- 809
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 6 سوره نساء _ بخش هفتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 6 سوره نساء _ بخش هفتم"
- شعار عقیده نقطه آغاز دعوت حضرت رسول (ص)؛
- توجیه نشدن هدف به واسطه وسیله در اهداف وحیانی؛
- ناسازگاری دعوت توحیدی با هیچ یک از طبقات جامعه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَابْتَلُوا الْیَتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْکُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن یَکْبَرُوا وَمَن کَانَ غَنِیّاً فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَن کَانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَی بِاللّهِ حَسِیباً﴿6﴾
خلاصه بررسی فضای حاکم بر عصر نزول
فصولی که در ذیل این مقطع از سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مطرح است متعدّد است، که دو فصلش به پایان رسید و عصارهٴ فصل دوم این بود که آنچه در عصر جاهلی رواج داشت، همان شرک بود و آنچه انبیا(علیهم السلام) آوردند، همان توحید بود و اینکه شرک، منشأ همه رذایل است و توحید، مبدأ همه فضایل. آخرین جملهای که از نهجالبلاغه به عنوان بحث پایانی فصل دوم مطرح است، همان بیانی است که حضرت در خطبهٴ 147 فرمود، فرمود: «فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلّم بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَی طَاعَتِهِ بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ»؛ فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مبعوث شد، برای اینکه مردم را از عبادت بتها به عبادت الله دعوت بکند و از اطاعت شیطان به اطاعت حق فرابخواند، این اصل است، اوّلین حرف و مهمترین حرف این است.
نحوه شروع دعوت حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عصر بحرانزده حجاز
اما فصل سوم بحث، فصل سوم بحث این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دعوت را از کجا شروع کرد? روشن شد که در جاهلیت چندین اشکال بود، یک سلسله اشکالات مربوط به طرز حکومت بود، زیرا حکومت آنها ملوکالطوایفی بود نه انتخاباتی در کار بود، نه حرمتی برای رأی مردم بود، براساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ براساس ملوکالطوایفی حکومت داشتند.
وقتی جامعهای براساس ملوکالطوایفی و قُلدری، حکومتش را تنظیم بکند نه از استبداد داخلی مصون است نه از استثمار خارجی محفوظ، زیرا در داخلهٴ آن کشور هر قدرتمندی علیه مظلومی میتازد و در خارج کشور هر مقتدری هم قدرتش را بر آن جامعه تحمیل میکند. مردمی که کارشان براساس هرج و مرج باشد، هم گرفتار استبداد درونیاند، هم مبتلا به استثمار بیرونی. پس از چند جهت در بخش سیاسی، حجاز آشوبزده بود یعنی حکومتش حکومت مردمی و مانند آن نبود، ملوکالطوایفی بود یک، استبداد داخلی هم بود دو، استثمار بیرونی هم بود سه، چه اینکه امپراطوری روم و اکاسرهٴ ایران، آنها هم تهاجمی داشتند و اصولاً ایران را که میگفتند شاهنشاهی، مَلکالملوک برای آن است که نه تنها سلطهاش در داخلهٴ کشور خود خریدار داشت، بلکه از کشورهای دیگر هم اینها باج میگرفتند، شاهنشاهی بود این نظام.
آنکه فقط در یک کشور حکومت میکند، او دیگر شاهنشاهی نیست. نظام سلطنت در خیلی از کشورهای آن روز بود؛ اما این اکاسرهٴ ایران آن قدر قدرتمند بودند که امپراطوری زندگی میکردند و حکومت اینها شاهنشاهی بود. اخیراً هم که به همه کشورها باج میدادند، فقط آن نام را برای خودشان حفظ کردند. قبلاً از همه کشورها یا از بسیاری از کشورها باج میگرفتند شده شاهنشاهی، بعداً هم به همه کشورها باج میدادند که این نام را حفظ کنند. به هر تقدیر از نظر مسائل سیاسی، حجاز آشوبزده بود. از نظر مسائل اقتصادی هم که نه درک تولید داشتند، نه آن ثروتهای موجود را هم عادلانه توزیع میکردند به دنبال کار، حفر قنات و چاه و مانند آن نمیرفتند که کشاورزی و دامداری را تقویت کنند، آن مقدار مالی هم که در حجاز بود در دست یک گروه خاص بود فاصله طبقاتی هم فراوان بود.
از نظر مسائل اخلاقی هم که فساد و فحشا در آنها رواج داشت که مبسوطاً بیان شد، از نظر مسائل امنیتی هم که غارتگری و خونریزی خوی رسمی جاهلیت بود و دهها فساد از دهها جهت دیگر. حالا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مبعوث شد، دعوت را از کجا شروع بکند? بیاید بگوید که من برای حمایت از محرومین و مستضعفین قیام کردم؛ شعار اقتصادی سر بدهد. قهرا ًاگر این شعار را میداد، یقیناً یک عده بدون تأمل از او حمایت میکردند و به دنبال او حرکت میکردند، فقرا زود به دور او جمع میشدند. اگر شعار برقراری امنیت میداد که اینجاها ناامن است، آنهایی که مظلوم بودند و در امان نبودند، زود به دنبال او جمع میشدند و اگر شعار سیاسی سر میداد، آنها که شامّه سیاسیشان قوی بود و شَمّ سیاسی داشتند و علاقهمند بودند به یک حکومت مردمی و نظم آنها هم به دنبال پیغمبر جمع میشدند و اگر شعار اخلاقی میداد، آنها که از تبهکاریهای اخلاقی آسیب دیدند آنها به دنبالش جمع میشدند.
شعار عقیده نقطه آغاز دعوت حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
حضرت، هیچ کدام از اینها را انتخاب نکرد. شعاری داد که همه با او مخالفت کردند هم محرومین مخالفت کردند هم مرفّهین، هم مظلوم با او مخالفت کرد هم ظالم، هم آنکه در امنیت نبود با او مخالفت کرد هم آنکه امنیت مردم را به خطر میانداخت، هم آنکه از فشار مالی رنج میبرد با او مخالفت کرد هم کسی که در رفاه کامل به سر میبرد و آن شعار، شعار عقیده بود. این شرک، عقیدهٴ راسخهای شد که در اذهان همه این مردم رسوب کرد آن فقیر، به بت علاقهمند بود مثل غنی، آن مظلوم به بتکده دل بسته بود مثل ظالم، آن غارتشده و مالباخته به بت احترام میگذاشت مثل غارتگر، همه و همه به این بتها دل بسته بودند، لذا همه در برابر شعار توحید مقاومت کردند. اینچنین نبود که او شعاری بدهد، طرحی ارائه کند که یک گروه مخصوصی زود جذب بشوند. این کار، کار صحیحی هم نبود که حالا بیاید اول آن توحید و عقیده را زیر پا بگذارد، چند صباحی شرک را امضا بکند، بعد مشرکین را با حفظ شرک به مسائل اقتصادی دعوت بکند یا به مسائل نظامی و سیاسی فرابخواند و مانند آن، اینچنین نبود.
توجیه نشدن هدف به واسطه وسیله در اهداف وحیانی
دست برداشتن از هدف و سازش با یک جامعه، این کارِ وحی نیست، سیاستبازها البته این کار را دارند که میگویند فعلاً ما شعاری بدهیم که یک گروه مخصوصی به دنبال ما جمع بشوند و چند صباحی هم با همین شعار زندگی میکنند، عدهای هم به دور آنها جمع میشوند بعد هم منقرض خواهند شد؛ اما سیاست الهی اینچنین نیست
معنای «ساسة العباد» در زیارت «جامعه»
اینکه در زیارت «جامعه» به ائمه(علیهم السلام) خطاب میشود که شما ساسهٴ عباد و ارکان بلاد هستید، این است «ساسَة العباد و أرکان البلاد» این است. اینها ساسهاند یعنی سیاستمداران الهیاند، اینها هرگز نمیآیند به عنوان اینکه هدف، وسیله را توجیه میکند با یک گروه مخصوصی بسازند یا فعلاً دست از برخی از گوشههای هدفشان بردارند، اینچنین نیست.
نتیجه توجیه وسیله به واسطه هدف در بیان نورانی سیدالشهداء(علیه السلام)
یک بیان نورانی از حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) است که فرمود: «مَن حاولَ أمراً بمعصیة الله کان أفْوَت لما یَرجو و أسْرَع لمجیء ما یَحْذَر» ؛ فرمود اگر کسی کاری را با معصیت بخواهد انجام بدهد یعنی از راه گناه بخواهد به مقصد برسد که به اصطلاح، هدف، وسیله را توجیه کند؛ از راه گناه بخواهد به مقصد برسد: «مَن حاولَ أمراً بمعصیة الله کان أفْوَت لما یَرجو و أسرع لمجیء ما یَحذر»؛ آنچه را که امیدوار است زودتر از دست میدهد و آنچه را که میترسد زودتر مبتلا میشود، چون گناه، وسیله نیست هر راهی یک پایان مخصوص دارد، راهِ بد پایانش شرارت است و محرومیت [و] راه خوب، پایانش سعادت است و بهرهمندی. ممکن نیست کسی بتواند با طیّ راهِ بد به مقصدِ خوب برسد، هر راهی یک رابطه تکوینی با هدف معیّن دارد، لذا انبیا(علیهم السلام) هرگز نیامدند که از راههای فرعی شروع بکنند و مقداری آن هدف را از دست بدهند، برای اینکه یک عده پیرو جمع بکنند بعداً وارد آن مسائل مهم بشوند، اینچنین نیست. این راه، نه تنها راهی بود که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طی کرد، بلکه راهِ نبوّت عامه است، همه انبیا این راه را طی کردند.
دعوت به توحید برنامه ترسیم شده برای تمام انبیای الهی
در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» سیرهٴ همه انبیا با این وضع بیان شد، آیهٴ 36 سورهٴ «نحل» این است که ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ خب، این رسول چه میگوید به مردم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ این حرفِ همه انبیاست؛ وقتی مبعوث شدند همین دوتا کلمه را میگویند: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ این دوتا کلمه، اگر به صورت یک جمله خلاصه بشود، میشود «لا إله الاّ الله». ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ این حرفِ همه انبیاست و عصارهٴ این حرف، به صورت کلمهٴ طیّبه «لا إله الاّ الله» جلوه کرده است. این حرف که به عنوان متن، برای برنامهٴ همه انبیا ترسیم شده است، شرحش در سورهٴ «شعراء» تا حدودی مبسوطاً بیان شد.
شرح مبسوط دعوت توحیدی انبیا در سورهٴ «شعرا»
در سورهٴ «شعراء» بعد از جریان حضرت ابراهیم و موسی و امثالذلک(علیهم السلام) یک اشاره اجمالی از نوح که شیخالأنبیاست تا شعیب و امثالذلک اشاره میکند. ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ ٭ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ ٭ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ جریان نوح که تمام شد، بعد نسبت به عاد میرسد میفرماید: ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ جریان عاد که تمام میشود، نوبت به ثمود میرسد که صالح، پیامبر آنها بود. در آیهٴ 143 و 144 سورهٴ «شعراء» حرف صالح را نقل میکند ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ بعد از جریان صالح، جریان قوم لوط را نقل میکند که فرمود: ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ بعد از جریان لوط، جریان شعیب را ذکر میکند. در آیهٴ 178 و 179 همان سوره ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ این ترجیعبندی است در سورهٴ «شعراء» که حرف همه انبیا را با ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ یاد میکند. از نوح تا شعیب، چند پیامبر(علیهم السلام) را که اسم میبرد، میفرماید همه اینها حرفشان این بود که ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ پس متنِ اصلی، در سورهٴ «نحل» آمده است که ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ شرحِ تفصیلیاش گرچه در سایر سُوَر آمده ولی در سورهٴ «شعراء» کنار هم بیشتر یاد شده است. بر همان مبنا، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم که ظهور کرد، دعوتش را با «قولوا لا اله الا الله تُفْلِحوا» شروع کرده است، لذا همه با او مخالفت کردند هم فقیر، هم غنی، چون بت نزد همه محترم بود.
ناسازگاری دعوت توحیدی با هیچ یک از طبقات جامعه
کمکم دیگران که مانعی نداشتند، زودتر فهمیدند و زودتر پذیرفتند آنهایی که مانعی داشتند یا دیدند منافعشان در خطر است دیرتر میفهمیدند و دیرتر میپذیرفتند. پس اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد، عدهای از محرومین دورِ او جمع شدند، نه برای آن است که او شعار رفع محرومیت داد یا شعار فقرزدایی داد، همهٴ این محاسن در سخنان پیغمبر بود؛ اما به عنوان فرعِ دین. اصلش همین بود که در خطبهٴ 147 نهجالبلاغه آمده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مبعوث شد تا مردم را از بتپرستی به خداپرستی منتقل کند . آنگاه همهٴ فضایل و محاسن، در توحید هست؛ فقرزدایی هست، برقراری امنیت هست، رفع هرج و مرج هست، دعوت به توحید هست، دعوت به کم کردن فاصلهٴ طبقاتی هست و صدها فضایل دیگر.
خب، پس نقطهٴ شروع دعوت همان توحید بود و اینهم با هیچ کس سازش نداشت، نه با نزدیکترین دوستان و ارحامش سازش داشت، نه با بیگانهها.
پرسش:...
پاسخ: این دیگر حُکم واقعی ثانوی است دیگر، الآن هم همین طور است. الآن هم ما یک حُکم ظاهری داریم که براساس اصول مشخص میشود. یک حُکم واقعی اضطراری داریم، مثل تیمّم، تیمّم حُکم ظاهری که نیست به مقتضای اصل که نیست، حُکم واقعیِ الهی است عند الاضطرار، أکل میته هم همین طور است، نه اینکه حُکم ظاهری باشد. آن وقت این مسائل مطرح نبود، سخن از حُکم اضطراری و اینها نبود، هنوز تفصیل دعوت نیامده.
چگونگی شروع دعوت انبیا(علیهمالسلام) به خصوص حضرت ختمی مرتبت(ص)
در این فصل سوم چندین مطلب هست: مطلب اول این است که انبیا عموماً و وجود مبارک خاتم(علیهم الصلاة) خصوصاً، دعوت را از کجا شروع کرده? امر دوم این است که چطور شروع کرده? پس امر اول آن است که نقطهٴ شروع چه بود، امر دوم این است که این «کیف ظهرت». در این فصل، این تحلیل امر اول در المیزان نیست؛ اما درباره امر دوم که «کیف ظهرت الدعوه» ایشان فصل را با همین شروع کردند که دعوت چگونه شروع میشود.
حالا عمده مطلب ثانی است که «کیف ظهرت الدعوه»؛ چگونه دعوت شروع شده است. میفرمایند حالا که خواست این مطلب را بگوید، یک وقت است که با محافظهکاری، با سازش این دعوت را شروع میکند، یک وقت است نه، از همان آغاز با صلابت و استقامت و موضعگیری تام و قوی دعوتش را اعلام میکند. در اینجا ایشان سه مسئله را بازگو میکنند حتماً مراجعه بفرمایید مفصل هم بیان میکنند: یکی اینکه اصل دعوت تدریجی است با ملایمت است؛ دوم انتخاب مدعوّ، تدریجی با ملایمت است؛ سوم تبیین مدعوّالیه، تدریجی و با ملایمت است .
مرحله اول: دعوت تدریجی
اول دعوت را تدریجاً شروع میکند، بسیاری از احکام را وقتی که میخواهد بگوید با نرمش میگوید ولی بدون سازش. نرمش غیر از سازش است، سازش این است که در بعضی از مسائل با هم کنار بیایید و اینچنین نبود که انبیا(علیهم السلام) عموماً و وجود مبارک پیغمبر(علیه الصلاة) خصوصاً، در مطلبی سازش کند و روی او صحّه بگذارد، اینچنین نبود با نرمش دعوت را شروع کرد؛ اما سازش نکرد، آنها پیشنهاد دادند که خب حالا تو که میگویی بتها نه و خدا آری، بیا با هم میسازیم، توافق میکنیم. یک مقدار شما خدایان ما را عبادت کنید، یک مقدار هم ما خدای تو را عبادت میکنیم.
تدریجی بودن دعوت و تکرارهای سورهٴ «کافرون»
شما مثلاً در این سورهٴ مبارکهٴ «کافرون» نکاتی هم برای تکرار ذکر شده است ولی بهترین نکته همین است که از یکی از ائمه(علیه السلام) سؤال کردند البته راه دوری را هم طی کردند که این سورهٴ «کافرون» چرا به این صورت مکرّر شده است ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ ، خب همین یک جمله کافی بود ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ دیگر ﴿وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ این تکرار برای چیست? حالا عدهای گفتند برای تأکید است یا امثالذلک است، وقتی از امام(علیه السلام) سؤال میکنند که سرّ تکرار چیست? فرمود این آیه جوابی است برابر پیشنهاد، نازل شده است. پیشنهاد آنها هم چهارضلعی بود، میگفتند سال اول تو خدایان ما را عبادت کن سال دوم ما، سال سوم تو خدایان ما را عبادت کن سال چهارم ما، یک سال تو یک سال ما، یک سال تو یک سال ما، همین حرف را زدند. جواب هم آمد نه، اینچنین نیست ﴿لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ ما کنار نمیآییم ما مرزمان مشخص است ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ من دعوت کردم ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ حالا ما بیاییم یک سال، دست از هدف برداریم، مقداری دست از هدفِ خود برداریم، برای اینکه شما راضی بشوید اینچنین نیست. این یک بیان قاطعی است، نرمش هست؛ اما سازش نیست. همان کاری که موسای کلیم کرد که ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً﴾ را موسی و هارون(علیهما السلام) انجام دادند؛ اما حالا بیایند دست از هدف بردارند؛ به فرعون بگویند که یک سال بتها را بپرستیم یک سال خدا را، یک سال مثلاً این رذیلت را امضا بکنیم یک سال نکنیم، اینچنین نیست.
پرهیز از مداهنه در دعوت انبیا و اوصیا
در سورهٴ مبارکهٴ «قلم» به صورت روشن آمده است آیهٴ هشت و نُه این است: ﴿فَلاَ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ ٭ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾؛ آنها مودّت و علاقهشان این است که تو با سازش کار کنی، با مداهنه کار کنی. مداهنه را هم که مداهنه گفتند، برای اینکه از این دُهن و روغنمالی است، کار فولادین کار نیست، کار روغنمالی است. فرمود تو با مداهَنه بخواهی کار بکنی این نمیشود، آنها علاقمندند ولی هرگز تو این کار را نباید بکنی و هم نمیکنی.
در یکی از خطبههای نهجالبلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) در اوایل نهجالبلاغه هم هست که «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إیهانٍ» ؛ نه من اهل مداهنهام نه اهل مواهنهام؛ نه با دُهن نه با وَهن «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إیهانٍ» اینها در کارهای ما نیست.
مطرود بودن سازش و مطلوب بودن نرمش در سیر دعوت انبیاء
بنابراین سازش، مطلبی است منفی؛ اما نرمش مسئلهای است مثبت. آدم کسی که سالیان متمادی با عقیدهای اُنس گرفته و بخواهد او را به جهت خلاف آن عقیده که در 180 درجه تفاوت است دعوت بکند خب، باید با نرمش باشد دیگر، چون به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اختلاف، اختلاف بین قطبین است. مسئله شرک چیز دیگر است، مسئله توحید چیز دیگر است. اینها نزدیک هم نیستند که فاصله، قابل تحمل باشد، آن وقت کسی که خُلق و خویاش با جاهلیت شرک عادت کرده، بخواهند او را به توحید فرابخوانند این کاری است بسیار سخت و جز نرمش راه دیگری ندارد .
گذشته از این، عمل برای اینها عادی میشود. وقتی عادت شد عادت، به منزلهٴ فطرت و به منزلهٴ طبیعت ثانیه است، دستبرداشتن برای او مشکل است. لذا دعوت را تدریجاً شروع کردند و با نرمش شروع کردند و فرمودند آزادید؛ اما راه این است که من میگویم ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ من سازش نمیکنم، شما نخواستید بپذیرید آزادید. مسئله ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ بود، ﴿لَنا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ﴾ هست در سایر سُوَر، این کیفیت شروع دعوت.
پرسش:...
پاسخ: آن را نه، آن چون قبلاً هم بیان شد که جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) به عنوان سازش و اینها نبود [بلکه] به عنوان فرض است، قضیه فرض به عنوان جدال احسن است که «لو کان هذا ربا لما کان آفلا لکنّه آفلٌ فلیس بالربّ» این برهانی است به صورت جَدل بیان شده، این سازش نیست. میفرماید بسیار خب، این ربّ باشد. ربّ نباید از حوزهٴ ربوبیت خود غیبت کند، او باید بپروراند دیگر. حالا آفتاب اگر نور نمیداد و تاریک بود باز هم ربّ بود که ربّ نبود که حالا که شب شده و نورش نمیرسد و از او نه حرارتی است نه نوری است نه فروغی است، هیچ چیزی نیست چه ربوبیتی او دارد و همچنین ستاره و همچنین ماه.
پرسش:...
پاسخ: این آخرهاست نه اول، این در اول بعثت نازل نشده. بعدها دیگر آن مرحلهٴ سوم که رسیدیم، بعد هم ﴿وَلْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً﴾ است ﴿جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ﴾ است ﴿وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ﴾ هست، اینچنین آن آخرهاست که «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ» اما اول هرگز یک پزشک شروع نمیکند به بریدن دست یا به بریدن پا که، اول با داروهای نرم این بیمار را درمان میکند، اگر این معالجه طول کشید و دید هیچ چاره نیست، مگر اینکه این دست را یا این پا را قطع بکند، آن وقت قطع میکند. اینهم که حضرت امیر فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ» که «أَحْمَی مَوَاسِمَهُ» همین است. فرمود او میداند کجا را داغ بکند، کجا را گرم بکند، کجا را درمان بکند، این طبیبی است که با طبّش دور میزند، هم همهجا میرود و هم طبّش فراگیر است و هم همه درجات زیر پوشش دارد. اینچنین نیست همین که آمد، زود دست به شمشیر بکند. مثل اینکه وجود مبارک نوح هم همین طور بود، حالا شمشیر گاهی شمشیر دعاست، گاهی شمشیر آهن است فرق نمیکند. وجود مبارک نوح هم آن آخرها نفرین کرد عرض کرد، که من 950 سال در بین اینها بودم، خدایا تو میدانی که من در این ده قرن تقریبی کوتاهی نکردم، آنگاه خدا هم فرمود: ﴿فَلاَ تَبْتَئِسْ﴾ اینها ایمان نمیآورند ﴿لَن یُؤْمِنَ مِن قَوْمِکَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ﴾ بعداً نوح عرض کرد که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾ اگر هم سخن از نفرین هست یا دعوت نزول عذاب هست آن آخرهاست، نه اولها. حالا عذاب خواه جنگ باشد یا صاعقه و سیل و زلزله و امثالذلک باشد آن پیغمبری که فقط یک خانواده به او ایمان آوردند او تنها حربهاش نفرین است دیگر.
مذموم بودن اشکال مختلف سازش در سیره انبیا عظام
درباره بعضی از انبیا(علیهم السلام) دارد که ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾ فقط یک خانواده به او ایمان آوردند. خب، اینکه نمیتواند بجنگد که، این ناچار است نفرین بکند. درباره قوم نوح هم همین طور بود، نوح که نمیتوانست بجنگد که، لذا نفرین کرد و امثالذلک آنها که ﴿وَکَأَیِّنَ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ﴾ حسابشان جدا بود؛ اما اینها که یک گروه اندکی به اینها ایمان آوردند که جا برای جنگ نبود. پس نحوهٴ دعوت این بود، آنها هم علاقهمند بودند که پیغمبر سازش کند. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از این مطلب پردهبرداری شده، فرمود آنها تلاش و کوششان این است که تو مقداری دست از دین و هدف برداری آن چیزی را که خدا گفت نگویی به مردم آنچه را که خدا نگفت به نام خدا به مردم بگویی افترا ببندی، اگر این کار را بکنی تو را به عنوان خلیل و دوست میپذیریم ولی بدان ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً ٭ إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً﴾ ؛ فرمود اگر توفیق الهی شامل حالت نمیشد، ممکن بود کمی گرایش پیدا کنی ولی توفیق الهی شامل حالتان شد تو گرایش پیدا نکردی، پیشنهاد اینها را قبول نکردی.
این کریمه، یک وقت هم بحث شد که سه مقطع را بیان میکند: یک وقت است کسی عملاً تسلیم میشود [و] پا روی بعضی از احکام و اهداف میگذارد، این یک؛ یک وقت است که عملاً این کار را نمیکند ولی قلباً مایل است که مقداری از هدف دست بردارد و با مردم بسازد، دو؛ یک وقت است که نه تنها عملاً نمیکند، قلباً هم مایل نیست ولی نزدیک به میل قلبی است، نزدیک است که میل پیدا کند نه میل پیدا کرده این سه. این آیه مبارکه هر سه مقطع را نفی میکند، میفرماید نه تنها تو سازش نکردی یک، نه تنها مایل نبودی که سازش کنی دو، نزدیکِ به میل هم نبودی سه. فرمود: ﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ﴾ «کَادَ» یعنی «قَرُبَ»، ﴿کِدتَّ﴾ یعنی «قَربتَ»، ﴿کِدتَّ تَرْکَنُ﴾ یعنی نزدیک بود که رُکون کنی، رکون همان میل قلبی است. پس نه تنها میل هم نبود، نزدیک به میل هم نبود، این میشود عصمت کامله، این میشود معصوم به تمام معنا.
خب، آنها اول پیشنهاد دادند که مقداری سازش کنیم. اگر لطف الهی شامل حالت نبود، نزدیک بود که گرایش پیدا کنی نه عمل کنی ولی نه عمل کردی، نه گرایش پیدا کردی نه نزدیک به گرایش شدی .
خب، آنها توطئهشان از این به بعد شروع میشود ﴿وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا﴾ حالا دیدند که پیشنهادهای آنها در تو اثر نمیگذارد، به فکر تبعید تو افتادند که جریان مهاجرت پیش آمده است و اینها.
تبعیت پیامبران از سنت الهی در دعوت توحیدی
در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» بیانی را ذات اقدس الهی درباره خودش دارد که آن کار، سنّتی شد برای همه انبیا که انبیا هم به آن راه رفتند. این کار، مربوط به انبیا نیست ولی خدا دارد درباره خودش میگوید ولی انبیا هم اقتدا کردند. آیهٴ 51 سورهٴ «کهف» است، خدا میفرماید من در کار خودم افراد گمراه را کمک نگرفتم، نه جنّ و امثالذلک را شاهد خلقت قرار دادم، نه آنها دستیار من بودند: ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾؛ من هنگام آفرینش، این بتهایی که شما میپرستید حالا یا جن است یا هر چه هست، آنها را شاهد آفرینش آسمان، زمین یا شاهد آفرینش انسانها و خودشان قرار ندادم که آنها ببینند و آنها را هم به عنوان دستیار و کمک هم قرار ندادم، برای اینکه آدم گمراه را که من نمیتوانم به عنوان دستیار بپذیریم ﴿وَمَا کُنتُ﴾ این بیان نفی است که سیرهٴ من بر خلاف است ﴿مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ کسی که مُضلّ است و گُم است و گمراهکننده است، او را عَضُد نمیگیرم.
«عَضُد» یعنی بازو، کارهایی که یکدیگر با بازو انجام میدهند میگویند معاضدت کردند. معاضدت یعنی کارهایی که با بازو انجام میگیرد و کسی که به منزلهٴ دست انسان است، میگویند این عَضد من است، این معاضد من است و کاری که به وسیلهٴ فاصلهٴ بین مُچ و آرنج که این قسمت را میگویند ساعد، کارهایی که با این قسمت انجام میشود میگویند مساعدت یعنی این ساعدش را در کارِ من به کار برده است، مساعدت و معاضدت از همین مقدار گرفته شده خدا میفرماید که من هرگز آدمهای گمراه را عضد خود قرار نمیدهم.
حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) و تصریح عملی بر سنت الهی
یک بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) دارد که از آن نوربیانهای بسیار روشن حضرت سیدالشهدا(سلام الله علیه) است، در آن مسافرت. قبل از اینکه حضرت به کربلا برسند جریان عبیداللهبن حُر جعفی اتفاق افتاده که مستحضرید. حضرت به عبیداللهبن حُرّ گفته که بیایید به طرف اردوی من و من عازم سرزمین کربلا هستم. او گفت من یک آدم بیطرفیام، محافظهکاریام خواستم در کوفه بمانم دیدم آشوب است، اگر با تو بجنگم آخرت من در خطر است، با آنها بجنگم دنیای من در خطر است، من آمدم پشت همین دروازههای کوفه اینجا چادر زدم که در غائله کوفه حضور نداشته باشم ولی کمک مالی میکنم، اسب میدهم شمشیر میدهم، آن وقت وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) این جمله را فرمود، فرمود: ﴿مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ ؛ ما از آدم گمراه کمک قبول نمیکنیم.
انبیا هم با این شعار کار، کار خداست انبیا هم که متخلّق به اخلاق الهی هستند همان حرف خدای را دارند و تتمّهاش برای بعد ـ انشاءالله ـ .
«و الحمد لله رب العالمین»
- شعار عقیده نقطه آغاز دعوت حضرت رسول (ص)؛
- توجیه نشدن هدف به واسطه وسیله در اهداف وحیانی؛
- ناسازگاری دعوت توحیدی با هیچ یک از طبقات جامعه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَابْتَلُوا الْیَتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْکُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن یَکْبَرُوا وَمَن کَانَ غَنِیّاً فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَن کَانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَی بِاللّهِ حَسِیباً﴿6﴾
خلاصه بررسی فضای حاکم بر عصر نزول
فصولی که در ذیل این مقطع از سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مطرح است متعدّد است، که دو فصلش به پایان رسید و عصارهٴ فصل دوم این بود که آنچه در عصر جاهلی رواج داشت، همان شرک بود و آنچه انبیا(علیهم السلام) آوردند، همان توحید بود و اینکه شرک، منشأ همه رذایل است و توحید، مبدأ همه فضایل. آخرین جملهای که از نهجالبلاغه به عنوان بحث پایانی فصل دوم مطرح است، همان بیانی است که حضرت در خطبهٴ 147 فرمود، فرمود: «فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلّم بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَی طَاعَتِهِ بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ»؛ فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مبعوث شد، برای اینکه مردم را از عبادت بتها به عبادت الله دعوت بکند و از اطاعت شیطان به اطاعت حق فرابخواند، این اصل است، اوّلین حرف و مهمترین حرف این است.
نحوه شروع دعوت حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عصر بحرانزده حجاز
اما فصل سوم بحث، فصل سوم بحث این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دعوت را از کجا شروع کرد? روشن شد که در جاهلیت چندین اشکال بود، یک سلسله اشکالات مربوط به طرز حکومت بود، زیرا حکومت آنها ملوکالطوایفی بود نه انتخاباتی در کار بود، نه حرمتی برای رأی مردم بود، براساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ براساس ملوکالطوایفی حکومت داشتند.
وقتی جامعهای براساس ملوکالطوایفی و قُلدری، حکومتش را تنظیم بکند نه از استبداد داخلی مصون است نه از استثمار خارجی محفوظ، زیرا در داخلهٴ آن کشور هر قدرتمندی علیه مظلومی میتازد و در خارج کشور هر مقتدری هم قدرتش را بر آن جامعه تحمیل میکند. مردمی که کارشان براساس هرج و مرج باشد، هم گرفتار استبداد درونیاند، هم مبتلا به استثمار بیرونی. پس از چند جهت در بخش سیاسی، حجاز آشوبزده بود یعنی حکومتش حکومت مردمی و مانند آن نبود، ملوکالطوایفی بود یک، استبداد داخلی هم بود دو، استثمار بیرونی هم بود سه، چه اینکه امپراطوری روم و اکاسرهٴ ایران، آنها هم تهاجمی داشتند و اصولاً ایران را که میگفتند شاهنشاهی، مَلکالملوک برای آن است که نه تنها سلطهاش در داخلهٴ کشور خود خریدار داشت، بلکه از کشورهای دیگر هم اینها باج میگرفتند، شاهنشاهی بود این نظام.
آنکه فقط در یک کشور حکومت میکند، او دیگر شاهنشاهی نیست. نظام سلطنت در خیلی از کشورهای آن روز بود؛ اما این اکاسرهٴ ایران آن قدر قدرتمند بودند که امپراطوری زندگی میکردند و حکومت اینها شاهنشاهی بود. اخیراً هم که به همه کشورها باج میدادند، فقط آن نام را برای خودشان حفظ کردند. قبلاً از همه کشورها یا از بسیاری از کشورها باج میگرفتند شده شاهنشاهی، بعداً هم به همه کشورها باج میدادند که این نام را حفظ کنند. به هر تقدیر از نظر مسائل سیاسی، حجاز آشوبزده بود. از نظر مسائل اقتصادی هم که نه درک تولید داشتند، نه آن ثروتهای موجود را هم عادلانه توزیع میکردند به دنبال کار، حفر قنات و چاه و مانند آن نمیرفتند که کشاورزی و دامداری را تقویت کنند، آن مقدار مالی هم که در حجاز بود در دست یک گروه خاص بود فاصله طبقاتی هم فراوان بود.
از نظر مسائل اخلاقی هم که فساد و فحشا در آنها رواج داشت که مبسوطاً بیان شد، از نظر مسائل امنیتی هم که غارتگری و خونریزی خوی رسمی جاهلیت بود و دهها فساد از دهها جهت دیگر. حالا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مبعوث شد، دعوت را از کجا شروع بکند? بیاید بگوید که من برای حمایت از محرومین و مستضعفین قیام کردم؛ شعار اقتصادی سر بدهد. قهرا ًاگر این شعار را میداد، یقیناً یک عده بدون تأمل از او حمایت میکردند و به دنبال او حرکت میکردند، فقرا زود به دور او جمع میشدند. اگر شعار برقراری امنیت میداد که اینجاها ناامن است، آنهایی که مظلوم بودند و در امان نبودند، زود به دنبال او جمع میشدند و اگر شعار سیاسی سر میداد، آنها که شامّه سیاسیشان قوی بود و شَمّ سیاسی داشتند و علاقهمند بودند به یک حکومت مردمی و نظم آنها هم به دنبال پیغمبر جمع میشدند و اگر شعار اخلاقی میداد، آنها که از تبهکاریهای اخلاقی آسیب دیدند آنها به دنبالش جمع میشدند.
شعار عقیده نقطه آغاز دعوت حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
حضرت، هیچ کدام از اینها را انتخاب نکرد. شعاری داد که همه با او مخالفت کردند هم محرومین مخالفت کردند هم مرفّهین، هم مظلوم با او مخالفت کرد هم ظالم، هم آنکه در امنیت نبود با او مخالفت کرد هم آنکه امنیت مردم را به خطر میانداخت، هم آنکه از فشار مالی رنج میبرد با او مخالفت کرد هم کسی که در رفاه کامل به سر میبرد و آن شعار، شعار عقیده بود. این شرک، عقیدهٴ راسخهای شد که در اذهان همه این مردم رسوب کرد آن فقیر، به بت علاقهمند بود مثل غنی، آن مظلوم به بتکده دل بسته بود مثل ظالم، آن غارتشده و مالباخته به بت احترام میگذاشت مثل غارتگر، همه و همه به این بتها دل بسته بودند، لذا همه در برابر شعار توحید مقاومت کردند. اینچنین نبود که او شعاری بدهد، طرحی ارائه کند که یک گروه مخصوصی زود جذب بشوند. این کار، کار صحیحی هم نبود که حالا بیاید اول آن توحید و عقیده را زیر پا بگذارد، چند صباحی شرک را امضا بکند، بعد مشرکین را با حفظ شرک به مسائل اقتصادی دعوت بکند یا به مسائل نظامی و سیاسی فرابخواند و مانند آن، اینچنین نبود.
توجیه نشدن هدف به واسطه وسیله در اهداف وحیانی
دست برداشتن از هدف و سازش با یک جامعه، این کارِ وحی نیست، سیاستبازها البته این کار را دارند که میگویند فعلاً ما شعاری بدهیم که یک گروه مخصوصی به دنبال ما جمع بشوند و چند صباحی هم با همین شعار زندگی میکنند، عدهای هم به دور آنها جمع میشوند بعد هم منقرض خواهند شد؛ اما سیاست الهی اینچنین نیست
معنای «ساسة العباد» در زیارت «جامعه»
اینکه در زیارت «جامعه» به ائمه(علیهم السلام) خطاب میشود که شما ساسهٴ عباد و ارکان بلاد هستید، این است «ساسَة العباد و أرکان البلاد» این است. اینها ساسهاند یعنی سیاستمداران الهیاند، اینها هرگز نمیآیند به عنوان اینکه هدف، وسیله را توجیه میکند با یک گروه مخصوصی بسازند یا فعلاً دست از برخی از گوشههای هدفشان بردارند، اینچنین نیست.
نتیجه توجیه وسیله به واسطه هدف در بیان نورانی سیدالشهداء(علیه السلام)
یک بیان نورانی از حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) است که فرمود: «مَن حاولَ أمراً بمعصیة الله کان أفْوَت لما یَرجو و أسْرَع لمجیء ما یَحْذَر» ؛ فرمود اگر کسی کاری را با معصیت بخواهد انجام بدهد یعنی از راه گناه بخواهد به مقصد برسد که به اصطلاح، هدف، وسیله را توجیه کند؛ از راه گناه بخواهد به مقصد برسد: «مَن حاولَ أمراً بمعصیة الله کان أفْوَت لما یَرجو و أسرع لمجیء ما یَحذر»؛ آنچه را که امیدوار است زودتر از دست میدهد و آنچه را که میترسد زودتر مبتلا میشود، چون گناه، وسیله نیست هر راهی یک پایان مخصوص دارد، راهِ بد پایانش شرارت است و محرومیت [و] راه خوب، پایانش سعادت است و بهرهمندی. ممکن نیست کسی بتواند با طیّ راهِ بد به مقصدِ خوب برسد، هر راهی یک رابطه تکوینی با هدف معیّن دارد، لذا انبیا(علیهم السلام) هرگز نیامدند که از راههای فرعی شروع بکنند و مقداری آن هدف را از دست بدهند، برای اینکه یک عده پیرو جمع بکنند بعداً وارد آن مسائل مهم بشوند، اینچنین نیست. این راه، نه تنها راهی بود که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طی کرد، بلکه راهِ نبوّت عامه است، همه انبیا این راه را طی کردند.
دعوت به توحید برنامه ترسیم شده برای تمام انبیای الهی
در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» سیرهٴ همه انبیا با این وضع بیان شد، آیهٴ 36 سورهٴ «نحل» این است که ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ خب، این رسول چه میگوید به مردم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ این حرفِ همه انبیاست؛ وقتی مبعوث شدند همین دوتا کلمه را میگویند: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ این دوتا کلمه، اگر به صورت یک جمله خلاصه بشود، میشود «لا إله الاّ الله». ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ این حرفِ همه انبیاست و عصارهٴ این حرف، به صورت کلمهٴ طیّبه «لا إله الاّ الله» جلوه کرده است. این حرف که به عنوان متن، برای برنامهٴ همه انبیا ترسیم شده است، شرحش در سورهٴ «شعراء» تا حدودی مبسوطاً بیان شد.
شرح مبسوط دعوت توحیدی انبیا در سورهٴ «شعرا»
در سورهٴ «شعراء» بعد از جریان حضرت ابراهیم و موسی و امثالذلک(علیهم السلام) یک اشاره اجمالی از نوح که شیخالأنبیاست تا شعیب و امثالذلک اشاره میکند. ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ ٭ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلاَ تَتَّقُونَ ٭ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ جریان نوح که تمام شد، بعد نسبت به عاد میرسد میفرماید: ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ جریان عاد که تمام میشود، نوبت به ثمود میرسد که صالح، پیامبر آنها بود. در آیهٴ 143 و 144 سورهٴ «شعراء» حرف صالح را نقل میکند ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ بعد از جریان صالح، جریان قوم لوط را نقل میکند که فرمود: ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ بعد از جریان لوط، جریان شعیب را ذکر میکند. در آیهٴ 178 و 179 همان سوره ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ این ترجیعبندی است در سورهٴ «شعراء» که حرف همه انبیا را با ﴿إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ یاد میکند. از نوح تا شعیب، چند پیامبر(علیهم السلام) را که اسم میبرد، میفرماید همه اینها حرفشان این بود که ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ﴾ پس متنِ اصلی، در سورهٴ «نحل» آمده است که ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ شرحِ تفصیلیاش گرچه در سایر سُوَر آمده ولی در سورهٴ «شعراء» کنار هم بیشتر یاد شده است. بر همان مبنا، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم که ظهور کرد، دعوتش را با «قولوا لا اله الا الله تُفْلِحوا» شروع کرده است، لذا همه با او مخالفت کردند هم فقیر، هم غنی، چون بت نزد همه محترم بود.
ناسازگاری دعوت توحیدی با هیچ یک از طبقات جامعه
کمکم دیگران که مانعی نداشتند، زودتر فهمیدند و زودتر پذیرفتند آنهایی که مانعی داشتند یا دیدند منافعشان در خطر است دیرتر میفهمیدند و دیرتر میپذیرفتند. پس اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد، عدهای از محرومین دورِ او جمع شدند، نه برای آن است که او شعار رفع محرومیت داد یا شعار فقرزدایی داد، همهٴ این محاسن در سخنان پیغمبر بود؛ اما به عنوان فرعِ دین. اصلش همین بود که در خطبهٴ 147 نهجالبلاغه آمده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مبعوث شد تا مردم را از بتپرستی به خداپرستی منتقل کند . آنگاه همهٴ فضایل و محاسن، در توحید هست؛ فقرزدایی هست، برقراری امنیت هست، رفع هرج و مرج هست، دعوت به توحید هست، دعوت به کم کردن فاصلهٴ طبقاتی هست و صدها فضایل دیگر.
خب، پس نقطهٴ شروع دعوت همان توحید بود و اینهم با هیچ کس سازش نداشت، نه با نزدیکترین دوستان و ارحامش سازش داشت، نه با بیگانهها.
پرسش:...
پاسخ: این دیگر حُکم واقعی ثانوی است دیگر، الآن هم همین طور است. الآن هم ما یک حُکم ظاهری داریم که براساس اصول مشخص میشود. یک حُکم واقعی اضطراری داریم، مثل تیمّم، تیمّم حُکم ظاهری که نیست به مقتضای اصل که نیست، حُکم واقعیِ الهی است عند الاضطرار، أکل میته هم همین طور است، نه اینکه حُکم ظاهری باشد. آن وقت این مسائل مطرح نبود، سخن از حُکم اضطراری و اینها نبود، هنوز تفصیل دعوت نیامده.
چگونگی شروع دعوت انبیا(علیهمالسلام) به خصوص حضرت ختمی مرتبت(ص)
در این فصل سوم چندین مطلب هست: مطلب اول این است که انبیا عموماً و وجود مبارک خاتم(علیهم الصلاة) خصوصاً، دعوت را از کجا شروع کرده? امر دوم این است که چطور شروع کرده? پس امر اول آن است که نقطهٴ شروع چه بود، امر دوم این است که این «کیف ظهرت». در این فصل، این تحلیل امر اول در المیزان نیست؛ اما درباره امر دوم که «کیف ظهرت الدعوه» ایشان فصل را با همین شروع کردند که دعوت چگونه شروع میشود.
حالا عمده مطلب ثانی است که «کیف ظهرت الدعوه»؛ چگونه دعوت شروع شده است. میفرمایند حالا که خواست این مطلب را بگوید، یک وقت است که با محافظهکاری، با سازش این دعوت را شروع میکند، یک وقت است نه، از همان آغاز با صلابت و استقامت و موضعگیری تام و قوی دعوتش را اعلام میکند. در اینجا ایشان سه مسئله را بازگو میکنند حتماً مراجعه بفرمایید مفصل هم بیان میکنند: یکی اینکه اصل دعوت تدریجی است با ملایمت است؛ دوم انتخاب مدعوّ، تدریجی با ملایمت است؛ سوم تبیین مدعوّالیه، تدریجی و با ملایمت است .
مرحله اول: دعوت تدریجی
اول دعوت را تدریجاً شروع میکند، بسیاری از احکام را وقتی که میخواهد بگوید با نرمش میگوید ولی بدون سازش. نرمش غیر از سازش است، سازش این است که در بعضی از مسائل با هم کنار بیایید و اینچنین نبود که انبیا(علیهم السلام) عموماً و وجود مبارک پیغمبر(علیه الصلاة) خصوصاً، در مطلبی سازش کند و روی او صحّه بگذارد، اینچنین نبود با نرمش دعوت را شروع کرد؛ اما سازش نکرد، آنها پیشنهاد دادند که خب حالا تو که میگویی بتها نه و خدا آری، بیا با هم میسازیم، توافق میکنیم. یک مقدار شما خدایان ما را عبادت کنید، یک مقدار هم ما خدای تو را عبادت میکنیم.
تدریجی بودن دعوت و تکرارهای سورهٴ «کافرون»
شما مثلاً در این سورهٴ مبارکهٴ «کافرون» نکاتی هم برای تکرار ذکر شده است ولی بهترین نکته همین است که از یکی از ائمه(علیه السلام) سؤال کردند البته راه دوری را هم طی کردند که این سورهٴ «کافرون» چرا به این صورت مکرّر شده است ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ ، خب همین یک جمله کافی بود ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ دیگر ﴿وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ این تکرار برای چیست? حالا عدهای گفتند برای تأکید است یا امثالذلک است، وقتی از امام(علیه السلام) سؤال میکنند که سرّ تکرار چیست? فرمود این آیه جوابی است برابر پیشنهاد، نازل شده است. پیشنهاد آنها هم چهارضلعی بود، میگفتند سال اول تو خدایان ما را عبادت کن سال دوم ما، سال سوم تو خدایان ما را عبادت کن سال چهارم ما، یک سال تو یک سال ما، یک سال تو یک سال ما، همین حرف را زدند. جواب هم آمد نه، اینچنین نیست ﴿لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ ما کنار نمیآییم ما مرزمان مشخص است ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ من دعوت کردم ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ حالا ما بیاییم یک سال، دست از هدف برداریم، مقداری دست از هدفِ خود برداریم، برای اینکه شما راضی بشوید اینچنین نیست. این یک بیان قاطعی است، نرمش هست؛ اما سازش نیست. همان کاری که موسای کلیم کرد که ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً﴾ را موسی و هارون(علیهما السلام) انجام دادند؛ اما حالا بیایند دست از هدف بردارند؛ به فرعون بگویند که یک سال بتها را بپرستیم یک سال خدا را، یک سال مثلاً این رذیلت را امضا بکنیم یک سال نکنیم، اینچنین نیست.
پرهیز از مداهنه در دعوت انبیا و اوصیا
در سورهٴ مبارکهٴ «قلم» به صورت روشن آمده است آیهٴ هشت و نُه این است: ﴿فَلاَ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ ٭ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾؛ آنها مودّت و علاقهشان این است که تو با سازش کار کنی، با مداهنه کار کنی. مداهنه را هم که مداهنه گفتند، برای اینکه از این دُهن و روغنمالی است، کار فولادین کار نیست، کار روغنمالی است. فرمود تو با مداهَنه بخواهی کار بکنی این نمیشود، آنها علاقمندند ولی هرگز تو این کار را نباید بکنی و هم نمیکنی.
در یکی از خطبههای نهجالبلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) در اوایل نهجالبلاغه هم هست که «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إیهانٍ» ؛ نه من اهل مداهنهام نه اهل مواهنهام؛ نه با دُهن نه با وَهن «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إیهانٍ» اینها در کارهای ما نیست.
مطرود بودن سازش و مطلوب بودن نرمش در سیر دعوت انبیاء
بنابراین سازش، مطلبی است منفی؛ اما نرمش مسئلهای است مثبت. آدم کسی که سالیان متمادی با عقیدهای اُنس گرفته و بخواهد او را به جهت خلاف آن عقیده که در 180 درجه تفاوت است دعوت بکند خب، باید با نرمش باشد دیگر، چون به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اختلاف، اختلاف بین قطبین است. مسئله شرک چیز دیگر است، مسئله توحید چیز دیگر است. اینها نزدیک هم نیستند که فاصله، قابل تحمل باشد، آن وقت کسی که خُلق و خویاش با جاهلیت شرک عادت کرده، بخواهند او را به توحید فرابخوانند این کاری است بسیار سخت و جز نرمش راه دیگری ندارد .
گذشته از این، عمل برای اینها عادی میشود. وقتی عادت شد عادت، به منزلهٴ فطرت و به منزلهٴ طبیعت ثانیه است، دستبرداشتن برای او مشکل است. لذا دعوت را تدریجاً شروع کردند و با نرمش شروع کردند و فرمودند آزادید؛ اما راه این است که من میگویم ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ من سازش نمیکنم، شما نخواستید بپذیرید آزادید. مسئله ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ بود، ﴿لَنا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ﴾ هست در سایر سُوَر، این کیفیت شروع دعوت.
پرسش:...
پاسخ: آن را نه، آن چون قبلاً هم بیان شد که جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) به عنوان سازش و اینها نبود [بلکه] به عنوان فرض است، قضیه فرض به عنوان جدال احسن است که «لو کان هذا ربا لما کان آفلا لکنّه آفلٌ فلیس بالربّ» این برهانی است به صورت جَدل بیان شده، این سازش نیست. میفرماید بسیار خب، این ربّ باشد. ربّ نباید از حوزهٴ ربوبیت خود غیبت کند، او باید بپروراند دیگر. حالا آفتاب اگر نور نمیداد و تاریک بود باز هم ربّ بود که ربّ نبود که حالا که شب شده و نورش نمیرسد و از او نه حرارتی است نه نوری است نه فروغی است، هیچ چیزی نیست چه ربوبیتی او دارد و همچنین ستاره و همچنین ماه.
پرسش:...
پاسخ: این آخرهاست نه اول، این در اول بعثت نازل نشده. بعدها دیگر آن مرحلهٴ سوم که رسیدیم، بعد هم ﴿وَلْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً﴾ است ﴿جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ﴾ است ﴿وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ﴾ هست، اینچنین آن آخرهاست که «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ» اما اول هرگز یک پزشک شروع نمیکند به بریدن دست یا به بریدن پا که، اول با داروهای نرم این بیمار را درمان میکند، اگر این معالجه طول کشید و دید هیچ چاره نیست، مگر اینکه این دست را یا این پا را قطع بکند، آن وقت قطع میکند. اینهم که حضرت امیر فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ» که «أَحْمَی مَوَاسِمَهُ» همین است. فرمود او میداند کجا را داغ بکند، کجا را گرم بکند، کجا را درمان بکند، این طبیبی است که با طبّش دور میزند، هم همهجا میرود و هم طبّش فراگیر است و هم همه درجات زیر پوشش دارد. اینچنین نیست همین که آمد، زود دست به شمشیر بکند. مثل اینکه وجود مبارک نوح هم همین طور بود، حالا شمشیر گاهی شمشیر دعاست، گاهی شمشیر آهن است فرق نمیکند. وجود مبارک نوح هم آن آخرها نفرین کرد عرض کرد، که من 950 سال در بین اینها بودم، خدایا تو میدانی که من در این ده قرن تقریبی کوتاهی نکردم، آنگاه خدا هم فرمود: ﴿فَلاَ تَبْتَئِسْ﴾ اینها ایمان نمیآورند ﴿لَن یُؤْمِنَ مِن قَوْمِکَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ﴾ بعداً نوح عرض کرد که ﴿رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً﴾ اگر هم سخن از نفرین هست یا دعوت نزول عذاب هست آن آخرهاست، نه اولها. حالا عذاب خواه جنگ باشد یا صاعقه و سیل و زلزله و امثالذلک باشد آن پیغمبری که فقط یک خانواده به او ایمان آوردند او تنها حربهاش نفرین است دیگر.
مذموم بودن اشکال مختلف سازش در سیره انبیا عظام
درباره بعضی از انبیا(علیهم السلام) دارد که ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾ فقط یک خانواده به او ایمان آوردند. خب، اینکه نمیتواند بجنگد که، این ناچار است نفرین بکند. درباره قوم نوح هم همین طور بود، نوح که نمیتوانست بجنگد که، لذا نفرین کرد و امثالذلک آنها که ﴿وَکَأَیِّنَ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ﴾ حسابشان جدا بود؛ اما اینها که یک گروه اندکی به اینها ایمان آوردند که جا برای جنگ نبود. پس نحوهٴ دعوت این بود، آنها هم علاقهمند بودند که پیغمبر سازش کند. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» از این مطلب پردهبرداری شده، فرمود آنها تلاش و کوششان این است که تو مقداری دست از دین و هدف برداری آن چیزی را که خدا گفت نگویی به مردم آنچه را که خدا نگفت به نام خدا به مردم بگویی افترا ببندی، اگر این کار را بکنی تو را به عنوان خلیل و دوست میپذیریم ولی بدان ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً ٭ إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً﴾ ؛ فرمود اگر توفیق الهی شامل حالت نمیشد، ممکن بود کمی گرایش پیدا کنی ولی توفیق الهی شامل حالتان شد تو گرایش پیدا نکردی، پیشنهاد اینها را قبول نکردی.
این کریمه، یک وقت هم بحث شد که سه مقطع را بیان میکند: یک وقت است کسی عملاً تسلیم میشود [و] پا روی بعضی از احکام و اهداف میگذارد، این یک؛ یک وقت است که عملاً این کار را نمیکند ولی قلباً مایل است که مقداری از هدف دست بردارد و با مردم بسازد، دو؛ یک وقت است که نه تنها عملاً نمیکند، قلباً هم مایل نیست ولی نزدیک به میل قلبی است، نزدیک است که میل پیدا کند نه میل پیدا کرده این سه. این آیه مبارکه هر سه مقطع را نفی میکند، میفرماید نه تنها تو سازش نکردی یک، نه تنها مایل نبودی که سازش کنی دو، نزدیکِ به میل هم نبودی سه. فرمود: ﴿لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ﴾ «کَادَ» یعنی «قَرُبَ»، ﴿کِدتَّ﴾ یعنی «قَربتَ»، ﴿کِدتَّ تَرْکَنُ﴾ یعنی نزدیک بود که رُکون کنی، رکون همان میل قلبی است. پس نه تنها میل هم نبود، نزدیک به میل هم نبود، این میشود عصمت کامله، این میشود معصوم به تمام معنا.
خب، آنها اول پیشنهاد دادند که مقداری سازش کنیم. اگر لطف الهی شامل حالت نبود، نزدیک بود که گرایش پیدا کنی نه عمل کنی ولی نه عمل کردی، نه گرایش پیدا کردی نه نزدیک به گرایش شدی .
خب، آنها توطئهشان از این به بعد شروع میشود ﴿وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا﴾ حالا دیدند که پیشنهادهای آنها در تو اثر نمیگذارد، به فکر تبعید تو افتادند که جریان مهاجرت پیش آمده است و اینها.
تبعیت پیامبران از سنت الهی در دعوت توحیدی
در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» بیانی را ذات اقدس الهی درباره خودش دارد که آن کار، سنّتی شد برای همه انبیا که انبیا هم به آن راه رفتند. این کار، مربوط به انبیا نیست ولی خدا دارد درباره خودش میگوید ولی انبیا هم اقتدا کردند. آیهٴ 51 سورهٴ «کهف» است، خدا میفرماید من در کار خودم افراد گمراه را کمک نگرفتم، نه جنّ و امثالذلک را شاهد خلقت قرار دادم، نه آنها دستیار من بودند: ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾؛ من هنگام آفرینش، این بتهایی که شما میپرستید حالا یا جن است یا هر چه هست، آنها را شاهد آفرینش آسمان، زمین یا شاهد آفرینش انسانها و خودشان قرار ندادم که آنها ببینند و آنها را هم به عنوان دستیار و کمک هم قرار ندادم، برای اینکه آدم گمراه را که من نمیتوانم به عنوان دستیار بپذیریم ﴿وَمَا کُنتُ﴾ این بیان نفی است که سیرهٴ من بر خلاف است ﴿مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ کسی که مُضلّ است و گُم است و گمراهکننده است، او را عَضُد نمیگیرم.
«عَضُد» یعنی بازو، کارهایی که یکدیگر با بازو انجام میدهند میگویند معاضدت کردند. معاضدت یعنی کارهایی که با بازو انجام میگیرد و کسی که به منزلهٴ دست انسان است، میگویند این عَضد من است، این معاضد من است و کاری که به وسیلهٴ فاصلهٴ بین مُچ و آرنج که این قسمت را میگویند ساعد، کارهایی که با این قسمت انجام میشود میگویند مساعدت یعنی این ساعدش را در کارِ من به کار برده است، مساعدت و معاضدت از همین مقدار گرفته شده خدا میفرماید که من هرگز آدمهای گمراه را عضد خود قرار نمیدهم.
حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) و تصریح عملی بر سنت الهی
یک بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) دارد که از آن نوربیانهای بسیار روشن حضرت سیدالشهدا(سلام الله علیه) است، در آن مسافرت. قبل از اینکه حضرت به کربلا برسند جریان عبیداللهبن حُر جعفی اتفاق افتاده که مستحضرید. حضرت به عبیداللهبن حُرّ گفته که بیایید به طرف اردوی من و من عازم سرزمین کربلا هستم. او گفت من یک آدم بیطرفیام، محافظهکاریام خواستم در کوفه بمانم دیدم آشوب است، اگر با تو بجنگم آخرت من در خطر است، با آنها بجنگم دنیای من در خطر است، من آمدم پشت همین دروازههای کوفه اینجا چادر زدم که در غائله کوفه حضور نداشته باشم ولی کمک مالی میکنم، اسب میدهم شمشیر میدهم، آن وقت وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) این جمله را فرمود، فرمود: ﴿مَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ ؛ ما از آدم گمراه کمک قبول نمیکنیم.
انبیا هم با این شعار کار، کار خداست انبیا هم که متخلّق به اخلاق الهی هستند همان حرف خدای را دارند و تتمّهاش برای بعد ـ انشاءالله ـ .
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است