- 249
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 42 تا 50 سوره طه_ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 42 تا 50 سوره طه _ بخش دوم"
سر تقدم سمع بر بصر در قرآن
تبیین معنای معیت خداوند با حضرت موسی و هارون(علیهما السلام)
محور ادعای ربوبیت فرعون
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوکَ بِآیَاتِی وَلاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی ﴿42﴾ اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ﴿43﴾ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی ﴿44﴾ قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی ﴿45﴾ قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی ﴿46﴾ فَأْتِیَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَنی إِسْرائِیلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ وَالسَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی ﴿47﴾ إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی ﴿48﴾ قَالَ فَمَن رَبُّکُمَا یَا مُوسَی ﴿49﴾ قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی ﴿50﴾
سِرّ تقدم سمع بر بصر در قرآن:
بعد از اینکه ذات اقدس الهی موسی و هارون(علیهما السلام) را به آن آیات الهی تجهیز کرد دستور داد به طرف فرعون بروید آنها عرض کردند ممکن است این شتابزده نفی کند و یا طغیان کند خدای سبحان فرمود من با شما هستم میشنوم و میبینم معمولاً در قرآن سَمع قبل از بصر ذکر میشود خدا سمیعِ بصیر است یا انسان را خداوند سمیعِ بصیر قرار داد و مانند آن چه اینکه غالباً سَمع مفرد ذکر میشود و ابصار جمع، در ترجیح سمع و بصر عدّهٴ زیادی اظهارنظر کردند بعضیها گفتند بصر مهمتر از سمع است بعضیها ادلّهٴ فراوان دیگری اقامه کردند که سمع بالاتر از بصر است اگر کسی نابینا بود ممکن است از راه گوش محقّق بشود، دانشمند بشود و جزء علما بشود ولی اگر ناشنوا بود هرگز عالِم نخواهد شد مگر در بعضی از مراحل حسّی و سمع از شش طرف درک میکند بَصر فقط از روبهرو میبیند و مانند آن و کلمهٴ سمع هم به صورت مفرد أفصح از اسماع هست گرچه در ادعیه و روایات اسماع به کار برده شد ولی در قرآن اسماع به کار برده نشد زیرا سمع به وحدت نزدیکتر از بصر است. به هر تقدیر در غالب موارد سمع قبل از بصر ذکر میشود چه در وصف ذات اقدس الهی چه دربارهٴ آفرینش انسان.
تبیین معنای معیت خداوند با حضرت موسی و هارون(علیهما السلام):
خدای سبحان در این قسمت فرمود ما با شما هستیم در بخش دیگر فرمود: ﴿إِنَّا مَعَکُمْ﴾ ما هم ما شما دو نفریم هم با آنها آنجا که سخن از ﴿إِنَّا مَعَکُمْ﴾ نیست خدا خود را جدای از اینها و آنها را جدای از اینها حساب کرد میفرماید: ﴿اذْهَبْ﴾ یا ﴿اذْهَبَا﴾ بروید، آنجا که سخن از ﴿مَعَکُما﴾ یا ﴿مَعَکُم﴾ هست میفرماید من هم آنجا حضور دارم بیایید لذا ﴿اذْهَبَا﴾ به ﴿فَأْتِیَا﴾ تبدیل میشود تاکنون سخن از ﴿اذْهَبَا﴾ بود الآن سخن از ﴿فَأْتِیَا﴾ است بیایید یعنی من هم آنجا هستم از آن جهت که خدای سبحان در مبدأ با اینها سخن میگوید میفرماید: ﴿اذْهَبَا﴾ از آن جهت که خدای سبحان در آن صحنه هم حضور دارد میفرماید بیایید یعنی من هم اینجا هستم اینجا بیایید آن ﴿اذْهَبَا﴾ به ﴿فَأْتِیَا﴾ تبدیل شده.
محور ادعای ربوبیت فرعون:
مطلب دیگر آن است که بتپرستها منکر نبودند که در عالَم واجبالوجودی هست یک، آن واجبالوجود خالق کل است دو، آن واجبالوجود ربّالأرباب و ربّالعالمین است سه، در این سه قسمت موحّد بودند منتها در قسمت ارباب متفرّقه مشکل داشتند و مشرک بودند خیال میکردند حیات و ممات انسان، رزق انسان، سعادت و شقاوت انسان، صلاح و فلاح و طلاح انسان به دست این بتهاست اینها را میپرستیدند که اینها مستقلاً واسطه باشند برای دریافت فیض از خدا به اینها، شفاعتی که مشرکان قائل بودند شفاعتِ مصطلح ما نبود که دربارهٴ قیامت و بهشت و جهنم و امثال ذلک مطرح باشد چون اینها منکر قیامت بودند شفاعت اینها فقط دربارهٴ مسائل مادّی و دنیایی بود که میگفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ آنچه را دیگران برای بتها قائل بودند همان را فرعون برای خود قائل بود و قِبطیهای مصر هم همان سِمت را برای فرعون قائل بودند یعنی فرعون معبود آنها بود در بخش چهارم نه در بخش اول که وجوبِ وجود است یا بخش دوم که خلقت کل است یا بخش سوم که ربّالأرباب است هیچ کدام از اینها را فرعون برای خود ادّعا نمیکرد فقط میگفت که تربیت مردم، هدایت مردم، سعادت مردم، تأمین صلاح مردم برابر اندیشهٴ من است قانون مصر را من باید تدوین بکنم، دین مردم مصر همین احترامِ قانونی است که فرعون تدوین میکرد بعد میگفت من میترسم که موسی دین شما را از بین ببرد ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ دینی که آنها میگفتند بخشی به وَثنیّت و بتپرستی دربارهٴ گاوپرستی بود، بخشی هم دربارهٴ احترام به قانون مدوّن فرعون بود خود فرعون هم گرفتار بتپرستی بود که میگفتند: ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ و دینِ به این معنا در آیهٴ ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ هم مطرح شد که مشرکین هم دینی داشتند به این معنا. خب، پس وقتی فرعون سخن از رب میگوید یعنی مدبّر مردم، مربّی مردم، کسی که با اندیشهٴ او قانون مملکت تدوین میشود و کشور را اداره میکند و صلاح کشور در تابعیّت اوست و مانند آن، اما وقتی وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرمودند: ﴿أَنَا رَسُولاً رَبِّکَ﴾ یعنی تو هم مانند دیگران مربوبی، ربّی داری و خدای سبحان همان طوری که ربّالعالمین است ربّ همهٴ ما هم هست همهٴ ما باید در تحت تدبیر آن حضرت اداره بشویم، بعد از اینکه خواستهٴ خودشان را ذکر کردند که آزادی و رهایی مردم مصر بود فرمودند: ﴿قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ﴾ که این کلمهٴ «مِن ربّ» را بعد از ادّعای رسالت ذکر کردند که این بحثش هم قبلاً گذشت اول مدّعی بودند که ما رسولِ ربّ تو هستیم بعد هم برهانشان را اقامه کردند گفتند: ﴿قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ﴾ بعد هم مسئلهٴ تبشیر و انذار مطرح شد که ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی ٭ إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی﴾ که تبشیر است و انذار.
حضرت موسی(علیه السلام)، عهدهدار ابلاغ پیام الهی به فرعون:
این سخنها را وجود مبارک موسای کلیم میفرمود برای اینکه آن عُقدهٴ زبانش گشوده شد و خدای سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ گفتی ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ خواستهات را یافتی حالا یک سخنران رسمی هستی دیگر لازم نیست که هارون به عنوان سخنران رسمی تو سخن بگوید بله، وقتی میخواهی با مردم سخن بگویی و از طرف تو پیام را برساند بله هارون این سِمت را دارد اما الآن شما میتوانی کاملاً این سخنها را مطرح کنی.
مطلب دیگر اینکه برهانی که در این مسئله اقامه شد فرمود خدای ما کسی است که ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ که توضیح کوتاهی در این باره در بحث دیروز گذشت.
ویژگی احتجاجات حضرت ابراهیم(علیه السلام) در بطلان ربوبیت نمرود:
جریان مدّعیان ربوبیّت اینها در ربوبیّت غیر خود شک میکردند نمرود وقتی با وجود مبارک ابراهیم روبهرو میشود میگوید ربّ تو کیست، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به این صورت گذشت که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ﴾ در آن منظرهٴ مناظره و محاجّه نمرود به وجود مبارک ابراهیم گفت ربّ تو کیست، ﴿حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ خدای سبحان به او سلطنت داد او به جای اینکه شاکر باشد کفران نعمت کرد و با پیامبر عصرش دارد مناظره میکند که خدای تو کیست که تو را فرستاده ﴿إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ نمرود در جواب گفت که حیات و ممات به دست من است همان دو قصّهٴ معروف که یک زندانی را اعدام کرد یک زندانی را آزاد کرد گفت منم که احیا و اماته میکنم اینها خیال میکردند رب یعنی کسی است که مردم را ولو با بند کشیدن بتواند اداره کند این میشود رب، وجود مبارک ابراهیم خلیل دید این دارد مغالطه میکند از آن دلیل اول صرفنظر نکرد منتها همان دلیل اول را رقیقتر کرد، حسّیتر کرد که او نتواند مغالطه بکند نه اینکه در آن دلیل اول ـ معاذ الله ـ شکست خورد، دلیل دوم اقامه کرد ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ آنگاه ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ﴾ نه ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ﴾ این احتجاج دوم معنیاش این است که من در احتجاج اول موفق نشدم حالا دارم دلیل دیگر میآورم نه خیر، همان تدبیر را حسّیتر میکنم که دیگر نتوانی مغالطه کنی ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ جهان را او دارد اداره میکند آفتاب را او از شرق و غرب میآورد، اگر تو ربّی تو این کار را بکن این ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾.
ویژگی احتجاجات حضرت موسی(علیه السلام) در بطلان ربوبیت فرعون:
در جریان محاجّهٴ وجود مبارک موسی و فرعون اول به این سَمت بود یعنی جریان برهان عقلی این بود ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ ما ممکنیم، جهان ممکن است، پیوند ما و جهان ممکن است این یک اصل، اضلاع سهگانهٴ این مثلث را خدا دارد اداره میکند اصل دوم، پس ما باید او را بپرستیم این نتیجه، این برهان عقلی است این شکست نخورد اما وقتی مسئلهٴ مناظره و مسئلهٴ عصا و مسئلهٴ سِحر سَحره و مسئلهٴ ابطال سِحر سَحره شد دیگر علنی شد و حسّی شد وگرنه برهان عقلی که وجود مبارک موسای کلیم اقامه کرده است یک برهان تامّی بود هیچ ایمان نیاورد تا آن وقتی که دارد به کام دریا میرود و غرق میشود تا صحنهٴ مسابقه شد و برندگی وجود مبارک موسی روشن شد در آن منظرهٴ حسّی از آن به بعد که دارد به دریا میافتد میگوید: ﴿آمَنَتُ﴾ وگرنه تا حسّی نشود اینها درک نمیکنند این طور نیست که برهان اول وجود مبارک ابراهیم خلیل ـ معاذ الله ـ ناتمام بود حضرت از آن برهان صرفنظر کرده دلیل دیگر آورده خیر، همان برهان است از آسمان شفافتر و روشنتر چیزی نیست از شمس و قمر شفافتر چیزی نیست یک مثال شفافی ذکر کرده. خب، ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ این ﴿ثُمَّ هَدَی﴾ ناظر به همان مسئلهٴ معاد است همه چیز را خدای سبحان آفرید یک، هر چیزی را با جهاز درونیاش تکمیل کرد دو، هر چیزی را به مقصد راهنمایی کرد سه، هیچ چیزی بیهدف در عالَم نیست برای هر چیزی هم یک هدف است که ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ هم سِیر است و هم صیرورت، هم رفتن است و هم شدن. خب، این دیگر برهانی در این زمینه نتوانست اقامه کند.
پذیرش توحید و معاد، نشانه عاقل بودن انسان:
در جریان عقل که عقل چه سِمتی دارد و چه نقشی دارد در بحثهای قبلی گذشت که عقل آن است که آنکه خدای سبحان عقل را آفرید به وسیلهٴ معصومین عقل را مشخص کرد که عقل «ما عُبد بِه الرحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان» این بحثها در ذیل آیه ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ مبسوطاً گذشت این یک اصل که عقل «ما عُبد بِه الرحمْن و اکتسب به الجِنان» است اصل دوم که عکس نقیض این است، این است که «ما لا یُعبد به الرحمٰن و لا یُکتسب به الجِنان فلیس بعقل» این اصل دوم، اصل سوم نتیجهٴ اینهاست که در آیهٴ ﴿مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ برابر آن اصل سوم که نتیجهٴ این دو اصل است این است اگر کسی جهانبینی الهی نداشت و به خدا و قیامت و بهشت معتقد نبود و بندهٴ صالح نبود این سفیه است و نه عاقل.
انکار معاد نشانه سفاهت انسان:
مطلب چهارم این است که چند بار، چند بار یعنی چند بار در طیّ این بیش از نزدیک سی سال فرمایش مرحوم آقا علی حکیم اینجا در همین بحث تفسیر گفته شد مرحوم آقا علی حکیم کسی بود که فلسفهٴ اصفهان و تهران را ایشان اداره میکرد رسالهای نوشته به نام سبیل الرشاد فی اثبات المعاد در آن رساله که جریان معاد را میخواهد تشریح کند در همان اوایل رساله صفحهٴ دوازده است که میگوید من خودم رفتم ری و کنار مزار محمدبنعلیبنحسینبنبابویه قمی این بدن مطهّر را سالم دیدم بعد وقتی معاد روحانی را ثابت کردند به معاد جسمانی رسیدند گفتند من در تمام مدّت عمر از هیچ حکیمی نشنیدم که او منکر معاد جسمانی باشد اگر زبانفهمی از کتابی جایی خبر گرفت که ـ معاذ الله ـ کسی منکر معاد جسمانی شد به من هم اطلاع بدهد که ما هم ببینیم بعد فرمود اگر ـ معاذ الله ـ حکیمی منکر معاد جسمانی شد کافر نیست بلکه دیوانه است و دیوانه حکم ندارد چرا دیوانه است، برای اینکه حکیم در فلسفه با براهین زیاد ثابت کرده که بشر بدون وحی راه به جایی نمیبرد برهان نبوّت را فلسفه دارد دیگر فقه و اصول که این مسائل را ندارد که یک فیلسوف با براهین قطعی ثابت میکند که جز نبیّ کسی راهنما نیست بعد چنین آدمی بیاید ـ معاذ الله ـ در برابر نبیّ بایستد بگوید نبیّ که فرمود معاد جسمانی حق است من قبول ندارم او کافر نیست بلکه مجنون است و چون مجنون است حکم ندارد این فرمایش مرحوم آقا علی است بنابراین معیار عقل مشخص است عقل آن است که «عُبِدَ بِه الرَّحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان» اصل اول، عکس نقیضش هم این است که «ما لم یُعبد به الرحمٰن و لم یُکتسب به الجنان فلیس بعقل» اصل دوم، نتیجهٴ این اصل دوم همان است که تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه در المیزان فرمود ﴿مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ به منزلهٴ عکس نقیض این است این سه، حالا که عقل الهی شد یعنی برهانی شد یعنی ثابت کرد جهان واجبالوجود دارد، خالق کل دارد، ربّ کل دارد مبدئی دارد، معادی دارد این عقل میگوید بشر بدون دین به هیچ راه نمیرسد.
اتمام حجت خداوند با ارسال پیامبران:
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این مسئلهٴ گذشت که ذات اقدس الهی میفرماید ما اگر انبیا را نمیفرستادیم، دین نمیفرستادیم، کتاب نمیفرستادیم، همین بشر در روز قیامت علیه خدا احتجاج میکرد سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 165 به این صورت است ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ ما انبیا را فرستادیم با تبشیر و انذار ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ اگر ما ـ معاذ الله ـ انبیا نمیفرستادیم این انسانها که با مُردن نمیپوسند که از پوست به در میآیند اینها وارد سرزمین برزخ و قیامت میشوند اینها صریحاً به منِ خدا اعتراض میکردند و اعتراضشان هم وارد بود میگفتند خدایا! تو که میدانستی ما با مُردن نابود نمیشویم، نمیپوسیم، ما مسافریم، از دنیا به برزخ میآییم از برزخ به این سرزمین میآییم چرا یک راهنما نفرستادی، چرا دین نفرستادی آخر من جوابی نداشتم به اینها بگویم عقل آنچنان قَدَر است تا این اندازه میفهمد و آنچنان مقتدر است که خدا حجیّت او را امضا میکند فرمود اگر من پیغمبران را اعزام نمیکردم همین عقل علیه من در صحنهٴ قیامت حجّت اقامه میکرد میگفت تو که میدانستی انسان اینجا میآید چرا راهنما نفرستادی ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ گرچه «بعد» ظرف است مفهوم ندارد لکن چون در مقام تحدید است مفهوم دارد یعنی قبل از رُسل حجیّت هست بعدالرسل حجیّت ندارند حجّت خدا این است.
انحصار علوم حوزوی در فقه و اصول:
سرّ اینکه این حرفها را ما ترجیعبند تکرار بکنیم برای اینکه حوزه فقط با فقه اصغر کار دارد یعنی همان پیغمبری که فرمود: «طلب العلم فریضة» همان پیغمبر گفته چه بخوانید نه اینکه فرموده: «طلب العلم فریضة» و نگفته باشه چه چیزی بخوانید فردا که میلاد وجود مبارک پیغمبر و امام صادق(سلام الله علیهما) است هر دو بزرگوار فرمودند که هم باید عالِم بشوید هم باید رشتههای علومتان مشخص باشد آیه محکمه بخوانید و فریضه عادله بخوانید و سنّت قائمه، آیه محکمه اصول اعتقادی، نبوّت چیست، ولایت چیست، امامت چیست، توحید چیست، توحید ذاتی چیست، توحید افعالی چیست، توحید صفاتی چیست و اینها، معاد چیست، بهشت چیست، جهنم چیست، شفاعت چیست، امامت چیست، جبر چیست، تفویض چیست و اینها، اگر مسئلهٴ جبر و تفویض که جزء مسائل آیه محکمه است در حوزهها رواج میداشت یک اصولی ناموری مثل مرحوم آخوند خراسانی در همین قدم اول نمیگفت «قلم اینجا رسید و سر بشکست» آنقدر مسائل عمیقتر از جبر و اختیار در فلسفه است که جبر و اختیار جزء مسائل عادی است چرا قلم اینجا رسید و سر بشکست، برای اینکه اصحاب قلم، قلم نزدند اگر حوزه به طرف آیه محکمه میرفت، به طرف فریضه عادله میرفت، به طرف سنّت قائمه میرفت منحصر در فقه و اصول نبود.
فقه اکبر، عهدهدار تبیین تفاوت نبی با امام:
گاهی الآن سؤالهایی میشود در فرق بین نبیّ و امام که خیلی ابتدایی است خیلی یعنی خیلی ابتدایی است «النبوّة ما هی، الامامة ما هی، ما المِیْز بین النبوّة و الامامه» خیلی این سؤالها ابتدایی است در اینکه وجود مبارک حضرت امیر از عرش تا فرش همه چیز را بلد است «ممّا لا ریب فیه» است در اینکه انسانِ کامل مظهر اسم اعظم است طبق آن بیان نورانی که از حضرت امام سجاد خواندیم که فرمود: «فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا» این هم «ممّا لا ریب فیه» است در اینکه غیر از اهل بیت احدی نه گفته نه میتواند بگوید «سلونی قبل أن تفقدونی» این «ممّا لا ریب فیه» است در اینکه اینها در مقامی که نورِ واحدند کثرتی ندارند تا یکی افضل از دیگری باشد این هم ممّا لا ریب فیه است، اما در عالَم ناسوت در عالم طبیعت که کثرت شدند یک نور شده چهاردهتا مثل اینکه قرآن و عترت یک نور شده دوتا در این محدوده در عالَم طبیعت یکی میشود ثَقل اکبر یکی میشود ثقل اصغر آنجا که هستند نور واحدند، اینجا که هستند چون نور واحد اگر شده چهاردهتا بالأخره یکی پیشرو است یکی وسطی است یکی آخر است تمام علوم در قرآن کریم است برابر آنچه در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آمده که فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ فرمود این کتابی که شما میبینید این را من نازل کردم اما نه آن طوری که باران را نازل کردم انداخته باشم آن طوری که حبلِ متین را نازل میکنم آویختم نه انداختم این قرآن یک طرفش عربی مبین است یک طرفش علیّ حکیم است این حبل متین را بگیرید و بیایید بالا ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ اهل بیت از عربیِ مبین تا علیّ حکیم، از علیّ حکیم تا عربی مبین همه را بلدند این هم «ممّا لا ریب فیه» است اما این قرآن بر علیبنابیطالب نازل شد یا بر پیغمبر آیا بر هر دو نازل شد یا اول بر پیغمبر اینها جزء الفبای آیه محکمه است و خود حضرت امیر فرمود: «أفضی إلیّ مِن علمه بما لم یفض به إلی أحد» فرمود آن علومی که پیغمبر دارد آن مقداری که به من داد به احدی نداد همهٴ علوم در قرآن است این قرآن در دفعه اول آمد در قلب مقدس پیغمبر ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ از آنجا به سیزده تَن دیگر رسید.
تبیین جایگاه نبی و امام در فقه اکبر:
لذا هم در حدیث منزلت با اینکه هارون و موسی(سلام الله علیهما) خیلی فرق دارند وجود مبارک رسول به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود هارون با موسی با هم فرق دارند یک، نبوّت هم من استثنا میکنم دو، «أنت منّی بمنزلة هارون من موسیٰ الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» در آن بحثهای قبل داشتیم که علوم غیبی، مَلاحم، عرش، فرش، حقیقت کرّوبیین، حقیقت ملائکه، حقیقت قضا، حقیقت قدر، حقیقت لوح محفوظ، حقیقت لوح محو و اثبات همه را میبیند اما شریعت که رسالت همراهش است حکم شریعت در آن هست اول بر قلب مطهّر پیغمبر نازل میشود بعد به این سیزده نفر میرسد آیا اینها قبل از پیغمبر وحی را میگیرند نه، با پیغمبر با هم وحی میگیرند که میشوند نبیّ نه، در رتبهٴ ثانی و ثالثه میگیرند آری، پس اگر ما ادلهٴ فراوان داشتیم چه اینکه داریم علوم اوّلین و آخرین را اینها بلدند این «ممّا لا ریب فیه» است آنجا که نور واحدند کثرت نیست تا ما بگوییم چه کسی جلو است چه کسی دنبال اینجا که کثرت هست یکی جلو است یکی دنبال حتّی برخیها در بعضی از روایات دارد که وجود مبارک حضرت امیر از سایر ائمه مثلاً افضل است بنابراین ما روایات متواتر داریم که جمیع عالَم امکان را اینها بلدند و روایات هم داریم که آنجا نور واحدند در نور واحد کثرت نیست تا کسی سؤال بکند که چه کسی جلو است چه کسی دنبال، اما در اینجا که کثرت هست اگر قرآن ثَقل اکبر بود منافات ندارد و اگر عترت طاهرین ثقل اصغر بودند منافات ندارد و اگر وجود مبارک پیامبر اول بود منافات ندارد، وجود مبارک حضرت امیر دوم بود منافات ندارد آنجا که نور واحدند سالبه به انتفاء موضوع است در اینجا همهٴ علوم در قرآن است و قرآن بر قلب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد از این قلب ریزش کرده به سیزده نفر دیگر، بنابراین اگر مسئلهٴ آیه محکمه همان طوری که قاعدهٴ «لا تعاد» را ما روزها مرتّب بحث میکنیم الآن در حوزه روزی پنج شش هزار نفر یا دربارهٴ عبادت بحث میکنند یا دربارهٴ معاد بحث میکنند یک پانصد ششصد نفری هم دربارهٴ آیه محکمه بحث بکنند دیگر این بحثها اینقدر خام نیست اینقدر الفبایی نیست بالأخره.
بیان قرآن کریم دربارهٴ حجیت عقل:
خب، فرمود: ﴿مَن رَبُّکُمَا﴾ گفتند: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ بر اساس این قسمت در بحثهای پایانی دیروز رسیدیم که ما علمِ غیر اسلامی نداریم منتها اینها آمدند یک عدّه ﴿جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ﴾، یک عدّه «جعلوا الإسلام عضین» یک عدّه آمدند گفتند ـ معاذ الله ـ «حسبنا کتاب الله» ، اسلام را در قرآن خلاصه کردند آن حقیقتی که همتای قرآن است آن را جدا کردند گفتند «حسبنا کتاب الله»، عدّهای ـ معاذ الله ـ آمدند گفتند قرآن تحریف شده از حجیّت افتاده «حسبنا العتره»، اینها «جعلوا الاسلام عضین» عدهای آمدند گفتند «حسبنا القرآن و العترة» عقل را گذاشتند کنار خب اگر عقل نباشد اصلِ خدا را عقل ثابت کرده، ضرورت وحی و نبوّت را عقل ثابت کرده چگونه شما میتوانید از این قرآن با اینکه خود قرآن فرمود ما با عقل کار داریم در همین بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طه» که در پیش هست این بخش پایانی فرمود ما اگر مردم را قبل از فرستادن حجّت عذاب بکنیم اینها اعتراض میکنند میگویند که چرا شما برای ما پیامبر نفرستادی و ما این کار را کردیم که اینها هیچ اعتراضی نتوانند بکنند ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ یَأْتِینَا بِآیَةٍ مِن رَّبِّهِ أَوَ لَمْ تَأْتِهِم بَیِّنَةُ مَا فِی الصُّحُفِ الْأُولَی ٭ وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ﴾ ما اگر قبل از اتمام حجّت قبل از فرستادن انبیا کسی را عذاب بکنیم ﴿لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ﴾ به من اعتراض میکنند خب با چه چیزی اعتراض میکنند با عقل، خدا میگوید که این عقل نفهمد یا این عقل حجیّت ندارد میفرماید نه، حقّ فهمیدن دارند این عقل هم حجّت است من هم کار خلاف عقل نمیکنم اگر بدون فرستادن حجّت اینها را عذاب بکنم اینها اعتراض میکنند ﴿لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی﴾ مشابه این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت و در کتابهای اصولی به عنوان برائت نقلی از آن یاد شده و کمک میگیرند که ﴿مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این آیه بود که ﴿مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ البته عندالتحقیق این دلیل بر برائت نقلی نیست دلیل برائت نقلی چیزهای دیگر است ولی خب خیلی از اصولیین به آن استدلال کردند آیهٴ پانزده از سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» ﴿مَنِ اهْتَدَی فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ تا پیامبر نفرستادیم کسی را عذاب نمیکنیم این در بحث ما نافع است ولی در بحث اصول که خواستند برائت از آن در بیاورند نافع نیست فرمود ما اگر بخواهیم ملّتی را با سیل، صاعقه، زلزله عذاب بکنیم حتماً پیامبر میفرستیم.
عقل حجت خداوند و چراغ راه بشر:
خب، پس بعضیها آمدند گفتند «حسبنا کتاب الله» اسلام را از این جهت مُثله کردند، بعضیها آمدند ـ معاذ الله ـ گفتند «حسبنا الروایه» اسلام را از این جهت مُثله کردند، بعضیها عقل را گذاشتند کنار گفتند مگر ما زمینشناسی اسلامی داریم خب شما عقل را گذاشتید کنار عقل دارد آیات الهی را میفهمد، عقل دارد خلقت خدا را میفهمد چطور شما میگویید ما مگر زمینشناسی اسلامی داریم شما خلقت را کردید طبیعت و این عقل حجّت خداست این چراغ است از زیرِدریاییشناسی تا سفینهٴ مریخپیماشناسی در این دو نبش هر چه را عقل فهمید حجّت شرعی است هیچ کسی نمیتواند بگوید من زیردریایی را خودم ساختم در نحوهٴ بهرهبرداری از او آزادم خیر، خدا به تو یاد داد چطور بساز و این عقلت حجّت الله است مگر میتوانی کاری بر خلاف عقل بکنی اگر دست به یک شاسی زدی میدانی کجا خطر دارد یا کجا ضرر دارد جهنم در پی این است مبادا بگویی من خودم زیردریایی ساختم اگر سفینهٴ مریخپیما هم ساختی آنجا هم که بروی این رسالهٴ عملیه را باید عمل بکنی برای اینکه این عقل حجّت خداست تو با حجّت خدا سفینهای ساختی ﴿هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾.
چراغ بودن عقل و صراط بودن دین
پس انسان با چراغ دارد زندگی میکند چراغ، چراغ است صراط، صراط مگر عقل صراطآفرین است مگر فهمِ بشر راهساز است معمار است مهندس است، عقل بشر یک چراغ خوبی است از چراغ کاری ساخته نیست جز فهمیدن راه را دیگری ساخت چراغ را هم دیگری روشن کرد تو باید ببینی و بروی فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ راهِ هر چیز را او ساخت هیچ یعنی هیچ به نحو سالبهٴ کلیه ما حکم عقلی نداریم حکم یعنی قانون، عقل قانونگذار نیست قانونشناس است چه چیزی هست چه چیزی نیست، چه چیزی خطر دارد چه چیزی ضرر دارد همین. شما اگر آفتاب را به زمین بیاوری از آفتاب سؤال بکنید چه میگویی میگوید هیچ چیز، من هیچ حرفی برای گفتن ندارم من فقط راه و چاه را به شما نشان میدهم آفتاب نه چاه ساخت نه راه فقط میگوید کجا چاه است کجا راه است عقل یک آفتابِ خوبی است ما بین صراط که دین است و سراج که عقل است باید کاملاً فرق بگذاریم مبادا کسی بگوید این قانون، قانون عقلی است مستقلاّت عقلی، مستقلاّت عقلی در این فهمیدن مستقل است نه در قرار دادن ما اگر بخواهیم این بزرگراه را تشخیص بدهیم بله به خوبی این بزرگراه را تشخیص میدهیم اگر کسی وارد این بزرگراه بشود مستقیماً به مقصد میرسد اما حالا کجا تابلو نصب شده کجا تابلو نصب نشده در بعضی از جاها انسان احتیاج به راهنمایی دارد خب از چشم چه چیزی ساخته است دیدن، راه را چه کسی ساخت معمار، مبادا کسی خیال کند اگر گفته شود مستقلاّت عقلی یعنی عقل اینها را وضع کرده خیر، عقل اینها را فهمیده اگر از عقل سؤال بکنی العدل حَسن، الظلم قبیح یعنی چه، یعنی هر چیزی را سرِ جایش قرار دادن خوب است باز توضیح بخواهید یعنی چه میگوید خدا هر چیزی را آفرید یک، هر چیزی را در جای خاصّ خود قرار داد دو، نظم در این است که هر چیزی سرِ جایش باشد سه، این میشود عدل از عقل بما أنّه عقلٌ به نحو سالبهٴ کلیه هیچ قانونی در جهان نیست چون قانونشناس غیر از قانونگذار است قانونگذار ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اینها همه را عقل میگوید دیگر در بحثهای آیه محکمه اینها را عقل میگوید عقل مرز خودش را مشخص میکند که من چراغم شما توقّع نداشته باشید که چراغ برای شما راه بسازد راه را دیگری میسازد قهراً عقل نه مفتاحالشریعه است که برای ما شریعت را ثابت بکند مثل کلید دَم در آنجا باشد دیگر داخل نیاید ما به همین ظواهر عمل بکنیم نه ـ معاذ الله ـ میزانالشریعة است که احکام شریعت را با عقل بسنجیم مگر شما راه و اتوبان و معماری راه را با چراغ میسنجید یا با فنّ مهندسی میسنجید کجا باید پُل بزنید، کجا باید تند باشد، کجا باید مورّب باشد، کجا باید وسیع باشد اینها را از چراغ سؤال میکنید یا از مهندسی سؤال میکنید عقل که مهندس نیست معمار نیست کارفرما نیست کارگر نیست عقل یک چراغ خوبی است صراط را باید آن مهندسینشان که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ باید بیان کنند.
عقل، چراغ شریعت:
پس عقل نه مفتاحالشریعة است که تفریطیون بر آناند که کلید شریعت باشد در شریعت را باز کند به ما بگوید وارد شریعت بشوید بیعقل خودش دَم در باشد نه میزانالشریعة است که بگوید همه چیز را با من بسنجید آخر تو چهکارهای تو هیچ چیز نمیدانی تو فقط چراغی بلکه مصباحالشریعة است وقتی آدم وارد گنجینه شد با چراغ وارد گنجینه میشود این چراغ خوب نشان میدهد این محکم است آن متشابه است این متشابه را باید به آن محکم برگرداند این ناسخ است آن منسوخ است این عام است آن خاص است اینها را این چراغ میگوید، میگوید این کوچک است آن بزرگ است این وسیع است این ضیّق است یعنی این عام است آن خاص است این مقیّد است آن مطلق است اینها را عمل بکند پس عقل مصباحالشریعة است نه مفتاحالشریعه و نه میزانالشریعه، عقل سراجالشریعة است نه صراطالشریعة صراط را فقط ذات اقدس الهی بیان میکند و نبوّت را پیامبر میگیرد ولایت البته مشترک است از این کوثریاب این رحمت وسیع الهی وارد بر سرزمین قلب مطهّر پیغمبر میشود از آنجا به سیزده نفر میرسد از آن سیزده نفر به جهانیان میرسد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
سر تقدم سمع بر بصر در قرآن
تبیین معنای معیت خداوند با حضرت موسی و هارون(علیهما السلام)
محور ادعای ربوبیت فرعون
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوکَ بِآیَاتِی وَلاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی ﴿42﴾ اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ﴿43﴾ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی ﴿44﴾ قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا أَوْ أَن یَطْغَی ﴿45﴾ قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَی ﴿46﴾ فَأْتِیَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّکَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَنی إِسْرائِیلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ وَالسَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی ﴿47﴾ إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی ﴿48﴾ قَالَ فَمَن رَبُّکُمَا یَا مُوسَی ﴿49﴾ قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی ﴿50﴾
سِرّ تقدم سمع بر بصر در قرآن:
بعد از اینکه ذات اقدس الهی موسی و هارون(علیهما السلام) را به آن آیات الهی تجهیز کرد دستور داد به طرف فرعون بروید آنها عرض کردند ممکن است این شتابزده نفی کند و یا طغیان کند خدای سبحان فرمود من با شما هستم میشنوم و میبینم معمولاً در قرآن سَمع قبل از بصر ذکر میشود خدا سمیعِ بصیر است یا انسان را خداوند سمیعِ بصیر قرار داد و مانند آن چه اینکه غالباً سَمع مفرد ذکر میشود و ابصار جمع، در ترجیح سمع و بصر عدّهٴ زیادی اظهارنظر کردند بعضیها گفتند بصر مهمتر از سمع است بعضیها ادلّهٴ فراوان دیگری اقامه کردند که سمع بالاتر از بصر است اگر کسی نابینا بود ممکن است از راه گوش محقّق بشود، دانشمند بشود و جزء علما بشود ولی اگر ناشنوا بود هرگز عالِم نخواهد شد مگر در بعضی از مراحل حسّی و سمع از شش طرف درک میکند بَصر فقط از روبهرو میبیند و مانند آن و کلمهٴ سمع هم به صورت مفرد أفصح از اسماع هست گرچه در ادعیه و روایات اسماع به کار برده شد ولی در قرآن اسماع به کار برده نشد زیرا سمع به وحدت نزدیکتر از بصر است. به هر تقدیر در غالب موارد سمع قبل از بصر ذکر میشود چه در وصف ذات اقدس الهی چه دربارهٴ آفرینش انسان.
تبیین معنای معیت خداوند با حضرت موسی و هارون(علیهما السلام):
خدای سبحان در این قسمت فرمود ما با شما هستیم در بخش دیگر فرمود: ﴿إِنَّا مَعَکُمْ﴾ ما هم ما شما دو نفریم هم با آنها آنجا که سخن از ﴿إِنَّا مَعَکُمْ﴾ نیست خدا خود را جدای از اینها و آنها را جدای از اینها حساب کرد میفرماید: ﴿اذْهَبْ﴾ یا ﴿اذْهَبَا﴾ بروید، آنجا که سخن از ﴿مَعَکُما﴾ یا ﴿مَعَکُم﴾ هست میفرماید من هم آنجا حضور دارم بیایید لذا ﴿اذْهَبَا﴾ به ﴿فَأْتِیَا﴾ تبدیل میشود تاکنون سخن از ﴿اذْهَبَا﴾ بود الآن سخن از ﴿فَأْتِیَا﴾ است بیایید یعنی من هم آنجا هستم از آن جهت که خدای سبحان در مبدأ با اینها سخن میگوید میفرماید: ﴿اذْهَبَا﴾ از آن جهت که خدای سبحان در آن صحنه هم حضور دارد میفرماید بیایید یعنی من هم اینجا هستم اینجا بیایید آن ﴿اذْهَبَا﴾ به ﴿فَأْتِیَا﴾ تبدیل شده.
محور ادعای ربوبیت فرعون:
مطلب دیگر آن است که بتپرستها منکر نبودند که در عالَم واجبالوجودی هست یک، آن واجبالوجود خالق کل است دو، آن واجبالوجود ربّالأرباب و ربّالعالمین است سه، در این سه قسمت موحّد بودند منتها در قسمت ارباب متفرّقه مشکل داشتند و مشرک بودند خیال میکردند حیات و ممات انسان، رزق انسان، سعادت و شقاوت انسان، صلاح و فلاح و طلاح انسان به دست این بتهاست اینها را میپرستیدند که اینها مستقلاً واسطه باشند برای دریافت فیض از خدا به اینها، شفاعتی که مشرکان قائل بودند شفاعتِ مصطلح ما نبود که دربارهٴ قیامت و بهشت و جهنم و امثال ذلک مطرح باشد چون اینها منکر قیامت بودند شفاعت اینها فقط دربارهٴ مسائل مادّی و دنیایی بود که میگفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ آنچه را دیگران برای بتها قائل بودند همان را فرعون برای خود قائل بود و قِبطیهای مصر هم همان سِمت را برای فرعون قائل بودند یعنی فرعون معبود آنها بود در بخش چهارم نه در بخش اول که وجوبِ وجود است یا بخش دوم که خلقت کل است یا بخش سوم که ربّالأرباب است هیچ کدام از اینها را فرعون برای خود ادّعا نمیکرد فقط میگفت که تربیت مردم، هدایت مردم، سعادت مردم، تأمین صلاح مردم برابر اندیشهٴ من است قانون مصر را من باید تدوین بکنم، دین مردم مصر همین احترامِ قانونی است که فرعون تدوین میکرد بعد میگفت من میترسم که موسی دین شما را از بین ببرد ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ دینی که آنها میگفتند بخشی به وَثنیّت و بتپرستی دربارهٴ گاوپرستی بود، بخشی هم دربارهٴ احترام به قانون مدوّن فرعون بود خود فرعون هم گرفتار بتپرستی بود که میگفتند: ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ و دینِ به این معنا در آیهٴ ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ هم مطرح شد که مشرکین هم دینی داشتند به این معنا. خب، پس وقتی فرعون سخن از رب میگوید یعنی مدبّر مردم، مربّی مردم، کسی که با اندیشهٴ او قانون مملکت تدوین میشود و کشور را اداره میکند و صلاح کشور در تابعیّت اوست و مانند آن، اما وقتی وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرمودند: ﴿أَنَا رَسُولاً رَبِّکَ﴾ یعنی تو هم مانند دیگران مربوبی، ربّی داری و خدای سبحان همان طوری که ربّالعالمین است ربّ همهٴ ما هم هست همهٴ ما باید در تحت تدبیر آن حضرت اداره بشویم، بعد از اینکه خواستهٴ خودشان را ذکر کردند که آزادی و رهایی مردم مصر بود فرمودند: ﴿قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ﴾ که این کلمهٴ «مِن ربّ» را بعد از ادّعای رسالت ذکر کردند که این بحثش هم قبلاً گذشت اول مدّعی بودند که ما رسولِ ربّ تو هستیم بعد هم برهانشان را اقامه کردند گفتند: ﴿قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکَ﴾ بعد هم مسئلهٴ تبشیر و انذار مطرح شد که ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی ٭ إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَی مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّی﴾ که تبشیر است و انذار.
حضرت موسی(علیه السلام)، عهدهدار ابلاغ پیام الهی به فرعون:
این سخنها را وجود مبارک موسای کلیم میفرمود برای اینکه آن عُقدهٴ زبانش گشوده شد و خدای سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ گفتی ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ خواستهات را یافتی حالا یک سخنران رسمی هستی دیگر لازم نیست که هارون به عنوان سخنران رسمی تو سخن بگوید بله، وقتی میخواهی با مردم سخن بگویی و از طرف تو پیام را برساند بله هارون این سِمت را دارد اما الآن شما میتوانی کاملاً این سخنها را مطرح کنی.
مطلب دیگر اینکه برهانی که در این مسئله اقامه شد فرمود خدای ما کسی است که ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ که توضیح کوتاهی در این باره در بحث دیروز گذشت.
ویژگی احتجاجات حضرت ابراهیم(علیه السلام) در بطلان ربوبیت نمرود:
جریان مدّعیان ربوبیّت اینها در ربوبیّت غیر خود شک میکردند نمرود وقتی با وجود مبارک ابراهیم روبهرو میشود میگوید ربّ تو کیست، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به این صورت گذشت که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ﴾ در آن منظرهٴ مناظره و محاجّه نمرود به وجود مبارک ابراهیم گفت ربّ تو کیست، ﴿حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ خدای سبحان به او سلطنت داد او به جای اینکه شاکر باشد کفران نعمت کرد و با پیامبر عصرش دارد مناظره میکند که خدای تو کیست که تو را فرستاده ﴿إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ نمرود در جواب گفت که حیات و ممات به دست من است همان دو قصّهٴ معروف که یک زندانی را اعدام کرد یک زندانی را آزاد کرد گفت منم که احیا و اماته میکنم اینها خیال میکردند رب یعنی کسی است که مردم را ولو با بند کشیدن بتواند اداره کند این میشود رب، وجود مبارک ابراهیم خلیل دید این دارد مغالطه میکند از آن دلیل اول صرفنظر نکرد منتها همان دلیل اول را رقیقتر کرد، حسّیتر کرد که او نتواند مغالطه بکند نه اینکه در آن دلیل اول ـ معاذ الله ـ شکست خورد، دلیل دوم اقامه کرد ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ آنگاه ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ﴾ نه ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ﴾ این احتجاج دوم معنیاش این است که من در احتجاج اول موفق نشدم حالا دارم دلیل دیگر میآورم نه خیر، همان تدبیر را حسّیتر میکنم که دیگر نتوانی مغالطه کنی ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ جهان را او دارد اداره میکند آفتاب را او از شرق و غرب میآورد، اگر تو ربّی تو این کار را بکن این ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾.
ویژگی احتجاجات حضرت موسی(علیه السلام) در بطلان ربوبیت فرعون:
در جریان محاجّهٴ وجود مبارک موسی و فرعون اول به این سَمت بود یعنی جریان برهان عقلی این بود ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ﴾ ما ممکنیم، جهان ممکن است، پیوند ما و جهان ممکن است این یک اصل، اضلاع سهگانهٴ این مثلث را خدا دارد اداره میکند اصل دوم، پس ما باید او را بپرستیم این نتیجه، این برهان عقلی است این شکست نخورد اما وقتی مسئلهٴ مناظره و مسئلهٴ عصا و مسئلهٴ سِحر سَحره و مسئلهٴ ابطال سِحر سَحره شد دیگر علنی شد و حسّی شد وگرنه برهان عقلی که وجود مبارک موسای کلیم اقامه کرده است یک برهان تامّی بود هیچ ایمان نیاورد تا آن وقتی که دارد به کام دریا میرود و غرق میشود تا صحنهٴ مسابقه شد و برندگی وجود مبارک موسی روشن شد در آن منظرهٴ حسّی از آن به بعد که دارد به دریا میافتد میگوید: ﴿آمَنَتُ﴾ وگرنه تا حسّی نشود اینها درک نمیکنند این طور نیست که برهان اول وجود مبارک ابراهیم خلیل ـ معاذ الله ـ ناتمام بود حضرت از آن برهان صرفنظر کرده دلیل دیگر آورده خیر، همان برهان است از آسمان شفافتر و روشنتر چیزی نیست از شمس و قمر شفافتر چیزی نیست یک مثال شفافی ذکر کرده. خب، ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ این ﴿ثُمَّ هَدَی﴾ ناظر به همان مسئلهٴ معاد است همه چیز را خدای سبحان آفرید یک، هر چیزی را با جهاز درونیاش تکمیل کرد دو، هر چیزی را به مقصد راهنمایی کرد سه، هیچ چیزی بیهدف در عالَم نیست برای هر چیزی هم یک هدف است که ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ هم سِیر است و هم صیرورت، هم رفتن است و هم شدن. خب، این دیگر برهانی در این زمینه نتوانست اقامه کند.
پذیرش توحید و معاد، نشانه عاقل بودن انسان:
در جریان عقل که عقل چه سِمتی دارد و چه نقشی دارد در بحثهای قبلی گذشت که عقل آن است که آنکه خدای سبحان عقل را آفرید به وسیلهٴ معصومین عقل را مشخص کرد که عقل «ما عُبد بِه الرحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان» این بحثها در ذیل آیه ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ مبسوطاً گذشت این یک اصل که عقل «ما عُبد بِه الرحمْن و اکتسب به الجِنان» است اصل دوم که عکس نقیض این است، این است که «ما لا یُعبد به الرحمٰن و لا یُکتسب به الجِنان فلیس بعقل» این اصل دوم، اصل سوم نتیجهٴ اینهاست که در آیهٴ ﴿مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ برابر آن اصل سوم که نتیجهٴ این دو اصل است این است اگر کسی جهانبینی الهی نداشت و به خدا و قیامت و بهشت معتقد نبود و بندهٴ صالح نبود این سفیه است و نه عاقل.
انکار معاد نشانه سفاهت انسان:
مطلب چهارم این است که چند بار، چند بار یعنی چند بار در طیّ این بیش از نزدیک سی سال فرمایش مرحوم آقا علی حکیم اینجا در همین بحث تفسیر گفته شد مرحوم آقا علی حکیم کسی بود که فلسفهٴ اصفهان و تهران را ایشان اداره میکرد رسالهای نوشته به نام سبیل الرشاد فی اثبات المعاد در آن رساله که جریان معاد را میخواهد تشریح کند در همان اوایل رساله صفحهٴ دوازده است که میگوید من خودم رفتم ری و کنار مزار محمدبنعلیبنحسینبنبابویه قمی این بدن مطهّر را سالم دیدم بعد وقتی معاد روحانی را ثابت کردند به معاد جسمانی رسیدند گفتند من در تمام مدّت عمر از هیچ حکیمی نشنیدم که او منکر معاد جسمانی باشد اگر زبانفهمی از کتابی جایی خبر گرفت که ـ معاذ الله ـ کسی منکر معاد جسمانی شد به من هم اطلاع بدهد که ما هم ببینیم بعد فرمود اگر ـ معاذ الله ـ حکیمی منکر معاد جسمانی شد کافر نیست بلکه دیوانه است و دیوانه حکم ندارد چرا دیوانه است، برای اینکه حکیم در فلسفه با براهین زیاد ثابت کرده که بشر بدون وحی راه به جایی نمیبرد برهان نبوّت را فلسفه دارد دیگر فقه و اصول که این مسائل را ندارد که یک فیلسوف با براهین قطعی ثابت میکند که جز نبیّ کسی راهنما نیست بعد چنین آدمی بیاید ـ معاذ الله ـ در برابر نبیّ بایستد بگوید نبیّ که فرمود معاد جسمانی حق است من قبول ندارم او کافر نیست بلکه مجنون است و چون مجنون است حکم ندارد این فرمایش مرحوم آقا علی است بنابراین معیار عقل مشخص است عقل آن است که «عُبِدَ بِه الرَّحمٰن و اکْتُسِبَ به الجِنان» اصل اول، عکس نقیضش هم این است که «ما لم یُعبد به الرحمٰن و لم یُکتسب به الجنان فلیس بعقل» اصل دوم، نتیجهٴ این اصل دوم همان است که تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه در المیزان فرمود ﴿مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ به منزلهٴ عکس نقیض این است این سه، حالا که عقل الهی شد یعنی برهانی شد یعنی ثابت کرد جهان واجبالوجود دارد، خالق کل دارد، ربّ کل دارد مبدئی دارد، معادی دارد این عقل میگوید بشر بدون دین به هیچ راه نمیرسد.
اتمام حجت خداوند با ارسال پیامبران:
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این مسئلهٴ گذشت که ذات اقدس الهی میفرماید ما اگر انبیا را نمیفرستادیم، دین نمیفرستادیم، کتاب نمیفرستادیم، همین بشر در روز قیامت علیه خدا احتجاج میکرد سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 165 به این صورت است ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ﴾ ما انبیا را فرستادیم با تبشیر و انذار ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ اگر ما ـ معاذ الله ـ انبیا نمیفرستادیم این انسانها که با مُردن نمیپوسند که از پوست به در میآیند اینها وارد سرزمین برزخ و قیامت میشوند اینها صریحاً به منِ خدا اعتراض میکردند و اعتراضشان هم وارد بود میگفتند خدایا! تو که میدانستی ما با مُردن نابود نمیشویم، نمیپوسیم، ما مسافریم، از دنیا به برزخ میآییم از برزخ به این سرزمین میآییم چرا یک راهنما نفرستادی، چرا دین نفرستادی آخر من جوابی نداشتم به اینها بگویم عقل آنچنان قَدَر است تا این اندازه میفهمد و آنچنان مقتدر است که خدا حجیّت او را امضا میکند فرمود اگر من پیغمبران را اعزام نمیکردم همین عقل علیه من در صحنهٴ قیامت حجّت اقامه میکرد میگفت تو که میدانستی انسان اینجا میآید چرا راهنما نفرستادی ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ گرچه «بعد» ظرف است مفهوم ندارد لکن چون در مقام تحدید است مفهوم دارد یعنی قبل از رُسل حجیّت هست بعدالرسل حجیّت ندارند حجّت خدا این است.
انحصار علوم حوزوی در فقه و اصول:
سرّ اینکه این حرفها را ما ترجیعبند تکرار بکنیم برای اینکه حوزه فقط با فقه اصغر کار دارد یعنی همان پیغمبری که فرمود: «طلب العلم فریضة» همان پیغمبر گفته چه بخوانید نه اینکه فرموده: «طلب العلم فریضة» و نگفته باشه چه چیزی بخوانید فردا که میلاد وجود مبارک پیغمبر و امام صادق(سلام الله علیهما) است هر دو بزرگوار فرمودند که هم باید عالِم بشوید هم باید رشتههای علومتان مشخص باشد آیه محکمه بخوانید و فریضه عادله بخوانید و سنّت قائمه، آیه محکمه اصول اعتقادی، نبوّت چیست، ولایت چیست، امامت چیست، توحید چیست، توحید ذاتی چیست، توحید افعالی چیست، توحید صفاتی چیست و اینها، معاد چیست، بهشت چیست، جهنم چیست، شفاعت چیست، امامت چیست، جبر چیست، تفویض چیست و اینها، اگر مسئلهٴ جبر و تفویض که جزء مسائل آیه محکمه است در حوزهها رواج میداشت یک اصولی ناموری مثل مرحوم آخوند خراسانی در همین قدم اول نمیگفت «قلم اینجا رسید و سر بشکست» آنقدر مسائل عمیقتر از جبر و اختیار در فلسفه است که جبر و اختیار جزء مسائل عادی است چرا قلم اینجا رسید و سر بشکست، برای اینکه اصحاب قلم، قلم نزدند اگر حوزه به طرف آیه محکمه میرفت، به طرف فریضه عادله میرفت، به طرف سنّت قائمه میرفت منحصر در فقه و اصول نبود.
فقه اکبر، عهدهدار تبیین تفاوت نبی با امام:
گاهی الآن سؤالهایی میشود در فرق بین نبیّ و امام که خیلی ابتدایی است خیلی یعنی خیلی ابتدایی است «النبوّة ما هی، الامامة ما هی، ما المِیْز بین النبوّة و الامامه» خیلی این سؤالها ابتدایی است در اینکه وجود مبارک حضرت امیر از عرش تا فرش همه چیز را بلد است «ممّا لا ریب فیه» است در اینکه انسانِ کامل مظهر اسم اعظم است طبق آن بیان نورانی که از حضرت امام سجاد خواندیم که فرمود: «فَکُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا» این هم «ممّا لا ریب فیه» است در اینکه غیر از اهل بیت احدی نه گفته نه میتواند بگوید «سلونی قبل أن تفقدونی» این «ممّا لا ریب فیه» است در اینکه اینها در مقامی که نورِ واحدند کثرتی ندارند تا یکی افضل از دیگری باشد این هم ممّا لا ریب فیه است، اما در عالَم ناسوت در عالم طبیعت که کثرت شدند یک نور شده چهاردهتا مثل اینکه قرآن و عترت یک نور شده دوتا در این محدوده در عالَم طبیعت یکی میشود ثَقل اکبر یکی میشود ثقل اصغر آنجا که هستند نور واحدند، اینجا که هستند چون نور واحد اگر شده چهاردهتا بالأخره یکی پیشرو است یکی وسطی است یکی آخر است تمام علوم در قرآن کریم است برابر آنچه در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آمده که فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ فرمود این کتابی که شما میبینید این را من نازل کردم اما نه آن طوری که باران را نازل کردم انداخته باشم آن طوری که حبلِ متین را نازل میکنم آویختم نه انداختم این قرآن یک طرفش عربی مبین است یک طرفش علیّ حکیم است این حبل متین را بگیرید و بیایید بالا ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ اهل بیت از عربیِ مبین تا علیّ حکیم، از علیّ حکیم تا عربی مبین همه را بلدند این هم «ممّا لا ریب فیه» است اما این قرآن بر علیبنابیطالب نازل شد یا بر پیغمبر آیا بر هر دو نازل شد یا اول بر پیغمبر اینها جزء الفبای آیه محکمه است و خود حضرت امیر فرمود: «أفضی إلیّ مِن علمه بما لم یفض به إلی أحد» فرمود آن علومی که پیغمبر دارد آن مقداری که به من داد به احدی نداد همهٴ علوم در قرآن است این قرآن در دفعه اول آمد در قلب مقدس پیغمبر ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ از آنجا به سیزده تَن دیگر رسید.
تبیین جایگاه نبی و امام در فقه اکبر:
لذا هم در حدیث منزلت با اینکه هارون و موسی(سلام الله علیهما) خیلی فرق دارند وجود مبارک رسول به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود هارون با موسی با هم فرق دارند یک، نبوّت هم من استثنا میکنم دو، «أنت منّی بمنزلة هارون من موسیٰ الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» در آن بحثهای قبل داشتیم که علوم غیبی، مَلاحم، عرش، فرش، حقیقت کرّوبیین، حقیقت ملائکه، حقیقت قضا، حقیقت قدر، حقیقت لوح محفوظ، حقیقت لوح محو و اثبات همه را میبیند اما شریعت که رسالت همراهش است حکم شریعت در آن هست اول بر قلب مطهّر پیغمبر نازل میشود بعد به این سیزده نفر میرسد آیا اینها قبل از پیغمبر وحی را میگیرند نه، با پیغمبر با هم وحی میگیرند که میشوند نبیّ نه، در رتبهٴ ثانی و ثالثه میگیرند آری، پس اگر ما ادلهٴ فراوان داشتیم چه اینکه داریم علوم اوّلین و آخرین را اینها بلدند این «ممّا لا ریب فیه» است آنجا که نور واحدند کثرت نیست تا ما بگوییم چه کسی جلو است چه کسی دنبال اینجا که کثرت هست یکی جلو است یکی دنبال حتّی برخیها در بعضی از روایات دارد که وجود مبارک حضرت امیر از سایر ائمه مثلاً افضل است بنابراین ما روایات متواتر داریم که جمیع عالَم امکان را اینها بلدند و روایات هم داریم که آنجا نور واحدند در نور واحد کثرت نیست تا کسی سؤال بکند که چه کسی جلو است چه کسی دنبال، اما در اینجا که کثرت هست اگر قرآن ثَقل اکبر بود منافات ندارد و اگر عترت طاهرین ثقل اصغر بودند منافات ندارد و اگر وجود مبارک پیامبر اول بود منافات ندارد، وجود مبارک حضرت امیر دوم بود منافات ندارد آنجا که نور واحدند سالبه به انتفاء موضوع است در اینجا همهٴ علوم در قرآن است و قرآن بر قلب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد از این قلب ریزش کرده به سیزده نفر دیگر، بنابراین اگر مسئلهٴ آیه محکمه همان طوری که قاعدهٴ «لا تعاد» را ما روزها مرتّب بحث میکنیم الآن در حوزه روزی پنج شش هزار نفر یا دربارهٴ عبادت بحث میکنند یا دربارهٴ معاد بحث میکنند یک پانصد ششصد نفری هم دربارهٴ آیه محکمه بحث بکنند دیگر این بحثها اینقدر خام نیست اینقدر الفبایی نیست بالأخره.
بیان قرآن کریم دربارهٴ حجیت عقل:
خب، فرمود: ﴿مَن رَبُّکُمَا﴾ گفتند: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ بر اساس این قسمت در بحثهای پایانی دیروز رسیدیم که ما علمِ غیر اسلامی نداریم منتها اینها آمدند یک عدّه ﴿جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ﴾، یک عدّه «جعلوا الإسلام عضین» یک عدّه آمدند گفتند ـ معاذ الله ـ «حسبنا کتاب الله» ، اسلام را در قرآن خلاصه کردند آن حقیقتی که همتای قرآن است آن را جدا کردند گفتند «حسبنا کتاب الله»، عدّهای ـ معاذ الله ـ آمدند گفتند قرآن تحریف شده از حجیّت افتاده «حسبنا العتره»، اینها «جعلوا الاسلام عضین» عدهای آمدند گفتند «حسبنا القرآن و العترة» عقل را گذاشتند کنار خب اگر عقل نباشد اصلِ خدا را عقل ثابت کرده، ضرورت وحی و نبوّت را عقل ثابت کرده چگونه شما میتوانید از این قرآن با اینکه خود قرآن فرمود ما با عقل کار داریم در همین بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طه» که در پیش هست این بخش پایانی فرمود ما اگر مردم را قبل از فرستادن حجّت عذاب بکنیم اینها اعتراض میکنند میگویند که چرا شما برای ما پیامبر نفرستادی و ما این کار را کردیم که اینها هیچ اعتراضی نتوانند بکنند ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ یَأْتِینَا بِآیَةٍ مِن رَّبِّهِ أَوَ لَمْ تَأْتِهِم بَیِّنَةُ مَا فِی الصُّحُفِ الْأُولَی ٭ وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ﴾ ما اگر قبل از اتمام حجّت قبل از فرستادن انبیا کسی را عذاب بکنیم ﴿لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ﴾ به من اعتراض میکنند خب با چه چیزی اعتراض میکنند با عقل، خدا میگوید که این عقل نفهمد یا این عقل حجیّت ندارد میفرماید نه، حقّ فهمیدن دارند این عقل هم حجّت است من هم کار خلاف عقل نمیکنم اگر بدون فرستادن حجّت اینها را عذاب بکنم اینها اعتراض میکنند ﴿لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی﴾ مشابه این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت و در کتابهای اصولی به عنوان برائت نقلی از آن یاد شده و کمک میگیرند که ﴿مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این آیه بود که ﴿مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ البته عندالتحقیق این دلیل بر برائت نقلی نیست دلیل برائت نقلی چیزهای دیگر است ولی خب خیلی از اصولیین به آن استدلال کردند آیهٴ پانزده از سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» ﴿مَنِ اهْتَدَی فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾ تا پیامبر نفرستادیم کسی را عذاب نمیکنیم این در بحث ما نافع است ولی در بحث اصول که خواستند برائت از آن در بیاورند نافع نیست فرمود ما اگر بخواهیم ملّتی را با سیل، صاعقه، زلزله عذاب بکنیم حتماً پیامبر میفرستیم.
عقل حجت خداوند و چراغ راه بشر:
خب، پس بعضیها آمدند گفتند «حسبنا کتاب الله» اسلام را از این جهت مُثله کردند، بعضیها آمدند ـ معاذ الله ـ گفتند «حسبنا الروایه» اسلام را از این جهت مُثله کردند، بعضیها عقل را گذاشتند کنار گفتند مگر ما زمینشناسی اسلامی داریم خب شما عقل را گذاشتید کنار عقل دارد آیات الهی را میفهمد، عقل دارد خلقت خدا را میفهمد چطور شما میگویید ما مگر زمینشناسی اسلامی داریم شما خلقت را کردید طبیعت و این عقل حجّت خداست این چراغ است از زیرِدریاییشناسی تا سفینهٴ مریخپیماشناسی در این دو نبش هر چه را عقل فهمید حجّت شرعی است هیچ کسی نمیتواند بگوید من زیردریایی را خودم ساختم در نحوهٴ بهرهبرداری از او آزادم خیر، خدا به تو یاد داد چطور بساز و این عقلت حجّت الله است مگر میتوانی کاری بر خلاف عقل بکنی اگر دست به یک شاسی زدی میدانی کجا خطر دارد یا کجا ضرر دارد جهنم در پی این است مبادا بگویی من خودم زیردریایی ساختم اگر سفینهٴ مریخپیما هم ساختی آنجا هم که بروی این رسالهٴ عملیه را باید عمل بکنی برای اینکه این عقل حجّت خداست تو با حجّت خدا سفینهای ساختی ﴿هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾.
چراغ بودن عقل و صراط بودن دین
پس انسان با چراغ دارد زندگی میکند چراغ، چراغ است صراط، صراط مگر عقل صراطآفرین است مگر فهمِ بشر راهساز است معمار است مهندس است، عقل بشر یک چراغ خوبی است از چراغ کاری ساخته نیست جز فهمیدن راه را دیگری ساخت چراغ را هم دیگری روشن کرد تو باید ببینی و بروی فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ راهِ هر چیز را او ساخت هیچ یعنی هیچ به نحو سالبهٴ کلیه ما حکم عقلی نداریم حکم یعنی قانون، عقل قانونگذار نیست قانونشناس است چه چیزی هست چه چیزی نیست، چه چیزی خطر دارد چه چیزی ضرر دارد همین. شما اگر آفتاب را به زمین بیاوری از آفتاب سؤال بکنید چه میگویی میگوید هیچ چیز، من هیچ حرفی برای گفتن ندارم من فقط راه و چاه را به شما نشان میدهم آفتاب نه چاه ساخت نه راه فقط میگوید کجا چاه است کجا راه است عقل یک آفتابِ خوبی است ما بین صراط که دین است و سراج که عقل است باید کاملاً فرق بگذاریم مبادا کسی بگوید این قانون، قانون عقلی است مستقلاّت عقلی، مستقلاّت عقلی در این فهمیدن مستقل است نه در قرار دادن ما اگر بخواهیم این بزرگراه را تشخیص بدهیم بله به خوبی این بزرگراه را تشخیص میدهیم اگر کسی وارد این بزرگراه بشود مستقیماً به مقصد میرسد اما حالا کجا تابلو نصب شده کجا تابلو نصب نشده در بعضی از جاها انسان احتیاج به راهنمایی دارد خب از چشم چه چیزی ساخته است دیدن، راه را چه کسی ساخت معمار، مبادا کسی خیال کند اگر گفته شود مستقلاّت عقلی یعنی عقل اینها را وضع کرده خیر، عقل اینها را فهمیده اگر از عقل سؤال بکنی العدل حَسن، الظلم قبیح یعنی چه، یعنی هر چیزی را سرِ جایش قرار دادن خوب است باز توضیح بخواهید یعنی چه میگوید خدا هر چیزی را آفرید یک، هر چیزی را در جای خاصّ خود قرار داد دو، نظم در این است که هر چیزی سرِ جایش باشد سه، این میشود عدل از عقل بما أنّه عقلٌ به نحو سالبهٴ کلیه هیچ قانونی در جهان نیست چون قانونشناس غیر از قانونگذار است قانونگذار ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اینها همه را عقل میگوید دیگر در بحثهای آیه محکمه اینها را عقل میگوید عقل مرز خودش را مشخص میکند که من چراغم شما توقّع نداشته باشید که چراغ برای شما راه بسازد راه را دیگری میسازد قهراً عقل نه مفتاحالشریعه است که برای ما شریعت را ثابت بکند مثل کلید دَم در آنجا باشد دیگر داخل نیاید ما به همین ظواهر عمل بکنیم نه ـ معاذ الله ـ میزانالشریعة است که احکام شریعت را با عقل بسنجیم مگر شما راه و اتوبان و معماری راه را با چراغ میسنجید یا با فنّ مهندسی میسنجید کجا باید پُل بزنید، کجا باید تند باشد، کجا باید مورّب باشد، کجا باید وسیع باشد اینها را از چراغ سؤال میکنید یا از مهندسی سؤال میکنید عقل که مهندس نیست معمار نیست کارفرما نیست کارگر نیست عقل یک چراغ خوبی است صراط را باید آن مهندسینشان که ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ باید بیان کنند.
عقل، چراغ شریعت:
پس عقل نه مفتاحالشریعة است که تفریطیون بر آناند که کلید شریعت باشد در شریعت را باز کند به ما بگوید وارد شریعت بشوید بیعقل خودش دَم در باشد نه میزانالشریعة است که بگوید همه چیز را با من بسنجید آخر تو چهکارهای تو هیچ چیز نمیدانی تو فقط چراغی بلکه مصباحالشریعة است وقتی آدم وارد گنجینه شد با چراغ وارد گنجینه میشود این چراغ خوب نشان میدهد این محکم است آن متشابه است این متشابه را باید به آن محکم برگرداند این ناسخ است آن منسوخ است این عام است آن خاص است اینها را این چراغ میگوید، میگوید این کوچک است آن بزرگ است این وسیع است این ضیّق است یعنی این عام است آن خاص است این مقیّد است آن مطلق است اینها را عمل بکند پس عقل مصباحالشریعة است نه مفتاحالشریعه و نه میزانالشریعه، عقل سراجالشریعة است نه صراطالشریعة صراط را فقط ذات اقدس الهی بیان میکند و نبوّت را پیامبر میگیرد ولایت البته مشترک است از این کوثریاب این رحمت وسیع الهی وارد بر سرزمین قلب مطهّر پیغمبر میشود از آنجا به سیزده نفر میرسد از آن سیزده نفر به جهانیان میرسد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است