display result search
منو
تفسیر آیات 60 تا 62 سوره آل‌عمران _ بخش اول

تفسیر آیات 60 تا 62 سوره آل‌عمران _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 7 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 62 سوره آل‌عمران _ بخش اول"

تفاوت بین امامیه و اشاعره در تشخیص حق و باطل
نهی تکلیفی به دنبال جمله اثباتی
دعوت به مباهله آخرین راه برای اتمام حجت با خصم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿60﴾ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾

خلاصه مباحث گذشته
گرچه کلّ این بخشها ظاهراً یکجا نازل شده است و در تبیین قصه عیسی(سلام الله علیه) است؛ اما هر جمله‌ای برای خود مفاد خاص دارد و با جمله دیگر ارتباط مخصوص، این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ سرفصلی است برای جریان مباهله؛ در عین حال که با گذشته بی‌ارتباط نیست، ارتباطش با آینده قوی‌تر است، این یک مطلب.
دوم، برابر توضیحی که در نوبت قبل گذشت ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ است، نه «الحقّ مع ربک»؛ هرچه حق است از خداست، خواه در مسائل عملی، خواه در مسائل اخلاقی، خواه در مسائل اعتقادی. در مسائل اخلاقی و عملی روشن است که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ اما در مسائل اعتقادی، هرگونه حقیقتی در عقیده و فکر راه پیدا کند این حق، از خداست یعنی اگر قوانین علمی چه علم نظری و چه علم عملی حق شد یعنی مثلاً مطابق با نفس‌الامر شد این حق، از خداست حتی نفس‌الامر هم از خداست، زیرا نفس‌الامر به هر معنایی که تفسیر بشود موجودی است ممکن و هر ممکنی از خداست پس نفس‌الامر هم از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾.

تفاوت بین امامیه و اشاعره در تشخیص حق و باطل
مطلب سوم آن است که این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ که امامیه این‌‌چنین فکر می‌کنند، غیر از آن ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ است که اشاعره بر آن‌اند. اشاعره می‌گویند خدا هرچه بکند حق است؛ حق آن است که خدا انجام بدهد و باطل آن است که خدا نکند. حَسَن آن است که خدا انجام بدهد، قبیح آن است که خدا نکند. معیاری برای تشخیص حق و باطل یا حُسن و قُبح نیست؛ چه چیزی حَسن است و چه چیزی حَسن نیست عقل درک نمی‌کند. حَسن آن است که خدا انجام بدهد، قبیح آن است که خدا نکند ولی امامیه می‌گویند عقل، کاملاً در تشخیص حق و باطل در بسیاری از قوانین عقلی مستقل است اولاّ، کاملاً تشخیص می‌دهد که چه چیزی حق است و چه چیزی باطل، چه اینکه در مسائل حکمت عملی هم در بخشهای قابل توجّهی عقل تشخیص می‌دهد که چه چیزی حَسن است و چه چیزی قبیح.
مطلب دیگر آن است که اشاعره می‌گویند هرچه خدا می‌کند حق است. امامیه می‌گویند خدا، حق انجام می‌دهد یعنی تشخیص می‌دهند که حق چیست و حَسن چیست، آن‌گاه می‌گویند یقیناً خداوند کار حق و کار حَسن انجام می‌دهد نه باید انجام بدهد که معتزله می‌گویند. امامیه می‌گویند حق را ما به خوبی تشخیص می‌دهیم، حَسن را عقل به خوبی می‌فهمد، بعد حُکم می‌کند که این حق و آن حَسن، یقیناً از خدا صادر می‌شود نه خدا باید چنین کاری را انجام بدهد، خداوند محکوم هیچ قانونی نیست چون هر قانونی از فعل خدا انتزاع می‌شود ولی عقل به خوبی می‌تواند حق را تشخیص بدهد در بخشی از امور و حَسن را تشخیص بدهد در بخش دیگر، بعد بگوید که این حق یقیناً از خدا صادر می‌شود، این حَسن یقیناً از خدا صادر می‌شود نه خدا باید بکند. مثلاً خُلف وعده را عقل می‌داند که قبیح است، وفای به وعد را عقل می‌فهمد که حَسن است، امانت را عقل می‌فهمد حَسن است، خیانت را عقل می‌فهمد قبیح است، بعد حُکم می‌کند؛ می‌گوید که وفای به وعده و حفظ امانت یقیناً از خدا صادر می‌شود، خُلف وعده و خیانت در امانت یقیناً از خدا صادر نمی‌شود، نه اینکه خدا باید امین باشد و باید به عهدش وفا کند که محکوم قانونی قرار بگیرد، این‌‌طور نیست، پس امتیاز اساسی بین امامیه و اشاعره مشخص شد، چه اینکه امتیاز اساسی بین امامیه و معتزله هم مشخص است. معتزله می‌گویند: «یجب علی الله» امامیه می‌گویند: «یجب عن الله» که این بحثها در نوبتهای قبل هم گذشت.

نفی تکلیفی به دنبال جمله اثباتی
مطلب دیگر آن است که این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ﴾ چون سرفصل یک قصهٴ جالبی است با تأکید خاص تبیین شد؛ یکی اینکه هرگونه حقّی از خداست که جملهٴ اثباتی است؛ دوم اینکه متفرّع بر این جمله اثباتی یک نهی تکلیفی هم متوجّه حضرت و امّت شده است که شما شک نکنید یعنی در این امر یقین داشته باشید «علی بیّنة من الله» باشید که حق با شماست، چون یک قصهٴ مهمّی در پیش دارند و این منافات ندارد به اینکه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «علی بیّنة من الله» باشد و منزّه از شک و مصون از غیب باشد، زیرا عصمت انبیا و صیانت آن بزرگان از شک و تردید یک امر قطعی است؛ اما این عصمت به عصمت الهی است، نه به عصمت ذاتی. مثلاً انبیا سهو و نسیان ندارند و ذات اقدس الهی هم منزّه از سهو و نسیان است، هم ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ آمده هم ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾ اما نفی نسیان رسول خدا به عنایت الهی است که ﴿سَنُقْرِئُکَ﴾ پس ﴿فَلاَ تَنسَی﴾ ولی نفی نسیان ذات اقدس الهی به آن وصف ذاتی حق است؛ خدا فراموش نمی‌کند ذاتاً، رسول خدا فراموش نمی‌کند «بعنایة من الحق» در همه موارد این‌‌طور است، پس اگر تکلیفی متوجّه رسول خدا شد این به آن معنا نیست که ـ معاذ الله ـ رسول خدا معصوم از اشتباه نیست، بلکه با همین افاضه‌ها منزّه از شک و تردید و مانند آن خواهد بود.
آن‌گاه روشن می‌شود که این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ که جملهٴ اثباتی است و مفید حصر، این ﴿فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ﴾ که جملهٴ نفیی است و شک را برطرف می‌کند چرا سرفصل این قصهٴ بعدی قرار گرفت، چون قصه، قصه‌ای است که مسئله جان و اهل‌بیت و أعزّ انفس مطرح است. مثل اینکه در جریان جنگ می‌فرماید: ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ﴾ این امر به استقامت همیشه هست، ولی در جریان جنگ، وضوح بیشتر و ضرورت بیشتری دارد. نهی از شک همیشه هست؛ اما برای احتجاج سرفصل قرارگرفتن ضرورت بیشتری دارد، حالا وارد اصل مسئله می‌شوند.

دعوت به مباهله آخرین راه برای اتمام حجت با خصم
می‌فرماید: ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ﴾ یعنی اگر کسی درباره این حق که مصداقش جریان مسیح(سلام الله علیه) است با تو به محاجّه برخاست، حجّت طلب کرد و علیه تو احتجاج کرد بعد از اینکه تو عالِم شدی و این علم را از کسی نیاموختی از طرف حق به تو رسیده است و آن علمها و آن احتجاجهای عالمانه سودی نکرد تو یک راه دیگر را انتخاب بکن برای تتمیم حجت و آن مباهله است ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ﴾ یعنی در این حق یا درباره عیسیٰ که مصداق حق است ﴿مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ﴾ این ﴿مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ﴾ توطئه است و تمهید است برای دعوت به مباهله یعنی بعد از اینکه حق با توست، بعد از اینکه تو می‌دانی حق با توست، اگر کسی خواست محاجّه کند ﴿فَقُلْ﴾ از آ‌ن به بعد دیگر باید با معجزه، مسئله حل بشود؛ دیگر جا برای اقامهٴ برهان فکری نیست، چون اقامه برهان فکری نصابش به پایان رسید؛ هم موعظه بود، هم دعوت به حکمت بود، هم جدال احسن.
در خلال موعظه بود که اگر کسی ایمان آورد از فیض خدا و اجر الهی برخوردار است و اگر کسی کفر ورزید گرفتار عذاب الیم خواهد شد، این راه موعظه است. راه برهان را هم قبلاً بیان کردند، راه جدال احسن را هم ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ﴾ طی کردند، بعد از اینکه ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ این نصاب دعوت به پایان رسید، برای تتمیم این دعوت مسئله معجزه مطرح است. فرمود از این به بعد دیگر راه فکری نیست، راه عملی است.

معنای﴿تَعَالَوْا﴾ در قرآن
﴿فَقُلْ تَعَالَوْا﴾ بیایید ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ﴾ این «تعال» یعنی بالا بیایید، وقتی دو نفر همسطح باشند کسی دیگری را به طرف خود دعوت کند می‌گویند «إلیّ، إلیّ» یعنی نزد من بیا، ولی اگر یکی بالا باشد و دیگری پایین آن که بالای کوه است به کسی که در دامنهٴ کوه قرار دارد می‌گویند «تعال» یعنی بالا بیا.
انبیا به امتها نمی‌گویند «إلیّ»، می‌گویند: ﴿تَعَالَوْا﴾؛ بالا بیایید. وصف این کلمه هم همان‌‌طور که بعضی از کتابهای تفسیری آمده و نوبتهای قبل هم اشاره شد این بود که عربها در منطقه‌های کوهستانی که زندگی می‌کردند، دامنهٴ کوه که دشت وسیع است برای کِشت و زرع انتخاب می‌کردند و سینه‌های کوه را برای مسکن، الآ‌ن هم رسم این‌‌چنین است. بچه‌ها صبح به دشت می‌آمدند برای بازی یا انجام کار، شامگاه اولیای اینها در همان سینه‌های کوه به این بچه‌ها می‌گفتند: «تعالوا، تعالوا» یعنی بیایید بالا. هر پیامبری حرفش نسبت به امت «تعال» است یعنی بالا بیا، نه «إلیّ» بالا بیایید، حالا احیاناً این ﴿تَعَالَوْا﴾ را به معنای هلمّ و امثال ذلک معنا می‌کنند ولی ریشه‌اش همان است.

اقسام مختلف اعجاز در اجابت دعا
﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ﴾؛ بیایید ما دعا کنیم. دعا گاهی به صورت «لَه» است، گاهی به صورت «علیه» و هر دو هم معجزه است، در قرآ‌ن هر دو بخشش آمده؛ هم آن بخشی که معجزه است و به سود است، هم بخش دیگری که اعجاز است و به ضرر. آن بخشی که معجزه است و به سود است، نظیر ﴿أَنْزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونَ لَنَا عِیداً لاَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِنکَ﴾ آن بخشی که معجزه است و نفرین است و زیانبار، همان است که در سورهٴ «انفال» آمده، آیه سی و دو م ﴿وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِن کَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ در این دعا عملی از ذات اقدس الهی خواسته شد که اعجاز است و این اعجاز به سود یک گروه و زیان گروه دیگر است و آن این است که ما جمع بشویم و عزیزترین اعضای خانواده را به همراه بیاوریم در صحنهٴ مباهله، بعد از خدای سبحان درخواست کنیم که لعنت خود را بر دروغگویان نازل کند ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾.

راههای مختلف اطمینان رسول خدا در حقانیت خویش
در اینجا کمال انصاف رعایت شده است، برای اینکه رسول خدا مطمئن بود و خداوند هم او را با ادب الهی مؤدّب کرده است؛ اما مطمئن بود، برای اینکه از دو راه وجود مبارک رسول خدا به مسئله عالِم شد: یکی راه وحی که خود راه وحی یقین‌آور است که ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ اگر ذات اقدس الهی مطلبی را به یکی از انبیا بفرماید او یقین پیدا می‌کند، چون خود وحی یقین‌آور است.
راه دوم، راه برهان است و خدا برهان اقامه کرده است که جریان عیسی مثل جریان آدم است ؛ همان‌‌طوری که آدم نه الله است، نه ابن‌الله، عیسای مسیح هم نه الله است ، نه ابن‌الله است این برهان است. وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دو راه عالِم است، آنها از هیچ‌کدام از این دو راه مددی نگرفتند نه از راه وحی، نه از راه علم. کشف و شهود هم که نصیبشان نشد، لذا می‌فرماید که ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدیً وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾ بالأخره انسان یا از راه دل باید مسئله برایش حل بشود و ببیند، نظیر حارثةبن‌مالک یا از راه فکر و عقل مسئله برایش حل بشود، یا از راه وحی که جمعش را شاید، انبیا هر سه قِسم را داشتند. فرموده عده‌ای نه راه علم دارند، نه راه شهود دارند، نه پیرو وحی‌اند؛ اما درباره مسائل دینی جدال می‌کنند.
جریان نصارای نجران از همین قبیل بود که درباره عیسی جدال کردند ﴿بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدیً وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾ لذا خدا به پیامبرش می‌فرماید که علم به سراغ تو آمده است نه تنها تو بیّنه داری و وحی گرفتی، بلکه گذشته از وحی، برهان هم به تو دادیم یعنی از راه برهان مسئله را بر تو روشن کردیم، این برهان یقین‌آور است نه چون گفتهٴ فرستاده‌های من است یقین‌آور است، بلکه با دلیل، مسئله را برای شما تبیین کردیم. لذا تو عالِم شدی و آنها عالِم نیستند.

انصاف در تعبید در مباهله و داستانهای دیگر قرآن
ولی در کمال انصاف بگو ما در محفلی جمع می‌شویم عزیزانمان را حاضر می‌کنیم، شما هم عزیزانتان را حاضر کنید تا ابتهال کنیم. در اینجا کمال انصاف رعایت شد نفرمود اگر نپذیرفتید من از خدا می‌خواهم که شما را ریشه‌کن کند. فرمود ما جمع می‌شویم از خدا می‌خواهیم هر کسی دروغگوست او را ریشه‌کن کند، مستأصل کند یعنی اصلش را براندازد.
این انصاف در تعبیر، در قرآن نمونه‌هایی دارد. نظیر آیه 24 سورهٴ «سبأ» که فرمود: ﴿ قُلِ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالاَرْض قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾؛ به مشرکان حجاز فرمود بالأخره یا ما یا شما در هدایت یا در گمراهی هستیم، گرچه فرمود: ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ گرچه بعد از پایان احتجاج در موارد دیگر فرمود شما در ضلال مبینید ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ و مانند آن و اما در آغاز سخن می‌فرماید: ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾؛ یا ما یا شما بر هدایتیم یا در گمراهی، این انصاف در تعبیر است که عاطفهٴ طرف را هم جریحه‌دار نمی‌کند.

مباهله با تمام اعضای خانواده و عزیزترین افراد
لذا فرمود: ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ ما برای اینکه ریشهٴ فساد را برداریم و ریشهٴ کذب و کاذب را قطع کنیم ما با همهٴ اعضا و جوارح خانوادگی خودمان و اعضای خانوادگی خودمان، شما هم با اعزّ مدّعیانتان، ما می‌آییم فرزندانمان را می‌خوانیم شما هم فرزندانتان را بخوانید، ما زنهای خود را دعوت می‌کنیم شما هم زنهای خود را دعوت کنید، ما هم جانمان را می‌آوریم شما هم جانتان را بیاورید. از اینکه فرمود ما جانمان را دعوت می‌کنیم، معلوم است منظور آن است کسی که به منزلهٴ جان است وگرنه انسان که خودش را دعوت نمی‌کند، از اینکه فرمود: «ندع أنفسنا» معلوم می‌شود که یک داعی هست و یک مدعوّ و از اینکه داعی، عین مدعوّ نیست معلوم می‌شود که این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی خود ما نیست، منظور این نیست که خود ما می‌آییم [بلکه] منظور آن است که کسانی را می‌آوریم که به منزلهٴ جان ماست، ما هم کسانی را که به منزلهٴ جان ماست می‌آوریم، شما هم کسانی که به منزلهٴ جان شماست بیاورید. این کار برای آن است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «عَلَى بَیِّنَةٍ مِن الله» بود و جائه من العلم.

پرسش:...
پاسخ: حالا در مسئلهٴ ابناء و نساء و أنفس که جمع است یک بخش دیگری از بحث است که به خواست خدا اشاره می‌شود که چطور در این طرف این جمعها حدّاقل مصداقشان را پیدا نکردند در بعضی از موارد دو نفر، در بعضی از موارد یک نفرند. اینکه فرمود: ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ﴾ برای آن است که ما عزیزترین اعضای خانواده را می‌آوریم، شما هم عزیزترین اعضای خانواده را بیاورید، نشانه اهمیت مطلب است.

مراد از نساء و دلیل تقدیم ابناء در آیهٴ
سرّ تقدیم ابناء و نساء بر انفس این است که انسان جان خود را برای اینها می‌خواهد، لذا از اینها در روز خطر دفاع می‌کند. اینکه جان خود را برای اینها می‌خواهد معلوم می‌شود که اینها عزیزترند، لذا انسان در روز خطر خود را به هلاکت می‌رساند که اینها را حفظ کند، بر اساس اهمیتی که ابناء دارد و همچنین نساء بر انفس مقدم شده است ﴿أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ﴾.
منظور از نساء همسر نیست، منظور از نساء در این‌گونه از موارد یا مطلق زن است یا خصوص دختر، نظیر آنچه درباره بنی‌اسرائیل ستمدیده آل‌فرعون آمده که دخترانشان را سالم نگه می‌داشتند و پسرانشان را از بین می‌بردند . نساء در این‌گونه از موارد وقتی در مقابل ابناء قرار می‌گیرد به معنای همسر و زن نیست، در مقابل شوهر یا مطلق زن است یا خصوص دختر نساء به معنای ازواج نیست تا کسی توهّم کند که نساء رسول اکرم همان همسران او هستند، گرچه ﴿یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ﴾ نشانه آن است که با همسرها سخن می‌گوید؛ اما وقتی نساء در مقابل ابناء قرار می‌گیرد ظهورش در همان دختران است و سرّ تقدیم ابناء بر نساء به معنای بنات همان است که نزد آنها پسر عزیزتر از دختر بود وگرنه در اسلام فرق بین پسر و دختر نیست، لذا معصومین(علیهم السلام) سؤال نمی‌کردند این فرزندی که به دنیا آمده پسر است یا دختر و یکی از مستحبّات دین هم این نیست که انسان از خدا پسر بخواهد، گفتند اگر پسر خواستی دعایش این است، نه اینکه مستحب است دعا کنی خدا به تو پسر بدهد چون معلوم نیست که آنچه خدا می‌دهد کدام ‌یک از اینها به سود توست نشانه‌اش در مسئله ارث است. فرمود در ارث کم و زیاد نکنید ﴿لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾ ؛ شما چه می‌دانید پسر به حال شما سودمندتر است یا دختر، آن که ارث کمتری می‌برد شاید به حال شما سودمندتر باشد، شما دست به این حرفها نزنید شما چه می‌دانید. به ما نگفتند بروید از خدا پسر بخواهید، به ما گفتند اگر خواستید پسر پیدا کنید، دعایش این است و اما اینکه خود معصومین(علیهم السلام) سعی می‌کردند پسر داشته باشند، برای اینکه مسئله رهبری و امامت بود که آن به دختر نمی‌رسد، آن هم یک کار اجرایی است.

پرسش:...
پاسخ: بله؛ آ‌ن نکته‌اش در اول اشاره شد که خود وجود مبارک رسول خدا بالاتر از همه است؛ اما انسان خودش را برای ابناء و نساء می‌خواهد، نشانه‌اش این است که در روز خطر از آنها حمایت می‌کند ولو به تفدیهٴ نفس.
پرسش:...
پاسخ: هرچه باشد سرّ تقدیم ابناء و نساء بر انفس این است که انفس مقدّمه است و ابناء و نساء مقدم. انسان خودش را می‌خواهد که در روز خطر از ناموس و اهل‌بیتش حمایت کند، آ‌نها نزدش عزیزترند بر همین معیار هم ابناء بر نساء مقدم شده است وگرنه در مقام ثبوت، اینجا انفس، مقدّم بر همه آن ابناء و بنات است.

دلیل متکلم مع‌الغیر بودن﴿نَدْعُ﴾
خب، ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ﴾ بخوانید یعنی ما می‌خوانیم فرزندانمان را، شما بخوانید فرزندانتان را، این ﴿نَدْعُ﴾ متکلّم مع‌الغیر است یعنی رسول خدا با دیگران با نصارای نجران که به محاجّه برخاستند، فرمود بیایید ما بخوانیم. در اینجا مصحّح متکلّم مع‌الغیر این است که حضرت با آنها بود، در هنگام احتجاج فرمود بیایید با هم بخوانیم. در هنگام توزیع یعنی من، از این طرف پسران و دختران و عزیزانی که به منزله جان‌اند، شما هم از آن طرف پسران و دختران و کسانی که به منزله جان شما هستند که نزد شما خیلی عزیزند، اینها را بخوانید. چون دیگران را به خطر انداختند این کار آسانی است؛ اما خود در معرض خطر قرار گرفتن یک استقامت دیگر طلب می‌کند ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾.

منظور از ﴿أَنْفُسَنَا﴾و مناظره مأمون و امام رضا(ع)
منظور از ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به معنای «رجالنا» نیست، چون بعضیها خواستند بگویند که این «انفس» به معنای رجال است، آ‌‌ن‌گاه فضیلتی برای حضرت امیر(سلام الله علیه) نیست که خدا از او به عنوان نَفْس رسول اکرم یاد کرده است، چون منظور از این «انفس» رجال است به قرینه اینکه در مقابل «نساء» قرار گرفت. چون کلمهٴ ﴿نِسَاءَنَا﴾ قبل واقع شد، به قرینهٴ ﴿نِسَاءَنَا﴾ منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی «رجالنا»، آن‌گاه انفس به معنای جانها نیست به معنای «رجال» است و علی‌بن‌ابی‌طالب از رجال صدر اسلام است، چه اینکه خیلیها بودند که از رجال صدر اسلام بودند. پس به قرینه ﴿نِسَاءَنَا﴾ منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی «رجالنا». اگر «ابناءنا» نبود، همین کلمه ﴿نِسَاءَنَا﴾ و ﴿أَنْفُسَنَا﴾ بود، ممکن بود کسی به قرینه مقابله توهّم کند که منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی «رجالنا»؛ اما وقتی «ابناء» آمده معلوم می‌شود که منظور از نساء به معنای مطلق زن نیست تا انفس به معنی مرد باشد وگرنه ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ قبلاً آمده دیگر ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ که حالا بگذریم از اینکه در خارج، مصداق منحصرش حَسنین(سلام الله علیهما) بودند که جزء کودکان به شمار می‌آمدند وگرنه آیه می‌گویند أبناء، ابناء رجال را هم می‌گیرد دیگر یعنی پسرِ بالغ را هم شامل می‌شود، پس ابناء، رجال را هم یقیناً گرفته است، دیگر منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ «رجالنا» نخواهد بود یعنی چون کلمه ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ آمده، منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ دیگر «رجالنا» نیست، منظور همان جانهای ماست.
خب، پس ﴿أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ﴾ این دستور خدا ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ کسانی که به منزلهٴ جان مای هستند و کسانی که به منزلهٴ جان شما هستند که ما خلاصه، عزیزترین اعضای خانواده را در این جمع می‌آوریم که بالأخره یا ما ریشه‌کن بشویم یا شما.

معنای لغوی ابتهال
بعد وقتی که اینها را جمع کردیم، دعوت کردیم، حضور پیدا کردند ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل﴾ مباهله می‌کنیم، ابتهال می‌کنیم.
ابتهال کردن لغتاً از همان بَهله و بُهله است این بُهله، ابهال با اهمال بی‌تناسب نیست یعنی چیزی را که رها می‌کنند بدون سرپرست او مُهمل هست می‌گویند که اهمال کرده است، او را می‌گویند ابهال کرده. اینهایی هم که بَهْلَلِه دارند برای اینکه یک ضامن فکری ندارند یعنی بی‌سرپرست، گوسفند بی‌سرپرست رها شده را می‌گویند بَهله، بُهله یک چنین چیزی. کم‌کم اختصاص پیدا کرد به آن تضرّع و زاری خاص به درگاه حق‌تعالی که این حالت ابتهال است که در حالات گوناگون ادعیه بین تضرّع و ابتهال و تبتّّل فرق است که داعی گاهی در حال تضرّع است، گاهی در حال تبتّّل است، گاهی در حال ابتهال است و مانند آن. بعدها اختصاص پیدا کرده است ابتهال به تضرّع و زاری به دستگاه حق‌تعالی و کلمهٴ ابتهال هم فقط یک‌جا در قرآن کریم آمده است، چون این طرفین است این باب افتعالی است که با طرفین هم سازگار است ﴿اقْتَتَلُوا﴾ ای است که به معنای «تقاتلوا و قاتلوا» است از مواردی که افتعال، طرفینی است یکی همان ﴿اقْتَتَلُوا﴾ است یکی هم این نَبتهل است یعنی ما و شما متقابلاً.

منظور از﴿ الْکَاذِبِینَ﴾و دلیل استفاده از فعل«نجعل»در آیهٴ
بعد فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ خود بَهله و بُهله به معنای لَعنه است اصلاً، این ﴿فَنَجْعَلْ﴾ آن قدر مسئله قطعی است که گفته نشد «ندعوا الله أن یلعن» ما از خدا می‌خواهیم که لعنت کند، بلکه تعبیر آن است که ما لعنت را قرار می‌دهیم، مثل اینکه «عَلَى بَیِّنَةٍ مِن الرَبِّ» در آستانه وقوع، است ما این کار را قرار می‌دهیم بعد از ابتهال این امر این دعای ما چون یقینی‌الاستجابه است، لعنت را قرار می‌‌دهیم؛ این دعایی نیست که رد بشود، [بلکه] دعایی است یقینی‌الاستجابه، لذا فرمود: ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ منظور از این کاذبین «الف» و «لام»اش «الف» و «لام» عهد است نه هر کسی که دروغ گفته است ولو در مسائل عادی. منظور کاذبین در این دعوایند. ما مدّعی هستیم که «الله واحدٌ لا شریک له» و عیسی «عبدٌ آتاه الله الکتاب و جعله الله نبیا» این دعوای ماست. شما ادّعا دارید عیسی ابن‌الله هست، و امثال ذلک در این دعوا یا شما کاذبید یا ما ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾.
لعنت، که صفت فعل خداست همان دور از رحمت است، اگر کسی مشمول رحمت حق نبود دیگر چیزی از او نمی‌ماند، چون با فیض خاص و رحمت حق اشیاء زنده‌اند، اگر رحمت حق از چیزی گرفته بشود او ریشه‌کن خواهد شد و اصل قصه مباهله برای آن است که اگر ما کاذبیم «فقطع دابر القوم الذین کذبوا» بشویم، اگر شما کاذبید «فقطع دابر القوم الذین کذبوا» باشید که دابر و اصل و ریشهٴ کاذبین در این صحنه کَنده بشود، برای اینکه ما با همه اعزّا آمدیم، شما هم با همه اعزّه بیایید، این خلاصه‌ای از این کریمه.

پرسش:...
پاسخ: نه؛ ﴿نَبْتَهِل﴾ از خدای سبحان لعنت می‌طلبیم، این لعنتی که طلب کردیم بر چه کسی قرار بدهیم؟ این لعنتی را که گرفتیم و خدا اجابت کرد این را ﴿عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ قرار می‌دهیم ﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ﴾ حاصل ابتهال را که لعنت حق است ﴿نَبْتَهِل﴾ یعنی «نطلب البَهله أو البُهله»، «البَهله هی اللعنة». «نطلب اللعنه» و خدا این مطلوب ما را می‌دهد حالا که داد به چه کسی می‌دهیم، بر چه کسی قرار می‌دهیم ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ یعنی «فنجعل ما أجابه الله» را ﴿عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾.

وجود بحثهای مختلف روایی و تفسیری درباره آیهٴ مباهله
حالا شما در ذیل این آیه یک بحث تفسیری هست، یک بحث روایی. آن بحث روایی را ملاحظه بفرمایید بسیاری از بزرگان اهل سنّت، نظیر زمخشری و دیگران، جریان اهل‌بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقل کردند ، چه اینکه در جوامع روایی و امامیه هم هست. این بحث روایی را ملاحظه بفرمایید تا روش بشود آنچه در المنار و همفکران المنار گفته‌اند که اینها از جعلیّات شیعه است این روشن بشود.
مطلب دیگر نکته‌ای در المیزان هست که ببینید شما در هیچ‌یک از این تفاسیر آمده یا نه؟ به این آیه مباهله برای فضیلت اهل‌بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) استدلال شده است. استدلال روایی آن است که در هنگام این ابتهال، همین پنج تن حضور پیدا کردند. روایات فراوانی هم هست که بخشی از آنها مربوط به حدیث کساست، اما سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) غیر از آن مسئله حدیث کسا و غیر از مسئله روایی از خود کریمه یک نکته دیگری استفاده می‌کند، از این کلمه ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾. دو مطلب در این نکته اخیر لازم است: یکی بررسی صحّت و سُقم این مسئله که این مسئله تام است یا نه و دیگر اینکه این مطلب تام آیا در هیچ کتابی آمده یا نه؟
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:11

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن