- 850
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش ششم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش ششم"
- فرق داشتن درجات تبهکاران عفو شده در بهشت
- ضبط و ثبت شدن اعمال انسانها در دنیا
- لطف الهی در فراموش شدن گناهان توسط نائبان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون ﴿105﴾
خلاصه مباحث گذشته
بحث در جمله اول این آیه مبارکه بود اشاره شد که قرآن کریم اصرار دارد انسان راه نفس را رها نکند مواظب خود باشد چه در بحث علم چه در بحث عمل برای آن است که هر چه خارج از ذات انسان است معلوم بالعرض است در نتیجه مقصود بالعرض است راه بالعرض است و نفعش هم بالعرض خواهد بود و اگر چیزی در حریم ذات انسان راه داشت معلوم بالذات است مطلوب بالذات است راه بالذات است در نتیجه نفعش هم بالاصاله و بالذات خواهد بود تاکنون در دو فصل جداگانه ثابت شد که از نظر سیر و سلوک انسان سالک است و انسان مسلک است و خودش هدف و خودش مسافت و خودش راه است و سایر امور هم باز به حقیقت نفس برمیگردد.
در فصل ثانی ثابت شد که تعبیرات دینی به عنوان بیع و شراء و خرید و فروش و داد و ستد و امثال ذلک همه اینها در شوق نفس و در بازار نفس انجام میگیرد انسان یا خود را میفروشد به خدا یا خود را میفروشد به شیطان کالایی که میگیرد یا جهنم است که از درون او نشأت میگیرد و در بیرون ظهور میکند یا بهشت است که از جان او ظهور میکند و در خارج یافت میشود, پس او بایع است, او مثمن است و او ثمن است; خواه در راه حق بفروشد و خود را به خدا بفروشد که ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه﴾ و یا خود را به شیطان بفروشد که ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ که اشتراء هم به معنای شراء است.
ضبط و ثبت شدن اعمال انسانها در دنیا
آنچه در این نوبت مطرح است فصل سوم بحث است و آن این است که در بسیاری از تعبیرات دینی آمده است که هیچ عملی از اعمال انسان فوت نمیشود, همهٴ اعمال انسان مضبوط است, مکتوب است, ثابت است و مانند آن همان طوری که در تجارت یک بایعی است و یک مشتری یا یک مثمنی است و یک ثمن و مانند آن در کتابت هم یک کاتبی است و یک کتاب و یک مکتوب در جریان قیامت اعمال انسان را بررسی میکنند و میسنجند و انسان را در برابر اعمال به حساب دعوت میکنند و مانند آن آنچه که در بیرون نفس انسانی است فرشتگانی هستند اعمال را مینویسند همه آنها حق است و منافی با این بحث نیست آنچه که در فصل سوم مطرح است آن است که این اعمالی که نوشته میشود اعمالی که دیده میشود اعمالی که حاضر میشود ارتباط مستقیمی با نفس انسانی دارد.
چند طائفه از آیات قرآن درباره اعمال انسان
پنج طایفه از آیات قرآنی در این زمینه است که مربوط به اعمال انسان است که رابطه انسان با عمل اوست:
الف: طائفه اول: مشاهده اعمال انسانها در آخرت
طایفه اوّلی آیاتیاند که دلالت میکنند بر اینکه انسان هر کاری که کرده است در قیامت میبیند; نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «زلزال» است که فرمود: ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ٭ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾ که این طایفه اول دلالت میکند بر اینکه انسان هر کاری که کرده است میبیند ممکن است در دنیا بعضی از کارها را فراموش کرده باشد; نظیر آنچه که در سورهٴ «کهف» آمده است:
ب: طائفه دوم: رؤیت کمی و کیفی اعمال توسط انسانها در قیامت
﴿فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قدمت یداه﴾ که در اثر گذشت تاریخ و زمان ممکن است انسان یادش رفته باشد که چه سیئاتی را پشت سر گذاشت; ولی در قیامت همه اینها را میبیند این طایفه اول بود که ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ٭ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾. وقتی انسان در برابر طایفه اول قرار گرفت سؤالی در ذهن او رسم میشود که آیا این اعمال را ما از دور میبینیم یا از نزدیک این سؤال را سورهٴ مبارکهٴ «کهف» پاسخ داد که ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾; یعنی انسان هر چه کرد آن را حاضر میبیند نه اینکه از راه دور ببیند بلکه از راه نزدیک میبیند: ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا﴾ و این هم به صورت یک موجبه کلیه است به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾. این چنین نیست که بعضی از اعمال را انسان ببیند بعضی اعمال را نبیند یا خلافش را ببیند این طور نیست همه عمل باعیانها حاضرند و اگر بعضی اعمال باشند بعضی اعمال نباشند یا تصرفی در کیفیت آن عمل شده باشد این بر خلاف عدل است آن را جمله دوم نفی میکند فرمود: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ چه اینکه در آیات دیگر دارد ﴿وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً﴾ پس هم کمیتش درست است هم کیفیتش جمیع اعمال به همان کیفیتی که بوده است میباشد که اگر اخلاص بود با اخلاص است. قهراً آنچه که در دنیا انسان انجام داده است جمع بندی میشود محصول این جمع بندی را انسان در قیامت میبیند کار زشتی اگر کرد یا کار خوبی کرد و آن زشت را ترمیم کرده است این ترمیم شده را میبیند مییابد که توبه گذشتههای او را ترمیم کرده است.
ج: طائفه سوم: احضار کردن اعمال انسانها در قیامت
این طایفه ثانیه بود و وقتی به طایفه ثانیه رسیدیم که در سورهٴ «کهف» است این سؤال در ذهن آدم پدید میآید که عمل که حاضر است خود به خود میآید یا کسی این عمل را احضار میکند عمل خود ظهور میکند یا کسی او را احضار میکند.
این را در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به عنوان طایفهٴ ثالثه پاسخ داد و فرمود: ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَدًا بَعیدًا﴾. به این سؤال هم طایفهٴ ثالثه از آیات پاسخ دادند که عمل را احضار میکنند و خود به خود نمیآید بلکه احضار میکنند, پس در اختیار مُحْضِر است.
آنگاه این سؤال در ذهن انسان خطور میکند که من هو الْمُحْضِر; چه کسی این عمل را حاضر میکند؟ بعضی از سؤالهاست که یک جواب روشنی دارد; ولی در حقیقت به آن سؤال جواب داده نشد; کسی اگر بگوید خدا حاضر میکند یا ملائکه حاضر میکنند اینها روشن است; ولی اینها مشکل را حل نمیکند. همهٴ کارها در عالم به اذن خدا و به فرمان خداست اگر عمل میآید به دستور خدا میآید فرشتگان آن را احضار میکنند; اما سؤال این است که چه نقشی انسان دارد آیا انسان در احضارِ عمل هم سهمی دارد یا نه آن را آیات سورهٴ «تکویر» پاسخ میدهند که فرمود وقتی بساط قیامت پهن شد و بساط دنیا برچیده شد و جریان قیامت ظهور کرد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾; هر کس میداند چه آورده است. انسان اینها را دارد و بعد حاضر میکند که ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾.
د: طائفه چهارم: حاضر کردن همه اعمال انسانها در آخرت
این سؤال با طایفه چهارم از آیات قرآنی به ذهن میآید که این جمله دلالت بر ایجاب کلی ندارد شاید این فی الجمله باشد نه بالجمله چون جمله اثباتیه مفید عموم نیست آن نکره در سیاق نفی است که مفید عموم است اما نکره در سیاق اثبات مفید عموم نیست آیا این آیه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ دلالت میکند برای اینکه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ جمیع ما احضرت یا نه همه آنچه را که احضار کرده است میداند یا نه آن هم همه را احضار میکند یا نه این آیه دلالت ندارد بر اینکه همه را احضار میکند همه کارها را میفرماید: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾; هر چه را که احضار کرده است; اما آیا همه اعمال را یعنی مثقال ذرهٴ خیر و مثقال ذرهٴ شر همه را احضار میکنند یا بعضی از آنها را احضار میکند؟
هـ: طائفه پنجم: مزاحم نبودن تعدد شهداء
آن را طایفه پنجم روشن میکند که میفرماید ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾; یعنی تمام اعمال کهن و تازه را او عالم است خب بنابراین این طایفه پنجم با همان طایفه اول هماهنگ میشود ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ﴾ بِحضوره و إحضاره و أنّ النفس مُحضِرة له و أنّ النفس عالِمة بما أحضرت که این پنج طایفه شد. پس معلوم میشود که در مسئله حضور عمل احضار عمل یا صحیفه اعمال فهو الکاتب و هو المکتوب و هو الکتاب. بیرون از نفس هر چه باشد مزاحم با اینها نیست همان طوری که در مسئله شهادت شاهدها در قیامت زیادند, شهیدِ شهدا وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که ﴿جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ و فوق ذلک کله ذات اقدس الهی شهید است که ﴿کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ﴾ و در عین حال که ذات اقدس الهی شاهد است انبیا و اولیا شاهدند فرشتگان شاهدند معذلک اعضا و جوارح انسان هم شهادت میدهند که ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ یا ﴿قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾.
معلوم میشود که تعدّد شهدا مزاحم هم نیست; تعدد صُحُف مزاحم هم نیست تعدد کُتّاب مزاحم هم نیست اینها مثبتیناند و یکی دیگری را تقیید نمیکند مزاحم دیگری نیست اگر فرمود: ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِرامًا کاتِبینَ ٭ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾ اینها حق است ولی مزاحم نیست با اینکه انسان هم در صحیفه نفس خود بنگارد پس اگر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده است که در قیامت ما نامه اعمال را بیرون میآوریم ﴿و نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتابًا یَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾ بعد به او میکوییم ﴿اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبًا﴾, ممکن است یکی از مصادیق کتابها همین صحیفه نفس باشد که او نگاشته است از درون او بیرون میآوریم مثل پرندهای که پر میکشد ﴿و نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتابًا﴾ که ﴿یَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾.
دنیا دار لفّ است پیچیده است و بسته است قیامت دار نشر است و باز میشود همه آنچه انسان انجام داده است منشوراً و مفتوحاً باز میشود آنوقت طائر گونه و پرنده گونه این کتاب پرواز میکند و بیرون میآید و ظهور میکند قهراً آنچه را که انسان نگاشت مطابق خواهد بود با آنچه را که فرشتگان مینگارند چون انسان در صحیفه نفس دروغ نمینگارد و هر چه هست مینگارد; منتها علم به علم چون ندارد احیاناً غفلت میکند پس در بحث صحیفه اعمال که فصل سوم بحث است خود انسان کاتب است خود انسان کتاب است و خود انسان مکتوب است و خودِ انسان همه اینها را به همراه میآورد.
بیان کیفیت کتابت اعمال انسانها
فصل چهارم بحث این است که این کتابت چگونه است؟ آیا انسان با قلم مینگارد که مثلاً من در فلان ساعت فلان کار خیر یا شر را انجام دادم؟ اینکه با آن طایفه اول هماهنگ نیست; طایفه اول این بود: ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ٭ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾ یعنی خود عمل را میبیند نه اینکه در کتاب اعمال نوشته بشود که فلان ساعت فلان کار را کرده است, چون بعدش یادش میرود در یوم القیامه که یوم الاحتجاج است اگر بخواهند احتجاج کنند دفتر عمل را به او نشان بدهند که این یادش نیست یک صحنهای است که ﴿یَتَذَکَّرُ اْلإِنْسانُ ما سَعی﴾; هر کاری کرد به یادش میآید نه تنها به یادش میآید که چه کاری کرده است بلکه متن کار را میبیند.
از کجا میفهمد که این کار, کار اوست؟ اگر ارتباطش با نفس قطع شده باشد و بیرون فضای نفس باشد یک کاری را میبیند خب این کار را هزارها نفر کردند او از کجا میفهمد که این کار کار اوست مگر مشابه این کار را هزارها نفرنکردند معلوم میشود ارتباطی با نفس او هست که همان را از آن جهت که به فاعل مرتبط است میبیند آنگاه روشن میشود که ﴿وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری﴾ و اشتباه هم نمیشود معلوم میشود که ارتباطش با نفس محفوظ است وگرنه خود عمل را بر فرض ببیند این اعمال را خیلیها انجام دادند. در دنیاست در دنیا ذات اقدس الهی اگر توبه کسی را قبول کرد یا کسی مشمول لطف الهی شد گاهی تکفیر سیئات است که این را مکفور و مستور میکند گاهی تبدیل سیئات است که بالاتر از تکفیر سیئات است او را به حسنه تبدیل میکند و به هر نحوی است متن واقعیت را هم انسان میبیند, البته آنجایی که لطف الهی ایجاب میکند سیئات را به انسان نشان نمیدهند.
لطف الهی در فراموش شدن گناهان توسط نائبان
ما در دنیا اگر نسبت به کسی بد کردیم یا کسی نسبت به ما اسائهای کرده است حداکثر آن است که اگر ما نسبت به کسی بد کردیم و بعد عذرخواهی کردیم, او عذر ما را میپذیرد و چون خیلی کریم و بزرگوار است به روی ما نمیآورد که ما بد کردیم نه در غیاب ما نه در حضور ما آن بدرفتاری ما را ذکر نمیکند (این یک)، از زشتی ما صرف نظر میکند (این دو)، نسبت به ما روی خوشی نشان میدهد (سه)، و به ما احسان میکند انعام میکند و ما را فرزند خود به حساب میآورد (این چهار) و (پنج) که حداکثر همین است و دیگر بیش از این از دست او برنمیآید او اگر بخواهد این رنج درونی ما را برطرف کند قادر نیست و هر اندازه او بیشتر بزرگواری میکند ما شرمندهتر میشویم که نسبت به او ما آن سابقهٴ سوء را داریم و بد کردیم. نه از ما برمیآید که این شرم و عذاب درونی را برطرف بکنیم و نه از آن لطیف و بزرگوار برمیآید که این عذاب درونی را از ما برطرف کند کاری است که مقدور هیچ کس نیست; اما نسبت به ذات اقدس الهی این چنین است که اگر کسی بد کرد و مشمول عنایت الهی شد و خداوند از او گذشت, کاری میکند که انساء میکند و او اصلاً یادش نیست که بد کرده است تا خجالت بکشد.
این کار فقط از خدا ساخته است و ما این قدرت را نداریم که دور جانمان را یک کمربند محاصرهای ببندیم که چیزی نرود و چیزی نیاید این مقدور کسی نیست که مدار دل را ببندد تا خاطرهای از دل نرود یا حادثهای در دل ننشیند این نظیر مدار زمین یا مدار منظومه شمسی نیست که بشر بتواند دورش را ببندد این مقدور کسی نیست هر چه ما بخواهیم جلوی خاطراتمان را بگیریم که بیگانهای نیاید و آشنایی نرود میبینیم چیزی که خیلی هم مورد علاقه ماست بالأخره او هم از یادمان میرود میخواهیم چیزی را حفظ بکنیم از یادمان میرود چیزی نمیخواهیم به ذهن ما بیاید چون ما را میرنجاند میبینیم در ذهن ما خطور میکند سهو و نسیان را نمیشود کنترل کرد نمیشود این مدار دل را بست ولی چون دل در اختیار مقلب القلوب است ذات اقدس الهی کاملاً مدار دل را میبندد که اگر نخواست خاطرهای وارد این دل بشود هرگز آن خاطره خطور نمیکند یا اگر دستور داد که خاطرهای از دل پرواز کند و رخت بربندد برای همیشه پرواز میکند لذا تبهکاران و مجرمین که به بهشت رفتند با دیگران فرقی نمیکنند درجهشان فرق میکند ممکن است فرق بکند و اما هرگز شرمنده نیستند یادشان نیست که بد کردند و مشمول عفو خدا شدند این فقط از خدا ساخته است.
به هر تقدیر یا تکفیر سیئات است یا تبدیل سیئات است هرچه را که ذات اقدس الهی انجام میدهد جمع بندیاش در نامه اعمال انسان ظهور میکند و خود انسان به عنوان مبدأ قریب سهم دارد پس او میشود کاتب او میشود کتاب و او میشود مکتوب و این منافاتی ندارد که کتابهای فراوانی هم بیرون باشد که با این مطابق است و فرشتگان او را نگاشته باشند حالا فرشتگان درون نفس مینگارند یا بیرون نفس را مینگارند هر کدام که باشد باز رواست. همانطوری که شهادتهای متعدد رواست کتابتهای متعدد هم رواست شهود بیرونی هست شهود درونی هم هست صحائف بیرونی هست صحیفه درونی هم هست; ولی به هر تقدیر انسان متن عمل را مینویسد نه اینکه وجود کتبی را بنگارد وجود عینی را مینگارد.
مستحضرید که یک وجود کتبی برای اشیاء هست یک وجود لفظی یک وجود ذهنی و یک وجود خارجی دارند به اصطلاح; حالا این درخت که در خارج موجود است وجود خارجی دارد صورت ذهنیاش وجود ذهنی دارد و این کلمه درخت را که ما تلفظ میکنیم وجود لفظی دارد آن کلمه درخت را که مینگاریم وجود کتبی دارد. انسان اعمال را که مینویسد آیا یعنی وجود کتبی اعمال را مینویسد؟ یعنی مینویسد که در فلان وقت این کار را کرده است؟ اینکه یادش نیست اینکه با ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ﴾ سازگار نیست, چون ظاهر آیهٴ سورهٴ «زلزال» این است که خود عمل را میبیند اگر خود عمل را میبیند پس خود عمل را مینگارد اگر خود عمل را مینگارد معلوم میشود که عمل یک حقیقتی دارد که در صحیفه نفس خود آن عمل محفوظ است قهراً انسان یک قافله بود فراوانی خواهد بود و همه اینها در دنیا لفّ است و در قیامت نشر: ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتابًا یَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾.
انسان یادش میآید که ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ و الآن اشتغالات به دنیا و امثال آن نمیگذارد انسان آنچه را کرده است به یادش بیاید وگرنه در نهان و نهادش است. الان برابر سورهٴ «کهف» ﴿فاعْرَضَ عَنْها وَ نَسِی ما قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾ است; ولی بعداً برابر سورهٴ «تکویر» ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ است. این ﴿ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾ طایفه پنجم است آنگاه ثابت میکند که طایفه چهارم موجبه کلیه است. هر عملی که انسان انجام داده است اگر خالصانه انجام داد یک طور ظهور میکند اگر مشوب بود یک طور دیگر ظهور میکند و حقیقتِ این عمل است; یعنی هر عملی یک حقیقتی دارد که این حقیقت آنجا ظهور میکند وگرنه این چنین نیست که قراردادهای اعتباری و شئون اعتباری که مخصوص دنیاست در قیامت ظهور بکند حقیقت هر عملی در نهان انسان هست و در صحیفه جان انسان هست و الان بسته است و لفیف در قیامت مفتوح است و منشور است. چنین چیزی را انسان میبیند و قدرت انکار هم ندارد.
اگر توبه بما انه توبه باشد باز هم ممکن است که آن ذنبی که از آن توبه کرده است آن هم به یادش بیاید, لذا شرمنده میشود و خود را به عنوان محسن میبیند و به عنوان عبد صالح میداند و در بهشت متنعم است و توبه بما انه توبه که مشعر به این است که توبه از ذنب است که «فهل تکون التوبة الاّ مِن ذنبٍ کان» ذنبش را هم باید به خاطر بیاورد که در صحنه قیامت ممکن هست اما در بهشت دیگر چنین چیزی نیست در قیامت ممکن است به یادش بیاید و منفعل بشود.
عدم وجود خصیصه حسادت در آخرت
اما مجموع اینها وقتی که ﴿نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ﴾ و غیر غل همه برچیده شد و خالص شد آنگاه وارد بهشت میشود وقتی وارد بهشت شد دیگر هیچ غم و اندوهی نیست به فکر این نیست که بد کرده است و از بدی توبه کرده آنجا جای غبطه است جای حسد نیست; مثل ملائکه, ملائکه ﴿ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ اما هیچ فرشتهای برای فرشتهٴ دیگر حسد ندارد.
بنابراین همانطوری که خود ملائکه درجاتی دارند اما هیچ کدام نسبت به دیگری حسادتی ندارد موجودات بهشتی هم این چنیناند که «هولاء عتقاء الله من النار» در ذیل همان نصوص هست که اینها شرمنده میشوند و عرض میکنند خدایا این را پاک کنید بعد هم پاک میشود در ذیل همان روایاتی که دارد در جبینشان نوشته میشود که هولاء عتقاء الله من النار بعدها از ذات اقدس الهی مسئلت میکنند که این مایه شرم و عذاب درونی ماست دستور بدهید این پاک بشود و این هم پاک میشود غرض آن است که در بهشت هیچ غم و اندوهی نیست; منتها تا به بهشت برسند دشوار است همین مشکلات را دارند یکی پس از دیگری این رنجها و عذابها هست تا انسان بالکل تطهیر بشود.
بنابراین در فصل اول راجع به سیر و سلوک نفس میشود محور عنصری بحث در فصل دوم که خرید و فروش و داد و ستد است نفس میشود محور اصلی تجارت در فصل سوم که راجع به کتابت و کاتب و مکتوب و صحیفه ساختن است نفس میشود محور اصلی کتابت او کاتب است او مکتوب است او کتاب حالا محورهای فراوانی دیگری دارد که ممکن است در بحثهای آینده به خواست خدا روشن بشود حالا برویم به سراغ بعضی از نصوصی که ذات اقدس الهی در قرآن کریم آنها را به عنوان آیات مطرح کرده است این فصل چهارم خواهد بود و آن این است که گاهی قرآن بعضی از آیاتش به صورت متن است و گاهی بعضی از آیات دیگر شرح آن متن است.
تقسیم آیات به آفاقی و انفسی
آیات الهی دو قسم است: برخی آیات آفاقیاند و برخی آیات انفسی, یا نظیر آنچه که در سورهٴ «ذاریات» آمده است که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ که این نشان میدهد که آیات دو قسماند: بعضی آیات زمینیاند و بعضی آیات انفسی.
بیان آیات انفسی در قرآن کریم
هر کدام از اینها در آیات دیگر تفصیلاً بیان شده است; دربارهٴ آیات ارضی که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ فرمود: ﴿إِلَی اْلأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾ یا ﴿إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ که به تک تک اینها اشاره کرده است که آیات زمینی از خود زمین شروع میشود و آنچه در زمین است را قرآن بیان کرده به طور مفصل; اما دربارهٴ آیات انفسی گاهی در سورهٴ «شمس» میفرماید: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ که این یک راه مستوی است و این نفس مُسَوّاة است و نقصی در آن نیست یا اعوجاجی در آن نیست و نقص او جهل اوست و خدا او را ملهم کرده است اعوجاج او در جهل اوست و خدا او را عارف و عالِم آفریده است ﴿فَأَلْهَمَها﴾ که این فاء, فای تفسیریه است که ﴿نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾ و تسویهٴ نفس به این است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾; او را با این سرمایه الهامی آفریده است هر کسی چه درس خوانده چه درس نخوانده در نهان خود میداند که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است کلیات را میداند جزئیات را شرع باید برای او تشریح کند کسی نیست که نداند دروغ بد است و صدق خوب و کسی نیست که نداند امانت خوب است و خیانت بد.
اینها خطوط کلی فجور و تقوا است که هر کسی با این سرمایه الهی به دنیا آمده است هیچ کسی ناقص الخلقه خلق نشده است ممکن است کسی چشمش یا دستش یا پای او کم و زیاد باشد; ولی جان او کم و زیاد نیست جان او مستوی الخلقه است استوای خلقت او به این تفسیر شده است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾, ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾, ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ این برای جریان علمی است که علم انسان نسبت به فجور و تقوا عَلی السّویه است; یعنی او بدیها را میداند آن طوری که خوبیها را میداند خوبیها را میداند آن طوری که بدیها را میداند این یک; اما میل او به کدام سمت است؟ میل او هم علی السوی است یا میل او به سمت خوبی است؟
انسان در خط استوای معرفتی قرار دارد; یعنی خوبیها را خوب میداند بدیها را هم خوب میداند; یعنی خوب میداند که تقوا چیست و خوب میداند که فجور چیست; اما آیا میلش هم یکسان است یا میلش بر اساس فطرت به طرف خوبی مایل است؟ یعنی کودکی که به دنیا آمده وقتی به حرف زدن دهان باز کرد, علاقهٴ او به راست گفتن و دروغ گفتن یکسان است یا طبعاً راست میگوید مثل اینکه جهاز هاضمه و دستگاه گوارش او میتواند غذای مسموم را هضم بکند و این کودک را از پا در بیاورد غذای سالم را هضم کند این کودک را فربه کند; ولی گرایش دستگاه هاضمه از ذائقه شروع کرده تا مراحل بعدی به کدام سمت است او تلخی و شیرینی را یکسان میچشد یا به شیرینی علاقه دارد او غذای گزنده با غذای سازنده را یکسان دوست دارد یا یکی را بهتر از دیگری دوست دارد اینها را کسی که یاد بچه نداد.
جهاز فطرت هم اینچنین است; در مسئلهٴ علم یکسان است و به صورت متساوی میداند فجور چیست و تقوا چیست؟ اما در مسئله گرایش این چنین نیست که او طبعاً به طرف هر دو یکسان مایل باشد یا به طرف زشتی مایل باشد, بلکه او طبعاً بر اساس ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ به سَمت خوبیها گرایش دارد پس به هر دو طرف علم دارد به یک سمت میل دارد; مثل اینکه دستگاه گوارش به یک سمت میل دارد سمت دیگر اگر به او داده شد بر او تحمیلی است و او را از پا درمیآورد خدا این چنین خلق کرده است خب این را هم به عنوان آیتی از آیات الهی این را شرح داد.
بنابراین در مسئلهٴ زمین اینکه فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاق﴾ یا فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ این متن را در آیات گوناگون شرح داد از شتر و شترچرانی و شتربانی تا مطالب دیگر.
شباهت نفس لوامه با قیامت
در جریان نفس هم یکی پس از دیگری شرح داد; هم از جهت معرفتی شرح داد و هم از جهت گرایش و میل شرح داد. در سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» از نفس لوامه سخن به میان آورد که شبیه قیامت است: ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾ این هم آیتی است از آیات الهی. در جریان نفس مسوله که در جریان سامری مطرح است در جریان برادر از بین بردن و برادر به چاه اندازی فرزندان یعقوب (سلام الله علیه) مطرح است که ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُم﴾ یا سامری میگوید: ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾ از نفس مسوله و آثار مشئوم آن سخن به میان میآورد که این هم یک بخش است. در بعد اثباتی در پایان سوره فجر از نفس مطمئنه سخن به میان میآورد که این هم آیتی است از آیات الهی. اینها را کاملاً تشریح میکند که شرح آن متن باشد, چه اینکه از ﴿إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ شروع میکند تا بخشهای دیگر تا شرح آن متن باشد که ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾.
اینکه در روایات از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است و از وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) رسیده است و از ائمه دیگر (علیهم الصلوة و علیهم السلام) رسیده است که شما خودتان را فراموش نکنید یا «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» یا «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» این دیگر چیست شما این کتاب شریف غرر و درر آمُدی را که بررسی میکنید که حتماً بررسی کردید یا انشاء الله میکنید این در حدود 345 حدیث یا جمله درباره نفس است, البته خصوص معرفت نفس و جهاد نفس و تزکیه نفس وگرنه سایر اوصافی که مربوط به سایر اوصاف نفسانی است بحثش جداست همین مقدار که انسان درباره نفس سخن میگوید مجاهده نفس یعنی چه تزکیه نفس یعنی چه سیر و سلوک نفسی یعنی چه معرفت نفس یعنی چه این تقریباً 345 حدیث است.
جریان «من عرف نفسه عرف ربّه» را ایشان نقل کرده که طبق بیان سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) فریقین از پیغمبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل کردند که «من عرف نفسه فقد عرف ربه». حالا این 345 حدیث را حتماً ملاحظه میفرمایید ما هم میبینیم بعضی از آنها که احتیاج به شرح دارد اینجا مطرح میشود یکی از آن احادیثی که تاکنون بحث شده بود همان «من عرف نفسه عرف ربه» است و یکی هم این است که «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» یکی هم «المعرفة النفس أنفع المعارف» اما این که «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» است دربارهٴ این هم یک بیان روشنی سیدنا الاستاد در المیزان در بحث روایی دارند که آن را هم حتماً ملاحظه بفرمایید یا حتماً ملاحظه فرمودید یا میفرمایید که چطور معرفت به نفس «انفع المعرفتین» است.
دیدگاه مرحوم علامه راجع به تبیین معرفتین به آفاقی و انفسی
ظاهراً منظور از معرفتین همان معرفت آفاقی و انفسی است که فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاق وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقّ﴾ یا ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون﴾. معرفت نفس انفع از این دو تاست اوایل انسان خیال میکند این أنفع بودن أفعل تفضیلی است; یعنی معرفتهای آفاقی نافع است ولی معرفتهای انفسی انفع است. قدری که جلوتر رفت به سراغ معرفت بیرونی رفت آنها را بررسی کرد دید آنها هیچ کدام راهی به مقصد و مقصود نمیبرند و دوباره برمیگردد میبیند که این «المعرفة بالنفس انفع المعرفتین» این أنفع, أفعل تعیین است نه افعل تفضیل. اگر کسی بخواهد دامداری, کشاورزی, صنعت و مانند آن داشته باشد بله, آن معارف نافع است; اما در معرفة الله آیا آنها نافع است و معرفت نفس انفع یا اصلاً آنها نافع نیست تنها راه همان مسئله نفس است اگر تنها راه مسئله نفس شد این انفع میشود افعل تعیینی آنوقت آیه محل بحث سورهٴ «مائده» که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ به خوبی از آن حصر برمیآید.
شما این بحث روایی ایشان را خوب ملاحظه بفرمایید در درجه اول این «المعرفة بالنفس انفع المعرفتین» همان افعل تفضیلی معنا میشود که گاهی انسان با مشاهده نظم عالم یا برهان امکانی یا برهان امکان ماهوی یا امکان فقری یا برهان حدوث یا برهان حرکت یا براهین دیگر پی میبرد که خدایی هست برای خدا اوصافی هم هست; ولی از راه مشاهدات درونی احساس هستی خود و فقر درونی خود احساس عجز خود پی بردن به قدرت حق احساس جهل خود و پی بردن به علم حق و مانند آن یک معرفت درونی است این معرفت درونی چون احیاناً با تزکیه نفس همراه است یک آثار مثبت عملی دارد برخلاف آن معرفت بیرونی که کاری به شناخت درون ندارد و آثار تزکیه و تربیت عملی را به همراه ندارد معرفت نفس أنفع از معرفت آفاق است و هر دو ما را به خدا میرسانند; ولی معرفت نفس ضمن اینکه ما را به خدا میرساند ما را مهذّب هم میکند ولی آن فقط ما را با خدا آشنا میکند که خدایی هست اما ما چه باید بکنیم آن از راه معرفت آثار به دست نمیآید.
وقتی که ما با این قدمهای اولی رفتیم به سراغ خداشناسی میبینیم خدا یک چیزی نیست که او را بشود با مفهوم فهمید خدا نه زمین است نه آسمان است نه انسان است نه ملک است نه پیغمبر است نه امام است هیچ کدام از اینها نیست و آفریدگار همه اینهاست همه اینها را میشود با علم حصولی شناخت برای اینکه اینها یک وجود ذهنی دارند یک وجود خارجی دارند وجود ذهنی اینها حاکی وجود خارجی اینهاست ما اگر اینها را با برهان و علم حصولی و صورتهای ذهنی شناختیم اینها آیتند آینهاند حاکی خارجند از این جهت ما میتوانیم پیغمبر را امام را ملک را بهشت را جهنم را با علم حصولی و استدلالی بشناسیم برای اینکه هر کدام از اینها یک وجود ذهنی دارند و یک وجود خارجی اما ذات اقدس الهی هستی محض است حقیقت او انه فی الخارج او اصلاً وجود ذهنی ندارد ماهیت ندارد که دو فرد داشته باشد یک فردش در ذهن یک فردش در خارج تا این فرد ذهنی حاکی فرد خارجی باشد هیچ چیز او را نشان نمیدهد آنگاه انسان متحیر میشود که چه بکند مفهوم که او را نشان نمیدهد که این مثل درخت نیست که معنای درخت ذهنی درخت خارجی را نشان میدهد چون درخت وجود ذهنی دارد و وجود خارجی هم دارد.
اگر چیزی حقیقته أنّه فی الخارج بود این به ذهن نمیآید و مشابهش را ما داریم; مثلاً کلی حقیقته أنّه فی الذهن و کلی عقلی به قید کلیّت این اصلاً در فضای ذهن است و اصلاً به خارج نمیآید اگر چیزی حقیقته أنّه فی الذهن بود; مثل معقولات ثانیه یا مثل کلی عقلی است. چیزی که حقیقته أنّه فی الذهن است اصلاً به خارج نمیآید بر عکس این چیزی که حقیقته أنّه فی الخارج است اصلاً به ذهن نمیآید و باید به خدمت او رفت و او را شناخت نه اینکه او را به حضور طلبید.
بنابراین او نیست پس آنکه به ذهن ما میآید او خدا نیست ما بنشینیم و با درس و بحث خدا را بشناسیم این چنین نیست, بلکه باید بیرون برویم او را ببینیم و این راه آفاقی نیست راه انفسی است هر معلومی را میشود به خدمت عالِم آورد و فقط خداست که عالم باید به خدمت معلوم برود او به ذهن بیاید نیست نه اینکه یک مقدارش به ذهن میآید یک مقدارش نمیآید, اصلاً حقیقته أنّه فی العین مثل کلی عقلی است که حقیقته أنّه فی الذهن است که این اصلاً به خارج نمیآید. چنین چیزی یا معرفتش محال است یا معرفتش ضروری, و الثانی هو الحق. چنین چیزی که به ذهن نیاید یا معرفتش محال است یا معرفتش واجب است و دومی حق است و ضروری و بدیهی است و خدا قابل انکار نیست. این از بیانات نورانی اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است که فرمودند: «معروفٌ عِندَ کلِّ جاهلٍ», «عارف بالمجهول معروفٌ عند کل ّجاهلٍ»; هیچ کس نیست که خدا را نشناسد; منتها نمیداند که در کنار سفرهٴ معرفت خدا نشسته است.
«و الحمد لله رب العالمین»
- فرق داشتن درجات تبهکاران عفو شده در بهشت
- ضبط و ثبت شدن اعمال انسانها در دنیا
- لطف الهی در فراموش شدن گناهان توسط نائبان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون ﴿105﴾
خلاصه مباحث گذشته
بحث در جمله اول این آیه مبارکه بود اشاره شد که قرآن کریم اصرار دارد انسان راه نفس را رها نکند مواظب خود باشد چه در بحث علم چه در بحث عمل برای آن است که هر چه خارج از ذات انسان است معلوم بالعرض است در نتیجه مقصود بالعرض است راه بالعرض است و نفعش هم بالعرض خواهد بود و اگر چیزی در حریم ذات انسان راه داشت معلوم بالذات است مطلوب بالذات است راه بالذات است در نتیجه نفعش هم بالاصاله و بالذات خواهد بود تاکنون در دو فصل جداگانه ثابت شد که از نظر سیر و سلوک انسان سالک است و انسان مسلک است و خودش هدف و خودش مسافت و خودش راه است و سایر امور هم باز به حقیقت نفس برمیگردد.
در فصل ثانی ثابت شد که تعبیرات دینی به عنوان بیع و شراء و خرید و فروش و داد و ستد و امثال ذلک همه اینها در شوق نفس و در بازار نفس انجام میگیرد انسان یا خود را میفروشد به خدا یا خود را میفروشد به شیطان کالایی که میگیرد یا جهنم است که از درون او نشأت میگیرد و در بیرون ظهور میکند یا بهشت است که از جان او ظهور میکند و در خارج یافت میشود, پس او بایع است, او مثمن است و او ثمن است; خواه در راه حق بفروشد و خود را به خدا بفروشد که ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه﴾ و یا خود را به شیطان بفروشد که ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾ که اشتراء هم به معنای شراء است.
ضبط و ثبت شدن اعمال انسانها در دنیا
آنچه در این نوبت مطرح است فصل سوم بحث است و آن این است که در بسیاری از تعبیرات دینی آمده است که هیچ عملی از اعمال انسان فوت نمیشود, همهٴ اعمال انسان مضبوط است, مکتوب است, ثابت است و مانند آن همان طوری که در تجارت یک بایعی است و یک مشتری یا یک مثمنی است و یک ثمن و مانند آن در کتابت هم یک کاتبی است و یک کتاب و یک مکتوب در جریان قیامت اعمال انسان را بررسی میکنند و میسنجند و انسان را در برابر اعمال به حساب دعوت میکنند و مانند آن آنچه که در بیرون نفس انسانی است فرشتگانی هستند اعمال را مینویسند همه آنها حق است و منافی با این بحث نیست آنچه که در فصل سوم مطرح است آن است که این اعمالی که نوشته میشود اعمالی که دیده میشود اعمالی که حاضر میشود ارتباط مستقیمی با نفس انسانی دارد.
چند طائفه از آیات قرآن درباره اعمال انسان
پنج طایفه از آیات قرآنی در این زمینه است که مربوط به اعمال انسان است که رابطه انسان با عمل اوست:
الف: طائفه اول: مشاهده اعمال انسانها در آخرت
طایفه اوّلی آیاتیاند که دلالت میکنند بر اینکه انسان هر کاری که کرده است در قیامت میبیند; نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «زلزال» است که فرمود: ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ٭ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾ که این طایفه اول دلالت میکند بر اینکه انسان هر کاری که کرده است میبیند ممکن است در دنیا بعضی از کارها را فراموش کرده باشد; نظیر آنچه که در سورهٴ «کهف» آمده است:
ب: طائفه دوم: رؤیت کمی و کیفی اعمال توسط انسانها در قیامت
﴿فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قدمت یداه﴾ که در اثر گذشت تاریخ و زمان ممکن است انسان یادش رفته باشد که چه سیئاتی را پشت سر گذاشت; ولی در قیامت همه اینها را میبیند این طایفه اول بود که ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ٭ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾. وقتی انسان در برابر طایفه اول قرار گرفت سؤالی در ذهن او رسم میشود که آیا این اعمال را ما از دور میبینیم یا از نزدیک این سؤال را سورهٴ مبارکهٴ «کهف» پاسخ داد که ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾; یعنی انسان هر چه کرد آن را حاضر میبیند نه اینکه از راه دور ببیند بلکه از راه نزدیک میبیند: ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا﴾ و این هم به صورت یک موجبه کلیه است به دلیل اینکه فرمود: ﴿وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾. این چنین نیست که بعضی از اعمال را انسان ببیند بعضی اعمال را نبیند یا خلافش را ببیند این طور نیست همه عمل باعیانها حاضرند و اگر بعضی اعمال باشند بعضی اعمال نباشند یا تصرفی در کیفیت آن عمل شده باشد این بر خلاف عدل است آن را جمله دوم نفی میکند فرمود: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ چه اینکه در آیات دیگر دارد ﴿وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً﴾ پس هم کمیتش درست است هم کیفیتش جمیع اعمال به همان کیفیتی که بوده است میباشد که اگر اخلاص بود با اخلاص است. قهراً آنچه که در دنیا انسان انجام داده است جمع بندی میشود محصول این جمع بندی را انسان در قیامت میبیند کار زشتی اگر کرد یا کار خوبی کرد و آن زشت را ترمیم کرده است این ترمیم شده را میبیند مییابد که توبه گذشتههای او را ترمیم کرده است.
ج: طائفه سوم: احضار کردن اعمال انسانها در قیامت
این طایفه ثانیه بود و وقتی به طایفه ثانیه رسیدیم که در سورهٴ «کهف» است این سؤال در ذهن آدم پدید میآید که عمل که حاضر است خود به خود میآید یا کسی این عمل را احضار میکند عمل خود ظهور میکند یا کسی او را احضار میکند.
این را در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» به عنوان طایفهٴ ثالثه پاسخ داد و فرمود: ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَدًا بَعیدًا﴾. به این سؤال هم طایفهٴ ثالثه از آیات پاسخ دادند که عمل را احضار میکنند و خود به خود نمیآید بلکه احضار میکنند, پس در اختیار مُحْضِر است.
آنگاه این سؤال در ذهن انسان خطور میکند که من هو الْمُحْضِر; چه کسی این عمل را حاضر میکند؟ بعضی از سؤالهاست که یک جواب روشنی دارد; ولی در حقیقت به آن سؤال جواب داده نشد; کسی اگر بگوید خدا حاضر میکند یا ملائکه حاضر میکنند اینها روشن است; ولی اینها مشکل را حل نمیکند. همهٴ کارها در عالم به اذن خدا و به فرمان خداست اگر عمل میآید به دستور خدا میآید فرشتگان آن را احضار میکنند; اما سؤال این است که چه نقشی انسان دارد آیا انسان در احضارِ عمل هم سهمی دارد یا نه آن را آیات سورهٴ «تکویر» پاسخ میدهند که فرمود وقتی بساط قیامت پهن شد و بساط دنیا برچیده شد و جریان قیامت ظهور کرد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾; هر کس میداند چه آورده است. انسان اینها را دارد و بعد حاضر میکند که ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾.
د: طائفه چهارم: حاضر کردن همه اعمال انسانها در آخرت
این سؤال با طایفه چهارم از آیات قرآنی به ذهن میآید که این جمله دلالت بر ایجاب کلی ندارد شاید این فی الجمله باشد نه بالجمله چون جمله اثباتیه مفید عموم نیست آن نکره در سیاق نفی است که مفید عموم است اما نکره در سیاق اثبات مفید عموم نیست آیا این آیه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ دلالت میکند برای اینکه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ جمیع ما احضرت یا نه همه آنچه را که احضار کرده است میداند یا نه آن هم همه را احضار میکند یا نه این آیه دلالت ندارد بر اینکه همه را احضار میکند همه کارها را میفرماید: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾; هر چه را که احضار کرده است; اما آیا همه اعمال را یعنی مثقال ذرهٴ خیر و مثقال ذرهٴ شر همه را احضار میکنند یا بعضی از آنها را احضار میکند؟
هـ: طائفه پنجم: مزاحم نبودن تعدد شهداء
آن را طایفه پنجم روشن میکند که میفرماید ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾; یعنی تمام اعمال کهن و تازه را او عالم است خب بنابراین این طایفه پنجم با همان طایفه اول هماهنگ میشود ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ﴾ بِحضوره و إحضاره و أنّ النفس مُحضِرة له و أنّ النفس عالِمة بما أحضرت که این پنج طایفه شد. پس معلوم میشود که در مسئله حضور عمل احضار عمل یا صحیفه اعمال فهو الکاتب و هو المکتوب و هو الکتاب. بیرون از نفس هر چه باشد مزاحم با اینها نیست همان طوری که در مسئله شهادت شاهدها در قیامت زیادند, شهیدِ شهدا وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که ﴿جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ و فوق ذلک کله ذات اقدس الهی شهید است که ﴿کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ﴾ و در عین حال که ذات اقدس الهی شاهد است انبیا و اولیا شاهدند فرشتگان شاهدند معذلک اعضا و جوارح انسان هم شهادت میدهند که ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾ یا ﴿قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾.
معلوم میشود که تعدّد شهدا مزاحم هم نیست; تعدد صُحُف مزاحم هم نیست تعدد کُتّاب مزاحم هم نیست اینها مثبتیناند و یکی دیگری را تقیید نمیکند مزاحم دیگری نیست اگر فرمود: ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِرامًا کاتِبینَ ٭ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾ اینها حق است ولی مزاحم نیست با اینکه انسان هم در صحیفه نفس خود بنگارد پس اگر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده است که در قیامت ما نامه اعمال را بیرون میآوریم ﴿و نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتابًا یَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾ بعد به او میکوییم ﴿اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبًا﴾, ممکن است یکی از مصادیق کتابها همین صحیفه نفس باشد که او نگاشته است از درون او بیرون میآوریم مثل پرندهای که پر میکشد ﴿و نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتابًا﴾ که ﴿یَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾.
دنیا دار لفّ است پیچیده است و بسته است قیامت دار نشر است و باز میشود همه آنچه انسان انجام داده است منشوراً و مفتوحاً باز میشود آنوقت طائر گونه و پرنده گونه این کتاب پرواز میکند و بیرون میآید و ظهور میکند قهراً آنچه را که انسان نگاشت مطابق خواهد بود با آنچه را که فرشتگان مینگارند چون انسان در صحیفه نفس دروغ نمینگارد و هر چه هست مینگارد; منتها علم به علم چون ندارد احیاناً غفلت میکند پس در بحث صحیفه اعمال که فصل سوم بحث است خود انسان کاتب است خود انسان کتاب است و خود انسان مکتوب است و خودِ انسان همه اینها را به همراه میآورد.
بیان کیفیت کتابت اعمال انسانها
فصل چهارم بحث این است که این کتابت چگونه است؟ آیا انسان با قلم مینگارد که مثلاً من در فلان ساعت فلان کار خیر یا شر را انجام دادم؟ اینکه با آن طایفه اول هماهنگ نیست; طایفه اول این بود: ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ٭ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ﴾ یعنی خود عمل را میبیند نه اینکه در کتاب اعمال نوشته بشود که فلان ساعت فلان کار را کرده است, چون بعدش یادش میرود در یوم القیامه که یوم الاحتجاج است اگر بخواهند احتجاج کنند دفتر عمل را به او نشان بدهند که این یادش نیست یک صحنهای است که ﴿یَتَذَکَّرُ اْلإِنْسانُ ما سَعی﴾; هر کاری کرد به یادش میآید نه تنها به یادش میآید که چه کاری کرده است بلکه متن کار را میبیند.
از کجا میفهمد که این کار, کار اوست؟ اگر ارتباطش با نفس قطع شده باشد و بیرون فضای نفس باشد یک کاری را میبیند خب این کار را هزارها نفر کردند او از کجا میفهمد که این کار کار اوست مگر مشابه این کار را هزارها نفرنکردند معلوم میشود ارتباطی با نفس او هست که همان را از آن جهت که به فاعل مرتبط است میبیند آنگاه روشن میشود که ﴿وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری﴾ و اشتباه هم نمیشود معلوم میشود که ارتباطش با نفس محفوظ است وگرنه خود عمل را بر فرض ببیند این اعمال را خیلیها انجام دادند. در دنیاست در دنیا ذات اقدس الهی اگر توبه کسی را قبول کرد یا کسی مشمول لطف الهی شد گاهی تکفیر سیئات است که این را مکفور و مستور میکند گاهی تبدیل سیئات است که بالاتر از تکفیر سیئات است او را به حسنه تبدیل میکند و به هر نحوی است متن واقعیت را هم انسان میبیند, البته آنجایی که لطف الهی ایجاب میکند سیئات را به انسان نشان نمیدهند.
لطف الهی در فراموش شدن گناهان توسط نائبان
ما در دنیا اگر نسبت به کسی بد کردیم یا کسی نسبت به ما اسائهای کرده است حداکثر آن است که اگر ما نسبت به کسی بد کردیم و بعد عذرخواهی کردیم, او عذر ما را میپذیرد و چون خیلی کریم و بزرگوار است به روی ما نمیآورد که ما بد کردیم نه در غیاب ما نه در حضور ما آن بدرفتاری ما را ذکر نمیکند (این یک)، از زشتی ما صرف نظر میکند (این دو)، نسبت به ما روی خوشی نشان میدهد (سه)، و به ما احسان میکند انعام میکند و ما را فرزند خود به حساب میآورد (این چهار) و (پنج) که حداکثر همین است و دیگر بیش از این از دست او برنمیآید او اگر بخواهد این رنج درونی ما را برطرف کند قادر نیست و هر اندازه او بیشتر بزرگواری میکند ما شرمندهتر میشویم که نسبت به او ما آن سابقهٴ سوء را داریم و بد کردیم. نه از ما برمیآید که این شرم و عذاب درونی را برطرف بکنیم و نه از آن لطیف و بزرگوار برمیآید که این عذاب درونی را از ما برطرف کند کاری است که مقدور هیچ کس نیست; اما نسبت به ذات اقدس الهی این چنین است که اگر کسی بد کرد و مشمول عنایت الهی شد و خداوند از او گذشت, کاری میکند که انساء میکند و او اصلاً یادش نیست که بد کرده است تا خجالت بکشد.
این کار فقط از خدا ساخته است و ما این قدرت را نداریم که دور جانمان را یک کمربند محاصرهای ببندیم که چیزی نرود و چیزی نیاید این مقدور کسی نیست که مدار دل را ببندد تا خاطرهای از دل نرود یا حادثهای در دل ننشیند این نظیر مدار زمین یا مدار منظومه شمسی نیست که بشر بتواند دورش را ببندد این مقدور کسی نیست هر چه ما بخواهیم جلوی خاطراتمان را بگیریم که بیگانهای نیاید و آشنایی نرود میبینیم چیزی که خیلی هم مورد علاقه ماست بالأخره او هم از یادمان میرود میخواهیم چیزی را حفظ بکنیم از یادمان میرود چیزی نمیخواهیم به ذهن ما بیاید چون ما را میرنجاند میبینیم در ذهن ما خطور میکند سهو و نسیان را نمیشود کنترل کرد نمیشود این مدار دل را بست ولی چون دل در اختیار مقلب القلوب است ذات اقدس الهی کاملاً مدار دل را میبندد که اگر نخواست خاطرهای وارد این دل بشود هرگز آن خاطره خطور نمیکند یا اگر دستور داد که خاطرهای از دل پرواز کند و رخت بربندد برای همیشه پرواز میکند لذا تبهکاران و مجرمین که به بهشت رفتند با دیگران فرقی نمیکنند درجهشان فرق میکند ممکن است فرق بکند و اما هرگز شرمنده نیستند یادشان نیست که بد کردند و مشمول عفو خدا شدند این فقط از خدا ساخته است.
به هر تقدیر یا تکفیر سیئات است یا تبدیل سیئات است هرچه را که ذات اقدس الهی انجام میدهد جمع بندیاش در نامه اعمال انسان ظهور میکند و خود انسان به عنوان مبدأ قریب سهم دارد پس او میشود کاتب او میشود کتاب و او میشود مکتوب و این منافاتی ندارد که کتابهای فراوانی هم بیرون باشد که با این مطابق است و فرشتگان او را نگاشته باشند حالا فرشتگان درون نفس مینگارند یا بیرون نفس را مینگارند هر کدام که باشد باز رواست. همانطوری که شهادتهای متعدد رواست کتابتهای متعدد هم رواست شهود بیرونی هست شهود درونی هم هست صحائف بیرونی هست صحیفه درونی هم هست; ولی به هر تقدیر انسان متن عمل را مینویسد نه اینکه وجود کتبی را بنگارد وجود عینی را مینگارد.
مستحضرید که یک وجود کتبی برای اشیاء هست یک وجود لفظی یک وجود ذهنی و یک وجود خارجی دارند به اصطلاح; حالا این درخت که در خارج موجود است وجود خارجی دارد صورت ذهنیاش وجود ذهنی دارد و این کلمه درخت را که ما تلفظ میکنیم وجود لفظی دارد آن کلمه درخت را که مینگاریم وجود کتبی دارد. انسان اعمال را که مینویسد آیا یعنی وجود کتبی اعمال را مینویسد؟ یعنی مینویسد که در فلان وقت این کار را کرده است؟ اینکه یادش نیست اینکه با ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ﴾ سازگار نیست, چون ظاهر آیهٴ سورهٴ «زلزال» این است که خود عمل را میبیند اگر خود عمل را میبیند پس خود عمل را مینگارد اگر خود عمل را مینگارد معلوم میشود که عمل یک حقیقتی دارد که در صحیفه نفس خود آن عمل محفوظ است قهراً انسان یک قافله بود فراوانی خواهد بود و همه اینها در دنیا لفّ است و در قیامت نشر: ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتابًا یَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾.
انسان یادش میآید که ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ و الآن اشتغالات به دنیا و امثال آن نمیگذارد انسان آنچه را کرده است به یادش بیاید وگرنه در نهان و نهادش است. الان برابر سورهٴ «کهف» ﴿فاعْرَضَ عَنْها وَ نَسِی ما قَدَّمَتْ یَدَاهُ﴾ است; ولی بعداً برابر سورهٴ «تکویر» ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ است. این ﴿ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾ طایفه پنجم است آنگاه ثابت میکند که طایفه چهارم موجبه کلیه است. هر عملی که انسان انجام داده است اگر خالصانه انجام داد یک طور ظهور میکند اگر مشوب بود یک طور دیگر ظهور میکند و حقیقتِ این عمل است; یعنی هر عملی یک حقیقتی دارد که این حقیقت آنجا ظهور میکند وگرنه این چنین نیست که قراردادهای اعتباری و شئون اعتباری که مخصوص دنیاست در قیامت ظهور بکند حقیقت هر عملی در نهان انسان هست و در صحیفه جان انسان هست و الان بسته است و لفیف در قیامت مفتوح است و منشور است. چنین چیزی را انسان میبیند و قدرت انکار هم ندارد.
اگر توبه بما انه توبه باشد باز هم ممکن است که آن ذنبی که از آن توبه کرده است آن هم به یادش بیاید, لذا شرمنده میشود و خود را به عنوان محسن میبیند و به عنوان عبد صالح میداند و در بهشت متنعم است و توبه بما انه توبه که مشعر به این است که توبه از ذنب است که «فهل تکون التوبة الاّ مِن ذنبٍ کان» ذنبش را هم باید به خاطر بیاورد که در صحنه قیامت ممکن هست اما در بهشت دیگر چنین چیزی نیست در قیامت ممکن است به یادش بیاید و منفعل بشود.
عدم وجود خصیصه حسادت در آخرت
اما مجموع اینها وقتی که ﴿نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ﴾ و غیر غل همه برچیده شد و خالص شد آنگاه وارد بهشت میشود وقتی وارد بهشت شد دیگر هیچ غم و اندوهی نیست به فکر این نیست که بد کرده است و از بدی توبه کرده آنجا جای غبطه است جای حسد نیست; مثل ملائکه, ملائکه ﴿ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ اما هیچ فرشتهای برای فرشتهٴ دیگر حسد ندارد.
بنابراین همانطوری که خود ملائکه درجاتی دارند اما هیچ کدام نسبت به دیگری حسادتی ندارد موجودات بهشتی هم این چنیناند که «هولاء عتقاء الله من النار» در ذیل همان نصوص هست که اینها شرمنده میشوند و عرض میکنند خدایا این را پاک کنید بعد هم پاک میشود در ذیل همان روایاتی که دارد در جبینشان نوشته میشود که هولاء عتقاء الله من النار بعدها از ذات اقدس الهی مسئلت میکنند که این مایه شرم و عذاب درونی ماست دستور بدهید این پاک بشود و این هم پاک میشود غرض آن است که در بهشت هیچ غم و اندوهی نیست; منتها تا به بهشت برسند دشوار است همین مشکلات را دارند یکی پس از دیگری این رنجها و عذابها هست تا انسان بالکل تطهیر بشود.
بنابراین در فصل اول راجع به سیر و سلوک نفس میشود محور عنصری بحث در فصل دوم که خرید و فروش و داد و ستد است نفس میشود محور اصلی تجارت در فصل سوم که راجع به کتابت و کاتب و مکتوب و صحیفه ساختن است نفس میشود محور اصلی کتابت او کاتب است او مکتوب است او کتاب حالا محورهای فراوانی دیگری دارد که ممکن است در بحثهای آینده به خواست خدا روشن بشود حالا برویم به سراغ بعضی از نصوصی که ذات اقدس الهی در قرآن کریم آنها را به عنوان آیات مطرح کرده است این فصل چهارم خواهد بود و آن این است که گاهی قرآن بعضی از آیاتش به صورت متن است و گاهی بعضی از آیات دیگر شرح آن متن است.
تقسیم آیات به آفاقی و انفسی
آیات الهی دو قسم است: برخی آیات آفاقیاند و برخی آیات انفسی, یا نظیر آنچه که در سورهٴ «ذاریات» آمده است که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ که این نشان میدهد که آیات دو قسماند: بعضی آیات زمینیاند و بعضی آیات انفسی.
بیان آیات انفسی در قرآن کریم
هر کدام از اینها در آیات دیگر تفصیلاً بیان شده است; دربارهٴ آیات ارضی که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ فرمود: ﴿إِلَی اْلأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾ یا ﴿إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ که به تک تک اینها اشاره کرده است که آیات زمینی از خود زمین شروع میشود و آنچه در زمین است را قرآن بیان کرده به طور مفصل; اما دربارهٴ آیات انفسی گاهی در سورهٴ «شمس» میفرماید: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ که این یک راه مستوی است و این نفس مُسَوّاة است و نقصی در آن نیست یا اعوجاجی در آن نیست و نقص او جهل اوست و خدا او را ملهم کرده است اعوجاج او در جهل اوست و خدا او را عارف و عالِم آفریده است ﴿فَأَلْهَمَها﴾ که این فاء, فای تفسیریه است که ﴿نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾ و تسویهٴ نفس به این است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾; او را با این سرمایه الهامی آفریده است هر کسی چه درس خوانده چه درس نخوانده در نهان خود میداند که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است کلیات را میداند جزئیات را شرع باید برای او تشریح کند کسی نیست که نداند دروغ بد است و صدق خوب و کسی نیست که نداند امانت خوب است و خیانت بد.
اینها خطوط کلی فجور و تقوا است که هر کسی با این سرمایه الهی به دنیا آمده است هیچ کسی ناقص الخلقه خلق نشده است ممکن است کسی چشمش یا دستش یا پای او کم و زیاد باشد; ولی جان او کم و زیاد نیست جان او مستوی الخلقه است استوای خلقت او به این تفسیر شده است که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾, ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾, ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ این برای جریان علمی است که علم انسان نسبت به فجور و تقوا عَلی السّویه است; یعنی او بدیها را میداند آن طوری که خوبیها را میداند خوبیها را میداند آن طوری که بدیها را میداند این یک; اما میل او به کدام سمت است؟ میل او هم علی السوی است یا میل او به سمت خوبی است؟
انسان در خط استوای معرفتی قرار دارد; یعنی خوبیها را خوب میداند بدیها را هم خوب میداند; یعنی خوب میداند که تقوا چیست و خوب میداند که فجور چیست; اما آیا میلش هم یکسان است یا میلش بر اساس فطرت به طرف خوبی مایل است؟ یعنی کودکی که به دنیا آمده وقتی به حرف زدن دهان باز کرد, علاقهٴ او به راست گفتن و دروغ گفتن یکسان است یا طبعاً راست میگوید مثل اینکه جهاز هاضمه و دستگاه گوارش او میتواند غذای مسموم را هضم بکند و این کودک را از پا در بیاورد غذای سالم را هضم کند این کودک را فربه کند; ولی گرایش دستگاه هاضمه از ذائقه شروع کرده تا مراحل بعدی به کدام سمت است او تلخی و شیرینی را یکسان میچشد یا به شیرینی علاقه دارد او غذای گزنده با غذای سازنده را یکسان دوست دارد یا یکی را بهتر از دیگری دوست دارد اینها را کسی که یاد بچه نداد.
جهاز فطرت هم اینچنین است; در مسئلهٴ علم یکسان است و به صورت متساوی میداند فجور چیست و تقوا چیست؟ اما در مسئله گرایش این چنین نیست که او طبعاً به طرف هر دو یکسان مایل باشد یا به طرف زشتی مایل باشد, بلکه او طبعاً بر اساس ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ به سَمت خوبیها گرایش دارد پس به هر دو طرف علم دارد به یک سمت میل دارد; مثل اینکه دستگاه گوارش به یک سمت میل دارد سمت دیگر اگر به او داده شد بر او تحمیلی است و او را از پا درمیآورد خدا این چنین خلق کرده است خب این را هم به عنوان آیتی از آیات الهی این را شرح داد.
بنابراین در مسئلهٴ زمین اینکه فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاق﴾ یا فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ این متن را در آیات گوناگون شرح داد از شتر و شترچرانی و شتربانی تا مطالب دیگر.
شباهت نفس لوامه با قیامت
در جریان نفس هم یکی پس از دیگری شرح داد; هم از جهت معرفتی شرح داد و هم از جهت گرایش و میل شرح داد. در سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» از نفس لوامه سخن به میان آورد که شبیه قیامت است: ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾ این هم آیتی است از آیات الهی. در جریان نفس مسوله که در جریان سامری مطرح است در جریان برادر از بین بردن و برادر به چاه اندازی فرزندان یعقوب (سلام الله علیه) مطرح است که ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُم﴾ یا سامری میگوید: ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾ از نفس مسوله و آثار مشئوم آن سخن به میان میآورد که این هم یک بخش است. در بعد اثباتی در پایان سوره فجر از نفس مطمئنه سخن به میان میآورد که این هم آیتی است از آیات الهی. اینها را کاملاً تشریح میکند که شرح آن متن باشد, چه اینکه از ﴿إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾ شروع میکند تا بخشهای دیگر تا شرح آن متن باشد که ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾.
اینکه در روایات از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است و از وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) رسیده است و از ائمه دیگر (علیهم الصلوة و علیهم السلام) رسیده است که شما خودتان را فراموش نکنید یا «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» یا «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» این دیگر چیست شما این کتاب شریف غرر و درر آمُدی را که بررسی میکنید که حتماً بررسی کردید یا انشاء الله میکنید این در حدود 345 حدیث یا جمله درباره نفس است, البته خصوص معرفت نفس و جهاد نفس و تزکیه نفس وگرنه سایر اوصافی که مربوط به سایر اوصاف نفسانی است بحثش جداست همین مقدار که انسان درباره نفس سخن میگوید مجاهده نفس یعنی چه تزکیه نفس یعنی چه سیر و سلوک نفسی یعنی چه معرفت نفس یعنی چه این تقریباً 345 حدیث است.
جریان «من عرف نفسه عرف ربّه» را ایشان نقل کرده که طبق بیان سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) فریقین از پیغمبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل کردند که «من عرف نفسه فقد عرف ربه». حالا این 345 حدیث را حتماً ملاحظه میفرمایید ما هم میبینیم بعضی از آنها که احتیاج به شرح دارد اینجا مطرح میشود یکی از آن احادیثی که تاکنون بحث شده بود همان «من عرف نفسه عرف ربه» است و یکی هم این است که «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» یکی هم «المعرفة النفس أنفع المعارف» اما این که «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» است دربارهٴ این هم یک بیان روشنی سیدنا الاستاد در المیزان در بحث روایی دارند که آن را هم حتماً ملاحظه بفرمایید یا حتماً ملاحظه فرمودید یا میفرمایید که چطور معرفت به نفس «انفع المعرفتین» است.
دیدگاه مرحوم علامه راجع به تبیین معرفتین به آفاقی و انفسی
ظاهراً منظور از معرفتین همان معرفت آفاقی و انفسی است که فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاق وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقّ﴾ یا ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون﴾. معرفت نفس انفع از این دو تاست اوایل انسان خیال میکند این أنفع بودن أفعل تفضیلی است; یعنی معرفتهای آفاقی نافع است ولی معرفتهای انفسی انفع است. قدری که جلوتر رفت به سراغ معرفت بیرونی رفت آنها را بررسی کرد دید آنها هیچ کدام راهی به مقصد و مقصود نمیبرند و دوباره برمیگردد میبیند که این «المعرفة بالنفس انفع المعرفتین» این أنفع, أفعل تعیین است نه افعل تفضیل. اگر کسی بخواهد دامداری, کشاورزی, صنعت و مانند آن داشته باشد بله, آن معارف نافع است; اما در معرفة الله آیا آنها نافع است و معرفت نفس انفع یا اصلاً آنها نافع نیست تنها راه همان مسئله نفس است اگر تنها راه مسئله نفس شد این انفع میشود افعل تعیینی آنوقت آیه محل بحث سورهٴ «مائده» که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ به خوبی از آن حصر برمیآید.
شما این بحث روایی ایشان را خوب ملاحظه بفرمایید در درجه اول این «المعرفة بالنفس انفع المعرفتین» همان افعل تفضیلی معنا میشود که گاهی انسان با مشاهده نظم عالم یا برهان امکانی یا برهان امکان ماهوی یا امکان فقری یا برهان حدوث یا برهان حرکت یا براهین دیگر پی میبرد که خدایی هست برای خدا اوصافی هم هست; ولی از راه مشاهدات درونی احساس هستی خود و فقر درونی خود احساس عجز خود پی بردن به قدرت حق احساس جهل خود و پی بردن به علم حق و مانند آن یک معرفت درونی است این معرفت درونی چون احیاناً با تزکیه نفس همراه است یک آثار مثبت عملی دارد برخلاف آن معرفت بیرونی که کاری به شناخت درون ندارد و آثار تزکیه و تربیت عملی را به همراه ندارد معرفت نفس أنفع از معرفت آفاق است و هر دو ما را به خدا میرسانند; ولی معرفت نفس ضمن اینکه ما را به خدا میرساند ما را مهذّب هم میکند ولی آن فقط ما را با خدا آشنا میکند که خدایی هست اما ما چه باید بکنیم آن از راه معرفت آثار به دست نمیآید.
وقتی که ما با این قدمهای اولی رفتیم به سراغ خداشناسی میبینیم خدا یک چیزی نیست که او را بشود با مفهوم فهمید خدا نه زمین است نه آسمان است نه انسان است نه ملک است نه پیغمبر است نه امام است هیچ کدام از اینها نیست و آفریدگار همه اینهاست همه اینها را میشود با علم حصولی شناخت برای اینکه اینها یک وجود ذهنی دارند یک وجود خارجی دارند وجود ذهنی اینها حاکی وجود خارجی اینهاست ما اگر اینها را با برهان و علم حصولی و صورتهای ذهنی شناختیم اینها آیتند آینهاند حاکی خارجند از این جهت ما میتوانیم پیغمبر را امام را ملک را بهشت را جهنم را با علم حصولی و استدلالی بشناسیم برای اینکه هر کدام از اینها یک وجود ذهنی دارند و یک وجود خارجی اما ذات اقدس الهی هستی محض است حقیقت او انه فی الخارج او اصلاً وجود ذهنی ندارد ماهیت ندارد که دو فرد داشته باشد یک فردش در ذهن یک فردش در خارج تا این فرد ذهنی حاکی فرد خارجی باشد هیچ چیز او را نشان نمیدهد آنگاه انسان متحیر میشود که چه بکند مفهوم که او را نشان نمیدهد که این مثل درخت نیست که معنای درخت ذهنی درخت خارجی را نشان میدهد چون درخت وجود ذهنی دارد و وجود خارجی هم دارد.
اگر چیزی حقیقته أنّه فی الخارج بود این به ذهن نمیآید و مشابهش را ما داریم; مثلاً کلی حقیقته أنّه فی الذهن و کلی عقلی به قید کلیّت این اصلاً در فضای ذهن است و اصلاً به خارج نمیآید اگر چیزی حقیقته أنّه فی الذهن بود; مثل معقولات ثانیه یا مثل کلی عقلی است. چیزی که حقیقته أنّه فی الذهن است اصلاً به خارج نمیآید بر عکس این چیزی که حقیقته أنّه فی الخارج است اصلاً به ذهن نمیآید و باید به خدمت او رفت و او را شناخت نه اینکه او را به حضور طلبید.
بنابراین او نیست پس آنکه به ذهن ما میآید او خدا نیست ما بنشینیم و با درس و بحث خدا را بشناسیم این چنین نیست, بلکه باید بیرون برویم او را ببینیم و این راه آفاقی نیست راه انفسی است هر معلومی را میشود به خدمت عالِم آورد و فقط خداست که عالم باید به خدمت معلوم برود او به ذهن بیاید نیست نه اینکه یک مقدارش به ذهن میآید یک مقدارش نمیآید, اصلاً حقیقته أنّه فی العین مثل کلی عقلی است که حقیقته أنّه فی الذهن است که این اصلاً به خارج نمیآید. چنین چیزی یا معرفتش محال است یا معرفتش ضروری, و الثانی هو الحق. چنین چیزی که به ذهن نیاید یا معرفتش محال است یا معرفتش واجب است و دومی حق است و ضروری و بدیهی است و خدا قابل انکار نیست. این از بیانات نورانی اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است که فرمودند: «معروفٌ عِندَ کلِّ جاهلٍ», «عارف بالمجهول معروفٌ عند کل ّجاهلٍ»; هیچ کس نیست که خدا را نشناسد; منتها نمیداند که در کنار سفرهٴ معرفت خدا نشسته است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است