- 65
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 18 و 19 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 18 و 19 سوره آلعمران _ بخش دوم"
فرق مجموعهٴ قوانین با اندیشهٴ فرعون و دین الهی
راز اختلاف شرایع و جاودانگی شریعت اسلام
منشأ اختلاف در شرایع اسلام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ٭ إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ﴾
نقد سخن زمخشری از سوی فخر رازی
زمخشری در کشاف این اولوا العلم را تقریباً علمای معتزله میداند، میگوید منظور از اولوا العلم علمای عدل و توحیدند این طعنی است بر اشاعره که قائل به عدل نیستند قائل به جبرند و صفات حق را هم زائد بر ذات میدانند و مبتلا به قدمای ثمانیهاند. وقتی این سخن را زمخشری در کشّاف بیان کرد که منظور از اولوا العلم«علماء العدل و التوحید» هستند که تقریباً خواست بیان کند که منظور علمای معتزله و امثال ذلک هستند، امام رازی با یک نقد حاد و تندی نسبت به سخن زمخشری بیانی دارد که خیلی آن عبارت تند است، حالا ملاحظه میفرمایید.
میگوید هرگز این کلمهٴ ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ نشانهٴ عدل معتزله نیست و این اولوا الالباب ناظر به علمای توحید نیست که شما خود را علمای توحید میپندارید ما هم موحّدیم ما هم ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ میگوییم و امثال ذلک، نه تنها شما علمای توحید باشید، آنگاه شبههٴ جبر را باز آنجا ذکر میکند. غرض آن است که بین این دو بزرگوار تعبیر خیلی تند و حادی ردّ و بدل شد یعنی از طرف امام رازی نسبت به زمخشری .
فرق مجموعهٴ فوانین با اندیشهٴ فرعون و دین الهی
مطلبی که مربوط به ﴿إِِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ این است که این آیات، از آن آیاتی است که مطالب فراوانی را به همراه دارد که بخشی از مطالب در روز اوّل گذشت؛ اما آنچه در این نوبت مطرح است این است که «إن الدین ماهو» این مطلب اوّل. دین لغتاً همان جزاست «دنّاهم کما دانوا» و امثال ذلک یعنی پاداش دادیم و روز جزا را روز دین میگویند ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ اصطلاحاً مجموعهٴ قوانین و مقرّرات را دین میگویند یعنی مبدأی که مطاع و نافذ الکلمه باشد و قوانین و مقرّراتی را وضع کند آن مجموعه را دین مینامند، این معنای اصطلاحی دین. اما «ألدین کم هو» بعد از بیان اینکه «ألدین ماهو» نوبت میرسد به «ألدین کم هو»، چون «هل هو» آن روشن است که دین بالأخره هست یعنی بشر در هر جایی زندگی بکند بالأخره یک سلسله قوانین و مقرّراتی را تقدیس میکند. دین از نظر قرآن کریم تقسیم میشود به دین حق و دین باطل، زیرا آن بنیانگذار و واضع دین یا کسی است که باید از او اطاعت کرد یا کسی نیست که قابل اطاعت باشد. اگر واضع دین مطاع بود حقیقتاً، قوانینی که از طرف او وضع شد دین حق است و اگر واضع دین ذیصلاح نبود قوانینی که او وضع کرد دین باطل است. پس در بحث «ألدین کم هو» دین تقسیم میشود به دین حق و دین باطل، برای اینکه آن واضع و بنیانگذار یا حق است یا باطل، یا شایستهٴ اطاعت است یا نیست.
پرسش:...
پاسخ: شریعت هم که قوانین جزئی است، جزء دین است. هرکس که واضع دین است واضع شریعت هم باید باشد.
پرسش:...
پاسخ: حالا عناوین دیگر امّت، ملّت و امثال ذلک در جای خود بحث خواهد شد، اما الآن آنچه ما در این آیه داریم کلمهٴ دین است و اسلام.
مطلب بعدی آن است که بر اساس جهانبینی الهی یک مبدأ است که حق است و جهان و انسان را او آفرید کلّ جهان در برابر او خاضعاند، انسان هم باید در برابر او خضوع کند و کلّ جهان قواعدشان و قوانینشان را تکویناً از از او دریافت میکنند و انسان هم قوانیناش را تکویناً از او دریافت میکند، باید قوانین تشریعیاش را هم از او دریافت کند، لذا قرآن کریم در عین اینکه میفرماید: ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ به انسانها میگوید شما هم منقاد حق باشید یعنی آنچه در جهان هستی یافت میشود تکویناً مسلم و منقادند، انسان هم تکویناً مسلمان و مطیع است باید تشریعاً هم منقاد و مطیع باش، زیرا قوانین تشریعی او باید هماهنگ با تکوین باشد و تنها مبدأیی که شایستهٴ وضع قوانین تشریعی و تکوینی است و عامل هماهنگ کنندهٴ بین این دو قوانین است خدای سبحان است، لذا به انسانها هم میفرماید شما هم در برابر حق تعالی منقاد باشید چون خدا یکی است و غیر خدا کسی حق وضع قانون ندارد، لذا از دین خدا به عنوان دین حق یاد میشود و از دین غیر خدا به عنوان دین باطل؛ اما از دین خدا به عنوان دین حق یاد میشود میفرماید که ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ﴾ و چون این دین «قائم بالقسط» است و قیّم انسانهاست از آن به عنوان «دین قیّم» یاد میشود ﴿ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾ یا ﴿دِینُ الْقَیِّمَةِ﴾ و مانند آن و چون غیر حق هر چه هست باطل است ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ لذا میفرماید هر کسی غیر از دین الهی را که دین حق است و همان اسلام است بپذیرد از او مقبول نخواهد شد که ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ و چون غیر خدا هر چه باشد باطل است خواه باطل نسبی خواه باطل محض لذا آن دینهای غیر الهی مرضی حق نیست، خواه همهاش باطل باشد، نظیر دین وثنیّین یا باطل نسبی باشد که در حقیقت باطل نسبی در حکم باطل مطلق است، نظیر دین اهل کتاب در زمان ظهور خاتم انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام).
دین از دیدگاه قرآن کریم
اینکه فرعون میگوید: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ منظور دین همان مجموعهٴ قوانین و مقرّراتی است که با اندیشهٴ فراعنهٴ مصر تدوین شد. فرعون به مردم مصر میگفت من میترسم موسای کلیم (سلام الله علیه) دین شما را از بین ببرد: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾ با اینکه خودش وثنی بود و در برابر گاو و امثال گاو خضوع میکرد که آلفرعون به او گفتند: ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ یعنی موسای کلیم تو و آلههٴ تو را طرد میکند. آنچه در دیار مصر تثبیت میشد و اجرا میشد قوانینی بود که اندیشهٴ فراعنه تدوین میکرد، میشد دین مصر ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ و همان دین و تداوم همان دین بود که در زمان یوسف(سلام الله علیه) باقی بود، گفت نمیشود کسی را در دین ملکی گرفت، مگر براساس اینکه او را متهم کرد به سرقت ﴿مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دینِ الْمَلِکِ﴾ یعنی در قانونی که ملک امضا میکرد و توشیح میکرد نمیشود کسی را در این شرایط گرفت مگر به اتهام سرقت که ﴿مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ که متهم به سرقت را میگرفتند خود آن سارق را میگرفتند نه دستش را قطع کنند یا تعزیر کنند. تقریباً استرقاق میکردند ﴿مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دینِ الْمَلِکِ﴾ دین یعنی مجموعهٴ قوانین، خواه این مجموعهٴ قوانین را بشر وضع کند براساس خرافات نظیر آنچه فرعون گفت نظیر آنچه در زمان یوسف(سلام الله علیه) در مصر جاری میشد، نظیر آنچه بین وثنیّین حجاز رواج داشت که ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ اینکه نبیّ اکرم (علیه آلاف التحیة و الثناء) به مشرکین حجاز میفرماید دین شما برای شما و دین من برای من، دین یعنی مجموعهٴ قوانینی که شما تدوین کردید و میپرستید و میپذیرید و مجموعهٴ قوانینی که من از طرف خدای سبحان آوردم و ایمان دارم و میپذیرم ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ اینها دینهایی است که باطل مطلق است چه آنچه فرعون گفت چه آنچه در زمان حضرت یوسف بود چه آنچه در بین وثنیّین حجاز رواج داشت و امثال ذلک. آن دینهایی که باطل نسبی است ولی چون باطل با حق ضمیمه بشود مجموع حق و باطل، باطل است مجموع خارج و داخل، خارج است مجموع جهل و علم جهل است دینی که اهل کتاب در زمان ظهور قرآن داشتند هم دین باطل خواهد بود، لذا در سورهٴ «توبه» از اهل کتاب به عنوان اینکه اینها دین حق را نمیپذیرند یاد میشود فرمود: ﴿وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ﴾ سرّش این است که حق یک نور است؛ تبعیض بردار نیست، اگر تبعیض شد ردّ سخن خداست و ردّ سخن خدا کفر و ارتداد است اگر کسی یک مطلب را از دین پذیرفت باید همهٴ مطالب را بپذیرد، چه اینکه اگر ـ معاذاللهـ یک حکم الهی را انکار کرد در حکم انکار کلّ است بنابراین این بطلانی که برای اهل کتاب بود گرچه بطلان نسبی بود آنها خدا را قبول داشتند قیامت را قبول داشتند و اصل نبوّت عامه را قبول داشتند و بسیاری از انبیای سلف را قبول داشتند؛ اما ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ بود و خاتم را که انبیاء سلف(سلام الله علیهم) بشارت دادند نمیپذیرفتند، لذا فرمود اینها ﴿وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ﴾ این باطل نسبی هم در حکم باطل مطلق است، آنگاه این دین حق بر همهٴ ادیان پیروز میشود که اگر سلسله بحث به اینجا رسید باید روشن بشود که آنچه حق است یک دین است و آنچه از طرف خدای سبحان آمده است همان دین واحد است و آنچه سرانجام حاکم بر روی زمین خواهد بود همان دین خواهد بود که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ که همهٴ ادیان باطله مغلوب خواهند شد و یک دین میماند و یک دین که همان دین حق است ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ آنهایی که ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ دربارهٴ آنها بود یا میگفتند ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾ یا دربارهٴ ﴿مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دینِ الْمَلِکِ﴾ یا دینهای باطل نسبی، نظیر دین یهودیت و مسیحیت و امثال ذلک که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ یا ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ . پس روشن شد که «الدین کم هو» به تقسیم اوّلی دو قسم است: دین حق و دین باطل، بعد دین باطل هم تقسیم میشود به باطل مطلق وباطل نسبی و باطل نسبی هم در حکم باطل مطلق است، چون مجموع حق و باطل باطل است، حق با باطل جمع نخواهد شد، مجموع معلوم و مجهول، مجهول است مجموع بد و خوب، بد است چون خوب هرگز بد را در کنار خود جمع نمیکند بد با خوب جمع میشود که خود را توجیه کند.
راز اختلاف شرایع و جاودانگی شریعت اسلام
پرسش:...
پاسخ: حالا این ـ انشاءاللهـ در بحثش خودش خواهد آمد که اینها احبار چه هستند قسّیسین چه هستند و رهبانها چه کسانی بودند اینها اگر سلسله بحث به آنجا رسید که بحث میشود وگرنه در آیات مناسب خود بحث میشود. اینها بحثهای اجمالی است دربارهٴ دین بعد میفرماید: ﴿إِِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ این اسلام همانطوری که دین یک معنای لغوی داشت و یک معنای اصطلاحی، اسلام هم یک معنای لغوی دارد یک معنای اصطلاحی. معنای لغویش همان سلم بودن خضوع داشتن منقاد بودن و مانند آن، معنای اصطلاحی آن است که انسان در پیشگاه ذات اقدس الهی مطیع و منقاد باشد و همهٴ آنچه از طرف خدای سبحان نازل شده است با انقیاد بپذیرد، آنگاه دین لغوی، اسلام لغوی را به همراه دارد دین اصطلاحی اسلام اصطلاحی، را به همراه دارد. دین اگر به معنای جزاست جزا از خدای سبحان است و لا غیر و اگر دین اصطلاحی است یعنی مجموعهٴ قوانین و مقرّرات است همان اسلام مصطلح است که مجموعهٴ قوانین و مقرّرات خواهد بود. چون خدای سبحان کلّ عالم را آفرید و انسانها را هم او آفرید و انسانها یک جنبهٴ ثباتی دارند به نام فطرت که فطرت تغییر پذیر نیست، آن قوانینی که برای شکوفایی فطرت است دیگر تغییر پذیر نیست و آن را اسلام میگویند و آن را دین مینامند دینی که خدا میپسندد ﴿وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ﴾ همین است یعنی آن خطوط کلّی که مربوط به معارف است و فقه است و حقوق و اخلاق، خطوط کلّیاش اینها برابر با فطرت است و خواستههای فطرت است که اگر فطرت سخن بگوید همینها را میطلبد و اینها اگر به فطرت داده بشود حیات فطرت را تأمین میکند. اما آن خطوط جزئی اسلام به نام شریعت این ارتباط تنگاتنگ با اصل فطرت ندارد این برای تأمین نیازهای آن بخشی که رابط بین طبیعت و فطرت است، چون آن بخش از یک جهت به طبیعت بسته است و طبیعت سیّال و متغیر است در طی اعصار و قرون، پس آن رابط بین فطرت و طبیعت هم دگرگون میشود آن بخشی از احکام الهی که برای تأمین نیازهای این رابط بین طبیعت و فطرت است آنها هم فرق میکنند. یک وقت است چیزی حلال است یک وقت دیگر حرام. یک وقت است نماز هفده رکعت است یک وقت کمتر یک وقت بیشتر و امثال ذلک. اینها به نام شریعت است شریعه یعنی گدار یعنی «مورد الشاربة»، این نهر بزرگ که میآید از کنار این نهر از هر جا نمیشود آب گرفت، آنجا که شیب تند دارد آنجا را شریعت نمیگویند آنجا که شیب نرم و ملایم دارد که گدار است میشود پایین رفت و به آب نزدیک شد و آب گرفت آنجا را شریعه میگویند. شریعهٴ فرات هم چنین جایی بود. آن جدولی که از شطّ عظیم عراق در شمال شرقی کربلا میریخت که فرات بود از همهٴ جای آن جدول نمیشد آب بگیرند یک بخش خاصی داشت که شیب نرمی بود و آنجا جای آب گرفتن بود که آن را شریعه میگفتند شریعهٴ فرات، آنجا را عمر سعد ملعون عدهای موکّل کرد که کسی رفت و آمد نکند و آب نگیرد «شریعه» یعنی مورد شاربه، این قافلهای که میروند آب میگیرند از آنجایی که شیب نرم دارد میگویند شریعه، این شریعه به آن نهر کبیر متصل است آن نهر کبیر به منزلهٴ دین است یعنی اسلام است این شریعه یعنی محل شیب نرم آبگیر که این برای هر روستایی برای هر شهرنشینی فرق میکند، شریعت گوناگون است در ادوار و قرون تا برسد به شریعت خاتم(سلام الله علیه) و اصل نهر که همان دین اسلام است او ثابت است. آنگاه هم به جنبهٴ ثبات فطرت پاسخ مثبت داده شده است و داده میشود هم به جنبهٴ متغیر و آن بخشهای جزئی که مربوط به اجرائیات است و موضوعات است و امثال ذلک آن را اجتهاد مستمر تأمین میکند در مقام استنباط و ولایت فقیه جبران میکند در مقام اجرا؛ چیزی کم نمیماند. این دین که اسلام است یعنی این مجموعه قوانین چون «عندالله» است هر کس از نزد خدا آمد همین را آورد، لذا یهودیت که حق مخلوط به باطل، است و در نتیجه باطل نصرانیت که حق مخلوط به باطل است و در نتیجه باطل آنها خواستند بگویند ابراهیم(سلام الله علیه) یهودی بود، عدهای خواستند بگویند ابراهیم نصرانی بود خدای سبحان میفرماید ابراهیم یهودی نبود نصرانی نبود مسلمان بود این اسلام همان است که همهٴ انبیا آوردند همان خطوط کلّی ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً﴾ .
تبیین دین همهٴ پیامبران
حالا قبل از اینکه به جریان حضرت ابراهیم برسیم همانطوری که این کریمه محل بحث میفرماید: ﴿إِِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «شوری» هم میفرماید ما به همهٴ انبیا یک دین آموختیم. آیهٴ سیزده سورهٴ «شوری» این است که ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ﴾ پس به انبیا فرمود همین دین معهود را برای شما من شرع کردم، تشریع کردم و همین دین را شما اقامه کنید. این انبیا هم همین دین را پذیرفتند و همین دین را هم به فرزندانشان توصیه میکردند. خدای سبحان این دین را توصیه کرد، فرمود: ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً﴾ خدا به شیخالانبیاء اسلام را توصیه کرد و همچنین انبیای بعدی و انبیای بعدی به فرزندانشان و به خاندانشان همین اسلام را توصیه میکردند ﴿وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ اگر خدای سبحان به نوح و سایر انبیا توصیه میکند انبیا هم به فرزندانشان همین اسلام را توصیه میکنند ﴿وَوَصَّی﴾ به همین ملّت و به همین دین الهی ﴿إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ﴾ یعنی یعقوب هم فرزندان خود را به اسلام وصیت کرد که ﴿یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ در بحث این آیه که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت ملاحظه فرمودید که نهی به مرگ تعلّق نمیگیرد، نمیشود گفت نمیر، چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ ولی نهی به غیر تعلق میگیرد، میشود گفت مسلمان بمیر و کافر نمیر ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ این وصیّت ابراهیم بود وصیّت یعقوب بود نسبت به خاندانشان، آنگاه همین وصیّت را یوسف(سلام الله علیه) دارد امتثال میکند در آخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» وقتی یوسف(سلام الله علیه) به آن مقام ظاهری رسید اواخر عمر دارد از خدای سبحان مرگ با اسلام را مسئلت میکند وقتی دعای یوسف(سلام الله علیه) را قرآن کریم نقل میکند آیهٴ 101 این است ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادیثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِییِّ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ پدر میگوید شما مسلمان بمیرید پسر هم وقتی که به مقام رسید دعا میکند خدایا! ما از تو آنچه را که پدر وصیّت کرد میطلبیم؛ ما مسلمان بمیریم، چون اگر ایمان مستودع باشد اینچنین نیست که به همراه آدم تا برزخ بیاید. اواخر عمر، مشکلات زندگی درد و بیماری مرض و پیری و محرومیتها و فقرها و حوادث دردناک همهٴ اینها اعدا عدو انسان هستند تا آن گوهر را از آدم بگیرند دین داشتن و مسلمان مردن کار آسانی نیست، لذا پدر میگوید مسلمان بمیرید پسر میگوید خدایا! ما را مسلمان بمیران ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ که من با اسلام بمیرم همان اسلام که مصطلح بود و این وصیّت تنها وصیّت خانوادگی نیست که مثلاً به اعضای خانواده بگوید ﴿یَا بَنِیَّ﴾ بلکه وصیّت به همهٴ خانوادههای اسلامی است تا آنجا که پدری و پسری مطرح است تا آنجا که فرزندان ابراهیم خلیل هستند، اگر ذات اقدس الهی همهٴ مسلمانهای عالم را فرزندان خلیل میشمارد که میفرماید: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾ این ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ این منصوب به «إغراء» است یعنی «خذوا ملّة ابیکم» خب، پس ذات اقدس الهی همهٴ ما را فرزندان خلیل میداند و حضرت خلیل(سلام الله علیه) را پدر همهٴ ما میداند و از همان باب أبوّت عمومی و معنوی است که وجود مبارک رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أنا و علیّ أبوا هذه الامّة» خب، اگر خدای سبحان حضرت خلیل را پدر ما میداند میفرماید: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ﴾ بعد میفرماید آن پدر، فرزندانش را وصیّت کرد ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ پس همهٴ ما جزء اوصیای آن حضرت هستیم و همهٴ ما باید دعایی داشته باشیم که فرزندش داشت بگوییم ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ واقعاً او پدر است و واقعاً ما فرزند او هستیم و واقعاً هم وصیّ او هستیم و این وصیّتنامهاش شامل حال ما هم خواهد شد فرمود: ﴿وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ﴾ از این طرف خدا میفرماید: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ﴾ این ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ شامل حال همه خواهد شد به هر حال آنجا پدر به پسر میگوید مسلمان بمیرید از اینجا هم پسر میگوید خدایا! ما را مسلمان بمیران.
منشأ اختلاف در شرایع اسلام
پس آنچه را که انبیا همه آوردند اسلام بود هرگز یهودیت و مسیحیت که حقی است آمیخته با باطل، اینها رهاورد انبیا نیست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، دستوراتی که حق داده است میشود اسلام، این دستورات الهی میشود مجموعهٴ قوانینی که بخشی به عقاید برمیگردد بخشی به اخلاق بخشی به اعمال که فقه و حقوق و امثال ذلک خواهد بود. حالا آنها گفتند که ابراهیم یهودی بود، یا مسیحی بود قرآن میفرماید: ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً﴾ .
پرسش:...
پاسخ: بله همین قوانین یعنی حقش مخلوط به باطل نبود، همهٴ قوانین را خدا تنظیم کرد و هر چه خدا گفت او قبول کرد دیگر ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ نبود ﴿هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾ این نام گذاری از قبل شده بود.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ در مقابل خدا یعنی اصل پذیرش خدا توحید یا وحی و رسالت و «جمیع ما جاء به النّبی»، «جمیع ما جاء به النبی» خواهد بود. در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 135 به بعد این است که ﴿وَقَالُوا کُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَی تَهْتَدُوا﴾ این ﴿کُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَی تَهْتَدُوا﴾ این وقتی باز بشود یعنی «قالت الیهود کونوا هوداً تهتدوا وقالت النصارا کونوا نصارا تهتدوا»، ﴿قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً﴾ یعنی نه یهودیت نه مسیحیت ﴿وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾ یعنی یهودیت شرک در او راه پیدا کرده، مسیحیت شرک در او راه پیدا کرده است و ابراهیم خلیل نه یهودی بود نه مسیحی، همان ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً﴾ همین است.
﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَی وَعِیسَی وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِن رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ اینچنین بگویید نه تنها فقط خدا را قبلو داشته باشید خدا را و «جمیع ما جاء به الانبیاء(علیهم السلام) من عند الله» را قبول داشته باشید ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ٭ صِبْغَةَ اللّهِ﴾ یعنی «خذوا صبغة الله» گاهی میگویند: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ این ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ منصوب است به حال «اقرا» برای اهمیّت و برای ضرورت آن فعل را حذف میکنند کار فوری را دیگر فعل ذکر نمیکنند، وقتی اتومبیلی سریع میآید میگویند اتومبیل یعنی خودت را دریاب، وقتی انسان به دریا رسید میگویند دریا! یعنی بپرهیز ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ یعنی «خذوا فطرت الله» اینجا هم ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ یعنی «خذوا ملّة ابیکم» ﴿صِبْغَةَ اللّهِ﴾ یعنی «خذوا صبغة الله» این رنگ را بگیرید ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ﴾ .
پس اینکه آنها گفتند این انبیای سلف، یهودی یا نصرانی بودند و قرآن میفرماید که اینها یهودی نبودند نصرانی نبودند یعنی حق مخلوط به باطل نداشتند، پس معلوم میشود آن یهودیت مصطلح آن مسیحیت مصطلح هیچ کدام اسلام نیست. ﴿أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطَ کَانُوا هُوداً أَوْ نَصَاری﴾ اینها نه یهودی بودند نه نصرانی اینها مسلمان بودند آن آیهای که صریحاً دارد ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً﴾ .
پرسش:...
پاسخ: یهودیت یک دین است مسیحیت یک دین است اسلام هم دین است و انبیا هم همین اسلام را آوردند. این قسمتها در این آیات فراوان است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هم میفرماید همهٴ انبیا یک دین را آورند، قهراً امّتها هم یک امت خواهند بود و اختلافی که اگر اختلافی هست در آن شریعت هست یعنی همه میروند از این نهر کبیر آب میگیرند؛ منتها آبگیرها فرق میکند در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 51 به بعد این است ﴿یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ﴾، ﴿هذِهِ﴾ یک گروه خاص که نیست، کسی از بالا نگاه کند به این میلیاردها انسانهای مسلمان که تابع انبیای الهیاند، فرمود اینها یک امّت هستند ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ﴾ امّت شما انبیا هستند ﴿أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ وقتی خطاب عمومی به سلسله انبیا (علیهم السلام) دارد میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ به یک گروه خاص که خطاب نمیکند که، پس همهٴ اینها ظرفی دستشان است و از همین دینی که خدا به اینها داد آب حیات میگیرند؛ منتها شریعهها و گدارها گوناگون است.
ثابت بودن دین
پرسش:...
پاسخ: لذا شریعت است که نسخ میکند نه دین. در بحث روز اوّل هم گذشت که اسلام ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است هرگز سخن از نسخ نیست؛ در هیچ جای قرآن وقتی خطوط کلّی دین را طرح میکند جز تصدیق چیز دیگر نیست ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ میماند مسائل مربوط به جزئیات و فروع جزئی، فروع جزئی و قوانین جزئی این کاملترین شریعتی است که بازتر از همه است و شیبش نرمتر از جای دیگر است و وسیعتر است و همه میتوانند از این آبگیر آب بگیرند. شریعت است که شرایع قبلی را نسخ میکند وگرنه اصل دین که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است، نعم گذشته از تصدیق هیمنه هم دارد، تکمیل هم کرده است خیلی از اسرار را تبیین کرد خیلی از درجات برتر را افاضه فرمود ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ تنها تصدیق نیست هیمنه دارد سلطه دارد اما در هیچ جا سخن از نسخ نیست در آن خطوط کلّی دین یعنی آنچه به خدا و اسمای حسنا برمیگردد به قیامت و بهشت و جهنّم برمیگردد به وحی و رسالت و عصمت برمیگردد به فرشتهها برمیگردد به اصل هستی برمیگردد سخن از تصدیق است. سخن از اینکه چند رکعت نماز بخوانید چند روز روزه بگیرید این جزئیات فقهی که مطرح میشود این البته نسخ است، نه داخلی یک شریعت است فضلاً از سنجش شریعتی با شریعت دیگر در داخلی یک شریعت ممکن است یک روز بفرمایند شما به طرف بیتالمَقدِس نماز بخوانید بعد بفرمایند به طرف کعبه نماز بخوانید و مانند آن. در داخلهٴ یک شریعت این تغییر موضعی هست، گرچه روح نسخ و تخصیص ازمانی برمیگردد در کارهای ذات اقدس الهی ولی این نسخ که همان تخصیص ازمانی است در این بخشهای فرعی است وگرنه در خطوط کلّی فقه و خطوط کلّی اخلاق و خطوط کلّی حقوق، چه رسد به خطوط کلّی معارف هر جا هست سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است.
پرسش:...
پاسخ: نسخ را ذات اقدس الهی به وسیله معصوم اعلام میکند دیگر که بازگشتش به تخصیص ازمانی است.
«والحمدالله رب العالمین»
فرق مجموعهٴ قوانین با اندیشهٴ فرعون و دین الهی
راز اختلاف شرایع و جاودانگی شریعت اسلام
منشأ اختلاف در شرایع اسلام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ٭ إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ﴾
نقد سخن زمخشری از سوی فخر رازی
زمخشری در کشاف این اولوا العلم را تقریباً علمای معتزله میداند، میگوید منظور از اولوا العلم علمای عدل و توحیدند این طعنی است بر اشاعره که قائل به عدل نیستند قائل به جبرند و صفات حق را هم زائد بر ذات میدانند و مبتلا به قدمای ثمانیهاند. وقتی این سخن را زمخشری در کشّاف بیان کرد که منظور از اولوا العلم«علماء العدل و التوحید» هستند که تقریباً خواست بیان کند که منظور علمای معتزله و امثال ذلک هستند، امام رازی با یک نقد حاد و تندی نسبت به سخن زمخشری بیانی دارد که خیلی آن عبارت تند است، حالا ملاحظه میفرمایید.
میگوید هرگز این کلمهٴ ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ نشانهٴ عدل معتزله نیست و این اولوا الالباب ناظر به علمای توحید نیست که شما خود را علمای توحید میپندارید ما هم موحّدیم ما هم ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ میگوییم و امثال ذلک، نه تنها شما علمای توحید باشید، آنگاه شبههٴ جبر را باز آنجا ذکر میکند. غرض آن است که بین این دو بزرگوار تعبیر خیلی تند و حادی ردّ و بدل شد یعنی از طرف امام رازی نسبت به زمخشری .
فرق مجموعهٴ فوانین با اندیشهٴ فرعون و دین الهی
مطلبی که مربوط به ﴿إِِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ این است که این آیات، از آن آیاتی است که مطالب فراوانی را به همراه دارد که بخشی از مطالب در روز اوّل گذشت؛ اما آنچه در این نوبت مطرح است این است که «إن الدین ماهو» این مطلب اوّل. دین لغتاً همان جزاست «دنّاهم کما دانوا» و امثال ذلک یعنی پاداش دادیم و روز جزا را روز دین میگویند ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ اصطلاحاً مجموعهٴ قوانین و مقرّرات را دین میگویند یعنی مبدأی که مطاع و نافذ الکلمه باشد و قوانین و مقرّراتی را وضع کند آن مجموعه را دین مینامند، این معنای اصطلاحی دین. اما «ألدین کم هو» بعد از بیان اینکه «ألدین ماهو» نوبت میرسد به «ألدین کم هو»، چون «هل هو» آن روشن است که دین بالأخره هست یعنی بشر در هر جایی زندگی بکند بالأخره یک سلسله قوانین و مقرّراتی را تقدیس میکند. دین از نظر قرآن کریم تقسیم میشود به دین حق و دین باطل، زیرا آن بنیانگذار و واضع دین یا کسی است که باید از او اطاعت کرد یا کسی نیست که قابل اطاعت باشد. اگر واضع دین مطاع بود حقیقتاً، قوانینی که از طرف او وضع شد دین حق است و اگر واضع دین ذیصلاح نبود قوانینی که او وضع کرد دین باطل است. پس در بحث «ألدین کم هو» دین تقسیم میشود به دین حق و دین باطل، برای اینکه آن واضع و بنیانگذار یا حق است یا باطل، یا شایستهٴ اطاعت است یا نیست.
پرسش:...
پاسخ: شریعت هم که قوانین جزئی است، جزء دین است. هرکس که واضع دین است واضع شریعت هم باید باشد.
پرسش:...
پاسخ: حالا عناوین دیگر امّت، ملّت و امثال ذلک در جای خود بحث خواهد شد، اما الآن آنچه ما در این آیه داریم کلمهٴ دین است و اسلام.
مطلب بعدی آن است که بر اساس جهانبینی الهی یک مبدأ است که حق است و جهان و انسان را او آفرید کلّ جهان در برابر او خاضعاند، انسان هم باید در برابر او خضوع کند و کلّ جهان قواعدشان و قوانینشان را تکویناً از از او دریافت میکنند و انسان هم قوانیناش را تکویناً از او دریافت میکند، باید قوانین تشریعیاش را هم از او دریافت کند، لذا قرآن کریم در عین اینکه میفرماید: ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ به انسانها میگوید شما هم منقاد حق باشید یعنی آنچه در جهان هستی یافت میشود تکویناً مسلم و منقادند، انسان هم تکویناً مسلمان و مطیع است باید تشریعاً هم منقاد و مطیع باش، زیرا قوانین تشریعی او باید هماهنگ با تکوین باشد و تنها مبدأیی که شایستهٴ وضع قوانین تشریعی و تکوینی است و عامل هماهنگ کنندهٴ بین این دو قوانین است خدای سبحان است، لذا به انسانها هم میفرماید شما هم در برابر حق تعالی منقاد باشید چون خدا یکی است و غیر خدا کسی حق وضع قانون ندارد، لذا از دین خدا به عنوان دین حق یاد میشود و از دین غیر خدا به عنوان دین باطل؛ اما از دین خدا به عنوان دین حق یاد میشود میفرماید که ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ﴾ و چون این دین «قائم بالقسط» است و قیّم انسانهاست از آن به عنوان «دین قیّم» یاد میشود ﴿ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾ یا ﴿دِینُ الْقَیِّمَةِ﴾ و مانند آن و چون غیر حق هر چه هست باطل است ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ لذا میفرماید هر کسی غیر از دین الهی را که دین حق است و همان اسلام است بپذیرد از او مقبول نخواهد شد که ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ و چون غیر خدا هر چه باشد باطل است خواه باطل نسبی خواه باطل محض لذا آن دینهای غیر الهی مرضی حق نیست، خواه همهاش باطل باشد، نظیر دین وثنیّین یا باطل نسبی باشد که در حقیقت باطل نسبی در حکم باطل مطلق است، نظیر دین اهل کتاب در زمان ظهور خاتم انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام).
دین از دیدگاه قرآن کریم
اینکه فرعون میگوید: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ منظور دین همان مجموعهٴ قوانین و مقرّراتی است که با اندیشهٴ فراعنهٴ مصر تدوین شد. فرعون به مردم مصر میگفت من میترسم موسای کلیم (سلام الله علیه) دین شما را از بین ببرد: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾ با اینکه خودش وثنی بود و در برابر گاو و امثال گاو خضوع میکرد که آلفرعون به او گفتند: ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ یعنی موسای کلیم تو و آلههٴ تو را طرد میکند. آنچه در دیار مصر تثبیت میشد و اجرا میشد قوانینی بود که اندیشهٴ فراعنه تدوین میکرد، میشد دین مصر ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ و همان دین و تداوم همان دین بود که در زمان یوسف(سلام الله علیه) باقی بود، گفت نمیشود کسی را در دین ملکی گرفت، مگر براساس اینکه او را متهم کرد به سرقت ﴿مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دینِ الْمَلِکِ﴾ یعنی در قانونی که ملک امضا میکرد و توشیح میکرد نمیشود کسی را در این شرایط گرفت مگر به اتهام سرقت که ﴿مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ که متهم به سرقت را میگرفتند خود آن سارق را میگرفتند نه دستش را قطع کنند یا تعزیر کنند. تقریباً استرقاق میکردند ﴿مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دینِ الْمَلِکِ﴾ دین یعنی مجموعهٴ قوانین، خواه این مجموعهٴ قوانین را بشر وضع کند براساس خرافات نظیر آنچه فرعون گفت نظیر آنچه در زمان یوسف(سلام الله علیه) در مصر جاری میشد، نظیر آنچه بین وثنیّین حجاز رواج داشت که ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ اینکه نبیّ اکرم (علیه آلاف التحیة و الثناء) به مشرکین حجاز میفرماید دین شما برای شما و دین من برای من، دین یعنی مجموعهٴ قوانینی که شما تدوین کردید و میپرستید و میپذیرید و مجموعهٴ قوانینی که من از طرف خدای سبحان آوردم و ایمان دارم و میپذیرم ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ اینها دینهایی است که باطل مطلق است چه آنچه فرعون گفت چه آنچه در زمان حضرت یوسف بود چه آنچه در بین وثنیّین حجاز رواج داشت و امثال ذلک. آن دینهایی که باطل نسبی است ولی چون باطل با حق ضمیمه بشود مجموع حق و باطل، باطل است مجموع خارج و داخل، خارج است مجموع جهل و علم جهل است دینی که اهل کتاب در زمان ظهور قرآن داشتند هم دین باطل خواهد بود، لذا در سورهٴ «توبه» از اهل کتاب به عنوان اینکه اینها دین حق را نمیپذیرند یاد میشود فرمود: ﴿وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ﴾ سرّش این است که حق یک نور است؛ تبعیض بردار نیست، اگر تبعیض شد ردّ سخن خداست و ردّ سخن خدا کفر و ارتداد است اگر کسی یک مطلب را از دین پذیرفت باید همهٴ مطالب را بپذیرد، چه اینکه اگر ـ معاذاللهـ یک حکم الهی را انکار کرد در حکم انکار کلّ است بنابراین این بطلانی که برای اهل کتاب بود گرچه بطلان نسبی بود آنها خدا را قبول داشتند قیامت را قبول داشتند و اصل نبوّت عامه را قبول داشتند و بسیاری از انبیای سلف را قبول داشتند؛ اما ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ بود و خاتم را که انبیاء سلف(سلام الله علیهم) بشارت دادند نمیپذیرفتند، لذا فرمود اینها ﴿وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ﴾ این باطل نسبی هم در حکم باطل مطلق است، آنگاه این دین حق بر همهٴ ادیان پیروز میشود که اگر سلسله بحث به اینجا رسید باید روشن بشود که آنچه حق است یک دین است و آنچه از طرف خدای سبحان آمده است همان دین واحد است و آنچه سرانجام حاکم بر روی زمین خواهد بود همان دین خواهد بود که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ که همهٴ ادیان باطله مغلوب خواهند شد و یک دین میماند و یک دین که همان دین حق است ﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ آنهایی که ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ دربارهٴ آنها بود یا میگفتند ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾ یا دربارهٴ ﴿مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دینِ الْمَلِکِ﴾ یا دینهای باطل نسبی، نظیر دین یهودیت و مسیحیت و امثال ذلک که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ یا ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ . پس روشن شد که «الدین کم هو» به تقسیم اوّلی دو قسم است: دین حق و دین باطل، بعد دین باطل هم تقسیم میشود به باطل مطلق وباطل نسبی و باطل نسبی هم در حکم باطل مطلق است، چون مجموع حق و باطل باطل است، حق با باطل جمع نخواهد شد، مجموع معلوم و مجهول، مجهول است مجموع بد و خوب، بد است چون خوب هرگز بد را در کنار خود جمع نمیکند بد با خوب جمع میشود که خود را توجیه کند.
راز اختلاف شرایع و جاودانگی شریعت اسلام
پرسش:...
پاسخ: حالا این ـ انشاءاللهـ در بحثش خودش خواهد آمد که اینها احبار چه هستند قسّیسین چه هستند و رهبانها چه کسانی بودند اینها اگر سلسله بحث به آنجا رسید که بحث میشود وگرنه در آیات مناسب خود بحث میشود. اینها بحثهای اجمالی است دربارهٴ دین بعد میفرماید: ﴿إِِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ این اسلام همانطوری که دین یک معنای لغوی داشت و یک معنای اصطلاحی، اسلام هم یک معنای لغوی دارد یک معنای اصطلاحی. معنای لغویش همان سلم بودن خضوع داشتن منقاد بودن و مانند آن، معنای اصطلاحی آن است که انسان در پیشگاه ذات اقدس الهی مطیع و منقاد باشد و همهٴ آنچه از طرف خدای سبحان نازل شده است با انقیاد بپذیرد، آنگاه دین لغوی، اسلام لغوی را به همراه دارد دین اصطلاحی اسلام اصطلاحی، را به همراه دارد. دین اگر به معنای جزاست جزا از خدای سبحان است و لا غیر و اگر دین اصطلاحی است یعنی مجموعهٴ قوانین و مقرّرات است همان اسلام مصطلح است که مجموعهٴ قوانین و مقرّرات خواهد بود. چون خدای سبحان کلّ عالم را آفرید و انسانها را هم او آفرید و انسانها یک جنبهٴ ثباتی دارند به نام فطرت که فطرت تغییر پذیر نیست، آن قوانینی که برای شکوفایی فطرت است دیگر تغییر پذیر نیست و آن را اسلام میگویند و آن را دین مینامند دینی که خدا میپسندد ﴿وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ﴾ همین است یعنی آن خطوط کلّی که مربوط به معارف است و فقه است و حقوق و اخلاق، خطوط کلّیاش اینها برابر با فطرت است و خواستههای فطرت است که اگر فطرت سخن بگوید همینها را میطلبد و اینها اگر به فطرت داده بشود حیات فطرت را تأمین میکند. اما آن خطوط جزئی اسلام به نام شریعت این ارتباط تنگاتنگ با اصل فطرت ندارد این برای تأمین نیازهای آن بخشی که رابط بین طبیعت و فطرت است، چون آن بخش از یک جهت به طبیعت بسته است و طبیعت سیّال و متغیر است در طی اعصار و قرون، پس آن رابط بین فطرت و طبیعت هم دگرگون میشود آن بخشی از احکام الهی که برای تأمین نیازهای این رابط بین طبیعت و فطرت است آنها هم فرق میکنند. یک وقت است چیزی حلال است یک وقت دیگر حرام. یک وقت است نماز هفده رکعت است یک وقت کمتر یک وقت بیشتر و امثال ذلک. اینها به نام شریعت است شریعه یعنی گدار یعنی «مورد الشاربة»، این نهر بزرگ که میآید از کنار این نهر از هر جا نمیشود آب گرفت، آنجا که شیب تند دارد آنجا را شریعت نمیگویند آنجا که شیب نرم و ملایم دارد که گدار است میشود پایین رفت و به آب نزدیک شد و آب گرفت آنجا را شریعه میگویند. شریعهٴ فرات هم چنین جایی بود. آن جدولی که از شطّ عظیم عراق در شمال شرقی کربلا میریخت که فرات بود از همهٴ جای آن جدول نمیشد آب بگیرند یک بخش خاصی داشت که شیب نرمی بود و آنجا جای آب گرفتن بود که آن را شریعه میگفتند شریعهٴ فرات، آنجا را عمر سعد ملعون عدهای موکّل کرد که کسی رفت و آمد نکند و آب نگیرد «شریعه» یعنی مورد شاربه، این قافلهای که میروند آب میگیرند از آنجایی که شیب نرم دارد میگویند شریعه، این شریعه به آن نهر کبیر متصل است آن نهر کبیر به منزلهٴ دین است یعنی اسلام است این شریعه یعنی محل شیب نرم آبگیر که این برای هر روستایی برای هر شهرنشینی فرق میکند، شریعت گوناگون است در ادوار و قرون تا برسد به شریعت خاتم(سلام الله علیه) و اصل نهر که همان دین اسلام است او ثابت است. آنگاه هم به جنبهٴ ثبات فطرت پاسخ مثبت داده شده است و داده میشود هم به جنبهٴ متغیر و آن بخشهای جزئی که مربوط به اجرائیات است و موضوعات است و امثال ذلک آن را اجتهاد مستمر تأمین میکند در مقام استنباط و ولایت فقیه جبران میکند در مقام اجرا؛ چیزی کم نمیماند. این دین که اسلام است یعنی این مجموعه قوانین چون «عندالله» است هر کس از نزد خدا آمد همین را آورد، لذا یهودیت که حق مخلوط به باطل، است و در نتیجه باطل نصرانیت که حق مخلوط به باطل است و در نتیجه باطل آنها خواستند بگویند ابراهیم(سلام الله علیه) یهودی بود، عدهای خواستند بگویند ابراهیم نصرانی بود خدای سبحان میفرماید ابراهیم یهودی نبود نصرانی نبود مسلمان بود این اسلام همان است که همهٴ انبیا آوردند همان خطوط کلّی ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً﴾ .
تبیین دین همهٴ پیامبران
حالا قبل از اینکه به جریان حضرت ابراهیم برسیم همانطوری که این کریمه محل بحث میفرماید: ﴿إِِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «شوری» هم میفرماید ما به همهٴ انبیا یک دین آموختیم. آیهٴ سیزده سورهٴ «شوری» این است که ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ﴾ پس به انبیا فرمود همین دین معهود را برای شما من شرع کردم، تشریع کردم و همین دین را شما اقامه کنید. این انبیا هم همین دین را پذیرفتند و همین دین را هم به فرزندانشان توصیه میکردند. خدای سبحان این دین را توصیه کرد، فرمود: ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً﴾ خدا به شیخالانبیاء اسلام را توصیه کرد و همچنین انبیای بعدی و انبیای بعدی به فرزندانشان و به خاندانشان همین اسلام را توصیه میکردند ﴿وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ اگر خدای سبحان به نوح و سایر انبیا توصیه میکند انبیا هم به فرزندانشان همین اسلام را توصیه میکنند ﴿وَوَصَّی﴾ به همین ملّت و به همین دین الهی ﴿إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ﴾ یعنی یعقوب هم فرزندان خود را به اسلام وصیت کرد که ﴿یَا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ در بحث این آیه که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت ملاحظه فرمودید که نهی به مرگ تعلّق نمیگیرد، نمیشود گفت نمیر، چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ ولی نهی به غیر تعلق میگیرد، میشود گفت مسلمان بمیر و کافر نمیر ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ این وصیّت ابراهیم بود وصیّت یعقوب بود نسبت به خاندانشان، آنگاه همین وصیّت را یوسف(سلام الله علیه) دارد امتثال میکند در آخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» وقتی یوسف(سلام الله علیه) به آن مقام ظاهری رسید اواخر عمر دارد از خدای سبحان مرگ با اسلام را مسئلت میکند وقتی دعای یوسف(سلام الله علیه) را قرآن کریم نقل میکند آیهٴ 101 این است ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادیثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِییِّ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ پدر میگوید شما مسلمان بمیرید پسر هم وقتی که به مقام رسید دعا میکند خدایا! ما از تو آنچه را که پدر وصیّت کرد میطلبیم؛ ما مسلمان بمیریم، چون اگر ایمان مستودع باشد اینچنین نیست که به همراه آدم تا برزخ بیاید. اواخر عمر، مشکلات زندگی درد و بیماری مرض و پیری و محرومیتها و فقرها و حوادث دردناک همهٴ اینها اعدا عدو انسان هستند تا آن گوهر را از آدم بگیرند دین داشتن و مسلمان مردن کار آسانی نیست، لذا پدر میگوید مسلمان بمیرید پسر میگوید خدایا! ما را مسلمان بمیران ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ که من با اسلام بمیرم همان اسلام که مصطلح بود و این وصیّت تنها وصیّت خانوادگی نیست که مثلاً به اعضای خانواده بگوید ﴿یَا بَنِیَّ﴾ بلکه وصیّت به همهٴ خانوادههای اسلامی است تا آنجا که پدری و پسری مطرح است تا آنجا که فرزندان ابراهیم خلیل هستند، اگر ذات اقدس الهی همهٴ مسلمانهای عالم را فرزندان خلیل میشمارد که میفرماید: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾ این ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ این منصوب به «إغراء» است یعنی «خذوا ملّة ابیکم» خب، پس ذات اقدس الهی همهٴ ما را فرزندان خلیل میداند و حضرت خلیل(سلام الله علیه) را پدر همهٴ ما میداند و از همان باب أبوّت عمومی و معنوی است که وجود مبارک رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أنا و علیّ أبوا هذه الامّة» خب، اگر خدای سبحان حضرت خلیل را پدر ما میداند میفرماید: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ﴾ بعد میفرماید آن پدر، فرزندانش را وصیّت کرد ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ پس همهٴ ما جزء اوصیای آن حضرت هستیم و همهٴ ما باید دعایی داشته باشیم که فرزندش داشت بگوییم ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ واقعاً او پدر است و واقعاً ما فرزند او هستیم و واقعاً هم وصیّ او هستیم و این وصیّتنامهاش شامل حال ما هم خواهد شد فرمود: ﴿وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ﴾ از این طرف خدا میفرماید: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ﴾ این ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ شامل حال همه خواهد شد به هر حال آنجا پدر به پسر میگوید مسلمان بمیرید از اینجا هم پسر میگوید خدایا! ما را مسلمان بمیران.
منشأ اختلاف در شرایع اسلام
پس آنچه را که انبیا همه آوردند اسلام بود هرگز یهودیت و مسیحیت که حقی است آمیخته با باطل، اینها رهاورد انبیا نیست.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، دستوراتی که حق داده است میشود اسلام، این دستورات الهی میشود مجموعهٴ قوانینی که بخشی به عقاید برمیگردد بخشی به اخلاق بخشی به اعمال که فقه و حقوق و امثال ذلک خواهد بود. حالا آنها گفتند که ابراهیم یهودی بود، یا مسیحی بود قرآن میفرماید: ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً﴾ .
پرسش:...
پاسخ: بله همین قوانین یعنی حقش مخلوط به باطل نبود، همهٴ قوانین را خدا تنظیم کرد و هر چه خدا گفت او قبول کرد دیگر ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ نبود ﴿هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾ این نام گذاری از قبل شده بود.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ در مقابل خدا یعنی اصل پذیرش خدا توحید یا وحی و رسالت و «جمیع ما جاء به النّبی»، «جمیع ما جاء به النبی» خواهد بود. در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 135 به بعد این است که ﴿وَقَالُوا کُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَی تَهْتَدُوا﴾ این ﴿کُونُوا هُودَاً أَوْ نَصَارَی تَهْتَدُوا﴾ این وقتی باز بشود یعنی «قالت الیهود کونوا هوداً تهتدوا وقالت النصارا کونوا نصارا تهتدوا»، ﴿قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً﴾ یعنی نه یهودیت نه مسیحیت ﴿وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾ یعنی یهودیت شرک در او راه پیدا کرده، مسیحیت شرک در او راه پیدا کرده است و ابراهیم خلیل نه یهودی بود نه مسیحی، همان ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً﴾ همین است.
﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَی وَعِیسَی وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِن رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ اینچنین بگویید نه تنها فقط خدا را قبلو داشته باشید خدا را و «جمیع ما جاء به الانبیاء(علیهم السلام) من عند الله» را قبول داشته باشید ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ٭ صِبْغَةَ اللّهِ﴾ یعنی «خذوا صبغة الله» گاهی میگویند: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ این ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ منصوب است به حال «اقرا» برای اهمیّت و برای ضرورت آن فعل را حذف میکنند کار فوری را دیگر فعل ذکر نمیکنند، وقتی اتومبیلی سریع میآید میگویند اتومبیل یعنی خودت را دریاب، وقتی انسان به دریا رسید میگویند دریا! یعنی بپرهیز ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ یعنی «خذوا فطرت الله» اینجا هم ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ یعنی «خذوا ملّة ابیکم» ﴿صِبْغَةَ اللّهِ﴾ یعنی «خذوا صبغة الله» این رنگ را بگیرید ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ﴾ .
پس اینکه آنها گفتند این انبیای سلف، یهودی یا نصرانی بودند و قرآن میفرماید که اینها یهودی نبودند نصرانی نبودند یعنی حق مخلوط به باطل نداشتند، پس معلوم میشود آن یهودیت مصطلح آن مسیحیت مصطلح هیچ کدام اسلام نیست. ﴿أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطَ کَانُوا هُوداً أَوْ نَصَاری﴾ اینها نه یهودی بودند نه نصرانی اینها مسلمان بودند آن آیهای که صریحاً دارد ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً﴾ .
پرسش:...
پاسخ: یهودیت یک دین است مسیحیت یک دین است اسلام هم دین است و انبیا هم همین اسلام را آوردند. این قسمتها در این آیات فراوان است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هم میفرماید همهٴ انبیا یک دین را آورند، قهراً امّتها هم یک امت خواهند بود و اختلافی که اگر اختلافی هست در آن شریعت هست یعنی همه میروند از این نهر کبیر آب میگیرند؛ منتها آبگیرها فرق میکند در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 51 به بعد این است ﴿یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ﴾، ﴿هذِهِ﴾ یک گروه خاص که نیست، کسی از بالا نگاه کند به این میلیاردها انسانهای مسلمان که تابع انبیای الهیاند، فرمود اینها یک امّت هستند ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ﴾ امّت شما انبیا هستند ﴿أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ وقتی خطاب عمومی به سلسله انبیا (علیهم السلام) دارد میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ به یک گروه خاص که خطاب نمیکند که، پس همهٴ اینها ظرفی دستشان است و از همین دینی که خدا به اینها داد آب حیات میگیرند؛ منتها شریعهها و گدارها گوناگون است.
ثابت بودن دین
پرسش:...
پاسخ: لذا شریعت است که نسخ میکند نه دین. در بحث روز اوّل هم گذشت که اسلام ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است هرگز سخن از نسخ نیست؛ در هیچ جای قرآن وقتی خطوط کلّی دین را طرح میکند جز تصدیق چیز دیگر نیست ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ میماند مسائل مربوط به جزئیات و فروع جزئی، فروع جزئی و قوانین جزئی این کاملترین شریعتی است که بازتر از همه است و شیبش نرمتر از جای دیگر است و وسیعتر است و همه میتوانند از این آبگیر آب بگیرند. شریعت است که شرایع قبلی را نسخ میکند وگرنه اصل دین که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾ سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است، نعم گذشته از تصدیق هیمنه هم دارد، تکمیل هم کرده است خیلی از اسرار را تبیین کرد خیلی از درجات برتر را افاضه فرمود ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ تنها تصدیق نیست هیمنه دارد سلطه دارد اما در هیچ جا سخن از نسخ نیست در آن خطوط کلّی دین یعنی آنچه به خدا و اسمای حسنا برمیگردد به قیامت و بهشت و جهنّم برمیگردد به وحی و رسالت و عصمت برمیگردد به فرشتهها برمیگردد به اصل هستی برمیگردد سخن از تصدیق است. سخن از اینکه چند رکعت نماز بخوانید چند روز روزه بگیرید این جزئیات فقهی که مطرح میشود این البته نسخ است، نه داخلی یک شریعت است فضلاً از سنجش شریعتی با شریعت دیگر در داخلی یک شریعت ممکن است یک روز بفرمایند شما به طرف بیتالمَقدِس نماز بخوانید بعد بفرمایند به طرف کعبه نماز بخوانید و مانند آن. در داخلهٴ یک شریعت این تغییر موضعی هست، گرچه روح نسخ و تخصیص ازمانی برمیگردد در کارهای ذات اقدس الهی ولی این نسخ که همان تخصیص ازمانی است در این بخشهای فرعی است وگرنه در خطوط کلّی فقه و خطوط کلّی اخلاق و خطوط کلّی حقوق، چه رسد به خطوط کلّی معارف هر جا هست سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است.
پرسش:...
پاسخ: نسخ را ذات اقدس الهی به وسیله معصوم اعلام میکند دیگر که بازگشتش به تخصیص ازمانی است.
«والحمدالله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است