- 759
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 39 تا 43 سوره نور
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 39 تا 43 سوره نور"
- در قرآن هم مثل ذکر میشود و هم برهان؛
- انسان تشنهٴ کمال است لکن هم در تشخیص کمال اشتباه میکند هم در راه تحصیل کمال؛
- مواظبت در بیداری سبب خوابِ خوب دیدن میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ (39) أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ (40) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ (41) وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ (42) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَاباً ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَاماً فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ وَیَصْرِفُهُ عَن مَن یَشَاءُ یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ (43)﴾
بعد از اینکه آن مطلب عمیق توحیدی را به صورت برهان مشخص فرمود همان مطلب را به صورت دو مَثل تنزّل داد تا در دسترس فهم همه قرار بگیرد اگر این کتابِ الهی برای خواص بود همان مطلب قبلی کافی بود لکن چون ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾[1] است برای همه مردم است هم باید برهان ذکر بشود هم باید به صورت مَثل بیان بشود. مَثل ایمان و مؤمن را بیان فرمود اما مَثل کفر و کافران را با دو بخش تبیین کرد. فرمود اینها تلاش و کوشششان بیثمر است زیرا اینها هم غاویاند هم ضالّ هم بیهدفاند هم راه گُمکردهاند اینها تشنهاند هیچ انسانی بدون عطش نیست انسان تشنهٴ کمال است لکن هم در تشخیص کمال اشتباه میکند هم در راه تحصیل کمال, گمراهی دامنگیرش میشود لذا فرمود این عملهایی که اینها انجام میدهند عبادتهایی که برای بتها میکنند و مانند آن مثل آن است که انسانِ تشنهای به جای اینکه گوش به حرف راهنما بدهد و حرف راهنما را بپذیرد که کوثر کجاست به دنبال تکاثر میرود چون به دنبال تکاثر میرود تمام تلاش و کوشش را در این راه صرف میکند در پایان عمر میبیند عطش همچنان هست و به کمال نرسیده و راه ترمیم هم ندارد برای اینکه تمام توانش را از دست داده است ﴿أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ مرحوم شیخ طوسی و همفکران ایشان این قِیعه را جمع قاع میدانند[2] عدّهای این را مفرد تعبیر کردند[3] نظیر تَمْر و تمره و مانند آن. این سراب را یک انسانِ تشنه, آب میپندارد باید بین این دو تعبیر هماهنگی ایجاد کرد یا هماهنگیِ موجود را یافت یکی اینکه فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَهُ﴾ وقتی که آمد به سراغ آن سراب دوم اینکه ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ اگر این معدوم است چگونه ﴿جَاءَهُ﴾ را تحمل میکند اگر موجود است چگونه ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ را تحمل میکند. جمع بین این دو تعبیر به این است که از نظر مکان خب جای موجودی است کرانه افق است ولی از نظر آب ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ است معدوم است یعنی کسی که از دور کنار افق را به صورت چمنِ سبز میبیند آن مکان موجود است ولی چمنی در کار نیست آبی در کار نیست وقتی به سراغ آن مکان آمد میشود گفت ﴿جَاءَهُ﴾ وقتی آن آب را نمیبیند ﴿لَمْ یَجِدْهُ﴾ میشود خب ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ چرا ﴿وَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ چرا متحیّر نیست آیا این ناظر به آن است که هر مضطرّ تشنهکامی وقتی از هر جا بریده شد و قطع طمع کرد خدا را میبیند ناظر به آن است ـ کما لا یَبعد ـ یا نه در کیفر او ذات اقدس الهی چون سریع الحساب است همانجا حسابش را رسیدگی میکند برخیها را به برزخ و قیامت ارجاع میدهند برخیها را در همان پایان دوران زندگی میگیرند او هم سریع الحساب است و هم صابر است و در فرصت مناسب عِقاب میکند دربارهٴ این گروه سریع الحساب است برای اینکه اینها کافرانی بودند که با داشتن همه راههای هدایت عمداً بیراهه رفتهاند به هر تقدیر این ممکن است که یک انسان مضطرّ وقتی از همه جا بُرید خدا را واقعاً میخواهد چرا دعای مضطرّ مستجاب است ﴿أَمَّن﴾ که بارها ملاحظه فرمودید این «أم», «أم» منطقعه است با آن میم «مَن» کنار هم قرار گرفته ادغام شد «أم» منطقعه به معنی «بل» هست یعنی آنها خدا نیستند کسی که مشکل مضطرّ را حل میکند خداست ﴿أمَّن﴾ یعنی «أم مَن» ﴿یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ﴾[4] او خداست خب اگر کسی مضطرّ شد واقعاً خدا را مشاهده میکند برای اینکه بالأخره این عالَم حقیقتی دارد یا ندارد کسی هست که بر کلّ عالَم مسلّط باشد یا نه این شخصی که در قعر دریا افتاده و تمام راههای نجات بسته است این ناامید نیست چرا برای اینکه در آن حال مییابد آن کسی که دریا را آفریده قادر بر دریاست در آن حال خدا را مشاهده میکند یا باور میکند لذا در آن حال فقط خدا را میخواند و خدا هم دعای موحّد را مستجاب میکند اینکه فرمود: ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ برای آن است که او مضطرّ است تشنه است از همه وسایل محروم شده آنگاه خدا را مشاهده میکند بله خدا را مشاهده میکند لکن دیگر حتی فرصت «یا الله» گفتن هم ندارد تمام دشواریها برای کفار این است که در آن پایان خدا را حق را توحید را درک میکنند میفهمند ولی نمیتوانند ایمان بیاورند یعنی بین ما و عمل, اراده فاصله است (یک) و این اراده تا زمان حیات است (دو) وقتی مرگ رسید بین ما و کشف حقیقت فاصلهای نیست خیلی از حقایق را ما بعد از مرگ میفهمیم تمام محرومیّت این است که انسان در قیامت حق برای او روشن میشود ولی نه میتواند توبه کند نه میتواند ایمان بیاورد چون «إنّ الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[5] همه ما در دوران زندگی خواب دیدن را تجربه کردیم وقتی بیدار شدیم میگوییم ای کاش فلان مطلب را از فلان شخصی که در عالَم رؤیا دیدیم سؤال میکردیم این چنین نیست که در عالَم رؤیا سؤال در اختیار ما باشد سؤال در اختیار عقاید و مَلکات قبلی ماست.
انسان باید بیداری را مواظب باشد تا خوابِ خوب ببیند اگر در بیداری مالک حرفهای خود اندیشههای خود و آرای خود و اخلاق خود بود در خواب هم میتواند سؤالهای خوب داشته باشد وگرنه کسی که در بیداری, مالک این عقاید و اخلاق و اعمال نیست بلکه در اختیار نفس مسوّل یا امّار بالسّوء قرار دارد در عالَم خواب هم اینچنین است خیلی از بزرگان را خواب میبیند یا مناظر خوبی خواب میبیند وقتی که بیدار شد میگوید ای کاش من فلان مطلب را میپرسیدم! نمیشود گفت که انسان در عالَم خواب هم مثل عالَم بیداری سؤال در اختیار سائل باشد. خب بنابراین حسرت همین است این شخص, خدا را در آن حال مشاهده میکند ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ اما خدا به عنوان قهّار برای او ظهور میکند به عنوان «اشدّ المعاقبین»[6] ظهور میکند نه ﴿أرْحَمُ الرَّاحِمینَ﴾[7] ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ﴾.
مطلب دیگر اینکه برخیها گرفتار جهلاند و برخیها گرفتار جهالتاند بعضی گرفتار جهلیناند. آنها که گرفتار جهلاند اگر جهلشان جهل بسیط باشد که همان شک است راه درمان باز است ولی اگر جهل مرکّب باشد یعنی ندانند و ندانند که ندانند راه درمانش پیچیده است اگر گذشته از جهلِ علمی گرفتار جهالتِ عملی هم بود یعنی هم در اندیشه مشکل داشت هم در انگیزه, این میشود «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» جهل مرکّب به آسانی درمانپذیر نیست جهالتِ عملی هم وقتی به درازا کشید درمانپذیر نیست اگر جهالتِ عملی با جهلِ علمی کنار هم قرار بگیرد دیگر «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» در بعضی از آیات که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت آیهٴ 122 تعبیر این بود فرمود: ﴿أَوَ مَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾ خب برخیها هستند که در بخش اندیشه عالِماند (یک) در بخش انگیزه عادل و باتقوایند (دو) این «نورٌ علی نور» است (سه) این شخص هم عالِم است هم عادل. در قبال, عدّهای هستند که ﴿فِی الظُّلُمَاتِ﴾اند هم در بخش علمی مشکل دارند هم بخش عملی مشکل دارند فرمود: ﴿أَوَ مَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ در جامعه که حرکت میکند با علمش افکار دانشمندان را روشن میکند با سیره و عملش دلهای عدّهای را پرفروغ میکند این با نور در جامعه حرکت میکند ﴿کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾ آن شخص با کسی که در ظلمتهای متراکم است و خارج شدنی نیست یقیناً فرق میکند بنابراین انسان اگر وارسته بود نور, پیشاپیش او راه را شفاف و روشن میکند به برکت روشن شدن راه دیگران هم آن راه را طی میکنند اما این شخص فرورفته در ظلمت است بیرون بیاید نیست ﴿لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾ نمیتواند خارج بشود ﴿کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ این گروه, مثالشان همان است که هرگز از ظلمت بیرون نمیآیند و گاهی هم به انبیایشان(علیهم السلام) میگویند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾[8] اینها کسانیاند که ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾ وقتی دست خودش را ندید دست یعنی قدرت حالا تنها این دست که نیست حالا اینچنین نیست که حالا دست خودش را نبیند پای خودش را ببیند و مانند آن دست کنایه از قدرت است این قدرت خودش را از دست داد هیچ توانی ندارد ﴿وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾ برای اینکه در سرفصل این بخش اخیر; آیهٴ 35 اینچنین بود ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب اگر این شخص نورش را از خدا نگیرد از کجا میتواند نور بگیرد. بعد میفرماید کلّ نظام را که شما نگاه کنید میبینید.
تسبیحگوی او نه بنیآدماند و بس٭٭٭هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد[9]
گرچه این خطاب میتواند متوجه به همه باشد لکن آنکه میبیند ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و اهل بیت فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ مگر نمیبینی که همه موجودات آسمان و زمین و همه پرندهها دارند تسبیح حق میگویند خب بالأخره این جِرم سنگین پرنده باید محکوم جاذبه باشد و به زمین بیفتد گاهی هم پَر میزند ممکن است انسان بگوید که در حال دَفیف و پَر زدن ممکن است توانی داشته باشد در آسمان بماند اما آنجا که بالها را باز کرده پَرها را باز کرده صافّات است قدرت حق را بهتر میشود دید فرمود در تمام حالات این موجودات تسبیحگوی حقّاند. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت هر موجودی مسبِّح حق است تسبیحش با تحمید آمیخته است ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[10] که تسبیح با تحمید آمیخته است آنجا بیان لطیف سیدناالاستاد این بود که هر موجودی نقص خودش را احساس میکند عجز خود را میبیند (یک) به کسی پناه میبرد که سبّوح و قدّوس از نقص و عیب باشد چون یک ناقص به ناقص مراجعه نمیکند یک ناقص به کسی که منزّه از نقص است مراجعه میکند (این دو) وقتی آن منزّه از نقص نیاز این ناقص را برآورد این ثناگوی او میشود (این سه) مجموع این امور به این صورت در میآید ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ (چهار);[11] این امور چهارگانه از آن آیه استفاده شد در اینجا هم فرمود همه دارند او را تسبیح میکنند اینکه همه دارند او را تسبیح میکنند چون همه محتاجاند به کسی مراجعه میکنند که منزّه از نقص و حاجت باشد چون اگر دیگری هم مثل اینها محتاج باشد که کاری از دست او برنمیآید لذا فرمود تو اگر درست بررسی کنی کاملاً میبینی.
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من قبل از اینکه به مقام رسالت و نبوّت مبعوث بشوم آن سنگی که «إنّی لأعرفه الآن» الآن هم میشناسمش هر وقت مرا میدید سلام میکرد. [12] یک روایت نورانی از حضرت امیر هست که ما وقتی به برخی نواحی مکه رفته بودیم هیچ درختی نبود هیچ سنگی نبود مگر اینکه به حضرت سلام عرض میکرد[13] خب این را آنها میبینند بله اما این خطاب به همه نیست آنها میبینند به ما هم میگویند ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آن بیان لطیف مرحوم میرداماد این است که در جریان آن تسبیح حصا و سنگریزه[14] معجزه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این نبود که سنگریزه را گویا کند اعجاز حضرت در این بود که پرده غفلت را از گوش آن کافر برداشت تا آن کافر بشنود وگرنه این تسبیحگویی همیشه هست خب ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ﴾ در حالی که ﴿صَافَّاتٍ﴾اند طیر در حال دَفیف هم این کار را میکند اما در حالی که پر نمیکشد بال نمیزند همین طور صاف در آسمان دارد میرود حالت اِعجابانگیز است دیگر, چگونه این جِرم سنگین سقوط نمیکند ﴿مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾[15] هیچ کسی نمیتواند این را نگه بدارد مگر اراده الهی خب این اراده میبینید در خود ما اثر دارد یک گوشهای را انسان «مَن عرف نفسه فَقَد عرف ربّه» این بدن بالأخره یا شصت کیلوست یا هفتاد کیلو یا کمتر و بیشتر اینها که دو متر سه متر چهار متر میپرند کسی هست که بالأخره این لاشه شصت کیلویی را از اینجا به آنجا پرت میکند دیگر این همان نفس است دیگر روح این ورزشکار نفس این ورزشکار این لاشه را پرت میکند آنجا مثل اینکه کسی قدرتمند است یک بار شصت کیلو را پرت میکند تا هفت هشت متر, بالأخره اینکه میگوییم میپرد میپرد چه کسی میپرد چه کسی میپراند چه کسی میبرد آن روح این بدن را سه چهار متر پرت میکند آن طرفتر, پس میشود روحی بدنی را جابهجا بکند یک روح است که این بدن را تدبیر میکند دیگر وقتی از این بدن فاصله گرفت این میشود یک لاشه سرد. کلّ جهان را اراده الهی دارد میگرداند که فرمود: ﴿مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾ در اینجا هم فرمود او تسبیحگوی حق است. مرحوم شیخ طوسی متأسفانه درباره این ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ دو احتمال داد یکی اینکه ﴿کُلٌّ قَدْ عَلِمَ﴾ یعنی کلّ واحد از ﴿مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ﴾ «قَدْ عَلِمَ الله صَلاَتَهُ وَتَسْبِیحَهُ» این احتمال اول است که این را اَجود دانستند احتمال دوم که آن را اجود ندانستند آن است که ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿کُلٌّ﴾ برگردد[16] در حالی که اجود همین است که ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿کُلٌّ﴾ برگردد همه میدانند دارند چه کار میکنند علم خدا همگانی است و همه شیئی است و در پایان آیه آمده است ﴿وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ﴾ این را نباید [آن طور که شیخ طوسی قائل است] دلیلِ آن قول گرفت که ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿اللَّهُ﴾ برگردد[17] این را باید دلیل آن قول گرفت که ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿کُلٌّ﴾ برگردد همه میدانند دارند چه کار میکنند و خدا هم به همه کارها عالِم است وگرنه آن میشد تکرار صوناً عن التکرار ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿کُلٌّ﴾ برمیگردد نه به ﴿اللَّهُ﴾ در پایان فرمود: ﴿وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ﴾ همه میدانند که دارند تسبیح میکنند تسبیح هم گاهی در مقابل تقدیس است گاهی جامع تقدیس اگر در مقابل تقدیس بود گفتیم «سبّوحٌ قدّوسٌ» یا آنچنان که ملائکه گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾[18] تسبیح عبارت از تنزیه از عیب است تقدیس عبارت از تنزیه از نقص است بین عیب و نقص فرق فراوان است اگر اتاقی سه در چهار بود یک فرش دوازده متری که یک گوشهاش سوخته بود یا گوشهاش کهنه و مُندرس بود [و در آن اتاق بود] میگویند این فرش مَعیب است این فرش عیب دارد اما اگر یک فرش دو در سه نو و تمیز گذاشتند نمیگویند این فرش معیب است میگویند این فرش ناقص است نقص یک کمال محدود است عیب آن است که همان مقداری که دارد زده است بین عیب و نقص فرق فراوانی است تسبیح, تنزیه از عیب است تقدیس, تنزیه از نقص است خدای سبحان همان طوری که منزّه از ظلم است منزّه از جهل است منزّه از عیوب دیگر است مقدّس از علمِ ملائکه است مقدّس از علم انبیاست مقدّس از علم اولیاست برای اینکه علمِ انبیا علمِ اولیا علمِ ملائکه مثل هستیِ اینها محدود است و ناقص است هر محدودی ناقص است و ذات اقدس الهی علمش نامتناهی است و ازلی بنابراین تنزیه از نقص را میگویند تقدیس, تنزیه از عیب را میگویند تسبیح. این در صورتی است که تسبیح در مقابل تقدیس قرار بگیرد نظیر «سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائکة و الروح»[19] یا نظیر حرف فرشتهها که میگفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾.
خب فرمود: ﴿کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ﴾. بعد برای تتمیم مسئله فرمود: ﴿وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ او هم مالک است هم مَلک; هم مِلک اوست برای اینکه او خلق کرده هم مُلک اوست یعنی نفوذ و سلطنت دارد ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[20] همه مِلک او هستند و همه هم به او برمیگردند که مَصیر همه به اوست مصیر نه مسیر, مَسیر همان است که فرمود: ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾[21] مصیر یعنی صیرورت است انسان به جایی میرسد که مظهر اسمی از اسمای ذات اقدس الهی میشود به حدّی که امکان داشته باشد بعد نمونه دیگری ذکر میکند که این دیگر قابل دیدن است برای همه مخصوصاً برای هواشناسان میفرماید یک هوای صاف و شفافی است که همهتان دارید اول از نقطه دور نسیمی پیدا میشود بعد کم کم تند میشود کم کم ابر پیدا میشود این ابرها چند گونه خواهند بود بعضی نرند بعضی مادّهاند بعد بین این ابرها یک نکاح و ازدواجی برقرار میشود تلقیح میشود این ابرها باردار میشوند وقتی باردار شدند مأموریت پیدا میکنند که بارشان را به زمین بنهند و وضع حمل کنند در این صورت ذات اقدس الهی برای اینها رَحِم درست میکند که اینها اگر بخواهند باران ببارند شلنگی نبارند اگر بخواهند برف ببارند بهمن نبارند این تودههای سنگین ابر اگر محصولشان را که برف است بخواهند از غیر رَحِم ببارند خب میشود بهمن, بهمن که میگویند چون غالباً در ماه بهمن این حادثه رخ میدهد میگویند بهمن یک طوفان و یک گردبادی در این قلّهها و دامنههای کوه پیدا میشود (یک) چون به صورت گردباد است کلّ این برفهای دامنه را جمع میکند به صورت یک گلوله در میآورد (دو) این گلوله چند تُنی میآید جادّه را میبندد (سه) میگویند فلان جا بهمن آمد. اینکه ما میگوییم علوم اسلامی را میشود از قرآن استفاده کرد یعنی این . همان طوری که از «لا تنقض الیقین»[22] بیش از پنجاه شصت جلد کتاب نوشتند بارانشناسی هواشناسی بادشناسی برفشناسی تگرگشناسی همه اینها را از این آیات میشود استفاده کرد خب چطور «لا تنقض الیقین» میشود پنجاه شصت جلد کتاب و میشود اسلامی اگر از این آیه و امثال این آیه ما هواشناسی را در بیاوریم اسلامی نیست؟! ما دلمان میخواهد علم اسلامی این باشد که همان طوری که نماز اذان دارد و اقامه دارد و رکعت اول و دوم و سوم و چهارم و شکّیات همه را دارد این طور ما بارانشناسی و هواشناسی داشته باشیم! آن میشود عبادیات عقل جدیّت میکند تلاش میکند استخراج میکند اِنبات میکند و این میشود حجّت شرعی ما دو اشتباه کردیم یکی اینکه خیال میکنیم علمِ دینی نظیر صحیحه حمّاد که روایات را از اذان و اقامه شروع میکند تا السلام علیکم آن طور وارد بشود تا فیزیک و شیمی را به ما یاد بدهد (یک) ثانیاً ما این عقل را بشری میدانیم حرفِ اسلامی میزنیم و مثل قارون فکر میکنیم میگوییم اینها بشری است بشر همان است که ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾[23] آن بشری است هر چه علم است و دانش است و نور است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾[24] است و میشود حجّت شرعی مگر میشود انسان چیزی را بفهمد و حجّت شرعی نباشد مگر کسی میتواند بگوید من این علم را خودم تحصیل کردم هر طوری خواستم به کار میبرم یا دیگری داد و دیگری از ما مسئولیت میطلبد اینکه چند برابر «لا تنقض الیقین ابداً بالشکّ»[25] است.
از این آیات درباره علوم طبیعی فراوان در قرآن کریم است فرمود مگر نمیبینید ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی﴾ اِزجا آن کارِ اندک است اینکه میگویند بضاعتِ مُزجات یعنی بضاعت اندک. اول نسیم است اول کم است اول که طوفان نیست تندباد نیست سونامی نیست اول یک نسیم کمی است این نسیم کم ابر را آرام آرام حرکت میدهد بعد این ابرهای پراکنده را جمع میکند کنار هم بعد اینها را رُکام قرار میدهد در بخشهای دیگر دارد ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾[26] که تلقیح میکند عقد نکاح میکند و اینها بعد وقتی باردار شد میخواهد این بار را به زمین بنهد به صورت وَدْق در میآید نه شلنگ و نه بهمن این وَدْق این قطرات ﴿مِنْ خِلاَلِهِ﴾ یعنی از لابهلای این ابر که این غربالی باریدن برای صیانت مزرعههاست مرتعهاست و زندگی است ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ بقره, آیهٴ 185.
[2] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص442.
[3] . الکشاف, ج3, ص243.
[4] . سورهٴ نمل, آیهٴ 62.
[5] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 42.
[6] . تهذیب الأحکام, ج3, ص108.
[7] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 151.
[8] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 136.
[9] . کلیات سعدی, قصیده 12; در برخی نسخهها به جای «تسبیحگوی», «توحیدگوی» آمده است.
[10] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 44.
[11] . المیزان, ج13, ص111.
[12] . الامالی (شیخ طوسی), ص341.
[13] . الخرائج والجرائح, ج1, ص46; ر.ک: اعلام الوری, ص38.
[14] . الدرالمنثور, ج5, ص270.
[15] . سورهٴ ملک, آیهٴ 19.
[16] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص446.
[17] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص446.
[18] . سورهٴ بقره, آیهٴ 30.
[19] . تهذیب الأحکام, ج2, ص123.
[20] . سورهٴ ملک, آیهٴ 1.
[21] . سورهٴ انشقاق, آیهٴ 6.
[22] . وسائل الشیعه, ج1, ص245.
[23] . سورهٴ قیامت, آیهٴ 37.
[24] . سورهٴ علق, آیهٴ 5.
[25] . وسائل الشیعه, ج1, ص245.
[26] . سورهٴ حجر, آیهٴ 22.
- در قرآن هم مثل ذکر میشود و هم برهان؛
- انسان تشنهٴ کمال است لکن هم در تشخیص کمال اشتباه میکند هم در راه تحصیل کمال؛
- مواظبت در بیداری سبب خوابِ خوب دیدن میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ (39) أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ (40) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ (41) وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ (42) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَاباً ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَاماً فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ وَیَصْرِفُهُ عَن مَن یَشَاءُ یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ (43)﴾
بعد از اینکه آن مطلب عمیق توحیدی را به صورت برهان مشخص فرمود همان مطلب را به صورت دو مَثل تنزّل داد تا در دسترس فهم همه قرار بگیرد اگر این کتابِ الهی برای خواص بود همان مطلب قبلی کافی بود لکن چون ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾[1] است برای همه مردم است هم باید برهان ذکر بشود هم باید به صورت مَثل بیان بشود. مَثل ایمان و مؤمن را بیان فرمود اما مَثل کفر و کافران را با دو بخش تبیین کرد. فرمود اینها تلاش و کوشششان بیثمر است زیرا اینها هم غاویاند هم ضالّ هم بیهدفاند هم راه گُمکردهاند اینها تشنهاند هیچ انسانی بدون عطش نیست انسان تشنهٴ کمال است لکن هم در تشخیص کمال اشتباه میکند هم در راه تحصیل کمال, گمراهی دامنگیرش میشود لذا فرمود این عملهایی که اینها انجام میدهند عبادتهایی که برای بتها میکنند و مانند آن مثل آن است که انسانِ تشنهای به جای اینکه گوش به حرف راهنما بدهد و حرف راهنما را بپذیرد که کوثر کجاست به دنبال تکاثر میرود چون به دنبال تکاثر میرود تمام تلاش و کوشش را در این راه صرف میکند در پایان عمر میبیند عطش همچنان هست و به کمال نرسیده و راه ترمیم هم ندارد برای اینکه تمام توانش را از دست داده است ﴿أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ مرحوم شیخ طوسی و همفکران ایشان این قِیعه را جمع قاع میدانند[2] عدّهای این را مفرد تعبیر کردند[3] نظیر تَمْر و تمره و مانند آن. این سراب را یک انسانِ تشنه, آب میپندارد باید بین این دو تعبیر هماهنگی ایجاد کرد یا هماهنگیِ موجود را یافت یکی اینکه فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَهُ﴾ وقتی که آمد به سراغ آن سراب دوم اینکه ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ اگر این معدوم است چگونه ﴿جَاءَهُ﴾ را تحمل میکند اگر موجود است چگونه ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ را تحمل میکند. جمع بین این دو تعبیر به این است که از نظر مکان خب جای موجودی است کرانه افق است ولی از نظر آب ﴿لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ است معدوم است یعنی کسی که از دور کنار افق را به صورت چمنِ سبز میبیند آن مکان موجود است ولی چمنی در کار نیست آبی در کار نیست وقتی به سراغ آن مکان آمد میشود گفت ﴿جَاءَهُ﴾ وقتی آن آب را نمیبیند ﴿لَمْ یَجِدْهُ﴾ میشود خب ﴿حَتَّی إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ چرا ﴿وَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ چرا متحیّر نیست آیا این ناظر به آن است که هر مضطرّ تشنهکامی وقتی از هر جا بریده شد و قطع طمع کرد خدا را میبیند ناظر به آن است ـ کما لا یَبعد ـ یا نه در کیفر او ذات اقدس الهی چون سریع الحساب است همانجا حسابش را رسیدگی میکند برخیها را به برزخ و قیامت ارجاع میدهند برخیها را در همان پایان دوران زندگی میگیرند او هم سریع الحساب است و هم صابر است و در فرصت مناسب عِقاب میکند دربارهٴ این گروه سریع الحساب است برای اینکه اینها کافرانی بودند که با داشتن همه راههای هدایت عمداً بیراهه رفتهاند به هر تقدیر این ممکن است که یک انسان مضطرّ وقتی از همه جا بُرید خدا را واقعاً میخواهد چرا دعای مضطرّ مستجاب است ﴿أَمَّن﴾ که بارها ملاحظه فرمودید این «أم», «أم» منطقعه است با آن میم «مَن» کنار هم قرار گرفته ادغام شد «أم» منطقعه به معنی «بل» هست یعنی آنها خدا نیستند کسی که مشکل مضطرّ را حل میکند خداست ﴿أمَّن﴾ یعنی «أم مَن» ﴿یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ﴾[4] او خداست خب اگر کسی مضطرّ شد واقعاً خدا را مشاهده میکند برای اینکه بالأخره این عالَم حقیقتی دارد یا ندارد کسی هست که بر کلّ عالَم مسلّط باشد یا نه این شخصی که در قعر دریا افتاده و تمام راههای نجات بسته است این ناامید نیست چرا برای اینکه در آن حال مییابد آن کسی که دریا را آفریده قادر بر دریاست در آن حال خدا را مشاهده میکند یا باور میکند لذا در آن حال فقط خدا را میخواند و خدا هم دعای موحّد را مستجاب میکند اینکه فرمود: ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ برای آن است که او مضطرّ است تشنه است از همه وسایل محروم شده آنگاه خدا را مشاهده میکند بله خدا را مشاهده میکند لکن دیگر حتی فرصت «یا الله» گفتن هم ندارد تمام دشواریها برای کفار این است که در آن پایان خدا را حق را توحید را درک میکنند میفهمند ولی نمیتوانند ایمان بیاورند یعنی بین ما و عمل, اراده فاصله است (یک) و این اراده تا زمان حیات است (دو) وقتی مرگ رسید بین ما و کشف حقیقت فاصلهای نیست خیلی از حقایق را ما بعد از مرگ میفهمیم تمام محرومیّت این است که انسان در قیامت حق برای او روشن میشود ولی نه میتواند توبه کند نه میتواند ایمان بیاورد چون «إنّ الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[5] همه ما در دوران زندگی خواب دیدن را تجربه کردیم وقتی بیدار شدیم میگوییم ای کاش فلان مطلب را از فلان شخصی که در عالَم رؤیا دیدیم سؤال میکردیم این چنین نیست که در عالَم رؤیا سؤال در اختیار ما باشد سؤال در اختیار عقاید و مَلکات قبلی ماست.
انسان باید بیداری را مواظب باشد تا خوابِ خوب ببیند اگر در بیداری مالک حرفهای خود اندیشههای خود و آرای خود و اخلاق خود بود در خواب هم میتواند سؤالهای خوب داشته باشد وگرنه کسی که در بیداری, مالک این عقاید و اخلاق و اعمال نیست بلکه در اختیار نفس مسوّل یا امّار بالسّوء قرار دارد در عالَم خواب هم اینچنین است خیلی از بزرگان را خواب میبیند یا مناظر خوبی خواب میبیند وقتی که بیدار شد میگوید ای کاش من فلان مطلب را میپرسیدم! نمیشود گفت که انسان در عالَم خواب هم مثل عالَم بیداری سؤال در اختیار سائل باشد. خب بنابراین حسرت همین است این شخص, خدا را در آن حال مشاهده میکند ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ اما خدا به عنوان قهّار برای او ظهور میکند به عنوان «اشدّ المعاقبین»[6] ظهور میکند نه ﴿أرْحَمُ الرَّاحِمینَ﴾[7] ﴿وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ﴾.
مطلب دیگر اینکه برخیها گرفتار جهلاند و برخیها گرفتار جهالتاند بعضی گرفتار جهلیناند. آنها که گرفتار جهلاند اگر جهلشان جهل بسیط باشد که همان شک است راه درمان باز است ولی اگر جهل مرکّب باشد یعنی ندانند و ندانند که ندانند راه درمانش پیچیده است اگر گذشته از جهلِ علمی گرفتار جهالتِ عملی هم بود یعنی هم در اندیشه مشکل داشت هم در انگیزه, این میشود «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» جهل مرکّب به آسانی درمانپذیر نیست جهالتِ عملی هم وقتی به درازا کشید درمانپذیر نیست اگر جهالتِ عملی با جهلِ علمی کنار هم قرار بگیرد دیگر «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» در بعضی از آیات که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت آیهٴ 122 تعبیر این بود فرمود: ﴿أَوَ مَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾ خب برخیها هستند که در بخش اندیشه عالِماند (یک) در بخش انگیزه عادل و باتقوایند (دو) این «نورٌ علی نور» است (سه) این شخص هم عالِم است هم عادل. در قبال, عدّهای هستند که ﴿فِی الظُّلُمَاتِ﴾اند هم در بخش علمی مشکل دارند هم بخش عملی مشکل دارند فرمود: ﴿أَوَ مَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾ در جامعه که حرکت میکند با علمش افکار دانشمندان را روشن میکند با سیره و عملش دلهای عدّهای را پرفروغ میکند این با نور در جامعه حرکت میکند ﴿کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾ آن شخص با کسی که در ظلمتهای متراکم است و خارج شدنی نیست یقیناً فرق میکند بنابراین انسان اگر وارسته بود نور, پیشاپیش او راه را شفاف و روشن میکند به برکت روشن شدن راه دیگران هم آن راه را طی میکنند اما این شخص فرورفته در ظلمت است بیرون بیاید نیست ﴿لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾ نمیتواند خارج بشود ﴿کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ این گروه, مثالشان همان است که هرگز از ظلمت بیرون نمیآیند و گاهی هم به انبیایشان(علیهم السلام) میگویند: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾[8] اینها کسانیاند که ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾ وقتی دست خودش را ندید دست یعنی قدرت حالا تنها این دست که نیست حالا اینچنین نیست که حالا دست خودش را نبیند پای خودش را ببیند و مانند آن دست کنایه از قدرت است این قدرت خودش را از دست داد هیچ توانی ندارد ﴿وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾ برای اینکه در سرفصل این بخش اخیر; آیهٴ 35 اینچنین بود ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب اگر این شخص نورش را از خدا نگیرد از کجا میتواند نور بگیرد. بعد میفرماید کلّ نظام را که شما نگاه کنید میبینید.
تسبیحگوی او نه بنیآدماند و بس٭٭٭هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد[9]
گرچه این خطاب میتواند متوجه به همه باشد لکن آنکه میبیند ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و اهل بیت فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ مگر نمیبینی که همه موجودات آسمان و زمین و همه پرندهها دارند تسبیح حق میگویند خب بالأخره این جِرم سنگین پرنده باید محکوم جاذبه باشد و به زمین بیفتد گاهی هم پَر میزند ممکن است انسان بگوید که در حال دَفیف و پَر زدن ممکن است توانی داشته باشد در آسمان بماند اما آنجا که بالها را باز کرده پَرها را باز کرده صافّات است قدرت حق را بهتر میشود دید فرمود در تمام حالات این موجودات تسبیحگوی حقّاند. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت هر موجودی مسبِّح حق است تسبیحش با تحمید آمیخته است ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[10] که تسبیح با تحمید آمیخته است آنجا بیان لطیف سیدناالاستاد این بود که هر موجودی نقص خودش را احساس میکند عجز خود را میبیند (یک) به کسی پناه میبرد که سبّوح و قدّوس از نقص و عیب باشد چون یک ناقص به ناقص مراجعه نمیکند یک ناقص به کسی که منزّه از نقص است مراجعه میکند (این دو) وقتی آن منزّه از نقص نیاز این ناقص را برآورد این ثناگوی او میشود (این سه) مجموع این امور به این صورت در میآید ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ (چهار);[11] این امور چهارگانه از آن آیه استفاده شد در اینجا هم فرمود همه دارند او را تسبیح میکنند اینکه همه دارند او را تسبیح میکنند چون همه محتاجاند به کسی مراجعه میکنند که منزّه از نقص و حاجت باشد چون اگر دیگری هم مثل اینها محتاج باشد که کاری از دست او برنمیآید لذا فرمود تو اگر درست بررسی کنی کاملاً میبینی.
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من قبل از اینکه به مقام رسالت و نبوّت مبعوث بشوم آن سنگی که «إنّی لأعرفه الآن» الآن هم میشناسمش هر وقت مرا میدید سلام میکرد. [12] یک روایت نورانی از حضرت امیر هست که ما وقتی به برخی نواحی مکه رفته بودیم هیچ درختی نبود هیچ سنگی نبود مگر اینکه به حضرت سلام عرض میکرد[13] خب این را آنها میبینند بله اما این خطاب به همه نیست آنها میبینند به ما هم میگویند ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آن بیان لطیف مرحوم میرداماد این است که در جریان آن تسبیح حصا و سنگریزه[14] معجزه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این نبود که سنگریزه را گویا کند اعجاز حضرت در این بود که پرده غفلت را از گوش آن کافر برداشت تا آن کافر بشنود وگرنه این تسبیحگویی همیشه هست خب ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ﴾ در حالی که ﴿صَافَّاتٍ﴾اند طیر در حال دَفیف هم این کار را میکند اما در حالی که پر نمیکشد بال نمیزند همین طور صاف در آسمان دارد میرود حالت اِعجابانگیز است دیگر, چگونه این جِرم سنگین سقوط نمیکند ﴿مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾[15] هیچ کسی نمیتواند این را نگه بدارد مگر اراده الهی خب این اراده میبینید در خود ما اثر دارد یک گوشهای را انسان «مَن عرف نفسه فَقَد عرف ربّه» این بدن بالأخره یا شصت کیلوست یا هفتاد کیلو یا کمتر و بیشتر اینها که دو متر سه متر چهار متر میپرند کسی هست که بالأخره این لاشه شصت کیلویی را از اینجا به آنجا پرت میکند دیگر این همان نفس است دیگر روح این ورزشکار نفس این ورزشکار این لاشه را پرت میکند آنجا مثل اینکه کسی قدرتمند است یک بار شصت کیلو را پرت میکند تا هفت هشت متر, بالأخره اینکه میگوییم میپرد میپرد چه کسی میپرد چه کسی میپراند چه کسی میبرد آن روح این بدن را سه چهار متر پرت میکند آن طرفتر, پس میشود روحی بدنی را جابهجا بکند یک روح است که این بدن را تدبیر میکند دیگر وقتی از این بدن فاصله گرفت این میشود یک لاشه سرد. کلّ جهان را اراده الهی دارد میگرداند که فرمود: ﴿مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾ در اینجا هم فرمود او تسبیحگوی حق است. مرحوم شیخ طوسی متأسفانه درباره این ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ دو احتمال داد یکی اینکه ﴿کُلٌّ قَدْ عَلِمَ﴾ یعنی کلّ واحد از ﴿مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ﴾ «قَدْ عَلِمَ الله صَلاَتَهُ وَتَسْبِیحَهُ» این احتمال اول است که این را اَجود دانستند احتمال دوم که آن را اجود ندانستند آن است که ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿کُلٌّ﴾ برگردد[16] در حالی که اجود همین است که ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿کُلٌّ﴾ برگردد همه میدانند دارند چه کار میکنند علم خدا همگانی است و همه شیئی است و در پایان آیه آمده است ﴿وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ﴾ این را نباید [آن طور که شیخ طوسی قائل است] دلیلِ آن قول گرفت که ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿اللَّهُ﴾ برگردد[17] این را باید دلیل آن قول گرفت که ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿کُلٌّ﴾ برگردد همه میدانند دارند چه کار میکنند و خدا هم به همه کارها عالِم است وگرنه آن میشد تکرار صوناً عن التکرار ضمیر ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿کُلٌّ﴾ برمیگردد نه به ﴿اللَّهُ﴾ در پایان فرمود: ﴿وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ﴾ همه میدانند که دارند تسبیح میکنند تسبیح هم گاهی در مقابل تقدیس است گاهی جامع تقدیس اگر در مقابل تقدیس بود گفتیم «سبّوحٌ قدّوسٌ» یا آنچنان که ملائکه گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾[18] تسبیح عبارت از تنزیه از عیب است تقدیس عبارت از تنزیه از نقص است بین عیب و نقص فرق فراوان است اگر اتاقی سه در چهار بود یک فرش دوازده متری که یک گوشهاش سوخته بود یا گوشهاش کهنه و مُندرس بود [و در آن اتاق بود] میگویند این فرش مَعیب است این فرش عیب دارد اما اگر یک فرش دو در سه نو و تمیز گذاشتند نمیگویند این فرش معیب است میگویند این فرش ناقص است نقص یک کمال محدود است عیب آن است که همان مقداری که دارد زده است بین عیب و نقص فرق فراوانی است تسبیح, تنزیه از عیب است تقدیس, تنزیه از نقص است خدای سبحان همان طوری که منزّه از ظلم است منزّه از جهل است منزّه از عیوب دیگر است مقدّس از علمِ ملائکه است مقدّس از علم انبیاست مقدّس از علم اولیاست برای اینکه علمِ انبیا علمِ اولیا علمِ ملائکه مثل هستیِ اینها محدود است و ناقص است هر محدودی ناقص است و ذات اقدس الهی علمش نامتناهی است و ازلی بنابراین تنزیه از نقص را میگویند تقدیس, تنزیه از عیب را میگویند تسبیح. این در صورتی است که تسبیح در مقابل تقدیس قرار بگیرد نظیر «سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائکة و الروح»[19] یا نظیر حرف فرشتهها که میگفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾.
خب فرمود: ﴿کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ﴾. بعد برای تتمیم مسئله فرمود: ﴿وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ او هم مالک است هم مَلک; هم مِلک اوست برای اینکه او خلق کرده هم مُلک اوست یعنی نفوذ و سلطنت دارد ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[20] همه مِلک او هستند و همه هم به او برمیگردند که مَصیر همه به اوست مصیر نه مسیر, مَسیر همان است که فرمود: ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾[21] مصیر یعنی صیرورت است انسان به جایی میرسد که مظهر اسمی از اسمای ذات اقدس الهی میشود به حدّی که امکان داشته باشد بعد نمونه دیگری ذکر میکند که این دیگر قابل دیدن است برای همه مخصوصاً برای هواشناسان میفرماید یک هوای صاف و شفافی است که همهتان دارید اول از نقطه دور نسیمی پیدا میشود بعد کم کم تند میشود کم کم ابر پیدا میشود این ابرها چند گونه خواهند بود بعضی نرند بعضی مادّهاند بعد بین این ابرها یک نکاح و ازدواجی برقرار میشود تلقیح میشود این ابرها باردار میشوند وقتی باردار شدند مأموریت پیدا میکنند که بارشان را به زمین بنهند و وضع حمل کنند در این صورت ذات اقدس الهی برای اینها رَحِم درست میکند که اینها اگر بخواهند باران ببارند شلنگی نبارند اگر بخواهند برف ببارند بهمن نبارند این تودههای سنگین ابر اگر محصولشان را که برف است بخواهند از غیر رَحِم ببارند خب میشود بهمن, بهمن که میگویند چون غالباً در ماه بهمن این حادثه رخ میدهد میگویند بهمن یک طوفان و یک گردبادی در این قلّهها و دامنههای کوه پیدا میشود (یک) چون به صورت گردباد است کلّ این برفهای دامنه را جمع میکند به صورت یک گلوله در میآورد (دو) این گلوله چند تُنی میآید جادّه را میبندد (سه) میگویند فلان جا بهمن آمد. اینکه ما میگوییم علوم اسلامی را میشود از قرآن استفاده کرد یعنی این . همان طوری که از «لا تنقض الیقین»[22] بیش از پنجاه شصت جلد کتاب نوشتند بارانشناسی هواشناسی بادشناسی برفشناسی تگرگشناسی همه اینها را از این آیات میشود استفاده کرد خب چطور «لا تنقض الیقین» میشود پنجاه شصت جلد کتاب و میشود اسلامی اگر از این آیه و امثال این آیه ما هواشناسی را در بیاوریم اسلامی نیست؟! ما دلمان میخواهد علم اسلامی این باشد که همان طوری که نماز اذان دارد و اقامه دارد و رکعت اول و دوم و سوم و چهارم و شکّیات همه را دارد این طور ما بارانشناسی و هواشناسی داشته باشیم! آن میشود عبادیات عقل جدیّت میکند تلاش میکند استخراج میکند اِنبات میکند و این میشود حجّت شرعی ما دو اشتباه کردیم یکی اینکه خیال میکنیم علمِ دینی نظیر صحیحه حمّاد که روایات را از اذان و اقامه شروع میکند تا السلام علیکم آن طور وارد بشود تا فیزیک و شیمی را به ما یاد بدهد (یک) ثانیاً ما این عقل را بشری میدانیم حرفِ اسلامی میزنیم و مثل قارون فکر میکنیم میگوییم اینها بشری است بشر همان است که ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾[23] آن بشری است هر چه علم است و دانش است و نور است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾[24] است و میشود حجّت شرعی مگر میشود انسان چیزی را بفهمد و حجّت شرعی نباشد مگر کسی میتواند بگوید من این علم را خودم تحصیل کردم هر طوری خواستم به کار میبرم یا دیگری داد و دیگری از ما مسئولیت میطلبد اینکه چند برابر «لا تنقض الیقین ابداً بالشکّ»[25] است.
از این آیات درباره علوم طبیعی فراوان در قرآن کریم است فرمود مگر نمیبینید ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی﴾ اِزجا آن کارِ اندک است اینکه میگویند بضاعتِ مُزجات یعنی بضاعت اندک. اول نسیم است اول کم است اول که طوفان نیست تندباد نیست سونامی نیست اول یک نسیم کمی است این نسیم کم ابر را آرام آرام حرکت میدهد بعد این ابرهای پراکنده را جمع میکند کنار هم بعد اینها را رُکام قرار میدهد در بخشهای دیگر دارد ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾[26] که تلقیح میکند عقد نکاح میکند و اینها بعد وقتی باردار شد میخواهد این بار را به زمین بنهد به صورت وَدْق در میآید نه شلنگ و نه بهمن این وَدْق این قطرات ﴿مِنْ خِلاَلِهِ﴾ یعنی از لابهلای این ابر که این غربالی باریدن برای صیانت مزرعههاست مرتعهاست و زندگی است ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ بقره, آیهٴ 185.
[2] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص442.
[3] . الکشاف, ج3, ص243.
[4] . سورهٴ نمل, آیهٴ 62.
[5] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 42.
[6] . تهذیب الأحکام, ج3, ص108.
[7] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 151.
[8] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 136.
[9] . کلیات سعدی, قصیده 12; در برخی نسخهها به جای «تسبیحگوی», «توحیدگوی» آمده است.
[10] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 44.
[11] . المیزان, ج13, ص111.
[12] . الامالی (شیخ طوسی), ص341.
[13] . الخرائج والجرائح, ج1, ص46; ر.ک: اعلام الوری, ص38.
[14] . الدرالمنثور, ج5, ص270.
[15] . سورهٴ ملک, آیهٴ 19.
[16] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص446.
[17] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص446.
[18] . سورهٴ بقره, آیهٴ 30.
[19] . تهذیب الأحکام, ج2, ص123.
[20] . سورهٴ ملک, آیهٴ 1.
[21] . سورهٴ انشقاق, آیهٴ 6.
[22] . وسائل الشیعه, ج1, ص245.
[23] . سورهٴ قیامت, آیهٴ 37.
[24] . سورهٴ علق, آیهٴ 5.
[25] . وسائل الشیعه, ج1, ص245.
[26] . سورهٴ حجر, آیهٴ 22.
تاکنون نظری ثبت نشده است