- 108
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 79 و 80 سوره آلعمران _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 79 و 80 سوره آلعمران _ بخش سوم"
شرایط و مقدمات لازم برای نیل به جایگاه عالمان ربانی
حقانیت توسل و عدم بازگشت آن به ادعای الوهیت و ربوبیت
ولایت، بهترین وسیله تقّرب الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِبادًا لی مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ﴿79﴾ وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْبابًا أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿80﴾
لازمه بطلال ادّعای ربوبی انبیاء
نکاتی که در این دو آیهٴ کریمه مانده است یکی این است که وقتی انبیا حق دعوت به خود نداشته باشند دیگران به طریق اُولیٰ گرچه اولویّتی از طرف مقابل هست یعنی انبیا در اثر داشتن همه آن مواهب و معارف، دست به این کار نمیزنند و دیگران این مواهب را ندارند و اما وقتی، پیغمبر نتواند معبود مردم بشود که مردم به طرف پیغمبر عبادت کنند، یقیناً دیگران به طریق اُولیٰ و هم چنین وقتی ملائکه را نشود پرستید دیگران به طریق اُولیٰ، این نکته اول.
شرایط و مقدمات لازم برای نیل به جایگاه عالمان ربّانی
نکته دوم آن است که اینکه فرمود انبیا آمدند و دستور ربّانی شدن دادند راهش را هم مشخص کردند، فرمود: ﴿وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ﴾ یعنی انبیا آمدند که شما را عالم ربانی کنند و [در] عالم ربّانی شدن سه امر لازم است که آدم خودش عالم باشد بعد معلم کتاب باشد بعد مدرّس کتاب باشد که تعلیم عام است و تدریس خاص، ممکن است انسان با نوشتن مقاله یا سخنرانیها و امثال ذلک، معلم توده مردم باشد ولی مدرّس شدن کاری است تخصصی بعد از تعلیم و از آن جهت که علم مادامی انسان را عالم ربانی میکند که علم نافع باشد، قهراً عمل به آن علم هم در این علم تعبیه شده است، گرچه سخن از عمل نیامده؛ اما مسئله توحید را در اول مطرح فرمود که کسی حق ندارد مردم را به غیر خدا دعوت کند بعد مسئله علم را ارائه داد در نتیجه این علم، علم نافع خواهد بود. علم نافع وقتی به تعلیم رسید و از آنجا به تدریس منتهی شد زمینه عالم ربانی شدن را فراهم میکند.
ارکان علم نافع
علم نافع دو قید دارد: یکی اینکه فی نفسه نافع باشد، نظیر علم سحر و شعبده و جادو و امثال ذلک که زیانبارند نباشد؛ یکی اینکه به عمل منتهی بشود و اگر در خطبه همام امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) مردم را به علم نافع دعوت کرد یعنی علمی که دارای این دو رکن باشند «غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ، وَ وَقَفَوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِعِ» ؛ گوش مردان با تقوا وقف علم نافع است یعنی علمی که فی نفسه سودمند باشد و آنها برای عمل، آن علم یا یاد بگیرند، این میشود علم نافع و اینکه در دعای رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است «اعوذ بک من علم لا یَنفع» با جملههای بعد مشخص میشود که منظور از علم غیر نافع چیست، علمی که فاقد احدالرکنین باشد علم نافع نیست یعنی یا فی نفسه سودی ندارد، مثل علم سحر و امثال ذلک یا علم، فی نفسه علم خوبی است ولی او برای جلب توجه مردم این علم را فرا گرفته است، قهراً این علم به حال او نافع نیست: «اعوذ بک مِن علم لا یَنفَعُ و مِن قلب لا یخشَعُ و نفسِ لا تشبَعُ و دعاءٍ لا یُسمَعُ» و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: نه علم است؛ منتها علم ضار است نه علم نافع، البته وقتی که در صراط کمال، سخن از علم به میان میآید منصرف میشود به آن علم سودمند و علم نافع. در بیانات حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج البلاغه آمده است که «بِالْعِلْمِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ» یعنی انسان با علم از مرگ میترسد، معلوم میشود علم نافع چه علمی است.
پس آن علمی میتواند زمینه ربانی شدن را فراهم بکند که با عمل همراه باشد و از آن جهت که اینها ملازم هماند گاهی با ذکر احدالمتلازمین از ذکر ملازم دیگر پرهیز میشود، گاهی میگویند در اثر عمل صالح به مقام میرسید گاهی میگویند در اثر علم به کتاب به مقام میرسید، چون عمل صالح بدون علم میسر نیست و علم به کتاب هم بدون عمل، انسان را عالم ربانی نخواهد کرد، چون اینها ملازماند با ذکر احدالملازمین از ملازم دیگر پرهیز میشود، قهراً منظور از ربانی شدن آن است که علم با تعلیم با تدریس در خدمت عمل صالح خلاصه بشود. پس محور عالم ربّانی شدن، کتاب است و از آن جهت که کتاب با عترت هماهنگ است، قهراً عالم ربانی کسی است که در خدمت کتاب و عترت باشد.
مطلب بعدی آن است که زمخشری در کشاف نقل کرد که وقتی ابن عباس رحلت کرد، محمدبنحنفیه گفت «مات ربانی هذه الامة» البته این نقل اگر درست باشد، بالاصالة از آنِ حضرت امیر (سلام الله علیه) است که در بحث روز قبل خوانده شد که در نهجالبلاغه آمده، فرمود: « فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِیِّکُمْ، وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَکُمْ» بعد بالتبع شامل شاگردش مثل ابن عباس هم خواهد شد، چون حضرت صریحاً فرمود من ربانی این امتم و از من بشنوید.
وظیفه عالمان ربّانی
مطلب بعدی آن است که اینهایی که در محور تعلیم کتاب تدریسی دارند، چون همیشه قرآن کریم تعلیم را با تزکیه کنار هم ذکر میکند حالا گاهی تعلیم را قبل از تزکیه ذکر میکند، برای اینکه مقدمه تزکیه است که در دعای حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) است که به خدا عرض کرد ﴿وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ که تعلیم، چون مقدمه تزکیه است در آن آیه قبل از تزکیه ذکر شد و نوعاً هم و غالباً هم قبل از تزکیه ذکر میشود، چون مقدم بر تزکیه است، هدف است پس آنجا که تعلیم قبل ذکر میشود، چون مقدمه است و آنجا که تزکیه قبل ذکر میشود، چون مقدم است و هدف و از آن جهت که تزکیه با تعلیم همراه است وقتی انسانی عالم ربانی خواهد شد که تعلیماش با تزکیه همراه باشد ﴿بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ یعنی همان¬طوری که معلم مردماید مزکی مردم هم باشید و همانطوری که تعلیم کتاب، بدون علم میّسر نیست، تزکیه نفوس هم بدون زکات نفس، میّسر نیست یعنی تا روح خودش طاهر نباشد [و] قدرت تطهیر ندارد، پس کسی عالم ربّانی خواهد بود که گذشته از آنکه معلم است و مدرس است، مزکی نفوس هم باشد، زیرا براساس تلازمی که در آیات قرآن بین تعلیم و تزکیه برقرار هست، قهراً تزکیه در کنار تعلیم امرش، امری است ضروری.
امکان نیل به جایگاه عالمان ربّانی
وقتی عالم ربّانی شدن میسر است که شخص، گذشته از علم و تعلیم و تدریس و گذشته از عمل، بتواند مزکی نفوس هم باشد بعضیها خودشان اهل عملاند؛ اما عملشان در آن حدی نیست که بتواند روحهای دیگران را هم تطهیر کند، معلوم میشود عالم ربّانی شدن شرایط فراوانی دارد و این کار، شدنی است اگر شدنی نبود یا مخصوص یک افراد معدودی بود، قرآن به صورت عام نمیفرمود که انبیا آمدند و حرفشان این است که شما عالم ربانی بشوید، معلوم میشود که اوایل امر، دشوار است اگر کسی این راه را بخواهد طی کند برای او خیلی سخت نیست، راهی است رفتنی.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ البته علما که الآن الحمدلله گروه فراوانیاند آنها لااقل مخاطبین این جملهاند دیگر، برای ناس سهمی قائل شد که فرمود: ﴿ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِبادًا لی﴾ بعد به این مردم فرمود شما ربانی باشید یعنی ربانی دیگران باشید دیگر، توده مردم البته یک سهم خاصی دارند؛ اما علما که الحمدالله رقمشان کم نیست، آنها مخاطبین اولی این آیهاند دیگر، که شما عالم ربانی باشید: ﴿وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ ندا عام است [و] جواب دهندهها کماند. الآن در حوزه علمیه به روی پنجاه میلیون مردم ایران و یک میلیارد مسلمان ایران و غیر ایران باز است، منعی برای ورود نیست؛ منتها کسانی که به این راه میآیند، کم است یا درِ اجتهاد و فقاهت به روی همه باز است، کسی را نمیگویند تو مجتهد نشو یا فقیه نشو؛ اما پویندههای این راه کماند. از این طرف محدویت است نه از آن طرف در باز نباشد، در همواره باز است الآن خدا به همه میفرماید عالم ربانی باشید؛ منتها آیندهها و روندهها کماند.
خضوع و خشوع در پیشگاه الهی؛ ویژگی عالمان ربّانی
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ انسان در خودش احساس میکند [و] میبیند که وقتی بزرگ¬تر از ما و موجودات برتر و شریف آنها از عبادت خدا لذّت میبرند و هرگز استنکاف نمیکنند ما هم به طریق اُولیٰ؛ نه تنها مردم را به خود دعوت نکنیم، بلکه خودمان در پیشگاه خدا خاضع و خاشع باشیم. یک وقت میگوییم وقتی که نمیشود مردم را به پرستش ملائکه دعوت کرد، یقیناً نمیشود به خودمحوری رضا داد [و] مردم را به خود دعوت کرد، این به نحو اولایی این یک بحث، یک بحث در این است که وقتی بزرگان از بشر و همچنین فرشتهها در پیشگاه حق خاضعاند و اهل استنکاف نیستند، ما به طریق اُولی باید خاضع باشیم و اهل استنکاف نباشیم، این همان است که در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آمده است که آیهٴ 172 سورهٴ «نساء» که ﴿لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ هرگز این بزرگان از بشر و فرشتهها، اهل استنکاف نیستند ﴿وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمیعًا﴾ آنگاه عذاب اینها را ذکر میکند؛ عذاب مستنکفان و مستکبران را، پس وقتی آنها مستنکف نبودند افراد عادی به طریق اُولیٰ.
تبیین جامعیت آیهٴ 80 سورهٴ «آل عمران»
مطلب بعدی آن است که این انبیا نه مردم را به خود دعوت میکنند نه مردم را به غیر خدا فرا میخوانند، فرمود: ﴿وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْبابًا أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ این کریمه که ﴿وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ﴾ جامعتر از آن آیهای بود که قبلاً در همین سورهٴ «آل عمران» بحثش گذشت، آن آیهای که بحثش گذشت در آیهٴ 64 سورهٴ «آل عمران» این بود که ﴿قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضًا أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ﴾ در آنجا نفی اتّخاذ ربوبیت بود، بین ابنای بشر یعنی هیچ بشری، بشری را به عنوان رب اتّخاذ نکند و یک خط بطلانی بود روی ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اما در این کریمه، گذشته از اینکه میفرماید نبیین را به عنوان رب، اتخاذ نکنید فرشتهها را هم به عنوان رب، اتخاذ نکنید، این جامعتر از آیهٴ 63 سورهٴ «آل عمران» است. در آنجا اتخاذ رب در بین بشر نهی شده بود، اینجا اتخاذ رب، اعم از بشر و فرشته نفی شده است ﴿وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْبابًا﴾.
نشانه کفر در پذیرش ربوبیت غیر الهی
در آنجا فقط این کار نهی و نفی شد؛ اما خطر این کار ذکر نشد، در اینجا خطر این کار هم بازگو شد که ﴿أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ یعنی اتّخاذ فرشتهها به عنوان رب، اتّخاذ پیامبران به عنوان رب، این کفر است و شما وقتی حرف انبیا را میپذیرید یعنی خدا را قبول دارید وحی و رسالت را میپذیرید، پس اسلام به معنای جامع را قبول کردید که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ اگر اسلام را قبول کردید دیگر انبیا شما را به کفر فرا نمیخوانند ﴿أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ پس معلوم میشود که اتخاذ رب، خواه به نحو فرشته پرستی خواه به نحو بشرپرستی، این کفر است.
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ اما درباره فرشتهها هم این¬چنین بود که اینها ملائکه را میپرستیدند و آنها را به عنوان فرزندان خدا، اتّخاذ میکردند.
پرسش: ...
پاسخ: بله آنها را هم میپرستیدند و هم به عنوان بنات الله میدانستند که قرآن کریم آنها را به عنوان عبد معرفی کرد ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ اینها گروههای فراوانی بودند که هم درباره قدیسین بشر و هم درباره فرشتهها اتّخاذ رب میکردند [و] اینها را میپرستیدند که قرآن روی همه اینها خط بطلان کشید فرمود که فرشته خودش، بنده خداست نظیر همان آیهای که در سورهٴ «نساء» خواندیم که ﴿لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ اینها فرشتهها را به عنوان فرزند خدا تقدیس میکردند. در سورهٴ «انبیاء» آمده ﴿وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ﴾ یعنی فرشتهها فرزند خدا نیستند [بلکه] بندگان مکرماند که معصومانه عبادت میکنند ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ و این فرشتهپرستی برای مشرکین جاهلیت، رواج داشت و این مجسمههایی که میساختند این مجسمهها تمثالی بود یا از قدیسین بشر یا از ستارهها یا از فرشتهها و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: علم نافع دیگر بله وگرنه «رب عالم قد قتله جهله» این در بیانات حضرت امیر هست، فرمود چه بسا علمایی که کشته جهلشاناند: «ربَّ عالم قد قتَلَهُ جهلُه و علمُه معه لا یَنفَعُه» این فرض کرده که علم با او هست ولی به حال او نافع نیست، این علم نافع مشخص است که چیست «ربَّ عالم قد قتَلَهُ جهلُه و علمُه معه لا یَنفَعُه» یعنی کسی که عالم است و عاقل نیست این علمش نافع نیست؛ این میداند ولی انجام نمیدهد، این علم برای او ابزار کار است، ابزار ارتزاق است خلاصه.
مبارزه دائم انبیا با خطر افراط و تفریط
مطلب دیگر آن است که انبیا و اولیا (علیهم السلام) دچار جهل عدهای شدند که یا اهل افراط بودند یا اهل تفریط، همان¬طوری که تفریطیها هلاک شدند، افراطیها هم به هلاکت رسیدند. افراطیها کسانی بودند که اینها را از حد بشری بالا بردند و به اینها سمت ربوبیت دادند که اینها را میپرستیدند و مانند آن، آنها را از حدشان بالا میبردند. این جملهها که در نهجالبلاغه آمده و در کلمات قصار شماره 117 این است «هَلَکَ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَ مُبْغِضٌ قالٍ» همین است، کسی که دشمنی او تجاوز کرده یا کسی که دوستی او تجاوز کرده، البته «مبغض قال» چون ابدی است و اگر کسی مبغض باشد، اصولاً قالی است ولی ممکن است محب باشد و غالی نباشد؛ اما بغض و غضب حضرت حتماً با تفریط همراه است، ممکن نیست ما مبغض دو قسم داشته باشیم: مبغض معتدل و مبغض قالی، این وصف در مبغض، نظیر وصف در محب نیست که احترازی باشد، مبغض حتماً قالی است؛ اما محب میتواند هم غالی باشد هم معتدل «هَلَکَ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَ مُبْغِضٌ قالٍ» که مشابه این تعبیر، در همین نهجالبلاغه در کلمات قصار شماره 469 آمده که «یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ»؛ آن که افراط در محبت دارد او هلاک میشود و آن کسی که بهتان میزند و افترا میبندد نسبت به من، آن هم به هلاکت میرسد. جمله دیگری از حضرت امیر هست که از جملههای معروف است که «نَحْنُ الُّنمْرُقَةُ الْوُسْطَی» «نمرقه» یعنی همان وساده، ما تکیه¬گاه و وساده وسطیم که هر دو طرف باید به ما تکیه کنند «نَحْنُ الُّنمْرُقَةُ الْوُسْطَی، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَ إِلَیْهَا یَرْجِعُ الغالِی» یعنی در هسته مرکزی راه راست قرار داریم که اگر کسی دنبال افتاد، باید خودش را به ما برساند و اگر کسی تندرو است [و] جلو رفت، خودش را هم باید به ما برساند. این غلو، تنها برای حضرت امیر (سلام الله علیه) نبود برای نوع انبیا بود، اگر درباره حضرت مسیح ملاحظه میشود یک عده او را در حد مثلاً ـ معاذ الله ـ آلودگی متّهم کردند یک عده هم در حد الوهیت، او را پرستش کردند و این آیه جلوی هر دو قسم را میگیرد.
حقانیّت توسل و عدم بازگشت آن به ادّعای الوهیّت و ربوبیّت
مطلب بعدی آن است که آیا این آیه با توسل مخالف است یا نه، شما میبینید این تفسیر المنار به اندک مناسبت میگوید این آیه منافات با توسل دارد، این توسل را شرک میداند و امثال ذلک که خیال میکنند اگر کسی به ائمه (علیهم السلام) متوسل شد برخلاف این آیه عمل کرده است. آیه میفرماید که شما هیچگونه ربوبیتی و هیچگونه الوهیتی و هیچگونه معبودیتی برای فرشتگان و نبیّیین قائل نباشید، این حق است و هرگز شیعیان برای انبیا و اولیا و ائمه (علیهم السلام) ربوبیتی، الوهیتی و معبودیتی قائل نیستند اینها را هم عبد محض میدانند، چون عبادت اینها بیش از دیگران است [و] اینها را نزد خدا بیش از دیگران مقرب مییابند، این یک مطلب.
مطلب دیگر این است که کل نظام را ذات اقدس الهی که ربالعالمین است دارد اداره میکند، این هم یک مطلب.
مطلب سوم آن است که برای هر شیئی یک اثر خاصی است. الآن اگر کسی احتیاج به نور دارد خب درِ اتاقش را باز میکند که آفتاب بتابد، این رجوع به آفتاب است در نورگیری و اگر تشنه است آب زلال و خنک را مینوشد برای رفع عطش. خب، آن که نور میدهد که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است نه شمس، آن که ساقی است و عطش را رفع میکند ﴿یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ﴾ همان خداست نه آب، انسان به آب متوسل میشود چون خدا این را قرار داد، نه اینکه مؤثّر واقعی آب است، مگر هیچ موحّدی معتقد است که آنچه رفع عطش میکند آب است یا هیچ موحّدی عقیده دارد آنچه بالاستقلال نور میدهد آفتاب است، این را که هیچ موحّدی معتقد نیست، هر موحّدی میگوید هر اثر خیری که در عالم هست، بالاستقلال برای ذات اقدس الهی است؛ خداوند این وسایل را قرار داد، با این وسیله مردم را نور میدهد، گرم میکند، تغذیه میکند، مشکلشان را برطرف میکند و مانند آن.
تفاوت توسل و تقرب با ادّعای ربوبیّت
خب، اگر کسی احتیاج داشت که روشن بشود خود را به آفتاب نزدیک کرد، این آفتاب را که معبود خود قرار نداد، آفتاب را به عنوان رب و اله قرار نداد. حالا اگر انسانی بالاتر از آفتاب بود، انسانی بالاتر از مجموعه نظام امکان مادی بود، انسان اگر به آن نزدیک شد و از او چیزی خواست اینکه با ربوبیت او مستلزم نیست، اینکه با الوهیت او یا معبود بودن او نیست، توسل به ائمه (علیهم السلام) تبرّک به مزارشان همین است، اینها به منزله شمس معنوی این نظام هستیاند؛ همان¬طوری که ذات اقدس الهی این شمس ظاهر را خودش اداره کرده، خودش نور داده این شموس باطنه هم بشرح ایضاً [همچنین] توسل بیش از این نیست، کسی که شبانهروز دارد با جهان خارج کار میکند و متوسل میشود به این علل و اسباب مادی، او چگونه میتواند از توسلهای معنوی جلوگیری کند، مگر هیچ انسان عاقلی که تشنه شد میگوید من آب نمیخورم، برای اینکه خدا ساقی است و هیچ موحّدی هم نمیگوید که آب ساقی است، میگوید ﴿یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ﴾ کنار سفره مینشیند، میگوید «الحمد لله اطمعنا» خب، نان که سیر نمیکند مطعم خداست، یک موحّد که گرسنه است واقعاً به سراغ نان میرود، یک عطشان که تشنه است واقعاً به سراغ آب زلال میرود و عقیدهاش هم این است که ذات اقدس الهی اینها را وسیله برای رفع گرسنگی و رفع تشنگی قرار داد همین، التجای ما به ائمه معصومین هم همین است، اینها آب حیاتاند اینها شمس حقیقتاند همین است.
تفاوت بتپرستی با توسل به ائمه (علیهم السلام)
تا آیهای درباره شرک سخن میگوید این المنار سرمیآورد که این توسل را میخواهند نقل کند، توسل باید معنایش معلوم بشود چیست، تبرک باید معنایش معلوم بشود چیست، آن کاری که در جاهلیت بود که میگفتند ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ واقعاً این بتها را عبادت میکردند و از این بتها واقعاً کار میخواستند، میگفتند خداوند کار را به این بتها واگذار کرده؛ منتها این چوبها و سنگهای دستتراش، اینها تمثال و مجسمههای بتهای اصیل اینها بود حالا یا اینها انسانهای بزرگ را میپرستیدند یا فرشتهها را یا ستارهها را، بالأخره برای آن معبودهای خود مجسمههایی ساختند کم کم این مجسمهها پیش¬شان مقدس شد. آنها واقعاً این وسایط را عبادت میکردند اولاً و اینها را در تأثیر رسانی مستقل میدانستند ثانیاً، قرآن کریم آمده اسلام آمده گفته که عبادت مخصوص خداست اولاً و غیر خدا، فرشتگان، ملائکه، انبیا، اولیا [و] معصومین (علیهم السلام) واسطهاند و این وساطت هم به اذن الله است نه بالاستقلال ثانیاً؛ همان-طوری که در قیامت جریان شفاعت این¬چنین است که ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ در دنیا هم این-چنین است، هرگز آفتاب بدون اذن خدا نور نمیدهد و گرما نمیفرستد، هرگز آب، بدون اذن خدا رفع عطش نمیکند، هرگز امام (سلام الله علیه) بدون اذن خدا شفا نمیدهد. خب، چطور یک انسان به داروخانه میرود دارو میخرد و از دارو شفا میخواهد و از دعا شفا نخواهد، دارو چه نقشی دارد، آیا دارو مؤثّر است یا نه؟ البته مؤثر است، آیا بالاستقلال اثر دارد؟ یقیناً بالاستقلال اثر ندارد، هستی این دارو ربط به حق است چه رسد به تأثیرش. خب، چطور یک آدم عاقل دارو را مصرف میکند، از دارو شفا میخواهد به عنوان توسل و وسیله¬گیری، از انسان کامل که هزارها بار از اینها قوی¬تر و مؤثرترند شفا نگیرد، این¬طور نیست. بنابراین مسئله شفاعت، مسئله توسل این با توحید ناب همراه است، چون در تمام زندگی شبانهروزی ما توسل به علل و اسباب هست، به همین معنا به انسانهای کامل هم متوسل میشویم، به همین معنا. اگر ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ هست ﴿یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ﴾ اما دارو هم هست، غذا هم هست، آب هم هست، در حقیقت شافی خدا است مطعم خداست، ساقی خداست و این دارو مظهر «هو الشافی» است و آن آب مظهر «هو الساقی» است و این نان مظهر «هو المطعم» است، درباره ائمه (علیهم السلام) هم بشرح ایضاً [همچنین].
ولایت، بهترین وسیله تقّرب الهی
پرسش: ...
پاسخ: هیچ چیز، اینها باید بگویند که ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ اینها فکر میکنند فقط نماز و روزه وسیله است، غافل از اینکه محبت هم که بالاتر از این عبادتهاست به عنوان مزد رسالت آمده آن هم وسیله است ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ را بر صلات و صوم تطبیق میکنند، البته نماز وسیله است روزه وسیله است جهاد وسیله است، همه این عباداتی که در دین آمده وسیله است؛ اما مهمتر از همه که ولایت است آن هم وسیله است منتها وسیله کاملتر که فرمود: ﴿لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا﴾ که اینجا این ولایت، مصداقی شد برای حسنه [و] این حسنه به عنوان اجر رسالت تأمین شده است که بالاتر از سایر عبادات است.
پرسش: ...
پاسخ: بله او شفا مییابد ولی بهره معنوی که عبادت است نصیباش نمیشود، قرآن و ائمه (علیهم السلام) نسبت به برّ و فاجر مظهر «هو الرحیم» اند، ممکن است آنها را شفا بدهند ولی یک غیر معتقد، بهره معنوی نمیبرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
شرایط و مقدمات لازم برای نیل به جایگاه عالمان ربانی
حقانیت توسل و عدم بازگشت آن به ادعای الوهیت و ربوبیت
ولایت، بهترین وسیله تقّرب الهی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِبادًا لی مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ﴿79﴾ وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْبابًا أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿80﴾
لازمه بطلال ادّعای ربوبی انبیاء
نکاتی که در این دو آیهٴ کریمه مانده است یکی این است که وقتی انبیا حق دعوت به خود نداشته باشند دیگران به طریق اُولیٰ گرچه اولویّتی از طرف مقابل هست یعنی انبیا در اثر داشتن همه آن مواهب و معارف، دست به این کار نمیزنند و دیگران این مواهب را ندارند و اما وقتی، پیغمبر نتواند معبود مردم بشود که مردم به طرف پیغمبر عبادت کنند، یقیناً دیگران به طریق اُولیٰ و هم چنین وقتی ملائکه را نشود پرستید دیگران به طریق اُولیٰ، این نکته اول.
شرایط و مقدمات لازم برای نیل به جایگاه عالمان ربّانی
نکته دوم آن است که اینکه فرمود انبیا آمدند و دستور ربّانی شدن دادند راهش را هم مشخص کردند، فرمود: ﴿وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ﴾ یعنی انبیا آمدند که شما را عالم ربانی کنند و [در] عالم ربّانی شدن سه امر لازم است که آدم خودش عالم باشد بعد معلم کتاب باشد بعد مدرّس کتاب باشد که تعلیم عام است و تدریس خاص، ممکن است انسان با نوشتن مقاله یا سخنرانیها و امثال ذلک، معلم توده مردم باشد ولی مدرّس شدن کاری است تخصصی بعد از تعلیم و از آن جهت که علم مادامی انسان را عالم ربانی میکند که علم نافع باشد، قهراً عمل به آن علم هم در این علم تعبیه شده است، گرچه سخن از عمل نیامده؛ اما مسئله توحید را در اول مطرح فرمود که کسی حق ندارد مردم را به غیر خدا دعوت کند بعد مسئله علم را ارائه داد در نتیجه این علم، علم نافع خواهد بود. علم نافع وقتی به تعلیم رسید و از آنجا به تدریس منتهی شد زمینه عالم ربانی شدن را فراهم میکند.
ارکان علم نافع
علم نافع دو قید دارد: یکی اینکه فی نفسه نافع باشد، نظیر علم سحر و شعبده و جادو و امثال ذلک که زیانبارند نباشد؛ یکی اینکه به عمل منتهی بشود و اگر در خطبه همام امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) مردم را به علم نافع دعوت کرد یعنی علمی که دارای این دو رکن باشند «غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ، وَ وَقَفَوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِعِ» ؛ گوش مردان با تقوا وقف علم نافع است یعنی علمی که فی نفسه سودمند باشد و آنها برای عمل، آن علم یا یاد بگیرند، این میشود علم نافع و اینکه در دعای رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است «اعوذ بک من علم لا یَنفع» با جملههای بعد مشخص میشود که منظور از علم غیر نافع چیست، علمی که فاقد احدالرکنین باشد علم نافع نیست یعنی یا فی نفسه سودی ندارد، مثل علم سحر و امثال ذلک یا علم، فی نفسه علم خوبی است ولی او برای جلب توجه مردم این علم را فرا گرفته است، قهراً این علم به حال او نافع نیست: «اعوذ بک مِن علم لا یَنفَعُ و مِن قلب لا یخشَعُ و نفسِ لا تشبَعُ و دعاءٍ لا یُسمَعُ» و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: نه علم است؛ منتها علم ضار است نه علم نافع، البته وقتی که در صراط کمال، سخن از علم به میان میآید منصرف میشود به آن علم سودمند و علم نافع. در بیانات حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج البلاغه آمده است که «بِالْعِلْمِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ» یعنی انسان با علم از مرگ میترسد، معلوم میشود علم نافع چه علمی است.
پس آن علمی میتواند زمینه ربانی شدن را فراهم بکند که با عمل همراه باشد و از آن جهت که اینها ملازم هماند گاهی با ذکر احدالمتلازمین از ذکر ملازم دیگر پرهیز میشود، گاهی میگویند در اثر عمل صالح به مقام میرسید گاهی میگویند در اثر علم به کتاب به مقام میرسید، چون عمل صالح بدون علم میسر نیست و علم به کتاب هم بدون عمل، انسان را عالم ربانی نخواهد کرد، چون اینها ملازماند با ذکر احدالملازمین از ملازم دیگر پرهیز میشود، قهراً منظور از ربانی شدن آن است که علم با تعلیم با تدریس در خدمت عمل صالح خلاصه بشود. پس محور عالم ربّانی شدن، کتاب است و از آن جهت که کتاب با عترت هماهنگ است، قهراً عالم ربانی کسی است که در خدمت کتاب و عترت باشد.
مطلب بعدی آن است که زمخشری در کشاف نقل کرد که وقتی ابن عباس رحلت کرد، محمدبنحنفیه گفت «مات ربانی هذه الامة» البته این نقل اگر درست باشد، بالاصالة از آنِ حضرت امیر (سلام الله علیه) است که در بحث روز قبل خوانده شد که در نهجالبلاغه آمده، فرمود: « فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِیِّکُمْ، وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَکُمْ» بعد بالتبع شامل شاگردش مثل ابن عباس هم خواهد شد، چون حضرت صریحاً فرمود من ربانی این امتم و از من بشنوید.
وظیفه عالمان ربّانی
مطلب بعدی آن است که اینهایی که در محور تعلیم کتاب تدریسی دارند، چون همیشه قرآن کریم تعلیم را با تزکیه کنار هم ذکر میکند حالا گاهی تعلیم را قبل از تزکیه ذکر میکند، برای اینکه مقدمه تزکیه است که در دعای حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) است که به خدا عرض کرد ﴿وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ که تعلیم، چون مقدمه تزکیه است در آن آیه قبل از تزکیه ذکر شد و نوعاً هم و غالباً هم قبل از تزکیه ذکر میشود، چون مقدم بر تزکیه است، هدف است پس آنجا که تعلیم قبل ذکر میشود، چون مقدمه است و آنجا که تزکیه قبل ذکر میشود، چون مقدم است و هدف و از آن جهت که تزکیه با تعلیم همراه است وقتی انسانی عالم ربانی خواهد شد که تعلیماش با تزکیه همراه باشد ﴿بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ یعنی همان¬طوری که معلم مردماید مزکی مردم هم باشید و همانطوری که تعلیم کتاب، بدون علم میّسر نیست، تزکیه نفوس هم بدون زکات نفس، میّسر نیست یعنی تا روح خودش طاهر نباشد [و] قدرت تطهیر ندارد، پس کسی عالم ربّانی خواهد بود که گذشته از آنکه معلم است و مدرس است، مزکی نفوس هم باشد، زیرا براساس تلازمی که در آیات قرآن بین تعلیم و تزکیه برقرار هست، قهراً تزکیه در کنار تعلیم امرش، امری است ضروری.
امکان نیل به جایگاه عالمان ربّانی
وقتی عالم ربّانی شدن میسر است که شخص، گذشته از علم و تعلیم و تدریس و گذشته از عمل، بتواند مزکی نفوس هم باشد بعضیها خودشان اهل عملاند؛ اما عملشان در آن حدی نیست که بتواند روحهای دیگران را هم تطهیر کند، معلوم میشود عالم ربّانی شدن شرایط فراوانی دارد و این کار، شدنی است اگر شدنی نبود یا مخصوص یک افراد معدودی بود، قرآن به صورت عام نمیفرمود که انبیا آمدند و حرفشان این است که شما عالم ربانی بشوید، معلوم میشود که اوایل امر، دشوار است اگر کسی این راه را بخواهد طی کند برای او خیلی سخت نیست، راهی است رفتنی.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ البته علما که الآن الحمدلله گروه فراوانیاند آنها لااقل مخاطبین این جملهاند دیگر، برای ناس سهمی قائل شد که فرمود: ﴿ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِبادًا لی﴾ بعد به این مردم فرمود شما ربانی باشید یعنی ربانی دیگران باشید دیگر، توده مردم البته یک سهم خاصی دارند؛ اما علما که الحمدالله رقمشان کم نیست، آنها مخاطبین اولی این آیهاند دیگر، که شما عالم ربانی باشید: ﴿وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ ندا عام است [و] جواب دهندهها کماند. الآن در حوزه علمیه به روی پنجاه میلیون مردم ایران و یک میلیارد مسلمان ایران و غیر ایران باز است، منعی برای ورود نیست؛ منتها کسانی که به این راه میآیند، کم است یا درِ اجتهاد و فقاهت به روی همه باز است، کسی را نمیگویند تو مجتهد نشو یا فقیه نشو؛ اما پویندههای این راه کماند. از این طرف محدویت است نه از آن طرف در باز نباشد، در همواره باز است الآن خدا به همه میفرماید عالم ربانی باشید؛ منتها آیندهها و روندهها کماند.
خضوع و خشوع در پیشگاه الهی؛ ویژگی عالمان ربّانی
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ انسان در خودش احساس میکند [و] میبیند که وقتی بزرگ¬تر از ما و موجودات برتر و شریف آنها از عبادت خدا لذّت میبرند و هرگز استنکاف نمیکنند ما هم به طریق اُولیٰ؛ نه تنها مردم را به خود دعوت نکنیم، بلکه خودمان در پیشگاه خدا خاضع و خاشع باشیم. یک وقت میگوییم وقتی که نمیشود مردم را به پرستش ملائکه دعوت کرد، یقیناً نمیشود به خودمحوری رضا داد [و] مردم را به خود دعوت کرد، این به نحو اولایی این یک بحث، یک بحث در این است که وقتی بزرگان از بشر و همچنین فرشتهها در پیشگاه حق خاضعاند و اهل استنکاف نیستند، ما به طریق اُولی باید خاضع باشیم و اهل استنکاف نباشیم، این همان است که در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آمده است که آیهٴ 172 سورهٴ «نساء» که ﴿لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ هرگز این بزرگان از بشر و فرشتهها، اهل استنکاف نیستند ﴿وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمیعًا﴾ آنگاه عذاب اینها را ذکر میکند؛ عذاب مستنکفان و مستکبران را، پس وقتی آنها مستنکف نبودند افراد عادی به طریق اُولیٰ.
تبیین جامعیت آیهٴ 80 سورهٴ «آل عمران»
مطلب بعدی آن است که این انبیا نه مردم را به خود دعوت میکنند نه مردم را به غیر خدا فرا میخوانند، فرمود: ﴿وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْبابًا أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ این کریمه که ﴿وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ﴾ جامعتر از آن آیهای بود که قبلاً در همین سورهٴ «آل عمران» بحثش گذشت، آن آیهای که بحثش گذشت در آیهٴ 64 سورهٴ «آل عمران» این بود که ﴿قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضًا أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ﴾ در آنجا نفی اتّخاذ ربوبیت بود، بین ابنای بشر یعنی هیچ بشری، بشری را به عنوان رب اتّخاذ نکند و یک خط بطلانی بود روی ﴿اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اما در این کریمه، گذشته از اینکه میفرماید نبیین را به عنوان رب، اتخاذ نکنید فرشتهها را هم به عنوان رب، اتخاذ نکنید، این جامعتر از آیهٴ 63 سورهٴ «آل عمران» است. در آنجا اتخاذ رب در بین بشر نهی شده بود، اینجا اتخاذ رب، اعم از بشر و فرشته نفی شده است ﴿وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْبابًا﴾.
نشانه کفر در پذیرش ربوبیت غیر الهی
در آنجا فقط این کار نهی و نفی شد؛ اما خطر این کار ذکر نشد، در اینجا خطر این کار هم بازگو شد که ﴿أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ یعنی اتّخاذ فرشتهها به عنوان رب، اتّخاذ پیامبران به عنوان رب، این کفر است و شما وقتی حرف انبیا را میپذیرید یعنی خدا را قبول دارید وحی و رسالت را میپذیرید، پس اسلام به معنای جامع را قبول کردید که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ اگر اسلام را قبول کردید دیگر انبیا شما را به کفر فرا نمیخوانند ﴿أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ پس معلوم میشود که اتخاذ رب، خواه به نحو فرشته پرستی خواه به نحو بشرپرستی، این کفر است.
پرسش: ...
پاسخ: بله؛ اما درباره فرشتهها هم این¬چنین بود که اینها ملائکه را میپرستیدند و آنها را به عنوان فرزندان خدا، اتّخاذ میکردند.
پرسش: ...
پاسخ: بله آنها را هم میپرستیدند و هم به عنوان بنات الله میدانستند که قرآن کریم آنها را به عنوان عبد معرفی کرد ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ اینها گروههای فراوانی بودند که هم درباره قدیسین بشر و هم درباره فرشتهها اتّخاذ رب میکردند [و] اینها را میپرستیدند که قرآن روی همه اینها خط بطلان کشید فرمود که فرشته خودش، بنده خداست نظیر همان آیهای که در سورهٴ «نساء» خواندیم که ﴿لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ اینها فرشتهها را به عنوان فرزند خدا تقدیس میکردند. در سورهٴ «انبیاء» آمده ﴿وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ﴾ یعنی فرشتهها فرزند خدا نیستند [بلکه] بندگان مکرماند که معصومانه عبادت میکنند ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ و این فرشتهپرستی برای مشرکین جاهلیت، رواج داشت و این مجسمههایی که میساختند این مجسمهها تمثالی بود یا از قدیسین بشر یا از ستارهها یا از فرشتهها و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: علم نافع دیگر بله وگرنه «رب عالم قد قتله جهله» این در بیانات حضرت امیر هست، فرمود چه بسا علمایی که کشته جهلشاناند: «ربَّ عالم قد قتَلَهُ جهلُه و علمُه معه لا یَنفَعُه» این فرض کرده که علم با او هست ولی به حال او نافع نیست، این علم نافع مشخص است که چیست «ربَّ عالم قد قتَلَهُ جهلُه و علمُه معه لا یَنفَعُه» یعنی کسی که عالم است و عاقل نیست این علمش نافع نیست؛ این میداند ولی انجام نمیدهد، این علم برای او ابزار کار است، ابزار ارتزاق است خلاصه.
مبارزه دائم انبیا با خطر افراط و تفریط
مطلب دیگر آن است که انبیا و اولیا (علیهم السلام) دچار جهل عدهای شدند که یا اهل افراط بودند یا اهل تفریط، همان¬طوری که تفریطیها هلاک شدند، افراطیها هم به هلاکت رسیدند. افراطیها کسانی بودند که اینها را از حد بشری بالا بردند و به اینها سمت ربوبیت دادند که اینها را میپرستیدند و مانند آن، آنها را از حدشان بالا میبردند. این جملهها که در نهجالبلاغه آمده و در کلمات قصار شماره 117 این است «هَلَکَ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَ مُبْغِضٌ قالٍ» همین است، کسی که دشمنی او تجاوز کرده یا کسی که دوستی او تجاوز کرده، البته «مبغض قال» چون ابدی است و اگر کسی مبغض باشد، اصولاً قالی است ولی ممکن است محب باشد و غالی نباشد؛ اما بغض و غضب حضرت حتماً با تفریط همراه است، ممکن نیست ما مبغض دو قسم داشته باشیم: مبغض معتدل و مبغض قالی، این وصف در مبغض، نظیر وصف در محب نیست که احترازی باشد، مبغض حتماً قالی است؛ اما محب میتواند هم غالی باشد هم معتدل «هَلَکَ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَالٍ، وَ مُبْغِضٌ قالٍ» که مشابه این تعبیر، در همین نهجالبلاغه در کلمات قصار شماره 469 آمده که «یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ»؛ آن که افراط در محبت دارد او هلاک میشود و آن کسی که بهتان میزند و افترا میبندد نسبت به من، آن هم به هلاکت میرسد. جمله دیگری از حضرت امیر هست که از جملههای معروف است که «نَحْنُ الُّنمْرُقَةُ الْوُسْطَی» «نمرقه» یعنی همان وساده، ما تکیه¬گاه و وساده وسطیم که هر دو طرف باید به ما تکیه کنند «نَحْنُ الُّنمْرُقَةُ الْوُسْطَی، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَ إِلَیْهَا یَرْجِعُ الغالِی» یعنی در هسته مرکزی راه راست قرار داریم که اگر کسی دنبال افتاد، باید خودش را به ما برساند و اگر کسی تندرو است [و] جلو رفت، خودش را هم باید به ما برساند. این غلو، تنها برای حضرت امیر (سلام الله علیه) نبود برای نوع انبیا بود، اگر درباره حضرت مسیح ملاحظه میشود یک عده او را در حد مثلاً ـ معاذ الله ـ آلودگی متّهم کردند یک عده هم در حد الوهیت، او را پرستش کردند و این آیه جلوی هر دو قسم را میگیرد.
حقانیّت توسل و عدم بازگشت آن به ادّعای الوهیّت و ربوبیّت
مطلب بعدی آن است که آیا این آیه با توسل مخالف است یا نه، شما میبینید این تفسیر المنار به اندک مناسبت میگوید این آیه منافات با توسل دارد، این توسل را شرک میداند و امثال ذلک که خیال میکنند اگر کسی به ائمه (علیهم السلام) متوسل شد برخلاف این آیه عمل کرده است. آیه میفرماید که شما هیچگونه ربوبیتی و هیچگونه الوهیتی و هیچگونه معبودیتی برای فرشتگان و نبیّیین قائل نباشید، این حق است و هرگز شیعیان برای انبیا و اولیا و ائمه (علیهم السلام) ربوبیتی، الوهیتی و معبودیتی قائل نیستند اینها را هم عبد محض میدانند، چون عبادت اینها بیش از دیگران است [و] اینها را نزد خدا بیش از دیگران مقرب مییابند، این یک مطلب.
مطلب دیگر این است که کل نظام را ذات اقدس الهی که ربالعالمین است دارد اداره میکند، این هم یک مطلب.
مطلب سوم آن است که برای هر شیئی یک اثر خاصی است. الآن اگر کسی احتیاج به نور دارد خب درِ اتاقش را باز میکند که آفتاب بتابد، این رجوع به آفتاب است در نورگیری و اگر تشنه است آب زلال و خنک را مینوشد برای رفع عطش. خب، آن که نور میدهد که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است نه شمس، آن که ساقی است و عطش را رفع میکند ﴿یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ﴾ همان خداست نه آب، انسان به آب متوسل میشود چون خدا این را قرار داد، نه اینکه مؤثّر واقعی آب است، مگر هیچ موحّدی معتقد است که آنچه رفع عطش میکند آب است یا هیچ موحّدی عقیده دارد آنچه بالاستقلال نور میدهد آفتاب است، این را که هیچ موحّدی معتقد نیست، هر موحّدی میگوید هر اثر خیری که در عالم هست، بالاستقلال برای ذات اقدس الهی است؛ خداوند این وسایل را قرار داد، با این وسیله مردم را نور میدهد، گرم میکند، تغذیه میکند، مشکلشان را برطرف میکند و مانند آن.
تفاوت توسل و تقرب با ادّعای ربوبیّت
خب، اگر کسی احتیاج داشت که روشن بشود خود را به آفتاب نزدیک کرد، این آفتاب را که معبود خود قرار نداد، آفتاب را به عنوان رب و اله قرار نداد. حالا اگر انسانی بالاتر از آفتاب بود، انسانی بالاتر از مجموعه نظام امکان مادی بود، انسان اگر به آن نزدیک شد و از او چیزی خواست اینکه با ربوبیت او مستلزم نیست، اینکه با الوهیت او یا معبود بودن او نیست، توسل به ائمه (علیهم السلام) تبرّک به مزارشان همین است، اینها به منزله شمس معنوی این نظام هستیاند؛ همان¬طوری که ذات اقدس الهی این شمس ظاهر را خودش اداره کرده، خودش نور داده این شموس باطنه هم بشرح ایضاً [همچنین] توسل بیش از این نیست، کسی که شبانهروز دارد با جهان خارج کار میکند و متوسل میشود به این علل و اسباب مادی، او چگونه میتواند از توسلهای معنوی جلوگیری کند، مگر هیچ انسان عاقلی که تشنه شد میگوید من آب نمیخورم، برای اینکه خدا ساقی است و هیچ موحّدی هم نمیگوید که آب ساقی است، میگوید ﴿یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ﴾ کنار سفره مینشیند، میگوید «الحمد لله اطمعنا» خب، نان که سیر نمیکند مطعم خداست، یک موحّد که گرسنه است واقعاً به سراغ نان میرود، یک عطشان که تشنه است واقعاً به سراغ آب زلال میرود و عقیدهاش هم این است که ذات اقدس الهی اینها را وسیله برای رفع گرسنگی و رفع تشنگی قرار داد همین، التجای ما به ائمه معصومین هم همین است، اینها آب حیاتاند اینها شمس حقیقتاند همین است.
تفاوت بتپرستی با توسل به ائمه (علیهم السلام)
تا آیهای درباره شرک سخن میگوید این المنار سرمیآورد که این توسل را میخواهند نقل کند، توسل باید معنایش معلوم بشود چیست، تبرک باید معنایش معلوم بشود چیست، آن کاری که در جاهلیت بود که میگفتند ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ واقعاً این بتها را عبادت میکردند و از این بتها واقعاً کار میخواستند، میگفتند خداوند کار را به این بتها واگذار کرده؛ منتها این چوبها و سنگهای دستتراش، اینها تمثال و مجسمههای بتهای اصیل اینها بود حالا یا اینها انسانهای بزرگ را میپرستیدند یا فرشتهها را یا ستارهها را، بالأخره برای آن معبودهای خود مجسمههایی ساختند کم کم این مجسمهها پیش¬شان مقدس شد. آنها واقعاً این وسایط را عبادت میکردند اولاً و اینها را در تأثیر رسانی مستقل میدانستند ثانیاً، قرآن کریم آمده اسلام آمده گفته که عبادت مخصوص خداست اولاً و غیر خدا، فرشتگان، ملائکه، انبیا، اولیا [و] معصومین (علیهم السلام) واسطهاند و این وساطت هم به اذن الله است نه بالاستقلال ثانیاً؛ همان-طوری که در قیامت جریان شفاعت این¬چنین است که ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ در دنیا هم این-چنین است، هرگز آفتاب بدون اذن خدا نور نمیدهد و گرما نمیفرستد، هرگز آب، بدون اذن خدا رفع عطش نمیکند، هرگز امام (سلام الله علیه) بدون اذن خدا شفا نمیدهد. خب، چطور یک انسان به داروخانه میرود دارو میخرد و از دارو شفا میخواهد و از دعا شفا نخواهد، دارو چه نقشی دارد، آیا دارو مؤثّر است یا نه؟ البته مؤثر است، آیا بالاستقلال اثر دارد؟ یقیناً بالاستقلال اثر ندارد، هستی این دارو ربط به حق است چه رسد به تأثیرش. خب، چطور یک آدم عاقل دارو را مصرف میکند، از دارو شفا میخواهد به عنوان توسل و وسیله¬گیری، از انسان کامل که هزارها بار از اینها قوی¬تر و مؤثرترند شفا نگیرد، این¬طور نیست. بنابراین مسئله شفاعت، مسئله توسل این با توحید ناب همراه است، چون در تمام زندگی شبانهروزی ما توسل به علل و اسباب هست، به همین معنا به انسانهای کامل هم متوسل میشویم، به همین معنا. اگر ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ هست ﴿یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ﴾ اما دارو هم هست، غذا هم هست، آب هم هست، در حقیقت شافی خدا است مطعم خداست، ساقی خداست و این دارو مظهر «هو الشافی» است و آن آب مظهر «هو الساقی» است و این نان مظهر «هو المطعم» است، درباره ائمه (علیهم السلام) هم بشرح ایضاً [همچنین].
ولایت، بهترین وسیله تقّرب الهی
پرسش: ...
پاسخ: هیچ چیز، اینها باید بگویند که ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ اینها فکر میکنند فقط نماز و روزه وسیله است، غافل از اینکه محبت هم که بالاتر از این عبادتهاست به عنوان مزد رسالت آمده آن هم وسیله است ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ را بر صلات و صوم تطبیق میکنند، البته نماز وسیله است روزه وسیله است جهاد وسیله است، همه این عباداتی که در دین آمده وسیله است؛ اما مهمتر از همه که ولایت است آن هم وسیله است منتها وسیله کاملتر که فرمود: ﴿لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا﴾ که اینجا این ولایت، مصداقی شد برای حسنه [و] این حسنه به عنوان اجر رسالت تأمین شده است که بالاتر از سایر عبادات است.
پرسش: ...
پاسخ: بله او شفا مییابد ولی بهره معنوی که عبادت است نصیباش نمیشود، قرآن و ائمه (علیهم السلام) نسبت به برّ و فاجر مظهر «هو الرحیم» اند، ممکن است آنها را شفا بدهند ولی یک غیر معتقد، بهره معنوی نمیبرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است