- 900
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 1 سوره نساء _ بخش نهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 1 سوره نساء _ بخش نهم"
- بررسی خلقت خاکی یا تحول نوعی انسان در آفرینش؛
- وابسته بودن عقل بشری به معارف و حیانی؛
- برهان عقلی و قول معصوم, دو عنصر اصلی پیدایش قطع در انسان.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبَاً ﴿1﴾
این جمله که فرمود: ﴿خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ [و] بعد فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾, مسائلی را به همراه دارد که در طیّ چند فصل مطرح میشود و بعضیها مطرح شده است.
خلاصه مباحث گذشته
مبحث اول و فصل اول این بود که آیا قبل از انسان، انسانهای دیگری بودند یا نه؟ عمرِ انسان, به چند قرن میرسد؟ در آنجا تا حدودی روشن شد که نسل فعلی به آدم و حوّا(علیهما السلام) میرسند که قرون متعدّدی دارد, شاید به هفتاد قرن و مانند آن برسد ولی اگر کشفیّاتی و فسیلهایی نشان میدهد که انسانهایی در طیّ میلیونها سال قبل زندگی میکردند, هیچ منافاتی با این آیه ندارد, برای اینکه قرآن, نفی نکرده که قبل از آدم, انسانهایی خلق نشده باشند, بلکه ظاهر کریمهٴ ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ بعضیها استظهار کردند که چون, قبل از آدم ابوالبشر(سلام الله علیه) انسانهایی در زمین زندگی کردند و اهل افساد و سَفک دِما بودند, فرشتگان از آن وضع باخبر بودند, گفتند ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾. بر فرض هم این آیه ظهور نداشته باشد, قرآن نفی نکرده که قبل از آدم کسی خلق نشده و روایات هم اثبات کرده است قهراً روایات, مخالف قرآن نیست و در این زمینه میشود معتبر. روایاتی هست که میگوید قبل از انسان و قبل از آدم, خداوند انسانهای فراوانی را خلق کرده است, پس آن کشفیات و فسیلها و امثالذلک این هیچ سندی علیه ظاهر دینی نیست که این بحثش در فصل اول گذشت.
فصل دوم این بود که این نسل موجود، انسانهای موجود, آیا به یک زن و شوهر به نام آدم و حوّا(علیهما السلام) منتهی میشوند یا به چند پدر و مادر? در این فصل, دو مبحث است: یک مبحث این است که انسانهایی که موجودند آیا به یک پدر و یک مادر ختم میشوند یا به چهار پدر و چهار مادر ختم میشوند یا به پدرها و مادرهای فراوان?
آنها که میگویند تمام انسانها به یک پدر و مادر یعنی آدم و حوّا(علیهما السلام) منتهی میشوند, به استناد همین ظواهر دینی است. آنهایی که میگویند انسانها به چهار پدر و مادر ختم میشوند و مانند آن, به استناد این چهار رنگ اصلی که در انسانها مشهود است; بعضی سفیدپوستاند، بعضی سیاهپوستاند، بعضی زردپوستاند، بعضی سرخپوستاند و مانند آن. فکر کردند که اینها هر کدام یک نژاد و نسل خاصّیاند که به پدر و مادر مخصوص منتهی میشوند. دیگران میگویند نه، پدرها و مادرهای فراوانی, مخلوق الهی بودند که از آن آبا و امّهات فراوان, فرزندان فراوانی متکوّن شدند و این جوامع بشری, به پدرها و مادرهای زیادی منتهی میشود نه به یکی، نه به چهارتا, این مبحث اول.
بررسی خلقت خاکی یا تحول نوعی انسان در آفرینش
مبحث دوم این است که به هر تقدیر, چه اینکه این نسل فعلی به یک پدر و مادر ختم شده باشد یا به چهار پدر و مادر ختم شده باشد یا به پدر و مادرهای فراوان ختم شده باشد, آیا این انسان اوّلی, از خاک و گِل و امثالذلک خلق شده است یا از حیوانی در اثر تحوّل و تطوّر انواع, ظهور پیدا کرده است و آنهم که از حیوان ظهور کرده باشد یا بلاواسطه است یا معالواسطه.
نقل و تحلیل فرضیه داروین
فرضیه داروین این بود که حیوانها در اثر تطوّر و تکامل, به صورت بوزینه درآمدند، بوزینه در اثر تطوّر و تکامل, به صورت انسان ظهور کرده است، متکوّن شده است. دیگران میگویند نه، انسانهای فعلی به یک پدر و مادر یا به چند پدر و مادر ختم میشوند ولی این انسانهایی که مسئولاند به آدم و حوّا منتهی میشوند که آدم و حوّا(علیهما السلام) فرزندان انسانهای غیرمسئولاند; انسانهایی که مجهّز به اندیشههای عقلی نبودند این انسانهایی که در حدّ تفکّر حیوانی میاندیشدند به جهاز تعقّل مجهّز و مسلّح نبودند کمکم از بین اینها دو نفر متولّد شدند که اینها به جهاز عقل مجهّز و مسلّح شدند یکی آدم بود و دیگری حوّا که آدم و حوّا هم فرزند پدران و مادران قبلیاند منتها آنها به جهاز عقل و اندیشه مسلّح نبودند, لذا نبوّتی نداشتند، رسالتی نداشتند، تکلیفی نداشتند و آدم و حوّا(علیهما السلام) چون دارای عقل و اندیشهٴ عقلی بودند, مکلّف بودند و نبوّت و رسالت از اینجا شروع شد و آن انسانهای غیرمسئول, کمکم با چند واسطه به حیوانها میرسند که حیوانها در اثر تطوّر و تکامل, به صورت انسانهای غیرمسئول درآمدند و انسانهای غیرمسئول در طیّ زمانهای کوتاه و یا دراز و مانند آن, با زاد و وَلَد فراوان, انسان مسئول و کاملی را به بار آورد.
طرح بحث در جوانب مختلف مسئله
خب، پس دو مبحث است [و] در هر مبحثی هم سه قول است. مبحث اول این است که این نسل موجود, به یک پدر و مادر ختم میشود یا به چهار پدر و مادر ختم میشود در اثر اختلافات نژاد چهارگانه یا به چندین پدر و مادر ختم میشود, نه چهارتا, این آرای سهگانه در مبحث اول.
مبحث دوم در طول است نه در عرض; انسانهایی که از پدر و مادر خلق شدند آن پدر و مادر یا از خاک خلق شدند یا محصول تطوّرات بوزینهاند یا فرزندان انسانهای غیرمسئول و غیرمجهّز به عقل و اندیشهاند که آن انسانهای غیرمتعهّد و غیرمسئول, فرزندان انسانهای ضعیفتر تا به افراد حیوانی برسند که آن حیوانات اوّلیه در اثر تطوّر به صورت انسانهای ضیعف درآمدند, این انسانهای ضعیف در اثر تطوّر کمکم منشأ پیدایش انسانهای عاقل شدند، پس دو مبحث است در هر مبحثی هم سه قول.
بیان جایگاه بحث در دین مبین اسلام
مطلب دیگر آن است که هیچ کدام از اینها ضروریِ دین نیست, چون درک خیلی از اینها برای فضلا و طلاّب تحصیلکرده نظری است, چه رسد به دریافت پاسخ و چه رسد به بدیهی بودن پاسخ. ضروریِ دین یعنی چیزی که به صورت مسلّم و قطعی, صاحب شریعت آن را فرموده که هیچ تردیدی در آن نیست, مثل اینکه نماز واجب است، روزه واجب است، زکات واجب است، حج واجب است، خمس واجب است، نماز صبح دو رکعت است، نماز ظهر چهار رکعت است, اینها هیچ تردیدی در آن نیست, اینها به صورت قطعی از صاحب شریعت رسیده است, از مجموع قرآن و سنت عترت طاهره(علیهم السلام) رسیده است که خَمر حرام است، قمار حرام است، خنزیر حرام است، دَم حرام است، غیبت حرام است، دروغ حرام است, اینها رسیده, اینها را میگویند ضروری که هیچ مسلمانی در اینها شک ندارد اینها جزء ضروریّات دین است. در عبادات, ضروریّات دین کم نیست، در صحّت و فساد, ضروریّات دین کم نیست، در بطلان و صحّت, ضروریّات دین کم نیست، در حرمت و حلّیت ضروریّات دین کم نیست، در طهارت و نجاست, ضروریّات دین کم نیست، در وجوب و حرمت و مانند آن ضروریّات دین کم نیست در هر رشتهای بعضی از مسائل, به صورت روشن از صاحب شریعت رسیده است یعنی الآن اگر بیش از یک میلیارد مسلمان در روی زمین زندگی میکنند, برای اینها مسلّم است که صاحب شریعت, نماز را واجب کرده، دروغ را حرام کرده، خیانت را حرام کرده، تهمت را حرام کرده و مانند آن و دهها حُکم فقهی دیگر که بعضی به طهارت و نجاست برمیگردد، بعضی به حلّیت و حرمت برمیگردد، بعضی به صحّت و فساد برمیگردد، بعضی به وجوب و اباحه برمیگردد و مانند آن.
نظرعلامه طباطبایی(ره) بروجودگرایشهای مختلف در بحث
اما اینگونه از مسائل که خیلی از درسخواندهها اصلاً سؤال برای آنها مطرح نشد و بعد از طرح سؤال انسان تازه به زحمت باید اصل مطلب را در ذهن اینها ترسیم بکند, فضلاً از جواب, این دیگر نمیتواند ضروریِ دین باشد. لذا سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بعد از طرح این مسائل, میفرماید آنچه در این زمینه ارائه شده است یک مسیر مستقیم و هستهٴ مرکزی اعتدال است، یک تفریط است و یک افراط.
وجوه افراط و تفریط در بحث از نگاه حضرت علامه(ره)
تفریط آن است که بگویند نسل موجود بشر, به چندین پدر و مادر ختم میشود, حالا یا به چهار پدر و مادر یا به بیش از چهار پدر و مادر, این تفریط در مسئله است. افراط در مسئله آن است که کسی بگوید, اگر کسی قائل نشد که نسل فعلی به آدم و حوّا(علیهما السلام) ختم میشود و گفت غیر از آدم و حوّا, انسانهای دیگری را هم خدا خلق کرد, این کافر است. تکفیرِ قولِ به اینکه در قبال آدم و حوّا(علیهما السلام) کسان دیگری را هم خدا خلق کرده, آنهم منشأ پیدایش افراد دیگر شدند آن میشود افراط، آن قول اول میشود تفریط و آن هستهٴ مرکزی اعتدال آن است که انسان بگوید. گرچه قبل از آدمِ ابوالبشر(سلام الله علیه) ممکن است انسانهای فراوانی خلق شده باشند چه اینکه قرآن نفی نکرده, روایات اثبات کرده ولی نسل فعلی بشر که روی زمین زندگی میکنند به آدم و حوّا ختم میشوند; همه دارای یک پدر و یک مادرند.
آنهایی که میخواهند بگویند انسانها، انسانهای متعدّدی بودند, این میخواهند مسئله را با علمیّت و با پیشرفتهای علمی هماهنگ کنند, نه اینکه بخواهند از قدرت خدا بکاهند. منتها انسان نباید علمزده باشد, با دیدِ علمی به خدمت قرآن برود اینچنین نیست. باید ببیند ظواهر قرآن چه میگوید منتها چراغ دستش باشد، عاقل باشد، حکیم باشد، فقیه باشد، اصولی باشد، عالِم باشد; اما همهٴ این علوم یادشده به منزلهٴ چراغ شریعت و دین است در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که علومی که انسان دارد, اینها مصباح شریعتاند نه میزان شریعت, نه اینکه اینها به منزلهٴ ترازو باشند, ما ظواهر کتاب و سنّت را با این ترازوی علوم بشری بسنجیم, هر چه با اینها مطابق شد بگوییم حق است و هر چه مطابق نیامد ـ معاذ الله ـ بگوییم باطل است, اینچنین نیست.
جایگاه عقل بشری در منظومه شرع
بنابراین تعلیم میکند, نه اینکه وحی بشود فرع و عقل بشر بشود اصل که صحّت و سُقم رهآورد انبیا را با ترازوی علوم بشری ما تشخیص بدهیم که هر چه را عقل فهمید بپذیرد، نفهیمد رَد کند. عقل, خیلی از چیزها را میفهمد یک بحث، خیلی از چیزها را میفهمد که باطل است دو بحث و بسیاری از چیزهاست که عقل نمیفهمد; «لست أدری» است, اینجا باید بپذیرد تعبّداً, چون خود این تثلیث را عقل به عهده دارد, میگوید خیلی از جزئیات است که من ابزار تشخیص ندارم. من تا این اندازه میتوانم بفهمم که روح, هیچگاه نمیمیرد و عقاید و اخلاق و خاطرات برای همیشه با روح است و انسان که مُرد یا معذّب است یا منعّم و یقیناً بعد از مرگ خبری هست و بعضی از مسائل در همین سطح; اما قبر چیست، برزخ چگونه سؤال میشود و صدها مسائل برزخی، کیفیت سؤال، کیفیت آمدن ملائکه، کیفت پاسخدادن، نحوهٴ تنعیم، نحوهٴ تعذیب، نحوهٴ «روضةٌ مِن ریاض الجنة» بودن، نحوه «حُفرةٌ من حُفَر النیران» بودن و دهها مسائل برزخ است که اصلاًّ عقل راه ندارد و میفهمد که نمیفهمد, چون عقل است. چون میفهمد که نمیفهمد, میگوید من راهنما میخواهم, لذا چون من میفهمم که نمیفهمم من میفهمم که خیلی از چیزها در جهان است که برای من لازم است و من نمیشناسم و خیلی از مسائل است که از مرگ به بعد من در پیش دارم و نمیدانم, یک راهنما میخواهم, چون ضرورت نیاز به وحی و شریعت و نبوّت را عقل اثبات میکند. آنگاه همین عقلی که مثل یک مسافر عاقل میفهمد که نمیداند، میفهمد که راه را نمیداند همین عقلی که مثل یک مسافر عاقل است, میفهمد که راهی در پیش دارد ولی راهبلد ندارد, میگوید من راهنما میخواهم اگر یک راهنما آمده دارد او را راهنمایی میکند بگوید که نه، من اینجا نمیفهمم که پایان این خیابان و آن برزن و این کوی و آن کوچه کجاست من نمیآیم این نمیتواند بگوید چون خودِ عقل، خودِ این مسافرِ عاقل گفت من راهنما میخواهم یک آقا آمده گفته من راهنمای شما هستم این مسافر عاقل هم با معیارهای عقلی تشخیص داد که او راست میگوید هم بلد است و هم راست میگوید و امین است دیگر ممکن نیست حرف او را گوش ندهد فیلسوف یک حرفش این است میگوید من میفهمم که نمیفهمم، من میفهمم که صدها مسائلی در پیش دارم که برای من مجهول است کسی باید بیاید که مرا راهنمایی بکند و نشانههایش هم این باید باشد کاری بکند که هیچ کسی نمیتواند بکند یعنی اعجاز بعد بزرگواری آمده گفته من پیامبرم عقل آن معیاری را که داشت دید در این شخص هست مدّعی هست، امین هست، صادق هست، معجزه آورده همه خصوصیات راهبلد در او هست در پیشگاه او سر میساید در حضور او خاضع است, میگوید «آمنا و صدّقنا».
وابسته بودن عقل بشری به معارف و حیانی
خیلی از مسائل است که عقل میفهمد که نمیفهمد. چون میفهمد که نمیفهمد, به صاحب وحی میگوید این جزئیات را شما به من نشان بدهید مثل این کارخانههای کورهبلند که اینها فقط میتوانند آهنها را ذوب بکنند; اما آن ظرافتکاریها و کارهای ریز را باید به آن صنایع دستی و مانند آن بدهند هرگز کارخانههای کورههای بلند که فقط میتواند آهن را ذوب بکند, او نمیتواند کلید بسازد، کلید را با یک ابزار ظریف خاصّی میسازند عقل مثل آن کورهبلند کارخانههاست که مسائل کلّی را درک میکند البته به مقدار وُسعش; اما صدها مسائل جزئی است که اصلاً مقدورش نیست, لذا میگوید من در کلیّات, برای تأیید [و] در جزئیات که فراوان است برای تأسیس, نیازمند به صاحب شریعتم.
برهان عقلی و قول معصوم دو عنصر اصلی پیدایش قطع در انسان
اما این مسئله که آیا انسان اوّلی از خاک بوده بلاواسطه یا از خاک بوده معالواسطه. اگر معالواسطه بود, یک واسطه دارد یا چندین واسطه, اینها جزء مسائل عمیق است. اگر ظاهر چند آیه یک سَمت را تأیید میکند, ظواهر بعضی از آیات دیگر هم بیاشعار نسبت به بخش دیگر نیست. «أضف إلی ذلک کلّه» اینکه ظواهر ظنّی در اینگونه از مسائل عمیق علمی حجت نیست, انسان میخواهد عقیده پیدا کند دیگر, عقیده یعنی جزم. با مظنّه که نمیشود جزم پیدا کرد, با چهارتا ظاهر که نمیشود جزم پیدا کرد, اینکه نمیخواهد عمل بکند که بگوید ظاهر این «لا تُعاد» این است من باید عمل بکنم چَشم, این میخواهد عقیده پیدا کند, عقیده که دست کسی نیست. این میخواهد باور کند نه مقلّدانه, بلکه محقّقانه که اصل آدم چه بود, این با برهان عقلی باید باشد (یک)، اگر برهان عقلی نبود, قول معصوم(علیه السلام) باید باشد (دو). قول معصوم را بزرگان حکمت فرمودند این میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد یعنی همان طوری که نظیر تغیّر: «العالم متغیّر» او حدّوسط برهان قرار میگیرد و اگر چیزی لازمهٴ ذات موضوع بود حدّوسط قرار میگیرد و برهان, تشکیل میشود و نتیجه یقینی میدهد، قول معصوم هم میتواند حدّوسط برهان قرار بگیرد, این را هم حکمت و فلسفه ثابت کرده است. اما این در صورتی که سنداً و دلالتاً, یقینی باشد یعنی اگر زراره در حضور مبارک امام ششم(سلام الله علیه) نشسته است حضرت هم در صدد مقام بیان است, جهت بیان هم مشخص است. تقیّهای در کار نیست, ابهامی هم در کار نیست, مطلبی را به صورت روشن بیان کرده است, مسئله عدم غفلت و عدم خطا و عدم سهو و عدم نسیان و امثالذلک در کار نیست، مسئله اصالت عدم قرینه و اصالت عدم تخصیص و اصالت عدم تقیید و امثالذلک هم در کار نیست, این زراره مثل یک عالم ریاضی یقین پیدا میکند هیچ شکّی ندارد که حضرت اگر بفرماید در قبر, وضع اینچنین است, همان طور یک عالم ریاضی میتواند مساحت یک مثلث را به اصول ریاضی به دست بیاورد و به او یقین پیدا میکند, اگر کسی در حضور معصوم(علیه السلام) باشد و حرف حضرت را بدون استناد به این اصول عقلایی درک کند, این یقین پیدا میکند بدون تردید. یک وقت است یک روایت است که انبوه و تلّی از اصول همراه است, انسان باید یک ساک, اصل همراه داشته باشد تا این اصل روایت را بفهمد همه ما همین طور هستیم دیگر یعنی وقتی روایتی به دست ما میرسد تا بخواهیم این روایت را معنا بکنیم, باید یک ساک, اصل مصرف بکنیم! بین ما و امام ششم(سلام الله علیه) که بیش از یازده قرن گذشته است و چندین راوی, یکی پس از دیگری اینها را نقل کردند روی تکتک رُوات و روی تکتک کلمات باید اصول پیاده کنیم; ـ انشاءالله ـ این روای اشتباه نکرد، اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم زیاده، اصالت عدم نقیصه، اصالت عدم کذا، اصالت عدم کذا روی تکتک راوی روی تکتک جمله; اصالت عدم تخصیص، اصالت عدم قرینه، اصالت عدم تقیید، اصالت عدم تخصیص، اصالت عدم ارادهٴ خلاف ظاهر, روی تکتک این جملهها, برای اینکه همه اینها به اصول بسته است آن وقت میشود انباری از اصول، محصول این تلّی از اصول, جز ظنّ چیز دیگر نیست.
در برابر این عمل، ظنّ حجت است، ظنّ خاص حجت است. انسان میخواهد عمل بکند همین هم کافی است ولی اگر بخواهد اعتقاد پیدا کند خب دست او نیست که. او الآن میخواهد باور کند که آسمان و زمین در شش روز خلق شدند هر چه به او بگویند آقا ظاهر این روایت این است, میگوید بله من شصت درصد احتمال میدهم آن چهل درصد را چه کنم? به او بگوییم چهل درصد را تعبّداً قبول کن! اینکه دست او نیست مسئله هم مسئله عملی نیست که بگوییم «فأبْنِ علی الأکثر» این است که ظن در اصول اعتقادی حجت نیست, فضلاً از اصول علمی که انسان اگر هم معتقد نبود به هیچ جایی آسیب نمیرساند. حالا اگر در این زمینه بحث نکرد که این شش روزی که آسمان و زمین خلق شدند چیست میگوید به من چه؟ هر چه هست, من هر چه که قرآن گفت قبول دارم حالا چه چیزی است, من چه میدانم چه چیزی است, اصلاً لازم نیست بحث بکنم.
در اعتقادیات, آنجا که باید عقیده پیدا کند مظنّه, حجت نیست چه رسد به علمیّات که اصلاً جای عقیده نیست مگر از آن جهت که قرآن خبر داده او از آن جهت که قرآن خبر داده میگوید که «اعتقد بأن جمیع ما جاء به النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حقّ لا ریب فیه» ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ همین قدر کافی است.
پرسش:...
پاسخ: یک بحث عمیقِ علمی است, آن وقت اگر پیشرفت علم به صورت فرضیه نبود، به صورت قانون درآمد, معجزهٴ علمی هم ثابت میشود. اولاً انسان میخواهد بفهمد از کجا خودش هست? خود علم, فینفسه مطلوب است, این یک و اگر هم پیشرفت علم, از حدّ فرضیه تجاوز کرده است به حدّ قانون قطعی رسید, آنگاه اگر ما دیدیم چیزی را قرآن فرمود که هماکنون بعد از زحمات زیاد صاحبنظران به صورت یک قانون قطعی رسید نه فرضیه, این میشود معجزهٴ علمی, این مزید ایمان است; منتها مبادا انسان فرضیه را به حساب قانون بیاورد فرضیه با قانون یک فرق عمیقی دارند, قانون یعنی شیء ثابت شده, مثل مسائل ریاضی، مثل امور بدیهی که حق است، ثابت است «لا ریب فیه» این حق, سیّار است میرود و مسائل نظری را هم به دنبال خود میبرد و به آن منبع و چشمه میرساند و روشن میکند و تحویل آدم میدهد قضیه بدیهی میرود و میبرد, هم علوم نظری را به همراه خود میبرد، سیراب میکند و هم عالِم را به همراه خود میبرد او را علیم میکند شما فرض بکنید یک راهبلدی که خودش متنِ جدول و جوی است این با یک دست قضایای نظری را گرفته، با یک دست انسانهای تشنه را گرفته, هر دو را میبرد به آن منبع آب یعنی سرچشمه کارِ قضیه بدیهی این است که هم در سایهٴ خود قضایای نظریِ پیچیده را روشن میکند و هم صاحبنظری که قبلاً مردّد بود او را هماکنون مصمّم میکند; انسانِ جاهل را عالم میکند این دو هنر برای قضایای بدیهیه است که میرود و میبرد.
بررسی جایگاه و ارائه فرضیه در مباحث عقلی
اما فرضیه که علوم با آنها هستند, این نمیرود بیان لطیفی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در اصول فلسفه دارند, میفرمایند این قضیه فرضیه, مثل آن پای ثابت پرگار است اگر کسی بخواهد دایرهای رسم بکند یک پای این دایره میگردد کار را او میکند; اما پای شَلی هم لازم است که بایستد وسط این پایِ ساکنِ پرگار نمیرود ولی باعث میشود که دیگری برود. فرضیه مثل آن پایِ ساکن و ثابت پرگار است نمیرود ولی یک مقدار بار روی دوش اوست آنکه میرود پایِ سیّار است ولی در همین محور دیگر جای دیگر راه برای او نیست چون این پا، پایِ فلج است, نمیآید. اگر آن پایِ سیّار قدرتی میداشت خیلی از جاها میرفت اما نمیتواند برود, همین دورِ خود خط میکشد.
فرضیه کارش بیش از این نیست آیندهٴ نزدیک یا دور ممکن است این فرضیه عوض بشود. یک انسان علمزده فرضیه را به منزلهٴ قضیه بدیهی تلقّی میکند آن وقت ظواهر دینی را بر این حمل میکند در آیندهٴ نزدیک یا دور که زیر این فرضیه آب بسته شد دست این شخص هم از مسائل دینی خالی است ولی یک صاحبنظر هرگز فرضیه را بر ظواهر دینی تحمیل نمیکند در حدّ شاید است نه باید شاید منظور آیه این باشد ما که نمیدانیم، اگر مسئلهای از فرضیه به صورت قانون درآمد و بدیهی شد و مسلّم شد آنگاه آیه اگر چندتا احتمال دارد بر همین حمل میشود و لا غیر این (یک) و اگر آیه ظاهرش بر خلاف این است این میشود دلیلِ لُبّی که قرینهٴ آیه قرار میگیرد آیه برخلاف ظاهر حمل میشود این (دو), مثل مسائل دیگری که دربارهٴ ﴿یَدُ اللّهِ﴾ یا ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ و امثالذلک آمده, اگر دلیل عقلی دلالت کرد, انسان به برکت دلیل عقلی ـ حالا یا لُبّی متّصل است یا لُبّی منفصل ـ آیه را یا روایت را برخلاف ظاهرش حمل میکند, آن وقت مجاز است.
پرسش:...
پاسخ: اگر ثابت بشود که آنچه را که علم به صورت قانون تثبیت کرده است نه به صورت فرضیه, آن را کسی که اُمّی بود در چهارده قرن قبل فرمود بدون اینکه هیچ سخنی از این مسائل باشد این میشود معجزهٴ علمی, این مایهٴ مزید ایمان است. بنابراین شتاب در حمل آیه بر فرضیات یا روایات, بر فرضیات روا نیست.
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر ثابت شد که عقلاً محال است که یک زن و شوهری از خاک خلق بشوند انسان, طور دیگر آیه را معنا میکند، اگر ثابت شد که عقلاً محال نیست آیه را طور دیگر معنا میکند، اگر در حدّ فرضیه است, دست به آیه نمیزند, ببیند آیه ظاهرش چیست, این سه وظیفه است در سه نحو برداشت.
حالا ببینیم در این دو مبحث که هر مبحثی سه قول را به همراه دارد, ظواهر دینی چیست و بازده پیشرفتهای علمی چیست. آیا علم به یک نتیجهٴ قطعی دو, دوتا چهارتا رسیده است? نه، در حدّ فرضیه است آیا ظواهر دینی در حدّ نصّ غیرقابل تأویل است? نه، در حدّ ظهور و ظواهر و ظنون معتبر است; نص نیست. آیا این آیات یک دست است [و] هیچ معارض ندارد? نه، بعضی از آیات معارض با بعضی آیات دیگرند; منتها یک جمع دلالی دارند یکی اظهر است دیگری ظاهر آن اظهر را باید مقدّم داشت.
بنابراین پس این فصل در دو مبحث بحث است و [در] هر مبحثی هم سه نظر هست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- بررسی خلقت خاکی یا تحول نوعی انسان در آفرینش؛
- وابسته بودن عقل بشری به معارف و حیانی؛
- برهان عقلی و قول معصوم, دو عنصر اصلی پیدایش قطع در انسان.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبَاً ﴿1﴾
این جمله که فرمود: ﴿خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ [و] بعد فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾, مسائلی را به همراه دارد که در طیّ چند فصل مطرح میشود و بعضیها مطرح شده است.
خلاصه مباحث گذشته
مبحث اول و فصل اول این بود که آیا قبل از انسان، انسانهای دیگری بودند یا نه؟ عمرِ انسان, به چند قرن میرسد؟ در آنجا تا حدودی روشن شد که نسل فعلی به آدم و حوّا(علیهما السلام) میرسند که قرون متعدّدی دارد, شاید به هفتاد قرن و مانند آن برسد ولی اگر کشفیّاتی و فسیلهایی نشان میدهد که انسانهایی در طیّ میلیونها سال قبل زندگی میکردند, هیچ منافاتی با این آیه ندارد, برای اینکه قرآن, نفی نکرده که قبل از آدم, انسانهایی خلق نشده باشند, بلکه ظاهر کریمهٴ ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ بعضیها استظهار کردند که چون, قبل از آدم ابوالبشر(سلام الله علیه) انسانهایی در زمین زندگی کردند و اهل افساد و سَفک دِما بودند, فرشتگان از آن وضع باخبر بودند, گفتند ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾. بر فرض هم این آیه ظهور نداشته باشد, قرآن نفی نکرده که قبل از آدم کسی خلق نشده و روایات هم اثبات کرده است قهراً روایات, مخالف قرآن نیست و در این زمینه میشود معتبر. روایاتی هست که میگوید قبل از انسان و قبل از آدم, خداوند انسانهای فراوانی را خلق کرده است, پس آن کشفیات و فسیلها و امثالذلک این هیچ سندی علیه ظاهر دینی نیست که این بحثش در فصل اول گذشت.
فصل دوم این بود که این نسل موجود، انسانهای موجود, آیا به یک زن و شوهر به نام آدم و حوّا(علیهما السلام) منتهی میشوند یا به چند پدر و مادر? در این فصل, دو مبحث است: یک مبحث این است که انسانهایی که موجودند آیا به یک پدر و یک مادر ختم میشوند یا به چهار پدر و چهار مادر ختم میشوند یا به پدرها و مادرهای فراوان?
آنها که میگویند تمام انسانها به یک پدر و مادر یعنی آدم و حوّا(علیهما السلام) منتهی میشوند, به استناد همین ظواهر دینی است. آنهایی که میگویند انسانها به چهار پدر و مادر ختم میشوند و مانند آن, به استناد این چهار رنگ اصلی که در انسانها مشهود است; بعضی سفیدپوستاند، بعضی سیاهپوستاند، بعضی زردپوستاند، بعضی سرخپوستاند و مانند آن. فکر کردند که اینها هر کدام یک نژاد و نسل خاصّیاند که به پدر و مادر مخصوص منتهی میشوند. دیگران میگویند نه، پدرها و مادرهای فراوانی, مخلوق الهی بودند که از آن آبا و امّهات فراوان, فرزندان فراوانی متکوّن شدند و این جوامع بشری, به پدرها و مادرهای زیادی منتهی میشود نه به یکی، نه به چهارتا, این مبحث اول.
بررسی خلقت خاکی یا تحول نوعی انسان در آفرینش
مبحث دوم این است که به هر تقدیر, چه اینکه این نسل فعلی به یک پدر و مادر ختم شده باشد یا به چهار پدر و مادر ختم شده باشد یا به پدر و مادرهای فراوان ختم شده باشد, آیا این انسان اوّلی, از خاک و گِل و امثالذلک خلق شده است یا از حیوانی در اثر تحوّل و تطوّر انواع, ظهور پیدا کرده است و آنهم که از حیوان ظهور کرده باشد یا بلاواسطه است یا معالواسطه.
نقل و تحلیل فرضیه داروین
فرضیه داروین این بود که حیوانها در اثر تطوّر و تکامل, به صورت بوزینه درآمدند، بوزینه در اثر تطوّر و تکامل, به صورت انسان ظهور کرده است، متکوّن شده است. دیگران میگویند نه، انسانهای فعلی به یک پدر و مادر یا به چند پدر و مادر ختم میشوند ولی این انسانهایی که مسئولاند به آدم و حوّا منتهی میشوند که آدم و حوّا(علیهما السلام) فرزندان انسانهای غیرمسئولاند; انسانهایی که مجهّز به اندیشههای عقلی نبودند این انسانهایی که در حدّ تفکّر حیوانی میاندیشدند به جهاز تعقّل مجهّز و مسلّح نبودند کمکم از بین اینها دو نفر متولّد شدند که اینها به جهاز عقل مجهّز و مسلّح شدند یکی آدم بود و دیگری حوّا که آدم و حوّا هم فرزند پدران و مادران قبلیاند منتها آنها به جهاز عقل و اندیشه مسلّح نبودند, لذا نبوّتی نداشتند، رسالتی نداشتند، تکلیفی نداشتند و آدم و حوّا(علیهما السلام) چون دارای عقل و اندیشهٴ عقلی بودند, مکلّف بودند و نبوّت و رسالت از اینجا شروع شد و آن انسانهای غیرمسئول, کمکم با چند واسطه به حیوانها میرسند که حیوانها در اثر تطوّر و تکامل, به صورت انسانهای غیرمسئول درآمدند و انسانهای غیرمسئول در طیّ زمانهای کوتاه و یا دراز و مانند آن, با زاد و وَلَد فراوان, انسان مسئول و کاملی را به بار آورد.
طرح بحث در جوانب مختلف مسئله
خب، پس دو مبحث است [و] در هر مبحثی هم سه قول است. مبحث اول این است که این نسل موجود, به یک پدر و مادر ختم میشود یا به چهار پدر و مادر ختم میشود در اثر اختلافات نژاد چهارگانه یا به چندین پدر و مادر ختم میشود, نه چهارتا, این آرای سهگانه در مبحث اول.
مبحث دوم در طول است نه در عرض; انسانهایی که از پدر و مادر خلق شدند آن پدر و مادر یا از خاک خلق شدند یا محصول تطوّرات بوزینهاند یا فرزندان انسانهای غیرمسئول و غیرمجهّز به عقل و اندیشهاند که آن انسانهای غیرمتعهّد و غیرمسئول, فرزندان انسانهای ضعیفتر تا به افراد حیوانی برسند که آن حیوانات اوّلیه در اثر تطوّر به صورت انسانهای ضیعف درآمدند, این انسانهای ضعیف در اثر تطوّر کمکم منشأ پیدایش انسانهای عاقل شدند، پس دو مبحث است در هر مبحثی هم سه قول.
بیان جایگاه بحث در دین مبین اسلام
مطلب دیگر آن است که هیچ کدام از اینها ضروریِ دین نیست, چون درک خیلی از اینها برای فضلا و طلاّب تحصیلکرده نظری است, چه رسد به دریافت پاسخ و چه رسد به بدیهی بودن پاسخ. ضروریِ دین یعنی چیزی که به صورت مسلّم و قطعی, صاحب شریعت آن را فرموده که هیچ تردیدی در آن نیست, مثل اینکه نماز واجب است، روزه واجب است، زکات واجب است، حج واجب است، خمس واجب است، نماز صبح دو رکعت است، نماز ظهر چهار رکعت است, اینها هیچ تردیدی در آن نیست, اینها به صورت قطعی از صاحب شریعت رسیده است, از مجموع قرآن و سنت عترت طاهره(علیهم السلام) رسیده است که خَمر حرام است، قمار حرام است، خنزیر حرام است، دَم حرام است، غیبت حرام است، دروغ حرام است, اینها رسیده, اینها را میگویند ضروری که هیچ مسلمانی در اینها شک ندارد اینها جزء ضروریّات دین است. در عبادات, ضروریّات دین کم نیست، در صحّت و فساد, ضروریّات دین کم نیست، در بطلان و صحّت, ضروریّات دین کم نیست، در حرمت و حلّیت ضروریّات دین کم نیست، در طهارت و نجاست, ضروریّات دین کم نیست، در وجوب و حرمت و مانند آن ضروریّات دین کم نیست در هر رشتهای بعضی از مسائل, به صورت روشن از صاحب شریعت رسیده است یعنی الآن اگر بیش از یک میلیارد مسلمان در روی زمین زندگی میکنند, برای اینها مسلّم است که صاحب شریعت, نماز را واجب کرده، دروغ را حرام کرده، خیانت را حرام کرده، تهمت را حرام کرده و مانند آن و دهها حُکم فقهی دیگر که بعضی به طهارت و نجاست برمیگردد، بعضی به حلّیت و حرمت برمیگردد، بعضی به صحّت و فساد برمیگردد، بعضی به وجوب و اباحه برمیگردد و مانند آن.
نظرعلامه طباطبایی(ره) بروجودگرایشهای مختلف در بحث
اما اینگونه از مسائل که خیلی از درسخواندهها اصلاً سؤال برای آنها مطرح نشد و بعد از طرح سؤال انسان تازه به زحمت باید اصل مطلب را در ذهن اینها ترسیم بکند, فضلاً از جواب, این دیگر نمیتواند ضروریِ دین باشد. لذا سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بعد از طرح این مسائل, میفرماید آنچه در این زمینه ارائه شده است یک مسیر مستقیم و هستهٴ مرکزی اعتدال است، یک تفریط است و یک افراط.
وجوه افراط و تفریط در بحث از نگاه حضرت علامه(ره)
تفریط آن است که بگویند نسل موجود بشر, به چندین پدر و مادر ختم میشود, حالا یا به چهار پدر و مادر یا به بیش از چهار پدر و مادر, این تفریط در مسئله است. افراط در مسئله آن است که کسی بگوید, اگر کسی قائل نشد که نسل فعلی به آدم و حوّا(علیهما السلام) ختم میشود و گفت غیر از آدم و حوّا, انسانهای دیگری را هم خدا خلق کرد, این کافر است. تکفیرِ قولِ به اینکه در قبال آدم و حوّا(علیهما السلام) کسان دیگری را هم خدا خلق کرده, آنهم منشأ پیدایش افراد دیگر شدند آن میشود افراط، آن قول اول میشود تفریط و آن هستهٴ مرکزی اعتدال آن است که انسان بگوید. گرچه قبل از آدمِ ابوالبشر(سلام الله علیه) ممکن است انسانهای فراوانی خلق شده باشند چه اینکه قرآن نفی نکرده, روایات اثبات کرده ولی نسل فعلی بشر که روی زمین زندگی میکنند به آدم و حوّا ختم میشوند; همه دارای یک پدر و یک مادرند.
آنهایی که میخواهند بگویند انسانها، انسانهای متعدّدی بودند, این میخواهند مسئله را با علمیّت و با پیشرفتهای علمی هماهنگ کنند, نه اینکه بخواهند از قدرت خدا بکاهند. منتها انسان نباید علمزده باشد, با دیدِ علمی به خدمت قرآن برود اینچنین نیست. باید ببیند ظواهر قرآن چه میگوید منتها چراغ دستش باشد، عاقل باشد، حکیم باشد، فقیه باشد، اصولی باشد، عالِم باشد; اما همهٴ این علوم یادشده به منزلهٴ چراغ شریعت و دین است در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که علومی که انسان دارد, اینها مصباح شریعتاند نه میزان شریعت, نه اینکه اینها به منزلهٴ ترازو باشند, ما ظواهر کتاب و سنّت را با این ترازوی علوم بشری بسنجیم, هر چه با اینها مطابق شد بگوییم حق است و هر چه مطابق نیامد ـ معاذ الله ـ بگوییم باطل است, اینچنین نیست.
جایگاه عقل بشری در منظومه شرع
بنابراین تعلیم میکند, نه اینکه وحی بشود فرع و عقل بشر بشود اصل که صحّت و سُقم رهآورد انبیا را با ترازوی علوم بشری ما تشخیص بدهیم که هر چه را عقل فهمید بپذیرد، نفهیمد رَد کند. عقل, خیلی از چیزها را میفهمد یک بحث، خیلی از چیزها را میفهمد که باطل است دو بحث و بسیاری از چیزهاست که عقل نمیفهمد; «لست أدری» است, اینجا باید بپذیرد تعبّداً, چون خود این تثلیث را عقل به عهده دارد, میگوید خیلی از جزئیات است که من ابزار تشخیص ندارم. من تا این اندازه میتوانم بفهمم که روح, هیچگاه نمیمیرد و عقاید و اخلاق و خاطرات برای همیشه با روح است و انسان که مُرد یا معذّب است یا منعّم و یقیناً بعد از مرگ خبری هست و بعضی از مسائل در همین سطح; اما قبر چیست، برزخ چگونه سؤال میشود و صدها مسائل برزخی، کیفیت سؤال، کیفیت آمدن ملائکه، کیفت پاسخدادن، نحوهٴ تنعیم، نحوهٴ تعذیب، نحوهٴ «روضةٌ مِن ریاض الجنة» بودن، نحوه «حُفرةٌ من حُفَر النیران» بودن و دهها مسائل برزخ است که اصلاًّ عقل راه ندارد و میفهمد که نمیفهمد, چون عقل است. چون میفهمد که نمیفهمد, میگوید من راهنما میخواهم, لذا چون من میفهمم که نمیفهمم من میفهمم که خیلی از چیزها در جهان است که برای من لازم است و من نمیشناسم و خیلی از مسائل است که از مرگ به بعد من در پیش دارم و نمیدانم, یک راهنما میخواهم, چون ضرورت نیاز به وحی و شریعت و نبوّت را عقل اثبات میکند. آنگاه همین عقلی که مثل یک مسافر عاقل میفهمد که نمیداند، میفهمد که راه را نمیداند همین عقلی که مثل یک مسافر عاقل است, میفهمد که راهی در پیش دارد ولی راهبلد ندارد, میگوید من راهنما میخواهم اگر یک راهنما آمده دارد او را راهنمایی میکند بگوید که نه، من اینجا نمیفهمم که پایان این خیابان و آن برزن و این کوی و آن کوچه کجاست من نمیآیم این نمیتواند بگوید چون خودِ عقل، خودِ این مسافرِ عاقل گفت من راهنما میخواهم یک آقا آمده گفته من راهنمای شما هستم این مسافر عاقل هم با معیارهای عقلی تشخیص داد که او راست میگوید هم بلد است و هم راست میگوید و امین است دیگر ممکن نیست حرف او را گوش ندهد فیلسوف یک حرفش این است میگوید من میفهمم که نمیفهمم، من میفهمم که صدها مسائلی در پیش دارم که برای من مجهول است کسی باید بیاید که مرا راهنمایی بکند و نشانههایش هم این باید باشد کاری بکند که هیچ کسی نمیتواند بکند یعنی اعجاز بعد بزرگواری آمده گفته من پیامبرم عقل آن معیاری را که داشت دید در این شخص هست مدّعی هست، امین هست، صادق هست، معجزه آورده همه خصوصیات راهبلد در او هست در پیشگاه او سر میساید در حضور او خاضع است, میگوید «آمنا و صدّقنا».
وابسته بودن عقل بشری به معارف و حیانی
خیلی از مسائل است که عقل میفهمد که نمیفهمد. چون میفهمد که نمیفهمد, به صاحب وحی میگوید این جزئیات را شما به من نشان بدهید مثل این کارخانههای کورهبلند که اینها فقط میتوانند آهنها را ذوب بکنند; اما آن ظرافتکاریها و کارهای ریز را باید به آن صنایع دستی و مانند آن بدهند هرگز کارخانههای کورههای بلند که فقط میتواند آهن را ذوب بکند, او نمیتواند کلید بسازد، کلید را با یک ابزار ظریف خاصّی میسازند عقل مثل آن کورهبلند کارخانههاست که مسائل کلّی را درک میکند البته به مقدار وُسعش; اما صدها مسائل جزئی است که اصلاً مقدورش نیست, لذا میگوید من در کلیّات, برای تأیید [و] در جزئیات که فراوان است برای تأسیس, نیازمند به صاحب شریعتم.
برهان عقلی و قول معصوم دو عنصر اصلی پیدایش قطع در انسان
اما این مسئله که آیا انسان اوّلی از خاک بوده بلاواسطه یا از خاک بوده معالواسطه. اگر معالواسطه بود, یک واسطه دارد یا چندین واسطه, اینها جزء مسائل عمیق است. اگر ظاهر چند آیه یک سَمت را تأیید میکند, ظواهر بعضی از آیات دیگر هم بیاشعار نسبت به بخش دیگر نیست. «أضف إلی ذلک کلّه» اینکه ظواهر ظنّی در اینگونه از مسائل عمیق علمی حجت نیست, انسان میخواهد عقیده پیدا کند دیگر, عقیده یعنی جزم. با مظنّه که نمیشود جزم پیدا کرد, با چهارتا ظاهر که نمیشود جزم پیدا کرد, اینکه نمیخواهد عمل بکند که بگوید ظاهر این «لا تُعاد» این است من باید عمل بکنم چَشم, این میخواهد عقیده پیدا کند, عقیده که دست کسی نیست. این میخواهد باور کند نه مقلّدانه, بلکه محقّقانه که اصل آدم چه بود, این با برهان عقلی باید باشد (یک)، اگر برهان عقلی نبود, قول معصوم(علیه السلام) باید باشد (دو). قول معصوم را بزرگان حکمت فرمودند این میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد یعنی همان طوری که نظیر تغیّر: «العالم متغیّر» او حدّوسط برهان قرار میگیرد و اگر چیزی لازمهٴ ذات موضوع بود حدّوسط قرار میگیرد و برهان, تشکیل میشود و نتیجه یقینی میدهد، قول معصوم هم میتواند حدّوسط برهان قرار بگیرد, این را هم حکمت و فلسفه ثابت کرده است. اما این در صورتی که سنداً و دلالتاً, یقینی باشد یعنی اگر زراره در حضور مبارک امام ششم(سلام الله علیه) نشسته است حضرت هم در صدد مقام بیان است, جهت بیان هم مشخص است. تقیّهای در کار نیست, ابهامی هم در کار نیست, مطلبی را به صورت روشن بیان کرده است, مسئله عدم غفلت و عدم خطا و عدم سهو و عدم نسیان و امثالذلک در کار نیست، مسئله اصالت عدم قرینه و اصالت عدم تخصیص و اصالت عدم تقیید و امثالذلک هم در کار نیست, این زراره مثل یک عالم ریاضی یقین پیدا میکند هیچ شکّی ندارد که حضرت اگر بفرماید در قبر, وضع اینچنین است, همان طور یک عالم ریاضی میتواند مساحت یک مثلث را به اصول ریاضی به دست بیاورد و به او یقین پیدا میکند, اگر کسی در حضور معصوم(علیه السلام) باشد و حرف حضرت را بدون استناد به این اصول عقلایی درک کند, این یقین پیدا میکند بدون تردید. یک وقت است یک روایت است که انبوه و تلّی از اصول همراه است, انسان باید یک ساک, اصل همراه داشته باشد تا این اصل روایت را بفهمد همه ما همین طور هستیم دیگر یعنی وقتی روایتی به دست ما میرسد تا بخواهیم این روایت را معنا بکنیم, باید یک ساک, اصل مصرف بکنیم! بین ما و امام ششم(سلام الله علیه) که بیش از یازده قرن گذشته است و چندین راوی, یکی پس از دیگری اینها را نقل کردند روی تکتک رُوات و روی تکتک کلمات باید اصول پیاده کنیم; ـ انشاءالله ـ این روای اشتباه نکرد، اصالت عدم غفلت، اصالت عدم سهو، اصالت عدم زیاده، اصالت عدم نقیصه، اصالت عدم کذا، اصالت عدم کذا روی تکتک راوی روی تکتک جمله; اصالت عدم تخصیص، اصالت عدم قرینه، اصالت عدم تقیید، اصالت عدم تخصیص، اصالت عدم ارادهٴ خلاف ظاهر, روی تکتک این جملهها, برای اینکه همه اینها به اصول بسته است آن وقت میشود انباری از اصول، محصول این تلّی از اصول, جز ظنّ چیز دیگر نیست.
در برابر این عمل، ظنّ حجت است، ظنّ خاص حجت است. انسان میخواهد عمل بکند همین هم کافی است ولی اگر بخواهد اعتقاد پیدا کند خب دست او نیست که. او الآن میخواهد باور کند که آسمان و زمین در شش روز خلق شدند هر چه به او بگویند آقا ظاهر این روایت این است, میگوید بله من شصت درصد احتمال میدهم آن چهل درصد را چه کنم? به او بگوییم چهل درصد را تعبّداً قبول کن! اینکه دست او نیست مسئله هم مسئله عملی نیست که بگوییم «فأبْنِ علی الأکثر» این است که ظن در اصول اعتقادی حجت نیست, فضلاً از اصول علمی که انسان اگر هم معتقد نبود به هیچ جایی آسیب نمیرساند. حالا اگر در این زمینه بحث نکرد که این شش روزی که آسمان و زمین خلق شدند چیست میگوید به من چه؟ هر چه هست, من هر چه که قرآن گفت قبول دارم حالا چه چیزی است, من چه میدانم چه چیزی است, اصلاً لازم نیست بحث بکنم.
در اعتقادیات, آنجا که باید عقیده پیدا کند مظنّه, حجت نیست چه رسد به علمیّات که اصلاً جای عقیده نیست مگر از آن جهت که قرآن خبر داده او از آن جهت که قرآن خبر داده میگوید که «اعتقد بأن جمیع ما جاء به النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حقّ لا ریب فیه» ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ همین قدر کافی است.
پرسش:...
پاسخ: یک بحث عمیقِ علمی است, آن وقت اگر پیشرفت علم به صورت فرضیه نبود، به صورت قانون درآمد, معجزهٴ علمی هم ثابت میشود. اولاً انسان میخواهد بفهمد از کجا خودش هست? خود علم, فینفسه مطلوب است, این یک و اگر هم پیشرفت علم, از حدّ فرضیه تجاوز کرده است به حدّ قانون قطعی رسید, آنگاه اگر ما دیدیم چیزی را قرآن فرمود که هماکنون بعد از زحمات زیاد صاحبنظران به صورت یک قانون قطعی رسید نه فرضیه, این میشود معجزهٴ علمی, این مزید ایمان است; منتها مبادا انسان فرضیه را به حساب قانون بیاورد فرضیه با قانون یک فرق عمیقی دارند, قانون یعنی شیء ثابت شده, مثل مسائل ریاضی، مثل امور بدیهی که حق است، ثابت است «لا ریب فیه» این حق, سیّار است میرود و مسائل نظری را هم به دنبال خود میبرد و به آن منبع و چشمه میرساند و روشن میکند و تحویل آدم میدهد قضیه بدیهی میرود و میبرد, هم علوم نظری را به همراه خود میبرد، سیراب میکند و هم عالِم را به همراه خود میبرد او را علیم میکند شما فرض بکنید یک راهبلدی که خودش متنِ جدول و جوی است این با یک دست قضایای نظری را گرفته، با یک دست انسانهای تشنه را گرفته, هر دو را میبرد به آن منبع آب یعنی سرچشمه کارِ قضیه بدیهی این است که هم در سایهٴ خود قضایای نظریِ پیچیده را روشن میکند و هم صاحبنظری که قبلاً مردّد بود او را هماکنون مصمّم میکند; انسانِ جاهل را عالم میکند این دو هنر برای قضایای بدیهیه است که میرود و میبرد.
بررسی جایگاه و ارائه فرضیه در مباحث عقلی
اما فرضیه که علوم با آنها هستند, این نمیرود بیان لطیفی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در اصول فلسفه دارند, میفرمایند این قضیه فرضیه, مثل آن پای ثابت پرگار است اگر کسی بخواهد دایرهای رسم بکند یک پای این دایره میگردد کار را او میکند; اما پای شَلی هم لازم است که بایستد وسط این پایِ ساکنِ پرگار نمیرود ولی باعث میشود که دیگری برود. فرضیه مثل آن پایِ ساکن و ثابت پرگار است نمیرود ولی یک مقدار بار روی دوش اوست آنکه میرود پایِ سیّار است ولی در همین محور دیگر جای دیگر راه برای او نیست چون این پا، پایِ فلج است, نمیآید. اگر آن پایِ سیّار قدرتی میداشت خیلی از جاها میرفت اما نمیتواند برود, همین دورِ خود خط میکشد.
فرضیه کارش بیش از این نیست آیندهٴ نزدیک یا دور ممکن است این فرضیه عوض بشود. یک انسان علمزده فرضیه را به منزلهٴ قضیه بدیهی تلقّی میکند آن وقت ظواهر دینی را بر این حمل میکند در آیندهٴ نزدیک یا دور که زیر این فرضیه آب بسته شد دست این شخص هم از مسائل دینی خالی است ولی یک صاحبنظر هرگز فرضیه را بر ظواهر دینی تحمیل نمیکند در حدّ شاید است نه باید شاید منظور آیه این باشد ما که نمیدانیم، اگر مسئلهای از فرضیه به صورت قانون درآمد و بدیهی شد و مسلّم شد آنگاه آیه اگر چندتا احتمال دارد بر همین حمل میشود و لا غیر این (یک) و اگر آیه ظاهرش بر خلاف این است این میشود دلیلِ لُبّی که قرینهٴ آیه قرار میگیرد آیه برخلاف ظاهر حمل میشود این (دو), مثل مسائل دیگری که دربارهٴ ﴿یَدُ اللّهِ﴾ یا ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ و امثالذلک آمده, اگر دلیل عقلی دلالت کرد, انسان به برکت دلیل عقلی ـ حالا یا لُبّی متّصل است یا لُبّی منفصل ـ آیه را یا روایت را برخلاف ظاهرش حمل میکند, آن وقت مجاز است.
پرسش:...
پاسخ: اگر ثابت بشود که آنچه را که علم به صورت قانون تثبیت کرده است نه به صورت فرضیه, آن را کسی که اُمّی بود در چهارده قرن قبل فرمود بدون اینکه هیچ سخنی از این مسائل باشد این میشود معجزهٴ علمی, این مایهٴ مزید ایمان است. بنابراین شتاب در حمل آیه بر فرضیات یا روایات, بر فرضیات روا نیست.
پرسش:...
پاسخ: حالا اگر ثابت شد که عقلاً محال است که یک زن و شوهری از خاک خلق بشوند انسان, طور دیگر آیه را معنا میکند، اگر ثابت شد که عقلاً محال نیست آیه را طور دیگر معنا میکند، اگر در حدّ فرضیه است, دست به آیه نمیزند, ببیند آیه ظاهرش چیست, این سه وظیفه است در سه نحو برداشت.
حالا ببینیم در این دو مبحث که هر مبحثی سه قول را به همراه دارد, ظواهر دینی چیست و بازده پیشرفتهای علمی چیست. آیا علم به یک نتیجهٴ قطعی دو, دوتا چهارتا رسیده است? نه، در حدّ فرضیه است آیا ظواهر دینی در حدّ نصّ غیرقابل تأویل است? نه، در حدّ ظهور و ظواهر و ظنون معتبر است; نص نیست. آیا این آیات یک دست است [و] هیچ معارض ندارد? نه، بعضی از آیات معارض با بعضی آیات دیگرند; منتها یک جمع دلالی دارند یکی اظهر است دیگری ظاهر آن اظهر را باید مقدّم داشت.
بنابراین پس این فصل در دو مبحث بحث است و [در] هر مبحثی هم سه نظر هست.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است