- 3545
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 11 و 12 سوره نساء _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 11 و 12 سوره نساء _ بخش سوم"
- استیناس قرآنی بر سهمالارث بیش از دو دختر؛
- تأکید اسلام بر جریان قواعد ارث و فروض آن در جامعه؛
- ساده زیستی تنها راه رسیدن به وراثت انبیاء (ع).
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِن کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِن کَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَمْ یَکُن لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً ﴿11﴾ وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ ...﴿12﴾
استیناس قرآنی بر سهمالارث بیش از دو دختر
گرچه روایات مشخص کرد که ﴿فَوْقَ اثْنَتَیْنِ﴾ یعنی اثنتان و ما فوقهما ولی استیناس تفسیری هم کمک میکند. یکی از آن شواهد قرآنی که مایه تأیید است، همان آیه دوازده سورهٴ «انفال» است. در سورهٴ «انفال» آیه دوازده این است: ﴿إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلاَئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ﴾؛ اینکه ذات اقدس الهی دستور داد فوق اعناق را بزنید یعنی بالای گردن را یا گردن به بالا؟ یعنی گردن را نزنید؟ خب، اگر گردن کسی را زدند، میمیرد. معنایش این نیست که بالای گردن را بزنید، معنایش آن است که گردن به بالا: ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ﴾ یعنی عُنُق و ما فوقه. بنابراین اینکه ﴿فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ﴾ یعنی «اثنتان و ما فوقهما»، مطلبی است که شواهد قرآنی هم دارد.
علت بیان ﴿... لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾ در سهمالارث ابوین
سخن دیگر آن است که دربارهٴ پدر و مادر فرمود: ﴿وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾، نفرمود «لأبویه السدس»، برای اینکه میخواهد بفرماید کلّ واحد یک ششم میبرند، نه مجموع یک ششم میبرند و همچنین نفرمود «لأبویه السدسان»، نفرمود پدر و مادر دو ششم میبرند [بلکه] فرمود: ﴿وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾. اگر میفرمود «لأبویه السدسان» چه مشکل بود، اشکالی پیش میآید با اینکه کوتاهتر است و بهتر. «لأبویه السدسان» ولی نفرمود «لأبویه السدسان»، بلکه فرمود: ﴿وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾ با اینکه آن جملهٴ قبلی کوتاهتر است، با اینکه نظیر این قبلاً هم بیان کرد، فرمود: ﴿فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا﴾ دیگر نفرمود «لکلّ واحدٍ الثُلث». پس با اینکه اگر میفرمود: «لأبویه السدسان» مختصرتر بود، با اینکه نظیرش در ﴿فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا﴾ یعنی «لهما و ما فوقهما ثلثا» آمده است، معذلک چرا اینجا عبارت را تغییر داد؟
برای آن است که خواهرها همیشه همسان هم ارث میبرند ولی پدر و مادر اینچنین نیست که همیشه همسان هم ارث ببرند. لذا اگر میفرمود اینها دو سُدس میبرند، موهمِ این بود که همیشه اینها همسان هماند، در حالی که اگر حاجبی در کار باشد مادر، سهم کمتری میبرد و پدر، سهم بیشتری. گرچه این نکته در جملهٴ بعد گوشزد شد ولی سرفصل بحث باید مشخص باشد که پدر و مادر، مثل خواهرها نیستند که یکسان ببرند [بلکه] بین ارث پدر و ارث مادر اختلاف هست، لذا از همان اول نحوی بیان فرمود که بسازد با تفاضل و تفصیل بعدی.
تأکید اسلام بر جریان قواعد ارث و فروض آن در جامعه
مطلب بعدی آن است که مسئلهٴ میراث نه تنها در حوزههای علمی متأسفانه کمتر بحث میشد، در جامعه هم آن طوری که مردم به بعضی از مسائل عبادی آشنا هستند، آشنا نیستند. لذا تأکید فراوانی است که شما «تعلّموا الفرائض» گاهی در بعضی از تعبیرات آمده است: «فإنّها نصف العلم» گاهی در بعضی از تعبیرات آمده است: «أنّها ثلث العلم» یعنی مواریث را، احکام فرایض را خوب یاد بگیرید، برای اینکه نیمی از علم در مسائل ارث است و مانند آن و چون مسئله ارث یک مسئله مالی است و عدهای حاضر نیستند «علی کتاب الله» ارث را بین ورثه تقسیم بکنند، از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند که راهِ اجرای این حُکم الهی چیست؟ فرمود: اول تعلیم است، نشد تازیانه است، نشد شمشیر .
خب، این احکام در زمان غیبت باید اجرا بشود یا نه؟ راهِ اجرایاش اول تعلیم است، بعد تازیانه است، بعد شمشیر. این بدون حکومت، قابل تحقّق هست؟ حالا آن روایات را قرائت بکنیم تا معلوم بشود که از برکت این روایات، چه مطلبی استفاده میشود.
روایات وارده در بحث از کتاب شریف وسائل
کتاب شریف وسائل، کتاب الفرائض و المواریث، أبوابُ موجبات الإرث، باب سوم روایاتش هم معتبر هست. «محمدِ بن یعقوب عن محمدبن یحیی عن أحمدَ بن محمد عن علیبن ابراهیم عن أبیه جمیعاً عن ابن أبی عمیر عن هشامبن سالم» اینها یا حَسنه است یا صحیحه «عن أبیعبدالله(علیه السلام) قال لا یَستقیمُ الناسَ علی الفرائضِ والطَّلاق الا بالسیف» ؛ بخواهند مردم، مسائل ارث را بپذیرند و هر کسی قدرتمند شد حقّ ضعیف را پایمال نکند، این چاره جز شمشیر نیست «لا یَستقیمُ الناسَ علی الفرائض والطَّلاق الا بالسیف» .
روایت دوم که از أبیجعفر، امام باقر(علیهما السلام) است این است که «لا تَقوم الفرائضُ والطَّلاقُ الا بالسیف» .
روایت سوم از وجود مبارک امام ششم باز سؤال میشود: «عن النساء هل یَرِثنَ رباعاً فقال لا ولکن یَرِثْنَ قیمة البِناء»؛ آیا اینها عرصه را ارث میبرند؟ فرمود نه، اینها قیمت عرصه را ارث نمیبرند [بلکه] قیمت اعیان را ارث میبرند. «قال فقلت فإنّ الناس لا یرضون بهذا»؛ حاضر نمیشوند که از عرصه ارث نبرند، فقط از قیمت اعیان ارث ببرند: «فقال إذا وُلّینا فَلَم یرضَ الناسُ بذلک ضربناهم بالسَّوط فإن لم یَسْتَقیموا ضربناهم بالسیف» ، اگر کار به دست ما باشد ما ولایت امر را به عهده بگیریم، اگر راضی به این احکام نشدند با تازیانه، نشد با شمشیر.
خب، این معنایش این نیست که همه این احکام ـ معاذ الله ـ در زمان غیبت تعطیل است تا حضرت حجت(سلام الله علیه) بیاید.
دو برابر بودن ارث زنان در برخی صور
مطلب بعدی آن حُکم فقهی بود که گاهی زن، دو برابر مرد ارث میبرد، گاهی هم همتای او ارث میبرد. آنجایی که اولادِ اولاد به جای پدر و مادر خود مینشینند یعنی اگر کسی بمیرد و فرزند بلافصل نداشته باشد، نوههای او به جای فرزندان او مینشینند و هر کدام نصیب «من یتقرّب» را ارث میبرند، در آنگونه از موارد که فتوا هم بر این است گاهی اگر کسی بمیرد، نوهٴ دختری داشته باشد ـ گرچه این نوهٴ دختری پسر است ـ این به اندازهٴ دختر ارث میبرد و اگر نوهٴ پسری داشته باشد ـ گرچه آن نوه، دختر است ـ به اندازه پسر ارث میبرد که هر کسی نصیب «من یتقرّب» را میبرد . وقتی در این فرض شما حساب بکنید، میبینید گاهی در اسلام زن، دو برابر مرد ارث میبرد.
پرسش:...
پاسخ: بله، نبردند که، آنها چون نیستند اگر باشند که به این ارث نمیرسد. اگر کسی بمیرد [و] فرزندی داشته باشد دیگر نوهها ارث نمیبرند. چون فرزند ندارد، نوه به جای فرزند قرار میگیرد و نصیب «من یتقرّب» را میبرد. اگر کسی نوهٴ دختری داشت ،آن نوهٴ دختری ثلث میبرد و نوهٴ پسری ـ گرچه دختر باشد ـ دو ثلث میبرد. گرچه ارتباطشان به وسیله پدر و مادرشان به میّت است؛ از آن راه این ارث را میبرند ولی پدر و مادر آنها نیست، چون اگر پدر و مادر آنها باشند که اینها ارث نمیبرند. پس اینچنین نیست که در اسلام، همیشه ارثی که بالفعل تقسیم میشود، سهم مرد بیشتر از زن باشد. گاهی سهم زن دو برابر مرد است، گاهی مساوی هماند، گاهی هم مرد بیشتر میبرد. مواردی که مساوی هماند، برادر و خواهر در بعضی موارد، پدر و مادر در بعضی از موارد اینها مساوی هم ارث میبرند. آنجایی که مرد بیش از زن ارث میبرد که ﴿لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾ برای فرزندان بلافصل است که گذشت. آنجایی هم که زن بیش از مرد و دو برابر مرد ارث میبرد، روایاتش در باب هفتم از ابواب میراث الأبوین و الأولاد کتاب شریف وسائل آمده است .
پرسش:...
پاسخ: این ﴿لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾ سرفصل است برای مطالب اولاد بلافصل؛ اما ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم﴾ این شامل همه میشود؛ چه بلافاصله چه معالفاصله؛ منتها روایات آمده است فرمود: اولاد معالفصل وقتی ارث میبرد که اولاد بلافصل نباشد . روایت آمده تقیید زده، چون ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم﴾ ظاهرش این است که اولاد، مطلقا ارث ببرد چه معالفصل چه بلافصل، آن معالفصل ارث میبرد چه با وجود بلافصل چه با عدم بلافصل، همه حالات را اطلاق میگیرد، آنگاه این تفصیل، شرح آن متن است.
پرسش:...
پاسخ: چرا، چون این تفصیل آن متن است، نه نسخ آن یا تقیید آن. روایات، تقیید کرد. چون روایات تقیید کرد، فرمود که اولاد معالفصل ارث میبرد اگر این اولاد فقط اولاد بلافصل را شامل بشود، اولاد معالفصل اصلاً نباید ارث ببرد، چه نصیب «من یتقرّب» را چه نصیبهای دیگر را. در حالی که این مفروغ است؛ مفروغ عنه است که اولاد معالفصل ارث میبرد؛ منتها قیدی دارد. اگر ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم﴾ شامل اولاد معالفصل نشود یعنی روایات، چیزی را که اصلاً قرآن تعرّض نکرد فرمود یا روایات، حدودی را که قرآن فرمود تبیین کرد.
روایتهای باب هفت از ابواب میراث الأبوین والاولاد کتاب وسائل این است که روایاتش هم معتبر است. روایت اول «عبدالرحمنبن الحجّاج عن أبیعبدالله(علیه السلام) قال: بنات الإبنة یَرِثْن إذا لم یکن بناتٌ»؛ اگر اولاد بلافصل نبود، نوههای دختری ارث میبرند «بنات الإبنة یَرِثْن إذا لم یکن بناتٌ کُنّ مکان البنات» ؛ اگر مادرهای آنها نباشد، اینها به جای مادرهای خود ارث میبرند یعنی نصیب «من یتقرّب» را ارث میبرند.
روایت دوم که اسحاقبن عمار عن أبیعبدالله(علیه السلام) است «قال: إبن الإبن یقومُ مقامَ أبیه» خب، این «یقوم مقام أبیه» یعنی جای پدر مینشیند؛ پدر هست یا نیست؟ اگر پدر باشد و او جای پدر بنشیند، معنایش این است که نوه ارث میبرد و فرزند ارث نمیبرد، اینکه نیست. پس ناظر به فَقد و موت فرزند بلافصل است یعنی اگر فرزند متوفّا نباشد، نوه به جای فرزند متوفّا مینشیند.
روایت سوم این است «عن أبیالحسن الأول أبیابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) قال بنات الإبنة یَقُمن مقام البنات إذا لم یکن للمیّت بناتٌ و لا وارثٌ غیرهُنَّ» ؛ نوه جای پدر و مادر خودشان مینشینند و از جدّشان و جدّهشان ارث میبرد، در صورتی که غیر از اینها کسی وارث نباشد. این نصوص، دو مطلب را میرساند: یکی اینکه نوه وقتی ارث میبرد که فرزند بلافاصله مرده باشد و مانند آن؛ دوم اینکه نوه به جای فرزند بلافاصله قرار میگیرد، نصیب «من یتقرّب» را میبرد. پس نوهٴ پسری، گرچه دختر باشد دو برابر میبرد، نوهٴ دختری، گرچه پسر باشد یک برابر.
پرسش:...
پاسخ: بله، سخن از فضیلت نیست، سخن از دفع اشکال است که گفتند در اسلام، زن از نظر ارث ضعیف است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، آنچه بالفعل مایه تقسیم مال است، مال به دست ورثه میآید، این است که الآن مالِ متوفّا را اثلاثاً تقسیم میکنند، دو قسمت را به دختر میدهند و یک قسمت را به پسر ولو منشأش آبا و امّهات اینها باشند.
پاسخ حضرت استاد بر اشکالهای عدم رعایت حقوق زن در اسلام
یک وقت سخن از پسر و دختر است این مورد نقض و اشکال بیگانهها نیست. بیگانه که اشکال میکند میگوید که حقّ زن در اسلام لحاظ نشده است ـ معاذ الله ـ ، برای اینکه زن در اسلام از سهم کمتری برخوردار است، این اصلِ اشکال.
جوابش این است که در مسئله ارث، زن و مرد در سه فصل ارث میبرند: گاهی زن بیشتر میبرد مرد کمتر؛ گاهی مرد بیشتر میبرد زن کمتر؛ گاهی معادل هم میبرند، مثل ﴿لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾. پس این شبهه برطرف شد، گرچه مالبری و سهمِ زاید از مال داشتن، نشانهٴ فضیلت نیست. آن خطبهٴ نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که بارها ملاحظه فرمودید حضرت، اوضاع انبیا را شرح میدهد میفرماید اینها که به صورت ساده زندگی میکردند. اگر بخواهید من جریان موسی را بگویم، عیسی را بگویم، داود را بگویم تا وجود مبارک رسول خدا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) میرسد، بعد میگوید آنکه همه امکانات را داشت داود(سلام الله علیه) از دسترنج زنبیلبافی خود استفاده میکرد، به دوستانش میگفت این زنبیل را برای من بفروشید، من ارتزاق کنم با آن همه امکانات. موسای کلیم اینقدر سبزی خورد که آثار خُضرت در دستگاه گوارش او پیدا بود. عیسای مسیح که «کَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ» . بعد به وجود مبارک حضرت میرسد، میفرماید او با خواصّش، گرسنگیها دیدند. بعد استدلالی میکند، میفرماید شما از نظر تاریخی مسلّم است که اینها ساده زندگی میکردند، در این تردیدی نیست که اینها ساده زندگی میکردند. بعد به صورت یک قضیه منفصله مسئله را حل میکند، می¬فرماید شما یا باید بگویید داشتن، کمال است یا باید بگویید کمال نیست. آنکه دارد یا کمالی را خدا به او داده است یا نه، از این دو حال بیرون نیست که یعنی یک منفصله حقیقیه است بین نفی و اثبات یا سرمایهدار بودن کمال است یا کمال نیست، از این دو حال بیرون نیست. فرمود اگر سرمایهدار بودن کمال باشد، پس باید ـ معاذ الله ـ بپذیرید که ذات اقدس الهی، کاملترین انسانها را از این کمال محروم کرد. نمیشود گفت که چیزی در اسلام، کمال است ولی انبیا او را ندارند.
فرمود: اگر بگویید داشتن، کمال است، باید بپذیرید که ـ معاذ الله ـ انبیا و اولیا که خلفای الهیاند، این کمال را ندارند، این را که نمیشود گفت، پس معلوم میشود داشتن، کمال نیست . آنگاه میرسیم به آن قسمت که اگر داشتن و نداشتن یعنی سرمایهدار بودن یا ساده زندگی کردن. اینها همسان هم باشند، هیچ فرقی نداشته باشند، خب پس باید اینها گاهی آن حال داشته باشند گاهی این حال یا انبیا بعضیها آنچنان باشند بعضی اینچنین، چرا همه یکدست سادهاند. سلیمانی که با آن قدرت زندگی میکرد، امکانات داشت، سلطنت میکرد زندگیاش ساده بود. داود(سلام الله علیه) هم که همین. درباره داود میفرماید: شرح زندگی داود این است که او «قَارِیءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» ؛ فرمود میخواهید من خوانندهٴ بهشت را برای شما تشریح کنم. در بهشت، بهشتیان قرآن را از حنجرهٴ داود(سلام الله علیه) میشنوند، خوانندهٴ بهشتیان وجود مبارک داود است. فرمود: داود که قاریء و خطیب أهل الجنه است، او با زنبیلبافی زندگی میکرد، با آن همه امکانات.
خب، اگر داشتن و نداشتن همسان هم است، بالأخره انبیا بعضی باید اینچنین زندگی کنند، بعضی آنچنان، چرا همه یکدست اینچنیناند، سادهاند؟ آنگاه معلوم میشود اگر کسی وضع زندگیاش رو به راه بود، هر چه خواست داشت «من بسط الله له الدنیا فقد أهانه» ؛ منتها این بیچاره نمیفهمد، این صریح نهجالبلاغه است. آن وقت ارزش مشخص میشود. اینکه میبینید حوزهها کمتر موفق میشود شیخ انصاری تربیت کند، برای اینکه متأسفانه نظام ارزشی عوض شد. هر که طلبه شد میخواهد همه چیز داشته باشد، آن معنویّت رخت بربست. لذا الآن شما بعد از رحلت هر مرجعی، بالأخره افراد زیادی بودند که تالی تِلو آن مرجع بودند. الآن شما باید به زحمت بیفتید، این مشکل ماست، نسلی را شما منقرض میبینید. میبینید بین کسانی که «اطال الله بقائهما» با بعدیها، سی سال فاصله است این خلأ، کمکم پیدا شد دیگر.
ساده زیستی تنها راه رسیدن به وراثت انبیاء(علیهمالسلام)
به هر تقدیر، اگر کسی بخواهد به جایی برسد و ورثهٴ انبیا بشود، راهش ساده زندگی کردن است. بخواهد همه چیز داشته باشد بعد بشود از «العلماءُ ورثةُ الأنبیاء» این همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ» فرمود: مصمّم بودن، عازم بودن با ولیمه و سورچرانی داشتن جمع نمیشود. آدم بخواهد هم هرجا سفره ولیمه است، آقا شرکت کند، بعد هم وارث انبیا باشد. فرمود: «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ»؛ اگر کسی بخواهد مصمّم بشود، عزمی داشته باشد، به جایی برسد این با سورچرانی جمع نمیشود، حالا یا سور را در خانهٴ خود بچرد که از جای دیگر بیاورد یا در خانهٴ دیگران برود، رفاهطلبی با وارث انبیا شدن این جمع نمیشود. آنجا حضرت استدلال کرد، فرمود: «من بسط الله له الدنیا فقد أهانه» این را مراجعه بفرمایید در نهجالبلاغه، در همان خطبهای که مفصّلاً اوضاع انبیا را شرح میدهد تا معلوم بشود که آنکه هر چه بخواهد دارد چیزی کم ندارد «من حیث لا یشعر» مورد اهانت خداست و نمیفهمد که چه میکند.
پرسش ...
پاسخ:این استحباب وسع یعنی آن مقداری که نیاز آنهاست کم نیاورید. ما با وجوه بریّه یک مقدار توسعه میدهیم، بعد میگوییم شأن ما این است. چون شأن ما این است، با وجوه دیگری همین شأن را حفظ میکنیم یک مقدار وسیعتر میکنیم، میگوییم وُسع ما این است. ما وسع را و توسعه را از این راه به دست آوردیم. آنگاه هر روز بر وسعمان از این راه میافزاییم، میگوییم ما شئون ما این است. خب، شئون ما از اینجا درآمد. کجا ما چنین شأنی داشتیم. ما این را شأن تلقّی کردیم، این است که آدم ممکن است بعد از چند سال بتواند مشکل مسجدی را حل کند، سخنرانی را به عهده بگیرد، تدریس جایی را به عهده بگیرد؛ اما بتواند ستون حوزه باشد، این کم است و این جای افسوس است.
به هر تقدیر، مال در اسلام خود بیان نورانی حضرت امیر همان است که در نهجالبلاغه است . این فقط برای رفع شبهه است، آنها که بخواهند بگویند در اسلام، حقّ زن پایمال شده است، اینچنین نیست. اولاً مال، نشانهٴ کمال نیست. ثانیاً بر اساس ﴿لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ﴾ ذات اقدس الهی «علی حسب ما یراه» تقسیم کرده است گاهی برابر بود، گاهی زن بیشتر، گاهی مرد بیشتر.
به هر تقدیر، روایات باب هفتم از ابواب میراث الأبوین این دو نکته را دارد: یکی اینکه اولاد معالفصل وارثاند و یکی اینکه به جای «من یتقرّب» هستند .
پرسش:...
پاسخ: چرا، این «یَقُمْنَ»، مقامِ او را این لسان، لسان حکومت است. خب، همه طبقات ارث میبرند، مگر در هیچجا فرمود این به جای «من یتقرّب» مینشیند، این «یَقمن» «مقام من یتقرّب» این بیان فقهی دارد. فرمود: اینها ارث میبرند و به جای «من یتقرّب» هم مینشینند یعنی نصیب او را میبرند.
«بنات الإبنة یَقمن مقام الإبنة» این روایت چهارم: «إذا لم یکن للمیّت بناتٌ و لا وارثٌ غیرهنَّ و بنات الإبن یَقُمن مقام الإبن إذا لم یکن للمیّت وَلَدٌ و لا وارثٌ غیرهُنَّ» اکثر روایات این است. یک روایت معارض هم دارد که او را حمل بر تقیّه کردند و آن این است که روایت ششم این باب. روایت پنجم برابر روایتهای گذشته است که «عبدالرحمان بن الحجّاج عن أبیعبدالله(علیه السلام) قال: إبن الإبن إذا لم یکن من صُلب الرجل أحدٌ قام مقام الإبن» این تنزیل است دیگر. اگر گفتند: «الطوافُ بالبیت صلاةٌ» یعنی در طواف، طهارت شرط است. اگر گفتند این نوه به جای پدر نشسته است یعنی سهم پدر را میبرد. نوهٴ دختری به جای دختر نشسته است یعنی سهم دختر را میبرد. ولی روایت ششم که معارض است این است که: «عن عبدالرحمن بن الحجاج قال» این هم مضمره است «بنات الإبن یرثنَ مع البنات» یعنی نوههای پسری با بودن دختر ارث میبرند. خب، اینکه مفتی به نیست، لذا مرحوم شیخ این را حمل بر تقیّه کرده است در قِبال سایر نصوص، چون نوعِ آن روایات دارد اگر با نوه، وارث دیگر نباشد، اینها ارث میبرند. حالا روایات دیگری هم هست که حالا امروز دیر شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- استیناس قرآنی بر سهمالارث بیش از دو دختر؛
- تأکید اسلام بر جریان قواعد ارث و فروض آن در جامعه؛
- ساده زیستی تنها راه رسیدن به وراثت انبیاء (ع).
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَإِن کَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِن کَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَمْ یَکُن لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهَا أَوْ دَیْنٍ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً ﴿11﴾ وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ ...﴿12﴾
استیناس قرآنی بر سهمالارث بیش از دو دختر
گرچه روایات مشخص کرد که ﴿فَوْقَ اثْنَتَیْنِ﴾ یعنی اثنتان و ما فوقهما ولی استیناس تفسیری هم کمک میکند. یکی از آن شواهد قرآنی که مایه تأیید است، همان آیه دوازده سورهٴ «انفال» است. در سورهٴ «انفال» آیه دوازده این است: ﴿إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلاَئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ﴾؛ اینکه ذات اقدس الهی دستور داد فوق اعناق را بزنید یعنی بالای گردن را یا گردن به بالا؟ یعنی گردن را نزنید؟ خب، اگر گردن کسی را زدند، میمیرد. معنایش این نیست که بالای گردن را بزنید، معنایش آن است که گردن به بالا: ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ﴾ یعنی عُنُق و ما فوقه. بنابراین اینکه ﴿فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ﴾ یعنی «اثنتان و ما فوقهما»، مطلبی است که شواهد قرآنی هم دارد.
علت بیان ﴿... لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾ در سهمالارث ابوین
سخن دیگر آن است که دربارهٴ پدر و مادر فرمود: ﴿وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾، نفرمود «لأبویه السدس»، برای اینکه میخواهد بفرماید کلّ واحد یک ششم میبرند، نه مجموع یک ششم میبرند و همچنین نفرمود «لأبویه السدسان»، نفرمود پدر و مادر دو ششم میبرند [بلکه] فرمود: ﴿وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾. اگر میفرمود «لأبویه السدسان» چه مشکل بود، اشکالی پیش میآید با اینکه کوتاهتر است و بهتر. «لأبویه السدسان» ولی نفرمود «لأبویه السدسان»، بلکه فرمود: ﴿وَلأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾ با اینکه آن جملهٴ قبلی کوتاهتر است، با اینکه نظیر این قبلاً هم بیان کرد، فرمود: ﴿فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا﴾ دیگر نفرمود «لکلّ واحدٍ الثُلث». پس با اینکه اگر میفرمود: «لأبویه السدسان» مختصرتر بود، با اینکه نظیرش در ﴿فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا﴾ یعنی «لهما و ما فوقهما ثلثا» آمده است، معذلک چرا اینجا عبارت را تغییر داد؟
برای آن است که خواهرها همیشه همسان هم ارث میبرند ولی پدر و مادر اینچنین نیست که همیشه همسان هم ارث ببرند. لذا اگر میفرمود اینها دو سُدس میبرند، موهمِ این بود که همیشه اینها همسان هماند، در حالی که اگر حاجبی در کار باشد مادر، سهم کمتری میبرد و پدر، سهم بیشتری. گرچه این نکته در جملهٴ بعد گوشزد شد ولی سرفصل بحث باید مشخص باشد که پدر و مادر، مثل خواهرها نیستند که یکسان ببرند [بلکه] بین ارث پدر و ارث مادر اختلاف هست، لذا از همان اول نحوی بیان فرمود که بسازد با تفاضل و تفصیل بعدی.
تأکید اسلام بر جریان قواعد ارث و فروض آن در جامعه
مطلب بعدی آن است که مسئلهٴ میراث نه تنها در حوزههای علمی متأسفانه کمتر بحث میشد، در جامعه هم آن طوری که مردم به بعضی از مسائل عبادی آشنا هستند، آشنا نیستند. لذا تأکید فراوانی است که شما «تعلّموا الفرائض» گاهی در بعضی از تعبیرات آمده است: «فإنّها نصف العلم» گاهی در بعضی از تعبیرات آمده است: «أنّها ثلث العلم» یعنی مواریث را، احکام فرایض را خوب یاد بگیرید، برای اینکه نیمی از علم در مسائل ارث است و مانند آن و چون مسئله ارث یک مسئله مالی است و عدهای حاضر نیستند «علی کتاب الله» ارث را بین ورثه تقسیم بکنند، از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند که راهِ اجرای این حُکم الهی چیست؟ فرمود: اول تعلیم است، نشد تازیانه است، نشد شمشیر .
خب، این احکام در زمان غیبت باید اجرا بشود یا نه؟ راهِ اجرایاش اول تعلیم است، بعد تازیانه است، بعد شمشیر. این بدون حکومت، قابل تحقّق هست؟ حالا آن روایات را قرائت بکنیم تا معلوم بشود که از برکت این روایات، چه مطلبی استفاده میشود.
روایات وارده در بحث از کتاب شریف وسائل
کتاب شریف وسائل، کتاب الفرائض و المواریث، أبوابُ موجبات الإرث، باب سوم روایاتش هم معتبر هست. «محمدِ بن یعقوب عن محمدبن یحیی عن أحمدَ بن محمد عن علیبن ابراهیم عن أبیه جمیعاً عن ابن أبی عمیر عن هشامبن سالم» اینها یا حَسنه است یا صحیحه «عن أبیعبدالله(علیه السلام) قال لا یَستقیمُ الناسَ علی الفرائضِ والطَّلاق الا بالسیف» ؛ بخواهند مردم، مسائل ارث را بپذیرند و هر کسی قدرتمند شد حقّ ضعیف را پایمال نکند، این چاره جز شمشیر نیست «لا یَستقیمُ الناسَ علی الفرائض والطَّلاق الا بالسیف» .
روایت دوم که از أبیجعفر، امام باقر(علیهما السلام) است این است که «لا تَقوم الفرائضُ والطَّلاقُ الا بالسیف» .
روایت سوم از وجود مبارک امام ششم باز سؤال میشود: «عن النساء هل یَرِثنَ رباعاً فقال لا ولکن یَرِثْنَ قیمة البِناء»؛ آیا اینها عرصه را ارث میبرند؟ فرمود نه، اینها قیمت عرصه را ارث نمیبرند [بلکه] قیمت اعیان را ارث میبرند. «قال فقلت فإنّ الناس لا یرضون بهذا»؛ حاضر نمیشوند که از عرصه ارث نبرند، فقط از قیمت اعیان ارث ببرند: «فقال إذا وُلّینا فَلَم یرضَ الناسُ بذلک ضربناهم بالسَّوط فإن لم یَسْتَقیموا ضربناهم بالسیف» ، اگر کار به دست ما باشد ما ولایت امر را به عهده بگیریم، اگر راضی به این احکام نشدند با تازیانه، نشد با شمشیر.
خب، این معنایش این نیست که همه این احکام ـ معاذ الله ـ در زمان غیبت تعطیل است تا حضرت حجت(سلام الله علیه) بیاید.
دو برابر بودن ارث زنان در برخی صور
مطلب بعدی آن حُکم فقهی بود که گاهی زن، دو برابر مرد ارث میبرد، گاهی هم همتای او ارث میبرد. آنجایی که اولادِ اولاد به جای پدر و مادر خود مینشینند یعنی اگر کسی بمیرد و فرزند بلافصل نداشته باشد، نوههای او به جای فرزندان او مینشینند و هر کدام نصیب «من یتقرّب» را ارث میبرند، در آنگونه از موارد که فتوا هم بر این است گاهی اگر کسی بمیرد، نوهٴ دختری داشته باشد ـ گرچه این نوهٴ دختری پسر است ـ این به اندازهٴ دختر ارث میبرد و اگر نوهٴ پسری داشته باشد ـ گرچه آن نوه، دختر است ـ به اندازه پسر ارث میبرد که هر کسی نصیب «من یتقرّب» را میبرد . وقتی در این فرض شما حساب بکنید، میبینید گاهی در اسلام زن، دو برابر مرد ارث میبرد.
پرسش:...
پاسخ: بله، نبردند که، آنها چون نیستند اگر باشند که به این ارث نمیرسد. اگر کسی بمیرد [و] فرزندی داشته باشد دیگر نوهها ارث نمیبرند. چون فرزند ندارد، نوه به جای فرزند قرار میگیرد و نصیب «من یتقرّب» را میبرد. اگر کسی نوهٴ دختری داشت ،آن نوهٴ دختری ثلث میبرد و نوهٴ پسری ـ گرچه دختر باشد ـ دو ثلث میبرد. گرچه ارتباطشان به وسیله پدر و مادرشان به میّت است؛ از آن راه این ارث را میبرند ولی پدر و مادر آنها نیست، چون اگر پدر و مادر آنها باشند که اینها ارث نمیبرند. پس اینچنین نیست که در اسلام، همیشه ارثی که بالفعل تقسیم میشود، سهم مرد بیشتر از زن باشد. گاهی سهم زن دو برابر مرد است، گاهی مساوی هماند، گاهی هم مرد بیشتر میبرد. مواردی که مساوی هماند، برادر و خواهر در بعضی موارد، پدر و مادر در بعضی از موارد اینها مساوی هم ارث میبرند. آنجایی که مرد بیش از زن ارث میبرد که ﴿لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾ برای فرزندان بلافصل است که گذشت. آنجایی هم که زن بیش از مرد و دو برابر مرد ارث میبرد، روایاتش در باب هفتم از ابواب میراث الأبوین و الأولاد کتاب شریف وسائل آمده است .
پرسش:...
پاسخ: این ﴿لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾ سرفصل است برای مطالب اولاد بلافصل؛ اما ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم﴾ این شامل همه میشود؛ چه بلافاصله چه معالفاصله؛ منتها روایات آمده است فرمود: اولاد معالفصل وقتی ارث میبرد که اولاد بلافصل نباشد . روایت آمده تقیید زده، چون ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم﴾ ظاهرش این است که اولاد، مطلقا ارث ببرد چه معالفصل چه بلافصل، آن معالفصل ارث میبرد چه با وجود بلافصل چه با عدم بلافصل، همه حالات را اطلاق میگیرد، آنگاه این تفصیل، شرح آن متن است.
پرسش:...
پاسخ: چرا، چون این تفصیل آن متن است، نه نسخ آن یا تقیید آن. روایات، تقیید کرد. چون روایات تقیید کرد، فرمود که اولاد معالفصل ارث میبرد اگر این اولاد فقط اولاد بلافصل را شامل بشود، اولاد معالفصل اصلاً نباید ارث ببرد، چه نصیب «من یتقرّب» را چه نصیبهای دیگر را. در حالی که این مفروغ است؛ مفروغ عنه است که اولاد معالفصل ارث میبرد؛ منتها قیدی دارد. اگر ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم﴾ شامل اولاد معالفصل نشود یعنی روایات، چیزی را که اصلاً قرآن تعرّض نکرد فرمود یا روایات، حدودی را که قرآن فرمود تبیین کرد.
روایتهای باب هفت از ابواب میراث الأبوین والاولاد کتاب وسائل این است که روایاتش هم معتبر است. روایت اول «عبدالرحمنبن الحجّاج عن أبیعبدالله(علیه السلام) قال: بنات الإبنة یَرِثْن إذا لم یکن بناتٌ»؛ اگر اولاد بلافصل نبود، نوههای دختری ارث میبرند «بنات الإبنة یَرِثْن إذا لم یکن بناتٌ کُنّ مکان البنات» ؛ اگر مادرهای آنها نباشد، اینها به جای مادرهای خود ارث میبرند یعنی نصیب «من یتقرّب» را ارث میبرند.
روایت دوم که اسحاقبن عمار عن أبیعبدالله(علیه السلام) است «قال: إبن الإبن یقومُ مقامَ أبیه» خب، این «یقوم مقام أبیه» یعنی جای پدر مینشیند؛ پدر هست یا نیست؟ اگر پدر باشد و او جای پدر بنشیند، معنایش این است که نوه ارث میبرد و فرزند ارث نمیبرد، اینکه نیست. پس ناظر به فَقد و موت فرزند بلافصل است یعنی اگر فرزند متوفّا نباشد، نوه به جای فرزند متوفّا مینشیند.
روایت سوم این است «عن أبیالحسن الأول أبیابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) قال بنات الإبنة یَقُمن مقام البنات إذا لم یکن للمیّت بناتٌ و لا وارثٌ غیرهُنَّ» ؛ نوه جای پدر و مادر خودشان مینشینند و از جدّشان و جدّهشان ارث میبرد، در صورتی که غیر از اینها کسی وارث نباشد. این نصوص، دو مطلب را میرساند: یکی اینکه نوه وقتی ارث میبرد که فرزند بلافاصله مرده باشد و مانند آن؛ دوم اینکه نوه به جای فرزند بلافاصله قرار میگیرد، نصیب «من یتقرّب» را میبرد. پس نوهٴ پسری، گرچه دختر باشد دو برابر میبرد، نوهٴ دختری، گرچه پسر باشد یک برابر.
پرسش:...
پاسخ: بله، سخن از فضیلت نیست، سخن از دفع اشکال است که گفتند در اسلام، زن از نظر ارث ضعیف است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، آنچه بالفعل مایه تقسیم مال است، مال به دست ورثه میآید، این است که الآن مالِ متوفّا را اثلاثاً تقسیم میکنند، دو قسمت را به دختر میدهند و یک قسمت را به پسر ولو منشأش آبا و امّهات اینها باشند.
پاسخ حضرت استاد بر اشکالهای عدم رعایت حقوق زن در اسلام
یک وقت سخن از پسر و دختر است این مورد نقض و اشکال بیگانهها نیست. بیگانه که اشکال میکند میگوید که حقّ زن در اسلام لحاظ نشده است ـ معاذ الله ـ ، برای اینکه زن در اسلام از سهم کمتری برخوردار است، این اصلِ اشکال.
جوابش این است که در مسئله ارث، زن و مرد در سه فصل ارث میبرند: گاهی زن بیشتر میبرد مرد کمتر؛ گاهی مرد بیشتر میبرد زن کمتر؛ گاهی معادل هم میبرند، مثل ﴿لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾. پس این شبهه برطرف شد، گرچه مالبری و سهمِ زاید از مال داشتن، نشانهٴ فضیلت نیست. آن خطبهٴ نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که بارها ملاحظه فرمودید حضرت، اوضاع انبیا را شرح میدهد میفرماید اینها که به صورت ساده زندگی میکردند. اگر بخواهید من جریان موسی را بگویم، عیسی را بگویم، داود را بگویم تا وجود مبارک رسول خدا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) میرسد، بعد میگوید آنکه همه امکانات را داشت داود(سلام الله علیه) از دسترنج زنبیلبافی خود استفاده میکرد، به دوستانش میگفت این زنبیل را برای من بفروشید، من ارتزاق کنم با آن همه امکانات. موسای کلیم اینقدر سبزی خورد که آثار خُضرت در دستگاه گوارش او پیدا بود. عیسای مسیح که «کَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ» . بعد به وجود مبارک حضرت میرسد، میفرماید او با خواصّش، گرسنگیها دیدند. بعد استدلالی میکند، میفرماید شما از نظر تاریخی مسلّم است که اینها ساده زندگی میکردند، در این تردیدی نیست که اینها ساده زندگی میکردند. بعد به صورت یک قضیه منفصله مسئله را حل میکند، می¬فرماید شما یا باید بگویید داشتن، کمال است یا باید بگویید کمال نیست. آنکه دارد یا کمالی را خدا به او داده است یا نه، از این دو حال بیرون نیست که یعنی یک منفصله حقیقیه است بین نفی و اثبات یا سرمایهدار بودن کمال است یا کمال نیست، از این دو حال بیرون نیست. فرمود اگر سرمایهدار بودن کمال باشد، پس باید ـ معاذ الله ـ بپذیرید که ذات اقدس الهی، کاملترین انسانها را از این کمال محروم کرد. نمیشود گفت که چیزی در اسلام، کمال است ولی انبیا او را ندارند.
فرمود: اگر بگویید داشتن، کمال است، باید بپذیرید که ـ معاذ الله ـ انبیا و اولیا که خلفای الهیاند، این کمال را ندارند، این را که نمیشود گفت، پس معلوم میشود داشتن، کمال نیست . آنگاه میرسیم به آن قسمت که اگر داشتن و نداشتن یعنی سرمایهدار بودن یا ساده زندگی کردن. اینها همسان هم باشند، هیچ فرقی نداشته باشند، خب پس باید اینها گاهی آن حال داشته باشند گاهی این حال یا انبیا بعضیها آنچنان باشند بعضی اینچنین، چرا همه یکدست سادهاند. سلیمانی که با آن قدرت زندگی میکرد، امکانات داشت، سلطنت میکرد زندگیاش ساده بود. داود(سلام الله علیه) هم که همین. درباره داود میفرماید: شرح زندگی داود این است که او «قَارِیءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» ؛ فرمود میخواهید من خوانندهٴ بهشت را برای شما تشریح کنم. در بهشت، بهشتیان قرآن را از حنجرهٴ داود(سلام الله علیه) میشنوند، خوانندهٴ بهشتیان وجود مبارک داود است. فرمود: داود که قاریء و خطیب أهل الجنه است، او با زنبیلبافی زندگی میکرد، با آن همه امکانات.
خب، اگر داشتن و نداشتن همسان هم است، بالأخره انبیا بعضی باید اینچنین زندگی کنند، بعضی آنچنان، چرا همه یکدست اینچنیناند، سادهاند؟ آنگاه معلوم میشود اگر کسی وضع زندگیاش رو به راه بود، هر چه خواست داشت «من بسط الله له الدنیا فقد أهانه» ؛ منتها این بیچاره نمیفهمد، این صریح نهجالبلاغه است. آن وقت ارزش مشخص میشود. اینکه میبینید حوزهها کمتر موفق میشود شیخ انصاری تربیت کند، برای اینکه متأسفانه نظام ارزشی عوض شد. هر که طلبه شد میخواهد همه چیز داشته باشد، آن معنویّت رخت بربست. لذا الآن شما بعد از رحلت هر مرجعی، بالأخره افراد زیادی بودند که تالی تِلو آن مرجع بودند. الآن شما باید به زحمت بیفتید، این مشکل ماست، نسلی را شما منقرض میبینید. میبینید بین کسانی که «اطال الله بقائهما» با بعدیها، سی سال فاصله است این خلأ، کمکم پیدا شد دیگر.
ساده زیستی تنها راه رسیدن به وراثت انبیاء(علیهمالسلام)
به هر تقدیر، اگر کسی بخواهد به جایی برسد و ورثهٴ انبیا بشود، راهش ساده زندگی کردن است. بخواهد همه چیز داشته باشد بعد بشود از «العلماءُ ورثةُ الأنبیاء» این همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ» فرمود: مصمّم بودن، عازم بودن با ولیمه و سورچرانی داشتن جمع نمیشود. آدم بخواهد هم هرجا سفره ولیمه است، آقا شرکت کند، بعد هم وارث انبیا باشد. فرمود: «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ»؛ اگر کسی بخواهد مصمّم بشود، عزمی داشته باشد، به جایی برسد این با سورچرانی جمع نمیشود، حالا یا سور را در خانهٴ خود بچرد که از جای دیگر بیاورد یا در خانهٴ دیگران برود، رفاهطلبی با وارث انبیا شدن این جمع نمیشود. آنجا حضرت استدلال کرد، فرمود: «من بسط الله له الدنیا فقد أهانه» این را مراجعه بفرمایید در نهجالبلاغه، در همان خطبهای که مفصّلاً اوضاع انبیا را شرح میدهد تا معلوم بشود که آنکه هر چه بخواهد دارد چیزی کم ندارد «من حیث لا یشعر» مورد اهانت خداست و نمیفهمد که چه میکند.
پرسش ...
پاسخ:این استحباب وسع یعنی آن مقداری که نیاز آنهاست کم نیاورید. ما با وجوه بریّه یک مقدار توسعه میدهیم، بعد میگوییم شأن ما این است. چون شأن ما این است، با وجوه دیگری همین شأن را حفظ میکنیم یک مقدار وسیعتر میکنیم، میگوییم وُسع ما این است. ما وسع را و توسعه را از این راه به دست آوردیم. آنگاه هر روز بر وسعمان از این راه میافزاییم، میگوییم ما شئون ما این است. خب، شئون ما از اینجا درآمد. کجا ما چنین شأنی داشتیم. ما این را شأن تلقّی کردیم، این است که آدم ممکن است بعد از چند سال بتواند مشکل مسجدی را حل کند، سخنرانی را به عهده بگیرد، تدریس جایی را به عهده بگیرد؛ اما بتواند ستون حوزه باشد، این کم است و این جای افسوس است.
به هر تقدیر، مال در اسلام خود بیان نورانی حضرت امیر همان است که در نهجالبلاغه است . این فقط برای رفع شبهه است، آنها که بخواهند بگویند در اسلام، حقّ زن پایمال شده است، اینچنین نیست. اولاً مال، نشانهٴ کمال نیست. ثانیاً بر اساس ﴿لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ﴾ ذات اقدس الهی «علی حسب ما یراه» تقسیم کرده است گاهی برابر بود، گاهی زن بیشتر، گاهی مرد بیشتر.
به هر تقدیر، روایات باب هفتم از ابواب میراث الأبوین این دو نکته را دارد: یکی اینکه اولاد معالفصل وارثاند و یکی اینکه به جای «من یتقرّب» هستند .
پرسش:...
پاسخ: چرا، این «یَقُمْنَ»، مقامِ او را این لسان، لسان حکومت است. خب، همه طبقات ارث میبرند، مگر در هیچجا فرمود این به جای «من یتقرّب» مینشیند، این «یَقمن» «مقام من یتقرّب» این بیان فقهی دارد. فرمود: اینها ارث میبرند و به جای «من یتقرّب» هم مینشینند یعنی نصیب او را میبرند.
«بنات الإبنة یَقمن مقام الإبنة» این روایت چهارم: «إذا لم یکن للمیّت بناتٌ و لا وارثٌ غیرهنَّ و بنات الإبن یَقُمن مقام الإبن إذا لم یکن للمیّت وَلَدٌ و لا وارثٌ غیرهُنَّ» اکثر روایات این است. یک روایت معارض هم دارد که او را حمل بر تقیّه کردند و آن این است که روایت ششم این باب. روایت پنجم برابر روایتهای گذشته است که «عبدالرحمان بن الحجّاج عن أبیعبدالله(علیه السلام) قال: إبن الإبن إذا لم یکن من صُلب الرجل أحدٌ قام مقام الإبن» این تنزیل است دیگر. اگر گفتند: «الطوافُ بالبیت صلاةٌ» یعنی در طواف، طهارت شرط است. اگر گفتند این نوه به جای پدر نشسته است یعنی سهم پدر را میبرد. نوهٴ دختری به جای دختر نشسته است یعنی سهم دختر را میبرد. ولی روایت ششم که معارض است این است که: «عن عبدالرحمن بن الحجاج قال» این هم مضمره است «بنات الإبن یرثنَ مع البنات» یعنی نوههای پسری با بودن دختر ارث میبرند. خب، اینکه مفتی به نیست، لذا مرحوم شیخ این را حمل بر تقیّه کرده است در قِبال سایر نصوص، چون نوعِ آن روایات دارد اگر با نوه، وارث دیگر نباشد، اینها ارث میبرند. حالا روایات دیگری هم هست که حالا امروز دیر شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است