- 1603
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 69 و 70 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 69 و 70 سوره نساء"
- هرهمندی اطاعت کنندگان خدا و رسول از نعم ظاهری و معنوی
- ملحق بودن افراد مطیع خدا و پیامبر به صدیقین و صالحین
- اولین مؤمن به رسول الله (ص) و جایگاه آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ﴿69﴾ ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَکَفَی بِاللّهِ عَلِیماً ﴿70﴾
در پایان این فصل که اوّلش از اطاعت خدا و رسول و اولواالأمر شروع شد، نتیجهٴ اطاعت خدا و رسول را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ یعنی کسی که مطیع خدا و رسول باشد، با مُنعَمعلیه محشور میشود یعنی با نبیین و صدّیقین و شهدا و صالحین محشور خواهد شد.
وجوه مربوط به شأن نزول آیه
در شأن نزول این کریمه، وجوهی گفته شد که فخررازی در تفسیر کبیرش جمع کرد. یکی همان سخن خدمتگزار رسول خدا به نام ثوبان است که به رسول خدا عرض کرد: من در فراق شما بیتابم. روزی وارد شد و حضرت دید او بسیار ضعیف و لاغر و نحیف شد، بعد فرمود بیماری? عرض کرد نه، مریض نیستم ولی من به شما خیلی علاقهمندم و هجران شما برای من دشوار است. من در این غصّهام که اگر شما رحلت کنید و من هم بمیرم، در قیامت شما را نبینم چه کنم? شما مقامتان عالی است و ما مقاممان نازل است و ما به زیارت شما راه نداریم، من برای درد آن روز است که مریضم. آن وقت این آیه نازل شد که اگر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد، با نبیّین و صدّیقین و شهدا و صالحین محشور میشود، این یک شأن نزول.
دوم اینکه، عدهای از مسلمانهای انصار این مطلب را به عرض پیغمبر رساندند.
شأن نزول سوم این است که عدهای از مؤمنین، این حرف را به عرض حضرت رساندند [و] اختصاصی به انصار ندارد . حالا همهٴ اینها ممکن است درست باشد، چون هیچ کدام از اینها با دیگری مانعةالجمع نیست، ممکن است همهٴ اینها اتفاق افتاده باشد ولی اختصاصی به هیچ کدام اینها ندارد، برای اینکه خصوصیت مورد، با اطلاق یا عموم وارد مزاحم نیست، این است که میگویند مورد مخصّص نیست، از همین باب است.
آنگاه در ضمن یکی از این وقایع، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سوگند یاد کرد، آن طوری که مرحوم امینالاسلام در مجمع نقل میکند که «والذی نفسی بیده»؛ قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست «لا یؤمننّ أحدکم»؛ هیچ کدام از شما به مقام ایمان نمیرسید «حتّی أکون أحبّ عنده من نفسه و ابوَیه و ولده و الناس اجمعین» و کذا و کذا. فرمود هیچ کدام از شما مؤمن واقعی نخواهید بود، مگر اینکه علاقهٴ شما به من، بیش از علاقهٴ شما به خودتان، به فرزندانتان، به پدر و مادرتان باشد.
این ذیل را میتوان از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» استنباط کرد. در سورهٴ «توبه»، آیهٴ 24 اینچنین آمده است: ﴿قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ﴾؛ در هنگام اعزام نیرو به جبهه، بعضیها غیبت میکردند به بهانهٴ اینکه کار دارند یا بدهکارند یا فرزند دارند یا پدر و مادر دارند و مانند آن. این آیه نازل شد که اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و قبیله و قوم و فامیلتان و سرمایههایتان و اموالتان و مساکنتان نزد شما از خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا محبوبتر است، منتظر امر الهی باشد، این تهدید است. گرچه این آیه نمیگوید پیامبر باید محبوبتر باشد و میفرماید اگر جانتان و مالتان محبوبتر بود، منتظر عذاب خدا باشید، نفی أحبّیت نفس و مال و آبا و ابنا میکند ولی از آن طرف، لازمهاش این است [که] چون باید به جهاد بروید پس پیامبر و دین خدا نزد شما باید محبوبتر از آبا و ابنا باشد، چون سه حال دارد: یک حال اینکه آبا و ابنا و اموال و مسکن و سرمایه شما محبوبتر است؛ حال دوم آن است که دین برای شما، جهاد در راه خدا برای شما محبوبتر از آبا و ابناست؛ حالت سوم این است که مساوی است، اینها هیچ کدام محبوبتر از دیگری نیستند.
آیه، رفتن به جبهه را واجب کرد، کمک دین را لازم کرد. قهراً آن دو حال محکوم است: یکی اینکه آبا و ابنا و اموال و مساکن محبوبتر باشد و دیگری اینکه هر دو مساوی باشند. چون در هر دو حال، اگر کسی مالش محبوبتر از جهاد بود یا ابنا و آبائش محبوبتر از پیامبر بودند به جبهه نمیرود یا اگر متساوی هم بودند هم به جبهه نمیرود، چون دلیل ندارد که ترجیح بدهد یکی را بر دیگری. چون آیه، رفتنِ به جبهه و ایثار جان و مال را واجب کرده است، معلوم میشود که دین باید محبوبتر از جان و مال و آبا و ابنا باشد. در بین این سه احتمال، این یک احتمال حق است. قهراً مضمون آیهٴ 24 سورهٴ «توبه» را همین حدیث یادشده شرح میکند که فرمود: «والذی نفسی بیده لا یؤمنّن عبدٌ» مگر اینکه من نزد او، از جان او و از اهلبیت او و از فرزندان او و پدر و مادر او محبوبتر باشم ، این هم یک مطلب. خب، این مربوط به شأن نزول.
بهرهمندی اطاعت کنندگان خدا و رسول از نعم ظاهری و معنوی
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ یعنی کسانی که مطیع خدا و پیامبرند، گذشته از اینکه نعمتهای ظاهری را در بهشت دارند یعنی ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ نصیب آنهاست، نعمت حضور اولیا هم بهرهٴ آنهاست؛ آنها از حضور اولیا هم بهره میبرند. سرّش آن است که همه کس در قیامت نمیتوانند اولیای الهی را ببینند. اولیای الهی میتوانند افراد عادی را ببینند ولی افراد عادی آن قدرت را ندارند که اولیا را ببینند. وقتی غَُرف بهشت به عنوان غُرف مَبنیه بعضها فوق بعض شد، آنها که در غرفههای بالا زندگی میکنند، میتوانند سری به پایین بزنند و به دیدار پایینیها بیایند ولی کسانی که در غرفههای پایین به سر میبرند، آن قدرت را ندارند که به غرفههای بالا سری بزنند، پس دیدار، یک طرفه است. به همان دلیل که در دنیا، کار بالاییها را انجام ندادند، در آخرت هم این قدرت را ندارند که به غرفههای بالاییها سری بزنند. وقتی دیدار، یک طرفه شد اولیا، افراد عادی را میبینند ولی افراد عادی، اولیا را زیارت نمیکنند و اگر کسی واقعاً مطیع خدا و پیامبر بود، این نعمت نصیبش میشود که اولیای الهی را زیارت بکند، با آنها باشد نه از آنها، این هم یک مطلب.
ملحق بودن افراد مطیع خدا و پیامبر به صدیقین و صالحین
مطلب بعد آن است که اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود، جزء نبیّین و صدّیقین و شهدا و صالحین نخواهد شد؛ اما جزء نبیّین نیست فواضحٌ، چون هر کسی که مطیع بود که پیامبر نیست. اما جزء صدّیقین و شهدا و صالحین هست یا نه، این بحث جدا دارد. اگر طبق بحث، ثابت شد که صِرف اطاعت خدا و پیامبر، انسان را صدّیق یا شهید یا صالح نمیکند، معلوم میشود که مطیع خدا و پیامبر نه تنها از نبیّین نیست، از صدّیقین و شهدا و صالحین نیست، بلکه ملحق به آنهاست.
بیانذلک این است که اطاعت، فعل است؛ کسی که مطیع خداست یعنی کارِ خوب میکند، کسی که مطیع پیامبر است کار خوب میکند. کار خوب کردن، غیر از آدم خوب بودن است. ممکن است کسی حرفِ درست بزند، حرفهای او صِدق باشد ولی هنوز به صدّیق نرسد یا ممکن است کسی کارِ صالح انجام بدهد؛ اما جزء صالحین نباشد. صالح، غیر از «الذی یعمل صالحاً» است. «الذی یعمل صالحاً» یعنی کسی که کارِ خوب میکند؛ اما صالح یعنی کسی که در اثر تمرین کارِ خوب، این صلاح برای او مَلکه شد و به منزلهٴ صورت نوعیه او شد و گوهر ذات او شد صالح. لذا خیلیها در آخرت، به صالحین ملحق میشوند: ﴿وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾ ، این تازه ﴿وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾ نصیب همه هم نخواهد شد. قرآن کریم، انبیا را به عنوان صالحین میستاید ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ . اگر کسی بخواهد نجات پیدا کند باید عملِ صالح داشته باشد، این معیار بهشت رفتن است؛ اما آن قدر عمل صالح داشته باشد که این صَلاح، مَلکهٴ نفسانی او بشود و صالح باشد، این مقدور همه نیست. این صالح هم اسم فاعل نیست، صفت مشبهه است. صالح، نه یعنی صلاحیّت دارنده که معنای اسم فاعلی بدهد، این طور نیست یعنی کسی که صلاحیت، گوهر ذات او شد. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود را به عنوان صالح معرفی میکند، میگوید من در تحت ولایت خدایم؛ به صورت صریح مأذون شده است که این حرف را بزند که من ولیّاللهام و الله ولیّ من است ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ﴾ چرا? ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ همین جملهٴ کوتاه، سه مقطع را تفهیم میکند: یکی تثبیت ولیّالله بودنِ خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ دیگری اثبات صالح بودن همین حضرت است، برای اینکه خود را صغرای آن کبرا میداند، میگوید خدا متولّی صالحین است، بعد در صدر آیه میفرماید خدا ولیّ من است، پس من هم جزء صالحینم دیگر. خدا که متولّی صالحین است، اگر من جزء صالحین نباشم که خدا ولیّ من نیست.
خب، ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ چون خدا متولّی صالحان است و صالحین، تحت ولایت اللهاند و من هم جزء صالحینم، پس الله ولیّ من است، من در تحت ولایت اویم و مولّیٰعلیه اویم، او متولّی من است.
مقطع دیگر در وسط قرار گرفت که راهِ ولایت است. راهِ ولایت همان سیرِ قرآن کریم است: ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ یعنی خدا اگر بخواهد تولیت کسی را به عهده بگیرد، از راه انزال وحی، تولیت او را به عهده میگیرد. اگر کسی به وحی آشنا بود، تحت ولایت حق قرار میگیرد.
به هر تقدیر، صالحین غیر از «عملوا صالحاً» است. لذا با اینکه دربارهٴ ابراهیم(سلام الله علیه) و امثال او قرآن اعتراف کرد، وعده داد که ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ ، تازه میفرماید: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ حالا آن صالحین آخرت چه کسانیاند که ابراهیم تازه به آنها ملحق میشود.
خب، پس اگر کسی مطیع خدا و پیامبر شد، اینچنین نیست که از صالحین باشد یا از صدّیقین و شهدا باشد، این هم یک مطلب.
مفید تکرار و دوام بودن جمله اثباتی در آیه
مطلب دوم آن است که گرچه جملهٴ اثباتی، مفید تکرار و دوام نیست، برخلاف جملهٴ نفی که گفتند تحقّق طبیعت به تحقّق فردٌ ما است و نفی طبیعت به نفی جمیع افراد است، این یک حرف ابتدایی است که در اصول هم ملاحظه فرمودید. آنهایی که گفتند امر، مفید مرّه است ولی نهی مفید تکرار، این حرف را زدند که تحقّق طبیعت به تحقّق فردٌ ما است و نفی طبیعت به نفی جمیع افراد است. البته حرف ابتدایی و نپخته است؛ اما خب مقبول است این حرف، حرفی است که قابل عرضه است؛ اما حرف پختهای نیست، آن یک بحث دقیق اصولی دارد که از این جهت، میشود بین امر و نهی فرق گذاشت یا نه ولی یک حرف ابتدایی است که میشود براساس این حرف ابتدایی پایهگذاری کرد، بعدها که انسان به حرفهای دقیقتری رسید، آن مطلب دقیقتر را ذکر میکند.
جملهٴ اثباتی، مفید تکرار و دوام نیست ولی جملهٴ نفی، مفید تکرار و دوام است. مثلاً اگر بگویند «أطاع زیدٌ» همین که یکبار اطاعت بکند اطاعت، صادق است. ولی اگر بگویند «لم یطع زیدٌ» اگر همهٴ موارد را ترک کرد، صادق است «لم یطع». خب، آیا این آیهٴ ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ از آن قبیل است که طبیعت، به وجود فردٌ ما صادق است یا چون محفوف به قرینهٴ قطعیه است منظور، جملهٴ مفید دوام و تکرار خواهد بود ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾، «ولو فی بعض الامور» یا ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ «فی جمیع ما یوعظون به» به قرینهٴ آیهٴ قبل و به قرینهٴ لُبّی متصّلی که خود آیه دارد، منظور این است که ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ «فی جمیع ما أمر الله و الرسول» نه «فی بعض الامور». خود جملهٴ فعلیه از آن جهت که اثبات است بر بعض صادق است؛ اما به قرینهای که قبلاً فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ﴾ و قرینهٴ لُبّی یعنی عقلی که همین آیه را همراهی میکند، منظور این است که اگر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد در جمیع اوامر آنها.
دلالت بر تکرار داشتن «من یطع الله» به قرینه لُبّی
اما با این قرینه که لُبّی است و آن قرینه قبلی که ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِه﴾ این دلالت بر مَلکه دارد یعنی مطیع بودن، مَلکه او باشد که در هیچ امری معصیت نکند ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾، نظیر آنجاهایی که با اینکه فعل ماضی است نه فعل مضارع و نکره در سیاق اثبات است نه نفی، معذلک مفید عموم است. مثل ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ ، این ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ یعنی «علمت کلّ نفس ما احضرت»، اینچنین نیست که بعضیها در قیامت بدانند که چه کردند و چه آوردند، همه میفهمند چه به همراه آوردند ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ یعنی «علمت کلّ نفس ما أحضرت»، این قرینهای است که خود این جمله را همراهی میکند. پس ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ یعنی کسی که مطیعبودن مَلکه او باشد، او ﴿مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ این هم یک مطلب.
در آیات قبل که فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً ٭ وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ٭ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً ٭ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُول﴾ این در حقیقت، جزای پنجم یا ششم است برای مطیعان. آن دربارهٴ دنیا یا جامع دنیا و آخرت بود، این مخصوص آخرت است. اگر فرمود: ﴿خَیْراً لَهُمْ﴾ یا ﴿أَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾ یا اجر عظیم لدنّی به آنها میدهیم یا صراط مستقیم میدهیم، این را هم به عنوان پاداش پنجم یا ششم اضافه کرده است یعنی مع الانبیاء محشور میشوند. این یک چیز جدایی نیست، برای همان کسانی است که ﴿فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ﴾ که اصل کلی است یعنی اگر مردم، به مواعظ الهی عمل بکنند، گذشته از آن چهار، پنج امر با انبیا هم محشور خواهند بود، با صدّیقین و شهدا و صالحین هم محشور خواهند بود.
مانعة الجمع بودن فِرَق چهارگانه قید شده در آیه
مطلب بعدی آن است که این فِرَق چهارگانه، غیر هماند یا عین هماند. البته ممکن است کسی هم نبیّ باشد، هم صدّیق باشد، هم شهید باشد، هم صالح، اینها مانعةالجمع نیست. چه اینکه در قرآن کریم، بعضی از این اوصاف را کنار هم ذکر فرمود. مثل اینکه در سوره مبارکهٴ «مریم» آیهٴ 41 در جریان حضرت ابراهیم فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾ یا در همان سورهٴ «مریم» آیهٴ 56 دربارهٴ ادریس(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾. چه اینکه بین صدّیق و شهید، جمع شده است دارد که «والصدیقین یعنی علیها(علیه السلام) ... والشهداء یعنی علیا و جعفراً وحمزه والحسن والحسین(علیهم السلام)» ، پس میشود که یک شخص هم صدّیق باشد هم شهید یا هم نبیّ باشد هم صدّیق، جمع میشود. چه اینکه قرآن کریم بعد از ذکر بسیاری از انبیا میفرماید: ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ اینها جزء صالحیناند. پس جمع اینها ممکن است. اما این چهار صفت، حیثیتهای جدایی دارد که در این آیه، آن حیثیتهای جدای آنها ملحوظ است، این یک مطلب.
نبوت و مباحث مربوط به آن
اما نبوّت، آن حیثیت خبریابی است؛ انسان در اثر طهارت روح به جایی برسد که از ذات اقدس الهی خبر را دریافت بکند ـ حالا یا معالواسطه یا بلاواسطه ـ میشود نبیّ. اما از آن جهت که پیام الهی را به مردم ابلاغ میکند، میشود رسول که رسالت آن چهرهٴ مردمیِ انبیاست، نبوّت آن چهرهٴ الهی انبیاست، از آن جهت که نبأ و خبر را دریافت میکنند، میشوند نبیّ، از آن جهت که گزارش میدهند میشوند رسول. لذا هر رسولی نبیّ هست؛ اما هر نبیّی رسول نیست، ممکن است کسی اخبار و تکالیف الهی را برای خود دریافت کرده باشد و مأمور به ابلاغ نباشد، لذا هر نبیّی رسول نیست ولی هر رسولی، یقیناً نبی است و اینکه در آن حدیث شریف فرمود: «الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» برای این است که اگر نبیّ نفی شد، رسالت هم یقیناً نفی میشود. ممکن است رسول نباشد ولی نبیّ باشد؛ اما ممکن نیست کسی رسول باشد و نبیّ نباشد ولی وقتی که فرمود: «لا نبیّ بعدی»، گذشته از اینکه نبوّت بعد از خود را نفی فرمود، رسالت بعد از خود را هم نفی فرمود. البته باطن رسالت و نبوت هر دویِ اینها ولایت است که ولایت، چیز دیگری است و بالاتر از نبوت و رسالت، آن یک بحث دیگری دارد. پس نبیّ یعنی کسی که اخبار غیبیه را از ذات اقدس الهی دریافت میکند.
صدیقین و مؤمنین واقعی همراه بیان اوصاف آنها
صدّیق یعنی کسی که نه تنها صادق است، بلکه مُصدِّق است و این صِدق خبری و صدق مُخبری در گوهر ذات او راه پیدا کرده است، شده صدّیق و اگر بر حضرت امیر(سلام الله علیه) تطبیق شده است، از باب بیان افضل مصداق است، برای اینکه اول کسی که پیامبر را تصدیق کرده است، خود وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بود ، از این جهت او صدّیق است.
مؤمنین واقعی، آنها هم جزء صدّیقین هستند. در در سورهٴ مبارکهٴ «حدید»، مؤمنین واقعی را به عنوان صدّیقین معرّفی فرمود. آیهٴ نوزده سورهٴ «حدید» این است که ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ﴾، بنا براینکه ﴿وَالشُّهَدَاءُ﴾ عطف بر ﴿الصِّدِّیقُونَ﴾ باشد و ما وقف نکنیم؛ اما اگر آیه اینچنین باشد ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ﴾ یعنی بر صدیقون وقف کنیم، آنگاه ﴿وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ آن بحث دیگری دارد، به هر تقدیر، اگر وصل بود، معلوم میشود که مؤمن واقعی هم صدّیق است و هم شهید و اگر وصل نبود که دلیلی هم بر این عدم وصل وجود ندارد، آیه دلالت میکند بر اینکه مؤمنِ واقعی صدّیق است ﴿ وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ﴾ تا آخر.
شهداء و معرفی آنان
اما دربارهٴ شهدا که شهید کیست? مرحوم شیخ طوسی و همچنین امینالاسلام در مجمع، احتمال دادند یا تقویت کردند ـ مخصوصاً در مجمعالبیان ـ که منظور از شهدا همان مقتولین در معرکهاند ، همین اصطلاح فقهی و حدیثی. ولی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرمایند که اصطلاح فقهی و اصطلاح حدیثی در جای خود محفوظ است ولی هر جا قرآن کریم، مسئلهٴ شهادت را مطرح کرده است، همین شهادت بر اعمال است یعنی اینها شهیدِ اعمال مردماند ؛ اینها میدانند و میبینند اعمال مردم را و در قیامت هم شهادت میدهند.
در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً خواندیم: ﴿فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» خواندیم؛ آیهٴ 41 سورهٴ «نساء» بود که خواندیم: ﴿فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾؛ ما از هر امّتی، شاهدی را در قیامت میآوریم که پیامبر آن امت است و تو، شاهد بر اُمم و شهدایی که عدهای خواستند بگویند: ﴿وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ یعنی تو شاهد بر امّت خودت هستی ولی این احتمال تقویت شد که از آیه استفاده میشود هر امّتی شاهدی دارد که پیامبر آن امت است و وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شهیدِ اُمم و شهداست یعنی هم اعمال اُمم را میبیند و شهادت میدهد، هم اعمال شهدا را میبیند و شهادت میدهد که شهیدِ شهداست. در نهجالبلاغه هم حضرت امیر به ذات اقدس الهی عرض میکند که پیامبر تو، شهیدِ قیامت توست «وَ شَهِیدُکَ یَوْمَ الدِّینِ» ، خب.
پس از این آیه، مسئلهٴ شهادت اعمال استفاده میشود یعنی اینها در دنیا اعمال ما را میبینند و در قیامت هم شهادت میدهند. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ق» آیهٴ 21 اینچنین آمده است: ﴿وَجَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ﴾ هر جا سخن از شهید است، شهید اعمال منظور است یعنی هر کسی در قیامت محشور میشود، کسی او را سوق میدهد که ببرد و شاهد اعمال هم با او هست که او نتواند منکر بشود. پس شهید در اصطلاح فقه و اصطلاح حدیث، به معنای قتیل فی سبیل الله است و در اصطلاح قرآن کریم، به معنای شاهد اعمال است و قرآن کریم از کسانی که در میدان جنگ کُشته میشوند، به عنوان «قتیل فی سبیل الله» یاد میکند، نه به عنوان شهید، این استنباط ایشان است.
منظور از شهید در آیه در نگاه علامه طباطبایی
مرحوم شیخ طوسی در تبیان و همچنین امینالاسلام در مجمع، برهان قرآنی ذکر نکردند که منظور از این شهید، «قتیل فی سبیل الله» است؛ یک شاهد قرآنی اقامه بکنند که منظور از این شهید، «قتیل فی المعرکه» است اقامه نکردند. ولی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که مدّعی است منظور از این شهید، شاهد اعمال است نه «قتیل فی سبیل الله»، شواهد فراوانی از آیات قرآنی دارند که در قرآن هر جا شهید، شهدا و مانند آن به کار رفت، همین شاهد اعمال است. البته یک سلسله شهادتهای دنیایی در قرآن استعمال شد که او خارج از بحث است: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَیْنِ مِن رِجَالِکُمْ﴾ که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» استعمال شد، آنها که خارج از بحث است. این شهیدی که بالقول المطلق در قرآن کریم استعمال میشود کلمهٴ شهید، کلمهٴ شهدا، نوعاً به معنای شاهد اعمال است، این هم برای شهدا. صالحین هم که اشاره شد که منظور کسانی است که گوهر ذاتشان صالح باشد. پس کسانی که مطیع خدا و پیامبر بودند ـ در عین حال که دارای اعمال صالحاند و خُسران نمیبینند و از خاسرین مستثنا هستند ـ اینها از انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین نیستند، بلکه با اینها هستند و با اینها محشور میشوند.
مراد از «رفیق» در آیهٴ محل بحث
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمودند: ﴿وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾ حالا این رفیق یا حال است یا تمییز، چون اینها مرافق به حال آدماند و این قسمت آرنج را هم که گفتند مِرفق، برای اینکه رفیق خوبی است در باز و بسته شدنش، در دور و نزدیک شدنش، در بالا و پایین بردنش، در همهٴ حالات خیلی رفیق آدم است، مرافق آدم است، به رِفق انسان کار میکند، این را میگویند مِرفق. خب، اینها هم رفیق خوبیاند برای آدم یعنی از حال آدم غافل نیستند: ﴿وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾.
در تفسیر قرطبی آمده است که اینکه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است در حال ارتحال که فرمود: «اللهم الرفیق الأعلیٰ» همین چهار گروهاند ، در حالی که اینچنین نیست [بلکه] منظور آن حدیث شریف از رفیق اعلا، ذات اقدس الهی است. رسول خدا که به انتظار رفاقت این چهار گروه نیست، او قافلهسالار است. این رفیق اعلایی که طلب میکند فوق اینهاست. این چهار گروه که بعضی از اینها فخرشان این است که به لقای رسول خدا یا علی(سلام الله علیه) مشرّف بشوند، چون حضرت خودش فرمود که من وقتی رحلت کردهام «الی السدرة المنتهی و الجنة المأویٰ والعرش الاعلی و الکأس الأوفیٰ و الرفیق الاعلی» از آنجا خبر میدهد، پس این سخن قرطبی در جامع تام نیست. چه اینکه در همان تفسیر قرطبی میگوید، چون کلمهٴ «صدیقین» بعد از «نبیّین» آمده، این یک مقدمه و اوّلی را کسی که داعیه خلافت داشت به صدّیق، ملقّب کردند این دو مقدمه، پس دلیل است بر اینکه او خلیفهٴ بلافصل است .
مراد از صدیق در روایت
خب، از آن طرف، در روایات ما هست که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) صدّیق است . صدّیق بودن باید به وسیلهٴ وحی ثابت بشود که چه کسی صدّیق است، آن هم صدّیقی که تالی تِلو نبی است نه هر صدّیقی، چون خود صدّیقین هم مراتبی دارند، برابر آیهٴ نوزده سورهٴ «حدید» خود صدّیقین هم مراتبی دارند، آن صدّیقی که تالی تِلو نبیّ است کسی که «أوّل من صدَّقَ» باشد. این «أوّل من صدّق» از افتخارات حضرت امیر(سلام الله علیه) است، چه اینکه خود حضرت به این «أوّل من صدّق» چندین جا استدلال کرده است: «أوّل من اسلمَ» این است، «أوّل من صدّقَ» این است، «أوّل من آمَنَ» این است، «اول من صلّی» این «أوّل من آمن» را هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید یک اوّلیت زمانی نیست که فقط یک سبق تاریخی داشته باشد و شَرفی نداشته باشد. حالا وقتی کسی مثلاً سنّش بزرگتر است، او قبلاً این کار را میکرد یا فراغتی داشت، قبل از دیگران وارد مسجد شد. این سَبق زمانی، معیار نیست. آن سَبقی معیار است که انسان، خوب بفهمد و همهٴ خطرها را تحمل بکند. مثل اوّلین کسی که حرف انقلاب را زد، این را میگویند اول یعنی اول کسی که این مطلب را که دیگران درک نمیکردند او درک کرد و اول کسی که حاضر شد همهٴ خطر را بخرد. لذا در همان سورهٴ مبارکهٴ «حدید» میفرماید آنها که در حال مشکلات اقتصادیِ اسلام کمک کردند و انفاق کردند، با آنها که بعد از فتح مکه انفاق کردند یکسان نیستند، گرچه ﴿وَکُلّاً وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَی﴾ .
اولین مؤمن به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جایگاه آن
درک اینکه حرف پیامبر حق است در فضای جاهلی مقدور همه نبود [و] اول کسی که خوب درک کرد علیبنابیطالب(سلام الله علیه) بود و تحمل این خطر، مقدور همه نبود، اول کسی که همهٴ خطرات را تحمل کرد و باید شبی جای پیغمبر بیارمد و منتظر تهاجم چهل شمشیردار مسلّح از چهل قبیله باشد، علیبنابیطالب بود. این است که «أوّل مَن آمَن» ، «أوّل مَن صدَّقَ» ، «أوّل من صلّیٰ» اینها جزء مفاخر حضرت امیر(علیه السلام) است او میشود صدّیق. به هر تقدیر، این استدلال دوم قرطبی هم ناتمام است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- هرهمندی اطاعت کنندگان خدا و رسول از نعم ظاهری و معنوی
- ملحق بودن افراد مطیع خدا و پیامبر به صدیقین و صالحین
- اولین مؤمن به رسول الله (ص) و جایگاه آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ﴿69﴾ ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَکَفَی بِاللّهِ عَلِیماً ﴿70﴾
در پایان این فصل که اوّلش از اطاعت خدا و رسول و اولواالأمر شروع شد، نتیجهٴ اطاعت خدا و رسول را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ یعنی کسی که مطیع خدا و رسول باشد، با مُنعَمعلیه محشور میشود یعنی با نبیین و صدّیقین و شهدا و صالحین محشور خواهد شد.
وجوه مربوط به شأن نزول آیه
در شأن نزول این کریمه، وجوهی گفته شد که فخررازی در تفسیر کبیرش جمع کرد. یکی همان سخن خدمتگزار رسول خدا به نام ثوبان است که به رسول خدا عرض کرد: من در فراق شما بیتابم. روزی وارد شد و حضرت دید او بسیار ضعیف و لاغر و نحیف شد، بعد فرمود بیماری? عرض کرد نه، مریض نیستم ولی من به شما خیلی علاقهمندم و هجران شما برای من دشوار است. من در این غصّهام که اگر شما رحلت کنید و من هم بمیرم، در قیامت شما را نبینم چه کنم? شما مقامتان عالی است و ما مقاممان نازل است و ما به زیارت شما راه نداریم، من برای درد آن روز است که مریضم. آن وقت این آیه نازل شد که اگر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد، با نبیّین و صدّیقین و شهدا و صالحین محشور میشود، این یک شأن نزول.
دوم اینکه، عدهای از مسلمانهای انصار این مطلب را به عرض پیغمبر رساندند.
شأن نزول سوم این است که عدهای از مؤمنین، این حرف را به عرض حضرت رساندند [و] اختصاصی به انصار ندارد . حالا همهٴ اینها ممکن است درست باشد، چون هیچ کدام از اینها با دیگری مانعةالجمع نیست، ممکن است همهٴ اینها اتفاق افتاده باشد ولی اختصاصی به هیچ کدام اینها ندارد، برای اینکه خصوصیت مورد، با اطلاق یا عموم وارد مزاحم نیست، این است که میگویند مورد مخصّص نیست، از همین باب است.
آنگاه در ضمن یکی از این وقایع، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سوگند یاد کرد، آن طوری که مرحوم امینالاسلام در مجمع نقل میکند که «والذی نفسی بیده»؛ قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست «لا یؤمننّ أحدکم»؛ هیچ کدام از شما به مقام ایمان نمیرسید «حتّی أکون أحبّ عنده من نفسه و ابوَیه و ولده و الناس اجمعین» و کذا و کذا. فرمود هیچ کدام از شما مؤمن واقعی نخواهید بود، مگر اینکه علاقهٴ شما به من، بیش از علاقهٴ شما به خودتان، به فرزندانتان، به پدر و مادرتان باشد.
این ذیل را میتوان از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» استنباط کرد. در سورهٴ «توبه»، آیهٴ 24 اینچنین آمده است: ﴿قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ﴾؛ در هنگام اعزام نیرو به جبهه، بعضیها غیبت میکردند به بهانهٴ اینکه کار دارند یا بدهکارند یا فرزند دارند یا پدر و مادر دارند و مانند آن. این آیه نازل شد که اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و قبیله و قوم و فامیلتان و سرمایههایتان و اموالتان و مساکنتان نزد شما از خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا محبوبتر است، منتظر امر الهی باشد، این تهدید است. گرچه این آیه نمیگوید پیامبر باید محبوبتر باشد و میفرماید اگر جانتان و مالتان محبوبتر بود، منتظر عذاب خدا باشید، نفی أحبّیت نفس و مال و آبا و ابنا میکند ولی از آن طرف، لازمهاش این است [که] چون باید به جهاد بروید پس پیامبر و دین خدا نزد شما باید محبوبتر از آبا و ابنا باشد، چون سه حال دارد: یک حال اینکه آبا و ابنا و اموال و مسکن و سرمایه شما محبوبتر است؛ حال دوم آن است که دین برای شما، جهاد در راه خدا برای شما محبوبتر از آبا و ابناست؛ حالت سوم این است که مساوی است، اینها هیچ کدام محبوبتر از دیگری نیستند.
آیه، رفتن به جبهه را واجب کرد، کمک دین را لازم کرد. قهراً آن دو حال محکوم است: یکی اینکه آبا و ابنا و اموال و مساکن محبوبتر باشد و دیگری اینکه هر دو مساوی باشند. چون در هر دو حال، اگر کسی مالش محبوبتر از جهاد بود یا ابنا و آبائش محبوبتر از پیامبر بودند به جبهه نمیرود یا اگر متساوی هم بودند هم به جبهه نمیرود، چون دلیل ندارد که ترجیح بدهد یکی را بر دیگری. چون آیه، رفتنِ به جبهه و ایثار جان و مال را واجب کرده است، معلوم میشود که دین باید محبوبتر از جان و مال و آبا و ابنا باشد. در بین این سه احتمال، این یک احتمال حق است. قهراً مضمون آیهٴ 24 سورهٴ «توبه» را همین حدیث یادشده شرح میکند که فرمود: «والذی نفسی بیده لا یؤمنّن عبدٌ» مگر اینکه من نزد او، از جان او و از اهلبیت او و از فرزندان او و پدر و مادر او محبوبتر باشم ، این هم یک مطلب. خب، این مربوط به شأن نزول.
بهرهمندی اطاعت کنندگان خدا و رسول از نعم ظاهری و معنوی
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ یعنی کسانی که مطیع خدا و پیامبرند، گذشته از اینکه نعمتهای ظاهری را در بهشت دارند یعنی ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ نصیب آنهاست، نعمت حضور اولیا هم بهرهٴ آنهاست؛ آنها از حضور اولیا هم بهره میبرند. سرّش آن است که همه کس در قیامت نمیتوانند اولیای الهی را ببینند. اولیای الهی میتوانند افراد عادی را ببینند ولی افراد عادی آن قدرت را ندارند که اولیا را ببینند. وقتی غَُرف بهشت به عنوان غُرف مَبنیه بعضها فوق بعض شد، آنها که در غرفههای بالا زندگی میکنند، میتوانند سری به پایین بزنند و به دیدار پایینیها بیایند ولی کسانی که در غرفههای پایین به سر میبرند، آن قدرت را ندارند که به غرفههای بالا سری بزنند، پس دیدار، یک طرفه است. به همان دلیل که در دنیا، کار بالاییها را انجام ندادند، در آخرت هم این قدرت را ندارند که به غرفههای بالاییها سری بزنند. وقتی دیدار، یک طرفه شد اولیا، افراد عادی را میبینند ولی افراد عادی، اولیا را زیارت نمیکنند و اگر کسی واقعاً مطیع خدا و پیامبر بود، این نعمت نصیبش میشود که اولیای الهی را زیارت بکند، با آنها باشد نه از آنها، این هم یک مطلب.
ملحق بودن افراد مطیع خدا و پیامبر به صدیقین و صالحین
مطلب بعد آن است که اگر کسی مطیع خدا و پیامبر بود، جزء نبیّین و صدّیقین و شهدا و صالحین نخواهد شد؛ اما جزء نبیّین نیست فواضحٌ، چون هر کسی که مطیع بود که پیامبر نیست. اما جزء صدّیقین و شهدا و صالحین هست یا نه، این بحث جدا دارد. اگر طبق بحث، ثابت شد که صِرف اطاعت خدا و پیامبر، انسان را صدّیق یا شهید یا صالح نمیکند، معلوم میشود که مطیع خدا و پیامبر نه تنها از نبیّین نیست، از صدّیقین و شهدا و صالحین نیست، بلکه ملحق به آنهاست.
بیانذلک این است که اطاعت، فعل است؛ کسی که مطیع خداست یعنی کارِ خوب میکند، کسی که مطیع پیامبر است کار خوب میکند. کار خوب کردن، غیر از آدم خوب بودن است. ممکن است کسی حرفِ درست بزند، حرفهای او صِدق باشد ولی هنوز به صدّیق نرسد یا ممکن است کسی کارِ صالح انجام بدهد؛ اما جزء صالحین نباشد. صالح، غیر از «الذی یعمل صالحاً» است. «الذی یعمل صالحاً» یعنی کسی که کارِ خوب میکند؛ اما صالح یعنی کسی که در اثر تمرین کارِ خوب، این صلاح برای او مَلکه شد و به منزلهٴ صورت نوعیه او شد و گوهر ذات او شد صالح. لذا خیلیها در آخرت، به صالحین ملحق میشوند: ﴿وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾ ، این تازه ﴿وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾ نصیب همه هم نخواهد شد. قرآن کریم، انبیا را به عنوان صالحین میستاید ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ . اگر کسی بخواهد نجات پیدا کند باید عملِ صالح داشته باشد، این معیار بهشت رفتن است؛ اما آن قدر عمل صالح داشته باشد که این صَلاح، مَلکهٴ نفسانی او بشود و صالح باشد، این مقدور همه نیست. این صالح هم اسم فاعل نیست، صفت مشبهه است. صالح، نه یعنی صلاحیّت دارنده که معنای اسم فاعلی بدهد، این طور نیست یعنی کسی که صلاحیت، گوهر ذات او شد. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود را به عنوان صالح معرفی میکند، میگوید من در تحت ولایت خدایم؛ به صورت صریح مأذون شده است که این حرف را بزند که من ولیّاللهام و الله ولیّ من است ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ﴾ چرا? ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ همین جملهٴ کوتاه، سه مقطع را تفهیم میکند: یکی تثبیت ولیّالله بودنِ خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ دیگری اثبات صالح بودن همین حضرت است، برای اینکه خود را صغرای آن کبرا میداند، میگوید خدا متولّی صالحین است، بعد در صدر آیه میفرماید خدا ولیّ من است، پس من هم جزء صالحینم دیگر. خدا که متولّی صالحین است، اگر من جزء صالحین نباشم که خدا ولیّ من نیست.
خب، ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ چون خدا متولّی صالحان است و صالحین، تحت ولایت اللهاند و من هم جزء صالحینم، پس الله ولیّ من است، من در تحت ولایت اویم و مولّیٰعلیه اویم، او متولّی من است.
مقطع دیگر در وسط قرار گرفت که راهِ ولایت است. راهِ ولایت همان سیرِ قرآن کریم است: ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ یعنی خدا اگر بخواهد تولیت کسی را به عهده بگیرد، از راه انزال وحی، تولیت او را به عهده میگیرد. اگر کسی به وحی آشنا بود، تحت ولایت حق قرار میگیرد.
به هر تقدیر، صالحین غیر از «عملوا صالحاً» است. لذا با اینکه دربارهٴ ابراهیم(سلام الله علیه) و امثال او قرآن اعتراف کرد، وعده داد که ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ ، تازه میفرماید: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ حالا آن صالحین آخرت چه کسانیاند که ابراهیم تازه به آنها ملحق میشود.
خب، پس اگر کسی مطیع خدا و پیامبر شد، اینچنین نیست که از صالحین باشد یا از صدّیقین و شهدا باشد، این هم یک مطلب.
مفید تکرار و دوام بودن جمله اثباتی در آیه
مطلب دوم آن است که گرچه جملهٴ اثباتی، مفید تکرار و دوام نیست، برخلاف جملهٴ نفی که گفتند تحقّق طبیعت به تحقّق فردٌ ما است و نفی طبیعت به نفی جمیع افراد است، این یک حرف ابتدایی است که در اصول هم ملاحظه فرمودید. آنهایی که گفتند امر، مفید مرّه است ولی نهی مفید تکرار، این حرف را زدند که تحقّق طبیعت به تحقّق فردٌ ما است و نفی طبیعت به نفی جمیع افراد است. البته حرف ابتدایی و نپخته است؛ اما خب مقبول است این حرف، حرفی است که قابل عرضه است؛ اما حرف پختهای نیست، آن یک بحث دقیق اصولی دارد که از این جهت، میشود بین امر و نهی فرق گذاشت یا نه ولی یک حرف ابتدایی است که میشود براساس این حرف ابتدایی پایهگذاری کرد، بعدها که انسان به حرفهای دقیقتری رسید، آن مطلب دقیقتر را ذکر میکند.
جملهٴ اثباتی، مفید تکرار و دوام نیست ولی جملهٴ نفی، مفید تکرار و دوام است. مثلاً اگر بگویند «أطاع زیدٌ» همین که یکبار اطاعت بکند اطاعت، صادق است. ولی اگر بگویند «لم یطع زیدٌ» اگر همهٴ موارد را ترک کرد، صادق است «لم یطع». خب، آیا این آیهٴ ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ از آن قبیل است که طبیعت، به وجود فردٌ ما صادق است یا چون محفوف به قرینهٴ قطعیه است منظور، جملهٴ مفید دوام و تکرار خواهد بود ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾، «ولو فی بعض الامور» یا ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ «فی جمیع ما یوعظون به» به قرینهٴ آیهٴ قبل و به قرینهٴ لُبّی متصّلی که خود آیه دارد، منظور این است که ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ «فی جمیع ما أمر الله و الرسول» نه «فی بعض الامور». خود جملهٴ فعلیه از آن جهت که اثبات است بر بعض صادق است؛ اما به قرینهای که قبلاً فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ﴾ و قرینهٴ لُبّی یعنی عقلی که همین آیه را همراهی میکند، منظور این است که اگر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد در جمیع اوامر آنها.
دلالت بر تکرار داشتن «من یطع الله» به قرینه لُبّی
اما با این قرینه که لُبّی است و آن قرینه قبلی که ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِه﴾ این دلالت بر مَلکه دارد یعنی مطیع بودن، مَلکه او باشد که در هیچ امری معصیت نکند ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾، نظیر آنجاهایی که با اینکه فعل ماضی است نه فعل مضارع و نکره در سیاق اثبات است نه نفی، معذلک مفید عموم است. مثل ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ ، این ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ یعنی «علمت کلّ نفس ما احضرت»، اینچنین نیست که بعضیها در قیامت بدانند که چه کردند و چه آوردند، همه میفهمند چه به همراه آوردند ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ یعنی «علمت کلّ نفس ما أحضرت»، این قرینهای است که خود این جمله را همراهی میکند. پس ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ یعنی کسی که مطیعبودن مَلکه او باشد، او ﴿مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ این هم یک مطلب.
در آیات قبل که فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً ٭ وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ٭ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً ٭ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُول﴾ این در حقیقت، جزای پنجم یا ششم است برای مطیعان. آن دربارهٴ دنیا یا جامع دنیا و آخرت بود، این مخصوص آخرت است. اگر فرمود: ﴿خَیْراً لَهُمْ﴾ یا ﴿أَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾ یا اجر عظیم لدنّی به آنها میدهیم یا صراط مستقیم میدهیم، این را هم به عنوان پاداش پنجم یا ششم اضافه کرده است یعنی مع الانبیاء محشور میشوند. این یک چیز جدایی نیست، برای همان کسانی است که ﴿فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ﴾ که اصل کلی است یعنی اگر مردم، به مواعظ الهی عمل بکنند، گذشته از آن چهار، پنج امر با انبیا هم محشور خواهند بود، با صدّیقین و شهدا و صالحین هم محشور خواهند بود.
مانعة الجمع بودن فِرَق چهارگانه قید شده در آیه
مطلب بعدی آن است که این فِرَق چهارگانه، غیر هماند یا عین هماند. البته ممکن است کسی هم نبیّ باشد، هم صدّیق باشد، هم شهید باشد، هم صالح، اینها مانعةالجمع نیست. چه اینکه در قرآن کریم، بعضی از این اوصاف را کنار هم ذکر فرمود. مثل اینکه در سوره مبارکهٴ «مریم» آیهٴ 41 در جریان حضرت ابراهیم فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾ یا در همان سورهٴ «مریم» آیهٴ 56 دربارهٴ ادریس(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً﴾. چه اینکه بین صدّیق و شهید، جمع شده است دارد که «والصدیقین یعنی علیها(علیه السلام) ... والشهداء یعنی علیا و جعفراً وحمزه والحسن والحسین(علیهم السلام)» ، پس میشود که یک شخص هم صدّیق باشد هم شهید یا هم نبیّ باشد هم صدّیق، جمع میشود. چه اینکه قرآن کریم بعد از ذکر بسیاری از انبیا میفرماید: ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ اینها جزء صالحیناند. پس جمع اینها ممکن است. اما این چهار صفت، حیثیتهای جدایی دارد که در این آیه، آن حیثیتهای جدای آنها ملحوظ است، این یک مطلب.
نبوت و مباحث مربوط به آن
اما نبوّت، آن حیثیت خبریابی است؛ انسان در اثر طهارت روح به جایی برسد که از ذات اقدس الهی خبر را دریافت بکند ـ حالا یا معالواسطه یا بلاواسطه ـ میشود نبیّ. اما از آن جهت که پیام الهی را به مردم ابلاغ میکند، میشود رسول که رسالت آن چهرهٴ مردمیِ انبیاست، نبوّت آن چهرهٴ الهی انبیاست، از آن جهت که نبأ و خبر را دریافت میکنند، میشوند نبیّ، از آن جهت که گزارش میدهند میشوند رسول. لذا هر رسولی نبیّ هست؛ اما هر نبیّی رسول نیست، ممکن است کسی اخبار و تکالیف الهی را برای خود دریافت کرده باشد و مأمور به ابلاغ نباشد، لذا هر نبیّی رسول نیست ولی هر رسولی، یقیناً نبی است و اینکه در آن حدیث شریف فرمود: «الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» برای این است که اگر نبیّ نفی شد، رسالت هم یقیناً نفی میشود. ممکن است رسول نباشد ولی نبیّ باشد؛ اما ممکن نیست کسی رسول باشد و نبیّ نباشد ولی وقتی که فرمود: «لا نبیّ بعدی»، گذشته از اینکه نبوّت بعد از خود را نفی فرمود، رسالت بعد از خود را هم نفی فرمود. البته باطن رسالت و نبوت هر دویِ اینها ولایت است که ولایت، چیز دیگری است و بالاتر از نبوت و رسالت، آن یک بحث دیگری دارد. پس نبیّ یعنی کسی که اخبار غیبیه را از ذات اقدس الهی دریافت میکند.
صدیقین و مؤمنین واقعی همراه بیان اوصاف آنها
صدّیق یعنی کسی که نه تنها صادق است، بلکه مُصدِّق است و این صِدق خبری و صدق مُخبری در گوهر ذات او راه پیدا کرده است، شده صدّیق و اگر بر حضرت امیر(سلام الله علیه) تطبیق شده است، از باب بیان افضل مصداق است، برای اینکه اول کسی که پیامبر را تصدیق کرده است، خود وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بود ، از این جهت او صدّیق است.
مؤمنین واقعی، آنها هم جزء صدّیقین هستند. در در سورهٴ مبارکهٴ «حدید»، مؤمنین واقعی را به عنوان صدّیقین معرّفی فرمود. آیهٴ نوزده سورهٴ «حدید» این است که ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ﴾، بنا براینکه ﴿وَالشُّهَدَاءُ﴾ عطف بر ﴿الصِّدِّیقُونَ﴾ باشد و ما وقف نکنیم؛ اما اگر آیه اینچنین باشد ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ﴾ یعنی بر صدیقون وقف کنیم، آنگاه ﴿وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ آن بحث دیگری دارد، به هر تقدیر، اگر وصل بود، معلوم میشود که مؤمن واقعی هم صدّیق است و هم شهید و اگر وصل نبود که دلیلی هم بر این عدم وصل وجود ندارد، آیه دلالت میکند بر اینکه مؤمنِ واقعی صدّیق است ﴿ وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ﴾ تا آخر.
شهداء و معرفی آنان
اما دربارهٴ شهدا که شهید کیست? مرحوم شیخ طوسی و همچنین امینالاسلام در مجمع، احتمال دادند یا تقویت کردند ـ مخصوصاً در مجمعالبیان ـ که منظور از شهدا همان مقتولین در معرکهاند ، همین اصطلاح فقهی و حدیثی. ولی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرمایند که اصطلاح فقهی و اصطلاح حدیثی در جای خود محفوظ است ولی هر جا قرآن کریم، مسئلهٴ شهادت را مطرح کرده است، همین شهادت بر اعمال است یعنی اینها شهیدِ اعمال مردماند ؛ اینها میدانند و میبینند اعمال مردم را و در قیامت هم شهادت میدهند.
در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً خواندیم: ﴿فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» خواندیم؛ آیهٴ 41 سورهٴ «نساء» بود که خواندیم: ﴿فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾؛ ما از هر امّتی، شاهدی را در قیامت میآوریم که پیامبر آن امت است و تو، شاهد بر اُمم و شهدایی که عدهای خواستند بگویند: ﴿وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ یعنی تو شاهد بر امّت خودت هستی ولی این احتمال تقویت شد که از آیه استفاده میشود هر امّتی شاهدی دارد که پیامبر آن امت است و وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شهیدِ اُمم و شهداست یعنی هم اعمال اُمم را میبیند و شهادت میدهد، هم اعمال شهدا را میبیند و شهادت میدهد که شهیدِ شهداست. در نهجالبلاغه هم حضرت امیر به ذات اقدس الهی عرض میکند که پیامبر تو، شهیدِ قیامت توست «وَ شَهِیدُکَ یَوْمَ الدِّینِ» ، خب.
پس از این آیه، مسئلهٴ شهادت اعمال استفاده میشود یعنی اینها در دنیا اعمال ما را میبینند و در قیامت هم شهادت میدهند. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ق» آیهٴ 21 اینچنین آمده است: ﴿وَجَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ﴾ هر جا سخن از شهید است، شهید اعمال منظور است یعنی هر کسی در قیامت محشور میشود، کسی او را سوق میدهد که ببرد و شاهد اعمال هم با او هست که او نتواند منکر بشود. پس شهید در اصطلاح فقه و اصطلاح حدیث، به معنای قتیل فی سبیل الله است و در اصطلاح قرآن کریم، به معنای شاهد اعمال است و قرآن کریم از کسانی که در میدان جنگ کُشته میشوند، به عنوان «قتیل فی سبیل الله» یاد میکند، نه به عنوان شهید، این استنباط ایشان است.
منظور از شهید در آیه در نگاه علامه طباطبایی
مرحوم شیخ طوسی در تبیان و همچنین امینالاسلام در مجمع، برهان قرآنی ذکر نکردند که منظور از این شهید، «قتیل فی سبیل الله» است؛ یک شاهد قرآنی اقامه بکنند که منظور از این شهید، «قتیل فی المعرکه» است اقامه نکردند. ولی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که مدّعی است منظور از این شهید، شاهد اعمال است نه «قتیل فی سبیل الله»، شواهد فراوانی از آیات قرآنی دارند که در قرآن هر جا شهید، شهدا و مانند آن به کار رفت، همین شاهد اعمال است. البته یک سلسله شهادتهای دنیایی در قرآن استعمال شد که او خارج از بحث است: ﴿وَاسْتَشْهِدُوا شَاهِدَیْنِ مِن رِجَالِکُمْ﴾ که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» استعمال شد، آنها که خارج از بحث است. این شهیدی که بالقول المطلق در قرآن کریم استعمال میشود کلمهٴ شهید، کلمهٴ شهدا، نوعاً به معنای شاهد اعمال است، این هم برای شهدا. صالحین هم که اشاره شد که منظور کسانی است که گوهر ذاتشان صالح باشد. پس کسانی که مطیع خدا و پیامبر بودند ـ در عین حال که دارای اعمال صالحاند و خُسران نمیبینند و از خاسرین مستثنا هستند ـ اینها از انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین نیستند، بلکه با اینها هستند و با اینها محشور میشوند.
مراد از «رفیق» در آیهٴ محل بحث
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمودند: ﴿وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾ حالا این رفیق یا حال است یا تمییز، چون اینها مرافق به حال آدماند و این قسمت آرنج را هم که گفتند مِرفق، برای اینکه رفیق خوبی است در باز و بسته شدنش، در دور و نزدیک شدنش، در بالا و پایین بردنش، در همهٴ حالات خیلی رفیق آدم است، مرافق آدم است، به رِفق انسان کار میکند، این را میگویند مِرفق. خب، اینها هم رفیق خوبیاند برای آدم یعنی از حال آدم غافل نیستند: ﴿وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾.
در تفسیر قرطبی آمده است که اینکه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است در حال ارتحال که فرمود: «اللهم الرفیق الأعلیٰ» همین چهار گروهاند ، در حالی که اینچنین نیست [بلکه] منظور آن حدیث شریف از رفیق اعلا، ذات اقدس الهی است. رسول خدا که به انتظار رفاقت این چهار گروه نیست، او قافلهسالار است. این رفیق اعلایی که طلب میکند فوق اینهاست. این چهار گروه که بعضی از اینها فخرشان این است که به لقای رسول خدا یا علی(سلام الله علیه) مشرّف بشوند، چون حضرت خودش فرمود که من وقتی رحلت کردهام «الی السدرة المنتهی و الجنة المأویٰ والعرش الاعلی و الکأس الأوفیٰ و الرفیق الاعلی» از آنجا خبر میدهد، پس این سخن قرطبی در جامع تام نیست. چه اینکه در همان تفسیر قرطبی میگوید، چون کلمهٴ «صدیقین» بعد از «نبیّین» آمده، این یک مقدمه و اوّلی را کسی که داعیه خلافت داشت به صدّیق، ملقّب کردند این دو مقدمه، پس دلیل است بر اینکه او خلیفهٴ بلافصل است .
مراد از صدیق در روایت
خب، از آن طرف، در روایات ما هست که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) صدّیق است . صدّیق بودن باید به وسیلهٴ وحی ثابت بشود که چه کسی صدّیق است، آن هم صدّیقی که تالی تِلو نبی است نه هر صدّیقی، چون خود صدّیقین هم مراتبی دارند، برابر آیهٴ نوزده سورهٴ «حدید» خود صدّیقین هم مراتبی دارند، آن صدّیقی که تالی تِلو نبیّ است کسی که «أوّل من صدَّقَ» باشد. این «أوّل من صدّق» از افتخارات حضرت امیر(سلام الله علیه) است، چه اینکه خود حضرت به این «أوّل من صدّق» چندین جا استدلال کرده است: «أوّل من اسلمَ» این است، «أوّل من صدّقَ» این است، «أوّل من آمَنَ» این است، «اول من صلّی» این «أوّل من آمن» را هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید یک اوّلیت زمانی نیست که فقط یک سبق تاریخی داشته باشد و شَرفی نداشته باشد. حالا وقتی کسی مثلاً سنّش بزرگتر است، او قبلاً این کار را میکرد یا فراغتی داشت، قبل از دیگران وارد مسجد شد. این سَبق زمانی، معیار نیست. آن سَبقی معیار است که انسان، خوب بفهمد و همهٴ خطرها را تحمل بکند. مثل اوّلین کسی که حرف انقلاب را زد، این را میگویند اول یعنی اول کسی که این مطلب را که دیگران درک نمیکردند او درک کرد و اول کسی که حاضر شد همهٴ خطر را بخرد. لذا در همان سورهٴ مبارکهٴ «حدید» میفرماید آنها که در حال مشکلات اقتصادیِ اسلام کمک کردند و انفاق کردند، با آنها که بعد از فتح مکه انفاق کردند یکسان نیستند، گرچه ﴿وَکُلّاً وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَی﴾ .
اولین مؤمن به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جایگاه آن
درک اینکه حرف پیامبر حق است در فضای جاهلی مقدور همه نبود [و] اول کسی که خوب درک کرد علیبنابیطالب(سلام الله علیه) بود و تحمل این خطر، مقدور همه نبود، اول کسی که همهٴ خطرات را تحمل کرد و باید شبی جای پیغمبر بیارمد و منتظر تهاجم چهل شمشیردار مسلّح از چهل قبیله باشد، علیبنابیطالب بود. این است که «أوّل مَن آمَن» ، «أوّل مَن صدَّقَ» ، «أوّل من صلّیٰ» اینها جزء مفاخر حضرت امیر(علیه السلام) است او میشود صدّیق. به هر تقدیر، این استدلال دوم قرطبی هم ناتمام است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است