- 72
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 60 تا 62 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 62 سوره آلعمران _ بخش دوم"
ایجاد شبهاتی در کلمات آیه مباهله
حضرت علی (علیهالسلام) تنها مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾
افضل بودن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از بقیهٴ ائمه و پیامبران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿60﴾ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾
معنای احتجاج در قرآن
قبل از اینکه به آن بحث دیروزی بپردازیم به مفردات این کریمه اشاره بشود تا اینکه بعضی از اشکالاتی که از ابنتیمیه و در بین متأخرین نظیر صاحب المنار و مانند آن نقل کردهاند یا نقد کردهاند برطرف بشود.
مفردات این آیه یکی کلمه احتجاج است، حاجّه است.«محاجّه» یعنی حجت طلب کردن. حجت، غیر از برهان است. برهان، معمولاً بر دلیل حق اطلاق میشود ولی حجت، اعم از حق و باطل است. در مواردی از قرآن کریم کلمهٴ حجت بر آن امر باطل اطلاق شده است، نظیر ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ﴾ یا در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که در پیش داریم، آیهٴ 65 این است ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ﴾ یا آنچه در سورهٴ «انعام» هست که وجود مبارک حضرت ابراهیم به قومش میفرماید که ﴿أَتُحَاجُّونِّی فِی اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ﴾ و امثال ذلک. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آن جدال باطل را هم حجت میداند، آیه شانزده سورهٴ «شوریٰ» این است که ﴿وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾، «دحض» هم به معنای بطلان است، هم به معنی ابطال در اینجا ﴿دَاحِضَةٌ﴾ یعنی «باطلة»، چه اینکه باز کلمهٴ احتجاج در مورد باطل به کار رفت، نظیر آیه 25 سورهٴ «جاثیه»: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ مَّا کَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ هر وقت ادلهٴ ما درباره مبدأ و معاد بر اینها عرضه شود، اینها هیچ حجتی ندارند میگویند اگر معاد، حق است گذشتگان ما را شما زنده کنید خیال میکنند معاد یعنی برگشت به دنیا، حیات بعد از مرگ در دنیا.
قرینه سابق و لاحق برای فهم معنای﴿فَمَنْ حَاجَّکَ﴾
خب، در نوع این موارد کلمهٴ حجت بر آن جدال باطل اطلاق شده است، حجت غیر از برهان است ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ﴾ هم از همین قبیل است، نظیر ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ﴾ کسی که بیجا از تو حجت میطلبد، بدون برهان، دلیل ارائه میدهد و مانند آن.
نشانهٴ اینکه این ﴿فَمَن حَاجَّکَ فیه﴾ از قبیل ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ است، از قبیل ﴿مَّا کَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا﴾ است، از قبیل ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ﴾ است نشانهاش این دوتا قرینه است: یکی قرینه سابق؛ دوم قرینه لاحق. قرینه سابق این است که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ﴾ قرینه لاحق این است که ﴿مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ﴾ تو دارای حقّی، تو دارای علمی آنها که با تو محاجّه میکنند، در مقابل حق و در مقابل علم احتجاج میکنند. بنا بر این شواهد اینجا حجاجشان نظیر حجاج با خلیل خداست که میشود حجّت داحضه.
به کار بردن لسان تهدید برای تربیت
اما اینکه فرمود: ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا﴾ بیایید این گرچه دارد تهدید میکند پایانش هم هلاکت است؛ اما تا آخرین لحظه اینها را به بالا آمدن دعوت میکند. بالا بیایید یعنی گرچه تهدید به هلاکت است و لعنت؛ اما همین تهدید، تربیت است، نه اینکه لعنت با تعال هماهنگ باشد، تهدید به لعنت همان تعال است ﴿تَعَالَوْا﴾ یعنی بالا بیایید گرچه لسان، لسان لعنت است؛ اما تهدید به لعنت است گاهی انسان با برهان، گاهی با وعده، گاهی با وعید و تهدید، کسانی را که در مراحل پایین زندگی میکنند آنها را بالا میآورد ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا﴾ بنابراین این لسان چون لسان تهدید است و لسان وعید مثل لسان وعده برای تربیت است و تربیت، ایجاد تعالی برای امت است، لذا فرمود: ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ﴾.
ایجاد شبهاتی در کلمات آیهٴ مباهله
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿نَدْعُ﴾؛ ما دعوت بکنیم نه هر کسی را [بلکه] بهترین و عزیزترین افراد خودمان را، این جنگ نیست که هر مشمولی را انسان به جبهه فرابخواند بلکه این اُضحیه است، تضحیه است که عزیزترین افراد باید فدا بشوند ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ﴾ مسائلی که مربوط به کلمات این آیات است درباره ابناء و نساء و انفس چند قسمت است.
یکی اینکه چطور جمع گفته شد و کمتر از جمع در خارج محقّق شد، زیرا ابناء از این طرف بر دو فرد اطلاق شد حَسنین(سلام الله علیهما) در حالی که مثلاً اقلّ جمع سه نفرند. اینکه میگویند جمع منطقی، اقلّش دوتاست نه برای آن است که وقتی منطقی گفت کلمهٴ جمع را به کار برد این اصطلاحی است که جمع و هیئت جمع در منطق برای دو به بالا وضع شد و در ادبیات برای سه به بالا، اینطور نیست چون در منطق سخن از مفرد و تثنیه و جمع نیست [بلکه] سخن از وحدت و کثرت است و کثرت با دو حاصل میشود، آنها معمولاً در مدار کثرت و وحدت حرف میزنند. اینکه در کثیرالشک در فقه بحث شد این هم یک خلط مسائل عقلی با مسائل اعتباری است بعضیها گفتند کثرت شک در مرتبه دوم حاصل میشود «لأن الکثرة فی قبال الوحده» آن کثرت عقلی است که در مقابل وحدت است یعنی وقتی شیء به مرحله دو رسید دیگر واحد نیست، کثیر است. آنجا هم که میگویند کثیرالشک «کثُر شکّه» گرچه عقلاً وقتی دوبار شک کرد میشود کثیر؛ اما این کثرت، کثرت عُرفی است و به عنوان حرفه است که این هر دو مانع از آن است که ما بگوییم کثرت در مرتبه دوم حاصل میشود.
به هر حال ابناء که جمع است باید بر سه نفر حمل بشود، تطبیق بشود نه بر دو نفر و کلمهٴ نساء هم، هم مشکلش این است که مفرد نیست و هم مشکلش این است که بر دختر اطلاق نمیشود و کلمهٴ انفس دوتا اشکال دارد: یکی اینکه انفس جمع است و بر یک نفر اطلاق نمیشود و یکی اینکه انفس منظور نمیتواند شخص معیّن باشد به نام حضرت امیر(سلام الله علیه).
این اشکالات از منهاج ابنتیمیه گرفته تا المنار هست، با اینکه صاحب المنار میکوشد یک مقدار آزاداندیش باشد؛ اما خواه و ناخواه وقتی در محیط وهابیت زندگی کرده است آن اُنس به تفکّر وهابیت نمیگذارد که اینها در خود آیات تأمل کنند تا شواهد قرآنی پیدا بشود بر اساس آن شواهد قرآنی همه این شبهات آنها برطرف بشود حالا ملاحظه میفرمایید که در قرآن کریم همه اینها نمونه دارد.
دلیل جمع آمدن ابناء و نساء در آیهٴ
اما درباره کلمه جمع که ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ یا ﴿نِسَاءَنَا﴾ که جمع نیست ولی شبیه جمع است یا اسم جمع است و مانند آن و ﴿أَنْفُسَنَا﴾ که جمع است. لفظ در مفهوم، استعمال میشود نه در مصداق. در هنگام تطبیق، گاهی یک فرد است، گاهی دو فرد است، گاهی سه فرد است، گاهی بیشتر، نظیر اینکه در خیلی از موارد قضیهای که واقع شده است یک امر بود یک شخص مصداق بود ولی قرآن به عنوان جمع یاد میکند. مردی از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطلبی سؤال کرد یا مردی نسبت به زنش ظِهار کرد، آیه نازل شد ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾ با اینکه شأن نزول یک نفر هست و اگر میفرمود: «الذی یظاهر» هم کافی بود یعنی هر کس؛ اما فرمود: ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ﴾ چون مشابه این اشکالی که در آیه مباهله هست، در آیه ولایت هم هست ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾ مشابه این اشکال را آنجا هم کردند، اگر اشکالات اینجا برطرف بشود اشکالات آن هم حل خواهد شد.
موارد فراوانی هست که جمع اطلاق شد و مصداق خارجیاش یک نفر هست، نظیر ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ﴾ یا ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ﴾ و امثال ذلک که چه در سورهٴ «حجر» و چه در غیر سورهٴ «حجر» وقتی از تبهکاران یکی از امم سخن به میان میآید، میفرماید اینها حرف همه انبیا را تکذیب کردند ﴿الْمُرْسَلِینَ﴾ که جمع محلاّ به «الف» و «لام» است در این آیات به کار رفت، در حالی که قوم حجر و اصحاب حجر بیش از یک پیامبر نداشتند و حرف همان پیامبر را تکذیب کردند ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ﴾ یا ﴿کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ﴾ و امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ مورد، مخصّص نیست یک مسئلهای است که مسئله اصولی است، جمع را بر واحد اطلاق کردن یک مسئله است که مسئله ادبی است، البته مورد را همه قبول دارند که مخصّص نیست ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾ این از زنهای خودشان را ظهار میکنند این مورد مخصّص نیست که مخصوص آن شخص باشد؛ اما «الذین» بگویند و «الذی» اراده کنند این اشکال ادبی است که باید پاسخ داده شود و آن یکی مسئله اصولی است که خود مستشکلین هم قبول دارند که وارد نیست.
استعمال مفهوم در جمع و وجود مصداقی در خارج
خب، در اینگونه از موارد که ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ﴾ و امثال ذلک کلمهٴ ﴿الْمُرْسَلِینَ﴾ گفته شد و یک نفر اراده شد البته قبلاً این بحث اشاره شد که اگر جمع اطلاق بشود و یک نفر اراده بشود باید مصحّح داشته باشد [و] مصحّحش آن است که حرف این یک نفر حرف همه است؛ کسی که این یک پیامبر را تکذیب کرد حرف همه انبیا را تکذیب کرد، چون اینها یک حرف دارند باید مصحّح داشته باشد. این جوابها را مرحوم آقای بلاغی دادند، سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان دادند و سایر مفسّرین امامیه هم دادند ولی باید فرق گذاشت بین اینکه یک نفر مطلبی را سؤال میکند شأن نزول، شخصی است، بعد آیه به صورت کلّی و جمع نازل میشود این عیبی ندارد، محذوری ندارد چون قانون بعد نازل میشود قانون که استعمال نمیکند که برای استعمال که نیست.
آیه مباهله مربوط به آن است که امر میکند شما ابناء را بیاورید این دو نفر را میآورد، انفس را بیاورید این یک نفر را میآورد، امر میکند که شما این جمع را امتثال کنید اینها واحد را در مقام امتثال میآورند، چون امتثال کننده معصوم است و خودش مفسّر و مبیّن قرآن است ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ معلوم میشود که ابناء و نساء و انفس بر اینها تطبیق میشود و معلوم میشود که مراد آن است که اگر چند نفس داشتید همان چند نفس را بیاورید، یک نفس داشتید یک نفس بیاورید، اگر چند نساء داشتید همان چند نفر را بیاورید، یک نفر داشتید یک نفر را بیاورید، اگر چند فرزند داشتید همه را بیاورید نشد همان مقداری که دارید بیاورید لذا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هرچه به عنوان اعضای خانواده او بود که میتوانست مشمول ابناء و نساء و انفس باشد آورده است، اینچنین نبود که او دیگر هیچ فرزندی نداشته باشد فرزند داشت؛ اما فرزندی که بتواند مشمول ابناء باشد در آیه مباهله نداشت غیر از حَسنین. فرزندی از خودش دختر که بتواند کار فاطمه(علیها سلام) را انجام بدهد نداشت؛ کسی که به منزلهٴ نفس او باشد غیر از حضرت امیر نداشت، نبود وگرنه امتثال میکرد و این کلمهٴ ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ گرچه جمع است ولی اگر در خارج بیش از آن دو نفر نباشد قابل امتثال هست، قابل تطبیق هست ما ابنائمان را میخوانیم، ابناء ما همیناند نه اینکه کلمه ابناء در دو نفر استعمال شد ابناء در آن مفهوم استعمال شد، عندالتطبیق بیش از دو نفر نبود نه اینکه کلمه نساء در یک نفر استعمال شد کلمه نساء در همان مفهوم اسم جمعی و مانند آن استعمال شد؛ اما عندالتطبیق بیش از یک مصداق نداشت، نظیر همان آیه ولایت که ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾ اینچنین نیست که لفظ، در مصداق خارجی استعمال شده باشد اصولاً لفظ که در مصداق استعمال نمیشود لفظ در مفهوم استعمال میشود؛ منتها عندالتطبیق بیش از یک فرد نبود، غیر از حضرت امیر(سلام الله علیه) کس دیگر نبود.
بررسی ادعای المنار در عدم استعمال نساء در معنای دختر
﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ﴾ در المنار آمده است که هیچ عربی فصیح نساء را بر دختر اطلاق نمیکند، وقتی میگوید نساء یعنی زنها از دختر به عنوان بنت یاد میکند نه به عنوان نساء خب، با اینکه این در مَهد ادبیات عرب پرورش شده است به نام مصر، ادّعایش این است که هیچ کسی که عربیِ فصیح سخن بگوید اینچنین حرف نمیزند، در حالی که اینطور نیست حالا آیات قرآن کریم را که ملاحظه میفرمایید میبینید در خیلی از موارد این کلمه نساء به معنای دخترهاست، در مقابل پسرها که بخشی از آیات دیروز اشاره شد.
اولاً در مقابل ابناء، بنات را نفرمود حشمتاً. انسان تا آنجا که ممکن است سعی میکند لفظی به کار برد که حیثیت عفاف محفوظ بماند، نمیفرماید ما پسرانمان و دخترانمان را میآوریم، میفرماید پسران و زنان را میآوریم. زن در مقابل شوهر نیست، نساء به معنای ازواج نیست که در مقابل شوهرها باشد [بلکه] نساء در مقابل رجال است، آنگاه عندالتطبیق معلوم میشود که مراد دختر است. نشانه اینکه کلمه نساء بر دختر اطلاق میشود و برادر و خواهرها را که میخواهند در ارث نام ببرند، میگویند اگر اینها مرد بودند این مقدار ارث میبرند، اگر زن بودند این مقدار ارث میبرند که نساء در همان اولاد ذکر میشود.
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه یازده اینچنین است ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ﴾ یعنی اگر اولاد شما نساء بودند بیش از دوتا دختر داشتید ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَ دِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِن کُنَّ﴾ آن اولاد به لحاظ خبر مؤنت ذکر شد ﴿فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ﴾ بعد هم مشابه این تعبیر آمده است. خب، اگر آن اولاد پسر بودند که حُکم دیگری دارد. باز در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در آیه پایانیاش؛ آخر این سوره میفرماید: ﴿یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاَ لَةِ إِنِ امْرُوا هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ وَهُوَ یَرِثُهَا إِن لَمْ یَکُن لَهَا وَلَدٌ فَإِن کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ وَإِن کَانُوا إِخْوَةً﴾ اگر برادر و خواهر بودند ﴿رِجَالاً وَنِسَاءً﴾ اگر این اخوه، رجال و نسا بودند یعنی بعضی مرد بودند بعضی زن ﴿رِجَالاً وَنِسَاءً فَلِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾.
بنابراین در کلمه نساء هم محذوری نیست، چون نساء هم بر همسر اطلاق میشود، نظیر ﴿یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ﴾ هم بر مطلق زن اطلاق میشود ﴿إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ﴾ که آنجا نساء به معنی زن، زنِ در مقابل شوهر نیست به معنی زنِ در مقابل مرد است. و هم به معنای خواهر در برابر برادر، هم به معنای دختر در برابر پسر همه اطلاق شده است؛ اما دختر در برابر پسر یا خواهر در برابر برادر این قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت که بعضی از آن آیات دیروز اشاره شد، آیه 49 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿وَإِذْ أَنْجَیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ﴾ این ﴿یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ﴾ یعنی «یستحیون بناتکم» آنها که با زنهای سالمند کار نداشتند، که این بچهها را تحت مراقبت قرار میدادند؛ بچه اگر پسر بود میکُشتند، اگر دختر بود نمیکشتند کاری با زنهای بزرگ که شوهر کردند کاری با زن نداشتند، که این بچهها را تحت مراقبت قرار میدادند. این بچهها دو قِسم بود: یا ابناء بود یا نساء یعنی یا ابناء بود یا بنات، گرچه کلمه نساء بر زنِ در مقابل شوهر بر مادرِ در مقابل پدر اطلاق میشود؛ اما مأموران فرعون که بر زنِ در مقابل شوهر یا زنِ در مقابل پدر ستم نمیکردند، کاری به آنها نداشتند که، آنها کاری با زنهای شوهردار نداشتند که، آنها بچهها را مراقبت میکردند؛ این بچهها اگر ابناء بود میکُشتند اگر نساء بود نمیکشتند یعنی اگر دختر بود نمیکشتند.
﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ﴾ خب حالا این المنار، آن هم در مهد ادبیات عرب این هم میگوید هیچ عربیِ فصیح اینچنین حرف نمیزند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ مشترک معنوی قرینه نمیخواهد، همیشه در جامع استعمال میشود؛ اما کسی که خود، قرآن ممثّل است خودِ این شخص وقتی عمل میکند مصداق را او باید معیّن کند. شما این جزوههایی که بعضی از بزرگان قم نوشتند درباره آیه مبارکهٴ مباهله این را ملاحظه بفرمایید ایشان خیلی زحمت هم کشیدند، حدّاقل شصت کتاب از کتابهای رسمی و مورد پذیرش اهل سنت اینها تصریح کردند که منظور از آنچه در خارج واقع شده است نساء، حضرت زهرا(علیها سلامه) است شواهد قرآنی هم که کافی است.
در مشترکات معنوی لفظ در مفهوم استعمال میشود هرگز در مصداق که استعمال نمیشود در هیچجا اینطور نیست، استعمال، بین لفظ و معناست نه با مصداق. آن که به معنا درست احاطه دارد وقتی مصداق را نشان داد ما میفهمیم که کدام مصداق منظور است، پس کلمه نساء در جامع بین زن در مقابل شوهر، بین زن در مقابل پدر، بین زن در مقابل برادر، بین زن در مقابل پسر استعمال میشود و بین زن در مقابل مطلق مرد ﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ این زنِ در مقابل مرد است، در خیلی از موارد که حقوق زن رعایت نمیشود آنجا که زن در مقابل شوهر قرار گرفت و قرآن کریم یک سلسله حقوق داخلی را بین زن و شوهر برقرار کرد، فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾ یا ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ﴾ این خیال میشود که زن کمتر از مرد است، این در بحثهای زن در همین بحثهای تفسیری گذشت که زنِ در مقابل شوهر یک سلسله محدودیتهایی دارد چه اینکه مردِ در مقابل شوهر هم یک سلسله وظایفی دارد. این معیار ارزیابی نیست، چون داخل خانواده یک کار اجرایی است؛ اما زنِ در مقابل مرد هرگز ما هیچجا نداریم که مرد افضل از زن است، زن کمتر از مرد است، معیار فضیلت همان تقواست هر که بیشتر بود بهتر، پس نه در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ محذوری است و نه در ﴿نِسَاءَنَا﴾ و شاید کلمه «بناتنا» را که نفرمود برای همان نکته احتشام باشد.
نقد شبهه ابنتیمیه در استعمال انفس در مطلق رابطه نژادی
مطلب دیگر کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است. ﴿أَنْفُسَنَا﴾ را گفتند که هیچ عربِ فصحیح و عربیای که فصیح سخن میگوید، کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ را بر یک فرد خارجی حمل نمیکند و بلکه منظور از این «انفس» مطلق کسانی است که بین آنها قرابت قومی و نژادی هست. افراد یک قبیله یا افراد یک جامعه که در بعضی از امور هماهنگاند و مرتبطاند، میشود به اینها گفت که «أنفسکم» «أنفسهم» یا یکی از اینها درباره دیگران بگوید «أنفسنا» این انفس، مطلق رابطه قومی و نژادی را میرساند، گرچه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ در اینجا مصداقش حضرت علی(سلام الله علیه) است ؛ اما این معیار فخر نیست، چون هر جامعهای هر کدام نسبت به دیگری به منزلهٴ نفساند، نشانهاش آن آیات فراوانی است که در سورهٴ «بقره» و غیر «بقره» هم هست. مثلاً در سورهٴ «بقره» آیه 84 و 85 اینچنین است ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لاَتَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ٭ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاَءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ﴾؛ فرمود ما از شما بنیاسرائیل پیمان گرفتیم که خودتان را نکُشید، که ﴿لاَ تَسْفِکُونَ﴾؛ خونهایتان را نریزید و خودتان را تبعید نکنید یعنی یکدیگر را نکُشید و یکدیگر را تبعید و متواری نکنید، بعد شما کسانی هستید که خودتان را کُشتید و یکدیگر را هم تبعید کردید. اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی شما که در اثر پیوند قومی و قبیلهای اهل یک نژادید با هم پیوند نفسی دارید [و] به منزلهٴ نفس یکدیگرید، یکدیگر را نکُشید و متواری و تبعید نکنید و شما این کار را کردید خودتان را کُشتید، خودتان را کُشتید، چون اهل یک جامعه و قبیلهاید اگر دو گروه متخاصم به جان هم بیفتند کسی یکدیگر را بکُشد نمیگویند خودتان را کُشتید، چون رابطه قومی برقرار نیست ولی اگر جمعیتی که بینشان رابطه نژادی و قومی برقرار است یکدیگر را کُشتند، میشود گفت خودتان را کُشتید، پس در اینگونه از موارد کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ و ﴿أَنْفُسَکُمْ﴾ و امثال ذلک برای مطلق رابطههای قومی است، این شبهه ابنتیمیه است که بعد هم به وارثانشان رسیده.
اما خب جوابش این است که این کلمه انفس، اگر مطلق ذکر بشود نظیر آن آیاتی که ذکر شده است ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ این مطلق رابطه قومی است؛ اما اگر آنها که عزیزترین رابطههای قومی را با آدم دارند آنها جداگانه ذکر بشوند، مثل ابناء نه مثل نساء که منظور بنات است، آنگاه در مقابل ابناء و در مقابل نساء به معنای بنات، انفس ذکر بشود، معلوم میشود این انفس به معنای مطلق رابطه قومی نیست، اگر مطلق رابطه قومی باشد خب همان یک جمله کافی است که بگوید: «تعالوا ندع انفسنا و انفسکم» چه رابطه قومی قویتر از رابطهٴ پسری و پدری است یا رابطهٴ دختری و پدری است. رابطه پسری و پدری، رابطه دختری و پدری این هم رابطه قومی است دیگر، اگر منظور از این انفس، مطلق رابطه است این رابطه که تنگاتنگتر از آنهاست که، این تفصیل، قاطع شرکت است. معلوم میشود منظور از این انفس، مطلق رابطه قومی نیست، انفسی که در مقابل ابناست، انفسی که در مقابل بنات است همان انفس حقیقی است یعنی خودتان و اینجا چون هیچ چاره نیست میفهمیم منظور این است که یا خودت یا کسی که جانِ توست او را بیاور، پس منظور مطلق رابطه نیست حالا شما این آیه را درست دقت کنید تا روشن بشود چطور آن روایاتی که درباره حضرت امیر آمده است ، قویتر از روایاتی است که درباره سیدالشهدا آمده . از همین آیه اگر ما بتوانیم منتقل بشویم، سرّ آن تفاوت روایی روشن میشود.
منظور از انفس در آیهٴ
خب، پس این تفصیل چون قاطع شرکت است منظور از این انفس، جان خود شماست یا کسی که به منزلهٴ جان شماست ﴿أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ آن کسی که جان آدم است با کسی که به آدم وابسته است فرق دارد. در مواردی که تفصیل آمده، چون قاطع شرکت است منظور از انفس، خود آدم است. نظیر سورهٴ «تحریم» و غیر «تحریم» که فرمود: ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ﴾ این تفسیر چون قاطع شرکت است منظور از این انفس مطلق رابطهٴ قومی نیست، نظیر آیه سورهٴ «نور» و امثال ذلک نیست که ﴿فَإِذَا دَخَلْتُم بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَی أَنفُسِکُمْ﴾ و امثال ذلک که مطلق رابطهٴ قومی مصحّح شد تا کلمه انفس اطلاق بشود؛ اما اینجا که میفرماید: ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ﴾ معلوم میشود که منظور از این انفس، خود شمایید نه مطلق کسانی که با شما رابطهٴ قومی دارند، برای اینکه تفصیل قاطع شرکت است. آنچه در آیه شش سورهٴ «تحریم» آمد که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً﴾ از این قبیل است یا آنچه در آیه 45 سورهٴ «شوریٰ» آمد که ﴿إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ﴾ یعنی ما گفتیم: ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً﴾ اینها اهل تقوا نبودند، لذا به دام خسارت افتادند هم خودشان را، هم اهلشان را خاسر کردهاند. موارد دیگر هم نظیر آیه سورهٴ «زمر» آنجا هم آیه پانزده سورهٴ «زمر» این است که ﴿إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوْا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾. انفس در مقابل اهل که قرار گرفت منظور خود انسان است. در این آیه مباهله چون ابناء آمده، چون نساء یعنی دخترها آمده، منظور از این انفس نزدیکتر از پسر و نزدیکتر از دختر است.
دلالت آیهٴ مباهله بر افضل بودن حضرت علی از سید الشهداء
حالا معلوم میشود که چطور حضرت امیر از همه افضل است [و] درباره سیدالشهداء(سلام الله علیه) آمد «حسینٌ منّی و أنا من حسین» درباره دیگران هم آمد؛ منتها درباره حضرت معروفتر هست؛ اما درباره فرزندان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیامده که من از فلان فرزندم هستم و فلان فرزند من هم از من است، خب درباره حضرت زهرا(علیها سلام) نصاب دیگری داشت، اما حضرت ابراهیم داشت، قاسم داشت، بچههای دیگر هم داشت، نسبت به آنها این تعبیرات را نفرمود. درباره حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) که فرمود: «حسینٌ منّی و أنا من حسین» مشابه این تعبیر درباره حضرت امیر آمد که اینها در الغدیر مراجعه میفرمایید: «علیٌّ منّی و أنا من علی» خب این آمده، اما بالاتر از این تعبیرات درباره حضرت امیر آمد فرمود: «علیّ کنفسی» این را شما درباره حضرت سیدالشهداء پیدا نمیکنید.
این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ نشان میدهد که آن ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ در عین حال که جزء اعزّ بستگان حضرت رسول است، در حدّ نفس نیست و فاطمه زهرا(صلوات الله علیها) در عین حال که جزء عزیزترین افراد به حضرت است در حدّ نفس نیست، لذا همه آنها در برابر حضرت امیر خاضعاند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ آنجا نکته تقدیم این بود که انسان جان خود را برای اهل و عیال میخواهد، لذا فدا میکند «عند التضحیة و التفدیه» معلوم میشود که انسان آنها را گرامیتر از خود میداند، لذا فدای آنها میشود؛ اما جسم خود را فدای جسم آنها میکند ولی در مقام ارزیابی منزلتهای معنوی، ببینیم آیا اینها همتای هماند یا نه؟ اینها نسبت به دیگران فاصله فراوانی دارند.
حضرت علی(علیه السلام)تنها مصداق﴿أَنْفُسَنَا﴾
خب، اگر این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به معنای مطلق قوم و خویش باشد چرا حضرت یک نفر را میآورد. حالا درباره دختر میگوییم همین یک نفر بود، درباره پسر میگوییم همین دو نفر بود، اما درباره انفس اگر معنای کسانی که وابستگان و اقربای تو هستند حضرت عمو داشت، پسرعمو داشت خب، عمو که نزدیکتر از پسرعموست. عباس بود خیلی از بستگان بودند اینها که نزدیکتر از علیبنابیطالب بودند، چرا اینها را دعوت نکرد اگر قومیت است و قرابت است، حالا ابنتیمیه به زحمت افتاده بگوید چون عباس جزء سابقین مهاجرین نبود، خب معلوم میشود پس منظور معیارهای معنوی است دیگر، اگر معیارهای معنوی دخیل نیست فقط انفسناست یعنی مطلق رابطههای قومی و مطلق اقربا خب، عموی پیغمبر که نزدیکتر از پسرعمو بود.
رابطههای سببی مهم نیست، رابطههای سببی را میگویند با یک لفظ میآید با یک لفظ میرود، با یک عقد میآید با یک طلاق میرود؛ اما رابطههای نَسبی مهم است. خب، حالا مگر لازم بود که همه جزء مهاجرین باشند خب، بالأخره مسلمان بود این قضیه هم در سال هشت و نُه هجری واقع شد او هم عمری را الآن در اسلام گذراند خب، چرا حضرت او را دعوت نکرد، با اینکه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به قول شما به معنای مطلق اقرباست و جمع هم هست خب، اگر جمع هست آنها هم باید امتثال بکند، عموی او هم مسلمان هست، جزء مهاجرین هم هست، رنجدیده هم هست؛ منتها نه در حدّ ﴿السَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ﴾ آنها را اصلاً در صحنه دعوت نمیکند، فقط یک نفر را میآورد. اینجاهاست که همان وهابیت چشم اینها را کور کرده است. لذا اینها میخواهند درست بفهمند؛ اما بندگی فکر میکنند، آزادانه حرف میزنند، اینکه فکر آزاد نشد. خب، جناب صاحب المنار شما از بند وهابیت در بیا [و] گرفتار ابنتیمیه نباش، بعد بفهم که ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به چه کسانی میگویند.
از این طرف جمع است، از آن طرف شیعه و سنّی همه متّفقاند که این پنج بزرگوار را حضرت در صحنه آورد آن چهار نفر را دعوت کرد یعنی حَسنین(سلام الله علیهما) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) و حضرت امیر(سلام الله علیهم اجمعین) از آن طرف هم میگویید: ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی مطلق اقربا، از آن طرف هم میگویید عباس را نیاورد، برای اینکه جزء «سابقین الاولین» نبود، آخر «سابقین الاولین» که شرط نبود.
افضل بودن امیرالمؤمنین(علیه السلام)از بقیه ائمه و پیامبران
پرسش:...
پاسخ: در همان مجلس اول از امالی مفید است که در آن نشئهای که میخواستند پیمان بگیرند برای رسالت رسول خدا، اوّلین کسی که در آن نشئه به پیغمبر ایمان آورد من بودم ، معلوم میشود از همه انبیا جلوتر است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: خب، نسبت به ابناء، البته، اینها گرچه آنجا یک نورند ، ولی در نشئه کثرت اگر تمایزی هست، همان طوری که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اینها افضل است، حضرت امیر هم از اینها افضل است. در همان حدیث معروف هم این هست که امام ششم(سلام الله علیه) فرمود اگر حضرت امیر نبود، فاطمه(علیها سلام) همسر نداشت ، برای اینکه حضرت فاطمه باید از کسی اطاعت کند «آدم و من دونه» نمیتوانستند همسر زهرا باشند که بر او امر کنند؛ اما حضرت امیر میتوانست.
پرسش:...
پاسخ: اینکه دربارهٴ حضرت امیر تعبیر بلندتر از تعبیری که درباره سیدالشهداء(سلام الله علیهما) آمده از این ریشهٴ قرآنی گرفته شده، حالا البته مرحوم مفید نقل میکند که عبداللهبنجعفر به امام صادق عرض کرد که ما همه بچههای توییم موسی برادر ما هم بچهٴ توست، چرا نسبت به او اینقدر اظهار علاقه میکنی؟ فرمود: «أنّه مِن نَفسی و انتَ إبنی» ؛ شما همه پسر من هستید همانطوری که هر پدر، پسری دارد؛ اما او از جان من است. این امامان یک حساب نفسی با هم دارند؛ اما خود حضرت امیر یک حساب نفسی با وجود مبارک حضرت رسول(صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
ایجاد شبهاتی در کلمات آیه مباهله
حضرت علی (علیهالسلام) تنها مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾
افضل بودن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از بقیهٴ ائمه و پیامبران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿60﴾ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾
معنای احتجاج در قرآن
قبل از اینکه به آن بحث دیروزی بپردازیم به مفردات این کریمه اشاره بشود تا اینکه بعضی از اشکالاتی که از ابنتیمیه و در بین متأخرین نظیر صاحب المنار و مانند آن نقل کردهاند یا نقد کردهاند برطرف بشود.
مفردات این آیه یکی کلمه احتجاج است، حاجّه است.«محاجّه» یعنی حجت طلب کردن. حجت، غیر از برهان است. برهان، معمولاً بر دلیل حق اطلاق میشود ولی حجت، اعم از حق و باطل است. در مواردی از قرآن کریم کلمهٴ حجت بر آن امر باطل اطلاق شده است، نظیر ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ﴾ یا در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که در پیش داریم، آیهٴ 65 این است ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِیلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ﴾ یا آنچه در سورهٴ «انعام» هست که وجود مبارک حضرت ابراهیم به قومش میفرماید که ﴿أَتُحَاجُّونِّی فِی اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ﴾ و امثال ذلک. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آن جدال باطل را هم حجت میداند، آیه شانزده سورهٴ «شوریٰ» این است که ﴿وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾، «دحض» هم به معنای بطلان است، هم به معنی ابطال در اینجا ﴿دَاحِضَةٌ﴾ یعنی «باطلة»، چه اینکه باز کلمهٴ احتجاج در مورد باطل به کار رفت، نظیر آیه 25 سورهٴ «جاثیه»: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ مَّا کَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ هر وقت ادلهٴ ما درباره مبدأ و معاد بر اینها عرضه شود، اینها هیچ حجتی ندارند میگویند اگر معاد، حق است گذشتگان ما را شما زنده کنید خیال میکنند معاد یعنی برگشت به دنیا، حیات بعد از مرگ در دنیا.
قرینه سابق و لاحق برای فهم معنای﴿فَمَنْ حَاجَّکَ﴾
خب، در نوع این موارد کلمهٴ حجت بر آن جدال باطل اطلاق شده است، حجت غیر از برهان است ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ﴾ هم از همین قبیل است، نظیر ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ﴾ کسی که بیجا از تو حجت میطلبد، بدون برهان، دلیل ارائه میدهد و مانند آن.
نشانهٴ اینکه این ﴿فَمَن حَاجَّکَ فیه﴾ از قبیل ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ است، از قبیل ﴿مَّا کَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا﴾ است، از قبیل ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ﴾ است نشانهاش این دوتا قرینه است: یکی قرینه سابق؛ دوم قرینه لاحق. قرینه سابق این است که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُن مِنَ الْمُمْتَرِینَ﴾ قرینه لاحق این است که ﴿مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ﴾ تو دارای حقّی، تو دارای علمی آنها که با تو محاجّه میکنند، در مقابل حق و در مقابل علم احتجاج میکنند. بنا بر این شواهد اینجا حجاجشان نظیر حجاج با خلیل خداست که میشود حجّت داحضه.
به کار بردن لسان تهدید برای تربیت
اما اینکه فرمود: ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا﴾ بیایید این گرچه دارد تهدید میکند پایانش هم هلاکت است؛ اما تا آخرین لحظه اینها را به بالا آمدن دعوت میکند. بالا بیایید یعنی گرچه تهدید به هلاکت است و لعنت؛ اما همین تهدید، تربیت است، نه اینکه لعنت با تعال هماهنگ باشد، تهدید به لعنت همان تعال است ﴿تَعَالَوْا﴾ یعنی بالا بیایید گرچه لسان، لسان لعنت است؛ اما تهدید به لعنت است گاهی انسان با برهان، گاهی با وعده، گاهی با وعید و تهدید، کسانی را که در مراحل پایین زندگی میکنند آنها را بالا میآورد ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا﴾ بنابراین این لسان چون لسان تهدید است و لسان وعید مثل لسان وعده برای تربیت است و تربیت، ایجاد تعالی برای امت است، لذا فرمود: ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ﴾.
ایجاد شبهاتی در کلمات آیهٴ مباهله
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿نَدْعُ﴾؛ ما دعوت بکنیم نه هر کسی را [بلکه] بهترین و عزیزترین افراد خودمان را، این جنگ نیست که هر مشمولی را انسان به جبهه فرابخواند بلکه این اُضحیه است، تضحیه است که عزیزترین افراد باید فدا بشوند ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ﴾ مسائلی که مربوط به کلمات این آیات است درباره ابناء و نساء و انفس چند قسمت است.
یکی اینکه چطور جمع گفته شد و کمتر از جمع در خارج محقّق شد، زیرا ابناء از این طرف بر دو فرد اطلاق شد حَسنین(سلام الله علیهما) در حالی که مثلاً اقلّ جمع سه نفرند. اینکه میگویند جمع منطقی، اقلّش دوتاست نه برای آن است که وقتی منطقی گفت کلمهٴ جمع را به کار برد این اصطلاحی است که جمع و هیئت جمع در منطق برای دو به بالا وضع شد و در ادبیات برای سه به بالا، اینطور نیست چون در منطق سخن از مفرد و تثنیه و جمع نیست [بلکه] سخن از وحدت و کثرت است و کثرت با دو حاصل میشود، آنها معمولاً در مدار کثرت و وحدت حرف میزنند. اینکه در کثیرالشک در فقه بحث شد این هم یک خلط مسائل عقلی با مسائل اعتباری است بعضیها گفتند کثرت شک در مرتبه دوم حاصل میشود «لأن الکثرة فی قبال الوحده» آن کثرت عقلی است که در مقابل وحدت است یعنی وقتی شیء به مرحله دو رسید دیگر واحد نیست، کثیر است. آنجا هم که میگویند کثیرالشک «کثُر شکّه» گرچه عقلاً وقتی دوبار شک کرد میشود کثیر؛ اما این کثرت، کثرت عُرفی است و به عنوان حرفه است که این هر دو مانع از آن است که ما بگوییم کثرت در مرتبه دوم حاصل میشود.
به هر حال ابناء که جمع است باید بر سه نفر حمل بشود، تطبیق بشود نه بر دو نفر و کلمهٴ نساء هم، هم مشکلش این است که مفرد نیست و هم مشکلش این است که بر دختر اطلاق نمیشود و کلمهٴ انفس دوتا اشکال دارد: یکی اینکه انفس جمع است و بر یک نفر اطلاق نمیشود و یکی اینکه انفس منظور نمیتواند شخص معیّن باشد به نام حضرت امیر(سلام الله علیه).
این اشکالات از منهاج ابنتیمیه گرفته تا المنار هست، با اینکه صاحب المنار میکوشد یک مقدار آزاداندیش باشد؛ اما خواه و ناخواه وقتی در محیط وهابیت زندگی کرده است آن اُنس به تفکّر وهابیت نمیگذارد که اینها در خود آیات تأمل کنند تا شواهد قرآنی پیدا بشود بر اساس آن شواهد قرآنی همه این شبهات آنها برطرف بشود حالا ملاحظه میفرمایید که در قرآن کریم همه اینها نمونه دارد.
دلیل جمع آمدن ابناء و نساء در آیهٴ
اما درباره کلمه جمع که ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ یا ﴿نِسَاءَنَا﴾ که جمع نیست ولی شبیه جمع است یا اسم جمع است و مانند آن و ﴿أَنْفُسَنَا﴾ که جمع است. لفظ در مفهوم، استعمال میشود نه در مصداق. در هنگام تطبیق، گاهی یک فرد است، گاهی دو فرد است، گاهی سه فرد است، گاهی بیشتر، نظیر اینکه در خیلی از موارد قضیهای که واقع شده است یک امر بود یک شخص مصداق بود ولی قرآن به عنوان جمع یاد میکند. مردی از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطلبی سؤال کرد یا مردی نسبت به زنش ظِهار کرد، آیه نازل شد ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسَائِهِم﴾ با اینکه شأن نزول یک نفر هست و اگر میفرمود: «الذی یظاهر» هم کافی بود یعنی هر کس؛ اما فرمود: ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ﴾ چون مشابه این اشکالی که در آیه مباهله هست، در آیه ولایت هم هست ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾ مشابه این اشکال را آنجا هم کردند، اگر اشکالات اینجا برطرف بشود اشکالات آن هم حل خواهد شد.
موارد فراوانی هست که جمع اطلاق شد و مصداق خارجیاش یک نفر هست، نظیر ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ﴾ یا ﴿کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ﴾ و امثال ذلک که چه در سورهٴ «حجر» و چه در غیر سورهٴ «حجر» وقتی از تبهکاران یکی از امم سخن به میان میآید، میفرماید اینها حرف همه انبیا را تکذیب کردند ﴿الْمُرْسَلِینَ﴾ که جمع محلاّ به «الف» و «لام» است در این آیات به کار رفت، در حالی که قوم حجر و اصحاب حجر بیش از یک پیامبر نداشتند و حرف همان پیامبر را تکذیب کردند ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ﴾ یا ﴿کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ﴾ و امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ مورد، مخصّص نیست یک مسئلهای است که مسئله اصولی است، جمع را بر واحد اطلاق کردن یک مسئله است که مسئله ادبی است، البته مورد را همه قبول دارند که مخصّص نیست ﴿الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ﴾ این از زنهای خودشان را ظهار میکنند این مورد مخصّص نیست که مخصوص آن شخص باشد؛ اما «الذین» بگویند و «الذی» اراده کنند این اشکال ادبی است که باید پاسخ داده شود و آن یکی مسئله اصولی است که خود مستشکلین هم قبول دارند که وارد نیست.
استعمال مفهوم در جمع و وجود مصداقی در خارج
خب، در اینگونه از موارد که ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ﴾ و امثال ذلک کلمهٴ ﴿الْمُرْسَلِینَ﴾ گفته شد و یک نفر اراده شد البته قبلاً این بحث اشاره شد که اگر جمع اطلاق بشود و یک نفر اراده بشود باید مصحّح داشته باشد [و] مصحّحش آن است که حرف این یک نفر حرف همه است؛ کسی که این یک پیامبر را تکذیب کرد حرف همه انبیا را تکذیب کرد، چون اینها یک حرف دارند باید مصحّح داشته باشد. این جوابها را مرحوم آقای بلاغی دادند، سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان دادند و سایر مفسّرین امامیه هم دادند ولی باید فرق گذاشت بین اینکه یک نفر مطلبی را سؤال میکند شأن نزول، شخصی است، بعد آیه به صورت کلّی و جمع نازل میشود این عیبی ندارد، محذوری ندارد چون قانون بعد نازل میشود قانون که استعمال نمیکند که برای استعمال که نیست.
آیه مباهله مربوط به آن است که امر میکند شما ابناء را بیاورید این دو نفر را میآورد، انفس را بیاورید این یک نفر را میآورد، امر میکند که شما این جمع را امتثال کنید اینها واحد را در مقام امتثال میآورند، چون امتثال کننده معصوم است و خودش مفسّر و مبیّن قرآن است ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ معلوم میشود که ابناء و نساء و انفس بر اینها تطبیق میشود و معلوم میشود که مراد آن است که اگر چند نفس داشتید همان چند نفس را بیاورید، یک نفس داشتید یک نفس بیاورید، اگر چند نساء داشتید همان چند نفر را بیاورید، یک نفر داشتید یک نفر را بیاورید، اگر چند فرزند داشتید همه را بیاورید نشد همان مقداری که دارید بیاورید لذا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هرچه به عنوان اعضای خانواده او بود که میتوانست مشمول ابناء و نساء و انفس باشد آورده است، اینچنین نبود که او دیگر هیچ فرزندی نداشته باشد فرزند داشت؛ اما فرزندی که بتواند مشمول ابناء باشد در آیه مباهله نداشت غیر از حَسنین. فرزندی از خودش دختر که بتواند کار فاطمه(علیها سلام) را انجام بدهد نداشت؛ کسی که به منزلهٴ نفس او باشد غیر از حضرت امیر نداشت، نبود وگرنه امتثال میکرد و این کلمهٴ ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ گرچه جمع است ولی اگر در خارج بیش از آن دو نفر نباشد قابل امتثال هست، قابل تطبیق هست ما ابنائمان را میخوانیم، ابناء ما همیناند نه اینکه کلمه ابناء در دو نفر استعمال شد ابناء در آن مفهوم استعمال شد، عندالتطبیق بیش از دو نفر نبود نه اینکه کلمه نساء در یک نفر استعمال شد کلمه نساء در همان مفهوم اسم جمعی و مانند آن استعمال شد؛ اما عندالتطبیق بیش از یک مصداق نداشت، نظیر همان آیه ولایت که ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾ اینچنین نیست که لفظ، در مصداق خارجی استعمال شده باشد اصولاً لفظ که در مصداق استعمال نمیشود لفظ در مفهوم استعمال میشود؛ منتها عندالتطبیق بیش از یک فرد نبود، غیر از حضرت امیر(سلام الله علیه) کس دیگر نبود.
بررسی ادعای المنار در عدم استعمال نساء در معنای دختر
﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ﴾ در المنار آمده است که هیچ عربی فصیح نساء را بر دختر اطلاق نمیکند، وقتی میگوید نساء یعنی زنها از دختر به عنوان بنت یاد میکند نه به عنوان نساء خب، با اینکه این در مَهد ادبیات عرب پرورش شده است به نام مصر، ادّعایش این است که هیچ کسی که عربیِ فصیح سخن بگوید اینچنین حرف نمیزند، در حالی که اینطور نیست حالا آیات قرآن کریم را که ملاحظه میفرمایید میبینید در خیلی از موارد این کلمه نساء به معنای دخترهاست، در مقابل پسرها که بخشی از آیات دیروز اشاره شد.
اولاً در مقابل ابناء، بنات را نفرمود حشمتاً. انسان تا آنجا که ممکن است سعی میکند لفظی به کار برد که حیثیت عفاف محفوظ بماند، نمیفرماید ما پسرانمان و دخترانمان را میآوریم، میفرماید پسران و زنان را میآوریم. زن در مقابل شوهر نیست، نساء به معنای ازواج نیست که در مقابل شوهرها باشد [بلکه] نساء در مقابل رجال است، آنگاه عندالتطبیق معلوم میشود که مراد دختر است. نشانه اینکه کلمه نساء بر دختر اطلاق میشود و برادر و خواهرها را که میخواهند در ارث نام ببرند، میگویند اگر اینها مرد بودند این مقدار ارث میبرند، اگر زن بودند این مقدار ارث میبرند که نساء در همان اولاد ذکر میشود.
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه یازده اینچنین است ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ﴾ یعنی اگر اولاد شما نساء بودند بیش از دوتا دختر داشتید ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَ دِکُم لِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِن کُنَّ﴾ آن اولاد به لحاظ خبر مؤنت ذکر شد ﴿فَإِن کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ﴾ بعد هم مشابه این تعبیر آمده است. خب، اگر آن اولاد پسر بودند که حُکم دیگری دارد. باز در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در آیه پایانیاش؛ آخر این سوره میفرماید: ﴿یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاَ لَةِ إِنِ امْرُوا هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ وَهُوَ یَرِثُهَا إِن لَمْ یَکُن لَهَا وَلَدٌ فَإِن کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ وَإِن کَانُوا إِخْوَةً﴾ اگر برادر و خواهر بودند ﴿رِجَالاً وَنِسَاءً﴾ اگر این اخوه، رجال و نسا بودند یعنی بعضی مرد بودند بعضی زن ﴿رِجَالاً وَنِسَاءً فَلِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾.
بنابراین در کلمه نساء هم محذوری نیست، چون نساء هم بر همسر اطلاق میشود، نظیر ﴿یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ﴾ هم بر مطلق زن اطلاق میشود ﴿إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ﴾ که آنجا نساء به معنی زن، زنِ در مقابل شوهر نیست به معنی زنِ در مقابل مرد است. و هم به معنای خواهر در برابر برادر، هم به معنای دختر در برابر پسر همه اطلاق شده است؛ اما دختر در برابر پسر یا خواهر در برابر برادر این قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت که بعضی از آن آیات دیروز اشاره شد، آیه 49 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿وَإِذْ أَنْجَیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ﴾ این ﴿یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ﴾ یعنی «یستحیون بناتکم» آنها که با زنهای سالمند کار نداشتند، که این بچهها را تحت مراقبت قرار میدادند؛ بچه اگر پسر بود میکُشتند، اگر دختر بود نمیکشتند کاری با زنهای بزرگ که شوهر کردند کاری با زن نداشتند، که این بچهها را تحت مراقبت قرار میدادند. این بچهها دو قِسم بود: یا ابناء بود یا نساء یعنی یا ابناء بود یا بنات، گرچه کلمه نساء بر زنِ در مقابل شوهر بر مادرِ در مقابل پدر اطلاق میشود؛ اما مأموران فرعون که بر زنِ در مقابل شوهر یا زنِ در مقابل پدر ستم نمیکردند، کاری به آنها نداشتند که، آنها کاری با زنهای شوهردار نداشتند که، آنها بچهها را مراقبت میکردند؛ این بچهها اگر ابناء بود میکُشتند اگر نساء بود نمیکشتند یعنی اگر دختر بود نمیکشتند.
﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ﴾ خب حالا این المنار، آن هم در مهد ادبیات عرب این هم میگوید هیچ عربیِ فصیح اینچنین حرف نمیزند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ مشترک معنوی قرینه نمیخواهد، همیشه در جامع استعمال میشود؛ اما کسی که خود، قرآن ممثّل است خودِ این شخص وقتی عمل میکند مصداق را او باید معیّن کند. شما این جزوههایی که بعضی از بزرگان قم نوشتند درباره آیه مبارکهٴ مباهله این را ملاحظه بفرمایید ایشان خیلی زحمت هم کشیدند، حدّاقل شصت کتاب از کتابهای رسمی و مورد پذیرش اهل سنت اینها تصریح کردند که منظور از آنچه در خارج واقع شده است نساء، حضرت زهرا(علیها سلامه) است شواهد قرآنی هم که کافی است.
در مشترکات معنوی لفظ در مفهوم استعمال میشود هرگز در مصداق که استعمال نمیشود در هیچجا اینطور نیست، استعمال، بین لفظ و معناست نه با مصداق. آن که به معنا درست احاطه دارد وقتی مصداق را نشان داد ما میفهمیم که کدام مصداق منظور است، پس کلمه نساء در جامع بین زن در مقابل شوهر، بین زن در مقابل پدر، بین زن در مقابل برادر، بین زن در مقابل پسر استعمال میشود و بین زن در مقابل مطلق مرد ﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ این زنِ در مقابل مرد است، در خیلی از موارد که حقوق زن رعایت نمیشود آنجا که زن در مقابل شوهر قرار گرفت و قرآن کریم یک سلسله حقوق داخلی را بین زن و شوهر برقرار کرد، فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ﴾ یا ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ﴾ این خیال میشود که زن کمتر از مرد است، این در بحثهای زن در همین بحثهای تفسیری گذشت که زنِ در مقابل شوهر یک سلسله محدودیتهایی دارد چه اینکه مردِ در مقابل شوهر هم یک سلسله وظایفی دارد. این معیار ارزیابی نیست، چون داخل خانواده یک کار اجرایی است؛ اما زنِ در مقابل مرد هرگز ما هیچجا نداریم که مرد افضل از زن است، زن کمتر از مرد است، معیار فضیلت همان تقواست هر که بیشتر بود بهتر، پس نه در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ محذوری است و نه در ﴿نِسَاءَنَا﴾ و شاید کلمه «بناتنا» را که نفرمود برای همان نکته احتشام باشد.
نقد شبهه ابنتیمیه در استعمال انفس در مطلق رابطه نژادی
مطلب دیگر کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است. ﴿أَنْفُسَنَا﴾ را گفتند که هیچ عربِ فصحیح و عربیای که فصیح سخن میگوید، کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ را بر یک فرد خارجی حمل نمیکند و بلکه منظور از این «انفس» مطلق کسانی است که بین آنها قرابت قومی و نژادی هست. افراد یک قبیله یا افراد یک جامعه که در بعضی از امور هماهنگاند و مرتبطاند، میشود به اینها گفت که «أنفسکم» «أنفسهم» یا یکی از اینها درباره دیگران بگوید «أنفسنا» این انفس، مطلق رابطه قومی و نژادی را میرساند، گرچه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ در اینجا مصداقش حضرت علی(سلام الله علیه) است ؛ اما این معیار فخر نیست، چون هر جامعهای هر کدام نسبت به دیگری به منزلهٴ نفساند، نشانهاش آن آیات فراوانی است که در سورهٴ «بقره» و غیر «بقره» هم هست. مثلاً در سورهٴ «بقره» آیه 84 و 85 اینچنین است ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لاَتَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ٭ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاَءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ﴾؛ فرمود ما از شما بنیاسرائیل پیمان گرفتیم که خودتان را نکُشید، که ﴿لاَ تَسْفِکُونَ﴾؛ خونهایتان را نریزید و خودتان را تبعید نکنید یعنی یکدیگر را نکُشید و یکدیگر را تبعید و متواری نکنید، بعد شما کسانی هستید که خودتان را کُشتید و یکدیگر را هم تبعید کردید. اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾ یعنی شما که در اثر پیوند قومی و قبیلهای اهل یک نژادید با هم پیوند نفسی دارید [و] به منزلهٴ نفس یکدیگرید، یکدیگر را نکُشید و متواری و تبعید نکنید و شما این کار را کردید خودتان را کُشتید، خودتان را کُشتید، چون اهل یک جامعه و قبیلهاید اگر دو گروه متخاصم به جان هم بیفتند کسی یکدیگر را بکُشد نمیگویند خودتان را کُشتید، چون رابطه قومی برقرار نیست ولی اگر جمعیتی که بینشان رابطه نژادی و قومی برقرار است یکدیگر را کُشتند، میشود گفت خودتان را کُشتید، پس در اینگونه از موارد کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ و ﴿أَنْفُسَکُمْ﴾ و امثال ذلک برای مطلق رابطههای قومی است، این شبهه ابنتیمیه است که بعد هم به وارثانشان رسیده.
اما خب جوابش این است که این کلمه انفس، اگر مطلق ذکر بشود نظیر آن آیاتی که ذکر شده است ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ این مطلق رابطه قومی است؛ اما اگر آنها که عزیزترین رابطههای قومی را با آدم دارند آنها جداگانه ذکر بشوند، مثل ابناء نه مثل نساء که منظور بنات است، آنگاه در مقابل ابناء و در مقابل نساء به معنای بنات، انفس ذکر بشود، معلوم میشود این انفس به معنای مطلق رابطه قومی نیست، اگر مطلق رابطه قومی باشد خب همان یک جمله کافی است که بگوید: «تعالوا ندع انفسنا و انفسکم» چه رابطه قومی قویتر از رابطهٴ پسری و پدری است یا رابطهٴ دختری و پدری است. رابطه پسری و پدری، رابطه دختری و پدری این هم رابطه قومی است دیگر، اگر منظور از این انفس، مطلق رابطه است این رابطه که تنگاتنگتر از آنهاست که، این تفصیل، قاطع شرکت است. معلوم میشود منظور از این انفس، مطلق رابطه قومی نیست، انفسی که در مقابل ابناست، انفسی که در مقابل بنات است همان انفس حقیقی است یعنی خودتان و اینجا چون هیچ چاره نیست میفهمیم منظور این است که یا خودت یا کسی که جانِ توست او را بیاور، پس منظور مطلق رابطه نیست حالا شما این آیه را درست دقت کنید تا روشن بشود چطور آن روایاتی که درباره حضرت امیر آمده است ، قویتر از روایاتی است که درباره سیدالشهدا آمده . از همین آیه اگر ما بتوانیم منتقل بشویم، سرّ آن تفاوت روایی روشن میشود.
منظور از انفس در آیهٴ
خب، پس این تفصیل چون قاطع شرکت است منظور از این انفس، جان خود شماست یا کسی که به منزلهٴ جان شماست ﴿أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ آن کسی که جان آدم است با کسی که به آدم وابسته است فرق دارد. در مواردی که تفصیل آمده، چون قاطع شرکت است منظور از انفس، خود آدم است. نظیر سورهٴ «تحریم» و غیر «تحریم» که فرمود: ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ﴾ این تفسیر چون قاطع شرکت است منظور از این انفس مطلق رابطهٴ قومی نیست، نظیر آیه سورهٴ «نور» و امثال ذلک نیست که ﴿فَإِذَا دَخَلْتُم بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَی أَنفُسِکُمْ﴾ و امثال ذلک که مطلق رابطهٴ قومی مصحّح شد تا کلمه انفس اطلاق بشود؛ اما اینجا که میفرماید: ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ﴾ معلوم میشود که منظور از این انفس، خود شمایید نه مطلق کسانی که با شما رابطهٴ قومی دارند، برای اینکه تفصیل قاطع شرکت است. آنچه در آیه شش سورهٴ «تحریم» آمد که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً﴾ از این قبیل است یا آنچه در آیه 45 سورهٴ «شوریٰ» آمد که ﴿إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ﴾ یعنی ما گفتیم: ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً﴾ اینها اهل تقوا نبودند، لذا به دام خسارت افتادند هم خودشان را، هم اهلشان را خاسر کردهاند. موارد دیگر هم نظیر آیه سورهٴ «زمر» آنجا هم آیه پانزده سورهٴ «زمر» این است که ﴿إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوْا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾. انفس در مقابل اهل که قرار گرفت منظور خود انسان است. در این آیه مباهله چون ابناء آمده، چون نساء یعنی دخترها آمده، منظور از این انفس نزدیکتر از پسر و نزدیکتر از دختر است.
دلالت آیهٴ مباهله بر افضل بودن حضرت علی از سید الشهداء
حالا معلوم میشود که چطور حضرت امیر از همه افضل است [و] درباره سیدالشهداء(سلام الله علیه) آمد «حسینٌ منّی و أنا من حسین» درباره دیگران هم آمد؛ منتها درباره حضرت معروفتر هست؛ اما درباره فرزندان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیامده که من از فلان فرزندم هستم و فلان فرزند من هم از من است، خب درباره حضرت زهرا(علیها سلام) نصاب دیگری داشت، اما حضرت ابراهیم داشت، قاسم داشت، بچههای دیگر هم داشت، نسبت به آنها این تعبیرات را نفرمود. درباره حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) که فرمود: «حسینٌ منّی و أنا من حسین» مشابه این تعبیر درباره حضرت امیر آمد که اینها در الغدیر مراجعه میفرمایید: «علیٌّ منّی و أنا من علی» خب این آمده، اما بالاتر از این تعبیرات درباره حضرت امیر آمد فرمود: «علیّ کنفسی» این را شما درباره حضرت سیدالشهداء پیدا نمیکنید.
این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ نشان میدهد که آن ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ در عین حال که جزء اعزّ بستگان حضرت رسول است، در حدّ نفس نیست و فاطمه زهرا(صلوات الله علیها) در عین حال که جزء عزیزترین افراد به حضرت است در حدّ نفس نیست، لذا همه آنها در برابر حضرت امیر خاضعاند.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ آنجا نکته تقدیم این بود که انسان جان خود را برای اهل و عیال میخواهد، لذا فدا میکند «عند التضحیة و التفدیه» معلوم میشود که انسان آنها را گرامیتر از خود میداند، لذا فدای آنها میشود؛ اما جسم خود را فدای جسم آنها میکند ولی در مقام ارزیابی منزلتهای معنوی، ببینیم آیا اینها همتای هماند یا نه؟ اینها نسبت به دیگران فاصله فراوانی دارند.
حضرت علی(علیه السلام)تنها مصداق﴿أَنْفُسَنَا﴾
خب، اگر این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به معنای مطلق قوم و خویش باشد چرا حضرت یک نفر را میآورد. حالا درباره دختر میگوییم همین یک نفر بود، درباره پسر میگوییم همین دو نفر بود، اما درباره انفس اگر معنای کسانی که وابستگان و اقربای تو هستند حضرت عمو داشت، پسرعمو داشت خب، عمو که نزدیکتر از پسرعموست. عباس بود خیلی از بستگان بودند اینها که نزدیکتر از علیبنابیطالب بودند، چرا اینها را دعوت نکرد اگر قومیت است و قرابت است، حالا ابنتیمیه به زحمت افتاده بگوید چون عباس جزء سابقین مهاجرین نبود، خب معلوم میشود پس منظور معیارهای معنوی است دیگر، اگر معیارهای معنوی دخیل نیست فقط انفسناست یعنی مطلق رابطههای قومی و مطلق اقربا خب، عموی پیغمبر که نزدیکتر از پسرعمو بود.
رابطههای سببی مهم نیست، رابطههای سببی را میگویند با یک لفظ میآید با یک لفظ میرود، با یک عقد میآید با یک طلاق میرود؛ اما رابطههای نَسبی مهم است. خب، حالا مگر لازم بود که همه جزء مهاجرین باشند خب، بالأخره مسلمان بود این قضیه هم در سال هشت و نُه هجری واقع شد او هم عمری را الآن در اسلام گذراند خب، چرا حضرت او را دعوت نکرد، با اینکه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به قول شما به معنای مطلق اقرباست و جمع هم هست خب، اگر جمع هست آنها هم باید امتثال بکند، عموی او هم مسلمان هست، جزء مهاجرین هم هست، رنجدیده هم هست؛ منتها نه در حدّ ﴿السَّابِقُونَ الاَوَّلُونَ﴾ آنها را اصلاً در صحنه دعوت نمیکند، فقط یک نفر را میآورد. اینجاهاست که همان وهابیت چشم اینها را کور کرده است. لذا اینها میخواهند درست بفهمند؛ اما بندگی فکر میکنند، آزادانه حرف میزنند، اینکه فکر آزاد نشد. خب، جناب صاحب المنار شما از بند وهابیت در بیا [و] گرفتار ابنتیمیه نباش، بعد بفهم که ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به چه کسانی میگویند.
از این طرف جمع است، از آن طرف شیعه و سنّی همه متّفقاند که این پنج بزرگوار را حضرت در صحنه آورد آن چهار نفر را دعوت کرد یعنی حَسنین(سلام الله علیهما) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) و حضرت امیر(سلام الله علیهم اجمعین) از آن طرف هم میگویید: ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی مطلق اقربا، از آن طرف هم میگویید عباس را نیاورد، برای اینکه جزء «سابقین الاولین» نبود، آخر «سابقین الاولین» که شرط نبود.
افضل بودن امیرالمؤمنین(علیه السلام)از بقیه ائمه و پیامبران
پرسش:...
پاسخ: در همان مجلس اول از امالی مفید است که در آن نشئهای که میخواستند پیمان بگیرند برای رسالت رسول خدا، اوّلین کسی که در آن نشئه به پیغمبر ایمان آورد من بودم ، معلوم میشود از همه انبیا جلوتر است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: خب، نسبت به ابناء، البته، اینها گرچه آنجا یک نورند ، ولی در نشئه کثرت اگر تمایزی هست، همان طوری که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اینها افضل است، حضرت امیر هم از اینها افضل است. در همان حدیث معروف هم این هست که امام ششم(سلام الله علیه) فرمود اگر حضرت امیر نبود، فاطمه(علیها سلام) همسر نداشت ، برای اینکه حضرت فاطمه باید از کسی اطاعت کند «آدم و من دونه» نمیتوانستند همسر زهرا باشند که بر او امر کنند؛ اما حضرت امیر میتوانست.
پرسش:...
پاسخ: اینکه دربارهٴ حضرت امیر تعبیر بلندتر از تعبیری که درباره سیدالشهداء(سلام الله علیهما) آمده از این ریشهٴ قرآنی گرفته شده، حالا البته مرحوم مفید نقل میکند که عبداللهبنجعفر به امام صادق عرض کرد که ما همه بچههای توییم موسی برادر ما هم بچهٴ توست، چرا نسبت به او اینقدر اظهار علاقه میکنی؟ فرمود: «أنّه مِن نَفسی و انتَ إبنی» ؛ شما همه پسر من هستید همانطوری که هر پدر، پسری دارد؛ اما او از جان من است. این امامان یک حساب نفسی با هم دارند؛ اما خود حضرت امیر یک حساب نفسی با وجود مبارک حضرت رسول(صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) دارد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است