- 824
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 26 تا 30 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 26 تا 30 سوره مائده"
- گوهر ذات حضرت مریم(ع) موجب قبولی او نزد خدای سبحان
- وصول روح تقوا به وسیله قربانی کردن برای خداوند
- حرمت تکوینی داشتن قضیه ارض تیه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ ٭ واتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ ٭ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ ٭ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ ٭ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
حرمت تکوینی داشتن قضیه ارض تیه
در جریان آن زمینی که چهل سال سرگردان بودند اصولاً زمینی که کسی راه به جایی نبرد میگویند <اَرضٌ تیها>؛ یعنی زمینی که انسان در آن سرگردان است و این بیابان بعد از آن جریان به عنوان ارض تیه معروف شده است. احتمالی دادند که منظور از این حرمت، حرمت تکلیفی باشد ؛ یعنی حرام است بر اینها که از این سرزمین خارج بشوند و واجب است که چهل سال در این سرزمین [سرگردان] بمانند. اوّلاً تعبیر به حرمت برای وجوب ماندن تعبیر مناسبی نیست، چون ظاهرش این است که رفتن از این سرزمین بر اینها حرام است، در حالی که اگر منظور این بود که ماندن واجب است تعبیر به وجوب میکردند. ظاهرش این است که رفتن حرام است و رفتنِ حرام اگر این بنیاسرائیلِ خشن که مستقیماً در برابر خدا و پیغمبر اعتراض میکنند مکلَّف به یک امر تعبدی بشوند آنهم سرگردانی چهل سال، هرگز تحمل نمیکردند و اطاعت نمیکردند و اگر راه برایشان باز بود به روستاها و شهرهای مجاور میرفتند که اینها با طلوع و غروب آفتاب میتوانستند راه را تشخیص بدهند و مردم بیگانه¬ای هم نبودند و در هر صورت یک مقداری که راه میرفتند به یکی از روستاها و یا شهرهای مجاور میرسیدند و به آن سرزمین مقدس چون عمالقه و مانند آن بودند نمیرفتند ولی جای دیگر میرفتند. بنابراین منظور از این حرمت، حرمتِ تکلیفی نیست، چون اگر حرمت تکلیفی بود اینها هرگز اطاعت نمیکردند، بلکه حرمت تکوینی است و نظیر ﴿حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ﴾ است که آنجا به نفع است و اینجا به ضرر، در حقیقت یک اهانتی است برای اینها. ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ که اگر منظور از ارض، ارضِ مقدسه باشد باید اوّلی را اسم ظاهر بیاورد و دومی را ضمیر، در حالی که اینجا اوّلی را ضمیر آورد و دومی را اسم ظاهر و فرمود: ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ﴾؛ یعنی آن سرزمین مقدس باری اینها حرام است که این ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ را اسم ظاهر آورد و اگر به عکس بود میفرمود که ماندن بر این سرزمین برایشان واجب است. پرسش:... پاسخ: آنها هم ﴿فَإِنَّها﴾ را به ارض مقدس بر میگردانند و این ارض دوم غیر از آن ارض اوّل است و آنها هم اینچنین معنا کردهاند منتها گفتند؛ که ﴿فَإِنَّها﴾ یعنی آن ارض مقدس چهل سال بر اینها حرام است و تا چهل سال حق ندارند وارد بشوند که این تا چهل سال حق ندارند وارد بشوند قابل تحمل است؛ اما این چهل سال چه کنند؟ چهل سال ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾. آنهایی هم که خیال کردند این حرمت، حرمت تکلیفی است به هرتقدیر ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ را باید جواب بدهند، چون این ضمیر به ارض مقدس بر میگردد؛ یعنی ورود در سرزمین مقدس چهل سال حرام است و تعبداً حرام است، این چهل را سال چه بکنند؟ بروند شهرها و روستاهای دیگر و برگردند یا همین جا سرگردان باشند؟ میفرماید که اگر این حرمت، حرمت تکلیفی بود میرفتند شهرهای دیگر و روستاهای دیگر، عمده آن است که این حرمت، حرمت تکوینی است و راهی نخواهند داشت و چون راهی ندارند سرگردان میشوند.
این ضمیر ﴿فَإِنَّها﴾ به ارض مقدس برمیگردد و این ارض دومی غیر از آن ارض مقدس است و این همین صحرای وسیع سیناست. عمده آن است که اگر این حرمت، حرمت تکلیفی باشد اینها تحمل آن را ندارند و هر وقت عمالقه رخت بر بستن و مانع بر طرف شد میروند، چون اینها گفتند که ﴿إِنّا لَنْ نَدْخُلَها﴾ ﴿حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها﴾ ، حالا آنها که خارج شدند یا مردند یا مشکل دیگری پیش آمد اینها باید بروند؛ ولی خدا فرمود که نمیتوانند بروند.
عدم مشترک لفظی بودن اسم «آدم» در آیه کریمه
مطلب بعدی آن است که آنهایی که در این جریان ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ گفتند که منظور این قصهای است که در بنی اسرائیل اتفاق افتاد ، مرادشان این نیست که آدم دو معنا دارد: یکی آدم ابوالبشر است و یکی هم اسم یکی از اسرائیلیها که اینها فرزندانِ آن آدمِ اسرائیلیاند، بلکه منظورشان آن است که این فرزندان فرزندانِ معالواسطهاند و فرزندان صلبی نیستند وگرنه مراد از آدم همان آدم ابوالبشر است نه اینکه در اسرائیل یک کسی بود به نام آدم. آنهایی هم که میگویند این قصه، قصهٴ بنیاسرائیل است میگویند که منظور از این آدم همان آدم ابوالبشر است، لکن این ﴿ابْنَیْ آدَمَ﴾ نظیر این است که خداوند به ما فرمود یا بنی آدم یا در تعبیرات احادیث قدسی و مانند آن هم به ما گفتهاند <یا ابن آدم> و در روایات هم به ما خطاب میکنند <یا ابن آدم>، نه اینکه این آدم مشترک لفظی باشد یکی برای آدم ابوالبشر و یکی هم برای مرد اسرائیلی. این ﴿بالحق﴾ همان طوری که در بحث قبلی ملاحظه فرمودید که یا باء مصاحبت است یا باء ملابسه، برای آن است که این قصه مصون از خرافات و امثال خرافاتِ اسرائیلی به مردم تفهیم میشود و اسرائیلیها در این قصه راه پیدا نکنند: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾، چون خود کتاب ﴿بالحق أَنْزَلْناهُ و بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾. اصل قصه این است که
دلیل مفرد بودن تعبیر قرآن در آیه شریفه
﴿إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾ که این قربان مفرد است در حالی که فعل تثنیه است. اگر این قربان مصدر باشد، چون مصدر جمع و تثنیه ندارد لذا مفرد ذکر شده است و اگر اسم جنس باشد چون شامل یکی و بیش از یکی میشود به این مناسبت مفرد ذکر شده است، لذا نفرمود: «إِذْ قَرَّبا قُرْبانین». ظاهرِ ﴿إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾ این نیست که دو تایی یک قربانی کردند و این مفرد بودنِ قربان دلیل آن نیست که دو تایی باهم شریک شدند و یک قربانی کردند، به دلیل اینکه فرمود: ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾؛ یعنی قربانی از یکی قبول شد و از دیگری قبول نشد که نشانهاش تعدّد است و اینکه قربان را تثنیه نیاورد برای یکی از آن دو جهت است: ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾. ﴿قال﴾ که اینجا چون مشخص است که گوینده کیست لذا اجمالی و ابهامی در ارجاع ضمیر نیست؛ ﴿قال﴾ یعنی آن آخری که «لم یتقبل منه»، چون نزدیک به آخر هم است و این ﴿قال﴾ به همین آخر بر میگردد: ﴿وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾، ﴿قال﴾ این آخر که نزدیک به اوست و مرتبط و متصل به آن است. ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما﴾ که هابیل باشد ﴿وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾ که قابیل باشد، ﴿قال﴾ همین آخر که وصل به او هم است؛ هم قرینهٴ لبی دلالت میکند و هم قُربِ لفظی تایید میکند ﴿قال﴾ آن قابیل، گرچه نام هابیل و قابیل در قرآن نیست؛ ولی بر اساس روایت آن که قربانیاش قبول نشد قابیل بود . ﴿قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ﴾؛ من تو را میکشم و منشأش هم حسد بود و مانند آن. ﴿قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾، اینکه فرمود خدا از متقیان قبول میکند،
وصول روح تقوا به وسیله قربانی کردن برای خداوند سبحان
در قربانیِ این آیه مشخص نیست که چه چیزی را قربانی میکردند حالا گوسفند بود یا غیر گوسفند بود، یکی گوسفند قربانی کرد و دیگری مثلاً آن محصول کشاورزیاش را قربانی کرد، اصلِ معیارِ قبول تقوا است. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» دربارهٴ قربانیِ منا اینچنین فرمود: آیهٴ 37 سورهٴ مبارکهٴ «حج» این است که ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها و لا دِماؤُها و لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾؛ یعنی این قربانی به صورت گوشت و پوست نه گوشت به خدا میرسد و نه خون به خدا میرسد و تقوا که روح این عمل است به خدا میرسد. پس چون گوشت و پوست و امثال ذلک دخیل نیست هر کاری بر فرض اگر کسی برنج اطعام کرد یا کسی نان اطعام کرد یا کسی غذای دیگری اطعام کرد، همان طوری که گوشت و خون به خدا نمیرسد برنج و گندم هم به خدا نمیرسد و حلوا هم به خدا نمیرسد، چون امور مادی که دربارهٴ ذات اقدس الهی راه ندارد، بلکه تقوا که روح عمل است به خدا میرسد برابرِ ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ و الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ . در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» قبلاً بحثش گذشت که اگر یک قربانی قبول میشد آتشی میآمد و او را میسوزاند که این در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیهٴ 183 قبلاً بحث شد که ﴿الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّی یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النّارُ﴾ و این یک سنت بود که گفتند ما هرگز به آن پیامبر ایمان نمیآوریم مگر اینکه قربانی بکند که خدا به وسیلهٴ آتش قربانی آن را بپذیرد که این یک سنت بود. بعضیها فکر میکردند سرِّ اینکه باید آتش این قربانی را از بین ببرد برای آن است که در آن دورانِ انسانِ اوّلی فقیری نبود که این گوشت و این قربانی را به او بدهند. این سخن فی الجمله میتواند مؤید باشد ولی ناتمام است، برای اینکه همان آیهٴ 183 سورهٴ «آلعمران» که خوانده شد نشانهٴ آن است که این سنتی بود برای آنها. اگر نشانهٴ قبولی به وسیلهٴ حرف پیغمبر ثابت بشود یا از راههای دیگر، دیگر نیازی به این نیست که مثلاً آتش بیاید؛ ولی چون راه منحصر است، از آمدنِ آتش استفاده میشود تا منکران نبوت هم بپذیرند وگرنه در آن عصری که بنی اسرائیل به چنین پیغمبری پیشنهاد میدادند که ﴿حَتّی یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النّارُ﴾، آن روز فقیر که وجود داشت و برابرِ آیهٴ 183 سورهٴ «آلعمران» که گفتند نشانهٴ قبولیِ قربانی آن است که آتشی بیاید و این قربانی را بسوزاند، در آن روزگار فقیر که بود؛ ولی علامتی بود برای پذیرش قربانی. غرض آن است که در آیهٴ سورهٴ «حج» معیار کلی را نشان داد و فرمود که مسئلهٴ خون و گوشت مهم نیست، بلکه مسئلهٴ تقوا مهم است و همین اصل کلی را که ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها و لا دِماؤُها و لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾ در زبان هابیل فرزند آدم (سلام الله علیه) جاری شد که ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾، حالا خواه آن قربانی گوسفند و گوشت و امثال و ذلک باشد یا جو و گندم باشد یا لباس باشد یا چیز دیگر.
متقیِ در مقام عمل یعنی کسی که عملش لله است و برای ریا و سُمعه نیست، مالش حلال است و حرام نیست و مانند آن.
﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ﴾ آن عمل را از متقین. الان اینجا هم آیه همین را فرمود که آن مفعول محذوف است، ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما﴾ منتها آن مفعولُ به شده نائب فاعل. دیگر ﴿فتقبل﴾ آن قربانی ﴿من أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ﴾ آن قربانی﴿مِنَ اْلآخَرِ﴾ و بعد ﴿قال إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾.
گوهر ذات حضرت مریم(علیها سلام) موجب قبولی او نزد خدای سبحان
تنها جایی که خود شخص را خدا قبول میکند دربارهٴ مریم (سلام الله علیها) است که﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾ که آن یک حساب دیگری است که گاهی خدا فاعل را قبول میکند نه فعل را. قبولِ فعل مهم نیست، چون خیلی از مردان با تقوی هستند که اعمال آنها را خدا قبول میکند؛ اما انسان به جایی برسد که گوهر ذاتِ او را خدا قبول کند این باید جزء اولیای الهی باشد و این دربارهٴ مریم (سلام الله علیها) آمده است که ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ و أَنْبَتَها نَباتًا حَسَنًا﴾ . آنهایی را که خدا قبول میکند جزء اولیای خاص الهیاند، همانهایی است که در حدیث قرب نوافل و مانند آن برکاتش را بر آن نازل کرده است و نازل میکند. به هر تقدیر افراد با تقوا عملشان را خدا قبول میکند و در اینجا که فرمود: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ برابرِ همان اصل کلی است که در سورهٴ «حج» آمده است که ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها و لا دِماؤُها و لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾ .
ترک آدمکشی به وسیله هابیل به خاطر تقوای الهی
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی﴾ این را خوب عنایت بفرمایید که هابیل نمیخواهد بگوید که من دفاع نمیکنم، چون همان طوری که کشتن حرام است کشته شدن هم حرام است و زیر بار ظلم رفتن هم حرام است و دفاع واجب شرعی است. کسی که مالک خودش نیست، ما نه مالک خودمان هستیم و نه مالک مالمان و نه که عِرضمان، بلکه یک امانتی است به ما دادند که باید در این محدوده برابر با دستور شرع عمل بکنیم، به همان دلیلی که حق نداریم مال خود را هر جا مصرف بکنیم و به همان دلیلی که حق نداریم آبرویمان را در هر جا بریزیم و به همان دلیلی که حق نداریم خونمان را هر جا بریزیم. بنابراین دفاع واجب است و حرف هابیل این نبود که من دفاع نمیکنم، بلکه حرفش این بود که من آدم کش نیستم: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾. این تغییرِ جملهٴ دوم از فعل ماضی به اسم فاعل یا صفت مشبهه هم این را تایید میکند که نگفت: «ما ابسطوا»، بلکه گفت: ﴿ما أَنَا بِباسِطٍ﴾ که با اسم یاد کرد، برای اینکه من از خدا میترسم و این کار خداگیر است. همان طوری که در اصل تقوا انسانِ با تقوا کار راجح را لله انجام میدهد، انسان با تقوا کار مرجوح را هم لله ترک میکند؛ آنجا قربانی را لله انجام داد بر اساس تقوا و اینجا آدم کشی را لله ترک میکند بر اساس تقوا. آنگاه خطری را که در این کار بود به قابیل این هشدار را داد و گفت: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ﴾؛ تو اگر دست به این کار بزنی هم این گناه دامن گیر تو میشود یعنی گناه برادر کشی و هم آن گناه قبلی که در اثر بد رفتاری قربانیات قبول نشد و بی تقوایی کردی و قربانیات قبول نشد و این گناه مضاعف کم کم تو را جزء اصحاب النار میکند. اگر یک گناه بود ممکن بود که خدا ببخشد و وقتی گناه مرکب شد و مضاعف شد و مخصوصاً به قتلِ نفسِ محترمه منتهی شد جزء اصحاب النار میشوی. قبلاً هم در سورهٴ «نساء» گذشت که ﴿وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا﴾ . ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ﴾؛ باء یعنی رجع یعنی مکان گرفت: «فالیَتَبَوَّأ مقعدَه مِن النار» ؛ یعنی مکان بگیرد و تبوء الدار یعنی مکان گرفت. این «باء» یَبوءُ تَبَوَّءَ بَوَّءَ این هم غالباً در مورد شر به کار میرود: ﴿باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾ و امثال ذلک؛ اما در بعضی از آیات قرآن کریم نسبت به جنت و کار خیر هم این کلمه استعمال شده است منتها ثلاثی مزیدش: ﴿نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ﴾ یا ﴿وَ إِذْ بَوَّأْنا ِلإِبْراهیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بی شَیْئًا﴾ و مانند آن.
گفت: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ﴾؛ باء یعنی رجع یعنی مکان گرفت. باء به معنای رَجَعَ به این صورت نیست، بلکه یعنی مکان گیری یعنی به جایی نشستن یعنی به مکانِ گناه بنشینی؛ اما اینکه فرمود: ﴿إِثْمی و إِثْمِکَ﴾ دو گناه، با آن اصل کلی که در چند جای قرآن کریم آمده است مساعد نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و همچنین در سورهٴ «زمر» و سایر سور آمده است که
تشریح واژه «وازره» در آیه کریمه
﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخروی﴾ ؛ هیچ کسی بار دیگری را در قیامت نمیبرد. آیهٴ 164 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است که ﴿لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَیْها و لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾؛ ﴿وازره﴾ که مؤنث است وصفِ نفس است و ﴿وازره﴾ یعنی نفسی که وِزر حمل میکند؛ هیچ نفسی که حاملِ وزر است وزرِ دیگری را حمل نمیکند، بلکه وزر خودش را حمل میکند. اصولاً در قیامت بار به زمین نمیماند (یک)، بار بری هم نیست (دو) و هر کسی بار خودش را باید ببرد: ﴿کَلاّ لا وَزَرَ﴾ ؛ بار بری نیست اصلاً و وقتی بار بری نشد هر کسی ناچار است که بار خودش را ببرد. جا برای حمل و نقل نیست و هر کسی بار خودش را میبرد. این یک اصل کلی است که ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ﴾ و با برهان عقلی هم مؤید است. آنگاه در این گونه از موارد که
کیفیت هماهنگی سخن هابیل در آیه با اصل کلی قرآن
﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ﴾ که سخن هابیل است و قرآن این را نقل کرد و رد نکرد، معلوم میشود که درست است و این با آن اصل کلی قرآنی که در سورهٴ «انعام» و در سورهٴ «زمر» و در سائر سور آمده است چگونه هماهنگ است؟ جوابش این است که اینها تخصصاً خارج است نه تخصیصاً، هر کسی بار خودش را میبرد منتها بعضی بار مضاعف دارند و بعضی بار غیر مضاعف دارند. آنکه یک گناه کرده است یک بار دارد وآنکه دو گناه کرده است دو بار دارد؛ در اینجا آن شخص دو گناه کرده است: یکی اینکه در قربانی بیتقوایی نشان داد (یک گناه) و یکی در آدم کشی بیتقوایی نشان داد (دو گناه) که این دو گناه را باید ببرد نه اینکه بار مقتول را قاتل میبرد. راه دیگر آن است که چه اینکه مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آمده که اگر کسی گمراه بود و دیگران را گمراه کرده است اینجا سه گناه است: دو گناه را یکی میبرد و یک گناه را دیگری. اگر کسی خودش گمراه بود و معصیت کار بود و دیگری را اغوا کرد و به ضلالت کشاند و دیگری هم در اثر سوء اختیار خود گمراه شد و دست به گناه زد، اینجا سه گناه است: آن کسی که خودش گناه کرد و دیگری را هم اغوا کرد این دو گناه کرده: یکی ضلالت خود و یکی اضلال دیگری و اما دیگری فقط یک گناه کرد و چون دیگری یک گناه کرد گناه خود را باید حمل بکند و این شخص که خود گمراه بود و دیگران را هم گمراه کرده است این دو گناه دارد. این را در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیهٴ 25 بیان فرمود که عدهای تن به تباهی میدهند و دیگران را گمراه میکنند: ﴿لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾؛ یعنی تا وزرهای خودشان را کاملاً حمل بکنند (یک) و هیچ باری از اینها به زمین نمیماند. ﴿وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾؛ گناه آنها را هم باید حمل بکنند (دو)؛ یعنی گناه کسانی که اینها آنها را اغوا کردند نه اینکه گناه آنها را اینها حمل میکنند، بلکه گناه اِضلال را حمل میکنند نه گناه ضلالت را، گناهِ ضلالتِ هر ضالّی را خودش باید حمل بکند، برای اینکه دیگری را گمراه میکند نه اینکه گناه دیگران در پای عمل او بنویسند، بلکه دیگران که گناه کردند گناه آنها به حساب آنهاست و کسی که سنتِ سیئه را بنا نهاد چون دو کار کرد: یکی اینکه خودش گناه را مرتکب شد و یکی اینکه این گناه را به عنوان سنت در نسل آینده مستقر کرده است، چون دو گناه کرد این دو تا گناه میبرد. در بخش دیگری از قرآن کریم آمده است که
چگونگی عذاب افراد سنّتگرای باطل در قیامت
همان طوری که کسانی که سنتهای باطل میگذارند یا دیگران را گمراه میکنند دو تا گناه دارند: ﴿لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ و مِنْ أَوْزارِ الَّذینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ همان طوری که آن سَرانِ استکبار دو گناه دارند: یکی اینکه خود معصیت میکنند و دیگری آنکه عدهٴ دیگر را اقوا میکنند، این مستضعفینِ بی تحقیقِ دنباله روِ مستکبر هم در قیامت دو عقاب دارد و این جای تعجب است. در جهنم مستضعفین به خدا عرض میکنند که ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾ ؛ خدایا! عذاب این مستکبرین را که ما را گرفتار کردند دو برابر بکن! برای اینکه آنها هم خودشان معصیت کردند و هم وسیلهٴ گناه ما را فراهم کردند. ذات اقدس الهی در قیامت به اینها میفرماید: ﴿لِکُلِّ ضِعْفٌ و لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ ؛ هم شمای مستضعف دو عذاب دارید و هم مستکبران دو عذاب دارند: ﴿وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛ شما بیحساب دارید حرف میزنید و اگر بررسی بکنید شما هم دو گناه کردید. آنها دو گناه کردند مشخص است: یکی اینکه اصل معصیت را مرتکب شدند و یکی اینکه شما را گمراه کردند و شما هم دو گناه کردید: یکی اینکه اصل آن معصیت را در خارج مرتکب شدید و یکی اینکه این مستکبران را به زعامت و رهبری پذیرفتید و ما برای شما رهبر فرستادیم. فرمود: ﴿لِکُلِّ ضِعْفٌ و لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ . بنابراین اینچنین نیست که اگر کسی دنبالهرو شد این عذابش کمتر از آن عذاب پیشگام باشد این طور نیست و عذاب هر دو، دو برابر است؛ اما هر کدام عذاب خودشان را میبرند، معلوم میشود که این﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ تخصیص نخورده و اگر مواردی کیفرِ آنها مضاعف است برای این است که گناهان آنها مضاعف است وناگزیر تخصصاً خارج شده نه تخصیصاً.
چگونگی برخورد با «غیبتکننده» و «غیبتشونده» در قیامت
یک راه سومی هم دارد و آن راه سوم دربارهٴ غیبت آمده است. دربارهٴ غیبت گفتند که غیبت کننده گناهِ مُغتاب یعنی غیبت شده را میکشد . سرّش آن است که این یک تبادل عِرضی است که اگر کسی آبروی دیگری را بُرد در قیامت باید پاداش این را بدهد یا کیفر این را بدهد. در مقابل هتک حیثیت چه چیزی به او داده شد؟ از اینکه معذب میشود حرفی نیست؛ ولی پاداشی باید به این غیبت شده داده بشود، لذا گفتند که اگر آن غیبت کننده حسنهای دارد، حسنهای از حسنات او را در دیوان عمل این غیبت شده مینویسند یا سیئهای از سیئاتِ این غیبت شده را در نامهٴ عمل آن غیبت کننده مینویسند . بر اساس این معیار اگر باشد باز هم ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ﴾ حق است و باز با ﴿لا تزر وازره وزر اخری﴾ مخالف نیست به احد انحاء ثلاثه که یاد شد: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ﴾.
عدم اختصاص قصه حضرت آدم در زمان بنیاسرائیل
مطلب دیگری که باز به اصل قصه بر میگردد این است که اینها گفتند این قصه برای بنی اسرائیل بود و منظور از این ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾ فرزندانِ معالواسطه است نه فرزندان بلاواسطه، برای اینکه وقتی این قصه تمام شد، به دنبال این قصه در آیهٴ 32 همین سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا﴾ که این نشان میدهد که این جریان در بنی اسرائیل اتفاق افتاده که یک کسی برادر خودش را کشت و آنگاه خدا برای بنی اسرائیل این قانون را نازل کرد که اگر کسی یک مؤمن بیگناهی را ظالمانه بکشد مثل این است که همهٴ مردم را کشته است. این نشان میدهد که این ﴿ابنی آدم﴾ فرزندانِ سُلبی نیستند و معالواسطهاند ؛ نظیر اینکه در حدیث قدسی به افراد عادی گفته میشود <یابن آدم> . این استشهاد تام نیست، برای اینکه در همین فراز قبل از آن آیهٴ ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِکَ﴾ در آیهٴ 31 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» دارد که ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیه﴾؛ یعنی وقتی که این برادرِ حسود آن برادر متقی را کشت متحیر شد که چگونه این برادر را از تعفن محفوظ بدارد؟ یا از اینکه بستگان او ببینند و بفهمند محفوظ بشود؟ به هر تقدیر این مقتول در دست آن ماند و ندانست چه بکند، تا اینکه خداوند زاغی را مبعوث کرد و مأموریت داد که زمینی را کندوکاو بکند و چیزی را در آن زمین دفن بکند تا قابیل بفهمد که باید این جسد را به خاک سپرد. این نشان میدهد که این بشر بشرِ اوّلی بود و هنوز کسی از او نمرده بود و نمیدانست که با مرده باید چه بکند و اگر در بین بنی اسرائیل بود که این یک امر راجعی بود که مردهها را دفن میکردند. این نشان میدهد که این ﴿ابنی آدم﴾ فرزندانِ معالواسطه نیستند، بلکه فرزندان بلاوسطهاند و این قصه در همان قصهٴ هابیل و قابیل است نه قصهٴ اسرائیلی وگرنه در بنی اسرائیل اگر کسی، کسی را کشته بود این را دفن میکرد و مرتب مردم میمردند و این همه کشتهها را چه کار کردند؟ هر روز کسی از اینها میمردند چه کار میکردند؟ دفن میکردند و این دیگر احتیاج نداشت که در دستشان بماند و زاغی مأمور بشود که کیفیت دفن مردهها را ارائه کند.
در مقام دفاع بر آمدن کسی اگر دفاع نکند که آدم با تقوا نیست، چون دفاع واجب است، بلکه هابیل گفت که آن طوری که تو میخواهی بکشی من نمیکشم که این قتل ابتدایی است نه قتل دفاعی، مؤیدش هم این است که گفتند او را با فریب و نابهنگام کشت. این کار پر خطر را نفس انسانی برای خودِ انسان رام میکند: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ﴾ و این نفس که اعدا عدو است: «اَعدَی عدوِّک نَفسُک التی بین جَنبَیک» و پیروزی بر او هم جهاد اکبر است و کار هر کسی هم نیست برای آن است که او همهٴ سلاحها را بلد است و همهٴ سلاحها را هم دارد و همهٴ راههای نفوذی را بلد است.
رابطه بین «شحّ» و «بخل»
در نهانخانهٴ ما دشمنی تعبیه شده است و اینکه در دو جای قرآن فرمود: ﴿واُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ این اختصاصی به شُحّ و بخل ندارد که جزء شئون قوای شهوی است. محدودهٴ کار انسان در هر صورت شما هر چه جستجو بکنید از این سه کار بیرون نیست: بخشی از کارهای او مربوط به اندیشه و ادراک است، بخشی از کارهای او مربوط به جذب است و بعضیاش مربوط به دفع که اینها رئوس اصلی کار انسان است که نه کمتر از این است و نه بیشتر از این. هرچه شما جستجو بکنید چه در خود و چه در دیگران بیش از این سه نیست. همان طوری که اصلِ فطرتِ عقلی را ذات اقدس الهی به انسان داد، برای اینکه انسان ورزیده بشود باید یک دشمنی از درون او با او دشمنی را آغاز بکند. فرمود که گذشته از اینکه از بیرون شما دشمنی دارید که صف بسته است و گفت: ﴿َلأَحْتَنِکَنَّ ذُرّیَّتَهُ﴾ ؛ من ذریه اش را احتناک میکنم یا شیطان برای شما عدوِّ مبین است ، گذشته از او یک دشمنی هم در کنار جانتان سنگر گرفته: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ که شُحّ همان بخل شدید است و این بخل جزء شُعَب فرعیِ قوهٴ شهوت و جذب است و آن جذبِ افراطی میشود بخل. خونریزی و سفاکی و یسفکون فِی اْلأَرْضِ و امثال ذلک جزء درندگیهای قوهٴ غضبیه است و آنهم اُحضِرَتِ الانفسُ الحسد و مانند آن است. آنگاه ماییم که در درون ما دو اژدها سنگر گرفته¬ند، این است که «اُعدَی عدوِّک نفسُک التی بینَ جَنبَیک » و اگر کسی بتواند اینها را رام بکند راحت است و دشمن بیرونی که کاری با او ندارد. برای او یک بدنی میماند که دشمن بیرونی میتواند او را بگیرد وگرنه آن جان و حقیقتِ او را که دشمن بیرونی نمیتواند بگیرد، بلکه یک تنی است که حالا زود یا دیر مردار میشود: «فصار جِیفَةً بین أهله» ؛ یک مرداری را از او میگیرد.
تبیین صدقات نفس اماره به وجود پاک انسان
عمده «أعدَی عدوِّک نفسُک التی بینَ جَنبَیک» . انسان با فطرت سالم آفریده شده همان طوری که جهاز اوّلیهٴ او سالم است؛ شما اگر بخواهید یک مختصر تریاک را به نوزاد بدهید میبینید که حالت تهوع به او دست میدهد، اگر بخواهید دروغ بگویید یا خلاف بگویید هم او حالیش نمیشود و کم کم تلقین میشود یا خودش اگر بخواهد دروغ بگوید میبینید که رنگش عوض میشود و بدنش میلرزد، این فطرت دروغ پذیر نیست؛ مثل اینکه جهاز هاضمه سم پذیر نیست. خدای سبحان این جهاز هاضمه را برای غذای طیّب خلق کرده نه برای سم و روح را هم با طیّبات مأنوس کرده نه با گناه. اوّلین باری که بچه میخواهد دروغ بگوید میبینید که بدنش میلرزد، هر کس همین طور است، اما این دیو درون به تدریج رام میکند. گرچه گاهی باب افعال و باب تفعیل به این معنا نیست ولی غالباً است؛ غالباً باب تفعیل برای تدریج است و اینجا هم طَوَّعَت که به تدریجی برادر کشی که بی سابقه است و اینها پیغمبر زاده بودند و بی سابقه هم بود و برادر یکدیگر هم بودند و این مقتول هم جزء متقیان بود که همهٴ این اوصاف چهارگانه بود: هر دو پیغمبر زاده بودند، بشر ابتدایی هم بودند، قتل هم سابقه نداشت، برادر یکدیگر هم بودند و این یکی با تقوا هم بود، برای اینکه یک آدم پیغمبر زادهٴ با تقوایی را یک برادر از پا دربیاورد، این نفس به تدریج او را تحریک میکند، محاسنِ از بین بردن را ذکر میکند، معایب آن مقتول را ذکر میکند و کم کم او را طائع و راغب میکند. ظریفتر از این همان جریانی است که یعقوب (سلام الله علیه) دربارهٴ فرزندانش گفت که ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾ که این نفس اماره مشخص است که یعنی چه؟ یعنی آدم را به بدی امر میکند. اوّل که امارهٴ بالسوء نیست و اوّل که فرمانروا نیست، بلکه اوّل مُسّوله و مُطَوعّه است. نفس مُسوِّلِه که در همان سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» دو جا ذکر شد: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾ ؛
تبیین معنای تسویل
تسویل آن است که زیبایی را بشناسد (یک) و روانشناس خوب باشد، بفهمد که این شخص چه چیزی را میپسندد (این دو)، از همان چیزهایی که این شخص میپسندد و باطلی را به صورت زیبا که این شخص بپسندد به آن صورت در میآورد (سه)، وقتی این شخص باورش شد شروع میکند و اقدام میکند (چهار) و وقتی اقدام کرد این نفس و این دشمن او را به اسارت میگیرد «کم مِن عقلٍ اسیرٍ تحتَ هویً امیرٍ» (این پنج)، حالا که امیر شد و این شخص اسیر شد از آن به بعد فرمانروای اوست و میگوید این را که میدانی معصیت است باید بکنی و از آن به بعد میشود امارهٴ به سوء وگرنه اوّل که اماره بالسوء نیست و اوّل که نمیتواند امر بکند. بعداً میگوید این شیء که گناه است و بینالغی هم است، باید بکنی و این هم اطاعت میکند که بعدها میشود امارهٴ بالسوء. اوّل مُسوِّل است ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾. شما میبینید که اگر کسی بخواهد یک کالای تقلبی را عَرضه کند، تمام آن آلودگیها و ماندهها و آن چیزهای نامرقوب را در پشت میگذارد و در چهرهٴ او به عنوان یک تابلوی زرّین نقاشی میکند و یک زَروَرقی میچسباند که جاذبه داشته باشد و پشت او همان آفت زدهها است و جلوی او زَروَرق است که این کار را میگویند تسویل. نفس در اوایل یک چنین کاری بلد است که آدم کشی را به صورت یک تابلو در میآورد که تمام آن ضایعات و زبالهها پشتش پنهان است و روی او زَروَرقی است که این کار را میگویند کار تسویل و نفس مُسوِّله در اوایل این کار را میکند. بعد از اینکه انسان به فریبِ این زَروَرق شروع کرد این متاع را بلع کرد و خورد، میبیند که پشتش زبالهها و ضایعات بود و وقتی این زبالهها و ضایعات به درونِ جهاز هاضمهٴ او شد، نفس او را اسیر میگیرد و وقتی اسیر گرفت از آن به بعد فرمانروای اوست. الان کیست که نداند چه حلال است و چه حرام؟ چه معصیت است و چه معصیت نیست؟ یکی از بدترین مشکلات ما همین است که ما نیروی انسانی نداریم نه اینکه نیروی انسانی متخصص نداریم، بلکه متعدّین ما کمتر از متخصصیناند و اگر ما کسی را میداشتیم چه در حوزه و چه در غیر حوزه که بدانیم این گناه است و گناه نکنیم و میدانیم که گناه سم است و بدون تردید گناه سم است و این سم را داریم میخوریم، برای این است که وقتی اسیر شدیم به اسیر هر چه گفتند باید اطاعت کند. این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه(سلام الله علیه) که فرمود: «کم مِن عقلٍ اسیرٍ تحتَ هَوَی امیرٍ» اسیر که نمیتواند مقاومت بکند. خیلی از ماها عالماً ـ عامداً گناه میکنیم و میگوییم دست ما نیست، درست میگوییم که دست ما نیست؛ اما خودمان را دست بیگانه دادیم که این «امتناع به اختیار لا ینافی الاختیار» و این کار را میگویند تسویل. همین کار در جریان هابیل و قابیل بود که ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ﴾ و این کم کم قتل که سم است و آدم کشی را آدم از او منزجر است، کم کم برای آدم رام میکند. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمین»
- گوهر ذات حضرت مریم(ع) موجب قبولی او نزد خدای سبحان
- وصول روح تقوا به وسیله قربانی کردن برای خداوند
- حرمت تکوینی داشتن قضیه ارض تیه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ ٭ واتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ ٭ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ ٭ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ ٭ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
حرمت تکوینی داشتن قضیه ارض تیه
در جریان آن زمینی که چهل سال سرگردان بودند اصولاً زمینی که کسی راه به جایی نبرد میگویند <اَرضٌ تیها>؛ یعنی زمینی که انسان در آن سرگردان است و این بیابان بعد از آن جریان به عنوان ارض تیه معروف شده است. احتمالی دادند که منظور از این حرمت، حرمت تکلیفی باشد ؛ یعنی حرام است بر اینها که از این سرزمین خارج بشوند و واجب است که چهل سال در این سرزمین [سرگردان] بمانند. اوّلاً تعبیر به حرمت برای وجوب ماندن تعبیر مناسبی نیست، چون ظاهرش این است که رفتن از این سرزمین بر اینها حرام است، در حالی که اگر منظور این بود که ماندن واجب است تعبیر به وجوب میکردند. ظاهرش این است که رفتن حرام است و رفتنِ حرام اگر این بنیاسرائیلِ خشن که مستقیماً در برابر خدا و پیغمبر اعتراض میکنند مکلَّف به یک امر تعبدی بشوند آنهم سرگردانی چهل سال، هرگز تحمل نمیکردند و اطاعت نمیکردند و اگر راه برایشان باز بود به روستاها و شهرهای مجاور میرفتند که اینها با طلوع و غروب آفتاب میتوانستند راه را تشخیص بدهند و مردم بیگانه¬ای هم نبودند و در هر صورت یک مقداری که راه میرفتند به یکی از روستاها و یا شهرهای مجاور میرسیدند و به آن سرزمین مقدس چون عمالقه و مانند آن بودند نمیرفتند ولی جای دیگر میرفتند. بنابراین منظور از این حرمت، حرمتِ تکلیفی نیست، چون اگر حرمت تکلیفی بود اینها هرگز اطاعت نمیکردند، بلکه حرمت تکوینی است و نظیر ﴿حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ﴾ است که آنجا به نفع است و اینجا به ضرر، در حقیقت یک اهانتی است برای اینها. ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ که اگر منظور از ارض، ارضِ مقدسه باشد باید اوّلی را اسم ظاهر بیاورد و دومی را ضمیر، در حالی که اینجا اوّلی را ضمیر آورد و دومی را اسم ظاهر و فرمود: ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ﴾؛ یعنی آن سرزمین مقدس باری اینها حرام است که این ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ را اسم ظاهر آورد و اگر به عکس بود میفرمود که ماندن بر این سرزمین برایشان واجب است. پرسش:... پاسخ: آنها هم ﴿فَإِنَّها﴾ را به ارض مقدس بر میگردانند و این ارض دوم غیر از آن ارض اوّل است و آنها هم اینچنین معنا کردهاند منتها گفتند؛ که ﴿فَإِنَّها﴾ یعنی آن ارض مقدس چهل سال بر اینها حرام است و تا چهل سال حق ندارند وارد بشوند که این تا چهل سال حق ندارند وارد بشوند قابل تحمل است؛ اما این چهل سال چه کنند؟ چهل سال ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾. آنهایی هم که خیال کردند این حرمت، حرمت تکلیفی است به هرتقدیر ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ را باید جواب بدهند، چون این ضمیر به ارض مقدس بر میگردد؛ یعنی ورود در سرزمین مقدس چهل سال حرام است و تعبداً حرام است، این چهل را سال چه بکنند؟ بروند شهرها و روستاهای دیگر و برگردند یا همین جا سرگردان باشند؟ میفرماید که اگر این حرمت، حرمت تکلیفی بود میرفتند شهرهای دیگر و روستاهای دیگر، عمده آن است که این حرمت، حرمت تکوینی است و راهی نخواهند داشت و چون راهی ندارند سرگردان میشوند.
این ضمیر ﴿فَإِنَّها﴾ به ارض مقدس برمیگردد و این ارض دومی غیر از آن ارض مقدس است و این همین صحرای وسیع سیناست. عمده آن است که اگر این حرمت، حرمت تکلیفی باشد اینها تحمل آن را ندارند و هر وقت عمالقه رخت بر بستن و مانع بر طرف شد میروند، چون اینها گفتند که ﴿إِنّا لَنْ نَدْخُلَها﴾ ﴿حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها﴾ ، حالا آنها که خارج شدند یا مردند یا مشکل دیگری پیش آمد اینها باید بروند؛ ولی خدا فرمود که نمیتوانند بروند.
عدم مشترک لفظی بودن اسم «آدم» در آیه کریمه
مطلب بعدی آن است که آنهایی که در این جریان ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ گفتند که منظور این قصهای است که در بنی اسرائیل اتفاق افتاد ، مرادشان این نیست که آدم دو معنا دارد: یکی آدم ابوالبشر است و یکی هم اسم یکی از اسرائیلیها که اینها فرزندانِ آن آدمِ اسرائیلیاند، بلکه منظورشان آن است که این فرزندان فرزندانِ معالواسطهاند و فرزندان صلبی نیستند وگرنه مراد از آدم همان آدم ابوالبشر است نه اینکه در اسرائیل یک کسی بود به نام آدم. آنهایی هم که میگویند این قصه، قصهٴ بنیاسرائیل است میگویند که منظور از این آدم همان آدم ابوالبشر است، لکن این ﴿ابْنَیْ آدَمَ﴾ نظیر این است که خداوند به ما فرمود یا بنی آدم یا در تعبیرات احادیث قدسی و مانند آن هم به ما گفتهاند <یا ابن آدم> و در روایات هم به ما خطاب میکنند <یا ابن آدم>، نه اینکه این آدم مشترک لفظی باشد یکی برای آدم ابوالبشر و یکی هم برای مرد اسرائیلی. این ﴿بالحق﴾ همان طوری که در بحث قبلی ملاحظه فرمودید که یا باء مصاحبت است یا باء ملابسه، برای آن است که این قصه مصون از خرافات و امثال خرافاتِ اسرائیلی به مردم تفهیم میشود و اسرائیلیها در این قصه راه پیدا نکنند: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾، چون خود کتاب ﴿بالحق أَنْزَلْناهُ و بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾. اصل قصه این است که
دلیل مفرد بودن تعبیر قرآن در آیه شریفه
﴿إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾ که این قربان مفرد است در حالی که فعل تثنیه است. اگر این قربان مصدر باشد، چون مصدر جمع و تثنیه ندارد لذا مفرد ذکر شده است و اگر اسم جنس باشد چون شامل یکی و بیش از یکی میشود به این مناسبت مفرد ذکر شده است، لذا نفرمود: «إِذْ قَرَّبا قُرْبانین». ظاهرِ ﴿إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾ این نیست که دو تایی یک قربانی کردند و این مفرد بودنِ قربان دلیل آن نیست که دو تایی باهم شریک شدند و یک قربانی کردند، به دلیل اینکه فرمود: ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾؛ یعنی قربانی از یکی قبول شد و از دیگری قبول نشد که نشانهاش تعدّد است و اینکه قربان را تثنیه نیاورد برای یکی از آن دو جهت است: ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾. ﴿قال﴾ که اینجا چون مشخص است که گوینده کیست لذا اجمالی و ابهامی در ارجاع ضمیر نیست؛ ﴿قال﴾ یعنی آن آخری که «لم یتقبل منه»، چون نزدیک به آخر هم است و این ﴿قال﴾ به همین آخر بر میگردد: ﴿وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾، ﴿قال﴾ این آخر که نزدیک به اوست و مرتبط و متصل به آن است. ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما﴾ که هابیل باشد ﴿وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾ که قابیل باشد، ﴿قال﴾ همین آخر که وصل به او هم است؛ هم قرینهٴ لبی دلالت میکند و هم قُربِ لفظی تایید میکند ﴿قال﴾ آن قابیل، گرچه نام هابیل و قابیل در قرآن نیست؛ ولی بر اساس روایت آن که قربانیاش قبول نشد قابیل بود . ﴿قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ﴾؛ من تو را میکشم و منشأش هم حسد بود و مانند آن. ﴿قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾، اینکه فرمود خدا از متقیان قبول میکند،
وصول روح تقوا به وسیله قربانی کردن برای خداوند سبحان
در قربانیِ این آیه مشخص نیست که چه چیزی را قربانی میکردند حالا گوسفند بود یا غیر گوسفند بود، یکی گوسفند قربانی کرد و دیگری مثلاً آن محصول کشاورزیاش را قربانی کرد، اصلِ معیارِ قبول تقوا است. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» دربارهٴ قربانیِ منا اینچنین فرمود: آیهٴ 37 سورهٴ مبارکهٴ «حج» این است که ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها و لا دِماؤُها و لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾؛ یعنی این قربانی به صورت گوشت و پوست نه گوشت به خدا میرسد و نه خون به خدا میرسد و تقوا که روح این عمل است به خدا میرسد. پس چون گوشت و پوست و امثال ذلک دخیل نیست هر کاری بر فرض اگر کسی برنج اطعام کرد یا کسی نان اطعام کرد یا کسی غذای دیگری اطعام کرد، همان طوری که گوشت و خون به خدا نمیرسد برنج و گندم هم به خدا نمیرسد و حلوا هم به خدا نمیرسد، چون امور مادی که دربارهٴ ذات اقدس الهی راه ندارد، بلکه تقوا که روح عمل است به خدا میرسد برابرِ ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ و الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ . در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» قبلاً بحثش گذشت که اگر یک قربانی قبول میشد آتشی میآمد و او را میسوزاند که این در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیهٴ 183 قبلاً بحث شد که ﴿الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّی یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النّارُ﴾ و این یک سنت بود که گفتند ما هرگز به آن پیامبر ایمان نمیآوریم مگر اینکه قربانی بکند که خدا به وسیلهٴ آتش قربانی آن را بپذیرد که این یک سنت بود. بعضیها فکر میکردند سرِّ اینکه باید آتش این قربانی را از بین ببرد برای آن است که در آن دورانِ انسانِ اوّلی فقیری نبود که این گوشت و این قربانی را به او بدهند. این سخن فی الجمله میتواند مؤید باشد ولی ناتمام است، برای اینکه همان آیهٴ 183 سورهٴ «آلعمران» که خوانده شد نشانهٴ آن است که این سنتی بود برای آنها. اگر نشانهٴ قبولی به وسیلهٴ حرف پیغمبر ثابت بشود یا از راههای دیگر، دیگر نیازی به این نیست که مثلاً آتش بیاید؛ ولی چون راه منحصر است، از آمدنِ آتش استفاده میشود تا منکران نبوت هم بپذیرند وگرنه در آن عصری که بنی اسرائیل به چنین پیغمبری پیشنهاد میدادند که ﴿حَتّی یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النّارُ﴾، آن روز فقیر که وجود داشت و برابرِ آیهٴ 183 سورهٴ «آلعمران» که گفتند نشانهٴ قبولیِ قربانی آن است که آتشی بیاید و این قربانی را بسوزاند، در آن روزگار فقیر که بود؛ ولی علامتی بود برای پذیرش قربانی. غرض آن است که در آیهٴ سورهٴ «حج» معیار کلی را نشان داد و فرمود که مسئلهٴ خون و گوشت مهم نیست، بلکه مسئلهٴ تقوا مهم است و همین اصل کلی را که ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها و لا دِماؤُها و لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾ در زبان هابیل فرزند آدم (سلام الله علیه) جاری شد که ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾، حالا خواه آن قربانی گوسفند و گوشت و امثال و ذلک باشد یا جو و گندم باشد یا لباس باشد یا چیز دیگر.
متقیِ در مقام عمل یعنی کسی که عملش لله است و برای ریا و سُمعه نیست، مالش حلال است و حرام نیست و مانند آن.
﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ﴾ آن عمل را از متقین. الان اینجا هم آیه همین را فرمود که آن مفعول محذوف است، ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما﴾ منتها آن مفعولُ به شده نائب فاعل. دیگر ﴿فتقبل﴾ آن قربانی ﴿من أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ﴾ آن قربانی﴿مِنَ اْلآخَرِ﴾ و بعد ﴿قال إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾.
گوهر ذات حضرت مریم(علیها سلام) موجب قبولی او نزد خدای سبحان
تنها جایی که خود شخص را خدا قبول میکند دربارهٴ مریم (سلام الله علیها) است که﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾ که آن یک حساب دیگری است که گاهی خدا فاعل را قبول میکند نه فعل را. قبولِ فعل مهم نیست، چون خیلی از مردان با تقوی هستند که اعمال آنها را خدا قبول میکند؛ اما انسان به جایی برسد که گوهر ذاتِ او را خدا قبول کند این باید جزء اولیای الهی باشد و این دربارهٴ مریم (سلام الله علیها) آمده است که ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ و أَنْبَتَها نَباتًا حَسَنًا﴾ . آنهایی را که خدا قبول میکند جزء اولیای خاص الهیاند، همانهایی است که در حدیث قرب نوافل و مانند آن برکاتش را بر آن نازل کرده است و نازل میکند. به هر تقدیر افراد با تقوا عملشان را خدا قبول میکند و در اینجا که فرمود: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ برابرِ همان اصل کلی است که در سورهٴ «حج» آمده است که ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها و لا دِماؤُها و لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾ .
ترک آدمکشی به وسیله هابیل به خاطر تقوای الهی
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی﴾ این را خوب عنایت بفرمایید که هابیل نمیخواهد بگوید که من دفاع نمیکنم، چون همان طوری که کشتن حرام است کشته شدن هم حرام است و زیر بار ظلم رفتن هم حرام است و دفاع واجب شرعی است. کسی که مالک خودش نیست، ما نه مالک خودمان هستیم و نه مالک مالمان و نه که عِرضمان، بلکه یک امانتی است به ما دادند که باید در این محدوده برابر با دستور شرع عمل بکنیم، به همان دلیلی که حق نداریم مال خود را هر جا مصرف بکنیم و به همان دلیلی که حق نداریم آبرویمان را در هر جا بریزیم و به همان دلیلی که حق نداریم خونمان را هر جا بریزیم. بنابراین دفاع واجب است و حرف هابیل این نبود که من دفاع نمیکنم، بلکه حرفش این بود که من آدم کش نیستم: ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾. این تغییرِ جملهٴ دوم از فعل ماضی به اسم فاعل یا صفت مشبهه هم این را تایید میکند که نگفت: «ما ابسطوا»، بلکه گفت: ﴿ما أَنَا بِباسِطٍ﴾ که با اسم یاد کرد، برای اینکه من از خدا میترسم و این کار خداگیر است. همان طوری که در اصل تقوا انسانِ با تقوا کار راجح را لله انجام میدهد، انسان با تقوا کار مرجوح را هم لله ترک میکند؛ آنجا قربانی را لله انجام داد بر اساس تقوا و اینجا آدم کشی را لله ترک میکند بر اساس تقوا. آنگاه خطری را که در این کار بود به قابیل این هشدار را داد و گفت: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ﴾؛ تو اگر دست به این کار بزنی هم این گناه دامن گیر تو میشود یعنی گناه برادر کشی و هم آن گناه قبلی که در اثر بد رفتاری قربانیات قبول نشد و بی تقوایی کردی و قربانیات قبول نشد و این گناه مضاعف کم کم تو را جزء اصحاب النار میکند. اگر یک گناه بود ممکن بود که خدا ببخشد و وقتی گناه مرکب شد و مضاعف شد و مخصوصاً به قتلِ نفسِ محترمه منتهی شد جزء اصحاب النار میشوی. قبلاً هم در سورهٴ «نساء» گذشت که ﴿وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا﴾ . ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ﴾؛ باء یعنی رجع یعنی مکان گرفت: «فالیَتَبَوَّأ مقعدَه مِن النار» ؛ یعنی مکان بگیرد و تبوء الدار یعنی مکان گرفت. این «باء» یَبوءُ تَبَوَّءَ بَوَّءَ این هم غالباً در مورد شر به کار میرود: ﴿باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾ و امثال ذلک؛ اما در بعضی از آیات قرآن کریم نسبت به جنت و کار خیر هم این کلمه استعمال شده است منتها ثلاثی مزیدش: ﴿نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ﴾ یا ﴿وَ إِذْ بَوَّأْنا ِلإِبْراهیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بی شَیْئًا﴾ و مانند آن.
گفت: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ﴾؛ باء یعنی رجع یعنی مکان گرفت. باء به معنای رَجَعَ به این صورت نیست، بلکه یعنی مکان گیری یعنی به جایی نشستن یعنی به مکانِ گناه بنشینی؛ اما اینکه فرمود: ﴿إِثْمی و إِثْمِکَ﴾ دو گناه، با آن اصل کلی که در چند جای قرآن کریم آمده است مساعد نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و همچنین در سورهٴ «زمر» و سایر سور آمده است که
تشریح واژه «وازره» در آیه کریمه
﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخروی﴾ ؛ هیچ کسی بار دیگری را در قیامت نمیبرد. آیهٴ 164 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است که ﴿لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَیْها و لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾؛ ﴿وازره﴾ که مؤنث است وصفِ نفس است و ﴿وازره﴾ یعنی نفسی که وِزر حمل میکند؛ هیچ نفسی که حاملِ وزر است وزرِ دیگری را حمل نمیکند، بلکه وزر خودش را حمل میکند. اصولاً در قیامت بار به زمین نمیماند (یک)، بار بری هم نیست (دو) و هر کسی بار خودش را باید ببرد: ﴿کَلاّ لا وَزَرَ﴾ ؛ بار بری نیست اصلاً و وقتی بار بری نشد هر کسی ناچار است که بار خودش را ببرد. جا برای حمل و نقل نیست و هر کسی بار خودش را میبرد. این یک اصل کلی است که ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ﴾ و با برهان عقلی هم مؤید است. آنگاه در این گونه از موارد که
کیفیت هماهنگی سخن هابیل در آیه با اصل کلی قرآن
﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ﴾ که سخن هابیل است و قرآن این را نقل کرد و رد نکرد، معلوم میشود که درست است و این با آن اصل کلی قرآنی که در سورهٴ «انعام» و در سورهٴ «زمر» و در سائر سور آمده است چگونه هماهنگ است؟ جوابش این است که اینها تخصصاً خارج است نه تخصیصاً، هر کسی بار خودش را میبرد منتها بعضی بار مضاعف دارند و بعضی بار غیر مضاعف دارند. آنکه یک گناه کرده است یک بار دارد وآنکه دو گناه کرده است دو بار دارد؛ در اینجا آن شخص دو گناه کرده است: یکی اینکه در قربانی بیتقوایی نشان داد (یک گناه) و یکی در آدم کشی بیتقوایی نشان داد (دو گناه) که این دو گناه را باید ببرد نه اینکه بار مقتول را قاتل میبرد. راه دیگر آن است که چه اینکه مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آمده که اگر کسی گمراه بود و دیگران را گمراه کرده است اینجا سه گناه است: دو گناه را یکی میبرد و یک گناه را دیگری. اگر کسی خودش گمراه بود و معصیت کار بود و دیگری را اغوا کرد و به ضلالت کشاند و دیگری هم در اثر سوء اختیار خود گمراه شد و دست به گناه زد، اینجا سه گناه است: آن کسی که خودش گناه کرد و دیگری را هم اغوا کرد این دو گناه کرده: یکی ضلالت خود و یکی اضلال دیگری و اما دیگری فقط یک گناه کرد و چون دیگری یک گناه کرد گناه خود را باید حمل بکند و این شخص که خود گمراه بود و دیگران را هم گمراه کرده است این دو گناه دارد. این را در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیهٴ 25 بیان فرمود که عدهای تن به تباهی میدهند و دیگران را گمراه میکنند: ﴿لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾؛ یعنی تا وزرهای خودشان را کاملاً حمل بکنند (یک) و هیچ باری از اینها به زمین نمیماند. ﴿وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾؛ گناه آنها را هم باید حمل بکنند (دو)؛ یعنی گناه کسانی که اینها آنها را اغوا کردند نه اینکه گناه آنها را اینها حمل میکنند، بلکه گناه اِضلال را حمل میکنند نه گناه ضلالت را، گناهِ ضلالتِ هر ضالّی را خودش باید حمل بکند، برای اینکه دیگری را گمراه میکند نه اینکه گناه دیگران در پای عمل او بنویسند، بلکه دیگران که گناه کردند گناه آنها به حساب آنهاست و کسی که سنتِ سیئه را بنا نهاد چون دو کار کرد: یکی اینکه خودش گناه را مرتکب شد و یکی اینکه این گناه را به عنوان سنت در نسل آینده مستقر کرده است، چون دو گناه کرد این دو تا گناه میبرد. در بخش دیگری از قرآن کریم آمده است که
چگونگی عذاب افراد سنّتگرای باطل در قیامت
همان طوری که کسانی که سنتهای باطل میگذارند یا دیگران را گمراه میکنند دو تا گناه دارند: ﴿لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ و مِنْ أَوْزارِ الَّذینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ همان طوری که آن سَرانِ استکبار دو گناه دارند: یکی اینکه خود معصیت میکنند و دیگری آنکه عدهٴ دیگر را اقوا میکنند، این مستضعفینِ بی تحقیقِ دنباله روِ مستکبر هم در قیامت دو عقاب دارد و این جای تعجب است. در جهنم مستضعفین به خدا عرض میکنند که ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾ ؛ خدایا! عذاب این مستکبرین را که ما را گرفتار کردند دو برابر بکن! برای اینکه آنها هم خودشان معصیت کردند و هم وسیلهٴ گناه ما را فراهم کردند. ذات اقدس الهی در قیامت به اینها میفرماید: ﴿لِکُلِّ ضِعْفٌ و لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ ؛ هم شمای مستضعف دو عذاب دارید و هم مستکبران دو عذاب دارند: ﴿وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛ شما بیحساب دارید حرف میزنید و اگر بررسی بکنید شما هم دو گناه کردید. آنها دو گناه کردند مشخص است: یکی اینکه اصل معصیت را مرتکب شدند و یکی اینکه شما را گمراه کردند و شما هم دو گناه کردید: یکی اینکه اصل آن معصیت را در خارج مرتکب شدید و یکی اینکه این مستکبران را به زعامت و رهبری پذیرفتید و ما برای شما رهبر فرستادیم. فرمود: ﴿لِکُلِّ ضِعْفٌ و لکِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ . بنابراین اینچنین نیست که اگر کسی دنبالهرو شد این عذابش کمتر از آن عذاب پیشگام باشد این طور نیست و عذاب هر دو، دو برابر است؛ اما هر کدام عذاب خودشان را میبرند، معلوم میشود که این﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ تخصیص نخورده و اگر مواردی کیفرِ آنها مضاعف است برای این است که گناهان آنها مضاعف است وناگزیر تخصصاً خارج شده نه تخصیصاً.
چگونگی برخورد با «غیبتکننده» و «غیبتشونده» در قیامت
یک راه سومی هم دارد و آن راه سوم دربارهٴ غیبت آمده است. دربارهٴ غیبت گفتند که غیبت کننده گناهِ مُغتاب یعنی غیبت شده را میکشد . سرّش آن است که این یک تبادل عِرضی است که اگر کسی آبروی دیگری را بُرد در قیامت باید پاداش این را بدهد یا کیفر این را بدهد. در مقابل هتک حیثیت چه چیزی به او داده شد؟ از اینکه معذب میشود حرفی نیست؛ ولی پاداشی باید به این غیبت شده داده بشود، لذا گفتند که اگر آن غیبت کننده حسنهای دارد، حسنهای از حسنات او را در دیوان عمل این غیبت شده مینویسند یا سیئهای از سیئاتِ این غیبت شده را در نامهٴ عمل آن غیبت کننده مینویسند . بر اساس این معیار اگر باشد باز هم ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ﴾ حق است و باز با ﴿لا تزر وازره وزر اخری﴾ مخالف نیست به احد انحاء ثلاثه که یاد شد: ﴿إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ﴾.
عدم اختصاص قصه حضرت آدم در زمان بنیاسرائیل
مطلب دیگری که باز به اصل قصه بر میگردد این است که اینها گفتند این قصه برای بنی اسرائیل بود و منظور از این ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾ فرزندانِ معالواسطه است نه فرزندان بلاواسطه، برای اینکه وقتی این قصه تمام شد، به دنبال این قصه در آیهٴ 32 همین سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا﴾ که این نشان میدهد که این جریان در بنی اسرائیل اتفاق افتاده که یک کسی برادر خودش را کشت و آنگاه خدا برای بنی اسرائیل این قانون را نازل کرد که اگر کسی یک مؤمن بیگناهی را ظالمانه بکشد مثل این است که همهٴ مردم را کشته است. این نشان میدهد که این ﴿ابنی آدم﴾ فرزندانِ سُلبی نیستند و معالواسطهاند ؛ نظیر اینکه در حدیث قدسی به افراد عادی گفته میشود <یابن آدم> . این استشهاد تام نیست، برای اینکه در همین فراز قبل از آن آیهٴ ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِکَ﴾ در آیهٴ 31 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» دارد که ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیه﴾؛ یعنی وقتی که این برادرِ حسود آن برادر متقی را کشت متحیر شد که چگونه این برادر را از تعفن محفوظ بدارد؟ یا از اینکه بستگان او ببینند و بفهمند محفوظ بشود؟ به هر تقدیر این مقتول در دست آن ماند و ندانست چه بکند، تا اینکه خداوند زاغی را مبعوث کرد و مأموریت داد که زمینی را کندوکاو بکند و چیزی را در آن زمین دفن بکند تا قابیل بفهمد که باید این جسد را به خاک سپرد. این نشان میدهد که این بشر بشرِ اوّلی بود و هنوز کسی از او نمرده بود و نمیدانست که با مرده باید چه بکند و اگر در بین بنی اسرائیل بود که این یک امر راجعی بود که مردهها را دفن میکردند. این نشان میدهد که این ﴿ابنی آدم﴾ فرزندانِ معالواسطه نیستند، بلکه فرزندان بلاوسطهاند و این قصه در همان قصهٴ هابیل و قابیل است نه قصهٴ اسرائیلی وگرنه در بنی اسرائیل اگر کسی، کسی را کشته بود این را دفن میکرد و مرتب مردم میمردند و این همه کشتهها را چه کار کردند؟ هر روز کسی از اینها میمردند چه کار میکردند؟ دفن میکردند و این دیگر احتیاج نداشت که در دستشان بماند و زاغی مأمور بشود که کیفیت دفن مردهها را ارائه کند.
در مقام دفاع بر آمدن کسی اگر دفاع نکند که آدم با تقوا نیست، چون دفاع واجب است، بلکه هابیل گفت که آن طوری که تو میخواهی بکشی من نمیکشم که این قتل ابتدایی است نه قتل دفاعی، مؤیدش هم این است که گفتند او را با فریب و نابهنگام کشت. این کار پر خطر را نفس انسانی برای خودِ انسان رام میکند: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ﴾ و این نفس که اعدا عدو است: «اَعدَی عدوِّک نَفسُک التی بین جَنبَیک» و پیروزی بر او هم جهاد اکبر است و کار هر کسی هم نیست برای آن است که او همهٴ سلاحها را بلد است و همهٴ سلاحها را هم دارد و همهٴ راههای نفوذی را بلد است.
رابطه بین «شحّ» و «بخل»
در نهانخانهٴ ما دشمنی تعبیه شده است و اینکه در دو جای قرآن فرمود: ﴿واُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ این اختصاصی به شُحّ و بخل ندارد که جزء شئون قوای شهوی است. محدودهٴ کار انسان در هر صورت شما هر چه جستجو بکنید از این سه کار بیرون نیست: بخشی از کارهای او مربوط به اندیشه و ادراک است، بخشی از کارهای او مربوط به جذب است و بعضیاش مربوط به دفع که اینها رئوس اصلی کار انسان است که نه کمتر از این است و نه بیشتر از این. هرچه شما جستجو بکنید چه در خود و چه در دیگران بیش از این سه نیست. همان طوری که اصلِ فطرتِ عقلی را ذات اقدس الهی به انسان داد، برای اینکه انسان ورزیده بشود باید یک دشمنی از درون او با او دشمنی را آغاز بکند. فرمود که گذشته از اینکه از بیرون شما دشمنی دارید که صف بسته است و گفت: ﴿َلأَحْتَنِکَنَّ ذُرّیَّتَهُ﴾ ؛ من ذریه اش را احتناک میکنم یا شیطان برای شما عدوِّ مبین است ، گذشته از او یک دشمنی هم در کنار جانتان سنگر گرفته: ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ که شُحّ همان بخل شدید است و این بخل جزء شُعَب فرعیِ قوهٴ شهوت و جذب است و آن جذبِ افراطی میشود بخل. خونریزی و سفاکی و یسفکون فِی اْلأَرْضِ و امثال ذلک جزء درندگیهای قوهٴ غضبیه است و آنهم اُحضِرَتِ الانفسُ الحسد و مانند آن است. آنگاه ماییم که در درون ما دو اژدها سنگر گرفته¬ند، این است که «اُعدَی عدوِّک نفسُک التی بینَ جَنبَیک » و اگر کسی بتواند اینها را رام بکند راحت است و دشمن بیرونی که کاری با او ندارد. برای او یک بدنی میماند که دشمن بیرونی میتواند او را بگیرد وگرنه آن جان و حقیقتِ او را که دشمن بیرونی نمیتواند بگیرد، بلکه یک تنی است که حالا زود یا دیر مردار میشود: «فصار جِیفَةً بین أهله» ؛ یک مرداری را از او میگیرد.
تبیین صدقات نفس اماره به وجود پاک انسان
عمده «أعدَی عدوِّک نفسُک التی بینَ جَنبَیک» . انسان با فطرت سالم آفریده شده همان طوری که جهاز اوّلیهٴ او سالم است؛ شما اگر بخواهید یک مختصر تریاک را به نوزاد بدهید میبینید که حالت تهوع به او دست میدهد، اگر بخواهید دروغ بگویید یا خلاف بگویید هم او حالیش نمیشود و کم کم تلقین میشود یا خودش اگر بخواهد دروغ بگوید میبینید که رنگش عوض میشود و بدنش میلرزد، این فطرت دروغ پذیر نیست؛ مثل اینکه جهاز هاضمه سم پذیر نیست. خدای سبحان این جهاز هاضمه را برای غذای طیّب خلق کرده نه برای سم و روح را هم با طیّبات مأنوس کرده نه با گناه. اوّلین باری که بچه میخواهد دروغ بگوید میبینید که بدنش میلرزد، هر کس همین طور است، اما این دیو درون به تدریج رام میکند. گرچه گاهی باب افعال و باب تفعیل به این معنا نیست ولی غالباً است؛ غالباً باب تفعیل برای تدریج است و اینجا هم طَوَّعَت که به تدریجی برادر کشی که بی سابقه است و اینها پیغمبر زاده بودند و بی سابقه هم بود و برادر یکدیگر هم بودند و این مقتول هم جزء متقیان بود که همهٴ این اوصاف چهارگانه بود: هر دو پیغمبر زاده بودند، بشر ابتدایی هم بودند، قتل هم سابقه نداشت، برادر یکدیگر هم بودند و این یکی با تقوا هم بود، برای اینکه یک آدم پیغمبر زادهٴ با تقوایی را یک برادر از پا دربیاورد، این نفس به تدریج او را تحریک میکند، محاسنِ از بین بردن را ذکر میکند، معایب آن مقتول را ذکر میکند و کم کم او را طائع و راغب میکند. ظریفتر از این همان جریانی است که یعقوب (سلام الله علیه) دربارهٴ فرزندانش گفت که ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾ که این نفس اماره مشخص است که یعنی چه؟ یعنی آدم را به بدی امر میکند. اوّل که امارهٴ بالسوء نیست و اوّل که فرمانروا نیست، بلکه اوّل مُسّوله و مُطَوعّه است. نفس مُسوِّلِه که در همان سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» دو جا ذکر شد: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾ ؛
تبیین معنای تسویل
تسویل آن است که زیبایی را بشناسد (یک) و روانشناس خوب باشد، بفهمد که این شخص چه چیزی را میپسندد (این دو)، از همان چیزهایی که این شخص میپسندد و باطلی را به صورت زیبا که این شخص بپسندد به آن صورت در میآورد (سه)، وقتی این شخص باورش شد شروع میکند و اقدام میکند (چهار) و وقتی اقدام کرد این نفس و این دشمن او را به اسارت میگیرد «کم مِن عقلٍ اسیرٍ تحتَ هویً امیرٍ» (این پنج)، حالا که امیر شد و این شخص اسیر شد از آن به بعد فرمانروای اوست و میگوید این را که میدانی معصیت است باید بکنی و از آن به بعد میشود امارهٴ به سوء وگرنه اوّل که اماره بالسوء نیست و اوّل که نمیتواند امر بکند. بعداً میگوید این شیء که گناه است و بینالغی هم است، باید بکنی و این هم اطاعت میکند که بعدها میشود امارهٴ بالسوء. اوّل مُسوِّل است ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾. شما میبینید که اگر کسی بخواهد یک کالای تقلبی را عَرضه کند، تمام آن آلودگیها و ماندهها و آن چیزهای نامرقوب را در پشت میگذارد و در چهرهٴ او به عنوان یک تابلوی زرّین نقاشی میکند و یک زَروَرقی میچسباند که جاذبه داشته باشد و پشت او همان آفت زدهها است و جلوی او زَروَرق است که این کار را میگویند تسویل. نفس در اوایل یک چنین کاری بلد است که آدم کشی را به صورت یک تابلو در میآورد که تمام آن ضایعات و زبالهها پشتش پنهان است و روی او زَروَرقی است که این کار را میگویند کار تسویل و نفس مُسوِّله در اوایل این کار را میکند. بعد از اینکه انسان به فریبِ این زَروَرق شروع کرد این متاع را بلع کرد و خورد، میبیند که پشتش زبالهها و ضایعات بود و وقتی این زبالهها و ضایعات به درونِ جهاز هاضمهٴ او شد، نفس او را اسیر میگیرد و وقتی اسیر گرفت از آن به بعد فرمانروای اوست. الان کیست که نداند چه حلال است و چه حرام؟ چه معصیت است و چه معصیت نیست؟ یکی از بدترین مشکلات ما همین است که ما نیروی انسانی نداریم نه اینکه نیروی انسانی متخصص نداریم، بلکه متعدّین ما کمتر از متخصصیناند و اگر ما کسی را میداشتیم چه در حوزه و چه در غیر حوزه که بدانیم این گناه است و گناه نکنیم و میدانیم که گناه سم است و بدون تردید گناه سم است و این سم را داریم میخوریم، برای این است که وقتی اسیر شدیم به اسیر هر چه گفتند باید اطاعت کند. این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه(سلام الله علیه) که فرمود: «کم مِن عقلٍ اسیرٍ تحتَ هَوَی امیرٍ» اسیر که نمیتواند مقاومت بکند. خیلی از ماها عالماً ـ عامداً گناه میکنیم و میگوییم دست ما نیست، درست میگوییم که دست ما نیست؛ اما خودمان را دست بیگانه دادیم که این «امتناع به اختیار لا ینافی الاختیار» و این کار را میگویند تسویل. همین کار در جریان هابیل و قابیل بود که ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ﴾ و این کم کم قتل که سم است و آدم کشی را آدم از او منزجر است، کم کم برای آدم رام میکند. «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است