- 85
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش چهاردهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش چهاردهم"
پرچم بودن محکمات نسبت به متشابهات
علم اهل بیت (علیهم السلام) به تأویل، حتّی در صورت استیناف ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
گرچه قسمت مهم مسائل این آیه مبارکه در بحث سال گذشته بیان شد، اما در اثر طولانی شدن مدت تعطیلی قهراً برخی از آن مسائل تکرار خواهد شد تا آن مسائل گذشته به یاد بیاید تا ـ انشاءاللهـ به خواست خدا جمعبندی نهایی بشود و این آیه به پایانش برسد.
پرچم بودن محکمات نسبت به متشابهات
درباره ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ یکی از معانی که برای اُم ذکر شده است به عنوان مصداق البته، مسئله پرچم است و پرچم را میگویند اُم، زیرا افراد یک سپاه زیر آن پرچم جمع میشوند و آن پرچم معیار شناخت یکدیگر است و هر وقت پراکنده شدند آن پرچم اینها را جمع میکند. متشابهات زیر پرچم محکماتاند هر وقت از آن مرز علمی بخواهند جدا بشوند و گُم بشوند خود را در دامن این محکمات جمع میکنند از آن پراکندگی نجات پیدا میکنند، این یک مطلب.
برگشت محکمات به یک اصل
مطلب دوم آن است که نه تنها متشابهات برمیگردند به محکمات و به یک اصل برمیگردند، بلکه همه محکمات هم به یک اصل برمیگردند که محکمات هم دارای امالمحکمات خواهند بود. نشانهاش آن است که نفرمود «هن اُمّهات الکتاب» فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ این افراد اُم نشان میدهد که محکمات هم به یک حقیقت برمیگردند. یک وقت مسائل عالم کثرت است میفرماید: ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ﴾ چون هر کسی حُکم فقهیاش ناظر به ام خود اوست، یک وقت درباره معارف است که همه این کثرتها باید به یک وحدت برگردد، لذا میفرماید: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ نه «هن امهات الکتاب» گرچه هر مسئلهای که متشابه است در همان مسئله محکمی هست که تشابه او را برطرف میکند، اما سلسلهٴ متشابهات به محکمات برمیگردند و سلسله محکمات به یک اصل برمیگردند شاید بتوان جمله مبارکهٴ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را امالمحکمات دانست که اگر ما در هر مطلبی تردید کردیم به این کریمهٴ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ که مراجعه بکنیم میبینیم که در مسئله ذات اقدس الهی نمیشود خدا را به چیزی همتا کرد یا چیزی را همانند خدا کرد و مانند آن.
سرّ إفراد ﴿أُمُّ﴾ در ﴿هُنَّ أُمُّ الکِتَابِ﴾
نکته اینکه از محکمات، مفرد یاد شده است، نفرمود «هن امهات الکتاب» با اینکه چند جا از اینها به ضمیر جمع یاد کرد یا کلمه جمع درباره اینها به کار برد فرمود: ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ﴾ با این سه تعبیر جمع از اینها یاد کرده است که ﴿آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ﴾ چه اسم ظاهر، چه ضمیر، چه علامت جمع، اما از این محکمات که با سه تعبیر جمعی از اینها یاد شده است یک اصل را بر اینها منطبق کرد، فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ سرّش آن است که با یک دید وحدتی انسان خطوط کلّی محکمات را میبیند. وقتی این محکمات را بررسی کرد میبیند همه اینها یک مطلب را تأمین میکنند که همان مسئله توحید باشد، گاهی انسان هر محکمی را جداگانه مینگرد اینجا زمینه کثرت فراهم میشود. مصحّح این سه تعبیر که یکی ﴿آیَاتٌ﴾ دیگری ﴿مُحْکَمَاتٌ﴾ سوم ﴿هُنَّ﴾ است این است که هر کدام از اینها بحیادها و استقلالها محکماند اما سرّ اینکه از همه اینها به یک اصل تعبیر شده است که نفرمود «هن امهات الکتاب» فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ آن است که همه اینها یک حقیقت را ارائه میدهند و آن توحید است.
دو نمونهٴ قرآنی ازتوصیف امور کثیره به مفرد
نظیر اینکه در جریان حضرت مریم و جریان حضرت عیسی(علیهما السلام) گاهی از هر کدام با دید استقلالِ آیهای نگاه شده است مریم هم آیتی است از آیات الهی، عیسی هم آیتی است از آیات الهی آنجا که سخن از ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ اینجا مریم به عنوان آیتی از آیات الهی مطرح است، آنجا که خود عیسی(سلام الله علیه) در وقتی که گفتند: ﴿کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیّاً﴾ فرمود: ﴿إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً﴾ خودِ مسیح آیهای از آیات الهی است.
تکلّم مسیح «آیةٌ مستقلّه» و اینکه ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ هم «آیةٌ مستقلّه»، لذا هم مریم(علیها سلام) میشود آیت الهی بالاستقلال، هم عیسی(علیه السلام) میشود آیت الهی بالاستقلال، اما وقتی مسئله مادری فرزندی مطرح است مریم از آن جهت که بیهمسر مادر میشود و عیسی(علیه السلام) از آن جهت که فقط با داشتن مادر به تنهایی به دنیا میآید این دو مجموعاً یک آیه است، لذا فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً﴾ براساس این دید این دو یک آیتاند، گرچه براساس آن دیدهای اول هر کدام به نوبه خود آیت خواهند بود، مثل اینکه وقتی انسان شب را نگاه میکند به نوبه خود آیت است، روز را نگاه میکند به نوبه خود آیت است، لذا خدا میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ اما وقتی نظم حاکم بین لیل و نهار را نگاه میکند یک آیه بیش نیست، میفرماید این نظام آیت است و همچنین وقتی شما در پایان سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به کل مجموعه نظام کیهانی مینگرید میبینید خدا از اینها به مفرد یاد کرده است، اولواالالباب کسانیاند که ﴿یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ و حرفشان این است که ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ نه «هؤلاء» با اینکه هر کوکبی برای خود آیت است میلیاردها آیت در نظام کیهانی هست، اما یکی است براساس اصل نظمی که هست یا فقر عمومی که دارند و مانند آن.
پس گاهی میشود از این کثرت به لحاظ اینکه هر کدام حُکم جدایی دارند به کثرت یاد کرد، گاهی میشود از امور کثیره براساس آن اصل حاکمی که بر اینها حکومت میکند به امر واحد حکم کرد هم نشانهاش در نظام کیهانی هست که گاهی خدا میفرماید شب آیت است، روز آیت است، ستاره آیت است، ماه آیت است، آسمان آیت است و امثال ذلک، گاهی از مجموعه نظام کیهانی هم به عنوان ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ که امر واحد است یاد میشود. درباره حضرت مریم و درباره حضرت عیسی(علیهما السلام) هم بشرح ایضاً [همچنین] خود مریم آیتی است از آیات الهی، عیسی آیتی است از آیات الهی، اما مجموع اینها هم دوتایی یک آیتاند ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً﴾ . درباره محکمات هم همینطور است آن آیاتی که هر کدام به نوبه خود محکماند یک اصل حاکمی هم بر کلّ آن آیات محکمه حکومت میکند که آن باعث میشود که این محکمات، دیگر «امهات» نباشند، بشوند اُم.
علّت اختلاف مردم در محکمات
مطلب بعدی آن است که اینکه گفته شد: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ و چون بیّناند معنایش این نیست که دیگر کسی در او اختلاف نمیکند معنایش این است که اگر اختلافی هست براساس سوء فهم قابل هست وگرنه این کلمات در پروراندن معنای خود قصوری ندارند از آن به بعد هر کس اختلاف کرد «لیختلف من اختلف عن بیّنة»، نظیر ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ نه اینکه در محکمات اختلافی نمیکنند، اختلاف میکنند، اما این اختلاف «عَنْ بَیِّنَةٍ» است این اختلاف بعد العلم است که نفس نمیگذارد، هوس نمیگذارد وگرنه خود آیات عامل اختلاف نیست چه اینکه متشابهات هم عامل اختلاف نیست، برای اینکه متشابهات را که خدای سبحان بدون اُم رها نکرده است محکمات را اُمّ متشابهات قرار داد اگر در هر جایی آیه متشابههای نازل کرد یا قبلش محکم است یا بعدش محکم این آیه محفوف به محکمات است، پس اگر اختلافی هست این اختلاف یا اختلاف مقدّس است که خودش رحمت است: «اختلافُ امّتی رحمة» یا اختلاف قبلالعلم است که زمینهساز تبادل نظر هست و روشن شده است این اختلاف بسیار خوب است خدای سبحان انسانها را با استعدادهای گوناگون آفرید تا هر کدام سؤالی را طرح کنند و از مجموع این سؤالها و جوابها یک مطالب عمیقی نصیب بشود. یا اختلاف مذموم است که این اختلاف بعدالعلم است و این اختلاف مذموم را همه جا قرآن کریم محکوم کرد، فرمود منشأ اختلاف مردم خود مردم نیستند مردم بالطبع همان فطرت توحیدی را دارند این درس خواندهها هستند که اختلاف دارند و جامعه را به جان هم میاندازند ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ﴾ و این هم بغیاً است، حسداً است و امثال ذلک و این قابل علاج هم هست و اگر قابل علاج نبود مسئله ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ یا ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ نازل نمیشد.
معیار الهی بودن افعال و اقوال
مطلب بعدی آن است که ما اگر خواستیم بفهمیم این گفتار، این نوشتار، این رفتار چه درباره خود، چه درباره دیگران، چه درباره خود و دیگران الهی است یا غیر الهی، معیار خوبی هم داریم و آن این است که اگر اختلاف بود و ناهماهنگی بود معلوم میشود به حساب خدا نیست، چون نه کار خدا، نه حرف خدا، نه کتاب خدا اختلافبردار نیست، اینکه فرمود: ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً﴾ این نه برای آن است که گفتار خدا اختلاف ندارد، ولی فعل خدا اختلاف دارد اینچنین نیست، این قضیه قیاس استثنایی میخواهد بگوید چیزی که به الله برمیگردد اختلاف ندارد؛ نفرمود این گفتهها اگر غیر الهی بود اختلاف داشت [بلکه] فرمود چیزی که «مِنْ عِندِ اللّهِ» نیست اختلاف هست. آنها گفتند قرآن ـ معاذاللهـ افتراست این گفتهها، گفتههای الله نیست استدلال خدای تبارک و تعالی هم این نیست که اگر گفتهها، گفتههای الهی نبود اختلاف داشت از او به ما یاد کرده است یعنی هر چیزی اگر قرآن از غیر خدا بود، چون غیر خدا باطل در او هست و اختلاف داشت این باید اختلاف میداشت، چون اختلاف ندارد پس «مِنْ عِندِ اللّهِ» است، خب.
ما اگر خواستیم درباره افعال عالم بسنجیم باز این آیه صادق است یا نه؟ آری، درباره اقوال عالم بسنجیم صادق است یا نه؟ آری، درباره نوشتههای عالم بسنجیم راه دارد یا نه؟ آری. اصل کلّی آن است که چیزی که به الله مرتبط است مصون از اختلاف هست و عکس نقیضش این است چیزی که منزّه از اختلاف نیست الهی نیست چه در گفتار، چه در رفتار، چه در نوشتار و این اختصاصی هم به الفاظ ندارد، قهراً اینچنین نیست که متشابهات با هم اختلاف داشته باشند، نه متشابهات با هم اختلاف دارند، نه محکمات با هم اختلاف دارند چون آن فروع به این اصل برمیگردد وقتی فروع به اصل برگشت و این اصول به آن اصلالاصول برگشت مرکزش میشود یکی، لذا از متشابهات به مفرد یاد نکرده است، ولی از محکمات به مفرد یاد کرده است، چون همه متشابهات به محکمات برمیگردند و همه محکمات هم به یک اصل برمیگردد. از این جهت فرمود: ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾.
ردّ «حروف مقطّعه بودن متشابهات»
برخیها گفتند که منظور از این متشابهات همان حروف مقطّعه است و امثال ذلک که چون علمش باید مخصوص خدا باشد و مورد نیاز مردم نبود از این جهت علمش نزد خداست و حل شدنی هم نیست غافل از اینکه قرآن کریم که برای هدایت مردم نازل شده است چیزی در قرآن نیست که نقش هدایتی نداشته باشد و غافل از اینکه متشابهات را ذات اقدس الهی به محکمات برگرداند و نفرمود که آیات قرآن دو قِسم است بعضی محکماند، بعضی متشابه برای اینکه رابطه محکم و متشابه هم رابطه ام و مادر قرار داد، رابطه اصل و فرع قرار داد پس متشابهات هم قابل فهم است.
مطلبی که قابل فهم نباشد در قرآن نیست البته درجه عالیهاش ممکن است مقدور اوساط مردم نباشد، ولی مقدور اوحدی از انسانها است و راه هم باز است حالا هر کس تا هر جا رفت اینچنین نیست که راه بسته باشد راه برای همه باز است؛ منتها هر کسی به اندازه استعداد خودشان استفاده میکنند. پس مسئله حروف مقطّعه هم برای خود معنا خواهد داشت، اگر هم طبق فرض یکی از مصادیق متشابه حروف مقطّعه باشد، حروف مقطّعه را هم میشود با ارجاع به محکماتشان حل کرد؛ منتها باید جستجو کرد، لذا فرمود: ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ اینها کسانیاند که میگویند «حسبنا المتشابهات» اینکه میگوید فلان آیه اینچنین است بدون اینکه به محکمات ارجاع بدهد این زبان حالش این است که «حسبنا المتشابهات» چرا میگوید «حسبنا المتشابهات»، چون «فی قلبه زیغ» ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این نه اینکه فقط میخواهد یک اثر علمی داشته باشد این فتنهگر است و علم مقدمه برای فتنه است.
سرّ تقدم ﴿ابْتِغَاءَ الفِتْنَةِ﴾ بر ﴿وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾
در این کریمه با اینکه محور بحث، بحثهای علمی بود نفرمود «فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون منه ابتغاء تأویله و ابتغاء الفتنة» ابتغای فتنه را اول ذکر فرمود، برای اینکه بعضیها فقط برای فتنه درس میخوانند، درس میخواند که فتنه کند، مثل اینکه بعضی احکام دین را یاد میگیرند فقط برای اینکه گناهان را توجیه کنند، چون هر سلسله احکام واجبی بالأخره یک موارد استثنایی دارد روزه واجب است مگر در آن مورد، نماز واجب است مگر در آن مورد، حج واجب است مگر در آن مورد، بعضیها احکام اسلام را یاد میگیرند فقط برای موارد استثنایی که گناهها را توجیه کنند. در آن بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که به بعضی از کارگزارانش فرمود شما فریب این دستگاه اموی را نخورید اسم هم میبرد فرمود این اصلاً دین را یاد گرفته برای اینکه عمداً اشتباه بکند «علی عمد لبس علی نفسه» این مضمون هست این همان اشتباه عمدی است، فرمود این اصلاً دین را یاد گرفته برای اینکه گناهان خودش را توجیه کند این برای همین درس خوانده فقط، لذا در این کریمه مسئله ابتغای فتنه را قبل از ابتغای تأویل یاد کرده است، فرمود اینها فقط برای فتنهگری به دنبال متشابهات میروند میگویند «حسبنا المتشابهات دون المحکمات»، ﴿فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾.
سلامت قلب راسخین در علم
آنوقت ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ در حقیقت میشود «اما الذین فی قلوبهم سلامة» میشود کسانی که قلبشان سالم است آنها ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ بود، اینها فی قلبشان سلامت.
یک انسان سلیمالقلب راسخ در علم است هر اندازه که یاد گرفته است در دل جا داد او در علم فرو رفته است، نه اینکه علم را به خود راه داده باشد علم در اختیار او باشد که بخواهد از علم بهرهٴ سوء ببرد علم در او رسوخ نکرد، او در علم رسوخ کرد، لذا او تابع علم است و علم هم نور است کاری غیر علم نمیکند اگر کسی راسخ در علم شد، محفوف و محاط به علم شد رهبری شئون او را علم به عهده میگیرد علم هم که نور است لذا ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ . علم در اختیار او نیست که هر طور او خواست از علم استفاده کند او در اختیار علم است علم هم که جز به حق به جایی هدایت نمیکند، لذا اینها آیت الهیاند ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾اند فعل اینها، مشی اینها نورانی است، علم در اختیار اینها نیست که مستأکل به علم باشند اینها در اختیار علماند، علم هم اینها را به جای خوب راهنمای میکند اینها راسخ در علماند، قهراً براساس قرینه تقابل اینها کسانیاند که قلبشان سالم خواهد ماند آنها که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾اند فتنهگرند، اینها که راسخ در علماند قلبشان سالم است و اصلاحطلب، براساس قرینه تقابل. اینها متشابهات را به محکمات ارجاع میدهند «ابتغاء الاصلاح» آنها به متشابهات پناه میبرند میگویند «حسبنا المتشابهات» ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ هم از نظر قلب اینها دو گروهاند، هم از نظر انگیزه و هدف اینها دو گروهاند.
علم اهل بیت (علیهم السلام) به تأویل، حتّی در صورت استیناف ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾
﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ﴾ در بحثهای قبلی که از سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) نقل شده است ایشان ترجیح دادند که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ باشد که نظم آیه محفوظ باشد. روایاتی هم که در این زمینه بود در بحث پارسال گذشت که پنج، شش طایفه روایات بود از روایات هم به طور قطع نمیشود استفاده کرد که ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ عطف است نه استیناف، اما میماند که آیا اهلبیت(علیهمالسلام) تأویل قرآن را میدانند یا نه، یک بحث مفصّلی ایشان داشتند که گذشت که فوق تأویل را ایشان میدانند، بیش از آن مقداری که از روایاتی که در ذیل این آیه نقل شده است که ائمه(علیهم السلام) تأویل قرآن را میدانند بیش از آن مقدار از بحثهای قرآنی و سایر روایات استفاده کردند که ائمه(علیهم السلام) فوق آنچه را که دیگران خواستند با عطف ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ استفاده کنند، ایشان استفاده کردند. آنجا که دسترس احدی نیست آنجا که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ آنجا را اهلبیت به قرینه آیه تطهیر میدانند .
غرض آن است که اگر کلمه ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف نشد و استیناف شد معنایش این نیست که ائمه(علیهم السلام) ـ معاذاللهـ تأویل را نمیدانند به کمک آیه سورهٴ «واقعه» که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و آیه سورهٴ «احزاب» که اهلبیت مطهّرند ، ایشان استفاده کردند به کمک سایر آیات تا آنجا که قرآن، قرآن است تا آنجا که کلام خداست، تا آنجا که باطن قرآن است، تا آنجا که تأویل قرآن است، تا آنجا که خلاصه سخن خداست اهلبیت میدانند از آن به بعد که دیگر سخن نیست، کلام نیست، فعل نیست، قرآن هم نیست از بحث بیرون است بالأخره تا آنجا که حرف خداست اینها میدانند اگر امالکتاب است میدانند، کتاب مبین است میدانند، لوح محفوظ است میدانند و مانند آن تا آنجا که فعل خداست، چیزی در جهان امکان نیست که فعل خدا باشد، ظهور حق باشد و معلوم عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نباشد برای اینکه یا همتای خود عترتاند در صورتی که صادر اول یا فیض اول باشند، یا مادون عترت طاهرهاند و عترت طاهره بر آنها اشراف دارد اگر فیض نخست نباشند.
همسان بودن قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)
مرحوم صاحب جواهر بالصراحه تصدیق کرده است حرف کاشفالغطاء را تبیین کرد که قرآن بالاتر از عترت طاهره نیست. در نشئه طبیعت البته یکی فدای دیگری میشود، برای دیگری شهید هم میشود یکی ثقل اصغر است، دیگری ثقل اکبر. یکی دیگری را میبوسد و احترام میکند و برای حفظ او شهید هم میشود، اما شهید میشود نه یعنی جانش را فدای قرآن میکند بلکه جسمش را فدای قرآن میکند، لذا ایشان فرمودند مرحوم صاحب جواهر وفاقاً لاستاد اکبر و همچنین کشفالغطاء که قرآن بالاتر از عترت طاهره نیست، البته همسان هماند و از این حدیث شریف ثقلین هم میتوان به خوبی استفاده کرد، اگر در قرآن یک سلسله حقایقی باشد که عترت طاهره(علیهم السلام) ندانند، پس افترقا یعنی قرآن چیزهایی دارد که اینها نمیدانند ـ معاذالله ـ پس اینها از هم جدا شدند، چه اینکه اگر عترت طاهره مطالبی را بدانند که در قرآن نباشد باز افترقا در حالی که هرگز اینها از هم جدا نخواهند بود در سیرهای افقی و عمودی و در آن وصیت رسمی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آمده است که اینها هرگز از هم جدا نیستند «لو قیس بینهما بشعرة» این در آن وصیت رسمی رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) هست که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در جلد بیست و دوّم بحار طبع بیروت آنجا که وصیتهای حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل میشود این خطبه هست که «لو قیس بینهما بشعرة» اگر یک تار مویی بخواهند قیاس بشود هرگز از هم جدا نخواهند بود.
پس دیگر فرض ندارد که یک سلسله معارفی در قرآن باشد و اهلبیت ندانند یا اهلبیت علومی داشته باشند که در قرآن نیامده باشد ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ امروز چون به عنوان یوم الشروع بود و مقداری هم تذکر مسائل سال قبل بود به همین مقدار اکتفا میکنیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
پرچم بودن محکمات نسبت به متشابهات
علم اهل بیت (علیهم السلام) به تأویل، حتّی در صورت استیناف ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
گرچه قسمت مهم مسائل این آیه مبارکه در بحث سال گذشته بیان شد، اما در اثر طولانی شدن مدت تعطیلی قهراً برخی از آن مسائل تکرار خواهد شد تا آن مسائل گذشته به یاد بیاید تا ـ انشاءاللهـ به خواست خدا جمعبندی نهایی بشود و این آیه به پایانش برسد.
پرچم بودن محکمات نسبت به متشابهات
درباره ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ یکی از معانی که برای اُم ذکر شده است به عنوان مصداق البته، مسئله پرچم است و پرچم را میگویند اُم، زیرا افراد یک سپاه زیر آن پرچم جمع میشوند و آن پرچم معیار شناخت یکدیگر است و هر وقت پراکنده شدند آن پرچم اینها را جمع میکند. متشابهات زیر پرچم محکماتاند هر وقت از آن مرز علمی بخواهند جدا بشوند و گُم بشوند خود را در دامن این محکمات جمع میکنند از آن پراکندگی نجات پیدا میکنند، این یک مطلب.
برگشت محکمات به یک اصل
مطلب دوم آن است که نه تنها متشابهات برمیگردند به محکمات و به یک اصل برمیگردند، بلکه همه محکمات هم به یک اصل برمیگردند که محکمات هم دارای امالمحکمات خواهند بود. نشانهاش آن است که نفرمود «هن اُمّهات الکتاب» فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ این افراد اُم نشان میدهد که محکمات هم به یک حقیقت برمیگردند. یک وقت مسائل عالم کثرت است میفرماید: ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ﴾ چون هر کسی حُکم فقهیاش ناظر به ام خود اوست، یک وقت درباره معارف است که همه این کثرتها باید به یک وحدت برگردد، لذا میفرماید: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ نه «هن امهات الکتاب» گرچه هر مسئلهای که متشابه است در همان مسئله محکمی هست که تشابه او را برطرف میکند، اما سلسلهٴ متشابهات به محکمات برمیگردند و سلسله محکمات به یک اصل برمیگردند شاید بتوان جمله مبارکهٴ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را امالمحکمات دانست که اگر ما در هر مطلبی تردید کردیم به این کریمهٴ ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ که مراجعه بکنیم میبینیم که در مسئله ذات اقدس الهی نمیشود خدا را به چیزی همتا کرد یا چیزی را همانند خدا کرد و مانند آن.
سرّ إفراد ﴿أُمُّ﴾ در ﴿هُنَّ أُمُّ الکِتَابِ﴾
نکته اینکه از محکمات، مفرد یاد شده است، نفرمود «هن امهات الکتاب» با اینکه چند جا از اینها به ضمیر جمع یاد کرد یا کلمه جمع درباره اینها به کار برد فرمود: ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ﴾ با این سه تعبیر جمع از اینها یاد کرده است که ﴿آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ﴾ چه اسم ظاهر، چه ضمیر، چه علامت جمع، اما از این محکمات که با سه تعبیر جمعی از اینها یاد شده است یک اصل را بر اینها منطبق کرد، فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ سرّش آن است که با یک دید وحدتی انسان خطوط کلّی محکمات را میبیند. وقتی این محکمات را بررسی کرد میبیند همه اینها یک مطلب را تأمین میکنند که همان مسئله توحید باشد، گاهی انسان هر محکمی را جداگانه مینگرد اینجا زمینه کثرت فراهم میشود. مصحّح این سه تعبیر که یکی ﴿آیَاتٌ﴾ دیگری ﴿مُحْکَمَاتٌ﴾ سوم ﴿هُنَّ﴾ است این است که هر کدام از اینها بحیادها و استقلالها محکماند اما سرّ اینکه از همه اینها به یک اصل تعبیر شده است که نفرمود «هن امهات الکتاب» فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ آن است که همه اینها یک حقیقت را ارائه میدهند و آن توحید است.
دو نمونهٴ قرآنی ازتوصیف امور کثیره به مفرد
نظیر اینکه در جریان حضرت مریم و جریان حضرت عیسی(علیهما السلام) گاهی از هر کدام با دید استقلالِ آیهای نگاه شده است مریم هم آیتی است از آیات الهی، عیسی هم آیتی است از آیات الهی آنجا که سخن از ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ اینجا مریم به عنوان آیتی از آیات الهی مطرح است، آنجا که خود عیسی(سلام الله علیه) در وقتی که گفتند: ﴿کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیّاً﴾ فرمود: ﴿إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً﴾ خودِ مسیح آیهای از آیات الهی است.
تکلّم مسیح «آیةٌ مستقلّه» و اینکه ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ هم «آیةٌ مستقلّه»، لذا هم مریم(علیها سلام) میشود آیت الهی بالاستقلال، هم عیسی(علیه السلام) میشود آیت الهی بالاستقلال، اما وقتی مسئله مادری فرزندی مطرح است مریم از آن جهت که بیهمسر مادر میشود و عیسی(علیه السلام) از آن جهت که فقط با داشتن مادر به تنهایی به دنیا میآید این دو مجموعاً یک آیه است، لذا فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً﴾ براساس این دید این دو یک آیتاند، گرچه براساس آن دیدهای اول هر کدام به نوبه خود آیت خواهند بود، مثل اینکه وقتی انسان شب را نگاه میکند به نوبه خود آیت است، روز را نگاه میکند به نوبه خود آیت است، لذا خدا میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ اما وقتی نظم حاکم بین لیل و نهار را نگاه میکند یک آیه بیش نیست، میفرماید این نظام آیت است و همچنین وقتی شما در پایان سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به کل مجموعه نظام کیهانی مینگرید میبینید خدا از اینها به مفرد یاد کرده است، اولواالالباب کسانیاند که ﴿یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ و حرفشان این است که ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ نه «هؤلاء» با اینکه هر کوکبی برای خود آیت است میلیاردها آیت در نظام کیهانی هست، اما یکی است براساس اصل نظمی که هست یا فقر عمومی که دارند و مانند آن.
پس گاهی میشود از این کثرت به لحاظ اینکه هر کدام حُکم جدایی دارند به کثرت یاد کرد، گاهی میشود از امور کثیره براساس آن اصل حاکمی که بر اینها حکومت میکند به امر واحد حکم کرد هم نشانهاش در نظام کیهانی هست که گاهی خدا میفرماید شب آیت است، روز آیت است، ستاره آیت است، ماه آیت است، آسمان آیت است و امثال ذلک، گاهی از مجموعه نظام کیهانی هم به عنوان ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾ که امر واحد است یاد میشود. درباره حضرت مریم و درباره حضرت عیسی(علیهما السلام) هم بشرح ایضاً [همچنین] خود مریم آیتی است از آیات الهی، عیسی آیتی است از آیات الهی، اما مجموع اینها هم دوتایی یک آیتاند ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً﴾ . درباره محکمات هم همینطور است آن آیاتی که هر کدام به نوبه خود محکماند یک اصل حاکمی هم بر کلّ آن آیات محکمه حکومت میکند که آن باعث میشود که این محکمات، دیگر «امهات» نباشند، بشوند اُم.
علّت اختلاف مردم در محکمات
مطلب بعدی آن است که اینکه گفته شد: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ و چون بیّناند معنایش این نیست که دیگر کسی در او اختلاف نمیکند معنایش این است که اگر اختلافی هست براساس سوء فهم قابل هست وگرنه این کلمات در پروراندن معنای خود قصوری ندارند از آن به بعد هر کس اختلاف کرد «لیختلف من اختلف عن بیّنة»، نظیر ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ نه اینکه در محکمات اختلافی نمیکنند، اختلاف میکنند، اما این اختلاف «عَنْ بَیِّنَةٍ» است این اختلاف بعد العلم است که نفس نمیگذارد، هوس نمیگذارد وگرنه خود آیات عامل اختلاف نیست چه اینکه متشابهات هم عامل اختلاف نیست، برای اینکه متشابهات را که خدای سبحان بدون اُم رها نکرده است محکمات را اُمّ متشابهات قرار داد اگر در هر جایی آیه متشابههای نازل کرد یا قبلش محکم است یا بعدش محکم این آیه محفوف به محکمات است، پس اگر اختلافی هست این اختلاف یا اختلاف مقدّس است که خودش رحمت است: «اختلافُ امّتی رحمة» یا اختلاف قبلالعلم است که زمینهساز تبادل نظر هست و روشن شده است این اختلاف بسیار خوب است خدای سبحان انسانها را با استعدادهای گوناگون آفرید تا هر کدام سؤالی را طرح کنند و از مجموع این سؤالها و جوابها یک مطالب عمیقی نصیب بشود. یا اختلاف مذموم است که این اختلاف بعدالعلم است و این اختلاف مذموم را همه جا قرآن کریم محکوم کرد، فرمود منشأ اختلاف مردم خود مردم نیستند مردم بالطبع همان فطرت توحیدی را دارند این درس خواندهها هستند که اختلاف دارند و جامعه را به جان هم میاندازند ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ﴾ و این هم بغیاً است، حسداً است و امثال ذلک و این قابل علاج هم هست و اگر قابل علاج نبود مسئله ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ یا ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ نازل نمیشد.
معیار الهی بودن افعال و اقوال
مطلب بعدی آن است که ما اگر خواستیم بفهمیم این گفتار، این نوشتار، این رفتار چه درباره خود، چه درباره دیگران، چه درباره خود و دیگران الهی است یا غیر الهی، معیار خوبی هم داریم و آن این است که اگر اختلاف بود و ناهماهنگی بود معلوم میشود به حساب خدا نیست، چون نه کار خدا، نه حرف خدا، نه کتاب خدا اختلافبردار نیست، اینکه فرمود: ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً﴾ این نه برای آن است که گفتار خدا اختلاف ندارد، ولی فعل خدا اختلاف دارد اینچنین نیست، این قضیه قیاس استثنایی میخواهد بگوید چیزی که به الله برمیگردد اختلاف ندارد؛ نفرمود این گفتهها اگر غیر الهی بود اختلاف داشت [بلکه] فرمود چیزی که «مِنْ عِندِ اللّهِ» نیست اختلاف هست. آنها گفتند قرآن ـ معاذاللهـ افتراست این گفتهها، گفتههای الله نیست استدلال خدای تبارک و تعالی هم این نیست که اگر گفتهها، گفتههای الهی نبود اختلاف داشت از او به ما یاد کرده است یعنی هر چیزی اگر قرآن از غیر خدا بود، چون غیر خدا باطل در او هست و اختلاف داشت این باید اختلاف میداشت، چون اختلاف ندارد پس «مِنْ عِندِ اللّهِ» است، خب.
ما اگر خواستیم درباره افعال عالم بسنجیم باز این آیه صادق است یا نه؟ آری، درباره اقوال عالم بسنجیم صادق است یا نه؟ آری، درباره نوشتههای عالم بسنجیم راه دارد یا نه؟ آری. اصل کلّی آن است که چیزی که به الله مرتبط است مصون از اختلاف هست و عکس نقیضش این است چیزی که منزّه از اختلاف نیست الهی نیست چه در گفتار، چه در رفتار، چه در نوشتار و این اختصاصی هم به الفاظ ندارد، قهراً اینچنین نیست که متشابهات با هم اختلاف داشته باشند، نه متشابهات با هم اختلاف دارند، نه محکمات با هم اختلاف دارند چون آن فروع به این اصل برمیگردد وقتی فروع به اصل برگشت و این اصول به آن اصلالاصول برگشت مرکزش میشود یکی، لذا از متشابهات به مفرد یاد نکرده است، ولی از محکمات به مفرد یاد کرده است، چون همه متشابهات به محکمات برمیگردند و همه محکمات هم به یک اصل برمیگردد. از این جهت فرمود: ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾.
ردّ «حروف مقطّعه بودن متشابهات»
برخیها گفتند که منظور از این متشابهات همان حروف مقطّعه است و امثال ذلک که چون علمش باید مخصوص خدا باشد و مورد نیاز مردم نبود از این جهت علمش نزد خداست و حل شدنی هم نیست غافل از اینکه قرآن کریم که برای هدایت مردم نازل شده است چیزی در قرآن نیست که نقش هدایتی نداشته باشد و غافل از اینکه متشابهات را ذات اقدس الهی به محکمات برگرداند و نفرمود که آیات قرآن دو قِسم است بعضی محکماند، بعضی متشابه برای اینکه رابطه محکم و متشابه هم رابطه ام و مادر قرار داد، رابطه اصل و فرع قرار داد پس متشابهات هم قابل فهم است.
مطلبی که قابل فهم نباشد در قرآن نیست البته درجه عالیهاش ممکن است مقدور اوساط مردم نباشد، ولی مقدور اوحدی از انسانها است و راه هم باز است حالا هر کس تا هر جا رفت اینچنین نیست که راه بسته باشد راه برای همه باز است؛ منتها هر کسی به اندازه استعداد خودشان استفاده میکنند. پس مسئله حروف مقطّعه هم برای خود معنا خواهد داشت، اگر هم طبق فرض یکی از مصادیق متشابه حروف مقطّعه باشد، حروف مقطّعه را هم میشود با ارجاع به محکماتشان حل کرد؛ منتها باید جستجو کرد، لذا فرمود: ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ اینها کسانیاند که میگویند «حسبنا المتشابهات» اینکه میگوید فلان آیه اینچنین است بدون اینکه به محکمات ارجاع بدهد این زبان حالش این است که «حسبنا المتشابهات» چرا میگوید «حسبنا المتشابهات»، چون «فی قلبه زیغ» ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این نه اینکه فقط میخواهد یک اثر علمی داشته باشد این فتنهگر است و علم مقدمه برای فتنه است.
سرّ تقدم ﴿ابْتِغَاءَ الفِتْنَةِ﴾ بر ﴿وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾
در این کریمه با اینکه محور بحث، بحثهای علمی بود نفرمود «فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون منه ابتغاء تأویله و ابتغاء الفتنة» ابتغای فتنه را اول ذکر فرمود، برای اینکه بعضیها فقط برای فتنه درس میخوانند، درس میخواند که فتنه کند، مثل اینکه بعضی احکام دین را یاد میگیرند فقط برای اینکه گناهان را توجیه کنند، چون هر سلسله احکام واجبی بالأخره یک موارد استثنایی دارد روزه واجب است مگر در آن مورد، نماز واجب است مگر در آن مورد، حج واجب است مگر در آن مورد، بعضیها احکام اسلام را یاد میگیرند فقط برای موارد استثنایی که گناهها را توجیه کنند. در آن بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که به بعضی از کارگزارانش فرمود شما فریب این دستگاه اموی را نخورید اسم هم میبرد فرمود این اصلاً دین را یاد گرفته برای اینکه عمداً اشتباه بکند «علی عمد لبس علی نفسه» این مضمون هست این همان اشتباه عمدی است، فرمود این اصلاً دین را یاد گرفته برای اینکه گناهان خودش را توجیه کند این برای همین درس خوانده فقط، لذا در این کریمه مسئله ابتغای فتنه را قبل از ابتغای تأویل یاد کرده است، فرمود اینها فقط برای فتنهگری به دنبال متشابهات میروند میگویند «حسبنا المتشابهات دون المحکمات»، ﴿فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾.
سلامت قلب راسخین در علم
آنوقت ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ در حقیقت میشود «اما الذین فی قلوبهم سلامة» میشود کسانی که قلبشان سالم است آنها ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ بود، اینها فی قلبشان سلامت.
یک انسان سلیمالقلب راسخ در علم است هر اندازه که یاد گرفته است در دل جا داد او در علم فرو رفته است، نه اینکه علم را به خود راه داده باشد علم در اختیار او باشد که بخواهد از علم بهرهٴ سوء ببرد علم در او رسوخ نکرد، او در علم رسوخ کرد، لذا او تابع علم است و علم هم نور است کاری غیر علم نمیکند اگر کسی راسخ در علم شد، محفوف و محاط به علم شد رهبری شئون او را علم به عهده میگیرد علم هم که نور است لذا ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ . علم در اختیار او نیست که هر طور او خواست از علم استفاده کند او در اختیار علم است علم هم که جز به حق به جایی هدایت نمیکند، لذا اینها آیت الهیاند ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾اند فعل اینها، مشی اینها نورانی است، علم در اختیار اینها نیست که مستأکل به علم باشند اینها در اختیار علماند، علم هم اینها را به جای خوب راهنمای میکند اینها راسخ در علماند، قهراً براساس قرینه تقابل اینها کسانیاند که قلبشان سالم خواهد ماند آنها که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾اند فتنهگرند، اینها که راسخ در علماند قلبشان سالم است و اصلاحطلب، براساس قرینه تقابل. اینها متشابهات را به محکمات ارجاع میدهند «ابتغاء الاصلاح» آنها به متشابهات پناه میبرند میگویند «حسبنا المتشابهات» ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ هم از نظر قلب اینها دو گروهاند، هم از نظر انگیزه و هدف اینها دو گروهاند.
علم اهل بیت (علیهم السلام) به تأویل، حتّی در صورت استیناف ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾
﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ﴾ در بحثهای قبلی که از سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) نقل شده است ایشان ترجیح دادند که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ باشد که نظم آیه محفوظ باشد. روایاتی هم که در این زمینه بود در بحث پارسال گذشت که پنج، شش طایفه روایات بود از روایات هم به طور قطع نمیشود استفاده کرد که ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ عطف است نه استیناف، اما میماند که آیا اهلبیت(علیهمالسلام) تأویل قرآن را میدانند یا نه، یک بحث مفصّلی ایشان داشتند که گذشت که فوق تأویل را ایشان میدانند، بیش از آن مقداری که از روایاتی که در ذیل این آیه نقل شده است که ائمه(علیهم السلام) تأویل قرآن را میدانند بیش از آن مقدار از بحثهای قرآنی و سایر روایات استفاده کردند که ائمه(علیهم السلام) فوق آنچه را که دیگران خواستند با عطف ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ استفاده کنند، ایشان استفاده کردند. آنجا که دسترس احدی نیست آنجا که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ آنجا را اهلبیت به قرینه آیه تطهیر میدانند .
غرض آن است که اگر کلمه ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف نشد و استیناف شد معنایش این نیست که ائمه(علیهم السلام) ـ معاذاللهـ تأویل را نمیدانند به کمک آیه سورهٴ «واقعه» که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و آیه سورهٴ «احزاب» که اهلبیت مطهّرند ، ایشان استفاده کردند به کمک سایر آیات تا آنجا که قرآن، قرآن است تا آنجا که کلام خداست، تا آنجا که باطن قرآن است، تا آنجا که تأویل قرآن است، تا آنجا که خلاصه سخن خداست اهلبیت میدانند از آن به بعد که دیگر سخن نیست، کلام نیست، فعل نیست، قرآن هم نیست از بحث بیرون است بالأخره تا آنجا که حرف خداست اینها میدانند اگر امالکتاب است میدانند، کتاب مبین است میدانند، لوح محفوظ است میدانند و مانند آن تا آنجا که فعل خداست، چیزی در جهان امکان نیست که فعل خدا باشد، ظهور حق باشد و معلوم عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نباشد برای اینکه یا همتای خود عترتاند در صورتی که صادر اول یا فیض اول باشند، یا مادون عترت طاهرهاند و عترت طاهره بر آنها اشراف دارد اگر فیض نخست نباشند.
همسان بودن قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)
مرحوم صاحب جواهر بالصراحه تصدیق کرده است حرف کاشفالغطاء را تبیین کرد که قرآن بالاتر از عترت طاهره نیست. در نشئه طبیعت البته یکی فدای دیگری میشود، برای دیگری شهید هم میشود یکی ثقل اصغر است، دیگری ثقل اکبر. یکی دیگری را میبوسد و احترام میکند و برای حفظ او شهید هم میشود، اما شهید میشود نه یعنی جانش را فدای قرآن میکند بلکه جسمش را فدای قرآن میکند، لذا ایشان فرمودند مرحوم صاحب جواهر وفاقاً لاستاد اکبر و همچنین کشفالغطاء که قرآن بالاتر از عترت طاهره نیست، البته همسان هماند و از این حدیث شریف ثقلین هم میتوان به خوبی استفاده کرد، اگر در قرآن یک سلسله حقایقی باشد که عترت طاهره(علیهم السلام) ندانند، پس افترقا یعنی قرآن چیزهایی دارد که اینها نمیدانند ـ معاذالله ـ پس اینها از هم جدا شدند، چه اینکه اگر عترت طاهره مطالبی را بدانند که در قرآن نباشد باز افترقا در حالی که هرگز اینها از هم جدا نخواهند بود در سیرهای افقی و عمودی و در آن وصیت رسمی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آمده است که اینها هرگز از هم جدا نیستند «لو قیس بینهما بشعرة» این در آن وصیت رسمی رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) هست که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در جلد بیست و دوّم بحار طبع بیروت آنجا که وصیتهای حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل میشود این خطبه هست که «لو قیس بینهما بشعرة» اگر یک تار مویی بخواهند قیاس بشود هرگز از هم جدا نخواهند بود.
پس دیگر فرض ندارد که یک سلسله معارفی در قرآن باشد و اهلبیت ندانند یا اهلبیت علومی داشته باشند که در قرآن نیامده باشد ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ امروز چون به عنوان یوم الشروع بود و مقداری هم تذکر مسائل سال قبل بود به همین مقدار اکتفا میکنیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است