- 103
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 91 تا 95 سوره مؤمنون
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 91 تا 95 سوره مؤمنون"
عناصر محوری سوَر مکّی، اصول دین است
قرآن کریم هم ناظر به وضع موجود جامعه است هم به طور کلّی اصولی را تبیین میکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿91﴾ عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿92﴾ قُل رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی مَا یُوعَدُونَ ﴿93﴾ رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿94﴾ وَإِنَّا عَلَی أَن نُرِیَکَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ ﴿95﴾
چون سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» در مکه نازل شد و همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید عناصر محوری سوَر مکّی اصول دین است در این سوره اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت مبسوطاً بیان شده و بیان میشود و در کنارش تبشیر و انذار هم هست یعنی حکمت نظری با حکمت عملی آمیخته است آنها را دعوت میکند به پذیرش حق بعد از روشن شدن آن بعد انذار میکند که اگر حق بعد از روشن شدن مورد پذیرش اینها نشد مورد عذاب الهیاند.
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم هم ناظر به وضع موجود جامعه است هم به طور کلّی اصولی را تبیین میکند وضع موجود در جامعهٴ جاهلی غالباً شرک بود نه الحاد گاهی هم مسئلهٴ الحاد را مطرح میکردند ولی غالباً مسئلهٴ شرک مطرح میشد چون آنچه مبتلابه جامعهٴ جاهلی بود همان جریان مشرک بودن آنها بود یعنی آنها معتقد بودند واجبالوجود موجود است و شریکی ندارد در وجوبِ وجود معتقد بودند آن واجبالوجود خالق کل است و شریکی ندارد و معتقد بودند آن واجبالوجود که خالق کل است مدیر کل است ربّالأرباب است و شریکی ندارد منتها مقاطع جزئیه جهان خلقت را ارباب متفرّقون اداره میکنند برای انسان یک ربّ است برای حیوان یک ربّ است برای آسمان یک ربّ است برای زمین یک ربّ است همین طور ارباب متفرّقون دیگر.
پرسش: حاج آقا قاعدهای در قرآن داریم که ...
پاسخ: بله دیگر، چون آیات قرآن چند طایفه است یک بخشاش مربوط به همین اثبات توحید الهیّت است که جامعهٴ که جامعهٴ جاهلی مبتلا بودند که اول اقرار میگرفت که ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» از آیهٴ 84 به بعد همهاش اقراری است که از آنها گرفته شده این مسلّم بودن عندالخصم قیاس را قیاس جدلی میکند منتها این یک مطلب چون هم معقول است و هم مقبول میشود جدال احسن که از ضعف فکری مخاطب کسی سوء استفاده نکرده و نمیکند ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ در آیهٴ 85 به بعد همین سوره ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ٭ قُلْ مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلاَ یُجَارُ عَلَیْهِ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ اینها مطالبی است حق و مورد قبول اینکه میبینید در کتابهای میگویند «لئن سَلَّمْنا، لئن سَلَّمْنا» یعنی تنزّل از برهان به جدل است وگرنه در مسئله برهان که «سلّمنا» و «لا نسلّم» مطرح نیست چه قبول چه نکول، قرآن حرف خودش را میزند اینکه میبینید «و لئن سَلَّمْنا» در غالب این کتابها بعد از اینکه تحقیق دقیق به عمل آمده میگویند «و لئن سَلَّمْنا» یعنی اگر تنزّل بکنیم از برهان به جدل بپردازیم باز هم حق با ماست وگرنه در مسائل برهانی که جای تسلّم مطرح نیست که، بنابراین اگر وضع موجود جاهلی باشد این است، اما برهان که کاری به وضع موجود ندارد در روزگار گذشتهٴ کهن یا آینده الی یوم القیامه اگر فکری پیدا شد گفت خدایی نیست ـ معاذ الله ـ شما چه دلیلی دارید بر اثبات او؟ (این یک) و اگر گفته شد که خدا شریک دارد شما چه دلیل دارید بر نفی او (این دو) کتابی که برای گذشته و آینده است الی یوم القیامه همهٴ معارف را به همراه دارد بخشی از آیات که جهانبینی توحیدی را طرح میکند چه قائلی داشته باشد چه نداشته باشد چه در حجاز چه در غیر حجاز این است که میفرماید: ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ این نکره در سیاق نفی است یعنی خدا حقیقت بیمانند است نه دو فرد از یک نوع نه دو نوع از یک جنس نه دو جنس متوسّط در جنس عالی اصلاً او شریکپذیر نیست دقیقتر از این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ همان آیات اوایل سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است که گذشت ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اصلاً الوهیّت، شهادت میدهد که تعدّدپذیر نیست مگر میشود شما دوتا نامتناهی داشته باشی آنکه محدود و متناهی است که خدا نیست خدا آن است که حقیقت نامتناهی باشد خب دوتا نامتناهی اصلاً فرضش محال است نه اینکه فرضِ محال باشد دو نامتناهی فرضش محال است یک متناهی جا برای غیر نمیگذارد آن دو روایت نورانی که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در کتاب صلات در باب ذکر در معنای «الله اکبر» چون کتاب الصلاة وسائل مثل سایر کتاب حدیث احکام صلات را دارد (یک) کتاب ذکر را دارد (دو) کتاب دعا را دارد (سه) کتاب قرآن را دارد (چهار) این بحثهایی که مربوط به قرآن است مربوط به دعاست مربوط به ذکر است اینها تبرّکاً در کنار کتاب صلات آمده در کتاب الذکر وسائل آن دو روایت که در طیّ این سالها چندین بار، چندین بار یعنی چندین بار آوردیم و خواندیم که وقتی از وجود مبارک امام صادق سؤال میکنند یا مستقیماً وجود مبارک امام صادق از شاگردان مخصوصشان سؤال میکند «الله اکبر» یعنی چه؟ آنها عرض کردند «الله أکبر مِن کلّ شیء» خدا از هر چیزی بزرگتر است فرمود: «فَقد حَدَّدْتَهُ» مگر چیزی هست که خدا از او بزرگتر باشد اگر خدایی هست و چیزی هست پس هم خدا محدود است هم آنها محدود، عرض کرد پس معنای «الله اکبر» چیست؟ فرمود: «الله أکبر مِن أن یوصَف» خب اینها در حدّ «لا تنقض الیقین بالشکّ» نیست که با پنج شش سال درس خواندن حل بشود اینها جان کندن میخواهد که یعنی چه؟ که «الله أکبر مِن أن یوصف» یعنی چه؟ آن هم قضیه موجبهٴ معدولة المحمول است یا سالبهٴ محصّله «الله أکبر مِن أن یوصف» یعنی «الله لا یوصَف» به نحو قضیهٴ موجبة المعدول یا «لیس له صفت» به نحو سالبهٴ محصّله کما هو الحق. خب این معانی از همین آیات برمیآید که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾، ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اصلاً الوهیّت شهادت میدهد که دو بردار نیست نه اینکه خدا زبانی گفته ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ تا اشکال فخررازی و امثال فخررازی مطرح بشود که اتّحاد شاهد و مدّعی است خود خدا مدّعی وحدت است پس خودش هم دارد شهادت میدهد این چه شهادت مسموعی است سخن از شهادت قولی نیست آن مرحلهٴ نازله است شهادت به این است که اصلاً الهیّت دو برنمیدارد مگر میشود ما دو نامتناهی داشته باشیم.
خب این براهین مربوط به کلّ جهانبینی است که اصلاً الوهیّت تعدّدپذیر نیست مستحیل است ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ از این قبیل است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ از این قبیل است ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ از این قبیل است صمدیّت او از این قبیل است چیزی که جای خالی دارد دیگری آن جای خالی را پر کرده که این صمد نیست اگر صمد است کمبود ندارد اگر ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ که نکره در سیاق نفی است معادل ندارد فرض بکنیم گوشهای در جای دیگری یک خدای دیگری است و یک دستگاه دیگری دارد این آیات همه نافی آنهاست. در جاهلیّت این گونه از افکار بلند نبود ولی قرآن همهٴ معارف را برای همهٴ بشر الی یوم القیامه آورده که اینها دستهٴ اول آیات توحید است. دستهٴ دوم آیاتی است که مربوط به جامعهٴ جاهلی حجاز و امثال آنهاست که اینها معتقد بودند خدا واجبالوجود است خالق کل است شریک ندارد ربّالأرباب است شریک ندارد منتها ارباب متفرّقه دارند اداره میکنند. در این زمینه آیات فراوانی است که بیشترین آیات مربوط به جاهلیّت حجاز این بخش از آیات است که شما این آلهه را که ربّ میدانید اینها چه کارهاند؟ خدا کار را به اینها تفویض کرده است که دو برهان بر استحاله است یک موجود حقیرِ محض نمیتواند مستقل باشد و از آن طرف به لحاظ مبدأ فاعلی خدای سبحان که قدرتش نامتناهی است و این ذاتیِ اوست نمیتوان فرض کرد که او مغلولالید باشد نه از او میشود کاست نه بر این میشود افزود هم تفویض امر به موجود ممکن مستحیل است هم قدرت نامتناهی و ذاتی حق اجازهٴ تفویض نمیدهد پس تفویض چه در نظام تکوین و چه در تفویضی که در مقابل جبر است مستحیل است نه بد است بلکه محال است (این دو) اینها که معتقد به ربوبیّت این آلهه بودند اینها را مستقل میپنداشتند دیگر آن تحلیل عمیق که اینها فقیر محضاند و ذاتاً نیازمند به حقاند که درک نمیکردند اینها را مستقل میپنداشتند اگر تفویض بود بر فرض محال هیچ کدام از این براهین توحیدی مزاحم نبود نه برهان توحیدی سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» نه این برهان توحیدی سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» نه آن ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هیچ کدام تام نیست چرا؟ برای اینکه از آن دوتا محال که بگذریم خدای سبحان که واحد هماهنگ کننده است کارها را با هماهنگی تفویض این ارباب متفرّقه کرده است آن وقت چه محذوری دارد علم را خدا داد قدرت را خدا دارد رهبری را خدا داد مدیریت را خدا داد و خداوند کارها را مشخص کرده آن وقت هر الهی کار خودش را هماهنگ با دیگری انجام میدهد ـ معاذ الله ـ اگر این چهار فرشته ارباب متفرّقه بودند الآن حیات را به اسرافیل داد مرگ را به عزرائیل(سلام الله علیهما) داد علم را به جبرئیل داد کِیل و اقتصاد و رزق و روزی مردم را به میکائیل داد اما نه به نحو تفویض در همهٴ امور فیض او «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة» اگر جبرئیل وحی میآورد علم میآورد به جبرئیل میگوید: «ما اوحیت اذ اوحیت ولکن الله اوحیٰ» اگر عزرائیل(سلام الله علیه) قبض روح میکند میفرماید: «ما أمَتَّ إذ أمَتْ ولکنّ الله یمیتُ و أمات» و اگر اسرافیل(سلام الله علیه) میدمد و حیاتبخش کودک نوزاد و دیگران است میفرماید: «وما احییت اذ احییت ولکن الله احیی» و اگر اسرافیل در مسئله قیامت این کار را میکند و اگر میکائیل رزق را زیاد میکند همه همین طور است هیچ کدام نیستند مگر اینکه مجاری ارادهٴ خدای سبحاناند شما در زیارتهای جامعه هم دربارهٴ ائمه(علیهم السلام) مثل همین کاری که جبرئیل و اسرافیل و میکائیل که گردانندگان عالَماند میخوانید میفرماید مجاری ارادی الهی و مقادیر مقدّرات الهی با دست شما انجام میگیرد یعنی اگر شما شفا دادید «و ما شَفَیْت إذ شفیت ولکن الله شفیٰ» خب چطور جبرئیل میتواند این کارها را انجام بدهد آن که بالاتر از جبرئیل است نمیتواند این کارها را انجام بدهد خب اینها که اسمای الهی را از مقام آدمیّت یاد گرفتند که، بنابراین اگر ـ معاذ الله ـ تفویض به این معنا باشد که خدا کارها را به اینها واگذار کرده باشد ـ معاذ الله ـ به نحو تفویض این نه برهان سورهٴ «انبیاء» تام است نه برهان سورهٴ «اسراء» تام است نه برهان سورهٴ «مؤمنون» برای اینکه کجایش ناهماهنگی پیش میآید آن واحد هماهنگ کننده کارها را تقسیم کرده به نحو تفویض ـ معاذ الله ـ ولی مشرکین قائل به این نبودند نه تنها تفویض محال است مشرکین قائل بودند که اینها در این کارها مستقلاند چون در این کارها مستقلاند خدای سبحان میفرماید چه کسی به این ارباب اذن داده اینها که سِمتی ندارند آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» را که خواندیم فرمود: ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ (یک) ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ (سه) نه مظاهره دارند نه مشارکه دارند نه استقلال دارند اینها هیچ کارهاند میماند مسئله شفاعت، شفاعت هم که خدا به اینها اذن نداد آن بخش چهارم که فرمود: ﴿ولا تنفع الشفاعة الا باذنه﴾ که به اینها اذن نداد. مشکل جاهلیّت حجاز این بود که اینها ارباب متفرّقه را مقرّب إلی الله میدانستند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ شفیع میپنداشتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ به اذن خدا نبود مستقل بود وقتی مستقل شد معلوم میشود این کارها را با علم خودشان انجام میدهند چون این کارها را با علم خودشان انجام میدهند ﴿لَفَسَدَتَا﴾ سورهٴ «انبیاء» تام است ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» تام است ﴿لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ آیه محلّ بحث تام است برای اینکه اینها مستقلاً دارند کار انجام میدهند خب اگر مستقلاً دارند کار انجام میدهند هر کدام از اینها ذاتی دارد و وصفی دارد دیگر نمیشود گفت که اینها دو ذات دارند ولی یک وصف مشترک مگر اینها دو فرد یک نوعاند مگر اینها دو نوع یک جنساند مگر دو جنس تحت مندرج جنس عالیاند که تا بشود ترکیب دو ذات مستقلاند و بسیط، اگر دو ذات مستقلّ بسیطاند و جامع ندارند و صفات آنها هم عین ذات آنهاست دو علم دارند دو قدرت دارند دو حکمت دارند آن وقت اول تنازع است
بنابراین بر اساس آن جهانبینی کلی فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ دیگر فرض اینکه یعنی یک گوشهٴ دیگری یک عالَم دیگری باشد با این موجبهٴ کلیهای که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ سازگار نیست اگر یک گوشهٴ دیگری باشد و یک عالَم دیگری باشد و یک خدای دیگری نه آن خداست نه این خدا چون هر دو محدودند شیء محدود صمد نیست شیء محدود واجبالوجود نیست شیء محدود الله نیست پس بنابراین این مقامها باید از هم تفکیک بشود در مقام اول که توحید مطلق است آیاتی نظیر ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ یا صمدیّت او ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یا ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اینها مطرح است. آیاتی که مربوط به وضع آلودهٴ جاهلیّت کهن است فرمود اگر دو خدا باشد چون اینها معتقد بودند که ارباب متفرّقه دارند این جهانِ موجود را اداره میکنند آن وقت همهٴ این آیات درست در میآید یعنی این براهین سهگانه درست در میآید.
دقیقتر از همه همان سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود که گذشت در سورهٴ «اسراء» دارد ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ اینها اگر مستقل باشند دستدرازی به ذیالعرش میکنند چون هر کدام میخواهد کار خودش را انجام بدهد شما که میگویید ربوبیّت او مستقل است علمش هم که مستقل است تفویضی هم که در کار نیست خب این دستدرازی میکند به آن بالا برای اینکه هر موجودی میخواهد کار خودش را انجام بدهد چه دیگری بخواهد چه نخواهد، چه خدا بخواهد چه نخواهد ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود ناظر به همین بخش است آیهٴ 42 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این بود ﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ پس تفویض در کار نیست که بگوییم کارها را خدا به اینها تفویض کرده چون تفویض بر فرض محال هیچ کدام از این مشکلات را ندارد خدا بر فرض اینکه این محال ممکن باشد تفویض ممکن باشد کارها را هماهنگ به این بتها واگذار کرده هر کدام وظیفهٴ خودشان را انجام میدهند دیگر فسادی در عالَم نیست اما آنها که «کما یقولون» آن طور که اینها میگویند سخن از تفویض نیست سخن از استقلال است چون سخن از استقلال است هر موجودی کار خودش را میخواهد انجام بدهد چه مطالب دیگری باشد چه نباشد لذا دستدرازی به ارادهٴ خدا هم خواهند کرد ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً ٭ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً﴾ خب چون او منزّه از شریک است منزّه از آن است که کسی بتواند به او دستدرازی کند.
پرسش:...
پاسخ: خب البته اینها چون ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ است یقیناً به رضای الهی سخن میگویند دیگر.
پرسش: یک مقداری اختیار هست محضِ محض نیست.
پاسخ: اختیار که هست، ولی اختیار بین جبر و تفویض است مویی نجنبند از سر ما جز به اختیار» اما آن اختیار هم به کَفِ اختیار اوست این طور نیست که ما در اختیار، مختار باشیم ما را مختار خلق کردند ما اگر بخواهیم کاری را بیاختیار انجام بدهیم محال است کسی بخواهد بدون اراده کار بکند اگر طنز است با اراده است، اگر جِدّ است با اراده است اصلاً ﴿خُلِقَ الانسان مختاراً﴾ انسان مجبور است که آزاد باشد انسان را آزاد آفریدند آزادیِ ما نسبت به افعال ماست اما آزادیِ ما آزاد نیست ما را آزاد خلق کردند ما نمیتوانیم بدون آزادی کار بکنیم اینچنین نیست که آزادی ما هم در اختیار ما باشد اختیارِ ما هم در اختیار ما باشد این مؤکّد اختیار است منتها اختیار غیر از تفویض است چه اینکه اختیار غیر از جبر است جبر محال، تفویض محال، امر بین الأمرین که اختیار است حق است.
خب وقتی نوبت براهین تمام شد میفرمایند چون حکمت عملی را با حکمت نظری کنار هم ذکر میکنند بشیر و نذیر است فرمود: ﴿عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ خدا برای خود شریک نمیبیند و شریک نمیداند چون نمیداند نیست در بعی از امور است که میگویند «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» حالا شما نیافتی شاید باشد شما نیافتی. این سخن درست است که اگر کسی ندانست دلیل بر نبود آن معلوم نیست اگر کسی نیافت دلیل بر نبود آن شیء نیست «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» این قاعده درست است اما این قاعده دربارهٴ ممکنات است نه دربارهٴ واجب اگر خدا چیزی را ندانست معلوم میشود نیست دیگر اگر خدا چیزی را نیافت معلوم میشود نیست دیگر چون عدم محض است دیگر اگر هم باشد او باید آفریده باشد لذا قرآن کریم در مسئلهٴ توحید و مانند آن میگوید که حرفی میزنید که خدا نمیداند یعنی نیست ﴿إِتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ﴾ چیزی میگویید که خدا نمیداند یعنی نیست عدم علم خدا یعنی آن شیء معدوم است عدم وجدان خدا یعنی آن شیء معدوم است اگر خدا ﴿عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ است میگوید من شریک ندارم یعنی نیست دیگر چون علمِ نامتناهی که خلافبردار نیست محدود نیست (این یک).
مطلب دیگر آن است که این ﴿عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ ارشاد به نفی موضوع است وگرنه علم به غیب بما أنّه غیب تعلّق نمیگیرد اگر گفته میشود این شخص یا فلان نبیّ عالِم به غیب است یعنی آن مطلبی که برای دیگران غیب است برای حضرت غیب نیست وگرنه غیب بما أنّه غیب که تحت علم قرار نمیگیرد علم، کشف است حضور است ظهور است شهود است اگر دربارهٴ ذات اقدس الهی میگویند: ﴿عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ یعنی جهان که نسبت به شما به دو بخش تقسیم میشود بخشی غیب است بخشی شهادت کلٌّ نسبت به ذات اقدس الهی عالم شهادت است لذا او «بکلّ شیء شهید» است اگر او «بکلّ شیء شهید» بود کلّ شیء مشهود اوست اگر کلّ شیء مشهود او بود غیب و شهادت نداریم پس او عالِم الشّهاده است این غیب و شهادتی که نسبت به شماست نسبت به ذات اقدس الهی نیست که ارشاد به نفی موضوع است. ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾ شما خدا را وصف کردید که ـ معاذ الله ـ شریک دارد مَثیل دارد عَدیل دارد ﴿بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ است خدا منزّه از همین اوصاف شرکآلود شماست. حالا نوبت به انذار و تهدید میرسد به پیامبرش(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) فرمود: ﴿قُل﴾ این کلمهٴ ﴿رَبِّ﴾ را تکرار میکند برای اینکه در حال استغاثه هر چه انسان بیشتر تکرار بکند معلوم میشود مُستغیثتر است که گاهی میگویند «ربّ، ربّ، ربّ» یا «یا الله، یا الله» ده بار میگویند بر اساس همین جهت است ﴿قُل رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی مَا یُوعَدُونَ﴾ خدایا! شما خیلی از امور را به آنها وعید دادی ایعاد کردی تهدیدشان کردی اگر بخواهی آنچه را که نسبت به اینها تهدید کردی وعیدشان دادی به من نشان بدهی که من شاهد تعذیب آنها باشم من را نجات بده! ﴿إِمَّا تُرِیَنِّی مَا یُوعَدُونَ ٭ رَبِّ﴾ باز تکرار ﴿رَبِّ﴾ برای همین جهت است ﴿رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ در اینها که اینها به خودشان ظلم کردند به دین ظلم کردند مرا در بین اینها قرار مده. در بحثهای دیگر در جریان ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ و در موارد دیگر که خداوند گناه را ظلم میداند در بخشهایی از آیات دارد که اینها به خودشان ظلم میکنند ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ این بحث هم از لطایف قرآن کریم است که قبلاً هم داشتیم که اینها به خودشان ظلم میکنند این به خودشان ظلم میکنند نیاز به یک تدبّر جدید دارد و آن این است که بعضی از مفاهیماند که دوتایشان یکجا جمع میشوند مثل عالِم و معلوم، عاقل و معقول، مُحبّ و محبوب اینها با هم جمع میشوند یک شخص ممکن است که محبّ خودش باشد عالِم به خودش باشد عاقل خودش باشد اتحاد عاقل و معقول، عالم و معلوم، محبّ و محبوب اینها ممکن است اما بعضی از مفاهیماند که حتماً تعدّدپذیرند مثل علّت و معلول، خالق و مخلوق، محرّک و متحرّک اینکه یک شیء نمیشود خالق خودش باشد علّت خودش باشد محرّک خودش باشد حتماً دو چیز لازم است پس بعضی از مفاهیماند که اجتماع آنها ممکن است چون متقابل نیستند بعضی از عناوین و مفاهیم است که حتماً کثرت میخواهند. مسئلهٴ ظلم از این قبیل است ظالم و مظلوم دو مفهومی است که یکجا جمع نمیشود زیرا ظالم مرزی دارد مظلوم محدودهای دارد اگر کسی از قلمرو خود تجاوز کرد به محدودهٴ دیگری رسید میشود ظلم، پس ظلم در جایی است که ظالم حدّی دارد (یک) مظلوم مرزی دارد (دو) این ظالم از مرز خود تعدّی کرده به محدودهٴ مظلوم رسیده (سه) اگر این سه عنصر فراهم شد میشود ظلم اگر ما یک شیء داشتیم مثل الف خب الف یک حدّ خاصّ خودش را دارد سرِ جای خودش است دیگر، دیگر ظلم معنا ندارد که اینکه خدا میفرماید گنهکار به خودش ظلم کرده این یعنی چه؟ یعنی چه یعنی یعنی چه؟ ما دو خود داریم یک خودِ حیوانی که هم وهم و خیال در اختیار ماست هم وحدت و غضب در اختیار ماست که این خدا به ما داد به حسب ظاهر مِلک ما کرده به حسب ظاهر. یک خودِ انسانی داریم که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ است آن را به ما نداد، نداد یعنی نداد امانتاً نزد ماست آن همان روح ملکوتی انسانی است ما اگر در محدودهٴ حیوانی به دستور آن انسانیّتمان حرکت کردیم میشویم انسانِ عادل ولی اگر در محدودهٴ حیوانی از مرز بیرون رفتیم از حیوانیّتمان بیرون رفتیم آن محدودهٴ انسانیّت را هم به دام کشیدیم گفتیم تو هم مثل ما باش به فکر ما باش وارد محدودهٴ آن انسانیّت شدیم به او ظلم کردیم این امانت خداست اینکه برای ما نیست چون برای ما نیست به او ستم کردیم شما ببینید در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و «نساء» یک طور حرف دارند در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» یک طور دیگر حرف دارند در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» میفرماید: ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ خدا یک عدّه را از یاد خودشان برده اینها به یاد خودشان نیستند اصلاً دربارهٴ همین گروه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و «نساء» فرمود اینها فقط فکر خودشاناند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ همین که صحبت جبهه و جنگ و دفاع مقدس میشود اینها به فکر خودشاناند خب همین که در سورهٴ «حشر» خدا فرمود اینها خودشان را فراموش کردند در آن سوَر میفرماید اینها فقط به فکر خودشاناند خب این خودِ حیوانی است که به فکر او هستند آن خودِ انسانی است که او را فراموش کردند ما آن برای ما نیست که او را به هر جا بخواهیم ببریم ما امانتداریم اگر بر خلاف حق عمل کردیم به او ظلم کردیم لذا این تعبیر که به خودش ظلم کرده در تعبیرات عرفی ممکن است بر اساس مسامحه باشد ولی در تعبیرات قرآن کریم که منزّه از تسامح و تساهل است این دقیقاً سخن میگوید معلوم میشود روحی است که امانت الهی است به ما داده شد تملیک نکرد ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ که ما امین خداییم باید این امانت را صاف تحویل او بدهیم «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم» یک وقت است که نه، انسان ـ خدای نکرده ـ تعدّی میکند. اینکه فرمود ظلم میکنند هم ظلم به خودشان است هم ظلم به دین است و مانند آن بعد فرمود: ﴿وَإِنَّا عَلَی أَن نُرِیَکَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ﴾ این کلمهٴ «وَعْد» به معنای وعید هم هست منتها غالباً در وعید باب افعال به کار میرود میگویند «أوعد» برای وعد ثلاثی مجرّد به کار میبرند ولی خود ثلاثی مجرّد برای هر دو هم آمده ﴿وَإِنَّا عَلَی أَن نُرِیَکَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ﴾ ما حتماً میتوانیم این کار را انجام بدهیم ما مدّتی برهان اقامه میکنیم ولی شما که پیغمبری(علیک و علی آلک السلام) شما که پیغمبری و دیگران هم باید به شما تأسّی کنند چطور با مردم رفتار میکنی پس سه مطلب شد: مطلب اول آن مسئلهٴ برهانی است که فلسفی و کلامی است که تام بود مطلب دوم تبشیر و انذار است که فرمود دست خداست مطلب سوم این است که شما چطور با مردم رفتار میکنید شما یک وقت با بیگانهها و برونمرزی این بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» این از بیانات نورانی حضرت است در نهجالبلاغه فرمود سنگ را همانجا که آمد برگردان یعنی این دفاع مقدس هشت ساله همین بود دیگر اینچنین نیست که حالا بیگانه سنگ بزند جایی را منفجر بکند و کشور آرام بنشیند اینجا جای سکوت نیست «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» ملّت ستمپذیر یک ملّت ذلیل و فرومایه است. فرمود: «لا یَحتمل الذیء الاّ الذلیل» فرمود فقط ملّت پست و فرومایه است که ستمپذیر است وگرنه مگر میشود آدم ستم را قبول بکند خب نسبت به بیگانه «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» اما نسبت به آشنا و خودی و درون چطور رفتار بکنیم بالأخره اختلاف هست اختلاف نظر هست اختلاف سلیقه هست گاهی کینه هست گاهی بدرفتاری هست ما در جامعهمان با مردم چطور رفتار بکنیم؟ فرمود وظیفهٴ اوّلی شما این است که با بد نجنگید با بدی بجنگید این از لطیفترین معارف قرآن کریم است با مختلِف نجنگید با اختلاف بجنگید ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾ نه «السیّء» نه طرف بد را از پا در بیاورید بدی را از پا در بیاورید این میشود جامعهٴ متمدّن. خب کمتر خانوادهای است که فامیلها اختلاف نداشته باشند کمتر ارحامی است که اختلاف نداشته باشند کمتر قبیلهای است که اختلاف نداشته باشند فرمود با اختلاف مبارزه کنید نه با طرف اختیار با سیّء و با آدم بد نجنگید با بدی بجنگید ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾ مردان الهی را هم وصف میکند در آیات دیگر که ﴿یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾ اگر جامعهٴ ما اینچنین باشد دیگر در دادگستریها پلّههایش پر از مزاحمها و شکایتکنندهها و اینها نیست مواظب گفتارمانیم، رفتارمانیم کمی تحمّل میکنیم اگر کسی حرف تندی به ما زدند فوراً پرخاش نمیکنیم اگر کسی بیمِهری کرد فوراً درصدد کیفر نیستیم آن وقت جامعه میشود جامعهٴ متمدّن شما میبینید غالب این دعواها برای اینکه کسی حرفی زد حالا عصبانی بود دیگری فوراً درصدد انتقام است فرمود: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾ این دو نکته را دارد: یکی اینکه اولاً با بد به جنگ نیفتیم بدِ خودی یعنی بدِ داخلی برادر مسلمان اگر بدی دیدی با بد جنگ نکن با بدی جنگ بکن (این یک) و جنگ با بدی هم روشهای متعدّد دارد بهترین روش را انتخاب بکن (دو) «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ الحَسَنَةُ» «السیّئة» نیست ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾ است نه با خوبی، بدی را برطرف کن با خوبترین روش بدی را برطرف کن این میشود جامعهٴ متمدّن اگر جامعه اینچنین شد حضرت ظهور میکند بارها به عرضتان رسید تا عقل جامعه کامل نشود حضرت ظهور نمیکند شما روایات ظهور را ببینید به برکت حضرت «وَضَع الله سبحانه و تعالی یَدَهُ علی رئوس الأنعام فیزید به أحلامهم و عقولهم» آن وقت الآن اگر جامعه هفت میلیارد است ادارهٴ هفت میلیارد آدم عاقل سخت نیست مگر با کُشتن حضرت جامعه را اداره میکند.
پرسش:...39
پاسخ: غرض این است که برونمرزی ما یک وظیفهٴ دیگر داریم فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» اما با درونمرزی با برادران خودمان چطور رفتار بکنیم با برادران خودمان که همه شیعهایم قرآن را قبول داریم عترت را قبول داریم همهمان اهل حرمیم همهمان اهل نماز جماعتیم با یکدیگر چطور رفتار بکنیم؟ اولاً مواظب زبانمان باشیم که کسی را نرنجانیم بر فرض اگر کسی ما را رنجاند ما دو طریق داریم: با او درگیر نشویم با بدی درگیر بشویم (یک) آن هم با بهترین روش او را جذب میکنیم این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است فرمود: «عَجَبْتُ لأقوام یَشترون العقیده بأموالهم و لا یشترون الأحرار بأخلاقهم» فرمود من تعجّب میکنم مردم خب آن روزی که بردهداری رواج داشت فرمود من تعجّب میکنم مردم پول میدهند برده میخرند اما اخلاق به کار نمیبرند که آزادگان را بخرند چه کسی است که نسبت به ما احسان بکند و ما شیفتهٴ او نشویم! همهٴ ما همین داریم دیگر خجالت میکشیم گاهی هم گریه میکنیم گاهی عذرخواهی میکنیم گاهی نامه مینویسیم همهٴ ما این طور هستیم دیگر خب این سرمایه در درون همهٴ ما هست فرمود شما با اخلاق میتوانی جامعه را نَرم بکنی این آیه پیامش این نیست که با بد بجنگید (یک) پیامش این نیست که بدی را به خوبی جبران بکنید (دو) پیامش این است که بدی را با بهترین روش درمان کنید (سه) ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ نه «بالّتی هی الحَسَنة» ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
عناصر محوری سوَر مکّی، اصول دین است
قرآن کریم هم ناظر به وضع موجود جامعه است هم به طور کلّی اصولی را تبیین میکند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿91﴾ عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿92﴾ قُل رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی مَا یُوعَدُونَ ﴿93﴾ رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿94﴾ وَإِنَّا عَلَی أَن نُرِیَکَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ ﴿95﴾
چون سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» در مکه نازل شد و همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید عناصر محوری سوَر مکّی اصول دین است در این سوره اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت مبسوطاً بیان شده و بیان میشود و در کنارش تبشیر و انذار هم هست یعنی حکمت نظری با حکمت عملی آمیخته است آنها را دعوت میکند به پذیرش حق بعد از روشن شدن آن بعد انذار میکند که اگر حق بعد از روشن شدن مورد پذیرش اینها نشد مورد عذاب الهیاند.
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم هم ناظر به وضع موجود جامعه است هم به طور کلّی اصولی را تبیین میکند وضع موجود در جامعهٴ جاهلی غالباً شرک بود نه الحاد گاهی هم مسئلهٴ الحاد را مطرح میکردند ولی غالباً مسئلهٴ شرک مطرح میشد چون آنچه مبتلابه جامعهٴ جاهلی بود همان جریان مشرک بودن آنها بود یعنی آنها معتقد بودند واجبالوجود موجود است و شریکی ندارد در وجوبِ وجود معتقد بودند آن واجبالوجود خالق کل است و شریکی ندارد و معتقد بودند آن واجبالوجود که خالق کل است مدیر کل است ربّالأرباب است و شریکی ندارد منتها مقاطع جزئیه جهان خلقت را ارباب متفرّقون اداره میکنند برای انسان یک ربّ است برای حیوان یک ربّ است برای آسمان یک ربّ است برای زمین یک ربّ است همین طور ارباب متفرّقون دیگر.
پرسش: حاج آقا قاعدهای در قرآن داریم که ...
پاسخ: بله دیگر، چون آیات قرآن چند طایفه است یک بخشاش مربوط به همین اثبات توحید الهیّت است که جامعهٴ که جامعهٴ جاهلی مبتلا بودند که اول اقرار میگرفت که ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» از آیهٴ 84 به بعد همهاش اقراری است که از آنها گرفته شده این مسلّم بودن عندالخصم قیاس را قیاس جدلی میکند منتها این یک مطلب چون هم معقول است و هم مقبول میشود جدال احسن که از ضعف فکری مخاطب کسی سوء استفاده نکرده و نمیکند ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ در آیهٴ 85 به بعد همین سوره ﴿قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ٭ قُلْ مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلاَ یُجَارُ عَلَیْهِ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ اینها مطالبی است حق و مورد قبول اینکه میبینید در کتابهای میگویند «لئن سَلَّمْنا، لئن سَلَّمْنا» یعنی تنزّل از برهان به جدل است وگرنه در مسئله برهان که «سلّمنا» و «لا نسلّم» مطرح نیست چه قبول چه نکول، قرآن حرف خودش را میزند اینکه میبینید «و لئن سَلَّمْنا» در غالب این کتابها بعد از اینکه تحقیق دقیق به عمل آمده میگویند «و لئن سَلَّمْنا» یعنی اگر تنزّل بکنیم از برهان به جدل بپردازیم باز هم حق با ماست وگرنه در مسائل برهانی که جای تسلّم مطرح نیست که، بنابراین اگر وضع موجود جاهلی باشد این است، اما برهان که کاری به وضع موجود ندارد در روزگار گذشتهٴ کهن یا آینده الی یوم القیامه اگر فکری پیدا شد گفت خدایی نیست ـ معاذ الله ـ شما چه دلیلی دارید بر اثبات او؟ (این یک) و اگر گفته شد که خدا شریک دارد شما چه دلیل دارید بر نفی او (این دو) کتابی که برای گذشته و آینده است الی یوم القیامه همهٴ معارف را به همراه دارد بخشی از آیات که جهانبینی توحیدی را طرح میکند چه قائلی داشته باشد چه نداشته باشد چه در حجاز چه در غیر حجاز این است که میفرماید: ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ این نکره در سیاق نفی است یعنی خدا حقیقت بیمانند است نه دو فرد از یک نوع نه دو نوع از یک جنس نه دو جنس متوسّط در جنس عالی اصلاً او شریکپذیر نیست دقیقتر از این ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ همان آیات اوایل سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است که گذشت ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اصلاً الوهیّت، شهادت میدهد که تعدّدپذیر نیست مگر میشود شما دوتا نامتناهی داشته باشی آنکه محدود و متناهی است که خدا نیست خدا آن است که حقیقت نامتناهی باشد خب دوتا نامتناهی اصلاً فرضش محال است نه اینکه فرضِ محال باشد دو نامتناهی فرضش محال است یک متناهی جا برای غیر نمیگذارد آن دو روایت نورانی که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در کتاب صلات در باب ذکر در معنای «الله اکبر» چون کتاب الصلاة وسائل مثل سایر کتاب حدیث احکام صلات را دارد (یک) کتاب ذکر را دارد (دو) کتاب دعا را دارد (سه) کتاب قرآن را دارد (چهار) این بحثهایی که مربوط به قرآن است مربوط به دعاست مربوط به ذکر است اینها تبرّکاً در کنار کتاب صلات آمده در کتاب الذکر وسائل آن دو روایت که در طیّ این سالها چندین بار، چندین بار یعنی چندین بار آوردیم و خواندیم که وقتی از وجود مبارک امام صادق سؤال میکنند یا مستقیماً وجود مبارک امام صادق از شاگردان مخصوصشان سؤال میکند «الله اکبر» یعنی چه؟ آنها عرض کردند «الله أکبر مِن کلّ شیء» خدا از هر چیزی بزرگتر است فرمود: «فَقد حَدَّدْتَهُ» مگر چیزی هست که خدا از او بزرگتر باشد اگر خدایی هست و چیزی هست پس هم خدا محدود است هم آنها محدود، عرض کرد پس معنای «الله اکبر» چیست؟ فرمود: «الله أکبر مِن أن یوصَف» خب اینها در حدّ «لا تنقض الیقین بالشکّ» نیست که با پنج شش سال درس خواندن حل بشود اینها جان کندن میخواهد که یعنی چه؟ که «الله أکبر مِن أن یوصف» یعنی چه؟ آن هم قضیه موجبهٴ معدولة المحمول است یا سالبهٴ محصّله «الله أکبر مِن أن یوصف» یعنی «الله لا یوصَف» به نحو قضیهٴ موجبة المعدول یا «لیس له صفت» به نحو سالبهٴ محصّله کما هو الحق. خب این معانی از همین آیات برمیآید که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾، ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اصلاً الوهیّت شهادت میدهد که دو بردار نیست نه اینکه خدا زبانی گفته ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ تا اشکال فخررازی و امثال فخررازی مطرح بشود که اتّحاد شاهد و مدّعی است خود خدا مدّعی وحدت است پس خودش هم دارد شهادت میدهد این چه شهادت مسموعی است سخن از شهادت قولی نیست آن مرحلهٴ نازله است شهادت به این است که اصلاً الهیّت دو برنمیدارد مگر میشود ما دو نامتناهی داشته باشیم.
خب این براهین مربوط به کلّ جهانبینی است که اصلاً الوهیّت تعدّدپذیر نیست مستحیل است ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ از این قبیل است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ از این قبیل است ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ از این قبیل است صمدیّت او از این قبیل است چیزی که جای خالی دارد دیگری آن جای خالی را پر کرده که این صمد نیست اگر صمد است کمبود ندارد اگر ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ که نکره در سیاق نفی است معادل ندارد فرض بکنیم گوشهای در جای دیگری یک خدای دیگری است و یک دستگاه دیگری دارد این آیات همه نافی آنهاست. در جاهلیّت این گونه از افکار بلند نبود ولی قرآن همهٴ معارف را برای همهٴ بشر الی یوم القیامه آورده که اینها دستهٴ اول آیات توحید است. دستهٴ دوم آیاتی است که مربوط به جامعهٴ جاهلی حجاز و امثال آنهاست که اینها معتقد بودند خدا واجبالوجود است خالق کل است شریک ندارد ربّالأرباب است شریک ندارد منتها ارباب متفرّقه دارند اداره میکنند. در این زمینه آیات فراوانی است که بیشترین آیات مربوط به جاهلیّت حجاز این بخش از آیات است که شما این آلهه را که ربّ میدانید اینها چه کارهاند؟ خدا کار را به اینها تفویض کرده است که دو برهان بر استحاله است یک موجود حقیرِ محض نمیتواند مستقل باشد و از آن طرف به لحاظ مبدأ فاعلی خدای سبحان که قدرتش نامتناهی است و این ذاتیِ اوست نمیتوان فرض کرد که او مغلولالید باشد نه از او میشود کاست نه بر این میشود افزود هم تفویض امر به موجود ممکن مستحیل است هم قدرت نامتناهی و ذاتی حق اجازهٴ تفویض نمیدهد پس تفویض چه در نظام تکوین و چه در تفویضی که در مقابل جبر است مستحیل است نه بد است بلکه محال است (این دو) اینها که معتقد به ربوبیّت این آلهه بودند اینها را مستقل میپنداشتند دیگر آن تحلیل عمیق که اینها فقیر محضاند و ذاتاً نیازمند به حقاند که درک نمیکردند اینها را مستقل میپنداشتند اگر تفویض بود بر فرض محال هیچ کدام از این براهین توحیدی مزاحم نبود نه برهان توحیدی سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» نه این برهان توحیدی سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» نه آن ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هیچ کدام تام نیست چرا؟ برای اینکه از آن دوتا محال که بگذریم خدای سبحان که واحد هماهنگ کننده است کارها را با هماهنگی تفویض این ارباب متفرّقه کرده است آن وقت چه محذوری دارد علم را خدا داد قدرت را خدا دارد رهبری را خدا داد مدیریت را خدا داد و خداوند کارها را مشخص کرده آن وقت هر الهی کار خودش را هماهنگ با دیگری انجام میدهد ـ معاذ الله ـ اگر این چهار فرشته ارباب متفرّقه بودند الآن حیات را به اسرافیل داد مرگ را به عزرائیل(سلام الله علیهما) داد علم را به جبرئیل داد کِیل و اقتصاد و رزق و روزی مردم را به میکائیل داد اما نه به نحو تفویض در همهٴ امور فیض او «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة» اگر جبرئیل وحی میآورد علم میآورد به جبرئیل میگوید: «ما اوحیت اذ اوحیت ولکن الله اوحیٰ» اگر عزرائیل(سلام الله علیه) قبض روح میکند میفرماید: «ما أمَتَّ إذ أمَتْ ولکنّ الله یمیتُ و أمات» و اگر اسرافیل(سلام الله علیه) میدمد و حیاتبخش کودک نوزاد و دیگران است میفرماید: «وما احییت اذ احییت ولکن الله احیی» و اگر اسرافیل در مسئله قیامت این کار را میکند و اگر میکائیل رزق را زیاد میکند همه همین طور است هیچ کدام نیستند مگر اینکه مجاری ارادهٴ خدای سبحاناند شما در زیارتهای جامعه هم دربارهٴ ائمه(علیهم السلام) مثل همین کاری که جبرئیل و اسرافیل و میکائیل که گردانندگان عالَماند میخوانید میفرماید مجاری ارادی الهی و مقادیر مقدّرات الهی با دست شما انجام میگیرد یعنی اگر شما شفا دادید «و ما شَفَیْت إذ شفیت ولکن الله شفیٰ» خب چطور جبرئیل میتواند این کارها را انجام بدهد آن که بالاتر از جبرئیل است نمیتواند این کارها را انجام بدهد خب اینها که اسمای الهی را از مقام آدمیّت یاد گرفتند که، بنابراین اگر ـ معاذ الله ـ تفویض به این معنا باشد که خدا کارها را به اینها واگذار کرده باشد ـ معاذ الله ـ به نحو تفویض این نه برهان سورهٴ «انبیاء» تام است نه برهان سورهٴ «اسراء» تام است نه برهان سورهٴ «مؤمنون» برای اینکه کجایش ناهماهنگی پیش میآید آن واحد هماهنگ کننده کارها را تقسیم کرده به نحو تفویض ـ معاذ الله ـ ولی مشرکین قائل به این نبودند نه تنها تفویض محال است مشرکین قائل بودند که اینها در این کارها مستقلاند چون در این کارها مستقلاند خدای سبحان میفرماید چه کسی به این ارباب اذن داده اینها که سِمتی ندارند آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» را که خواندیم فرمود: ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ (یک) ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ (سه) نه مظاهره دارند نه مشارکه دارند نه استقلال دارند اینها هیچ کارهاند میماند مسئله شفاعت، شفاعت هم که خدا به اینها اذن نداد آن بخش چهارم که فرمود: ﴿ولا تنفع الشفاعة الا باذنه﴾ که به اینها اذن نداد. مشکل جاهلیّت حجاز این بود که اینها ارباب متفرّقه را مقرّب إلی الله میدانستند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ شفیع میپنداشتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ به اذن خدا نبود مستقل بود وقتی مستقل شد معلوم میشود این کارها را با علم خودشان انجام میدهند چون این کارها را با علم خودشان انجام میدهند ﴿لَفَسَدَتَا﴾ سورهٴ «انبیاء» تام است ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» تام است ﴿لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ آیه محلّ بحث تام است برای اینکه اینها مستقلاً دارند کار انجام میدهند خب اگر مستقلاً دارند کار انجام میدهند هر کدام از اینها ذاتی دارد و وصفی دارد دیگر نمیشود گفت که اینها دو ذات دارند ولی یک وصف مشترک مگر اینها دو فرد یک نوعاند مگر اینها دو نوع یک جنساند مگر دو جنس تحت مندرج جنس عالیاند که تا بشود ترکیب دو ذات مستقلاند و بسیط، اگر دو ذات مستقلّ بسیطاند و جامع ندارند و صفات آنها هم عین ذات آنهاست دو علم دارند دو قدرت دارند دو حکمت دارند آن وقت اول تنازع است
بنابراین بر اساس آن جهانبینی کلی فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ دیگر فرض اینکه یعنی یک گوشهٴ دیگری یک عالَم دیگری باشد با این موجبهٴ کلیهای که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ سازگار نیست اگر یک گوشهٴ دیگری باشد و یک عالَم دیگری باشد و یک خدای دیگری نه آن خداست نه این خدا چون هر دو محدودند شیء محدود صمد نیست شیء محدود واجبالوجود نیست شیء محدود الله نیست پس بنابراین این مقامها باید از هم تفکیک بشود در مقام اول که توحید مطلق است آیاتی نظیر ﴿لَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ﴾ یا صمدیّت او ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یا ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اینها مطرح است. آیاتی که مربوط به وضع آلودهٴ جاهلیّت کهن است فرمود اگر دو خدا باشد چون اینها معتقد بودند که ارباب متفرّقه دارند این جهانِ موجود را اداره میکنند آن وقت همهٴ این آیات درست در میآید یعنی این براهین سهگانه درست در میآید.
دقیقتر از همه همان سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود که گذشت در سورهٴ «اسراء» دارد ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ اینها اگر مستقل باشند دستدرازی به ذیالعرش میکنند چون هر کدام میخواهد کار خودش را انجام بدهد شما که میگویید ربوبیّت او مستقل است علمش هم که مستقل است تفویضی هم که در کار نیست خب این دستدرازی میکند به آن بالا برای اینکه هر موجودی میخواهد کار خودش را انجام بدهد چه دیگری بخواهد چه نخواهد، چه خدا بخواهد چه نخواهد ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود ناظر به همین بخش است آیهٴ 42 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این بود ﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾ پس تفویض در کار نیست که بگوییم کارها را خدا به اینها تفویض کرده چون تفویض بر فرض محال هیچ کدام از این مشکلات را ندارد خدا بر فرض اینکه این محال ممکن باشد تفویض ممکن باشد کارها را هماهنگ به این بتها واگذار کرده هر کدام وظیفهٴ خودشان را انجام میدهند دیگر فسادی در عالَم نیست اما آنها که «کما یقولون» آن طور که اینها میگویند سخن از تفویض نیست سخن از استقلال است چون سخن از استقلال است هر موجودی کار خودش را میخواهد انجام بدهد چه مطالب دیگری باشد چه نباشد لذا دستدرازی به ارادهٴ خدا هم خواهند کرد ﴿إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً ٭ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً﴾ خب چون او منزّه از شریک است منزّه از آن است که کسی بتواند به او دستدرازی کند.
پرسش:...
پاسخ: خب البته اینها چون ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ است یقیناً به رضای الهی سخن میگویند دیگر.
پرسش: یک مقداری اختیار هست محضِ محض نیست.
پاسخ: اختیار که هست، ولی اختیار بین جبر و تفویض است مویی نجنبند از سر ما جز به اختیار» اما آن اختیار هم به کَفِ اختیار اوست این طور نیست که ما در اختیار، مختار باشیم ما را مختار خلق کردند ما اگر بخواهیم کاری را بیاختیار انجام بدهیم محال است کسی بخواهد بدون اراده کار بکند اگر طنز است با اراده است، اگر جِدّ است با اراده است اصلاً ﴿خُلِقَ الانسان مختاراً﴾ انسان مجبور است که آزاد باشد انسان را آزاد آفریدند آزادیِ ما نسبت به افعال ماست اما آزادیِ ما آزاد نیست ما را آزاد خلق کردند ما نمیتوانیم بدون آزادی کار بکنیم اینچنین نیست که آزادی ما هم در اختیار ما باشد اختیارِ ما هم در اختیار ما باشد این مؤکّد اختیار است منتها اختیار غیر از تفویض است چه اینکه اختیار غیر از جبر است جبر محال، تفویض محال، امر بین الأمرین که اختیار است حق است.
خب وقتی نوبت براهین تمام شد میفرمایند چون حکمت عملی را با حکمت نظری کنار هم ذکر میکنند بشیر و نذیر است فرمود: ﴿عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ خدا برای خود شریک نمیبیند و شریک نمیداند چون نمیداند نیست در بعی از امور است که میگویند «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» حالا شما نیافتی شاید باشد شما نیافتی. این سخن درست است که اگر کسی ندانست دلیل بر نبود آن معلوم نیست اگر کسی نیافت دلیل بر نبود آن شیء نیست «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» این قاعده درست است اما این قاعده دربارهٴ ممکنات است نه دربارهٴ واجب اگر خدا چیزی را ندانست معلوم میشود نیست دیگر اگر خدا چیزی را نیافت معلوم میشود نیست دیگر چون عدم محض است دیگر اگر هم باشد او باید آفریده باشد لذا قرآن کریم در مسئلهٴ توحید و مانند آن میگوید که حرفی میزنید که خدا نمیداند یعنی نیست ﴿إِتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ﴾ چیزی میگویید که خدا نمیداند یعنی نیست عدم علم خدا یعنی آن شیء معدوم است عدم وجدان خدا یعنی آن شیء معدوم است اگر خدا ﴿عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ است میگوید من شریک ندارم یعنی نیست دیگر چون علمِ نامتناهی که خلافبردار نیست محدود نیست (این یک).
مطلب دیگر آن است که این ﴿عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ ارشاد به نفی موضوع است وگرنه علم به غیب بما أنّه غیب تعلّق نمیگیرد اگر گفته میشود این شخص یا فلان نبیّ عالِم به غیب است یعنی آن مطلبی که برای دیگران غیب است برای حضرت غیب نیست وگرنه غیب بما أنّه غیب که تحت علم قرار نمیگیرد علم، کشف است حضور است ظهور است شهود است اگر دربارهٴ ذات اقدس الهی میگویند: ﴿عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ یعنی جهان که نسبت به شما به دو بخش تقسیم میشود بخشی غیب است بخشی شهادت کلٌّ نسبت به ذات اقدس الهی عالم شهادت است لذا او «بکلّ شیء شهید» است اگر او «بکلّ شیء شهید» بود کلّ شیء مشهود اوست اگر کلّ شیء مشهود او بود غیب و شهادت نداریم پس او عالِم الشّهاده است این غیب و شهادتی که نسبت به شماست نسبت به ذات اقدس الهی نیست که ارشاد به نفی موضوع است. ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾ شما خدا را وصف کردید که ـ معاذ الله ـ شریک دارد مَثیل دارد عَدیل دارد ﴿بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ﴾ است خدا منزّه از همین اوصاف شرکآلود شماست. حالا نوبت به انذار و تهدید میرسد به پیامبرش(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) فرمود: ﴿قُل﴾ این کلمهٴ ﴿رَبِّ﴾ را تکرار میکند برای اینکه در حال استغاثه هر چه انسان بیشتر تکرار بکند معلوم میشود مُستغیثتر است که گاهی میگویند «ربّ، ربّ، ربّ» یا «یا الله، یا الله» ده بار میگویند بر اساس همین جهت است ﴿قُل رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی مَا یُوعَدُونَ﴾ خدایا! شما خیلی از امور را به آنها وعید دادی ایعاد کردی تهدیدشان کردی اگر بخواهی آنچه را که نسبت به اینها تهدید کردی وعیدشان دادی به من نشان بدهی که من شاهد تعذیب آنها باشم من را نجات بده! ﴿إِمَّا تُرِیَنِّی مَا یُوعَدُونَ ٭ رَبِّ﴾ باز تکرار ﴿رَبِّ﴾ برای همین جهت است ﴿رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ در اینها که اینها به خودشان ظلم کردند به دین ظلم کردند مرا در بین اینها قرار مده. در بحثهای دیگر در جریان ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ و در موارد دیگر که خداوند گناه را ظلم میداند در بخشهایی از آیات دارد که اینها به خودشان ظلم میکنند ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ این بحث هم از لطایف قرآن کریم است که قبلاً هم داشتیم که اینها به خودشان ظلم میکنند این به خودشان ظلم میکنند نیاز به یک تدبّر جدید دارد و آن این است که بعضی از مفاهیماند که دوتایشان یکجا جمع میشوند مثل عالِم و معلوم، عاقل و معقول، مُحبّ و محبوب اینها با هم جمع میشوند یک شخص ممکن است که محبّ خودش باشد عالِم به خودش باشد عاقل خودش باشد اتحاد عاقل و معقول، عالم و معلوم، محبّ و محبوب اینها ممکن است اما بعضی از مفاهیماند که حتماً تعدّدپذیرند مثل علّت و معلول، خالق و مخلوق، محرّک و متحرّک اینکه یک شیء نمیشود خالق خودش باشد علّت خودش باشد محرّک خودش باشد حتماً دو چیز لازم است پس بعضی از مفاهیماند که اجتماع آنها ممکن است چون متقابل نیستند بعضی از عناوین و مفاهیم است که حتماً کثرت میخواهند. مسئلهٴ ظلم از این قبیل است ظالم و مظلوم دو مفهومی است که یکجا جمع نمیشود زیرا ظالم مرزی دارد مظلوم محدودهای دارد اگر کسی از قلمرو خود تجاوز کرد به محدودهٴ دیگری رسید میشود ظلم، پس ظلم در جایی است که ظالم حدّی دارد (یک) مظلوم مرزی دارد (دو) این ظالم از مرز خود تعدّی کرده به محدودهٴ مظلوم رسیده (سه) اگر این سه عنصر فراهم شد میشود ظلم اگر ما یک شیء داشتیم مثل الف خب الف یک حدّ خاصّ خودش را دارد سرِ جای خودش است دیگر، دیگر ظلم معنا ندارد که اینکه خدا میفرماید گنهکار به خودش ظلم کرده این یعنی چه؟ یعنی چه یعنی یعنی چه؟ ما دو خود داریم یک خودِ حیوانی که هم وهم و خیال در اختیار ماست هم وحدت و غضب در اختیار ماست که این خدا به ما داد به حسب ظاهر مِلک ما کرده به حسب ظاهر. یک خودِ انسانی داریم که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ است آن را به ما نداد، نداد یعنی نداد امانتاً نزد ماست آن همان روح ملکوتی انسانی است ما اگر در محدودهٴ حیوانی به دستور آن انسانیّتمان حرکت کردیم میشویم انسانِ عادل ولی اگر در محدودهٴ حیوانی از مرز بیرون رفتیم از حیوانیّتمان بیرون رفتیم آن محدودهٴ انسانیّت را هم به دام کشیدیم گفتیم تو هم مثل ما باش به فکر ما باش وارد محدودهٴ آن انسانیّت شدیم به او ظلم کردیم این امانت خداست اینکه برای ما نیست چون برای ما نیست به او ستم کردیم شما ببینید در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و «نساء» یک طور حرف دارند در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» یک طور دیگر حرف دارند در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» میفرماید: ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ خدا یک عدّه را از یاد خودشان برده اینها به یاد خودشان نیستند اصلاً دربارهٴ همین گروه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و «نساء» فرمود اینها فقط فکر خودشاناند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ همین که صحبت جبهه و جنگ و دفاع مقدس میشود اینها به فکر خودشاناند خب همین که در سورهٴ «حشر» خدا فرمود اینها خودشان را فراموش کردند در آن سوَر میفرماید اینها فقط به فکر خودشاناند خب این خودِ حیوانی است که به فکر او هستند آن خودِ انسانی است که او را فراموش کردند ما آن برای ما نیست که او را به هر جا بخواهیم ببریم ما امانتداریم اگر بر خلاف حق عمل کردیم به او ظلم کردیم لذا این تعبیر که به خودش ظلم کرده در تعبیرات عرفی ممکن است بر اساس مسامحه باشد ولی در تعبیرات قرآن کریم که منزّه از تسامح و تساهل است این دقیقاً سخن میگوید معلوم میشود روحی است که امانت الهی است به ما داده شد تملیک نکرد ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ که ما امین خداییم باید این امانت را صاف تحویل او بدهیم «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم» یک وقت است که نه، انسان ـ خدای نکرده ـ تعدّی میکند. اینکه فرمود ظلم میکنند هم ظلم به خودشان است هم ظلم به دین است و مانند آن بعد فرمود: ﴿وَإِنَّا عَلَی أَن نُرِیَکَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ﴾ این کلمهٴ «وَعْد» به معنای وعید هم هست منتها غالباً در وعید باب افعال به کار میرود میگویند «أوعد» برای وعد ثلاثی مجرّد به کار میبرند ولی خود ثلاثی مجرّد برای هر دو هم آمده ﴿وَإِنَّا عَلَی أَن نُرِیَکَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ﴾ ما حتماً میتوانیم این کار را انجام بدهیم ما مدّتی برهان اقامه میکنیم ولی شما که پیغمبری(علیک و علی آلک السلام) شما که پیغمبری و دیگران هم باید به شما تأسّی کنند چطور با مردم رفتار میکنی پس سه مطلب شد: مطلب اول آن مسئلهٴ برهانی است که فلسفی و کلامی است که تام بود مطلب دوم تبشیر و انذار است که فرمود دست خداست مطلب سوم این است که شما چطور با مردم رفتار میکنید شما یک وقت با بیگانهها و برونمرزی این بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» این از بیانات نورانی حضرت است در نهجالبلاغه فرمود سنگ را همانجا که آمد برگردان یعنی این دفاع مقدس هشت ساله همین بود دیگر اینچنین نیست که حالا بیگانه سنگ بزند جایی را منفجر بکند و کشور آرام بنشیند اینجا جای سکوت نیست «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» ملّت ستمپذیر یک ملّت ذلیل و فرومایه است. فرمود: «لا یَحتمل الذیء الاّ الذلیل» فرمود فقط ملّت پست و فرومایه است که ستمپذیر است وگرنه مگر میشود آدم ستم را قبول بکند خب نسبت به بیگانه «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» اما نسبت به آشنا و خودی و درون چطور رفتار بکنیم بالأخره اختلاف هست اختلاف نظر هست اختلاف سلیقه هست گاهی کینه هست گاهی بدرفتاری هست ما در جامعهمان با مردم چطور رفتار بکنیم؟ فرمود وظیفهٴ اوّلی شما این است که با بد نجنگید با بدی بجنگید این از لطیفترین معارف قرآن کریم است با مختلِف نجنگید با اختلاف بجنگید ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾ نه «السیّء» نه طرف بد را از پا در بیاورید بدی را از پا در بیاورید این میشود جامعهٴ متمدّن. خب کمتر خانوادهای است که فامیلها اختلاف نداشته باشند کمتر ارحامی است که اختلاف نداشته باشند کمتر قبیلهای است که اختلاف نداشته باشند فرمود با اختلاف مبارزه کنید نه با طرف اختیار با سیّء و با آدم بد نجنگید با بدی بجنگید ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾ مردان الهی را هم وصف میکند در آیات دیگر که ﴿یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾ اگر جامعهٴ ما اینچنین باشد دیگر در دادگستریها پلّههایش پر از مزاحمها و شکایتکنندهها و اینها نیست مواظب گفتارمانیم، رفتارمانیم کمی تحمّل میکنیم اگر کسی حرف تندی به ما زدند فوراً پرخاش نمیکنیم اگر کسی بیمِهری کرد فوراً درصدد کیفر نیستیم آن وقت جامعه میشود جامعهٴ متمدّن شما میبینید غالب این دعواها برای اینکه کسی حرفی زد حالا عصبانی بود دیگری فوراً درصدد انتقام است فرمود: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾ این دو نکته را دارد: یکی اینکه اولاً با بد به جنگ نیفتیم بدِ خودی یعنی بدِ داخلی برادر مسلمان اگر بدی دیدی با بد جنگ نکن با بدی جنگ بکن (این یک) و جنگ با بدی هم روشهای متعدّد دارد بهترین روش را انتخاب بکن (دو) «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ الحَسَنَةُ» «السیّئة» نیست ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾ است نه با خوبی، بدی را برطرف کن با خوبترین روش بدی را برطرف کن این میشود جامعهٴ متمدّن اگر جامعه اینچنین شد حضرت ظهور میکند بارها به عرضتان رسید تا عقل جامعه کامل نشود حضرت ظهور نمیکند شما روایات ظهور را ببینید به برکت حضرت «وَضَع الله سبحانه و تعالی یَدَهُ علی رئوس الأنعام فیزید به أحلامهم و عقولهم» آن وقت الآن اگر جامعه هفت میلیارد است ادارهٴ هفت میلیارد آدم عاقل سخت نیست مگر با کُشتن حضرت جامعه را اداره میکند.
پرسش:...39
پاسخ: غرض این است که برونمرزی ما یک وظیفهٴ دیگر داریم فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ» اما با درونمرزی با برادران خودمان چطور رفتار بکنیم با برادران خودمان که همه شیعهایم قرآن را قبول داریم عترت را قبول داریم همهمان اهل حرمیم همهمان اهل نماز جماعتیم با یکدیگر چطور رفتار بکنیم؟ اولاً مواظب زبانمان باشیم که کسی را نرنجانیم بر فرض اگر کسی ما را رنجاند ما دو طریق داریم: با او درگیر نشویم با بدی درگیر بشویم (یک) آن هم با بهترین روش او را جذب میکنیم این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است فرمود: «عَجَبْتُ لأقوام یَشترون العقیده بأموالهم و لا یشترون الأحرار بأخلاقهم» فرمود من تعجّب میکنم مردم خب آن روزی که بردهداری رواج داشت فرمود من تعجّب میکنم مردم پول میدهند برده میخرند اما اخلاق به کار نمیبرند که آزادگان را بخرند چه کسی است که نسبت به ما احسان بکند و ما شیفتهٴ او نشویم! همهٴ ما همین داریم دیگر خجالت میکشیم گاهی هم گریه میکنیم گاهی عذرخواهی میکنیم گاهی نامه مینویسیم همهٴ ما این طور هستیم دیگر خب این سرمایه در درون همهٴ ما هست فرمود شما با اخلاق میتوانی جامعه را نَرم بکنی این آیه پیامش این نیست که با بد بجنگید (یک) پیامش این نیست که بدی را به خوبی جبران بکنید (دو) پیامش این است که بدی را با بهترین روش درمان کنید (سه) ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ نه «بالّتی هی الحَسَنة» ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است