قرآنشناسی چون راسخ در علماند و ثابت شد برای اینها که این کلامالله است و معجزه است در اصل توحید و اسمای حُسنا و صفات عالیه و اینکه قرآن معجزه است اینها راسخانه این مسائل را تحقیق کردند ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اینها براساس علم این حرف را میزنند یعنی این توقّف اینها به استناد آن رسوخ علمی اینهاست، اینها چون در قرآنشناسی راسخ در علماند و فهمیدند این معجزه است و کلام احدی نیست فقط کلام خداست ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ این دلالت نمیکند بر اینکه اینها عالم به تأویلاند [بلکه] فقط دلالت دارد که مَجد اینها در علم اینهاست، در قرآنشناسی اینهاست، اما نه در تأویلدانی اینهاست.
بنابراین دلیل اول و دلیل دوم که فینفسه تام است بحث کلامی است نه بحث تفسیری، دلیل سوم ایشان تقریباً بحث تفسیری است، اما آن توان را ندارد که در مقابل این ظهور بایستد و جمعاً درباره بحثهای کلامی نافع است.
تأویل داشتنِ کلّ قرآن
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ یعنی تأویل این متشابه، در آیات دیگر گذشت که کلّ قرآن تأویل دارد و تأویل هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که از سنخ تفسیر نیست یعنی انسان حادثهای را میبیند از این حادثه عبور میکند، استنباط میکند، نتیجه میگیرد مثل تعبیر خواب اگر معبّر خود را بشناسد کسی که نتواند خود را بشناسد و خوابهای خود را تعبیر کند او از تعبیر خوابهای دیگران یقیناً عاجز است، اگر خود را بشناسد و دیگری را به خوبی بشناسد و روابط بین پدیدهها را خوب بررسی کند این میتواند آن حادثهای که به یاد این شخص مانده است و از خواب بیدار شد و گزارش داد از این حادثه عبور بکند به آن مسئله اصلی برسد آنچه را که انسان در عالم رؤیا اولین بار میبیند آن حق است بعد قوهٴ متخیّلهٴ او بر آن صورتهایی میافزاید یا از او میکاهد چیزی که در ذهنش میماند با همان بیدار میشود این معبّر باید از این صورت آخرین عبور کند به آن صورت اولین برسد و آن حق است، اگر قدرت عبور داشت این علم تعبیر دارد، اگر قدرت عبور نداشت این تعبیر به رأی کرده است این معبّر نیست در حقیقت یا تأویل به رأی کرده است مؤوّل حقیقی نیست، کلّ قرآن دارای تأویل است گذشته از تفسیر.
فرق تأویل و تفسیر
تفسیر آن است که بالأخره الفاظی است و قواعد ادبی است و مجاز و استعاره و کنایاتی است و عام و خاصی است و امثال ذلک که اینها را علوم ادبی و علوم مدرسهای میتواند به عهده بگیرد، اما از یک معنایی که قرآن افاده کرد انسان به حقیقتی برسد که لفظ آن را نمیرساند این را میگویند تأویل، مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» وقتی بهشت را تشریح میکند میفرماید مَثل بهشت این است در آیه 35 سورهٴ «رعد» آیات فراوانی در قرآن کریم هست که بهشت را به دو قسمت تقسیم کرد یکی جنّة اللقاست و یکی هم جنّات حسّی و ظاهری است که ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ فهمیدن هر دو قِسم مخصوصاً ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ سخت نیست، اما این آیه 35 سورهٴ «رعد» چه میفرماید، میفرماید: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْکَ عُقْبَی الَّذِینَ اتَّقَوا وَعُقْبَی الْکَافِرِینَ النَّارُ﴾؛ میفرماید مَثل بهشت این است بهشت را دارد مَثل میزند، بهشت را اگر بخواهد معنا کند با مَثل ذکر میکند، مثل بهشت این است نهر است و باغ است و راغ است و میوه است و امثال ذلک مَثل بهشت این است، پس خود بهشت چیست؟ یک چیز دیگری است که این جنّت حسّی و ظاهری نمونهٴ اوست. شما [به] اینگونه [از] آیات کمتر برخورد میکنید در آن بیانی که به امام هفتم(سلام الله علیه) به هشام فرمود از این مسائل کم و بیش هست مَثل بهشت این است که باغی باشد و نهری باشد و میوهای داشته باشد و اینها، اینکه خود بهشت شد در بحث دنیاشناسی آیاتی از این قبیل داشتیم که خدا میفرماید مَثل دنیا این است که بارانی بیاید و یکجا سبز بشود و یک چند روزی خرّم بشود و بعد پاییز زودرسی بیاید و این را پژمرده کند ، خب اینکه خود دنیاست مگر در دنیا اینچنین نیست. آنجا ثابت شد دنیا غیر از زمین است، دنیا غیر از آب و باران است، دنیا غیر از باغ و بوستان است اینها طبیعتاند و نشئهٴ ناسوتاند و عالم مُلکاند و آیات الهیاند هیچکدام از اینها بد نیستند و در هیچجا ذات اقدس الهی زمین را، باغ را، کشاورزی را، دامداری را مذمّت نکرد اینها هیچکدام دنیا نیستند. فرمود دنیا مثل این است که باران بیاید یکجا سبز بشود و چند روز بعد حُطام بشود خب، اینکه اتّحاد مَثل و مُمثّل شد معلوم میشود مُمثّل چیز دیگری است و مَثل چیز دیگر. یک چند روزی انسان به یک مقام اعتباری برسد و بعد سقوط کند، مثل اینکه درختی چند روزی سبز میشود بعد پژمرده میشود دنیا مُمثّل است و این جریان بوستان و آمدن باران بهار و خزان پاییز مثال است، اگر کسی خواست دنیا را بشناسد از این مثال میتواند پی ببرد، خب.
در این آیه 35 سورهٴ «رعد» میفرماید مَثل بهشت این است که باغی باشد و درختانی باشد و نهری باشد و امثال ذلک پس خود بهشت چیست؟ میفرماید این سرپُلی است که شما را به آن جنّت، آن جنةاللقاء راه میدهد و آشنا میکند ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾ این است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْکَ عُقْبَی الَّذِینَ اتَّقَوا وَعُقْبَی الْکَافِرِینَ النَّارُ﴾ نه تنها درباره خصوص بهشت چنین مَثلی است، بعد فرمود: ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا القُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ یا ﴿ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ آنگاه فرمود کل قرآن تأویلی دارد، تأویل قرآن را با لفظ نمیشود استفاده کرد، با تفسیر نمیشود استفاده کرد تا به گفتن ابنعباس که من راسخ در علمم، من تأویل قرآن را میدانم مرحوم امینالاسلام بر خود مؤیّد بیاورد، او هم خیال کرد ابنعباس این بزرگوار خیال کرد تأویل همان تفسیر است گفت من تأویل میدانم و مرحوم امینالاسلام هم خیال کرد که این میتواند مؤیّد باشد. ممکن است تأویل چهار آیه را ابنعباس از استادش حضرت امیر(سلام الله علیه) یاد گرفته باشد، اما این غیر از آن است که تأویل قرآن نزد او باشد، تأویل قرآن نزد عترت طاهره است، پس تأویل حساب دیگری دارد و تفسیر حساب دیگری تفسیر البته یا به ظاهر است یا به باطن.
بیان مرحوم فیض(ره) در چگونگی تأویل متشابهات و نقد آن
آنچه مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در مقدمه پنجم از مقدمات تفسیر صافی که در قرآنشناسی است و علومالقرآن است نه تفسیر قرآن، آنجا ذکر کرده است آن هم مشکلی را حل نمیکند اگر کسی مثلاً لوح را، قلم را، میزان را و امثال ذلک را بر آن معنای دقیقش حمل کرد این تفسیر است چون ایشان دوازده مقدمه در کتاب شریف تفسیر صافی ذکر کردند که قسمت مهمّ اینها کلاً لولا الجلّ به قرآنشناسی برمیگردد، به علومالقرآن برمیگردد برای کسی که وارد تفسیر میشود قرآنشناسی و آشنایی به علوم قرآن از این جهت لازم است. ایشان در آنجا در آن مقدمه چهارم که مربوط به محکم و متشابه است میفرمایند الفاظ برای ارواح معانی وضع شد اختصاصی به معانی مادّی ندارد، مثل اینکه میزان، مثل اینکه مصباح، مثل اینکه قلم و امثال ذلک اینها هیچ اختصاصی به آن مصادیق مادی ندارند و اگر ما الفاظ را بر آن مصادیق مجرّد حمل کردیم در حقیقت لفظ بر مصداق حمل کردیم چون لفظ برای مصداق وضع نشد برای مفهوم وضع شد مصداق گاهی مادی است، گاهی مجرد است و امثال ذلک، خب. حالا اگر ما قلم را بر موجود مجرّد حمل کردیم و یکی از مصادیق قلم هم همین قلمِ ظاهری بود این را نمیگویند تأویل قرآن، چون تأویل قرآن آن است که لفظ کشش نداشته باشد اینجا لفظ کشش دارد ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ﴾ ، خب قلم هم بر آن موجود مجرّدی که واسط در فیض است و امّالکتاب را مینویسد، کتاب محو و اثبات را مینویسد قلم است و این قلمهای عادی که این صفحات عادی را مینگارد این هم قلم است هر دو مصداق این مفهوماند؛ منتها تفاوت در تجرّد مادیّت است این مفهوم تاب حمل بر هر دو را دارد این را میگویند تفسیر نه تأویل، تأویل قرآن نمونهاش همان بود که از روایات طینت نقل شده است، تأویل قرآن را با لفظ نمیشود به چنگ آورد با درس خواندن نمیشود عالِم تأویل قرآن شد این است که عترت طاهره فرمودند تأویل قرآن نزد ماست، این است که فرمودند حضرت امیر(سلام الله علیه) روی تأویل قرآن میجنگد آنها به حسب ظاهر شهادتین جاری میکردند و مسلم بودند، اما حضرت میفرماید من باید با اینها بجنگم برای اینکه اینها روی تأویل قرآن کافرند در حالی که اگر کسی شهادتین را بگوید و نماز هم بخواند مخصوصاً نماز شب هم بخواند همه آداب مستحبّ را انجام بدهد نزد همه فقها پاک است مهدورالدم نیست، اما حضرت میفرماید من روی تأویل اینها را مشرک میدانم و باید با اینها بجنگم چه با مارقین، چه با قاسطین، چه با ناکثین با قاسطین و مارقین و ناکثین که «یقاتلهم علی التأویل» همانطوری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «قاتلهم علی التنزیل» تنزیل دو قِسم است حالا یا مرحله نازلهاش را انسان میفهمد یا مرحله عالیهاش را میفهمد اینها همهاش تنزیلاند، اما تأویل کاری با تنزیل ندارد، کاری با علم تفسیر ندارد نه جزء علومالقرآن است که انسان با او بتواند مفسّر باشد، نه جزء مفاهیم قرآن است که با او بتواند مبیّن قرآن باشد این جزء حقیقت قرآنشناسی است که کاری با امر خارج دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
استدلال مرحوم طبرسی(ره) بر عاطفه بودنِ «والراسخون فی العلم»
بیان مرحوم فیض(ره) در چگونگی تأویل متشابهات و نقد آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الاأَلْبَابِ ﴿7﴾
قبل از بحث تفصیلی درباره معنای محکم، معنای متشابه، معنای تأویل در همین بحثهای ابتدایی سخن در این بود که این جمله مبارکهٴ ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ آیا ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ یا «واو» استینافیه است در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾ است. این دو قول از قُدما و متأخرین بود.
استدلال مرحوم طبرسی(ره) بر عاطفه بودنِ «والراسخون فی العلم»
ملاحظه فرمودید که مرحوم امینالاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع در عین حال که دو قول را نقل میکند قول اول را تأیید میکند که واو ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف باشد یعنی ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾. تأییدشان به این است که اگر تأویل قرآن را جز الله کسی نداند لازمهاش آن است که علمای اسلام، مفسّرین بزرگ از تأویل قرآن آگاه نباشند، در حالی که علمای اسلام، مفسّرین بزرگ از صحابه و تابعین الی الآن مرتّب اول تا آخر قرآن را تفسیر کردند [و] هرگز به آیهای نرسیدند که بگویند این آیه متشابه است ما توان تفسیر آن را نداریم اینکه همه علمای اسلام اول تا آخر قرآن را تفسیر کردهاند و هرگز توقف نکردند و نگفتند ما تفسیر این آیه یا این آیات را نمیدانیم و نمینویسیم برای اینکه تفسیرش و تأویلش نزد خداست. این نشان میدهد که راسخین در علم آنهایی که در علم تفسیر و قرآن تلاش و کوشش کردند آنها از تأویل قرآن باخبرند پس باید اینچنین خواند که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾.
خدشه بر استدلال مرحوم طبرسی(ره)
این تأیید در خلال بحثهای گذشته ضعفش روشن شد برای اینکه بین تأویل و تفسیر خیلی فرق است. تفسیر سهل است یعنی ممکن است انسان چندین سال درس بخواند، با قواعد ادبی و فقه و اصول و علوم عقلی آشنا باشد وقتی که آشنا شد آنگاه میتواند با حفظ این قواعد و اصول متشابهات را به محکمات ارجاع بدهد و تفسیر متشابهات در ارجاع آنها به محکمات است، وقتی فروع را به اصول برگرداندند، ذیالقرینه را به قرینه برگرداندند، منسوخ را به ناسخ ارجاع دادند، مُجمل را به مبیّن برگرداندند، مطلق و عام را به مخصّص و مقیّد ارجاع دادند و مانند آن میتوان آن را تفسیر کرد و مفسّرین این کار را کردند. این چه ارتباطی به بحث تأویل دارد.
اشارهای به ماهیت تأویل رؤیا
تأویل از سنخ الفاظ و مفاهیم نیست، از سنخ تفسیر نیست از لفظ بر نمیآید در بحثهای قبل به عرض رسید که هرگز لفظ رسا نیست یعنی آنچه را که مثلاً زندانیان به حضرت یوسف(سلام الله علیه) گفتند یکی گفته بود که من خواب دیدم که طبقی نان بر سر دارم و پرندگان از نان روی طبق سرم استفاده میکنند این به هیچ دلالتی از انحای دلالات، دلالتی بر اعدام ندارد . تأویل رؤیا این نیست که انسان از آن لفظی که آن شخص بیان کرده است استنباط کند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ منظور آن است که جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) که آن شخص در زندان گفته بود که من خواب دیدم که طبقی نان بر بالای سر دارم و پرندگان از نان روی طبق سرم استفاده میکنند این به هیچ وجه دلالت ندارد بر اینکه این شخص را اعدام میکنند و اما یوسف(سلام الله علیه) از این جمله فهمید و فرمود که تو را اعدام میکنند . تعبیر رؤیا یا تأویل رؤیا از سنخ لفظ و استفاده از لفظ نیست و قرآن کریم دارای تأویل است پس آنچه را که مرحوم امینالاسلام فرمودند چون علمای بزرگ اول تا آخر قرآن را تفسیر کردند و هرگز نگفتند مثلاً این قسمت از قرآن متشابه است ما توان تفسیر آن را نداریم، پس اینها که جزء راسخین در علماند از تأویل قرآن باخبرند این تام نیست، چون تأویل قرآن غیر از تفسیر قرآن است.
پرسش:...
پاسخ: ارجاع متشابهات به محکمات تأویل نیست و این را تأویل خیال کردند بعد گفتند «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است در حالی که تأویل قرآن غیر از تفسیر قرآن است منافات ندارد که علمای راسخ تفسیر قرآن را بدانند، ولی تأویل قرآن نزد معصومین (علیهم السلام) باشد.
پرسش:..
پاسخ: بله «و أفضل الراسخین» هم در روایات بر حضرت تطبیق شده است ، در اینکه آنها باطن قرآن، ظاهر قرآن، تأویل قرآن، تفسیر قرآن را میدانند این «مما لا ریب فیه» است که در بحثهای قبل گذشت، اما بحث در این است که آن معنا را از این آیه میتوان استفاده کرد یا از ادلهٴ دیگر؟
براهین عقلی و نقلی مرحوم بلاغی(ره) بر عاطفه بودن «واو»
مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) در تأیید این مسئله که «واو» عاطفه است نه استینافیه سه برهان ذکر میکنند. میفرمایند عقلاً و نقلاً و سیاقاً این «واو» عاطفه است یعنی باید اینچنین بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ دلیل عقلی ایشان این است که قرآن کریم برای هدایت مردم آمده است و بسیاری از آیات متشابه است چه آیاتی که به مسائل اعتقادی برمیگردد، چه آیاتی که به مسائل احکام و حقوق برمیگردد، اگر رسول خدا و عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) که حاملان این قرآناند آنها عالِم به تأویل متشابه نباشند یقیناً افراد دیگر آگاه نیستند، پس آمدن این سلسله متشابهات هیچ سودی ندارد، بلکه زمینهٴ فتنه، فتنهجویان را فراهم میکند، پس دلیل عقلی میگوید حتماً ائمه طاهرین(علیهم السلام) رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینگونه از حاملان وحی یقیناً به تأویل متشابه آشنا هستند برای اینکه اگر آنها آشنا نباشند دیگران که آشنا نیستند، پس نازل شدن متشابهات بیوجه است گذشته از اینکه فتنهبرانگیز، این دلیل عقلی.
دلیل نقلی روایات فراوانی است که از فریقین رسیده است چه از طرق شیعه، چه از طرق اهلسنّت رسیده است که ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «نحن الراسخون فی العلم» و تأویل قرآن نزد ماست و درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) رسیده است که او «یقاتل علی التأویل» همانطوری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «قاتل علی التنزیل» چه در جریان جنگ و صلح، چه در جریان تأویل و امثال ذلک روایات از فریقین رسیده است که رسول خدا و عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها عالم به تأویلاند و زندگی اینها بر تأویل قرآن تطبیق میکند ، چه اینکه حافظ تفسیر قرآناند و ظاهر قرآن را هم حفظ میکنند «و نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله» هم است، پس این دلیل روایی هم دلالت میکند بر اینکه اینها عالم به تأویلاند قهراً باید واو عاطفه باشد.
استدلال سوم مرحوم بلاغی بر مدّعای خویش
دلیل سوم دلیل سیاق است ظاهر خود آیه، ظاهر آیه میگوید اینها عالم به تأویلاند چرا، برای اینکه اگر تأویل قرآن مخصوص خدا بود و دیگران مثلاً علما، مثلاً عترت طاهره(علیهم السلام) عالم به تأویل قرآن نبودند و در اثر آن تصلّب دینیشان بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ قرآن باید از اینها به عنوان متصلّب در دین یاد کند نه به عنوان راسخ در علم اینکه فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ نشانه آن است که اینها یک مَلکهٴ برتری از علم را دارا هستند فضیلت علمی دارند، اگر اینها از تأویل قرآن برخوردار نباشند فقط مقلّدانه بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ این تصلّب در ایمانشان را میرساند نه رسوخشان را در علم. اینگونه از نکات البته در تفسیرهای دیگر بسیار کم است خدا غریق رحمتشان کند یک آدم ملاّیی هم بود. فرمودند از این تعبیر راسخون در علم میفهمیم اینها فضیلت علمیشان باعث شد که بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ میدانند و عالماً ایمان آوردند، نه اینکه معنا را نمیدانند فقط میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ وگرنه لازمهاش این بود که بفرماید اینها که تسلیم صرفاند و تصلّبی در ایمان دارند اینها کسانیاند در عین حال که به تأویل قرآن آگاه نیستند معذلک میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾.
نقد دلایل مرحوم بلاغی
این سه دلیل مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) هر کدام فی نفسه تام است، اما هیچ کدام مدّعا را ثابت نمیکند الآن ما بحث کلامی نداریم، بحث در این نیست که عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) عالم قرآن و تأویل قرآناند آنجا ـ انشاءالله ـ اگر بحث شد ثابت میشود که یک مقدار جلوتر هم اینها رفتند چیزی در قرآن نیست که عترت طاهره ندانند. مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) در کتاب شریف جواهر در جلد سیزدهم آن حفوهای که در جلد اول مرتکب شدند در جلد سیزدهم جبران کردند، لذا بالصراحه گفتند قرآن بالاتر از امام معصوم نیست برای اینکه این اهلبیت اولین نوریاند که در عالم آفریده شدند قرآن هم فعل حق است و کلام حق، بالأخره قرآن یا اولین فیض است یا بعد از اول، اگر اولین فیض است که همدوش عترت طاهره است، اگر فیض بعد باشد که عترت طاهره بالاترند، پس هیچ نمیشود گفت که حقیقت قرآن بالاتر از حقیقت ولایت عترت طاهرهاند گذشته از اینکه روایات اینها را اول فیض معرفی کرد لذا ایشان فرمودند «وفاقاً لکاشف الغطا(رضوان الله علیه)» که قرآن بالاتر از ولیالله الاعظم و انسان کامل نیست یعنی ممکن نیست بطنی از بطون قرآن را امام معصوم نداند این اصلاً فرض ندارد که انسانی خلیفةالله باشد، معلم فرشتهها باشد، از اسمای الهی برخوردار باشد، اولین فیض حق باشد معذلک از عمق قرآن بیخبر باشد این قابل فرض نیست اصلاً.
نافع بودن ادلهٴ عقلی و نقلی مرحوم بلاغی در «کلام»
اما این سه دلیل، مخصوصاً دلیل اول و دوم در بحثهای کلامی نافع است نه در بحثهای تفسیری الآن بحث در امامت نیست بحث در این نیست که آیا امام تأویل قرآن را میداند یا نه، البته آنجا که رسیدیم همین حرفهاست و اضافه، اما در بحث تفسیری ما شما باید شاهد تفسیری اقامه کنید که این آیه دلالت میکند به اینکه تعبیر قرآن را غیر از خدا هم میداند در بحث تفسیری یا به کمک این آیه یا به استمداد آیات دیگر شما باید ثابت کنید که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ عطف بر ﴿الله﴾ است این میشود بحث تفسیری، بحث کلامی سرِ جایش محفوظ است در بحث کلامی به خوبی میتوان ثابت کرد هم آن برهان عقلی را، هم آن شواهد نقلی را که اینها به تأویل قرآن کلاً آگاهاند، اما آیا دلیل عقلی شما که میگوید متشابهات را باید عدهای بدانند که برای مردم شرح کنند و اگر متشابهات را عترت طاهره ندانند دیگران که یقیناً نمیدانند پس فایدهای در نزول متشابهات نیست گذشته از اینکه این فتنهبرانگیز است این دلیل ثابت میکند که عترت طاهره عالم به تأویل هستند، بله این «مما لا ریب فیه» است، اما آن ثابت نمیکند این مطلب را میتوان از این آیه استفاده کرد که، نظیر آن علم غیبی که، بحثش در روزهای قبل گذشت آیاتی هست که به روشنی حصر میکند که [که علم غیب فقط برای خداست] و از ادله دیگر استفاده میشود که همان غیبی را که خدا میداند به اولیایش افاضه میکند، این حصر میشود حصر نسبی یا بالاصاله و بالتبع یا بالذات و بالعرض به یکی از این انحا توجیه میشود، ذات اقدس الهی ذاتاً عالِم است، اینها بالعرض یا بالاصاله عالم است، اینها بالتبع. همان علم غیب را خدا به اینها داد، همین علم تأویل را خدا به اینها داد، پس برهان عقلی شما در بحث کلامی نافع است، در بحث تفسیری سودمند نیست و هکذا برهان نقلی؛ در هیچ کدام از این ادله یاد شده در این روایات یاد شده ناظر به قرائت نیست که باید اینچنین قرائت کرد که «واو»، «واو» عاطفه است نه استینافیه نوع این ادله و روایات که از فریقین نقل شده است دلالت میکند که ما راسخ در علمیم، ما عالم به تأویلیم، افضل راسخین رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: به همان اندازه اشارهای که این بزرگان را در این وهم انداخت، اما اگر ماخواستیم تحقیق کنیم میبینیم که نه، ما باید ظهور لفظ آیه را حفظ بکنیم و آن ادله خارجیه را هم محترم بشماریم جمعش این است که این آیه ساکت است آن ادله میگوید اینها راسخ در علماند و تأویل قرآن را میدانند.
پرسش: ...
پاسخ: خب نه آنوقت میشود بحث کلامی، اگر بحث در این بود که اینها راسخ علماند یا نه و اینها عالم تأویلاند یا نه، این حق است یقیناً راسخاند و یقیناً عالِم تأویلاند.
پرسش: ...
پاسخ: بحث تفسیری آن است که از ظهور آیه انسان استمداد کند.
پرسش:...
پاسخ: آنگاه این «نحن نعلم تأویله» نظیر اینکه فرمود: «نحن العالمون بالغیب» با اینکه آیات علم غیب را حصر کرده است این به آن معناست که علم غیبی که برای خداست خدا به ماها اعطا کرد، علم تأویلی که برای خداست خدا به ما اعطا کرد، ولی اگر روایتی دلالت بکند که این نه، این «واو»، «واو» عاطفه است این میشود بحث تفسیری.
پرسش: ...
پاسخ: نه، این در حدّ شبههای است که اینها را وادار کرد که بگویند واو عاطفه است وگرنه آن ظاهر قرآن میشود که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ﴾ خب أمّا دیگر چطور؟
پرسش:....
پاسخ: بسیار خب، ما در بحث تفسیری باید ظاهر و اظهر یا ظاهر و محتمل و امثال ذلک را حذف کنیم. ظاهر این است، بحث کلامی آن. در بحث کلامی یقیناً اینها راسخ در علماند و افضل راسخیناند و یقیناً عالم تأویلاند .
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، برای اینکه باید بفرماید اینچنین قرائت کردند «هکذا نزل و هکذا نقرأ هکذا قرأ رسول الله» که اشاره به تفسیر داشته باشد اگر روایات دلالت کرد که ما عالم غیبیم معنایش این نیست که این را ما از کنار آیهای استنباط کردیم یعنی خدای سبحان آن علم را به ما داده است. ظاهر نظم صناعی آیه این است که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾ همانطوری که قرآن دو قِسم تقسیم شد یک عده محکمات یک قسم هم متشابهات، مردم هم در برابر قرآن دو قسماند فرمود قرآن ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ این تقسیم آیات قرآنی، مردم هم دو دستهاند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ در حالی که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ﴾ این نظم طبیعی.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، به هر حال ضلعی میطلبد که برابر ﴿فأمّا﴾ باشد ما که فعل در برابر آن نمیتوانیم قرار بدهیم که.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ پس راسخون در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ هستند راسخون که در برابر ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ هستند دو حرف دارند میگویند: ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ آنوقت استفاده اینکه راسخون در علم چه کسانیاند، باید با روایت مشخص بشود آیا راسخ در علم از تأویل قرآن برخوردار است یا نه، باید از روایت مشخص بشود از نظم ظهوری آیه استفاده میشود که این راسخون در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾ قرار گرفته است ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ فکذا ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ کذا از اینگونه تقابل ما در قرآن فراوان داریم این نظم طبیعی است و برهان دوم ایشان هم مثل برهان اول بحث کلامیِ نافعی را تأیید میکند اما بحث تفسیری را تثبیت نمیکند.
پرسش: ...
پاسخ: خب آن دیگر خلاف ظاهر است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: آنها فراواناند از آنها «کم له من نظیر» اما اصل ضلع مقابل محفوظ است یعنی دو گروهاند؛ گروه اول اینچنین میگویند، گروه دوم آنچنان میگویند این نظم طبیعی است.
نقد دلیل سوم مرحوم بلاغی (ره)
اما مطلب سومی که ایشان فرموند که سیاق تمجیدی قرآن دلالت میکند بر اینکه اینها عالم به تأویلاند این دلیل سوم از دلیل اول و دوم قویتر است با اینکه آنها عقلی بودند، دومی روایات فراوانی بود ولی هیچکدام بحث تفسیری را تعقیب نمیکردند برهان عقلی یک برهان تامّی است که اینها باید عالم به تأویل باشند، آن روایات هم روایات فراوانی است از فریقین رسیده است که اینها عالم به تأویلاند، اما هیچ کدام بحث تفسیری را تثبیت نمیکردند. اما سومی جنبه تفسیری دارد میفرمایند خداوند در برابر ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ نفرمود «و أما المتصلّبون فی الایمان» [بلکه] فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ معلوم میشود مَجد اینها در یک مَلکه علمی است و آنها هم عالم تأویلاند آن علمشان به تأویل باعث شد که بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ خب، این یک شمّ تفسیری خوبی است، اما نه به آن حدی که بتواند در مقابل آن ظهور تقسیمی بایستد.
بیان ذلک این است که آنها که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است در مقابل زیغ و انحراف دل تصلّب ایمان نیست، ثبات دل است و ثبات دل بر رسوخ علم است، نه اینکه در همین زمین اینها راسخاند اینها در خداشناسی و قرآنشناسی چون راسخ در علماند و ثابت شد برای اینها که این کلامالله است و معجزه است در اصل توحید و اسمای حُسنا و صفات عالیه و اینکه قرآن معجزه است اینها راسخانه این مسائل را تحقیق کردند ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ اینها براساس علم این حرف را میزنند یعنی این توقّف اینها به استناد آن رسوخ علمی اینهاست، اینها چون در قرآنشناسی راسخ در علماند و فهمیدند این معجزه است و کلام احدی نیست فقط کلام خداست ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ این دلالت نمیکند بر اینکه اینها عالم به تأویلاند [بلکه] فقط دلالت دارد که مَجد اینها در علم اینهاست، در قرآنشناسی اینهاست، اما نه در تأویلدانی اینهاست.
بنابراین دلیل اول و دلیل دوم که فینفسه تام است بحث کلامی است نه بحث تفسیری، دلیل سوم ایشان تقریباً بحث تفسیری است، اما آن توان را ندارد که در مقابل این ظهور بایستد و جمعاً درباره بحثهای کلامی نافع است.
تأویل داشتنِ کلّ قرآن
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ یعنی تأویل این متشابه، در آیات دیگر گذشت که کلّ قرآن تأویل دارد و تأویل هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که از سنخ تفسیر نیست یعنی انسان حادثهای را میبیند از این حادثه عبور میکند، استنباط میکند، نتیجه میگیرد مثل تعبیر خواب اگر معبّر خود را بشناسد کسی که نتواند خود را بشناسد و خوابهای خود را تعبیر کند او از تعبیر خوابهای دیگران یقیناً عاجز است، اگر خود را بشناسد و دیگری را به خوبی بشناسد و روابط بین پدیدهها را خوب بررسی کند این میتواند آن حادثهای که به یاد این شخص مانده است و از خواب بیدار شد و گزارش داد از این حادثه عبور بکند به آن مسئله اصلی برسد آنچه را که انسان در عالم رؤیا اولین بار میبیند آن حق است بعد قوهٴ متخیّلهٴ او بر آن صورتهایی میافزاید یا از او میکاهد چیزی که در ذهنش میماند با همان بیدار میشود این معبّر باید از این صورت آخرین عبور کند به آن صورت اولین برسد و آن حق است، اگر قدرت عبور داشت این علم تعبیر دارد، اگر قدرت عبور نداشت این تعبیر به رأی کرده است این معبّر نیست در حقیقت یا تأویل به رأی کرده است مؤوّل حقیقی نیست، کلّ قرآن دارای تأویل است گذشته از تفسیر.
فرق تأویل و تفسیر
تفسیر آن است که بالأخره الفاظی است و قواعد ادبی است و مجاز و استعاره و کنایاتی است و عام و خاصی است و امثال ذلک که اینها را علوم ادبی و علوم مدرسهای میتواند به عهده بگیرد، اما از یک معنایی که قرآن افاده کرد انسان به حقیقتی برسد که لفظ آن را نمیرساند این را میگویند تأویل، مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» وقتی بهشت را تشریح میکند میفرماید مَثل بهشت این است در آیه 35 سورهٴ «رعد» آیات فراوانی در قرآن کریم هست که بهشت را به دو قسمت تقسیم کرد یکی جنّة اللقاست و یکی هم جنّات حسّی و ظاهری است که ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ فهمیدن هر دو قِسم مخصوصاً ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ سخت نیست، اما این آیه 35 سورهٴ «رعد» چه میفرماید، میفرماید: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْکَ عُقْبَی الَّذِینَ اتَّقَوا وَعُقْبَی الْکَافِرِینَ النَّارُ﴾؛ میفرماید مَثل بهشت این است بهشت را دارد مَثل میزند، بهشت را اگر بخواهد معنا کند با مَثل ذکر میکند، مثل بهشت این است نهر است و باغ است و راغ است و میوه است و امثال ذلک مَثل بهشت این است، پس خود بهشت چیست؟ یک چیز دیگری است که این جنّت حسّی و ظاهری نمونهٴ اوست. شما [به] اینگونه [از] آیات کمتر برخورد میکنید در آن بیانی که به امام هفتم(سلام الله علیه) به هشام فرمود از این مسائل کم و بیش هست مَثل بهشت این است که باغی باشد و نهری باشد و میوهای داشته باشد و اینها، اینکه خود بهشت شد در بحث دنیاشناسی آیاتی از این قبیل داشتیم که خدا میفرماید مَثل دنیا این است که بارانی بیاید و یکجا سبز بشود و یک چند روزی خرّم بشود و بعد پاییز زودرسی بیاید و این را پژمرده کند ، خب اینکه خود دنیاست مگر در دنیا اینچنین نیست. آنجا ثابت شد دنیا غیر از زمین است، دنیا غیر از آب و باران است، دنیا غیر از باغ و بوستان است اینها طبیعتاند و نشئهٴ ناسوتاند و عالم مُلکاند و آیات الهیاند هیچکدام از اینها بد نیستند و در هیچجا ذات اقدس الهی زمین را، باغ را، کشاورزی را، دامداری را مذمّت نکرد اینها هیچکدام دنیا نیستند. فرمود دنیا مثل این است که باران بیاید یکجا سبز بشود و چند روز بعد حُطام بشود خب، اینکه اتّحاد مَثل و مُمثّل شد معلوم میشود مُمثّل چیز دیگری است و مَثل چیز دیگر. یک چند روزی انسان به یک مقام اعتباری برسد و بعد سقوط کند، مثل اینکه درختی چند روزی سبز میشود بعد پژمرده میشود دنیا مُمثّل است و این جریان بوستان و آمدن باران بهار و خزان پاییز مثال است، اگر کسی خواست دنیا را بشناسد از این مثال میتواند پی ببرد، خب.
در این آیه 35 سورهٴ «رعد» میفرماید مَثل بهشت این است که باغی باشد و درختانی باشد و نهری باشد و امثال ذلک پس خود بهشت چیست؟ میفرماید این سرپُلی است که شما را به آن جنّت، آن جنةاللقاء راه میدهد و آشنا میکند ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾ این است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْکَ عُقْبَی الَّذِینَ اتَّقَوا وَعُقْبَی الْکَافِرِینَ النَّارُ﴾ نه تنها درباره خصوص بهشت چنین مَثلی است، بعد فرمود: ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا القُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ یا ﴿ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ﴾ آنگاه فرمود کل قرآن تأویلی دارد، تأویل قرآن را با لفظ نمیشود استفاده کرد، با تفسیر نمیشود استفاده کرد تا به گفتن ابنعباس که من راسخ در علمم، من تأویل قرآن را میدانم مرحوم امینالاسلام بر خود مؤیّد بیاورد، او هم خیال کرد ابنعباس این بزرگوار خیال کرد تأویل همان تفسیر است گفت من تأویل میدانم و مرحوم امینالاسلام هم خیال کرد که این میتواند مؤیّد باشد. ممکن است تأویل چهار آیه را ابنعباس از استادش حضرت امیر(سلام الله علیه) یاد گرفته باشد، اما این غیر از آن است که تأویل قرآن نزد او باشد، تأویل قرآن نزد عترت طاهره است، پس تأویل حساب دیگری دارد و تفسیر حساب دیگری تفسیر البته یا به ظاهر است یا به باطن.
بیان مرحوم فیض(ره) در چگونگی تأویل متشابهات و نقد آن
آنچه مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در مقدمه پنجم از مقدمات تفسیر صافی که در قرآنشناسی است و علومالقرآن است نه تفسیر قرآن، آنجا ذکر کرده است آن هم مشکلی را حل نمیکند اگر کسی مثلاً لوح را، قلم را، میزان را و امثال ذلک را بر آن معنای دقیقش حمل کرد این تفسیر است چون ایشان دوازده مقدمه در کتاب شریف تفسیر صافی ذکر کردند که قسمت مهمّ اینها کلاً لولا الجلّ به قرآنشناسی برمیگردد، به علومالقرآن برمیگردد برای کسی که وارد تفسیر میشود قرآنشناسی و آشنایی به علوم قرآن از این جهت لازم است. ایشان در آنجا در آن مقدمه چهارم که مربوط به محکم و متشابه است میفرمایند الفاظ برای ارواح معانی وضع شد اختصاصی به معانی مادّی ندارد، مثل اینکه میزان، مثل اینکه مصباح، مثل اینکه قلم و امثال ذلک اینها هیچ اختصاصی به آن مصادیق مادی ندارند و اگر ما الفاظ را بر آن مصادیق مجرّد حمل کردیم در حقیقت لفظ بر مصداق حمل کردیم چون لفظ برای مصداق وضع نشد برای مفهوم وضع شد مصداق گاهی مادی است، گاهی مجرد است و امثال ذلک، خب. حالا اگر ما قلم را بر موجود مجرّد حمل کردیم و یکی از مصادیق قلم هم همین قلمِ ظاهری بود این را نمیگویند تأویل قرآن، چون تأویل قرآن آن است که لفظ کشش نداشته باشد اینجا لفظ کشش دارد ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ﴾ ، خب قلم هم بر آن موجود مجرّدی که واسط در فیض است و امّالکتاب را مینویسد، کتاب محو و اثبات را مینویسد قلم است و این قلمهای عادی که این صفحات عادی را مینگارد این هم قلم است هر دو مصداق این مفهوماند؛ منتها تفاوت در تجرّد مادیّت است این مفهوم تاب حمل بر هر دو را دارد این را میگویند تفسیر نه تأویل، تأویل قرآن نمونهاش همان بود که از روایات طینت نقل شده است، تأویل قرآن را با لفظ نمیشود به چنگ آورد با درس خواندن نمیشود عالِم تأویل قرآن شد این است که عترت طاهره فرمودند تأویل قرآن نزد ماست، این است که فرمودند حضرت امیر(سلام الله علیه) روی تأویل قرآن میجنگد آنها به حسب ظاهر شهادتین جاری میکردند و مسلم بودند، اما حضرت میفرماید من باید با اینها بجنگم برای اینکه اینها روی تأویل قرآن کافرند در حالی که اگر کسی شهادتین را بگوید و نماز هم بخواند مخصوصاً نماز شب هم بخواند همه آداب مستحبّ را انجام بدهد نزد همه فقها پاک است مهدورالدم نیست، اما حضرت میفرماید من روی تأویل اینها را مشرک میدانم و باید با اینها بجنگم چه با مارقین، چه با قاسطین، چه با ناکثین با قاسطین و مارقین و ناکثین که «یقاتلهم علی التأویل» همانطوری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «قاتلهم علی التنزیل» تنزیل دو قِسم است حالا یا مرحله نازلهاش را انسان میفهمد یا مرحله عالیهاش را میفهمد اینها همهاش تنزیلاند، اما تأویل کاری با تنزیل ندارد، کاری با علم تفسیر ندارد نه جزء علومالقرآن است که انسان با او بتواند مفسّر باشد، نه جزء مفاهیم قرآن است که با او بتواند مبیّن قرآن باشد این جزء حقیقت قرآنشناسی است که کاری با امر خارج دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است