- 624
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 24 تا 29 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 24 تا 29 سوره زمر"
- تصویری از مواجهه کافر با عذاب و قابل قیاس نبون آن با مؤمن؛
- مطابقت جزای اُخروی با اعمال انسان در دنیا
- سنّت الهی بودن بازگشت اعمال انسان به خودش.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ قیلَ لِلظّالِمینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ(24) کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ(25) فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ(27) قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ(28) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29)﴾
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد و درباره اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق سخن دارد، در سطوح گوناگون آیات آن نازل شده است، بخشی مربوط به آن مطالب بسیار بلند است که اگر کسی صاحبِ نظری بود، اهل دقت بود از آن آیات استفاده کند، بخشی هم نفع آن برای همه مردم است.
تصویری از مواجهه کافر با عذاب و قابل قیاس نبون آن با مؤمن
بعد از اینکه فرمود: انسان یا زنده است یا مرده، یا مؤمن است یا کافر، یا عالم است یا جاهل، یا بیناست یا نابینا، یا ظِلّ است یا حرور، میفرماید: آنها که مؤمن هستند و «فی روح و ریحان« هستند و کسی که کافر است، چون با دست و پای بسته وارد میشود، میخواهد با صورت خود جلوی عذاب را بگیرد، چون انسان با دست و پا جلوی سوختن صورتش را میگیرد، اما وقتی دست و پای او بسته باشد: ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾؛ [1]با صورت خود از بدن دفاع میکند: ﴿یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ اگر دست و پای او باز باشد، با دست خود جلوی عذاب را میگیرد که به صورت او نخورد، اما وقتی دست و پایش بسته است، ﴿مُقَرَّنینَ فِی اْلأَصْفادِ﴾ [2]باشد، با «وجه» خود جلوی عذاب را میگیرد. اگر منظور از «وجه»، کلّ هویت بدن باشد؛ یعنی این شخص با تمام هویت دارد از عذاب جلوگیری میکند. این شخص، مساوی با کسی که مؤمن است و در ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ [3]است، مساوی نیست، چون آن ضلعاش محذوف است.
مطابقت جزای اُخروی با اعمال انسان در دنیا
بعد میفرماید این همان است که شما عمل کردید: ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾؛ نه «بما کنتم تکسبون»؛ یعنی آنچه را شما میبینید، عین عمل شماست، نه «بما کنتم تکسبون». اگر در آیاتی دارد که ﴿سَیُجزَونَ مَا کَانوا یَعمَلُونَ﴾ [4]و مانند آن مطابق بر همین آیه خواهد بود. آنجایی هم که میفرماید: «یجزون بما کانوا»؛ معنای آن این نیست که جزا غیر از عمل است. آنجاها که دارد «یجزون ما کانوا یعملون»؛ یعنی جزا عین عمل است، اینجا هم میفرماید عین کارتان را دارید میچشید. معلوم میشود این کارهای ما ظاهری دارد که انسان به حسب ظاهر آن را میبیند، باطنی دارد که باطن آن همان سَم و مهلک است: ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾.
سنّت الهی بودن بازگشت اعمال انسان به خودش
بعد میفرماید که این یک سنّت الهی است، این طور نیست که مخصوص جامعه کنونی باشد: ﴿کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾؛ قبل از کفار و مشرکان حجاز، کافران و مشرکانی هم بودند که در زمان انبیای گذشته به سر میبردند: ﴿فَأَتاهُمُ الْعَذابُ﴾ اما ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾، چون محدوده دید اینها بسته است، راه های غیبی را اصلاً نمیبینند، چون راه های غیبی را نمیبینند، «یأتیه الموت من مأمنه»؛ از همان راهی که فکر میکند مصون است، از همان راه آسیب وارد میشود، از راهی که هرگز فکر نمیکردند از آن راه آسیب میبینند، گرفتار میشوند: ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾؛ چه اینکه در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که منافقون خودشان را فریب میدهند: ﴿وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ﴾؛[5]چون انسان نمیداند که هیچ ممکن نیست کسی بتواند نسبت به دیگری بد کند «الا بالعرض»، تصمیمی که میگیرد مثل سمّ مهلک است، اراده تصمیم و نیت سوء و کار بدی که دارد انجام میدهد، در درجه اول محدوده خود را آسیب میرساند؛ این مثل کسی است که در درون منزل خود کَنیفی بدبو بکَند، آن وقت عابران کوچه و کوی و برزن که ردّ میشوند، بوی کَنیف گاهی به آنها هم آسیب میرساند، وگرنه هیچ ممکن نیست، کسی در حق دیگری کار خوب بکند و هیچ هم ممکن نیست کسی در حق دیگری کار بد بکند، بلکه تمام کارها در درجه اول در حیطه هویّت خود آدم انجام میشود. این «لام» ﴿لأَنْفُسِکُمْ﴾، «لام» اختصاص است که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت، فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾؛[6]این طور نیست که آن «لام» اول، «لام» انتفاع باشد، تا این «لام» دوم در ﴿فَلَها﴾، «لام» مشاکله باشد، وگرنه باید میفرمود، «و ان أسأتم فعلیها»؛ پس آن «لام» اول، «لام» انتفاع نیست، بلکه «لام» اختصاص است، چون «لام» اول، «لام» اختصاص است، «لام» دوم هم «لام» اختصاص است؛ یعنی عمل، عامل را رها نمیکند. حالا اگر کسی در درون منزل خود گُل و رَیاحینی کاشت و کشت کرد، تمام برکاتش نصیب اوست؛ البته گاهی هم نسیمی میوزد و شامه دیگری را معطر میکند، یا اگر فاضلابی در درون منزل خود کَند، تمام بوی بد او نسبت به خود اوست، گاهی هم ممکن است در اثر وزش باد رهگذری را متأثر کند. پس هر کار خیری که انسان انجام میدهد، در درجه اول برای خودش است، برای اینکه نیت خود، قلب خود، اخلاص خودش را بالا برده، جزای خودش را گرفته، آثار آن به دیگری میرسد به نحو ضعیف که «لام»، «لام» اختصاص است: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، نه «فعلیها». اگر «لام» اول، «لام» انتفاع بود، در جمله دوم باید میفرمود: «و إن أسأتم فعلیها» و اگر گفته شد ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾ معلوم میشود «لام» اول، «لام» اختصاص است، «لام» دوم هم همین طور است؛ لذا فرمود: ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾ و شما نمیدانید که چه کار کردید، قبل از شما گروهی بودند که این کار را میکردند؛ ﴿فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾ که گذشته است و قبل از شما بود، اما ﴿وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ﴾؛ عذاب قیامت، بزرگ تر از عذاب دنیاست. در عذاب دنیا راه برای نجات هست؛ اگر حریقی در خانه آدم اتفاق بیفتد، آدم بیرون میرود و محفوظ میشود؛ اگر به جامه آدم اصابت کرده است، لباس را از بَر میکَند و راحت میشود؛ اگر به بدن انسان اصابت کرد، میمیرد و راحت میشود، دیگر بعد از مرگ سوخت و سوزی که نیست؛ اما عذاب آخرت این طور نیست که آدم نجات پیدا کند. اگر ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ [7]شد، ﴿تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ [8]شده، او چه کند؟ راه برای فرار ندارد، آنجا مرگ هم نیست که انسان بمیرد و راحت بشود، این معذّبین در دوزخ چه نالهها میکنند، از مسئولین دوزخ میپرسند از خدای خود بخواه که ما را از بین ببرد: ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾؛ [9]از خدایت بخواه که ما را از بین ببرد تا ما راحت شویم؛ ولی مرگی آنجا نیست. بنابراین چنین چیزی است به نام آخرت؛ لذا فرمود: ﴿عَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ﴾، اگر اینها بفهمند.
بیآن مطالب عمیق در قرآن و قابل فهم شدن آن با مَثَل
بعد میفرماید ما در قرآن همه مطالب ما عقلی و اوج گرفته را بیان کردیم؛ نظیر آن سه تا قیاس استثنایی که از آیه 23 این سوره استفاده میشود؛ ولی همه آیات این طور نیست، ما این قرآن را برای همه مردم نازل کردیم؛ لذا آن مطالب عقلی را در قالب مَثَل برای توده مردم قابل فهم میکنیم، آن حقیقت را با مَثَل و داستان رقیق میکنیم و در اختیار مردم قرار میدهیم. اینکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾،[10]یا در این آیه میفرماید ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾، برای اینکه همه مردم که جزء حکما و فقها و علمای درس خوانده نیستند؛ لذا هیچ مطلبی در قرآن نیست که قابل فهم برای سادهترین عضو جامعه نباشد، اما آیات فراوانی است که برای حکما هم به سختی قابل درک نیست. همان مطلب عمیق را قرآن کریم به صورت یک مَثَل ساده ذکر میکند تا توده مردم بفهمند. پس بین این دو مطلب فرق است: یکی اینکه در قرآن آیاتی است که بسیاری از خواص به آسانی نمیفهمند، یکی اینکه هیچ مطلبی در قرآن نیست که توده مردم نفهمند؛ زیرا مضمون همان آیات «صعب المنال» به صورت یک مَثل و داستان رقیق میشود، تا همه بفهمند.
برهان تمانع در آیه نمونهای از مطلب عمیق علمی و سختی فهم آن
این برهان عمیق تمانع که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بود و گذشت، بسیاری از متکلمین در آن ماندهاند، برخی از حکما در آن ماندهاند و چون از حلّ آن عاجز شدند، این برهان تمانع را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند؛ حالا آن آیه دقیق سوره «انبیاء» را به صورت یک مَثلِ سادهِ عادی در همین سورهٴ مبارکهٴ «زمر» مطرح کردند. آیه 22 سوره مبارکه «انبیاء» این بود که اگر بیش از یک خدا در عالم باشد ـ این علیه مشرکان استدلال شده ـ این عالم متلاشی میشود، نظم عالم به هم میخورد: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ «لکن التالی باطل فالمقدم مثله»، بطلان تالی در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» است که قبلاً بحث آن گذشت که فرمود: شما کلّ عالم را بررسی کنید، غیر از نظم چیز دیگر نمیبینید: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾؛ [11]دو بار، سه بار، چند بار عالم را نگاه کنید، میبینید که منظم است. الآن اگر کسی یک حساب دقیق داشته باشد، میتواند خسوف و کسوف هزار سال قبل را بررسی کند و هزار سال بعد را هم بررسی کند، این قدر عالم منظم است، پس نظم در عالم هست. قرآن میفرماید اگر دو خدا در عالم بود، نظم به هم میخورد، چرا؟ برای اینکه هر کدام با یک علم و اراده خاصی میخواهند عالم را اداره کنند. بسیاری از اهل کلام و گروهی از اهل حکمت که حلّ این آیه برای آنها دشوار بود، گفتند چه عیب دارد، این دو تا خدا که عالم هستند، جاهل نیستند، غرض و هوس و جاه هم که ندارند، هر دو برابر با آنچه مصلحت است عالم را اداره کنند، برابر آنچه حق است عالم را اداره کنند؟ برای آنها درک این مطلب که برهان تمانع است، بسیار سخت بود؛ لذا در حلّ این آیه به برهان «توارد علّتین» تمسک کردند و گفتند اگر هر کدام از اینها علت تامّه باشد، دو علت بر معلول واحد است و این «توارد علّتین»، معنای آن این است که این معلول به هر کدام از اینها محتاج است، چون معلول اینهاست و از هر کدام اینها هم بی نیاز است، چون احتیاج آن به دیگری حل میشود، این میشود تناقض، چون توارد دو علت مستقل بر معلول واحد مستحیل است. این گروه برهان تمانع را به توارد برگرداندند؛ غافل از اینکه اینها دو تا خدا را، مثل دو تا پیغمبر است خیال کردند، واقعیتی هست، مصلحتی هست، یک «نفس الامری» هست که دو تا خدا کار خود را برابر آن واقع و «نفس الامر» و مصلحت انجام می دهند. اگر دو تا خدا باشد ـ معاذ الله ـ دو تا خداست و بعد عدم محض، دیگر «ما هو الواقعی» در کار نیست، مصلحتی در کار نیست، «نفس الأمری» در کار نیست، چون همه آنها ممکنات هستند و مخلوق، همینها هستند اگر دو خدا باشد ـ معاذ الله ـ یکی «الف» و یکی «باء»، چون صفات اینها عین ذات اینهاست، «الف» غیر «باء» است، «باء» غیر «الف» است؛ پس علم «الف»، غیر از علم «باء» است، اراده «الف» غیر از اراده «باء» است، حتماً دو تا علم است، حتماً دو تا اراده است، حتماً دو تا تصمیم است الا و لابد دو اراده است و وقتی با دو اراده عالم بخواهد خلق شود فساد میشود، چون یکی این طور اراده میکند، دیگری آن طور اراده میکند؛ اینها مثل دو تا پیغمبر نیستند که کارهای آنها هم برابر با یک نظم واقعی به نام «نفس الامر» انجام دهند، اینها دو تا خدا هستند، چون دو تا خدا هستند، غیر از اینها عدم محض است، هیچ چیز نیست؛ حالا تازه میخواهد خلق کند، چون «الف» خداست و علم او عین ذات اوست، «باء» خداست و علم او عین ذات اوست و این دو تا غیر هم هستند، پس دو تا علم است غیر هم، دو تا اراده است غیر هم؛ آن وقت با یک علم، جهان این طور اراده میشود و با علم دیگر، جهان طور دیگری اراده میشود؛ لذا ممکن نیست دو خدا بخواهند عالم را بیافرینند به عنوان «کان» تامّه و عالم آفریده را تدبیر کنند به عنوان «کان» ناقصه؛ مگر اینکه به فساد منتهی میشود؛ این نتیجه. در بیانات حضرت سید الشهداء(سلام الله) در دعای «عرفه» به «کان» تامّه هم اشاره کرد فرمود: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتَا»؛ [12]این «تَفَطَّرَتَا» نشان میدهد که اصل عالم از بین میرود اگر یک مقدار حالا چون چندین بار در طی بحث ها این آیه سورهٴ مبارکه مطرح شد، شاید مقداری تناول آن دشوار نباشد، وگرنه شما به کتاب های کلامی مراجعه کنید، میبینید که عدهای جدّاً اشکال داشتند، مشکل آنها بود و این را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند.
حلّ برهان تمانع به تمثیل دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد
همین معنای دقیق فلسفی را در آیه محل بحث ـ سورهٴ مبارکهٴ «زمر» ـ به صورت یک داستان ذکر کرده و فرمود: شما که مشرک هستید و میگویید عالم را چند خدا دارد اداره میکند؛ اگر شما کارگری را فرض کنید که فقط یک کارفرما دارد مدیر و مدبّر و عاقل و یک کارگر دیگر داشته باشید که چندتا کارفرمایِ شریکِ متشاکسِ ناسازگار با هم و مختلف با هم داشته باشد، وضع اینها یک گونه است؟ آن کارگری که فقط یک کارفرما دارد که مدیر و مدبر است، وضع او منظم است؛ اما آن کارگر دیگر که چند تا کارفرما دارد که با هم اختلاف دارند و متشاکس و ناسازگار با هم هستند و هر کدام یک حرف تازه میزنند، وضع آن با وضع این فرق میکند یا نمیکند؟! یقیناً فرق میکند. آن کارگری که یک کارفرمای مدیر و مدبر دارد، راحت است و کار او منظم است، اما آنکه دو کارفرمای ناسازگار دارد و هر کدام یک اراده خاصی دارند، وضع او پریشان است، معلوم نیست که باید این کار را کند یا آن کار را کند. چطور ذات اقدس الهی آن برهان دقیق فلسفی سورهٴ «انبیاء» را به صورت یک مَثَل درآورده و فرمود که اگر دو تا کارفرما داشته باشد که اینها متشاکس هستند.
ناتمامی نقض مثال دو کارفرمای ناسازگار با عادل بودن دو خدا
حالا «فان قلت» متشاکس نباشند، عادل باشند، میفرماید این با آن ممثّل ما یکسان نیست ما میخواهیم توحید را معنا کنیم، ما نمیخواهیم بگوییم که اگر دو تا پیغمبر باشند چه میشود، دو تا امام باشند چه میشود؟ بله دو تا امام باشند، دو تا پیغمبر باشد، میتوانند با هم بسازند؛ برای اینکه دو تا پیغمبر برابر یک وحی دارند عمل میکنند، دو تا امام برابر دستور یک خدا عمل میکنند. بله اگر دو تا امام باشد، دو تا پیغمبر باشد، یک امام و یک پیغمبر باشد و بخواهند جامعه را اداره کنند مشکلی نیست. اما دو تا خدا چون دو تا ذات است، یک؛ علم هر کدام هم عین ذات آنهاست، دو؛ پس دو علم و دو اراده است و ناسازگار و مختلف، هر دو برابر یک واقعیت، آن وقت ما واقعیتی نداریم.
پرسش: ؟پاسخ: البته اگر فرض شود که ما دو تا پیغمبر داریم؛ نظیر حضرت ابراهیم و حضرت لوط که تابع او بودند، اینها برابر دستور «الله» عمل میکنند، چون یک خداست که فرمان میدهد. غرض این است که امکان دارد دوتا پیغمبر، دوتا معصوم برابر با «ما هو الواقع» عمل کنند حالا اگر نشد، مطلب دیگر است. بنابراین در برابر مردم تصمیم گیرنده پیغمبر است؛ اما گر دوتا باشند هر دو هم معصوم باشند و برابر با «ما هو الله» عمل کنند که محال نیست، نشد یک مطلب تاریخی است، ما هم میگوییم نشد و أحدی هم این طور نبود، اما اگر کسی؛ نظیر لوط و ابراهیم بود، هر دو پیغمبر بودند، انبیا بودند، همه برابر «ما هو الوحی» عمل میکردند. اگر چند تا پیغمبر باشد؛ نظیر زمان رجعت که همین طور است، وقتی حضرت ظهور کرد، ائمه هم ظهور میکنند، اما برابر یک دستور عمل میکنند این طور نیست که هر کدام یک دستور خاصی داشته باشند. درباره ائمه در مسئله رجعت و مانند آن، اگر چند معصوم حضور داشته باشند برابر با «ما هو امر الله» عمل میکنند، این ممکن است؛ اما در برابر خدا ما بگوییم که دو تا خدا باشد؛ ولی برابر با «ما هو الواقع» عمل کنند، «هو الواقعی» ما نداریم، چون هر چه در جهان هست، تابع «الله» است و علم و اراده «الله» هم عین ذات اوست، اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات است، دو تا علم که فسادآور است؛ لذا مَثلی که خدا ذکر میکند، میفرماید: برابر توحید اگر ما بخواهیم مَثلی ذکر کنیم، چون یک خداست و یک نظام، مثل آن است که یک کارفرمای عاقل مدیر مدبّر، با کارگری داشته باشد که تحت فرمان اوست، وضع او منظم است؛ ولی اگر دو خدا باشد مثل آن است که دو تا کارفرمای ناسازگار و متشاکس، چرا متشاکس؟ برای اینکه اگر دو تا خدا شدند الاّ و لابدّ متشاکس است. «الف» یک خداست، «باء» یک خداست، «الف» غیر «باء» است، «باء» غیر «الف» است، وصف اینها هم عین ذات اینهاست، چون ذات ها فرق میکند، وصفِ علم هم عین ذات است؛ پس علم ها فرق میکند؛ ارادهها فرق میکند؛ لذا فرمود آنچه در سوره «انبیاء» ما گفتیم: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛[13]همان را بخواهیم رقیق کنیم که توده مردم بفهمند، میگوییم بیش از یک خدا در عالم نیست، مثل اینکه اگر دو کارفرمای متشاکسِ ناسازگار بخواهند یک کارگر را اداره کنند، اوضاع به هم میخورد؛ اما وقتی یک کارفرمای مدیر مدبّر بخواهد آن کارگر را اداره کند، اوضاع به هم نمیخورد. این است که آن مطلب دقیق را که بسیاری از متکلمین و حکما آن را به سختی می فهمند، طرزی بیان کرده که همه میفهمند.
در اینجا فرمود ما برای هر مطلبی مثالی زدیم: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ﴾ اما ﴿مُتَشاکِسُونَ﴾ ناسازگارند، دیگر نمیشود گفت که «فإن قلت» که دو تا شریک باشند هر دو سازگار، اگر هر دو سازگار باشند که با ممثَّل هماهنگ نیست: ﴿وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ﴾؛ شکر خدا که این مطلب عقلی با یک زبان خوبی بیان شد، عربی هم است. یک بیان نورانی از امام باقر(سلام الله علیه) هست که عربی مبین را عربی مبین گفتند، برای اینکه این زبان «یُبِینُ الاَلسُنَ وَ لا تُبِینُهُ الأَلسُنُ»؛ [14]عربی آن قدرت را دارد که سایر زبان ها را ترجمه کند، اما سایر زبان ها آن هنر را ندارند که لطایف عربی را خوب ترجمه کنند: ﴿بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ﴾. بنابراین آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمد به این صورت بیان شد.
امکان تشخیص إقبال و إدبار قلب با خستگی بدن
اما درباره اینکه قلب گاهی إدبار دارد، گاهی إقبال دارد و همه ما موظف هستیم مواظب قلب خود باشیم. اینکه در بیان حضرت امیر(علیه السلام) در بحث قبل نقل شد که حضرت فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض».[15]ما بین اقبال و ادربارِ قلب با خستگی بدن کاملاً فرق میگذاریم؛ اگر کسی قلب شناس باشد و مراقب قلب خود باشد، میداند که به نماز شب علاقه مند است، منتها حالا چون خسته است خوابش برد، این غیر از آن است که حوصله نماز شب نداشته باشد، علاقه نداشته باشد. در آن جا حضرت فرمود: قلب گاهی اقبال دارد، گاهی إدبار، فرمود آنجا که قلب حال ندارد، فعلاً علاقه ندارد، آن را تحمیل نکنید، اگر تحمیل کردید ممکن است که از واجب ها هم باز بماند: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض».
یک بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شد که همان بیان برای مؤمنین هم هست آن بیانی که درباره حضرت هست، فرمود که «تَنَامُ عَینِی وَ لا تَنَامُ قَلبی» که ابو رافع و دیگران در مسافرتی خواستند حضرت را آزمایش کنند و او در حال استراحت بود، این شخص کنار درختی رفته و شاخه درخت را تکان داد و مقداری سر و صدا کرد تا بشکند، بعد حضرت فرمود: چه میکنی؟ عرض کرد میخواهم ببینم که شما در عالم خواب میبینید یا نه؟ فرمود: خیال کردی وقتی که چشم من میخوابد، قلب من هم میخوابد: «تَنَامُ عَینِی وَ لا تَنَامُ قَلبی»؛ [16]این قلب هرگز نمیخوابد. مشابه این تعبیر درباره مؤمن هم آمده؛ منتها در درجه ضعیفتر که فرمود: مؤمن میخوابد؛ ولی قلب او نمیخوابد. قلب که روح مجرد است البته خواب ندارد. خواب قلب، غفلت است؛ همان دعای روز اول ماه مبارک رمضان که این است: «وَ نَبِّهنِی عَن نَومَةِ الغَافِلِین»؛[17]خدایا ما را از خواب غفلت بیدار کن! غفلت، خواب قلب است؛ سهو و نسیان، خواب قلب است؛ جهل علمی و جهالت عملی، خواب قلب است. حضرت فرمود: مؤمن کسی است که قلب او نمیخوابد، اگر او مواظب قلب باشد، کاملاً می تواند تشخیص بدهد که این حالت بی رغبتی به نماز شب، آیا إدبار قلب است یا خستگی بدن.
سرّ تفاوت تعبیر در «ذکر» با مضاف «نعمت» و حذف آن
مطلب بعدی آن است که نهایت هدف والا همان «ذکر الله» است که در بخش هایی از این آیات آمده. درباره بنی اسرائیل سخن خدا این است که ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾؛ [18]درباره امت اسلامی دارد که ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ خیلی فرق است که انسان به یاد نعمت باشد و شاکر یا به یاد «ولی نعمت» باشد و محبّ. اگر به یاد نعمت بود «شکر نعمت نعمتت افزون کند»؛ اگر به یاد «ولی نعمت» بود، خودت را افزون میکند؛ یعنی بالا میآیی. اینکه فرمود: ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ [19]نه «لأزیدنّ نعمتکم»، ما شما را بالا میآوریم، وقتی شما را بالا آوردیم، درجات ایمانی شما بالا میآید، دیگر «لام» محذوف نیست که ما بگوییم آیه سوره «انفال» با آیه سوره «آلعمران» یکی است، نه خیر، دو تاست و کاملاً فرق دارد، در یک جا فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ [20]یک جا فرمود: ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾؛ [21]نه اینکه «لام» محذوف است. وقتی انسان بالا آمد با خودِ درجه یکسان میشود، با خودِ درجه متّحد میشود، میشود: ﴿فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ﴾، [22]نه «له». اگر گفتند: «خویش را تأویل کن نی ذکر را»؛ برای همین است که چرا ما بگوییم «له روحٌ»؟ چرا بگوییم «لام» محذوف است؟ اگر کسی مقرّب بود، خودش روح و ریحان است، ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را هم که دارد.
بنابراین اینکه در خیلی از آیات، اخیراً سخن از «ذکر الله» است، نه «ذکر نعمت الله»، از باب حذف مضاف نیست، آنها که به یاد خدا هستند، همه نعمت را از خدا میدانند؛ ولی در محدوده نعمت حرکت نمیکنند، به سراغ «ولی نعمت» میروند؛ لذا در این قسمت فرمود که: ﴿إِلى ذِکْرِ اللّهِ﴾.
تشبیه قرآن به زمین «غیر ذی زرع» در قابلیت نداشتن راهیابی کجی در آن
درباره قرآن هم فرمود ما قرآن را فرستادیم ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾، ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾؛ یعنی انحراف و اعوجاج و کجی در آن نیست، یک؛ همه جمع شوند بخواهند آن را به لحاظ علمی کج کنند، این هم نمیشود، دو.
﴿رَبَّنا إِنّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾[23] در آنجا گذشت که ما یک زمین «موات» داریم، یک زمین «بایر» داریم، یک زمین «لم یُزرع» داریم و یک زمین غیر ذی زرع که این چهارمی با همه آنها فرق میکند. موات را میشود احیا کرد، بایر را که کشت شده بود، الآن قدری آب و کود کم دارد میشود این را دائر کرد؛ ولی «غیر ذی زرع» عدمِ ملکه نیست، یعنی اصلاً قابل نیست؛ نظیر سنگلاخ مکه که وجود مبارک حضرت ابراهیم عرض کرد، اینجا که موات نیست تا کسی احیا کند، بایر نیست تا کسی دائر کند، اینجا «غیر ذی زرع» است، نزولات آسمانی که نمیآید؛ در سال ممکن است یکی دو بار در کلّ این سرزمین نَمی از باران بیاید، کلّ آن منطقه هم که سنگلاخ است، اینجا جای کشاورزی نیست؛ ولی هر کاری تو بخواهی میتوانی: ﴿رَبَّنا إِنّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ﴾ موات نه، بائر نه، «لم یزرع» نه، ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾، ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾؛ یعنی با هیچ علاجی قابل کشت نیست.
اینجا هم «غیر ذی عوج» که در این آیه آمده ﴿لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾ که در اول سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است، معلوم میشود این را نمیشود کج کرد، این قابل کج شدن نیست؛ با اختلاف قرائت بخواهی آن را کج کنی، نمیتوانی؛ با اختلاف تفسیر بخواهی کج کنی، نمیتوانی؛ با اختلاف برداشت بخواهی آن را کج کنی، نمیتوانی؛ این شفاف است، این کتاب ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است، نمیشود آن را کاری کرد. آن آهن هایی که به هیچ وجه کج نمیشود را میگویند: ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است. این کتابی نیست که شما بخواهید با تفسیر بد، با قرائت بد، با عصر و مصر و روزگار آن را به هم بزنید؛ کج بپکنید، نه این طور نیست، این ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است؛ نه تنها معوج نیست. در اینجا فرمود که ما این کتاب را فرستادیم، این کتاب ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است؛ بیگانه هر کاری بخواهد بکند، بخواهد مثل این بیاورد، محال است؛ بخواهد اشکالی در آن پیدا کند، محال است؛ شبههای در آن ایجاد کند، محال است؛ اختلاف قرائتی را راهاندازی کند، محال است؛ اصلاً این کتاب عوج پذیر نیست، چنین کتابی است. بنابراین ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾.[24]
[1]یس/سوره36، آیه9.
[2]ابراهیم/سوره14، آیه49.
[3]بقره/سوره2، آیه25.
[4]اعراف/سوره7، آیه180.
[5]بقره/سوره2، آیه9.
[6]اسراء/سوره17، آیه7.
[7]همزه/سوره104، آیه6.
[8]همزه/سوره104، آیه7.
[9]زخرف/سوره43، آیه77.
[10]اسراء/سوره17، آیه89.
[11]ملک/سوره67، آیه3.
[12]تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.
[13]انبیاء/سوره21، آیه22.
[14]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص632، ط اسلامی.
[15]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص219.
[16]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج16، ص333.
[17]مراقبات شهررمضان، محمدالریشهری، ج1، ص182.
[18]بقره/سوره2، آیه40.
[19]ابراهیم/سوره14، آیه7.
[20]انفال/سوره8، آیه4.
[21]آل عمران/سوره3، آیه163.
[22]واقعه/سوره56، آیه88.
[23]ابراهیم/سوره14، آیه37.
[24]فصلت/سوره41، آیه42.
- تصویری از مواجهه کافر با عذاب و قابل قیاس نبون آن با مؤمن؛
- مطابقت جزای اُخروی با اعمال انسان در دنیا
- سنّت الهی بودن بازگشت اعمال انسان به خودش.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ قیلَ لِلظّالِمینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ(24) کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ(25) فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ(27) قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ(28) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29)﴾
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد و درباره اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق سخن دارد، در سطوح گوناگون آیات آن نازل شده است، بخشی مربوط به آن مطالب بسیار بلند است که اگر کسی صاحبِ نظری بود، اهل دقت بود از آن آیات استفاده کند، بخشی هم نفع آن برای همه مردم است.
تصویری از مواجهه کافر با عذاب و قابل قیاس نبون آن با مؤمن
بعد از اینکه فرمود: انسان یا زنده است یا مرده، یا مؤمن است یا کافر، یا عالم است یا جاهل، یا بیناست یا نابینا، یا ظِلّ است یا حرور، میفرماید: آنها که مؤمن هستند و «فی روح و ریحان« هستند و کسی که کافر است، چون با دست و پای بسته وارد میشود، میخواهد با صورت خود جلوی عذاب را بگیرد، چون انسان با دست و پا جلوی سوختن صورتش را میگیرد، اما وقتی دست و پای او بسته باشد: ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾؛ [1]با صورت خود از بدن دفاع میکند: ﴿یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ اگر دست و پای او باز باشد، با دست خود جلوی عذاب را میگیرد که به صورت او نخورد، اما وقتی دست و پایش بسته است، ﴿مُقَرَّنینَ فِی اْلأَصْفادِ﴾ [2]باشد، با «وجه» خود جلوی عذاب را میگیرد. اگر منظور از «وجه»، کلّ هویت بدن باشد؛ یعنی این شخص با تمام هویت دارد از عذاب جلوگیری میکند. این شخص، مساوی با کسی که مؤمن است و در ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ [3]است، مساوی نیست، چون آن ضلعاش محذوف است.
مطابقت جزای اُخروی با اعمال انسان در دنیا
بعد میفرماید این همان است که شما عمل کردید: ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾؛ نه «بما کنتم تکسبون»؛ یعنی آنچه را شما میبینید، عین عمل شماست، نه «بما کنتم تکسبون». اگر در آیاتی دارد که ﴿سَیُجزَونَ مَا کَانوا یَعمَلُونَ﴾ [4]و مانند آن مطابق بر همین آیه خواهد بود. آنجایی هم که میفرماید: «یجزون بما کانوا»؛ معنای آن این نیست که جزا غیر از عمل است. آنجاها که دارد «یجزون ما کانوا یعملون»؛ یعنی جزا عین عمل است، اینجا هم میفرماید عین کارتان را دارید میچشید. معلوم میشود این کارهای ما ظاهری دارد که انسان به حسب ظاهر آن را میبیند، باطنی دارد که باطن آن همان سَم و مهلک است: ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾.
سنّت الهی بودن بازگشت اعمال انسان به خودش
بعد میفرماید که این یک سنّت الهی است، این طور نیست که مخصوص جامعه کنونی باشد: ﴿کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾؛ قبل از کفار و مشرکان حجاز، کافران و مشرکانی هم بودند که در زمان انبیای گذشته به سر میبردند: ﴿فَأَتاهُمُ الْعَذابُ﴾ اما ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾، چون محدوده دید اینها بسته است، راه های غیبی را اصلاً نمیبینند، چون راه های غیبی را نمیبینند، «یأتیه الموت من مأمنه»؛ از همان راهی که فکر میکند مصون است، از همان راه آسیب وارد میشود، از راهی که هرگز فکر نمیکردند از آن راه آسیب میبینند، گرفتار میشوند: ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾؛ چه اینکه در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که منافقون خودشان را فریب میدهند: ﴿وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ﴾؛[5]چون انسان نمیداند که هیچ ممکن نیست کسی بتواند نسبت به دیگری بد کند «الا بالعرض»، تصمیمی که میگیرد مثل سمّ مهلک است، اراده تصمیم و نیت سوء و کار بدی که دارد انجام میدهد، در درجه اول محدوده خود را آسیب میرساند؛ این مثل کسی است که در درون منزل خود کَنیفی بدبو بکَند، آن وقت عابران کوچه و کوی و برزن که ردّ میشوند، بوی کَنیف گاهی به آنها هم آسیب میرساند، وگرنه هیچ ممکن نیست، کسی در حق دیگری کار خوب بکند و هیچ هم ممکن نیست کسی در حق دیگری کار بد بکند، بلکه تمام کارها در درجه اول در حیطه هویّت خود آدم انجام میشود. این «لام» ﴿لأَنْفُسِکُمْ﴾، «لام» اختصاص است که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت، فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾؛[6]این طور نیست که آن «لام» اول، «لام» انتفاع باشد، تا این «لام» دوم در ﴿فَلَها﴾، «لام» مشاکله باشد، وگرنه باید میفرمود، «و ان أسأتم فعلیها»؛ پس آن «لام» اول، «لام» انتفاع نیست، بلکه «لام» اختصاص است، چون «لام» اول، «لام» اختصاص است، «لام» دوم هم «لام» اختصاص است؛ یعنی عمل، عامل را رها نمیکند. حالا اگر کسی در درون منزل خود گُل و رَیاحینی کاشت و کشت کرد، تمام برکاتش نصیب اوست؛ البته گاهی هم نسیمی میوزد و شامه دیگری را معطر میکند، یا اگر فاضلابی در درون منزل خود کَند، تمام بوی بد او نسبت به خود اوست، گاهی هم ممکن است در اثر وزش باد رهگذری را متأثر کند. پس هر کار خیری که انسان انجام میدهد، در درجه اول برای خودش است، برای اینکه نیت خود، قلب خود، اخلاص خودش را بالا برده، جزای خودش را گرفته، آثار آن به دیگری میرسد به نحو ضعیف که «لام»، «لام» اختصاص است: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، نه «فعلیها». اگر «لام» اول، «لام» انتفاع بود، در جمله دوم باید میفرمود: «و إن أسأتم فعلیها» و اگر گفته شد ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾ معلوم میشود «لام» اول، «لام» اختصاص است، «لام» دوم هم همین طور است؛ لذا فرمود: ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾ و شما نمیدانید که چه کار کردید، قبل از شما گروهی بودند که این کار را میکردند؛ ﴿فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾ که گذشته است و قبل از شما بود، اما ﴿وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ﴾؛ عذاب قیامت، بزرگ تر از عذاب دنیاست. در عذاب دنیا راه برای نجات هست؛ اگر حریقی در خانه آدم اتفاق بیفتد، آدم بیرون میرود و محفوظ میشود؛ اگر به جامه آدم اصابت کرده است، لباس را از بَر میکَند و راحت میشود؛ اگر به بدن انسان اصابت کرد، میمیرد و راحت میشود، دیگر بعد از مرگ سوخت و سوزی که نیست؛ اما عذاب آخرت این طور نیست که آدم نجات پیدا کند. اگر ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ [7]شد، ﴿تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ [8]شده، او چه کند؟ راه برای فرار ندارد، آنجا مرگ هم نیست که انسان بمیرد و راحت بشود، این معذّبین در دوزخ چه نالهها میکنند، از مسئولین دوزخ میپرسند از خدای خود بخواه که ما را از بین ببرد: ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾؛ [9]از خدایت بخواه که ما را از بین ببرد تا ما راحت شویم؛ ولی مرگی آنجا نیست. بنابراین چنین چیزی است به نام آخرت؛ لذا فرمود: ﴿عَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ﴾، اگر اینها بفهمند.
بیآن مطالب عمیق در قرآن و قابل فهم شدن آن با مَثَل
بعد میفرماید ما در قرآن همه مطالب ما عقلی و اوج گرفته را بیان کردیم؛ نظیر آن سه تا قیاس استثنایی که از آیه 23 این سوره استفاده میشود؛ ولی همه آیات این طور نیست، ما این قرآن را برای همه مردم نازل کردیم؛ لذا آن مطالب عقلی را در قالب مَثَل برای توده مردم قابل فهم میکنیم، آن حقیقت را با مَثَل و داستان رقیق میکنیم و در اختیار مردم قرار میدهیم. اینکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾،[10]یا در این آیه میفرماید ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾، برای اینکه همه مردم که جزء حکما و فقها و علمای درس خوانده نیستند؛ لذا هیچ مطلبی در قرآن نیست که قابل فهم برای سادهترین عضو جامعه نباشد، اما آیات فراوانی است که برای حکما هم به سختی قابل درک نیست. همان مطلب عمیق را قرآن کریم به صورت یک مَثَل ساده ذکر میکند تا توده مردم بفهمند. پس بین این دو مطلب فرق است: یکی اینکه در قرآن آیاتی است که بسیاری از خواص به آسانی نمیفهمند، یکی اینکه هیچ مطلبی در قرآن نیست که توده مردم نفهمند؛ زیرا مضمون همان آیات «صعب المنال» به صورت یک مَثل و داستان رقیق میشود، تا همه بفهمند.
برهان تمانع در آیه نمونهای از مطلب عمیق علمی و سختی فهم آن
این برهان عمیق تمانع که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بود و گذشت، بسیاری از متکلمین در آن ماندهاند، برخی از حکما در آن ماندهاند و چون از حلّ آن عاجز شدند، این برهان تمانع را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند؛ حالا آن آیه دقیق سوره «انبیاء» را به صورت یک مَثلِ سادهِ عادی در همین سورهٴ مبارکهٴ «زمر» مطرح کردند. آیه 22 سوره مبارکه «انبیاء» این بود که اگر بیش از یک خدا در عالم باشد ـ این علیه مشرکان استدلال شده ـ این عالم متلاشی میشود، نظم عالم به هم میخورد: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ «لکن التالی باطل فالمقدم مثله»، بطلان تالی در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» است که قبلاً بحث آن گذشت که فرمود: شما کلّ عالم را بررسی کنید، غیر از نظم چیز دیگر نمیبینید: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾؛ [11]دو بار، سه بار، چند بار عالم را نگاه کنید، میبینید که منظم است. الآن اگر کسی یک حساب دقیق داشته باشد، میتواند خسوف و کسوف هزار سال قبل را بررسی کند و هزار سال بعد را هم بررسی کند، این قدر عالم منظم است، پس نظم در عالم هست. قرآن میفرماید اگر دو خدا در عالم بود، نظم به هم میخورد، چرا؟ برای اینکه هر کدام با یک علم و اراده خاصی میخواهند عالم را اداره کنند. بسیاری از اهل کلام و گروهی از اهل حکمت که حلّ این آیه برای آنها دشوار بود، گفتند چه عیب دارد، این دو تا خدا که عالم هستند، جاهل نیستند، غرض و هوس و جاه هم که ندارند، هر دو برابر با آنچه مصلحت است عالم را اداره کنند، برابر آنچه حق است عالم را اداره کنند؟ برای آنها درک این مطلب که برهان تمانع است، بسیار سخت بود؛ لذا در حلّ این آیه به برهان «توارد علّتین» تمسک کردند و گفتند اگر هر کدام از اینها علت تامّه باشد، دو علت بر معلول واحد است و این «توارد علّتین»، معنای آن این است که این معلول به هر کدام از اینها محتاج است، چون معلول اینهاست و از هر کدام اینها هم بی نیاز است، چون احتیاج آن به دیگری حل میشود، این میشود تناقض، چون توارد دو علت مستقل بر معلول واحد مستحیل است. این گروه برهان تمانع را به توارد برگرداندند؛ غافل از اینکه اینها دو تا خدا را، مثل دو تا پیغمبر است خیال کردند، واقعیتی هست، مصلحتی هست، یک «نفس الامری» هست که دو تا خدا کار خود را برابر آن واقع و «نفس الامر» و مصلحت انجام می دهند. اگر دو تا خدا باشد ـ معاذ الله ـ دو تا خداست و بعد عدم محض، دیگر «ما هو الواقعی» در کار نیست، مصلحتی در کار نیست، «نفس الأمری» در کار نیست، چون همه آنها ممکنات هستند و مخلوق، همینها هستند اگر دو خدا باشد ـ معاذ الله ـ یکی «الف» و یکی «باء»، چون صفات اینها عین ذات اینهاست، «الف» غیر «باء» است، «باء» غیر «الف» است؛ پس علم «الف»، غیر از علم «باء» است، اراده «الف» غیر از اراده «باء» است، حتماً دو تا علم است، حتماً دو تا اراده است، حتماً دو تا تصمیم است الا و لابد دو اراده است و وقتی با دو اراده عالم بخواهد خلق شود فساد میشود، چون یکی این طور اراده میکند، دیگری آن طور اراده میکند؛ اینها مثل دو تا پیغمبر نیستند که کارهای آنها هم برابر با یک نظم واقعی به نام «نفس الامر» انجام دهند، اینها دو تا خدا هستند، چون دو تا خدا هستند، غیر از اینها عدم محض است، هیچ چیز نیست؛ حالا تازه میخواهد خلق کند، چون «الف» خداست و علم او عین ذات اوست، «باء» خداست و علم او عین ذات اوست و این دو تا غیر هم هستند، پس دو تا علم است غیر هم، دو تا اراده است غیر هم؛ آن وقت با یک علم، جهان این طور اراده میشود و با علم دیگر، جهان طور دیگری اراده میشود؛ لذا ممکن نیست دو خدا بخواهند عالم را بیافرینند به عنوان «کان» تامّه و عالم آفریده را تدبیر کنند به عنوان «کان» ناقصه؛ مگر اینکه به فساد منتهی میشود؛ این نتیجه. در بیانات حضرت سید الشهداء(سلام الله) در دعای «عرفه» به «کان» تامّه هم اشاره کرد فرمود: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتَا»؛ [12]این «تَفَطَّرَتَا» نشان میدهد که اصل عالم از بین میرود اگر یک مقدار حالا چون چندین بار در طی بحث ها این آیه سورهٴ مبارکه مطرح شد، شاید مقداری تناول آن دشوار نباشد، وگرنه شما به کتاب های کلامی مراجعه کنید، میبینید که عدهای جدّاً اشکال داشتند، مشکل آنها بود و این را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند.
حلّ برهان تمانع به تمثیل دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد
همین معنای دقیق فلسفی را در آیه محل بحث ـ سورهٴ مبارکهٴ «زمر» ـ به صورت یک داستان ذکر کرده و فرمود: شما که مشرک هستید و میگویید عالم را چند خدا دارد اداره میکند؛ اگر شما کارگری را فرض کنید که فقط یک کارفرما دارد مدیر و مدبّر و عاقل و یک کارگر دیگر داشته باشید که چندتا کارفرمایِ شریکِ متشاکسِ ناسازگار با هم و مختلف با هم داشته باشد، وضع اینها یک گونه است؟ آن کارگری که فقط یک کارفرما دارد که مدیر و مدبر است، وضع او منظم است؛ اما آن کارگر دیگر که چند تا کارفرما دارد که با هم اختلاف دارند و متشاکس و ناسازگار با هم هستند و هر کدام یک حرف تازه میزنند، وضع آن با وضع این فرق میکند یا نمیکند؟! یقیناً فرق میکند. آن کارگری که یک کارفرمای مدیر و مدبر دارد، راحت است و کار او منظم است، اما آنکه دو کارفرمای ناسازگار دارد و هر کدام یک اراده خاصی دارند، وضع او پریشان است، معلوم نیست که باید این کار را کند یا آن کار را کند. چطور ذات اقدس الهی آن برهان دقیق فلسفی سورهٴ «انبیاء» را به صورت یک مَثَل درآورده و فرمود که اگر دو تا کارفرما داشته باشد که اینها متشاکس هستند.
ناتمامی نقض مثال دو کارفرمای ناسازگار با عادل بودن دو خدا
حالا «فان قلت» متشاکس نباشند، عادل باشند، میفرماید این با آن ممثّل ما یکسان نیست ما میخواهیم توحید را معنا کنیم، ما نمیخواهیم بگوییم که اگر دو تا پیغمبر باشند چه میشود، دو تا امام باشند چه میشود؟ بله دو تا امام باشند، دو تا پیغمبر باشد، میتوانند با هم بسازند؛ برای اینکه دو تا پیغمبر برابر یک وحی دارند عمل میکنند، دو تا امام برابر دستور یک خدا عمل میکنند. بله اگر دو تا امام باشد، دو تا پیغمبر باشد، یک امام و یک پیغمبر باشد و بخواهند جامعه را اداره کنند مشکلی نیست. اما دو تا خدا چون دو تا ذات است، یک؛ علم هر کدام هم عین ذات آنهاست، دو؛ پس دو علم و دو اراده است و ناسازگار و مختلف، هر دو برابر یک واقعیت، آن وقت ما واقعیتی نداریم.
پرسش: ؟پاسخ: البته اگر فرض شود که ما دو تا پیغمبر داریم؛ نظیر حضرت ابراهیم و حضرت لوط که تابع او بودند، اینها برابر دستور «الله» عمل میکنند، چون یک خداست که فرمان میدهد. غرض این است که امکان دارد دوتا پیغمبر، دوتا معصوم برابر با «ما هو الواقع» عمل کنند حالا اگر نشد، مطلب دیگر است. بنابراین در برابر مردم تصمیم گیرنده پیغمبر است؛ اما گر دوتا باشند هر دو هم معصوم باشند و برابر با «ما هو الله» عمل کنند که محال نیست، نشد یک مطلب تاریخی است، ما هم میگوییم نشد و أحدی هم این طور نبود، اما اگر کسی؛ نظیر لوط و ابراهیم بود، هر دو پیغمبر بودند، انبیا بودند، همه برابر «ما هو الوحی» عمل میکردند. اگر چند تا پیغمبر باشد؛ نظیر زمان رجعت که همین طور است، وقتی حضرت ظهور کرد، ائمه هم ظهور میکنند، اما برابر یک دستور عمل میکنند این طور نیست که هر کدام یک دستور خاصی داشته باشند. درباره ائمه در مسئله رجعت و مانند آن، اگر چند معصوم حضور داشته باشند برابر با «ما هو امر الله» عمل میکنند، این ممکن است؛ اما در برابر خدا ما بگوییم که دو تا خدا باشد؛ ولی برابر با «ما هو الواقع» عمل کنند، «هو الواقعی» ما نداریم، چون هر چه در جهان هست، تابع «الله» است و علم و اراده «الله» هم عین ذات اوست، اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات است، دو تا علم که فسادآور است؛ لذا مَثلی که خدا ذکر میکند، میفرماید: برابر توحید اگر ما بخواهیم مَثلی ذکر کنیم، چون یک خداست و یک نظام، مثل آن است که یک کارفرمای عاقل مدیر مدبّر، با کارگری داشته باشد که تحت فرمان اوست، وضع او منظم است؛ ولی اگر دو خدا باشد مثل آن است که دو تا کارفرمای ناسازگار و متشاکس، چرا متشاکس؟ برای اینکه اگر دو تا خدا شدند الاّ و لابدّ متشاکس است. «الف» یک خداست، «باء» یک خداست، «الف» غیر «باء» است، «باء» غیر «الف» است، وصف اینها هم عین ذات اینهاست، چون ذات ها فرق میکند، وصفِ علم هم عین ذات است؛ پس علم ها فرق میکند؛ ارادهها فرق میکند؛ لذا فرمود آنچه در سوره «انبیاء» ما گفتیم: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛[13]همان را بخواهیم رقیق کنیم که توده مردم بفهمند، میگوییم بیش از یک خدا در عالم نیست، مثل اینکه اگر دو کارفرمای متشاکسِ ناسازگار بخواهند یک کارگر را اداره کنند، اوضاع به هم میخورد؛ اما وقتی یک کارفرمای مدیر مدبّر بخواهد آن کارگر را اداره کند، اوضاع به هم نمیخورد. این است که آن مطلب دقیق را که بسیاری از متکلمین و حکما آن را به سختی می فهمند، طرزی بیان کرده که همه میفهمند.
در اینجا فرمود ما برای هر مطلبی مثالی زدیم: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ﴾ اما ﴿مُتَشاکِسُونَ﴾ ناسازگارند، دیگر نمیشود گفت که «فإن قلت» که دو تا شریک باشند هر دو سازگار، اگر هر دو سازگار باشند که با ممثَّل هماهنگ نیست: ﴿وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ﴾؛ شکر خدا که این مطلب عقلی با یک زبان خوبی بیان شد، عربی هم است. یک بیان نورانی از امام باقر(سلام الله علیه) هست که عربی مبین را عربی مبین گفتند، برای اینکه این زبان «یُبِینُ الاَلسُنَ وَ لا تُبِینُهُ الأَلسُنُ»؛ [14]عربی آن قدرت را دارد که سایر زبان ها را ترجمه کند، اما سایر زبان ها آن هنر را ندارند که لطایف عربی را خوب ترجمه کنند: ﴿بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ﴾. بنابراین آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمد به این صورت بیان شد.
امکان تشخیص إقبال و إدبار قلب با خستگی بدن
اما درباره اینکه قلب گاهی إدبار دارد، گاهی إقبال دارد و همه ما موظف هستیم مواظب قلب خود باشیم. اینکه در بیان حضرت امیر(علیه السلام) در بحث قبل نقل شد که حضرت فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض».[15]ما بین اقبال و ادربارِ قلب با خستگی بدن کاملاً فرق میگذاریم؛ اگر کسی قلب شناس باشد و مراقب قلب خود باشد، میداند که به نماز شب علاقه مند است، منتها حالا چون خسته است خوابش برد، این غیر از آن است که حوصله نماز شب نداشته باشد، علاقه نداشته باشد. در آن جا حضرت فرمود: قلب گاهی اقبال دارد، گاهی إدبار، فرمود آنجا که قلب حال ندارد، فعلاً علاقه ندارد، آن را تحمیل نکنید، اگر تحمیل کردید ممکن است که از واجب ها هم باز بماند: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض».
یک بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شد که همان بیان برای مؤمنین هم هست آن بیانی که درباره حضرت هست، فرمود که «تَنَامُ عَینِی وَ لا تَنَامُ قَلبی» که ابو رافع و دیگران در مسافرتی خواستند حضرت را آزمایش کنند و او در حال استراحت بود، این شخص کنار درختی رفته و شاخه درخت را تکان داد و مقداری سر و صدا کرد تا بشکند، بعد حضرت فرمود: چه میکنی؟ عرض کرد میخواهم ببینم که شما در عالم خواب میبینید یا نه؟ فرمود: خیال کردی وقتی که چشم من میخوابد، قلب من هم میخوابد: «تَنَامُ عَینِی وَ لا تَنَامُ قَلبی»؛ [16]این قلب هرگز نمیخوابد. مشابه این تعبیر درباره مؤمن هم آمده؛ منتها در درجه ضعیفتر که فرمود: مؤمن میخوابد؛ ولی قلب او نمیخوابد. قلب که روح مجرد است البته خواب ندارد. خواب قلب، غفلت است؛ همان دعای روز اول ماه مبارک رمضان که این است: «وَ نَبِّهنِی عَن نَومَةِ الغَافِلِین»؛[17]خدایا ما را از خواب غفلت بیدار کن! غفلت، خواب قلب است؛ سهو و نسیان، خواب قلب است؛ جهل علمی و جهالت عملی، خواب قلب است. حضرت فرمود: مؤمن کسی است که قلب او نمیخوابد، اگر او مواظب قلب باشد، کاملاً می تواند تشخیص بدهد که این حالت بی رغبتی به نماز شب، آیا إدبار قلب است یا خستگی بدن.
سرّ تفاوت تعبیر در «ذکر» با مضاف «نعمت» و حذف آن
مطلب بعدی آن است که نهایت هدف والا همان «ذکر الله» است که در بخش هایی از این آیات آمده. درباره بنی اسرائیل سخن خدا این است که ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾؛ [18]درباره امت اسلامی دارد که ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ خیلی فرق است که انسان به یاد نعمت باشد و شاکر یا به یاد «ولی نعمت» باشد و محبّ. اگر به یاد نعمت بود «شکر نعمت نعمتت افزون کند»؛ اگر به یاد «ولی نعمت» بود، خودت را افزون میکند؛ یعنی بالا میآیی. اینکه فرمود: ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ [19]نه «لأزیدنّ نعمتکم»، ما شما را بالا میآوریم، وقتی شما را بالا آوردیم، درجات ایمانی شما بالا میآید، دیگر «لام» محذوف نیست که ما بگوییم آیه سوره «انفال» با آیه سوره «آلعمران» یکی است، نه خیر، دو تاست و کاملاً فرق دارد، در یک جا فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ [20]یک جا فرمود: ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾؛ [21]نه اینکه «لام» محذوف است. وقتی انسان بالا آمد با خودِ درجه یکسان میشود، با خودِ درجه متّحد میشود، میشود: ﴿فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ﴾، [22]نه «له». اگر گفتند: «خویش را تأویل کن نی ذکر را»؛ برای همین است که چرا ما بگوییم «له روحٌ»؟ چرا بگوییم «لام» محذوف است؟ اگر کسی مقرّب بود، خودش روح و ریحان است، ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را هم که دارد.
بنابراین اینکه در خیلی از آیات، اخیراً سخن از «ذکر الله» است، نه «ذکر نعمت الله»، از باب حذف مضاف نیست، آنها که به یاد خدا هستند، همه نعمت را از خدا میدانند؛ ولی در محدوده نعمت حرکت نمیکنند، به سراغ «ولی نعمت» میروند؛ لذا در این قسمت فرمود که: ﴿إِلى ذِکْرِ اللّهِ﴾.
تشبیه قرآن به زمین «غیر ذی زرع» در قابلیت نداشتن راهیابی کجی در آن
درباره قرآن هم فرمود ما قرآن را فرستادیم ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾، ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾؛ یعنی انحراف و اعوجاج و کجی در آن نیست، یک؛ همه جمع شوند بخواهند آن را به لحاظ علمی کج کنند، این هم نمیشود، دو.
﴿رَبَّنا إِنّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾[23] در آنجا گذشت که ما یک زمین «موات» داریم، یک زمین «بایر» داریم، یک زمین «لم یُزرع» داریم و یک زمین غیر ذی زرع که این چهارمی با همه آنها فرق میکند. موات را میشود احیا کرد، بایر را که کشت شده بود، الآن قدری آب و کود کم دارد میشود این را دائر کرد؛ ولی «غیر ذی زرع» عدمِ ملکه نیست، یعنی اصلاً قابل نیست؛ نظیر سنگلاخ مکه که وجود مبارک حضرت ابراهیم عرض کرد، اینجا که موات نیست تا کسی احیا کند، بایر نیست تا کسی دائر کند، اینجا «غیر ذی زرع» است، نزولات آسمانی که نمیآید؛ در سال ممکن است یکی دو بار در کلّ این سرزمین نَمی از باران بیاید، کلّ آن منطقه هم که سنگلاخ است، اینجا جای کشاورزی نیست؛ ولی هر کاری تو بخواهی میتوانی: ﴿رَبَّنا إِنّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ﴾ موات نه، بائر نه، «لم یزرع» نه، ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾، ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾؛ یعنی با هیچ علاجی قابل کشت نیست.
اینجا هم «غیر ذی عوج» که در این آیه آمده ﴿لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾ که در اول سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است، معلوم میشود این را نمیشود کج کرد، این قابل کج شدن نیست؛ با اختلاف قرائت بخواهی آن را کج کنی، نمیتوانی؛ با اختلاف تفسیر بخواهی کج کنی، نمیتوانی؛ با اختلاف برداشت بخواهی آن را کج کنی، نمیتوانی؛ این شفاف است، این کتاب ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است، نمیشود آن را کاری کرد. آن آهن هایی که به هیچ وجه کج نمیشود را میگویند: ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است. این کتابی نیست که شما بخواهید با تفسیر بد، با قرائت بد، با عصر و مصر و روزگار آن را به هم بزنید؛ کج بپکنید، نه این طور نیست، این ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است؛ نه تنها معوج نیست. در اینجا فرمود که ما این کتاب را فرستادیم، این کتاب ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است؛ بیگانه هر کاری بخواهد بکند، بخواهد مثل این بیاورد، محال است؛ بخواهد اشکالی در آن پیدا کند، محال است؛ شبههای در آن ایجاد کند، محال است؛ اختلاف قرائتی را راهاندازی کند، محال است؛ اصلاً این کتاب عوج پذیر نیست، چنین کتابی است. بنابراین ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾.[24]
[1]یس/سوره36، آیه9.
[2]ابراهیم/سوره14، آیه49.
[3]بقره/سوره2، آیه25.
[4]اعراف/سوره7، آیه180.
[5]بقره/سوره2، آیه9.
[6]اسراء/سوره17، آیه7.
[7]همزه/سوره104، آیه6.
[8]همزه/سوره104، آیه7.
[9]زخرف/سوره43، آیه77.
[10]اسراء/سوره17، آیه89.
[11]ملک/سوره67، آیه3.
[12]تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.
[13]انبیاء/سوره21، آیه22.
[14]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص632، ط اسلامی.
[15]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص219.
[16]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج16، ص333.
[17]مراقبات شهررمضان، محمدالریشهری، ج1، ص182.
[18]بقره/سوره2، آیه40.
[19]ابراهیم/سوره14، آیه7.
[20]انفال/سوره8، آیه4.
[21]آل عمران/سوره3، آیه163.
[22]واقعه/سوره56، آیه88.
[23]ابراهیم/سوره14، آیه37.
[24]فصلت/سوره41، آیه42.
تاکنون نظری ثبت نشده است