- 185
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش هفتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش هفتم"
ادامهٴ بحث در عطف یا استیناف «و الراسخون فی العلم»
استدلال بر عطف «واو» با اثبات محذوف بودن ضلع مقابل «فأمّا الذین»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
بحثهای فراوانی در این کریمه هست که بعضی از آنها گذشت و بعضی هم در آینده مطرح خواهد شد به خواست خدا.
ادامهٴ بحث در عطف یا استیناف «و الراسخون فی العلم»
یکی از آن بحثها این بود که آیا این کلمهٴ ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ عطف بر ﴿اللّهُ﴾ است که عبارت اینچنین باشد ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ یا ابتدای کلام است و استیناف است و ضلع مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ خواهد بود. برای این دو احتمال وجوه و ادلهٴ فراوانی یاد شده است که مقداری از آن ادله در بحثهای قبل گذشت.
لزوم توجه به محلّ نزاع در استدلال بر هر مسألهای
در استدلال بر هر مسئله باید توجه کرد که محلّ نزاع چیست و دلیل نفیاً و اثباتاً برای اثبات یا نفی همان محلّ نزاع اقامه میشود. اگر از ادلهٴ خارج استفاده شد که تأویل قرآن را غیر از ذات اقدس الهی ائمه(علیهم السلام) هم به تعلیم الهی میدانند این بحث گرچه در مسئله کلامی نافع است، اما در مسئله تفسیری سودمند نیست که آیا این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است یا نه، اگر روایاتی بگوید که تأویل قرآن را اهلبیت(علیهم السلام) میدانند و اینها راسخ در علماند این برای بحث کلامی خوب است و به عنوان یک مخصّص منفصل یا مقیّد منفصل میتواند این حصر را تقیید کند، ولی هرگز در بحث تفسیری سودمند نیست، مگر روایتی ظهور داشته باشد که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ آن البته یک قرینه خارجی و کمک خارجی تفسیری است، چه اینکه آنهایی هم که خواستند بگویند غیر از خدا کسی عالِم به تأویل نیست آنها آن بحث کلامی را نمیتوانند با بحث تفسیری مخلوط کنند و بگویند این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ نمیتواند عطف باشد، مگر اینکه آن را قرینهای به عنوان دلیل لُبّی متصل یا منفصل و امثال ذلک بگیرند و به شهادت آن قرینه بگویند این عطف نیست وگرنه استظهار تفسیری نیست، در حالی که در این محلّ بحث که آیا ظاهر آیه چیست هم از طرف امامیه و شیعهها ادلهای اقامه شده است که این «واو» عاطفه است ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ هم از طرف اهل سنّت که قائلاند تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند ادلهای اقامه شده است که این «واو» استیناف است و عطف نیست.
آن ادلهای که از طرف امامیه اقامه شده است برخی از آن ادله را از تفسیر آلاءالرحمن مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) نقل کردیم و نقد شد، در طرف مقابل این استدلال، استدلالی است که امام رازی در تفسیر کبیر دارد.
استدلال فخررازی بر استیناف «واو»
چند دلیل امام رازی اقامه میکند که ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف نیست و اول کلام است و قسمت مهم ادلهای که امام رازی اقامه میکند این است که تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند، چون تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند پس این «واو» باید استیناف باشد نه عاطفه، بعضی از ادله امام رازی بحث تفسیری است، ولی قسمت مهمّش بحث کلامی است، چه اینکه قسمت مهمّ ادلهٴ مرحوم آقای بلاغی کلامی بود بعضی که دلیل سوم است بحث تفسیری بود.
عدم لزوم عتطف «واو» در صورت اثبات علم راسخین به تأویل
مطلب دیگر آن است که آنها که میگویند راسخین در علم به تأویل قرآن عالماند «کما هو الحق» آنها نمیتوانند بگویند این «واو»، «واو» عاطفه است، اما آنها که میگویند راسخین در علم از تأویل قرآن خبر ندارند آنها مجبورند بگویند این «واو»، «واو» استیناف است.
بیانذلک این است که اگر به دلیل خارج ثابت شد که راسخون در علم عالِم به تأویل قرآناند «کما هو الحق» این در مسئله کلامی نافع است و در مسئله تفسیری سودمند نیست، زیرا ظاهر آیه بنا بر استیناف آن است که تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند، آنگاه آن دلیل خارج به اطلاق این حصر یا به عموم این حصر تقیید یا تخصیص وارد میکند نظیر اطلاقات حصری که دارد غیب را جز خدا کسی نمیداند، ادلهٴ دیگر دلیل هست بر اینکه غیب را اولیای الهی به تعلیم الهی میدانند، آنوقت اطلاق حصر یا عموم حصر با آن تخصیص یا تقیید از بین میرود. پس اگر دلیل خارج دلالت کرد که راسخین در علم از تأویل قرآن باخبرند در مسئلهٴ کلامی نافع است، ولی در مسئله تفسیری نافع نیست، دلیلی نیست که ما این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف بگیریم.
لزوم استیناف «واو» در صورت نفی علم غیر خدا به تأویل
آنها که قائلاند راسخ در علم از تأویل قرآن باخبر نیست و حرف باطلی میزنند، نظیر اشاعره و مانند آن، آنها مجبورند که بگویند «واو»، «واو» استیناف است چرا، چون به گمان باطل آنها ثابت شده است که تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند، وقتی تأویل قرآن را جز خدا کسی ندانست این دلیل خارج، نشانهٴ آن است که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ اول کلام است و استیناف است نه عطف، نمیشود گفت که تأویل قرآن را هم خدا میداند، هم راسخون میدانند بعد به دلیل خارج تخصیص خورد که این قابل تخصیص نیست، دلیل خارج میگوید غیر از خدا کسی تأویل قرآن را نمیداند ما اینجا بگوییم راسخون تأویل قرآن را میدانند این عموم نیست که با تقیید یا تخصیص حل بشود که، اگر دلیل خارج اقامه شده است که غیر از خدا کسی عالم تأویل نیست دیگر نمیشود گفت اینجا «واو» را ما عاطفه میگیریم بعد به دلیل خارج تخصیص یا تقیید بزنیم دیگر قابل تخصیص نیست، ولی اگر گفتیم راسخان در علم از تأویل باخبرند معذلک «واو» را استیناف گرفتیم لازمهٴ حصر آن است که تأویل را جز خدا کسی نمیداند چه راسخ در علم، چه غیر راسخ؛ چه عترت طاهره و چه توده مردم آنگاه با دلیل خارج ثابت میشود که عترت طاهره(علیهم السلام) عالم به تأویلاند این تفاوت هست.
خلط فخررازی بین بحث کلامی و بحث تفسیری
مطلب بعدی آن است که اصرار امام رازی با چند حجت به اینکه «واو»، «واو» استیناف است از این خلط مصون نیست. امام رازی بحث کلامی را با بحث تفسیری خلط کردند، گفتند تأویل را جز خدا کسی نمیداند چون تأویل را جز خدا کسی نمیداند پس «واو» استیناف است. اگر این سخن را از ادله خارج استفاده کرده باشند نحوه خلط امام رازی با مرحوم بلاغی در طرفی تناقض یکسان است، مرحوم بلاغی فرمودند برهان هست که تأویل قرآن را بالأخره ائمه میدانند، پس این «واو» باید عاطفه باشد، امام رازی میگوید برهان است که تأویل قرآن را غیر از خدا کسی نمیداند، پس این «واو» باید استیناف باشد، او مجبور است که این «واو» را استیناف بداند ولی اگر کسی قائل شد که عترت طاهره(علیهم السلام) عالم به تأویلاند مجبور نیستند که این «واو» را عاطفه بدانند.
تفسیری بودن بعضی از ادلهٴ فخررازی بر استیناف «واو»
بعضی از ادله امام رازی در مدار خود قرآن دور میزند، چه اینکه بعضی از ادلهٴ قائلین به عطف هم اینچنین است، مثلاً دلیل سومی که مرحوم بلاغی اقامه کرده بود این بود که ظاهر آیه این است که تأویل قرآن را عترت راسخین در علم میدانند، چرا، برای اینکه مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ اینچنین نبود که متصلّبین در ایمان میگویند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾، بلکه عنوان راسخِ در علم را اخذ کردند این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است از اینکه راسخ در علم را مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ قرار دادند معلوم میشود که راسخین در علم از تأویل قرآن باخبرند، برای اینکه اگر آنها هم ندانند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ هم ندانند، پس اینها متصلّب در ایماناند نه راسخ در علم، اگر ما گفتیم راسخین در علم حرفشان این است یعنی مطلب را میدانند، تعلیق حکم بر وصف مُشعر به آن است که آنها عالم به تأویلاند و اگر عالم به تأویل نبودند اینچنین گفته میشد: «و أما المتصلّبون فی الایمان»، «و أما المؤمنون حقّاً»، «و أما المؤمنون فکذا» از اینکه فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ نشانه آن است که اینها از تأویل باخبرند این دلیل سوم مرحوم بلاغی بود که عرض شد این بهترین دلیل در مسئله است از نظر بحث تفسیری به اینکه «واو»، «واو» عاطفه است.
نقد بعضی از دلایل تفسیری فخررازی
امام رازی هم یک سلسله بحثهای تفسیری دارد برای اثبات اینکه این «واو»، «واو» استیناف است نه عاطفه، بعضی از آن بحثهای تفسیریاش همان بود که مورد انتخاب سیدناالاستاد بود آن بد نیست، اما بعض دیگر از ادله تفسیری امام رازی تام نیست و آن این است که ایشان استدلال کردند به اینکه «واو»، «واو» عاطفه نیست «واو» استینافه است اینکه، علم به تأویل قرآن، طلب تأویل متشابه از خود آیه برمیآید که مذموم است برای اینکه فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ معلوم میشود به دنبال تأویل متشابه رفتن بد است، مذموم است، چگونه راسخان در علم که ممدوحاند به دنبال شیء مذموم میروند این وجه تفسیری امام رازی است که «واو» باید استیناف باشد نه عاطفه. این وجه ناتمام است، برای اینکه اصل علم به تأویل اگر بد بود که خدا نمیداشت، اگر کسی بگوید افراد تبهکار و ظالم به دنبال حکومتاند این به آن معنا نیست که حکومت بد است به دنبال آن است که ظالم حقّ حکومت ندارد، اگر دلیلی گفت که ظالمان به دنبال حکومتاند این نه معنایش آن است که حکومت بد است، معنایش آن است که به ظالم نمیرسد ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ ؛ این عهد خداست به ظالم نمیرسد، پس خود این مذمّت کردن طلب تأویل، دلالت ندارد که اصل طلب تأویل بد است اولاً و ثانیاً تأویل را خدا میداند و علم خوبی است چه بهتر که به اولیای خاصش اعطا کند.
فرق ساختن تأویل و کشف تأویل حقیقی
ثالثاً ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ میخواستند تأویل بسازند نه آن تأویل حقیقی را کشف کنند این است که بد است، فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ براساس دو انگیزه؛ یکی برای آشوب کردن ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ خب دوم چه چیزی: ﴿وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این ابتغای تأویل چه نقصی دارد که قرآن روی آن تکیه کرده است و اینها را مذمّت کرد. اینها میخواستند با ابتغای تأویل چه کنند، خواستند فتنه کنند که در جمله اول مشخص شد، فرمود: ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ با این ابتغای تأویل چه کار میخواهند بکنند؟ میخواهند آشوب کنند که جمله اول گفت، میخواهند گمراه بشوند و گمراه بکنند که جمله اول گفت اینها با ابتغای تأویل میخواهند چه کنند؟
میخواهند ریشه قرآن را بزنند؛ بگویند اصل قرآن این است و این هم نزد ماست، نه اینکه ثابت کنند قرآنی هست و محکماتی هست و تأویلی دارد و ما به تأویل قرآن راه پیدا کردیم [بلکه] میخواهند بگویند آن ریشهای که قرآن از او نشأت میگیرد نزد ماست، قهراً میشود کلام بشر. آنگاه با اصل اسلام درمیافتند آن ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ آن است که در حوزه اسلامی آشوب کنند گمراه بشوند و گمراه بکنند، این «ابْتِغَاءَ تَأْوِیلِ» آن است که اصلاً ریشه اسلام را بزنند؛ بگویند اصل قرآن از همینها ساخته شد. قبلاً با جمله اول راههای فتنهٴ داخلی را طی میکنند، با جمله دوم در برابر اصل اسلام میایستند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ برای دو کار؛ اول فتنهٴ داخلی، دوم در برابر اسلام و فتنه رو در رویی ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این بد است در حالی که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ مثل اینکه بفرماید: «من فسّر القرآن برأیه فقد افتری علی الله» بعد انسان بگوید پس تفسیر قرآن بد است، تفسیر قرآن را این جمله مذمّت نکرد تفسیر به رأی را مذمّت کرد؛ کسی که نمیداند حقّ تفسیر ندارد باید یاد گرفت، کسی که «فی قلبه زیغ» است تأویل متشابه را نمیداند باید برود از راسخین بپرسد، پس این استدلال امام رازی، استدلال ناتمام است، بعضی از ادله دیگر او هم بشرح ایضاً [همچنین].
تام و تفسیری بودن یکی از ادلهٴ فخررازی
اما این دلیل یک دلیل تامّ تفسیری است که میفرماید مادامی که ما میتوانیم آیه را طرزی معنا کنیم که تقدیر نشود، حذف نشود، به اضمار و تقدیر پناه نبریم اولاست. ما اگر «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را استیناف بگیریم آیه با نظم طبیعیاش توجیه میشود که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ این گروه اول، ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ گروه دوم. ولی اگر ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف بگیریم بر ﴿اللّهُ﴾ معنایش این میشود که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ آنوقت آن ضلع مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ میماند ناچاریم اینجا ضمیری، چیزی تقدیر بگیریم که «هم یقولون»، چون این ﴿یَقُولُونَ﴾ به حسب ظاهر در محل نصب است تا حال باشد، اگر ما آنطور معنا کردیم این ﴿یَقُولُونَ﴾ حال است. اینچنین میشود ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ در حالی که ﴿یَقُولُونَ﴾ اگر اینها بخواهند این ﴿یَقُولُونَ﴾ را خبر بگیرند باید بگویند «هم» یا «اولئک» یعنی «هؤلاء الراسخون یقولون» که این بشود ضلع مقابل آن ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾، خب، اگر ما توانستیم با نظم طبیعی آیه را معنا کنیم بدون حذف، بدون اضمار و امثال ذلک این اولاست این میشود استظهار تفسیری این بجاست.
استدلال بر عطف «واو» با اثبات محذوف بودن ضلع مقابل «فأمّا الذین»
اما گاهی ممکن است گفته شود ضلع مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾ محذوف است یا از تتمّه جملهٴ بعد استفاده میشود و حذف هم نظیر فراوانی دارد، چه اینکه در سورهٴ مبارکه «نساء» مشابه این آمده است که یک «اما» را ذکر فرمود، «أمّا» دیگر را ذکر نفرمود محذوف است. آیه 174 و 175 سورهٴ «نساء» این است که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً ٭ فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ آن «أمّا» بعدی محذوف است، پس حذف یکی از دو ضلع در قرآن کریم سابقه دارد آن هم درباره خود قرآن هم آمده است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ این اصل که درباره قرآن است ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ آن «أمّا» بعدی محذوف است، مقام ما هم که باز درباره قرآن است «فلیکن من هذا القبیل» یعنی فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ آن ضلع دوم محذوف است مضافاً به اینکه دلیل بر آن حذف و قرینه آن محذوف است این ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾.
ردّ امکان محذوف بودن ضلع مقابل «فأمّا الذین»
جواب این حرف آن است که در اینکه حذف و اضمار و تقدیر در کلام فصیح راه دارد بحثی نیست و قرآن کریم هم اینگونه از آداب ادبی را به همراه دارد این هم محل تردید نیست، اما اگر امر دایر بشود بین الحذف و عدم الحذف کدام اولاست؟ ما اگر قرینهای داشته باشیم میگوییم اینجا حذف شد، اگر قرینهای نداشته باشیم نمیگوییم حذف شد، اما اگر امر دایر بشود که ما یک کلام را طوری معنا کنیم که چیزی را حذف بکنیم یا طوری معنا کنیم که چیزی را حذف نکنیم، اینجاست که «عدم الحذف اولی» نه اینکه در قرآن حذف نشده، این یک مطلب.
مطلب دوم این است که این دو آیهای که خوانده شد مسبوق است به آیهای که در آن آیه قبلی دو ضلع کنار هم، رو در روی هم، مقابل هم آمده در مرحله دوم که تقسیم شد به آن «ما هو الأفضل» اکتفا کرد. بیانش این است که این دو آیهای که خوانده شد یکی 174 بود، دیگری 175 ولی آیه 173 این است ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ این ضلع اول، ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ این ضلع دوم، در آیه 173 این دو گروه را رو در روی هم مشخص کرد که مؤمنین اینچنیناند، مستنکفین، مستکبران آنچناناند. آنگاه همین معنا را در آیه بعد ذکر کرد به حذف أحدالضلعین و آنچه هم که مهم است که جریان ایمان مؤمنین است آن را ذکر کرده. این یک نظم طبیعی است که دیگر لازم نبود در آیه بعد هر دو ضلع را ذکر کند.
همگروه بودن راسخین در علم و مؤمنین غیر راسخ در مقابل اهل کفر و نفاق
گذشته از اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» راسخین در علم و مؤمنین غیر راسخ این دو صنف یک گروهاند، منافق و کافر و ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ و امثال ذلک که مقابلاند گروه دیگر، یک گروه کسانیاند که اهل ایمان نیستند، مقابل آنها راسخین در علم و مؤمنین و نمازگزاران و امثال ذلکاند و این هم اختصاصی به قرآن کریم ندارد در برابر کتابهای آسمانی سلف هم همینطور است. در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» از آیه 153 تا آیه 162 این نُه آیه کاملاً مشخص میکند که از این سیاق است، آیه 153 این است ﴿یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَی أَکْبَرَ مِن ذلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذلِکَ وَآتَیْنَا مُوسَی سُلْطَاناً مُبِیناً﴾؛ ما به موسای کلیم سلطان مبین دادیم، تورات دادیم، معجزه دادیم. همین گروه تبهکار در برابر موسای کلیم ایستادند ﴿وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیِثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِیثَاقاً غَلِیظاً﴾ آنگاه دو دسته شدند ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِم بِآیَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ این ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ همان ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است در حقیقت ﴿وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غَلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلاَ یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِیلاً﴾ آنگاه کیفر اینها را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَبِکُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَی مَرْیَمَ بُهْتَاناً عَظِیماً ٭ وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلکِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِیناً﴾ بعد ﴿بَل رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً ٭ وَإِن مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ٭ فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِیلِ اللّهِ کَثِیراً ٭ وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَکْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾ این برای گروهی که ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾، ﴿لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ .
ما به موسای کلیم تورات دادیم، آنهایی که «قلوبهم غلف» بود این تباهیها را مبتلا شدند ما آن کیفرها را بر اینها روا کردیم، لکن راسخین در علمِ اینها و مؤمنینِ اینها پذیرفتند حرف را، این تقابل راسخین با کسانی که گفتند: ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ در آنجا هم بود در باب قرآن هم بشرح ایضاً [همچنین] عدهای که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ هستند ﴿فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ عدهای که راسخ فیالعلماند میگویند ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ و راسخین در علم در ردیف مؤمنیناند ﴿لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أُؤلئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً﴾ که راسخ در علم با سایر مؤمنین در یک ردیف، آنها که گفتند ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ در ردیف دیگر.
تفاوت درجهٴ مؤمن عالم و مؤمن غیر عالم
اصولاً عالِم را با مؤمن در یکجا ذکر میکند، در کنار هم ذکر میکند با حفظ تفاوت درجه، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» آیه یازده بیان شده است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا﴾ اوایل طوری بود که مجلس حضرت خالی بود، بعدها طوری شد که استقبال مردم به محضر آن حضرت زیاد شد طوری که این آیه نازل شد اگر شما آمدید از محضر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استفاده کردیم نوبت دیگری فرا رسید به شما گفتند بلند شوید، بلند شوید [و] نوبت را به دیگری بدهید و اگر گفتند بسیار خب جا باز کنید ﴿تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ﴾ فُسحت بدهید، وسعت بدهید، جمعتر بنشینید که جا برای افراد تازهوارد باشد. یکی از مواردی که مربوط به آداب اجتماعی اسلام است این است که گروهی که ملعوناند یکی «المتربّع فی الموضع الضیّق» آنجا که جا تنگ است بعضی متربعاً بنشینند این نارواست.
در این زمینه این دو بخش نازل شده است که ﴿إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا﴾ اگر گفتند جا به تازهوارد بدهید، جمعتر بنشیند، فسیح و وسیع کنید جا را، این کار را بکنید، اگر با وسعت دادن، با جمعتر نشستن مشکل حل نمیشود، خب یک عده بلند شوید آنها که تازهواردند بنشینند ﴿وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا﴾ اینها با حفظ ترتّب است، اول اینکه همهتان بنشیند؛ منتها جمعتر، دوم اینکه اگر جا نیست خب آنهایی که قبلاً نشستند استفاده کردند آنها بروند تازهوارد بیایند، فُسحت مقدّم است، نشوز و نَشز یعنی «ارتفع و قام و ذهب» مؤخّر. اول وسعت بدهید، اگر نشد بعضی بلند شوند ﴿وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا﴾ آنگاه در ذیل آیه فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ خدا به مؤمنین از شما و به علمایِ شما درجات میدهد، اینکه فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ تمیزش محذوف است، اینکه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ تمیزش مذکور است، تمیز ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾، ﴿دَرَجَاتٍ﴾ است، تمیز ﴿الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ﴾ «دَرَجَةً» است اینچنین نیست که آنها هم درجات داشته باشند، اینها هم درجات. مؤمنِ غیر عالم درجه دارد، مؤمنِ عالم درجات دارد «یرفع الله الذین آمنوا منکم درجةً واحدةً والذین اوتوا العلم درجاتٍ» که مؤمن عالم دارای درجات است، مؤمن بیعلم دارای درجه، اما اینها در یک گروهاند عالِم و مؤمن در یک گروهاند.
پس اینکه گفته شد: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ اینچنیناند و در جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) هم راسخ در علم با مؤمنین را در مقابل هم قرار داد، نشانه آن است که ما اگر توانستیم «واو» را استیناف بگیریم از نظر بحث تفسیری اولاست اینها البته در حدّ استظهار است، اگر روایاتی در مسئله بود که جنبهٴ تفسیری داشت نه جنبه کلامی، آن روایات به خواست خدا باید خوانده بشود و ببینیم آیا روایت میگوید ائمه(علیهم السلام) راسخ در علماند، ائمه(علیهم السلام) تأویل متشابه را میدانند، تأویل قرآن را میدانند، اگر روایات در این حد باشد برای بحث کلامی خوب است، اما اگر ظاهر روایت این باشد که «واو»، «واو» عاطفه است نه استیناف آن روایات گذشته از اینکه در بحث کلامی نافع است، درباره بحث تفسیری هم مفید است.
«و الحمد لله رب العالمین»
ادامهٴ بحث در عطف یا استیناف «و الراسخون فی العلم»
استدلال بر عطف «واو» با اثبات محذوف بودن ضلع مقابل «فأمّا الذین»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
بحثهای فراوانی در این کریمه هست که بعضی از آنها گذشت و بعضی هم در آینده مطرح خواهد شد به خواست خدا.
ادامهٴ بحث در عطف یا استیناف «و الراسخون فی العلم»
یکی از آن بحثها این بود که آیا این کلمهٴ ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ عطف بر ﴿اللّهُ﴾ است که عبارت اینچنین باشد ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ یا ابتدای کلام است و استیناف است و ضلع مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ خواهد بود. برای این دو احتمال وجوه و ادلهٴ فراوانی یاد شده است که مقداری از آن ادله در بحثهای قبل گذشت.
لزوم توجه به محلّ نزاع در استدلال بر هر مسألهای
در استدلال بر هر مسئله باید توجه کرد که محلّ نزاع چیست و دلیل نفیاً و اثباتاً برای اثبات یا نفی همان محلّ نزاع اقامه میشود. اگر از ادلهٴ خارج استفاده شد که تأویل قرآن را غیر از ذات اقدس الهی ائمه(علیهم السلام) هم به تعلیم الهی میدانند این بحث گرچه در مسئله کلامی نافع است، اما در مسئله تفسیری سودمند نیست که آیا این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است یا نه، اگر روایاتی بگوید که تأویل قرآن را اهلبیت(علیهم السلام) میدانند و اینها راسخ در علماند این برای بحث کلامی خوب است و به عنوان یک مخصّص منفصل یا مقیّد منفصل میتواند این حصر را تقیید کند، ولی هرگز در بحث تفسیری سودمند نیست، مگر روایتی ظهور داشته باشد که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ آن البته یک قرینه خارجی و کمک خارجی تفسیری است، چه اینکه آنهایی هم که خواستند بگویند غیر از خدا کسی عالِم به تأویل نیست آنها آن بحث کلامی را نمیتوانند با بحث تفسیری مخلوط کنند و بگویند این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ نمیتواند عطف باشد، مگر اینکه آن را قرینهای به عنوان دلیل لُبّی متصل یا منفصل و امثال ذلک بگیرند و به شهادت آن قرینه بگویند این عطف نیست وگرنه استظهار تفسیری نیست، در حالی که در این محلّ بحث که آیا ظاهر آیه چیست هم از طرف امامیه و شیعهها ادلهای اقامه شده است که این «واو» عاطفه است ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است بر ﴿اللّهُ﴾ هم از طرف اهل سنّت که قائلاند تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند ادلهای اقامه شده است که این «واو» استیناف است و عطف نیست.
آن ادلهای که از طرف امامیه اقامه شده است برخی از آن ادله را از تفسیر آلاءالرحمن مرحوم آقای بلاغی(رضوان الله علیه) نقل کردیم و نقد شد، در طرف مقابل این استدلال، استدلالی است که امام رازی در تفسیر کبیر دارد.
استدلال فخررازی بر استیناف «واو»
چند دلیل امام رازی اقامه میکند که ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف نیست و اول کلام است و قسمت مهم ادلهای که امام رازی اقامه میکند این است که تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند، چون تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند پس این «واو» باید استیناف باشد نه عاطفه، بعضی از ادله امام رازی بحث تفسیری است، ولی قسمت مهمّش بحث کلامی است، چه اینکه قسمت مهمّ ادلهٴ مرحوم آقای بلاغی کلامی بود بعضی که دلیل سوم است بحث تفسیری بود.
عدم لزوم عتطف «واو» در صورت اثبات علم راسخین به تأویل
مطلب دیگر آن است که آنها که میگویند راسخین در علم به تأویل قرآن عالماند «کما هو الحق» آنها نمیتوانند بگویند این «واو»، «واو» عاطفه است، اما آنها که میگویند راسخین در علم از تأویل قرآن خبر ندارند آنها مجبورند بگویند این «واو»، «واو» استیناف است.
بیانذلک این است که اگر به دلیل خارج ثابت شد که راسخون در علم عالِم به تأویل قرآناند «کما هو الحق» این در مسئله کلامی نافع است و در مسئله تفسیری سودمند نیست، زیرا ظاهر آیه بنا بر استیناف آن است که تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند، آنگاه آن دلیل خارج به اطلاق این حصر یا به عموم این حصر تقیید یا تخصیص وارد میکند نظیر اطلاقات حصری که دارد غیب را جز خدا کسی نمیداند، ادلهٴ دیگر دلیل هست بر اینکه غیب را اولیای الهی به تعلیم الهی میدانند، آنوقت اطلاق حصر یا عموم حصر با آن تخصیص یا تقیید از بین میرود. پس اگر دلیل خارج دلالت کرد که راسخین در علم از تأویل قرآن باخبرند در مسئلهٴ کلامی نافع است، ولی در مسئله تفسیری نافع نیست، دلیلی نیست که ما این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف بگیریم.
لزوم استیناف «واو» در صورت نفی علم غیر خدا به تأویل
آنها که قائلاند راسخ در علم از تأویل قرآن باخبر نیست و حرف باطلی میزنند، نظیر اشاعره و مانند آن، آنها مجبورند که بگویند «واو»، «واو» استیناف است چرا، چون به گمان باطل آنها ثابت شده است که تأویل قرآن را جز خدا کسی نمیداند، وقتی تأویل قرآن را جز خدا کسی ندانست این دلیل خارج، نشانهٴ آن است که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ اول کلام است و استیناف است نه عطف، نمیشود گفت که تأویل قرآن را هم خدا میداند، هم راسخون میدانند بعد به دلیل خارج تخصیص خورد که این قابل تخصیص نیست، دلیل خارج میگوید غیر از خدا کسی تأویل قرآن را نمیداند ما اینجا بگوییم راسخون تأویل قرآن را میدانند این عموم نیست که با تقیید یا تخصیص حل بشود که، اگر دلیل خارج اقامه شده است که غیر از خدا کسی عالم تأویل نیست دیگر نمیشود گفت اینجا «واو» را ما عاطفه میگیریم بعد به دلیل خارج تخصیص یا تقیید بزنیم دیگر قابل تخصیص نیست، ولی اگر گفتیم راسخان در علم از تأویل باخبرند معذلک «واو» را استیناف گرفتیم لازمهٴ حصر آن است که تأویل را جز خدا کسی نمیداند چه راسخ در علم، چه غیر راسخ؛ چه عترت طاهره و چه توده مردم آنگاه با دلیل خارج ثابت میشود که عترت طاهره(علیهم السلام) عالم به تأویلاند این تفاوت هست.
خلط فخررازی بین بحث کلامی و بحث تفسیری
مطلب بعدی آن است که اصرار امام رازی با چند حجت به اینکه «واو»، «واو» استیناف است از این خلط مصون نیست. امام رازی بحث کلامی را با بحث تفسیری خلط کردند، گفتند تأویل را جز خدا کسی نمیداند چون تأویل را جز خدا کسی نمیداند پس «واو» استیناف است. اگر این سخن را از ادله خارج استفاده کرده باشند نحوه خلط امام رازی با مرحوم بلاغی در طرفی تناقض یکسان است، مرحوم بلاغی فرمودند برهان هست که تأویل قرآن را بالأخره ائمه میدانند، پس این «واو» باید عاطفه باشد، امام رازی میگوید برهان است که تأویل قرآن را غیر از خدا کسی نمیداند، پس این «واو» باید استیناف باشد، او مجبور است که این «واو» را استیناف بداند ولی اگر کسی قائل شد که عترت طاهره(علیهم السلام) عالم به تأویلاند مجبور نیستند که این «واو» را عاطفه بدانند.
تفسیری بودن بعضی از ادلهٴ فخررازی بر استیناف «واو»
بعضی از ادله امام رازی در مدار خود قرآن دور میزند، چه اینکه بعضی از ادلهٴ قائلین به عطف هم اینچنین است، مثلاً دلیل سومی که مرحوم بلاغی اقامه کرده بود این بود که ظاهر آیه این است که تأویل قرآن را عترت راسخین در علم میدانند، چرا، برای اینکه مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ اینچنین نبود که متصلّبین در ایمان میگویند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾، بلکه عنوان راسخِ در علم را اخذ کردند این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است از اینکه راسخ در علم را مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ قرار دادند معلوم میشود که راسخین در علم از تأویل قرآن باخبرند، برای اینکه اگر آنها هم ندانند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ هم ندانند، پس اینها متصلّب در ایماناند نه راسخ در علم، اگر ما گفتیم راسخین در علم حرفشان این است یعنی مطلب را میدانند، تعلیق حکم بر وصف مُشعر به آن است که آنها عالم به تأویلاند و اگر عالم به تأویل نبودند اینچنین گفته میشد: «و أما المتصلّبون فی الایمان»، «و أما المؤمنون حقّاً»، «و أما المؤمنون فکذا» از اینکه فرمود: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ نشانه آن است که اینها از تأویل باخبرند این دلیل سوم مرحوم بلاغی بود که عرض شد این بهترین دلیل در مسئله است از نظر بحث تفسیری به اینکه «واو»، «واو» عاطفه است.
نقد بعضی از دلایل تفسیری فخررازی
امام رازی هم یک سلسله بحثهای تفسیری دارد برای اثبات اینکه این «واو»، «واو» استیناف است نه عاطفه، بعضی از آن بحثهای تفسیریاش همان بود که مورد انتخاب سیدناالاستاد بود آن بد نیست، اما بعض دیگر از ادله تفسیری امام رازی تام نیست و آن این است که ایشان استدلال کردند به اینکه «واو»، «واو» عاطفه نیست «واو» استینافه است اینکه، علم به تأویل قرآن، طلب تأویل متشابه از خود آیه برمیآید که مذموم است برای اینکه فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ معلوم میشود به دنبال تأویل متشابه رفتن بد است، مذموم است، چگونه راسخان در علم که ممدوحاند به دنبال شیء مذموم میروند این وجه تفسیری امام رازی است که «واو» باید استیناف باشد نه عاطفه. این وجه ناتمام است، برای اینکه اصل علم به تأویل اگر بد بود که خدا نمیداشت، اگر کسی بگوید افراد تبهکار و ظالم به دنبال حکومتاند این به آن معنا نیست که حکومت بد است به دنبال آن است که ظالم حقّ حکومت ندارد، اگر دلیلی گفت که ظالمان به دنبال حکومتاند این نه معنایش آن است که حکومت بد است، معنایش آن است که به ظالم نمیرسد ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ ؛ این عهد خداست به ظالم نمیرسد، پس خود این مذمّت کردن طلب تأویل، دلالت ندارد که اصل طلب تأویل بد است اولاً و ثانیاً تأویل را خدا میداند و علم خوبی است چه بهتر که به اولیای خاصش اعطا کند.
فرق ساختن تأویل و کشف تأویل حقیقی
ثالثاً ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ میخواستند تأویل بسازند نه آن تأویل حقیقی را کشف کنند این است که بد است، فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ براساس دو انگیزه؛ یکی برای آشوب کردن ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ خب دوم چه چیزی: ﴿وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این ابتغای تأویل چه نقصی دارد که قرآن روی آن تکیه کرده است و اینها را مذمّت کرد. اینها میخواستند با ابتغای تأویل چه کنند، خواستند فتنه کنند که در جمله اول مشخص شد، فرمود: ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ با این ابتغای تأویل چه کار میخواهند بکنند؟ میخواهند آشوب کنند که جمله اول گفت، میخواهند گمراه بشوند و گمراه بکنند که جمله اول گفت اینها با ابتغای تأویل میخواهند چه کنند؟
میخواهند ریشه قرآن را بزنند؛ بگویند اصل قرآن این است و این هم نزد ماست، نه اینکه ثابت کنند قرآنی هست و محکماتی هست و تأویلی دارد و ما به تأویل قرآن راه پیدا کردیم [بلکه] میخواهند بگویند آن ریشهای که قرآن از او نشأت میگیرد نزد ماست، قهراً میشود کلام بشر. آنگاه با اصل اسلام درمیافتند آن ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ﴾ آن است که در حوزه اسلامی آشوب کنند گمراه بشوند و گمراه بکنند، این «ابْتِغَاءَ تَأْوِیلِ» آن است که اصلاً ریشه اسلام را بزنند؛ بگویند اصل قرآن از همینها ساخته شد. قبلاً با جمله اول راههای فتنهٴ داخلی را طی میکنند، با جمله دوم در برابر اصل اسلام میایستند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ برای دو کار؛ اول فتنهٴ داخلی، دوم در برابر اسلام و فتنه رو در رویی ﴿ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ این بد است در حالی که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ مثل اینکه بفرماید: «من فسّر القرآن برأیه فقد افتری علی الله» بعد انسان بگوید پس تفسیر قرآن بد است، تفسیر قرآن را این جمله مذمّت نکرد تفسیر به رأی را مذمّت کرد؛ کسی که نمیداند حقّ تفسیر ندارد باید یاد گرفت، کسی که «فی قلبه زیغ» است تأویل متشابه را نمیداند باید برود از راسخین بپرسد، پس این استدلال امام رازی، استدلال ناتمام است، بعضی از ادله دیگر او هم بشرح ایضاً [همچنین].
تام و تفسیری بودن یکی از ادلهٴ فخررازی
اما این دلیل یک دلیل تامّ تفسیری است که میفرماید مادامی که ما میتوانیم آیه را طرزی معنا کنیم که تقدیر نشود، حذف نشود، به اضمار و تقدیر پناه نبریم اولاست. ما اگر «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را استیناف بگیریم آیه با نظم طبیعیاش توجیه میشود که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ این گروه اول، ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ گروه دوم. ولی اگر ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف بگیریم بر ﴿اللّهُ﴾ معنایش این میشود که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ آنوقت آن ضلع مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ میماند ناچاریم اینجا ضمیری، چیزی تقدیر بگیریم که «هم یقولون»، چون این ﴿یَقُولُونَ﴾ به حسب ظاهر در محل نصب است تا حال باشد، اگر ما آنطور معنا کردیم این ﴿یَقُولُونَ﴾ حال است. اینچنین میشود ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ در حالی که ﴿یَقُولُونَ﴾ اگر اینها بخواهند این ﴿یَقُولُونَ﴾ را خبر بگیرند باید بگویند «هم» یا «اولئک» یعنی «هؤلاء الراسخون یقولون» که این بشود ضلع مقابل آن ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾، خب، اگر ما توانستیم با نظم طبیعی آیه را معنا کنیم بدون حذف، بدون اضمار و امثال ذلک این اولاست این میشود استظهار تفسیری این بجاست.
استدلال بر عطف «واو» با اثبات محذوف بودن ضلع مقابل «فأمّا الذین»
اما گاهی ممکن است گفته شود ضلع مقابل ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ﴾ محذوف است یا از تتمّه جملهٴ بعد استفاده میشود و حذف هم نظیر فراوانی دارد، چه اینکه در سورهٴ مبارکه «نساء» مشابه این آمده است که یک «اما» را ذکر فرمود، «أمّا» دیگر را ذکر نفرمود محذوف است. آیه 174 و 175 سورهٴ «نساء» این است که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً ٭ فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ آن «أمّا» بعدی محذوف است، پس حذف یکی از دو ضلع در قرآن کریم سابقه دارد آن هم درباره خود قرآن هم آمده است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ این اصل که درباره قرآن است ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ آن «أمّا» بعدی محذوف است، مقام ما هم که باز درباره قرآن است «فلیکن من هذا القبیل» یعنی فرمود: ﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ آن ضلع دوم محذوف است مضافاً به اینکه دلیل بر آن حذف و قرینه آن محذوف است این ﴿یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾.
ردّ امکان محذوف بودن ضلع مقابل «فأمّا الذین»
جواب این حرف آن است که در اینکه حذف و اضمار و تقدیر در کلام فصیح راه دارد بحثی نیست و قرآن کریم هم اینگونه از آداب ادبی را به همراه دارد این هم محل تردید نیست، اما اگر امر دایر بشود بین الحذف و عدم الحذف کدام اولاست؟ ما اگر قرینهای داشته باشیم میگوییم اینجا حذف شد، اگر قرینهای نداشته باشیم نمیگوییم حذف شد، اما اگر امر دایر بشود که ما یک کلام را طوری معنا کنیم که چیزی را حذف بکنیم یا طوری معنا کنیم که چیزی را حذف نکنیم، اینجاست که «عدم الحذف اولی» نه اینکه در قرآن حذف نشده، این یک مطلب.
مطلب دوم این است که این دو آیهای که خوانده شد مسبوق است به آیهای که در آن آیه قبلی دو ضلع کنار هم، رو در روی هم، مقابل هم آمده در مرحله دوم که تقسیم شد به آن «ما هو الأفضل» اکتفا کرد. بیانش این است که این دو آیهای که خوانده شد یکی 174 بود، دیگری 175 ولی آیه 173 این است ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ این ضلع اول، ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ این ضلع دوم، در آیه 173 این دو گروه را رو در روی هم مشخص کرد که مؤمنین اینچنیناند، مستنکفین، مستکبران آنچناناند. آنگاه همین معنا را در آیه بعد ذکر کرد به حذف أحدالضلعین و آنچه هم که مهم است که جریان ایمان مؤمنین است آن را ذکر کرده. این یک نظم طبیعی است که دیگر لازم نبود در آیه بعد هر دو ضلع را ذکر کند.
همگروه بودن راسخین در علم و مؤمنین غیر راسخ در مقابل اهل کفر و نفاق
گذشته از اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» راسخین در علم و مؤمنین غیر راسخ این دو صنف یک گروهاند، منافق و کافر و ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ و امثال ذلک که مقابلاند گروه دیگر، یک گروه کسانیاند که اهل ایمان نیستند، مقابل آنها راسخین در علم و مؤمنین و نمازگزاران و امثال ذلکاند و این هم اختصاصی به قرآن کریم ندارد در برابر کتابهای آسمانی سلف هم همینطور است. در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» از آیه 153 تا آیه 162 این نُه آیه کاملاً مشخص میکند که از این سیاق است، آیه 153 این است ﴿یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَی أَکْبَرَ مِن ذلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذلِکَ وَآتَیْنَا مُوسَی سُلْطَاناً مُبِیناً﴾؛ ما به موسای کلیم سلطان مبین دادیم، تورات دادیم، معجزه دادیم. همین گروه تبهکار در برابر موسای کلیم ایستادند ﴿وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیِثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِیثَاقاً غَلِیظاً﴾ آنگاه دو دسته شدند ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِم بِآیَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ این ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ همان ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ است در حقیقت ﴿وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غَلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلاَ یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِیلاً﴾ آنگاه کیفر اینها را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَبِکُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَی مَرْیَمَ بُهْتَاناً عَظِیماً ٭ وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلکِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِیناً﴾ بعد ﴿بَل رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً ٭ وَإِن مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ٭ فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِیلِ اللّهِ کَثِیراً ٭ وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَکْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾ این برای گروهی که ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾، ﴿لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ .
ما به موسای کلیم تورات دادیم، آنهایی که «قلوبهم غلف» بود این تباهیها را مبتلا شدند ما آن کیفرها را بر اینها روا کردیم، لکن راسخین در علمِ اینها و مؤمنینِ اینها پذیرفتند حرف را، این تقابل راسخین با کسانی که گفتند: ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ در آنجا هم بود در باب قرآن هم بشرح ایضاً [همچنین] عدهای که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ هستند ﴿فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ عدهای که راسخ فیالعلماند میگویند ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ و راسخین در علم در ردیف مؤمنیناند ﴿لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أُؤلئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً﴾ که راسخ در علم با سایر مؤمنین در یک ردیف، آنها که گفتند ﴿قُلُوبُنَا غَلْفٌ﴾ در ردیف دیگر.
تفاوت درجهٴ مؤمن عالم و مؤمن غیر عالم
اصولاً عالِم را با مؤمن در یکجا ذکر میکند، در کنار هم ذکر میکند با حفظ تفاوت درجه، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» آیه یازده بیان شده است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا﴾ اوایل طوری بود که مجلس حضرت خالی بود، بعدها طوری شد که استقبال مردم به محضر آن حضرت زیاد شد طوری که این آیه نازل شد اگر شما آمدید از محضر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استفاده کردیم نوبت دیگری فرا رسید به شما گفتند بلند شوید، بلند شوید [و] نوبت را به دیگری بدهید و اگر گفتند بسیار خب جا باز کنید ﴿تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ﴾ فُسحت بدهید، وسعت بدهید، جمعتر بنشینید که جا برای افراد تازهوارد باشد. یکی از مواردی که مربوط به آداب اجتماعی اسلام است این است که گروهی که ملعوناند یکی «المتربّع فی الموضع الضیّق» آنجا که جا تنگ است بعضی متربعاً بنشینند این نارواست.
در این زمینه این دو بخش نازل شده است که ﴿إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا﴾ اگر گفتند جا به تازهوارد بدهید، جمعتر بنشیند، فسیح و وسیع کنید جا را، این کار را بکنید، اگر با وسعت دادن، با جمعتر نشستن مشکل حل نمیشود، خب یک عده بلند شوید آنها که تازهواردند بنشینند ﴿وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا﴾ اینها با حفظ ترتّب است، اول اینکه همهتان بنشیند؛ منتها جمعتر، دوم اینکه اگر جا نیست خب آنهایی که قبلاً نشستند استفاده کردند آنها بروند تازهوارد بیایند، فُسحت مقدّم است، نشوز و نَشز یعنی «ارتفع و قام و ذهب» مؤخّر. اول وسعت بدهید، اگر نشد بعضی بلند شوند ﴿وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا﴾ آنگاه در ذیل آیه فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ خدا به مؤمنین از شما و به علمایِ شما درجات میدهد، اینکه فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ﴾ تمیزش محذوف است، اینکه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ تمیزش مذکور است، تمیز ﴿وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾، ﴿دَرَجَاتٍ﴾ است، تمیز ﴿الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ﴾ «دَرَجَةً» است اینچنین نیست که آنها هم درجات داشته باشند، اینها هم درجات. مؤمنِ غیر عالم درجه دارد، مؤمنِ عالم درجات دارد «یرفع الله الذین آمنوا منکم درجةً واحدةً والذین اوتوا العلم درجاتٍ» که مؤمن عالم دارای درجات است، مؤمن بیعلم دارای درجه، اما اینها در یک گروهاند عالِم و مؤمن در یک گروهاند.
پس اینکه گفته شد: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ اینچنیناند و در جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) هم راسخ در علم با مؤمنین را در مقابل هم قرار داد، نشانه آن است که ما اگر توانستیم «واو» را استیناف بگیریم از نظر بحث تفسیری اولاست اینها البته در حدّ استظهار است، اگر روایاتی در مسئله بود که جنبهٴ تفسیری داشت نه جنبه کلامی، آن روایات به خواست خدا باید خوانده بشود و ببینیم آیا روایت میگوید ائمه(علیهم السلام) راسخ در علماند، ائمه(علیهم السلام) تأویل متشابه را میدانند، تأویل قرآن را میدانند، اگر روایات در این حد باشد برای بحث کلامی خوب است، اما اگر ظاهر روایت این باشد که «واو»، «واو» عاطفه است نه استیناف آن روایات گذشته از اینکه در بحث کلامی نافع است، درباره بحث تفسیری هم مفید است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است