- 1164
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 3 و 4 سوره نساء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 3 و 4 سوره نساء _ بخش دوم"
- لزوم استخراج قواعد ادبیات عرب از قرآن و سنت؛
- استعمال «ایتاء» و «اعطاء» در امور مادی و معنوی؛
- لغت «نحله» و تبین معنای آن در آیه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا ﴿3﴾ وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً﴿4﴾
لزوم استخراج قواعد ادبیات عرب از قرآن و سنت
اینکه فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ﴾ در نوبتی، بیانی از مرحوم آقاشیخ عباس قمی(رضوان الله تعالی علیه) به عرضتان رسید که ایشان در کتاب الکُنی و الألقاب، آنجا شرح حال علما را که مینگارند، میفرمایند من در جوانی به ادبیات، علاقه مند بودم. نوع کتابهای ادبی، برای من جاذبه داشت مقامات حریری و امثال اینها برای من مهم بود. دفعتاً لطف خدا شامل حال من شد و من بیدار شدم، گفتم من اگر به ادبیات علاقه مندم چرا کتاب ادبی بخوانم که فقط لغت به من یاد میدهد و معارف در او نیست، خب نهجالبلاغه میخوانم که هم ادبیات است و هم معارف، لذا مسیرم را برگرداندم .
شما آثار عُجمه در نوشتههای عربی مرحوم آقاشیخ عباس(رضوان الله علیه) کمتر میبینید یعنی قلم عربیشان ادبی است، چون خوب روی ادبیات کار کردند. حوزهها وقتی با ادبیات عرب آشنا باشد و شواهدش هم اشعار جاهلی و امثال جاهلی و نثرهای جاهلیت و امثالذلک تأمین کند، در ذهن آنها مرتکز میشود که «مَن» برای ذویالعقول است، «ما» برای غیر ذویالعقول است، آنگاه با همان سرمایه ادبی جاهلی، وقتی در خدمت قرآن کریم قرار میگیرد، ناچار است اینچنین بگوید، چون در سیوطی خوانده که «ما» برای غیر ذویالعقول است، اینجا هم که رسیده، کریمه ﴿فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ﴾ را برابر همان برداشت مُغنی و سیوطی معنا میکند، میگوید چون «ما» برای غیر ذویالعقول است و زنها چون غیر ذویالعقولاند «ما» به کار رفته . اما وقتی ادبیات حوزه، ادبیات قرآن و نهجالبلاغه باشد، فکر هم غیر از این است.
شاهدی لطیف بر رجوع به قرآن به عنوان مرجع اصلی
یک حرف لطیفی امام رازی در تفسیرش داشت که در تفسیر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آن سخن از ایشان نقل شد. ایشان این حرف لطیف را در چند جای تفسیر دارد ولی در ضمن آیه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾2 در همین مبحث به عرضتان رسید. "تهلکه" در کتابهای لغت برای اینها دشوار است که آیا «فَعل، یفعَل»، «فعل، یفعِل» «فعل، یفعُل» مصدرش «تفعُلة» میآید یا نه? «هلک، یهلِک»، «فعل، یفعِل» آیا مصدرش «تفعُلة» میآید یا نه? به زحمت افتادند، لذا مفسّرین در تلاش و کوششاند که این "تَهلُکه" را توجیه کنند؛ <تَهلُکه> بر وزن <تَفعُله> آیا مصدر ثلاثی مجرد که بر وزن «فعل، یفعِل»، «هلک، یهلِک» باشد، آمده یا نه?
اما رازی حرف لطیفش این است که شما اگر پذیرفتید قرآن، معجزه است «کما هو الحق» و برای شما ثابت شده است بالاعجاز که این کلامالله است، آنگاه به دنبال این میگردید که آیا فلان عرب که اصل و فرعش مشخص نیست در جاهلیت، آیا این را به کار برده یا نبرده? این چه معیاری است که شما به دنبال او تلاش میکنید . شما باید این مسئله کلامی را اولاً صاف بکنید، آیا ثابت شده برای شما که قرآن، کلامالله است یا نه? اگر برای اوّلینبار دارید بحث میکنید، خب مجازید، قبل از اثبات اینکه قرآن، کلام خداست جا دارد که این را با شواهد عرب بسنجید؛ اما بعد از اثبات اینکه این معجزه است و کلامالله است و وحی است و احدی مثل او نمیتواند سخن بگوید، اگر کلمهای را او به کار برد که در اشعار جاهلی سابقه نداشت یا در بین عرب رواج نداشت، شما آن وقت تردیدی دارید در صحّت این. خب، شما بگویید «فعل، یفعِل»، «هلک، یهلِک» چون مصدرش سماعی است، قیاسی که نیست آن «و غیر ذی ثلاثة مقیس*** مصدره کقُدِّسَ تقدیسٌ» مصدر ثلاثی مجرد که قیاسی نیست، سماعی است. خب، شما از الله بشنوید، اگر گفتند «فعلٌ قیاس مصدر ثلاثی» آن قیاس به معنی در مقابل سماع نیست یعنی آنچه رایج است. اگر فعلی که ثلاثی مجرد باشد و متعدّی باشد، گفتند مصدرش مثلاً «فَعْل» است، این قیاسی است یعنی قالبی است، نه قاعدهای است، ولی مصدرهای باب ثلاثی مزید، قاعده است. اگر ثابت شد که قرآن کلامالله است، شما قبل از اینکه به شواهد دیگر مراجعه کنید، به آیات دیگر مراجعه کنید، ببینید که این کلمه در آیات دیگر به معنای روشنتری آمده یا نه? اگر اینچنین است، دیگر فوراً کلمه «ما» را بر غیر ذویالعقول حمل نمیکنید، این یک معیار.
مثالی دیگر بر لزوم مرجعیت قرآن کریم در ادبیات
ما قبل از اینکه مراجعه بکنیم ببینیم، که اشعار جاهلی یا لغات عرب این کلمهٴ «ما» را در کجا به کار برد، وقتی به خود قرآن کریم مراجعه میکنیم میبینیم، این کلمه «ما» را هم در ذویالعقول هم در غیر ذویالعقول به کار برد که مهمترینش خود ذات اقدس الهی است. یک آیه در همان سورهٴ «شمس» که ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا﴾ این منظور از (ما) ذات اقدس الهی است به عنوان شاهد یاد شد، نمونه دیگر هم در سورهٴ مبارکهٴ «کافرون» است که ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ﴾2 دوجا در این سورهٴ مبارکهٴ «کافرون»، کلمهٴ (ما) بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است: ﴿وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ یعنی «مَن أعبد».
صاحب زبدةالبیان و ضعف استناد معنایی واژه «ما»
بنابراین اینکه در زبدةالبیان مرحوم مقدس اردبیلی آمده که کلمهٴ «ما»، چون برای غیر ذویالعقول است، لذا درباره نساء به کار رفت3، از ایشان بعید است. قبل از اینکه ما ببینیم این کلمه، در اشعار عرب به چه معناست، باید ببینیم قرآن کریم این را در کجاها به کار برد. در بعضی از موارد، در جامع به کار رفت، در بعضی از موارد معلوم نیست؛ اما در بعضی از موارد که به صورت صریح، روشن هست، آن قرینه قرار میگیرد که این کلمه به این معنا هم هست. پس کلمهٴ «ما» هم برای ذویالعقول است، نظیر ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا﴾ ، نظیر ﴿لاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ چه اینکه «مَن» هم برای حیوانات هم است: ﴿فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی أَرْبَعٍ﴾2 سهبار این کلمهٴ (مَن) تکرار شده در حیوانات. پس نه از کسی به «مَن» تعبیر کردن، نشانه عاقل بودن اوست و نه از کسی به «ما» تعبیر کردن، نشانه غیر ذیالعقل بودن اوست، گذشته از آن توجیه دیگری که در سرّ اینکه فرمود: ﴿فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ﴾ به عرض رسید، این مطلب اول.
پرسش:...
پاسخ:
تحدی قرآن و اولویت مراجعه به قرآن برای فهم آن
بله، برای عرب جاهلی نازل شده است؛ اما وقتی که تحدّی کرد، فرمود: ﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾3 تحدّی کرد و همه عاجز شدند حتی فُصحای آنها و ثابت شده است که این کلامالله است، از این به بعد ما برای فهمیدن آیات، اول باید به خود قرآن مراجعه بکنیم. برای اوّلینبار دارد تحدّی میکند، آنگاه اینها با قواعد عرب میسنجند، میبینند با قواعد عرب هماهنگ است. بعد از ثبوت اینکه قرآن، کلامالله است، خودِ این کتاب لغت است، فقهاللغه است، المعجم است، مفردات است، غریبالقرآن است و مانند آن. خودِ این فقهاللغه است، ما قبل از اینکه به لغات دیگر مراجعه کنیم، اول باید ببینیم این کلمه در جاهای دیگر به چه معنای روشنی به کار رفته است. اگر برای ما روشن شد، یک رُکن قویمی را به دست آوردیم، آنگاه ادبیات و لغت به وسیله قرآن تبیین میشود. در جاهلیت که قواعد نبود فقط کاربرد بود، علمی نبود، این علم به برکت قرآن و نهجالبلاغه و اسلام آمده یعنی نحو و صرف بعد از اسلام آمده. قبل از اسلام فقط کاربرد بود که این لفظ را در این معنا به کار میبردند؛ اما قرآن و اسلام به اینها بها داد و به ادبیات حُرمت نهاد و علم شد یعنی قواعد، درست کردند برای آن، این نکته اول.
فخررازی و نقل قول فضیلت نوافل بر نکاح از شافعی
نکته دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فواحدةً﴾ نصب این ﴿وَاحِدَةً﴾ برای مفعول بودن اوست یعنی «تَزَوَّجوا واحدةً» یا «إختاروا واحدةً» و مانند آن ﴿أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾. مطلبی را امام رازی از بعضی از رؤسای مذهب اهل سنّت نقل میکند که آنها گفتند اشتغال به نافله، افضل از نکاح است. آیا انسان، زاهد باشد به نوافل بپردازد بهتر است یا زندگی تشکیل بدهد و ازدواج کند? بعضی از رؤسای مذهب ـ ظاهراً شافعی ـ گفته است اشتغال به نوافل، افضل از نکاح و ازدواج است، چرا? به دلیل این آیه. چون در این آیه فرمود یا یک زنِ آزاد را ازدواج کنید یا تسرّی کنید یعنی با کنیزکان ازدواج کنید: ﴿أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ پس ازدواج یک زن و تسرّی یعنی نکاح با کنیزکان با إِما، در عِدل هم است این یک مقدمه که فرمود: ﴿فَواحدةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ این یک مقدمه.
اشتغال به نوافل، افضل از تسرّی است و با اِما ازدواج کردن است، این دو مقدمه.
«افضل من المساوی للمساوی» افضل از آن مساوی است یعنی اگر ما گفتیم «الف» و «باء» مساوی هماند، بعد ثابت شد که «جیم» افضل از «باء» است، «جیم» افضل از «الف» هم خواهد بود، چرا? چون دوتا مساوی، یک حُکم دارند «افضل من أحد المتساویین» افضل از متساوی دیگر هم است، براساس این قیاس، پس اشتغال به نوافل افضل از نکاح و ازدواج است، این را هم با شوقی جناب امام رازی از شافعی نقل میکند .
خفای حکم بر فخر رازی و نقد حضرت استاد
آنچه بر منقولعنه و ناقل مخفی شده است، این است [که] آن حُکم که افضل از احدالمتساویین، افضل از متساوی دیگر است، غیر از افضل از احد ضلعی التخییر است. ما یک حُکم تعیینی داریم، یک حُکم تخییری. حُکم تخییری آن است که ترکش «لا إلی بدلٍ» روا نیست، «الی بدلٍ» رواست. تعیینی آن است که حُکمش برای خود اوست؛ اگر فعل است برای خود اوست، اگر ترک است برای خود اوست. ولی تخییری، اگر فعل است با ترک دیگری فعل او راجح است یا فعل او مورد امر است یا با ترک او، فعل دیگری و اگر ترک است، ترک «الی بدل» است، ترک «لا الی بدل» نیست.
در اینجا اشتغال به نوافل اگر خواست افضل از نکاح با اِما باشد، این نکاح با اِما، عِدل نکاح با حرائر و زنهای آزاد است. اگر منظور شافعی این است که اشتغال به نوافل، افضل از نکاح با اِماست که نکاح با اِما ترک بشود و نکاح با آزاد و حرائر انجام بشود و اشتغال به نوافل داشته باشد، اینکه مطلوب او را ثابت نمیکند، چون مدّعای او این است که اشتغال به نوافل، بر اصل نکاح فضیلت دارد. در حالی که دلیلی که او انتخاب کرد این است که اگر نکاح با زنِ آزاد بشود و نکاح با اِما ترک بشود، در این حال اشتغال به نوافل افضل است و اگر منظورش این است که اشتغال به نوافل، افضل است از نکاح اِما و نکاح با حرائر یعنی ترک «إلی بدل» نه ترک «لا الی بدل» هر دو را بخواهد ترک کند، این اول کلام است. چه کسی فتوا داده است که اشتغال به نوافل، افضل از ترک نکاح است? اگر دیگران گفتند اشتغال به نوافل، افضل است گفتند اشتغال به نوافل، افضل است از ترک نکاح اَمه «الی بدل»، نه «لا الی بدل». «الی بدل» یعنی چه? یعنی نکاح با حُرّه بشود، نکاح با اَمه نشود، این ترک «الی بدل» است؛ اما ترک «لا الی بدل» یعنی هر دو ضلع را شما ترک بکنید، هم نکاح با حُرّه، هم نکاح با اَمه. در این محور، چه کسی فتوا داده است که اشتغال به نوافل، از ترک نکاح اَمه «لا الی بدل» افضل است، اینهم مطلب دوم.
بررسی معنای واژه «ادنی» در آیه سوم
مطلب سوم آن است که اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا﴾ این ﴿أَدْنَی﴾ در قرآن کریم هم به معنای دنیتر آمده، هم به معنای نزدیکتر آمده، هم با دَنیّ و دنائت و پستی آمده، هم با دُنوّ و نزدیکی آمده. اما آن ادنایی که به معنای پستتر باشد، همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 61 اینچنین آمده است که ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ﴾ که در آنجا ﴿أَدْنَی﴾ به معنای أهون؛ پستتر و مانند آن است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ 169 که فرمود: ﴿یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَی﴾، (عَرَض) یعنی متاع، عده¬ای متاع این موطن ادنی را میگیرند. درباره دنیا دو سخن هست: یکی اینکه این مؤنث ادنای به معنای دنیّ و پست است؛ یکی اینکه این مؤنت ادنای به معنای دُنوّ و نزدیکتر است.
در آیهٴ سورهٴ «اعراف» یعنی آیهٴ 169 سورهٴ «اعراف»، احتمال اینکه ادنیٰ به معنای پستتر باشد هست. ولی آیهٴ 61 سورهٴ «بقره» به صورت روشن دلالت دارد که ﴿أَدْنَی﴾ یعنی پستتر. گاهی ﴿أَدْنَی﴾ به معنای «اقرب» به کار میرود، نظیر آیهٴ نُه سورهٴ «نجم» که فرمود: ﴿فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾، ﴿أَوْ أَدْنَی﴾ یعنی «أو أقرب». در این کریمه محلّ بحث که فرمود: ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا﴾ یعنی «أقرب أن لا تجوروا و لا تمیلوا و لا تظلموا» ، این ﴿أَدْنَی﴾ به معنای أقرب است نظیر اینکه فرمود: ﴿إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی﴾2، این ﴿أَدْنَی﴾ یعنی «أقرب»، پس ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا﴾.
فخررازی و حمایت متعصبانه از شافعی
امام رازی هم مثل زمخشری، از شافعی کاملاً حمایت کرده3؛ منتها مبسوطتر که این ﴿أَلَّا تَعُولُوا﴾ را که شافعی به معنای عائلهمند شدن تفسیر کرده است4، از او دفاع کرده که این معنای کنایی را شافعی گفته نه معنای حقیقی را، با توضیحی که در بحث دیروز گذشت، نیازی به تکرار نیست.
استعمال «ایتاء» و «اعطاء» در امور مادی و معنوی
اما کریمه بعد که فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ این ایتا و اِعطا، هر دو در امور مادی و معنوی به کار رفته. <اعطا> درباره امور معنوی به کار رفته، مثل اینکه فرمود: ﴿إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾5. در امور مادی هم به کار رفته، مثل آنچه در سورهٴ «توبه» از جریان صدقات، به عنوان اعطا یاد شده است، نظیر آیهٴ 58 سورهٴ «توبه» است که فرمود: ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ﴾؛ بعضیها چشماندازی میکنند، نقطهضعف شما را میخواهند ببینند، شما را زیر نظر دارند، کارهای شما را بررسی میکنند. اگر چیزی از صدقات به آنها اعطا شده است خوششان میآید و اگر ندادید، به آنها نرسید بدشان میآید که از دادن صدقه، به عنوان اعطای صدقه یاد شده است. پس کلمه <اعطا> هم در معارف است و معنویات، نظیر ﴿إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾ هم در مسائل مادی است، مثل ﴿فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ﴾ به کار رفته.
کلمهٴ <ایتاء> اینهم بشرح ایضاً [همچنین] هم در معارف به کار رفته که ﴿الَّذِینَ أُوتوا الْکِتَابَ﴾ که در قرآن فراوان است و هم درباره مسائل مادی به کار رفته که ﴿آتُوا الزَّکَاةَ﴾2 و مانند آن، بنابراین اختصاصی به معارف یا به مسائل مادی ندارند، نه اعطا نه ایتا.
مراداز خطاب جمله ﴿آتوا النساء صدقاتهن﴾
مطلب بعدی در این آیه این است که اینکه فرمود: ﴿آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ مخاطب چه کسی است? آیا مخاطب، اولیای زنها هستند یا همسران آنها هستند? در جاهلیت، پدر مالک زِمام دختر بود؛ برای دختر حرمتی قائل نمیشدند، مَهریهها را پدرها میگرفتند و از مَهر به عنوان وسیله استخلاص یاد میشد یعنی همسر، این مَهر را به پدرِ دختر میداد و دختر را خلاص میکرد از دست پدر و از مَهریه به عنوان نافجه یاد میکردند، چون مهریه را پدر میگرفت و بر اموال خود میافزود و تکاثری پیدا میشد، از این جهت از مَهریه به عنوان نافجه یاد میکردند. وقتی هم که کسی دختردار میشد، میگفتند «هنیاً لک النافجه» یعن این زن را شوهر میدهی و از مهریهاش استفاده میکنی .
کم و بیش آن رسومات جاهلی در برخیها هست که شیربها میگیرند، این شیربها گرفتن وجهی ندارد که چیزی به عنوان بهای شیر به پدر بدهند و مانند آن. اگر شوهر، مالی را میپردازد فقط برای همسر خود اوست. پس اینکه فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ﴾ مخاطب، پدران هستند یا اولیای دیگرند که خدا به اینها میفرماید مهریه زنها را خودتان نگیرید، به آنها بدهید.
ناهماهنگ بودن با آیه بر فرض خطاب به پدران و مادران
این سخن، حق است ولی با آیه هماهنگ نیست. آیه، خطابش با همسران است، قبلش که فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ بعد هم فرمود: ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا﴾ همه این ضمیرهای جمع مذکر سالم به همسرها برمیگردد در اینجا این ﴿آتُوا﴾ به اولیا برگردد، این هماهنگ نیست.
پرسش: ...
پاسخ: هر کسی حُکم خود را دارد دیگر، خطاب مثل ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ است، خطاب نظیر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾2 است. هر مکلّفی، هر مکلّفی باید تکلیف خود را انجام بدهد، جامعه اسلامی زن و مرد هر دو را شامل میشود، مادر و پدر هر دو را شامل میشود، در حالی که این تکلیف برای خصوص مخاطبین خودش است یعنی همسرها، چه اینکه آن سه مورد که ضمیر جمع مذکر سالم بود، آن خطابها به شوهرها برمی گشت.
هماهنگی سیاق آیه با خطاب به همسران
اینجا هم مناسب آن است که منظور، شوهرها باشند ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ یعنی شما شوهرها، صَداقهای همسرها را به آنها بپردازید و این مایه صداقت زندگی است، تصدیق به نکاح است و مانند آن.
عام بودن آیه پرداخت صداق و تخصیص آن با نصوص دیگر
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ ظاهرش این است که مهریه را، همه مهریه را باید به زنها داد و مطلق است؛ همین که کسی زن، برای شوهری شد و کسی شوهر برای زنی شد، بر او واجب است که صدقه را بپردازد، قبل المقاربه أو بعد المقاربه، تمام مَهر را باید بپردازد، ظاهرش این است که ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾. این گذشته از تخصیص به نصوص، به خود قرآن کریم هم تخصیص خورده است. آیهٴ 237 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است که ﴿وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَن یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکَاحِ وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی﴾، فرمود اگر کسی همسری گرفت و قبل از تماس، طلاق داد، نصف مَهر را باید بپردازد نه همهٴ مَهر را. پس این آیهٴ سورهٴ «بقره» مخصّص و مقیّد آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «نساء» است.
خب، پس این آیهای که محلّ بحث است، فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ ظاهرش این است که همه مَهر را باید بدهد ولی آیهٴ 237 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مشخص کرد که قبلالمساس باید نصف مَهر را بدهند و منظور از این مِساس هم همان مطلبی است که از او به عنوان نکاح یاد میشود.
وضع الفاظ فراوان برای دو گونه از معانی در قرآن
معانی که بر خلاف حیاست، دارای الفاظ فراوانی است. چند چیز است که در ادبیات، دارای کلمات فراوان است؛ لغت در آنجا وسیع است. یکی آن معارف عمیق و بلند است که در دسترس ذهن توده مردم نیست، از دور به لوازم، ملزومات، ملازمات، مقارنات و امثالذلک آشنا هستند، برای او اسمای حُسنای فراوانی وضع میکنند. آن شیئی که خیلی عمیق است و در دسترس تودهٴ مردم نیست، بعضیها با ملازماتش، بعضی با ملزوماتش، بعضی با لوازمش، بعضی هم با مقارناتش آشنا هستند، اسمی وضع میکنند. در مقابل، بعضی از امورند که قبیحاند. امور قبیحه هم الفاظ فراوانی دارد، برای اینکه چند بار از همان معنای قبیح به لفظی یاد میکنند، بعد از مدّتی این لفظ تقریباً دیگر معنای کنایی را از دست میدهد، میشود معنای صریح و روشن. دوباره یک لفظ دیگری را به عنوان کنایه یاد میکنند، بعد از مدتی این معنا هم که زیاد استعمال شد قُبح پیدا میکند، دیگر از او هم میپرهیزند. اینکه الآن شما میبینید کلمهٴ غائط در قرآن کریم به کار رفت و الآن در عُرف، کسی این تعبیر را بکند روا نیست، برای اینکه در طیّ این 1400 سال، چندین بار کلمات دیگر از اینگونه از امور قبیحه وضع شده است. در 1400 سال قبل، ادبیترین تعبیر و باحیاترین تعبیر این بود که از مدفوع به غائط یاد شده است، فرمود: ﴿أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنکُم مِنَ الْغَائِطِ﴾ غائط که به معنی مدفوع نیست، غائط همان طوری که در کتابهای فقهی هم ملاحظه فرمودید آن مکان پَستی است که برای قضای حاجت، آنجا میرفتند که هم از دید محفوظ باشند هم از باد محفوظ باشند. کمکم آن محل که به معنای غائط است یعنی جای پست، چون کنایه از مدفوع بود، کمکم به معنای مدفوع شد حالا دیگر کسی نمیگوید غائط. چه اینکه مدفوع هم نمیگویند، بعد از چندبار شما میبینید این الفاظ، وقتی رواج پیدا کرد قُبح معنا به این لفظ سرایت میکند، این لفظ هم میشود قبیح، یک لفظ دیگری برای آن وضع میکنند. حالا میگویند دستشویی، بعد از یک مدت هم این کلمه هم میشود قبیح. سرّش آن است که سرایت معنا به لفظ، این لفظ را قبیح میکند. کلمهٴ مِساس که ﴿مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ﴾2 در سورهٴ «بقره» آمده است به معنای برخورد نیست، به همان معنای لَمس است که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود: ﴿أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ﴾3؛ اگر لمس کردید و آب ندارید تیمّم کنید و به جای غسل، از خاک استفاده کنید.
تام نبودن فتوای ابوحنفیه براساس قرآن کریم
خب، و ابوحنیفه فتوا داده است که اگر خلوت شد، مَسیس شد، مِساس حاصل شد ولی نکاح واقعی حاصل نشد، تمام مَهر را باید بپردازد4 و این تام نیست، برای اینکه مِساس یا لَمس که در این آیات است، به معنای نکاح واقعی است که غسل دارد، به شهادت سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که فرمود آیهٴ شش سورهٴ «مائده» ﴿أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً﴾، پس ﴿آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ به آیهٴ سورهٴ «بقره» تخصیص خورده است.
لغت «نحلة» و تبیین معنای آن در آیه
اما اینکه فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ این (نحله) به چه معناست، در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که هم به معنای عطیّه است و هم به معنای مذهب و اینها هم آمده که در بحث امروز مطرح میشود. شریعت را میگویند نحله، این ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ یعنی «شریعة» یعنی «فریضة»، نظیر آنچه در باب میراث آمده است که این فریضه الهی است2، دین الهی است. اما <نحله> همان معنای عطیّه است. عطیّه و هِبه، اگر براساس استحقاق نباشد از او به <نحله> یاد میکنند. حرفی را که کسی نزده است برای او نیست به او اسناد بدهند، میگویند منحول است. شعری که برای کسی نباشد، به او اسناد بدهند «اسناد الی غیر ماهو له» میگویند این منحول است، منحول یعنی مجهول، چون «بما هو له» نیست. مالی که برای کسی نیست به او اسناد بدهند میشود نِحله، پس میشود رایگان. از اینجا معلوم میشود که بُضع زن، مِلک شوهر نیست. این از آن لطیفترین حیای قرآن کریم است که فرمود این نِحله است، اینکه تملیک نکرده، در اختیار مرد نیست. ممکن است در غرب و امثال غرب با نکاح، مرد مالک بشود، لذا اگر زن بدحیایی کرد یا به او تجاوز و تهاجمی شده است، پرونده به محکمه قضایی رفت، شوهر اگر رضایت بدهد، پرونده مختوم میشود ولی در اسلام این ناموس زن، برای خداست نه برای مرد است که اگر او رضایت داد پرونده ختم بشود، نه برای خود زن است که اگر زن رضایت داد: ﴿فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ تعطیل بشود؛ منتها ذات اقدس الهی این مطلب عمیق را در کمال حیا بیان کرده، فرمود مَهریه زن در مقابل چیزی نیست که حالا شوهر، مالک چیزی شده باشد. تمتّع و کامیابی و التذاذ، یک بهرهٴ متقابلی است که زن و شوهر دارند؛ اما چیزی از ناموسِ زن، مِلک مرد نشد و اگر در بعضی از تعبیرات فقهی آمده است این عوض بُضع است، آنهم چقدر تعبیر باحیا است. آنگاه یعنی چند قرن قبل که فقها این تعبیر را میکردند، نظیر همان که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «فاطمة بَضعة منّی»2 <بَضع> یعنی پارهٴ تن، چشم «بَضعةٌ من البدن»، گوش «بَضعةٌ من البدن»، قلب «بضعةٌ من البدن» این تعبیر یعنی عضوی از بدن که تعبیر باحیاست و مباضعه کردن هم از همین قبیل است، بعد حالا دیگر رواج پیدا کرده [و] معنای کنایی شده است معنای صریح و قُبحی پیدا کرده، مطلب دیگر است.
آنکه میگویند مثلاً مرحوم فیض(رضوان الله تعالی علیه) وقتی که کتب اربعه را تبیین میکند، میگوید استبصار مرحوم شیخ، «بضعة من التهذیب»3 یعنی پارهای از اوست، آن وقت این کمکم معنای کنایهای شده معنای روشن. پس چیزی را زن، مِلک مرد نکرده است، پس مَهریهای که میگیرد در مقابل تجارت نیست تا چیزی را داده باشد، حالا میماند چرا دربارهٴ نکاح منقطع آنجا تعبیر به اجر شده است، اینهم یک نکته.
تقابل فرازی از آیه با آیه 19 سوره <نساء>
اما اینکه فرمود: ﴿فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً﴾ این در مقابل آیه دیگر سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است که فرمود مبادا فشار بیاورید تا آنها چیزی را به شما ببخشند. در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء»، آیهٴ نوزده فرمود: ﴿لاَ یَحِلُّ لَکُمْ أَن تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهاً وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ﴾؛ مبادا فشار بیاورید به بعضی از حقوقی که به زنها دادید، از آنها برگردانید مهریه، نفقه، هزینه چیزی که حقّ مسلّم آنهاست با فشار از آنها بگیرید، مبادا این کار را بکنید. در مقابلش فرمود: ﴿فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِنْهُ﴾ این در مقابل آنها.
تبعیضیه بودن معنای من در آیه
مطلب دیگر آن است که این ﴿مِنْهُ﴾ یا «من» تبعیضیه است یا «من» تبیینیه. اگر همه مَهر را داد بر شما حلال است، بعضِ مَهر را داد برای شما حلال است، اینهم یک مطلب.
تفاوت لطیف معنای «مَرئ» و «هنئ»
آخرین مطلب این است که "مَریء" در بحث دیروز معلوم شد یعنی آنچه به آسانی از مِری پائین میرود، از این جهت میگویند گوارا؛ اما <هنیء> آن نعمت بدون کدورت است.
«و الحمد لله رب العالمین»
- لزوم استخراج قواعد ادبیات عرب از قرآن و سنت؛
- استعمال «ایتاء» و «اعطاء» در امور مادی و معنوی؛
- لغت «نحله» و تبین معنای آن در آیه.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا ﴿3﴾ وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً﴿4﴾
لزوم استخراج قواعد ادبیات عرب از قرآن و سنت
اینکه فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ﴾ در نوبتی، بیانی از مرحوم آقاشیخ عباس قمی(رضوان الله تعالی علیه) به عرضتان رسید که ایشان در کتاب الکُنی و الألقاب، آنجا شرح حال علما را که مینگارند، میفرمایند من در جوانی به ادبیات، علاقه مند بودم. نوع کتابهای ادبی، برای من جاذبه داشت مقامات حریری و امثال اینها برای من مهم بود. دفعتاً لطف خدا شامل حال من شد و من بیدار شدم، گفتم من اگر به ادبیات علاقه مندم چرا کتاب ادبی بخوانم که فقط لغت به من یاد میدهد و معارف در او نیست، خب نهجالبلاغه میخوانم که هم ادبیات است و هم معارف، لذا مسیرم را برگرداندم .
شما آثار عُجمه در نوشتههای عربی مرحوم آقاشیخ عباس(رضوان الله علیه) کمتر میبینید یعنی قلم عربیشان ادبی است، چون خوب روی ادبیات کار کردند. حوزهها وقتی با ادبیات عرب آشنا باشد و شواهدش هم اشعار جاهلی و امثال جاهلی و نثرهای جاهلیت و امثالذلک تأمین کند، در ذهن آنها مرتکز میشود که «مَن» برای ذویالعقول است، «ما» برای غیر ذویالعقول است، آنگاه با همان سرمایه ادبی جاهلی، وقتی در خدمت قرآن کریم قرار میگیرد، ناچار است اینچنین بگوید، چون در سیوطی خوانده که «ما» برای غیر ذویالعقول است، اینجا هم که رسیده، کریمه ﴿فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ﴾ را برابر همان برداشت مُغنی و سیوطی معنا میکند، میگوید چون «ما» برای غیر ذویالعقول است و زنها چون غیر ذویالعقولاند «ما» به کار رفته . اما وقتی ادبیات حوزه، ادبیات قرآن و نهجالبلاغه باشد، فکر هم غیر از این است.
شاهدی لطیف بر رجوع به قرآن به عنوان مرجع اصلی
یک حرف لطیفی امام رازی در تفسیرش داشت که در تفسیر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آن سخن از ایشان نقل شد. ایشان این حرف لطیف را در چند جای تفسیر دارد ولی در ضمن آیه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾2 در همین مبحث به عرضتان رسید. "تهلکه" در کتابهای لغت برای اینها دشوار است که آیا «فَعل، یفعَل»، «فعل، یفعِل» «فعل، یفعُل» مصدرش «تفعُلة» میآید یا نه? «هلک، یهلِک»، «فعل، یفعِل» آیا مصدرش «تفعُلة» میآید یا نه? به زحمت افتادند، لذا مفسّرین در تلاش و کوششاند که این "تَهلُکه" را توجیه کنند؛ <تَهلُکه> بر وزن <تَفعُله> آیا مصدر ثلاثی مجرد که بر وزن «فعل، یفعِل»، «هلک، یهلِک» باشد، آمده یا نه?
اما رازی حرف لطیفش این است که شما اگر پذیرفتید قرآن، معجزه است «کما هو الحق» و برای شما ثابت شده است بالاعجاز که این کلامالله است، آنگاه به دنبال این میگردید که آیا فلان عرب که اصل و فرعش مشخص نیست در جاهلیت، آیا این را به کار برده یا نبرده? این چه معیاری است که شما به دنبال او تلاش میکنید . شما باید این مسئله کلامی را اولاً صاف بکنید، آیا ثابت شده برای شما که قرآن، کلامالله است یا نه? اگر برای اوّلینبار دارید بحث میکنید، خب مجازید، قبل از اثبات اینکه قرآن، کلام خداست جا دارد که این را با شواهد عرب بسنجید؛ اما بعد از اثبات اینکه این معجزه است و کلامالله است و وحی است و احدی مثل او نمیتواند سخن بگوید، اگر کلمهای را او به کار برد که در اشعار جاهلی سابقه نداشت یا در بین عرب رواج نداشت، شما آن وقت تردیدی دارید در صحّت این. خب، شما بگویید «فعل، یفعِل»، «هلک، یهلِک» چون مصدرش سماعی است، قیاسی که نیست آن «و غیر ذی ثلاثة مقیس*** مصدره کقُدِّسَ تقدیسٌ» مصدر ثلاثی مجرد که قیاسی نیست، سماعی است. خب، شما از الله بشنوید، اگر گفتند «فعلٌ قیاس مصدر ثلاثی» آن قیاس به معنی در مقابل سماع نیست یعنی آنچه رایج است. اگر فعلی که ثلاثی مجرد باشد و متعدّی باشد، گفتند مصدرش مثلاً «فَعْل» است، این قیاسی است یعنی قالبی است، نه قاعدهای است، ولی مصدرهای باب ثلاثی مزید، قاعده است. اگر ثابت شد که قرآن کلامالله است، شما قبل از اینکه به شواهد دیگر مراجعه کنید، به آیات دیگر مراجعه کنید، ببینید که این کلمه در آیات دیگر به معنای روشنتری آمده یا نه? اگر اینچنین است، دیگر فوراً کلمه «ما» را بر غیر ذویالعقول حمل نمیکنید، این یک معیار.
مثالی دیگر بر لزوم مرجعیت قرآن کریم در ادبیات
ما قبل از اینکه مراجعه بکنیم ببینیم، که اشعار جاهلی یا لغات عرب این کلمهٴ «ما» را در کجا به کار برد، وقتی به خود قرآن کریم مراجعه میکنیم میبینیم، این کلمه «ما» را هم در ذویالعقول هم در غیر ذویالعقول به کار برد که مهمترینش خود ذات اقدس الهی است. یک آیه در همان سورهٴ «شمس» که ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا﴾ این منظور از (ما) ذات اقدس الهی است به عنوان شاهد یاد شد، نمونه دیگر هم در سورهٴ مبارکهٴ «کافرون» است که ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَلاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ﴾2 دوجا در این سورهٴ مبارکهٴ «کافرون»، کلمهٴ (ما) بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است: ﴿وَلاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ یعنی «مَن أعبد».
صاحب زبدةالبیان و ضعف استناد معنایی واژه «ما»
بنابراین اینکه در زبدةالبیان مرحوم مقدس اردبیلی آمده که کلمهٴ «ما»، چون برای غیر ذویالعقول است، لذا درباره نساء به کار رفت3، از ایشان بعید است. قبل از اینکه ما ببینیم این کلمه، در اشعار عرب به چه معناست، باید ببینیم قرآن کریم این را در کجاها به کار برد. در بعضی از موارد، در جامع به کار رفت، در بعضی از موارد معلوم نیست؛ اما در بعضی از موارد که به صورت صریح، روشن هست، آن قرینه قرار میگیرد که این کلمه به این معنا هم هست. پس کلمهٴ «ما» هم برای ذویالعقول است، نظیر ﴿وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا﴾ ، نظیر ﴿لاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ چه اینکه «مَن» هم برای حیوانات هم است: ﴿فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی أَرْبَعٍ﴾2 سهبار این کلمهٴ (مَن) تکرار شده در حیوانات. پس نه از کسی به «مَن» تعبیر کردن، نشانه عاقل بودن اوست و نه از کسی به «ما» تعبیر کردن، نشانه غیر ذیالعقل بودن اوست، گذشته از آن توجیه دیگری که در سرّ اینکه فرمود: ﴿فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ﴾ به عرض رسید، این مطلب اول.
پرسش:...
پاسخ:
تحدی قرآن و اولویت مراجعه به قرآن برای فهم آن
بله، برای عرب جاهلی نازل شده است؛ اما وقتی که تحدّی کرد، فرمود: ﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾3 تحدّی کرد و همه عاجز شدند حتی فُصحای آنها و ثابت شده است که این کلامالله است، از این به بعد ما برای فهمیدن آیات، اول باید به خود قرآن مراجعه بکنیم. برای اوّلینبار دارد تحدّی میکند، آنگاه اینها با قواعد عرب میسنجند، میبینند با قواعد عرب هماهنگ است. بعد از ثبوت اینکه قرآن، کلامالله است، خودِ این کتاب لغت است، فقهاللغه است، المعجم است، مفردات است، غریبالقرآن است و مانند آن. خودِ این فقهاللغه است، ما قبل از اینکه به لغات دیگر مراجعه کنیم، اول باید ببینیم این کلمه در جاهای دیگر به چه معنای روشنی به کار رفته است. اگر برای ما روشن شد، یک رُکن قویمی را به دست آوردیم، آنگاه ادبیات و لغت به وسیله قرآن تبیین میشود. در جاهلیت که قواعد نبود فقط کاربرد بود، علمی نبود، این علم به برکت قرآن و نهجالبلاغه و اسلام آمده یعنی نحو و صرف بعد از اسلام آمده. قبل از اسلام فقط کاربرد بود که این لفظ را در این معنا به کار میبردند؛ اما قرآن و اسلام به اینها بها داد و به ادبیات حُرمت نهاد و علم شد یعنی قواعد، درست کردند برای آن، این نکته اول.
فخررازی و نقل قول فضیلت نوافل بر نکاح از شافعی
نکته دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فواحدةً﴾ نصب این ﴿وَاحِدَةً﴾ برای مفعول بودن اوست یعنی «تَزَوَّجوا واحدةً» یا «إختاروا واحدةً» و مانند آن ﴿أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾. مطلبی را امام رازی از بعضی از رؤسای مذهب اهل سنّت نقل میکند که آنها گفتند اشتغال به نافله، افضل از نکاح است. آیا انسان، زاهد باشد به نوافل بپردازد بهتر است یا زندگی تشکیل بدهد و ازدواج کند? بعضی از رؤسای مذهب ـ ظاهراً شافعی ـ گفته است اشتغال به نوافل، افضل از نکاح و ازدواج است، چرا? به دلیل این آیه. چون در این آیه فرمود یا یک زنِ آزاد را ازدواج کنید یا تسرّی کنید یعنی با کنیزکان ازدواج کنید: ﴿أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ پس ازدواج یک زن و تسرّی یعنی نکاح با کنیزکان با إِما، در عِدل هم است این یک مقدمه که فرمود: ﴿فَواحدةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ این یک مقدمه.
اشتغال به نوافل، افضل از تسرّی است و با اِما ازدواج کردن است، این دو مقدمه.
«افضل من المساوی للمساوی» افضل از آن مساوی است یعنی اگر ما گفتیم «الف» و «باء» مساوی هماند، بعد ثابت شد که «جیم» افضل از «باء» است، «جیم» افضل از «الف» هم خواهد بود، چرا? چون دوتا مساوی، یک حُکم دارند «افضل من أحد المتساویین» افضل از متساوی دیگر هم است، براساس این قیاس، پس اشتغال به نوافل افضل از نکاح و ازدواج است، این را هم با شوقی جناب امام رازی از شافعی نقل میکند .
خفای حکم بر فخر رازی و نقد حضرت استاد
آنچه بر منقولعنه و ناقل مخفی شده است، این است [که] آن حُکم که افضل از احدالمتساویین، افضل از متساوی دیگر است، غیر از افضل از احد ضلعی التخییر است. ما یک حُکم تعیینی داریم، یک حُکم تخییری. حُکم تخییری آن است که ترکش «لا إلی بدلٍ» روا نیست، «الی بدلٍ» رواست. تعیینی آن است که حُکمش برای خود اوست؛ اگر فعل است برای خود اوست، اگر ترک است برای خود اوست. ولی تخییری، اگر فعل است با ترک دیگری فعل او راجح است یا فعل او مورد امر است یا با ترک او، فعل دیگری و اگر ترک است، ترک «الی بدل» است، ترک «لا الی بدل» نیست.
در اینجا اشتغال به نوافل اگر خواست افضل از نکاح با اِما باشد، این نکاح با اِما، عِدل نکاح با حرائر و زنهای آزاد است. اگر منظور شافعی این است که اشتغال به نوافل، افضل از نکاح با اِماست که نکاح با اِما ترک بشود و نکاح با آزاد و حرائر انجام بشود و اشتغال به نوافل داشته باشد، اینکه مطلوب او را ثابت نمیکند، چون مدّعای او این است که اشتغال به نوافل، بر اصل نکاح فضیلت دارد. در حالی که دلیلی که او انتخاب کرد این است که اگر نکاح با زنِ آزاد بشود و نکاح با اِما ترک بشود، در این حال اشتغال به نوافل افضل است و اگر منظورش این است که اشتغال به نوافل، افضل است از نکاح اِما و نکاح با حرائر یعنی ترک «إلی بدل» نه ترک «لا الی بدل» هر دو را بخواهد ترک کند، این اول کلام است. چه کسی فتوا داده است که اشتغال به نوافل، افضل از ترک نکاح است? اگر دیگران گفتند اشتغال به نوافل، افضل است گفتند اشتغال به نوافل، افضل است از ترک نکاح اَمه «الی بدل»، نه «لا الی بدل». «الی بدل» یعنی چه? یعنی نکاح با حُرّه بشود، نکاح با اَمه نشود، این ترک «الی بدل» است؛ اما ترک «لا الی بدل» یعنی هر دو ضلع را شما ترک بکنید، هم نکاح با حُرّه، هم نکاح با اَمه. در این محور، چه کسی فتوا داده است که اشتغال به نوافل، از ترک نکاح اَمه «لا الی بدل» افضل است، اینهم مطلب دوم.
بررسی معنای واژه «ادنی» در آیه سوم
مطلب سوم آن است که اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا﴾ این ﴿أَدْنَی﴾ در قرآن کریم هم به معنای دنیتر آمده، هم به معنای نزدیکتر آمده، هم با دَنیّ و دنائت و پستی آمده، هم با دُنوّ و نزدیکی آمده. اما آن ادنایی که به معنای پستتر باشد، همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 61 اینچنین آمده است که ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ﴾ که در آنجا ﴿أَدْنَی﴾ به معنای أهون؛ پستتر و مانند آن است. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ 169 که فرمود: ﴿یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَی﴾، (عَرَض) یعنی متاع، عده¬ای متاع این موطن ادنی را میگیرند. درباره دنیا دو سخن هست: یکی اینکه این مؤنث ادنای به معنای دنیّ و پست است؛ یکی اینکه این مؤنت ادنای به معنای دُنوّ و نزدیکتر است.
در آیهٴ سورهٴ «اعراف» یعنی آیهٴ 169 سورهٴ «اعراف»، احتمال اینکه ادنیٰ به معنای پستتر باشد هست. ولی آیهٴ 61 سورهٴ «بقره» به صورت روشن دلالت دارد که ﴿أَدْنَی﴾ یعنی پستتر. گاهی ﴿أَدْنَی﴾ به معنای «اقرب» به کار میرود، نظیر آیهٴ نُه سورهٴ «نجم» که فرمود: ﴿فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی﴾، ﴿أَوْ أَدْنَی﴾ یعنی «أو أقرب». در این کریمه محلّ بحث که فرمود: ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا﴾ یعنی «أقرب أن لا تجوروا و لا تمیلوا و لا تظلموا» ، این ﴿أَدْنَی﴾ به معنای أقرب است نظیر اینکه فرمود: ﴿إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی﴾2، این ﴿أَدْنَی﴾ یعنی «أقرب»، پس ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا﴾.
فخررازی و حمایت متعصبانه از شافعی
امام رازی هم مثل زمخشری، از شافعی کاملاً حمایت کرده3؛ منتها مبسوطتر که این ﴿أَلَّا تَعُولُوا﴾ را که شافعی به معنای عائلهمند شدن تفسیر کرده است4، از او دفاع کرده که این معنای کنایی را شافعی گفته نه معنای حقیقی را، با توضیحی که در بحث دیروز گذشت، نیازی به تکرار نیست.
استعمال «ایتاء» و «اعطاء» در امور مادی و معنوی
اما کریمه بعد که فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ این ایتا و اِعطا، هر دو در امور مادی و معنوی به کار رفته. <اعطا> درباره امور معنوی به کار رفته، مثل اینکه فرمود: ﴿إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾5. در امور مادی هم به کار رفته، مثل آنچه در سورهٴ «توبه» از جریان صدقات، به عنوان اعطا یاد شده است، نظیر آیهٴ 58 سورهٴ «توبه» است که فرمود: ﴿وَمِنْهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ﴾؛ بعضیها چشماندازی میکنند، نقطهضعف شما را میخواهند ببینند، شما را زیر نظر دارند، کارهای شما را بررسی میکنند. اگر چیزی از صدقات به آنها اعطا شده است خوششان میآید و اگر ندادید، به آنها نرسید بدشان میآید که از دادن صدقه، به عنوان اعطای صدقه یاد شده است. پس کلمه <اعطا> هم در معارف است و معنویات، نظیر ﴿إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾ هم در مسائل مادی است، مثل ﴿فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ﴾ به کار رفته.
کلمهٴ <ایتاء> اینهم بشرح ایضاً [همچنین] هم در معارف به کار رفته که ﴿الَّذِینَ أُوتوا الْکِتَابَ﴾ که در قرآن فراوان است و هم درباره مسائل مادی به کار رفته که ﴿آتُوا الزَّکَاةَ﴾2 و مانند آن، بنابراین اختصاصی به معارف یا به مسائل مادی ندارند، نه اعطا نه ایتا.
مراداز خطاب جمله ﴿آتوا النساء صدقاتهن﴾
مطلب بعدی در این آیه این است که اینکه فرمود: ﴿آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ مخاطب چه کسی است? آیا مخاطب، اولیای زنها هستند یا همسران آنها هستند? در جاهلیت، پدر مالک زِمام دختر بود؛ برای دختر حرمتی قائل نمیشدند، مَهریهها را پدرها میگرفتند و از مَهر به عنوان وسیله استخلاص یاد میشد یعنی همسر، این مَهر را به پدرِ دختر میداد و دختر را خلاص میکرد از دست پدر و از مَهریه به عنوان نافجه یاد میکردند، چون مهریه را پدر میگرفت و بر اموال خود میافزود و تکاثری پیدا میشد، از این جهت از مَهریه به عنوان نافجه یاد میکردند. وقتی هم که کسی دختردار میشد، میگفتند «هنیاً لک النافجه» یعن این زن را شوهر میدهی و از مهریهاش استفاده میکنی .
کم و بیش آن رسومات جاهلی در برخیها هست که شیربها میگیرند، این شیربها گرفتن وجهی ندارد که چیزی به عنوان بهای شیر به پدر بدهند و مانند آن. اگر شوهر، مالی را میپردازد فقط برای همسر خود اوست. پس اینکه فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ﴾ مخاطب، پدران هستند یا اولیای دیگرند که خدا به اینها میفرماید مهریه زنها را خودتان نگیرید، به آنها بدهید.
ناهماهنگ بودن با آیه بر فرض خطاب به پدران و مادران
این سخن، حق است ولی با آیه هماهنگ نیست. آیه، خطابش با همسران است، قبلش که فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ بعد هم فرمود: ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا﴾ همه این ضمیرهای جمع مذکر سالم به همسرها برمیگردد در اینجا این ﴿آتُوا﴾ به اولیا برگردد، این هماهنگ نیست.
پرسش: ...
پاسخ: هر کسی حُکم خود را دارد دیگر، خطاب مثل ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ است، خطاب نظیر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾2 است. هر مکلّفی، هر مکلّفی باید تکلیف خود را انجام بدهد، جامعه اسلامی زن و مرد هر دو را شامل میشود، مادر و پدر هر دو را شامل میشود، در حالی که این تکلیف برای خصوص مخاطبین خودش است یعنی همسرها، چه اینکه آن سه مورد که ضمیر جمع مذکر سالم بود، آن خطابها به شوهرها برمی گشت.
هماهنگی سیاق آیه با خطاب به همسران
اینجا هم مناسب آن است که منظور، شوهرها باشند ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ یعنی شما شوهرها، صَداقهای همسرها را به آنها بپردازید و این مایه صداقت زندگی است، تصدیق به نکاح است و مانند آن.
عام بودن آیه پرداخت صداق و تخصیص آن با نصوص دیگر
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ ظاهرش این است که مهریه را، همه مهریه را باید به زنها داد و مطلق است؛ همین که کسی زن، برای شوهری شد و کسی شوهر برای زنی شد، بر او واجب است که صدقه را بپردازد، قبل المقاربه أو بعد المقاربه، تمام مَهر را باید بپردازد، ظاهرش این است که ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾. این گذشته از تخصیص به نصوص، به خود قرآن کریم هم تخصیص خورده است. آیهٴ 237 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است که ﴿وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَن یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکَاحِ وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَی﴾، فرمود اگر کسی همسری گرفت و قبل از تماس، طلاق داد، نصف مَهر را باید بپردازد نه همهٴ مَهر را. پس این آیهٴ سورهٴ «بقره» مخصّص و مقیّد آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «نساء» است.
خب، پس این آیهای که محلّ بحث است، فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ﴾ ظاهرش این است که همه مَهر را باید بدهد ولی آیهٴ 237 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مشخص کرد که قبلالمساس باید نصف مَهر را بدهند و منظور از این مِساس هم همان مطلبی است که از او به عنوان نکاح یاد میشود.
وضع الفاظ فراوان برای دو گونه از معانی در قرآن
معانی که بر خلاف حیاست، دارای الفاظ فراوانی است. چند چیز است که در ادبیات، دارای کلمات فراوان است؛ لغت در آنجا وسیع است. یکی آن معارف عمیق و بلند است که در دسترس ذهن توده مردم نیست، از دور به لوازم، ملزومات، ملازمات، مقارنات و امثالذلک آشنا هستند، برای او اسمای حُسنای فراوانی وضع میکنند. آن شیئی که خیلی عمیق است و در دسترس تودهٴ مردم نیست، بعضیها با ملازماتش، بعضی با ملزوماتش، بعضی با لوازمش، بعضی هم با مقارناتش آشنا هستند، اسمی وضع میکنند. در مقابل، بعضی از امورند که قبیحاند. امور قبیحه هم الفاظ فراوانی دارد، برای اینکه چند بار از همان معنای قبیح به لفظی یاد میکنند، بعد از مدّتی این لفظ تقریباً دیگر معنای کنایی را از دست میدهد، میشود معنای صریح و روشن. دوباره یک لفظ دیگری را به عنوان کنایه یاد میکنند، بعد از مدتی این معنا هم که زیاد استعمال شد قُبح پیدا میکند، دیگر از او هم میپرهیزند. اینکه الآن شما میبینید کلمهٴ غائط در قرآن کریم به کار رفت و الآن در عُرف، کسی این تعبیر را بکند روا نیست، برای اینکه در طیّ این 1400 سال، چندین بار کلمات دیگر از اینگونه از امور قبیحه وضع شده است. در 1400 سال قبل، ادبیترین تعبیر و باحیاترین تعبیر این بود که از مدفوع به غائط یاد شده است، فرمود: ﴿أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنکُم مِنَ الْغَائِطِ﴾ غائط که به معنی مدفوع نیست، غائط همان طوری که در کتابهای فقهی هم ملاحظه فرمودید آن مکان پَستی است که برای قضای حاجت، آنجا میرفتند که هم از دید محفوظ باشند هم از باد محفوظ باشند. کمکم آن محل که به معنای غائط است یعنی جای پست، چون کنایه از مدفوع بود، کمکم به معنای مدفوع شد حالا دیگر کسی نمیگوید غائط. چه اینکه مدفوع هم نمیگویند، بعد از چندبار شما میبینید این الفاظ، وقتی رواج پیدا کرد قُبح معنا به این لفظ سرایت میکند، این لفظ هم میشود قبیح، یک لفظ دیگری برای آن وضع میکنند. حالا میگویند دستشویی، بعد از یک مدت هم این کلمه هم میشود قبیح. سرّش آن است که سرایت معنا به لفظ، این لفظ را قبیح میکند. کلمهٴ مِساس که ﴿مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ﴾2 در سورهٴ «بقره» آمده است به معنای برخورد نیست، به همان معنای لَمس است که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود: ﴿أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ﴾3؛ اگر لمس کردید و آب ندارید تیمّم کنید و به جای غسل، از خاک استفاده کنید.
تام نبودن فتوای ابوحنفیه براساس قرآن کریم
خب، و ابوحنیفه فتوا داده است که اگر خلوت شد، مَسیس شد، مِساس حاصل شد ولی نکاح واقعی حاصل نشد، تمام مَهر را باید بپردازد4 و این تام نیست، برای اینکه مِساس یا لَمس که در این آیات است، به معنای نکاح واقعی است که غسل دارد، به شهادت سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که فرمود آیهٴ شش سورهٴ «مائده» ﴿أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً﴾، پس ﴿آتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ به آیهٴ سورهٴ «بقره» تخصیص خورده است.
لغت «نحلة» و تبیین معنای آن در آیه
اما اینکه فرمود: ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ این (نحله) به چه معناست، در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که هم به معنای عطیّه است و هم به معنای مذهب و اینها هم آمده که در بحث امروز مطرح میشود. شریعت را میگویند نحله، این ﴿وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ یعنی «شریعة» یعنی «فریضة»، نظیر آنچه در باب میراث آمده است که این فریضه الهی است2، دین الهی است. اما <نحله> همان معنای عطیّه است. عطیّه و هِبه، اگر براساس استحقاق نباشد از او به <نحله> یاد میکنند. حرفی را که کسی نزده است برای او نیست به او اسناد بدهند، میگویند منحول است. شعری که برای کسی نباشد، به او اسناد بدهند «اسناد الی غیر ماهو له» میگویند این منحول است، منحول یعنی مجهول، چون «بما هو له» نیست. مالی که برای کسی نیست به او اسناد بدهند میشود نِحله، پس میشود رایگان. از اینجا معلوم میشود که بُضع زن، مِلک شوهر نیست. این از آن لطیفترین حیای قرآن کریم است که فرمود این نِحله است، اینکه تملیک نکرده، در اختیار مرد نیست. ممکن است در غرب و امثال غرب با نکاح، مرد مالک بشود، لذا اگر زن بدحیایی کرد یا به او تجاوز و تهاجمی شده است، پرونده به محکمه قضایی رفت، شوهر اگر رضایت بدهد، پرونده مختوم میشود ولی در اسلام این ناموس زن، برای خداست نه برای مرد است که اگر او رضایت داد پرونده ختم بشود، نه برای خود زن است که اگر زن رضایت داد: ﴿فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ تعطیل بشود؛ منتها ذات اقدس الهی این مطلب عمیق را در کمال حیا بیان کرده، فرمود مَهریه زن در مقابل چیزی نیست که حالا شوهر، مالک چیزی شده باشد. تمتّع و کامیابی و التذاذ، یک بهرهٴ متقابلی است که زن و شوهر دارند؛ اما چیزی از ناموسِ زن، مِلک مرد نشد و اگر در بعضی از تعبیرات فقهی آمده است این عوض بُضع است، آنهم چقدر تعبیر باحیا است. آنگاه یعنی چند قرن قبل که فقها این تعبیر را میکردند، نظیر همان که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «فاطمة بَضعة منّی»2 <بَضع> یعنی پارهٴ تن، چشم «بَضعةٌ من البدن»، گوش «بَضعةٌ من البدن»، قلب «بضعةٌ من البدن» این تعبیر یعنی عضوی از بدن که تعبیر باحیاست و مباضعه کردن هم از همین قبیل است، بعد حالا دیگر رواج پیدا کرده [و] معنای کنایی شده است معنای صریح و قُبحی پیدا کرده، مطلب دیگر است.
آنکه میگویند مثلاً مرحوم فیض(رضوان الله تعالی علیه) وقتی که کتب اربعه را تبیین میکند، میگوید استبصار مرحوم شیخ، «بضعة من التهذیب»3 یعنی پارهای از اوست، آن وقت این کمکم معنای کنایهای شده معنای روشن. پس چیزی را زن، مِلک مرد نکرده است، پس مَهریهای که میگیرد در مقابل تجارت نیست تا چیزی را داده باشد، حالا میماند چرا دربارهٴ نکاح منقطع آنجا تعبیر به اجر شده است، اینهم یک نکته.
تقابل فرازی از آیه با آیه 19 سوره <نساء>
اما اینکه فرمود: ﴿فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً﴾ این در مقابل آیه دیگر سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است که فرمود مبادا فشار بیاورید تا آنها چیزی را به شما ببخشند. در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء»، آیهٴ نوزده فرمود: ﴿لاَ یَحِلُّ لَکُمْ أَن تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهاً وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ﴾؛ مبادا فشار بیاورید به بعضی از حقوقی که به زنها دادید، از آنها برگردانید مهریه، نفقه، هزینه چیزی که حقّ مسلّم آنهاست با فشار از آنها بگیرید، مبادا این کار را بکنید. در مقابلش فرمود: ﴿فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِنْهُ﴾ این در مقابل آنها.
تبعیضیه بودن معنای من در آیه
مطلب دیگر آن است که این ﴿مِنْهُ﴾ یا «من» تبعیضیه است یا «من» تبیینیه. اگر همه مَهر را داد بر شما حلال است، بعضِ مَهر را داد برای شما حلال است، اینهم یک مطلب.
تفاوت لطیف معنای «مَرئ» و «هنئ»
آخرین مطلب این است که "مَریء" در بحث دیروز معلوم شد یعنی آنچه به آسانی از مِری پائین میرود، از این جهت میگویند گوارا؛ اما <هنیء> آن نعمت بدون کدورت است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است