- 1684
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 1 سوره نساء _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 1 سوره نساء _ بخش چهارم"
- بیان معانی مختلف «من» در آیات قرآن؛
- دلالت آیه بر کثرت نفسی نه کثرت نسبی؛
- استخراج اصل قرآنی و عرضه روایات بر آن.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبَاً ﴿1﴾
بخش اول این کریمه این بود که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ که به چند مطلب تحلیل شد.
بیان معانی مختلف «من» در آیات قرآن
بخش دومش این بود که ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ یعنی «خَلَق» از این نفس واحده، همسرش را و زنش را. در اینگونه از تعبیرات که «منها» یا «منهم» یا «منه» سه حال دارد.
معنی اول همسطح بودن دو طرف
گاهی است که دو طرف، همسطح و همساناند، نظیر آن آیاتی که در بحث دیروز قرائت شد که فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ یا ﴿جَعَلَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ که طرفین یکساناند، هیچ فضیلتی زن بر مرد یا مرد بر زن ندارد. مگر اینکه خودش از راه تقوا، فضیلتی را کسب بکند وگرنه هیچکدام از اینها بر دیگری مزیّت و رُجحانی ندارند، این یک قِسم.
معنی دوم افضلیت اوّلی بر دومی
قِسم دوم آن است که اوّلی افضل باشد و دومی فاضل یا اوّلی فاضل باشد و دومی مفضول، مثل همین جریان حضرت آدم و حوّا(علیهما السلام) اینها یکسان نبودند یکی خلیفةالله است و فرشتگان مأمور سجود در پیشگاه او هستند، دیگری این سِمت را ندارد. فرمود: ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ که ﴿مِنْهَا﴾ هم چون خودش نفس، تعبیر شده است ﴿مِنْهَا﴾ یعنی از این نفس، زوجش را آفرید که این دوّمی، مفضول است و اوّلی فاضل یا دوّمی فاضل است و اوّلی افضل.
معنی سوم افضلیت دومی بر اوّلی
قِسم سوم آن است که به عکس باشد؛ دوّمی افضل است و اوّلی فاضل یا دوّمی فاضل است و اوّلی مفضول، مثل اینکه درباره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾ یا در پایان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ﴾ ؛ این رسول، از خود شماست. یعنی از سنخ شماست در اصل سنخیت و انسانیت، با هم شریک هستید؛ منتها او افضل از شماست، پس این تعبیر «مِنْهَا» یا ﴿مِنْهُ﴾ «ومن نفسه» یا «من نفسها» و مانند آن، سه قِسم خواهد بود.
اراده معنای دوم در آیه اول
در آیهٴ محلّ بحث به قرینههای خارجی، دوّمی مفضول است و اوّلی فاضل یا دوّمی فاضل است و اوّلی افضل که فرمود: ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ آن نفس واحده که منظور آدم(علیه السلام) است، افضل از زوج خودش است، این یک مطلب.
دلالت نفس واحده بر آدم(ع)
مطلب دوم آن است که گرچه این آیه، صراحت ندارد که منظور از این نفس واحده آدم(سلام الله علیه) است ولی شواهد دیگر نشان میدهد که منظور از این نفس، همان آدم(علیه السلام) است و همه افراد هم از آدم و حوّا هستند. اما از اینکه شواهد دیگر نشان میدهد که آن نفس، آدم(علیه السلام) است، همان جریان ﴿ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ که به حسب ظاهر، اوّلین فرد را که میخواهد خلق کند او خلیفةالله است، فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ یا در اوصاف ذات اقدس الهی میفرماید او کسی است که بشر را از طین خلق کرد: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ﴾ که منظور از این، همان آدم(سلام الله علیه) است، چون دارد که نسل او را از نطفه آفرید و خود او را از طین، معلوم میشود آن همان آدم(سلام الله علیه) است.
براساس این شواهد، معلوم میشود که منظور از این نفس واحده خود آدم(علیه السلام) است و تعبیراتی که در سایر سُوَر هست، نظیر سورهٴ «اعراف» آیهٴ 26 که فرمود: ﴿یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاساً یُوَارِی سَوْءَاتِکُمْ وَرِیشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ﴾ وقتی بخواهد از مردم، عنوانی ذکر بکند، فرمود: ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾. این ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ گفتن، معلوم میشود که همه فرزند همان نفس واحدهاند که آن نفس واحده آدم(سلام الله علیه) است، نه دیگری و شیطان هم که دشمن انسان است، گفت من ذریّهٴ آدم را اغوا میکنم. معلوم میشود همه، ذریّهٴ آدماند و آن انسان اوّلی، آدم است که دیگران از او خلق شدند. نظیر آیهٴ 62 سورهٴ «اسراء» که شیطان گفت من احتناک میکنم، حنک اینها را با افسار و مانند آن میبندم و در اختیار خود قرار میدهم که در اینجا سخن از ذریّهٴ آدم(علیه السلام) است، نه دیگران. از این مجموع استفاده میشود که آن نفس واحدهای که خلق شده است آدم(علیه السلام) است و دیگران فرزند آدم(سلام الله علیه)اند. با این بیان، مشکل مسئلهٴ بعدی هم تا حدودی حل میشود و آن این است که فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ یعنی از همین آدم و حوّا، مرد و زن فراوانی را پراکنده کرد یعنی آفرید و گسترش داد.
بیان صاحب المنار و شواهد تاریخی بر وجود اجداد مختلف بر اقوام بشری
در تفسیر المنار آمده است که این ﴿خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ چون سخن از آدم نیست و از آن طرف هم فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ نفرمود «بثّ منهما جمیع الناس»، معلوم میشود این تاریخی که بعضی از اروپاییها، فرنگیها ارائه میدهند آن باطل نیست، آنهم حق است و آن این است که انسانها که فعلاً در روی زمین زندگی میکنند، به اقوام و نژادهای گوناگونی تقسیم میشوند: بعضی سفیدپوستاند، بعضی رنگینپوستاند، بعضی سرخپوستاند، بعضی زردپوستاند و مانند آن. هر کدام اینها به یک پدر و مادری ختم میشوند، همه اینها فرزند آدم نیستند. این نژادهای مختلف آبا و اجداد مختلف دارند و قرآن هم این را نفی نکرده و دلالتی از قرآن برنمیآید که همه انسانها از یک نفرند، بلکه در قرآن دارد ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ یعنی افراد زیادی را از این آدم آفرید، نه اینکه همه افراد از آدم باشند .
تام نبودن شواهد تاریخی و دلالت روایی بر واحد بودن مبدأ بشری
این سخن، ظاهراً تام نیست، برای اینکه یک بحث تاریخی است [که] تاریخ در این زمینه خیلی گویا نیست، جز مظنّهای. یک بحث روایی است و یک بحث قرآنی. بحث روایی نوعاً به صورت روشن، آدم(سلام الله علیه) را مبدأ پیدایش همه افراد میداند و این نسل موجود را به آدم و حوّا(علیهما السلام) منتهی میداند که فرمود: «الا إنّکم مِن آدم و آدم مِن تراب» این در آن خطبهٴ فتح مکهٴ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست و مانند آن.
دلالت آیه بر کثرت نفسی نه کثرت نسبی
شواهد روایی به خوبی دلالت می کند؛ اما ظاهر آیه قرآن اینکه فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ این لقب هست و مفهوم ندارد یعنی رجال کثیر و نساء کثیر را از این نفس واحده خلق کرد ولی قلیلی را از دیگران خلق کرد. این کثرت، نسبی است نه کثرت نفسی یعنی زن و مرد فراوانی را از این خلق کرده است، این یک معنا. گذشته از اینکه در صدر آیه، خطاب به همهٴ انسانهاست ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ دیگر چقدر میخواهد ظهور داشته باشد، این ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ یک کثرت نسبی نیست که مثلاً این گروه، بیشتر از آن گروهاند [و] نسبت به دیگران کثیرند، یک کثرت نفسی است. کثرت نفسی یعنی افراد فراوان که در مقابلش قلیل نیست؛ افراد فراوانی را خدا از اینها آفرید. پس منظور از این کثرت، کثرت نفسی است نه نسبی تا قلیل در مقابلش باشد (یک) و صدر آیه هم خطاب به همه انسانهاست فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ خطاب به همه انسانهاست. فرمود ای انسان، چون ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ خطاب به یک نژاد خاص دون نژاد مخصوص که نیست، به همه نژاد و اقوام و ملل خطاب میکند که ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمُ﴾ امر به تقوا عام است، ربوبیّت خدا هم عام است، خالقیت خدا هم عام است فرمود: ﴿خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾؛ همه شما از یک پدر هستید.
پس آن احتمال که نژادها دارای آبای گوناگون باشند این تام نیست. ممکن است اگر شواهد تجربی و شواهد علمی و امثالذلک ثابت کرده باشد که نژاد سفیدپوست از یک پدرند، نژاد سرخپوست از یک پدر، نژاد زردپوست از یک پدر، نژاد رنگینپوست از یک پدر، این برای نسلهای متوسط باشد نه اوّلین نسل یعنی شما تا چند قرن یا چندین قرن، این گروه منتهی میشوند به شخصی که فلان شخص در اثر فلان خصوصیت، مبدأ پیدایش رنگینپوستها شده است، نه آن انسان اوّلیه.
پرسش:...
پاسخ: خب بله دیگر یعنی فلان شخص، در اثر زیست در منطقه استوایی یا منطقه قطبی یا منطقه دیگر، زمینهای فراهم شده است که نسل او رنگینپوست باشد. پس اگر هم شواهد علمی تأیید میکند، از آن مرحله به بعد را که اثبات نمیکند. این شواهد علمی میگوید که این نژادها منتهی میشوند به کسی که دارای چنین خصوصیت است، حالا آن شخص چگونه آن خصوصیت را پیدا کرده است، آنهم باید از راه دیگر اثبات کرد. صدر آیه نشان میدهد که همه اینها از یک نفساند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ با یک نسل و دو نسل تغییر پیدا نکرده، او رفته آنجا بعد از گذشت چند قرن کمکم نسل او رنگینپوست شدند، نه اینکه همین که رفته آنجا در یک مدت کوتاهی، نسل او رنگینپوست شده باشد.
قرائن قرآنی دال بر وحدت ریشه بشری
در صدر بحث این طلیعه آیه روشن شد که چون این آیه دستور خانوادگی، دستور اجتماعی، رعایت حقوق ایتام، رعایت مواریث و امثالذلک را میدهد، باید سرفصل این سوره، مسئلهای باشد که وحدت اجتماعی را تبیین کند. آن وقت میفرماید شمامردم از یک ریشه هستید؛ به یکدیگر ستم نکنید، به یکدیگر تفاخر نفروشید، رحامت را حفظ بکنید، مواریث را حفظ بکنید و امثالذلک، وقتی حکیمی این قرآن حکیم را فرستاده است و بخواهد وارد بحث بشود، آن سرفصلش، آن عنوانش باید با محتوا و مضامینی که در خود آن سوره هست، مناسب باشد. همان طوری که هر مطلبی را که در هر آیهای بیان کرد در ذیل آن آیه، اسمی از اسمای حُسنای خدا را ذکر میکند که به منزلهٴ علت مضمون آن آیه است، وقتی وارد بحث سوره هم میشوند، خطوط کلی آن مطالب سوره را در آن سرفصل ذکر میکنند. حالا بعد، در آیات بعدی دارد که حقّ ایتام را رعایت کنید، حقّ ارحام را رعایت کنید، حقّ همسران را رعایت کنید، حقّ مواریث و وارثان را رعایت کنید، این برای آن است که فرمود شما همهتان از یک پدر و یک مادر هستید.
پرسش:...
پاسخ: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ که شامل همه شد دیگر ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾؛ ای مردم! شما از خدایی بپرهیزید که همه شما را از یک پدر و مادر خلق کرد. آنگاه هیچ دلیلی ندارد که کسی بر کسی فخرفروشی کند یا حقوق ارحام را رعایت نکند یا حقوق ایتام را تضییع کند.
خب، ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبَاً﴾.
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ یعنی از همین حقیقت، همسرش را آفرید. شواهد دیگری در آیات دیگر بود؛ آیهٴ «نحل» بود، آیهٴ «زمر» بود و امثالذلک که به انسانهای عادی خطاب میکند، فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ یعنی همسرهای شما را از سنخ شما و از حقیقت شما آفرید دیگر، اصل کلی هم این است که فرمود: ما از هر حقیقتی یک جفت آفریدیم . درباره میوهها هم همین طور است، درباره گیاهان هم همین طور است، درباره حیوانات هم همین طور است، درباره انسانها هم همین طور بود دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه، حقیقت انسان است دیگر، حقیقت انسان مشخص شد که حقیقت انسان در دنیا مجموع نفس و بدن است، در برزخ خصوص روح است، این بحث هم گذشت. در دنیا ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ که حقیقت انسان در دنیا، نفس و بدن است. برابر آیهٴ سورهٴ «بقره» و آیهٴ سورهٴ «آلعمران» حقیقت انسان در عالم برزخ، همان روح است. فرمود: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بل أَحیاءٌ﴾ ؛ فرمود اینها که شهید شدند، بدنشان اینجاست و به این صورت درآمده، اینها را نگویید مردهاند [بلکه] اینها زندهاند. خب، شهید که با دیگران فرقی ندارد، همه زندهاند؛ منتها شهید «عند رَبّه یرزق» است، دیگران اینچنین نیستند، حالا یا ـ معاذ الله ـ «فی حفرة من حفر النیران یعذّب» یا نه، آدمهای معمولیاند، اینچنین نیست که این روح، فقط برای شهید باشد [و] شهید دارای روح مجرّد باشد و امثالذلک که همه زندهاند. حالا یک عده «فی روضة من ریاض الجنة» هستند که «إنَّ القَبر روضةٌ مِن ریاض الجنة» ، یک عده «فی حفرة من حفر النیران»اند که معذّباند و اگر کسی زنده نباشد که نه متنعّم است نه معذّب ولی حقیقت انسان، در برزخ همان روح اوست. البته روح با بدن مثالی و برزخی محشور خواهد بود، حالا تا دوباره در قیامت کبرا به صورت اوّلی برگردد. نفس هر چیزی حقیقت اوست و حقیقت هر چیزی هم مختلف است، هر چیزی یک حقیقت خاصّ خود را دارد.
پرسش:...
پاسخ: اینهم در بحث دیروز گذشت که منظور از نفس یعنی حقیقت؛ منتها مصداق این حقیقت، آدم است و درباره حوّا فرمود حوّا را از همین حقیقت آفرید، نه حوّا را از آدم آفرید. فرمود شما را از یک حقیقت، خلق کردیم مصداق آن نفس واحده آدم(علیه السلام) است، آن وقت حوّا از آدم «بما أَنَّ لها نفساً واحدة و حقیقتاً واحدة» خلق شده است، نه حوّا از آدم خلق شده باشد [بلکه] حوّا از حقیقت آدم خلق شده است. مشابهش همان تعبیراتی است که فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ منتها در اینجا دیگر نفرمود «من نفسه»، چون خود کلمهٴ نفس آمده فرمود: ﴿مِنْهَا﴾.
درباره زن و شوهرهای عادی فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ درباره آدم و حوّا(علیهما السلام) نفرمود که حوّا را «من نفس آدم» خلق کرد، بلکه فرمود: ﴿مِنْهَا﴾ چون از خود آدم به نفس یاد کرده است، این نفس یعنی حقیقت، پس همه از یک حقیقت خلق شدند که خود آدم هم در این اصل هست یعنی آدم و حوّا و فرزندان اینها همه از یک حقیقتاند. این ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ خطاب به خود آدم و حوّا هم است، خطاب به خود آدم(علیه السلام) هم هست. اینچنین نیست که آدم(علیه السلام) مشمول این حُکم نباشد که یا نبوده باشد که، او هم در عصر خودش مشمول همین حُکم بود. لذا در آیاتی که به خود حضرت آدم خطاب میکند، همین احکام تکلیفی که به انسانهای دیگر دارد، به آدم(علیه السلام) هم دارد. پس آدم و حوّا و سایر افراد همه ﴿مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ هستند یعنی «من حقیقة واحدة» هستند، این طور.
پرسش:...
پاسخ: روایت هم که این را تأیید میکند.
پرسش:...
پاسخ: بله، آنهایی که بود، آنهایی که هست به خواست خدا در بحث روایی خواهد آمد. در بحث روایی آنکه مرحوم صدوق در توحیدش نقل کرد یا در خصال نقل کرد که قبل از آدم، آدمی بود «الف الف» آدم بود ، آنها همهاش حق است، آنها منقرض شدند، نسل فعلی به آدم و حوّا منتهی میشود. نسل فعلی به غیر آدم و حوّا نمیرسد؛ آنها بودند، نسلهایی بودند، منقرض شدند، عوالمی داشتند، منقرض شدند تا نوبت به این عالم و این نسل رسید، نسلِ فعلی بشری که روی زمین هست به آدم و حوّا منتهی میشود، به شهادت اینکه ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ ، ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ خطاب به همین انسانهای موجود در روی زمین است.
این نسلِ موجودی که فعلاً روی کُرهٴ زمین زندگی میکنند به آدم و حوّا(علیهما السلام) میرسند؛ اما عمر بشریّت با حضرت آدم شروع نمیشود، عمر زمین و زندگی زمین هم به این تاریخهای معمولی شروع نمیشود. حالا اگر یک سلسله کشفیاتی پیدا شد، تازه ممکن است فسیلهایی بعداً هم کشف بشود که از میلیونها سال دیگر خبر بدهد، اینها هیچ استبعادی ندارد. آنکه مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در خصال نقل کرد، در توحید نقل کرد سخن از میلیون آدم است. حالا بین هر آدمی تا آدم دیگر، چند سال فاصله بود آن را خدا میداند.
خب،
مراد از «کثیر» در آیه محل بحث
﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ پس منظور از این کثیر در مقابل قلیل نیست یعنی انبوه. مشابه این تعبیر درباره اینکه ﴿وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً﴾ ، این ﴿کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا﴾ اگر روایات معتبری باشد، چه اینکه بعضی از روایات هست که یک عده فرشتگانی هستند که غرق در جمال و جلال الهیاند انسانها بر آنها افضل نیستند، فضیلت ندارند و آنها هم مأمور به سجده برای آدم نبودند، اگر چنین چیزی ثابت بشود، آن وقت آن کثیر میشود کثیر نِسبی یعنی ﴿علی کثیر ممن خلقنا﴾ نه بر جمیع مخلوقات.
و اما اگر نه، چنین چیزی ثابت نشده باشد [و] بنیآدم بر موجودات فراوانی که خدا آفرید فضیلت دارند، آنجا هم کثیر میشود کثیر نفسی، آن «من» دیگر «من» تبعیضیه نیست.
پرسش:...
پاسخ: آنها که این تاریخ را نقل میکنند که نمیپذیرند، همه افراد به حضرت آدم(علیه السلام) منتهی میشوند، میگویند نژادهای مختلف آبای گوناگونی دارند، البته شاید یک قسمت مهم به آدم و حوّا(علیهما السلام) ختم بشود، دیگران فرزندان انسانهای دیگرند.
پرسش:...
پاسخ: چرا، اینها از این ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ مفهوم فهمیدند یعنی مرد و زنِ زیادی از اینها خلق شدند، معلوم میشود دیگران از اینها نیستند، غافل از اینکه این کثرت، نفسی است نه نسبی یعنی مرد و زن فراوان مفهوم ندارد یک و عمده غفلتشان از صدر آیه است. صدر آیه، خطاب به همه انسانهاست ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾، ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ یعنی ای مردم! از خدایی بپرهیزید که همه شما را از یک حقیقت آفرید.
پرسش:...
پاسخ: آنها اگر یک سنخ دیگری باشند، دیگر ﴿مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ نیست که، معلوم میشود یک حقیقتاند دیگر، این حقیقت حالا مکانشان فرق میکند، رنگهایشان فرق میکند و مانند آن.
آن وقت یک حقیقت است، این یک حقیقت به صورت آدم درآمده و اینها هم از یکجا پیدا شدند، یک شخصاند، آن وقت آن شخص یک حقیقت دیگر خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: خب، آن با این جمله حل میشود که منظور از این کثیر، کثیر نفسی است و دارد که خدا از آدم و همسرش زن و مرد فراوانی آفرید، نه از این دوتا و اشیای دیگر، نه «منهما و من غیرهما». ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ این کثیر هم کثیر نفسی است یعنی مرد و زن فراوانی را از اینها مبثوث کرد، نه مرد و زن فراوانی را از اینها و از غیر اینها و نه اینکه این کثیر، کثیر نسبی باشد یعنی مرد و زن زیادی را از اینها آفرید و مرد و زن کمی را هم از دیگران آفرید، اینها که نیست.
پرسش:...
پاسخ: آخر، کثیر یعنی فراوان. ما شاهدی باید داشته باشیم، اولش که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است که خطاب به همه مردم است. چندتا آیه هم که خواندیم ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ بود، و امثالذلک بود. خداوند دیگر به دیگران خطابی غیر از ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ که ندارد. مسئله وسوسهای که در سورهٴ «اسراء» آمده گفت من ذریه او را فریب میدهم یعنی افراد دیگری هستند و من کاری به آنها ندارم یا اینکه آنها هم ذریه همیناند، آنها هم ذریه همیناند، فرد دیگری نیست که از یک پدر و مادر دیگر خلق شده باشد. بنابراین چون همه انسانها از یک نفساند و همسر او هم از این نفس است، میشود یک حقیقت و از اینها هم مرد و زن فراوانی را مبثوث کرده است.
عصاره بحث و مسئله ازدواج فرزندان آدم(ع)
پس چند نکته ثابت میشود: یکی اینکه نسل فعلی به حضرت آدم و حوّا ختم میشود، اینچنین نیست که نژادهای دیگری باشند و به آبای دیگری منتهی باشند. یکی اینکه آن اوّلین ازدواجی که صورت گرفته است در بین فرزندان آدم، آن با چه مشکلی باید حل بشود؟
اصل کلی مورد استفاده از آیه شریفه
قبل از اینکه بحث روایی را مراجعه بکنیم، ظاهر قرآن مطرح بشود که خلاصهٴ آیه چیست، بعد روایاتی هم که در باب هست، معارض هست که چند قِسم روایات است اینها هم بررسی بشود. اگر توانستیم به کمک روایات، هم مشکل داخلی خود روایات حل بشود، هم آیه را روشن بکنیم که محذوری ندارد، اگر مشکل داخلی خود روایات حل نشد [و] روایات با هم معارض بودند، مرجع تشخیص قرآن است آیا قرآن، ظاهرش این است که از آدم و حوّا و از غیر آدم و حوّا مرد و زن فراوانی خلق شدند یا همه اینها به آدم و حوّا میرسند. البته اگر یک دلیل معتبری داشتیم که دلالت کرد بر اینکه یک مذکّر و مؤنث دیگری را خدا خلق کرد که آنها با دختر و پسر آدم(علیه السلام) ازدواج کردند، اگر آن دلیل معتبر، چنین مطلبی را افاده کرد، این منافی با آیه نیست، چون آیه دارد که ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً﴾ میشود به کمک دلیل دیگر گفت منظور از ﴿مِنْهُمَا﴾ یعنی ریشهٴ اصلی پیدایش همهٴ انسانها، آن جدّ و جدّهاند و این درست است که از آدم و حوّا، بالأخره این نشأت گرفته است، از آدم و حوّا پسر و دختری خلق شد، این پسر و دختر با دیگران ازدواج کردند و این نسل فراوان پیدا شد و ریشهٴ اصلی همین دو نفرند تا حدودی قابل توجیه هست؛ اما اگر ما دلیل معتبر نداشتیم، بخواهیم خود آیه را حمل بکنیم بر اینکه ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا﴾ یعنی «بثّ منهما و من غیرهما» و سرّ اینکه فرمود: ﴿بَثَّ مِنْهُمَا﴾ برای اینکه اینها ریشهٴ اصلیاند، این توجیه صحیحی ندارد.
صحیح نبودن حمل مجاز بدون قرینه
یک وقت است که ما میتوانیم لفظ را بر مجاز حمل بکنیم، این درست است؛ اما با قرینه، اگر قرینهای در کار بود لفظ را بر معنای مجازی و مانند آن میشود حمل کرد یعنی جایز است به کمک قرینه، لفظی را بر معنای مجازی یا خلاف ظاهر حمل کرد. اما بدون قرینه هم میشود لفظ را بر خلاف ظاهر حمل کرد، اینکه صحیح نیست. ظاهر ﴿بَثَّ مِنْهُمَا﴾ این است که این رجال و نساء فراوان از همین دو نفرند، نه از اینکه از چهار نفرند؛ دو نفر اینها، دو نفر دیگر هم خدا خلق کرده.
بررسی شبهه حرمت ازدواج ارحام
حالا بیاییم به سراغ حرمت، آیا این نظیر آن خطوط کلی اصول دین است که ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است؛ هر پیامبری که آمده، حرف پیامبر دیگر را تصدیق میکند یا هر دینی برای خودش یک شریعت و منهاج و احکام خاصّ خود را داراست.
روایات و نحوه جمع بندی با آیه مورد بحث
بنابراین یک بحث در استظهار از خود آیه است، یک بحث در روایات است که خود روایات، ببینیم معارضاند یا نه؟ اگر مشکل روایات حل شد و جمعبندی شد، آن روایات میتواند قرینه باشد برای این آیه. اگر مشکل خود روایات حل نشد؛ اینها بر تعارضشان باقی بودند، قرآن میشود مرجع. در بعضی از روایات، تعبیرات خیلی تندی دارد که هرگز حیوانی حاضر نیست با یکی از محارم خودش ازدواج بکند، چگونه برادر و خواهر با هم ازدواج کردند، اینگونه از تعبیرات خیلی تند در بعضی از روایات هست . در بعضی از روایات هم، همین ظاهر قرآن را دارد . در بعضی از روایات هم دارد که خدا مذکر و مؤنث دیگری را آفریده که با اینها ازدواج کردند ، پس قبل از رجوع به روایات، از خود آیات ما مطلبی را به دست بیاوریم که اگر روایات، مرجعی خواستند، ما این مرجع را ارائه بدهیم، بعد به سراغ روایات برویم. چون قرآن ثَقَل اکبر است و روایات، ثقل أصغر. گرچه براساس حدیث «ثقلین» عترت، ثَقل اصغرند نه روایت ولی اگر تنزّل بکنیم، بالأخره روایت، ثَقل اصغر باشد. آنکه انسان از خود معصوم(علیه السلام) میشنود یعنی سنداً قطعی، دلالتاً قطعی این همان عترت است این ثقل اصغر است؛ اما این روایاتی که ما در خدمت او هستیم، این ثَقل اصغر نیست، این در آن مجهول هست، ضعیف هست و خلاف ظاهر هست و امثالذلک. بعد از اینکه کارهای رجالی در آنها عمل شده است و کارهای اصولی روی اینها صورت گرفته، آن روایت معتبر خودش را نشان داد، با خطوط کلی قرآن هماهنگ بود، با خطوط کلی سنت هم هماهنگ بود، آنگاه میشود به جای عترت بنشیند، چون عرضهٴ بر کتاب و همچنین عرضهٴ بر سنّت قطعی در معیار ارزیابی روایات دخیل است، فرمودند روایات را بر سنّت قطعی [و] بر قرآن بسنجید.
استخراج اصل قرآنی و عرضه روایات بر آن
بنابراین قبل از رجوع به روایات باید ببینیم قرآن چه میگوید تا گرفتار دور نشویم. چون اگر اوّلینبار برویم به سراغ روایات، خودِ ائمه(علیهم السلام) فرمودند مثل قرآن کسی نمیتواند بیاورد. قرآن، مصون از گزند تحریف و جعل و افترا و امثالذلک است ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾ اصلاً این قرآن را نمیشود فِریه بست و چیزی به نام قرآن جعل کرد: ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾ اصلاً مثل قرآن را نمیشود ساخت، مثل قرآن نمیشود حرف زد؛ اما به نام معصومین(علیهم السلام) روایات، جعل شده است.
خب، فرمودند هر روایتی که از ما رسیده است، اگر معارض دارد مرجع تشخیص چند چیز است: یکیاش قرآن کریم است. اگر هم معارض نداشت، روایتی بدون معارض رسیده است برای ارزیابی حجت او لزوم عرض بر قرآن لازم است. این دو باب است که مرحوم کلینی و دیگران نقل کردند : یکی همان نصوص علاجیه است که برای تقدیم احدالمتعارضین قرآن مرجع است؛ یکی هم نه، برای ارزیابی اصل حجیت نفسی روایت است که ما اگر خواستیم ببینیم این روایت، معتبر است یا نه، حالا سند را دیدیم، مضمون و متن را هم باید بر قرآن عرضه کنیم، حالا اگر روایتی صحیح بود ولی مخالف کتابالله بود، فرمود: «فذروه» این حرف ما نیست.
پس اول باید وضع ثَقل اکبر روشن بشود، قبل از احتجاج، فقط ثمرهٴ علمی دارد نه ثمرهٴ عملی یعنی اگر کسی بخواهد در مسئلهای از مسائل دینی، نظر اسلام را تشخیص بدهد، راه فنّیاش این است اول بررسی کند، ببیند قرآن چه میگوید، قرآن چه میگوید نه یعنی این آیه چه میگوید یعنی این سوره چه میگوید. بعد از بررسی آیات بعضها با بعض، ارجاع متشابه به محکمات، مطلق به مقیّد، عام به خاص، ظاهر به اظهر یا ظاهر به نص تازه میفهمد که قرآن چه میگوید، این را عصارهاش را یادداشت میکند که حرف قرآن این است، نمیتواند بگوید حرف اسلام این است، این میتواند بگوید قرآن این است، چون اسلام بر ثقلین ظهور کرده یعنی قرآن و عترت این را اول مینویسد بعد به سراغ روایات میرود.
عرضه روایات متشابه به محکمات در مباحث روایی
در باب روایات هم بعد از اینکه این کارهای عمیق را انجام داد، متشابهات روایات را به محکماتش، منسوخ را به ناسخش، عام را به خاصش، مطلق را به مقیّدش، ظاهر را به نصّش یا ظاهر را به اظهر ارجاع کرد، آنگاه میگوید روایات این را میگوید، این دو کار. بعد میآید این محصول روایات را با محصول آیات جمعبندی میکند، اگر آیات، عام است به وسیله روایات تخصیص می خورند، تقیید میپذیرند، قرینه در روایات هست، تفسیر در روایات هست تبیین در روایات هست، این سه کار، آنگاه به اندازه اجتهاد خودش میتواند بگوید نظر اسلام این است در هر سه کار مجتهدانه که قدم برداشت، این اگر هم خطا کرده باشد، عند الله معذور است و اگر مصیب باشد که دارای دو اجر است.
استنباط مبانی دین به واسطه ثقل اکبر و ثقل اصغر
بنابراین اول نباید به سراغ روایات رفت، گرچه قرآن، بیروایت هرگز در مقام احتجاج نخواهد بود وقتی قابل عمل است که با برکت روایات بفهمیم قرآن چه میگوید. اما این خط مشی یک مجتهد است که در هر رشتهای که بخواهد از قرآن و روایات استفاده کند، مقام عمل میافتد در مرحله چهارم یعنی بعد از اینکه سه مرحله مجتهدانه اقدام کرده است، آنگاه نوبت به مرحلهٴ عمل میرسد. ولی در مقام استدلال علمی، اول باید ببیند ثَقل اکبر چه گفته است، بعد باید ببیند از ثَقل اصغر چه رسیده است، بعد اینها را جمعبندی بکند تا بگوید که اسلامی که به صورت ثقلین ظهور کرده است چه فرموده است. حالا ظاهر آیه این است که این انسانهای فراوان، از آدم و حوّا هستند، حالا تا برسیم به سراغ بحثهای بعدی.
«و الحمد لله رب العالمین»
- بیان معانی مختلف «من» در آیات قرآن؛
- دلالت آیه بر کثرت نفسی نه کثرت نسبی؛
- استخراج اصل قرآنی و عرضه روایات بر آن.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبَاً ﴿1﴾
بخش اول این کریمه این بود که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ که به چند مطلب تحلیل شد.
بیان معانی مختلف «من» در آیات قرآن
بخش دومش این بود که ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ یعنی «خَلَق» از این نفس واحده، همسرش را و زنش را. در اینگونه از تعبیرات که «منها» یا «منهم» یا «منه» سه حال دارد.
معنی اول همسطح بودن دو طرف
گاهی است که دو طرف، همسطح و همساناند، نظیر آن آیاتی که در بحث دیروز قرائت شد که فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ یا ﴿جَعَلَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ که طرفین یکساناند، هیچ فضیلتی زن بر مرد یا مرد بر زن ندارد. مگر اینکه خودش از راه تقوا، فضیلتی را کسب بکند وگرنه هیچکدام از اینها بر دیگری مزیّت و رُجحانی ندارند، این یک قِسم.
معنی دوم افضلیت اوّلی بر دومی
قِسم دوم آن است که اوّلی افضل باشد و دومی فاضل یا اوّلی فاضل باشد و دومی مفضول، مثل همین جریان حضرت آدم و حوّا(علیهما السلام) اینها یکسان نبودند یکی خلیفةالله است و فرشتگان مأمور سجود در پیشگاه او هستند، دیگری این سِمت را ندارد. فرمود: ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ که ﴿مِنْهَا﴾ هم چون خودش نفس، تعبیر شده است ﴿مِنْهَا﴾ یعنی از این نفس، زوجش را آفرید که این دوّمی، مفضول است و اوّلی فاضل یا دوّمی فاضل است و اوّلی افضل.
معنی سوم افضلیت دومی بر اوّلی
قِسم سوم آن است که به عکس باشد؛ دوّمی افضل است و اوّلی فاضل یا دوّمی فاضل است و اوّلی مفضول، مثل اینکه درباره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ﴾ یا در پایان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» فرمود: ﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ﴾ ؛ این رسول، از خود شماست. یعنی از سنخ شماست در اصل سنخیت و انسانیت، با هم شریک هستید؛ منتها او افضل از شماست، پس این تعبیر «مِنْهَا» یا ﴿مِنْهُ﴾ «ومن نفسه» یا «من نفسها» و مانند آن، سه قِسم خواهد بود.
اراده معنای دوم در آیه اول
در آیهٴ محلّ بحث به قرینههای خارجی، دوّمی مفضول است و اوّلی فاضل یا دوّمی فاضل است و اوّلی افضل که فرمود: ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ آن نفس واحده که منظور آدم(علیه السلام) است، افضل از زوج خودش است، این یک مطلب.
دلالت نفس واحده بر آدم(ع)
مطلب دوم آن است که گرچه این آیه، صراحت ندارد که منظور از این نفس واحده آدم(سلام الله علیه) است ولی شواهد دیگر نشان میدهد که منظور از این نفس، همان آدم(علیه السلام) است و همه افراد هم از آدم و حوّا هستند. اما از اینکه شواهد دیگر نشان میدهد که آن نفس، آدم(علیه السلام) است، همان جریان ﴿ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ که به حسب ظاهر، اوّلین فرد را که میخواهد خلق کند او خلیفةالله است، فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ یا در اوصاف ذات اقدس الهی میفرماید او کسی است که بشر را از طین خلق کرد: ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ﴾ که منظور از این، همان آدم(سلام الله علیه) است، چون دارد که نسل او را از نطفه آفرید و خود او را از طین، معلوم میشود آن همان آدم(سلام الله علیه) است.
براساس این شواهد، معلوم میشود که منظور از این نفس واحده خود آدم(علیه السلام) است و تعبیراتی که در سایر سُوَر هست، نظیر سورهٴ «اعراف» آیهٴ 26 که فرمود: ﴿یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاساً یُوَارِی سَوْءَاتِکُمْ وَرِیشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ﴾ وقتی بخواهد از مردم، عنوانی ذکر بکند، فرمود: ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾. این ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ گفتن، معلوم میشود که همه فرزند همان نفس واحدهاند که آن نفس واحده آدم(سلام الله علیه) است، نه دیگری و شیطان هم که دشمن انسان است، گفت من ذریّهٴ آدم را اغوا میکنم. معلوم میشود همه، ذریّهٴ آدماند و آن انسان اوّلی، آدم است که دیگران از او خلق شدند. نظیر آیهٴ 62 سورهٴ «اسراء» که شیطان گفت من احتناک میکنم، حنک اینها را با افسار و مانند آن میبندم و در اختیار خود قرار میدهم که در اینجا سخن از ذریّهٴ آدم(علیه السلام) است، نه دیگران. از این مجموع استفاده میشود که آن نفس واحدهای که خلق شده است آدم(علیه السلام) است و دیگران فرزند آدم(سلام الله علیه)اند. با این بیان، مشکل مسئلهٴ بعدی هم تا حدودی حل میشود و آن این است که فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ یعنی از همین آدم و حوّا، مرد و زن فراوانی را پراکنده کرد یعنی آفرید و گسترش داد.
بیان صاحب المنار و شواهد تاریخی بر وجود اجداد مختلف بر اقوام بشری
در تفسیر المنار آمده است که این ﴿خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ چون سخن از آدم نیست و از آن طرف هم فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ نفرمود «بثّ منهما جمیع الناس»، معلوم میشود این تاریخی که بعضی از اروپاییها، فرنگیها ارائه میدهند آن باطل نیست، آنهم حق است و آن این است که انسانها که فعلاً در روی زمین زندگی میکنند، به اقوام و نژادهای گوناگونی تقسیم میشوند: بعضی سفیدپوستاند، بعضی رنگینپوستاند، بعضی سرخپوستاند، بعضی زردپوستاند و مانند آن. هر کدام اینها به یک پدر و مادری ختم میشوند، همه اینها فرزند آدم نیستند. این نژادهای مختلف آبا و اجداد مختلف دارند و قرآن هم این را نفی نکرده و دلالتی از قرآن برنمیآید که همه انسانها از یک نفرند، بلکه در قرآن دارد ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ یعنی افراد زیادی را از این آدم آفرید، نه اینکه همه افراد از آدم باشند .
تام نبودن شواهد تاریخی و دلالت روایی بر واحد بودن مبدأ بشری
این سخن، ظاهراً تام نیست، برای اینکه یک بحث تاریخی است [که] تاریخ در این زمینه خیلی گویا نیست، جز مظنّهای. یک بحث روایی است و یک بحث قرآنی. بحث روایی نوعاً به صورت روشن، آدم(سلام الله علیه) را مبدأ پیدایش همه افراد میداند و این نسل موجود را به آدم و حوّا(علیهما السلام) منتهی میداند که فرمود: «الا إنّکم مِن آدم و آدم مِن تراب» این در آن خطبهٴ فتح مکهٴ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست و مانند آن.
دلالت آیه بر کثرت نفسی نه کثرت نسبی
شواهد روایی به خوبی دلالت می کند؛ اما ظاهر آیه قرآن اینکه فرمود: ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ این لقب هست و مفهوم ندارد یعنی رجال کثیر و نساء کثیر را از این نفس واحده خلق کرد ولی قلیلی را از دیگران خلق کرد. این کثرت، نسبی است نه کثرت نفسی یعنی زن و مرد فراوانی را از این خلق کرده است، این یک معنا. گذشته از اینکه در صدر آیه، خطاب به همهٴ انسانهاست ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ دیگر چقدر میخواهد ظهور داشته باشد، این ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ یک کثرت نسبی نیست که مثلاً این گروه، بیشتر از آن گروهاند [و] نسبت به دیگران کثیرند، یک کثرت نفسی است. کثرت نفسی یعنی افراد فراوان که در مقابلش قلیل نیست؛ افراد فراوانی را خدا از اینها آفرید. پس منظور از این کثرت، کثرت نفسی است نه نسبی تا قلیل در مقابلش باشد (یک) و صدر آیه هم خطاب به همه انسانهاست فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ خطاب به همه انسانهاست. فرمود ای انسان، چون ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ خطاب به یک نژاد خاص دون نژاد مخصوص که نیست، به همه نژاد و اقوام و ملل خطاب میکند که ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمُ﴾ امر به تقوا عام است، ربوبیّت خدا هم عام است، خالقیت خدا هم عام است فرمود: ﴿خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾؛ همه شما از یک پدر هستید.
پس آن احتمال که نژادها دارای آبای گوناگون باشند این تام نیست. ممکن است اگر شواهد تجربی و شواهد علمی و امثالذلک ثابت کرده باشد که نژاد سفیدپوست از یک پدرند، نژاد سرخپوست از یک پدر، نژاد زردپوست از یک پدر، نژاد رنگینپوست از یک پدر، این برای نسلهای متوسط باشد نه اوّلین نسل یعنی شما تا چند قرن یا چندین قرن، این گروه منتهی میشوند به شخصی که فلان شخص در اثر فلان خصوصیت، مبدأ پیدایش رنگینپوستها شده است، نه آن انسان اوّلیه.
پرسش:...
پاسخ: خب بله دیگر یعنی فلان شخص، در اثر زیست در منطقه استوایی یا منطقه قطبی یا منطقه دیگر، زمینهای فراهم شده است که نسل او رنگینپوست باشد. پس اگر هم شواهد علمی تأیید میکند، از آن مرحله به بعد را که اثبات نمیکند. این شواهد علمی میگوید که این نژادها منتهی میشوند به کسی که دارای چنین خصوصیت است، حالا آن شخص چگونه آن خصوصیت را پیدا کرده است، آنهم باید از راه دیگر اثبات کرد. صدر آیه نشان میدهد که همه اینها از یک نفساند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ با یک نسل و دو نسل تغییر پیدا نکرده، او رفته آنجا بعد از گذشت چند قرن کمکم نسل او رنگینپوست شدند، نه اینکه همین که رفته آنجا در یک مدت کوتاهی، نسل او رنگینپوست شده باشد.
قرائن قرآنی دال بر وحدت ریشه بشری
در صدر بحث این طلیعه آیه روشن شد که چون این آیه دستور خانوادگی، دستور اجتماعی، رعایت حقوق ایتام، رعایت مواریث و امثالذلک را میدهد، باید سرفصل این سوره، مسئلهای باشد که وحدت اجتماعی را تبیین کند. آن وقت میفرماید شمامردم از یک ریشه هستید؛ به یکدیگر ستم نکنید، به یکدیگر تفاخر نفروشید، رحامت را حفظ بکنید، مواریث را حفظ بکنید و امثالذلک، وقتی حکیمی این قرآن حکیم را فرستاده است و بخواهد وارد بحث بشود، آن سرفصلش، آن عنوانش باید با محتوا و مضامینی که در خود آن سوره هست، مناسب باشد. همان طوری که هر مطلبی را که در هر آیهای بیان کرد در ذیل آن آیه، اسمی از اسمای حُسنای خدا را ذکر میکند که به منزلهٴ علت مضمون آن آیه است، وقتی وارد بحث سوره هم میشوند، خطوط کلی آن مطالب سوره را در آن سرفصل ذکر میکنند. حالا بعد، در آیات بعدی دارد که حقّ ایتام را رعایت کنید، حقّ ارحام را رعایت کنید، حقّ همسران را رعایت کنید، حقّ مواریث و وارثان را رعایت کنید، این برای آن است که فرمود شما همهتان از یک پدر و یک مادر هستید.
پرسش:...
پاسخ: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ که شامل همه شد دیگر ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾؛ ای مردم! شما از خدایی بپرهیزید که همه شما را از یک پدر و مادر خلق کرد. آنگاه هیچ دلیلی ندارد که کسی بر کسی فخرفروشی کند یا حقوق ارحام را رعایت نکند یا حقوق ایتام را تضییع کند.
خب، ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبَاً﴾.
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ یعنی از همین حقیقت، همسرش را آفرید. شواهد دیگری در آیات دیگر بود؛ آیهٴ «نحل» بود، آیهٴ «زمر» بود و امثالذلک که به انسانهای عادی خطاب میکند، فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ یعنی همسرهای شما را از سنخ شما و از حقیقت شما آفرید دیگر، اصل کلی هم این است که فرمود: ما از هر حقیقتی یک جفت آفریدیم . درباره میوهها هم همین طور است، درباره گیاهان هم همین طور است، درباره حیوانات هم همین طور است، درباره انسانها هم همین طور بود دیگر.
پرسش:...
پاسخ: نه، حقیقت انسان است دیگر، حقیقت انسان مشخص شد که حقیقت انسان در دنیا مجموع نفس و بدن است، در برزخ خصوص روح است، این بحث هم گذشت. در دنیا ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ که حقیقت انسان در دنیا، نفس و بدن است. برابر آیهٴ سورهٴ «بقره» و آیهٴ سورهٴ «آلعمران» حقیقت انسان در عالم برزخ، همان روح است. فرمود: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بل أَحیاءٌ﴾ ؛ فرمود اینها که شهید شدند، بدنشان اینجاست و به این صورت درآمده، اینها را نگویید مردهاند [بلکه] اینها زندهاند. خب، شهید که با دیگران فرقی ندارد، همه زندهاند؛ منتها شهید «عند رَبّه یرزق» است، دیگران اینچنین نیستند، حالا یا ـ معاذ الله ـ «فی حفرة من حفر النیران یعذّب» یا نه، آدمهای معمولیاند، اینچنین نیست که این روح، فقط برای شهید باشد [و] شهید دارای روح مجرّد باشد و امثالذلک که همه زندهاند. حالا یک عده «فی روضة من ریاض الجنة» هستند که «إنَّ القَبر روضةٌ مِن ریاض الجنة» ، یک عده «فی حفرة من حفر النیران»اند که معذّباند و اگر کسی زنده نباشد که نه متنعّم است نه معذّب ولی حقیقت انسان، در برزخ همان روح اوست. البته روح با بدن مثالی و برزخی محشور خواهد بود، حالا تا دوباره در قیامت کبرا به صورت اوّلی برگردد. نفس هر چیزی حقیقت اوست و حقیقت هر چیزی هم مختلف است، هر چیزی یک حقیقت خاصّ خود را دارد.
پرسش:...
پاسخ: اینهم در بحث دیروز گذشت که منظور از نفس یعنی حقیقت؛ منتها مصداق این حقیقت، آدم است و درباره حوّا فرمود حوّا را از همین حقیقت آفرید، نه حوّا را از آدم آفرید. فرمود شما را از یک حقیقت، خلق کردیم مصداق آن نفس واحده آدم(علیه السلام) است، آن وقت حوّا از آدم «بما أَنَّ لها نفساً واحدة و حقیقتاً واحدة» خلق شده است، نه حوّا از آدم خلق شده باشد [بلکه] حوّا از حقیقت آدم خلق شده است. مشابهش همان تعبیراتی است که فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ منتها در اینجا دیگر نفرمود «من نفسه»، چون خود کلمهٴ نفس آمده فرمود: ﴿مِنْهَا﴾.
درباره زن و شوهرهای عادی فرمود: ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾ درباره آدم و حوّا(علیهما السلام) نفرمود که حوّا را «من نفس آدم» خلق کرد، بلکه فرمود: ﴿مِنْهَا﴾ چون از خود آدم به نفس یاد کرده است، این نفس یعنی حقیقت، پس همه از یک حقیقت خلق شدند که خود آدم هم در این اصل هست یعنی آدم و حوّا و فرزندان اینها همه از یک حقیقتاند. این ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ خطاب به خود آدم و حوّا هم است، خطاب به خود آدم(علیه السلام) هم هست. اینچنین نیست که آدم(علیه السلام) مشمول این حُکم نباشد که یا نبوده باشد که، او هم در عصر خودش مشمول همین حُکم بود. لذا در آیاتی که به خود حضرت آدم خطاب میکند، همین احکام تکلیفی که به انسانهای دیگر دارد، به آدم(علیه السلام) هم دارد. پس آدم و حوّا و سایر افراد همه ﴿مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ هستند یعنی «من حقیقة واحدة» هستند، این طور.
پرسش:...
پاسخ: روایت هم که این را تأیید میکند.
پرسش:...
پاسخ: بله، آنهایی که بود، آنهایی که هست به خواست خدا در بحث روایی خواهد آمد. در بحث روایی آنکه مرحوم صدوق در توحیدش نقل کرد یا در خصال نقل کرد که قبل از آدم، آدمی بود «الف الف» آدم بود ، آنها همهاش حق است، آنها منقرض شدند، نسل فعلی به آدم و حوّا منتهی میشود. نسل فعلی به غیر آدم و حوّا نمیرسد؛ آنها بودند، نسلهایی بودند، منقرض شدند، عوالمی داشتند، منقرض شدند تا نوبت به این عالم و این نسل رسید، نسلِ فعلی بشری که روی زمین هست به آدم و حوّا منتهی میشود، به شهادت اینکه ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ ، ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ خطاب به همین انسانهای موجود در روی زمین است.
این نسلِ موجودی که فعلاً روی کُرهٴ زمین زندگی میکنند به آدم و حوّا(علیهما السلام) میرسند؛ اما عمر بشریّت با حضرت آدم شروع نمیشود، عمر زمین و زندگی زمین هم به این تاریخهای معمولی شروع نمیشود. حالا اگر یک سلسله کشفیاتی پیدا شد، تازه ممکن است فسیلهایی بعداً هم کشف بشود که از میلیونها سال دیگر خبر بدهد، اینها هیچ استبعادی ندارد. آنکه مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در خصال نقل کرد، در توحید نقل کرد سخن از میلیون آدم است. حالا بین هر آدمی تا آدم دیگر، چند سال فاصله بود آن را خدا میداند.
خب،
مراد از «کثیر» در آیه محل بحث
﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ پس منظور از این کثیر در مقابل قلیل نیست یعنی انبوه. مشابه این تعبیر درباره اینکه ﴿وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً﴾ ، این ﴿کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا﴾ اگر روایات معتبری باشد، چه اینکه بعضی از روایات هست که یک عده فرشتگانی هستند که غرق در جمال و جلال الهیاند انسانها بر آنها افضل نیستند، فضیلت ندارند و آنها هم مأمور به سجده برای آدم نبودند، اگر چنین چیزی ثابت بشود، آن وقت آن کثیر میشود کثیر نِسبی یعنی ﴿علی کثیر ممن خلقنا﴾ نه بر جمیع مخلوقات.
و اما اگر نه، چنین چیزی ثابت نشده باشد [و] بنیآدم بر موجودات فراوانی که خدا آفرید فضیلت دارند، آنجا هم کثیر میشود کثیر نفسی، آن «من» دیگر «من» تبعیضیه نیست.
پرسش:...
پاسخ: آنها که این تاریخ را نقل میکنند که نمیپذیرند، همه افراد به حضرت آدم(علیه السلام) منتهی میشوند، میگویند نژادهای مختلف آبای گوناگونی دارند، البته شاید یک قسمت مهم به آدم و حوّا(علیهما السلام) ختم بشود، دیگران فرزندان انسانهای دیگرند.
پرسش:...
پاسخ: چرا، اینها از این ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ مفهوم فهمیدند یعنی مرد و زنِ زیادی از اینها خلق شدند، معلوم میشود دیگران از اینها نیستند، غافل از اینکه این کثرت، نفسی است نه نسبی یعنی مرد و زن فراوان مفهوم ندارد یک و عمده غفلتشان از صدر آیه است. صدر آیه، خطاب به همه انسانهاست ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾، ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ یعنی ای مردم! از خدایی بپرهیزید که همه شما را از یک حقیقت آفرید.
پرسش:...
پاسخ: آنها اگر یک سنخ دیگری باشند، دیگر ﴿مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ نیست که، معلوم میشود یک حقیقتاند دیگر، این حقیقت حالا مکانشان فرق میکند، رنگهایشان فرق میکند و مانند آن.
آن وقت یک حقیقت است، این یک حقیقت به صورت آدم درآمده و اینها هم از یکجا پیدا شدند، یک شخصاند، آن وقت آن شخص یک حقیقت دیگر خواهد بود.
پرسش:...
پاسخ: خب، آن با این جمله حل میشود که منظور از این کثیر، کثیر نفسی است و دارد که خدا از آدم و همسرش زن و مرد فراوانی آفرید، نه از این دوتا و اشیای دیگر، نه «منهما و من غیرهما». ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَنِسَاءً﴾ این کثیر هم کثیر نفسی است یعنی مرد و زن فراوانی را از اینها مبثوث کرد، نه مرد و زن فراوانی را از اینها و از غیر اینها و نه اینکه این کثیر، کثیر نسبی باشد یعنی مرد و زن زیادی را از اینها آفرید و مرد و زن کمی را هم از دیگران آفرید، اینها که نیست.
پرسش:...
پاسخ: آخر، کثیر یعنی فراوان. ما شاهدی باید داشته باشیم، اولش که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است که خطاب به همه مردم است. چندتا آیه هم که خواندیم ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ بود، و امثالذلک بود. خداوند دیگر به دیگران خطابی غیر از ﴿یَا بَنِی آدَمَ﴾ که ندارد. مسئله وسوسهای که در سورهٴ «اسراء» آمده گفت من ذریه او را فریب میدهم یعنی افراد دیگری هستند و من کاری به آنها ندارم یا اینکه آنها هم ذریه همیناند، آنها هم ذریه همیناند، فرد دیگری نیست که از یک پدر و مادر دیگر خلق شده باشد. بنابراین چون همه انسانها از یک نفساند و همسر او هم از این نفس است، میشود یک حقیقت و از اینها هم مرد و زن فراوانی را مبثوث کرده است.
عصاره بحث و مسئله ازدواج فرزندان آدم(ع)
پس چند نکته ثابت میشود: یکی اینکه نسل فعلی به حضرت آدم و حوّا ختم میشود، اینچنین نیست که نژادهای دیگری باشند و به آبای دیگری منتهی باشند. یکی اینکه آن اوّلین ازدواجی که صورت گرفته است در بین فرزندان آدم، آن با چه مشکلی باید حل بشود؟
اصل کلی مورد استفاده از آیه شریفه
قبل از اینکه بحث روایی را مراجعه بکنیم، ظاهر قرآن مطرح بشود که خلاصهٴ آیه چیست، بعد روایاتی هم که در باب هست، معارض هست که چند قِسم روایات است اینها هم بررسی بشود. اگر توانستیم به کمک روایات، هم مشکل داخلی خود روایات حل بشود، هم آیه را روشن بکنیم که محذوری ندارد، اگر مشکل داخلی خود روایات حل نشد [و] روایات با هم معارض بودند، مرجع تشخیص قرآن است آیا قرآن، ظاهرش این است که از آدم و حوّا و از غیر آدم و حوّا مرد و زن فراوانی خلق شدند یا همه اینها به آدم و حوّا میرسند. البته اگر یک دلیل معتبری داشتیم که دلالت کرد بر اینکه یک مذکّر و مؤنث دیگری را خدا خلق کرد که آنها با دختر و پسر آدم(علیه السلام) ازدواج کردند، اگر آن دلیل معتبر، چنین مطلبی را افاده کرد، این منافی با آیه نیست، چون آیه دارد که ﴿بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً﴾ میشود به کمک دلیل دیگر گفت منظور از ﴿مِنْهُمَا﴾ یعنی ریشهٴ اصلی پیدایش همهٴ انسانها، آن جدّ و جدّهاند و این درست است که از آدم و حوّا، بالأخره این نشأت گرفته است، از آدم و حوّا پسر و دختری خلق شد، این پسر و دختر با دیگران ازدواج کردند و این نسل فراوان پیدا شد و ریشهٴ اصلی همین دو نفرند تا حدودی قابل توجیه هست؛ اما اگر ما دلیل معتبر نداشتیم، بخواهیم خود آیه را حمل بکنیم بر اینکه ﴿وَبَثَّ مِنْهُمَا﴾ یعنی «بثّ منهما و من غیرهما» و سرّ اینکه فرمود: ﴿بَثَّ مِنْهُمَا﴾ برای اینکه اینها ریشهٴ اصلیاند، این توجیه صحیحی ندارد.
صحیح نبودن حمل مجاز بدون قرینه
یک وقت است که ما میتوانیم لفظ را بر مجاز حمل بکنیم، این درست است؛ اما با قرینه، اگر قرینهای در کار بود لفظ را بر معنای مجازی و مانند آن میشود حمل کرد یعنی جایز است به کمک قرینه، لفظی را بر معنای مجازی یا خلاف ظاهر حمل کرد. اما بدون قرینه هم میشود لفظ را بر خلاف ظاهر حمل کرد، اینکه صحیح نیست. ظاهر ﴿بَثَّ مِنْهُمَا﴾ این است که این رجال و نساء فراوان از همین دو نفرند، نه از اینکه از چهار نفرند؛ دو نفر اینها، دو نفر دیگر هم خدا خلق کرده.
بررسی شبهه حرمت ازدواج ارحام
حالا بیاییم به سراغ حرمت، آیا این نظیر آن خطوط کلی اصول دین است که ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است؛ هر پیامبری که آمده، حرف پیامبر دیگر را تصدیق میکند یا هر دینی برای خودش یک شریعت و منهاج و احکام خاصّ خود را داراست.
روایات و نحوه جمع بندی با آیه مورد بحث
بنابراین یک بحث در استظهار از خود آیه است، یک بحث در روایات است که خود روایات، ببینیم معارضاند یا نه؟ اگر مشکل روایات حل شد و جمعبندی شد، آن روایات میتواند قرینه باشد برای این آیه. اگر مشکل خود روایات حل نشد؛ اینها بر تعارضشان باقی بودند، قرآن میشود مرجع. در بعضی از روایات، تعبیرات خیلی تندی دارد که هرگز حیوانی حاضر نیست با یکی از محارم خودش ازدواج بکند، چگونه برادر و خواهر با هم ازدواج کردند، اینگونه از تعبیرات خیلی تند در بعضی از روایات هست . در بعضی از روایات هم، همین ظاهر قرآن را دارد . در بعضی از روایات هم دارد که خدا مذکر و مؤنث دیگری را آفریده که با اینها ازدواج کردند ، پس قبل از رجوع به روایات، از خود آیات ما مطلبی را به دست بیاوریم که اگر روایات، مرجعی خواستند، ما این مرجع را ارائه بدهیم، بعد به سراغ روایات برویم. چون قرآن ثَقَل اکبر است و روایات، ثقل أصغر. گرچه براساس حدیث «ثقلین» عترت، ثَقل اصغرند نه روایت ولی اگر تنزّل بکنیم، بالأخره روایت، ثَقل اصغر باشد. آنکه انسان از خود معصوم(علیه السلام) میشنود یعنی سنداً قطعی، دلالتاً قطعی این همان عترت است این ثقل اصغر است؛ اما این روایاتی که ما در خدمت او هستیم، این ثَقل اصغر نیست، این در آن مجهول هست، ضعیف هست و خلاف ظاهر هست و امثالذلک. بعد از اینکه کارهای رجالی در آنها عمل شده است و کارهای اصولی روی اینها صورت گرفته، آن روایت معتبر خودش را نشان داد، با خطوط کلی قرآن هماهنگ بود، با خطوط کلی سنت هم هماهنگ بود، آنگاه میشود به جای عترت بنشیند، چون عرضهٴ بر کتاب و همچنین عرضهٴ بر سنّت قطعی در معیار ارزیابی روایات دخیل است، فرمودند روایات را بر سنّت قطعی [و] بر قرآن بسنجید.
استخراج اصل قرآنی و عرضه روایات بر آن
بنابراین قبل از رجوع به روایات باید ببینیم قرآن چه میگوید تا گرفتار دور نشویم. چون اگر اوّلینبار برویم به سراغ روایات، خودِ ائمه(علیهم السلام) فرمودند مثل قرآن کسی نمیتواند بیاورد. قرآن، مصون از گزند تحریف و جعل و افترا و امثالذلک است ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾ اصلاً این قرآن را نمیشود فِریه بست و چیزی به نام قرآن جعل کرد: ﴿مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی﴾ اصلاً مثل قرآن را نمیشود ساخت، مثل قرآن نمیشود حرف زد؛ اما به نام معصومین(علیهم السلام) روایات، جعل شده است.
خب، فرمودند هر روایتی که از ما رسیده است، اگر معارض دارد مرجع تشخیص چند چیز است: یکیاش قرآن کریم است. اگر هم معارض نداشت، روایتی بدون معارض رسیده است برای ارزیابی حجت او لزوم عرض بر قرآن لازم است. این دو باب است که مرحوم کلینی و دیگران نقل کردند : یکی همان نصوص علاجیه است که برای تقدیم احدالمتعارضین قرآن مرجع است؛ یکی هم نه، برای ارزیابی اصل حجیت نفسی روایت است که ما اگر خواستیم ببینیم این روایت، معتبر است یا نه، حالا سند را دیدیم، مضمون و متن را هم باید بر قرآن عرضه کنیم، حالا اگر روایتی صحیح بود ولی مخالف کتابالله بود، فرمود: «فذروه» این حرف ما نیست.
پس اول باید وضع ثَقل اکبر روشن بشود، قبل از احتجاج، فقط ثمرهٴ علمی دارد نه ثمرهٴ عملی یعنی اگر کسی بخواهد در مسئلهای از مسائل دینی، نظر اسلام را تشخیص بدهد، راه فنّیاش این است اول بررسی کند، ببیند قرآن چه میگوید، قرآن چه میگوید نه یعنی این آیه چه میگوید یعنی این سوره چه میگوید. بعد از بررسی آیات بعضها با بعض، ارجاع متشابه به محکمات، مطلق به مقیّد، عام به خاص، ظاهر به اظهر یا ظاهر به نص تازه میفهمد که قرآن چه میگوید، این را عصارهاش را یادداشت میکند که حرف قرآن این است، نمیتواند بگوید حرف اسلام این است، این میتواند بگوید قرآن این است، چون اسلام بر ثقلین ظهور کرده یعنی قرآن و عترت این را اول مینویسد بعد به سراغ روایات میرود.
عرضه روایات متشابه به محکمات در مباحث روایی
در باب روایات هم بعد از اینکه این کارهای عمیق را انجام داد، متشابهات روایات را به محکماتش، منسوخ را به ناسخش، عام را به خاصش، مطلق را به مقیّدش، ظاهر را به نصّش یا ظاهر را به اظهر ارجاع کرد، آنگاه میگوید روایات این را میگوید، این دو کار. بعد میآید این محصول روایات را با محصول آیات جمعبندی میکند، اگر آیات، عام است به وسیله روایات تخصیص می خورند، تقیید میپذیرند، قرینه در روایات هست، تفسیر در روایات هست تبیین در روایات هست، این سه کار، آنگاه به اندازه اجتهاد خودش میتواند بگوید نظر اسلام این است در هر سه کار مجتهدانه که قدم برداشت، این اگر هم خطا کرده باشد، عند الله معذور است و اگر مصیب باشد که دارای دو اجر است.
استنباط مبانی دین به واسطه ثقل اکبر و ثقل اصغر
بنابراین اول نباید به سراغ روایات رفت، گرچه قرآن، بیروایت هرگز در مقام احتجاج نخواهد بود وقتی قابل عمل است که با برکت روایات بفهمیم قرآن چه میگوید. اما این خط مشی یک مجتهد است که در هر رشتهای که بخواهد از قرآن و روایات استفاده کند، مقام عمل میافتد در مرحله چهارم یعنی بعد از اینکه سه مرحله مجتهدانه اقدام کرده است، آنگاه نوبت به مرحلهٴ عمل میرسد. ولی در مقام استدلال علمی، اول باید ببیند ثَقل اکبر چه گفته است، بعد باید ببیند از ثَقل اصغر چه رسیده است، بعد اینها را جمعبندی بکند تا بگوید که اسلامی که به صورت ثقلین ظهور کرده است چه فرموده است. حالا ظاهر آیه این است که این انسانهای فراوان، از آدم و حوّا هستند، حالا تا برسیم به سراغ بحثهای بعدی.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است