- 114
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش چهارم"
اُمّیت نسبی محکمات نسبت به متشابهات
موارد اطلاق «امّ الکتاب»
تبیین حقیقت و اقسام تأویل
بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
اُمّیت نسبی محکمات نسبت به متشابهات
در این کریمه محکمات ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ نامیده شد این اُمّیت یک اُمّیت و اصالت نسبی است، زیرا خود محکمات هم دارای امالکتاب است برای اینکه کلّ قرآن دارای امالکتاباند. در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» اینچنین آمده است ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ کلّ قرآن در امالکتاب بود، پس اگر گفته شد محکمات ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ هستند یک اُمّیت نسبی است یعنی نسبت به متشابهات امالکتاباند زیرا در مقام اثبات و در مقام دلالت معنای صریح یا ظاهری دارند، از این جهت میتوانند عهدهدار تبیین متشابهات باشند.
موارد اطلاق «امّ الکتاب»
اما آن امالکتابی که در مقابل محو و اثبات هست برای همه آیات قرآنی است، یک امالکتابی است که در مقابل متشابهات است و آن همین است که در این آیه محل بحث است، یک امالکتابی است که در مقابل محو و اثبات است آن همان است که در اول سورهٴ «زخرف» آمده. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ آن دیگر سخن از لفظ و مفهوم و دلالت مطابقه و تضمّن و التزام و علم حصولی و صورت ذهنی و امثال ذلک نیست، پس یک امالکتابی است در مقابل محو و اثبات، یک امالکتابی است در مقابل متشابهات، آن امالکتابی که در مقابل محو و اثبات است برای کل قرآن وجود دارد. مطلب ثانی این است که همانطوری که برای متشابهات تأویلی هست، برای محکمات هم تأویلی هست، چون کل قرآن دارای تأویل است که در بحث دیروز اشاره شد، پس کلّ قرآن هم دارای امالکتاباند و هم دارای تأویل.
تبیین حقیقت و اقسام تأویل
مطلب سوم این است که تأویل در موارد یاد شده قرآن کریم به این اصل برگشت؛ حقیقتی که به صورتی دربیاید آن حقیقت میشود تأویل، این صورت میشود ذات تأویل چه در عالم خواب، چه در عالم بیداری. در عالم خواب آن رؤیاهای صادقه دارای تأویلاند، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» در موارد گوناگون گذشت چه خوابی که خود حضرت یوسف دید، چه خوابی که زندانیها در زندان دیدند به عرض حضرت رساندند، چه خوابی که سلطان مصر دید و به عرض حضرت رساند همه اینها تأویل داشت آن حقیقتی که به صورت مثالیه در عالم رؤیا ظهور میکند آن حقیقت، تأویل است و این صورت رؤیائیه ذات تأویل، میگویند این رؤیا تأویل دارد. چه اینکه کارهای کسانی که مأمور به باطناند به ولایت کار میکنند، نظیر خضر(سلام الله علیه) یا نظیر حضرت حجّت(سلام الله علیه) وقتی ظهور کردند کار آنها تأویل دارد یعنی یک راز و رمزی هست که اینها برابر این راز و رمز کار میکنند. آن انگیزه و آن علت و آن غایت و امثال ذلک میشود تأویل و کار اینها میشود ذات تأویل، نظیر آنچه بین موسی و خضر(علیهم السلام) گذشت که در بیداری بود، اما هدف و علّت غایی این کارها مشخص نبود، لذا فرمود این تأویل چیزی بود که شما استطاعت تحمّلش را نداشتید که صبر کنید .
قِسم سوم تأویل آن است که این شیء خارجی که انسان انجام میدهد همین هم دارای تأویل است کلّ کارهایی که در دنیا انجام میگیرد این اصلی دارد که به آن اصل برمیگردد و این را قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص کرد در آیه 35 سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ یعنی در هنگا م خرید و فروش تطفیف نکنید اینچنین نباشد که ﴿وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ﴾ و اما اگر خواستند متاعی را دریافت کنند استیفا کنند تاماً بگیرند در هنگام فروختن با تطفیف و خسارت و کَم بفروشند اینچنین نباشد.
سرانجام رسیدن همه کارها در پرتو تأویل
فرمود اگر شما کمفروشی نکردید ایفا کردید کِیل و وزن را به قِسط و عدل عمل کردید این تأویل خوبی دارد، این کار تأویل خوبی دارد معلوم میشود کارهایی هم که ما انجام میدهیم به اصلی برمیگردند همه کارهای ما تأویل دارد اینچنین نیست که فقط مسئله ایفای کِیل و وزن تأویل داشته باشد، صوم و صلات تأویل نداشته باشد اینطور نیست، همه کارها تأویل دارد و یا تأویلش بد است یا تأویلش خوب، اگر تأویلش جهنم بود بد است و اگر تأویلش بهشت بود خیر است. فرمود این ایفای کِیل و وزن ﴿ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ در اینجا تأویل کاری با الفاظ و صورت ذهنیه و صورت منامیه و حالت رؤیا و امثال ذلک ندارد [بلکه] فعل خارجی است که این فعل خارجی تأویل دارد. این همان است که با آن اصل کلی «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» سازگار است «الناس نیام» یعنی مردم آنچه را که الآن میبینند در خواب دارند زندگی میکنند؛ خواب میبینند که کسی متاعی خرید، خواب میبینند که کسی متاعی فروخت و این خواب تعبیری دارد، تأویلی دارد وقتی بیدار شدند تأویل خواب و تعبیر خواب خود را میبینند کل آنچه فعلاً در دنیا میگذرد به حالت رؤیاست وقتی انسان بیدار شد تأویل کارهای خود را میبیند «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» این همان است که باطن کار را عدهای مینگریستند و عدهای غافلاند، اگر هر کاری تأویل دارد، نظیر رؤیا که تأویل دارد، پس ما در حالت خواب داریم کار انجام میدهیم آنها که بیدارند میدانند که چه میکنند، مثل گروه کمی که در همان عالم رؤیا میفهمند که دارند خواب میبینند این نصیب هر کس هم نمیشود که بداند خواب است و دارد خواب میبیند این گروه کمی هستند که چنین حالی به آنها دست میدهد که بفهمند که خواباند و دارند خواب میبینند. عدهای هستند در دنیا که به تأویل کارهایشان باخبرند؛ میدانند که در نشئهٴ رؤیا دارند کار انجام میدهند.
پرسش:...
پاسخ: اینها مصادیق گوناگوناند.
پرسش:...
پاسخ: موارد گوناگون تأویل که استقصاء بشود معلوم میشود که تأویل یک حقیقت خارجی است؛ از سنخ لفظ و مفهوم نیست، برای اینکه همه این موارد را که چه در سورهٴ «یوسف»، چه در سورهٴ «کهف»، چه در سورهٴ «اسراء»، چه در سورهٴ «اعراف» سخن از تأویل به میان آمد آن وجود خارجی را تأویل دانستند. در سورهٴ «اسراء» فرمود اگر شما کم نفروختید به تأویل خوبش میرسید این لفظ تأویل ندارد یک معنای روشنی است آن کار خارجی هم یک کار روشنی است، اما فرمود این کار تأویل خوبی دارد در مقابلش کمفروشی تأویل بدی دارد.
کلّ قرآن اینچنین است دارای تأویل است که در سورهٴ «اعراف» بود آیهاش هم قبلاً گذشت که ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ ؛ روزی که تأویل قرآن میرسد یعنی کلّ این آیات برای خود حقیقتی دارد که به آن حقیقت برمیگردد. از اینجا معلوم میشود که تأویل از سنخ تفسیر نیست نه تفسیر به باطن است، نه تفسیر به ظاهر. وجود خارجی است کسی که عالم آن حقیقت باشد او عالم به تأویل است.
اقوال مطرح شده دربارهٴ تأویل
مطلب بعدی آن است که چون منظور از تأویل وجود خارجی است، چه اینکه آیه سورهٴ «اعراف» هم دلالت میکرد که روز قیامت ظرف ظهور تأویل قرآن است: ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ بعضیها فکر کردند که این ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ یعنی احکام قیامت، جریان بهشت و جهنم، جریان شفاعت و حساب و صراط و میزان در قیامت، روشن میشود این معنا فینفسه حق است، اما لازمهاش آن است که فقط آیاتی که مربوط به اوصاف الهی و معاد و امثال ذلک باشد تأویل داشته باشد، اما انشائیات تأویل نداشته باشد، اخلاقیاتی که دلیلش با خودش هست مثل قبح ظلم و حُسن عدل و امثال ذلک تأویل نداشته باشد در حالی که ظاهر آن آیه این است که کل قرآن تأویل دارد و تأویل کل قرآن در قیامت ظهور میکند .
از اینجا قول دیگری نشأت گرفت و آن این است که کل قرآن دارای تأویل است هم آیاتی که مربوط به مبدأ است تأویلش این است که در قیامت خدای سبحان با اسمای حسنایش خوب ظهور میکند، ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ﴾ که در سورهٴ «نور» آمده است و برای آنها روشن میشود که ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ المُبِینُ﴾ به صورت روشن معلوم میشود که او ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ بود هم اسمای حسنای خدا تأویلی دارد در قیامت ظهور میکند، هم جریان قیامت تأویلی دارد و هم قصص انبیا تأویلی دارد؛ منتها تأویلش قبلاً بود و هم احکام و شریعت تأویلی دارد، زیرا مصالح اینها و حقایقی که این احکام اعتباری از آن مصالح انتزاع شده است و نشأت گرفته است آن مصالح در قیامت ظهور میکند این قول دوم بود.
نقد قول دوم
براساس این قول دوم، نقدی وارد شده است و آن این است که تأویل مخصوص ظواهر قرآن و آیات قرآنی نیست از بعضی از آیات قرآن برمیآید که فعل خارجی تأویل دارد آن همان آیه سورهٴ «اسراء» بود که قبلاً خوانده شد که فرمود: ﴿أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ نه یعنی این امر به ﴿أَوْفُوا﴾ امر به وفا به نام ﴿أَوْفُوا﴾ این تأویل دارد، بلکه کار شما تأویل خوبی دارد یعنی وفای به کِیل و قِسط و عدل در وزن تأویل خوبی دارد نه این امر ما تأویل خوبی داشته باشد وفای به کیل و وزن مستقیم، آن ﴿خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ نه فعل ما که تشریع است تأویل خوبی دارد. اینجاست که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرمایند بنابراین توصیف آیات قرآنی به اینکه اینها دارای تأویلاند از باب «اسناد الی غیر ما هو له» است از باب «وصف بحال متعلّق موصوف» است، زیرا آنچه تأویل دارد وجودات خارجیهاند که تأویل دارد نه آیات لفظیه. این بیان را در چند جای همین المیزان بیان میفرمایند در همین ذیل آیه مبارکهٴ محل بحث.
ظاهراً این بیان که وصف به حال متعلّق موصوف باشد تام نیست، برای اینکه ما اگر گفتیم قرآن تنزیل دارد آیا وصف به حال موصوف است یا متعلّق موصوف، ما میگوییم آیات تنزیل است خب اینکه تنزیل نیست این خودش مرحله نازله است آن هم که در اُمّالکتاب بود که پایین نیامده به صورت تجافی پس چه چیزی تنزیل است، اینکه گفته میشود: ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ چه چیزی تنزیل است، چه چیزی پایین آمده اینکه هست، اینکه نظیر قطرات باران از بالا پایین نیامده این عربی است و عربی مُبین برای عالم اعتبار است برای این نشئه است این اصلاً آنجا نبود تا پایین بیاید آن هم که آنجا بود که پایین بیا نیست، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ خب آنکه در امالکتاب است که پایین نمیآید و این هم که بالا نبود پس چه چیزی تنزیل است؟ سرّ اینکه اطلاق تنزیل بر قرآن «اسناد الی ما هو له» است و حقیقت است این است که بین این صورت لفظیه و آن وجود عینیه و حقیقه رابطهای است که این رقیقهٴ اوست و او حقیقت این است و این پیوند و ارتباط، مصحّح حمل است الآن اگر کسی یک مطلب عمیقی را در عاقله بپروراند بعد همان مطلب را بنویسد یا بگوید، میگوید آنچه من در ذهن داشتم گفتم، آنچه من در ذهن داشتم پیاده کردم به شما منتقل کردم در حالی که آنچه در ذهن است کما کان محفوظ است آنکه منتقل نشد و این صور لفظیه انشا شده است، اینکه در نشئه عاقله نبود و آنچه هم که در نشئه عاقله بود کما کان محفوظ است، پس براساس چه عنایتی ما میگوییم آنچه من فهمیدم به شما منتقل کردم تنزّل دادم که به شما برسد شما بخوانید یا بشنوید، چون این وجود لفظی و این مرحله نازله، رقیقه آن حقیقت است و آن حقیقت این رقیقت است، این پیوند مصحّح حمل است، مصحّح اطلاق است که ما بگوییم آنچه را که ما فهمیدیم به شما منتقل کردیم، بعد براساس همان تناسب میشود گفت آنچه در امالکتاب بود خدا نازل کرده است و این قرآن ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ به همان معنا که اطلاق تنزیل بر قرآن صحیح است و «اسناد الی ما هو له» است ذات تأویل بودن و تأویل داشتن هم بر اطلاقش بر قرآن صحیح است قرآن دارای تأویل است برای اینکه معانی او و آنچه را که او حکایت میکند آنها دارای تأویلاند.
پرسش:...
پاسخ: تنزیل است یعنی در این نشئه، این الفاظ و حروف حضور دارد اینها که بالا نبود تا پایین بیاید، آن هم که بالا بود پایین نمیآید پس چه چیزی نازل شد؟
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ الآن اینها را یاد گرفت این بفرماید خدا که ما یا چیزی یادتان دادیم و یاد هم داد ﴿عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ این تعلیم است، اما اطلاق تنزیل مصحّح میخواهد، چه چیزی نازل شد؟ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ آنچه در امالکتاب بود کما کان محفوظ است، چون آنجا جای حرکت و انتقال نیست و آنچه هم که در عالم طبیعت هست الفاظ عربی است که این در امالکتاب حضور نداشت، ولی معذلک این تنزیل است حقیقتاً، بنابراین براساس این مناسبت میشود گفت که قرآن دارای تأویل است، چون آن ارتباط مصحّح این حمل هست.
بیان اقوال مطرحشده در آیهٴ ﴿فأمّا الذین فِی قُلوبِهم زیغ﴾
مطلب بعدی آن است که کلّ قرآن که دارای تأویل است چه متشابهات، چه محکمات آن کسی که در قلبش زیغ است دو کار میکند؛ یکی فتنهگری، یکی ریشه قرآن را زدن و ریشه قرآن را به دست آوردن. ریشه قرآن به دست او نمیآید برای اینکه ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ و به افرادی جز راسخین نخواهد داد، اما کار دیگرش به نام فتنهگری است فتنه از خود اوست وگرنه قرآن نور است و هدایت، لذا این دو انگیزه را که برای ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ یاد فرمود راجع به اوّلی اصلاً سخن نگفت، برای اینکه قرآن فتنه ندارد تا ما بگوییم فتنهاش نزد کیست در همان آیات اولیه همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثش گذشت که ﴿نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ ٭ مِن قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ﴾ پس این کتاب هدایت است و فارق بین حق و باطل است و منزّه از فتنه است. اوّلی جزء صفات سلبیه قرآن است، لذا درباره او سخن نگفت، دوّمی که جزء صفات ثبوتیه قرآن است یعنی قرآن دارای تأویل است تأویلش در دسترس کسی نیست تا انسان به آن تأویل برسد و بگوید من به عمق قرآن رسیدم لذا فرمود: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾.
دلایل علامه طباطبایی
بیانی را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) داشتند که یک مقدار از آن بیان به عرض رسید و آن این است که ما عبارت را اینچنین بخوانیم ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهْ﴾ که اینجا وقف کنیم «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف بر ﴿اللّهُ﴾ نگیریم بلکه «واو» استینافیه باشد که بگوییم ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ﴾ دلیلی که ایشان برای این امر ذکر میکنند دوتاست؛ یکی اینکه اگر ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف بر ﴿اللّهُ﴾ باشد عبارت اینچنین خواهد شد که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ آنگاه آن «أمّا» که یک ضلعش گذشت ضلع دوم ندارد ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ﴾ خب «أمّا» دیگر چه و «أمّا» دیگر چه؟ ولی اگر پر کلمه ﴿اللّهُ﴾ وقف بکنیم «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را استیناف بگیریم این در مقابل آن گروه اول قرار میگیرند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ فکذا ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ که منزّه از زیغاند، اضطرابی در دلشان نیست، چون علم در دلشان رسوخ کرده است و رسوب کرد و قلبشان وزین شد ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ این قول ثقیل در جانشان رفت و جانشان را وزین کرد دیگر زیغ و انحراف و اضطراب ندارند آنها میگویند ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ این نظم طبیعی ایجاب میکند که ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ باشد، این دلیل اول.
دلیل دومشان این است که میفرمایند اگر ما بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ منظور از این ﴿الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ یقیناً پیامبر است و مؤمنین و دأب قرآن کریم این است که هر جا که سخن از پیامبر و امت است برای پیامبر حساب خاصّی باز میکند و نام شریف آن حضرت(علیه آلاف التحیة و الثناء) را اول ذکر میکند بعد نام مؤمنین را ذکر میکند چند نمونه از این جهت، قرآن کریم دارد؛ یکی همین آخر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود که بحثش همین روزهای قبل گذشت که فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ ایمان حضرت را اول ذکر کرد بعد ایمان مؤمنین را؛ با هم در یک جمله ذکر نفرمود که «آمنوا بما انزل» بلکه فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ آن آیه معروف هم این است که میفرماید وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول الله است ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ دیگر نفرمود: «والمؤمنون اشداء علی الکفار» آنجا بنا بر اینکه این احکام یاد شده برای همه باشد، اما اگر آن جمله اُولی این باشد که ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الکُفَّارِ﴾ که این اوصاف چهارگانه برای مؤمنین باشد نه برای پیامبر، برای پیامبر یک وصف ذکر شد که آن رسالت است و همه کمالات را داراست آنگاه از استشهاد خارج خواهد شد.
شاهد دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیه 68 است که فرمود: ﴿إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ که نام مبارک حضرت را جدا ذکر فرمود، بعد نام مؤمن را نفرمود «والذین آمنوا» که شامل همه بشود، بلکه فرمود: ﴿وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾. نمونه سوم آیه 26 سورهٴ «توبه» است که فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ که اینجا نام مبارک حضرت را مستقل و جدا ذکر فرمود.
نمونه چهارم در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیه 88 است که فرمود: ﴿لکِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ﴾ که نام حضرت را اول ذکر فرمود بعد نام مؤمنین را ﴿لکِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ﴾. در سایر سور هم که ﴿یَوْمَ لاَ یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ﴾ و امثال ذلک هست که دأب قرآن کریم بر این است که اگر حُکمی مشترک باشد بین رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مؤمنین اینها را جدای از هم ذکر میکند. اینجا اگر منظور این باشد که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ﴾ ادب قرآن کریم اقتضا میکرد به که بفرماید: «الا الله و رسوله و المؤمنون» یا «و رسوله و الراسخون» که اسم حضرت را مستقل ذکر بکند و چون مستقل ذکر نفرمود معلوم میشود که منظور آن نیست که مؤمنین و امثال ذلک اینها عالم تأویلاند و در این حُکم شریکاند.
نقد دلیل دوم صاحب تفسیر المیزان
این فرمایش ایشان این دلیل ثانیشان از چند جهت مخدوش است. خدش اول این است که اشکال نقضی دارد بالأخره چه این ﴿الرَّاسِخُونَ﴾ را ما عطف بر ﴿اللّهُ﴾ بگیریم، چه این «واو» را «واو» استیناف بگیریم و در مقابل آن ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ قرار بدهیم این یقیناً شامل رسول الله و مؤمنین میشود، چون ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ شامل حضرت و مؤمنین خواهد شد چه ما او را عطف بر ﴿اللّهُ﴾ قرار بدهیم، چه «واو» را استیناف بدانیم و در مقابل آن گروه اول قرار بدهیم این سؤال مشترک است که چرا بالأخره اسم حضرت را مستقل ذکر نکرد؟
جواب حقیقیاش که هم میتواند بنا بر عطف جواب باشد، هم میتواند بنا بر استیناف جواب باشد آن است که در همه این موارد یاد شده آنجا که سخن از پیامبر و امّت است نام مبارک حضرت جدا و نام امت جدا، اما آنجا که سخن از پیامبر و عترت طاهره است، نه توده مردم، نه هر مؤمنی مگر مؤمنین عادی راسخ در علماند با ادلهٴ فراوان، با زحمت انسان دارد ثابت میکند که ائمه(علیهم السلام) راسخ در علماند و تأویل قرآن را میدانند منظور از راسخین در علم که مؤمنین عادی نیستند، همه این شواهدی که گذشت نظیر ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ یا آنچه در سورهٴ «آلعمران» بود یا آن دو آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بود همه اینها برای بیان حُکم مشترک بین پیامبر(علیه آلاف التحیة و الثناء) با توده مردم بود، با مؤمنین بود. در اینگونه از موارد جا دارد که بین حضرت و بین توده مردم فاصله باشد مستقلاً ذکر بشود، اما آنجا که سخن از عترت طاهره است نظیر آیه تطهیر آنجا هرگز سخن از جدایی پیامبر از عترت نیست ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ دیگر نفرمود: «انما یرید الله لیذهب عنک و عنهم الرجس» اینچنین نیست که، آنجا برای آن است که به ما بخواهد بفرماید شما اطاعتتان تنها از خدا نیست بر پیامبر هم است و تنها از پیامبر نیست، بعد از او یک عده کسانی هستند که اولیای شما هستند، اگر نام نبرد بگوید ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ این کافی نیست برای بعد از ارتحال حضرت اگر به طور عموم نام ببرد که «اطیعوا الله و المؤمنین» این هم که رسا نیست ناچار است «اولواالأمر» را در کنار رسول ذکر بکند ، اما در خصوص اینگونه از مواردی که داعی بر تفصیل نیست و وجود مبارک حضرت هم در مقابل تودهٴ مؤمنین نیست بلکه در صف عترت طاهره است اینجا دلیلی بر فاصله ذکر کردن و مستقل ذکر کردن نیست، لذا مستقل ذکر نشد چه ما «واو» ﴿والرَّسخو﴾ را عطف بگیریم، چه «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را استیناف بگیریم در هر دو حال اینچنین است؛ منتها اشکالی در مسئله است که آن اشکال را ایشان عنایت فرموند و جواب هم دادند، فرمودند اگر ما «واو» را استیناف گرفتیم و گفتیم که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ و جمله تمام شد بعد ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ بود ظاهر حَصر این است که تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند در حالی که عترت طاهره یقیناً تأویل قرآن را میدانند.
میفرمایند ظاهر این حصر، حصر اضافی است همین قرآنی که علم غیب را حصر در خدای سبحان کرده است ، همین قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «جن» آیه 26 و 27 استثنا میکند میفرماید: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ یا موارد دیگری که ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ﴾ گاهی ﴿نُوحِیهِ﴾، گاهی ﴿نُوحِیها﴾ اینها مواردی است که میتواند حاکم باشد بر این اطلاق یا مقیّد و مخصّص باشد بر این اطلاق ظاهر این جمله که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ این است که تأویل قرآن را جز خدا نمیداند خب، با ادلهٴ محکم دیگر ثابت میشود که همان خدای سبحان که عالم تأویل است این تأویل را یاد عترت طاهره داده است، پس این محذوری به همراه ندارد.
مطلب بعدی آن است که فرمود راسخون در علم میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ معلوم میشود ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ به متشابه ایمان نیاوردند این تفصیل که قاطع شرکت است همانطوری که به صورت روشن دلالت میکند که آنها اهل علم نیستند و علم در جانشان رسوخ نکرده است همچنین دلالت دارد که آنها اهل ایمان هم نیستند برای اینکه فرمود راسخین در علم میگویند ما به متشابه ایمان داریم، خب معلوم میشود آنها ایمان نیاوردند ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی «آمنّا بما تشابه» ﴿کُلٌّ﴾ یعنی همانطوری که محکمات ﴿مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ متشابهات هم ﴿مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ است، چون اگر «من عند الله» شد تأویلش هم عندالله است نباید گفت انگیزه این است، دلیل آیه این است، برهان مسئله این است، به این دلیل این آیه اینچنین آمده است، چون این آیه از نزد خداست ما چه میدانیم چه عاملی زمینهٴ تنزیل این آیه را فراهم کرد ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ پس تأویلش هم آنجاست، همه این آیات از آنجا آمدند تأویلش را باید آنجا جستجو کرد ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾.
بحث درباره ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ چون سورهٴ مبارکهٴ «رعد» قبلاً بحثش شد و در آنجا سخن از ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ به میان آمده و در آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ بحثش گذشت که لبیب به چه کسی میگویند فرق ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ با «اولوا النهی» چیست، با «ذِی حِجْرٍ» چیست، اینجا شاید تکرار نشود قسمت مهم بحثی که اگر خدا بخواهد در پیش داریم همان قرآنشناسی است که سیدناالاستاد در این زمینه عنوان کردند.
«و الحمد لله رب العالمین»
اُمّیت نسبی محکمات نسبت به متشابهات
موارد اطلاق «امّ الکتاب»
تبیین حقیقت و اقسام تأویل
بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
اُمّیت نسبی محکمات نسبت به متشابهات
در این کریمه محکمات ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ نامیده شد این اُمّیت یک اُمّیت و اصالت نسبی است، زیرا خود محکمات هم دارای امالکتاب است برای اینکه کلّ قرآن دارای امالکتاباند. در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» اینچنین آمده است ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ کلّ قرآن در امالکتاب بود، پس اگر گفته شد محکمات ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾ هستند یک اُمّیت نسبی است یعنی نسبت به متشابهات امالکتاباند زیرا در مقام اثبات و در مقام دلالت معنای صریح یا ظاهری دارند، از این جهت میتوانند عهدهدار تبیین متشابهات باشند.
موارد اطلاق «امّ الکتاب»
اما آن امالکتابی که در مقابل محو و اثبات هست برای همه آیات قرآنی است، یک امالکتابی است که در مقابل متشابهات است و آن همین است که در این آیه محل بحث است، یک امالکتابی است که در مقابل محو و اثبات است آن همان است که در اول سورهٴ «زخرف» آمده. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ آن دیگر سخن از لفظ و مفهوم و دلالت مطابقه و تضمّن و التزام و علم حصولی و صورت ذهنی و امثال ذلک نیست، پس یک امالکتابی است در مقابل محو و اثبات، یک امالکتابی است در مقابل متشابهات، آن امالکتابی که در مقابل محو و اثبات است برای کل قرآن وجود دارد. مطلب ثانی این است که همانطوری که برای متشابهات تأویلی هست، برای محکمات هم تأویلی هست، چون کل قرآن دارای تأویل است که در بحث دیروز اشاره شد، پس کلّ قرآن هم دارای امالکتاباند و هم دارای تأویل.
تبیین حقیقت و اقسام تأویل
مطلب سوم این است که تأویل در موارد یاد شده قرآن کریم به این اصل برگشت؛ حقیقتی که به صورتی دربیاید آن حقیقت میشود تأویل، این صورت میشود ذات تأویل چه در عالم خواب، چه در عالم بیداری. در عالم خواب آن رؤیاهای صادقه دارای تأویلاند، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» در موارد گوناگون گذشت چه خوابی که خود حضرت یوسف دید، چه خوابی که زندانیها در زندان دیدند به عرض حضرت رساندند، چه خوابی که سلطان مصر دید و به عرض حضرت رساند همه اینها تأویل داشت آن حقیقتی که به صورت مثالیه در عالم رؤیا ظهور میکند آن حقیقت، تأویل است و این صورت رؤیائیه ذات تأویل، میگویند این رؤیا تأویل دارد. چه اینکه کارهای کسانی که مأمور به باطناند به ولایت کار میکنند، نظیر خضر(سلام الله علیه) یا نظیر حضرت حجّت(سلام الله علیه) وقتی ظهور کردند کار آنها تأویل دارد یعنی یک راز و رمزی هست که اینها برابر این راز و رمز کار میکنند. آن انگیزه و آن علت و آن غایت و امثال ذلک میشود تأویل و کار اینها میشود ذات تأویل، نظیر آنچه بین موسی و خضر(علیهم السلام) گذشت که در بیداری بود، اما هدف و علّت غایی این کارها مشخص نبود، لذا فرمود این تأویل چیزی بود که شما استطاعت تحمّلش را نداشتید که صبر کنید .
قِسم سوم تأویل آن است که این شیء خارجی که انسان انجام میدهد همین هم دارای تأویل است کلّ کارهایی که در دنیا انجام میگیرد این اصلی دارد که به آن اصل برمیگردد و این را قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص کرد در آیه 35 سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ یعنی در هنگا م خرید و فروش تطفیف نکنید اینچنین نباشد که ﴿وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ﴾ و اما اگر خواستند متاعی را دریافت کنند استیفا کنند تاماً بگیرند در هنگام فروختن با تطفیف و خسارت و کَم بفروشند اینچنین نباشد.
سرانجام رسیدن همه کارها در پرتو تأویل
فرمود اگر شما کمفروشی نکردید ایفا کردید کِیل و وزن را به قِسط و عدل عمل کردید این تأویل خوبی دارد، این کار تأویل خوبی دارد معلوم میشود کارهایی هم که ما انجام میدهیم به اصلی برمیگردند همه کارهای ما تأویل دارد اینچنین نیست که فقط مسئله ایفای کِیل و وزن تأویل داشته باشد، صوم و صلات تأویل نداشته باشد اینطور نیست، همه کارها تأویل دارد و یا تأویلش بد است یا تأویلش خوب، اگر تأویلش جهنم بود بد است و اگر تأویلش بهشت بود خیر است. فرمود این ایفای کِیل و وزن ﴿ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ در اینجا تأویل کاری با الفاظ و صورت ذهنیه و صورت منامیه و حالت رؤیا و امثال ذلک ندارد [بلکه] فعل خارجی است که این فعل خارجی تأویل دارد. این همان است که با آن اصل کلی «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» سازگار است «الناس نیام» یعنی مردم آنچه را که الآن میبینند در خواب دارند زندگی میکنند؛ خواب میبینند که کسی متاعی خرید، خواب میبینند که کسی متاعی فروخت و این خواب تعبیری دارد، تأویلی دارد وقتی بیدار شدند تأویل خواب و تعبیر خواب خود را میبینند کل آنچه فعلاً در دنیا میگذرد به حالت رؤیاست وقتی انسان بیدار شد تأویل کارهای خود را میبیند «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» این همان است که باطن کار را عدهای مینگریستند و عدهای غافلاند، اگر هر کاری تأویل دارد، نظیر رؤیا که تأویل دارد، پس ما در حالت خواب داریم کار انجام میدهیم آنها که بیدارند میدانند که چه میکنند، مثل گروه کمی که در همان عالم رؤیا میفهمند که دارند خواب میبینند این نصیب هر کس هم نمیشود که بداند خواب است و دارد خواب میبیند این گروه کمی هستند که چنین حالی به آنها دست میدهد که بفهمند که خواباند و دارند خواب میبینند. عدهای هستند در دنیا که به تأویل کارهایشان باخبرند؛ میدانند که در نشئهٴ رؤیا دارند کار انجام میدهند.
پرسش:...
پاسخ: اینها مصادیق گوناگوناند.
پرسش:...
پاسخ: موارد گوناگون تأویل که استقصاء بشود معلوم میشود که تأویل یک حقیقت خارجی است؛ از سنخ لفظ و مفهوم نیست، برای اینکه همه این موارد را که چه در سورهٴ «یوسف»، چه در سورهٴ «کهف»، چه در سورهٴ «اسراء»، چه در سورهٴ «اعراف» سخن از تأویل به میان آمد آن وجود خارجی را تأویل دانستند. در سورهٴ «اسراء» فرمود اگر شما کم نفروختید به تأویل خوبش میرسید این لفظ تأویل ندارد یک معنای روشنی است آن کار خارجی هم یک کار روشنی است، اما فرمود این کار تأویل خوبی دارد در مقابلش کمفروشی تأویل بدی دارد.
کلّ قرآن اینچنین است دارای تأویل است که در سورهٴ «اعراف» بود آیهاش هم قبلاً گذشت که ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ ؛ روزی که تأویل قرآن میرسد یعنی کلّ این آیات برای خود حقیقتی دارد که به آن حقیقت برمیگردد. از اینجا معلوم میشود که تأویل از سنخ تفسیر نیست نه تفسیر به باطن است، نه تفسیر به ظاهر. وجود خارجی است کسی که عالم آن حقیقت باشد او عالم به تأویل است.
اقوال مطرح شده دربارهٴ تأویل
مطلب بعدی آن است که چون منظور از تأویل وجود خارجی است، چه اینکه آیه سورهٴ «اعراف» هم دلالت میکرد که روز قیامت ظرف ظهور تأویل قرآن است: ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ بعضیها فکر کردند که این ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ یعنی احکام قیامت، جریان بهشت و جهنم، جریان شفاعت و حساب و صراط و میزان در قیامت، روشن میشود این معنا فینفسه حق است، اما لازمهاش آن است که فقط آیاتی که مربوط به اوصاف الهی و معاد و امثال ذلک باشد تأویل داشته باشد، اما انشائیات تأویل نداشته باشد، اخلاقیاتی که دلیلش با خودش هست مثل قبح ظلم و حُسن عدل و امثال ذلک تأویل نداشته باشد در حالی که ظاهر آن آیه این است که کل قرآن تأویل دارد و تأویل کل قرآن در قیامت ظهور میکند .
از اینجا قول دیگری نشأت گرفت و آن این است که کل قرآن دارای تأویل است هم آیاتی که مربوط به مبدأ است تأویلش این است که در قیامت خدای سبحان با اسمای حسنایش خوب ظهور میکند، ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ﴾ که در سورهٴ «نور» آمده است و برای آنها روشن میشود که ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ المُبِینُ﴾ به صورت روشن معلوم میشود که او ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ بود هم اسمای حسنای خدا تأویلی دارد در قیامت ظهور میکند، هم جریان قیامت تأویلی دارد و هم قصص انبیا تأویلی دارد؛ منتها تأویلش قبلاً بود و هم احکام و شریعت تأویلی دارد، زیرا مصالح اینها و حقایقی که این احکام اعتباری از آن مصالح انتزاع شده است و نشأت گرفته است آن مصالح در قیامت ظهور میکند این قول دوم بود.
نقد قول دوم
براساس این قول دوم، نقدی وارد شده است و آن این است که تأویل مخصوص ظواهر قرآن و آیات قرآنی نیست از بعضی از آیات قرآن برمیآید که فعل خارجی تأویل دارد آن همان آیه سورهٴ «اسراء» بود که قبلاً خوانده شد که فرمود: ﴿أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ نه یعنی این امر به ﴿أَوْفُوا﴾ امر به وفا به نام ﴿أَوْفُوا﴾ این تأویل دارد، بلکه کار شما تأویل خوبی دارد یعنی وفای به کِیل و قِسط و عدل در وزن تأویل خوبی دارد نه این امر ما تأویل خوبی داشته باشد وفای به کیل و وزن مستقیم، آن ﴿خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ نه فعل ما که تشریع است تأویل خوبی دارد. اینجاست که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرمایند بنابراین توصیف آیات قرآنی به اینکه اینها دارای تأویلاند از باب «اسناد الی غیر ما هو له» است از باب «وصف بحال متعلّق موصوف» است، زیرا آنچه تأویل دارد وجودات خارجیهاند که تأویل دارد نه آیات لفظیه. این بیان را در چند جای همین المیزان بیان میفرمایند در همین ذیل آیه مبارکهٴ محل بحث.
ظاهراً این بیان که وصف به حال متعلّق موصوف باشد تام نیست، برای اینکه ما اگر گفتیم قرآن تنزیل دارد آیا وصف به حال موصوف است یا متعلّق موصوف، ما میگوییم آیات تنزیل است خب اینکه تنزیل نیست این خودش مرحله نازله است آن هم که در اُمّالکتاب بود که پایین نیامده به صورت تجافی پس چه چیزی تنزیل است، اینکه گفته میشود: ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ چه چیزی تنزیل است، چه چیزی پایین آمده اینکه هست، اینکه نظیر قطرات باران از بالا پایین نیامده این عربی است و عربی مُبین برای عالم اعتبار است برای این نشئه است این اصلاً آنجا نبود تا پایین بیاید آن هم که آنجا بود که پایین بیا نیست، فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ خب آنکه در امالکتاب است که پایین نمیآید و این هم که بالا نبود پس چه چیزی تنزیل است؟ سرّ اینکه اطلاق تنزیل بر قرآن «اسناد الی ما هو له» است و حقیقت است این است که بین این صورت لفظیه و آن وجود عینیه و حقیقه رابطهای است که این رقیقهٴ اوست و او حقیقت این است و این پیوند و ارتباط، مصحّح حمل است الآن اگر کسی یک مطلب عمیقی را در عاقله بپروراند بعد همان مطلب را بنویسد یا بگوید، میگوید آنچه من در ذهن داشتم گفتم، آنچه من در ذهن داشتم پیاده کردم به شما منتقل کردم در حالی که آنچه در ذهن است کما کان محفوظ است آنکه منتقل نشد و این صور لفظیه انشا شده است، اینکه در نشئه عاقله نبود و آنچه هم که در نشئه عاقله بود کما کان محفوظ است، پس براساس چه عنایتی ما میگوییم آنچه من فهمیدم به شما منتقل کردم تنزّل دادم که به شما برسد شما بخوانید یا بشنوید، چون این وجود لفظی و این مرحله نازله، رقیقه آن حقیقت است و آن حقیقت این رقیقت است، این پیوند مصحّح حمل است، مصحّح اطلاق است که ما بگوییم آنچه را که ما فهمیدیم به شما منتقل کردیم، بعد براساس همان تناسب میشود گفت آنچه در امالکتاب بود خدا نازل کرده است و این قرآن ﴿تَنزِیلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ به همان معنا که اطلاق تنزیل بر قرآن صحیح است و «اسناد الی ما هو له» است ذات تأویل بودن و تأویل داشتن هم بر اطلاقش بر قرآن صحیح است قرآن دارای تأویل است برای اینکه معانی او و آنچه را که او حکایت میکند آنها دارای تأویلاند.
پرسش:...
پاسخ: تنزیل است یعنی در این نشئه، این الفاظ و حروف حضور دارد اینها که بالا نبود تا پایین بیاید، آن هم که بالا بود پایین نمیآید پس چه چیزی نازل شد؟
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ الآن اینها را یاد گرفت این بفرماید خدا که ما یا چیزی یادتان دادیم و یاد هم داد ﴿عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ این تعلیم است، اما اطلاق تنزیل مصحّح میخواهد، چه چیزی نازل شد؟ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ آنچه در امالکتاب بود کما کان محفوظ است، چون آنجا جای حرکت و انتقال نیست و آنچه هم که در عالم طبیعت هست الفاظ عربی است که این در امالکتاب حضور نداشت، ولی معذلک این تنزیل است حقیقتاً، بنابراین براساس این مناسبت میشود گفت که قرآن دارای تأویل است، چون آن ارتباط مصحّح این حمل هست.
بیان اقوال مطرحشده در آیهٴ ﴿فأمّا الذین فِی قُلوبِهم زیغ﴾
مطلب بعدی آن است که کلّ قرآن که دارای تأویل است چه متشابهات، چه محکمات آن کسی که در قلبش زیغ است دو کار میکند؛ یکی فتنهگری، یکی ریشه قرآن را زدن و ریشه قرآن را به دست آوردن. ریشه قرآن به دست او نمیآید برای اینکه ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ و به افرادی جز راسخین نخواهد داد، اما کار دیگرش به نام فتنهگری است فتنه از خود اوست وگرنه قرآن نور است و هدایت، لذا این دو انگیزه را که برای ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ یاد فرمود راجع به اوّلی اصلاً سخن نگفت، برای اینکه قرآن فتنه ندارد تا ما بگوییم فتنهاش نزد کیست در همان آیات اولیه همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثش گذشت که ﴿نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ ٭ مِن قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ﴾ پس این کتاب هدایت است و فارق بین حق و باطل است و منزّه از فتنه است. اوّلی جزء صفات سلبیه قرآن است، لذا درباره او سخن نگفت، دوّمی که جزء صفات ثبوتیه قرآن است یعنی قرآن دارای تأویل است تأویلش در دسترس کسی نیست تا انسان به آن تأویل برسد و بگوید من به عمق قرآن رسیدم لذا فرمود: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾.
دلایل علامه طباطبایی
بیانی را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) داشتند که یک مقدار از آن بیان به عرض رسید و آن این است که ما عبارت را اینچنین بخوانیم ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهْ﴾ که اینجا وقف کنیم «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف بر ﴿اللّهُ﴾ نگیریم بلکه «واو» استینافیه باشد که بگوییم ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ﴾ دلیلی که ایشان برای این امر ذکر میکنند دوتاست؛ یکی اینکه اگر ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف بر ﴿اللّهُ﴾ باشد عبارت اینچنین خواهد شد که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ آنگاه آن «أمّا» که یک ضلعش گذشت ضلع دوم ندارد ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ﴾ خب «أمّا» دیگر چه و «أمّا» دیگر چه؟ ولی اگر پر کلمه ﴿اللّهُ﴾ وقف بکنیم «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را استیناف بگیریم این در مقابل آن گروه اول قرار میگیرند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ فکذا ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ که منزّه از زیغاند، اضطرابی در دلشان نیست، چون علم در دلشان رسوخ کرده است و رسوب کرد و قلبشان وزین شد ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ این قول ثقیل در جانشان رفت و جانشان را وزین کرد دیگر زیغ و انحراف و اضطراب ندارند آنها میگویند ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ این نظم طبیعی ایجاب میکند که ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ باشد، این دلیل اول.
دلیل دومشان این است که میفرمایند اگر ما بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ منظور از این ﴿الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ یقیناً پیامبر است و مؤمنین و دأب قرآن کریم این است که هر جا که سخن از پیامبر و امت است برای پیامبر حساب خاصّی باز میکند و نام شریف آن حضرت(علیه آلاف التحیة و الثناء) را اول ذکر میکند بعد نام مؤمنین را ذکر میکند چند نمونه از این جهت، قرآن کریم دارد؛ یکی همین آخر سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود که بحثش همین روزهای قبل گذشت که فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ ایمان حضرت را اول ذکر کرد بعد ایمان مؤمنین را؛ با هم در یک جمله ذکر نفرمود که «آمنوا بما انزل» بلکه فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ آن آیه معروف هم این است که میفرماید وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول الله است ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ دیگر نفرمود: «والمؤمنون اشداء علی الکفار» آنجا بنا بر اینکه این احکام یاد شده برای همه باشد، اما اگر آن جمله اُولی این باشد که ﴿مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الکُفَّارِ﴾ که این اوصاف چهارگانه برای مؤمنین باشد نه برای پیامبر، برای پیامبر یک وصف ذکر شد که آن رسالت است و همه کمالات را داراست آنگاه از استشهاد خارج خواهد شد.
شاهد دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیه 68 است که فرمود: ﴿إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾ که نام مبارک حضرت را جدا ذکر فرمود، بعد نام مؤمن را نفرمود «والذین آمنوا» که شامل همه بشود، بلکه فرمود: ﴿وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا﴾. نمونه سوم آیه 26 سورهٴ «توبه» است که فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ که اینجا نام مبارک حضرت را مستقل و جدا ذکر فرمود.
نمونه چهارم در همین سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیه 88 است که فرمود: ﴿لکِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ﴾ که نام حضرت را اول ذکر فرمود بعد نام مؤمنین را ﴿لکِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ﴾. در سایر سور هم که ﴿یَوْمَ لاَ یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ﴾ و امثال ذلک هست که دأب قرآن کریم بر این است که اگر حُکمی مشترک باشد بین رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مؤمنین اینها را جدای از هم ذکر میکند. اینجا اگر منظور این باشد که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ﴾ ادب قرآن کریم اقتضا میکرد به که بفرماید: «الا الله و رسوله و المؤمنون» یا «و رسوله و الراسخون» که اسم حضرت را مستقل ذکر بکند و چون مستقل ذکر نفرمود معلوم میشود که منظور آن نیست که مؤمنین و امثال ذلک اینها عالم تأویلاند و در این حُکم شریکاند.
نقد دلیل دوم صاحب تفسیر المیزان
این فرمایش ایشان این دلیل ثانیشان از چند جهت مخدوش است. خدش اول این است که اشکال نقضی دارد بالأخره چه این ﴿الرَّاسِخُونَ﴾ را ما عطف بر ﴿اللّهُ﴾ بگیریم، چه این «واو» را «واو» استیناف بگیریم و در مقابل آن ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ قرار بدهیم این یقیناً شامل رسول الله و مؤمنین میشود، چون ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ شامل حضرت و مؤمنین خواهد شد چه ما او را عطف بر ﴿اللّهُ﴾ قرار بدهیم، چه «واو» را استیناف بدانیم و در مقابل آن گروه اول قرار بدهیم این سؤال مشترک است که چرا بالأخره اسم حضرت را مستقل ذکر نکرد؟
جواب حقیقیاش که هم میتواند بنا بر عطف جواب باشد، هم میتواند بنا بر استیناف جواب باشد آن است که در همه این موارد یاد شده آنجا که سخن از پیامبر و امّت است نام مبارک حضرت جدا و نام امت جدا، اما آنجا که سخن از پیامبر و عترت طاهره است، نه توده مردم، نه هر مؤمنی مگر مؤمنین عادی راسخ در علماند با ادلهٴ فراوان، با زحمت انسان دارد ثابت میکند که ائمه(علیهم السلام) راسخ در علماند و تأویل قرآن را میدانند منظور از راسخین در علم که مؤمنین عادی نیستند، همه این شواهدی که گذشت نظیر ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ یا آنچه در سورهٴ «آلعمران» بود یا آن دو آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بود همه اینها برای بیان حُکم مشترک بین پیامبر(علیه آلاف التحیة و الثناء) با توده مردم بود، با مؤمنین بود. در اینگونه از موارد جا دارد که بین حضرت و بین توده مردم فاصله باشد مستقلاً ذکر بشود، اما آنجا که سخن از عترت طاهره است نظیر آیه تطهیر آنجا هرگز سخن از جدایی پیامبر از عترت نیست ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ دیگر نفرمود: «انما یرید الله لیذهب عنک و عنهم الرجس» اینچنین نیست که، آنجا برای آن است که به ما بخواهد بفرماید شما اطاعتتان تنها از خدا نیست بر پیامبر هم است و تنها از پیامبر نیست، بعد از او یک عده کسانی هستند که اولیای شما هستند، اگر نام نبرد بگوید ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ این کافی نیست برای بعد از ارتحال حضرت اگر به طور عموم نام ببرد که «اطیعوا الله و المؤمنین» این هم که رسا نیست ناچار است «اولواالأمر» را در کنار رسول ذکر بکند ، اما در خصوص اینگونه از مواردی که داعی بر تفصیل نیست و وجود مبارک حضرت هم در مقابل تودهٴ مؤمنین نیست بلکه در صف عترت طاهره است اینجا دلیلی بر فاصله ذکر کردن و مستقل ذکر کردن نیست، لذا مستقل ذکر نشد چه ما «واو» ﴿والرَّسخو﴾ را عطف بگیریم، چه «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را استیناف بگیریم در هر دو حال اینچنین است؛ منتها اشکالی در مسئله است که آن اشکال را ایشان عنایت فرموند و جواب هم دادند، فرمودند اگر ما «واو» را استیناف گرفتیم و گفتیم که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ و جمله تمام شد بعد ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ در مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ بود ظاهر حَصر این است که تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند در حالی که عترت طاهره یقیناً تأویل قرآن را میدانند.
میفرمایند ظاهر این حصر، حصر اضافی است همین قرآنی که علم غیب را حصر در خدای سبحان کرده است ، همین قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «جن» آیه 26 و 27 استثنا میکند میفرماید: ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً﴾ یا موارد دیگری که ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ﴾ گاهی ﴿نُوحِیهِ﴾، گاهی ﴿نُوحِیها﴾ اینها مواردی است که میتواند حاکم باشد بر این اطلاق یا مقیّد و مخصّص باشد بر این اطلاق ظاهر این جمله که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ این است که تأویل قرآن را جز خدا نمیداند خب، با ادلهٴ محکم دیگر ثابت میشود که همان خدای سبحان که عالم تأویل است این تأویل را یاد عترت طاهره داده است، پس این محذوری به همراه ندارد.
مطلب بعدی آن است که فرمود راسخون در علم میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ معلوم میشود ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ به متشابه ایمان نیاوردند این تفصیل که قاطع شرکت است همانطوری که به صورت روشن دلالت میکند که آنها اهل علم نیستند و علم در جانشان رسوخ نکرده است همچنین دلالت دارد که آنها اهل ایمان هم نیستند برای اینکه فرمود راسخین در علم میگویند ما به متشابه ایمان داریم، خب معلوم میشود آنها ایمان نیاوردند ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی «آمنّا بما تشابه» ﴿کُلٌّ﴾ یعنی همانطوری که محکمات ﴿مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ متشابهات هم ﴿مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ است، چون اگر «من عند الله» شد تأویلش هم عندالله است نباید گفت انگیزه این است، دلیل آیه این است، برهان مسئله این است، به این دلیل این آیه اینچنین آمده است، چون این آیه از نزد خداست ما چه میدانیم چه عاملی زمینهٴ تنزیل این آیه را فراهم کرد ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ پس تأویلش هم آنجاست، همه این آیات از آنجا آمدند تأویلش را باید آنجا جستجو کرد ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾.
بحث درباره ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ چون سورهٴ مبارکهٴ «رعد» قبلاً بحثش شد و در آنجا سخن از ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ به میان آمده و در آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ بحثش گذشت که لبیب به چه کسی میگویند فرق ﴿أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ با «اولوا النهی» چیست، با «ذِی حِجْرٍ» چیست، اینجا شاید تکرار نشود قسمت مهم بحثی که اگر خدا بخواهد در پیش داریم همان قرآنشناسی است که سیدناالاستاد در این زمینه عنوان کردند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است