- 146
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 12 سوره مؤمنون
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 12 سوره مؤمنون"
حضرت زهرا سلام الله علیها در رضا و غضب، به هیچ چیزی راضی نبود مگر اینکه خدا راضی باشد
ایمان مثل تقوا، مثل عدالت، مثل محبّت، مثل تولّی و تبرّی از سنخ عمل است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بحثهای این ایام با قصد قربت ـ انشاءالله ـ انجام میشود و ثواب خالصش به روح مطهّر صدیقهٴ کبرا فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) اهدا میشود. قبل از شروع بحث چند جمله نورانی از دعای حضرت صدیقه کبرا(سلام الله علیها) بخوانیم. وجود مبارک فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) صحیفهای دارد همان طوری که صحیفهٴ نبوی هست، علوی هست، حَسنی و حسینی هست، سجّادی هست منتها صحیفهٴ سجادیه رواج بیشتری دارد صحیفهٴ فاطمیه(سلام الله علیها) هم هست. یکی از ادعیه نورانی صحیفهٴ فاطمیه که از وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله علیها) است این است که آن حضرت برای طلب مکارم اخلاق این جملهها را دارد «اللهمّ بعلمِک الغِیب و قدرتک علی الخَلق أحْیِنی ما عَلِمْت الحیاة خیراً لی» خدایا! تو که عالِم غیبی و قدرت بر آفرینش داری مادامی که میدانی زندگی من خیر و رحمت و برکت است مرا زنده نگه بدار «و توفّنی إذا کانت الوفاتُ خیراً لی» اگر رحلت برای من خیر است مرا قبض روح کن «اللهمّ إنّی أسئلک کلمة الإخلاص» این کلمه در برابر کلام نیست میگویند «کلمةُ لا إله إلاّ الله حِصْنی» عرض کرد خدایا! من کلمهٴ اخلاص را از شما مسئلت میکنم یعنی توحیدِ کامل.
در روایات هست که «مَن قال لا إله إلاّ الله مُخلِصاً دخل الجَنّة و إخلاصه أن تَحْجُزَهُ لا إله إلاّ الله أمّا حرَّم الله علیه» هر کس مخلِصاً این کلمهٴ طیّبه را بگوید وارد بهشت میشود و اخلاصِ این کلمه هم این است که این کلمهٴ طیّبه مانع ارتکاب گناه باشد این معنای اخلاص است «و إخلاصه أن تَحْجُزَهُ لا إله إلاّ الله أمّا حرَّم الله علیه» عرض کرد «اللهمّ إنّی أسئلک کلمة الإخلاص و خشیتک فی الرّضاء والغضب» چه در حال غضب چه در حال رضا، خشیت و هراسِ تو را در سر داشته باشیم. چنین انسانی غضبش میشود غضبِ الهی و رضای او میشود رضای الهی و آنچه از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهٴ حضرت زهرا(سلام الله علیها) آمده است که خدای سبحان به غضب او غضب میکند به رضای او راضی میشود که نشانهٴ عصمتِ کبرای آن حضرت است برای آن است که آن حضرت در رضا و غضب، خشیت الهی را در نظر داشت یعنی به هیچ چیزی راضی نبود مگر اینکه خدا راضی باشد، از چیزی غضبان نبود مگر اینکه خدا خشم داشته باشد «و خشیتک فی الرّضاء والغضب والقصد فی الغِنیٰ والفقر» در توانمندی و تهیدستی من اقتصاد را رعایت کنم، اعتدال و میانهروی را رعایت کنم «و أسئلک نَعیماً لا یَنفع» از شما نعمتی میخواهم که زوالناپذیر باشد. مستحضرید که همهٴ نِعَم دنیا زوالپذیر است چون در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ پس نعمتِ الهی را میطلبد. «و أسئلک قرّةَ عینٍ لا تَنقطِع» چیزی که باعث روشنایی چشم من باشد و دائمی باشد آن را مسئلت میکنم. در مسئلهٴ قرةالعین ملاحظه فرمودید که قُرّه به معنای روشنی نیست هوای سرد را میگویند قارّ، اشکی که از چشم صادر میشود و نازل میشود اشکِ انسانِ مصیبتزده گرم است اشکِ سوزان است اشکِ شوق که کسی مسافری را از راهِ دور به انتظار میکشید بعد از مدّتی مسافر از راه برسد این خوشحال میشود این اشکِ شوق است. اصطلاحاً این اشکِ شوق را اشکِ خُنک میدانند و آن اشک مصیبت را اشک گرم، ممکن است برخی از دقّتهای علمی این را تأیید نکند ولی بالأخره اصطلاح این است که اشکِ خنک را میگویند قُرّه چون قارّ یعنی هوای سرد و اشک مصیبت را میگویند اشکِ گرم. میگویند «قَرّة الأعین» چشمِ ما اشکِ خنک بریزد یعنی ما خوشحال میشویم یا فلان فرزند قرّةالعین است یعنی باعث شادمانی شماست. وجود مبارک صدیقهٴ کبرا(سلام الله علیها) قرّةالعِین را که «لا ینقطع» ب اشد طلب کرده. از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم رسیده است که «و قرّة عینی فی الصلاة» چرا قرّة عین در نماز است؟ برای اینکه انسان یعنی آن وجود مبارک در نماز محبوب خود را میبیند و از مشاهدهٴ محبوب اشکِ شوق میریزد این گریههای اهل بیت(علیهم السلام) در نماز «خوفاً مِن النار» بود «شوقاً» بود لکن «شوقاً إلی الجنّة» نبود، «شوقاً إلی المعبود» بود که در ذیل همین دعا آمده است عرض کرد «و أسئلک قرّة عینٍ لا تنقطع و أسئلک الرضاء بالقضاء و أسئلک بَرْد العیش بعد الموت» من یک زندگی خنکی داشته باشم این بَرْدالیقین نصیب اینها میشود. «و أسئلک النظر إلی وجهک و الشّوق إلی لقائک» من از تو طلب میکنم که به سَمت تو نگاه کنم که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ وجوه نظر میکند نه عیون چون ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ عین به طرف خدا نظر نمیکند چون ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ وجه به طرف خدا نظر میکند، اگر ﴿أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ این چهرهٴ هستی به طرف خدا نظر میکند معلوم میشود نظرِ حسّی نیست. عرض کرد «و أسئلک النّظر إلی وجهک و الشّوق إلی لقائک» معلوم میشود که آن قرّةالعین سخن از خوفِ مِن النّار نیست، سخن از شوقِ إلی الجنّة نیست سخن از شوقِ إلی لقاء ربّ است که وجود مبارک موسای کلیم و سایر انبیا همان را طلب میکردند که امیدواریم دعای نورانی آن حضرت برای همهٴ شیعیان مخصوصاً شما بزرگواران مستجاب بشود! اما حالا آیاتی که محلّ بحث است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
در طلیعهٴ این سورهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اوصاف فراوانی را برای آنها ذکر کرده بعد فرمود: ﴿الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾ بعد به خلقت انسان پرداخت. تاکنون روشن شد که ایمان از سنخ عمل است نه از سنخ علم، ایمان مثل تقوا، مثل عدالت، مثل محبّت، مثل تولّی و تبرّی از سنخ عمل است هیچ یعنی هیچ سنخِ او سنخ علمی نیست وقتی گفته میشود هیچ یعنی در کمال دقّت اگر کسی خواست بحث بکند این طور حرف میزند وگرنه انسانی که موجود متفکّر است علمش با عمل، عملش با علم آمیخته است. آن دیگر حرفِ عادی است حرف عرفی است حرف دقیقِ عقلی نیست مثل همان مثالی که زدیم اگر کسی دهها رگهای مویی در قلب هست یکی بسته است این متخصّص قلب باید بیرحمانه فتوا بدهد بگوید هیچ، هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین این رگِ بسته با آن رگِ باز نیست با اینکه صدها پیوند دارند با هم همکارند. در مراحل علمی باید موشکافی کرد یعنی مویی که خیلی رقیق و دقیق است از کمر میشود این را شکافت ولی از بالا شکافتن سخت است. بحثهای عمیقِ علمی خصوصیّات خاصّ خودش را دارد. ایمان به هیچ وجه از سنخ علم نیست فقط عمل است مثل عدل، مثل تقوا، مثل محبّت، محبّت مگر علمی است؟ از سنخ عمل است. اما یک ارتباط تنگاتنگ با علم دارد انسان یک موجود متفکّر است مگر میشود کارِ غیر عالمانه بکند صد درصد همهٴ اینها با علم ارتباط دارند، پس دو مطلب است: یکی اینکه هیچ ارتباطی بین ایمان و علم نیست دوم اینکه صد درصد با هم مرتبطاند اما چرا هیچ ارتباطی نیست؟ برای اینکه این کار است مثل تقوا، مثل عدالت، مثل محبّت اینها نه تصوّر است نه تصدیق، اگر علم باید باشد باید تصوّر باشد یا تصدیق. محبّت یک گرایش است نه تصوّر است نه تصدیق، اما صد درصد ارتباط دارند برای اینکه انسان یک موجود متفکّر مختار است هر کاری که میکند عالمانه است، این یک مطلب.
مطلب دیگر این بود که علم درجاتی دارد علمِ حسّی چون تصدیق به همراه او نیست این به حساب نمیآید از وهم و خیال شروع میشود به عقلِ نظری میرسد یا خیالی است یا وهمی یا عقل نظری. اینها فرق نمیکند خواه در حکمت نظری باشد خواه در حکمت عملی هر دو را عقل نظری ادراک میکند کما هو المقصود. مصطلحِ رایج آن است که عقلِ نظری، حکمت نظری را ادراک میکند عقلِ عملی حکمتِ عملی را، ولی موافق با اصطلاحِ «العقل ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجِنان» کارهای علمی را اعم از بود و نبود که حکمتِ نظری است و باید و نباید که حکمتِ عملی است همه را عقلِ نظری ادراک میکند، عمل را عقل عملی به عهده دارد.
مطلب بعدی آن است که تصدیق یا در محدودهٴ وهم است یا در محدودهٴ خیال یا در محدودهٴ عقل نظری هر کدام از اینها هم یا به حکمت نظری برمیگردد یا حکمت عملی. مطلب بعدی آن است که ایمان که از سنخ عمل است نه تصدیق و گِره زدنِ در حکمتِ نظری است (یک)، نه تصدیق و گِره زدن موضوع و محمول در حکمتِ عملی است (دو)، نه تصدیق و گِره زدنِ قیاس مؤلّف از حکمت نظری و حکمت عملی است (سه)، آنجا که تصدیق میکند چه در مسئلهٴ بود و نبود، آنجا که تصدیق میکند در مسئلهٴ باید و نباید، آنجا که یک قیاس مؤلّفی تشکیل میدهد از بود و نبود و باید و نباید که نتیجه میشود باید، در هیچ کدام از این مراتب عمل نیست همهاش علم است. حتی آنجایی که تصدیق میکند که ایمان، سعادت دنیا و آخرت میآورد پس من باید ایمان بیاورم باز این هم تصدیقِ علمی است این ایمان نیست، اما وقتی قلمرو ایمان تمام شد دست به کار کرد عصارهٴ این قضیه را به جانِ خود گِره زد با دستی داد با دست دیگر گرفت یعنی جان قبول کرد نه جان گِره زد مرحلهای از جان گِره میزند مرحلهای از جان میپذیرد این دوتا کار است این دوتا کار را میگویند ایمان، ولو بگوید من باید مؤمن بشوم این هنوز در حوزهٴ علم است اما وقتی حرف نزد تصوّر و تصدیق نکرد شروع کرد به فعالیّت، ایمان آنجا شروع میشود پس ایمان، گِره زدن بین اندیشه و انگیزه نیست نه بین اندیشههاست نه بین انگیزهها نه بین اندیشه و انگیزه. ایمان، گِره زدن عصارهٴ مطالب است به جان خود آدم این تمام شد مثل محبّت انسان کسی را دوست دارد مثل عدالت مثل تقوا، وقتی به جان خود گِره زد این میشود مؤمن. مطلب بعدی آن است که چون انسان یک موجود متفکّر است بیعلم هرگز کاری نمیکند اگر کاری را غیر عالمانه انجام داد آن مورد فعل است نه مصدر فعل، دیگر فعل انسانی نیست. هر کاری را که انسان انجام میدهد مبدأ علمی دارد، اگر ایمانِ بالله بود مبدأ علمیاش عقلِ نظری است. اگر ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ﴾ بود مبدأش خیال و وهم است این همان ایمان است منتها عقلِ نظری را گذاشته کنار گفت این افسون و فسون و فسانه است با خیال و وهم، قیاس تشکیل داد گفت هؤلاء مقرِّب ماست هؤلاء شفعاء ما هستند به او دست بست تصدیق کرد که اینها مقرِّباند اینها شفیعاند بعد به جانِ خود گِره بست شده مؤمن و بتپرست چون ایمان به جِبت و طاغوت دارند. کفر هم بشرح ایضاً، اگر کفر معنای لامذهبی باشد که فعل نیست اما اگر اعتقاد به یک مکتبِ غیر الهی بود خب بله آن فعل است و گِره زدن است، پس هیچ ارتباطی بین ایمان و علم نیست با اینکه صد درصد به هم مرتبطاند مثل اینکه هیچ ارتباطی بین تقوا و عدل با علم نیست با اینکه صد درصد به هم مرتبطاند در آن شقّقالشرح که میگویند محقّقین موشکافی کردند اگر این مو را شکافتی مرز علم جدا شد، مرز عمل جدا شد میگوییم هیچ ارتباطی با هم ندارند. خب، اگر شهوت و غضب بنا شد ایمان بیاورند تابع وهم و خیالاند اگر عقلِ عملی بنا شد گِره ببندد و ایمان بیاورد که «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجنان» تابع عقلِ نظری است. مطلب بعدی آن است که انسان هیچ کاری را بدون ترجیح، بدون کمال نمیکند حالا تا کارگر آن کار چه کسی باشد انسان یک موجودِ واحدِ واقعی است که دارد کار میکند. در این مدیریتهایی که میکند بعضیها را معزول میکند بعضیها را منصوب میکند بعضیها را حاکم میکند بعضیها را محکوم میکند ولی جمعبندی شدهاش خود نفس است که دارد کار میکند. این نفس اگر هر کدام از اینها را پذیرفت و با هر کدام از اینها هماهنگ شد دیگری را دفع میکند زنده به گور میکند. تعبیر قرآن کریم این است که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این ﴿دَسَّاهَا﴾ که چند بار معنا شد باب تفعیل است اصلش «تَدْسیس» است یکی از این «سین»ها به «یاء» تبدیل شد «دسَّسَ» شده «دَسَّی» بعد این «یاء» تبدیل به «الف» شد، شده ﴿دَسَّاهَا﴾، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این تَدسیس که مبالغه و تکثیر است باب تفعیل اصلش دسیسه است معنای دسیسه که ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ در نحل گذشت این است که انسان این خاکها را کنار ببرد چیزی را در خاک دفن بکند بعد یک مقدار خاک رویش بریزد معلوم نباشد ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ این است. دسیسهها عبارت از این است که اغراض را کنار میزند، غرایز را کنار میزند آن فتنه را در این اغراض و غرایز جاسازی میکند بعد یک سلسله اغراض و غرایز را روی این میگذارد توجیه میکند این میشود دسیسه. فرمود اینها دسیسه کردند ما فطرت به اینها دادیم، عقل به اینها دادیم، خداشناسی به اینها دادیم. این فطرت را کسی نمیتواند بکُشد چون ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ ولی میتواند دسیسه کند این فطرت را در اغراض و غرایز دفن کند این اغراض و غرایز بیاید روی فطرت آن بیچاره زنده به گور است نفسش در نمیآید این روی قبر فطرت نشسته دارد عیّاشی میکند چرا؟ برای اینکه کمال میخواهد. کمال او چیست؟ ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ این خلود و جاودانی و مانا و ماندگاری و پویا و پویندگی و اینها میخواهد و خیال میکند با مال اینها حل است، چرا؟ برای اینکه اندیشهٴ او عقل نظری نیست وهم و خیال است و انگیزهٴ او هم با شهوت و غضب کار میکند خب شهوت و غضب اگر بنا شد مقلِّد باشند که مقلِّد عقل نظر نیستند مقلّد وهم و خیالاند این مقلّد آن هم مرجع، آن مرجع این هم مقلّد. خیال و وهم فتوا میدهند شهوت و غضب هم عمل میکنند این است.
بخش بعدی آن است که اگر این امّارهٴ بالسّوء، پس در تمام امور خود نفس دارد کار میکند و اگر این شهوت و غضب خیلی عادی بود در سطح اموال و گناهان عادی بود این کاری به آن عقل نظر و رشتههای علمی ندارد همان از رشتههای وهم و خیال کمک میگیرد و سوار کار خود میشود. و اما اگر این شیطنت کرد که حالا بعد خواهیم گفت که منشأ این شیطنت چیست. اگر این خواست شیطنت بکند نه تنها آن عقلِ نظر را، فتاوای عقل نظر را دسیسه نمیکند او را روی کُرسی مینشاند خیلی مجلّل، مزیّن، موقّر، تمام جلال و شکوه را برای او رعایت میکند مرتّب از او فتوا میگیرد از او علم میگیرد منتها این علم را در راهی که خودش میخواهد صرف میکند کم و زیاد میکند، نفی و اثبات میکند این کار را میکند. سخن از دسیسه نیست اینها که نِحله آوردند در برابر انبیا اینها یک تعبیر نورانی در بعضی از سخنان حضرت امیر و ائمه دیگر(علیهم السلام) است که اصلاً بعضیها میروند حوزه درس میخوانند فقیه میشوند برای اینکه معصیت کنند برای اینکه در فقه بالأخره هر کاری که باشد یک موارد استثنایی دارد دیگر. فلان چیز حرام است الاّ در فلان مورد، فلان کار حدّ دارد الاّ در فلان مورد. فرمود اینها اصلاً درس میخوانند برای فلان مورد، مگر ما هیچ داریم چیزی که حرام باشد و موارد استثنا نداشته باشد. فرمودند اینها میخوانند برای همان موارد استثنا که خودشان را توجیه کنند که ما داریم این کار را میکنیم با اینکه عالماً عامداً دارند دروغ میگویند میدانند خلاف است. خب، بنابراین «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا» این فتنهگر یعنی شهوت و غضب اگر در مسائل عادی باشد بر اساس وهم و خیال از وهم و خیال مدد میگیرد کار خودش را انجام میدهد اما اگر خواست دین بیاورد این دیگر از وهم و خیال کمک نمیگیرد که، از تمام درسهایی که این مدت خوانده است مدد میگیرد که چگونه شبهه ایجاد کند چگونه بهائیت را ترویج بکند چگونه وهابیّت را ترویج بکند و مانند آن، آن وقت این عقلِ نظری رایگان در خدمت شهوت است یعنی تمام درسها که خوانده به او میدهد این کم و زیاد میکند میشود نِحله. شما میبینید این ابنهضم دو جلد نوشته، شهرستان دو جلد نوشته ملل و نِحل که یک جلد نیست ملل را انبیا آوردند نِحل را همینها، نِحله یعنی جعل، منحول یعنی مجعول. شما از آن جریان مسیلمه کذّاب در زمان وجود مبارک حضرت رسول(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) گرفته تا بهائیت اینکه رها نمیکند این سخن از ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ نیست این عقلِ نظری را دسیسه نمیکند خیلی هم پَر و بال میدهد از مرجعیّت از فقاهت از وحی از همهٴ اینها حمایت میکند میگوید وحی حق است اما بر ما آمده این منکر وحی نیست منکر خدا نیست منکر قیامت نیست منکر ملائکه نیست این همه درسها را خوانده تا .. باب درست کند اینجا که عقلِ عملی فعّال نیست اینجا شهوت و غضب فعّال است و آن عقلِ نظری را دفع نکرده او را روی کُرسی نشانده از او روزانه فتوا میگیرد اگر بخواهد شبهه ایجاد کند از همین راه است، اگر بخواهد داعیه داشته باشد از همین داعیه داشته باشد. این عقلِ نظری بیچاره یک فقیهِ کامل، حکیمِ کامل، مفسّر کامل ولی معزول است کار به دست او نیست این بخش فرهنگی را به عهده دارد بله این همه چیز را بلد است همه چیز را میدهد به شهوت و غضب او جابهجا میکند به این صورت در میآید. خب، در بیان نورانی سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» دارد اینها که منکر قیامتاند حرفِ علمی دارند؟ نه، شبههٴ علمی دارند؟ نه، نقد علمی دارند؟ نه، مشکلشان چیست؟ فرمود مشکل اینها شبههٴ علمی نیست شهوتِ عملی است اینها از ما سؤال میکنند که آیا میشود خدا دوباره زنده بکند؟ بگوییم شما که خدا را قبول کردی خدا هیچ را به صورت انسان در آورده الآن که همه چیز موجود است چیزی از بین نرفته روحش که از بین نرفته بدنش خاک شده دوباره خلق میکند شما مشکلتان چیست؟ مشکلِ علمی دارید. یک وقت میگوییم ما خدا را قبول نداریم بسیار خب آن میشود ملحد اما شما ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ شما که خدا را قبول دارید آسمان و زمین را او خلق کرده انسان را او خلق کرده ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ را که قبول دارید انسان را که او خلق کرده خب اگر هیچ را خدا به این صورت در آورده الآن که همه چیز موجود است منتها پراکنده است روح که از بین نمیرود بدنش پراکنده شد دوباره جمع میکند دیگر، پس شما مشکل علمی ندارید میخواهید جلویتان باز باشد این را در سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» مشخص کرده که علم، هیچکاره است برای انسانِ شهوی. در سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» آیه یک به بعد این است ﴿لاَ أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ٭ أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾ شما خیال میکنید ما این استخوانها را جمع نمیکنیم؟! ﴿بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾ نه تنها استخوانها را، انگشتها را، سرانگشتها را، خطوط ریز سرانگشتها همه را جمع میکنیم پس شما هم که قبول دارید ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ شما میگویید خالق همه خداست خب بسیار خب، این انگشتهای ریز و ظریف را خدا آفرید استخوانها را هم خدا آفرید از خاک به این صورت در آورد خاک را هم خدا آفرید پس شما شبههٴ علمی ندارید بله، ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ این میخواهد جلویش باز باشد این معلوم میشود این علمِ یقینی و صد درصد بیکاره است چرا؟ چون بخشِ فرهنگی کاری به بخش اجرایی ندارد حالا کسی مرجع تقلید شد خب علمش محفوظ، ولی کار به دست او نیست. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «لا رأی لِمَن لا یُطاع» فرمود شما که حرفِ مرا گوش نمیدهید خب چه بگویم؟! اگر کسی در درون خود یک علیبنابیطالب دارد، غدیر دارد و در درون خود یک سقیفه دارد خب کار به دست سقیفه است نباید گفت که انسان بدون ترجیح کار نمیکند بله، انسان بدون ترجیح کار نمیکند ترجیحِ احدالمتساویین محال است چه رسد به ترجیح مرجوح بر راجح، حتماً ترجیح میدهد اما چه کسی باید ترجیح بدهد؟ سقیفه، چه کسی باید کمال بداند؟ سقیفه، چه کسی باید به دنبال هدف برود؟ سقیفه. شما حالا هر چه فریاد بزن غدیر حق است. کار به دست سَقفی است نه غدیری، اگر کار به دست شهوت بود کار به دست غضب بود یعنی نفس فی مرحلة الغضب، یعنی نفس فی مرحلة الشهوة او گوش به غدیر نمیدهد. تمام کارها را نفس میکند حالا بیاییم به سراغ نفس، پس بنابراین قرآن راه را مشخص کرده فرمود بعضیها هیچ مشکل علمی ندارند گاهی این علوم را دفن میکنند گاهی این علوم را کُرسی مینشانند حالا آنهایی که میخواهند بمب اتم درست کنند مگر این عقلِ نظر را دفن میکنند این را روی کرسی مینشانند تمام زوایای دقیق ریاضی را روی کار میبرند که چگونه بمب درست کنند اینها که بمب درست میکنند که بر اساس وهم و خیال درست نمیکنند که بر اساس آن عقلِ نظریِ دقیق ریاضی بمبافکن درست میکنند میخواهند هواپیمای بیسرنشین بمبافکن درست کنند این دیگر عقل نظری و دانشِ سی، چهل ساله را دفن نمیکند که این هر روز این را رنگ و روغن میکند و روی کرسی مینشاند و از او فتوا میگیرد. او تفوا داد که اگر بخواهی جایی را منفجر کنی این است. عقل عملی میگوید اگر بخواهی برای مردم راه درست کنی، آب بیاوری از سرشاخههای دز، بخواهی کوهها را منفجر کنی مردم تشنه را سیراب کنی راهش این است، همین را شهوت و غضب میگیرد میگوید اگر خواستی شهری را ویران کنی، اگر بیگناهان را بکُشی، اگر جایی را منفجر کنی راهش این است خب این وهم و غضب از تمام مطالب دقیق ریاضی کمک میگیرد تا هواپیمای بیسرنشین درست کند بمبافکن باشد اینکه او را دفن نمیکند که منتها فتوا را این بیچاره میدهد کار به دست او نیست کار به دست نفس است که الآن روی کرسی شهوت نشسته کار به دست نفس است که الآن به دستور غضب نشسته.
مطلب بعدی آن است که اینکه گفته شد «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» دریایی از ابهامات سر راه نفس است گرچه راههای فراوانی هست برای توجیه اینکه بالأخره چطور میشود انسان با داشتن همهٴ مراحل علمی دست به این عمل بزند. بخشی از این راهها را حکمت متعالیه رفته. معروف این است که انسان نوعِ اخیر است نوعالأنواع است و مانند آن و تحت او اصناف است. حکمت متعالیه برابر کمکهایی که از ادلهٴ نقلی گرفته روشن کرده که انسان جنسِ سافل است نه نوعِ اخیر، نوع متوسّط است نه نوعِ اخیر و «تحت الإنسان أنواعٌ أربعه» انسان سرِ چهارراه است انسان را که خدای سبحان آفرید سرِ چهارراه است و این تعارف نیست که بعضیها حیوان میشوند این حقیقت است انسان سرِ چهارراه است یا به طرف شیطنت میرود یا به طرف بهیمیت میرود یا به طرف سَبُعیّت میرود یا به طرف فرشتهخویی میرود. اگر افتاد در سیاستبازیها نه سیاستمداری، اگر افتاد در بازی و کلک و امثال ذلک با مکر و حیله زندگی کرد اول این مکر و حیله برای او حال است بعد کم کم مَلکه است بعد به منزلهٴ فصل مقوِّم بعد میشود جزء شیاطین الإنس در برابر شیاطینالجن در ردیف شیاطین است و حقیقتاً شیطان است چون «انسانٌ شیطانٌ» شما وقتی سلسله اجناس و فصول را که بررسی میکنید وقتی میگویید «الانسان ما هو» از بالا که شروع میکنید میگویید که «جوهرٌ جِسمٌ نامٍ حسّاسٌ متحرّکٌ بالارادة ناطقٌ» اینجا میایستید. نقل و حکمت متعالیه میگوید این جای ایستادن نیست باید جلوتر بروید «ناطقٌ حیوانٌ، ناطقٌ سَبعٌ، ناطقٌ شیطانٌ، ناطقٌ مَلَکٌ» این انسان، جنس است تحت چهار نوع است یا نوعِ متوسّط است تحتش چهار نوع، حقیقتاً یعنی حقیقتاً منتها فرق خنزیری که در جنگل است با خنزیری که انسان به آن صورت آمده این است که این «انسانٌ خنزیرٌ» او «خنزیرٌ» او اصلاً نمیفهمد اما این میفهمد که چه بلا به سرش میآید این اگر واقعاً در ذیل آیه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ که دارد بعضیها به صورت حیوان در میآیند اگر او واقعاً حیوان بشود که عذاب ندارد که، مگر کلب و خنزیر معذّباند از اینکه به اینها بگویند ﴿اخْسَئُوا﴾ این انسان است همهٴ مطالب انسانی را درک میکند و خنزیر است وقتی میگویند ﴿اخْسَئُوا﴾ این رنج میبرد و شرمنده میشود. این فصل اخیر نیست جزء فصول متوسّط است این نوعِ اخیر نیست جزء نوع متوسّط است واقعاً میشود شیطان چون در مسیر شیطنت حرکت کرد واقعاً میشود بهیمه که ﴿کَالْأَنْعَامِ﴾ آنها بهیمهاند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ﴾ و واقعاً سَبُع زارع است و واقعاً میشود فرشته. این بخش را مرحوم سیّدرضی(رضوان الله علیه) ناتمام در نهجالبلاغه نقل کرده اما کتاب پرکت تمام نهجالبلاغه همهٴ اینها را دارد صاحب شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید مشروحش را دارد که وجود مبارک حضرت امیر در جوابی که از نامههای بددهن اموی خواست جواب بدهد حضرت در آن نامه فرمود تو خواستی ما را مُفتضح کنی خودت رسوا شدی من که انکار نکردم گفتی مرا با دست بسته بردند بله، من را با دست بسته بردند از من بیعت گرفتم این فخرِ من است من که صاحب غدیرم اگر بخواهم سقیفه را امضا بکنم با دست بسته باید ببرند دیگر، تو رفتی مرا مفتضح کنی خودت مفتضح شدی ما که این را انکار نکردیم «وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ» در آن نامه فرمود: «تَزکیة المرء نفسه قبیح» نهی کرده خدا، در دین نهی کرده که ما خودستایی داشته باشیم و اگر نبود، بعضی از مفاخر خاندانمان را ذکر میکردیم ما چنین هستیم، ما چنین هستیم، ما چنین هستیم، بخشی از اینها را فرمود، فرمود خیلیها میروند میدان جنگ و شهید میشوند اما از ما اگر کسی رفته میشود سیّدالشهداء این عموی من است، خیلیها میروند جبهه و دست و پایشان قطع میشود جانباز میشوند اما از ما اگر کسی دست داد میشود جعفر طیّار این ذوالجناحین است در ذیل این در روایات هست که خدای سبحان به برادرش دو بال دارد که «یَطیر بِهما مع الملائکة فی الجنّة» این میشود جعفر طیّار با ملائکه همپرواز است پس انسان یا مَلک میشود یا گرگ میشود یا بهیمه میشود یا شیطان. این وحدت محفوظ است تصمیمگیرندهاش شخص انسان است (یک)، سایر قوا را سرکوب کرده یا بیاعتنا کرده یا دسیسه کرده یا از آنها فتوای باطل خواسته (دو)، برای اینکه کار به دست آنها نیست کار به دست این است میگوید تو گفتی حق است بله، اما به درد من نمیخورد من شهوت میخواهم تو علم تحویل من میدهی. آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» این است که اینها هیچ مشکل علمی ندارند یک وقت است که با ملحدان شما بحث میکنید بله، ملحد میگوید: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾ اما با مشرکان حجاز وقتی بحث میکنی ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ او هیچ تردید ندارد که انسان را خدا آفرید و همین انسانی که هیچ بود و خدای سبحان او را به این صورت در آورد خب یقیناً میتواند دوباره خلق کند دوباره که اصلاً کاری ندارد. فرمود اینها هیچ مشکل علمی ندارند فقط میخواهند جلویشان باز باشد ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ خب فتحصّل انسان موجودی است واحد و مختار و مرید و متحرّک همان طوری که تقوا، عدل، محبّت، به هیچ وجه سنخشان سنخ علم نیست ایمان هم بشرح ایضاً نه گِره زدنِ علمی بین اندیشههاست نه تصدیقِ علمی بین انگیزههاست یعنی باید و نباید نه تصدیق علمی بین در قیاس مؤلّف از باید و نباید به هیچ وجه از سنخ علمی نیست نظیر محبّت است نظیر تقواست نظیر علم است که باید به جان خود گِره بزند باور کند این میشود عمل، البته چون انسان یک موجود متفکّر مختار است صد درصد بین عمل او و علم او رابطه دارند منتها گاهی فتوا را از وهم و خیال میگیرد گاهی فتوا را از عقلِ نظر. مسئلهٴ ارث هم میدانید اللفظ برای ارواح معانی وضع شده یا به تعبیری دیگر برای مفاهیم عامّه وضع شده اگر گفتند مؤمنان وارث فردوساند این مجاز نیست این حقیقت است چون اگر لفظ برای موجود مادّی یا دنیایی وضع میشد ما نمیتوانستیم این الفاظ را دربارهٴ ذات اقدس الهی به کار ببریم مگر اینکه مشترک لفظی باشد یا مجاز باشد ولی چون لفظ برای روحِ معنا وضع شد یا به تعبیر دیگر برای مفاهیم عامّه وضع شد هم دربارهٴ ذات اقدس الهی رواست هم دربارهٴ بعدالموت.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
حضرت زهرا سلام الله علیها در رضا و غضب، به هیچ چیزی راضی نبود مگر اینکه خدا راضی باشد
ایمان مثل تقوا، مثل عدالت، مثل محبّت، مثل تولّی و تبرّی از سنخ عمل است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بحثهای این ایام با قصد قربت ـ انشاءالله ـ انجام میشود و ثواب خالصش به روح مطهّر صدیقهٴ کبرا فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) اهدا میشود. قبل از شروع بحث چند جمله نورانی از دعای حضرت صدیقه کبرا(سلام الله علیها) بخوانیم. وجود مبارک فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه علیها) صحیفهای دارد همان طوری که صحیفهٴ نبوی هست، علوی هست، حَسنی و حسینی هست، سجّادی هست منتها صحیفهٴ سجادیه رواج بیشتری دارد صحیفهٴ فاطمیه(سلام الله علیها) هم هست. یکی از ادعیه نورانی صحیفهٴ فاطمیه که از وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله علیها) است این است که آن حضرت برای طلب مکارم اخلاق این جملهها را دارد «اللهمّ بعلمِک الغِیب و قدرتک علی الخَلق أحْیِنی ما عَلِمْت الحیاة خیراً لی» خدایا! تو که عالِم غیبی و قدرت بر آفرینش داری مادامی که میدانی زندگی من خیر و رحمت و برکت است مرا زنده نگه بدار «و توفّنی إذا کانت الوفاتُ خیراً لی» اگر رحلت برای من خیر است مرا قبض روح کن «اللهمّ إنّی أسئلک کلمة الإخلاص» این کلمه در برابر کلام نیست میگویند «کلمةُ لا إله إلاّ الله حِصْنی» عرض کرد خدایا! من کلمهٴ اخلاص را از شما مسئلت میکنم یعنی توحیدِ کامل.
در روایات هست که «مَن قال لا إله إلاّ الله مُخلِصاً دخل الجَنّة و إخلاصه أن تَحْجُزَهُ لا إله إلاّ الله أمّا حرَّم الله علیه» هر کس مخلِصاً این کلمهٴ طیّبه را بگوید وارد بهشت میشود و اخلاصِ این کلمه هم این است که این کلمهٴ طیّبه مانع ارتکاب گناه باشد این معنای اخلاص است «و إخلاصه أن تَحْجُزَهُ لا إله إلاّ الله أمّا حرَّم الله علیه» عرض کرد «اللهمّ إنّی أسئلک کلمة الإخلاص و خشیتک فی الرّضاء والغضب» چه در حال غضب چه در حال رضا، خشیت و هراسِ تو را در سر داشته باشیم. چنین انسانی غضبش میشود غضبِ الهی و رضای او میشود رضای الهی و آنچه از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهٴ حضرت زهرا(سلام الله علیها) آمده است که خدای سبحان به غضب او غضب میکند به رضای او راضی میشود که نشانهٴ عصمتِ کبرای آن حضرت است برای آن است که آن حضرت در رضا و غضب، خشیت الهی را در نظر داشت یعنی به هیچ چیزی راضی نبود مگر اینکه خدا راضی باشد، از چیزی غضبان نبود مگر اینکه خدا خشم داشته باشد «و خشیتک فی الرّضاء والغضب والقصد فی الغِنیٰ والفقر» در توانمندی و تهیدستی من اقتصاد را رعایت کنم، اعتدال و میانهروی را رعایت کنم «و أسئلک نَعیماً لا یَنفع» از شما نعمتی میخواهم که زوالناپذیر باشد. مستحضرید که همهٴ نِعَم دنیا زوالپذیر است چون در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ پس نعمتِ الهی را میطلبد. «و أسئلک قرّةَ عینٍ لا تَنقطِع» چیزی که باعث روشنایی چشم من باشد و دائمی باشد آن را مسئلت میکنم. در مسئلهٴ قرةالعین ملاحظه فرمودید که قُرّه به معنای روشنی نیست هوای سرد را میگویند قارّ، اشکی که از چشم صادر میشود و نازل میشود اشکِ انسانِ مصیبتزده گرم است اشکِ سوزان است اشکِ شوق که کسی مسافری را از راهِ دور به انتظار میکشید بعد از مدّتی مسافر از راه برسد این خوشحال میشود این اشکِ شوق است. اصطلاحاً این اشکِ شوق را اشکِ خُنک میدانند و آن اشک مصیبت را اشک گرم، ممکن است برخی از دقّتهای علمی این را تأیید نکند ولی بالأخره اصطلاح این است که اشکِ خنک را میگویند قُرّه چون قارّ یعنی هوای سرد و اشک مصیبت را میگویند اشکِ گرم. میگویند «قَرّة الأعین» چشمِ ما اشکِ خنک بریزد یعنی ما خوشحال میشویم یا فلان فرزند قرّةالعین است یعنی باعث شادمانی شماست. وجود مبارک صدیقهٴ کبرا(سلام الله علیها) قرّةالعِین را که «لا ینقطع» ب اشد طلب کرده. از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم رسیده است که «و قرّة عینی فی الصلاة» چرا قرّة عین در نماز است؟ برای اینکه انسان یعنی آن وجود مبارک در نماز محبوب خود را میبیند و از مشاهدهٴ محبوب اشکِ شوق میریزد این گریههای اهل بیت(علیهم السلام) در نماز «خوفاً مِن النار» بود «شوقاً» بود لکن «شوقاً إلی الجنّة» نبود، «شوقاً إلی المعبود» بود که در ذیل همین دعا آمده است عرض کرد «و أسئلک قرّة عینٍ لا تنقطع و أسئلک الرضاء بالقضاء و أسئلک بَرْد العیش بعد الموت» من یک زندگی خنکی داشته باشم این بَرْدالیقین نصیب اینها میشود. «و أسئلک النظر إلی وجهک و الشّوق إلی لقائک» من از تو طلب میکنم که به سَمت تو نگاه کنم که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ وجوه نظر میکند نه عیون چون ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ عین به طرف خدا نظر نمیکند چون ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾ وجه به طرف خدا نظر میکند، اگر ﴿أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ این چهرهٴ هستی به طرف خدا نظر میکند معلوم میشود نظرِ حسّی نیست. عرض کرد «و أسئلک النّظر إلی وجهک و الشّوق إلی لقائک» معلوم میشود که آن قرّةالعین سخن از خوفِ مِن النّار نیست، سخن از شوقِ إلی الجنّة نیست سخن از شوقِ إلی لقاء ربّ است که وجود مبارک موسای کلیم و سایر انبیا همان را طلب میکردند که امیدواریم دعای نورانی آن حضرت برای همهٴ شیعیان مخصوصاً شما بزرگواران مستجاب بشود! اما حالا آیاتی که محلّ بحث است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
در طلیعهٴ این سورهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اوصاف فراوانی را برای آنها ذکر کرده بعد فرمود: ﴿الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾ بعد به خلقت انسان پرداخت. تاکنون روشن شد که ایمان از سنخ عمل است نه از سنخ علم، ایمان مثل تقوا، مثل عدالت، مثل محبّت، مثل تولّی و تبرّی از سنخ عمل است هیچ یعنی هیچ سنخِ او سنخ علمی نیست وقتی گفته میشود هیچ یعنی در کمال دقّت اگر کسی خواست بحث بکند این طور حرف میزند وگرنه انسانی که موجود متفکّر است علمش با عمل، عملش با علم آمیخته است. آن دیگر حرفِ عادی است حرف عرفی است حرف دقیقِ عقلی نیست مثل همان مثالی که زدیم اگر کسی دهها رگهای مویی در قلب هست یکی بسته است این متخصّص قلب باید بیرحمانه فتوا بدهد بگوید هیچ، هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین این رگِ بسته با آن رگِ باز نیست با اینکه صدها پیوند دارند با هم همکارند. در مراحل علمی باید موشکافی کرد یعنی مویی که خیلی رقیق و دقیق است از کمر میشود این را شکافت ولی از بالا شکافتن سخت است. بحثهای عمیقِ علمی خصوصیّات خاصّ خودش را دارد. ایمان به هیچ وجه از سنخ علم نیست فقط عمل است مثل عدل، مثل تقوا، مثل محبّت، محبّت مگر علمی است؟ از سنخ عمل است. اما یک ارتباط تنگاتنگ با علم دارد انسان یک موجود متفکّر است مگر میشود کارِ غیر عالمانه بکند صد درصد همهٴ اینها با علم ارتباط دارند، پس دو مطلب است: یکی اینکه هیچ ارتباطی بین ایمان و علم نیست دوم اینکه صد درصد با هم مرتبطاند اما چرا هیچ ارتباطی نیست؟ برای اینکه این کار است مثل تقوا، مثل عدالت، مثل محبّت اینها نه تصوّر است نه تصدیق، اگر علم باید باشد باید تصوّر باشد یا تصدیق. محبّت یک گرایش است نه تصوّر است نه تصدیق، اما صد درصد ارتباط دارند برای اینکه انسان یک موجود متفکّر مختار است هر کاری که میکند عالمانه است، این یک مطلب.
مطلب دیگر این بود که علم درجاتی دارد علمِ حسّی چون تصدیق به همراه او نیست این به حساب نمیآید از وهم و خیال شروع میشود به عقلِ نظری میرسد یا خیالی است یا وهمی یا عقل نظری. اینها فرق نمیکند خواه در حکمت نظری باشد خواه در حکمت عملی هر دو را عقل نظری ادراک میکند کما هو المقصود. مصطلحِ رایج آن است که عقلِ نظری، حکمت نظری را ادراک میکند عقلِ عملی حکمتِ عملی را، ولی موافق با اصطلاحِ «العقل ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجِنان» کارهای علمی را اعم از بود و نبود که حکمتِ نظری است و باید و نباید که حکمتِ عملی است همه را عقلِ نظری ادراک میکند، عمل را عقل عملی به عهده دارد.
مطلب بعدی آن است که تصدیق یا در محدودهٴ وهم است یا در محدودهٴ خیال یا در محدودهٴ عقل نظری هر کدام از اینها هم یا به حکمت نظری برمیگردد یا حکمت عملی. مطلب بعدی آن است که ایمان که از سنخ عمل است نه تصدیق و گِره زدنِ در حکمتِ نظری است (یک)، نه تصدیق و گِره زدن موضوع و محمول در حکمتِ عملی است (دو)، نه تصدیق و گِره زدنِ قیاس مؤلّف از حکمت نظری و حکمت عملی است (سه)، آنجا که تصدیق میکند چه در مسئلهٴ بود و نبود، آنجا که تصدیق میکند در مسئلهٴ باید و نباید، آنجا که یک قیاس مؤلّفی تشکیل میدهد از بود و نبود و باید و نباید که نتیجه میشود باید، در هیچ کدام از این مراتب عمل نیست همهاش علم است. حتی آنجایی که تصدیق میکند که ایمان، سعادت دنیا و آخرت میآورد پس من باید ایمان بیاورم باز این هم تصدیقِ علمی است این ایمان نیست، اما وقتی قلمرو ایمان تمام شد دست به کار کرد عصارهٴ این قضیه را به جانِ خود گِره زد با دستی داد با دست دیگر گرفت یعنی جان قبول کرد نه جان گِره زد مرحلهای از جان گِره میزند مرحلهای از جان میپذیرد این دوتا کار است این دوتا کار را میگویند ایمان، ولو بگوید من باید مؤمن بشوم این هنوز در حوزهٴ علم است اما وقتی حرف نزد تصوّر و تصدیق نکرد شروع کرد به فعالیّت، ایمان آنجا شروع میشود پس ایمان، گِره زدن بین اندیشه و انگیزه نیست نه بین اندیشههاست نه بین انگیزهها نه بین اندیشه و انگیزه. ایمان، گِره زدن عصارهٴ مطالب است به جان خود آدم این تمام شد مثل محبّت انسان کسی را دوست دارد مثل عدالت مثل تقوا، وقتی به جان خود گِره زد این میشود مؤمن. مطلب بعدی آن است که چون انسان یک موجود متفکّر است بیعلم هرگز کاری نمیکند اگر کاری را غیر عالمانه انجام داد آن مورد فعل است نه مصدر فعل، دیگر فعل انسانی نیست. هر کاری را که انسان انجام میدهد مبدأ علمی دارد، اگر ایمانِ بالله بود مبدأ علمیاش عقلِ نظری است. اگر ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ﴾ بود مبدأش خیال و وهم است این همان ایمان است منتها عقلِ نظری را گذاشته کنار گفت این افسون و فسون و فسانه است با خیال و وهم، قیاس تشکیل داد گفت هؤلاء مقرِّب ماست هؤلاء شفعاء ما هستند به او دست بست تصدیق کرد که اینها مقرِّباند اینها شفیعاند بعد به جانِ خود گِره بست شده مؤمن و بتپرست چون ایمان به جِبت و طاغوت دارند. کفر هم بشرح ایضاً، اگر کفر معنای لامذهبی باشد که فعل نیست اما اگر اعتقاد به یک مکتبِ غیر الهی بود خب بله آن فعل است و گِره زدن است، پس هیچ ارتباطی بین ایمان و علم نیست با اینکه صد درصد به هم مرتبطاند مثل اینکه هیچ ارتباطی بین تقوا و عدل با علم نیست با اینکه صد درصد به هم مرتبطاند در آن شقّقالشرح که میگویند محقّقین موشکافی کردند اگر این مو را شکافتی مرز علم جدا شد، مرز عمل جدا شد میگوییم هیچ ارتباطی با هم ندارند. خب، اگر شهوت و غضب بنا شد ایمان بیاورند تابع وهم و خیالاند اگر عقلِ عملی بنا شد گِره ببندد و ایمان بیاورد که «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجنان» تابع عقلِ نظری است. مطلب بعدی آن است که انسان هیچ کاری را بدون ترجیح، بدون کمال نمیکند حالا تا کارگر آن کار چه کسی باشد انسان یک موجودِ واحدِ واقعی است که دارد کار میکند. در این مدیریتهایی که میکند بعضیها را معزول میکند بعضیها را منصوب میکند بعضیها را حاکم میکند بعضیها را محکوم میکند ولی جمعبندی شدهاش خود نفس است که دارد کار میکند. این نفس اگر هر کدام از اینها را پذیرفت و با هر کدام از اینها هماهنگ شد دیگری را دفع میکند زنده به گور میکند. تعبیر قرآن کریم این است که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این ﴿دَسَّاهَا﴾ که چند بار معنا شد باب تفعیل است اصلش «تَدْسیس» است یکی از این «سین»ها به «یاء» تبدیل شد «دسَّسَ» شده «دَسَّی» بعد این «یاء» تبدیل به «الف» شد، شده ﴿دَسَّاهَا﴾، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این تَدسیس که مبالغه و تکثیر است باب تفعیل اصلش دسیسه است معنای دسیسه که ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ در نحل گذشت این است که انسان این خاکها را کنار ببرد چیزی را در خاک دفن بکند بعد یک مقدار خاک رویش بریزد معلوم نباشد ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ این است. دسیسهها عبارت از این است که اغراض را کنار میزند، غرایز را کنار میزند آن فتنه را در این اغراض و غرایز جاسازی میکند بعد یک سلسله اغراض و غرایز را روی این میگذارد توجیه میکند این میشود دسیسه. فرمود اینها دسیسه کردند ما فطرت به اینها دادیم، عقل به اینها دادیم، خداشناسی به اینها دادیم. این فطرت را کسی نمیتواند بکُشد چون ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ ولی میتواند دسیسه کند این فطرت را در اغراض و غرایز دفن کند این اغراض و غرایز بیاید روی فطرت آن بیچاره زنده به گور است نفسش در نمیآید این روی قبر فطرت نشسته دارد عیّاشی میکند چرا؟ برای اینکه کمال میخواهد. کمال او چیست؟ ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ این خلود و جاودانی و مانا و ماندگاری و پویا و پویندگی و اینها میخواهد و خیال میکند با مال اینها حل است، چرا؟ برای اینکه اندیشهٴ او عقل نظری نیست وهم و خیال است و انگیزهٴ او هم با شهوت و غضب کار میکند خب شهوت و غضب اگر بنا شد مقلِّد باشند که مقلِّد عقل نظر نیستند مقلّد وهم و خیالاند این مقلّد آن هم مرجع، آن مرجع این هم مقلّد. خیال و وهم فتوا میدهند شهوت و غضب هم عمل میکنند این است.
بخش بعدی آن است که اگر این امّارهٴ بالسّوء، پس در تمام امور خود نفس دارد کار میکند و اگر این شهوت و غضب خیلی عادی بود در سطح اموال و گناهان عادی بود این کاری به آن عقل نظر و رشتههای علمی ندارد همان از رشتههای وهم و خیال کمک میگیرد و سوار کار خود میشود. و اما اگر این شیطنت کرد که حالا بعد خواهیم گفت که منشأ این شیطنت چیست. اگر این خواست شیطنت بکند نه تنها آن عقلِ نظر را، فتاوای عقل نظر را دسیسه نمیکند او را روی کُرسی مینشاند خیلی مجلّل، مزیّن، موقّر، تمام جلال و شکوه را برای او رعایت میکند مرتّب از او فتوا میگیرد از او علم میگیرد منتها این علم را در راهی که خودش میخواهد صرف میکند کم و زیاد میکند، نفی و اثبات میکند این کار را میکند. سخن از دسیسه نیست اینها که نِحله آوردند در برابر انبیا اینها یک تعبیر نورانی در بعضی از سخنان حضرت امیر و ائمه دیگر(علیهم السلام) است که اصلاً بعضیها میروند حوزه درس میخوانند فقیه میشوند برای اینکه معصیت کنند برای اینکه در فقه بالأخره هر کاری که باشد یک موارد استثنایی دارد دیگر. فلان چیز حرام است الاّ در فلان مورد، فلان کار حدّ دارد الاّ در فلان مورد. فرمود اینها اصلاً درس میخوانند برای فلان مورد، مگر ما هیچ داریم چیزی که حرام باشد و موارد استثنا نداشته باشد. فرمودند اینها میخوانند برای همان موارد استثنا که خودشان را توجیه کنند که ما داریم این کار را میکنیم با اینکه عالماً عامداً دارند دروغ میگویند میدانند خلاف است. خب، بنابراین «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا» این فتنهگر یعنی شهوت و غضب اگر در مسائل عادی باشد بر اساس وهم و خیال از وهم و خیال مدد میگیرد کار خودش را انجام میدهد اما اگر خواست دین بیاورد این دیگر از وهم و خیال کمک نمیگیرد که، از تمام درسهایی که این مدت خوانده است مدد میگیرد که چگونه شبهه ایجاد کند چگونه بهائیت را ترویج بکند چگونه وهابیّت را ترویج بکند و مانند آن، آن وقت این عقلِ نظری رایگان در خدمت شهوت است یعنی تمام درسها که خوانده به او میدهد این کم و زیاد میکند میشود نِحله. شما میبینید این ابنهضم دو جلد نوشته، شهرستان دو جلد نوشته ملل و نِحل که یک جلد نیست ملل را انبیا آوردند نِحل را همینها، نِحله یعنی جعل، منحول یعنی مجعول. شما از آن جریان مسیلمه کذّاب در زمان وجود مبارک حضرت رسول(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) گرفته تا بهائیت اینکه رها نمیکند این سخن از ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ نیست این عقلِ نظری را دسیسه نمیکند خیلی هم پَر و بال میدهد از مرجعیّت از فقاهت از وحی از همهٴ اینها حمایت میکند میگوید وحی حق است اما بر ما آمده این منکر وحی نیست منکر خدا نیست منکر قیامت نیست منکر ملائکه نیست این همه درسها را خوانده تا .. باب درست کند اینجا که عقلِ عملی فعّال نیست اینجا شهوت و غضب فعّال است و آن عقلِ نظری را دفع نکرده او را روی کُرسی نشانده از او روزانه فتوا میگیرد اگر بخواهد شبهه ایجاد کند از همین راه است، اگر بخواهد داعیه داشته باشد از همین داعیه داشته باشد. این عقلِ نظری بیچاره یک فقیهِ کامل، حکیمِ کامل، مفسّر کامل ولی معزول است کار به دست او نیست این بخش فرهنگی را به عهده دارد بله این همه چیز را بلد است همه چیز را میدهد به شهوت و غضب او جابهجا میکند به این صورت در میآید. خب، در بیان نورانی سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» دارد اینها که منکر قیامتاند حرفِ علمی دارند؟ نه، شبههٴ علمی دارند؟ نه، نقد علمی دارند؟ نه، مشکلشان چیست؟ فرمود مشکل اینها شبههٴ علمی نیست شهوتِ عملی است اینها از ما سؤال میکنند که آیا میشود خدا دوباره زنده بکند؟ بگوییم شما که خدا را قبول کردی خدا هیچ را به صورت انسان در آورده الآن که همه چیز موجود است چیزی از بین نرفته روحش که از بین نرفته بدنش خاک شده دوباره خلق میکند شما مشکلتان چیست؟ مشکلِ علمی دارید. یک وقت میگوییم ما خدا را قبول نداریم بسیار خب آن میشود ملحد اما شما ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ شما که خدا را قبول دارید آسمان و زمین را او خلق کرده انسان را او خلق کرده ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ را که قبول دارید انسان را که او خلق کرده خب اگر هیچ را خدا به این صورت در آورده الآن که همه چیز موجود است منتها پراکنده است روح که از بین نمیرود بدنش پراکنده شد دوباره جمع میکند دیگر، پس شما مشکل علمی ندارید میخواهید جلویتان باز باشد این را در سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» مشخص کرده که علم، هیچکاره است برای انسانِ شهوی. در سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» آیه یک به بعد این است ﴿لاَ أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ٭ أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾ شما خیال میکنید ما این استخوانها را جمع نمیکنیم؟! ﴿بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾ نه تنها استخوانها را، انگشتها را، سرانگشتها را، خطوط ریز سرانگشتها همه را جمع میکنیم پس شما هم که قبول دارید ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ شما میگویید خالق همه خداست خب بسیار خب، این انگشتهای ریز و ظریف را خدا آفرید استخوانها را هم خدا آفرید از خاک به این صورت در آورد خاک را هم خدا آفرید پس شما شبههٴ علمی ندارید بله، ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ این میخواهد جلویش باز باشد این معلوم میشود این علمِ یقینی و صد درصد بیکاره است چرا؟ چون بخشِ فرهنگی کاری به بخش اجرایی ندارد حالا کسی مرجع تقلید شد خب علمش محفوظ، ولی کار به دست او نیست. وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «لا رأی لِمَن لا یُطاع» فرمود شما که حرفِ مرا گوش نمیدهید خب چه بگویم؟! اگر کسی در درون خود یک علیبنابیطالب دارد، غدیر دارد و در درون خود یک سقیفه دارد خب کار به دست سقیفه است نباید گفت که انسان بدون ترجیح کار نمیکند بله، انسان بدون ترجیح کار نمیکند ترجیحِ احدالمتساویین محال است چه رسد به ترجیح مرجوح بر راجح، حتماً ترجیح میدهد اما چه کسی باید ترجیح بدهد؟ سقیفه، چه کسی باید کمال بداند؟ سقیفه، چه کسی باید به دنبال هدف برود؟ سقیفه. شما حالا هر چه فریاد بزن غدیر حق است. کار به دست سَقفی است نه غدیری، اگر کار به دست شهوت بود کار به دست غضب بود یعنی نفس فی مرحلة الغضب، یعنی نفس فی مرحلة الشهوة او گوش به غدیر نمیدهد. تمام کارها را نفس میکند حالا بیاییم به سراغ نفس، پس بنابراین قرآن راه را مشخص کرده فرمود بعضیها هیچ مشکل علمی ندارند گاهی این علوم را دفن میکنند گاهی این علوم را کُرسی مینشانند حالا آنهایی که میخواهند بمب اتم درست کنند مگر این عقلِ نظر را دفن میکنند این را روی کرسی مینشانند تمام زوایای دقیق ریاضی را روی کار میبرند که چگونه بمب درست کنند اینها که بمب درست میکنند که بر اساس وهم و خیال درست نمیکنند که بر اساس آن عقلِ نظریِ دقیق ریاضی بمبافکن درست میکنند میخواهند هواپیمای بیسرنشین بمبافکن درست کنند این دیگر عقل نظری و دانشِ سی، چهل ساله را دفن نمیکند که این هر روز این را رنگ و روغن میکند و روی کرسی مینشاند و از او فتوا میگیرد. او تفوا داد که اگر بخواهی جایی را منفجر کنی این است. عقل عملی میگوید اگر بخواهی برای مردم راه درست کنی، آب بیاوری از سرشاخههای دز، بخواهی کوهها را منفجر کنی مردم تشنه را سیراب کنی راهش این است، همین را شهوت و غضب میگیرد میگوید اگر خواستی شهری را ویران کنی، اگر بیگناهان را بکُشی، اگر جایی را منفجر کنی راهش این است خب این وهم و غضب از تمام مطالب دقیق ریاضی کمک میگیرد تا هواپیمای بیسرنشین درست کند بمبافکن باشد اینکه او را دفن نمیکند که منتها فتوا را این بیچاره میدهد کار به دست او نیست کار به دست نفس است که الآن روی کرسی شهوت نشسته کار به دست نفس است که الآن به دستور غضب نشسته.
مطلب بعدی آن است که اینکه گفته شد «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» دریایی از ابهامات سر راه نفس است گرچه راههای فراوانی هست برای توجیه اینکه بالأخره چطور میشود انسان با داشتن همهٴ مراحل علمی دست به این عمل بزند. بخشی از این راهها را حکمت متعالیه رفته. معروف این است که انسان نوعِ اخیر است نوعالأنواع است و مانند آن و تحت او اصناف است. حکمت متعالیه برابر کمکهایی که از ادلهٴ نقلی گرفته روشن کرده که انسان جنسِ سافل است نه نوعِ اخیر، نوع متوسّط است نه نوعِ اخیر و «تحت الإنسان أنواعٌ أربعه» انسان سرِ چهارراه است انسان را که خدای سبحان آفرید سرِ چهارراه است و این تعارف نیست که بعضیها حیوان میشوند این حقیقت است انسان سرِ چهارراه است یا به طرف شیطنت میرود یا به طرف بهیمیت میرود یا به طرف سَبُعیّت میرود یا به طرف فرشتهخویی میرود. اگر افتاد در سیاستبازیها نه سیاستمداری، اگر افتاد در بازی و کلک و امثال ذلک با مکر و حیله زندگی کرد اول این مکر و حیله برای او حال است بعد کم کم مَلکه است بعد به منزلهٴ فصل مقوِّم بعد میشود جزء شیاطین الإنس در برابر شیاطینالجن در ردیف شیاطین است و حقیقتاً شیطان است چون «انسانٌ شیطانٌ» شما وقتی سلسله اجناس و فصول را که بررسی میکنید وقتی میگویید «الانسان ما هو» از بالا که شروع میکنید میگویید که «جوهرٌ جِسمٌ نامٍ حسّاسٌ متحرّکٌ بالارادة ناطقٌ» اینجا میایستید. نقل و حکمت متعالیه میگوید این جای ایستادن نیست باید جلوتر بروید «ناطقٌ حیوانٌ، ناطقٌ سَبعٌ، ناطقٌ شیطانٌ، ناطقٌ مَلَکٌ» این انسان، جنس است تحت چهار نوع است یا نوعِ متوسّط است تحتش چهار نوع، حقیقتاً یعنی حقیقتاً منتها فرق خنزیری که در جنگل است با خنزیری که انسان به آن صورت آمده این است که این «انسانٌ خنزیرٌ» او «خنزیرٌ» او اصلاً نمیفهمد اما این میفهمد که چه بلا به سرش میآید این اگر واقعاً در ذیل آیه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ که دارد بعضیها به صورت حیوان در میآیند اگر او واقعاً حیوان بشود که عذاب ندارد که، مگر کلب و خنزیر معذّباند از اینکه به اینها بگویند ﴿اخْسَئُوا﴾ این انسان است همهٴ مطالب انسانی را درک میکند و خنزیر است وقتی میگویند ﴿اخْسَئُوا﴾ این رنج میبرد و شرمنده میشود. این فصل اخیر نیست جزء فصول متوسّط است این نوعِ اخیر نیست جزء نوع متوسّط است واقعاً میشود شیطان چون در مسیر شیطنت حرکت کرد واقعاً میشود بهیمه که ﴿کَالْأَنْعَامِ﴾ آنها بهیمهاند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾، ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ﴾ و واقعاً سَبُع زارع است و واقعاً میشود فرشته. این بخش را مرحوم سیّدرضی(رضوان الله علیه) ناتمام در نهجالبلاغه نقل کرده اما کتاب پرکت تمام نهجالبلاغه همهٴ اینها را دارد صاحب شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید مشروحش را دارد که وجود مبارک حضرت امیر در جوابی که از نامههای بددهن اموی خواست جواب بدهد حضرت در آن نامه فرمود تو خواستی ما را مُفتضح کنی خودت رسوا شدی من که انکار نکردم گفتی مرا با دست بسته بردند بله، من را با دست بسته بردند از من بیعت گرفتم این فخرِ من است من که صاحب غدیرم اگر بخواهم سقیفه را امضا بکنم با دست بسته باید ببرند دیگر، تو رفتی مرا مفتضح کنی خودت مفتضح شدی ما که این را انکار نکردیم «وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ» در آن نامه فرمود: «تَزکیة المرء نفسه قبیح» نهی کرده خدا، در دین نهی کرده که ما خودستایی داشته باشیم و اگر نبود، بعضی از مفاخر خاندانمان را ذکر میکردیم ما چنین هستیم، ما چنین هستیم، ما چنین هستیم، بخشی از اینها را فرمود، فرمود خیلیها میروند میدان جنگ و شهید میشوند اما از ما اگر کسی رفته میشود سیّدالشهداء این عموی من است، خیلیها میروند جبهه و دست و پایشان قطع میشود جانباز میشوند اما از ما اگر کسی دست داد میشود جعفر طیّار این ذوالجناحین است در ذیل این در روایات هست که خدای سبحان به برادرش دو بال دارد که «یَطیر بِهما مع الملائکة فی الجنّة» این میشود جعفر طیّار با ملائکه همپرواز است پس انسان یا مَلک میشود یا گرگ میشود یا بهیمه میشود یا شیطان. این وحدت محفوظ است تصمیمگیرندهاش شخص انسان است (یک)، سایر قوا را سرکوب کرده یا بیاعتنا کرده یا دسیسه کرده یا از آنها فتوای باطل خواسته (دو)، برای اینکه کار به دست آنها نیست کار به دست این است میگوید تو گفتی حق است بله، اما به درد من نمیخورد من شهوت میخواهم تو علم تحویل من میدهی. آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» این است که اینها هیچ مشکل علمی ندارند یک وقت است که با ملحدان شما بحث میکنید بله، ملحد میگوید: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾ اما با مشرکان حجاز وقتی بحث میکنی ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ او هیچ تردید ندارد که انسان را خدا آفرید و همین انسانی که هیچ بود و خدای سبحان او را به این صورت در آورد خب یقیناً میتواند دوباره خلق کند دوباره که اصلاً کاری ندارد. فرمود اینها هیچ مشکل علمی ندارند فقط میخواهند جلویشان باز باشد ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ خب فتحصّل انسان موجودی است واحد و مختار و مرید و متحرّک همان طوری که تقوا، عدل، محبّت، به هیچ وجه سنخشان سنخ علم نیست ایمان هم بشرح ایضاً نه گِره زدنِ علمی بین اندیشههاست نه تصدیقِ علمی بین انگیزههاست یعنی باید و نباید نه تصدیق علمی بین در قیاس مؤلّف از باید و نباید به هیچ وجه از سنخ علمی نیست نظیر محبّت است نظیر تقواست نظیر علم است که باید به جان خود گِره بزند باور کند این میشود عمل، البته چون انسان یک موجود متفکّر مختار است صد درصد بین عمل او و علم او رابطه دارند منتها گاهی فتوا را از وهم و خیال میگیرد گاهی فتوا را از عقلِ نظر. مسئلهٴ ارث هم میدانید اللفظ برای ارواح معانی وضع شده یا به تعبیری دیگر برای مفاهیم عامّه وضع شده اگر گفتند مؤمنان وارث فردوساند این مجاز نیست این حقیقت است چون اگر لفظ برای موجود مادّی یا دنیایی وضع میشد ما نمیتوانستیم این الفاظ را دربارهٴ ذات اقدس الهی به کار ببریم مگر اینکه مشترک لفظی باشد یا مجاز باشد ولی چون لفظ برای روحِ معنا وضع شد یا به تعبیر دیگر برای مفاهیم عامّه وضع شد هم دربارهٴ ذات اقدس الهی رواست هم دربارهٴ بعدالموت.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است