- 553
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 51 تا 53 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 51 تا 53 سوره نساء"
- بررسی معانی طاغوت و جبت و ارتباط آنها؛
- ایمان عملی یهود مدینه به کفار مکه
- به کمال رسیدن بخل در یهود به سبب خاموشی فطرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً ﴿51﴾ أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصیرًا ﴿52﴾ أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴿53﴾
بیان رذایل اخلاقی قوم یهود
در این مجموعه، رذایل اخلاقی یهودیها را بیان میکند، [از آیهٴ 44 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» شروع شده که] ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ یُریدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبیلَ﴾؛ اینها ضالاند، مضلاند و مانند آن. تا میرسد به این جمله که میفرماید: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ﴾ این رؤیت در این گونه از موارد، این رأی به معنای نظر است یعنی نگاه نمیکنی. یعنی آن قدر مسئله ضلالت یهودیها بیّن الغی است و روشن که محسوس شد، میتوانی نگاه بکنی، به نظر میرسد. یا اینکه نه ﴿الم تر﴾ یعنی «الم تنته رویتک» یا «الم ینته علمک الیهم» آیا علمت به اینجا نرسید یعنی اینها در دسترس علماند، علم تو میتواند به اینها دسترسی پیدا کند و آن این است که اینها با اینکه مقداری از کتاب را آشنا هستند و از تورات آگاهی دارند به جبت و طاغوت ایمان میآورند (یک)، در داوری، حق مسلّم را زیرپا میگذارند و باطل محض را بر حق مقدم میدارند (دو). جبت، همان طوری که از قرطبی نقل شده است، فخر رازی نقل کرد، قرطبی در جامع نقل کرد و دیگران هم آوردند که این اصلش جبس بود که این سین تبدیل به تاء شد . بعضیها گفتند که جبت و طاغوت نام دو بت بود برای قریش. اگر هم نام بتهاست، این علم بالغلبه است، چون خود آنها از بتها به این نامهای زشت یاد نمیکنند، چون لغتاً طغیان و جبت، معنای رذیلت را به همراه دارد، خرافه و طغیان و باطل و مانند آن. این دین الهی است که از بتها به جبت و طاغوت تعبیر میکنند وگرنه مشرکین، نام بتهای خود را جبت و طاغوت نمینهادند. اگر هم برفرض بر بتها اطلاق میکردند، برای آن است که یکی از مصادیق جبت و طاغوت است، این مطلب اول.
بررسی معانی طاغوت و جبت و ارتباط بین آنها
دوم اینکه کلمه طاغوت، در قرآن مکرر به کار رفت؛ اما کلمه جبت، همین یک مورد است. از ترادف جبت و طاغوت به دست میآید که اینها یک جامعی دارند. اگر ما معنای طاغوت را از قرآن استنباط بکنیم، معنای جبت هم به دست میآید. معنای طاغوت در قرآن مقابل با الله است، حالا ریشه لغوی طاغوت از طغیان است و این تاء آن تاء مبالغه است و در تعدی هم در افراط رواداشتن هست و امثالذلک. در قرآن کریم مؤمنین را جزء اولیای خدا میدانند، کافران را جزء اولیای طاغوت ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ اما ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ﴾ . چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 76 که به خواست خدا بعداً بحث می¬شود، اینچنین آمده است ﴿الَّذینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطّاغُوتِ﴾؛ مؤمن در راه خدا هم جنگ میکند و جهاد، کافر در راه طاغوت جنگ میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم اینها کاملاً در مقابل هم قرار گرفتند، آیهٴ 36 سورهٴ «نحل» این است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾. این آیهٴ 36 سورهٴ «نحل» همان مضمون «لا اله الا الله» را تفهیم میکند «لا اله الا الله» غیر از الله هر اله خرافی و دروغی را نفی میکند، آیهٴ 36 سورهٴ «نحل» هم اینچنین است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾؛ خدا را عبادت کنید و از طغیان و طاغوت اجتناب کنید. اجتناب کنید هم قبلاً معنایش روشن شد که یعنی طاغوت در یک جانبی قرار بگیرد، شما در جانب دیگر قرار بگیرید که این عمل را میگویند اجتناب، تجنب یعنی جانبتان را عوض بکنید.
بنابراین چون طغیان و طاغوت در قرآن کریم در مقابل الله و رحمان است یعنی باطل، جبت هم که مرادف طاغوت یاد شده است آنهم همین معنا را دارد، اینهم مطلب دوم.
ایمان به جبت و طاغوت داشتن قوم یهود
مطلب سوم آن است که این گروه از یهودیها با اینکه مقداری از علوم الهی را آگاهند، به جبت و طاغوت ایمان میآورند. این ناظر به آن است که این بتپرستی یا خرافه بتپرستها را امضا کردند، البته روایتی که در ذیل این قسمت هست، این را تأیید میکند، چون بعد از جریان جنگ احد عدهای از یهودیهای مدینه به مکه رفتند تا مشرکین قریش را وادار کنند که مجهز بشوند علیه مسلمین حمله کنند و باهم هم بسازند یعنی یهودیهای مدینه با مشرکین مکه. ابوسفیان و دیگران از سران شرک به این کعب یهودی و مانند آن گفتند شما اهل کتابید، مسلمین هم اهل کتاباند، شاید این توطئهای باشد. تو اگر راست میگویی اول در برابر بتهای ما سجده کن و خضوع کن تا ما مطمئن بشویم که تو به جبت و طاغوت مثلاً ایمان داری، به این بتها مؤمنی. این گروه یهودی که از مدینه به مکه برای توطئه رفتند، در برابر بتهای آنها سجده کردند، خضوع کردند . حالا یا این شأن نزول تام است یا ناتمام، در حقیقت اصل معنا حق است یعنی آنها این بتها را پذیرفتند. برای اینکه در جمله بعد و مطلب بعد اینچنین داوری کردند، گفتند شما مشرکین، از مؤمنین و مدعیان دین بهترید؛ راه شما بهتر است: ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾؛ همین یهودیها و اهل کتاب به مشرکین میگفتند شما از مؤمنین بهترید، متمدنترید، سعادتمندترید و اصول ارزشیتان بیشتر است و مانند آن ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا﴾ مقولشان این است که شما اهدی هستید؛ اما مقول له، مشرکیناند یعنی یهودیها به مشرکین این حرف را زدند. این لام که دارد ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ﴾ به همین معنای رایج است که میگوییم «قلت له» یعنی به او گفتم. ولی در اینجا ممکن است یک معنای لطیفی هم او را همراهی کند و آن این است که این حرفی که زدند، به سود مشرکین بود، برای جلب رضایت مشرکین بود «لأجل المشرکین» این حرف را زدند، برای خوشایند آنها.
ایمان عملی یهود مدینه به کفار مکه
مطلب بعدی اینکه ﴿و یقولون﴾ میگویند شما از مسلمانهای مدینه متمدنترید، زیرا این کعب یهودی با همراهانشان از ابوسفیان و دیگران سؤال کردند که آداب و عادات شما چیست؟ آنها اول سؤال کردند ما بهتریم یا مسلمینی که در مدینه به سر میبرند و شما از نزدیک آنها را میبینید؟ یهودیهایی که از مدینه به مکه آمدند، گفتند ما از مسلمین باخبریم از عادات و آدابشان آگاهیم؛ اما شما چه میکنید، آنها گفتند ما مهمان نوازیم، حاجیان را آب میدهیم، کعبه را مرمت میکنیم، دور او طواف میکنیم اینها آمدند عادات و آداب ما را به هم زدند، در بین ما تفرقه ایجاد کردند و از این حرفها. بعد این گروهی که از مدینه آمده بودند یعنی همین یهودیها به مشرکین میگفتند شما از مسلمین متمدنترید ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا﴾ یعنی درباره اینها میگفتند ﴿هولاء﴾ یعنی این کافران ﴿أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ یعنی کافران مکه از مسلمین مدینه متمدنترند، راهشان بهتر است. خب، این خلاصه حرف آنها.
بیان علت ایمان یهود به طاغوت
در قرآن کریم، همه این خطوط ذکر شد و ابطال شد. اما اینکه اینها اهل کتاباند، کتاب الهی، توحید را حق میداند و شرک را باطل میداند، چگونه مسلمان محق از مشرک مبطل کمتر است و چگونه مشرک مبطل بر مسلمان محق، غالب است و راجح؟ و ثانیاً هر مکلفی موظف است که به طاغوت کفر بورزد و اینها به طاغوت ایمان میآورند. در بخشهای دیگر فرمود اینها ﴿یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ﴾ ؛ اینها مأمور شدند که به طاغوت کفر بورزند ولی اینها به طاغوت، ایمان میآورند. اما اینکه گفتند ﴿هؤلاء أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ این را ذات اقدس الهی مشخص کرد که چه کسی هدایت شدهتر است و چه کسی هدایت شدهتر نیست. در سورهٴ «اسراء» آیهٴ 84 اینچنین است: ﴿قُلْ کُلُّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلاً﴾ هر کسی به روش خاص خود کار میکند، به شکل درون خود کار میکند «از کوزه همان برون تراود که در اوست» هرکسی چه بخواهد چه نخواهد، مجری معماریها و مهندسیهای درون خودش است. چون درون خود را شناسایی نکرده است، داوری او در کارهای بیرونی او هم ناصواب است ﴿قُلْ کُلُّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ﴾ هرکسی به شکل جان خود کار میکند.
علت استعمال فاء تفریع در فراز ﴿فربّکم اعلم...﴾
بعد فرمود: ﴿فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلاً﴾ چون خدا به درون شما آگاه تر از خود شماست، میداند که چه کسی مهتدی است، چه کسی ضال است، چه کسی در راه است چه کسی در بی راهه است، زیرا همه کارهای افراد براساس مهندسی و معماری درون آنهاست، این یک مقدمه. درون همه را خدا بهتر از دیگران میداند، این دو. پس خدا بهتر میداند که چه کسی در مسیر است، چه کسی در مسیر نیست. لذا با فاء تفریع یاد کرد، فرمود، چون ﴿کُلُّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ﴾ ﴿فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلاً﴾ ؛ چرا اعلم است، برای اینکه اعلم است به آن شاکله، اعلم است به آن اصل. هرکسی برابر نسخهای کار میکند، حال مجریان نسخه را هم او بهتر میداند. پس خدا بهتر میداند که چه گروهی در راهند، چه گروهی در راه نیستند.
ملعون الهی بودن اهل کتاب بر اساس آیه
خب، همه این جزئیات را پس قرآن نفی کرد: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ چون همه اینها برخلاف گفته خداست و برخلاف حق است، خدا اینها را لعنت کرده است، فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ﴾ اینهم براساس شکل اول تنظیم فرمود، فرمود اینها را خدا لعنت کرده است. لعنت، همان بُعدِ از رحمت خداست ﴿أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصیرًا﴾ این یک صغرا و کبراست، یک شکل اول؛ اینها ملعوناند، هیچ ملعونی ناصر و نصیر ندارد، پس هیچ کسی به داد یهودیها نمیرسد، اینها کسانیاند که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ﴾ این ادعای قرآن کریم است؛ اینها ملعوناند، هیچ ملعونی هم منصور نیست، پس اینها هم منصور نیستند. چون اگر خدا نصرت خود را برداشت، چه کسی میتواند مخذول خدا را یاری کند. در سرفصل این مجموعه فرمود: ﴿وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا﴾ خدا در ولی بودن کافی است، خدا در نصیر بودن کافی است. از آیات دیگر هم همین معنا با حصر استفاده میشود که غیر از خدا ولیی نیست، غیر از خدا نصیری نیست. خب، پس اینها ملعوناند و هر کس که ملعون خدا شد منصور نیست یعنی نصیری ندارد، پس اینها نصیری ندارند. بیگانهها ممکن است براینها مسلط بشوند و اینها را مثل کلب، اغرا بکنند؛ اما در حقیقت زنجیرشان به دست دیگری است. در همین فصل، چندجا از لعنت اینها سخن به میان آمده است که فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ﴾ در این آیهٴ محلّ بحث هم فرمود اینها ملعون خدا هستند، لعن هم یعنی بُعدِ از رحمت. اگر کسی از رحمت خدا دور بود، چون سراسر جهان ستاد الهیاند، هیچکسی آن ملعون را کمک نخواهد کرد.
انحصار طلبی رذیلت دیگر اهل کتاب
بعد یکی از رذایل دیگرشان در آیه بعدی ذکر کرد، فرمود: ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ حالا این أم یا متصله است به قرینه ﴿أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾ یا منقطعه است که خیلی از مفسرین، این را منقطع دانستند . ام منقطعه به معنی «بل» است. به هر تقدیر در این آیه، رذیلت دیگری را برای اینها ذکر میکند. میفرماید آیا اینها ملکی و قدرتی و سلطنتی در دست دارند که چیزی به کسی نمیدهند یعنی اینها اگر مالک و مَلِک بشوند، چیزی به کسی نمیدهند، انحصار طلباند ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ﴾ آیا یک نفوذ و قدرتی اینها دارند، بهرهای از ملک و سلطنت دارند، اگر میداشتند نقیری را به کسی نمیدادند «نقیر، قطمیر، فتیل» همه اینها کنایه از اقل ما یمکن هست، آن نقطهای که روی هسته خرماست از او به نقیر یاد میشود و آنچه را که مرغ با منقار خود برمیدارد، از او به نقیر یاد میشود که کنایه از شیء قلیل است، اینها نقیری را به کسی نمیدهند.
مکرم بودن فطرت و مذموم بودن طبیعت انسان در قرآن
در قرآن کریم حالا بیش از پنجاه مورد حدود شصت مورد از انسان به مذمت یاد شده است. همه این مذمتها، ناظر به طبیعت انسان است و آنجا که از کرامت بنیآدم سخن گفته میشود، ناظر به فطرت انسان است. فطرت انسان، مکرم است، چون الهی است. طبیعت انسان، مذموم است چون از طین برخاسته شد ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ این دو ضلع که در انسان هست، رذایل و فضایل را تقسیم میکند، همه فضایل به آن فطرت برمیگردد، همه رذایل به این طبیعت برمیگردد و انسان که مجموعهای از طبیعت و فطرت است، مجموعه این رذایل و فضایل است، یک جهاد درونی دارد. آنها که فطرتها را خاموش کردند ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ فقط به دام طبیعت افتادند، وقتی به دام طبیعت افتادند کار اینها یک طرفه است یعنی مجموعه رذایل هست. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از طماع بودن انسان به سبب جنبه طبیعی این چنین فرمود، آیهٴ صد سوره «اسراء» این است: ﴿قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبّی إِذًا َلأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ اْلإِنْفاقِ وَ کانَ اْلإِنْسانُ قَتُورًا﴾؛ انسان قتور است، بخیل است. شما اگر همه خزائن الهی را میداشتید، باز حاضر نبودید به کسی بدهید، برای اینکه میترسیدید تمام بشود.
به کمال رسیدن بخل در یهود به سبب خاموشی فطرت
این رذیلت که به طبیعت برمیگردد، در یهودیها به کمال رسیده است، زیرا فطرتها را خاموش کردند: ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ و این طبیعتها را مشتعل کردند، طبیعت انسان هم همان است که ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا﴾ هدایت این طبیعت جبار و سرکش هم به وسیله عبادت است که اینها ندارند، چون بعد از اینکه فرمود ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾ جزوع و منوع او را هم ذکر کرد، فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ تنها راه عبادت و فطرت است که این راه طمع ورزی طبیعت را تعدیل میکند. اگر راه عبادت بسته شد، این راه طمع ورزی طبیعت، جوّال است و مشتعل، اگر همه خزائن الهی را هم داشته باشد باز حاضر نیست به کسی چیز ببخشد، به سبب همان قتور بودن و بخیل بودن و ممسک بودن، یهودیها اینچنیناند. لذا فرمود اگر اینها ملکی داشته باشند، نقیری به کسی نمیدهند.
عملکرد دولت اسرائیل نمونه ای از رذایل قوم یهود
یک حرف لطیفی در تفسیر المنار هست، حق هیچ کسی نباید ضایع بشود این صهیونیست اشغالگر، اینها سال 1948 میلادی این فلسطین را اشغال کردند که الآن تقریباً 44 سال است، الآن که 1992 میلادی است، چهل و چهارمین سالگرد اشغال این سرزمین فلسطین است، اینها از 1948 اشغال را شروع کردند تا الآن که 1992 است. قبل از جریان اشغال فلسطین، محمد عبده صاحب تفسیر المنار میگوید عثمانیون که الآن مالک این سرزمین هستند، باید مواظب باشند که این نقشههای اسرائیل اثر نکند و اینها در این سرزمین نفوذ پیدا نکنند وگرنه مسلمانها را بیرون میکنند و براساس آیه ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ به احدی رحم نمیکنند، مسلمانها را بیرون میکنند، چیزی به اینها نمیدهند، اینها خطر دارند. این حرف را صاحب تفسیر المنار ذیل همین آیه دارد، ذیل همین آیهٴ محلّ بحث ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ ذیل همین آیه دارد. نوشته که یهودیها پرخطرند، اینها با دسیسه میخواهند کم کم در فلسطین راه پیدا کنند، میگوید یک نجار اسرائیلی کمتر از یک نجار مسلمان حقوق میگیرد. خب، این چطور تأمین میشود، اینها را عدهای دارند اداره میکنند، این حرف را ایشان در آن تفسیر المنار دارد. یک کارگر اسرائیلی مثلاً نجار که خدمات ارائه میکند، کمتر از یک نجار مسلمان پول میگیرد، مزد میگیرد، میخواهند راه باز کنند و اگر عثمانیون آن روزی که خلفای عثمانی بر این سرزمین مسلط بودند، عثمانیون! مواظب باشید که مسلمانها را اینجا بیرون نکنند، اسرائیل اینجا نیاید، اگر آمد هیچ روزی برای مسلمین نمیماند، زیرا آیه این را میگوید، آیه میگوید اگر اینها آمدند به احدی رحم نمیکنند، چیزی نمیدهند ، همین طور هم شد. این معجزه آیه است ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ دوبار اشغال کردند، سال 67 هم اشغال کردند، بار اول هم که سال 48 میلادی بود یعنی 1948 میلادی، بار اول بود، 1967 میلادی بار دوم و الآن هم که میبینید نهمین دوره مذاکرات اعراب و اسرائیل به شکست میکشد، برای اینکه اینها فقط میخواهند مذاکره کنند تا فرصت بیشتری پیدا کنند که بیشتر تهاجم کنند، این دأب اینهاست ﴿فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ رباخواری را هم اینها در دنیا ترویج کردند. در قرآن وقتی از یهودیها نام میبرد و سرّ ملعون شدن اینها را ذکر میکند، فرمود: ﴿وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ﴾؛ فرمود این ربا چیزی نیست که قرآن تحریم کرده باشد، این را تورات هم تحریم کرد. خب، این رذیلت برای صهیونیستها بود و هست و قرآن هم خبر داد ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾.
بررسی متصله یا منقطعه بودن «ام» در ﴿ام لهم نصیبٌ من الملک﴾
خب، اینکه فرمود: ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ آنها که این ام را منقطعه گرفتند ، گفتند ﴿ام لهم﴾ یعنی «بل لهم»، بلکه برای اینها مگر نصیبی است، این اضراب از گذشته است. در گذشته اینها به جبت و طاغوت ایمان آوردند و آن داوری باطل را کردند که مشرکین از مؤمنین و مسلمین متمدنترند. الآن میفرماید ما از او صرف نظر میکنیم، به رذیلت دیگر میپردازیم که این ام منقطعه به معنی بل بودن، لازمهاش این نیست که این بعدی از قبلی بالاتر باشد. همین که معنای اضراب و اعراض را بفهماند، کافی است یعنی فعلاً ما از آن مطلب گذشته صرف نظر میکنیم، حالا میرسیم به این، که آیا اینها قدرتی دارند که این کار را انجام بدهند یا نه؟ ولی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) احتمال دادند که این ام در ﴿ام لهم﴾ ام متصله باشد نه منقطعه و ضلع دیگرش همان آیهٴ بعدی است که ﴿أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ﴾ این اضلاع، مساوی هماند، بنابراین احتمال اینکه ام متصله باشد هست.
به هر تقدیر شما این رذایل را که جمعبندی میکنید هم رذایل فرهنگی در اینها هست که ﴿یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ یُریدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبیلَ﴾ ضالاند و مضل. هم رذایل اجتماعی و اخلاقی و ادبی در آنها هست، برای اینکه ﴿وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِی الدِّینِ﴾ هم رذایل سیاسی در آنها هست، برای اینکه بعد از جریان احد رفتند توطئه کنند، مشرکین را علیه مسلمین بشورانند و در نتیجه به شرک آنها ایمان آوردند و شرک مشرکین را از ایمان مؤمنین بالاتر دانستند و مشرکین را از مسلمین متمدنتر دانستند و هم رذیلت مالی و اقتصادی در آنها هست که اگر به جایی برسند، دیگران را محروم میکنند و هم رذیلت اخلاقی دیگر هست و آن این است که ﴿أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکًا عَظیمًا﴾ که این بخشی مربوط به زمان آنهاست و بخشی هم تطبیق شده است بر ائمه دین که حالا جداگانه باید بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
- بررسی معانی طاغوت و جبت و ارتباط آنها؛
- ایمان عملی یهود مدینه به کفار مکه
- به کمال رسیدن بخل در یهود به سبب خاموشی فطرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً ﴿51﴾ أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصیرًا ﴿52﴾ أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴿53﴾
بیان رذایل اخلاقی قوم یهود
در این مجموعه، رذایل اخلاقی یهودیها را بیان میکند، [از آیهٴ 44 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» شروع شده که] ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ یُریدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبیلَ﴾؛ اینها ضالاند، مضلاند و مانند آن. تا میرسد به این جمله که میفرماید: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ﴾ این رؤیت در این گونه از موارد، این رأی به معنای نظر است یعنی نگاه نمیکنی. یعنی آن قدر مسئله ضلالت یهودیها بیّن الغی است و روشن که محسوس شد، میتوانی نگاه بکنی، به نظر میرسد. یا اینکه نه ﴿الم تر﴾ یعنی «الم تنته رویتک» یا «الم ینته علمک الیهم» آیا علمت به اینجا نرسید یعنی اینها در دسترس علماند، علم تو میتواند به اینها دسترسی پیدا کند و آن این است که اینها با اینکه مقداری از کتاب را آشنا هستند و از تورات آگاهی دارند به جبت و طاغوت ایمان میآورند (یک)، در داوری، حق مسلّم را زیرپا میگذارند و باطل محض را بر حق مقدم میدارند (دو). جبت، همان طوری که از قرطبی نقل شده است، فخر رازی نقل کرد، قرطبی در جامع نقل کرد و دیگران هم آوردند که این اصلش جبس بود که این سین تبدیل به تاء شد . بعضیها گفتند که جبت و طاغوت نام دو بت بود برای قریش. اگر هم نام بتهاست، این علم بالغلبه است، چون خود آنها از بتها به این نامهای زشت یاد نمیکنند، چون لغتاً طغیان و جبت، معنای رذیلت را به همراه دارد، خرافه و طغیان و باطل و مانند آن. این دین الهی است که از بتها به جبت و طاغوت تعبیر میکنند وگرنه مشرکین، نام بتهای خود را جبت و طاغوت نمینهادند. اگر هم برفرض بر بتها اطلاق میکردند، برای آن است که یکی از مصادیق جبت و طاغوت است، این مطلب اول.
بررسی معانی طاغوت و جبت و ارتباط بین آنها
دوم اینکه کلمه طاغوت، در قرآن مکرر به کار رفت؛ اما کلمه جبت، همین یک مورد است. از ترادف جبت و طاغوت به دست میآید که اینها یک جامعی دارند. اگر ما معنای طاغوت را از قرآن استنباط بکنیم، معنای جبت هم به دست میآید. معنای طاغوت در قرآن مقابل با الله است، حالا ریشه لغوی طاغوت از طغیان است و این تاء آن تاء مبالغه است و در تعدی هم در افراط رواداشتن هست و امثالذلک. در قرآن کریم مؤمنین را جزء اولیای خدا میدانند، کافران را جزء اولیای طاغوت ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ اما ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ﴾ . چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 76 که به خواست خدا بعداً بحث می¬شود، اینچنین آمده است ﴿الَّذینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطّاغُوتِ﴾؛ مؤمن در راه خدا هم جنگ میکند و جهاد، کافر در راه طاغوت جنگ میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم اینها کاملاً در مقابل هم قرار گرفتند، آیهٴ 36 سورهٴ «نحل» این است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾. این آیهٴ 36 سورهٴ «نحل» همان مضمون «لا اله الا الله» را تفهیم میکند «لا اله الا الله» غیر از الله هر اله خرافی و دروغی را نفی میکند، آیهٴ 36 سورهٴ «نحل» هم اینچنین است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾؛ خدا را عبادت کنید و از طغیان و طاغوت اجتناب کنید. اجتناب کنید هم قبلاً معنایش روشن شد که یعنی طاغوت در یک جانبی قرار بگیرد، شما در جانب دیگر قرار بگیرید که این عمل را میگویند اجتناب، تجنب یعنی جانبتان را عوض بکنید.
بنابراین چون طغیان و طاغوت در قرآن کریم در مقابل الله و رحمان است یعنی باطل، جبت هم که مرادف طاغوت یاد شده است آنهم همین معنا را دارد، اینهم مطلب دوم.
ایمان به جبت و طاغوت داشتن قوم یهود
مطلب سوم آن است که این گروه از یهودیها با اینکه مقداری از علوم الهی را آگاهند، به جبت و طاغوت ایمان میآورند. این ناظر به آن است که این بتپرستی یا خرافه بتپرستها را امضا کردند، البته روایتی که در ذیل این قسمت هست، این را تأیید میکند، چون بعد از جریان جنگ احد عدهای از یهودیهای مدینه به مکه رفتند تا مشرکین قریش را وادار کنند که مجهز بشوند علیه مسلمین حمله کنند و باهم هم بسازند یعنی یهودیهای مدینه با مشرکین مکه. ابوسفیان و دیگران از سران شرک به این کعب یهودی و مانند آن گفتند شما اهل کتابید، مسلمین هم اهل کتاباند، شاید این توطئهای باشد. تو اگر راست میگویی اول در برابر بتهای ما سجده کن و خضوع کن تا ما مطمئن بشویم که تو به جبت و طاغوت مثلاً ایمان داری، به این بتها مؤمنی. این گروه یهودی که از مدینه به مکه برای توطئه رفتند، در برابر بتهای آنها سجده کردند، خضوع کردند . حالا یا این شأن نزول تام است یا ناتمام، در حقیقت اصل معنا حق است یعنی آنها این بتها را پذیرفتند. برای اینکه در جمله بعد و مطلب بعد اینچنین داوری کردند، گفتند شما مشرکین، از مؤمنین و مدعیان دین بهترید؛ راه شما بهتر است: ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾؛ همین یهودیها و اهل کتاب به مشرکین میگفتند شما از مؤمنین بهترید، متمدنترید، سعادتمندترید و اصول ارزشیتان بیشتر است و مانند آن ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا﴾ مقولشان این است که شما اهدی هستید؛ اما مقول له، مشرکیناند یعنی یهودیها به مشرکین این حرف را زدند. این لام که دارد ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ﴾ به همین معنای رایج است که میگوییم «قلت له» یعنی به او گفتم. ولی در اینجا ممکن است یک معنای لطیفی هم او را همراهی کند و آن این است که این حرفی که زدند، به سود مشرکین بود، برای جلب رضایت مشرکین بود «لأجل المشرکین» این حرف را زدند، برای خوشایند آنها.
ایمان عملی یهود مدینه به کفار مکه
مطلب بعدی اینکه ﴿و یقولون﴾ میگویند شما از مسلمانهای مدینه متمدنترید، زیرا این کعب یهودی با همراهانشان از ابوسفیان و دیگران سؤال کردند که آداب و عادات شما چیست؟ آنها اول سؤال کردند ما بهتریم یا مسلمینی که در مدینه به سر میبرند و شما از نزدیک آنها را میبینید؟ یهودیهایی که از مدینه به مکه آمدند، گفتند ما از مسلمین باخبریم از عادات و آدابشان آگاهیم؛ اما شما چه میکنید، آنها گفتند ما مهمان نوازیم، حاجیان را آب میدهیم، کعبه را مرمت میکنیم، دور او طواف میکنیم اینها آمدند عادات و آداب ما را به هم زدند، در بین ما تفرقه ایجاد کردند و از این حرفها. بعد این گروهی که از مدینه آمده بودند یعنی همین یهودیها به مشرکین میگفتند شما از مسلمین متمدنترید ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا﴾ یعنی درباره اینها میگفتند ﴿هولاء﴾ یعنی این کافران ﴿أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ یعنی کافران مکه از مسلمین مدینه متمدنترند، راهشان بهتر است. خب، این خلاصه حرف آنها.
بیان علت ایمان یهود به طاغوت
در قرآن کریم، همه این خطوط ذکر شد و ابطال شد. اما اینکه اینها اهل کتاباند، کتاب الهی، توحید را حق میداند و شرک را باطل میداند، چگونه مسلمان محق از مشرک مبطل کمتر است و چگونه مشرک مبطل بر مسلمان محق، غالب است و راجح؟ و ثانیاً هر مکلفی موظف است که به طاغوت کفر بورزد و اینها به طاغوت ایمان میآورند. در بخشهای دیگر فرمود اینها ﴿یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ﴾ ؛ اینها مأمور شدند که به طاغوت کفر بورزند ولی اینها به طاغوت، ایمان میآورند. اما اینکه گفتند ﴿هؤلاء أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ این را ذات اقدس الهی مشخص کرد که چه کسی هدایت شدهتر است و چه کسی هدایت شدهتر نیست. در سورهٴ «اسراء» آیهٴ 84 اینچنین است: ﴿قُلْ کُلُّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلاً﴾ هر کسی به روش خاص خود کار میکند، به شکل درون خود کار میکند «از کوزه همان برون تراود که در اوست» هرکسی چه بخواهد چه نخواهد، مجری معماریها و مهندسیهای درون خودش است. چون درون خود را شناسایی نکرده است، داوری او در کارهای بیرونی او هم ناصواب است ﴿قُلْ کُلُّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ﴾ هرکسی به شکل جان خود کار میکند.
علت استعمال فاء تفریع در فراز ﴿فربّکم اعلم...﴾
بعد فرمود: ﴿فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلاً﴾ چون خدا به درون شما آگاه تر از خود شماست، میداند که چه کسی مهتدی است، چه کسی ضال است، چه کسی در راه است چه کسی در بی راهه است، زیرا همه کارهای افراد براساس مهندسی و معماری درون آنهاست، این یک مقدمه. درون همه را خدا بهتر از دیگران میداند، این دو. پس خدا بهتر میداند که چه کسی در مسیر است، چه کسی در مسیر نیست. لذا با فاء تفریع یاد کرد، فرمود، چون ﴿کُلُّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ﴾ ﴿فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلاً﴾ ؛ چرا اعلم است، برای اینکه اعلم است به آن شاکله، اعلم است به آن اصل. هرکسی برابر نسخهای کار میکند، حال مجریان نسخه را هم او بهتر میداند. پس خدا بهتر میداند که چه گروهی در راهند، چه گروهی در راه نیستند.
ملعون الهی بودن اهل کتاب بر اساس آیه
خب، همه این جزئیات را پس قرآن نفی کرد: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ چون همه اینها برخلاف گفته خداست و برخلاف حق است، خدا اینها را لعنت کرده است، فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ﴾ اینهم براساس شکل اول تنظیم فرمود، فرمود اینها را خدا لعنت کرده است. لعنت، همان بُعدِ از رحمت خداست ﴿أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصیرًا﴾ این یک صغرا و کبراست، یک شکل اول؛ اینها ملعوناند، هیچ ملعونی ناصر و نصیر ندارد، پس هیچ کسی به داد یهودیها نمیرسد، اینها کسانیاند که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ﴾ این ادعای قرآن کریم است؛ اینها ملعوناند، هیچ ملعونی هم منصور نیست، پس اینها هم منصور نیستند. چون اگر خدا نصرت خود را برداشت، چه کسی میتواند مخذول خدا را یاری کند. در سرفصل این مجموعه فرمود: ﴿وَ کَفی بِاللّهِ وَلِیًّا وَ کَفی بِاللّهِ نَصیرًا﴾ خدا در ولی بودن کافی است، خدا در نصیر بودن کافی است. از آیات دیگر هم همین معنا با حصر استفاده میشود که غیر از خدا ولیی نیست، غیر از خدا نصیری نیست. خب، پس اینها ملعوناند و هر کس که ملعون خدا شد منصور نیست یعنی نصیری ندارد، پس اینها نصیری ندارند. بیگانهها ممکن است براینها مسلط بشوند و اینها را مثل کلب، اغرا بکنند؛ اما در حقیقت زنجیرشان به دست دیگری است. در همین فصل، چندجا از لعنت اینها سخن به میان آمده است که فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ﴾ در این آیهٴ محلّ بحث هم فرمود اینها ملعون خدا هستند، لعن هم یعنی بُعدِ از رحمت. اگر کسی از رحمت خدا دور بود، چون سراسر جهان ستاد الهیاند، هیچکسی آن ملعون را کمک نخواهد کرد.
انحصار طلبی رذیلت دیگر اهل کتاب
بعد یکی از رذایل دیگرشان در آیه بعدی ذکر کرد، فرمود: ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ حالا این أم یا متصله است به قرینه ﴿أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾ یا منقطعه است که خیلی از مفسرین، این را منقطع دانستند . ام منقطعه به معنی «بل» است. به هر تقدیر در این آیه، رذیلت دیگری را برای اینها ذکر میکند. میفرماید آیا اینها ملکی و قدرتی و سلطنتی در دست دارند که چیزی به کسی نمیدهند یعنی اینها اگر مالک و مَلِک بشوند، چیزی به کسی نمیدهند، انحصار طلباند ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ﴾ آیا یک نفوذ و قدرتی اینها دارند، بهرهای از ملک و سلطنت دارند، اگر میداشتند نقیری را به کسی نمیدادند «نقیر، قطمیر، فتیل» همه اینها کنایه از اقل ما یمکن هست، آن نقطهای که روی هسته خرماست از او به نقیر یاد میشود و آنچه را که مرغ با منقار خود برمیدارد، از او به نقیر یاد میشود که کنایه از شیء قلیل است، اینها نقیری را به کسی نمیدهند.
مکرم بودن فطرت و مذموم بودن طبیعت انسان در قرآن
در قرآن کریم حالا بیش از پنجاه مورد حدود شصت مورد از انسان به مذمت یاد شده است. همه این مذمتها، ناظر به طبیعت انسان است و آنجا که از کرامت بنیآدم سخن گفته میشود، ناظر به فطرت انسان است. فطرت انسان، مکرم است، چون الهی است. طبیعت انسان، مذموم است چون از طین برخاسته شد ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ این دو ضلع که در انسان هست، رذایل و فضایل را تقسیم میکند، همه فضایل به آن فطرت برمیگردد، همه رذایل به این طبیعت برمیگردد و انسان که مجموعهای از طبیعت و فطرت است، مجموعه این رذایل و فضایل است، یک جهاد درونی دارد. آنها که فطرتها را خاموش کردند ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ فقط به دام طبیعت افتادند، وقتی به دام طبیعت افتادند کار اینها یک طرفه است یعنی مجموعه رذایل هست. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از طماع بودن انسان به سبب جنبه طبیعی این چنین فرمود، آیهٴ صد سوره «اسراء» این است: ﴿قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبّی إِذًا َلأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ اْلإِنْفاقِ وَ کانَ اْلإِنْسانُ قَتُورًا﴾؛ انسان قتور است، بخیل است. شما اگر همه خزائن الهی را میداشتید، باز حاضر نبودید به کسی بدهید، برای اینکه میترسیدید تمام بشود.
به کمال رسیدن بخل در یهود به سبب خاموشی فطرت
این رذیلت که به طبیعت برمیگردد، در یهودیها به کمال رسیده است، زیرا فطرتها را خاموش کردند: ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ و این طبیعتها را مشتعل کردند، طبیعت انسان هم همان است که ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا﴾ هدایت این طبیعت جبار و سرکش هم به وسیله عبادت است که اینها ندارند، چون بعد از اینکه فرمود ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا﴾ جزوع و منوع او را هم ذکر کرد، فرمود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّینَ﴾ تنها راه عبادت و فطرت است که این راه طمع ورزی طبیعت را تعدیل میکند. اگر راه عبادت بسته شد، این راه طمع ورزی طبیعت، جوّال است و مشتعل، اگر همه خزائن الهی را هم داشته باشد باز حاضر نیست به کسی چیز ببخشد، به سبب همان قتور بودن و بخیل بودن و ممسک بودن، یهودیها اینچنیناند. لذا فرمود اگر اینها ملکی داشته باشند، نقیری به کسی نمیدهند.
عملکرد دولت اسرائیل نمونه ای از رذایل قوم یهود
یک حرف لطیفی در تفسیر المنار هست، حق هیچ کسی نباید ضایع بشود این صهیونیست اشغالگر، اینها سال 1948 میلادی این فلسطین را اشغال کردند که الآن تقریباً 44 سال است، الآن که 1992 میلادی است، چهل و چهارمین سالگرد اشغال این سرزمین فلسطین است، اینها از 1948 اشغال را شروع کردند تا الآن که 1992 است. قبل از جریان اشغال فلسطین، محمد عبده صاحب تفسیر المنار میگوید عثمانیون که الآن مالک این سرزمین هستند، باید مواظب باشند که این نقشههای اسرائیل اثر نکند و اینها در این سرزمین نفوذ پیدا نکنند وگرنه مسلمانها را بیرون میکنند و براساس آیه ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ به احدی رحم نمیکنند، مسلمانها را بیرون میکنند، چیزی به اینها نمیدهند، اینها خطر دارند. این حرف را صاحب تفسیر المنار ذیل همین آیه دارد، ذیل همین آیهٴ محلّ بحث ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ ذیل همین آیه دارد. نوشته که یهودیها پرخطرند، اینها با دسیسه میخواهند کم کم در فلسطین راه پیدا کنند، میگوید یک نجار اسرائیلی کمتر از یک نجار مسلمان حقوق میگیرد. خب، این چطور تأمین میشود، اینها را عدهای دارند اداره میکنند، این حرف را ایشان در آن تفسیر المنار دارد. یک کارگر اسرائیلی مثلاً نجار که خدمات ارائه میکند، کمتر از یک نجار مسلمان پول میگیرد، مزد میگیرد، میخواهند راه باز کنند و اگر عثمانیون آن روزی که خلفای عثمانی بر این سرزمین مسلط بودند، عثمانیون! مواظب باشید که مسلمانها را اینجا بیرون نکنند، اسرائیل اینجا نیاید، اگر آمد هیچ روزی برای مسلمین نمیماند، زیرا آیه این را میگوید، آیه میگوید اگر اینها آمدند به احدی رحم نمیکنند، چیزی نمیدهند ، همین طور هم شد. این معجزه آیه است ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ دوبار اشغال کردند، سال 67 هم اشغال کردند، بار اول هم که سال 48 میلادی بود یعنی 1948 میلادی، بار اول بود، 1967 میلادی بار دوم و الآن هم که میبینید نهمین دوره مذاکرات اعراب و اسرائیل به شکست میکشد، برای اینکه اینها فقط میخواهند مذاکره کنند تا فرصت بیشتری پیدا کنند که بیشتر تهاجم کنند، این دأب اینهاست ﴿فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ رباخواری را هم اینها در دنیا ترویج کردند. در قرآن وقتی از یهودیها نام میبرد و سرّ ملعون شدن اینها را ذکر میکند، فرمود: ﴿وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ﴾؛ فرمود این ربا چیزی نیست که قرآن تحریم کرده باشد، این را تورات هم تحریم کرد. خب، این رذیلت برای صهیونیستها بود و هست و قرآن هم خبر داد ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾.
بررسی متصله یا منقطعه بودن «ام» در ﴿ام لهم نصیبٌ من الملک﴾
خب، اینکه فرمود: ﴿أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذًا لا یُؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا﴾ آنها که این ام را منقطعه گرفتند ، گفتند ﴿ام لهم﴾ یعنی «بل لهم»، بلکه برای اینها مگر نصیبی است، این اضراب از گذشته است. در گذشته اینها به جبت و طاغوت ایمان آوردند و آن داوری باطل را کردند که مشرکین از مؤمنین و مسلمین متمدنترند. الآن میفرماید ما از او صرف نظر میکنیم، به رذیلت دیگر میپردازیم که این ام منقطعه به معنی بل بودن، لازمهاش این نیست که این بعدی از قبلی بالاتر باشد. همین که معنای اضراب و اعراض را بفهماند، کافی است یعنی فعلاً ما از آن مطلب گذشته صرف نظر میکنیم، حالا میرسیم به این، که آیا اینها قدرتی دارند که این کار را انجام بدهند یا نه؟ ولی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) احتمال دادند که این ام در ﴿ام لهم﴾ ام متصله باشد نه منقطعه و ضلع دیگرش همان آیهٴ بعدی است که ﴿أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ﴾ این اضلاع، مساوی هماند، بنابراین احتمال اینکه ام متصله باشد هست.
به هر تقدیر شما این رذایل را که جمعبندی میکنید هم رذایل فرهنگی در اینها هست که ﴿یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ یُریدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبیلَ﴾ ضالاند و مضل. هم رذایل اجتماعی و اخلاقی و ادبی در آنها هست، برای اینکه ﴿وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِی الدِّینِ﴾ هم رذایل سیاسی در آنها هست، برای اینکه بعد از جریان احد رفتند توطئه کنند، مشرکین را علیه مسلمین بشورانند و در نتیجه به شرک آنها ایمان آوردند و شرک مشرکین را از ایمان مؤمنین بالاتر دانستند و مشرکین را از مسلمین متمدنتر دانستند و هم رذیلت مالی و اقتصادی در آنها هست که اگر به جایی برسند، دیگران را محروم میکنند و هم رذیلت اخلاقی دیگر هست و آن این است که ﴿أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکًا عَظیمًا﴾ که این بخشی مربوط به زمان آنهاست و بخشی هم تطبیق شده است بر ائمه دین که حالا جداگانه باید بحث بشود.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است