- 2866
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 50 تا 74 سوره صافات
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 50 تا 74 سوره صافات"
- نگاه مؤمنان و کافران به دنیا و مرگ؛
- تصویرسازی و تخیل فرشتگان و شیطان در ذهن؛
- تعریف ابرار و مقربین.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (50) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لی قَرینٌ (51) یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقینَ (52) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدینُونَ (53) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فی سَواءِ الْجَحیمِ (55) قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدینِ (56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرینَ (57) أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتینَ (58) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولی وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ (59) إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ (60) لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ (61) أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (62) إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمینَ (63) إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ (64) طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ (65) فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمیمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَی الْجَحیمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ (69) فَهُمْ عَلی آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ (70) وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلینَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فیهِمْ مُنْذِرینَ (72) فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرینَ (73) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ (74)﴾
عصاره آنچه در این بخش از سوره مبارکه «صافات» با کمک از آیات دیگر برمیآید این است که کافر چند مقطع دارد؛ در مقطع اول که در دنیاست، منکر معاد و عالَم پس از مرگ است که میگوید ما یک مرگ داریم و بعد از مرگ معدوم محض میشویم, یک; وقتی وارد برزخ شد و حیات برزخی را ادراک کرد، وارد صحنه قیامت شد و حیات و صحنه قیامت را ادراک کرد, وارد دوزخ میشود به خدا عرض میکند ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾؛[1] یک بار از دنیا مُردیم و وارد برزخ شدیم, بار دیگر از برزخ وارد صحنه قیامت شدیم و الآن در دوزخ به سر میبریم ﴿فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبیلٍ﴾،[2] پاسخ آن این است که حجّت الهی بر شما بالغ شد شما نپذیرفتید و باید در عذاب بمانید. اینها در دوزخ یک عذاب معنوی و روحی دارند که رسوایی و «وهن» و «هون» است، عذاب «هون»[3] دارند, عذاب «مهین»[4] دارند ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾[5] دارند و مانند آن; یک عذاب بدنی دارند که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾.[6] آنها در جهنم مرگ ندارند و نمی میرند تا در غیر این صورت گفته نشود حالا که میمیرند از کجا به کجا منتقل میشوند؟ هیچ مرگی در جهنم نیست. آنها از فرشتگان مسئول جهنم درخواست میکنند میگویند: ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾؛ یعنی از خدایتان بخواهید که جان ما را قبض کند ما بمیریم و راحت شویم که جواب میدهند که در قیامت مرگی نیست. بنابراین این سه مقطع را کافران به همراه داشته و دارند: در دنیا میگویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی وَ مَا نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ﴾[7] ما یک بار میمیریم و نابود میشویم و بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ هیچ خبری نیست؛ وقتی که مُردند صحنه برزخ را دیدند، حیات برزخی را دیدند و از برزخ به قیامت منتقل شدند ـ حالا فاصله چقدر است روشن نیست ـ وارد صحنه قیامت شدند، از آنجا به دوزخ افتادند و به خدا عرض میکنند ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ ما دو مرگ و دو حیات را پشت سر گذاشتیم, مرگ از دنیا به برزخ را پشت سر گذاشتیم, مرگ از برزخ به آخرت را پشت سر گذاشتیم, حیات برزخی و اخروی را دارا هستیم، ما را برگردان که عمل صالح انجام دهیم؛ جواب میآید که حجّت الهی بر شما سالیان متمادی بالغ شد، شما جزء کسانی بودید که «وَ نَبَذُوا کِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ»,[8]پس این سه مقطع برای کافران است.
برای مؤمنان که معتقد به مسئله معاد هستند اینها میگویند ما بیش از یک مرگ نداریم و بعد از مرگ حیات مرفّه و ابدی است، این همان است که در سوره مبارکه «صافات» به آن اشاره شده؛ منتها اینها در بهشت این حرف را میزنند، در دنیا حرفشان این است که ما میمیریم و این مرگ پایان دنیاست و هجرت از دنیا به آخرت است. همانطوری که در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) بود که «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»[9] از دنیا وارد برزخ میشویم و برای ابد در قیامت به سر میبریم و ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتینَ ٭ إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولی وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ﴾ ما یک حیات ابدی با رفاه و نشاطی داریم, پس حرف مؤمن در برابر کافر این است, کافر میگوید من یک مرگ دارم و بعد از مرگ عدم محض است، مؤمن میگوید من یک مرگ دارم و بعد از آن حیات طیّبه محض است. مؤمن وقتی وارد صحنه برزخ و از آنجا وارد صحنه قیامت و بهشت میشود حرفش این است که این همه نعمتها برای ماست و شاکریم؛ ما فقط یک مرگ را پشت سر گذاشتیم و ابداً دیگر مرگی نیست ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی﴾،[10] پس حرف مؤمن در دنیا این است که من یک مرگ دارم، بعد رفاه ابد و حرف کافر در دنیا این است که من یک مرگ دارم، بعد عدم محض. کافر آن مراحل بعدی را باید بگذارند، وقتی وارد جهنم میشود میگوید ما این مراحل را پشت سر گذاشتیم ما را برگردان, خدا میفرماید جا برای برگشت نیست و کافر در جهنم نمیمیرد ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی﴾،[11] نه حیات طیّبه دارد و نه میمیرد تا از عذاب بِرهد؛ او زنده است و براساس آیه سوره «نساء» ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ است که جلود و اعضای اینها میسوزد و عوض میشود، نه اینکه این بدن را از دست بدهند و یک بدن دیگر بگیرند تا گفته شود حالا که بدن دوزخی را از دست میدهند، چه بدنی را میگیرند؟ اینچنین نیست. بدنشان همان بدن است; منتها اجزای بدنشان, پوستهای بدنشان آسیب میبیند و میپوسد و دوباره پوست جدید میروید که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾.
مطلب بعدی آن است که در ترسیم جریان بهشت و جهنم، ذات اقدس الهی آنهم رئوفانه و منتقمانه ترسیم میکند. در جریان بهشت همانطوری که در آیات قبلی ملاحظه فرمودید؛ یعنی از آیه 41 به بعد متن آن این است که ﴿أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾برای بهشتیها و بندگان «مخلَص»; آنگاه به عنوان شرح بعد از متن این رزق را مشخص میکند؛ بعد از اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾به عنوان شرح متن میفرماید میوهها هست، با کرامت هستند, در جنّات نعیم هستند, روی تختها هستند, روبهروی یکدیگر هستند, غیبتی ندارند, غفلتی ندارند, حجابی ندارند, «کأس»هایی از آب «معین» برای اینها آماده است که این سفید و شفاف است ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾[12] است؛ نه خود این آب, «غول» و «غیله» و «غائله» دارد و نه بدمستی را به همراه دارد. در سوره مبارکه 47 که به نام حضرت است، در آنجا بعد از بیان انهار چهارگانه فرمود: ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾[13] این خمر نیست که بدمستی را به همراه داشته باشد. خمر را میگویند خمر، برای اینکه یک خمار و پارچه ای را بر روی عقل میگذارد، عقل را مخمور و مستور میکند.
فرمود در این آب «معین» و شربت گوارای بهشت نه «غول» و «غیله» و غائلهای است که خودش بدمزه باشد و آسیب داشته باشد، نه بدمستی را به همراه دارد که اینها «مُنزَف» شوند, نه این «غول» دارد نه آنها «مُنزَف» میشوند ﴿لا فیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ ٭ وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عینٌ ٭ کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ﴾[14]که این چند آیه, شرح آن متن است.
اما در جریان ترسیم دوزخ و عذابهای دوزخ فرمود: ﴿أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ﴾؛ از اول سخن از رزق معلوم نیست سخن از «شجر زقّوم» است. در تعبیر خیلی فرق است، وقتی از بهشتیها و نعمتهای بهشت یاد میشود، از پذیرایی بهشتیها یاد میشود از میوه سخن به میان میآید و وقتی از جهنمیها سخن به میان میآید، سخن از میوه نیست سخن از «شجر» است. خدا بسیاری از بزرگان مخصوصاً شیخ طوسی را غریق رحمت کند! فرمودند اینکه میگویند بین این دو طایفه و بین این دو گروه مشاجره هست؛ یعنی اینها مثل «شجر» شدند که شاخههایشان داخل هم رفته است.[15] شما وقتی وارد باغ میشوید میبینید شاخههای این درخت داخل هم رفته اصلاً مشاجره را مشاجره گفتند برای همین است که افکار این در آن میرود و افکار او در این میرود؛ یعنی زد و خوردی انجام میدهند. «شجر» همین است که کارش «تشاجر» است و تنازع است و درگیری است. در جریان دوزخ سخن از میوه نیست سخن از «شجر» و «تشاجر» و تنازع و اختلاف است که ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛[16] در آنجا در تبیین لذایذ بهشتیها از میوه شروع کردند، فرمود: ﴿فَواکِهُ وَ هُمْ مُکْرَمُونَ﴾،[17] اما اینجا فرمود «نُزُل»[18] آنها؛ یعنی اوّلین چیزی که به دوزخیان میدهند و از آنها پذیرایی میکنند «شجر زقّوم» است، «تشاجر» است که محصول تنازع و درگیری و اختلاف دنیایی آنهاست ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ که قرارگاهش اصلِ جهنم است.
مطلب دیگر اینکه نه شیطان را کسی دید, نه فرشته را; ولی معقول را گاهی به محسوس تشبیه میکنند و گاهی به «متخیَّل»؛ گاهی به محسوس تشبیه میکنند و میگویند فلان شیء مثل آفتاب است, مثل ماه است, مثل ستاره است که این تشبیه معقول به محسوس است و گاهی معقول را به «متخیّل» تشبیه میکنند؛ مثل اینکه درباره یوسف(سلام الله علیه) گفتند: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ﴾؛[19] این شبیه فرشته است، فرشته را که ندیدند یا در اینجا میفرماید: ﴿کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ﴾ شیطان را که ندیدند، او «متخیّل» است؛ تصویری که انسان از شیطان دارد چهره بد است و تصویری که انسان از فرشته دارد چهره خوب است. آنچه ما از فرشته در ذهن داریم «متخیّل» ماست و آنچه ما از شیطان در ذهن داریم «متخیّل» ماست؛ تشبیه آن درخت به شیطان, تشبیه معقول به «متخیّل» است نه محسوس, یا تشبیه وجود مبارک یوسف به فرشته, تشبیه محسوس به متخیّل است نه به محسوس دیگر؛ برای اینکه آنچه در خاطره بشر از شیطان هست زشتی است و آنچه در خاطره بشر از فرشته هست زیبایی و نیکی است؛ ﴿طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ﴾. آنگاه میفرماید اینها باید غذا بخورند؛ از این غذا میخورند، پُر میشوند؛ ولی سیر نمیشوند. ما یک دست داریم که این دست ظرف چیزی است، یک «لامسه» داریم که این «لامسه» مربوط به تن نیست؛ «لامسه» نیروی نفسانی است که در درون بدن مفروش است، وقتی کسی را خواستند دستش را عمل کنند آن نیروی «لامسه» و آن حس را تخدیر میکنند، وقتی حس تخدیر شد این گوشت و پوست میماند و این گوشت و پوست را قطعه قطعه میکنند در حالی که کسی دردی احساس نمیکند؛ آن چیزی که احساس میکند «لامسه» است که مرتبهای از مراتب نفس است که در بدن حضور دارد. ما یک پُر شدن داریم و یک سیر شدن، این شکم که به صورت یک پلاستیک و مانند آن درآمده این پُر میشود، اما احساس سیر شدن برای ذائقه است که ذائقه, مرتبهای از مراتب نفس است که در دستگاه گوارش حضور دارد، آن احساس سیری نمیکند؛ اینکه فرمود: ﴿لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾،[20] اگر شما به کسی در هنگام گرسنگی یک سطل آب به او دهید، این دستگاه گوارشش پُر میشود، این پر شد؛ ولی سیر که نشد. سیری مربوط به پُر شدن شکم نیست، سیری برای شکم نیست برای ذائقه است و ذائقه باید احساس کند که سیر شد و ذائقه بسته است. فرمود ذائقه اینها با محصول این «شجره زقّوم» سیر نمیشد مثل اینکه با ﴿ضَرِیع﴾[21] سیر نمیشود ﴿لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾ که ﴿طَعَامُ الْأَثِیم﴾[22]است، اما پر شده ﴿فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾ شکم پُر شد؛ ولی اینها سیر نشدند. حالا این شکم که پر شد با این «شجره»ای که در اصل «جحیم» مستقر است و قرارگاهش آنجاست؛ اینها احتیاج به آب دارند، خودِ این «شجره زقّوم» که گدازنده بود آبِ اینها هم «مشوب» به آن چشمه داغ «حمیم» است ـ حمّام را که میگویند حمام؛ یعنی گرم ـ این آب هم گرم است و «مشوب» به «حمیم» است؛ خودش داغ است با یک جِرم داغی هم «مشوب» و مخلوط و ممزوج خواهد بود، این در قبال نوشابهها و شرابهای طهوری است که به بهشتیها میدهند. در جریان بهشتیها سوره مبارکه «مطففین» آنجا بعد از اینکه از غذای آنها سخن به میان آمده که آنها بعد از غذا یا حالا قبل از غذا علاقهای به آب داشتند، آبشان این است: آیه 22 به بعد سوره «مطففین» ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی نَعیمٍ ٭ عَلَی الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ ٭ تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیمِ ٭ یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ﴾؛[23] «رحیق» همان کاسه پُرآبی است که سرش مُهر است که کسی ندیده و نمیبیند، ختم شده است که دیگران از درون آن بیخبر هستند، با چه چیزی مُهر شده؟ ﴿خِتامُهُ مِسْکٌ﴾[24] با مُشک مُهر شده است و کسی از درون آن باخبر نیست، دستخورده نیست ﴿وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ﴾[25] آیا این «رحیق مختوم» برای همه است؟ فرمود: بله، اینها برای ابرار است. بالاتر از «رحیق مختوم», مسئله «تسنیم» است؛ «تسنیم» چشمهای است که برای «مقرّبان» است که فوق «ابرار» است؛ ولی چند قطره از چشمه «تسنیم» در «رحیق مختوم» میریزند و به این ابراریها میدهند که فرمود: ﴿وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ﴾،[26] «تسنیم» چیست؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾[27] که خالص آن برای «مقرّبون» است، چند قطره از چشمه «تسنیم» را در «رحیق مختوم» میریزند و به «ابرار» میدهند؛ «رحیق مختوم» برای «ابرار» است, «تسنیم» برای «مقرّبان» است، اینها بعد از غذا اگر آبی میخواهند یا از «رحیق مختوم» مینوشند، اگر «مقرّب» باشند که از تسنیم مینوشند و یا اگر برجستگان «ابرار» باشند ﴿مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ﴾ است.
در قبال آن برکاتی که برای ابرار و مقرّبین است نسبت به کفار و تبهکاران در همین آیات محلّ بحث سوره مبارکه «صافات» فرمود شکم اینها که پُر شد، البته سیر نشدند ﴿فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾ در برابر آن بخش که فرمود: ﴿لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾ سیر نشدند، اما وقتی که خواستند آب بنوشند ﴿ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمیمٍ﴾ از چشمه داغ و گدازنده; برای «ابرار» از چشمه «تسنیم» چند قطره در «رحیق» میریزند, برای اینها «مشوب» از آن چشمه «حمیم», حمّام, داغ و گدازنده است؛ این برای آب و آن هم برای غذای آنها میباشد.
پرسش: استاد ابرار و مقربین را تعریفی میفرمایید؟
پاسخ: درجات «ابرار» پایینتر از درجات مقرّبین است. در سوره مبارکه «واقعه» وقتی فرمود شما «ازواج ثلاثه»[28] هستید، در بخش پایانی «ابرار» و مقرّبین را مشخص کرد ﴿فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾[29] و اگر «ابرار» باشند حکم آن چیست و اگر مقرّبین باشند حکم آن چیست. در سوره مبارکه «واقعه» و «مطففین» و مانند آن مشخص کرده است که «ابرار» پایینتر هستند و مقرّبین بالاتر می باشند. در همان بخشهایی که به خواست خدا میآید ﴿إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ ٭ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛[30] نامه اعمال «ابرار» در «علیّین» است, یک; خود «علیّین» کتاب و دفتر مهم است, دو; پس کتاب در کتاب است؛ این «علیّین» که کتابی است مرقوم و نامه اعمال «ابرار» در «علیّین» است، این مشهود «مقرّبان» است ﴿إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ ٭ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾«مقرّبون» شاهد نامه اعمال «ابرار» هستند, «مقرّبون» در دنیا باخبرند که ابرار چه کردند و چه میکنند، چنین تفاوتی بین «مقرّبون» و «ابرار» هست.
پرسش: «مخلَصین» آنجا جایگاهشان کجاست؟
پاسخ: «مخلَصین» باید از همه اینها بالاتر و جزء برجستگان از «مقرّبان» باشند. در قسمتهایی که تقسیم شدند به اصحاب یمین و اصحاب شمال و «مقرّبین» آن وقت در آن ﴿وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾ سخن از «مخلَصین» نیست، تقسیم «مخلِص» و «مخلَص» به حساب دیگر است وگرنه از نظر تقسیم و درجهبندی انسان یا زیر خط است یا فوق خط است یا قلّه خط؛ آنکه زیر خط است که اصحاب «مشئمة» است؛ «شئامت» یعنی زشتی, «شؤم» یعنی بد ﴿أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾[31] در برابر ﴿أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ﴾[32] که یُمن و برکت برای آن گروه است، «شؤم» و «شئامة» و زشتی برای این گروه, «مقرّبان» گذشته از اینکه از کار زشت منزّه هستند و گذشته از اینکه به کار خِیر «محلّی» و موصوف هستند «مقرّب» «عندالله» می باشند. غرض آن است که «مقرّبون» از نامه اعمال «ابرار» باخبرند.
در اینجا فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمیمٍ ٭ ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَی الْجَحیمِ﴾ حالا یا این ﴿ثُمَّ﴾ها ناظر به تفاوت رتبه است یا با حفظ همین ظاهر که این برای «نُزُل» است «نُزُل» این است که وقتی مهمان وارد شد اوّلین پذیرایی را که از او میکنند میگویند «نُزُل», بعد او را وارد اتاق پذیرایی میکنند یا مثلاً اتاق بهتری میبرند. چرا اینها به این وضع مبتلا شدند؟ برای اینکه ﴿إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ﴾. فخررازی میگوید اگر هیچ آیهای در قرآن کریم برای مذمّت تقلید نبود، مگر همین یک آیه, کافی بود.[33] اینها نیاکانشان را دیدند به یک طرف حرکت میکنند، اینها هم به دنبال آنها راه افتادند؛ هر چه آنها میگفتند اینها هم قبول میکردند, هر چه را آنها نفی میکردند اینها هم نفی میکردند ﴿إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ﴾ در حالی که پدران اینها گمراه بودند. همین فرزندان به دنبال پدران گمراه «مُهرَع» بودند؛ شتابزده, بیحساب, عنان گسیخته به دنبال اینها راه افتادند ﴿فَهُمْ عَلی آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ﴾؛ «مُهرَع» به شخص شتابزده و عنان گسیخته میگویند. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلینَ﴾ چه اینکه اکثر آخرین هم همینطور هستند، در حالی که ما حجّت را بالغ کردیم ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فیهِمْ مُنْذِرینَ﴾ ما انبیا را فرستادیم، البته با «تبشیر» و «إنذار» فرستادیم, آنکه بیشتر اثر میکند «إنذار» است؛ ولی «إنذار» هم متأسفانه در آنها اثر نکرد ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فیهِمْ مُنْذِرینَ *فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ﴾؛ نگاه کن عاقبت کسانی که ما آنها را «إنذار» کردیم و «إنذار» در آنها اثر نکرد به کجا رسیدند که باید «شجره زقّوم» را بچشند؛ این «شجره زقّوم» را فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمینَ﴾ که این فتنه یا به معنی امتحان است، وقتی در دنیا خدای سبحان میفرماید اینها در قیامت از «شجره زقّوم»ی که ﴿فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ مستقر است معذّب میشوند، اینها فتنه است که میگویند مگر میشود درخت در جهنم باشد؟ درخت آب میخواهد! دیگر نمیدانند که تجربه فقط یک بُعدی است، قضایای تجریدی است که دو بُعدی است و دو طرفه حرف دارد، اما قضایای تجربی یک بُعدی است؛ یعنی اگر کسی در طول مدت عمر چه در کشاورزی, چه در دامداری, چه در پزشکی و چه در دامپزشکی آزمایش کرد که فلان دارو برای درمان فلان بیماری خوب است، این تجربه است؛ اما غیر از این چیز دیگری آن بیمار را درمان نمیکند، این زبان تجربه نیست، این را که شما نیازمودید; لذا هیچ عالِم تجربی که «رأسالمالِ» او معرفت حسّی و تجربه حسّی است، نمیتواند بگوید چطور میشود که قرائت هفت «حمد» یک بیمار را شفا بدهد، این حقّ دخالت ندارد؛ بخواهد اثبات کند نمیتواند, بخواهد نفی کند نمیتواند, بخواهد شک کند نمیتواند، کارِ او نیست؛ این یک علم تجریدی و معرفت تجریدی میخواهد، این در حوزه فنّ تجربی جا نمیگیرد. تجربه حرف خودش را میزند؛ یعنی وقتی در طیّ این مدت آزمایش کرد که این دارو برای کاربرد سمّ یا برای درمان فلان گیاه یا فلان حیوان یا فلان انسان خوب است، بله این میشود علم تجربی، اما غیر این اثر ندارد این کارِ تجرید است؛ علم تجریدی چون با قضایای تناقض و امثال تناقض روبهروست، دو طرفه حرف دارد؛ یک طرف را اثبات میکند و طرف دیگر را نفی میکند. بنابراین گفتند ما ندیدیم که درختی از آتش سبز شود؛ بله, اما چه دلیل داریم که ما درختِ نسوز نداریم؟ چه دلیل داریم که بدنِ نسوز نداریم؟ چه دلیلی داریم؟ ما این بدن را فقط تجربه کردیم که این بدن میسوزد و از بین میرود، اما انسان در جهنم بماند ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی﴾؛ سالیان متمادی بماند و از بین نرود را که ما نیازمودیم. بنابراین هیچ راهی برای نفی نداریم و چون راهی برای نفی نداریم، باید تابع باشیم ببینیم که عقل کلّ چه میگوید و بالاتر از عقل، وحی چه میگوید. ما که گفتیم این ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ این فتنهای است برای تبهکاران این یک مطلب و مطلب دوم اینکه در قیامت هم وقتی به اینها میگوییم باید از غذای و میوه این استفاده کنید، برای اینها فتنه و درد و بلا و عذاب است؛ پس هم به لحاظ دنیا برای اینها فتنه است و هم به لحاظ آخرت برای اینها فتنه است.
پرسش: غیر از وحی دلیل دیگری برای تجرید هست یا نه؟
پاسخ: نه وحی بالاتر دارد و نه وحی مقابل دارد؛ ولی زیر خطّ وحی, عقل است و نقل؛ آن وقت عقل اگر در حدّ تجربه حسّی باشد یک راه دارد, بالاتر از تجربه حسّی, نیمهتجربی باشد مثل ریاضی یک مرحله است, بالاترش که تجریدی است نه تجربی, کلامی است یک مرحله است, بالاترش که فلسفی است یک مرحله است, بالاترش که عرفان نظری است یک مرحله است, بالاتر از همه اینها که شهود عرفانی است اگر نصیب کسی شود یک مرحله دیگر است که همه اینها خطاپذیر است و جزء مادون است، اما آنکه در قلّه است نه برتر دارد و نه برابر آن وحی است.
پرسش: خطاسنج علوم تجربی چیست؟
پاسخ: خطاسنج علوم تجربی, تجربه است؛ ولی تکیهگاه اصلی علوم تجربی, تجرید است؛ یعنی ما یک عقل تجریدی باید داشته باشیم که ارزش تجربه را معتبر بداند. الآن وقتی به این طبیب گفتید شما که عمری تلاش کردید و میدانید که فلان بیماری با فلان دارو حل میشود، برای این کشور است و برای شرق و غرب که نیست؟ ایشان یک برهان عقلی اقامه میکند و آن برهان عقلی یک قیاس استثنایی است که میگوید بین این محمول و این موضوع یک رابطه ضروری است؛ یعنی این اثر برای این جِرم هست و این لازمهٴ آن است و اگر برای یک زمان و زمین مخصوص بود دوام نداشت، بشرهای شرقی و غربی هم که همین هستند؛ منتها حالا مقدار مصرف آن فرق میکند یا کودک هستند یا بزرگ هستند یا مزاجشان حارّ است یا بارد است ـ به حساب پیشینیان ـ اگر رابطه ضروری بین این درمان و این دارو نبود, این مقدم; هرگز اکثری یا دائمی نبود, این تالی; لکن اکثری و دائمی هست؛ یعنی «لکنّ التالی باطل فالمقدم مثله»؛ با این قیاس استثنایی که یک عقل تجریدی آن را فتوا میدهد، این تجربه زنده میشود و تجربه بدون آن عقل تجریدی هیچ پایگاهی ندارد. شما از هر کسی بپرسید شما در کشور خودتان آزمایش کردید، چرا جای دیگر سرایت می دهید؟ شما برای مردم این عصر آزمایش کردید، چرا برای اعصار آینده در کتاب مینویسید؟ در جوابی که میدهد میگوید درست است ما شرق و غرب را آزمایش نکردیم, درست است آینده را آزمایش نکردیم؛ ولی اینکه آزمایش کردیم اگر ربط ضروری بین این اثر و مؤثّر نبود و ربط اتفاقی بود دائمی نبود، چون دائمی است معلوم میشود ربط ضروری بین این اثر و آن موضوع هست، وقتی ربط ضروری شد دیگر زمان و زمین نمیشناسد حال, شرق, غرب, آسیایی, اروپایی همه را در بر میگیرد؛ این حرف, حرفِ عقلی است؛ یعنی عقل تجریدی است و این عقل تجریدی پشتوانه آن عقل تجربی است. اینکه مرحوم خواجه در اشارات[34] یا دیگران فرق «استقراء» و تجربه را بیان فرمودند; چون «استقراء» را همه گفتند که حجّت نیست و تجربه را همه گفتند حجّت است. یکی از مقدماتی که میتواند مقدمه برهان قرار بگیرد مجرّبات است، اما «استقراء» ناقص را همه گفتند از حوزه اعتبار بیرون است، زیرا «استقراء» ناقص پشتوانه تجرید ندارد؛ ولی تجربه, پشتوانه تجرید دارد.
به هر تقدیر فرمود شما از کجا میدانید؟ شما آنچه دیدید این بود که درخت با آب آبیاری میشود، درخت نسوز را که ندیدید. چه دلیلی دارید بر اینکه درخت نسوز محال است؟ لذا آنها که گرفتار حس و تجربه حسّی هستند برای اینها فتنه است که می گویند مگر میشود ما درخت داشته باشیم که به جای آب با آتش رشد کند؟ ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ فرمود در دنیا که هستند، برای آنها چنین فتنهای است و در آخرت که گرفتار شدند ترفندی است که عذاب «الیم» را باید بچشند.
متأسفانه در آستانه چهارشنبه سوری هستیم، یک سنّت سیّئهای است که بسیار تلخ بود و از همان روزی که این را بنا گذاشتند، بزرگان دینی ما, مراجع ما(رضوان الله علیهم اجمعین) موضع گرفتند و گفتند کسی ترقّه بزند, جایی را بسوزاند, رهگذری را آسیب برساند, معصیت کرده است و ضامن است.
مرحوم میرزای بزرگ(رضوان الله علیه) صاحب فتوای حرمت تنباکو[35] گذشته از مقام علمی, وقتی آن فتوا را داد و قداستی هم داشت مورد اجلال و تکریم مراجع بعدی شد. سالیان متمادی سعی میکردند که رساله مرحوم میرزای بزرگ, اصل باشد و بزرگان و فقهای نجف(رضوان الله علیهم اجمعین) روی آن حاشیه داشته باشند که بعدها کم کم برای خودشان هم رساله نوشتند. در قم هم مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) چنین بودند. فاصله مرحوم آقای بروجردی با مراجع بعدی تقریباً سی سال بود که اینها به منزله فرزندان او بودند. مرحوم امام(رضوان الله علیه) درس آقای بروجردی شرکت میکردند, مرحوم آقای گلپایگانی(رضوان الله علیه) درس ایشان شرکت میکردند, غالب اساتید ما درس مرحوم آقای بروجردی شرکت میکردند، البته آخرها دیگر حضوری نداشتند. فاصله مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) با مراجع بعدی تقریباً سی سال بود، او از قدما و شاگردان مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) بود. مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) که رحلت کردند، سالیان متمادی رساله ایشان اصل بود و بعد از ایشان دیگران بر آن حواشی داشتند. مرحوم میرزای بزرگ(رضوان الله علیه) که رحلت کرد، مرحوم حاج سید اسماعیل صدر, مرحوم آخوند خراسانی, مرحوم حاج میرزا خلیل تهرانی, مرحوم حاج سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه, مرحوم آقا شیخ محمدتقی نجفی, مرحوم آقا شیخ محمدعلی(ثقة الاسلام) نجفی اینها جزء مشایخ بزرگوار نجف بودند که براساس فرمایش میرزای بزرگ, رساله ایشان را اصل قرار میدادند و بر آن حاشیه میزدند. فرمایش مرحوم میرزای بزرگ در متن مجمعالرسائلی که چاپ شد صفحه 462 این است.
«مسئلةٌ» تیر هوایی, ترقّه زدن و اتلاف مال لهو است و حرام; بلکه ساختن و بیع و شراء و اعانت بر آنها تماماً حرام است. این همان غائله سنّت سیّئه چهارشنبه سوری است که تماماً حرام است و اگر جایی را بسوزانند آنکه آتش زده است آنها را ضامن است. این فتوای آن بزرگ و بزرگوارانی که حالا فرمایش مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم آقا سیّد محمدکاظم یزدی و همه آنها به دنبال آن حاشیه زدند. این سنّت سیّئه را همه علما و بزرگواران باید طوری عاقلانه هم به فرزندان خودشان, جامعه، آموزش و پرورش و دیگران بگویند که یک راه مذمومی است که بر خلاف عقل، نقل و شریعت است و آسیبرسانی است و یک سنّت بسیار پلید و زشتی است که ـ انشاءالله ـ سعی کنیم این را از دودمان نظام اسلامی برطرف کنیم.
[1]غافر/سوره40، آیه11.
[2]غافر/سوره40، آیه11.
[3]انعام/سوره6، آیه93.
[4]بقره/سوره2، آیه90.
[5]مائده/سوره5، آیه33.
[6]نساء/سوره4، آیه56.
[7]دخان/سوره44، آیه35.
[8]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص203، ط اسلامی.
[9]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص146.
[10]دخان/سوره44، آیه56.
[11]سوره أعلی، آیه13.
[12]صافات/سوره37، آیه46.
[13]محمد/سوره47، آیه15.
[14]صافات/سوره37، آیه47.
[15]تفسیرالتبیان، الشیخ الطوسی، ج6، ص364. «المشاجرة لتداخل بعض الکلام فی بعض کتداخل ورق الشجر».
[16]اعراف/سوره7، آیه38.
[17]صافات/سوره37، آیه42.
[18]مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین البطریحی، ج4، ص298. «النُّزُلُ بضمتین ما یعد للضیف النازل علی الشخص من الطعام و الشراب».
[19]یوسف/سوره12، آیه31.
[20]غاشیه/سوره88، آیه7.
[21]غاشیه/سوره88، آیه6.
[22]دخان/سوره44، آیه44.
[23]مطففین/سوره83، آیه22.
[24]مطففین/سوره83، آیه26.
[25]مطففین/سوره83، آیه26.
[26]مطففین/سوره83، آیه27.
[27]مطففین/سوره83، آیه28.
[28]واقعه/سوره56، آیه7.
[29]واقعه/سوره56، آیه88.
[30]مطففین/سوره83، آیه18.
[31]واقعه/سوره56، آیه9.
[32]واقعه/سوره56، آیه8.
[33]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص338. «و لو لم یوجد فی القرآن آیة غیر هذه الآیة فی ذم التقلید لکفی».
[34]شرح الاشارات و التبیهات، ج1، ص217.
[35]مقالات، جمعی از نویسندگان، ج1، ص362. «بسمالله الرحمن الرحیم، الیوم استعمال تنباکو و توتون بِأَی نحوٍ کان در حکم محاربه با امام زمان(علیهالسلام) است. حرره الاقل محمدحسن الحسینی».
- نگاه مؤمنان و کافران به دنیا و مرگ؛
- تصویرسازی و تخیل فرشتگان و شیطان در ذهن؛
- تعریف ابرار و مقربین.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ (50) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لی قَرینٌ (51) یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقینَ (52) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدینُونَ (53) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فی سَواءِ الْجَحیمِ (55) قالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدینِ (56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرینَ (57) أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتینَ (58) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولی وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ (59) إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ (60) لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ (61) أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (62) إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمینَ (63) إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ (64) طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ (65) فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمیمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَی الْجَحیمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ (69) فَهُمْ عَلی آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ (70) وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلینَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فیهِمْ مُنْذِرینَ (72) فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرینَ (73) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ (74)﴾
عصاره آنچه در این بخش از سوره مبارکه «صافات» با کمک از آیات دیگر برمیآید این است که کافر چند مقطع دارد؛ در مقطع اول که در دنیاست، منکر معاد و عالَم پس از مرگ است که میگوید ما یک مرگ داریم و بعد از مرگ معدوم محض میشویم, یک; وقتی وارد برزخ شد و حیات برزخی را ادراک کرد، وارد صحنه قیامت شد و حیات و صحنه قیامت را ادراک کرد, وارد دوزخ میشود به خدا عرض میکند ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾؛[1] یک بار از دنیا مُردیم و وارد برزخ شدیم, بار دیگر از برزخ وارد صحنه قیامت شدیم و الآن در دوزخ به سر میبریم ﴿فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبیلٍ﴾،[2] پاسخ آن این است که حجّت الهی بر شما بالغ شد شما نپذیرفتید و باید در عذاب بمانید. اینها در دوزخ یک عذاب معنوی و روحی دارند که رسوایی و «وهن» و «هون» است، عذاب «هون»[3] دارند, عذاب «مهین»[4] دارند ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ﴾[5] دارند و مانند آن; یک عذاب بدنی دارند که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾.[6] آنها در جهنم مرگ ندارند و نمی میرند تا در غیر این صورت گفته نشود حالا که میمیرند از کجا به کجا منتقل میشوند؟ هیچ مرگی در جهنم نیست. آنها از فرشتگان مسئول جهنم درخواست میکنند میگویند: ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾؛ یعنی از خدایتان بخواهید که جان ما را قبض کند ما بمیریم و راحت شویم که جواب میدهند که در قیامت مرگی نیست. بنابراین این سه مقطع را کافران به همراه داشته و دارند: در دنیا میگویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولَی وَ مَا نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ﴾[7] ما یک بار میمیریم و نابود میشویم و بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ هیچ خبری نیست؛ وقتی که مُردند صحنه برزخ را دیدند، حیات برزخی را دیدند و از برزخ به قیامت منتقل شدند ـ حالا فاصله چقدر است روشن نیست ـ وارد صحنه قیامت شدند، از آنجا به دوزخ افتادند و به خدا عرض میکنند ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ ما دو مرگ و دو حیات را پشت سر گذاشتیم, مرگ از دنیا به برزخ را پشت سر گذاشتیم, مرگ از برزخ به آخرت را پشت سر گذاشتیم, حیات برزخی و اخروی را دارا هستیم، ما را برگردان که عمل صالح انجام دهیم؛ جواب میآید که حجّت الهی بر شما سالیان متمادی بالغ شد، شما جزء کسانی بودید که «وَ نَبَذُوا کِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ»,[8]پس این سه مقطع برای کافران است.
برای مؤمنان که معتقد به مسئله معاد هستند اینها میگویند ما بیش از یک مرگ نداریم و بعد از مرگ حیات مرفّه و ابدی است، این همان است که در سوره مبارکه «صافات» به آن اشاره شده؛ منتها اینها در بهشت این حرف را میزنند، در دنیا حرفشان این است که ما میمیریم و این مرگ پایان دنیاست و هجرت از دنیا به آخرت است. همانطوری که در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) بود که «وَ لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»[9] از دنیا وارد برزخ میشویم و برای ابد در قیامت به سر میبریم و ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتینَ ٭ إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولی وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ﴾ ما یک حیات ابدی با رفاه و نشاطی داریم, پس حرف مؤمن در برابر کافر این است, کافر میگوید من یک مرگ دارم و بعد از مرگ عدم محض است، مؤمن میگوید من یک مرگ دارم و بعد از آن حیات طیّبه محض است. مؤمن وقتی وارد صحنه برزخ و از آنجا وارد صحنه قیامت و بهشت میشود حرفش این است که این همه نعمتها برای ماست و شاکریم؛ ما فقط یک مرگ را پشت سر گذاشتیم و ابداً دیگر مرگی نیست ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی﴾،[10] پس حرف مؤمن در دنیا این است که من یک مرگ دارم، بعد رفاه ابد و حرف کافر در دنیا این است که من یک مرگ دارم، بعد عدم محض. کافر آن مراحل بعدی را باید بگذارند، وقتی وارد جهنم میشود میگوید ما این مراحل را پشت سر گذاشتیم ما را برگردان, خدا میفرماید جا برای برگشت نیست و کافر در جهنم نمیمیرد ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی﴾،[11] نه حیات طیّبه دارد و نه میمیرد تا از عذاب بِرهد؛ او زنده است و براساس آیه سوره «نساء» ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ است که جلود و اعضای اینها میسوزد و عوض میشود، نه اینکه این بدن را از دست بدهند و یک بدن دیگر بگیرند تا گفته شود حالا که بدن دوزخی را از دست میدهند، چه بدنی را میگیرند؟ اینچنین نیست. بدنشان همان بدن است; منتها اجزای بدنشان, پوستهای بدنشان آسیب میبیند و میپوسد و دوباره پوست جدید میروید که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾.
مطلب بعدی آن است که در ترسیم جریان بهشت و جهنم، ذات اقدس الهی آنهم رئوفانه و منتقمانه ترسیم میکند. در جریان بهشت همانطوری که در آیات قبلی ملاحظه فرمودید؛ یعنی از آیه 41 به بعد متن آن این است که ﴿أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾برای بهشتیها و بندگان «مخلَص»; آنگاه به عنوان شرح بعد از متن این رزق را مشخص میکند؛ بعد از اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾به عنوان شرح متن میفرماید میوهها هست، با کرامت هستند, در جنّات نعیم هستند, روی تختها هستند, روبهروی یکدیگر هستند, غیبتی ندارند, غفلتی ندارند, حجابی ندارند, «کأس»هایی از آب «معین» برای اینها آماده است که این سفید و شفاف است ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾[12] است؛ نه خود این آب, «غول» و «غیله» و «غائله» دارد و نه بدمستی را به همراه دارد. در سوره مبارکه 47 که به نام حضرت است، در آنجا بعد از بیان انهار چهارگانه فرمود: ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ﴾[13] این خمر نیست که بدمستی را به همراه داشته باشد. خمر را میگویند خمر، برای اینکه یک خمار و پارچه ای را بر روی عقل میگذارد، عقل را مخمور و مستور میکند.
فرمود در این آب «معین» و شربت گوارای بهشت نه «غول» و «غیله» و غائلهای است که خودش بدمزه باشد و آسیب داشته باشد، نه بدمستی را به همراه دارد که اینها «مُنزَف» شوند, نه این «غول» دارد نه آنها «مُنزَف» میشوند ﴿لا فیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ ٭ وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عینٌ ٭ کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ﴾[14]که این چند آیه, شرح آن متن است.
اما در جریان ترسیم دوزخ و عذابهای دوزخ فرمود: ﴿أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ﴾؛ از اول سخن از رزق معلوم نیست سخن از «شجر زقّوم» است. در تعبیر خیلی فرق است، وقتی از بهشتیها و نعمتهای بهشت یاد میشود، از پذیرایی بهشتیها یاد میشود از میوه سخن به میان میآید و وقتی از جهنمیها سخن به میان میآید، سخن از میوه نیست سخن از «شجر» است. خدا بسیاری از بزرگان مخصوصاً شیخ طوسی را غریق رحمت کند! فرمودند اینکه میگویند بین این دو طایفه و بین این دو گروه مشاجره هست؛ یعنی اینها مثل «شجر» شدند که شاخههایشان داخل هم رفته است.[15] شما وقتی وارد باغ میشوید میبینید شاخههای این درخت داخل هم رفته اصلاً مشاجره را مشاجره گفتند برای همین است که افکار این در آن میرود و افکار او در این میرود؛ یعنی زد و خوردی انجام میدهند. «شجر» همین است که کارش «تشاجر» است و تنازع است و درگیری است. در جریان دوزخ سخن از میوه نیست سخن از «شجر» و «تشاجر» و تنازع و اختلاف است که ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛[16] در آنجا در تبیین لذایذ بهشتیها از میوه شروع کردند، فرمود: ﴿فَواکِهُ وَ هُمْ مُکْرَمُونَ﴾،[17] اما اینجا فرمود «نُزُل»[18] آنها؛ یعنی اوّلین چیزی که به دوزخیان میدهند و از آنها پذیرایی میکنند «شجر زقّوم» است، «تشاجر» است که محصول تنازع و درگیری و اختلاف دنیایی آنهاست ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ که قرارگاهش اصلِ جهنم است.
مطلب دیگر اینکه نه شیطان را کسی دید, نه فرشته را; ولی معقول را گاهی به محسوس تشبیه میکنند و گاهی به «متخیَّل»؛ گاهی به محسوس تشبیه میکنند و میگویند فلان شیء مثل آفتاب است, مثل ماه است, مثل ستاره است که این تشبیه معقول به محسوس است و گاهی معقول را به «متخیّل» تشبیه میکنند؛ مثل اینکه درباره یوسف(سلام الله علیه) گفتند: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ﴾؛[19] این شبیه فرشته است، فرشته را که ندیدند یا در اینجا میفرماید: ﴿کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ﴾ شیطان را که ندیدند، او «متخیّل» است؛ تصویری که انسان از شیطان دارد چهره بد است و تصویری که انسان از فرشته دارد چهره خوب است. آنچه ما از فرشته در ذهن داریم «متخیّل» ماست و آنچه ما از شیطان در ذهن داریم «متخیّل» ماست؛ تشبیه آن درخت به شیطان, تشبیه معقول به «متخیّل» است نه محسوس, یا تشبیه وجود مبارک یوسف به فرشته, تشبیه محسوس به متخیّل است نه به محسوس دیگر؛ برای اینکه آنچه در خاطره بشر از شیطان هست زشتی است و آنچه در خاطره بشر از فرشته هست زیبایی و نیکی است؛ ﴿طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ﴾. آنگاه میفرماید اینها باید غذا بخورند؛ از این غذا میخورند، پُر میشوند؛ ولی سیر نمیشوند. ما یک دست داریم که این دست ظرف چیزی است، یک «لامسه» داریم که این «لامسه» مربوط به تن نیست؛ «لامسه» نیروی نفسانی است که در درون بدن مفروش است، وقتی کسی را خواستند دستش را عمل کنند آن نیروی «لامسه» و آن حس را تخدیر میکنند، وقتی حس تخدیر شد این گوشت و پوست میماند و این گوشت و پوست را قطعه قطعه میکنند در حالی که کسی دردی احساس نمیکند؛ آن چیزی که احساس میکند «لامسه» است که مرتبهای از مراتب نفس است که در بدن حضور دارد. ما یک پُر شدن داریم و یک سیر شدن، این شکم که به صورت یک پلاستیک و مانند آن درآمده این پُر میشود، اما احساس سیر شدن برای ذائقه است که ذائقه, مرتبهای از مراتب نفس است که در دستگاه گوارش حضور دارد، آن احساس سیری نمیکند؛ اینکه فرمود: ﴿لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾،[20] اگر شما به کسی در هنگام گرسنگی یک سطل آب به او دهید، این دستگاه گوارشش پُر میشود، این پر شد؛ ولی سیر که نشد. سیری مربوط به پُر شدن شکم نیست، سیری برای شکم نیست برای ذائقه است و ذائقه باید احساس کند که سیر شد و ذائقه بسته است. فرمود ذائقه اینها با محصول این «شجره زقّوم» سیر نمیشد مثل اینکه با ﴿ضَرِیع﴾[21] سیر نمیشود ﴿لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾ که ﴿طَعَامُ الْأَثِیم﴾[22]است، اما پر شده ﴿فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾ شکم پُر شد؛ ولی اینها سیر نشدند. حالا این شکم که پر شد با این «شجره»ای که در اصل «جحیم» مستقر است و قرارگاهش آنجاست؛ اینها احتیاج به آب دارند، خودِ این «شجره زقّوم» که گدازنده بود آبِ اینها هم «مشوب» به آن چشمه داغ «حمیم» است ـ حمّام را که میگویند حمام؛ یعنی گرم ـ این آب هم گرم است و «مشوب» به «حمیم» است؛ خودش داغ است با یک جِرم داغی هم «مشوب» و مخلوط و ممزوج خواهد بود، این در قبال نوشابهها و شرابهای طهوری است که به بهشتیها میدهند. در جریان بهشتیها سوره مبارکه «مطففین» آنجا بعد از اینکه از غذای آنها سخن به میان آمده که آنها بعد از غذا یا حالا قبل از غذا علاقهای به آب داشتند، آبشان این است: آیه 22 به بعد سوره «مطففین» ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی نَعیمٍ ٭ عَلَی الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ ٭ تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیمِ ٭ یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ﴾؛[23] «رحیق» همان کاسه پُرآبی است که سرش مُهر است که کسی ندیده و نمیبیند، ختم شده است که دیگران از درون آن بیخبر هستند، با چه چیزی مُهر شده؟ ﴿خِتامُهُ مِسْکٌ﴾[24] با مُشک مُهر شده است و کسی از درون آن باخبر نیست، دستخورده نیست ﴿وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ﴾[25] آیا این «رحیق مختوم» برای همه است؟ فرمود: بله، اینها برای ابرار است. بالاتر از «رحیق مختوم», مسئله «تسنیم» است؛ «تسنیم» چشمهای است که برای «مقرّبان» است که فوق «ابرار» است؛ ولی چند قطره از چشمه «تسنیم» در «رحیق مختوم» میریزند و به این ابراریها میدهند که فرمود: ﴿وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ﴾،[26] «تسنیم» چیست؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾[27] که خالص آن برای «مقرّبون» است، چند قطره از چشمه «تسنیم» را در «رحیق مختوم» میریزند و به «ابرار» میدهند؛ «رحیق مختوم» برای «ابرار» است, «تسنیم» برای «مقرّبان» است، اینها بعد از غذا اگر آبی میخواهند یا از «رحیق مختوم» مینوشند، اگر «مقرّب» باشند که از تسنیم مینوشند و یا اگر برجستگان «ابرار» باشند ﴿مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ﴾ است.
در قبال آن برکاتی که برای ابرار و مقرّبین است نسبت به کفار و تبهکاران در همین آیات محلّ بحث سوره مبارکه «صافات» فرمود شکم اینها که پُر شد، البته سیر نشدند ﴿فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾ در برابر آن بخش که فرمود: ﴿لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ﴾ سیر نشدند، اما وقتی که خواستند آب بنوشند ﴿ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمیمٍ﴾ از چشمه داغ و گدازنده; برای «ابرار» از چشمه «تسنیم» چند قطره در «رحیق» میریزند, برای اینها «مشوب» از آن چشمه «حمیم», حمّام, داغ و گدازنده است؛ این برای آب و آن هم برای غذای آنها میباشد.
پرسش: استاد ابرار و مقربین را تعریفی میفرمایید؟
پاسخ: درجات «ابرار» پایینتر از درجات مقرّبین است. در سوره مبارکه «واقعه» وقتی فرمود شما «ازواج ثلاثه»[28] هستید، در بخش پایانی «ابرار» و مقرّبین را مشخص کرد ﴿فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیمٍ﴾[29] و اگر «ابرار» باشند حکم آن چیست و اگر مقرّبین باشند حکم آن چیست. در سوره مبارکه «واقعه» و «مطففین» و مانند آن مشخص کرده است که «ابرار» پایینتر هستند و مقرّبین بالاتر می باشند. در همان بخشهایی که به خواست خدا میآید ﴿إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ ٭ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛[30] نامه اعمال «ابرار» در «علیّین» است, یک; خود «علیّین» کتاب و دفتر مهم است, دو; پس کتاب در کتاب است؛ این «علیّین» که کتابی است مرقوم و نامه اعمال «ابرار» در «علیّین» است، این مشهود «مقرّبان» است ﴿إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ ٭ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾«مقرّبون» شاهد نامه اعمال «ابرار» هستند, «مقرّبون» در دنیا باخبرند که ابرار چه کردند و چه میکنند، چنین تفاوتی بین «مقرّبون» و «ابرار» هست.
پرسش: «مخلَصین» آنجا جایگاهشان کجاست؟
پاسخ: «مخلَصین» باید از همه اینها بالاتر و جزء برجستگان از «مقرّبان» باشند. در قسمتهایی که تقسیم شدند به اصحاب یمین و اصحاب شمال و «مقرّبین» آن وقت در آن ﴿وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾ سخن از «مخلَصین» نیست، تقسیم «مخلِص» و «مخلَص» به حساب دیگر است وگرنه از نظر تقسیم و درجهبندی انسان یا زیر خط است یا فوق خط است یا قلّه خط؛ آنکه زیر خط است که اصحاب «مشئمة» است؛ «شئامت» یعنی زشتی, «شؤم» یعنی بد ﴿أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾[31] در برابر ﴿أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ﴾[32] که یُمن و برکت برای آن گروه است، «شؤم» و «شئامة» و زشتی برای این گروه, «مقرّبان» گذشته از اینکه از کار زشت منزّه هستند و گذشته از اینکه به کار خِیر «محلّی» و موصوف هستند «مقرّب» «عندالله» می باشند. غرض آن است که «مقرّبون» از نامه اعمال «ابرار» باخبرند.
در اینجا فرمود: ﴿ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمیمٍ ٭ ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَی الْجَحیمِ﴾ حالا یا این ﴿ثُمَّ﴾ها ناظر به تفاوت رتبه است یا با حفظ همین ظاهر که این برای «نُزُل» است «نُزُل» این است که وقتی مهمان وارد شد اوّلین پذیرایی را که از او میکنند میگویند «نُزُل», بعد او را وارد اتاق پذیرایی میکنند یا مثلاً اتاق بهتری میبرند. چرا اینها به این وضع مبتلا شدند؟ برای اینکه ﴿إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ﴾. فخررازی میگوید اگر هیچ آیهای در قرآن کریم برای مذمّت تقلید نبود، مگر همین یک آیه, کافی بود.[33] اینها نیاکانشان را دیدند به یک طرف حرکت میکنند، اینها هم به دنبال آنها راه افتادند؛ هر چه آنها میگفتند اینها هم قبول میکردند, هر چه را آنها نفی میکردند اینها هم نفی میکردند ﴿إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ﴾ در حالی که پدران اینها گمراه بودند. همین فرزندان به دنبال پدران گمراه «مُهرَع» بودند؛ شتابزده, بیحساب, عنان گسیخته به دنبال اینها راه افتادند ﴿فَهُمْ عَلی آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ﴾؛ «مُهرَع» به شخص شتابزده و عنان گسیخته میگویند. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلینَ﴾ چه اینکه اکثر آخرین هم همینطور هستند، در حالی که ما حجّت را بالغ کردیم ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فیهِمْ مُنْذِرینَ﴾ ما انبیا را فرستادیم، البته با «تبشیر» و «إنذار» فرستادیم, آنکه بیشتر اثر میکند «إنذار» است؛ ولی «إنذار» هم متأسفانه در آنها اثر نکرد ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فیهِمْ مُنْذِرینَ *فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ﴾؛ نگاه کن عاقبت کسانی که ما آنها را «إنذار» کردیم و «إنذار» در آنها اثر نکرد به کجا رسیدند که باید «شجره زقّوم» را بچشند؛ این «شجره زقّوم» را فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمینَ﴾ که این فتنه یا به معنی امتحان است، وقتی در دنیا خدای سبحان میفرماید اینها در قیامت از «شجره زقّوم»ی که ﴿فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ مستقر است معذّب میشوند، اینها فتنه است که میگویند مگر میشود درخت در جهنم باشد؟ درخت آب میخواهد! دیگر نمیدانند که تجربه فقط یک بُعدی است، قضایای تجریدی است که دو بُعدی است و دو طرفه حرف دارد، اما قضایای تجربی یک بُعدی است؛ یعنی اگر کسی در طول مدت عمر چه در کشاورزی, چه در دامداری, چه در پزشکی و چه در دامپزشکی آزمایش کرد که فلان دارو برای درمان فلان بیماری خوب است، این تجربه است؛ اما غیر از این چیز دیگری آن بیمار را درمان نمیکند، این زبان تجربه نیست، این را که شما نیازمودید; لذا هیچ عالِم تجربی که «رأسالمالِ» او معرفت حسّی و تجربه حسّی است، نمیتواند بگوید چطور میشود که قرائت هفت «حمد» یک بیمار را شفا بدهد، این حقّ دخالت ندارد؛ بخواهد اثبات کند نمیتواند, بخواهد نفی کند نمیتواند, بخواهد شک کند نمیتواند، کارِ او نیست؛ این یک علم تجریدی و معرفت تجریدی میخواهد، این در حوزه فنّ تجربی جا نمیگیرد. تجربه حرف خودش را میزند؛ یعنی وقتی در طیّ این مدت آزمایش کرد که این دارو برای کاربرد سمّ یا برای درمان فلان گیاه یا فلان حیوان یا فلان انسان خوب است، بله این میشود علم تجربی، اما غیر این اثر ندارد این کارِ تجرید است؛ علم تجریدی چون با قضایای تناقض و امثال تناقض روبهروست، دو طرفه حرف دارد؛ یک طرف را اثبات میکند و طرف دیگر را نفی میکند. بنابراین گفتند ما ندیدیم که درختی از آتش سبز شود؛ بله, اما چه دلیل داریم که ما درختِ نسوز نداریم؟ چه دلیل داریم که بدنِ نسوز نداریم؟ چه دلیلی داریم؟ ما این بدن را فقط تجربه کردیم که این بدن میسوزد و از بین میرود، اما انسان در جهنم بماند ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی﴾؛ سالیان متمادی بماند و از بین نرود را که ما نیازمودیم. بنابراین هیچ راهی برای نفی نداریم و چون راهی برای نفی نداریم، باید تابع باشیم ببینیم که عقل کلّ چه میگوید و بالاتر از عقل، وحی چه میگوید. ما که گفتیم این ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ این فتنهای است برای تبهکاران این یک مطلب و مطلب دوم اینکه در قیامت هم وقتی به اینها میگوییم باید از غذای و میوه این استفاده کنید، برای اینها فتنه و درد و بلا و عذاب است؛ پس هم به لحاظ دنیا برای اینها فتنه است و هم به لحاظ آخرت برای اینها فتنه است.
پرسش: غیر از وحی دلیل دیگری برای تجرید هست یا نه؟
پاسخ: نه وحی بالاتر دارد و نه وحی مقابل دارد؛ ولی زیر خطّ وحی, عقل است و نقل؛ آن وقت عقل اگر در حدّ تجربه حسّی باشد یک راه دارد, بالاتر از تجربه حسّی, نیمهتجربی باشد مثل ریاضی یک مرحله است, بالاترش که تجریدی است نه تجربی, کلامی است یک مرحله است, بالاترش که فلسفی است یک مرحله است, بالاترش که عرفان نظری است یک مرحله است, بالاتر از همه اینها که شهود عرفانی است اگر نصیب کسی شود یک مرحله دیگر است که همه اینها خطاپذیر است و جزء مادون است، اما آنکه در قلّه است نه برتر دارد و نه برابر آن وحی است.
پرسش: خطاسنج علوم تجربی چیست؟
پاسخ: خطاسنج علوم تجربی, تجربه است؛ ولی تکیهگاه اصلی علوم تجربی, تجرید است؛ یعنی ما یک عقل تجریدی باید داشته باشیم که ارزش تجربه را معتبر بداند. الآن وقتی به این طبیب گفتید شما که عمری تلاش کردید و میدانید که فلان بیماری با فلان دارو حل میشود، برای این کشور است و برای شرق و غرب که نیست؟ ایشان یک برهان عقلی اقامه میکند و آن برهان عقلی یک قیاس استثنایی است که میگوید بین این محمول و این موضوع یک رابطه ضروری است؛ یعنی این اثر برای این جِرم هست و این لازمهٴ آن است و اگر برای یک زمان و زمین مخصوص بود دوام نداشت، بشرهای شرقی و غربی هم که همین هستند؛ منتها حالا مقدار مصرف آن فرق میکند یا کودک هستند یا بزرگ هستند یا مزاجشان حارّ است یا بارد است ـ به حساب پیشینیان ـ اگر رابطه ضروری بین این درمان و این دارو نبود, این مقدم; هرگز اکثری یا دائمی نبود, این تالی; لکن اکثری و دائمی هست؛ یعنی «لکنّ التالی باطل فالمقدم مثله»؛ با این قیاس استثنایی که یک عقل تجریدی آن را فتوا میدهد، این تجربه زنده میشود و تجربه بدون آن عقل تجریدی هیچ پایگاهی ندارد. شما از هر کسی بپرسید شما در کشور خودتان آزمایش کردید، چرا جای دیگر سرایت می دهید؟ شما برای مردم این عصر آزمایش کردید، چرا برای اعصار آینده در کتاب مینویسید؟ در جوابی که میدهد میگوید درست است ما شرق و غرب را آزمایش نکردیم, درست است آینده را آزمایش نکردیم؛ ولی اینکه آزمایش کردیم اگر ربط ضروری بین این اثر و مؤثّر نبود و ربط اتفاقی بود دائمی نبود، چون دائمی است معلوم میشود ربط ضروری بین این اثر و آن موضوع هست، وقتی ربط ضروری شد دیگر زمان و زمین نمیشناسد حال, شرق, غرب, آسیایی, اروپایی همه را در بر میگیرد؛ این حرف, حرفِ عقلی است؛ یعنی عقل تجریدی است و این عقل تجریدی پشتوانه آن عقل تجربی است. اینکه مرحوم خواجه در اشارات[34] یا دیگران فرق «استقراء» و تجربه را بیان فرمودند; چون «استقراء» را همه گفتند که حجّت نیست و تجربه را همه گفتند حجّت است. یکی از مقدماتی که میتواند مقدمه برهان قرار بگیرد مجرّبات است، اما «استقراء» ناقص را همه گفتند از حوزه اعتبار بیرون است، زیرا «استقراء» ناقص پشتوانه تجرید ندارد؛ ولی تجربه, پشتوانه تجرید دارد.
به هر تقدیر فرمود شما از کجا میدانید؟ شما آنچه دیدید این بود که درخت با آب آبیاری میشود، درخت نسوز را که ندیدید. چه دلیلی دارید بر اینکه درخت نسوز محال است؟ لذا آنها که گرفتار حس و تجربه حسّی هستند برای اینها فتنه است که می گویند مگر میشود ما درخت داشته باشیم که به جای آب با آتش رشد کند؟ ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ فرمود در دنیا که هستند، برای آنها چنین فتنهای است و در آخرت که گرفتار شدند ترفندی است که عذاب «الیم» را باید بچشند.
متأسفانه در آستانه چهارشنبه سوری هستیم، یک سنّت سیّئهای است که بسیار تلخ بود و از همان روزی که این را بنا گذاشتند، بزرگان دینی ما, مراجع ما(رضوان الله علیهم اجمعین) موضع گرفتند و گفتند کسی ترقّه بزند, جایی را بسوزاند, رهگذری را آسیب برساند, معصیت کرده است و ضامن است.
مرحوم میرزای بزرگ(رضوان الله علیه) صاحب فتوای حرمت تنباکو[35] گذشته از مقام علمی, وقتی آن فتوا را داد و قداستی هم داشت مورد اجلال و تکریم مراجع بعدی شد. سالیان متمادی سعی میکردند که رساله مرحوم میرزای بزرگ, اصل باشد و بزرگان و فقهای نجف(رضوان الله علیهم اجمعین) روی آن حاشیه داشته باشند که بعدها کم کم برای خودشان هم رساله نوشتند. در قم هم مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) چنین بودند. فاصله مرحوم آقای بروجردی با مراجع بعدی تقریباً سی سال بود که اینها به منزله فرزندان او بودند. مرحوم امام(رضوان الله علیه) درس آقای بروجردی شرکت میکردند, مرحوم آقای گلپایگانی(رضوان الله علیه) درس ایشان شرکت میکردند, غالب اساتید ما درس مرحوم آقای بروجردی شرکت میکردند، البته آخرها دیگر حضوری نداشتند. فاصله مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) با مراجع بعدی تقریباً سی سال بود، او از قدما و شاگردان مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) بود. مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) که رحلت کردند، سالیان متمادی رساله ایشان اصل بود و بعد از ایشان دیگران بر آن حواشی داشتند. مرحوم میرزای بزرگ(رضوان الله علیه) که رحلت کرد، مرحوم حاج سید اسماعیل صدر, مرحوم آخوند خراسانی, مرحوم حاج میرزا خلیل تهرانی, مرحوم حاج سید محمد کاظم یزدی صاحب عروه, مرحوم آقا شیخ محمدتقی نجفی, مرحوم آقا شیخ محمدعلی(ثقة الاسلام) نجفی اینها جزء مشایخ بزرگوار نجف بودند که براساس فرمایش میرزای بزرگ, رساله ایشان را اصل قرار میدادند و بر آن حاشیه میزدند. فرمایش مرحوم میرزای بزرگ در متن مجمعالرسائلی که چاپ شد صفحه 462 این است.
«مسئلةٌ» تیر هوایی, ترقّه زدن و اتلاف مال لهو است و حرام; بلکه ساختن و بیع و شراء و اعانت بر آنها تماماً حرام است. این همان غائله سنّت سیّئه چهارشنبه سوری است که تماماً حرام است و اگر جایی را بسوزانند آنکه آتش زده است آنها را ضامن است. این فتوای آن بزرگ و بزرگوارانی که حالا فرمایش مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم آقا سیّد محمدکاظم یزدی و همه آنها به دنبال آن حاشیه زدند. این سنّت سیّئه را همه علما و بزرگواران باید طوری عاقلانه هم به فرزندان خودشان, جامعه، آموزش و پرورش و دیگران بگویند که یک راه مذمومی است که بر خلاف عقل، نقل و شریعت است و آسیبرسانی است و یک سنّت بسیار پلید و زشتی است که ـ انشاءالله ـ سعی کنیم این را از دودمان نظام اسلامی برطرف کنیم.
[1]غافر/سوره40، آیه11.
[2]غافر/سوره40، آیه11.
[3]انعام/سوره6، آیه93.
[4]بقره/سوره2، آیه90.
[5]مائده/سوره5، آیه33.
[6]نساء/سوره4، آیه56.
[7]دخان/سوره44، آیه35.
[8]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص203، ط اسلامی.
[9]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص146.
[10]دخان/سوره44، آیه56.
[11]سوره أعلی، آیه13.
[12]صافات/سوره37، آیه46.
[13]محمد/سوره47، آیه15.
[14]صافات/سوره37، آیه47.
[15]تفسیرالتبیان، الشیخ الطوسی، ج6، ص364. «المشاجرة لتداخل بعض الکلام فی بعض کتداخل ورق الشجر».
[16]اعراف/سوره7، آیه38.
[17]صافات/سوره37، آیه42.
[18]مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین البطریحی، ج4، ص298. «النُّزُلُ بضمتین ما یعد للضیف النازل علی الشخص من الطعام و الشراب».
[19]یوسف/سوره12، آیه31.
[20]غاشیه/سوره88، آیه7.
[21]غاشیه/سوره88، آیه6.
[22]دخان/سوره44، آیه44.
[23]مطففین/سوره83، آیه22.
[24]مطففین/سوره83، آیه26.
[25]مطففین/سوره83، آیه26.
[26]مطففین/سوره83، آیه27.
[27]مطففین/سوره83، آیه28.
[28]واقعه/سوره56، آیه7.
[29]واقعه/سوره56، آیه88.
[30]مطففین/سوره83، آیه18.
[31]واقعه/سوره56، آیه9.
[32]واقعه/سوره56، آیه8.
[33]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص338. «و لو لم یوجد فی القرآن آیة غیر هذه الآیة فی ذم التقلید لکفی».
[34]شرح الاشارات و التبیهات، ج1، ص217.
[35]مقالات، جمعی از نویسندگان، ج1، ص362. «بسمالله الرحمن الرحیم، الیوم استعمال تنباکو و توتون بِأَی نحوٍ کان در حکم محاربه با امام زمان(علیهالسلام) است. حرره الاقل محمدحسن الحسینی».
تاکنون نظری ثبت نشده است