- 63
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 19 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 19 سوره آلعمران _ بخش دوم"
تبیین اصول کلی دین با توجه به آیهٴ 64 سورهٴ «آلعمران»
پیروی از دین ابراهیمی، منشأ مُسلم بودن
دین، تعدیل کنندهٴ طبیعت و فطرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ﴿19﴾
خلاصه مباحث گذشته
عصاره این آیهٴ کریمه در سه فصل تبیین میشد: فصل اول درباره اینکه دین همان اسلام است یعنی دینِ مرضی، همان مجموعهٴ قوانین و عقاید و اخلاق و احکام معهود است که «الاسلام» «الف» و «لام»اش «الف» و «لام» عهد است ناظر است به آن مجموعه قوانین.
عکس نقیض این جمله آن است که اگر اسلام نبود دینِ مرضی هم نیست و این عکس نقیض در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به این صورت بیان شده است. در آیه 85 همین سورهٴ «آلعمران» اینچنین آمده است ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ یعنی وقتی اسلام نبود، دینِ مرضی هم نیست پس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ﴾ یعنی «ان الدین المرضی و ان الدین المقبول هو الاسلام، فإذا لم یکن اسلام لم یکن دین المرضی» که این آیهٴ 85 به منزله عکس نقیض آیه محل بحث است که فرمود: ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾.
تبیین اصول کلی دین با توجه به آیهٴ 64 سورهٴ «آلعمران»
اینکه دین، «عندالله» «الاسلام» است و همه انبیا هم همان را آوردند، در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیهٴ 64 آن اصل کلی را تبیین میکند که ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾; فرمود شما به اهل کتاب بگویید به سراغ یک اصل مشترک و جامعی که بین ما و شما حاکم باشد حرکت کنیم، شما بالا بیایید ﴿تَعَالَوْا إِلَی﴾ کلمهای که یعنی در حقیقت دینی که ﴿سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾ هرگونه امتیازات نژادی را هم از بین میبرد و هیچ مزیّت گروهی را هم امضا نمیکند و آن این است که ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ فقط خدا را بپرستیم و در پرستش خدا برای او احدی را شریک قرار ندهیم ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً﴾ که این نکره در سیاق نفی است و مفید عموم ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ که این جمله دوم و سوم هم باز در محور توحید است.
یهودیت که بنایش بر آن است که آلیعقوب از خصوصیتی برخوردارند و از همین راه مسئله نژادپرستی را ترویج کردهاند در حقیقت مزیّتی را برای نژاد خود قائل شدند. این کریمه میگوید هیچ نژادی بر نژاد دیگر مزیّت ندارد و مسیحیت هم که احیاناً به درد تثلیث مبتلا شد و به درد حلول مبتلا شد و پذیرفته است که عیسی(سلام الله علیه) به دار رفت ـ معاذ الله ـ یعنی خدای مجسّد ـ معاذ الله ـ اعدام شد تا گناهان بندگان بخشوده شود و مانند آن، این هم آلوده به شرک است ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اگر بنا شد که انسان فقط خدا را بپرستد، مسئله وحی و رسالت هم اینجا تأمین است، مسئله قیامت و بهشت و جهنم هم اینجا تأمین است، زیرا عبادت خدا یعنی پذیرش دینی که از طرف خدا آمده است. در آن دین، مسئله نبوت و رسالت یقیناً مطرح است زیرا یک انسان کاملی وحی را دریافت میکند و به مردم ابلاغ میکند. چون سخن از حلال و حرام است و واجب و حرام، قهراً یک حساب و کتابی هم هست، حساب و کتابش را در معاد تنظیم میکنند و حلال و حرامش را خود آن متن دین به عهده میگیرد و آورندهاش را هم نبی خواهد دانست، مبدأ همه اینها هم که ذات اقدس الهی است. احیاناً در بعضی از امور اختلافی خواهد بود به عنوان مذهب و شریعت، ولی آنچه از طرف خدای سبحان میآید همین اصول کلی است و اگر بنا شد که آنچه از طرف خدای سبحان آمده است بپذیریم من هم که قرآن را آوردم از طرف حق است، شما اگر تردیدی دارید این از طرف حق است مثل این بیاورید، اگر در این تردید ندارید که این حق است، پس به این ایمان بیاورید.
پیروی از دین ابراهیمی، منشأ مُسلم بودن
اصول کلّی از همین آیه 64 به خوبی تشریح میشود. آنگاه در ذیل هم میفرماید: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ اگر شما این اصول را نپذیرفتید ما قبول داریم، ما مسلمانیم ما در برابر این اصول منقادیم، ما این اصول را میپذیریم، پس اسلام همان عبادت خداست و نفی هرگونه شرک و نفی هرگونه برتریطلبی و مانند آن و پذیرش آنچه از طرف خدا آمده است، و پذیرش آنچه از طرف خدا آمده است اصل اسلام را تثبیت میکند، زیرا قرآن از طرف خدا آمد با همه مضامینی که دارد و چیزی که از طرف خدا آمد باید قبول بشود این در حقیقت همان اسلام خواهد بود که ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ و اگر کسی این راهها را طی کرد یقیناً میشود مسلمان و هم روش ابراهیم را دارد و مسلم راستین هم او خواهد بود، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 125 اینچنین میفرماید: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً﴾ که در این کریمه هم حُسن فعلی مطرح شد، هم حُسن فاعلی مطرح شد، هم سخن از دین است، هم سخن از اسلام است، هم سخن از ملّت. فرمود: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ این اسلامِ بحث، اسلام لغوی است که ﴿أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ یعنی انقاد است ﴿وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً﴾ پیروی بکند در مسائل اعتقادی و اخلاقی و عملی، قهراً میشود مجموعهٴ قوانین. وقتی کسی پیرو ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بود میشود مُسلم و میشود دارای ملت حق و دارای دین احسن، معلوم میشود خود ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم دارای احسن ادیان بود و مسلم بود و ملت خاصه داشت.
ملاک و معیار حنیف بودن
چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» جریان حضرت ابراهیم را تشریح میکند که ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً﴾ یعنی حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) همین روشی را که الآن ما تشریح کردیم دارا بود ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً﴾ آیه 67 همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است ﴿وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾ معلوم میشود یهودیت، دینِ غیر مرضی است. مسیحیت، دینِ غیر مرضی است و ابراهیم(سلام الله علیه) اینگونه از ادیان را نیاورد و انبیای ابراهیمی هم این دین را نیاوردند و دیگران نباید به طرفت یهودیت یا نصرانیت بروند، یهودیتی که نژاد یعقوب را ناجی میشمارد، مسیحیتی که مبتلا به تثلیث است و ـ معاذ الله ـ عیسی را ابنالله میداند و قائل به حلول است و قائل به اعدام مسیح است در حقیقت اعدام الله مجسّد است ـ معاذ الله ـ این نمیتواند دین مرضی باشد، لذا میفرماید: ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾ این کلمه ﴿مُسْلِماً﴾ آمده است، برای اینکه هر کسی خود را به حنفیت ابراهیم اسناد ندهد. وضع اسناد آن قدر رواج پیدا کرد که نه تنها یهودیها میگفتند ابراهیم از ماست و ما دین ابراهیم را داریم و نه تنها مسیحیها میگفتند که ابراهیم از ماست و ما دین مسیح را داریم، وثنیین حجاز هم احیاناً خود را اهل حنفیت میدانستند، میگفتند ما روش ابراهیم خلیل را داریم احیا میکنیم، لذا قرآن کریم هم او را حنیفِ مسلم میداند نه اصل حنیف تا اینکه وثنیت چنین طمع نکند و هم او را از یهودیت و نصرانیت تحریف شده تبرئه میکند.
پرسش:...
پاسخ: آنچه در انبیای سلف بود همان اسلام بود یعنی ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ بود ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً﴾ بود ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ بود و امثال ذلک. همه انبیا هم اینها را آوردند، لذا اسلام که آمد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ﴾ هست ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب; اگر دینشان همان دین بود که یک واحد بودند. اینکه میفرماید: ﴿مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً﴾ این نشان میدهد که یهودیت و مسیحیت تابع ملت ابراهیم نبودند، برای اینکه در مسئله ملت ابراهیم نه نژادپرستی بود که یهودیت به آن مبتلاست، نه تثلیث که مسیحیت به آن مبتلا شد.
پرسش:...
پاسخ: بله; آنکه همان آیه متعرّض است که ﴿عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیَما لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ﴾ اما میخواهند بگویند ما در حقیقت راهیِ همان راه ابراهیم خلیل هستیم، بعد میفرماید او راهش غیر از راه شما بود.
منشأ اختلاف در دین
مطلب مهم این است که این دینی که «عند الله» اسلام است و همین دین را ذات اقدس الهی فطری میداند این اختلافها از کجا پیش میآید و تعدّد مذاهب و امثال ذلک از کجاست. در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که اگر انسان، فطرتِ محض میداشت نظیر عالم فرشتهها، از روح محض تشکیل میشد هیچکدام از این محذورها را به همراه نداشت; اما انسان مرکّب است از نشئهٴ ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ و از نشئهٴ ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ برابر آن نشئهٴ ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ مسئلهٴ ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ مطرح است، انسان که فطرتاً مفسد فی الارض و سفّاک نیست انسان از آن جهت که به طبیعت بسته است ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ فرشتهها هم که گفتند ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ نقدشان که متوجه جنبه روحی انسانها نبود، جنبه روحی انسانها که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ است همان جنبهٴ تسبیح و تقدیس است.
پرسش:...
پاسخ: طبیعت هم آنچه در لابهلای فطرت به کمال رسید آن هم سیر صعودیاش را طی میکند، در صورتی که به همراه روح حرکت بکند. چون انسان چنین جنبهای هم دارد که ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ برای این جنبه است که فطرت احیاناً مبتلا میشود به آشوب طبیعت، لذا نیازمند است به راهنمای غیبی. اگر فطرت به تنهایی میبود نه اختلافی قبل از آمدن وحی داشت، نه اختلافی بعد از آمدن وحی، هرگونه اختلافی که برای فطرت است اختلاف ممدوح خواهد بود.
تبیین حقیقت انسان
پرسش:...
پاسخ: حقیقت انسان برمیگردد آن حشر عام است که ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ همه موجودات برمیگردند; اما انسان حقیقتش برمیگردد، حقیقت او از طبیعت و فطرت تشکیل میشود با هم، اگر طبیعت را در سایه فطرت تهذیب کرده است به رحمت حق برمیگردد و اگر فطرت را در اثر گرایش به طبیعت، آلوده کرده است به عذاب خدا برمیگردد همه به خدا برمیگردند; منتها عدهای به مِهر خدا برمیگردند، میگویند ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ﴾ عدهای به قهر خدا برمیگردند به آنها میگویند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ اینطور نیست که انسانها به خدا برنگردند، همه برمیگردند.
علت نیازمندی فطرت به هدایت بیرونی
پرسش:...
پاسخ: فطرت شکوفا میشود یا گرفتار طبیعت میشود یا طبیعت در سایهٴ شکوفای فطرت تهذیب و تنزیه میشود. اگر انسان، مرکّب از فطرت و طبیعت است و اگر طبیعت انسان است که ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ لذا انسان با فطرت به تنهایی نمیتواند خودش را اداره کند، نیازمند است که کسی از بیرون بیاید این فطرت او را تعدیل کند، تنزیه کند، رهبری کند که از شرّ طبیعت بتواند نجات پیدا کند و طبیعت را در راه صحیح خود به کار بگیرد.
فطرت ومشاهدهٴ حق تعالی
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب; خطوط کلی را میپذیرد. اصل خطوط کلی را که پذیرفت، آنگاه خیلی از جزئیات است که مقدور او نیست بفهمد; اما اصل اینکه خدایی هست، قیامتی هست، رابطهای بین مبدأ و معاد هست که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾ اصل عدل هست و مانند آن، اینها خطوط کلی است. اینها را آیهٴ سورهٴ «روم» فطری انسانها میداند، همانطوری که ما در مسائل نظری یک سلسله علوم و قضایایی داریم که بدیهی است انسان همین که به لبهٴ فهمیدن رسید اولین چیزی که میفهمد امتناع جمع نقیضین است مثلاً، چه اینکه همین که به لبهٴ دیدن رسید اولین چیزی که میبیند نور است، بعد در پرتو نور چیزهای دیگر را میبیند و در مقام فهمیدن همین که به لبهٴ فهم رسید اولین چیزی که میفهمد امتناع جمع نقیضین است ولو در محورهای قضایای شخصی بعد چیزهای دیگر، از نظر مسائل شهودی هم اولین چیزی که مشاهده میکند خداست، نه اولین چیزی که میفهمد. اولین چیزی که میبیند رابط بین حق اوست. این روایت در بحثهای قبل هم اشاره شد که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند که کودک را تا یک سال مثلاً گریه میکند نزنید، برای اینکه گریه چهار ماه اول او توحید است، گریه چهار ماه دوم او درباره اقرار به وحی و رسالت و نبوت است، گریه چهارماه سوم او دعا به پدر و مادر است، شما بچه را در این یک سال اگر گریه میکند نزنید، آن در بحثهای فطری این روایت خوانده شد. به هر حال فطرت انسان اولین چیزی را که میبیند خداست، اولین چیزی را که مشاهده میکند ذات اقدس الهی است و وحی و رسالت است.
پیامدهای نزاع بین فطرت و طبیعت
آنگاه وقتی که رشد کرد این طبیعت، آن فطرت را احیاناً به اسارت میگیرد اینجا جنگ داخلی شروع میشود یا فطرت، طبیعت را تنزیه و تهذیب میکند; فطرت را همراه خود قرار میدهد اینجا جهاد اکبر شروع میشود.
اگر فطرت هر کسی با خطوط کلی دین هماهنگ است، پس صدای انبیا برای اینها آشناست; منتها انسان به چنگ طبیعت هم گرفتار است، لذا وقتی فرشتهها عرض کردند ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ ذات اقدس الهی ردع نکرد و اینها را رد نکرد این سخن را رد نکرد، نفرمود انسان اینچنین نیست. فرمود چیزهای دیگر هست که شما نمیدانید، آن میشود مسئله اینکه در بین انسانها کسانی هست که از اسما باخبر است و معلم فرشتههاست. در انسان یک خوی خونریزی هست، این خوی خونریزی ضدّ دین است. در سورهٴ «روم» میفرماید که فطرت تو، فطرت دینی است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ و چون این نزاع بین طبیعت و فطرت است، گرد و غبار این جنگ و معرکه، نمیگذارد انسان حرف فطرت را بشنود و سیمای فطرت را ببیند، لذا در همان آیهٴ سی سورهٴ «روم» در ذیلش فرمود: ﴿وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: آنها که رفتند آنجا، بالأخره میگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا﴾ آنها کورند و میگویند ما دیدیم، نه اینکه همه اینها به مقام حق میرسند ﴿وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾ آن شهود جمال حق برای اینها میسّر نیست، رحمت حق را نمینگرند، قهر حق و عذاب حق را میبینند، همین کوران میگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اینها با بودن این همه انبیا و اولیا هیچکدام را نمیبینند، با بودن این همه فرشتگان رحمت هیچکدام را نمیبینند، با بودن این همه درجات بهشت هیچکدام را نمیبینند فقط جهنم و مأموران جهنم و قهر خدا و امثال ذلک را میبینند، همین کوران میگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾.
غرض آن است که اگر انسان در جنگ بین فطرت و طبیعت قرار گرفت، باعث میشود که سر و صدای فطرت را نشنود، اگر طبیعتزده شد که این فطرت را زنده به گور میکند که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، ﴿دَسَّاهَا﴾ یعنی «دسّسها» که این مبالغهای است برای دسّهها «دسّ الأرض» یعنی خاکهایش را کنار گرفت چیزی کنار برد و چیزی را زیر خاک دفن کرد و رویش خاک ریخت، این میشود مدسوس ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ این است و دسیسه را هم که دسیسه گفتند به همین مناسبت است که یک نقشه باطلی را در لابهلای اموری دفن میکنند، اگر کسی در این نبرد طبیعت و فطرت، طبیعتگرا شد فطرت مظلوم را زیر دست و پای طبیعت هوسباز دفن میکند، نه از بین ببرد که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ آنگاه حرف فطرت را نمیشنود، این گروه کسانی هستند که ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ﴾ ، ﴿فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ و امثال ذلک و اگر توانست طبیعت را رام بکند و فطرت را شکوفا کند که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی ٭ وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّی﴾ و مانند آن، طبیعت را حفظ میکند، میپروراند، به همراه میبرد اینچنین نیست که طبیعت را اسیر بکند و سرکوب بکند ﴿مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ﴾ و امثال ذلک، اینچنین نیست که انبیایی که بر طبیعت مسلطاند کارهای طبیعی انجام ندهند، هم «النکاح سنتی» دارند، هم ﴿مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ﴾ دارند و امثال ذلک; منتها اینها طبیعت را تنظیم میکنند و تعدیل میکنند.
دین، تعدیل کنندهٴ طبیعت و فطرت
پس انسان وحشی بالطبع است و مدنی بالفطرة، بالفطرة متمدّن است و دیندار که مدینه را هم مدینه گفتند چون جای دین است یعنی جای قوانین است و این فطرت با آن طبیعت دوتایی انسان را تشکیل میدهند و در حقیقت دو شأن از شئون یک واحد حقیقیاند، دو درجه از درجات یک واحد رفیعالدرجهاند، این ایجاب میکند کسی بیاید راه تعدیل و نبرد با طبیعت را به او یاد بدهد. طبیعت، برای او حلال و حرام مطرح نیست او لذت میطلبد برای او زشت و زیبا مطرح نیست; اما مجاور او که فطرت است برای او حلال و حرام مطرح است، زشت و زیبا مطرح است یک راهنما میخواهد که او را آیین جنگ بیاموزاند به نام جهاد اکبر و راه سرفرازیِ در این جهاد اکبر را نشان فطرت بدهد و آن راهنما همان معصومیناند. آنچه برای تنظیم این دو امر میآید دینِ مرضی خداست.
وصول به دین تامّ و مرضی در سایهٴ ولایت
در متن این دین مسئله ولایت و رهبری قرار دارد، لذا در سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ پس اگر در آیات دیگر دارد که ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ از آیهٴ سورهٴ «مائده» هم استفاده میشود که اگر کسی ولایت اهلبیت(علیهم السلام) را قبول نکرد اسلام راستین نیاورد، زیرا آنچه دشمن را ناامید میکند همین ولایت و رهبری است وگرنه مجموعه قوانینی که «سوادٌ علی بیاض» باشد این دشمن را ناامید نمیکند، سرّ اینکه گفته شد ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ﴾ همین است، دینی که ولیّ دارد و راهبر و راهنما و سرپرست و متولّی و مسئول اجرا دارد آن دین است که دشمن را مرعوب میکند وگرنه دینی که یک سلسله قوانینی است، یک سلسله محرّماتی است، یک سلسله واجبهایی است این یک سلسله قوانینی است که «سوادٌ علی بیاض» است، این هرگز دشمن را طرد نمیکند، دینی که سرپرست و متولّی دارد دشمن را ناامید میکند و این دین که ولایت در او تضمین شده است و در او تعبیه شده است این دینِ کامل و تام و مرضی است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾، ﴿عِندَ اللّهِ﴾ یعنی «المقبول عند الله»، «المرضی عند الله» مسئله قبول را در سورهٴ «آلعمران» بیان فرمود که ﴿مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ مسئله رضا را در سورهٴ «مائده» بیان فرمود که ﴿رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ نوع این موارد «الف» و «لام» ﴿الْإِسْلاَمَ﴾ «الف» و «لام» عهد است یعنی یک مجموعه قوانین، نه یعنی اسلام لغوی و انقیادی، این مجموعهٴ قوانینی که از توحید و عدل شروع میشود، نبوت را به همراه دارد، معاد را در خود دارد و به امامت ختم میشود، این مجموعه را اسلام میگویند و این مرضی است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: حالا این مربوط به فصل دوم بحث است این اختلافات، اختلافاتی است که علمای سوء به بار آوردند وگرنه هیچ اختلافی بین رهاورد انبیا(علیهم السلام) نیست، خود قرآن میفرماید: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ یعنی قرآن، حرف تورات اصیل، انجیل غیر محرّف، زبور غیر محرّف [و] عهدین را کاملاً تصدیق دارد، هیچ اختلافی نیست.
پرسش:...
پاسخ: کتابی که ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾ ، ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً﴾ این مکتوب خود آنهاست، نه اینکه «ما أَنزل اللّه» باشد اینها ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً﴾ گاهی میفرماید: ﴿فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ﴾ و امثال ذلک.
اختلاف «بغی» منشأ اختلاف بین مذاهب و شرایع
پرسش:...
پاسخ: اختلاف، فرمود: ﴿بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾ یعنی ستم، برتریطلبی و جاهخواهی و دینفروشی که هست دیگر، شما الآن هم میبینید که، الآن هم حق برای آنها روشن است; و اما حاضر نیستند بپذیرند، با اینکه وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در صدر اسلام به اینها فرمود این توراتهایی که الآن در خانههای شماست همین حرفی که من میگویم، میگوید ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ شما اگر راست میگویید ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ را قبول دارید، خب همین توراتی که الآن در خانههایتان پنهان کردید همین را بیاورید همین حُکمی که من کردم درباره حدّ الهی همینها در تورات شما هم هست. آنها تحریف را از اول که شروع نکردند همین که وجود مبارک حضرت در حجاز ظهور کرد آنها تحریف مسئله نبوت و رسالت و امثال ذلک را آغاز کردند. بعد این مسئله تحریف درباره مسئله وحی و رسالت کمکم به سایر حدود و احکام الهی هم سرایت کرده است، اگر یکی از متمکّنان آن اهل یهود به آلودگی تن در میداد، برای اینکه او را از تعزیر و از کیفر و از حدّ الهی معاف کنند میفرستادند در محکمهٴ اسلام، به انتظار اینکه اسلام برای آنها یک حُکم سبکی را در نظر بگیرد به این مجرمین و بزهکاران میگفتند که اگر اینچنین حُکم کرد قبول کنید، آنچنان حُکم کرد قبول نکنید قرآن هم برابر با ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حُکم میکرد بعد میفرمود این حُکمی که من کردم در تورات شما هم هست ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ اینها همانهایی بودند که نمیخواستند آن جاه و مقام را رها کنند و این کار کوچکی نیست کسی خدای ناکرده مبتلا بشود بعد بتواند خود را نجات بدهد کاری است بسیار صعب و سخت. بالا رفتن و مقام پیدا کردن سهل است، پایین آمدن سخت است. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) این حدیث را از معصوم(سلام الله علیه) نقل کرد که «إتّق المرتقی السهل إذا کان منحدره وعرا»; آن بالا رفتنی که پایین آمدنش سخت است نروید، دفعتاً انسان بالا میرود ولی به زحمت از همان بالا پرت میشود. مقام اینچنین است. جاهخواهی اینچنین است، هر کسی در هر حدّی که دارد، کار آسانی نیست خلاصه، لذا در فصل بعد به خواست خدا روشن خواهد شد که تنها عامل اختلاف بین مذاهب و شرایعی که در روی زمین هست همان اختلاف بَغی است که مشایخ سوء به بار آوردند، پس خلاصه فصل اول این شد که مجموعهٴ قوانینی که خدا بپسندد همان قوانین معهودی است که به نام اسلام راه دارد.
تعریف اسلام
پرسش:...
پاسخ: خب اگر این باشد یعنی مجموعه قوانین، مجموعه قوانین است یا انقیاد نزد خدا انقیاد است اینکه اتحاد مقدّم و تالی یا موضوع و محمول است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب; معنای اتحاد موضوع و محمول بهتر خواهد بود که، یعنی اسلام نزد خدا اسلام است، انقیاد نزد خدا همان انقیاد است، اگر لغوی باشد یک حساب دارد، اصطلاحی باشد یک حساب. دین یعنی مجموعه قوانین، مجموعه قوانین در عالم فراوان است; اما آن قوانینی که مرضی «عندالله» باشد «الاسلام» است، «الاسلام» یعنی مجموعه قوانین معهودی که همه میدانند که عصارهاش به صورت قرآن و عترت درآمده.
سعادت و شقاوت در پرتو فطرت و طبیعت
پرسش:...
پاسخ: خب، حالا مسلمین را در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» و «انفال» به پنج گروه تقسیم کردند یک عده ﴿السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ﴾اند، یک عده ﴿وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ﴾ اند، یک عده انصارند، یک عده ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ اند و امثال ذلک، همه یک دست نیستند; اما اسلام یک قوانین یکدستی است که در نهان انسانها آشناست به نام فطرت و تمام خطر این طبیعت است، لذا تمام تلاش معصومین این است که ما را از این طبیعت برحذر بدارند; ما را آگاه کنند، اگر کسی دنیا را بشناسد راحت زندگی میکند ما در جایی هستیم که خوی او «افساد فی الارض» است و «سَفک دماء» ما را اینجا آوردند تا از اینجا سکوی پرشی پیدا کنیم و از فرشتهها برتر برویم. تمام تلاش این است که به ما گفتند اینجا که شما را آوردند این نشئهٴ طبیعت است که این نشئهٴ طبیعت، خاصیت او «افساد فی الارض» و «سَفک دماء» است، همانطوری که خاصیت فطرت شما ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ را میشنود و ﴿بَلَی﴾ میگوید، خاصیت این طبیعت هم همواره ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ میگوید. هر جا دیدید سخن این است من از او عالمترم، من از او بهترم این سخن، سخن شیطان است که همواره از در و دیوار طبیعت شنیده میشود، هیچ صدایی در طبیعت آشناتر از این صدا نیست ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾، ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ هر کس بلند شد میگوید من از رقیبم بهترم.
پرسش:...
پاسخ: انسان خودش را میخواهد; اما نه اینکه دیگری را از بین ببرد این راه باز است، لذا در مسائل خیر میفرماید شما هر اندازه توانستید مسابقه بدهید ﴿سَابِقُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ﴾ در میدان فضیلت بکوشید از دیگران اعلم باشید، اعدل باشید، اتقا باشید، ازهد باشید; اما نگویید «انا اعلم منه» در میدان فضیلت بکوشید از دیگران بهتر باشید و در میدان طبیعت هوشیار باشید که نگویید من بهترم. در میدان فضیلت هیچ جای تصادف نیست، چون میدان باز است راه برای همه باز است چون راهِ روح است، نه راهِ تن. این راه تن نیست که بگویند قدری آرامتر که، قدری آهستهتر که، جلو نزن که، سبقت و سرعت ممنوع که، آنجا راه روح مرتّب تابلو است تا توانستی سریع بروید، تا توانستی سبقت بگیرید هم ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾ هست، هم ﴿سَارِعُوا﴾ هست پشت سر هم. قدم به قدم مکرّر تابلو هست مکرّر تندتر، تندتر، جلو بزن حالا چرا دیگری ترقّی کند تو در سفرهٴ او بنشینی; اما در مسئله طبیعت لحظه به لحظه تابلو است کندتر، آهستهتر، سبقت ممنوع، سرعت ممنوع، صبر کن «کن ذنباً و لا تکن رأسا» خب، چه خبر است. این لحظه به لحظه انسان را کنترل کردن، برای اینکه اینجا خطر ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است; اما آنجا در میدان فضیلت این خطرها نیست بازار تقوا، بازار گرمی است سخن از ﴿هُوَ اللَّهُ﴾ گفتن است، سخن این نیست که «أنا أعلم»; سخن این است که ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ این است که پشت سر هم گفتند اگر خود را میخواهی سرعت بگیر، سبقت بگیر، بعد هم توانستی دیگران را زیر چتر خود هدایت بکن، امام متّقین باش، بگو ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾ بلند همّت باشد، هرگز پست همّت نباش، بگو خدایا! توفیقی به من بده که دین به دست من زنده بشود، همه در کنار سفرهٴ من باشند این همّتهای بلند است و هیچ خطری در راهِ روح و راهِ فطرت نیست; اما انسان تنها اهل فطرت نیست این جنبهٴ ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ در طبیعتِ همه هست حالا یا کم یا زیاد، چه اینکه آن فطرت خداخواهی هم در نهانِ همه هست چه کم، چه زیاد، آن فطرت میگوید ﴿بَلَی﴾ در برابر ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ . این طبیعت همیشه صدایش بلند است ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ وقتی خواستند طبیعت را مجسّم کنند، جریان شیطان(علیهاللعنة) برای ما بازگو کردند که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ وقتی میخواستند فطرت را برای ما تبیین کنند ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ﴾ را برای ما تشریح کردند که در نشئهٴ فطرت، انسان فقط میگوید بندهام و خدا رب است.
پرسش:...
پاسخ: این نفس، دارای درجات و شئون گوناگونی است که در خلال بحث اشاره شد، دامنهٴ نفس که به طبیعت بسته است این آلودگی را دارد وگرنه درجات وُسطا و عالیهٴ نفس که به حق مرتبط است آن فضایل را به همراه دارد.
«و الحمد الله رب العالمین»
تبیین اصول کلی دین با توجه به آیهٴ 64 سورهٴ «آلعمران»
پیروی از دین ابراهیمی، منشأ مُسلم بودن
دین، تعدیل کنندهٴ طبیعت و فطرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ﴿19﴾
خلاصه مباحث گذشته
عصاره این آیهٴ کریمه در سه فصل تبیین میشد: فصل اول درباره اینکه دین همان اسلام است یعنی دینِ مرضی، همان مجموعهٴ قوانین و عقاید و اخلاق و احکام معهود است که «الاسلام» «الف» و «لام»اش «الف» و «لام» عهد است ناظر است به آن مجموعه قوانین.
عکس نقیض این جمله آن است که اگر اسلام نبود دینِ مرضی هم نیست و این عکس نقیض در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به این صورت بیان شده است. در آیه 85 همین سورهٴ «آلعمران» اینچنین آمده است ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ یعنی وقتی اسلام نبود، دینِ مرضی هم نیست پس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ﴾ یعنی «ان الدین المرضی و ان الدین المقبول هو الاسلام، فإذا لم یکن اسلام لم یکن دین المرضی» که این آیهٴ 85 به منزله عکس نقیض آیه محل بحث است که فرمود: ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾.
تبیین اصول کلی دین با توجه به آیهٴ 64 سورهٴ «آلعمران»
اینکه دین، «عندالله» «الاسلام» است و همه انبیا هم همان را آوردند، در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیهٴ 64 آن اصل کلی را تبیین میکند که ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾; فرمود شما به اهل کتاب بگویید به سراغ یک اصل مشترک و جامعی که بین ما و شما حاکم باشد حرکت کنیم، شما بالا بیایید ﴿تَعَالَوْا إِلَی﴾ کلمهای که یعنی در حقیقت دینی که ﴿سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾ هرگونه امتیازات نژادی را هم از بین میبرد و هیچ مزیّت گروهی را هم امضا نمیکند و آن این است که ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ فقط خدا را بپرستیم و در پرستش خدا برای او احدی را شریک قرار ندهیم ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً﴾ که این نکره در سیاق نفی است و مفید عموم ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ که این جمله دوم و سوم هم باز در محور توحید است.
یهودیت که بنایش بر آن است که آلیعقوب از خصوصیتی برخوردارند و از همین راه مسئله نژادپرستی را ترویج کردهاند در حقیقت مزیّتی را برای نژاد خود قائل شدند. این کریمه میگوید هیچ نژادی بر نژاد دیگر مزیّت ندارد و مسیحیت هم که احیاناً به درد تثلیث مبتلا شد و به درد حلول مبتلا شد و پذیرفته است که عیسی(سلام الله علیه) به دار رفت ـ معاذ الله ـ یعنی خدای مجسّد ـ معاذ الله ـ اعدام شد تا گناهان بندگان بخشوده شود و مانند آن، این هم آلوده به شرک است ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اگر بنا شد که انسان فقط خدا را بپرستد، مسئله وحی و رسالت هم اینجا تأمین است، مسئله قیامت و بهشت و جهنم هم اینجا تأمین است، زیرا عبادت خدا یعنی پذیرش دینی که از طرف خدا آمده است. در آن دین، مسئله نبوت و رسالت یقیناً مطرح است زیرا یک انسان کاملی وحی را دریافت میکند و به مردم ابلاغ میکند. چون سخن از حلال و حرام است و واجب و حرام، قهراً یک حساب و کتابی هم هست، حساب و کتابش را در معاد تنظیم میکنند و حلال و حرامش را خود آن متن دین به عهده میگیرد و آورندهاش را هم نبی خواهد دانست، مبدأ همه اینها هم که ذات اقدس الهی است. احیاناً در بعضی از امور اختلافی خواهد بود به عنوان مذهب و شریعت، ولی آنچه از طرف خدای سبحان میآید همین اصول کلی است و اگر بنا شد که آنچه از طرف خدای سبحان آمده است بپذیریم من هم که قرآن را آوردم از طرف حق است، شما اگر تردیدی دارید این از طرف حق است مثل این بیاورید، اگر در این تردید ندارید که این حق است، پس به این ایمان بیاورید.
پیروی از دین ابراهیمی، منشأ مُسلم بودن
اصول کلّی از همین آیه 64 به خوبی تشریح میشود. آنگاه در ذیل هم میفرماید: ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾ اگر شما این اصول را نپذیرفتید ما قبول داریم، ما مسلمانیم ما در برابر این اصول منقادیم، ما این اصول را میپذیریم، پس اسلام همان عبادت خداست و نفی هرگونه شرک و نفی هرگونه برتریطلبی و مانند آن و پذیرش آنچه از طرف خدا آمده است، و پذیرش آنچه از طرف خدا آمده است اصل اسلام را تثبیت میکند، زیرا قرآن از طرف خدا آمد با همه مضامینی که دارد و چیزی که از طرف خدا آمد باید قبول بشود این در حقیقت همان اسلام خواهد بود که ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ و اگر کسی این راهها را طی کرد یقیناً میشود مسلمان و هم روش ابراهیم را دارد و مسلم راستین هم او خواهد بود، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 125 اینچنین میفرماید: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً﴾ که در این کریمه هم حُسن فعلی مطرح شد، هم حُسن فاعلی مطرح شد، هم سخن از دین است، هم سخن از اسلام است، هم سخن از ملّت. فرمود: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ این اسلامِ بحث، اسلام لغوی است که ﴿أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ یعنی انقاد است ﴿وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً﴾ پیروی بکند در مسائل اعتقادی و اخلاقی و عملی، قهراً میشود مجموعهٴ قوانین. وقتی کسی پیرو ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بود میشود مُسلم و میشود دارای ملت حق و دارای دین احسن، معلوم میشود خود ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم دارای احسن ادیان بود و مسلم بود و ملت خاصه داشت.
ملاک و معیار حنیف بودن
چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» جریان حضرت ابراهیم را تشریح میکند که ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً﴾ یعنی حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) همین روشی را که الآن ما تشریح کردیم دارا بود ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً﴾ آیه 67 همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است ﴿وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾ معلوم میشود یهودیت، دینِ غیر مرضی است. مسیحیت، دینِ غیر مرضی است و ابراهیم(سلام الله علیه) اینگونه از ادیان را نیاورد و انبیای ابراهیمی هم این دین را نیاوردند و دیگران نباید به طرفت یهودیت یا نصرانیت بروند، یهودیتی که نژاد یعقوب را ناجی میشمارد، مسیحیتی که مبتلا به تثلیث است و ـ معاذ الله ـ عیسی را ابنالله میداند و قائل به حلول است و قائل به اعدام مسیح است در حقیقت اعدام الله مجسّد است ـ معاذ الله ـ این نمیتواند دین مرضی باشد، لذا میفرماید: ﴿مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیّاً وَلاَ نَصْرَانِیّاً وَلکِن کَانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ﴾ این کلمه ﴿مُسْلِماً﴾ آمده است، برای اینکه هر کسی خود را به حنفیت ابراهیم اسناد ندهد. وضع اسناد آن قدر رواج پیدا کرد که نه تنها یهودیها میگفتند ابراهیم از ماست و ما دین ابراهیم را داریم و نه تنها مسیحیها میگفتند که ابراهیم از ماست و ما دین مسیح را داریم، وثنیین حجاز هم احیاناً خود را اهل حنفیت میدانستند، میگفتند ما روش ابراهیم خلیل را داریم احیا میکنیم، لذا قرآن کریم هم او را حنیفِ مسلم میداند نه اصل حنیف تا اینکه وثنیت چنین طمع نکند و هم او را از یهودیت و نصرانیت تحریف شده تبرئه میکند.
پرسش:...
پاسخ: آنچه در انبیای سلف بود همان اسلام بود یعنی ﴿أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾ بود ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً﴾ بود ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ بود و امثال ذلک. همه انبیا هم اینها را آوردند، لذا اسلام که آمد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ﴾ هست ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب; اگر دینشان همان دین بود که یک واحد بودند. اینکه میفرماید: ﴿مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً﴾ این نشان میدهد که یهودیت و مسیحیت تابع ملت ابراهیم نبودند، برای اینکه در مسئله ملت ابراهیم نه نژادپرستی بود که یهودیت به آن مبتلاست، نه تثلیث که مسیحیت به آن مبتلا شد.
پرسش:...
پاسخ: بله; آنکه همان آیه متعرّض است که ﴿عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیَما لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ﴾ اما میخواهند بگویند ما در حقیقت راهیِ همان راه ابراهیم خلیل هستیم، بعد میفرماید او راهش غیر از راه شما بود.
منشأ اختلاف در دین
مطلب مهم این است که این دینی که «عند الله» اسلام است و همین دین را ذات اقدس الهی فطری میداند این اختلافها از کجا پیش میآید و تعدّد مذاهب و امثال ذلک از کجاست. در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که اگر انسان، فطرتِ محض میداشت نظیر عالم فرشتهها، از روح محض تشکیل میشد هیچکدام از این محذورها را به همراه نداشت; اما انسان مرکّب است از نشئهٴ ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ و از نشئهٴ ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ برابر آن نشئهٴ ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ مسئلهٴ ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ مطرح است، انسان که فطرتاً مفسد فی الارض و سفّاک نیست انسان از آن جهت که به طبیعت بسته است ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ فرشتهها هم که گفتند ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ نقدشان که متوجه جنبه روحی انسانها نبود، جنبه روحی انسانها که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ است همان جنبهٴ تسبیح و تقدیس است.
پرسش:...
پاسخ: طبیعت هم آنچه در لابهلای فطرت به کمال رسید آن هم سیر صعودیاش را طی میکند، در صورتی که به همراه روح حرکت بکند. چون انسان چنین جنبهای هم دارد که ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ برای این جنبه است که فطرت احیاناً مبتلا میشود به آشوب طبیعت، لذا نیازمند است به راهنمای غیبی. اگر فطرت به تنهایی میبود نه اختلافی قبل از آمدن وحی داشت، نه اختلافی بعد از آمدن وحی، هرگونه اختلافی که برای فطرت است اختلاف ممدوح خواهد بود.
تبیین حقیقت انسان
پرسش:...
پاسخ: حقیقت انسان برمیگردد آن حشر عام است که ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ همه موجودات برمیگردند; اما انسان حقیقتش برمیگردد، حقیقت او از طبیعت و فطرت تشکیل میشود با هم، اگر طبیعت را در سایه فطرت تهذیب کرده است به رحمت حق برمیگردد و اگر فطرت را در اثر گرایش به طبیعت، آلوده کرده است به عذاب خدا برمیگردد همه به خدا برمیگردند; منتها عدهای به مِهر خدا برمیگردند، میگویند ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ﴾ عدهای به قهر خدا برمیگردند به آنها میگویند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ اینطور نیست که انسانها به خدا برنگردند، همه برمیگردند.
علت نیازمندی فطرت به هدایت بیرونی
پرسش:...
پاسخ: فطرت شکوفا میشود یا گرفتار طبیعت میشود یا طبیعت در سایهٴ شکوفای فطرت تهذیب و تنزیه میشود. اگر انسان، مرکّب از فطرت و طبیعت است و اگر طبیعت انسان است که ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ لذا انسان با فطرت به تنهایی نمیتواند خودش را اداره کند، نیازمند است که کسی از بیرون بیاید این فطرت او را تعدیل کند، تنزیه کند، رهبری کند که از شرّ طبیعت بتواند نجات پیدا کند و طبیعت را در راه صحیح خود به کار بگیرد.
فطرت ومشاهدهٴ حق تعالی
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب; خطوط کلی را میپذیرد. اصل خطوط کلی را که پذیرفت، آنگاه خیلی از جزئیات است که مقدور او نیست بفهمد; اما اصل اینکه خدایی هست، قیامتی هست، رابطهای بین مبدأ و معاد هست که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾ اصل عدل هست و مانند آن، اینها خطوط کلی است. اینها را آیهٴ سورهٴ «روم» فطری انسانها میداند، همانطوری که ما در مسائل نظری یک سلسله علوم و قضایایی داریم که بدیهی است انسان همین که به لبهٴ فهمیدن رسید اولین چیزی که میفهمد امتناع جمع نقیضین است مثلاً، چه اینکه همین که به لبهٴ دیدن رسید اولین چیزی که میبیند نور است، بعد در پرتو نور چیزهای دیگر را میبیند و در مقام فهمیدن همین که به لبهٴ فهم رسید اولین چیزی که میفهمد امتناع جمع نقیضین است ولو در محورهای قضایای شخصی بعد چیزهای دیگر، از نظر مسائل شهودی هم اولین چیزی که مشاهده میکند خداست، نه اولین چیزی که میفهمد. اولین چیزی که میبیند رابط بین حق اوست. این روایت در بحثهای قبل هم اشاره شد که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند که کودک را تا یک سال مثلاً گریه میکند نزنید، برای اینکه گریه چهار ماه اول او توحید است، گریه چهار ماه دوم او درباره اقرار به وحی و رسالت و نبوت است، گریه چهارماه سوم او دعا به پدر و مادر است، شما بچه را در این یک سال اگر گریه میکند نزنید، آن در بحثهای فطری این روایت خوانده شد. به هر حال فطرت انسان اولین چیزی را که میبیند خداست، اولین چیزی را که مشاهده میکند ذات اقدس الهی است و وحی و رسالت است.
پیامدهای نزاع بین فطرت و طبیعت
آنگاه وقتی که رشد کرد این طبیعت، آن فطرت را احیاناً به اسارت میگیرد اینجا جنگ داخلی شروع میشود یا فطرت، طبیعت را تنزیه و تهذیب میکند; فطرت را همراه خود قرار میدهد اینجا جهاد اکبر شروع میشود.
اگر فطرت هر کسی با خطوط کلی دین هماهنگ است، پس صدای انبیا برای اینها آشناست; منتها انسان به چنگ طبیعت هم گرفتار است، لذا وقتی فرشتهها عرض کردند ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾ ذات اقدس الهی ردع نکرد و اینها را رد نکرد این سخن را رد نکرد، نفرمود انسان اینچنین نیست. فرمود چیزهای دیگر هست که شما نمیدانید، آن میشود مسئله اینکه در بین انسانها کسانی هست که از اسما باخبر است و معلم فرشتههاست. در انسان یک خوی خونریزی هست، این خوی خونریزی ضدّ دین است. در سورهٴ «روم» میفرماید که فطرت تو، فطرت دینی است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ و چون این نزاع بین طبیعت و فطرت است، گرد و غبار این جنگ و معرکه، نمیگذارد انسان حرف فطرت را بشنود و سیمای فطرت را ببیند، لذا در همان آیهٴ سی سورهٴ «روم» در ذیلش فرمود: ﴿وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: آنها که رفتند آنجا، بالأخره میگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا﴾ آنها کورند و میگویند ما دیدیم، نه اینکه همه اینها به مقام حق میرسند ﴿وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾ آن شهود جمال حق برای اینها میسّر نیست، رحمت حق را نمینگرند، قهر حق و عذاب حق را میبینند، همین کوران میگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اینها با بودن این همه انبیا و اولیا هیچکدام را نمیبینند، با بودن این همه فرشتگان رحمت هیچکدام را نمیبینند، با بودن این همه درجات بهشت هیچکدام را نمیبینند فقط جهنم و مأموران جهنم و قهر خدا و امثال ذلک را میبینند، همین کوران میگویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾.
غرض آن است که اگر انسان در جنگ بین فطرت و طبیعت قرار گرفت، باعث میشود که سر و صدای فطرت را نشنود، اگر طبیعتزده شد که این فطرت را زنده به گور میکند که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾، ﴿دَسَّاهَا﴾ یعنی «دسّسها» که این مبالغهای است برای دسّهها «دسّ الأرض» یعنی خاکهایش را کنار گرفت چیزی کنار برد و چیزی را زیر خاک دفن کرد و رویش خاک ریخت، این میشود مدسوس ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ این است و دسیسه را هم که دسیسه گفتند به همین مناسبت است که یک نقشه باطلی را در لابهلای اموری دفن میکنند، اگر کسی در این نبرد طبیعت و فطرت، طبیعتگرا شد فطرت مظلوم را زیر دست و پای طبیعت هوسباز دفن میکند، نه از بین ببرد که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ آنگاه حرف فطرت را نمیشنود، این گروه کسانی هستند که ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ﴾ ، ﴿فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ و امثال ذلک و اگر توانست طبیعت را رام بکند و فطرت را شکوفا کند که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ ، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی ٭ وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّی﴾ و مانند آن، طبیعت را حفظ میکند، میپروراند، به همراه میبرد اینچنین نیست که طبیعت را اسیر بکند و سرکوب بکند ﴿مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ﴾ و امثال ذلک، اینچنین نیست که انبیایی که بر طبیعت مسلطاند کارهای طبیعی انجام ندهند، هم «النکاح سنتی» دارند، هم ﴿مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ﴾ دارند و امثال ذلک; منتها اینها طبیعت را تنظیم میکنند و تعدیل میکنند.
دین، تعدیل کنندهٴ طبیعت و فطرت
پس انسان وحشی بالطبع است و مدنی بالفطرة، بالفطرة متمدّن است و دیندار که مدینه را هم مدینه گفتند چون جای دین است یعنی جای قوانین است و این فطرت با آن طبیعت دوتایی انسان را تشکیل میدهند و در حقیقت دو شأن از شئون یک واحد حقیقیاند، دو درجه از درجات یک واحد رفیعالدرجهاند، این ایجاب میکند کسی بیاید راه تعدیل و نبرد با طبیعت را به او یاد بدهد. طبیعت، برای او حلال و حرام مطرح نیست او لذت میطلبد برای او زشت و زیبا مطرح نیست; اما مجاور او که فطرت است برای او حلال و حرام مطرح است، زشت و زیبا مطرح است یک راهنما میخواهد که او را آیین جنگ بیاموزاند به نام جهاد اکبر و راه سرفرازیِ در این جهاد اکبر را نشان فطرت بدهد و آن راهنما همان معصومیناند. آنچه برای تنظیم این دو امر میآید دینِ مرضی خداست.
وصول به دین تامّ و مرضی در سایهٴ ولایت
در متن این دین مسئله ولایت و رهبری قرار دارد، لذا در سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ پس اگر در آیات دیگر دارد که ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ از آیهٴ سورهٴ «مائده» هم استفاده میشود که اگر کسی ولایت اهلبیت(علیهم السلام) را قبول نکرد اسلام راستین نیاورد، زیرا آنچه دشمن را ناامید میکند همین ولایت و رهبری است وگرنه مجموعه قوانینی که «سوادٌ علی بیاض» باشد این دشمن را ناامید نمیکند، سرّ اینکه گفته شد ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ﴾ همین است، دینی که ولیّ دارد و راهبر و راهنما و سرپرست و متولّی و مسئول اجرا دارد آن دین است که دشمن را مرعوب میکند وگرنه دینی که یک سلسله قوانینی است، یک سلسله محرّماتی است، یک سلسله واجبهایی است این یک سلسله قوانینی است که «سوادٌ علی بیاض» است، این هرگز دشمن را طرد نمیکند، دینی که سرپرست و متولّی دارد دشمن را ناامید میکند و این دین که ولایت در او تضمین شده است و در او تعبیه شده است این دینِ کامل و تام و مرضی است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾، ﴿عِندَ اللّهِ﴾ یعنی «المقبول عند الله»، «المرضی عند الله» مسئله قبول را در سورهٴ «آلعمران» بیان فرمود که ﴿مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ مسئله رضا را در سورهٴ «مائده» بیان فرمود که ﴿رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ نوع این موارد «الف» و «لام» ﴿الْإِسْلاَمَ﴾ «الف» و «لام» عهد است یعنی یک مجموعه قوانین، نه یعنی اسلام لغوی و انقیادی، این مجموعهٴ قوانینی که از توحید و عدل شروع میشود، نبوت را به همراه دارد، معاد را در خود دارد و به امامت ختم میشود، این مجموعه را اسلام میگویند و این مرضی است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: حالا این مربوط به فصل دوم بحث است این اختلافات، اختلافاتی است که علمای سوء به بار آوردند وگرنه هیچ اختلافی بین رهاورد انبیا(علیهم السلام) نیست، خود قرآن میفرماید: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ یعنی قرآن، حرف تورات اصیل، انجیل غیر محرّف، زبور غیر محرّف [و] عهدین را کاملاً تصدیق دارد، هیچ اختلافی نیست.
پرسش:...
پاسخ: کتابی که ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾ ، ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً﴾ این مکتوب خود آنهاست، نه اینکه «ما أَنزل اللّه» باشد اینها ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً﴾ گاهی میفرماید: ﴿فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ﴾ و امثال ذلک.
اختلاف «بغی» منشأ اختلاف بین مذاهب و شرایع
پرسش:...
پاسخ: اختلاف، فرمود: ﴿بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾ یعنی ستم، برتریطلبی و جاهخواهی و دینفروشی که هست دیگر، شما الآن هم میبینید که، الآن هم حق برای آنها روشن است; و اما حاضر نیستند بپذیرند، با اینکه وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در صدر اسلام به اینها فرمود این توراتهایی که الآن در خانههای شماست همین حرفی که من میگویم، میگوید ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ شما اگر راست میگویید ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ را قبول دارید، خب همین توراتی که الآن در خانههایتان پنهان کردید همین را بیاورید همین حُکمی که من کردم درباره حدّ الهی همینها در تورات شما هم هست. آنها تحریف را از اول که شروع نکردند همین که وجود مبارک حضرت در حجاز ظهور کرد آنها تحریف مسئله نبوت و رسالت و امثال ذلک را آغاز کردند. بعد این مسئله تحریف درباره مسئله وحی و رسالت کمکم به سایر حدود و احکام الهی هم سرایت کرده است، اگر یکی از متمکّنان آن اهل یهود به آلودگی تن در میداد، برای اینکه او را از تعزیر و از کیفر و از حدّ الهی معاف کنند میفرستادند در محکمهٴ اسلام، به انتظار اینکه اسلام برای آنها یک حُکم سبکی را در نظر بگیرد به این مجرمین و بزهکاران میگفتند که اگر اینچنین حُکم کرد قبول کنید، آنچنان حُکم کرد قبول نکنید قرآن هم برابر با ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حُکم میکرد بعد میفرمود این حُکمی که من کردم در تورات شما هم هست ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ اینها همانهایی بودند که نمیخواستند آن جاه و مقام را رها کنند و این کار کوچکی نیست کسی خدای ناکرده مبتلا بشود بعد بتواند خود را نجات بدهد کاری است بسیار صعب و سخت. بالا رفتن و مقام پیدا کردن سهل است، پایین آمدن سخت است. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) این حدیث را از معصوم(سلام الله علیه) نقل کرد که «إتّق المرتقی السهل إذا کان منحدره وعرا»; آن بالا رفتنی که پایین آمدنش سخت است نروید، دفعتاً انسان بالا میرود ولی به زحمت از همان بالا پرت میشود. مقام اینچنین است. جاهخواهی اینچنین است، هر کسی در هر حدّی که دارد، کار آسانی نیست خلاصه، لذا در فصل بعد به خواست خدا روشن خواهد شد که تنها عامل اختلاف بین مذاهب و شرایعی که در روی زمین هست همان اختلاف بَغی است که مشایخ سوء به بار آوردند، پس خلاصه فصل اول این شد که مجموعهٴ قوانینی که خدا بپسندد همان قوانین معهودی است که به نام اسلام راه دارد.
تعریف اسلام
پرسش:...
پاسخ: خب اگر این باشد یعنی مجموعه قوانین، مجموعه قوانین است یا انقیاد نزد خدا انقیاد است اینکه اتحاد مقدّم و تالی یا موضوع و محمول است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب; معنای اتحاد موضوع و محمول بهتر خواهد بود که، یعنی اسلام نزد خدا اسلام است، انقیاد نزد خدا همان انقیاد است، اگر لغوی باشد یک حساب دارد، اصطلاحی باشد یک حساب. دین یعنی مجموعه قوانین، مجموعه قوانین در عالم فراوان است; اما آن قوانینی که مرضی «عندالله» باشد «الاسلام» است، «الاسلام» یعنی مجموعه قوانین معهودی که همه میدانند که عصارهاش به صورت قرآن و عترت درآمده.
سعادت و شقاوت در پرتو فطرت و طبیعت
پرسش:...
پاسخ: خب، حالا مسلمین را در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» و «انفال» به پنج گروه تقسیم کردند یک عده ﴿السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ﴾اند، یک عده ﴿وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ﴾ اند، یک عده انصارند، یک عده ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ اند و امثال ذلک، همه یک دست نیستند; اما اسلام یک قوانین یکدستی است که در نهان انسانها آشناست به نام فطرت و تمام خطر این طبیعت است، لذا تمام تلاش معصومین این است که ما را از این طبیعت برحذر بدارند; ما را آگاه کنند، اگر کسی دنیا را بشناسد راحت زندگی میکند ما در جایی هستیم که خوی او «افساد فی الارض» است و «سَفک دماء» ما را اینجا آوردند تا از اینجا سکوی پرشی پیدا کنیم و از فرشتهها برتر برویم. تمام تلاش این است که به ما گفتند اینجا که شما را آوردند این نشئهٴ طبیعت است که این نشئهٴ طبیعت، خاصیت او «افساد فی الارض» و «سَفک دماء» است، همانطوری که خاصیت فطرت شما ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ را میشنود و ﴿بَلَی﴾ میگوید، خاصیت این طبیعت هم همواره ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ میگوید. هر جا دیدید سخن این است من از او عالمترم، من از او بهترم این سخن، سخن شیطان است که همواره از در و دیوار طبیعت شنیده میشود، هیچ صدایی در طبیعت آشناتر از این صدا نیست ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾، ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ هر کس بلند شد میگوید من از رقیبم بهترم.
پرسش:...
پاسخ: انسان خودش را میخواهد; اما نه اینکه دیگری را از بین ببرد این راه باز است، لذا در مسائل خیر میفرماید شما هر اندازه توانستید مسابقه بدهید ﴿سَابِقُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ﴾ در میدان فضیلت بکوشید از دیگران اعلم باشید، اعدل باشید، اتقا باشید، ازهد باشید; اما نگویید «انا اعلم منه» در میدان فضیلت بکوشید از دیگران بهتر باشید و در میدان طبیعت هوشیار باشید که نگویید من بهترم. در میدان فضیلت هیچ جای تصادف نیست، چون میدان باز است راه برای همه باز است چون راهِ روح است، نه راهِ تن. این راه تن نیست که بگویند قدری آرامتر که، قدری آهستهتر که، جلو نزن که، سبقت و سرعت ممنوع که، آنجا راه روح مرتّب تابلو است تا توانستی سریع بروید، تا توانستی سبقت بگیرید هم ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾ هست، هم ﴿سَارِعُوا﴾ هست پشت سر هم. قدم به قدم مکرّر تابلو هست مکرّر تندتر، تندتر، جلو بزن حالا چرا دیگری ترقّی کند تو در سفرهٴ او بنشینی; اما در مسئله طبیعت لحظه به لحظه تابلو است کندتر، آهستهتر، سبقت ممنوع، سرعت ممنوع، صبر کن «کن ذنباً و لا تکن رأسا» خب، چه خبر است. این لحظه به لحظه انسان را کنترل کردن، برای اینکه اینجا خطر ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ است; اما آنجا در میدان فضیلت این خطرها نیست بازار تقوا، بازار گرمی است سخن از ﴿هُوَ اللَّهُ﴾ گفتن است، سخن این نیست که «أنا أعلم»; سخن این است که ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ این است که پشت سر هم گفتند اگر خود را میخواهی سرعت بگیر، سبقت بگیر، بعد هم توانستی دیگران را زیر چتر خود هدایت بکن، امام متّقین باش، بگو ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾ بلند همّت باشد، هرگز پست همّت نباش، بگو خدایا! توفیقی به من بده که دین به دست من زنده بشود، همه در کنار سفرهٴ من باشند این همّتهای بلند است و هیچ خطری در راهِ روح و راهِ فطرت نیست; اما انسان تنها اهل فطرت نیست این جنبهٴ ﴿یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ در طبیعتِ همه هست حالا یا کم یا زیاد، چه اینکه آن فطرت خداخواهی هم در نهانِ همه هست چه کم، چه زیاد، آن فطرت میگوید ﴿بَلَی﴾ در برابر ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ . این طبیعت همیشه صدایش بلند است ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ وقتی خواستند طبیعت را مجسّم کنند، جریان شیطان(علیهاللعنة) برای ما بازگو کردند که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ وقتی میخواستند فطرت را برای ما تبیین کنند ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ﴾ را برای ما تشریح کردند که در نشئهٴ فطرت، انسان فقط میگوید بندهام و خدا رب است.
پرسش:...
پاسخ: این نفس، دارای درجات و شئون گوناگونی است که در خلال بحث اشاره شد، دامنهٴ نفس که به طبیعت بسته است این آلودگی را دارد وگرنه درجات وُسطا و عالیهٴ نفس که به حق مرتبط است آن فضایل را به همراه دارد.
«و الحمد الله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است