- 190
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 109 تا 114 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 109 تا 114 سوره طه"
چگونگی دعوت مردم و بهرمندی از شفاعت در قیامت
احاطه الهی بر اعمال انسان و ظهور آن در قیامت
سرّ تعبیر ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلاً ﴿109﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً ﴿110﴾ وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً ﴿111﴾ وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً ﴿112﴾ وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً ﴿113﴾ فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً ﴿114﴾
موضوعات مطرح شده در آیات محل بحث در کلام علامه طباطبائی (ره)
سورهٴ مبارکهٴ «طه» از آن جهت که در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی اصول اعتقاد دینی است یعنی توحید، وحی و نبوّت و معاد است همان طوری که ملاحظه فرمودید بخشهای وحی و نبوّت را بیان فرمودند در جریان معاد هم فرمودند ﴿یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ﴾ سیدناالاستاد هشت مطلب را اینجا استنباط کردند که در طیّ این مطالب شاید افزودن بر این هشت مطلب هم ممکن باشد آن امور ثمانیه از اینجا شروع میشود که نفخ صور هست که فرمود: ﴿یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ﴾ بعد از اینکه با نفخ صور همه زنده شدند همه یکجا جمع میشوند که میشود حشر این دو مطلب، و صحنهٴ زمین قیامت هم مستوی و مسطّح خواهد شد یعنی تمام کوهها درهم کوبیده میشوند و درّهها پُر میشوند و میشود قاع صَفصف و دیگر لازم نیست زمین آخرت مثل زمین دنیا کُروی باشد چون کُروی بودن زمین برای تنظیم شب و روز است و اگر شمس و قمری در کار نیست ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ شد، ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾ شد و بساط آسمانها هم ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ شد لذا کرویّت وجهی ندارد از این جهت یک انسان شرمنده نه میتواند در پشت یک درخت و دیوار و کوه خودش را پنهان کند نه میتواند بگوید من در آن طرف زمینم آن طرف و این طرف ندارد کلّ زمین میشود قاع صفصف یک، چشم اهل قیامت هم میشود حدید با حِدّت و تیزبینی میبیند دو، ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ انسان شرمنده نمیتواند با احتجاب و پنهان شدن از شرمندگی به در بیاید سه.
مطلب سوم همین تسطیح ارض است.
چگونگی دعوت مردم و بهرمندی از شفاعت در قیامت
مطلب چهارم اینکه ﴿یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ﴾ حالا آن فرشته است یا انسان کامل است از طرف ذات اقدس الهی مردم را دعوت میکند که ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ اینها صدای آن داعی را میشنوند ﴿یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ نه آن داعی اعوجاج دارد، نه مدعوّ اعوجاج دارد، نه دعوت اعوجاجپذیر است ﴿لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ این هم چهار مطلب.
پرسش:...
پاسخ: به خصوص آن نیست وقتی صحنه، صحنهٴ حق بود آن داعی به هیچ وجه عِوجی ندارد قهراً مدعوّ هم چون ﴿یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ﴾ عوجی ندارند دعوتشان هم دعوت به حق است آن روز کسی بدون حق سخن نمیگوید بیحق سخن نمیگوید لای نفی جنس [در آیه ﴿یَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ﴾] همهٴ این محدوده را تأمین میکند.
مطلب پنجم آن است که شفاعت هیچ کس تأثیر ندارد مگر کسی که مأذون باشد این ضمیر ﴿مَنْ أَذِنَ لَهُ﴾ به این شافع برمیگردد چه اینکه ﴿رَضِیَ لَهُ﴾ هم به این شافع برمیگردد برای اینکه شافع است که حرف میزند وگرنه مشفوعٌله که حرف نمیزند و اگر روایتی در تفسیر کنزالدقائق و سایر جوامع روایی ما آمده که این را بر مشفوعله تطبیق کردند این یک تطبیق مصداقی است نه تفسیر مفهومی شاهدش هم در همان روایت است در روایت دارد که مشفوعٌله کسانیاند که در دنیا اذن به طاعت پیدا کردند و اذن پیدا کردند و خدا قول آنها را راضی شد که اینها مطیع قرآن و عترت شدند خب معلوم است که از مسیر آیه فاصله دارد آیه دربارهٴ قیامت است چه کار به دنیا دارد که به اینها اذن داده که مطیع اهل بیت باشند، به اینها اذن داده که سخنی بگویند که دربارهٴ اهل بیت است این یک تطبیقِ قرآنی است نه تفسیرِ مفهومی، پس شاهد داخلی این است که ضمیر ﴿اذنَ لَهُ﴾ و ضمیر ﴿رَضِیَ لَهُ﴾ به شافع برمیگردد چون شافع است که حرف میزند مشفوعله که حرفی ندارد.
﴿لاَ تَنفَعُ﴾ یعنی «لا تؤثّر» شفاعت این آقا به حال کسی نافع نیست مگر اینکه مأذون باشد و حرفِ صواب بزند یعنی «لا تؤثّر شفاعة الشافعین الاّ» آن شافعی که مأذون باشد و مرضیالقول.
«لا تنفع شفاعة شافعٍ الاّ» آن شافعی که ﴿أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلاً﴾، ﴿لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ﴾ این الف و لامش عوض مضافالیه میتواند باشد «لا تؤثّر شفاعة شافعٍ الاّ الشافع الذی أذن له الرحمن و رضی له قولا» چون نافع باید باشد وگرنه این دوتا کلمه یعنی اذن در قول و رضای در قول که برای مشفوعله نیست مشفوعله که حرفی برای گفتن ندارد. خب، برابر آن آیهٴ سورهٴ «نبأ» که دارد ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آن شافع مأذون است و حرف میزند وگرنه مشفوعله چه حرفی دارد برای گفتن.
احاطه الهی بر اعمال انسان و ظهور آن در قیامت
در این بخش مطلب ششم این است که خدای سبحان به همهٴ امور اینها عالِم است و آنها به چیزی از علم خدا احاطه ندارند. مطلب هفتم آن است که سلطنت الهی آن روز ظهور میکند ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾ مستحضرید که قیامت ظرف ظهور سلطنت خداست نه ظرف حدوث او که الآن او ـ معاذ الله ـ سلطان نباشد و در قیامت به سلطنت برسد بلکه در دنیا و آخرت سلطان و مالک و مَلِک اوست منتها در دنیا خیلیها نمیفهمند که مَلک و مالک اوست آن روز میفهمند ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾ سلطنت آن روز ظهور میکند چون سلطنت آن روز ظهور میکند ﴿عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ﴾ همه عانیاند، اسیرند، ذلیل و خوارند.
سرّ تعبیر ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾
مطلب هشتم آن است که جزا بالعدل است که ﴿فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ اما آنچه در این نکات مانده مطرح است آن است که برای مشرکان حجاز الله و الرحمان شناختهشده بود ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ اما اله و ربّ و امثال ذلک شناختهشده نبود اینها فکر میکردند که اصنام و اوثان این سِمتها را دارند لذا در غالب این موارد یا از الله سخن به میان میآید یا از الرحمان رب و اله و امثال ذلک برای مشرکانی که میگفتند اینها آلهه ما هستند خیلی مورد پذیرش و قبول نبود، پس طبق چند نکتهای که قبلاً بود این نکته هم افزوده میشود که چرا فرمود: ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾.
حیات و قیام مردم در قیامت در پرتو حیّ قیّوم
اما اینجا که فرمود: ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ﴾ برای اینکه دو عنصر محوری در معاد هست یکی حیات، یکی قیام همهٴ مُردهها زنده میشوند یک، و قیامت را قیامت گفتند چون همه قائماند ﴿یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، قیامت به این مناسبت قیامت میشود که اینها از قبر برمیخیزند نه میخوابند و نه مینشینند اینها ایستادهاند برای حساب خب اگر مردم زنده میشوند و اگر مردم قیام دارند احیای آنها هم به یک حیّ ازلی وابسته است قیام اینها به قیّوم ابدی وابسته است پس این دو اسم از اسمای حسنای خدا که حیّ قیّوم است متصدّی تنظیم امور احیا و اقامهٴ مردم قیامت است لذا فرمود: ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ﴾.
شرط بهرمندی از وعد و وعید الهی
اما وعدهٴ الهی نسبت به مؤمنان است و وعیدش نسبت به ظالمان که فرمود: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ که این وعید است، ﴿وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ این راجع به وعده است معمولاً برای تنبیه و کیفر سوء فعلی کافی است البته برای خلود سوء فاعلی هم لازم است ولی برای تنبیه و کیفر سوء فعلی یعنی معصیت کافی است لذا در این گونه از موارد دو امر را ذکر نکرده یکی کفر و یکی معصیت، هر کسی معصیت کرد تنبیه میشود خواه کافر خواه مسلمان، اما آنجا که سخن از خلود است البته باید کفر و نفاق و اینها مطرح بشود ولی دربارهٴ ورود به بهشت حتماً این حُسن فعلی با فاعلی را ضمیمه میکند کارِ خوب از آدمِ خوب وگرنه کسی کار خوب بکند و آدم خوب نباشد یعنی راه بسازد، مدرسه بسازد، درمانگاه بسازد، مشکلات مالی مردم را حل بکند و کافر باشد این ممکن است در دنیا به رفاهی برسد به تکاثر برسد ولی به کوثر نمیرسد رسیدن به کوثر برای کسی است که جامع بین الحُسنَین باشد هم مؤمن باشد هم کارِ خوب بکند.
پرسش:
پاسخ: میبیند نه بهشت میرود نه اگر کسی مثقال ذرّه کار خوب کرد بهشت میرود نه مثقال ذرّه خود را میبیند یا در دنیا آثارش را میبیند یک، یا در برزخ میبیند دو، یا در ساهرهٴ قیامت میبیند سه، یا در جهنم میبیند چهار که تخفیف در عذاب است ممکن نیست کسی کارِ خوب یک مثقال ذرّهای کار خوب بکند و نبیند اما آیه نمیگوید اگر کسی یک مثقال ذرّه کار خوب بکند بهشت میرود که، بنابراین بهشت رفتن یک حُسن فاعلی میخواهد یعنی مؤمن، یک حُسن فعلی میخواهد یعنی اطاعت، اما برای تنبیه همان سوء فعلی کافی است هر کسی معصیت کرده کیفر میبیند.
کلام زمخشری درباره رابطه ظلم و هضم با ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾
دربارهٴ کیفر فرمود: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ دربارهٴ پاداش فرمود: ﴿وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ این شخص ﴿فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ اینجاست که زمخشری برابر آیهٴ ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾ اینچنین تفسیر میکند شاید مقداری تفسیرش مخدوش باشد اما بیلطافت نیست. آیه دارد که در بحث دیروز گذشت این بود که نه ظلمی دامنگیر انسانِ مؤمن میشود و نه هضمی، ظلم آن است که چیزی که او استحقاق ندارد بر او تحمیل میشود یک، هضم آن است که چیزی که او استحقاق دارد به او ندهند یعنی مقداری از پاداشش را کم بگذارند پس ظلم آن است که از بیرون چیزی نسبت به او تحمیل بشود، هضم آن است که چیزی از درون حقّ او ضایع بشود این فرق ظلم و هضم بود که در بحث دیروز گذشت، زمخشری میگوید این همان کارِ کسانی است که وقتی باری را میخواهند از کشاورز بخرند این دوتا مشکل دارد: کم حساب میکنند چون توزین و کِیل و اینها در اختیار آنهاست و چیزی هم که میخواهند بدهند از حقوق اینها کم میکنند حالا یا قیمت را چون دست خودشان است یا جهات دیگر هم چیزی از بیرون بر اینها تحمیل میکنند میشود ظلم، هم چیزی که حقّ مسلّم اینهاست به اینها نمیدهند میشود هضم.
کلام علامه طباطبائی (ره) در تفسیر ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾
سیدناالاستاد و سایر مفسّران این ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾ را به همان دو بخش معنا کردند در سورهٴ مبارکهٴ «مطففین» آیهٴ اوّلش این است ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾ «طَف» یعنی اندک چون در گوشهٴ آن سرزمین کربلا این حادثه اتفاق افتاده است میگویند واقعهٴ طَفْ، «طَف» یعنی کم، «طَفیف» یعنی اندک «طَف» یعنی قلّت «طفیف» یعنی قلیل خب، «مُطفّف» یعنی کسی کم میگذارد کمفروشی میکند اینها که کمفروشی میکنند یعنی در فروختن کمفروشاند یا در خریدن هم کم میگذارند فرمود اینها دوتا گناه دارند ﴿الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ﴾ وقتی میخواهند اِکتیال کنند ببرند در باسکول بکِشند تا آخرین حقّ خودشان را استیفا میکنند چیزی نمیگذارند حقّشان کم بیاید اما ﴿وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ﴾ اینها که بارهای مهم را با باسکول میخرند در هنگام فروش دو گونهاند یا همان کامیونی که خریدند میفروشند کِیل به کیل است دیگر وزن نیست یا نه، جزئیفروشی میکنند میشود وزن ﴿وَإِذَا کَالُوهُمْ﴾ یک، ﴿أَو وَزَنُوهُمْ﴾ دو، ﴿وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ﴾ کم میگذارند خب، همین باسکول همین کامیون همین کِیل وقتی میخواهند بگیرند طور دیگر میگیرند وقتی میخواهند بدهند طور دیگر میدهند گرفتن فقط اکتیال است برای اینکه اینها که میداندارند کارهای مهم انجام میدهند اینها که با ترازو چیز نمیخرند که اینها کامیون را وزن میکنند کِیل میکنند قبلاً همین طور بود حالا که قبلاً باسکول نبود ولی کِیل بود اما در موقع فروش هم کِیل است اگر بخواهند کلّیفروشی کنند نه کلّی ذمّه، هم وزن است اگر بخواهند جزئیفروشی کنند اینها در فروختن چه در کِیل چه در وزن کم میگذارند در خریدن که اکتیال است و نه کِیل استیفا میکنند همهٴ حقوقشان را میگیرند این دو تعبیر را جناب فخررازی از این کلمه میخواهد استفاده کند که اینها هم ظلم میکنند هم هضم، هم چیزی بر این صاحبان کالا تحمیل میکنند یک، هم آن پول و حقّ مسلّمی که برای اینهاست میخواهند بدهند کم میگذارند این دو، به هر تقدیر در قیامت نه ظلم است و نه هضم.
سرّ تقدم ترک رذائل بر کسب فضائل در قرآن
همان طوری که در آیهٴ 99 فرمود: ﴿کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ الآن هم بر او عطف میکند ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ﴾ خب، آن قصّههایی که ما نقل کردیم بخشی از آیات قرآن کریم بود و معارفی را به همراه داشت از اینجا به بعد میفرماید ما قرآن را به عنوان یک کتاب عربی نازل میکنیم وعید را و انذار را با بیانات گوناگون مُتصرّفانه بازگو میکنیم تصریف میکنیم، تغییر میدهیم، تبدیل میکنیم به بیانات گوناگون ذکر میکنیم چون فضای آلودهٴ به شرک در حجاز فضایی بود که مقتضی وعید بود نه وعده لذا سخن از ﴿صَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ﴾ است و این قرآن دوتا کار را به نحو منفصلهٴ مانعةالخلوّ میکند که جمع را شاید یکی حداقل یکی حداکثر، حداقلش این است که دست از زشتیها بردارند حداکثر آن است که گذشته از اینکه دست از زشتیها برمیدارند به یاد خدا و عبادات و اطاعت باشند یا تقوای از عناد و عصیان و کفر یا گذشته از آن ذکر الهی و اهل اطاعت و اهل قیام و امثال ذلک که جمع را شاید این منفصلة مانعةالخلوّ است مشابهش به وجود مبارک موسای کلیم هم فرمود در آیهٴ 44 همین سورهٴ «طه» فرمود به موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) گفتیم شما بروید به فرعون این مطالب را بازگو کنید ﴿لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾ آنجا تذکّر قبل از خشیت ذکر شده است برای اینکه پایان آن آیه یاء منقلب شده به الف است فواصل آیات حفظ بشود نفرمود «لعلّه یخشیٰ أو یتذکّر» بلکه فرمود: ﴿لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾ خشیت و ترس داشته باشد از آن رذایل صرفنظر بکند و شوق داشته باشد به فضایل برسد این جمع را شاید در مقام ما هم همین طور است اینها یا تقوا داشته باشند دست از عناد بکِشند یا به ذکر الهی نائل بشوند و اهل عبادت و اطاعت باشند و هر دو به وسیلهٴ قرآن کریم حاصل است.
اهمیت ذکر الهی و تقوا برای کسب بهشت
منتها آن جنبهٴ اثباتی یعنی ذکر و اطاعت چون سهم مؤثّرتری در فضیلت دارد آن را مستقیماً به قرآن کریم اسناد داد فرمود: ﴿أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً﴾ اوّلی که دست از شرارت برداشتن باشد آن هم به برکت قرآن است ولی آن را مستقیماً به قرآن اسناد نداد اما اینکه فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ﴾ که فرمود ما قرآن را نازل کردیم ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ﴾ یعنی قرآن زمینهٴ تقوای آنها را فراهم کند دیگر، پس اینچنین نیست که تقوا به قرآن اسناد نداشته باشد حدوث تقوا به قرآن مُستنِد نباشد فقط حدوث ذکر به قرآن مستند باشد هر دو به قرآن مستند است منتها حدوث ذکر را به صورت شفاف بیان کرده چون آن از اهمیّت بیشتری برخوردار بود کسی که به یاد خداست اهل بهشت است و اگر کسی فقط ظلم نکرد شرک و بتپرستی نکرد با اسلام ستیزی نداشت این شرّش کمتر است، عذابش کمتر است نه اینکه اهل سعادت باشد خب، فرمود ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ﴾ قرآن گرچه لفظش عربی است اما ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، ﴿لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ است، ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ است همگانی است و همیشگی منتها دالان ورودیاش همان عربیّت است ﴿وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً﴾ گرچه اینها باید این کار را بکنند اما زمینه، زمینه لعلّ است چون عصیانپذیر است حالا که قصص انبیا گفته شد و جریان قیامت هم بازگو شد و ظهور سلطنت الهی در قیامت مشخص شد ﴿فَتَعَالَی﴾ چه کسی تعالی؟ المَلِک، چرا؟ چون الحق است پس علوّ برای ملک و سلطان است چرا علوّ برای اوست؟ چون حق است، حق عالی است و شکستناپذیر است ﴿فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ﴾.
دیدگاه مفسران در تفسیر ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾
بعد فرمود این قرآنی که بر تو نازل شده است قبلاً و تو آگاهی الآن که بر تو نازل میشود پیشدستی نکن، عجله نکن بگذار فرشته تمام آیه را بخواند بعد شما بخوانید درست است که شما قبلاً شنیدهاید ولی ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ﴾ این تعبیری است که خیلی از مفسّران گفتند سیدناالاستاد هم بیمیل به این تفسیر نیست بلکه این را تقویت میکند. اما تفسیر دیگری هم که برخی از مفسّران مثل رازی و دیگران گفتند آن هم بیلطافت نیست این نهی از عجله به این معنا که عجله نکن که مثلاً پیغمبر مرتّب تکرار میکرد که یادش نرود این سخن ناصواب است زیرا ذات اقدس الهی در سه بخش عصمت پیغمبر را تأمین کرده هم در بخش تلقّی که هر چه که خدا فرمود او درست میفهمید مسئلهٴ هرمونتیک و امثال ذلک در انبیا راه ندارد چون خیلی از ماها مطلبی را که یک گوینده میگوید یا یک نویسنده میگوید برابر آن ذهنیات قبلیمان طور دیگر میفهمیم یعنی ده نفر ده طور ممکن است بفهمند بعضیها مُصیب بعضیها مُخطیء آن شخص که با مبادی خاصّی به سراغ فهم یک متن میرود یک برداشتی از متن دارد دیگری که با مبادی خاصّی به سراغ آن متن میرود یک استنباط دیگر دارد بخشی از اختلاف استنباطها مربوط به اختلاف مبادی و مبانی است.
استماع ، لازمه بهرمندی از معارف قرآن
انبیا(علیهم السلام) هر کدامشان در طیّ این عمری مثلاً چهل سالی که گذراندند گاهی ممکن است در دوران خردسالی نبوّت نصیبشان بشود ولی غالباً در دوران میانسالی پیامبر میشدند در طیّ این چهل سال علوم و معارف و عادات و آداب و سنن زیادی را آشنا شدند ولی وقتی به پیشگاه وحی میروند گویا چیزی در لوح دل اینها نیست هر چه را وحی گفت میفهمند نه اینکه وحی که گفت اینها برابر با داشتههای قبلی خودشان بفهمند این طور نیست همهٴ اینها چیزی را که خدا گفت میفهمند نه چیزی را که با برداشتهای قبلی خودشان بود مطابقاند این خصیصه، خصیصهٴ وحی است اینکه گفته شد ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ این است به ما هم که گفتند ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ یعنی با هرمنوتیک نروید به سراغ قرآن آن هنر را داشته باشید که همه آنچه خواندهاید بگذارید کنار این لوح جانتان را شفاف کنید ببینید قرآن چه میگوید این کارِ آسانی نیست این دشوارتر از گفتن و فهمیدن و نوشتن است تنزیه دل، تطهیر دل از آداب و عادات و سنن کارِ صاحبدل است نه کار هر شاگرد و گویندهای اگر کسی واقعاً این همهٴ خواندهها را یادداشتها را بگذارد کنار بعد صحنهٴ لوح را در اختیار قرآن قرار بدهد آن وقت معلوم میشود قرآن حق میگوید ولی اگر در بین این خاطراتی که در مدت عمر فراهم کرده آیات قرآن هم وارد بکند این دیگر اضغاث احلام میشود، میشود مَشوب لذا آن نورانیّت قرآن با آن وصف خلوصی که دارد بهرهٴ همه نمیشود این کار بسیار کار دشواری است معنای ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ این نیست که کسی در مجلس ختم دارد قرآن میخواند شما ساکت باشید یک اِصغا داریم یک استماع داریم حالا چه در مجلس ختم چه در مجلس تفسیر چه در مجالس دیگر یا خودتان دارید قرآن میخوانید انسان باید ساکت باشد و در برابر قرآن حرفی برای گفتن نداشته باشد ولو الآن تصدیق نکند بگذارد این قرآن درست وارد صحنهٴ قلب بشود بعد حالا میخواهد بنشیند مطالعه کند داوری کند میفهمد حق با چه کسی است اما وقتی مخلوط و درهم تلقّی بکند به آن حق نمیرسد این پیام ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ از بهترین روشهای فراگیری علم قرآنی است.
تفسیر دیگری بر آیه ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾
خب، فرمود: ﴿وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ﴾ آن معنای دیگری که مفسّران بعدی گفتند مثل امام رازی و بیلطافت نیست این است که شما آیهای را که میشنوید قبل از اینکه مخصِّصش بیاید، مفسّرش بیاید، مقیّدش بیاید این داوری نکن چون قرآن «یفسّر بعضه بعضا» ممکن است آیهای الآن بیاید مخصّصش یک روز بعد، دو روز بعد شما بخواهید داوری بکنید برابر قرآن ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ﴾ اما اگر نصاب وحیاش تمام شد قیود همه آمدند مخصّصها همه آمدند، مقیّدها همه آمدند، شارحها همه آمدند، تفصیل اجمال همه آمد آنگاه حکم بکن این یک حرف لطیفی است.
پرسش:
پاسخ: بله خب، قبلاً قرآن بود ولی اجرا نبود اجرا برای فرقان است در جامعه بخواهد اجرا بشود دستورِ عملی باشد مربوط به حکم تفصیلی است وگرنه آن وجود اجمالی قرآن کریم برای تودهٴ مردم حجّت نیست آنچه برای تودهٴ مردم حجّت است همین قرآن «یفسّر بعضه بعضا» که مطلقات باید تقیید بشود، عمومات باید تخصیص بخورد و مانند آن.
تبیین معنای آیه ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾
این ﴿وَقُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ در عین حال که ممکن است به همین علوم قرآنی بخورد بخش وسیعش به همان جملهٴ ﴿وَلاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ میخورد یعنی دربارهٴ معرفت خدا، اسمای حسنای الهی که دیگران به او دسترسی ندارند تو دربارهٴ خداشناسی و اسمای حسنای الهی و معارف الهی پشت سر هم بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ گرچه در قوس نزول اول کسی که ﴿بَلَی﴾ گفت در ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود بعد حضرت امیر(سلام الله علیهما) اما در قوس صعود بالأخره به تدریج اینها عالِم میشوند علمشان را هم فقط از ناحیهٴ ذات اقدس الهی دارند اینها نگاران به مکتب نرفتهاند که فقط از خدا علم میگیرند این در قوس صعود است در قوس نزول البته حسابشان جداست بنابراین تنها چیزی که خدای سبحان به پیغمبر دستور داد کوثرخواهی است و نه تکاثرطلبی آن تکاثر را نهی کرده، مذمّت کرده و به ما هم فرموده: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ شما تأسّی کنید شما هم بگویید ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ این تنها گفتن نیست یعنی به دنبال این هم بروید که ـ انشاءالله ـ نصیب همه بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
چگونگی دعوت مردم و بهرمندی از شفاعت در قیامت
احاطه الهی بر اعمال انسان و ظهور آن در قیامت
سرّ تعبیر ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلاً ﴿109﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً ﴿110﴾ وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً ﴿111﴾ وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً ﴿112﴾ وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً ﴿113﴾ فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً ﴿114﴾
موضوعات مطرح شده در آیات محل بحث در کلام علامه طباطبائی (ره)
سورهٴ مبارکهٴ «طه» از آن جهت که در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی اصول اعتقاد دینی است یعنی توحید، وحی و نبوّت و معاد است همان طوری که ملاحظه فرمودید بخشهای وحی و نبوّت را بیان فرمودند در جریان معاد هم فرمودند ﴿یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ﴾ سیدناالاستاد هشت مطلب را اینجا استنباط کردند که در طیّ این مطالب شاید افزودن بر این هشت مطلب هم ممکن باشد آن امور ثمانیه از اینجا شروع میشود که نفخ صور هست که فرمود: ﴿یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ﴾ بعد از اینکه با نفخ صور همه زنده شدند همه یکجا جمع میشوند که میشود حشر این دو مطلب، و صحنهٴ زمین قیامت هم مستوی و مسطّح خواهد شد یعنی تمام کوهها درهم کوبیده میشوند و درّهها پُر میشوند و میشود قاع صَفصف و دیگر لازم نیست زمین آخرت مثل زمین دنیا کُروی باشد چون کُروی بودن زمین برای تنظیم شب و روز است و اگر شمس و قمری در کار نیست ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ شد، ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾ شد و بساط آسمانها هم ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ شد لذا کرویّت وجهی ندارد از این جهت یک انسان شرمنده نه میتواند در پشت یک درخت و دیوار و کوه خودش را پنهان کند نه میتواند بگوید من در آن طرف زمینم آن طرف و این طرف ندارد کلّ زمین میشود قاع صفصف یک، چشم اهل قیامت هم میشود حدید با حِدّت و تیزبینی میبیند دو، ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾ انسان شرمنده نمیتواند با احتجاب و پنهان شدن از شرمندگی به در بیاید سه.
مطلب سوم همین تسطیح ارض است.
چگونگی دعوت مردم و بهرمندی از شفاعت در قیامت
مطلب چهارم اینکه ﴿یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ﴾ حالا آن فرشته است یا انسان کامل است از طرف ذات اقدس الهی مردم را دعوت میکند که ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ اینها صدای آن داعی را میشنوند ﴿یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ نه آن داعی اعوجاج دارد، نه مدعوّ اعوجاج دارد، نه دعوت اعوجاجپذیر است ﴿لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ این هم چهار مطلب.
پرسش:...
پاسخ: به خصوص آن نیست وقتی صحنه، صحنهٴ حق بود آن داعی به هیچ وجه عِوجی ندارد قهراً مدعوّ هم چون ﴿یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ﴾ عوجی ندارند دعوتشان هم دعوت به حق است آن روز کسی بدون حق سخن نمیگوید بیحق سخن نمیگوید لای نفی جنس [در آیه ﴿یَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ﴾] همهٴ این محدوده را تأمین میکند.
مطلب پنجم آن است که شفاعت هیچ کس تأثیر ندارد مگر کسی که مأذون باشد این ضمیر ﴿مَنْ أَذِنَ لَهُ﴾ به این شافع برمیگردد چه اینکه ﴿رَضِیَ لَهُ﴾ هم به این شافع برمیگردد برای اینکه شافع است که حرف میزند وگرنه مشفوعٌله که حرف نمیزند و اگر روایتی در تفسیر کنزالدقائق و سایر جوامع روایی ما آمده که این را بر مشفوعله تطبیق کردند این یک تطبیق مصداقی است نه تفسیر مفهومی شاهدش هم در همان روایت است در روایت دارد که مشفوعٌله کسانیاند که در دنیا اذن به طاعت پیدا کردند و اذن پیدا کردند و خدا قول آنها را راضی شد که اینها مطیع قرآن و عترت شدند خب معلوم است که از مسیر آیه فاصله دارد آیه دربارهٴ قیامت است چه کار به دنیا دارد که به اینها اذن داده که مطیع اهل بیت باشند، به اینها اذن داده که سخنی بگویند که دربارهٴ اهل بیت است این یک تطبیقِ قرآنی است نه تفسیرِ مفهومی، پس شاهد داخلی این است که ضمیر ﴿اذنَ لَهُ﴾ و ضمیر ﴿رَضِیَ لَهُ﴾ به شافع برمیگردد چون شافع است که حرف میزند مشفوعله که حرفی ندارد.
﴿لاَ تَنفَعُ﴾ یعنی «لا تؤثّر» شفاعت این آقا به حال کسی نافع نیست مگر اینکه مأذون باشد و حرفِ صواب بزند یعنی «لا تؤثّر شفاعة الشافعین الاّ» آن شافعی که مأذون باشد و مرضیالقول.
«لا تنفع شفاعة شافعٍ الاّ» آن شافعی که ﴿أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلاً﴾، ﴿لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ﴾ این الف و لامش عوض مضافالیه میتواند باشد «لا تؤثّر شفاعة شافعٍ الاّ الشافع الذی أذن له الرحمن و رضی له قولا» چون نافع باید باشد وگرنه این دوتا کلمه یعنی اذن در قول و رضای در قول که برای مشفوعله نیست مشفوعله که حرفی برای گفتن ندارد. خب، برابر آن آیهٴ سورهٴ «نبأ» که دارد ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آن شافع مأذون است و حرف میزند وگرنه مشفوعله چه حرفی دارد برای گفتن.
احاطه الهی بر اعمال انسان و ظهور آن در قیامت
در این بخش مطلب ششم این است که خدای سبحان به همهٴ امور اینها عالِم است و آنها به چیزی از علم خدا احاطه ندارند. مطلب هفتم آن است که سلطنت الهی آن روز ظهور میکند ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ﴾ مستحضرید که قیامت ظرف ظهور سلطنت خداست نه ظرف حدوث او که الآن او ـ معاذ الله ـ سلطان نباشد و در قیامت به سلطنت برسد بلکه در دنیا و آخرت سلطان و مالک و مَلِک اوست منتها در دنیا خیلیها نمیفهمند که مَلک و مالک اوست آن روز میفهمند ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾ سلطنت آن روز ظهور میکند چون سلطنت آن روز ظهور میکند ﴿عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ﴾ همه عانیاند، اسیرند، ذلیل و خوارند.
سرّ تعبیر ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾
مطلب هشتم آن است که جزا بالعدل است که ﴿فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ اما آنچه در این نکات مانده مطرح است آن است که برای مشرکان حجاز الله و الرحمان شناختهشده بود ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ اما اله و ربّ و امثال ذلک شناختهشده نبود اینها فکر میکردند که اصنام و اوثان این سِمتها را دارند لذا در غالب این موارد یا از الله سخن به میان میآید یا از الرحمان رب و اله و امثال ذلک برای مشرکانی که میگفتند اینها آلهه ما هستند خیلی مورد پذیرش و قبول نبود، پس طبق چند نکتهای که قبلاً بود این نکته هم افزوده میشود که چرا فرمود: ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾.
حیات و قیام مردم در قیامت در پرتو حیّ قیّوم
اما اینجا که فرمود: ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ﴾ برای اینکه دو عنصر محوری در معاد هست یکی حیات، یکی قیام همهٴ مُردهها زنده میشوند یک، و قیامت را قیامت گفتند چون همه قائماند ﴿یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، قیامت به این مناسبت قیامت میشود که اینها از قبر برمیخیزند نه میخوابند و نه مینشینند اینها ایستادهاند برای حساب خب اگر مردم زنده میشوند و اگر مردم قیام دارند احیای آنها هم به یک حیّ ازلی وابسته است قیام اینها به قیّوم ابدی وابسته است پس این دو اسم از اسمای حسنای خدا که حیّ قیّوم است متصدّی تنظیم امور احیا و اقامهٴ مردم قیامت است لذا فرمود: ﴿وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ﴾.
شرط بهرمندی از وعد و وعید الهی
اما وعدهٴ الهی نسبت به مؤمنان است و وعیدش نسبت به ظالمان که فرمود: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ که این وعید است، ﴿وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ این راجع به وعده است معمولاً برای تنبیه و کیفر سوء فعلی کافی است البته برای خلود سوء فاعلی هم لازم است ولی برای تنبیه و کیفر سوء فعلی یعنی معصیت کافی است لذا در این گونه از موارد دو امر را ذکر نکرده یکی کفر و یکی معصیت، هر کسی معصیت کرد تنبیه میشود خواه کافر خواه مسلمان، اما آنجا که سخن از خلود است البته باید کفر و نفاق و اینها مطرح بشود ولی دربارهٴ ورود به بهشت حتماً این حُسن فعلی با فاعلی را ضمیمه میکند کارِ خوب از آدمِ خوب وگرنه کسی کار خوب بکند و آدم خوب نباشد یعنی راه بسازد، مدرسه بسازد، درمانگاه بسازد، مشکلات مالی مردم را حل بکند و کافر باشد این ممکن است در دنیا به رفاهی برسد به تکاثر برسد ولی به کوثر نمیرسد رسیدن به کوثر برای کسی است که جامع بین الحُسنَین باشد هم مؤمن باشد هم کارِ خوب بکند.
پرسش:
پاسخ: میبیند نه بهشت میرود نه اگر کسی مثقال ذرّه کار خوب کرد بهشت میرود نه مثقال ذرّه خود را میبیند یا در دنیا آثارش را میبیند یک، یا در برزخ میبیند دو، یا در ساهرهٴ قیامت میبیند سه، یا در جهنم میبیند چهار که تخفیف در عذاب است ممکن نیست کسی کارِ خوب یک مثقال ذرّهای کار خوب بکند و نبیند اما آیه نمیگوید اگر کسی یک مثقال ذرّه کار خوب بکند بهشت میرود که، بنابراین بهشت رفتن یک حُسن فاعلی میخواهد یعنی مؤمن، یک حُسن فعلی میخواهد یعنی اطاعت، اما برای تنبیه همان سوء فعلی کافی است هر کسی معصیت کرده کیفر میبیند.
کلام زمخشری درباره رابطه ظلم و هضم با ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾
دربارهٴ کیفر فرمود: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً﴾ دربارهٴ پاداش فرمود: ﴿وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ این شخص ﴿فَلاَ یَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾ اینجاست که زمخشری برابر آیهٴ ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾ اینچنین تفسیر میکند شاید مقداری تفسیرش مخدوش باشد اما بیلطافت نیست. آیه دارد که در بحث دیروز گذشت این بود که نه ظلمی دامنگیر انسانِ مؤمن میشود و نه هضمی، ظلم آن است که چیزی که او استحقاق ندارد بر او تحمیل میشود یک، هضم آن است که چیزی که او استحقاق دارد به او ندهند یعنی مقداری از پاداشش را کم بگذارند پس ظلم آن است که از بیرون چیزی نسبت به او تحمیل بشود، هضم آن است که چیزی از درون حقّ او ضایع بشود این فرق ظلم و هضم بود که در بحث دیروز گذشت، زمخشری میگوید این همان کارِ کسانی است که وقتی باری را میخواهند از کشاورز بخرند این دوتا مشکل دارد: کم حساب میکنند چون توزین و کِیل و اینها در اختیار آنهاست و چیزی هم که میخواهند بدهند از حقوق اینها کم میکنند حالا یا قیمت را چون دست خودشان است یا جهات دیگر هم چیزی از بیرون بر اینها تحمیل میکنند میشود ظلم، هم چیزی که حقّ مسلّم اینهاست به اینها نمیدهند میشود هضم.
کلام علامه طباطبائی (ره) در تفسیر ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾
سیدناالاستاد و سایر مفسّران این ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾ را به همان دو بخش معنا کردند در سورهٴ مبارکهٴ «مطففین» آیهٴ اوّلش این است ﴿وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ﴾ «طَف» یعنی اندک چون در گوشهٴ آن سرزمین کربلا این حادثه اتفاق افتاده است میگویند واقعهٴ طَفْ، «طَف» یعنی کم، «طَفیف» یعنی اندک «طَف» یعنی قلّت «طفیف» یعنی قلیل خب، «مُطفّف» یعنی کسی کم میگذارد کمفروشی میکند اینها که کمفروشی میکنند یعنی در فروختن کمفروشاند یا در خریدن هم کم میگذارند فرمود اینها دوتا گناه دارند ﴿الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ﴾ وقتی میخواهند اِکتیال کنند ببرند در باسکول بکِشند تا آخرین حقّ خودشان را استیفا میکنند چیزی نمیگذارند حقّشان کم بیاید اما ﴿وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ﴾ اینها که بارهای مهم را با باسکول میخرند در هنگام فروش دو گونهاند یا همان کامیونی که خریدند میفروشند کِیل به کیل است دیگر وزن نیست یا نه، جزئیفروشی میکنند میشود وزن ﴿وَإِذَا کَالُوهُمْ﴾ یک، ﴿أَو وَزَنُوهُمْ﴾ دو، ﴿وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ﴾ کم میگذارند خب، همین باسکول همین کامیون همین کِیل وقتی میخواهند بگیرند طور دیگر میگیرند وقتی میخواهند بدهند طور دیگر میدهند گرفتن فقط اکتیال است برای اینکه اینها که میداندارند کارهای مهم انجام میدهند اینها که با ترازو چیز نمیخرند که اینها کامیون را وزن میکنند کِیل میکنند قبلاً همین طور بود حالا که قبلاً باسکول نبود ولی کِیل بود اما در موقع فروش هم کِیل است اگر بخواهند کلّیفروشی کنند نه کلّی ذمّه، هم وزن است اگر بخواهند جزئیفروشی کنند اینها در فروختن چه در کِیل چه در وزن کم میگذارند در خریدن که اکتیال است و نه کِیل استیفا میکنند همهٴ حقوقشان را میگیرند این دو تعبیر را جناب فخررازی از این کلمه میخواهد استفاده کند که اینها هم ظلم میکنند هم هضم، هم چیزی بر این صاحبان کالا تحمیل میکنند یک، هم آن پول و حقّ مسلّمی که برای اینهاست میخواهند بدهند کم میگذارند این دو، به هر تقدیر در قیامت نه ظلم است و نه هضم.
سرّ تقدم ترک رذائل بر کسب فضائل در قرآن
همان طوری که در آیهٴ 99 فرمود: ﴿کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ الآن هم بر او عطف میکند ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ﴾ خب، آن قصّههایی که ما نقل کردیم بخشی از آیات قرآن کریم بود و معارفی را به همراه داشت از اینجا به بعد میفرماید ما قرآن را به عنوان یک کتاب عربی نازل میکنیم وعید را و انذار را با بیانات گوناگون مُتصرّفانه بازگو میکنیم تصریف میکنیم، تغییر میدهیم، تبدیل میکنیم به بیانات گوناگون ذکر میکنیم چون فضای آلودهٴ به شرک در حجاز فضایی بود که مقتضی وعید بود نه وعده لذا سخن از ﴿صَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ﴾ است و این قرآن دوتا کار را به نحو منفصلهٴ مانعةالخلوّ میکند که جمع را شاید یکی حداقل یکی حداکثر، حداقلش این است که دست از زشتیها بردارند حداکثر آن است که گذشته از اینکه دست از زشتیها برمیدارند به یاد خدا و عبادات و اطاعت باشند یا تقوای از عناد و عصیان و کفر یا گذشته از آن ذکر الهی و اهل اطاعت و اهل قیام و امثال ذلک که جمع را شاید این منفصلة مانعةالخلوّ است مشابهش به وجود مبارک موسای کلیم هم فرمود در آیهٴ 44 همین سورهٴ «طه» فرمود به موسای کلیم و هارون(سلام الله علیهما) گفتیم شما بروید به فرعون این مطالب را بازگو کنید ﴿لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾ آنجا تذکّر قبل از خشیت ذکر شده است برای اینکه پایان آن آیه یاء منقلب شده به الف است فواصل آیات حفظ بشود نفرمود «لعلّه یخشیٰ أو یتذکّر» بلکه فرمود: ﴿لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی﴾ خشیت و ترس داشته باشد از آن رذایل صرفنظر بکند و شوق داشته باشد به فضایل برسد این جمع را شاید در مقام ما هم همین طور است اینها یا تقوا داشته باشند دست از عناد بکِشند یا به ذکر الهی نائل بشوند و اهل عبادت و اطاعت باشند و هر دو به وسیلهٴ قرآن کریم حاصل است.
اهمیت ذکر الهی و تقوا برای کسب بهشت
منتها آن جنبهٴ اثباتی یعنی ذکر و اطاعت چون سهم مؤثّرتری در فضیلت دارد آن را مستقیماً به قرآن کریم اسناد داد فرمود: ﴿أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً﴾ اوّلی که دست از شرارت برداشتن باشد آن هم به برکت قرآن است ولی آن را مستقیماً به قرآن اسناد نداد اما اینکه فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ﴾ که فرمود ما قرآن را نازل کردیم ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ﴾ یعنی قرآن زمینهٴ تقوای آنها را فراهم کند دیگر، پس اینچنین نیست که تقوا به قرآن اسناد نداشته باشد حدوث تقوا به قرآن مُستنِد نباشد فقط حدوث ذکر به قرآن مستند باشد هر دو به قرآن مستند است منتها حدوث ذکر را به صورت شفاف بیان کرده چون آن از اهمیّت بیشتری برخوردار بود کسی که به یاد خداست اهل بهشت است و اگر کسی فقط ظلم نکرد شرک و بتپرستی نکرد با اسلام ستیزی نداشت این شرّش کمتر است، عذابش کمتر است نه اینکه اهل سعادت باشد خب، فرمود ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ﴾ قرآن گرچه لفظش عربی است اما ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، ﴿لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً﴾ است، ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ است همگانی است و همیشگی منتها دالان ورودیاش همان عربیّت است ﴿وَصَرَّفْنَا فیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً﴾ گرچه اینها باید این کار را بکنند اما زمینه، زمینه لعلّ است چون عصیانپذیر است حالا که قصص انبیا گفته شد و جریان قیامت هم بازگو شد و ظهور سلطنت الهی در قیامت مشخص شد ﴿فَتَعَالَی﴾ چه کسی تعالی؟ المَلِک، چرا؟ چون الحق است پس علوّ برای ملک و سلطان است چرا علوّ برای اوست؟ چون حق است، حق عالی است و شکستناپذیر است ﴿فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ﴾.
دیدگاه مفسران در تفسیر ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾
بعد فرمود این قرآنی که بر تو نازل شده است قبلاً و تو آگاهی الآن که بر تو نازل میشود پیشدستی نکن، عجله نکن بگذار فرشته تمام آیه را بخواند بعد شما بخوانید درست است که شما قبلاً شنیدهاید ولی ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ﴾ این تعبیری است که خیلی از مفسّران گفتند سیدناالاستاد هم بیمیل به این تفسیر نیست بلکه این را تقویت میکند. اما تفسیر دیگری هم که برخی از مفسّران مثل رازی و دیگران گفتند آن هم بیلطافت نیست این نهی از عجله به این معنا که عجله نکن که مثلاً پیغمبر مرتّب تکرار میکرد که یادش نرود این سخن ناصواب است زیرا ذات اقدس الهی در سه بخش عصمت پیغمبر را تأمین کرده هم در بخش تلقّی که هر چه که خدا فرمود او درست میفهمید مسئلهٴ هرمونتیک و امثال ذلک در انبیا راه ندارد چون خیلی از ماها مطلبی را که یک گوینده میگوید یا یک نویسنده میگوید برابر آن ذهنیات قبلیمان طور دیگر میفهمیم یعنی ده نفر ده طور ممکن است بفهمند بعضیها مُصیب بعضیها مُخطیء آن شخص که با مبادی خاصّی به سراغ فهم یک متن میرود یک برداشتی از متن دارد دیگری که با مبادی خاصّی به سراغ آن متن میرود یک استنباط دیگر دارد بخشی از اختلاف استنباطها مربوط به اختلاف مبادی و مبانی است.
استماع ، لازمه بهرمندی از معارف قرآن
انبیا(علیهم السلام) هر کدامشان در طیّ این عمری مثلاً چهل سالی که گذراندند گاهی ممکن است در دوران خردسالی نبوّت نصیبشان بشود ولی غالباً در دوران میانسالی پیامبر میشدند در طیّ این چهل سال علوم و معارف و عادات و آداب و سنن زیادی را آشنا شدند ولی وقتی به پیشگاه وحی میروند گویا چیزی در لوح دل اینها نیست هر چه را وحی گفت میفهمند نه اینکه وحی که گفت اینها برابر با داشتههای قبلی خودشان بفهمند این طور نیست همهٴ اینها چیزی را که خدا گفت میفهمند نه چیزی را که با برداشتهای قبلی خودشان بود مطابقاند این خصیصه، خصیصهٴ وحی است اینکه گفته شد ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی﴾ این است به ما هم که گفتند ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ یعنی با هرمنوتیک نروید به سراغ قرآن آن هنر را داشته باشید که همه آنچه خواندهاید بگذارید کنار این لوح جانتان را شفاف کنید ببینید قرآن چه میگوید این کارِ آسانی نیست این دشوارتر از گفتن و فهمیدن و نوشتن است تنزیه دل، تطهیر دل از آداب و عادات و سنن کارِ صاحبدل است نه کار هر شاگرد و گویندهای اگر کسی واقعاً این همهٴ خواندهها را یادداشتها را بگذارد کنار بعد صحنهٴ لوح را در اختیار قرآن قرار بدهد آن وقت معلوم میشود قرآن حق میگوید ولی اگر در بین این خاطراتی که در مدت عمر فراهم کرده آیات قرآن هم وارد بکند این دیگر اضغاث احلام میشود، میشود مَشوب لذا آن نورانیّت قرآن با آن وصف خلوصی که دارد بهرهٴ همه نمیشود این کار بسیار کار دشواری است معنای ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ این نیست که کسی در مجلس ختم دارد قرآن میخواند شما ساکت باشید یک اِصغا داریم یک استماع داریم حالا چه در مجلس ختم چه در مجلس تفسیر چه در مجالس دیگر یا خودتان دارید قرآن میخوانید انسان باید ساکت باشد و در برابر قرآن حرفی برای گفتن نداشته باشد ولو الآن تصدیق نکند بگذارد این قرآن درست وارد صحنهٴ قلب بشود بعد حالا میخواهد بنشیند مطالعه کند داوری کند میفهمد حق با چه کسی است اما وقتی مخلوط و درهم تلقّی بکند به آن حق نمیرسد این پیام ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾ از بهترین روشهای فراگیری علم قرآنی است.
تفسیر دیگری بر آیه ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ﴾
خب، فرمود: ﴿وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ﴾ آن معنای دیگری که مفسّران بعدی گفتند مثل امام رازی و بیلطافت نیست این است که شما آیهای را که میشنوید قبل از اینکه مخصِّصش بیاید، مفسّرش بیاید، مقیّدش بیاید این داوری نکن چون قرآن «یفسّر بعضه بعضا» ممکن است آیهای الآن بیاید مخصّصش یک روز بعد، دو روز بعد شما بخواهید داوری بکنید برابر قرآن ﴿لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ﴾ اما اگر نصاب وحیاش تمام شد قیود همه آمدند مخصّصها همه آمدند، مقیّدها همه آمدند، شارحها همه آمدند، تفصیل اجمال همه آمد آنگاه حکم بکن این یک حرف لطیفی است.
پرسش:
پاسخ: بله خب، قبلاً قرآن بود ولی اجرا نبود اجرا برای فرقان است در جامعه بخواهد اجرا بشود دستورِ عملی باشد مربوط به حکم تفصیلی است وگرنه آن وجود اجمالی قرآن کریم برای تودهٴ مردم حجّت نیست آنچه برای تودهٴ مردم حجّت است همین قرآن «یفسّر بعضه بعضا» که مطلقات باید تقیید بشود، عمومات باید تخصیص بخورد و مانند آن.
تبیین معنای آیه ﴿قُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾
این ﴿وَقُل رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ در عین حال که ممکن است به همین علوم قرآنی بخورد بخش وسیعش به همان جملهٴ ﴿وَلاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ میخورد یعنی دربارهٴ معرفت خدا، اسمای حسنای الهی که دیگران به او دسترسی ندارند تو دربارهٴ خداشناسی و اسمای حسنای الهی و معارف الهی پشت سر هم بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِی﴾ گرچه در قوس نزول اول کسی که ﴿بَلَی﴾ گفت در ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾ خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود بعد حضرت امیر(سلام الله علیهما) اما در قوس صعود بالأخره به تدریج اینها عالِم میشوند علمشان را هم فقط از ناحیهٴ ذات اقدس الهی دارند اینها نگاران به مکتب نرفتهاند که فقط از خدا علم میگیرند این در قوس صعود است در قوس نزول البته حسابشان جداست بنابراین تنها چیزی که خدای سبحان به پیغمبر دستور داد کوثرخواهی است و نه تکاثرطلبی آن تکاثر را نهی کرده، مذمّت کرده و به ما هم فرموده: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ شما تأسّی کنید شما هم بگویید ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ این تنها گفتن نیست یعنی به دنبال این هم بروید که ـ انشاءالله ـ نصیب همه بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است