display result search
منو
تفسیر آیات 105 تا 112 سوره طه

تفسیر آیات 105 تا 112 سوره طه

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 16 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 105 تا 112 سوره طه"

داعی الهی برای حضور انسان در صحنه قیامت
احاطه الهی و آگاهی انسان بر اعمال و رفتار خویش
عدم راهیابی شهود و برهان در مرتبه ذات الهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً ﴿105﴾ فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ﴿106﴾ لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً ﴿107﴾ یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً ﴿108﴾ یَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلاً ﴿109﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً ﴿110﴾ وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً ﴿111﴾ وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً ﴿112﴾

پاسخ قرآن درباره وضعیت کوهها هنگام قیامت
چون سورهٴ مبارکهٴ «طه» در مکه نازل شد و یکی از عناصر محوری معارف سوَر مکّی جریان معاد است بعد از مسئلهٴ توحید و وحی و نبوّت جریان معاد را به مناسبتهایی در این سور‌ه ذکر می‌کند این ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ﴾ این حرف فاء یا جواب شرطِ محذوف است یعنی اگر سؤال کردند در جواب بگو یا نه، اگر سؤال کردند معطّل نکن بلافاصله این جواب را بگو بدون درنگ این جواب را بگو بالأخره این فاء برای یکی از این نکات است. سرزمین بهشت هم قیعان است که در روایات دارد «انّ الجنّة قِیعانٌ» به تعبیر دیگر خدای سبحان زمین را به مؤمنین عطا می‌کند غُرف مبنیه را خود مؤمنین باید بسازند «انّ الجنّة قِیعانٌ» یعنی صاف است، قاع صَفصف است غرف مبنیه‌ای در زمین بهشت نیست خود انسان دارد می‌سازد خب همان طوری که در طرف تباهی خود انسان می‌شود حَطب جهنّم در طرف فضیلت هم خود انسان می‌شود معمار و مهندس که غُرف مبنیّه را خود انسان می‌سازد.

داعی الهی برای حضور انسان در صحنه قیامت
خب، ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً ٭ فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً﴾ که ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ صحنه، صحنهٴ روشنی خواهد بود در این زمین وقتی داعی الهی حالا یا اسرافیل(سلام الله علیه) است یا وجود مبارک حضرت امیر بالأخره کسی از طرف خدای سبحان مردم را دعوت می‌کند که ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ در آن دعوت هیچ اعوجاج و انحرافی نیست نه دعوت‌کننده فراموشش می‌شود و نه دعوت‌شده می‌تواند تخطّی کند ﴿لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ به نحو نفی جنس که هیچ اعوجاجی در این دعوت و داعی و مدعوّ نیست و صحنه هم صحنهٴ خشوع و خضوع است برای اینکه در پیشگاه الرحمان همگان حاضرند برخیها از ترس کیفر در اثر اعمال بد، برخیها هم در اثر احترام در پیشگاه خدا، احترامِ انبیا و اولیا و سکوت آنها برای تکریم محضر خداست و سکوت عدّه‌ای هم از ترس است بالأخره ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً﴾.

از بین رفتن زمان و مکان در صحنه قیامت
حرفهایی هم که می‌زنند آهسته می‌گویند هنوز آن تفکّرات دنیایی در ذهنشان هست از یکدیگر سؤال می‌کنند ما چند روز در برزخ بودیم بعضی می‌گویند ده روز، بعضی می‌گویند یک روز، بعضی می‌گویند یک ساعت، آن کسی که اهل علم است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِیمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِلَی یَوْمِ الْبَعْثِ﴾ دیگر زمان و زمین را مطرح نمی‌کنند می‌فرماید شما از زمان مرگتان این‌قدر ماندید تا الآن مبعوث شدید دیگر سال و ماه برنمی‌دارد آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبهٴ نهج‌البلاغه که ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ را قرائت فرمودند آن خطبه را قرائت کردند که ابن‌ابی‌الحدید در شرحش آن مطلب تاریخی را دارد حضرت در آن خطبهٴ نورانی می‌فرماید: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً» اینها چه در شب بمیرند سرمدی‌اند چه در روز، «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ» یعنی چه در شب اینها ظَعْن و کوچ کنند یا در روز ظَعن و کوچ کنند ظَعن در مقابل اقامت است ﴿یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَیَوْمَ إِقَامَتِکُمْ﴾ همین است انسان بالأخره یا مسافر است یا حاضر اگر حاضر بود اقامه است، اگر مسافر بود ظَعن است حضرت فرمود: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً» دیگر سرمدی می‌شوند برای اینکه اگر زمان نباشد دیگر انسان متزمّن نیست تا تاریخ و امثال ذلک داشته باشد دیگر اگر مکان نداشته باشد هم متمکّن نیست.

ویژگی شافعان و بهرمندان از شفاعت
خب، در آن روز شفاعت هست لکن هم شفیع مأذون است هم حرفش حق است عدّه‌ای از شفاعت طَرْفی نمی‌برند شافعان زیادند انبیایند، اولیایند، اهل بیت‌اند، قرآن است، مسجد است، حسینیه است اینها شفاعت می‌کنند دیگر خب، شافعین در قیامت زیادند اما عدّه‌ای از این شافعین هیچ بهره‌ای نمی‌برند ﴿فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِینَ﴾ این نفی به آن «لیس» تامّه می‌خورد نه «لیس» ناقصه نه به این معناست که عدّه‌ای شفاعت می‌کنند ولی کسی شفاعت آنها را گوش نمی‌دهد چون آن روز هر که بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد و خدای سبحان هم به کسی اذن می‌دهد که ﴿رَضِیَ لَهُ قَوْلاً﴾ یا ﴿مَن اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾ این‌چنین نیست که ذات اقدس الهی به کسی اذن بدهد و بعد حرفش اثر نکند، بنابراین عدّه‌ای که شفاعتِ شافعان نسبت به آنها اثر ندارد یعنی دربارهٴ آنها شفاعت نمی‌کنند نه اینکه شفاعت می‌کنند و شفاعت به حال اینها سودی ندارد آنها نمی‌توانند از شفاعت بهره‌ای ببرند.

تبیین آثار تبشیر و انذار
مطلب دیگر این است که قرآن کریم تعلیل کتاب و حکمت را با ترس و عذاب شروع نکرده قرآنی که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ مردم را به کمال می‌رساند آن تربیت و تکامل با عذاب و ترس شروع نشده این عذاب و ترس برای آن است که اینها به راه بیایند مثل اینکه اگر کسی را خواستند به کمالات علمی و عمل صالح در دنیا تربیت کنند اول او را پرهیز می‌دارند از زشتیها، بدیها، اعتیاد، بیراهه رفتنها می‌گویند آن کارها ضرر دارد این انذار برای نجات از تباهی است نه برای رسیدن به کمال، برای کمال تبشیر لازم است نه اینکه اگر به کمال نرسیدی تو را جهنم می‌بریم می‌گویند گناه نکن که به جهنم می‌روی پس انذار برای پرهیز از گناه است، تبشیر برای نِیل به تکامل است وگرنه تربیت که با زور و جهنم بردن نمی‌شود که خب بنابراین این معیارها هم فرق می‌کند که کجا انذار است و کجا تبشیر.

ضرورت مرضی المذهب بودن شافعان و بهرمندان از شفاعت
﴿یَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلاً﴾ و اگر کسی مأذون بود و مرضیّ بود یقیناً شفاعتش اثر دارد چه اینکه مشفوع‌له هم تا مرتضی‌المذهب نباشد شفاعت دربارهٴ او سود ندارد ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی﴾ یعنی «ارتضی دینه» خب، و خدای سبحان هم در همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مشخّص کرده است که دینِ خداپسند چیست، قرآن است و عترت است و اینها که دینِ خداپسند را در همان آیهٴ ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ این دینِ خداپسند همان است که در همین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مشخص شد.

مراد از ابلیس در قرآن
اما از اینکه ابلیس یک نفر است یا نه، آن ابلیسِ معروفی که سجده نکرده است بیش از یک نفر نیست منتها بر اساس اینکه او قبیله‌ای دارد، ذریّه‌ای دارد ابالسه از آن به بعد پیدا شده‌اند که ﴿إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت، گذشته از اینکه تربیت‌شده‌های مکتب منحوس او هم شیاطین الانس و الجن‌اند آنها هم احیاناً جزء ابالسه خواهند بود وگرنه ابالسه‌ای به آن معنا در اول نبود یک ابلیس بود که در برابر آدم استکبار کرد و سجده نکرد بعد ﴿إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ﴾ ابالسه از آن به بعد زیاد شدند.

احتمالاتی در معنای ازرق و اعما
در صحنهٴ قیامت که حالا اینها حضور پیدا کردند یک عدّه نابینایند، یک عدّه زُرق‌اند، یک عدّه عُمیند، یک عدّه أغرق‌اند، یک عدّه أعمایند آیا این زُرقی که فرمود وجوه آنها زُرق است أزرق است همانهایی هستند که اعمایند که یکی از محتملات بود یا نه، بعضیها زُرق‌اند، بعضی عمی‌اند، بعضی أزرق‌اند، بعضی اعمای‌اند از این مبناست یا نه، أزرق و أعما یکی است منتها موقف فرق می‌کند در برخی از مواقف این طورند در موقف دیگر طور دیگر هستند برای اینکه در موقف دیگر می‌فرماید: ﴿اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾ خب اگر این نابیناست چطور می‌خواند یا نه، ممکن است که از همان راه حفظ بخواند برای اینکه اعمالش را بلد است که چه کار کرده هیچ چیزی را فراموش نکرده چه اینکه دربارهٴ ذنب و سؤال ذنب هم در بخشی از آیات دارد که ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ در بخش دیگر در سورهٴ «صافات» دارد که ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾ اینها را بازداشت کنید تا ما سؤال بکنیم خب اگر ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ هست پس چطور بازداشت می‌کنید برای سؤال، معلوم می‌شود موقف متعدّد است جاها فرق می‌کند جایی است بازداشت و سؤال است جایی هم سؤال نمی‌کنند ازرق و اعما بودن هم فرق می‌کند یا موقف فرق می‌کند یا نسبت فرق می‌کند همینهایی که کورند بهشت و بهشتیها را نمی‌بینند جهنم را به خوبی می‌بینند که می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همینها هستند که در دنیا مسجد و حسینیه و قرآن و عترت را نمی‌دیدند اما مراکز فساد را می‌دیدند اینکه در دنیا فقط مرکز فساد را می‌بیند مراکز علم و دین را نمی‌بیند در قیامت هم فقط جهنم را می‌بیند بهشت و بهشتیان را نمی‌بیند این یکی از وجوه است همین شخصی که ﴿وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَی﴾ همین شخص می‌گوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ما جهنم را به خوبی می‌بینیم حالا یا موقف فرق می‌کند یا نه، مرئی فرق می‌کند که این شخص جهنم و اهل جهنم را به خوبی می‌بیند ولی بهشت و اهل بهشت را اصلاً نمی‌بیند این وجوه و مُحتملاتی است که دربارهٴ این ﴿اقْرَأْ کِتَابَکَ﴾ و ازرق و اعما بودن و امثال ذلک مطرح است.

احاطه الهی و آگاهی انسان بر اعمال و رفتار خویش
فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ ذات اقدس الهی که بخواهد حساب اینها را ارزیابی کند به اینها کیفر و پاداش بدهد گذشته‌هایشان را می‌داند، آینده‌هایشان را می‌داند، در دنیا چه کردند می‌داند، نتیجهٴ آن اعمال و عقاید در قیامت چیست می‌داند، هم گذشته که ﴿مَا خَلْفَهُمْ﴾ است می‌داند هم آینده که جریان کیفر یا پاداش است یعنی ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ﴾ و اینهاست می‌داند لذا سهو و نسیان هم که در آن نیست ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ بنابراین جزای او عدلِ محض خواهد بود ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ غالب مفسّرین این ﴿بِهِ﴾ را به الله برگرداندند یعنی هیچ کس به ذات اقدس الهی احاطهٴ علمی ندارد گرچه برخیها این ﴿بِهِ﴾ را به «ما بَین و ما خَلف» برگرداندند یعنی آنها احاطه ندارند به ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾، فقط خدا احاطه دارد این هم یکی از محتملات است لکن غالب مفسّران این ﴿بِهِ﴾ را به الله برگرداندند گفتند خدا به همهٴ این امور آگاه است ولی هیچ کس به ذات اقدس الهی احاطهٴ علمی ندارد.

مراتب درک انسان از ذات و صفات خداوند
چندین بار به عرضتان رسید که نسبت به ذات اقدس الهی احدی علم به آن معنا چه علم شهودی چه علم احاطی دیگر ندارد حکیم و عارف هر دو نسبت به ذات اقدس الهی فقط برهان دارند اگر عرفان و شهودی هست برای تجلّیات الهی و اسمای الهی است وگرنه آن هویّت محض آن ذات مطلق مشهود هیچ کسی نیست عبارت سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) را خواندیم در چند جای تفسیر المیزان عبارت مرحوم علامه را خواندیم از قُدما و متأخّرین همه مُتّفق‌الکلمه‌اند که ذات اقدس الهی را فقط با برهان می‌شود شناخت یعنی ذات مُستجمِع جمیع صفات کمال، حقیقت نامتناهی این الفاظ بما لها من المفاهیم مصداقی دارد اما مصداق چیست از نزدیک کسی او را مشاهده کند این مقدور نیست نمی‌شود گفت هر کس خدا را به اندازهٴ خود می‌بیند چه اینکه قبلاً گذشت خدا اندازه ندارد که کسی به اندازهٴ خودش خدا را بشناسد گرچه مثالهایی برای تقریب به ذهن ذکر می‌شود همان شعر معروف که
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
ولی این یک تشبیه است چون دریا و اقیانوس چه محدود چه نامحدود بالأخره سطحش غیر از عمقش است، اوّلش غیر از آخرش است، شرقش غیر از غربش است، شمالش غیر از جنوبش است این تجزیه‌پذیر است هر کس ممکن است یک ظرف آبی از این دریا بردارد اما اگر یک حقیقت نامتناهی بود و ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ بود «هو الظاهر و الباطن» بود به هیچ وجه ترکیب و تجزیه و تألیف و امثال ذلک نداشت یا هیچ نمی‌شود او را شناخت کما هو الحق، اگر او شناخته می‌شود باید به کُنه شناخته بشود که فقط خودش، خودش را می‌شناسد.

سرّ محال بودن درک ذات خداوند
چون انسان وقتی می‌خواهد تجزیه کند چیزی را تجزیه می‌کند که به یکی از امور هفت‌گانه تجزیه‌پذیر باشد اگر مرکّب از وجود و ماهیّت بود قابل تجزیه است که انسان یک قِسمش را بشناسد یک قسم دیگر را نشناسد و مانند آن این یک، اگر مرکّب از ماده و صورت بود قابل تجزیه است، اگر نظیر اعراض که به اصطلاح بسیط‌اند مادّه و صورت خارجی ندارند مرکّب از جنس و فصل ذهنی بود قابل تحلیل است، اگر مرکّب از جوهر و عرض بود که یک ترکیب اعتباری است که از او مفهوم می‌گیرند نه ماهیّت چون أبیض مفهوم است بر خلاف بَیاض که ماهیّت است جوهر و عرض وقتی ترکیب شد ترکیبش اعتباری است باز قابل تجزیه است و خدای سبحان از این قبیل نیست. یا مرکّب از دو جزء ترکیبیِ نظیر آنچه در آب هست که می‌گویند یک جزئش اکسیژن است یک جزئش هیدروژن از این قبیل است این هم نیست یا قِسم ششم ترکیب نظیر ترکیب ریاضی، ترکیب کمّی، ترکیب از نصف و ثلث و ربع باشد این هم نیست، قِسم هفتم که شرّ التراکیب است ترکیب از وجود و عدم است یعنی شیء محدود یک مقدار را دارد یک مقدار را ندارد آن مقداری که ندارد عین این مقداری که دارد نیست وگرنه وجود عین عدم خواهد بود یک ترکیب بسیار دقیقی است که از همهٴ شش قِسم قبلی دقیق‌تر و به تعبیر حکیم سبزواری از همه شرّتر، شرّ التراکیب این ترکیب هفتم است. ذات اقدس الهی منزّه از این تراکیب سبعه است آن وقت کسی بگوید من خدا را به اندازهٴ خودم مشاهده می‌کنم این فرض صحیح ندارد تمام تجلیّات و شهود عرفا به این اسما و صفات است و افعال الهی و مانند آن، حکیم اینها را می‌فهمد عارف اینها را مشاهده می‌کند در محدودهٴ اسمای الهی، صفات خارج از ذات و مانند آن، وگرنه در مقام ذات احدی راه ندارد.

عدم راهیابی شهود و برهان در مرتبه ذات الهی
پرسش: پس اینکه ما می‌گوییم «الحمد لله» و «سبحان الله».
پاسخ: خب اینها اسمای الهی است دیگر، همهٴ اینها اسما هستند هم قابل ادراک عقلی‌اند هم تجلیّات خدایند که قابل شهود عرفانی‌اند پشت سر اینها آن هویّت مطلقه است که اینجا حکیم و عارف هر دو به یک راه می‌رسند که این اسما مصداقی دارد همین، الآن ما آفتاب را هیچ تردیدی نداریم که آفتاب را می‌بینیم اما یک کارشناس به ما می‌گوید اینکه شما می‌بینید نور آفتاب است آفتاب دیدنی نیست آن وقتی هم که آفتاب را ظل گرفته به اصطلاح مُنکسِف شده ما را سفارش می‌کنند که اگر خواستی ببینی با چشم مسلّح ببین قابل دیدن نیست ولی ما یقین داریم خیلیها که نمی‌دانند می‌گویند این آفتاب همین است به ماها که کارشناسان گفتند و فهمیدیم می‌فهمیم این نور بالأخره صاحبی دارد دیگر منبعی دارد که این نور از آن منبع متلألیء است معرفت ما نسبت به آفتاب همین است شاید خیلی از منظومه‌های کشف نشده چندین برابر آفتاب باشند فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ ما یک مُشت دود را به صورت شمس و قمر در آوردیم اول که شمس و قمری نبود این خداست.

پرسش:
پاسخ: اگر دخان را، گاز را، خفه‌کننده را او شمس و قمر درست می‌کند راه شیری درست می‌کند چندین برابر آفتاب و ماه درست می‌کند در بخشی از آیات که آن آیه‌ای که سجدهٴ واجب دارد می‌گوید چرا این را می‌پرستید آن که شمس و قمر آفرید بپرستید بعدها در ادبیات فارسی ما آمده که «ای دوست قمر خوشتر یا آن که قمر سازد» چرا آفتاب را می‌پرستی، چرا ماه را می‌پرستی، ماه‌آفرین را، آفتاب‌آفرین را بپرست کسی که یک مُشت دود را به این صورت در آورده همهٴ این میلیاردها کوکبِ ثابت و سیّار یک مُشت دود بود بنابراین ما دربارهٴ آفتاب باور نمی‌کردیم که ما آفتاب را نمی‌بینیم اما کارشناسان به ما گفتند که درست است که شما می‌گویید «آفتاب آمد دلیل آفتاب» اما خیال می‌کنید اینکه می‌بینید آفتاب است این نور آفتاب است آفتاب دیدنی نیست.

اقرار انبیا، عرفا و حکما به محال بودن درک ذات الهی
اینها که اهل معرفت‌اند از قُدما تا متأخّرین هر چه ما شنیدیم و خوانده‌ایم و گفته‌ایم همین بود نوشته‌های قبل از هشتصد سال شاید در دست ما نباشد اما از هفتصد سال، هشتصد سال قبل که عرفا دست به قلم کردند کتابهای عرفانیِ کلاسیک نوشتند همه همین حرف را زدند المیزان را خواندیم که فرمود: «و أمّا الذات المتعالیة فلا سبیل إلیها» روشن‌تر از همه عبارت سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) بود که فرمود آن ذات اقدس الهی نه معبود هیچ پیغمبر است نه مشهود هیچ پیغمبر است و نه معروف هیچ پیغمبر، وقتی انبیا به آنجا راه ندارند دیگری چه حقّی داشته باشد این حرفِ همه یعنی حرف همه است.

کلام صدر الدین قونوی درباره محال بودن درک ذات خداوند
حالا چیزی که صدرالدین قونوی در شرح تائیه کبرای ابن‌فارض کرد ابن‌فارض معروف است به سلطان‌‌العاشقین این کتاب متنِ درسی بود یعنی خود صدرالدین این را تدریس کرده صدرالدین قونوی اول با تقریرات فارسی چاپ شده آن سعیدالدین فرغانی شاگرد ایشان تقریرات ایشان را با فارسی که صدرالدین تدریس کرده چاپ کرده به نام مشارق‌الدراری بعد همین سعیدالدین فرغانی این را به عربی برگردانده اضافاتی کرده و شده منتهی‌المدارک و منتهی لُبّ کلّ کاملٍ و عارفٍ و سالک این شرح تائیه ابن‌فارض است که بیش از هفتصد بیت است خب، فاصلهٴ ابن‌فارض با حافظ و اینها خیلی، خیلی یعنی خیلی مبادا کسی خیال بکند او در حدّ حافظ است یا حافظ در حدّ اوست فحول از علما تائیه او را شرح کردند قیصری شرح کرده، جامی شرح کرده بزرگان از عرفا در صدد شرح تائیه ابن‌فارض بودند که عشق یعنی چه، عشق خدا یعنی چه، چطور آدم شیفتهٴ او می‌شود آن که می‌گوید ﴿قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ این را بزرگان اهل معرفت فارسی‌زبان هم گفتند، گفتند آن هنر نیست که از برای محو جمال کسی شدن دست را انسان ببُرد ﴿قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ «دستی به جان ما بربنگر چه‌ها بریدیم» چون اگر بروی دستی به دل ما داشته باشی ببینی در قلب ما و دل ما چه گذشت آن وقت قصّه یوسف را مهم نمی‌دانی. به هر تقدیر در جلد اول منتهی‌المدارک صفحهٴ 35 این پارگراف آخر عبارت این است «إقامة البرهان الإلهی» یک، «والذوقی» دو، «علی عدم ادراک غیب الهویّة ثمّ اعلم أنّ کُنه ذات الأقدس و غیبب الهویّة و الإطلاق و الأزلیّة المندرج فی حکم الأبدیّة لا یُشهَد» پس راه عرفان بسته است «و لا یُفهَم» پس راه حکمت بسته است «و لا یُعلم و لا یُدرک مِن حیث التعیّن أصلا» چون آن لا تعیّن است «و لا یَدخل تحت حکمٍ متعیّنٍ البته» نمی‌شود موضوع قرار بگیرد ما حکمی، محمولی بر او بار کنیم «اللهمّ الاّ حکماً سلبیا» فقط صفت سلب می‌توانیم داشته باشیم بگوییم «بأنّها لا تُعلم» لطیفهٴ سیدناالاستاد علامه طباطبایی در تعلیقاتشان بر همین مسائل این است که آنچه را که این بزرگان گفتند که فقط ما یک قضیهٴ سالبه می‌توانیم داشته باشیم و آن این است که هویّت مطلقه «لا تُعلم» این سالبهٴ محصّله است نه موجبهٴ معدوله بنابراین وصف او هم نیست نمی‌شود خدا را وصف کرد به «أنّها لا تُعلم» سکوتِ محض این «لست ادری» همین است و منظور جناب صدرالدین هم باید همین باشد نه اینکه این موجبهٴ معدولة المحمول است که او متّصف است به «أنّها لا تُعلم» این را سیدناالاستاد در همان علیّ و الفلسفه که شرح بخشی از خطبه‌های نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه است که وجود مبارک حضرت امیر دارد که «لا حدّ له» ایشان می‌فرمایند آنجا این «لا حدّ له» موجبهٴ معدولة المحموله نیست این سالبهٴ محصّله است یعنی «لست أدری» «و إنّما تُوجّه و تعطّی هذا الحکم السلبی أیضاً بأحد وجهین» آن وقت دلیل نقلی هم ذکر می‌کند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:34

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن