display result search
منو
تفسیر آیات 42 و 43 سوره آل‌عمران _ بخش اول

تفسیر آیات 42 و 43 سوره آل‌عمران _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 9 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 42 و 43 سوره آل‌عمران _ بخش اول"

فلسفه دخالت شیطان در تحقق اهداف انبیاء
راههای سخن گفتن پروردگار با انسان
راه نیافتن شک و تردید در حریم وحی انبیاء

اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴿42﴾ یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ ﴿43﴾

خلاصهٴ مباحث گذشته
بحثی که به مناسبت این آیات، طرح شده بود این بود که انسان در درون خود خاطراتی را مشاهده می‌کند که از آن خاطرات به عنوان کلام یاد می‌شود که اگر این خاطرات، خیر بود و به رحمت دعوت کرد کلام الله است و کلام ملائکة‌ الله است و اگر شر بود به فساد دعوت کرد کلام ابلیس است و وساوس نفس است و مانند آن و اطلاق کلام بر خاطرات هم اطلاق حقیقی است، چون الفاظ برای ارواح معانی وصف شده است و آیاتی که دلالت می‌کند بر اینکه شیطان در دلها وسوسه می‌کند یا شیطان به انسانها وعده می‌دهد یا وعیدی دارد یا شیطان نسبت به انسان امر و نهی‌ا‌ی دارد اینها نشانه تکلم شیطان با انسان است این بر ظواهرشان باقی‌اند و حجت هم هستند یعنی وسوسه را کلام هم می‌گویند، چه اینکه خاطرات رحمانی به وسیله فرشته‌ها در قلب انسان القا می‌شود این هم کلام است. عمده آن است که شیاطین، نسبت به انسانهای عادی سوگند یاد کرده‌اند که نه تنها وسوسه کنند، بلکه اغوا کنند وسوسه هم به ثمر برسد، به طوری که افراد عادی را احتناک کنند ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ هم خودش گفت: ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ هم ذات اقدس الهی عباد مخلص را استثنا کرده است. پس نسبت به افراد عادی هم اغوا ممکن است هم وسوسه ممکن است و هم اینکه کلمات را به زیر گوش آنها برسانند، نسبت به انبیا(علیه السّلام) که بندگان مخلص‌اند اغوا ممکن نیست، برای اینکه هم خود شیطان اعتراف کرد ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ و هم خدای سبحان اعلام کرد که آنها مستثنا هستند، فرمود که تو بر بندگان مخلص من دسترسی نداری. پایین‌تر از اغوا دو مرحله است: مرحله وسطی وسوسه است و مرحله نازل به گوش رساندن است. مرحلهٴ وسوسه هم انبیا معصوم‌اند یعنی اینها شیطان را می‌شناسند به خوبی، چون میزانی که خدای سبحان به اینها مرحمت کرد آنها همواره با این میزان می‌توانند بفهمند این خاطره‌ای که در قلبشان دارد رسوخ می‌کند چیست[و] نیازی ندارد که بعدها تصمیم بگیرد، همین که این خاطره رسوخ کرد اینها استعاذه می‌کنند، اما به گوش رساندن هم ممکن است منافقی بیاید یا غیر منافقی بیاید حرفهایی پیشنهاد بدهد و اینها رد کنند به گوش اینها برسانند، این هیچ نقصی هم نیست.

پیشنهادهای شیطان به انبیاء و پاسخ آنها
قرآن کریم از این نمونه سوم که نازل‌ترین مرحله است زیاد یاد می‌کند، می‌فرماید آنها پیشنهاد می‌دهند که یا قرآن دیگر بیاور یا همین قرآن را عوض بکن تغییر بده، تو این حرفها را می‌شنوی و در جواب اینها بگو: من آن قدرت را ندارم که نزد خودم اینها را عوض بکنم ، چون حرف من نیست یا پیشنهادهای دیگری که در سورهٴ مبارکهٴ «اسرا» مشخص شده است که آنها توطئه کردند که تو چیزی را کم کنی، زیاد کنی، موافقت کنی و مانند آن، تو هم کاملاً رد کردی البته با تثبیت الهی رد کردی ، حالا آنها به این فکر افتادند که یا تبعیدت کنند یا اعدامت کنند و مانند آن. پس ضعیف‌ترین مرحله آن است که شیاطین انس و جن به گوش انبیا حرفهایی را برسانند، این هیچ آسیبی نمی‌رساند به عصمت، برای اینکه آنها به مجرد تمام شدن حرف، کاملاً نفی می‌کنند.

تلاش شیطان برای محقق نشدن اهداف انبیاء
پرسش:..
پاسخ: این در سورهٴ مبارکهٴ «حج» مربوط به آن است که اگر پیامبر نبی و رسول تمنی کرد، آرزو کرد که هدفش در خارج پیاده بشود شیطان در امنیه و در تحقق اهداف اینها وسوسه‌هایی القا می‌کند؛ نمی‌گذارد اهداف اینها در خارج پیاده بشود ﴿مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ﴾ آن‌وقت ﴿فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ﴾ کذا و کذا بعد می‌فرماید که این کاری که شیاطین انجام می‌دهند این یک آزمون الهی است و برای سه گروه سه اثر خاص دارد: عده‌ای‌اند خیلی قوی؛ عده‌ای‌اند ضعیف؛ عده‌ای هستند متوسط. این پیداست که ناظر به وسوسه و امثال ذلک نیست و مربوط به قلب انبیا(علیهم السّلام) هم نیست، بلکه مربوط به تحقق اهداف انبیا در خارج است. آیهٴ 52 و 53 و 54 سورهٴ «حج» است که ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ﴾؛ هیچ پیامبری نیامده است، مگر اینکه وقتی خواست هدفش در خارج پیاده بشود شیطان دخالت کرد که هدفش محقق نشود ﴿إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ﴾؛ شیطان کاری می‌کند که اهداف این انبیا(علیهم السّلام) پیاده نشود یعنی ﴿یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤا نُورَ اللَّهِ﴾ ؛ از آن طرف ذات اقدس الهی کاری می‌کند که آیات خودش را حاکم می‌کند و تحکیم می‌کند و القائات شیطان را هم از بین می‌برد ﴿فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ﴾؛ آنچه را که شیطان القا می‌کند خدا نسخ می‌کند ﴿ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ﴾؛ خدای سبحان آیات و احکام و سنن خود را حاکم و محکم می‌کند، چون ﴿وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾. خب، این برای چه هست، چرا هر پیامبری که آمد شیطان در امنیه او القا می‌کند برای چه؟ برای اینکه این قرینه است برای اینکه منظور وسوسه نیست، این قرینه است برای اینکه ﴿أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ﴾ نه یعنی در قلب پیامبر، بلکه در تحقق اهداف آنها در خارج، این دوتا آیه قرینه است می‌فرماید: ﴿لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفَی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ٭ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ .

فلسفه دخالت شیطان در تحقق اهداف انبیاء
فرمود این کار، بی‌حکمت نیست؛ خدای علیم حکیم اجازه داده است که شیطان در امنیه در تحقق اهداف انبیا دخالت بکند چرا، تا معلوم بشود چه کسی ﴿فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ است، چه کسی جزء ﴿الْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ است، چه کسی جزء ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ است آنها که علما هستند مشخص بشود آنها که ﴿الْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ هستند مشخص بشود، آنها که ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ هستند مشخص بشوند. خب، اگر منظور از این کلمهٴ ﴿إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ﴾ این باشد که ـ‌معاذالله‌ـ شیطان در قلب پیامبر وسوسه می‌کند اگر این معنا باشد که در قلب پیامبر وسوسه می‌کند این چه کار دارد به اینکه مردم را بیازماید تا مردم سه گروه بشوند، یک خاطرهٴ نفسانی برای پیامبر ـ‌معاذالله‌ـ پیش آمده به نام وسوسه، این آیه اگر به این معنا باشد معنایش آن است که هیچ پیامبری معصوم و مصون از وسوسه نیست که این برای نبّوت کلیه است، نبوت عامه است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ﴾ یعنی هیچ پیامبری نیامده که مصون از وسوسه باشد ـ‌معاذالله‌ـ معنایش که یقیناً این نیست، نه معنایش این است نه با دوتا آیهٴ بعدی سازگار است. دوتا آیهٴ بعد می‌فرماید که این کار را خدا کرده و اجازه به شیطان داده که این کار انجام بدهد تا این سه گروه از هم ممتاز بشوند؛ گروه اول و دوم یک سنخ‌اند، گروه سوم که اهل نجات‌اند سنخ دیگرند ﴿لِیَجْعَلَ﴾ یعنی خدای سبحان ﴿مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ آنها که ضعیف الایمان‌اند ﴿وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ آنها که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ بود ﴿فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ بعد قلبشان قسّی شد، دیگر برنمی‌گردند. این القائات شیطان نسبت به این دو گروه می‌شود فتنه و این دو گروه جزء ظالمین‌اند ﴿وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفَی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ٭ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ تا علما بفهمند که آنچه را که انبیا آوردند حق است، شیطان القا می‌کند دسیسه می‌کند وسوسه می‌کند که آن اهداف پیاده نشود آنها که ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾اند، می‌دانند این حق است.

پرسش:...
پاسخ: یعنی این سه آیه مربوط به کار شکنی شیطان است در خارج ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی﴾ وقتی آرزو کرد که هدفش در خارج پیاده بشود ﴿أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ﴾ یعنی شیطان در تحقق اهدافش در خارج خطرات و موانع را [و] کارشکنیها را القا می‌کند، نه اینکه در قلب پیامبر، چون این دوتا آیهٴ بعدی نشانهٴ آن است که این کار شیطان یک فتنه و امتحان است. در این امتحان دو گروه رفوزه می‌شوند، یک عده سربلند ﴿لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفَی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ٭ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ خب، اگر منظور از القای شیطان این باشد که در قلب پیامبر ـ‌معاذالله‌ـ این وسوسه پیدا می‌شود این چه ارتباط دارد با تمیز افراد در خارج، این آیه از آیاتی است که صدر و ساقه‌اش به خوبی دلالت می‌کند بر اینکه این ناظر به کارشکنیهای شیطان است در بیرون.

پیشنهادهای شیطان به انبیاء بی‌تأثیر در عصمت آنها
در انبیا(علیهم السّلام) که نحوهٴ نفوذ شیطان در انسانهای عادی به سه نحو است: یکی اغواست که عالی‌ترین مرحله است؛ دوم وسوسه است که حد وسط است؛ سوم به گوش رساندن است؛ دربارهٴ اغوا که مقام اول بحث است چه سورهٴ «حجر» و چه سورهٴ «ص» صریحاً نفی می‌کند ، دربارهٴ وسوسه هم چون اینها میزان دارند خدا به اینها میزان اعطا کرده است در حریم وحی‌شان که راه ندارد و به گوش رساندن اینها هیچ ضرری ندارد، نقص هم نیست که یک شیطان انسی یا جنی حرفش را به گوش پیامبر می‌رساند، پیامبر هم از باب ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ می‌داند که این حرف از کجاست و گوینده چه هدفی دارد صبر بکند حرفش که تمام شد او را رجم می‌کند. این به گوش رساندن که تأثیر نیست و ذات قدس الهی هم فرمود که ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ دربارهٴ افراد عادی البته این است.

جمع دلالی بین اغوای حضرت آدم و عدم اغوای پیامبران
اما نسبت به حضرت آدم(سلام الله علیه) گذشته از اینکه وسوسه شد، اغوا هم شد نه تنها وسوسه ﴿إِلَّیْهِ الشَّیْطَانُ﴾ ، بلکه ﴿وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی﴾ هم آمده است؛ هم اغوا را امضا کرد و هم وسوسه را؛ اما جمع بین این آیه که مربوط به حضرت آدم است با آن دوتا آیه سورهٴ «ص» و سورهٴ «حجر» ، این‌چنین نیست که ما بگوییم آن عام است و این خاص و این را تخصیص بزنیم، آن عام لسانش عاری از تخصیص است یعنی نمی‌شود گفت که در سورهٴ «حجر» و در سورهٴ «ص» آمده است که انبیا از اغوای شیاطین، معصوم و مصون‌اند مگر حضرت آدم، این عامی ‌نیست که که قابل تخصیص باشد کدام عام قابل تخصیص است کدام مطلق، قابل تقیید است این جزء بنای عقلاست، اصل تقید مطلق و تخصیص عام جزء قوانین دایر بین محاورات عقلاست. در بین عقلا، این رسم هست که قانونی را مرکز قانون‌گذاری وضع می‌کنند بعد تبصره‌ای به عنوان استثنا تقیید تخصیص به آن می‌خورد؛ اما بعضی از قوانین‌اند که هرگز تخصیص‌پذیر نیست، مثلاً می‌شود گفت که در هر سنی انسان اگر مرد باشد باید به نظام وظیفه معرفی بشود، می‌شود عده‌ای را استثنا کرد که اگر کسی تنها نان‌آور خانواده بود یا از خانواده مجروحین و شهدا و امثال ذلک بود مستثنا هستند، این عامی است قابل تخصیص، اما نمی‌شود گفت که سرقت ممنوع است مگر برای فلان طایفه، آن هم یک عام است دیگر یا خیانت به مرز و بوم ممنوع است مگر برای فلان گروه، این عام لسانش عاری از تخصیص است. مسئله اینکه کدام عام، عاری از تخصیص است کدام مطلق، عاری از تقیید است یک امر عقلایی است در این‌گونه از موارد، چون عصمت انبیا را عقل لازم می‌داند، شرع امضا می‌کند این قابل تقیید نیست که ما بگوییم همهٴ انبیا معصوم‌اند الا فلان پیامبر. بنابراین جمع دلالی بین ﴿وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی﴾ با ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ به نحو تخصیص یا تقیید نیست، بلکه راه دیگر هست راه دیگرش هم روشن است که در اوایل سورهٴ مبارکه بحثش گذشت، این جریان ﴿وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی﴾ برای قبل از تنزل به زمین است حالا آن جنّت کجا بود اینجا بحث دیگری دارد بالأخره در زمین نبود و هنوز شریعت و امر و نهی و واجب و حرام و مکروه و مستحب و ثواب و عقاب و اطاعت و عصیان و مدح و ذم و امثال ذلک هنوز نیامده، بعد از آن جریان خدا فرمود ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ﴾ کذا و کذا بعد از آن جریان حضرت آدم و حوا آمدند به زمین، بعد فرمود اگر از این به بعد وحی‌ای، شریعتی آمد حکمش کذا و کذاست.

پرسش:...
پاسخ: آن درباره شیطان هست آن هم، نظیر این نشئه نبود آن درباره آن مقام بود این مقام و این منزلت و مکانت جا برای تکبر نیست باید سقوط کنید، بعد از اینکه آدم و حوا(سلام‌الله علیهما) به زمین آمدند و شیطان هم به زمین آمد، او از آن به بعد فرمود: ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ﴾ از آن به بعد وحی آمد و شریعت آمد و دستورات تشریعی از آن طرف.
پرسش:...
پاسخ: آن مفروضِ سؤال سائل را جواب داد ﴿لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ﴾ این‌چنین نیست که این عمومات، قابل تخصیص یا تقیید باشد که، خدا فرمود که انبیا معصوم‌اند شیطان هم اعتراف کرد که من به اینها دسترسی ندارم بعد بگوییم «الا من خرج بالدلیل» این لسانها، لسانی نیست که تخصیص‌پذیر باشد.
پرسش:...
پاسخ: عصمت داشت قبلاً هم عصمت داشت؛ اما بعد عصمت نداشت؛ اما قبل از هبوط اصلاً شریعتی در کار نبود، تکلیفی در کار نبود.
پرسش:...
پاسخ: همان دیگر، آنجا یعنی مفصل هم بحث شده بود اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» یعنی قبل از جریان هبوط شریعتی نبود، دینی نبود، تکلیفی نبود اصلاً. بنابراین آنجا عصیان را و غوایت را باید با معنای مناسب آن نشئه تفسیر کرد، چون هنوز اصلاً دینی نیامده بود.

راههای سخن گفتن پروردگار با انسان
مطلب بعدی آن است که این کلامی ‌که ذات اقدس الهی با انسان در میان می‌گذارد اگر آن گیرنده پیامبر باشد از یکی از سه راه با او سخن می‌گوید: بعضی از راهها اصلاً جا برای احتمال خلاف نیست، راههایی دیگر ممکن است در حد تصور احتمال خلاف راه پیدا کند ولی چون معیار و میزان دست آنهاست با آن معیار و میزان کاملاً ارزیابی می‌کند. در پایان سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آیهٴ 51 این است ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾؛ فرمود برای بشر نیست که خدا با او سخن بگوید مگر از یکی از سه راه: به نحو منفصل مانعة الخلو که جمع هر سه برای یک نفر میسر است ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ که ﴿فَیُوحِیَ﴾ این رسول ﴿بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾ خب، قسم اول که کلام بلاواسطه است؛ قسم دوم من وراء حجاب است؛ قسم سوم از راه فرستادن پیک و رسول است.

راه نیافتن شک تردید در حریم وحی انبیاء
در قسم اول و دوم واسطه هست. در قسم سوم اصلاً واسطه نیست، چون در قسم اول اصلاً واسطه نیست جا برای شک نیست، نه اینکه شک می‌کنند بعد برطرف می‌شود یا شکشان ابتدایی است. در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که هر جا شک است لااقل باید دو شیء باشد یعنی اگر یک‌جا «الف» موجود است و «باء» کسی از دور نگاه می‌کند شک می‌کند که آنچه را که می‌بیند «الف» است یا «باء» و اگر میزان دستش باشد می‌تواند تشخیص بدهد آنچه را که می‌بیند «الف» است یا «باء» ولی اگر در منطقه‌ای غیر از الف چیزی دیگر نبود، این شخص چه از دور ببیند چه از نزدیک هر چه می‌بیند «الف» است، جا برای شک نیست اصلاً، حالا از باب تشبیه معقول و محسوس شما فرض کنید در باغی که هزار درخت دارد یا ده هزار درخت دارد این ده هزار درخت همه‌اش درخت سیب بود و خود این باغبان این درختها را غرس کرد یا خود شخص واقف است که در این باغ غیر از سیب چیز دیگر نیست، این هر درختی را از دور ببیند یا از نزدیک مشاهده کند می‌فهمد سیب است، درخت سیب است. ولی اگر در باغی یک درخت سیب بود یک درخت گلابی، این شخص از نزدیک که می‌بیند تشخیص می‌دهد، از دور که درختی را دید شک می‌کند که درخت سیب است یا گلابی، شک در جایی محقق می‌شود که حداقل دو شیء باشد اگر در موطنی بیش از یک شیء نبود جا برای شک نیست اصلاً، این قانون تحقق شک. اگر کسی خواست شک کند این مطلبی را که فهمید حق است یا باطل، شک اصولاً کجا وجود دارد تا کجا شک هست. در نشئهٴ دنیا چون حقی است و باطل، انسان بین حق و باطل تشخیص نمی‌دهد شک می‌کند در مرحلهٴ نفس این‌چنین است، در مرحلهٴ خیال و وهم این‌چنین است، حالا اگر رسید به تجرد عقلی یعنی آنجا که شیطان راهی ندارد آنجایی که به تعبیر قرآن، شیطان می‌گوید که ﴿وَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَشُهُباً﴾ آنجایی که لَدی الله است چون از آنجا شیطان رجم می‌شد، چون هیچ راهی برای بطلان در آن محور و منطقه نیست هر چه را که انسان کامل در آن محور ببیند و بشنود جزم پیدا می‌کند که حق است، باطل در آنجا نیست تا این شخص بگوید چون من از دور نگاه می‌کنم یا از دور می‌شنوم نمی‌دانم حق است یا باطل، اگر کسی از منطقهٴ وهم، رهایی یافت از نفوذ شیطنت درون و بیرون بالا آمد به جایی رسید که «لا بطلان فیه اصلاً» آنجا شک فرض ندهد حالا در بهشت، در بهشت که معصیت نیست غیبت و تهمت نیست حالا حرفی را یک بهشتی از دور با بهشتی دیگر در میان گذاشت، فرض کنیم که این شخص از دور این حرف را می‌شنود درست تشخیص نمی‌دهد؛ اما هرگز شک نمی‌کند که این حرف صدق است یا کذب، چون آنجا اصلاً کذب معنا ندارد این شک نمی‌کند این حرفی که این شخص می‌گوید حق است یا باطل، اصلاً باطل در بهشت راه ندارد، اگر باطل در بهشت راه ندارد، اگر کذب و امثال ذلک در بهشت راه ندارد، شک در بهشت راه ندارد، چون شک همواره فرع تحقق دو شیء است. این قسم اول که کلام بلاواسطه است غیرحق، هیچ نیست فقط این انسان کامل است که مستمع است و گوینده حق است، در این محور جا برای شک نیست، نه اینکه شکی هست و با یک میزان ارزیابی شک برطرف می‌شود اصلاً سالبه به انتفاء موضوع است، این همان منطقی است که ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ .

بررسی احتمال در کلام از ورای حجاب و ارسال رسل
﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً﴾ یعنی بلاواسطه ﴿أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ این دومی ‌و سومی ‌ممکن است زمینه برای شک باشد ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ چون متکلم هست و کلام او هست و حجاب، بین مستمع و متکلم حجاب هست، نظیر آن﴿أَنَا اللَّهُ﴾ ‌ای که من ورای شجر شنیده شد و مانند آن. در این‌گونه از موارد احتمال اینکه شک باشد بدواً هست؛ اما وقتی که خوب نگاه می‌کنیم می‌بینیم اینجا هم شک نیست چرا، چون اینجا جای اعطای ضابطه است جای اعطای میزان است، خدای سبحان دارد به پیامبرانشان میزان می‌دهد ترازو می‌دهد. اگر در این محور هم شک راه داشته باشد معلوم می‌شود که در محور ترازو دادن و ترازو گرفتن هم بطلان راه دارد؛ ممکن است این میزان، میزان حقیقی نباشد یا گیرنده میزان را حقیقتاً دریافت نکند. اگر شک در این محور راه داشته باشد معنایش آن است که در اعطای میزان هم باطل راه دارد که شک راه پیدا کرد، در حالی که در اعطای میزان ممکن نیست شک راه داشته باشد وگرنه «للمیزان میزانٌ و هکذا یتسلسل» از کجا این پیامبر بفهمد آنچه را که گرفت میزان است که با او باید همه چیز را سنجید، از کجا او می‌فهمد که معیار تشخیص صدق و کذب و حق و باطل همین مطلبی است که او الآن گرفته است، اگر او محتمل الخلاف باشد خودش محتاج به میزان دیگر است. لذا چه ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بگیرد که قسم دوم کلام است چه ﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾ اینها چون دارند میزان می‌دهند و ضوابط اعطا می‌کنند در اعطای ضابطه و تلقی میزان ضابطه بطلان راه ندارد، قطعاً شک هم راه ندارد وگرنه «یحتاج المیزان الی میزان الآخر».

پرسش:...
پاسخ: غرض این است که اینکه ما می‌گوییم شک نمی‌کند باید برهان ارائه کنیم که چرا شک نمی‌کند، برهانش این است که در آنجا بطلان نیست وقتی بطلان نبود جا برای شک نیست، چون ایشان دارد میزان می‌گیرد هر آیه‌ای که پیامبر می‌گیرد دارد ترازو دریافت می‌کند هنگام دریافت ترازو، اگر شک بکند باید با ترازوی دیگری تشخیص بدهد که آیا آنچه را که دارد می‌گیرد، ترازو است یا ترازو نیست.
پرسش:...
پاسخ: حالا که داریم می‌فهمیم این‌چنین می‌فهمیم که آن گیرندگان کلام الهی در هیچ مسئله‌ای شک نمی‌کنند اینکه سیدنالاستاد(رضوان الله علیه) فرمود قسم اول معصوم و مصون است، قسم دوم و سوم محتمل است می‌خواهم بگویم این پذیرفتنش مشکل است، برای اینکه در مرحلهٴ دوم و مرحلهٴ سوم هم انسان دارد ضابطه دریافت می‌کند دارد ترازو می‌گیرد، اگر در تشخیص ترازو شک بکند آن‌وقت باید با ترازوی دیگری تشخیص بدهد، آن‌گاه باید بگوییم همهٴ حرفها را اول باید بلاواسطه دریافت بکند تا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ و﴿أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ محقق بشود خب اگر همه را بلاواسطه دریافت کرد دیگر نیازی به مرحلهٴ دوم و سوم نیست، این است که انبیا در تلقی این وحی شک ندارد.
پرسش:...
پاسخ: یقین چه؟ نسبت به تک تک این امور و جزئیاتی که دریافت می‌کند؟ نسبت به اینها که یکی پس از دیگری تازه دارد می‌گیرد، نسبت به اصلش البته به واقعیت رسیده «و علی یقین من ربه» است؛ اما تمام این جزئیات را که یکی پس از دیگری دارد دریافت می‌کند، این ﴿إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ این از کجا بفهمد کلام الله است یا فلان حکم این‌چنین است، فلان وقت بجنگید، فلان وقت صلح کنید و امثال ذلک هر روز حکم جدید می‌آورد ﴿کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً﴾ اینکه هر روز حکم جدید دریافت می‌کند از کجا بفهمد که این کلام الله است، آیا در تشخیص اینکه این کلام الله است و کلام غیر الله نیست محتاج میزان است در حالی که خودش میزان است این، بنابراین شک به اینها راه ندارد.
پرسش:...
پاسخ: به همین بیان ثابت شد که نه دیگر یعنی ممکن است که کسی حرف بزند حالا یا در درون یا در بیرون؛ اما اینها منتظرند که حرف او تمام بشود رد بکنند، این‌چنین نیست که لحظه‌ای درنگ بکند بعدها فکر بکنند شک بکنند که آیا این حق است یا حق نیست، بعد بگویند اگر حق است ما حرکت کنیم اگر حق نیست حرکت نکنیم بعدها بفهمند حق است، این‌طور نیست صفحهٴ قلب اینها این‌چنین نیست.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آخر استعاذه برای ما رفع است و برای آنها دفع دیگر، مثل ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ برای آنها دفع است، برای دیگران ـ احیاناً اگر حاصل بشود ـ رفع است.
پرسش:...
پاسخ: دیگر برای اینها دفع است، اینها استعاذه می‌کنند که همواره خط آتش روشنی دارند، همواره آتش است در خط مقدم ‌اینها، شیطان به سراغ اینها نمی‌رود. اینکه گفته شد که ﴿فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَشُهُباً﴾ اینها صاحت مقدس انبیای الهی این‌چنین است؛ همیشه خط مقدم آتش پر آتش است شیطان اصلاً راه ندارد به مقام اینها راه پیدا کند دیگران نه این‌چنین نیست خط مقدم آتششان همیشه روشن نیست، بعضیها غافل‌اند و خوابیده‌اند و شیطان می‌رود و نفوذ می‌کند، بعضیها در سنگرند همین که دیدند شیطان دارد می‌آید ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ دفع می‌کنند.
پرسش:...
پاسخ: بله، حالا منظور آن است که قلب مطهّر پیامبر این‌چنین است، قلب هر پیامبری این‌چنین است. این آیه تطبیقی است، نه اینکه این آیه دربارهٴ همین انبیا نازل شده، آنکه مربوط به وحی خارجی است شیطان راه ندارد که برود جایی وحی¬ای را بگیرد و به قلب اینها بیاورد، چون در سورهٴ مبارکهٴ «شعرا» آنجا آمده است که شما احتمال می‌دهید که این حرفها اثم باشد و شیاطین آورده باشند ﴿هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَی مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ ٭ تَنَزَّلُ عَلَی کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ﴾ شیطان بر هر جایی فرودگاه ندارد بر قلب افاک اثیم نازل می‌شود، در قلب انبیا و مرسلین راه ندارد، وقتی که راه نداشت اینها می‌شوند معصوم و مصون.
پرسش:...
پاسخ: دفع است دیگر، نه رفع نظیر آیه تطهیر، آیهٴ تطهیر این‌چنین نیست که ـ‌معاذالله‌ـ اینها آلوده بودند و تطهیر می‌شود یا مبتلا بودند و ازهاق می‌شود، اینها همه‌اش دفع است یعنی خدا نمی‌گذارد شما آلوده بشوید.

بیان روایاتی در شک نکردن انبیاء و محدثین
بابی در کتاب شریف کافی هست در کتاب حجت کافی به نام «باب الفرق بین رسول و النبی و المحدَّث» که چند تا روایت است. روایت آخر این باب این است که هم از امام باقر هم از امام صادق(سلام الله علیه) در ذیل آیهٴ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ﴾ که «و لا محدَّث» هم اینها در تنزیل و در تأویل و در تفسیر آورده‌اند نه در قرائت آیه «قُلتُ جُعِلتُ فِداک لیست هذه قِراَءَتنا»؛ قرائت ما فقط رسول و نبی است محدَّث هم نیست «فماالرسولُ و النَّبیُ و المحدثُ»؛ فرقشان چیست؟ «قالَ الرسولُ الذی یَظهَرُ لَه المَلَکُ فیُکَلِّمُهُ»؛ رسول کسی است که فرشته را می‌بیند و با او سخن می‌گوید «والنبی هو الذی یَری فی مَنامِه و رُبما اجتَمَعَت النبوةُ و الرسالةُ لواحدٍ والمحدَّثُ الذیَ یسمعُ الصوتَ و لا یری الصُورة» حالا عمده، این سؤال ذیل است که همهٴ راویان این هوش خاص را نداشتند که این‌چنین سؤال بکنند «قالُ قلتُ أصلَحَکَ الله کیف یَعلَمُ اَنّ الذی رَأی فی النوم حقٌّ و اَنَّه مِن الملَکَ»؛ این شخصی که در عالم رویا، می‌بیند این از کجا می‌فهمد که این رویا رویای الهی است و فرشته به او نشان داد و از غیر فرشته نیست «کیف یَعلَمُ اَنّ الذی رَأی فی النوم حقٌّ و اَنَّه مِن الملَکَ قال علیه السلام یُوَفَّقُ لِذلِکَ حَتی یَعرِفَهُ»؛ این موفق می‌شود که تشخیص بدهد، این اهل تشخیص است حالا دیگر بیش از این توضیح نخواست که چگونه اهل تشخیص است، چطور تشخیص می‌دهد «لَقَد خَتَمَ اللهُ بکِتابِکُم الکُتُب و خَتَمَ بنبیِّکُم الانبیا» و دیگر سخنی بیش از این نیست. روایت دیگری در این باب نیست در جای دیگر است که از امام صادق(سلام الله علیه) درباره نبوت عامه سؤال شده است که «فکیف عَلِمَت الرسلُ أنّها رسلٌ»؛ انبیا از کجا می‌فهمند آنچه را که دریافت می‌کنند، دریافت الهی است و رسول¬اند، فرمود: «کُشِفَ عنها الغِطاء» یعنی جا برای شک نیست شما الآن شک می‌کنید که روز هست بعد با دلیلی برطرف می‌کنید یا اصلاً شک نمی‌کنید، انبیا که می‌گویند: ﴿إِنِّی عَلَى بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّی﴾ یعنی شک نمی‌کنند، نه اینکه شک می‌کنند و با دلیل شک را برطرف می‌کنند.

سخن گفتن شاگردان انبیاء با پروردگار
غیر انبیا از شاگردان اینها هم باز گروهی هستند؛ منتها در هر عصری، به طور پراکنده کسانی هستند که خدای سبحان با آنها سخن می‌گوید. این در نهج البلاغه خطبه 222 بعد از اینکه حضرت امیر آیه‌ای که دنباله آیهٴ نور در سورهٴ «نور» هسترا قرائت فرمود: ﴿یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ ٭ رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ که این هم از غرر خطبه‌های نهج البلاغه است، در آنجا این جمله‌ها را فرمود: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاَءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ» یعنی ذکر باعث می‌شود که قلب روشن بشود، گوش دل بعد از اینکه سنگین بود «بَعْدَ الْوَقْرَةِ»؛ بعد از سنگینی، حالا می‌شنود؛ گوش دل می‌شنود «وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ» ؛ بعد از اینکه اعشاء و کور بود، بعد می‌بیند همان ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمی‌الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ با ذکر و با یاد حق، دل می‌شنود و دل می‌بیند «وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ» آن‌گاه فرمود: «وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ - عَزَّتْ آلاَؤُهُ - فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ، وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ، وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ، فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقْظَةٍ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ، یُذَکِّرُونَ بِأَیَّامِ اللَّهِ، وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ، بِمَنْزِلَةِ الْأَدِلَّةِ فِی الْفَلَوَاتِ. مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیْهِ طَرِیقَهُ، وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ، وَ مَنْ أَخَذَ یَمیناً وَ شِمَالاً ذَمُّوا إِلَیْهِ الطَّرِیقَ، وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَةِ، وَ کانُوا کَذلِکَ مَصَابِیحَ تِلکَ الظُلُماتِ، وَ أَدِلَّةَ تِلْکَ الشُّبُهَاتِ» ؛ فرمود اینها کسانی‌اند که راهنمایان مردم‌ا‌ند اینها نه تنها با خدا سخن می‌گویند، بلکه به جایی رسیدند که مستمع خوبی برای خدا شدند که خدا با آنها حرف می‌زند. اوایل اینها اهل ذکر بودند، وقتی انسان ذکر می‌گوید حالا خواه نام حق بر زبان خواه یاد حق در دل که عمده همان یاد حق در دل است، اول که ذکر می‌گوید متکلم خوبی است بعد کم کم مستمع خوبی می‌شود که خدا با او حرف می‌زند.

سخن گفتن پروردگار با شاکران انبیاء
فرمود این‌چنین نیست که فیض قطع بشود همیشه همین‌طور است، در هر عصری در هر روزگاری در هر برهه‌ای بعد از برهه در هر فترتی بعد از فترت، یک سلسله مردانی پیدا می‌شوند که خدا با آنها حرف می‌زند، این مربوط به انبیا نیست شاگردان آنها را هم شامل می‌شود: «وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلاَؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ، وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ» ؛ خدا با آنها مناجات می‌کند، این همان فرازهای نورانی «مناجات شعبانیه» که این مناجات را در این ماه حداقل غفلت نخواهیم کرد ـ ان‌شاءالله ـ انسان به جایی می‌رسد که از خدا درخواست می‌کند که حالا تو حرف بزن من بشنوم. اوایل همین «مناجات شعبانیه» سرّ نامگذاری «مناجات شعبانیه» این نیست که انسان با خدا مناجات می‌کند، بلکه خدا با انسان مناجات می‌کند. اوایل ندای انسان است و نجوای انسان است و تا اوج بگیرد وقتی اوج گرفت، آن‌گاه عرض می‌کند، خدایا «و اجعلنی ِممَّن نادَیتَه فاجابَک و لاَحظتَه» ؛ من را جزء مستمعین خود قرار بده، من را جزء کسانی قرار بده که به آنها نگاه می‌کنی، چون یک عده کسانی هستند که ﴿وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ﴾ ؛ خدا به آنها نگاه نمی‌کند با آنها حرف هم نمی‌زند، با اینکه این بصیر است؛ اما آن نگاه تشریفی را ندارد. وقتی این مناجات شریف اوج گرفت انسان این ذکر را کرد و مناجات را کرد و مناجاتش تمام شد به جایی می‌رسد عرض می‌کند خدایا! حالا نوبت توست، حالا تو بگو من بشنوم «و اجعلنی ِممَّن نادَیتَه فاجابَک و لاَحظتَه» تو که به همه نگاه نمی‌کنی که، یک عده را نگاه می‌کنی، تو که با همه حرف نمی‌زنی با یک عده حرف می‌زنی «و اجعلنی ِممَّن نادَیتَه فاجابَک و لاَحظتَه» آن‌گاه آن توفیق را هم به من بده که من یک مستمع جامدی نباشم؛ من مثل موسای کلیم باشم که حرف تو را شنیدم بیفتم، مدهوش بشوم «فَصعِقَ لِجلالِکَ» از آن به بعد این می‌شود «مناجات شعبانیه» یعنی مناجات مولا با عبد، نه عبد با مولا. مناجات عبد با مولا در سایر مناجاتها هست، اما مناجات مولا با عبد اینجاست، خدایا! توفیقی بده که من مستمع خوبی باشم برای تو منظورٌالیه خوبی باشم برای تو، تو که خوب نگاه می¬کنی و حرف می‌زنی. خدایا! حالا که من را به حضور پذیرفتی من را مستمع قرار دادی با من حرف زدی، آن لذت حرفتان را هم در کام من بچشان که من بیهوش بشوم یعنی مدهوش بشوم: «فَصعِقَ لِجلالِکَ» و این هست همیشه حالا هر عصری هر روزگاری کم و بیش در مردم هست «عِبَادٌ» که «نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ»؛ خدا در فکر اینها با اینها مناجات می‌کند «وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ»؛ با آن مغز دلشان با آن مغز عقلشان با خود عقلشان با عقل عقلشان ـ این تأکید است ـ با عقل عقلشان مناجات می‌کند، آن‌گاه «فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقْظَةٍ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ» ؛ چشمشان روشن شد بیدار شد، گوششان بیدار شد، دلشان بیدار شد حالا راهنمایان خوبی هستند برای مردم. می‌بینید در اینجا تربیت می‌کند که مربیان جامعه پیدا بشوند نه اینکه فقط خودشان را دربیابند «فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقْظَةٍ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَةِ، یُذَکِّرُونَ بِأَیَّامِ اللَّهِ» ؛ مردم را به آن ایام الله متذکر می‌کنند. اگر در ذیل این آیه ﴿وَذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّهِ﴾ آمده است که یوم رجعت، یوم ظهور حضرت حجت(سلام الله علیه)یوم قیامت ایام الله است ، اینها به عنوان تمثیل است نه تعیین، اینها حصر نیست یعنی ایام الله همین روزهاست روزی که قدرت حق ظهور می‌کند از ایام الله است که خدای سبحان در همان اوایل سورهٴ «ابراهیم» به حضرت موسی فرمود اینها اگر بخواهند قیام بکنند و طاغوت را بردارند بدون تذکر ایام الله ممکن نیست ﴿وَذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ﴾ این‌گونه افراد «وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ، بِمَنْزِلَةِ الْأَدِلَّةِ فِی الْفَلَوَاتِ» به منزلهٴ علامتها هستند در بیابانها؛ هرکس اینها را ببیند به مقصد می‌رسد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:40

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن