- 1223
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 101 تا 107 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 101 تا 107 سوره یوسف
- دعای حضرت یوسف (ع) برای حسن عاقبت و رسیدن به مقام تسلیم و ملحق شدن به صالحان
- پیامبری پس از یعقوب نبی
- پویایی در داستانهای قرآنی
- سراسر عالم آیات الهی است
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ المُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادیثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَالحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ ٭ ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ ٭ وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ ٭ وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِین ٭ وَکَأَیِّن مِنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ ٭ وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ ٭ أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾
وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) بر اساس همان ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ تفاوتی برای آن حضرت بین چاه و زندان و عرش مصر نبود برای اینکه در همه این حالات تنها تکیهگاهش قدرت الهی و عنایت الهی بود وقتی هم که خواستند او را به چاه بیندازند گفتگویش هم با خدای سبحان بود و ذات اقدس اله به او وحی رساند که بالأخره روزی این جریان را برای برادرانت بازگو خواهی کرد. آیه پانزده همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف که قبلاً این آیه بحث شد این بود که ﴿وَأَجْمَعُوا أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَتِ الجُبِّ وَأَوَحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ در جریان زندان هم که فرمود ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ﴾ و در داخل زندان هم که به توحید دعوت میکرد ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾ الآن هم که روی تخت عزت مصر است ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ المُلْکِ﴾ است این نشان آن است که یک انسان کامل طوری است که میگوید: ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ العَالَمِینَ﴾ صلات و نسک لله باشد خیلی بعید نیست بلکه امر عادی است یک موحد کارش این است اما تمام حیات و مماتش لله باشد این برای هر کسی نیست وجود مبارک یوسف صدیق الآن حیات و مماتش را لله میداند ﴿أَنتَ وَلِیِّ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ این همان حیاتی و مماتی لله رب العالمین است برای اینکه مولی علیه مال ولی است حضرت عرض کرد ﴿أَنتَ وَلِیِّ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ نه انت ناصری ﴿أَنتَ وَلِیِّ﴾ در بحث دیروز بین نصرت و ولایت فرق بود که گذشت عرض نکرد تو ناصر منی در دنیا و آخرت چون این مقام متوسط است عرض کرد تو ولیّ منی در دنیا و آخرت یعنی حیات و ممات من تحت ولایت شماست چیزی از من نیست وقتی هم که از شما درخواست میکنم این دو مطلب مهم را درخواست میکنم یکی انقیاد تامّ است که با انقیاد تامّ رحلت کنم یکی هم جایگاه من بعد از رحلتم این باشد که با صالحین ملحق بشوم که صالحین در روایات ما همان اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام)اند که انسانهای کاملاند
پرسش: ... پاسخ: بله اما حالا «صالحین فی الدنیا» یا «صالحین فی الاخرة» یا «صالحین فی العالمین» همین وجود مبارک ابراهیم که ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ است با اینکه در دنیا از صالحین است در قرآن دارد ﴿وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ معلوم میشود صالح مقول به تشکیک است درجاتی دارد همان طوری که نبوت مراتبی دارد رسالت مراتبی دارد ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ یا ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ این دو آیه نشان تفاوت مراتب آن دو سمت است هر کدام نسبت به خاص خود نبوت مراتبی دارد رسالت مراتبی دارد ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ پس بنابراین «لقد فضلنا بعض الصالحین علی بعض» لذا با اینکه ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ است دربارهٴ حضرت ابراهیم داشت که ﴿وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ اینجا هم با اینکه خود یوسف (سلاماللهعلیه) از صالحین است اما عرض میکند ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ گرچه با فا و ثم نفرمود با واو ذکر کرد اما این نشان بعد الوفات است خب بعد الوفات مرا کجا ببر، مرا به صالحین ملحق بکن ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَالحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾ این ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ که در وسط قرار گرفته واسطةالعقد است گذشته را به آینده، آینده را به گذشته مرتبط میکند این جمله دعاست و تعلیق حکم بر وصف هم مشعر به علیت است منصوببودن ﴿فَاطِرَ﴾ هم برای اینکه دعاست «یا فاطر السماوات و الأرض» این «یا فاطر السماوات والأرض» برای آن است که چون آفرینش این هستی در اختیار توست کل این مجموعه هستی تحت ولایت توست در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید اگر یک وقتی خدای سبحان بخواهد موجودات آسمانی را از آسمان جدا کند موجودات زمینی را از زمین جدا کند میفرماید: ﴿السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ﴾ یا ﴿وَمَن فِیهِنَّ﴾ و مانند آن اما وقتی میفرماید ﴿السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ یعنی مجموعه نظام آفرینش یعنی «سماوات و من فیها» مثل مدبرات سماء ﴿وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ اینها که مسئولان آسمانیاند زمین هم همچنین پس اگر منظور خصوص آسمان و زمین باشد «ما فیهما» «من فیهما» اینها جداگانه ذکر میشود ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الأَرْض﴾ ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض﴾ اینها معلوم میشود که ساکنان آسمان غیر از آسماناند اما آنجا که منظور مجموعه نظام آفرینش باشد اعم از آسمان و آسمانیها زمین و زمینیها همان سماوات و ارض را ذکر میکند دیگر «من فیهما» و امثال ذلک ذکر نمیکند ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ این ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ﴾ یک حد وسط است یک علت است چرا ولی منی؟ برای اینکه ولی آسمان و زمینی چطور به من نعمت دادی؟ برای اینکه منعم کل تویی چطور معلم من بودی؟ برای اینکه معلم کل تویی ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ هر مطلب نویی چه علمی چه عینی چه در آسمان چه در زمین پدید بیاید به عنایت الهی است فرشتگان هم حرفشان این بود که ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾ خب پس او میشود ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ یعنی هر چه که در آسمان و آسمانی زمین و زمینیان ظهور بکند به عنایت الهی است آنوقت چنین موجودی از ذات اقدس الهی ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ را درخواست کرده است مطلب دیگر این است که گرچه مسلمان مردن حسن عاقبت و عافیت نعمت خوبی است مطلوب است برای همه لکن اسلامی که وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) درخواست میکند نظیر همان اسلامی است که برای ذات مقدس ابراهیم (سلاماللهعلیه) است که ﴿أَسْلَمْتُ لِرَبِّ العَالَمِینَ﴾ یعنی سلم محض که مقام تسلیم و تفویض و مرحله عالیه اسلام است نه اصل اسلام به معنای اعتقاد به ربوبیت خدا و شهادت به رسالت آن اسلام یعنی سلم حض بودن که اگر یک وقتی نوبت رسید که ﴿إِنِّی أَرَی فِی المَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ این هم مسلم است و منقاد است که فرمود: ﴿أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ ٭ وَنَادَیْنَاهُ أَن یَاإِبْرَاهِیمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا﴾ یک اسلام به این معنا که اگر یک وقتی دستور رسید فرزندت را ذبح کن و قربانی کن بگوید منقاداً اطاعت میکنم چنین اسلامی را وجود مبارک یوسف دارد مسئلت میکند گرچه وصیت ابراهیم (سلاماللهعلیه) این است که ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ اگر کسی مسلمان بمیرد کمال است ولی اینها در صدد تحصیل آن کمال اتماند وقتی اسلام میخواهند آن مقام تسلیم را میخواهند آن اسلام کامل را طلب میکنند ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَالحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾
پرسش: ... پاسخ: نه اگر مظهر ولی الهی باشند مظهر خاصاند البته نسبت به آن ولی حقیقی بله مجاز است دیگر خدای سبحان یک عدهای را ولی میداند مثل ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾ نسبت به ذات اقدس الهی بله خب مجاز است یا بالتبع است در برابر بالاصل یا بالعرض است در برابر بالذات یا بالمجاز است در برابر بالحقیقه اما نسبت به ما حقیقت است دیگر یعنی حقیقتاً ولی ماست خب بعد میفرمایند، در جریان یوسف با همه جلال و عظمتی که داشتند اینکه نبوت در خاندان آن حضرت نبود اینها دیگر برهانپذیر نیست اینها مسائل جزئی است که عقل به هیچ وجه راه ندارد البته توجیهاتی ممکن است روایات انجام بدهند و افاضه کنند اما مسئلهای نیست که عقل راه داشته باشد اصل نبوت عامه، رسالت عامه، ولایت عامه، خلافت عامه، امامت عامه را عقل کاملاً در حد خودش میفهمد اثبات میکند ضروری هم میداند که در جهان نبی باید باشد ولی باید باشد خلیفه باید باشد رسول باید باشد امام باید باشد و مانند آن. اما امام کیست این را عقل نمیفهمد چون امر شخصی است اگر قضیه شخصی بود دیگر برهانپذیر نیست بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ذات اقدس الهی این نفهمی عقل را امضا کرده است عقل گفت من نمیفهمم که چه کار باید بکنم خدا میفرماید حق با توست کار تو این نیست که بفهمی چه کسی پیغمبر میشود چه کسی امام میشود عقل وقتی به شخص میرسد میگوید دست من کوتاه است مسائل کلی که جهان پیغمبر میخواهد نبی میخواهد ولی میخواهد وصی میخواهد خلیفه میخواهد این کلیات را عقل کاملاً به مقداری که مقدور طاقت بشری است میفهمد و برهان اقامه میکند این همان است که در کتابها میگویند نبوت عامه امامت عامه رسالت عامه و مانند آن اما حالا چه کسی پیغمبر است چه کسی امام است این میشود قضیه شخصی کلیاتش را عقل میفهمد که نبی باید اوصافش این باشد باید معجزه داشته باشد فرق معجزه با علوم غریبه مثل سحر و شعبده و جادو و طلسم و اینها چیست اینها را عقل میفهمد قانونش را هم ذکر میکند اما حالا زید معجزه میآورد و میشود پیغمبر یا امام این دیگر کار عقل نیست این دیگر بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ باید تعیین بشود عقل باید فقط تشخیص بدهد یک مخاطب خوبی است یک مستمع خوبی است لذا اسرار چیست که فرزندان حضرت یعقوب (سلاماللهعلیه) که مثلاً بیراهه رفتند بعد توبه کردند نبوت چطور از نسل حضرت یوسف مثلاً نشد منقطع شد و آن لاوی همان کسی که مثل حضرت یوسف نبود ولی مثل دیگران هم نبود که کجراهه برود این گفت: ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ آن معتدل بود دیگر، گفتند آن اسمش لاوی بود و نبوت از نسل آن لاوی است اینها واقع برهانپذیر نیست جریان وجود مبارک پیغمبر (سلاماللهعلیه) نباید پسر داشته باشد تا امامت از آن راه ادامه داشته باشد باید به وسیله صدیقه کبرا (سلام الله علیها) باشد اینها را هیچ عقل دسترسی ندارد بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ است البته اگر کسی استحقاق داشته باشد خدای سبحان از راه دیگر ترمیم میکند وجود مبارک ابراهیم (سلاماللهعلیه) خب فرزندان زیادی داشت اسماعیل داشت اسحاق داشت و این انبیای ابراهیمی از اسحاقاند یعقوب از اسحاق است یوسف از اسحقاق است بعدیها هم حضرت موسی و اینها هم از اسحاقاند که فرزندان اسحاقاند اما وجود مبارک اسماعیل (سلاماللهعلیه) با همه آمادگی که داشت بعد از گذشت مدتی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نوهٴ اوست و حافظ سلسله نبوت ابراهیمی خواهد بود حالا چه زمانی خدا عطا میکند چطور عطا میکند بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ است اینها [را] هیچ عقل واقع دسترسی ندارد به آنها
پرسش: ... پاسخ: خب نه عقل انبیا و اولیا به وحی الهی میفهمند دیگر
پرسش: حضرت یوسف ازدواج کرد یا نکرد؟ پاسخ: آن را نمیدانیم این قسمتهای تاریخ شما در این روایات ملاحظه بفرمایید این سیدنا الاستاد (رضواناللهعلیه) در المیزان در بحث روایی این قسمت را بالصراحه بازگو کردند که فرمود این روایتی که در باب است اکثرش مشوش است گذشته از ضعف متن ضعف سند هم دارد این یک گروه قرآنپژوه دلسوختهای میخواهد که این روایات را جمعآوری کند مسند کند سندهایش را هم بررسی کند رجالش را هم درست کند شما به برکت انقلاب و خونهای پاک شهدا خیلی کار شده است بعد از انقلاب همین نهجالبلاغه از مظلومیت به در آمده شما در کتابهای فقهی مثل شرایع یا امثال شرایع میبینید اصلاً نهجالبلاغه به عنوان سند فقهی مطرح نبود در حوزههای اگر یک روایت فقهی در نهجالبلاغه بود یک فقیه ناموری مثل محقق و اینها میگفتند: «وفی مرسلة الرضی کذا» بعد هم به عنوان مرسله است و قابل اعتبار نیست رد میشدند میگفتند مرسله رضی این است قبل از انقلاب کموبیش کار شده است اما بعد از انقلاب هم مستدرکهایش فراوان شد هم مسانیدش روایاتش رواتش غالب اینها تقریباً به حدی رسید که قابل عرضه و قبول است دیگر مرسله رضی دیگر نمیگویند الآن همه نهجالبلاغه را تالی شتیم تلو قرآن میدانند و به آن هم استدلال میکنند اما قبلاً میگفتند «فی مرسلة الرضی» خودم تقریرات فقهی که مینوشتیم میدیدم اساتید میگفتند: «فی مرسلة الرضی» در حوزهها اینطور بود چه رسد به جاهای دیگر یعنی ارزش فقهی نداشت سند فقهی نبود خب راست میگفتند بیچارهها خب مرحوم رضی (رضواناللهعلیه) که سند ذکر نکرده بعد وقتی جمعآوری کردند دیدند که همه این روایات یا مرحوم کلینی نقل کرده یا مرحوم صدوق نقل کرده یا مرحوم شیخ طوسی نقل کرده یا دیگران نقل کردند سند دارد رجالش مشخص است و دیگر از ارسال به در آمده روایات قرآنی هم الآن همینطور است شما غالب این روایات را که بررسی میکنید میبینید دست مفسر کوتاه است در حد تأیید و احتمال از اینها استفاده میشود اما انشاءالله اگر یک گروه کاری و لجنه علمی در آن کار بکنند خب این هم میشود مسند رجالش هم کار میشود آنوقت در فهم قرآن خیلی اثر دارد خیلی میتواند کمک بکند
منظور این است که جلالت و شأن و عظمت حضرت یوسف اقتضا نمیکرد که از ایشان هم پیغمبری [باشد] پاسخ: دیگر آن ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ نظیر حضرت نوح که از انبیای اولواالعزم بود چیزی از او نمانده است بعدها گرچه این ذراری ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ البَاقِینَ﴾ فاصلههای فراوانی انبیا ظهور کردند اما از خود آن حضرت که پیامبر اولواالعزم بود نبود جریان حضرت موسی هم همچنین است گفتند این نبوتها از نسل حضرت هارون است برادر اوست نه از حضرت موسی اینها واقع برهانپذیر نیست چه است رازش چیست مادر چگونه نقش دارد نقش مادر چقدر است سهم مادر چقدر است اینها را خب عقل چه تشخیصی میدهد خب این ﴿ذلک﴾ یعنی جریان حضرت یوسف از این به بعد دارند بهرهبرداری میکنند و فلسفه تاریخ و قصه را ذکر میکنند به اصطلاح قبلاً هم بحث شد که در قصهٴ هیچ کدام از انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) آن زمان تاریخی ذکر نشده تا بگویند تاریخ مصرفش گذشت یعنی شما از جریان حضرت آدم تا حضرت خاتم (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ندارید که در فلان روزگار این حادثه اتفاق افتاد تا کسی بگوید این روزگار گذشت همه اینها حادثه نقدی است یعنی از جریان حضرت آدم تا جریان حضرت خاتم (علیهم الصلاة و علیهم السلام) همهٴشان بهروز است یک مطلب کهنهای در قرآن نیست که بگوییم حالا گذشت و تاریخ مصرفش گذشت لذا تاریخش را اصلاً ذکر نمیکند حالا دارد فلسفه این قصه را ذکر میکند حالا این یک صفحه که مانده انشاءالله این را بخوانیم تا به آن جمعبندی نهایی برسیم انشاءالله قبل از تعطیلات چون دو مطلب مهم در این سوره هست یکی رؤیاست که وعده دادیم چون سیدنا الاستاد این را در آخر المیزان ذکر میکنند رؤیا یعنی چه اقسام رؤیا چیست تعبیر خواب چگونه است چگونه انسان خواب خوب ببیند و اینها یک مطلب است یکی هم جمعبندی مطالب سوره یوسف ایشان حالا دارند این جریان را ذکر میکند میفرماید ﴿ذلک﴾ یعنی این جریان حضرت یوسف نه این مطلب اخیر جریان حضرت یوسف نه از کسی شنیدی نه در کتابی دیدی اینها نیست مستقیماً غیبی است که ما گفتیم و تو شنیدی همین میشود «مما لا ریب فیه» ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَیْبِ﴾ خبرهای غیبی است که ﴿نُوحِیهِ﴾ این غیب را ﴿إِلَیْکَ﴾ دیگری این غیب را به تو نرساند ما این غیب را به تو رساندیم خب بعد به آن سرفصل قصه اشاره کرد فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ﴾ اصلاً اصل قصه یوسف از کجا شروع میشود از اینکه برادرها تصمیم بگیرند که یوسف را آسیب برسانند از همان جا شروع میشود دیگر فرمود آن لحظهای که برادرها تصمیم گرفتند که به یوسف (سلاماللهعلیه) آسیب برسانند آن لحظه تو نبودی یعنی از آن لحظه تا عرش عزتی که در اختیار او بود ما آن عصارهاش را برای تو گفتیم این ﴿وَمَا کُنتَ﴾ وسطهای قصه نیست سرفصل قصه است فرمود در اصل قصه تو حضور نداشتی آن وقتی که اینها تصمیم گرفتند درباره حضرت یوسف یک کاری بکنند ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا﴾ عزم کردند امر خودشان را در حالی که مکر دارند این ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ﴾ که در بحث دیروز گذشت آدرسدادن خدای سبحان است که تو در آن صحنه نبودی ولی واقعیت از این قبیل است در جریان حضرت مریم آیه 44 سورهٴ مبارکهٴ آلعمران است بعد از اینکه جریان حضرت مریم (سلاماللهعلیها) را بازگو کرد فرمود ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ سرفصل قصه حضرت مریم این بود که اینها قرعه کشیدند که به نام چه کسی بیفتد که کفالت حضرت مریم را به عهده بگیرند تو آنوقت در صحنه نبودی یک ﴿وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ اینها مشاجره کردند مناظره کردند گفتگو داشتند هر کدام مدعی بودند که ما باید مثلاً مسئولیت قبول بکنیم تو [در] آن صحنه نبودی دو این ﴿وَمَا کُنتَ﴾ در اینجا تکرار شده است دو بار در جریان حضرت شعیب موسی [و] سایر انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) آنها هم در حد ﴿وَمَا کُنتَ﴾ بازگو شده است در سورهٴ مبارکهٴ قصص آیه 44 این است ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَی مُوسَی الأَمْرَ﴾ ما که به موسای کلیم (سلاماللهعلیه) خواستیم دستور بدهیم فرمانی صادر کنیم به او سمت کلیدی بدهیم تو [در] آن صحنه نبودی ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الغَرْبِیِّ﴾ قسمت غربی طور یک ﴿وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾ تو از نزدیک هم نبودی از دور هم مشاهده نمیکردی بالاخره حضور نداشتی سه ﴿وَلکِنَّا﴾ یعنی ﴿وَلکِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ العُمُر﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ تو در مردم مدین مثوایی نداشتی مأوایی نداشتی که از جریان شعیب باخبر باشی از جریان تبهکاری مردم مدین و کمفروشی مردم مدین باخبر باشی ما همه را برای تو تشریح کردیم ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ﴾ ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا﴾ تو آن وقتی که ما در طور وحی میفرستادیم آنجا هم که نبودی ﴿وَلکِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾ این ﴿وَمَا کُنتَ﴾ در قرآن کم نیست میفرماید در آن صحنه نبودی ولی جریان این است در طور نبودی ولی صحنه این است در جریان قرعهکشی برای نگهداری مریم نبودی صحنه این است در جریان محاسبه نبودی جریان این است در جریان چاهاندازی نبودی ولی جریان این است اینکه وجود مبارک حضرت امیر میفرماید من با همه انبیا بودم کذا از همین نور است براساس همان نورانیتی که وجود مبارک حضرت امیر و حضرت رسول (سلام الله علیهما) دارند که نور واحدند اگر درباره حضرت امیر آمده است که من با همه بودم کذا با انبیا بودم کذا براساس همین جهت است دیگر الآن وجود مبارک پیغمبر (سلاماللهعلیه) با همه اینها هست حالا اینها به عنوان تمثیل ذکر شده نه تعیین نه یعنی تو در این سه، چهار صحنه نبودی قصه این است اما در جاهای دیگر ـ معاذالله ـ طور دیگر است نه خیر جاهای دیگر هم همینطور است تو در طوفان نوح نبودی تو در بهدنیاآمدن عیسی نبودی تو در سخنگفتن عیسی در گهواره نبودی ولی قصه این است حالا اینها را به عنوان شاهد ما پنج، شش مورد یاد کردیم وگرنه اساس قرآن بر این است که تو در تکتک این موارد نبودی ولی جریان این است و اینها چون نور واحدند از قرآن به خوبی میشود استشهاد کرد که وجود مبارک پیغمبر در حقیقت با همه انبیا بود اینها هم چون نور واحدند حضرت امیر هم با همه انبیا بودند برای اینکه هیچ تردیدی در این گزارشهای خبری نیست فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ﴾ بعد میفرماید که تو هم حرف خوب میزنی هم غرضی نداری خب چرا حرفت را قبول نمیکنند مشکل اینها چیست تو هم حرفهای غیبی حرفهای معقول حرفهای حق داری و هم غرضی هم در کار نداری چیزی هم از مردم نمیخواهی اگر یک رهبری هم کار خوب بکند هم غرضی نداشته باشد خب باید پذیرفت دیگر برهانی که مؤمن سوره یس استدلال میکند این است آیات 20 و21 سوره یس این است ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی المَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی﴾ به سرعت آمده گفته ﴿یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلِینَ﴾ چرا، چرا ﴿اتَّبِعُوا المُرْسَلِینَ﴾ برای اینکه ﴿اتَّبِعُوا مَن لا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً﴾ یک ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ دو خب اگر یک کسی حرف خوب میزند خودش هم در راه است چیزی هم از شما نمیخواهد خب قبول کنید دیگر اگر حرف خوب نزند یا حرف خوب بزند ولی جاهطلب باشد غرض داشته باشد چیزی از شما بخواهد خب بله میتوانید عذر بیاورید ﴿اتَّبِعُوا مَن لا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً﴾ اجر هم اختصاص به مسائل مادی ندارد یعنی چیزی از شما نمیخواهد این نکره هم در سیاق نفی است نه اجر مادی میخواهد نه اجر معنوی میخواهد که شما او را تجلیل کنید [نه] از شما احترام میخواهد هیچ چیز از شما نمیخواهد ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ اینجا هم ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو هر دو امر را داری برای اینکه اینها اخبار غیبی و احکام غیبی است که ما میگوییم ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ با اینکه ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ چیزی از این مردم نمیخواهی
پرسش: ... پاسخ: بله دیگر ﴿أَوَّلُ المُسْلِمِینَ﴾ اند ولی اول رتبی نه اول زمانی چون اول زمانی هر پیغمبری نسبت به قوم خودش «اول المسلمین» بود دیگر هر پیغمبری نسبت به قوم خودش اول المسلمین است اینکه وجود مبارک حضرت در تمام قرآن همین یک جاست آن هم مخصوص پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است برای همین است که او اول رتبی است دیگر اولکسی که در جواب ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ گفت وجود مبارک پیغمبر بود مرحوم مفید (رضواناللهعلیه) در کتاب شریف امالی شان نقل کردند بعدهم حضرت امیر گفت بلی این میشود اول رتبی غرض این است که این دو جهت سند مقبولیت حرف است فرمود اینها حرفهای مستدل و خوب دارند چیزی هم از شما نمیخواهند ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِین﴾ یک تذکری است یک هشیاری است هشداری است نامآوری است یادآوری خداست برای مردم خب اگر یک حرف خوبی از یک گوینده بیغرضی صادر بشود چرا قبول نمیکنید فرمود ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ این اختصاصی به مردم مکه ندارد تا بگوییم که آنها خدا را قبول داشتند ولی مؤمن نبودند نه غالب مردم اینطورند چه مکه چه غیر مکه به دلیل عالمین یعنی اکثر مردم جهان گرفتار حساند آن ایمانی که باید بیا ورند نمیآورند البته بعدها ممکن است، بسیاری از اینها اهل سهو وخطا و جهلاند عنادی ندارند البته سرانجام اینها به مغفرت الهی میرسند به استثنای معاندین که «أن تُخَلِد فِیها المُعاندین» وگرنه بقیه که براساس جهل و غفلت و سهو و نسیان و کماعتنایی و ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا﴾ اینها وقتی که عذابشان به آن نصاب رسید خب آزاد میشوند اما خب حالا انسان یک لحظهاش نمیتواند آن عذاب را تحمل کند چه رسد به چند روز یا چند ماه خب ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِین﴾ یعنی پیام شما این برای جهانیان است زمخشری در کشاف نقل میکند که وجود مبارک یعقوب (سلاماللهعلیه) با همراهان که وارد مصر شدند مهمان حضرت یوسف بودند تقریباً 24 سال در مصر بودند بعد هم که رحلت کردند وصیت کرده بودند مرا کنار قبر پدرم اسحاق در شام دفن بکن که وجود مبارک یوسف همین کار را هم کرده بعد هم خودشان برگشتند مصر و چند سال هم در مصر زندگی کردند بنیاسرائیل آن روزی که وارد مصر شدند مهمان حضرت یوسف بودند یک خانواده مثلاً چند نفری بیشتر نبودند شاید در حدود صد نفر بعد وقتی جریان حضرت موسی که چهارصد سال بعد از جریان حضرت یوسف فاصله حضرت موسی و حضرت یوسف چهار قرن بود آنطور که ایشان نقل میکنند بنیاسرائیل وقتی خواستند در خدمت حضرت موسی از مصر بیرون بروند تا از شرّ فرعون نجات پیدا کنند خب صدها نفر شدند چندین نفر شدند چندین برابر شدند در طی این چهارصد سال دیگر چهل قرن البته این همه یا تاریخ است یا روایت مرسل در حد روایت مرسل یا تاریخ فرمود این تنها مردم این عصر دربارهٴ این قصه و امثال این قصه نیست غالب مردم ایناند بسیاری از مردم دنبال معجزهاند در حالی که سراسر عالم معجزه است همه موجودات عالم آیه خداست منتها حالا آیه خدا کرامت الهی معجزه الهی بعضیها فراواناند بعضی نادر خب حالا یک تکه خاک این بشود گل به آن رنگ به آن بو به آن جمال و به آن جلال در بیاید همان یک تکه خاک بشود یک میوه شیرین همان یک تکه خاک بشود برگ خوب فرمود ﴿وَفِی الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ﴾ که آب یکی خاک یکی هوا یکی باغبان یکی آفتاب یکی اما میوهها رنگرنگ گلها رنگرنگ طعمها و منظرهها رنگرنگ همه اینها آیات است دیگر همه اینها نشانه است منتها برخیها به دنبال معجزه یعنی امر غیرعادی میروند فرمود سراسر عالم آیات الهی است ﴿وَکَأَیِّن مِنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾ اینها عبور میکنند ولی اعراض دارند نمیبینند غافلاند «عیمت عین لا تراک علیها رقیباً» سیدنا الاستاد (رضواناللهعلیه) میفرماید این ﴿یَمُرُّونَ﴾ یعنی بیتفاوت میگذرند ظاهر آیه هم همین است که منظور از ﴿یَمُرُّونَ﴾ اینکه ما بگوییم بیتفاوت میگذرد معنای کنایی مراد است نه اینکه عبور میکند یعنی به آن نگاه نمیکند ولو نشسته است یا ایستاده است آرام است این را نگاه نمیکند این را میگوییم بیتفاوت از کنارش گذشت وقتی میگوییم بیتفاوت از کنارش گذشت معنای کنایی مراد است نه معنای مطابقی یعنی عبور کرد و رفت نه ما یک مطلبی را به این آقا گفتیم این بی تفاوت از کنارش گذشت یعنی اعتنا نکرد نه اینکه عبور کرد وگرنه اینجا نشسته است ایشان میفرمایند که اگر ما این ﴿یَمُرُّونَ﴾ را [به] معنای حقیقیاش بگیریم نه معنای کنایی این نشان حرکت زمین است بالأخره مردم روی زمین در اثر حرکت زمین از آیات الهی میگذرند منتها هم آن مسئله علمی تأمین است هم این مسئله موعظهای و اخلاقی ﴿وَکَأَیِّن مِنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ که این آ یات هست و مردم غافلانه از اینها میگذرند و ایمان نمیآورند بعد این جمله است که ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ پس اکثر مردم که ایمان نمیآورند طبق آیه 103 ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ این حرص هم چیز خوبی است نسبت به ایمان مردم که ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الحَدِیثِ أَسَفاً﴾ این یک ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ دو اینگونه از آیات ذات اقدس الهی در این آیات به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تسلی میدهد که حالا اگر نپذیرفتند نگران نباش پس ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ پس اکثر مردم نمیپذیرند اقل میپذیرند این اقلی هم دو قسماند اکثر این اقلی مشرکاند آن اقل این اقلی موحد ناباند ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ یعنی این اکثر مؤمنین مشرکاند پس مردم با تقسیم اول به دو قسماند یک اکثر یک اقل اکثر ایمان ندارند این اقل به تقسیم دوم دو قسم میشوند اکثر و اقل، اکثر این اقلی ایمانشان آلوده است اقل این اقلی موحد ناباند اینکه میبینید در زید و عمرو میگردد به این سمت و آن سمت میگردد همین است دیگر میگوید خدا هست ولی بله خدا را قبول داریم ولی این ولی و اما دنبال لا اله الا الله اوست یک لا اله الا الله میگوید یک ولی و اما هم میگوید یعنی لا اله الا الله و آن آقا لا اله الا الله و آن جریان از امام (سلاماللهعلیه) سؤال کردند چگونه اکثر مؤمنین مشرکاند؟ فرمود: خب اینکه میگویند: «لولا فلان لهلکت» همین است دیگر اگر فلان طبیب نبود ما از بین رفته بودیم خب بگو خدا را شکر که ذات اقدس الهی از راه فکر آن طبیب ما را درمان کرد ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ﴾ نه اینکه اگر او نبود ما از بین رفته بودیم اگر فلانکس نبود آبروی ما میرفت او مشکل ما را حل کرد خب چرا اینگونه میگویید بگویید خدا را شکر که او را وسیله قرار داد خدای سبحان آبروی ما را از آن راه حفظ کرد چون ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ دیگر، این تعبیر اول خدا و دوم فلان شخص همین این شرکآلودبودن ایمان را میرساند خدا یک اولی نیست که ثانی داشته باشد که، به ما گفتند «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» این مضمون حدیثی است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ادب چیز خوبی است احترام چیز خوبی است اگر کسی نسبت به کسی محبت کرده شایسته است آن طرف قدردانی کند حقشناسی کند دعا کند همه سر جایش محفوظ، اما او را در حد واسطه بداند و لا غیر خدا را شکر که به وسیله فلان شخص این کار را نسبت به ما کرد این هم ادب است هم توحید اما بگوییم اول خدا دوم فلان شخص خدا ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾ است اولی نیست که دیگری آخرش باشد که یا اولی نیست که ثانی داشته باشد که فرمود همین که میگویند: «لولا فلان لهلکت» این همین است دیگر پس ما موظفیم بگوییم خدا را شکر که به وسیله فلان شخص این نعمت را به ما داد خدا را شکر که به وسیله آفتاب و قمر مشکلات نور ما را حل کرد لذا فرمود اکثر مردم مواظب زبانشان نیستند
پرسش: ... پاسخ: ما اول موحدیم آن توحید فطری ما گاهی غبار میگیرد این آیات برای غبارروبی است وگرنه ذات اقدس الهی ما را با سرمایه خلق کرده است فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ ما با سرمایه خلق شدیم ما ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ خلق شدیم این غبارها که جلوی آن سرمایه را میگیرد این مواعظ برای غبارروبی است لذا فرمود این ذکر است یادآوری است یادآوری این است که انسان اصلش را بلد است منتها الآن یادش رفته حالا اینها غفلتروبی غبارروبی غبارزدایی و مانند آن است که آن فطرت به یادمان بیاید البته ائمه (علیهم السلام) انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) گذشته از اینکه غبارروبی میکنند آن فطرت نهفته را شکوفه و شکوفاتر هم میکنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- دعای حضرت یوسف (ع) برای حسن عاقبت و رسیدن به مقام تسلیم و ملحق شدن به صالحان
- پیامبری پس از یعقوب نبی
- پویایی در داستانهای قرآنی
- سراسر عالم آیات الهی است
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ المُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادیثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَالحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ ٭ ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ ٭ وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ ٭ وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِین ٭ وَکَأَیِّن مِنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ ٭ وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ ٭ أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِیَهُمْ غاشِیَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾
وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) بر اساس همان ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ تفاوتی برای آن حضرت بین چاه و زندان و عرش مصر نبود برای اینکه در همه این حالات تنها تکیهگاهش قدرت الهی و عنایت الهی بود وقتی هم که خواستند او را به چاه بیندازند گفتگویش هم با خدای سبحان بود و ذات اقدس اله به او وحی رساند که بالأخره روزی این جریان را برای برادرانت بازگو خواهی کرد. آیه پانزده همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف که قبلاً این آیه بحث شد این بود که ﴿وَأَجْمَعُوا أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَتِ الجُبِّ وَأَوَحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ در جریان زندان هم که فرمود ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ﴾ و در داخل زندان هم که به توحید دعوت میکرد ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾ الآن هم که روی تخت عزت مصر است ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ المُلْکِ﴾ است این نشان آن است که یک انسان کامل طوری است که میگوید: ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ العَالَمِینَ﴾ صلات و نسک لله باشد خیلی بعید نیست بلکه امر عادی است یک موحد کارش این است اما تمام حیات و مماتش لله باشد این برای هر کسی نیست وجود مبارک یوسف صدیق الآن حیات و مماتش را لله میداند ﴿أَنتَ وَلِیِّ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ این همان حیاتی و مماتی لله رب العالمین است برای اینکه مولی علیه مال ولی است حضرت عرض کرد ﴿أَنتَ وَلِیِّ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ﴾ نه انت ناصری ﴿أَنتَ وَلِیِّ﴾ در بحث دیروز بین نصرت و ولایت فرق بود که گذشت عرض نکرد تو ناصر منی در دنیا و آخرت چون این مقام متوسط است عرض کرد تو ولیّ منی در دنیا و آخرت یعنی حیات و ممات من تحت ولایت شماست چیزی از من نیست وقتی هم که از شما درخواست میکنم این دو مطلب مهم را درخواست میکنم یکی انقیاد تامّ است که با انقیاد تامّ رحلت کنم یکی هم جایگاه من بعد از رحلتم این باشد که با صالحین ملحق بشوم که صالحین در روایات ما همان اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام)اند که انسانهای کاملاند
پرسش: ... پاسخ: بله اما حالا «صالحین فی الدنیا» یا «صالحین فی الاخرة» یا «صالحین فی العالمین» همین وجود مبارک ابراهیم که ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ است با اینکه در دنیا از صالحین است در قرآن دارد ﴿وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ معلوم میشود صالح مقول به تشکیک است درجاتی دارد همان طوری که نبوت مراتبی دارد رسالت مراتبی دارد ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ یا ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ این دو آیه نشان تفاوت مراتب آن دو سمت است هر کدام نسبت به خاص خود نبوت مراتبی دارد رسالت مراتبی دارد ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ ﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾ پس بنابراین «لقد فضلنا بعض الصالحین علی بعض» لذا با اینکه ﴿کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾ است دربارهٴ حضرت ابراهیم داشت که ﴿وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ اینجا هم با اینکه خود یوسف (سلاماللهعلیه) از صالحین است اما عرض میکند ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ گرچه با فا و ثم نفرمود با واو ذکر کرد اما این نشان بعد الوفات است خب بعد الوفات مرا کجا ببر، مرا به صالحین ملحق بکن ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَالحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾ این ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ که در وسط قرار گرفته واسطةالعقد است گذشته را به آینده، آینده را به گذشته مرتبط میکند این جمله دعاست و تعلیق حکم بر وصف هم مشعر به علیت است منصوببودن ﴿فَاطِرَ﴾ هم برای اینکه دعاست «یا فاطر السماوات و الأرض» این «یا فاطر السماوات والأرض» برای آن است که چون آفرینش این هستی در اختیار توست کل این مجموعه هستی تحت ولایت توست در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید اگر یک وقتی خدای سبحان بخواهد موجودات آسمانی را از آسمان جدا کند موجودات زمینی را از زمین جدا کند میفرماید: ﴿السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ﴾ یا ﴿وَمَن فِیهِنَّ﴾ و مانند آن اما وقتی میفرماید ﴿السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ یعنی مجموعه نظام آفرینش یعنی «سماوات و من فیها» مثل مدبرات سماء ﴿وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ اینها که مسئولان آسمانیاند زمین هم همچنین پس اگر منظور خصوص آسمان و زمین باشد «ما فیهما» «من فیهما» اینها جداگانه ذکر میشود ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الأَرْض﴾ ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض﴾ اینها معلوم میشود که ساکنان آسمان غیر از آسماناند اما آنجا که منظور مجموعه نظام آفرینش باشد اعم از آسمان و آسمانیها زمین و زمینیها همان سماوات و ارض را ذکر میکند دیگر «من فیهما» و امثال ذلک ذکر نمیکند ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ این ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ﴾ یک حد وسط است یک علت است چرا ولی منی؟ برای اینکه ولی آسمان و زمینی چطور به من نعمت دادی؟ برای اینکه منعم کل تویی چطور معلم من بودی؟ برای اینکه معلم کل تویی ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ هر مطلب نویی چه علمی چه عینی چه در آسمان چه در زمین پدید بیاید به عنایت الهی است فرشتگان هم حرفشان این بود که ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾ خب پس او میشود ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ یعنی هر چه که در آسمان و آسمانی زمین و زمینیان ظهور بکند به عنایت الهی است آنوقت چنین موجودی از ذات اقدس الهی ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً﴾ را درخواست کرده است مطلب دیگر این است که گرچه مسلمان مردن حسن عاقبت و عافیت نعمت خوبی است مطلوب است برای همه لکن اسلامی که وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) درخواست میکند نظیر همان اسلامی است که برای ذات مقدس ابراهیم (سلاماللهعلیه) است که ﴿أَسْلَمْتُ لِرَبِّ العَالَمِینَ﴾ یعنی سلم محض که مقام تسلیم و تفویض و مرحله عالیه اسلام است نه اصل اسلام به معنای اعتقاد به ربوبیت خدا و شهادت به رسالت آن اسلام یعنی سلم حض بودن که اگر یک وقتی نوبت رسید که ﴿إِنِّی أَرَی فِی المَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ این هم مسلم است و منقاد است که فرمود: ﴿أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ ٭ وَنَادَیْنَاهُ أَن یَاإِبْرَاهِیمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا﴾ یک اسلام به این معنا که اگر یک وقتی دستور رسید فرزندت را ذبح کن و قربانی کن بگوید منقاداً اطاعت میکنم چنین اسلامی را وجود مبارک یوسف دارد مسئلت میکند گرچه وصیت ابراهیم (سلاماللهعلیه) این است که ﴿فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاِّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ اگر کسی مسلمان بمیرد کمال است ولی اینها در صدد تحصیل آن کمال اتماند وقتی اسلام میخواهند آن مقام تسلیم را میخواهند آن اسلام کامل را طلب میکنند ﴿تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَالحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ﴾
پرسش: ... پاسخ: نه اگر مظهر ولی الهی باشند مظهر خاصاند البته نسبت به آن ولی حقیقی بله مجاز است دیگر خدای سبحان یک عدهای را ولی میداند مثل ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾ نسبت به ذات اقدس الهی بله خب مجاز است یا بالتبع است در برابر بالاصل یا بالعرض است در برابر بالذات یا بالمجاز است در برابر بالحقیقه اما نسبت به ما حقیقت است دیگر یعنی حقیقتاً ولی ماست خب بعد میفرمایند، در جریان یوسف با همه جلال و عظمتی که داشتند اینکه نبوت در خاندان آن حضرت نبود اینها دیگر برهانپذیر نیست اینها مسائل جزئی است که عقل به هیچ وجه راه ندارد البته توجیهاتی ممکن است روایات انجام بدهند و افاضه کنند اما مسئلهای نیست که عقل راه داشته باشد اصل نبوت عامه، رسالت عامه، ولایت عامه، خلافت عامه، امامت عامه را عقل کاملاً در حد خودش میفهمد اثبات میکند ضروری هم میداند که در جهان نبی باید باشد ولی باید باشد خلیفه باید باشد رسول باید باشد امام باید باشد و مانند آن. اما امام کیست این را عقل نمیفهمد چون امر شخصی است اگر قضیه شخصی بود دیگر برهانپذیر نیست بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ذات اقدس الهی این نفهمی عقل را امضا کرده است عقل گفت من نمیفهمم که چه کار باید بکنم خدا میفرماید حق با توست کار تو این نیست که بفهمی چه کسی پیغمبر میشود چه کسی امام میشود عقل وقتی به شخص میرسد میگوید دست من کوتاه است مسائل کلی که جهان پیغمبر میخواهد نبی میخواهد ولی میخواهد وصی میخواهد خلیفه میخواهد این کلیات را عقل کاملاً به مقداری که مقدور طاقت بشری است میفهمد و برهان اقامه میکند این همان است که در کتابها میگویند نبوت عامه امامت عامه رسالت عامه و مانند آن اما حالا چه کسی پیغمبر است چه کسی امام است این میشود قضیه شخصی کلیاتش را عقل میفهمد که نبی باید اوصافش این باشد باید معجزه داشته باشد فرق معجزه با علوم غریبه مثل سحر و شعبده و جادو و طلسم و اینها چیست اینها را عقل میفهمد قانونش را هم ذکر میکند اما حالا زید معجزه میآورد و میشود پیغمبر یا امام این دیگر کار عقل نیست این دیگر بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ باید تعیین بشود عقل باید فقط تشخیص بدهد یک مخاطب خوبی است یک مستمع خوبی است لذا اسرار چیست که فرزندان حضرت یعقوب (سلاماللهعلیه) که مثلاً بیراهه رفتند بعد توبه کردند نبوت چطور از نسل حضرت یوسف مثلاً نشد منقطع شد و آن لاوی همان کسی که مثل حضرت یوسف نبود ولی مثل دیگران هم نبود که کجراهه برود این گفت: ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ آن معتدل بود دیگر، گفتند آن اسمش لاوی بود و نبوت از نسل آن لاوی است اینها واقع برهانپذیر نیست جریان وجود مبارک پیغمبر (سلاماللهعلیه) نباید پسر داشته باشد تا امامت از آن راه ادامه داشته باشد باید به وسیله صدیقه کبرا (سلام الله علیها) باشد اینها را هیچ عقل دسترسی ندارد بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ است البته اگر کسی استحقاق داشته باشد خدای سبحان از راه دیگر ترمیم میکند وجود مبارک ابراهیم (سلاماللهعلیه) خب فرزندان زیادی داشت اسماعیل داشت اسحاق داشت و این انبیای ابراهیمی از اسحاقاند یعقوب از اسحاق است یوسف از اسحقاق است بعدیها هم حضرت موسی و اینها هم از اسحاقاند که فرزندان اسحاقاند اما وجود مبارک اسماعیل (سلاماللهعلیه) با همه آمادگی که داشت بعد از گذشت مدتی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نوهٴ اوست و حافظ سلسله نبوت ابراهیمی خواهد بود حالا چه زمانی خدا عطا میکند چطور عطا میکند بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ است اینها [را] هیچ عقل واقع دسترسی ندارد به آنها
پرسش: ... پاسخ: خب نه عقل انبیا و اولیا به وحی الهی میفهمند دیگر
پرسش: حضرت یوسف ازدواج کرد یا نکرد؟ پاسخ: آن را نمیدانیم این قسمتهای تاریخ شما در این روایات ملاحظه بفرمایید این سیدنا الاستاد (رضواناللهعلیه) در المیزان در بحث روایی این قسمت را بالصراحه بازگو کردند که فرمود این روایتی که در باب است اکثرش مشوش است گذشته از ضعف متن ضعف سند هم دارد این یک گروه قرآنپژوه دلسوختهای میخواهد که این روایات را جمعآوری کند مسند کند سندهایش را هم بررسی کند رجالش را هم درست کند شما به برکت انقلاب و خونهای پاک شهدا خیلی کار شده است بعد از انقلاب همین نهجالبلاغه از مظلومیت به در آمده شما در کتابهای فقهی مثل شرایع یا امثال شرایع میبینید اصلاً نهجالبلاغه به عنوان سند فقهی مطرح نبود در حوزههای اگر یک روایت فقهی در نهجالبلاغه بود یک فقیه ناموری مثل محقق و اینها میگفتند: «وفی مرسلة الرضی کذا» بعد هم به عنوان مرسله است و قابل اعتبار نیست رد میشدند میگفتند مرسله رضی این است قبل از انقلاب کموبیش کار شده است اما بعد از انقلاب هم مستدرکهایش فراوان شد هم مسانیدش روایاتش رواتش غالب اینها تقریباً به حدی رسید که قابل عرضه و قبول است دیگر مرسله رضی دیگر نمیگویند الآن همه نهجالبلاغه را تالی شتیم تلو قرآن میدانند و به آن هم استدلال میکنند اما قبلاً میگفتند «فی مرسلة الرضی» خودم تقریرات فقهی که مینوشتیم میدیدم اساتید میگفتند: «فی مرسلة الرضی» در حوزهها اینطور بود چه رسد به جاهای دیگر یعنی ارزش فقهی نداشت سند فقهی نبود خب راست میگفتند بیچارهها خب مرحوم رضی (رضواناللهعلیه) که سند ذکر نکرده بعد وقتی جمعآوری کردند دیدند که همه این روایات یا مرحوم کلینی نقل کرده یا مرحوم صدوق نقل کرده یا مرحوم شیخ طوسی نقل کرده یا دیگران نقل کردند سند دارد رجالش مشخص است و دیگر از ارسال به در آمده روایات قرآنی هم الآن همینطور است شما غالب این روایات را که بررسی میکنید میبینید دست مفسر کوتاه است در حد تأیید و احتمال از اینها استفاده میشود اما انشاءالله اگر یک گروه کاری و لجنه علمی در آن کار بکنند خب این هم میشود مسند رجالش هم کار میشود آنوقت در فهم قرآن خیلی اثر دارد خیلی میتواند کمک بکند
منظور این است که جلالت و شأن و عظمت حضرت یوسف اقتضا نمیکرد که از ایشان هم پیغمبری [باشد] پاسخ: دیگر آن ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ نظیر حضرت نوح که از انبیای اولواالعزم بود چیزی از او نمانده است بعدها گرچه این ذراری ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ البَاقِینَ﴾ فاصلههای فراوانی انبیا ظهور کردند اما از خود آن حضرت که پیامبر اولواالعزم بود نبود جریان حضرت موسی هم همچنین است گفتند این نبوتها از نسل حضرت هارون است برادر اوست نه از حضرت موسی اینها واقع برهانپذیر نیست چه است رازش چیست مادر چگونه نقش دارد نقش مادر چقدر است سهم مادر چقدر است اینها را خب عقل چه تشخیصی میدهد خب این ﴿ذلک﴾ یعنی جریان حضرت یوسف از این به بعد دارند بهرهبرداری میکنند و فلسفه تاریخ و قصه را ذکر میکنند به اصطلاح قبلاً هم بحث شد که در قصهٴ هیچ کدام از انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) آن زمان تاریخی ذکر نشده تا بگویند تاریخ مصرفش گذشت یعنی شما از جریان حضرت آدم تا حضرت خاتم (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ندارید که در فلان روزگار این حادثه اتفاق افتاد تا کسی بگوید این روزگار گذشت همه اینها حادثه نقدی است یعنی از جریان حضرت آدم تا جریان حضرت خاتم (علیهم الصلاة و علیهم السلام) همهٴشان بهروز است یک مطلب کهنهای در قرآن نیست که بگوییم حالا گذشت و تاریخ مصرفش گذشت لذا تاریخش را اصلاً ذکر نمیکند حالا دارد فلسفه این قصه را ذکر میکند حالا این یک صفحه که مانده انشاءالله این را بخوانیم تا به آن جمعبندی نهایی برسیم انشاءالله قبل از تعطیلات چون دو مطلب مهم در این سوره هست یکی رؤیاست که وعده دادیم چون سیدنا الاستاد این را در آخر المیزان ذکر میکنند رؤیا یعنی چه اقسام رؤیا چیست تعبیر خواب چگونه است چگونه انسان خواب خوب ببیند و اینها یک مطلب است یکی هم جمعبندی مطالب سوره یوسف ایشان حالا دارند این جریان را ذکر میکند میفرماید ﴿ذلک﴾ یعنی این جریان حضرت یوسف نه این مطلب اخیر جریان حضرت یوسف نه از کسی شنیدی نه در کتابی دیدی اینها نیست مستقیماً غیبی است که ما گفتیم و تو شنیدی همین میشود «مما لا ریب فیه» ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَیْبِ﴾ خبرهای غیبی است که ﴿نُوحِیهِ﴾ این غیب را ﴿إِلَیْکَ﴾ دیگری این غیب را به تو نرساند ما این غیب را به تو رساندیم خب بعد به آن سرفصل قصه اشاره کرد فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ﴾ اصلاً اصل قصه یوسف از کجا شروع میشود از اینکه برادرها تصمیم بگیرند که یوسف را آسیب برسانند از همان جا شروع میشود دیگر فرمود آن لحظهای که برادرها تصمیم گرفتند که به یوسف (سلاماللهعلیه) آسیب برسانند آن لحظه تو نبودی یعنی از آن لحظه تا عرش عزتی که در اختیار او بود ما آن عصارهاش را برای تو گفتیم این ﴿وَمَا کُنتَ﴾ وسطهای قصه نیست سرفصل قصه است فرمود در اصل قصه تو حضور نداشتی آن وقتی که اینها تصمیم گرفتند درباره حضرت یوسف یک کاری بکنند ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا﴾ عزم کردند امر خودشان را در حالی که مکر دارند این ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ﴾ که در بحث دیروز گذشت آدرسدادن خدای سبحان است که تو در آن صحنه نبودی ولی واقعیت از این قبیل است در جریان حضرت مریم آیه 44 سورهٴ مبارکهٴ آلعمران است بعد از اینکه جریان حضرت مریم (سلاماللهعلیها) را بازگو کرد فرمود ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ سرفصل قصه حضرت مریم این بود که اینها قرعه کشیدند که به نام چه کسی بیفتد که کفالت حضرت مریم را به عهده بگیرند تو آنوقت در صحنه نبودی یک ﴿وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ اینها مشاجره کردند مناظره کردند گفتگو داشتند هر کدام مدعی بودند که ما باید مثلاً مسئولیت قبول بکنیم تو [در] آن صحنه نبودی دو این ﴿وَمَا کُنتَ﴾ در اینجا تکرار شده است دو بار در جریان حضرت شعیب موسی [و] سایر انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) آنها هم در حد ﴿وَمَا کُنتَ﴾ بازگو شده است در سورهٴ مبارکهٴ قصص آیه 44 این است ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَی مُوسَی الأَمْرَ﴾ ما که به موسای کلیم (سلاماللهعلیه) خواستیم دستور بدهیم فرمانی صادر کنیم به او سمت کلیدی بدهیم تو [در] آن صحنه نبودی ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الغَرْبِیِّ﴾ قسمت غربی طور یک ﴿وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾ تو از نزدیک هم نبودی از دور هم مشاهده نمیکردی بالاخره حضور نداشتی سه ﴿وَلکِنَّا﴾ یعنی ﴿وَلکِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ العُمُر﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ تو در مردم مدین مثوایی نداشتی مأوایی نداشتی که از جریان شعیب باخبر باشی از جریان تبهکاری مردم مدین و کمفروشی مردم مدین باخبر باشی ما همه را برای تو تشریح کردیم ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ﴾ ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا﴾ تو آن وقتی که ما در طور وحی میفرستادیم آنجا هم که نبودی ﴿وَلکِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِیرٍ مِن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾ این ﴿وَمَا کُنتَ﴾ در قرآن کم نیست میفرماید در آن صحنه نبودی ولی جریان این است در طور نبودی ولی صحنه این است در جریان قرعهکشی برای نگهداری مریم نبودی صحنه این است در جریان محاسبه نبودی جریان این است در جریان چاهاندازی نبودی ولی جریان این است اینکه وجود مبارک حضرت امیر میفرماید من با همه انبیا بودم کذا از همین نور است براساس همان نورانیتی که وجود مبارک حضرت امیر و حضرت رسول (سلام الله علیهما) دارند که نور واحدند اگر درباره حضرت امیر آمده است که من با همه بودم کذا با انبیا بودم کذا براساس همین جهت است دیگر الآن وجود مبارک پیغمبر (سلاماللهعلیه) با همه اینها هست حالا اینها به عنوان تمثیل ذکر شده نه تعیین نه یعنی تو در این سه، چهار صحنه نبودی قصه این است اما در جاهای دیگر ـ معاذالله ـ طور دیگر است نه خیر جاهای دیگر هم همینطور است تو در طوفان نوح نبودی تو در بهدنیاآمدن عیسی نبودی تو در سخنگفتن عیسی در گهواره نبودی ولی قصه این است حالا اینها را به عنوان شاهد ما پنج، شش مورد یاد کردیم وگرنه اساس قرآن بر این است که تو در تکتک این موارد نبودی ولی جریان این است و اینها چون نور واحدند از قرآن به خوبی میشود استشهاد کرد که وجود مبارک پیغمبر در حقیقت با همه انبیا بود اینها هم چون نور واحدند حضرت امیر هم با همه انبیا بودند برای اینکه هیچ تردیدی در این گزارشهای خبری نیست فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ﴾ بعد میفرماید که تو هم حرف خوب میزنی هم غرضی نداری خب چرا حرفت را قبول نمیکنند مشکل اینها چیست تو هم حرفهای غیبی حرفهای معقول حرفهای حق داری و هم غرضی هم در کار نداری چیزی هم از مردم نمیخواهی اگر یک رهبری هم کار خوب بکند هم غرضی نداشته باشد خب باید پذیرفت دیگر برهانی که مؤمن سوره یس استدلال میکند این است آیات 20 و21 سوره یس این است ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی المَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی﴾ به سرعت آمده گفته ﴿یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلِینَ﴾ چرا، چرا ﴿اتَّبِعُوا المُرْسَلِینَ﴾ برای اینکه ﴿اتَّبِعُوا مَن لا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً﴾ یک ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ دو خب اگر یک کسی حرف خوب میزند خودش هم در راه است چیزی هم از شما نمیخواهد خب قبول کنید دیگر اگر حرف خوب نزند یا حرف خوب بزند ولی جاهطلب باشد غرض داشته باشد چیزی از شما بخواهد خب بله میتوانید عذر بیاورید ﴿اتَّبِعُوا مَن لا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً﴾ اجر هم اختصاص به مسائل مادی ندارد یعنی چیزی از شما نمیخواهد این نکره هم در سیاق نفی است نه اجر مادی میخواهد نه اجر معنوی میخواهد که شما او را تجلیل کنید [نه] از شما احترام میخواهد هیچ چیز از شما نمیخواهد ﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ اینجا هم ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو هر دو امر را داری برای اینکه اینها اخبار غیبی و احکام غیبی است که ما میگوییم ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ با اینکه ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ چیزی از این مردم نمیخواهی
پرسش: ... پاسخ: بله دیگر ﴿أَوَّلُ المُسْلِمِینَ﴾ اند ولی اول رتبی نه اول زمانی چون اول زمانی هر پیغمبری نسبت به قوم خودش «اول المسلمین» بود دیگر هر پیغمبری نسبت به قوم خودش اول المسلمین است اینکه وجود مبارک حضرت در تمام قرآن همین یک جاست آن هم مخصوص پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است برای همین است که او اول رتبی است دیگر اولکسی که در جواب ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ گفت وجود مبارک پیغمبر بود مرحوم مفید (رضواناللهعلیه) در کتاب شریف امالی شان نقل کردند بعدهم حضرت امیر گفت بلی این میشود اول رتبی غرض این است که این دو جهت سند مقبولیت حرف است فرمود اینها حرفهای مستدل و خوب دارند چیزی هم از شما نمیخواهند ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِین﴾ یک تذکری است یک هشیاری است هشداری است نامآوری است یادآوری خداست برای مردم خب اگر یک حرف خوبی از یک گوینده بیغرضی صادر بشود چرا قبول نمیکنید فرمود ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ این اختصاصی به مردم مکه ندارد تا بگوییم که آنها خدا را قبول داشتند ولی مؤمن نبودند نه غالب مردم اینطورند چه مکه چه غیر مکه به دلیل عالمین یعنی اکثر مردم جهان گرفتار حساند آن ایمانی که باید بیا ورند نمیآورند البته بعدها ممکن است، بسیاری از اینها اهل سهو وخطا و جهلاند عنادی ندارند البته سرانجام اینها به مغفرت الهی میرسند به استثنای معاندین که «أن تُخَلِد فِیها المُعاندین» وگرنه بقیه که براساس جهل و غفلت و سهو و نسیان و کماعتنایی و ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا﴾ اینها وقتی که عذابشان به آن نصاب رسید خب آزاد میشوند اما خب حالا انسان یک لحظهاش نمیتواند آن عذاب را تحمل کند چه رسد به چند روز یا چند ماه خب ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِین﴾ یعنی پیام شما این برای جهانیان است زمخشری در کشاف نقل میکند که وجود مبارک یعقوب (سلاماللهعلیه) با همراهان که وارد مصر شدند مهمان حضرت یوسف بودند تقریباً 24 سال در مصر بودند بعد هم که رحلت کردند وصیت کرده بودند مرا کنار قبر پدرم اسحاق در شام دفن بکن که وجود مبارک یوسف همین کار را هم کرده بعد هم خودشان برگشتند مصر و چند سال هم در مصر زندگی کردند بنیاسرائیل آن روزی که وارد مصر شدند مهمان حضرت یوسف بودند یک خانواده مثلاً چند نفری بیشتر نبودند شاید در حدود صد نفر بعد وقتی جریان حضرت موسی که چهارصد سال بعد از جریان حضرت یوسف فاصله حضرت موسی و حضرت یوسف چهار قرن بود آنطور که ایشان نقل میکنند بنیاسرائیل وقتی خواستند در خدمت حضرت موسی از مصر بیرون بروند تا از شرّ فرعون نجات پیدا کنند خب صدها نفر شدند چندین نفر شدند چندین برابر شدند در طی این چهارصد سال دیگر چهل قرن البته این همه یا تاریخ است یا روایت مرسل در حد روایت مرسل یا تاریخ فرمود این تنها مردم این عصر دربارهٴ این قصه و امثال این قصه نیست غالب مردم ایناند بسیاری از مردم دنبال معجزهاند در حالی که سراسر عالم معجزه است همه موجودات عالم آیه خداست منتها حالا آیه خدا کرامت الهی معجزه الهی بعضیها فراواناند بعضی نادر خب حالا یک تکه خاک این بشود گل به آن رنگ به آن بو به آن جمال و به آن جلال در بیاید همان یک تکه خاک بشود یک میوه شیرین همان یک تکه خاک بشود برگ خوب فرمود ﴿وَفِی الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ﴾ که آب یکی خاک یکی هوا یکی باغبان یکی آفتاب یکی اما میوهها رنگرنگ گلها رنگرنگ طعمها و منظرهها رنگرنگ همه اینها آیات است دیگر همه اینها نشانه است منتها برخیها به دنبال معجزه یعنی امر غیرعادی میروند فرمود سراسر عالم آیات الهی است ﴿وَکَأَیِّن مِنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾ اینها عبور میکنند ولی اعراض دارند نمیبینند غافلاند «عیمت عین لا تراک علیها رقیباً» سیدنا الاستاد (رضواناللهعلیه) میفرماید این ﴿یَمُرُّونَ﴾ یعنی بیتفاوت میگذرند ظاهر آیه هم همین است که منظور از ﴿یَمُرُّونَ﴾ اینکه ما بگوییم بیتفاوت میگذرد معنای کنایی مراد است نه اینکه عبور میکند یعنی به آن نگاه نمیکند ولو نشسته است یا ایستاده است آرام است این را نگاه نمیکند این را میگوییم بیتفاوت از کنارش گذشت وقتی میگوییم بیتفاوت از کنارش گذشت معنای کنایی مراد است نه معنای مطابقی یعنی عبور کرد و رفت نه ما یک مطلبی را به این آقا گفتیم این بی تفاوت از کنارش گذشت یعنی اعتنا نکرد نه اینکه عبور کرد وگرنه اینجا نشسته است ایشان میفرمایند که اگر ما این ﴿یَمُرُّونَ﴾ را [به] معنای حقیقیاش بگیریم نه معنای کنایی این نشان حرکت زمین است بالأخره مردم روی زمین در اثر حرکت زمین از آیات الهی میگذرند منتها هم آن مسئله علمی تأمین است هم این مسئله موعظهای و اخلاقی ﴿وَکَأَیِّن مِنْ آیَةٍ فِی السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ که این آ یات هست و مردم غافلانه از اینها میگذرند و ایمان نمیآورند بعد این جمله است که ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ پس اکثر مردم که ایمان نمیآورند طبق آیه 103 ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ این حرص هم چیز خوبی است نسبت به ایمان مردم که ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الحَدِیثِ أَسَفاً﴾ این یک ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ دو اینگونه از آیات ذات اقدس الهی در این آیات به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تسلی میدهد که حالا اگر نپذیرفتند نگران نباش پس ﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ﴾ پس اکثر مردم نمیپذیرند اقل میپذیرند این اقلی هم دو قسماند اکثر این اقلی مشرکاند آن اقل این اقلی موحد ناباند ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ یعنی این اکثر مؤمنین مشرکاند پس مردم با تقسیم اول به دو قسماند یک اکثر یک اقل اکثر ایمان ندارند این اقل به تقسیم دوم دو قسم میشوند اکثر و اقل، اکثر این اقلی ایمانشان آلوده است اقل این اقلی موحد ناباند اینکه میبینید در زید و عمرو میگردد به این سمت و آن سمت میگردد همین است دیگر میگوید خدا هست ولی بله خدا را قبول داریم ولی این ولی و اما دنبال لا اله الا الله اوست یک لا اله الا الله میگوید یک ولی و اما هم میگوید یعنی لا اله الا الله و آن آقا لا اله الا الله و آن جریان از امام (سلاماللهعلیه) سؤال کردند چگونه اکثر مؤمنین مشرکاند؟ فرمود: خب اینکه میگویند: «لولا فلان لهلکت» همین است دیگر اگر فلان طبیب نبود ما از بین رفته بودیم خب بگو خدا را شکر که ذات اقدس الهی از راه فکر آن طبیب ما را درمان کرد ﴿وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ﴾ نه اینکه اگر او نبود ما از بین رفته بودیم اگر فلانکس نبود آبروی ما میرفت او مشکل ما را حل کرد خب چرا اینگونه میگویید بگویید خدا را شکر که او را وسیله قرار داد خدای سبحان آبروی ما را از آن راه حفظ کرد چون ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ دیگر، این تعبیر اول خدا و دوم فلان شخص همین این شرکآلودبودن ایمان را میرساند خدا یک اولی نیست که ثانی داشته باشد که، به ما گفتند «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» این مضمون حدیثی است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ادب چیز خوبی است احترام چیز خوبی است اگر کسی نسبت به کسی محبت کرده شایسته است آن طرف قدردانی کند حقشناسی کند دعا کند همه سر جایش محفوظ، اما او را در حد واسطه بداند و لا غیر خدا را شکر که به وسیله فلان شخص این کار را نسبت به ما کرد این هم ادب است هم توحید اما بگوییم اول خدا دوم فلان شخص خدا ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾ است اولی نیست که دیگری آخرش باشد که یا اولی نیست که ثانی داشته باشد که فرمود همین که میگویند: «لولا فلان لهلکت» این همین است دیگر پس ما موظفیم بگوییم خدا را شکر که به وسیله فلان شخص این نعمت را به ما داد خدا را شکر که به وسیله آفتاب و قمر مشکلات نور ما را حل کرد لذا فرمود اکثر مردم مواظب زبانشان نیستند
پرسش: ... پاسخ: ما اول موحدیم آن توحید فطری ما گاهی غبار میگیرد این آیات برای غبارروبی است وگرنه ذات اقدس الهی ما را با سرمایه خلق کرده است فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ ما با سرمایه خلق شدیم ما ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ خلق شدیم این غبارها که جلوی آن سرمایه را میگیرد این مواعظ برای غبارروبی است لذا فرمود این ذکر است یادآوری است یادآوری این است که انسان اصلش را بلد است منتها الآن یادش رفته حالا اینها غفلتروبی غبارروبی غبارزدایی و مانند آن است که آن فطرت به یادمان بیاید البته ائمه (علیهم السلام) انبیا (علیهم الصلاة و علیهم السلام) گذشته از اینکه غبارروبی میکنند آن فطرت نهفته را شکوفه و شکوفاتر هم میکنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است