display result search
منو
تفسیر آیه 28 سوره آل‌عمران _ بخش چهارم

تفسیر آیه 28 سوره آل‌عمران _ بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 10 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 28 سوره آل‌عمران _ بخش چهارم"

عدم جواز رابطه با کفّار برای کسب مال دنیا
حکم رابطه با مشرکان برای احقاق حق یا ابطال باطل
جواز ارتباط با کفار برای دفع شرّ از جامعه انسانی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لاَ یَتَّخِدِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ﴾

منع هرگونه رابطه ولای با کفّار
چند مبحث در این کریمه منطوی بود که مسائل مربوط به بسیاری از اینها به عرض رسید.
در مبحث اول که اتّخاذ کافران به عنوان اولیا نهی شد بعضی از مطالبش مانده است و آن این است که ظاهر این دو عنوانی که مأخوذ شد یکی مؤمن، دیگری کافر، معلوم می‌شود که این تولّی و اخذ ولا در محور ایمان و کفر است یعنی تولّی کافر «بما أنه کافر» با ایمان سازگار نیست ولی اگر تولّی کافر «بما أنه کافر» نباشد، براساس عناوین دیگر باشد این ممکن است با عدل سازگار نباشد، انسان با این تولّی معصیت کرده باشد ولی با اصل ایمان ممکن است منافات نداشته باشد.

علت حرمت رابطه رابطه با کافران
بیان‌ذلک این است که یک وقت مؤمن کافر را «بما أنه کافر» دوست دارد، این در حقیقت مؤمن نیست و لساناً مؤمن است نه قلباً، زیرا علاقهٴ به کافر «بما أنه کافر» یعنی رضای به کفر، رضای به کفر با ایمان سازگار نیست. یک وقت گذشته از اینکه به کافر «بما أنه کافر» علاقه‌مند است، تلاشهای عملی هم برای تأمین رضای کافر دارد حالا یا تلاشهای فرهنگی می‌کند که فکر او را ترویج کند یا تلاشهای سیاسی می‌کند که حکومت کافران را تثبیت کند یا تلاش نظامی دارد یا تلاش اطلاعاتی دارد که کافر «بما أنه کافر» موقعیتش تثبیت بشود. هیچ‌کدام از این امور با ایمان سازگار نیست.
این‌‌گونه از تولّیها مصداق کاملش همان ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْ‏ءٍ﴾ است یعنی حُکم کامل این موضوع همان ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْ‏ءٍ﴾ است این‌گونه از افراد هیچ ارتباطی با حق ندارند، کسانی که با ذات اقدس الهی ارتباط دارند عناوینشان در قرآن مشخص است بعضی به عنوان حزب‌الله‌اند ﴿أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ﴾ بعضی به عنوان عبادالرحمن‌اند، بعضی به عنوان صابرین‌اند، مسلمین‌اند، متّقین‌اند، مؤمنین‌اند، قانتین‌اند، ذاکرین‌اند اینها عناوینی است که در قرآن کریم ذکر شده است، که هر کدام بر اساس حیثیت وصف خاصی که دارند مصداق یکی از آن عناوین‌اند، اگر کسی با کافر در ارتباط ولایی بود به یکی از این انحای یاد شده این حکمش این است که «فلیس من الله فی شیء من الوجود» این همه عناوینی که در قرآن برای مرتبطین الی الله یاد شده است، این شخص مشمول هیچ‌کدام از آن عناوین نیست.

عدم جواز رابطه با کفّار برای کسب مال دنیا
یک وقت مؤمن به کافر علاقه‌مند است؛ اما نه «بما أنه کافر»، بلکه طمعاً للدنیا به او دل بسته است؛ به مال او دل بسته است. در اینجا هر کاری که انجام بدهد برای تقویت کافران گرچه نارواست و احیاناً معصیت است و بعضی معصیت کبیره است؛ اما هیچ‌کدام به کفر نمی‌رسد. اگر کسی برای کافران مزدوری و جاسوسی کند نه برای اینکه کفر تثبیت بشود، بلکه برای آنکه مالی به دست بیاورد این گرچه معصیت کبیره کرده است و یک فسق عظیمی را مبتلا شد؛ اما کافر نیست و یا سایر کارهایی را برای کافران انجام بدهد، علیه مسلمین، نه برای آنکه اسلام را درهم بکوبد یا کفر را تثبیت کند، بل طمعاً فی المال این‌گونه از موارد معصیت کبیره است و اگر درباره این گروه گفته شد ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْ‏ءٍ﴾ یعنی آن مزایایی که یک مؤمنِ عادل می‌برد این شخص در اثر ظلم و فسق محروم می‌شود.

حکم رابطه با مشرکان برای احقاق حق یا ابطال باطل
یک وقت ارتباط با کافران نه علیه ایمان و اسلام است و نه علیه مسلمین و هیچ‌کدام از این عناوین یاد شده را ندارد، فقط با آنها در ارتباط است که از آنها و از قدرت آنها استفاده کند و باطلی را درهم بکوبد نه حقّی را احقاق کند، اگر این‌‌چنین شد این هم ممنوع است، زیرا نمی‌شود با باطل، باطل را سرکوب کرد. اگر بنا بر این است که انسان با کافرها ارتباط برقرار کند که کفر و باطل را از بین ببرد خب بالأخره خود این کافران هم باطل‌اند، چگونه می‌شود با باطلی، باطل را از بین برد. یک وقت است که ارتباط با کافران برای ابطال باطل نیست، برای احقاق حق است آن هم دشوار است، زیرا با باطل نمی‌شود حقّی را تثبیت کرد.

جواز ارتباط با کفار برای دفع شرّ از جامعه انسانی
یک وقت ارتباط با کافران برای دفع شر است نه برای جلب نفع اعتقادی، اینجا احیاناً جایز است، چه اینکه در صدر اسلام هم نقل شده است که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با بعضی از مشرکین محالفه داشتند، پیمان نظامی داشتند از آنها استفاده می‌کردند برای سرکوب اشرار، نه برای ترویج اسلام یا نه برای ازهاق باطل، بلکه برای دفع شر، این پیمان نظامی در صدر اسلام بود با بعضی از مشرکین رابطه نظامی و امثال آن داشتند برای دفع شر این جایز است این تولّی نیست این یک ارتباط متقابل است که وِلا و محبت و دوستی را به همراه ندارد و اگر دوستی است نه از آن جهت که آنها کافرند، بلکه از آن جهت که آنها انسان‌اند یک انسان قدرتمندی است، مؤمنین با این قدرتمندها در ارتباط‌اند که شرّی را برطرف کنند. عنوان، عوض شده است دیگر عنوان کافر نیست، عنوان انسان است. اگر عنوان انسان گرفت، نه عنوان کافر، قرآن کریم از آن جهت که یک دین جهان‌شمول است به ما دستور می‌دهد که با همه روابط حَسنه داشته باشید، این ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ اختصاصی به مسلمین ندارد یا مؤمنین ندارد، نمی‌فرماید که «قولوا للمسلمین» یا «للمؤمنین حسناً»، بلکه ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ ؛ شما یک روابط مردمی با همه انسانها داشته باشید و اگر کافری مجاور مسلمین بود این حُسن همجواری هم جزء برنامه‌های انسانی اسلام است. در روایات ما از نظر دستور اخلاقی و رعایت ادب جوار آمده است که «أحسن مجاورة من جاورک» اگر در سفر یا غیرسفر کسی کنار شما نشسته است شما آن جنبهٴ اخلاق اسلامی را کاملاً رعایت کنید، کاری نکنید که او آزرده شود این جوار.

جواز روابط انسانی با کفّار جهت گسترش قسط و عدل
مودّت در این‌‌گونه از عناوین، مودّت انسانی است نه براساس اعتقاد، لذا در همان سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» که بسیاری از این اصول کلّی روابط بین‌الملل را تبیین می‌کند، می‌فرماید با همه کافران دشمن نباشید شاید روزی آنها دوست شما شدند، شما دوست آنها شدید رابطه‌تان را تیره نکنید. آیهٴ سورهٴ «ممتحنه» این است که ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِیرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ٭ لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ٭ إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَی إِخْرَاجِکُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ این سه آیه جزء آیاتی است که روابط بین‌الملل دولت اسلامی با دُوَل دیگر را به خوبی تبیین می‌کند. می‌فرماید شاید روابط شما با دیگران به مودّت و محبّت مبدّل بشود شما اصرار نداشته باشید که همیشه رابطه‌تان را تیره نگه بدارید و خداوند نهی نمی‌کند شما با کسانی که سوء سابقه نداشتند یا سوء لاحقه ندارند و در صدد آزار اسلام و مسلمین برنیامدند یا در صدد هتک مقدّسات اسلامی برنمی‌آیند، مقدّسات شما را گرامی می‌دارند، دین شما، آیین شما را محترم می‌شمارند، هتک نمی‌کنند، طمعی به مال شما نداشتند و یا ندارند خدا نهی نمی‌کند که شما با آنها براساس برّ و قسط و عدل رفتار بکنید، نه از آن جهت که اینها کافرند، بل از آن جهت که اینها انسان‌اند. نهیِ خدا منحصراً درباره کسانی است که در صدد هتک مقدسات دینی و آیینی شما بودند، طمع در مال شما داشتند خواستند ظلمی بکنند یا کردند و مانند آن. کسی که هیچ قصدی از این جهات نداشت و ندارد نه به سرزمینتان، نه به آیین‌تان شما با آنها می‌توانید رابطه برّ و قسط و عدل داشته باشید.
پس برّ و قسط و عدل یک حُکم بین‌المللی اسلام است که حتی ستم کردن بر حیوان هم حرام است، این‌‌چنین نیست که ستم بر کلب جایز باشد حالا اگر کسی کلبی در اختیار دارد، رمه‌داری کلبی را دارد مگر می‌تواند نسبت به این سگ ستم بکند مقرّراتی اسلام بر او وضع کرده است ستم کردن بر سگ هم حرام است حدّی دارد، مرزی دارد. آن احکامی که اسلام برای حیوانات معیّن کرده است تجاوز از آنها می‌شود ظلم. این است که آب دادن به یک سگ هم ثواب دارد «لکل کبد حرّی أجر» این «لکل کبد حرّی أجر» که در کتاب اطعمه و اشربه هست با این اطلاق فتوا دادند که حتی سیراب کردن سگ هم ثواب دارد، این‌طور نیست که اختصاصی به انسانها داشته باشد، ذمّی را هم همچنین.
اگر براساس جهت انسانی بودن اینها کسی بخواهد روابط داشته باشد این آیات نهی نمی‌کند و اگر در صدر اسلام رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با بعضی از مشرکین ارتباط نظامی و پیمان نظامی داشتند از این قبیل بود؛ براساس جهت مردمی و انسانی اینها بود که سوء سابقه یا سوء لاحقه نداشتند ولو براساس جهت اعتقاد و ایمان و مکتب و امثال ذلک نبود.

شرط جواز روابط تجاری، نظامی و فرهنگی با کفّار
از اینجا انحا و اقسام روابطی که بین دولت اسلامی و دولت کفر برقرار می‌شود، حکمش مشخص خواهد شد. اگر رابطه ایدئولوژی نباشد، درباره مکتب و فکر نباشد، درباره اعتقاد نباشد و این‌‌گونه از روابط مایه تحکیم اعتقاد آنها نباشد و مانند آن، بلکه فقط رابطه مردمی باشد در تمام این شئون و اقسام رواست، خواه رابطه تجاری باشد، خواه رابطه صناعی باشد، خواه رابطه فرهنگی و تبادل زبان باشد یاد دادن یا یاد گرفتن یا یاد دادن و یاد گرفتن متقابل باشد؛ بروند زبان یاد بگیرند، به آنها زبان یاد بدهند و مانند آن.
چینِ آن روز یک کشور اسلامی نبود که به ما گفتند «اطلبوا العلم ولو بالصّین» اگر کسی موظف است چین برود برای فراگرفتن علوم، خب زبان آنها را هم باید بداند، قهراً باید به آنها زبان هم یاد بدهد که حرف خود را بتواند به آ‌نها بفهماند و حرف آنها را هم یاد بگیرد و مانند آن. این‌گونه از روابطی که معروف بین دنیاست که رابطه فرهنگی است، رابطه‌های صناعی است، رابطه‌های تجاری است، پیمان نظامی است، مادامی که در محدودهٴ مردمی و انسانی باشد ولاغیر اینها را آیات سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» نهی نمی‌کند، بلکه ترغیب می‌‌کند و مودّت چهرهٴ مردمی را هم امضا می‌کند نه مودّت کافر «بما أنه کافر»، بلکه «بما أنه انسان»، لذا در آیهٴ هفت سورهٴ «ممتحنه» فرمود: ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً﴾ این مودّت، مودّت مردمی است، نه وِلای اعتقادی وگرنه در همان بحثهای روز اول به عرض رسید که اوّلین درجهٴ نهی از منکر انزجار قلبی است؛ هر مؤمنی موظّف است نهی از منکر کند و اوّلین مرتبه‌اش تنفّر قلبی است، این تنفّر قلبی با مودّت سازگار نیست ممکن نیست مؤمنی، کافر را «بما أنه کافر» دوست داشته باشد، بلکه «بما أنه انسان» که او انسانی است در جهان، از این جهت مودّت مردمی برقرار است ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ در همین زمینه است.

پرسش ...
پاسخ: نه؛ اگر مسلمان بشوند که مثل شمایند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ شاید روابطتان تیره نباشد، رابطه‌تان خوب باشد کاری با شما نداشته باشند در صدر اسلام این‌‌چنین نقل کردند که با بعضی از مشرکین پیمان نظامی رسول خدا بست برای دفع شر، نه برای یک احقاق حق، نه اینکه آنها ایمان بیاورند اینکه ایمان آوردند که خود شمایند.
علت حرمت رابطه با کفّار در مسیر تقویت کفر
مطلب دیگر که در جریان رابطه تجاری یا نظامی است همان است که در کتابهای فقهی ملاحظه فرمودید فروش سلاح به کسانی که با مسلمین در جنگ‌اند در حال حرب جزء کبائر است و از اینجا روشن می‌شود که آنچه مایهٴ تقویت دشمنان اسلام است علیه اسلام به هر نحوی باشد حرام است، آن ادلهٴ عامه این را می‌گیرد و اگر احیاناً سؤال‌ خاص بود، جواب مطلق است، این‌طور نیست که حالا سلاح‌فروشی، حرام باشد و کتاب‌فروشی و کاغذفروشی حرام نباشد، چون این باندشان علیه اسلام کار می‌کند نه، اینکه فقط آن فاز نظامی‌شان علیه اسلام کار بکنند. به هر حال در حال حرب کاری بکنند که مایه تقویت کافران علیه اسلام و مسلمین باشد این هم محرّم است، نمونه‌اش در آن بحث فروش سلاح آمده.
یک وقت است که انسان مقدّسات خود را در اختیار کشور کفر قرار می‌دهد که هتک است این است گفتند بیع مصاحف، فروش قرآن به آنها چون مستلزم هتک است، این حرام است ولی اگر محقّقی خواست درباره قرآن کار کند اینجا مستثناست. این عناوین را در بیع مصحف و در بیع سلاح در مکاسب محرمه ملاحظه فرمودید. قهراً وقتی مبحث اول با این وسعت روشن شد آن ﴿فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِیْ شَیْ‏ءٍ﴾ هم با شئون خاص روشن می‌شود.

تقیه، از احکام ادیان ابراهیمی
مطلب بعدی درباره تقیّه بود. تقیّه ریشهٴ فراوانی در قرآن کریم دارد. اوّلش همان جریان آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» بود که در صدر اسلام درباره عمار یاسر و آن بزرگواران آمده است که ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ﴾ که در این حالت امضا شده است.
قسمت دیگر، آیهٴ سورهٴ «غافر» است؛ آیهٴ 28 سورهٴ «غافر» یعنی همان سورهٴ «مؤمن» هست که ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَبِّکُمْ﴾ قرآ‌ن کریم این روش را با لسان صحّه گذاشتن نقل می‌کند، مردی از آل‌فرعون که مؤمن بود و ایمانش را کتمان می‌کرد دفاع کرده بود از موسای کلیم(سلام الله علیه) و مکتبش، این تقیّتاً این کار را کرد تقیّه جزء احکام اسلامی است، نه جزء شِرعه و منهاج، جزء آن شریعت و منهاج نیست که مذهب باشد، بلکه جزء خطوط کلی اسلام است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ لذا از دیرزمان مسئله تقیّه بود در ادیان ابراهیمی این‌‌چنین است. این شخص، قبل از رشد کامل مکتب موسی(سلام الله علیه) و فراگیری‌اش به او ایمان آورده بود؛ منتها ایمانش را کتمان می‌کرد ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَبِّکُمْ وَإِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ﴾ .

اثبات تقیه با عمومات آیات
اینها درباره خصوص تقیّه عموماتی هم در قرآن کریم هست که این مسئله تقیّه را تبیین می‌کند که یکی همان آیهٴ 119 سورهٴ «انعام» است که مسئله اضطرار را بازگو می‌کند ﴿إوَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ اِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ﴾ چون معیار حجّیت، اطلاق وارد است نه خصوصیت مورد، گرچه این درباره ذبیحه و امثال ذلک است درباره ﴿لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ﴾ و مانند آن است؛ اما هرگز ﴿إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ﴾ اختصاصی به مسئله میته و مانند آن ندارد یعنی در مورد اضطرار می‌توانید دست از آن واجب بردارید یا حرامی را مرتکب بشوید، اکل میته که جزء معاصی کبیره است و جزء محرّمات است این در حال اضطرار مجاز است و این ﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ که آیهٴ محلّ بحث است، سند چهارم از اسناد قرآنی است. پس آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» است، آیهٴ 28 سورهٴ «غافر» است و آیهٴ 119 سورهٴ «انعام» است و آیهٴ محلّ بحث که در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» است که این آیات خطوط کلّی تقیّه را ترسیم می‌کند.

علت تقیه و کتمان ائمّه(علیهم السلام)
حالا اگر کسی گفت شیعه تقیّه می‌کند و شیعه را متّهم کرد به تقیّه اولاً «کفی بذلک فخراً» این یک تهمت نیست و ثانیاً ریشه قرآنی دارد و ثالثاً احکام بزرگان اهل سنّت هم درباره تقیّه آمده است چه در بحثهای تفسیری، چه در بحثهای فقهی و عمده بَقِیَ‌‌الکلام که شیعه چرا معنون به عنوان تقیّه است و چرا تقیّه را به شیعه اسناد دادند؟
وجوهی در شیعه است که این تقیّه به شیعه اسناد پیدا کرد، بخشی معروف به آن معارف بلند است، بخشی هم معروف به مسائل حکومتی و سیاسی است؛ اما آ‌نچه معروف به معارف بلند است مسئله علم غیب است، آشنا بودن به اسرار قضا و قدر است، آشنا بودن به گذشته و آینده است، دیگران نمی‌توانند این حرف را تحمل کنند. ائمه(علیهم السلام) این علوم را دارا بودند و از نشر این علوم، جلوگیری می‌کردند یا برای آنکه عده‌ای گمراه نشوند، یا برای اینکه خون عده‌ای ریخته نشود. این کتمان اسرار معرفتی است، اینها مسائل حکومت یا سیاست نیست، این همان است که «إنّ علمنا» ، «إنّ حدیثنا» و تعبیرات گوناگون وارد شده است «صعب مستعصب لا یحتمله الا ملکٌ مقرّب أو نبیٌّ مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للإیمان» این روایات که بخشی در کافی هست ، بخشی در بصائر هست و مانند آن، از حدود متعارف این روایات می‌گذرد بیش از حدّ متعارف هست؛ می‌توان تواتر اجمالی ادّعا کرد به خوبی یعنی علوم ما و معارف ما این‌‌چنین نیست که زیر دست و پای هر کسی قرار بگیرد «إنّ حدیثنا صعب مستصعب» ‌«صعب‌‌» یعنی دشوار، آن اسبهای وحشی اینها صعب‌المنال‌اند در بین آن خیل وحشی و اسبهای وحشی بعضی‌اند که مستصعب‌اند؛ خیلی دیر اهلی می‌شوند ‌«مستصعب‌‌» آن است که به این آسانیها اهلی نمی‌شود، نمی‌شود خلاصه او را مهار کرد.
این‌گونه از علوم نظیر علم غیب، نظیر اسرار آینده و گذشته اینها را ائمه(علیهم السلام) به افراد خاص اعطا می‌کردند. در همان بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه هست، در همان اوایل نهج‌البلاغه هم هست که فرمود ـ گویا مصدّر به سوگند هم هست ـ که «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ» یعنی سوگند به خدا من اگر بخواهم سرگذشت تک‌تک شما را بگویم از کجا آمدید به کجا می‌روید از چه امر خارج شدید در چه امر ولوج و دخول دارید، می‌کنم این کار را «لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ» ؛ می‌ترسم وقتی در برابر این همه علوم غیب قرار گرفتید ـ معاذ الله ـ بگویید علی بالاتر از پیغمبر است و این زمینه کفر شما را فراهم می‌کند، چون پیغمبر را درست نشناختید و آن ظرفیت را ندارید، لذا نمی‌گویم برای کسی «وَ لکِنْ أَخَافُ أَنْ تَکْفُرُوا فِیَّ بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) أَلاَ وَ إِنِّی مُفْضِیهِ إِلَی الْخَاصَّةِ مِمَّنْ یُؤْمَنُ ذلِکَ مِنْهُ» اما این‌طور نیست که برای هیچ‌کس نگویم، برای اولیای خاصم گوشه‌ای از این اسرار را نشان می‌دهم، اینها همان عبدی هستند که «امتحن الله قلبه للایمان» اینها کسانی هستند که از آن عباد خاص‌اند، نظیر سلمان، نظیر اباذر، نظیر مقداد که گاهی حضرت دست اینها را می‌گرفت به بیرون می‌برد بعضی از اسرار را به اینها می‌گفت. اینها خاصّهٴ اولیای او هستند. این‌گونه از علوم، هر کسی تحمل نمی‌کند.

شواهدی بر تقیه ائمه(علیهم السلام) در ارائه علوم غیبی
اینکه فرمود: «إن حدیثنا صعب مستصعب لا یحتمله الا ملک مقرب أو نبیّ مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للإیمان» این‌گونه از علومی که ائمه از آنها سخن گفتند اینها مسئله اصالت وجود یا اعتبارات ماهیت فلسفه نیست، زیرا کم نیستند فیلسوفانی که این مسائل را به خوبی می‌فهمند. مسئله استصحاب تعلیقی و تنجیزی نیست چون زیادند اصولیهایی که مسائل را به خوبی می‌فهمند، قاعده لا تعاد و قاعده ما یضمن و امثال ذلک نیست، زیرا زیادند فقیهانی که این مسائل را به خوبی می‌فهمند.
این کدام علم است؟ این چه علم است که فرمود: «ان علمنا صعب مستصعب» یا «ان حدیثنا صعب مستصعب لا یحتمله الا ملک مقرّب أو نبیٌّ مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للإیمان‌» در این زیارت ‌«جامعه‌‌» که از بهترین زیارات است، وقتی انسان به حضور اینها در مشاهد مشرّفه مشرّف می‌شود می‌گوید «محتملٌ لعلمکم محتجب بذمتکم» این جمله‌ها که در زیارات است گرچه ظاهرش جمله خبریه است؛ اما همه اینها به داعیه انشاء القا شده هیچ‌کدام خبر نیست همه‌شان انشاست، چون دعاست یعنی انسان وقتی به مشهدی از مشاهد شرفیاب می‌شود می‌گوید من دست به دامن شما هستم، در ذیل عنایت شما هستم، آمدم که از علوم شما بهره ببرم، علوم شما را تحمل کنم یعنی از خدا بخواهید که من هم جزء آن «عبد امتحن الله قلبه للإیمان» باشم که آن علوم صعب مستصعب را یاد بگیرم «محتمل لعلمکم محتجب بمّتکم» آن علوم را به ما بدهید.

پرسش ...
پاسخ: آنها هم می‌دانستند دیگر چطور می‌شود انسان بداند و اقدام بکند [عنوان بابی در کافی این است:] «أنّ الأئمة(علیهم السلام) یعلمون متیٰ یموتون» تقریباً در حدود دویست روایت یا بیشتر در کتاب شریف کافی هست در کتاب‌الحجة، وقتی این دویست روایت را یا کمتر و بیشتر در همین محدوده در شئون مختلفه ائمه وارد شده است، آن وقت انسان می‌فهمد اینها چه مقامی دارند.
این علمی نیست که در مدرسه باشد یا علمی نیست در جایی باشد که انسان از کسی یاد بگیرد که، این علمی است که فقط فرشتگان می‌توانند آن را تحمل کنند، انبیا می‌توانند تحمل کنند و افراد خاص «عبد امتحن الله قلبه للإیمان» کسی که از قرن تا قدم پر از ایمان است می‌تواند تحمل کند.
تقیّه ائمه(علیهم السلام) بخشی در نشر این‌گونه از علوم است. شما این دو، سه تا روایتی که در تفسیر شریف نورالثقلین هست دربارهٴ ﴿ن وَالْقَلَمِ﴾ ملاحظه بفرمایید که «نون» چیست، «قلم» چیست. آنجا دو، سه تا روایت هست. سُفیان ثوری وقتی حضور امام صادق(سلام الله علیه) شرفیاب می‌شود عرض می‌کند «نون» یعنی چه؟ «قلم» یعنی چه؟ وقتی حضرت می‌فرماید اینها ‌«مَلکان من الملائکه‌» هستند، بعد می‌فرماید بلند شو من دیگر بیش از این در امان نیستم، بلند شو
خب، این روایات را در ذیل این آیه در تفسیر شریف نورالثقلین ملاحظه بفرمایید. گاهی به زحمت اصحاب می‌آمدند بعضی از اسرار را یاد می‌گرفتند، گاهی عبدالله‌بن سنان به امام صادق عرض می‌کرد که خب من هم شاگرد شمایم چطور آن مطلبی را که به ذریح فرمود به ما نفرمودی؟ فرمود: «و من یحتمل ما یحتمل ذریح» ذریح محاربی آن جزء کسانی بود که «عبد امتحن الله قلبه للایمان» یا بالأخره می‌فهمید یا اگر مطلب را نمی‌فهمید قدرت حفظ را داشت.
یکی از روایاتی که مرحوم کلینی در همان کتاب حجت کافی نقل کرد این است که حضرت فرمود: «لو کان لألسنتکم أوکیة» یعنی اگر دمِ دهنتان را می‌بستید ‌«وِکا‌»، دهن‌بند؛ این نخی که سرِ کیسه را می‌بندند می‌شود ‌«وِکا‌»، فرمود اگر دهن شما دهن‌بند داشت ما خیلی حرف می‌گفتیم، یک باب است در کافی «لو کان لألسنتکم أوکیة» اگر وکا و دهن‌بند بود ما خیلی چیز می‌گفتیم؛ اما چه کنیم تا شنیدید می‌گویید برای مردم.

تقیه ائمه(علیهم السلام) در بیان حکم الهی و عمل به احکام
یک مقدار تقیّه مربوط به معارف است و علوم الهی است که مربوط به اسرار است. این‌گونه از تقیّه‌ها در فقه و امثال ذلک معمولاً مطرح نیست، چون اینها برای خود آنهاست یعنی برای خود ائمه(علیهم السلام) است. یک مقدار تقیّه، تقیّه عملی است یعنی شما در هنگامی که خواستید وضو بگیرید اگر دیدید برایتان خطر دارد، طوری وضو بگیرید که الی المرافق را غایت غَسل بدانند، نه غایت مغسول در حالی که غایت مغسول است، نه غایت غَسل. معنای آیه این نیست که دست را بشوی تا آنجا یعنی تا آنجای دستت را بشوی نه بشور تا آنجا که آنها خیال کردند. به هر حال شما هم از پایین به بالا بشور که آنها حواسشان جمع باشد، این تقیّه در مقام عمل است.
بخش دیگر تقیّه در مقام فتواست که از امام(علیه السلام) مسئله‌ای را می‌پرسند حضرت در جمع دشمنان یک طور جواب می‌دهد، در جمع دوستان طور دیگر جواب می‌دهد که این تقیّه در مقام بیان حکم است. این همان است که گفتند روایت وقتی حجت است که گذشته از صدور و گذشته از ظهور، جهتِ صدور هم تأمین باشد این سه رُکن را باید روایت داشته باشد تا بشود حجت، اصل الصدور، جهت الصدور و ظهور متن. این جهت صدور این است که برای بیان حکم‌الله واقعی باشد گاهی اینها در مجلسی قرار می‌گرفتند که بیانشان تقیّه بود، نه دستور تقیّه می‌دادند. آنجا که دستور تقیّه می‌دهند برای بیان حکم‌الله الواقعی است یعنی آنجا که می‌گویند اگر در خطر افتادی به سبک دیگران وضو بگیر، دستورِ تقیّه در مقام عمل می‌دهند این دستور حکم‌الله‌الواقعی است اما یک وقت است نه، خودشان احساس خطر می‌کنند حکم‌الله را بیان نمی‌کنند این بیانشان ‌«لبیان حکم‌الله الواقعی‌» نیست این فتوا، تقیّةً صادر شده است، نه اِفتا به تقیّه، چون افتای به تقیّه حکم‌الله الواقعی است، اینها هم یک بخش.
بخش دیگر مربوط به مسائل حکومت و سیاست و امثال ذلک است.

علت اختصاص و انتساب تقیه به شیعیان
پرسش:...
پاسخ: اعتقاد نه، تقیّه‌بردار نیست تقیّه هم نمی‌کردند در مقام بیان.
این مسئله سیاسی که تقیّه در مسائل حکومت و اینهاست گاهی شیعه مبتلا می‌شد برای اینکه ـ این روایت حالا تا چه اندازه تام باشد ـ مسئله «ما منّّا الا مسموم أو مقتول» در پیش بود، هیچ گروهی مثل شیعهٴ اثنیٰ‌عشری در رنج و زحمت نبود، رهبرانشان یا شهید شده بودند یا مسموم یا تحت نظر یا زندان. این اقلیت همواره در زحمت بود و برای اینکه اصلش بماند تا یک وقت نظیر انقلاب اسلامی ایران ثمر بدهد، گفتند آرام حرفهایتان را بیان کنید، حفظ کنید یعنی بعضی از خطرها را تحمل کنید، بعضی از فروع را صرف‌نظر کنید تا در وقایه صرف‌نظر کردن آن فروع، اصول اصلی بماند این شده تقیّه، لذا شیعه به تقیّه شناخته شده است براساس این عناوین وگرنه اصل تقیّه ریشهٴ قرآنی دارد که چهار موردش را ملاحظه فرمودید. ریشه فقهی چه در فقه ما و چه در فقه اهل سنّت دارد آنها هم فتوا دادند، الآن هم مفسّرین اهل سنّت ذیل همین آیهٴ محلّ بحث هم می‌گویند اگر کسی تقیتاً اظهار کفر کرد ولی قلبش مطمئن بود این رواست این کافر نیست. الآن هم مفسّرین اهل سنّت می‌گویند، پس این‌‌چنین نیست که تقیّه مخصوص شیعه باشد؛ منتها شیعه چون مبتلا بود و ابتلایش بیشتر بود و هر حکومتی را امضا نمی‌کرد و در برابر ظلم می‌ایستاد، ناچار بود تقیّه کند و این تقیّه با شیعه شناخته شده و شیعه هم با تقیّه شناخته شده وگرنه تقیّه حکم اسلامی است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:05

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن