- 91
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 26 و 27 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 26 و 27 سوره آلعمران _ بخش دوم"
مطلق بودن کلمه «مُلک» در آیه و شمول آن بر مُلکهای معنوی
تفاوت اعطای حکمت با اعطای مُلک
درخواست اوصاف الهی در پرتو ثنا و توصیف خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴿26﴾ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴿27﴾
شأن نزول و عظمت آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ المُلْکِ﴾
در شأن نزول این کریمه همانطوری که در کتابهای تفسیر ملاحظه فرمودید چند مطلب هست؛ یکی عظمت محتوای این آیه است که عظمت محتوای این آیه همتای عظمت محتوای آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت و همتای آیةالکرسی است در سورهٴ «بقره» و همتای فاتحةالکتاب است که سورهای است جدا که اینها هنگام نزولشان به عرش خدا تعلّق یافتند و گفتند ما را چرا به عالم طبیعت تنزّل میدهید و آن پاسخ هم شنیدند که عظمت محتوای این چهار بخش را در بردارد.
مطلب دوم که درباره نزول این آیه است همان است که فریقین نقل کردند که این مربوط به جریان خندق است. وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در هنگام حفر خندق این قسمتها را بین اصحاب مهاجر و انصار توزیع کردند و در انتخاب سلمان، مهاجرین گفتند از ماست و انصار گفتند از ماست حضرت فرمود: «سلمان منّا أهل البیت» و در هنگام کندن خندق، به سنگی رسیدند و توان برداشتن آن سنگ را نداشتند و به رسول خدا به وسیله سلمان عرض کردند که چنین سنگی است، حضرت آمدند و معول و کلنگ را گرفتند و به این سنگ زدند برقی جهید و قصرهای روم و ایران و امثال ذلک مشاهده شد با چند ضربه، آنجا حضرت فرمود من نشانههای قصر ایران را دیدم یا روم را دیدم یا جای دیگر را دیدم که این آیهٴ مبارکهٴ ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ نازل شد که وعده ظفر و پیروزی است که سلطنت به شما میرسد .
مطلق بودن کلمه «مُلک» در آیه و شمول آن بر ملکوت
این شأن نزولها با هم سازگار است و مخالف هم نیست
جمع این دوتا شأن نزول نشان میدهد که منظور از این مُلک معنای مطلق است، نه تنها مُلک دنیایی باشد. بیان ذلک این است که گاهی ممکن است مُلک، در مقابل ملکوت قرار بگیرد و از اینکه مُلک با اسمای جمالیه و تشبیهیه همراه است که گفته شد ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ که با تبارک آمیخته است و ملکوت با اسمای تنزیهیه و جلالیه همراه هست، چه اینکه در ذیل سورهٴ «یس» دارد ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ آنجا جای تبارک است، اینجا جای تسبیح، آنجا جای تشبیه است، اینجا جای تنزیه، آنجا جای جمال است و اینجا جای جلال و با این قرینهها شاید بتوان فهمید که مُلک در مقابل ملکوت است و ملکوت در مقابل مُلک. ملکوت، عالم باطن را میگویند و مُلک، عالم ظاهر را؛ اما این مُلکی که در آیهٴ محلّ بحث قرار گرفت در مقابل ملکوت نیست، بلکه جامع مُلک و ملکوت است.
گاهی ممکن است خلق در برابر امر قرار بگیرد که ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ﴾ یا ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ بعد بگویند عالم خلق و عالم امر؛ اما گاهی خلق در مقابل امر نیست، بلکه هم عالم خلق و طبیعت را، هم عالم امر و تجرّد را شامل میشود در این کریمه که فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ این ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ اختصاصی به عالم خلق ندارد، جمیع اشیای عالم خلق و جمیع اشیای عالم امر هر دو مخلوق اللهاند و مشمول این کریمهاند. پس همانطوری که گاهی خلق و امر در مقابل هماند و گاهی خلق، شامل هر دو قِسم است مُلک و ملکوت هم هر دو گاهی در قِبال هماند هر کدام در مقابل هماند ولی گاهی هر دو زیر پوشش یک عنواناند، این کریمه که فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ اختصاصی به عالم طبیعت ندارد یعنی آنچه سلطنت و قدرت است خواه به عالم طبیعت تعلّق بگیرد، خواه به عالم ماورای طبیعت، تو مالک اویی. نشانهاش آن است که همانطوری که ملک ظاهری را میگیرد نبوت را، رسالت را و پشتوانه اینها به نام ولایت را هم شامل میشود، پس خدا مالک هرگونه سلطه است.
مطلق بودن کلمه «مُلک» در آیه و شمول آن بر مُلکهای معنوی
مطلب بعدی آن است که این اختصاصی به مُلکهای مادّی هم ندارد، معنوی را هم در برمیگیرد. دلیل را از آن جهت که مسلّط بر وهم و خیال است، سلطان میگویند و از آن جهت که صحنه نفس را روشن میکند برهان مینامند و از آن جهت که یک متفکّر را به مقصود، راهنمایی میکند دلیل میگویند و از آن جهت که بر خصم، انسان را پیروز میکند حجّت میگویند و مانند آن.
به هر حال انسان وقتی مطلبی برای او حل نشد خود را در تاریکی میبیند، وقتی مقدّمات بدیهی تنظیم شد و به او ارائه دادند او خود را به مقصد رسیده مییابد و آن تیرگی و تاریکی که در درون ذهنش بود میبیند حالا برطرف شد، این دیگر «بَهَر و ظهر» برهان اقامه شد و این اوهام و خیالاتی که بر او تاکنون مسلّط بود الآن او سلطه بر وهم دارد از این جهت دلیل، را سلطان میگویند، برهان را سلطان میگویند که مسلّط بر وهم است، چه اینکه مسلّط بر خصم هم خواهد بود و چون حجّت حق سلطان و مالک صحنهٴ نفس است علوم عقلیه و معارف الهیه هم در حقیقت مُلک الهی است. غرض آن است که آنچه سلطه بر غیر دارد مشمول این مُلک است خواه دنیایی، خواه اخروی، خواه مربوط به مُلک، خواه مربوط به ملکوت، خواه مربوط به ماده، خواه مربوط به معنا.
اعطای برخی از مصادیق مُلک به انسانها
مُلک به این معنای جامع و به این معنای وسیع اراده شده است و میشود از او اراده کرد این معنای جامع و وسیع که شامل دنیا و آخرت، مُلک و ملکوت، ظاهر و باطن، ماده و معنا همه را در برمیگیرد و شامل میشود این معنا را خدای سبحان با این وسعت به کسی نمیدهد، لذا نفرمود «تؤتیه من تشاء» اگر با ضمیر ذکر میفرمود «تؤتیه» حتماً ما نیازی به استخدام داشتیم یعنی بگوییم ضمیر به بعض برمیگردد نه به کل، زیرا مُلک با آن وسعت در اختیار کسی قرار نمیگیرد، لذا نفرمود «قل اللهم مالک الملک تؤتیه من تشاء» فرمود: ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ﴾ این ﴿الْمُلْکَ﴾ که در وسط ذکر شد و همین ﴿الْمُلْکَ﴾ که در پایان ذکر شد این مُلک دوّمی و سوّمی غیر از مُلک اوّلی است و به همین مناسبت هم اسم ظاهر آورده شد، گرچه اسم ظاهر اگر تکرار بشود دوّمی همان اولی است؛ اما در مواردی نظیر ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾ و امثال ذلک؛ اما نه در مورد مقام که دلیل برخلاف او اقامه شده. آنجا ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾ هم نکته ادبی همراه است و هم نکته روایی. نکته ادبیاش همان است که گفتند وقتی حرفی با «الف» و «لام» تکرار شد دوّمی همان اوّلی است، اگر بی «الف» و «لام» تکرار شد دومی غیر از اولی است ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾ نشان میدهد که این دوتا عسرها یکی است و آن دو یُسرها غیر هماند، آنچه از این دو کریمه استفاده میشود برابر با همان روایتی است که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که «لو کان العُسر فی کوّة» اگر سختی در سوراخی باشد «لجاء یُسران فاخرجاه» دو برابر او نیروی یُسر و آسانی میآید او را از سوراخ بیرون میکشد خلاصه، همیشه یُسر و آسانی بیش از عُسر و دشواری است و براساس «سبقت رحمته غضبه» هم هماهنگ است.
اما در خصوص این کریمه، این مُلک ثانی نمیتواند مُلک اول باشد، چه اینکه ملک ثالث هم نمیتواند ملک اول باشد، حالا ملک ثالث ممکن است همان ملک ثانی باشد ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ ثالث ممکن است عین ثانی باشد؛ اما ثالث و ثانی عین اول نمیتوانند باشند، برای اینکه اول با آن وسعتی که است مخصوص ذات اقدس الهی است ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ پس ضمیر به مرجع مذکور برنمیگردد، میشود استخدام. اگر ﴿الْمُلْکَ﴾ به معنیالجامع است و آن مملوک حق است و عین آن را خدای سبحان به کسی نمیدهد مرتبهٴ ضعیفه را میدهد پس ضمیر به آن اصل مراجعه نمیکند میشود استخدام. اگر این ضمیر را ذکر میفرمود چون نیاز به استخدام داشت اسم ظاهر را ذکر فرمود که دیگر این حاجت نباشد.
تفاوت اعطای حکمت با اعطای مُلک
چون مُلک گاهی معنوی است، گاهی مادی، لذا نظیر حکمت نفرمود: «ومن یؤتَ المُلک فقد اوتی خیراً کثیرا» درباره حکمت فرمود: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾ و لقمان را هم به عنوان اینکه از حکمت برخوردار است معرّفی کرد که ﴿لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾ و مانند آن.
اما از این جهت که مُلک اعم از ماده و معناست و همه جا خیرِ کثیر نیست گاهی برای انسان آزمون است و استدراج است و مانند آن، نفرمود «و من یؤتَ الملک فقد اوتی خیراً کثیراً».
پرسش:...
پاسخ: نه؛ مسئله نبوت و رسالت و ولایت است؛ آن را هم داریم که فرمود ما به آلابراهیم مُلک عظیم دادهایم مُلک جامع همه این اقسام هست، خصوص ملک دنیایی و مادی نیست ﴿وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ﴾ در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت؛ اما در آنگونه از موارد و در این آیه هم هرگز اینچنین نیامده است که «و من یؤتَ الملک فقد اوتی خیراً کثیراً».
پرسش:...
پاسخ: البته اقسامی دارد، آنچه به آلابراهیم داده است ﴿وَآتَیْنَاهُم مُلْکاً عَظِیماً﴾ آن از باب «ومن یؤتَ ذلک الملک فقد اوتی خیراً کثیراً» و آنچه هم که در جریان حفر خندق نازل شده است این هم ﴿فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾ این مُلک که ملک اسلامی است خیرِ کثیر است.
بنابراین آن مُلک با آن عظمت، البته اگر کسی آن را بیابد خیرِ کثیر است؛ اما آن را خدا به کسی نمیدهد. این مُلکهایی که خدای سبحان میدهد دو قِسم است: بعضی از اینها نظیر آنچه به آلابراهیم داد آن خیر کثیر است و آنچه به دیگران داد آزمون است و امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: آنچه خدا میدهد خیر است؛ اما آنچه این شخص میگیرد خیر نیست، او کارِ خوب میکند تنبیه کردن او کارِ خوب است، استدراج او کار خوب است، تعذیب او کار خوب است؛ اما این شخص در عذاب است خدا که بد نمیکند، کیفر تبهکاران رحمت است خدا دارد کار خوب میکند عدل است ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ اما این شخص دارد عذاب میبیند.
پرسش:...
پاسخ: البته؛ اما مثل خود حکمت به آن معنای وسیع، خود حکمت هم امتحان است، اینچنین نیست که نعمت رسالت او، ولایت او، حکمت و دانش را خدای سبحان به کسی بدهد در برابر او تکلیف نخواهد که، اینطور نیست آنها هم امتحان است؛ منتها امتحانی است که ممتحن را حفظ میکند؛ اما این همین که فرمود در آن بیان نورانی حضرت امیر که به کمیل فرمود: «والعلم یحرسک» نه یعنی علم تو را حفظ میکند یعنی علم آن است که تو را حفظ بکند و اگر تو را حفظ نکرد معلوم میشود علم نیست، درس است. «وَأنت تحرس المال» در بحثهای قبلی گذشت که انبیا معلّماند، نه مدرس. علم نور است البته.
امکان اعطا و اخذ مُلک به افراد و جامعه
فرمود اگر آن معنا باشد خیرِ کثیر است و آن معنا اگر نباشد، آزمون الهی است ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ این ﴿مَن﴾ اختصاصی به فرد ندارد، گاهی امّتی را در برمیگیرد، قهراً نَزع هم اختصاصی به فرد ندارد گاهی جامعه را در برمیگیرد. گاهی خدای سبحان به بنیاسرائیل خطاب میکند ما به شما مُلک دادیم یعنی در بین شما ملوکی آفریدیم نه اینکه به تکتک شما مُلک دادیم همین ملک و سلطنت و ولایت و امثال ذلک از بنیاسرائیل منتقل شد، پس اینکه فرمود: ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ این همانطوری که فرد را شامل میشود، امت را هم در برمیگیرد. گاهی خدا به امتی مُلک میدهد، گاهی ملکی را از امتی میگیرد، نظیر آنچه درباره بنیاسرائیل فرمود.
دلالت آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ المُلْکِ﴾ بر جهه مُلکهای مادّی و معنوی
در اینکه ملک را ذات اقدس خدا به هر که بخواهد میدهد و از هر که بخواهد میگیرد، در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» یک مسئله است، در سورهٴ «حشر» هم یک مسئله. در سورهٴ «حشر» آیه، ششم این است که ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ شما در جریان یهودیهای بنینضیر و بنیقریظه و امثال ذلک، آنجا شما با لشکرکشی پیروز نشدید خدای سبحان رسولش را بر یهودیهای مجاور مدینه پیروز کرد و خداوند رُسُل خدا را بر هر که بخواهد پیروز میکند ﴿وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾ که این یک نحو مُلک است.
در سورهٴ مبارکهٴ «حاقه» آنها که دارای سلطنت و مُلک دنیایی بودند و از آن طرفی نبستند در قیامت اینچنین میگویند، درباره کسانی که کتابشان به دست چپشان داده میشود میفرماید: ﴿وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیَهْ ٭ وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِیَهْ ٭ یَا لَیْتَهَا کَانَتِ الْقَاضِیَةَ ٭ مَا أَغْنَی عَنِّی مَالِیَهْ ٭ هَلَکَ عَنِّی سُلْطَانِیَهْ﴾ یعنی آن سلطنت و آن کوکبی که داشتم رخت بربست چیزی برایم نمانده، نظیر همان ﴿مَا أَغْنَی عَنِّی مَالِیَهْ﴾ اینها این مُلک ظاهری است که سرانجام به ﴿هَلَکَ عَنِّی سُلْطَانِیَهْ﴾ میرسد، آن هم مُلک معنوی است که ﴿لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾.
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بعد از اینکه فرمود منافقین و امثال ذلک کوشششان این است که شما هم برگردید مرتد بشوید مثل آنها بشوید و هرگز آنها را به ولایت و دوستی و عضو خود بودن نپذیرید، فرمود: ﴿فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا﴾؛ اگر رو برگرداندند ﴿فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُم وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ آنگاه فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ﴾ مگر اینکه اینها پناهنده سیاسی بشوند به جاهایی که شما تعهّد متقابل سپردید. تعهّد متقابل سپردن و شروط در اسلام نافذ و لازمالاجراست ولو طرف شرط غیرمسلمان باشد، اینچنین نیست که اگر کسی تعهّدی با غیرمسلمان سپرد، شرطی با غیرمسلمان کرد نقضش جایز باشد، در همان میدان جنگ در کتابهای جهاد ملاحظه فرمودید اگر کسی شرط کرد که مبارزه تن به تن باشد یک نفر در برابر یک نفر، اینجا اگر شرط را نظام اسلامی قبول کرد یک سرباز اسلامی به خطّ مقدم آتش رفت و دارد شکست میخورد کسی نباید او را یاری کند بالأخره وفای به شرط در میدان جنگ ولو در مقابل کافر لازم است اینها جزء احکام بینالمللی اسلام است، اینچنین نیست که اگر طرف مقابل شرط، مسلمان بود «المؤمنون عند شروطهم» و اگر طرف مقابل نبود انسان میتواند نقض شرط بکند، مؤمن کنار شرطش ایستاده است ولو طرف شرطش غیرمؤمن باشد این حدیث شریف به انسان آدرس میدهد، میفرماید مؤمن را اگر میخواهی پیدا کنی نزد شرطش است، نزد عهدش است از عهدش جدا نیست «المؤمنون عند شروطهم» این خیلی لطیفتر از آن است که بفرماید: «اوفوا بالشروط» میفرماید مؤمن آدرسش این است، هر جا تعهّد بست نزد تعهّدش است ولو طرف تعهّد مسلمان نباشد فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ﴾؛ اگر تعهّد متقابل سپردید دیگر کار نداشته باشید ﴿أَوْ جَاءُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَسَلَّطَهمْ عَلَیْکُمْ﴾ ؛ اگر خدا میخواست آنها را هم بر شما مسلّط میکرد، حالا که شما را بر آنها مسلّط کرده است باید این قوانین را رعایت کنیم.
در آیهٴ بعد که آیهٴ 91 است میفرماید: ﴿سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَن یَأْمَنُوکُمْ وَیَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّ مَا رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیهَا فَإِن لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ﴾؛ اگر کنارهگیری نکردند، اگر سِلم و سلام را القا نکردند، اگر دست از فتنه نکشیدند آنگاه ﴿فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ﴾ چرا، برای اینکه ﴿وَأُولئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً مُبِیناً﴾ این سلطهای است که خدا برای شما قرار داده، این هم از باب ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ﴾ خواهد بود. بعضی از این سلطهها، سلطههای تشریعی است بعضیها آمیخته با تکوین است.
خیر مطلق بودن اعطا و اخذ مُلک
بنابراین این ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ هم اعتباریات و تشریعیات را شامل میشود، هم تکوینیات را و در صورت تکوین هم ظاهر را شامل میشود هم باطن را، هم مُلک را و هم ملکوت را بالقولالمطلق به دست خداست و آنچه از طرف خدا میآید خیر است، نظیر باران یا نظیر آفتابی که میتابد. اگر شرّی پیدا میشود از سوء برداشت است از این طرف است این همان است که در دعای نورانی «ابوحمزهٴ ثمالی» از امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است در سحرهای ماه مبارک رمضان که «خَیْرُکَ اِلَیْنا نازِلٌ وَشَّرُنا اِلَیْکَ صاعِدٌ» اینچنین نیست که از طرف تو خیر و شر بیاید و اینچنین نیست که اگر گفته شد ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ فقط تأدّب باشد، خدا هم شر دارد، هم خیر ولی خیر به دست اوست، گرچه در بعضی از روایات دارد که شر از خدای سبحان نشئت میگیرد به دست اوست؛ اما میفرماید من شر را به دست بنده تبهکار اجرا میکنم از طرف من خیر میآید به دست این شخص که رسید میشود شرّ، لذا «خَیْرُکَ اِلَیْنا نازِلٌ وَشَّرُنا اِلَیْکَ صاعِدٌ» که در «دعای ابوحمزه ثمالی» آمده است به آن اصل جامعیتاش باقی است و آنچه در همه موارد خدا اعطا میکند و ایتا میکند خیر است ﴿وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ چون مشیئت او حکیمانه است عزّت و اذلال کردن او براساس حکمت است این ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ یک اصل حاکمی است بر همه اینها یعنی آنجا که ایتاست خیر است، آنجا که نزع است خیر است ممکن است نسبت به منزوععنه خیر نباشد؛ اما نسبت به کلّ نظام خیر است، آنجا که اعزاز است نسبت به کلّ نظام خیر است، آنجا که اذلال است نسبت به کلّ نظام خیر است ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾.
راههای شناخت اهداف یک سوره
این ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ برای آن است که هم توانِ آن را دارید و هم در دستگاه تو غیر از خیر چیز دیگر نیست. ممکن است در بعضی از جاها خیر باشد و اما این شخص خیّر، قدرت اعطای خیر را نداشته باشد.
در ذیل کریمه آمده است که نه تنها خیر به دست توست، بلکه توان خیررسانی هم داری. این ادب دعا را هم به انسان یاد میدهد این آیه، نظیر ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ به منزلهٴ واسطةالعِقد این سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران»اند. هدف هر سوره را ما اگر خواستیم تشخیص بدهیم که این سوره چه مطلوبی را دنبال میکند چندین راه دارد، بعد از اینکه معلوم شد این مکّی است یا مدنی، جوّ آن نزول مشخص میکند که این سوره چه هدفی را تعقیب میکند، گذشته از بررسی جوّ نزول، مطالعه صدر سوره یک شاهد، بررسی ذیل سوره دو شاهد، چون ذیل هر سورهای از باب ردّ العجز الی الصدر به منزله جمعبندی است، به منزله جمعبندی مضامین سوره است این دو شاهد. انسجام و پیوستگی مطالب آیات این سوره سه شاهد، تکرار بعضی از مطالب در مضامین آن سوره این چهار شاهد، و آن آیاتی که جزء غرر آیات است و به منزلهٴ واسطةالعِقد است او اگر در سورهای باشد این نشان میدهد که این سوره درباره چه چیزی میخواهد حرف بزند این پنج راه. راههای دیگری هم هست. این پنج راه مشخص میکند که این سوره درباره چه چیزی میخواهد حرف بزند.
بیان توحید افعالی، هدف اصلی سوره «آلعمران»
آن ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ که بحثش قبلاً گذشت، این ﴿قُلِ اللَّهُمَّ﴾ که به منزله واسطةالعقد است اینها جزء غرر آیاتاند، همه آیات نورانیاند؛ اما اینها در چهرهٴ سایر آیات غُرّند و میتابند. این نشان میدهد که خطّ اصلی این سوره بیان توحید حق است مخصوصاً توحید افعالی که در همه امور، ذات اقدس الهی حضور و ظهور دارد.
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر؛ چون ﴿مَن تَشَاءُ﴾ است ﴿مَن تَشَاءُ﴾ هم بر اساس حکمت است، ذیلش هم مشخص کرد ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون او خیر میدهد ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ هرگز بیتفاوت نمیکند، خیر به دست اوست.
درخواست اوصاف الهی در پرتو ثنا و توصیف خداوند
چون خدا حکیم است مشیئت او با حکمت آمیخته است انسان باید در معرض این خیر قرار بگیرد، در معرض کار حکیمانه قرار بگیرد. اگر قرآن کریم خدا را به حکمت ستود و مشیئتش را با حکمت عجین کرد انسان باید طوری زندگی کند که با حکمت الهی هماهنگ باشد؛ از او خیر دریافت کند ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ خواندن این، همین خواندن این طلب مُلک صحیح است، طلب عزّت صحیح است، طلب خیر کامل است و بهرهبرداری از قدرت. انسان که میگوید ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ یعنی به من قدرت بده، نه فقط تو میتوانی. تمام این جملههای دعائیه که به ما آموختند معنایش آن است که شما بکوشید که مظهر این نامها باشید، توصیف ذات اقدس الهی به منزلهٴ مسئلت است، وقتی که ما میگوییم ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ هم داریم شکرِ نعمتهای حق را به جا میآوریم، هم از خدا مقام محمود را طلب میکنیم؛ خدایا! به ما هم چیزی بده که ما همهاش دستِ بگیر نداشته باشیم که دو نفر هم از ما حقشناسی کنند، چرا ما در کنار سفره دیگران بنشینیم کاری بکن که ما بشویم حمید، نه فقط به معنای حامد که به معنای محمود. تو که همه این امور را داری ما را هم مجرای نعمتت قرار بده که از این وسیله ما عدهای تأمین بشوند که ما هم بشویم محمود.
هر وصفی که برای ذات اقدس الهی است روحِ این توصیف، به مسئلت برمیگردد یعنی خدایا! این صفت را در ما احیا کن این «تخلّقوا بأخلاق الله» گرچه در کتب اخلاقی آمده، در جوامع روایی اهل سنّت آمده؛ اما مطلبی که همین معنا را تأیید میکند در جوامع روایی ما که هست، همان حدیث نورانی که از امام رضا(سلام الله علیه) آمده است که فرمود انسان مؤمن نیست مگر اینکه «تکون فیه ثلاث خصال سنّة من ربّه و سنّة من نبیّه وسنّة من ولیّه» انسان سنّت خدا را داشته باشد آنگاه آن مثالی که حضرت ذکر کرد به عنوان تعیین نیست که فقط در بین سنن الهی همین یک سنّت را داشته باشد «فَأما السنّة من ربّه فکتمان سِرّه ... وَأما السنّة من ولیّه فالصبر فی البأساء و الضراء» یا امثال ذلک. سنّت اولیا صبر است، سنّت مرسلین مدارات مع الناس است، این سه سنّت به عنوان مثال و نمونه ذکر شده است، لذا در دعاهای روز ماه مبارک رمضان میخوانیم ما را «مُستناً بسنّة خاتم انبیائک» قرار بده نه فقط یک سنّت؛ منتها مرحله بالایش برای آنها، مراحل وسطا و نازلهاش برای شاگردان اینهاست، اگر قرآن کریم ذات اقدس الهی را به اوصاف جمال و جلال میستاید یا رسول خودش را(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدای سبحان به اوصاف میستاد یا اولیا را میستاید، همان اولیا به ما فرمودند چه خوب است که در مؤمن نشانهٴ خدایی باشد آن مرحله که خداست که بینشان است که آنکه دستِ کسی نمیرسد چه انبیا، چه اولیا آن بینشان است. آنجا که جایِ نشانه است جایِ کار خداست تا سخن از آیت، تا سخن از علامت و نشانه است آنجا جای رفتن آدم سالک است، چون مقام فعل است دیگر. تا سخن از سنّت است راه برای اهل سیر و سلوک باز است، تا سخن از نشانه است راه باز است از آن به بعد که دیگر نشانی نیست همه در آنجا غرقاند، انبیا راه ندارند چه رسد به دیگران «لا یدرکه بُعد الهِمم و لا یناله قوس الفتن».
سرّ توصیف و ثنای الهی از دیدگاه روایات
اینکه امام هشتم(سلام الله علیه) فرمود مؤمن شایسته است که سنّت خدایی داشته باشد به انسان پر و بال میدهد، آنگاه انسان وقتی دعا را میخواند با طرز دیگر دعا میخواند، قرآن که میخواند با یک دیدِ دیگری قرآن میخواند، این معنایش این نیست که من دارم خدا را میستایم فقط عبادت لفظی میبرم، ثنای او را میگویم تا ثواب او را ببرم، بلکه ثنای او را میگویم تا کارش را و وصفش را به من مرحمت کند این ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ این است ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ این است تا انسان برسد به جایی که خیر بگیرد و خیر برساند، قدرت بگیرد و قدرت برساند، مُلک بگیرد و مُلک اعطا کند و امثال ذلک، حجّت بگیرد و حجّت اعطا کند و اینکه امام هشتم(سلام الله علیه) از هر آیهای که میگذشت با تدبّر میگذشت و اگر مطلب خیر بود با رجا میخواند و اگر بوی تعذیب میداد با خوف میخواند همین بود، این ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ آن خواهد بود ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ هم ضامن همانهاست.
آنگاه در مقابل این پنج وصفی که در این آیه اُولیٰ ذکر شد، پنج صفتی هم در آیهٴ بعد ذکر شد که مقارن آن اوصاف خمسه آیهٴ اول است.
«و الحمد لله رب العالمین»
مطلق بودن کلمه «مُلک» در آیه و شمول آن بر مُلکهای معنوی
تفاوت اعطای حکمت با اعطای مُلک
درخواست اوصاف الهی در پرتو ثنا و توصیف خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴿26﴾ تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴿27﴾
شأن نزول و عظمت آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ المُلْکِ﴾
در شأن نزول این کریمه همانطوری که در کتابهای تفسیر ملاحظه فرمودید چند مطلب هست؛ یکی عظمت محتوای این آیه است که عظمت محتوای این آیه همتای عظمت محتوای آیهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت و همتای آیةالکرسی است در سورهٴ «بقره» و همتای فاتحةالکتاب است که سورهای است جدا که اینها هنگام نزولشان به عرش خدا تعلّق یافتند و گفتند ما را چرا به عالم طبیعت تنزّل میدهید و آن پاسخ هم شنیدند که عظمت محتوای این چهار بخش را در بردارد.
مطلب دوم که درباره نزول این آیه است همان است که فریقین نقل کردند که این مربوط به جریان خندق است. وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در هنگام حفر خندق این قسمتها را بین اصحاب مهاجر و انصار توزیع کردند و در انتخاب سلمان، مهاجرین گفتند از ماست و انصار گفتند از ماست حضرت فرمود: «سلمان منّا أهل البیت» و در هنگام کندن خندق، به سنگی رسیدند و توان برداشتن آن سنگ را نداشتند و به رسول خدا به وسیله سلمان عرض کردند که چنین سنگی است، حضرت آمدند و معول و کلنگ را گرفتند و به این سنگ زدند برقی جهید و قصرهای روم و ایران و امثال ذلک مشاهده شد با چند ضربه، آنجا حضرت فرمود من نشانههای قصر ایران را دیدم یا روم را دیدم یا جای دیگر را دیدم که این آیهٴ مبارکهٴ ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ نازل شد که وعده ظفر و پیروزی است که سلطنت به شما میرسد .
مطلق بودن کلمه «مُلک» در آیه و شمول آن بر ملکوت
این شأن نزولها با هم سازگار است و مخالف هم نیست
جمع این دوتا شأن نزول نشان میدهد که منظور از این مُلک معنای مطلق است، نه تنها مُلک دنیایی باشد. بیان ذلک این است که گاهی ممکن است مُلک، در مقابل ملکوت قرار بگیرد و از اینکه مُلک با اسمای جمالیه و تشبیهیه همراه است که گفته شد ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ که با تبارک آمیخته است و ملکوت با اسمای تنزیهیه و جلالیه همراه هست، چه اینکه در ذیل سورهٴ «یس» دارد ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ آنجا جای تبارک است، اینجا جای تسبیح، آنجا جای تشبیه است، اینجا جای تنزیه، آنجا جای جمال است و اینجا جای جلال و با این قرینهها شاید بتوان فهمید که مُلک در مقابل ملکوت است و ملکوت در مقابل مُلک. ملکوت، عالم باطن را میگویند و مُلک، عالم ظاهر را؛ اما این مُلکی که در آیهٴ محلّ بحث قرار گرفت در مقابل ملکوت نیست، بلکه جامع مُلک و ملکوت است.
گاهی ممکن است خلق در برابر امر قرار بگیرد که ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ﴾ یا ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ بعد بگویند عالم خلق و عالم امر؛ اما گاهی خلق در مقابل امر نیست، بلکه هم عالم خلق و طبیعت را، هم عالم امر و تجرّد را شامل میشود در این کریمه که فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ این ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ اختصاصی به عالم خلق ندارد، جمیع اشیای عالم خلق و جمیع اشیای عالم امر هر دو مخلوق اللهاند و مشمول این کریمهاند. پس همانطوری که گاهی خلق و امر در مقابل هماند و گاهی خلق، شامل هر دو قِسم است مُلک و ملکوت هم هر دو گاهی در قِبال هماند هر کدام در مقابل هماند ولی گاهی هر دو زیر پوشش یک عنواناند، این کریمه که فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ اختصاصی به عالم طبیعت ندارد یعنی آنچه سلطنت و قدرت است خواه به عالم طبیعت تعلّق بگیرد، خواه به عالم ماورای طبیعت، تو مالک اویی. نشانهاش آن است که همانطوری که ملک ظاهری را میگیرد نبوت را، رسالت را و پشتوانه اینها به نام ولایت را هم شامل میشود، پس خدا مالک هرگونه سلطه است.
مطلق بودن کلمه «مُلک» در آیه و شمول آن بر مُلکهای معنوی
مطلب بعدی آن است که این اختصاصی به مُلکهای مادّی هم ندارد، معنوی را هم در برمیگیرد. دلیل را از آن جهت که مسلّط بر وهم و خیال است، سلطان میگویند و از آن جهت که صحنه نفس را روشن میکند برهان مینامند و از آن جهت که یک متفکّر را به مقصود، راهنمایی میکند دلیل میگویند و از آن جهت که بر خصم، انسان را پیروز میکند حجّت میگویند و مانند آن.
به هر حال انسان وقتی مطلبی برای او حل نشد خود را در تاریکی میبیند، وقتی مقدّمات بدیهی تنظیم شد و به او ارائه دادند او خود را به مقصد رسیده مییابد و آن تیرگی و تاریکی که در درون ذهنش بود میبیند حالا برطرف شد، این دیگر «بَهَر و ظهر» برهان اقامه شد و این اوهام و خیالاتی که بر او تاکنون مسلّط بود الآن او سلطه بر وهم دارد از این جهت دلیل، را سلطان میگویند، برهان را سلطان میگویند که مسلّط بر وهم است، چه اینکه مسلّط بر خصم هم خواهد بود و چون حجّت حق سلطان و مالک صحنهٴ نفس است علوم عقلیه و معارف الهیه هم در حقیقت مُلک الهی است. غرض آن است که آنچه سلطه بر غیر دارد مشمول این مُلک است خواه دنیایی، خواه اخروی، خواه مربوط به مُلک، خواه مربوط به ملکوت، خواه مربوط به ماده، خواه مربوط به معنا.
اعطای برخی از مصادیق مُلک به انسانها
مُلک به این معنای جامع و به این معنای وسیع اراده شده است و میشود از او اراده کرد این معنای جامع و وسیع که شامل دنیا و آخرت، مُلک و ملکوت، ظاهر و باطن، ماده و معنا همه را در برمیگیرد و شامل میشود این معنا را خدای سبحان با این وسعت به کسی نمیدهد، لذا نفرمود «تؤتیه من تشاء» اگر با ضمیر ذکر میفرمود «تؤتیه» حتماً ما نیازی به استخدام داشتیم یعنی بگوییم ضمیر به بعض برمیگردد نه به کل، زیرا مُلک با آن وسعت در اختیار کسی قرار نمیگیرد، لذا نفرمود «قل اللهم مالک الملک تؤتیه من تشاء» فرمود: ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ﴾ این ﴿الْمُلْکَ﴾ که در وسط ذکر شد و همین ﴿الْمُلْکَ﴾ که در پایان ذکر شد این مُلک دوّمی و سوّمی غیر از مُلک اوّلی است و به همین مناسبت هم اسم ظاهر آورده شد، گرچه اسم ظاهر اگر تکرار بشود دوّمی همان اولی است؛ اما در مواردی نظیر ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾ و امثال ذلک؛ اما نه در مورد مقام که دلیل برخلاف او اقامه شده. آنجا ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾ هم نکته ادبی همراه است و هم نکته روایی. نکته ادبیاش همان است که گفتند وقتی حرفی با «الف» و «لام» تکرار شد دوّمی همان اوّلی است، اگر بی «الف» و «لام» تکرار شد دومی غیر از اولی است ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾ نشان میدهد که این دوتا عسرها یکی است و آن دو یُسرها غیر هماند، آنچه از این دو کریمه استفاده میشود برابر با همان روایتی است که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که «لو کان العُسر فی کوّة» اگر سختی در سوراخی باشد «لجاء یُسران فاخرجاه» دو برابر او نیروی یُسر و آسانی میآید او را از سوراخ بیرون میکشد خلاصه، همیشه یُسر و آسانی بیش از عُسر و دشواری است و براساس «سبقت رحمته غضبه» هم هماهنگ است.
اما در خصوص این کریمه، این مُلک ثانی نمیتواند مُلک اول باشد، چه اینکه ملک ثالث هم نمیتواند ملک اول باشد، حالا ملک ثالث ممکن است همان ملک ثانی باشد ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ ثالث ممکن است عین ثانی باشد؛ اما ثالث و ثانی عین اول نمیتوانند باشند، برای اینکه اول با آن وسعتی که است مخصوص ذات اقدس الهی است ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ پس ضمیر به مرجع مذکور برنمیگردد، میشود استخدام. اگر ﴿الْمُلْکَ﴾ به معنیالجامع است و آن مملوک حق است و عین آن را خدای سبحان به کسی نمیدهد مرتبهٴ ضعیفه را میدهد پس ضمیر به آن اصل مراجعه نمیکند میشود استخدام. اگر این ضمیر را ذکر میفرمود چون نیاز به استخدام داشت اسم ظاهر را ذکر فرمود که دیگر این حاجت نباشد.
تفاوت اعطای حکمت با اعطای مُلک
چون مُلک گاهی معنوی است، گاهی مادی، لذا نظیر حکمت نفرمود: «ومن یؤتَ المُلک فقد اوتی خیراً کثیرا» درباره حکمت فرمود: ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾ و لقمان را هم به عنوان اینکه از حکمت برخوردار است معرّفی کرد که ﴿لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ﴾ و مانند آن.
اما از این جهت که مُلک اعم از ماده و معناست و همه جا خیرِ کثیر نیست گاهی برای انسان آزمون است و استدراج است و مانند آن، نفرمود «و من یؤتَ الملک فقد اوتی خیراً کثیراً».
پرسش:...
پاسخ: نه؛ مسئله نبوت و رسالت و ولایت است؛ آن را هم داریم که فرمود ما به آلابراهیم مُلک عظیم دادهایم مُلک جامع همه این اقسام هست، خصوص ملک دنیایی و مادی نیست ﴿وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ﴾ در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت؛ اما در آنگونه از موارد و در این آیه هم هرگز اینچنین نیامده است که «و من یؤتَ الملک فقد اوتی خیراً کثیراً».
پرسش:...
پاسخ: البته اقسامی دارد، آنچه به آلابراهیم داده است ﴿وَآتَیْنَاهُم مُلْکاً عَظِیماً﴾ آن از باب «ومن یؤتَ ذلک الملک فقد اوتی خیراً کثیراً» و آنچه هم که در جریان حفر خندق نازل شده است این هم ﴿فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾ این مُلک که ملک اسلامی است خیرِ کثیر است.
بنابراین آن مُلک با آن عظمت، البته اگر کسی آن را بیابد خیرِ کثیر است؛ اما آن را خدا به کسی نمیدهد. این مُلکهایی که خدای سبحان میدهد دو قِسم است: بعضی از اینها نظیر آنچه به آلابراهیم داد آن خیر کثیر است و آنچه به دیگران داد آزمون است و امثال ذلک.
پرسش:...
پاسخ: آنچه خدا میدهد خیر است؛ اما آنچه این شخص میگیرد خیر نیست، او کارِ خوب میکند تنبیه کردن او کارِ خوب است، استدراج او کار خوب است، تعذیب او کار خوب است؛ اما این شخص در عذاب است خدا که بد نمیکند، کیفر تبهکاران رحمت است خدا دارد کار خوب میکند عدل است ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ اما این شخص دارد عذاب میبیند.
پرسش:...
پاسخ: البته؛ اما مثل خود حکمت به آن معنای وسیع، خود حکمت هم امتحان است، اینچنین نیست که نعمت رسالت او، ولایت او، حکمت و دانش را خدای سبحان به کسی بدهد در برابر او تکلیف نخواهد که، اینطور نیست آنها هم امتحان است؛ منتها امتحانی است که ممتحن را حفظ میکند؛ اما این همین که فرمود در آن بیان نورانی حضرت امیر که به کمیل فرمود: «والعلم یحرسک» نه یعنی علم تو را حفظ میکند یعنی علم آن است که تو را حفظ بکند و اگر تو را حفظ نکرد معلوم میشود علم نیست، درس است. «وَأنت تحرس المال» در بحثهای قبلی گذشت که انبیا معلّماند، نه مدرس. علم نور است البته.
امکان اعطا و اخذ مُلک به افراد و جامعه
فرمود اگر آن معنا باشد خیرِ کثیر است و آن معنا اگر نباشد، آزمون الهی است ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ این ﴿مَن﴾ اختصاصی به فرد ندارد، گاهی امّتی را در برمیگیرد، قهراً نَزع هم اختصاصی به فرد ندارد گاهی جامعه را در برمیگیرد. گاهی خدای سبحان به بنیاسرائیل خطاب میکند ما به شما مُلک دادیم یعنی در بین شما ملوکی آفریدیم نه اینکه به تکتک شما مُلک دادیم همین ملک و سلطنت و ولایت و امثال ذلک از بنیاسرائیل منتقل شد، پس اینکه فرمود: ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ﴾ این همانطوری که فرد را شامل میشود، امت را هم در برمیگیرد. گاهی خدا به امتی مُلک میدهد، گاهی ملکی را از امتی میگیرد، نظیر آنچه درباره بنیاسرائیل فرمود.
دلالت آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ المُلْکِ﴾ بر جهه مُلکهای مادّی و معنوی
در اینکه ملک را ذات اقدس خدا به هر که بخواهد میدهد و از هر که بخواهد میگیرد، در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» یک مسئله است، در سورهٴ «حشر» هم یک مسئله. در سورهٴ «حشر» آیه، ششم این است که ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ شما در جریان یهودیهای بنینضیر و بنیقریظه و امثال ذلک، آنجا شما با لشکرکشی پیروز نشدید خدای سبحان رسولش را بر یهودیهای مجاور مدینه پیروز کرد و خداوند رُسُل خدا را بر هر که بخواهد پیروز میکند ﴿وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾ که این یک نحو مُلک است.
در سورهٴ مبارکهٴ «حاقه» آنها که دارای سلطنت و مُلک دنیایی بودند و از آن طرفی نبستند در قیامت اینچنین میگویند، درباره کسانی که کتابشان به دست چپشان داده میشود میفرماید: ﴿وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیَهْ ٭ وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِیَهْ ٭ یَا لَیْتَهَا کَانَتِ الْقَاضِیَةَ ٭ مَا أَغْنَی عَنِّی مَالِیَهْ ٭ هَلَکَ عَنِّی سُلْطَانِیَهْ﴾ یعنی آن سلطنت و آن کوکبی که داشتم رخت بربست چیزی برایم نمانده، نظیر همان ﴿مَا أَغْنَی عَنِّی مَالِیَهْ﴾ اینها این مُلک ظاهری است که سرانجام به ﴿هَلَکَ عَنِّی سُلْطَانِیَهْ﴾ میرسد، آن هم مُلک معنوی است که ﴿لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ﴾.
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بعد از اینکه فرمود منافقین و امثال ذلک کوشششان این است که شما هم برگردید مرتد بشوید مثل آنها بشوید و هرگز آنها را به ولایت و دوستی و عضو خود بودن نپذیرید، فرمود: ﴿فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا﴾؛ اگر رو برگرداندند ﴿فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُم وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ آنگاه فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ﴾ مگر اینکه اینها پناهنده سیاسی بشوند به جاهایی که شما تعهّد متقابل سپردید. تعهّد متقابل سپردن و شروط در اسلام نافذ و لازمالاجراست ولو طرف شرط غیرمسلمان باشد، اینچنین نیست که اگر کسی تعهّدی با غیرمسلمان سپرد، شرطی با غیرمسلمان کرد نقضش جایز باشد، در همان میدان جنگ در کتابهای جهاد ملاحظه فرمودید اگر کسی شرط کرد که مبارزه تن به تن باشد یک نفر در برابر یک نفر، اینجا اگر شرط را نظام اسلامی قبول کرد یک سرباز اسلامی به خطّ مقدم آتش رفت و دارد شکست میخورد کسی نباید او را یاری کند بالأخره وفای به شرط در میدان جنگ ولو در مقابل کافر لازم است اینها جزء احکام بینالمللی اسلام است، اینچنین نیست که اگر طرف مقابل شرط، مسلمان بود «المؤمنون عند شروطهم» و اگر طرف مقابل نبود انسان میتواند نقض شرط بکند، مؤمن کنار شرطش ایستاده است ولو طرف شرطش غیرمؤمن باشد این حدیث شریف به انسان آدرس میدهد، میفرماید مؤمن را اگر میخواهی پیدا کنی نزد شرطش است، نزد عهدش است از عهدش جدا نیست «المؤمنون عند شروطهم» این خیلی لطیفتر از آن است که بفرماید: «اوفوا بالشروط» میفرماید مؤمن آدرسش این است، هر جا تعهّد بست نزد تعهّدش است ولو طرف تعهّد مسلمان نباشد فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ﴾؛ اگر تعهّد متقابل سپردید دیگر کار نداشته باشید ﴿أَوْ جَاءُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَسَلَّطَهمْ عَلَیْکُمْ﴾ ؛ اگر خدا میخواست آنها را هم بر شما مسلّط میکرد، حالا که شما را بر آنها مسلّط کرده است باید این قوانین را رعایت کنیم.
در آیهٴ بعد که آیهٴ 91 است میفرماید: ﴿سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَن یَأْمَنُوکُمْ وَیَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّ مَا رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیهَا فَإِن لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ﴾؛ اگر کنارهگیری نکردند، اگر سِلم و سلام را القا نکردند، اگر دست از فتنه نکشیدند آنگاه ﴿فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ﴾ چرا، برای اینکه ﴿وَأُولئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً مُبِیناً﴾ این سلطهای است که خدا برای شما قرار داده، این هم از باب ﴿تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ﴾ خواهد بود. بعضی از این سلطهها، سلطههای تشریعی است بعضیها آمیخته با تکوین است.
خیر مطلق بودن اعطا و اخذ مُلک
بنابراین این ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ﴾ هم اعتباریات و تشریعیات را شامل میشود، هم تکوینیات را و در صورت تکوین هم ظاهر را شامل میشود هم باطن را، هم مُلک را و هم ملکوت را بالقولالمطلق به دست خداست و آنچه از طرف خدا میآید خیر است، نظیر باران یا نظیر آفتابی که میتابد. اگر شرّی پیدا میشود از سوء برداشت است از این طرف است این همان است که در دعای نورانی «ابوحمزهٴ ثمالی» از امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است در سحرهای ماه مبارک رمضان که «خَیْرُکَ اِلَیْنا نازِلٌ وَشَّرُنا اِلَیْکَ صاعِدٌ» اینچنین نیست که از طرف تو خیر و شر بیاید و اینچنین نیست که اگر گفته شد ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ فقط تأدّب باشد، خدا هم شر دارد، هم خیر ولی خیر به دست اوست، گرچه در بعضی از روایات دارد که شر از خدای سبحان نشئت میگیرد به دست اوست؛ اما میفرماید من شر را به دست بنده تبهکار اجرا میکنم از طرف من خیر میآید به دست این شخص که رسید میشود شرّ، لذا «خَیْرُکَ اِلَیْنا نازِلٌ وَشَّرُنا اِلَیْکَ صاعِدٌ» که در «دعای ابوحمزه ثمالی» آمده است به آن اصل جامعیتاش باقی است و آنچه در همه موارد خدا اعطا میکند و ایتا میکند خیر است ﴿وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ چون مشیئت او حکیمانه است عزّت و اذلال کردن او براساس حکمت است این ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ یک اصل حاکمی است بر همه اینها یعنی آنجا که ایتاست خیر است، آنجا که نزع است خیر است ممکن است نسبت به منزوععنه خیر نباشد؛ اما نسبت به کلّ نظام خیر است، آنجا که اعزاز است نسبت به کلّ نظام خیر است، آنجا که اذلال است نسبت به کلّ نظام خیر است ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾.
راههای شناخت اهداف یک سوره
این ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ برای آن است که هم توانِ آن را دارید و هم در دستگاه تو غیر از خیر چیز دیگر نیست. ممکن است در بعضی از جاها خیر باشد و اما این شخص خیّر، قدرت اعطای خیر را نداشته باشد.
در ذیل کریمه آمده است که نه تنها خیر به دست توست، بلکه توان خیررسانی هم داری. این ادب دعا را هم به انسان یاد میدهد این آیه، نظیر ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ به منزلهٴ واسطةالعِقد این سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران»اند. هدف هر سوره را ما اگر خواستیم تشخیص بدهیم که این سوره چه مطلوبی را دنبال میکند چندین راه دارد، بعد از اینکه معلوم شد این مکّی است یا مدنی، جوّ آن نزول مشخص میکند که این سوره چه هدفی را تعقیب میکند، گذشته از بررسی جوّ نزول، مطالعه صدر سوره یک شاهد، بررسی ذیل سوره دو شاهد، چون ذیل هر سورهای از باب ردّ العجز الی الصدر به منزله جمعبندی است، به منزله جمعبندی مضامین سوره است این دو شاهد. انسجام و پیوستگی مطالب آیات این سوره سه شاهد، تکرار بعضی از مطالب در مضامین آن سوره این چهار شاهد، و آن آیاتی که جزء غرر آیات است و به منزلهٴ واسطةالعِقد است او اگر در سورهای باشد این نشان میدهد که این سوره درباره چه چیزی میخواهد حرف بزند این پنج راه. راههای دیگری هم هست. این پنج راه مشخص میکند که این سوره درباره چه چیزی میخواهد حرف بزند.
بیان توحید افعالی، هدف اصلی سوره «آلعمران»
آن ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ که بحثش قبلاً گذشت، این ﴿قُلِ اللَّهُمَّ﴾ که به منزله واسطةالعقد است اینها جزء غرر آیاتاند، همه آیات نورانیاند؛ اما اینها در چهرهٴ سایر آیات غُرّند و میتابند. این نشان میدهد که خطّ اصلی این سوره بیان توحید حق است مخصوصاً توحید افعالی که در همه امور، ذات اقدس الهی حضور و ظهور دارد.
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر؛ چون ﴿مَن تَشَاءُ﴾ است ﴿مَن تَشَاءُ﴾ هم بر اساس حکمت است، ذیلش هم مشخص کرد ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون او خیر میدهد ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ هرگز بیتفاوت نمیکند، خیر به دست اوست.
درخواست اوصاف الهی در پرتو ثنا و توصیف خداوند
چون خدا حکیم است مشیئت او با حکمت آمیخته است انسان باید در معرض این خیر قرار بگیرد، در معرض کار حکیمانه قرار بگیرد. اگر قرآن کریم خدا را به حکمت ستود و مشیئتش را با حکمت عجین کرد انسان باید طوری زندگی کند که با حکمت الهی هماهنگ باشد؛ از او خیر دریافت کند ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ خواندن این، همین خواندن این طلب مُلک صحیح است، طلب عزّت صحیح است، طلب خیر کامل است و بهرهبرداری از قدرت. انسان که میگوید ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ یعنی به من قدرت بده، نه فقط تو میتوانی. تمام این جملههای دعائیه که به ما آموختند معنایش آن است که شما بکوشید که مظهر این نامها باشید، توصیف ذات اقدس الهی به منزلهٴ مسئلت است، وقتی که ما میگوییم ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ هم داریم شکرِ نعمتهای حق را به جا میآوریم، هم از خدا مقام محمود را طلب میکنیم؛ خدایا! به ما هم چیزی بده که ما همهاش دستِ بگیر نداشته باشیم که دو نفر هم از ما حقشناسی کنند، چرا ما در کنار سفره دیگران بنشینیم کاری بکن که ما بشویم حمید، نه فقط به معنای حامد که به معنای محمود. تو که همه این امور را داری ما را هم مجرای نعمتت قرار بده که از این وسیله ما عدهای تأمین بشوند که ما هم بشویم محمود.
هر وصفی که برای ذات اقدس الهی است روحِ این توصیف، به مسئلت برمیگردد یعنی خدایا! این صفت را در ما احیا کن این «تخلّقوا بأخلاق الله» گرچه در کتب اخلاقی آمده، در جوامع روایی اهل سنّت آمده؛ اما مطلبی که همین معنا را تأیید میکند در جوامع روایی ما که هست، همان حدیث نورانی که از امام رضا(سلام الله علیه) آمده است که فرمود انسان مؤمن نیست مگر اینکه «تکون فیه ثلاث خصال سنّة من ربّه و سنّة من نبیّه وسنّة من ولیّه» انسان سنّت خدا را داشته باشد آنگاه آن مثالی که حضرت ذکر کرد به عنوان تعیین نیست که فقط در بین سنن الهی همین یک سنّت را داشته باشد «فَأما السنّة من ربّه فکتمان سِرّه ... وَأما السنّة من ولیّه فالصبر فی البأساء و الضراء» یا امثال ذلک. سنّت اولیا صبر است، سنّت مرسلین مدارات مع الناس است، این سه سنّت به عنوان مثال و نمونه ذکر شده است، لذا در دعاهای روز ماه مبارک رمضان میخوانیم ما را «مُستناً بسنّة خاتم انبیائک» قرار بده نه فقط یک سنّت؛ منتها مرحله بالایش برای آنها، مراحل وسطا و نازلهاش برای شاگردان اینهاست، اگر قرآن کریم ذات اقدس الهی را به اوصاف جمال و جلال میستاید یا رسول خودش را(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدای سبحان به اوصاف میستاد یا اولیا را میستاید، همان اولیا به ما فرمودند چه خوب است که در مؤمن نشانهٴ خدایی باشد آن مرحله که خداست که بینشان است که آنکه دستِ کسی نمیرسد چه انبیا، چه اولیا آن بینشان است. آنجا که جایِ نشانه است جایِ کار خداست تا سخن از آیت، تا سخن از علامت و نشانه است آنجا جای رفتن آدم سالک است، چون مقام فعل است دیگر. تا سخن از سنّت است راه برای اهل سیر و سلوک باز است، تا سخن از نشانه است راه باز است از آن به بعد که دیگر نشانی نیست همه در آنجا غرقاند، انبیا راه ندارند چه رسد به دیگران «لا یدرکه بُعد الهِمم و لا یناله قوس الفتن».
سرّ توصیف و ثنای الهی از دیدگاه روایات
اینکه امام هشتم(سلام الله علیه) فرمود مؤمن شایسته است که سنّت خدایی داشته باشد به انسان پر و بال میدهد، آنگاه انسان وقتی دعا را میخواند با طرز دیگر دعا میخواند، قرآن که میخواند با یک دیدِ دیگری قرآن میخواند، این معنایش این نیست که من دارم خدا را میستایم فقط عبادت لفظی میبرم، ثنای او را میگویم تا ثواب او را ببرم، بلکه ثنای او را میگویم تا کارش را و وصفش را به من مرحمت کند این ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ این است ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ این است تا انسان برسد به جایی که خیر بگیرد و خیر برساند، قدرت بگیرد و قدرت برساند، مُلک بگیرد و مُلک اعطا کند و امثال ذلک، حجّت بگیرد و حجّت اعطا کند و اینکه امام هشتم(سلام الله علیه) از هر آیهای که میگذشت با تدبّر میگذشت و اگر مطلب خیر بود با رجا میخواند و اگر بوی تعذیب میداد با خوف میخواند همین بود، این ﴿بِیَدِکَ الخَیْرُ﴾ آن خواهد بود ﴿إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ هم ضامن همانهاست.
آنگاه در مقابل این پنج وصفی که در این آیه اُولیٰ ذکر شد، پنج صفتی هم در آیهٴ بعد ذکر شد که مقارن آن اوصاف خمسه آیهٴ اول است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است