- 101
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش هشتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش هشتم"
ادامه بحث در عطف یا استیناف «و الراسخون فی العلم»
«لا یکلّف الله نفساً» نمونهای از آیات نیازمند به تأویل»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
ادامه بحث در عطف یا استیناف «و الراسخون فی العلم»
در بیان اینکه آیا «راسخون» عطف است بر «الله» یا این «واو» استیناف است و آغاز جمله است اقوالی بود که برای هر کدام اینها ادلهای اقامه شد.
عدم ثمرهٴ علمی در بحث مذکرو برای امامیه
برای ما امامیه خیلی اثر علمی ندارد چه ما بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ که «واو» را عطف بدانیم، چه بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُون﴾ زیرا به عقیده ما طبق ادلهٴ معتبر، عترت طاهره(سلام الله علیهم اجمعین) از کسانیاند که راسخ در علماند و یقیناً به تأویل قرآن عالماند. برای ما این ثمرهٴ علمی را ندارد که دیگران به دنبال این ثمره هستند، ولی اگر راسخین بر غیر عترت طاهره(علیهم السلام) حمل بشود در دلیلی جداگانه داشته باشیم که علمای راستین هم جزء راسخین در علماند، اثبات اینکه آنها هم از علم تأویل باخبرند کار آسانی نیست، زیرا از ظاهر آیه استفاده نمیشود و ادله دیگر هم میگوید فقط عترت طاهره(علیه السلام) عالم تأویلاند، پس بنابر مرام حق که مرام امامیه است نسبت به عترت طاهره(علیهم السلام) ثمرهٴ علمی ندارد چه ما «واو» را عاطفه بدانیم آنها عالم تأویلاند و راسخ در علم، چه ندانیم و «واو» را استیناف بدانیم آنها راسخ در علماند و عالم تأویل، طبق ادله معتبری که نقل شده است.
وجود ثمرهٴ علمی برای امامیه در یک صورت
اگر «واو»، استیناف باشد، نه عاطفه چه اینکه ظاهر آیه آن است و راسخین اطلاق داشته باشد غیر از عترت طاهره از علمای عادی را هم شامل بشود اثبات اینکه آنها هم عالم تأویلاند کار آسانی نیست اینجا ثمر علمی محفوظ است، این یک مطلب.
براهین ششگانهٴ فخررازی بر استیناف «واو»
مطلب دوم همان براهینی بود که امام رازی برای اینکه این «واو» استیناف است اقامه کردند. همانطوری که قائلین به اینکه این «واو» عاطفه است براهینشان بدون خلط نبود، کسانی هم که قائلاند به اینکه «واو» استیناف است ادله آنها هم بیخلط نیست، شش دلیل امام رازی در تفسیر اقامه میکند که این «واو» استیناف است نه عاطفه که در بین این ادله ششگانه یک دلیلش قابل اعتماد است که قبلاً هم گذشت.
1ـ اثبات جهل با نسبت به تأویلِ «آیاتِ نیازمند به تأویل»
دلیل اولش این است که آیهای تأویل دارد که ظاهرش مراد نباشد؛ طبق دلیل عقلی ما باید از ظاهر رفع ید کنیم، وقتی از ظاهر رفع ید کردیم باید این لفظ را بر معنای مجازی حمل بکنیم، چون مجازات فراواناند ما هرگز قطع به ارادهٴ یکی از آن مجازات نخواهیم داشت وقتی قطع به اراده یکی از آن مجازات نداشتیم یا این مجازات همتای هم و همساناند که هیچ ترجیحی بین اینها نیست، یا بعضی از مجازات ظنّیتر از بعضی از مجازات دیگرند یعنی مظنّه به طرف یکی از این مجازات بهتر هدایت میشود و چون مظنّه در اینگونه از مواردی که ما قطع به خلاف داریم مُغنی از حق نیستند و از مظنّه کاری ساخته نیست پس نمیشود به آن مجاز مظنون اعتماد کرد، وقتی نتوانستیم به آن مجاز مظنون اعتماد کنیم راهی برای تأویل نداریم، پس تأویلش فهمیدنی نیست این دلیل اول.
﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً﴾ نمونهای از آیات نیازمند به تأویل
نظیر اینکه چون خودش اشعری است و جبری فکر میکند میگوید آیه ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾ که در ذیل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود و بحثش قبلاً گذشت این جزء آیاتی است که تأویل دارد، برای اینکه طبق ظاهر آیه این است که خدا به مقدار وسع هر کسی تکلیف میکند؛ مافوق وسع تکلیف نمیکند در حالی که برای ما یقینی است خدا مافوق وسع تکلیف میکند تکلیف «ما لا یطاق» دارد چرا، چون جبر مثلاً حق است و انسان فاعل فعل نیست و فاعل فعل خداست معذلک انسان را مکلف کرده است، چون امام رازی براساس همان تفکّر اشعری جبریمنش است و عبد را فاعل فعل نمیداند و همه این کارها را بلاواسطه از خدا صادر میداند پس تکلیف عبد، تکلیف «ما لا یطاق» است و تکلیف «ما لا یطاق» را جبریها جایز میدانند میگویند خدا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ ؛ نمیشود سؤال کرد که چرا «ما لا یطاق» تکلیف کردی.
به گمان باطل امام رازی و امثال او، آیه ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾ که یک آیه بسیار خوبی است هم امامیه به او استدلال میکنند، هم معتزله به او استدلال میکنند برای نفی جبر، این آیه را میگوید باید برخلاف ظاهر حمل کرد قهراً این آیه تأویلی دارد، چون تأویل دارد باید بر معنای مجازی حمل کرد، چون مجازات فراوان است و هیچکدام از آنها قطعی نیست و مظنّه هم در این امور کافی نیست پس باید گفت این آیه تأویلش را ما نمیدانیم، خب، نظیر ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ و امثال ذلک، این دلیل اول امام رازی.
نقد دلیل اول فخررازی
این دلیل قابل نقد است برای اینکه اولاً تأویل در مقابل تفسیر نیست، اگر لفظی معنای مجازی داشت مثل معنای حقیقی با ظنون اکتفا میشود مگر ما در معانی حقیقیه جزم داریم یا آنجا هم ظواهر لفظی است و جزء ظنون بیشتر نیست. در مقامات تفسیر، در استظهار ما که جزم پیدا نمیکنیم اینها ظواهر لفظیاند، گرچه قرآن کریم سنداً قطعی است، اما بخشی از آیات یا قسمت مهمی از آیات همان اطلاقات و عمومات است مگر اینکه بعضی از معارف را که قرآن کریم به صورت محکم یاد کرده است جزمی باشد. بنابراین در خیلی از موارد به ظنون اکتفا میشود، به اطلاق و عموم استدلال میشود اینها ظنّیاند و تأویل در مقابل حقیقت نیست که اگر چیزی معنای مجازی داشت تأویل دارد، چون تأویل جنبهٴ تفسیری ندارد و ثانیاً شما گفتید اگر معنای قطعیاش مراد نبود، معنای مجازیاش مراد است و مجازات زیاد است، خب بله مجازات زیاد است ما نمیدانیم، اما غیر از ما کسی هم نمیداند این را از کجا شما ثابت میکنید، پس دو نقد به این حجت اُولای امام رازی وارد است.
2ـ امتناع علم راسخین، به تأویل و نقد آن
اما دلیل دوم امام رازی که در خلال بحث دیروز هم اشاره شد. دلیل دوم امام رازی که این «واو»، «واو» استیناف است «واو» عطف نیست این است که راسخون در علم مورد مدح و ثنای حقاند و خداوند از اینها به نیکی یاد کرده است اینها را جزء اولواالالباب میداند، در حالی که به دنبال تأویل متشابه رفتن مذموم است و این را خدا وصف ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ نامید. فرمود آنها که انحراف قلبی دارند آنها به دنبال تأویل متشابهاند، معلوم میشود علمِ به تأویل متشابه و طلب تأویل متشابه مذموم است و راسخین در علم ممدوحاند پس آنها به طلب تأویل متشابه نمیروند.
جواب این حجت دوم هم در خلال بحث دیروز گذشت که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ چون بیراهه میرود میخواهد تأویل را نزد خود بسازد، راسخین در علم که ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ حرکت میکنند میخواهند تأویل قرآن را از نزد خدایی که معلم قرآن است و مبدأ نزول قرآن است یاد بگیرند «و بینهما بُونٌ بعید» این ممدوح است، مذموم نیست.
3ـ اثبات جهل راسخین به تأویل با تمسّک به «آمنّا به»
دلیل سوم امام رازی این است که خداوند، راسخین را در این آیه مدح کرد به اینکه فرمود راسخین در علم میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ هم به این ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ استدلال میکند، هم به ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ که یکی همین حجت سوم است و دیگری حجت پنجم که بین حجت پنجم و حجت سوم در این جهت اشتراک است.
دلیل سوم امام رازی این است که خداوند راسخین در علم را مدح کرده است، مدحش هم به این است که اینها گفتند ما متعبّدیم ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ خب، اگر تأویل متشابه را میدانستند، اگر کسی به مطلبی علم داشته باشد بعد ایمان بیاورد که هنر نیست، اگر نداند و متعبّداً ایمان بیاورد این کمال است، چون خداوند از راسخین، با کمال حمد و مدح یاد کرد فرمود راسخین میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ معلوم میشود این ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ بدون علم است یعنی ما «تعبّدنا»، «سلّمنا»، «منقاداً» قبول کردیم و آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت آن را به عنوان شاهد ذکر میکنند. در آیه 26 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» اینچنین گذشت که ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً﴾؛ فرمود خدا وقتی مَثلی را برای تبیین حقیقتی ذکر کرد آنها که مؤمناند میدانند کار خدا حق است حالا ولو راز و رمز این مَثل را ندانند، چون مؤمناند در کمال تعبّد میپذیرند ولو عالم نباشند خصیصهٴ ایمان آن است که در برابر خدا انسان منقاد است ولو رازش را نداند و آیه محل بحث هم اینچنین است که خداوند از راسخین نقل کرده است که فرمود اینها میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی ما با اینکه تأویل متشابه را نمیدانیم، ایمان داریم اگر تأویل متشابه را میدانستند و ایمان میآوردند که هنر نبود.
نقد دلیل سوم از دو جهت
این جواب ایشان با همان بیانی که مرحوم بلاغی(رضوان الله علیه) نقل کرده است نقض میشود که اصلاً تعلیق حُکم بر وصف در اینجا اِشعار به علیت دارد که خداوند از اینها به عنوان مؤمنین یاد نکرد به عنوان راسخ در علم یاد کرد کسی که راسخ در علم است باید او مطلب محل بحث را کاملاً بداند، این یک جواب.
جواب دیگر اینکه آن که تلاش و کوشش کرد رفت تحقیق کرد و علم پیدا کرد بعد ایمان آورد این هنر نکرد و آن که همانطور ایستاد و جامد بود و بدون تحقیق چیزی را قبول کرد او هنر کرد و اصولاً قرآن کریم عالِم را میستاید برای اینکه او رفته تحقیق کرده فهمیده حق است بعد ایمان آورد. در آیه شش سورهٴ «سبأ» اینچنین است فرمود ما وقتی وحی نازل کردیم رأی خردمندان این است که این حق است ﴿وَیَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ﴾؛ آنها که عالم و محقّقاند میفهمند آنچه را که تو آوردی حق است آن که جاهل است خبر ندارد. خب، اگر کسی تلاش و کوشش بکند در صدد تدبّر و تحقیق باشد تدبّر بکند و بعد بفهمد حق است و ایمان بیاورد این فضیلت نیست. خدا ما را به تدبّر در کلّ قرآن دعوت کرده است، در آیه 29 سورهٴ «ص» فرمود: ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ این کتاب پُربرکت را من نازل کردم تا در کلّ این کتاب تدبّر کنند، نفرمود در بخشی از این کتاب تدبّر کنند [بلکه] فرمود من این کتاب را مبارک قرار دادم کتابی است مبارک، پُربرکت برای تدبّر مردم ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ پس اگر ایمان بدون علم یعنی بدون علم تفصیلی نافع است فقط به علم اجمالی کسی اکتفا بکند کمالی نصیب او شد، یقیناّ با علم تفصیلی همان کمال را دارد و اضافه.
پرسش:...
پاسخ: آن طایفه جزء روایات معارض است که راسخین در علم تأویل را نمیدانند که آن هم به خواست خدا میخوانیم، آن معارض با اصل مسئله است که آنها نمیدانند.
4ـ دو دستگی مردم در برابر قرآن همچون دو دستگی آیات
دلیل چهارم امام رازی همین نکته تفسیری و جنبهٴ فصاحت قرآن است که بحثش در روزهای قبل گذشت که ایشان میگویند ظاهر آیه آن است که فرمود قرآن آیاتش به دو بخش تقسیم میشود: یک قِسم محکمات است، یک قسم متشابهات مردم هم در برابر قرآن دو دستهاند: یک عده ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾اند که ﴿فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ [و] یک عده راسخین در علماند که ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ﴾ این یک نکته تفسیری خوبی است البته یعنی استظهار تفسیری.
6ـ نقل حدیثی مرفوع از ابنعباس در تقسیم آیات
دلیل ششم یک حدیث مرفوعی است که از ابنعباس نقل کردند اگر این سخن به عنوان حدیث مرفوع از ابنعباس نقل شده باشد از این جهت که حدیثی است مرفوع رفعش مانع حجیت اوست و اما اگر نه، سخنی است از ابنعباس به عنوان یک مفسّر نقل کرده است البته اعتباری ندارد اصلاً، اعتباری حدیثی ندارد که تا انسان دربارهاش بحث کند که این مرفوع است یا غیر مرفوع. آن سخنی که از ابنعباس نقل کرد به عنوان دلیل ششم آن را یاد کرد این است که ابنعباس گفت قرآن کریم بر چند قِسم است.
قسم اول آن است که هیچ کسی نمیتواند او را نداند و درباره آنها جاهلاً بگذرد [بلکه] باید همه او را بدانند این همان احکام الهی است حلال خدا، حرام خدا که «لا یسع احداً جهلُه»؛ هیچ کسی نمیتواند بگوید من نمیدانم و فهمیدن او هم اینچنین نیست که مقدور افراد نباشد.
قسم دوم آن لطایف ادبی و فصاحت و بلاغت است که علمای ادبیات عرب میفهمند.
قسم سوم مطالب بلند علمی است که بهره عالمان دین است.
قسم چهارم چیزی است که جز خدا کسی نمیداند معلوم میشود قرآن کریم دارای بخشی است که آن بخش را جز خدا کسی نمیداند و این نشانه آن است که ما باید بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾ و این «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف نگیریم .
پرسش:...
پاسخ: در هر دلیلی اگر به برهان عقلی تمسّک کردند معلوم میشود که کار با آیه ندارند اگر نه، به ظواهر آیه تمسّک کردند گفتند این آیه به قرینه آن آیه این مُراد است صدر آیه نشانه ذیل است، ذیل آیه نشانه صدر است با خود آیات تماس گرفتند و از خود آیات استنباط کردند میشود بحث تفسیری.
نقد دلیل ششم از جهات مختلف
این دلیل ششم امام رازی از هر جهت مخدوش است، برای اینکه اولاً معلوم نیست این به عنوان حدیث باشد، ثانیاً اگر حدیث باشد مرفوع است و اعتباری به او نیست و ثالثاً این تقسیم، معارض با ادلهای است که میگوید ممکن نیست در قرآن مطلبی باشد که عترت طاهره ندانند، خب، بسیار خب حالا عترت طاهره هیچ محل اختلاف باشد بین اهل سنّت و شیعیان درباره خود رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه، میشود قرآن مطلبی داشته باشد که فقط خدا بداند در حالی که قرآن بر قلب حضرت نازل شده است و حضرت مفسّر و معلّم قرآن است خدا او را به عنوان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ معرفی کرد، به عنوان ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ معرفی کرد و اصلاً در قلب او نازل شد، اگر این حدیث چهار ضلعی ابنعباس درست باشد لازمهاش آن است که بخشی از قرآن را ـ معاذاللهـ رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم نداند، پس چند اشکال در این دلیل ششم هست آن ادله که یاد شده است هیچ کدام بحث تفسیری نیست، مگر دلیل پنجم که یک نکته تفسیری است که آن هم قبلاً اشاره شد.
بررسی روایات شیعی پیرامون عطف یا استیناف «واو»
ـ نگاهی اجمالی به طوایف روایی در مبحث مذکور
اما روایاتی که در طرق امامیه یاد شده است. روایاتی که بخشی از آن روایات یا معظم آن روایات را در تفسیر شریف نورالثقلین این مؤلف بزرگوار(رضوان الله علیه) نقل کرده است چند طایفه است ظاهر بعضی از این طوایف روایی این است که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ روایاتی که دلالت میکند بر اینکه ظاهرش این است که این «واو» عطف است کم نیست.
طایفه دیگر روایتی است که مقابل این است ظاهر آن روایت این است که این «واو» استیناف است، نه عطف البته روایتی که ظاهرش این باشد که این «واو» استیناف است نه عطف، به اندازه طایفه اولیٰ نیست و به قدرت طایفه اُولیٰ هم نیست. طایفه ثالثه روایاتیاند که میگویند ائمه(علیهم السلام) راسخ در علماند این طایفه هیچ نقش تفسیری ندارند بله آنها راسخ در علماند، اما راسخ در علم تأویل را بلد است یا راسخ در علم فقط میگوید ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ این را دلالت ندارد بله ائمه جزء راسخ در علماند و افضل راسخین هم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
طایفه دیگر روایاتیاند که دلالت میکنند به اینکه ائمه(علیهم السلام) تأویل قرآن را بلدند این هم حق است «مما لا ریب فیه»، ولی بحث کلامی است نه بحث تفسیری. این طایفه دلالت نمیکند که علم به تأویل قرآن را ما از این آیه ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ﴾ فهمیدیم و این طایفه هم دلالت نمیکنند به اینکه هر که راسخ در علم است تأویل قرآن را میداند، بلکه فقط میفرماید ائمه تأویل قرآن را میدانند شاید راسخ در علم بر غیر ائمه هم اطلاق بشود و آنها عالم تأویل نباشند. طایفه دیگر روایاتی است که میگوید تأویل قرآن را فقط خدا میداند، نظیر آنچه در نهجالبلاغه هست که راسخ در علم رسوخشان در همین عجز آنهاست اینکه میدانند که نمیدانند و اعتراف به عجز میکنند همین رسوخ در علم است گرچه درباره تأویل قرآن نیست، ولی رسوخ در علم را حضرت طبق آنچه در نهجالبلاغه آمده است همین فهمیدن به اینکه عاجزند و نمیدانند، میدانند. حالا این روایات پنج، شش گونه که چند طایفه است اینها را بخوانیم تا روشن بشود به اینکه برای ما ثمرهٴ علمی ندارد نسبت به ائمه(علیهم السلام) برای اینکه چه «واو» را عاطفه بگیریم، چه «واو» عاطفه نگیریم کمترین تأثیری برای ما ندارد.
بررسی روایت اول تفسیر نورالثقلین
در تفسیر نورالثقلین جلد اول صفحه 312 روایت از اصول کافی است که از امام صادق(سلام الله علیه) درباره ﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ سؤال میکنند میفرماید: «أمیرالمؤمنین والأئمة» امالکتاباند .
تقسیم جامعهٴ انسانی به محکمات و متشابهات
این تطبیق امالکتاب بر اهلبیت(علیهم السلام) برابر همان روایتی خواهد بود که ائمه(علیهم السلام) فرمودند همانطوری که کتاب تدوینی آیات محکمی دارد، آیات متشابهی دارد، متشابهات را باید محکمات بپرورانند تا رشد پیدا کنند، کتاب تکوینی یعنی نظام جامعه و جامعه انسانی هم دو گونه افراد دارد یک عده محکماتاند که معصوماند اینها کسانیاند که چیزی آنها را متزلزل نمیکند، عدهٴ دیگر متشابهاند مانند توده مردم که توده مردم به منزله متشابهات جامعهاند و ائمه(علیهم السلام) محکمات اجتماعاند [و] این متشابهات را به محکمات باید بپرورانند این هم حق است، ولی این درباره صدر آیه است که فرمود محکمات علی و اولاد علی(علیهم السلام) هستند و متشابهات فلان و فلان «﴿و اخر متشابهات﴾ قال فلان و فلان».
﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ یعنی «أصحابهم و أهل ولایتهم» همان فلان و فلانی که متشابهاتاند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ اینها کسانی هستند که «اشرب فی قلوبهم حب المتشابهات» اینها کسانیاند که در دلِ اینها علاقه به آن افراد متشابه دو پهلو اشراب شده است ﴿فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ امیرالمؤمنین(علیه السلام) و الائمه(علیهم السلام)، این روایت هرگز ظهوری ندارد که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است، فرمود راسخون در علم علی و اولاد علیاند پس این روایت دلالتی بر آن معنا ندارد. روایت بعدی همان بود که از مجمعالبیان نقل میکند آن مربوط به بیان فتنه است که «المراد بالفتنة هاهنا الکفر» درباره اینکه راسخ در علم کیاناند تأویل را میدانند یا نه، بحث شد.
بررسی روایت مرحوم طبرسی از امیرالمؤمنین(علیه السلام)
روایت بعدی از احتجاج مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) است که از حضرت امیر نقل شد، حضرت در یک حدیث طولانی که بخشی از این حدیث را ایشان اینجا نقل میکنند این است، میفرماید که «إنّ الله جلّ ذکره لسّعة رحمته و رأفته بخلقه و علمه بما یحدثه المبطلون من تغییر کلامه قسّم کلامه ثلاثة أقسام فجعل قسماً منه یعرفه العالم و الجاهل و قسماً لا یعرفه الاّ من صفا ذهنه و لطف حسّه و صحّ تمییزه ممن شرح الله صدره للإسلام و قسماً لا یعرفه الاّ الله و أنبیائه و الراسخون فی العلم و إنّما فعل الله ذلک لئلا یدعی أهل الباطل من المستولین علی میراث رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) من علم الکتاب ما لم یجعله الله لهم و لیقودهم الاضطرار الی الایتمار لمن ولاه أمرهم فاستکبروا عن طاعته تعزّزاً و افترا علی الله و اغتراراً بکثرة من ظاهرهم و عاونهم و عاند الله جلّ اسمه و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» این روایت دلالت میکند که بخشی از قرآن را جز خدا کسی نمیداند و جز خدا و انبیای خدا و راسخون کسی نمیدانند، اما این همان تأویل است یا نه؟ این یک مطلب.
سرّ اشتمال قرآن بر آیات متشابه
نکته جالبی که ذیل این روایت دارد این است که چرا قرآن مشتمل بر متشابه است این در بحث اینکه چرا قرآن همهاش محکمات نیست، متشابهات هم دارد مشخص میکند.
میفرماید خیلی از مطالب قرآنی است که متشابه است باید به محکمات برگشت کند و نیاز به معلّم دارد و معلّم هم جز ما کسی نیست و خداوند برای اینکه مردم را به اهلبیت نیازمند بکند آیات متشابه را نازل کرده است آنها که به این در مراجعه نکردند متشابهات را نزد خود معنا کردند آنها در اثر اینکه غرور و استکبار اینها را گرفت و عدهای هم به دنبال اینها راه افتادند مغرورشان کرد به سراغ ما نیامدند و سرّ اشتمال قرآن بر متشابه آن است که تا روشن کند مردم به ما محتاجاند. این روایت دلالت میکند بر اینکه همه قرآن را خدا و انبیا و راسخین در علم میدانند و اگر منظور از تأویل هم تفسیر قرآن باشد این روایت دلالت میکند بر اینکه تأویل قرآن نزد ائمه هست، اما اگر منظور از تأویل قرآن چیز دیگری بود در مقابل تفسیر بود نه تفسیر ظاهر بود، نه تفسیر باطن بود مقابل تفسیر و تنزیل بود، این روایت دلالت نمیکند چرا، برای اینکه تأویل قرآن را که نمیشود یاد مردم داد این تفسیر قرآن است که کلّ قرآن تفسیرش نزد ائمه(علیهم السلام) است و هیچ آیهای نیست که آنها ندانند و مردم محتاج آنها هستند، اما تأویل قرآن را مگر آنها یاد مردم دادند یا مردم نیازمند به تأویل قرآناند و اگر تأویل قرآن را ندانند نمیتوانند جامعه را اداره کنند.
سنخ تأویل از سنخ تفسیر جداست گرچه این روایت دلالت میکند بر اینکه کلّ قرآن را ائمه(علیهم السلام) میدانند، اما ظهوری آنچنان قوی ندارد که این «واو» عاطفه است.
پرسش:...
پاسخ: این نه به آن معناست که همه موارد، همه تأویل حتی آن «فیما یرجع إلی أسماء الله و صفاته العُلیا» را هم من به مردم میفهمانم، آن بخشی که مربوط به مسائل اجتماعی و جنگ و صلح است قابل تبیین است.
پرسش:...
پاسخ: به این معنا هم صدق میکند یعنی باطن اینها و واقع اینها را به اینها نشان میدهد، اما نه اینکه اگر کسی تأویل قرآن را میداند باید به مردم بگوید، چون بسیاری از اینها مربوط به اسمای حُسنای الهی است.
ظهور سکوتیِ روایاتی در استیناف «واو»
در روایت بعدی که از اصول کافی نقل شده است اینچنین آمده از امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است که «إنّ ناسا تکلّموا فی هذا القرآن بغیر علم و ذلک أنّ الله تبارک و تعالی یقول ﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَر مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ » تا اینجا حدیث قطع میشود دیگر ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ را در این حدیث ندارد «﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ الآیه فالمنسوخات من المتشابهات و المحکمات من الناسخات» اگر بنا بر اخذ ظهور بود و ظهور سکوتی را معتبر دانستیم ظاهر این حدیث آن است که این «واو» استیناف است، نه «واو» عاطفه، چون در نقل این آیه فقط به همینجا میفرماید: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ دیگر ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را یاد نمیکند، سه روایت است که مناسب با بحث ما نیست یعنی مناسب با اینکه «واو» عاطفه است یا استینافه است نیست.
ظهور روایتی از امام صادق(علیه السلام) در عطف «واو»
حدیث بعدی را از کمالالدین و تمام النعمة مرحوم صدوق نقل میکنند و آن این است که محمدبنمسلم میگوید من از امام صادق(سلام الله علیه) شنیدم که برای حضرت حجت(سلام الله علیه) علاماتی است که «تکون من الله عزّ و جلّ للمؤمنین قلت و ما هی جعلنی الله فداک، قال ذلک قول الله عزّ و جل ﴿وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ﴾ یعنی المؤمنین قبل خروج القائم(علیه السلام) ﴿بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوَالِ وَالأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ﴾ قال انبلونکم ﴿بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ﴾ من ملوک بنی فلان فی آخر سلطانهم ﴿وَالْجُوعِ﴾ بغلاء أسعارهم ﴿وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ﴾ قال کساد التجارات و قلّة الفضل و نقص من «الأَنْفُسِ﴾ قال موتٌ ذریع و نقص من ﴿وَالَّثمَرَاتِ﴾ لقلّة ریع ما یزرع ﴿وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ﴾ عند ذلک بتعجیل الفرج ثمّ قال لی» به ابنمسلم فرمود: «هذا تأویله إن الله عزّ و جل یقول: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾» . این ظهوری دارد که «واو»، «واو» عاطفه است و تأویل را بر اینگونه از مصادیق هم تطبیق کرد.
دلالت روایتی بر مفسّر بودن امیرالمؤمنین(علیه السلام)
روایت بعدی که از احتجاج است که مربوط به حدیث غدیر است در آنجا در خطبه غدیر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «معاشر الناس تدبّروا القرآن وافهموا آیاته و انظروا محکماته و لا تتبعوا متشابه فو الله لن یبین لکم زواجره ولا یوضح لکم عن تفسیره الا الذی انا آخذ بیده و مصعده لی و شائل بعضده»؛ قسم به خدا هیچ کسی برای شما نهیهای قرآن را بیان نمیکند، تفسیر قرآن را بیان نمیکند مگر کسی که من دستش را گرفتم و آن را بالا آوردم و بازوی او را مرتفع کردم «شائل» یعنی «رافع» «و معلمکم»؛ این معلم شماست «من کنت مولاه فهذا علی مولاه و هو علیبن ابیطالب(علیه السلام) أخی و وصیّی و موالاته من الله عزّ و جل» که «أنزلها علی» خب این را هم ایشان نقل کردند در حالی که این فقط ناظر به آن است که او مفسّر خوبی است، مفسّر و مبیّن قرآن است، اما حالا تأویل قرآن را هم میدانند چون تأویل در مقابل تفسیر است و آیا میدانند آن را از این آیه میشود استفاده کرد که «واو» عاطفه است یا استینافیه، نظر ندارد.
دلالت روایتی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر عطف «واو»
روایت بعدی از خود حضرت امیر(سلام الله علیه) است یک حدیث طولانی است که «یقول وقد جعل الله للعلم أهلاً و فرض علی العباد طاعتهم ... و بقوله، ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾» این از آن طایفهای است که ظاهرش آن است که «واو» عاطفه است و دلالت خوبی هم بر عطف دارد. در نهجالبلاغه آمده است «أَیْنَ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دُونَنَا، کَذِباً وَبَغْیاً عَلَیْنَا، أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَأَعْطَانَا وَحَرَمَهُمْ، وَأَدْخَلَنَا وَأَخْرَجَهُمْ» ؛ عدهای خیال کردند که راسخ در علم خودشاناند و همانطوری که حکومت را از حضرت امیر گرفتند، علم را هم خواستند از اینها بگیرند. مصیبت سنگین آن است که اینها را به عنوان اینکه معلم قرآناند، مفسّر قرآناند عالماً منزوی کردند یعنی اصلاً اینها علم قرآن ـ معاذاللهـ نزد اینها نیست. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل میکند که ابنازرق است ظاهراً، در مجلسی که ابنعباس نشسته بود در حضور حجت حق یعنی حسینبنعلی(سلام الله علیه) در حضور این ولیالله مطلب را از ابنعباس سؤال میکند آنوقت خود حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) شروع به جواب میکند این مرد در کمال بیادبی میگوید من از تو که سؤال نکردم، آنوقت ابنعباس میگوید نه، اینها خانوادهٴ علماند یعنی اگر جواب داد براساس حساب جواب داد ، خب تازه ابنعباسی که شاگرد اینهاست باید معرّف حضرت باشد آنوقت این در زمان خود حضرت سیدالشهداء نبود از زمان خود حضرت امیر شروع شد، فرمود اینها اصلاً ما را راسخ در علم نمیدانند میگویند راسخ در علم امویاناند فرمود: «أَیْنَ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دُونَنَا» این «کَذِباً وَبَغْیاً عَلَیْنَا وحَسَداً» است، برای اینکه خدا ما را بلند کرد اینها را به زمین زد، خدا به ما داد و اینها را محروم کرد، خدا ما را داخل در حرم امن قرار داد اینها را بیرون کرد و امثال ذلک.
«و الحمد لله رب العالمین»
ادامه بحث در عطف یا استیناف «و الراسخون فی العلم»
«لا یکلّف الله نفساً» نمونهای از آیات نیازمند به تأویل»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
ادامه بحث در عطف یا استیناف «و الراسخون فی العلم»
در بیان اینکه آیا «راسخون» عطف است بر «الله» یا این «واو» استیناف است و آغاز جمله است اقوالی بود که برای هر کدام اینها ادلهای اقامه شد.
عدم ثمرهٴ علمی در بحث مذکرو برای امامیه
برای ما امامیه خیلی اثر علمی ندارد چه ما بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ که «واو» را عطف بدانیم، چه بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُون﴾ زیرا به عقیده ما طبق ادلهٴ معتبر، عترت طاهره(سلام الله علیهم اجمعین) از کسانیاند که راسخ در علماند و یقیناً به تأویل قرآن عالماند. برای ما این ثمرهٴ علمی را ندارد که دیگران به دنبال این ثمره هستند، ولی اگر راسخین بر غیر عترت طاهره(علیهم السلام) حمل بشود در دلیلی جداگانه داشته باشیم که علمای راستین هم جزء راسخین در علماند، اثبات اینکه آنها هم از علم تأویل باخبرند کار آسانی نیست، زیرا از ظاهر آیه استفاده نمیشود و ادله دیگر هم میگوید فقط عترت طاهره(علیه السلام) عالم تأویلاند، پس بنابر مرام حق که مرام امامیه است نسبت به عترت طاهره(علیهم السلام) ثمرهٴ علمی ندارد چه ما «واو» را عاطفه بدانیم آنها عالم تأویلاند و راسخ در علم، چه ندانیم و «واو» را استیناف بدانیم آنها راسخ در علماند و عالم تأویل، طبق ادله معتبری که نقل شده است.
وجود ثمرهٴ علمی برای امامیه در یک صورت
اگر «واو»، استیناف باشد، نه عاطفه چه اینکه ظاهر آیه آن است و راسخین اطلاق داشته باشد غیر از عترت طاهره از علمای عادی را هم شامل بشود اثبات اینکه آنها هم عالم تأویلاند کار آسانی نیست اینجا ثمر علمی محفوظ است، این یک مطلب.
براهین ششگانهٴ فخررازی بر استیناف «واو»
مطلب دوم همان براهینی بود که امام رازی برای اینکه این «واو» استیناف است اقامه کردند. همانطوری که قائلین به اینکه این «واو» عاطفه است براهینشان بدون خلط نبود، کسانی هم که قائلاند به اینکه «واو» استیناف است ادله آنها هم بیخلط نیست، شش دلیل امام رازی در تفسیر اقامه میکند که این «واو» استیناف است نه عاطفه که در بین این ادله ششگانه یک دلیلش قابل اعتماد است که قبلاً هم گذشت.
1ـ اثبات جهل با نسبت به تأویلِ «آیاتِ نیازمند به تأویل»
دلیل اولش این است که آیهای تأویل دارد که ظاهرش مراد نباشد؛ طبق دلیل عقلی ما باید از ظاهر رفع ید کنیم، وقتی از ظاهر رفع ید کردیم باید این لفظ را بر معنای مجازی حمل بکنیم، چون مجازات فراواناند ما هرگز قطع به ارادهٴ یکی از آن مجازات نخواهیم داشت وقتی قطع به اراده یکی از آن مجازات نداشتیم یا این مجازات همتای هم و همساناند که هیچ ترجیحی بین اینها نیست، یا بعضی از مجازات ظنّیتر از بعضی از مجازات دیگرند یعنی مظنّه به طرف یکی از این مجازات بهتر هدایت میشود و چون مظنّه در اینگونه از مواردی که ما قطع به خلاف داریم مُغنی از حق نیستند و از مظنّه کاری ساخته نیست پس نمیشود به آن مجاز مظنون اعتماد کرد، وقتی نتوانستیم به آن مجاز مظنون اعتماد کنیم راهی برای تأویل نداریم، پس تأویلش فهمیدنی نیست این دلیل اول.
﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً﴾ نمونهای از آیات نیازمند به تأویل
نظیر اینکه چون خودش اشعری است و جبری فکر میکند میگوید آیه ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾ که در ذیل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود و بحثش قبلاً گذشت این جزء آیاتی است که تأویل دارد، برای اینکه طبق ظاهر آیه این است که خدا به مقدار وسع هر کسی تکلیف میکند؛ مافوق وسع تکلیف نمیکند در حالی که برای ما یقینی است خدا مافوق وسع تکلیف میکند تکلیف «ما لا یطاق» دارد چرا، چون جبر مثلاً حق است و انسان فاعل فعل نیست و فاعل فعل خداست معذلک انسان را مکلف کرده است، چون امام رازی براساس همان تفکّر اشعری جبریمنش است و عبد را فاعل فعل نمیداند و همه این کارها را بلاواسطه از خدا صادر میداند پس تکلیف عبد، تکلیف «ما لا یطاق» است و تکلیف «ما لا یطاق» را جبریها جایز میدانند میگویند خدا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ ؛ نمیشود سؤال کرد که چرا «ما لا یطاق» تکلیف کردی.
به گمان باطل امام رازی و امثال او، آیه ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾ که یک آیه بسیار خوبی است هم امامیه به او استدلال میکنند، هم معتزله به او استدلال میکنند برای نفی جبر، این آیه را میگوید باید برخلاف ظاهر حمل کرد قهراً این آیه تأویلی دارد، چون تأویل دارد باید بر معنای مجازی حمل کرد، چون مجازات فراوان است و هیچکدام از آنها قطعی نیست و مظنّه هم در این امور کافی نیست پس باید گفت این آیه تأویلش را ما نمیدانیم، خب، نظیر ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ و امثال ذلک، این دلیل اول امام رازی.
نقد دلیل اول فخررازی
این دلیل قابل نقد است برای اینکه اولاً تأویل در مقابل تفسیر نیست، اگر لفظی معنای مجازی داشت مثل معنای حقیقی با ظنون اکتفا میشود مگر ما در معانی حقیقیه جزم داریم یا آنجا هم ظواهر لفظی است و جزء ظنون بیشتر نیست. در مقامات تفسیر، در استظهار ما که جزم پیدا نمیکنیم اینها ظواهر لفظیاند، گرچه قرآن کریم سنداً قطعی است، اما بخشی از آیات یا قسمت مهمی از آیات همان اطلاقات و عمومات است مگر اینکه بعضی از معارف را که قرآن کریم به صورت محکم یاد کرده است جزمی باشد. بنابراین در خیلی از موارد به ظنون اکتفا میشود، به اطلاق و عموم استدلال میشود اینها ظنّیاند و تأویل در مقابل حقیقت نیست که اگر چیزی معنای مجازی داشت تأویل دارد، چون تأویل جنبهٴ تفسیری ندارد و ثانیاً شما گفتید اگر معنای قطعیاش مراد نبود، معنای مجازیاش مراد است و مجازات زیاد است، خب بله مجازات زیاد است ما نمیدانیم، اما غیر از ما کسی هم نمیداند این را از کجا شما ثابت میکنید، پس دو نقد به این حجت اُولای امام رازی وارد است.
2ـ امتناع علم راسخین، به تأویل و نقد آن
اما دلیل دوم امام رازی که در خلال بحث دیروز هم اشاره شد. دلیل دوم امام رازی که این «واو»، «واو» استیناف است «واو» عطف نیست این است که راسخون در علم مورد مدح و ثنای حقاند و خداوند از اینها به نیکی یاد کرده است اینها را جزء اولواالالباب میداند، در حالی که به دنبال تأویل متشابه رفتن مذموم است و این را خدا وصف ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ نامید. فرمود آنها که انحراف قلبی دارند آنها به دنبال تأویل متشابهاند، معلوم میشود علمِ به تأویل متشابه و طلب تأویل متشابه مذموم است و راسخین در علم ممدوحاند پس آنها به طلب تأویل متشابه نمیروند.
جواب این حجت دوم هم در خلال بحث دیروز گذشت که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ چون بیراهه میرود میخواهد تأویل را نزد خود بسازد، راسخین در علم که ﴿عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ حرکت میکنند میخواهند تأویل قرآن را از نزد خدایی که معلم قرآن است و مبدأ نزول قرآن است یاد بگیرند «و بینهما بُونٌ بعید» این ممدوح است، مذموم نیست.
3ـ اثبات جهل راسخین به تأویل با تمسّک به «آمنّا به»
دلیل سوم امام رازی این است که خداوند، راسخین را در این آیه مدح کرد به اینکه فرمود راسخین در علم میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ هم به این ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ استدلال میکند، هم به ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ که یکی همین حجت سوم است و دیگری حجت پنجم که بین حجت پنجم و حجت سوم در این جهت اشتراک است.
دلیل سوم امام رازی این است که خداوند راسخین در علم را مدح کرده است، مدحش هم به این است که اینها گفتند ما متعبّدیم ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ خب، اگر تأویل متشابه را میدانستند، اگر کسی به مطلبی علم داشته باشد بعد ایمان بیاورد که هنر نیست، اگر نداند و متعبّداً ایمان بیاورد این کمال است، چون خداوند از راسخین، با کمال حمد و مدح یاد کرد فرمود راسخین میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ معلوم میشود این ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ بدون علم است یعنی ما «تعبّدنا»، «سلّمنا»، «منقاداً» قبول کردیم و آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت آن را به عنوان شاهد ذکر میکنند. در آیه 26 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» اینچنین گذشت که ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً﴾؛ فرمود خدا وقتی مَثلی را برای تبیین حقیقتی ذکر کرد آنها که مؤمناند میدانند کار خدا حق است حالا ولو راز و رمز این مَثل را ندانند، چون مؤمناند در کمال تعبّد میپذیرند ولو عالم نباشند خصیصهٴ ایمان آن است که در برابر خدا انسان منقاد است ولو رازش را نداند و آیه محل بحث هم اینچنین است که خداوند از راسخین نقل کرده است که فرمود اینها میگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی ما با اینکه تأویل متشابه را نمیدانیم، ایمان داریم اگر تأویل متشابه را میدانستند و ایمان میآوردند که هنر نبود.
نقد دلیل سوم از دو جهت
این جواب ایشان با همان بیانی که مرحوم بلاغی(رضوان الله علیه) نقل کرده است نقض میشود که اصلاً تعلیق حُکم بر وصف در اینجا اِشعار به علیت دارد که خداوند از اینها به عنوان مؤمنین یاد نکرد به عنوان راسخ در علم یاد کرد کسی که راسخ در علم است باید او مطلب محل بحث را کاملاً بداند، این یک جواب.
جواب دیگر اینکه آن که تلاش و کوشش کرد رفت تحقیق کرد و علم پیدا کرد بعد ایمان آورد این هنر نکرد و آن که همانطور ایستاد و جامد بود و بدون تحقیق چیزی را قبول کرد او هنر کرد و اصولاً قرآن کریم عالِم را میستاید برای اینکه او رفته تحقیق کرده فهمیده حق است بعد ایمان آورد. در آیه شش سورهٴ «سبأ» اینچنین است فرمود ما وقتی وحی نازل کردیم رأی خردمندان این است که این حق است ﴿وَیَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ﴾؛ آنها که عالم و محقّقاند میفهمند آنچه را که تو آوردی حق است آن که جاهل است خبر ندارد. خب، اگر کسی تلاش و کوشش بکند در صدد تدبّر و تحقیق باشد تدبّر بکند و بعد بفهمد حق است و ایمان بیاورد این فضیلت نیست. خدا ما را به تدبّر در کلّ قرآن دعوت کرده است، در آیه 29 سورهٴ «ص» فرمود: ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ این کتاب پُربرکت را من نازل کردم تا در کلّ این کتاب تدبّر کنند، نفرمود در بخشی از این کتاب تدبّر کنند [بلکه] فرمود من این کتاب را مبارک قرار دادم کتابی است مبارک، پُربرکت برای تدبّر مردم ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلْبَابِ﴾ پس اگر ایمان بدون علم یعنی بدون علم تفصیلی نافع است فقط به علم اجمالی کسی اکتفا بکند کمالی نصیب او شد، یقیناّ با علم تفصیلی همان کمال را دارد و اضافه.
پرسش:...
پاسخ: آن طایفه جزء روایات معارض است که راسخین در علم تأویل را نمیدانند که آن هم به خواست خدا میخوانیم، آن معارض با اصل مسئله است که آنها نمیدانند.
4ـ دو دستگی مردم در برابر قرآن همچون دو دستگی آیات
دلیل چهارم امام رازی همین نکته تفسیری و جنبهٴ فصاحت قرآن است که بحثش در روزهای قبل گذشت که ایشان میگویند ظاهر آیه آن است که فرمود قرآن آیاتش به دو بخش تقسیم میشود: یک قِسم محکمات است، یک قسم متشابهات مردم هم در برابر قرآن دو دستهاند: یک عده ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾اند که ﴿فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ﴾ [و] یک عده راسخین در علماند که ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ﴾ این یک نکته تفسیری خوبی است البته یعنی استظهار تفسیری.
6ـ نقل حدیثی مرفوع از ابنعباس در تقسیم آیات
دلیل ششم یک حدیث مرفوعی است که از ابنعباس نقل کردند اگر این سخن به عنوان حدیث مرفوع از ابنعباس نقل شده باشد از این جهت که حدیثی است مرفوع رفعش مانع حجیت اوست و اما اگر نه، سخنی است از ابنعباس به عنوان یک مفسّر نقل کرده است البته اعتباری ندارد اصلاً، اعتباری حدیثی ندارد که تا انسان دربارهاش بحث کند که این مرفوع است یا غیر مرفوع. آن سخنی که از ابنعباس نقل کرد به عنوان دلیل ششم آن را یاد کرد این است که ابنعباس گفت قرآن کریم بر چند قِسم است.
قسم اول آن است که هیچ کسی نمیتواند او را نداند و درباره آنها جاهلاً بگذرد [بلکه] باید همه او را بدانند این همان احکام الهی است حلال خدا، حرام خدا که «لا یسع احداً جهلُه»؛ هیچ کسی نمیتواند بگوید من نمیدانم و فهمیدن او هم اینچنین نیست که مقدور افراد نباشد.
قسم دوم آن لطایف ادبی و فصاحت و بلاغت است که علمای ادبیات عرب میفهمند.
قسم سوم مطالب بلند علمی است که بهره عالمان دین است.
قسم چهارم چیزی است که جز خدا کسی نمیداند معلوم میشود قرآن کریم دارای بخشی است که آن بخش را جز خدا کسی نمیداند و این نشانه آن است که ما باید بگوییم: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾ و این «واو» ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را عطف نگیریم .
پرسش:...
پاسخ: در هر دلیلی اگر به برهان عقلی تمسّک کردند معلوم میشود که کار با آیه ندارند اگر نه، به ظواهر آیه تمسّک کردند گفتند این آیه به قرینه آن آیه این مُراد است صدر آیه نشانه ذیل است، ذیل آیه نشانه صدر است با خود آیات تماس گرفتند و از خود آیات استنباط کردند میشود بحث تفسیری.
نقد دلیل ششم از جهات مختلف
این دلیل ششم امام رازی از هر جهت مخدوش است، برای اینکه اولاً معلوم نیست این به عنوان حدیث باشد، ثانیاً اگر حدیث باشد مرفوع است و اعتباری به او نیست و ثالثاً این تقسیم، معارض با ادلهای است که میگوید ممکن نیست در قرآن مطلبی باشد که عترت طاهره ندانند، خب، بسیار خب حالا عترت طاهره هیچ محل اختلاف باشد بین اهل سنّت و شیعیان درباره خود رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه، میشود قرآن مطلبی داشته باشد که فقط خدا بداند در حالی که قرآن بر قلب حضرت نازل شده است و حضرت مفسّر و معلّم قرآن است خدا او را به عنوان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ معرفی کرد، به عنوان ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ معرفی کرد و اصلاً در قلب او نازل شد، اگر این حدیث چهار ضلعی ابنعباس درست باشد لازمهاش آن است که بخشی از قرآن را ـ معاذاللهـ رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم نداند، پس چند اشکال در این دلیل ششم هست آن ادله که یاد شده است هیچ کدام بحث تفسیری نیست، مگر دلیل پنجم که یک نکته تفسیری است که آن هم قبلاً اشاره شد.
بررسی روایات شیعی پیرامون عطف یا استیناف «واو»
ـ نگاهی اجمالی به طوایف روایی در مبحث مذکور
اما روایاتی که در طرق امامیه یاد شده است. روایاتی که بخشی از آن روایات یا معظم آن روایات را در تفسیر شریف نورالثقلین این مؤلف بزرگوار(رضوان الله علیه) نقل کرده است چند طایفه است ظاهر بعضی از این طوایف روایی این است که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ روایاتی که دلالت میکند بر اینکه ظاهرش این است که این «واو» عطف است کم نیست.
طایفه دیگر روایتی است که مقابل این است ظاهر آن روایت این است که این «واو» استیناف است، نه عطف البته روایتی که ظاهرش این باشد که این «واو» استیناف است نه عطف، به اندازه طایفه اولیٰ نیست و به قدرت طایفه اُولیٰ هم نیست. طایفه ثالثه روایاتیاند که میگویند ائمه(علیهم السلام) راسخ در علماند این طایفه هیچ نقش تفسیری ندارند بله آنها راسخ در علماند، اما راسخ در علم تأویل را بلد است یا راسخ در علم فقط میگوید ﴿آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا﴾ این را دلالت ندارد بله ائمه جزء راسخ در علماند و افضل راسخین هم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
طایفه دیگر روایاتیاند که دلالت میکنند به اینکه ائمه(علیهم السلام) تأویل قرآن را بلدند این هم حق است «مما لا ریب فیه»، ولی بحث کلامی است نه بحث تفسیری. این طایفه دلالت نمیکند که علم به تأویل قرآن را ما از این آیه ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ﴾ فهمیدیم و این طایفه هم دلالت نمیکنند به اینکه هر که راسخ در علم است تأویل قرآن را میداند، بلکه فقط میفرماید ائمه تأویل قرآن را میدانند شاید راسخ در علم بر غیر ائمه هم اطلاق بشود و آنها عالم تأویل نباشند. طایفه دیگر روایاتی است که میگوید تأویل قرآن را فقط خدا میداند، نظیر آنچه در نهجالبلاغه هست که راسخ در علم رسوخشان در همین عجز آنهاست اینکه میدانند که نمیدانند و اعتراف به عجز میکنند همین رسوخ در علم است گرچه درباره تأویل قرآن نیست، ولی رسوخ در علم را حضرت طبق آنچه در نهجالبلاغه آمده است همین فهمیدن به اینکه عاجزند و نمیدانند، میدانند. حالا این روایات پنج، شش گونه که چند طایفه است اینها را بخوانیم تا روشن بشود به اینکه برای ما ثمرهٴ علمی ندارد نسبت به ائمه(علیهم السلام) برای اینکه چه «واو» را عاطفه بگیریم، چه «واو» عاطفه نگیریم کمترین تأثیری برای ما ندارد.
بررسی روایت اول تفسیر نورالثقلین
در تفسیر نورالثقلین جلد اول صفحه 312 روایت از اصول کافی است که از امام صادق(سلام الله علیه) درباره ﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ سؤال میکنند میفرماید: «أمیرالمؤمنین والأئمة» امالکتاباند .
تقسیم جامعهٴ انسانی به محکمات و متشابهات
این تطبیق امالکتاب بر اهلبیت(علیهم السلام) برابر همان روایتی خواهد بود که ائمه(علیهم السلام) فرمودند همانطوری که کتاب تدوینی آیات محکمی دارد، آیات متشابهی دارد، متشابهات را باید محکمات بپرورانند تا رشد پیدا کنند، کتاب تکوینی یعنی نظام جامعه و جامعه انسانی هم دو گونه افراد دارد یک عده محکماتاند که معصوماند اینها کسانیاند که چیزی آنها را متزلزل نمیکند، عدهٴ دیگر متشابهاند مانند توده مردم که توده مردم به منزله متشابهات جامعهاند و ائمه(علیهم السلام) محکمات اجتماعاند [و] این متشابهات را به محکمات باید بپرورانند این هم حق است، ولی این درباره صدر آیه است که فرمود محکمات علی و اولاد علی(علیهم السلام) هستند و متشابهات فلان و فلان «﴿و اخر متشابهات﴾ قال فلان و فلان».
﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ یعنی «أصحابهم و أهل ولایتهم» همان فلان و فلانی که متشابهاتاند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ اینها کسانی هستند که «اشرب فی قلوبهم حب المتشابهات» اینها کسانیاند که در دلِ اینها علاقه به آن افراد متشابه دو پهلو اشراب شده است ﴿فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ امیرالمؤمنین(علیه السلام) و الائمه(علیهم السلام)، این روایت هرگز ظهوری ندارد که این ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ عطف است، فرمود راسخون در علم علی و اولاد علیاند پس این روایت دلالتی بر آن معنا ندارد. روایت بعدی همان بود که از مجمعالبیان نقل میکند آن مربوط به بیان فتنه است که «المراد بالفتنة هاهنا الکفر» درباره اینکه راسخ در علم کیاناند تأویل را میدانند یا نه، بحث شد.
بررسی روایت مرحوم طبرسی از امیرالمؤمنین(علیه السلام)
روایت بعدی از احتجاج مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) است که از حضرت امیر نقل شد، حضرت در یک حدیث طولانی که بخشی از این حدیث را ایشان اینجا نقل میکنند این است، میفرماید که «إنّ الله جلّ ذکره لسّعة رحمته و رأفته بخلقه و علمه بما یحدثه المبطلون من تغییر کلامه قسّم کلامه ثلاثة أقسام فجعل قسماً منه یعرفه العالم و الجاهل و قسماً لا یعرفه الاّ من صفا ذهنه و لطف حسّه و صحّ تمییزه ممن شرح الله صدره للإسلام و قسماً لا یعرفه الاّ الله و أنبیائه و الراسخون فی العلم و إنّما فعل الله ذلک لئلا یدعی أهل الباطل من المستولین علی میراث رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) من علم الکتاب ما لم یجعله الله لهم و لیقودهم الاضطرار الی الایتمار لمن ولاه أمرهم فاستکبروا عن طاعته تعزّزاً و افترا علی الله و اغتراراً بکثرة من ظاهرهم و عاونهم و عاند الله جلّ اسمه و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» این روایت دلالت میکند که بخشی از قرآن را جز خدا کسی نمیداند و جز خدا و انبیای خدا و راسخون کسی نمیدانند، اما این همان تأویل است یا نه؟ این یک مطلب.
سرّ اشتمال قرآن بر آیات متشابه
نکته جالبی که ذیل این روایت دارد این است که چرا قرآن مشتمل بر متشابه است این در بحث اینکه چرا قرآن همهاش محکمات نیست، متشابهات هم دارد مشخص میکند.
میفرماید خیلی از مطالب قرآنی است که متشابه است باید به محکمات برگشت کند و نیاز به معلّم دارد و معلّم هم جز ما کسی نیست و خداوند برای اینکه مردم را به اهلبیت نیازمند بکند آیات متشابه را نازل کرده است آنها که به این در مراجعه نکردند متشابهات را نزد خود معنا کردند آنها در اثر اینکه غرور و استکبار اینها را گرفت و عدهای هم به دنبال اینها راه افتادند مغرورشان کرد به سراغ ما نیامدند و سرّ اشتمال قرآن بر متشابه آن است که تا روشن کند مردم به ما محتاجاند. این روایت دلالت میکند بر اینکه همه قرآن را خدا و انبیا و راسخین در علم میدانند و اگر منظور از تأویل هم تفسیر قرآن باشد این روایت دلالت میکند بر اینکه تأویل قرآن نزد ائمه هست، اما اگر منظور از تأویل قرآن چیز دیگری بود در مقابل تفسیر بود نه تفسیر ظاهر بود، نه تفسیر باطن بود مقابل تفسیر و تنزیل بود، این روایت دلالت نمیکند چرا، برای اینکه تأویل قرآن را که نمیشود یاد مردم داد این تفسیر قرآن است که کلّ قرآن تفسیرش نزد ائمه(علیهم السلام) است و هیچ آیهای نیست که آنها ندانند و مردم محتاج آنها هستند، اما تأویل قرآن را مگر آنها یاد مردم دادند یا مردم نیازمند به تأویل قرآناند و اگر تأویل قرآن را ندانند نمیتوانند جامعه را اداره کنند.
سنخ تأویل از سنخ تفسیر جداست گرچه این روایت دلالت میکند بر اینکه کلّ قرآن را ائمه(علیهم السلام) میدانند، اما ظهوری آنچنان قوی ندارد که این «واو» عاطفه است.
پرسش:...
پاسخ: این نه به آن معناست که همه موارد، همه تأویل حتی آن «فیما یرجع إلی أسماء الله و صفاته العُلیا» را هم من به مردم میفهمانم، آن بخشی که مربوط به مسائل اجتماعی و جنگ و صلح است قابل تبیین است.
پرسش:...
پاسخ: به این معنا هم صدق میکند یعنی باطن اینها و واقع اینها را به اینها نشان میدهد، اما نه اینکه اگر کسی تأویل قرآن را میداند باید به مردم بگوید، چون بسیاری از اینها مربوط به اسمای حُسنای الهی است.
ظهور سکوتیِ روایاتی در استیناف «واو»
در روایت بعدی که از اصول کافی نقل شده است اینچنین آمده از امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است که «إنّ ناسا تکلّموا فی هذا القرآن بغیر علم و ذلک أنّ الله تبارک و تعالی یقول ﴿هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَر مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ » تا اینجا حدیث قطع میشود دیگر ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ را در این حدیث ندارد «﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ الآیه فالمنسوخات من المتشابهات و المحکمات من الناسخات» اگر بنا بر اخذ ظهور بود و ظهور سکوتی را معتبر دانستیم ظاهر این حدیث آن است که این «واو» استیناف است، نه «واو» عاطفه، چون در نقل این آیه فقط به همینجا میفرماید: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ دیگر ﴿وَالرَّاسِخُونَ﴾ را یاد نمیکند، سه روایت است که مناسب با بحث ما نیست یعنی مناسب با اینکه «واو» عاطفه است یا استینافه است نیست.
ظهور روایتی از امام صادق(علیه السلام) در عطف «واو»
حدیث بعدی را از کمالالدین و تمام النعمة مرحوم صدوق نقل میکنند و آن این است که محمدبنمسلم میگوید من از امام صادق(سلام الله علیه) شنیدم که برای حضرت حجت(سلام الله علیه) علاماتی است که «تکون من الله عزّ و جلّ للمؤمنین قلت و ما هی جعلنی الله فداک، قال ذلک قول الله عزّ و جل ﴿وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ﴾ یعنی المؤمنین قبل خروج القائم(علیه السلام) ﴿بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأَمْوَالِ وَالأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ﴾ قال انبلونکم ﴿بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ﴾ من ملوک بنی فلان فی آخر سلطانهم ﴿وَالْجُوعِ﴾ بغلاء أسعارهم ﴿وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ﴾ قال کساد التجارات و قلّة الفضل و نقص من «الأَنْفُسِ﴾ قال موتٌ ذریع و نقص من ﴿وَالَّثمَرَاتِ﴾ لقلّة ریع ما یزرع ﴿وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ﴾ عند ذلک بتعجیل الفرج ثمّ قال لی» به ابنمسلم فرمود: «هذا تأویله إن الله عزّ و جل یقول: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾» . این ظهوری دارد که «واو»، «واو» عاطفه است و تأویل را بر اینگونه از مصادیق هم تطبیق کرد.
دلالت روایتی بر مفسّر بودن امیرالمؤمنین(علیه السلام)
روایت بعدی که از احتجاج است که مربوط به حدیث غدیر است در آنجا در خطبه غدیر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «معاشر الناس تدبّروا القرآن وافهموا آیاته و انظروا محکماته و لا تتبعوا متشابه فو الله لن یبین لکم زواجره ولا یوضح لکم عن تفسیره الا الذی انا آخذ بیده و مصعده لی و شائل بعضده»؛ قسم به خدا هیچ کسی برای شما نهیهای قرآن را بیان نمیکند، تفسیر قرآن را بیان نمیکند مگر کسی که من دستش را گرفتم و آن را بالا آوردم و بازوی او را مرتفع کردم «شائل» یعنی «رافع» «و معلمکم»؛ این معلم شماست «من کنت مولاه فهذا علی مولاه و هو علیبن ابیطالب(علیه السلام) أخی و وصیّی و موالاته من الله عزّ و جل» که «أنزلها علی» خب این را هم ایشان نقل کردند در حالی که این فقط ناظر به آن است که او مفسّر خوبی است، مفسّر و مبیّن قرآن است، اما حالا تأویل قرآن را هم میدانند چون تأویل در مقابل تفسیر است و آیا میدانند آن را از این آیه میشود استفاده کرد که «واو» عاطفه است یا استینافیه، نظر ندارد.
دلالت روایتی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر عطف «واو»
روایت بعدی از خود حضرت امیر(سلام الله علیه) است یک حدیث طولانی است که «یقول وقد جعل الله للعلم أهلاً و فرض علی العباد طاعتهم ... و بقوله، ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾» این از آن طایفهای است که ظاهرش آن است که «واو» عاطفه است و دلالت خوبی هم بر عطف دارد. در نهجالبلاغه آمده است «أَیْنَ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دُونَنَا، کَذِباً وَبَغْیاً عَلَیْنَا، أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَأَعْطَانَا وَحَرَمَهُمْ، وَأَدْخَلَنَا وَأَخْرَجَهُمْ» ؛ عدهای خیال کردند که راسخ در علم خودشاناند و همانطوری که حکومت را از حضرت امیر گرفتند، علم را هم خواستند از اینها بگیرند. مصیبت سنگین آن است که اینها را به عنوان اینکه معلم قرآناند، مفسّر قرآناند عالماً منزوی کردند یعنی اصلاً اینها علم قرآن ـ معاذاللهـ نزد اینها نیست. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل میکند که ابنازرق است ظاهراً، در مجلسی که ابنعباس نشسته بود در حضور حجت حق یعنی حسینبنعلی(سلام الله علیه) در حضور این ولیالله مطلب را از ابنعباس سؤال میکند آنوقت خود حضرت سیدالشهداء (سلام الله علیه) شروع به جواب میکند این مرد در کمال بیادبی میگوید من از تو که سؤال نکردم، آنوقت ابنعباس میگوید نه، اینها خانوادهٴ علماند یعنی اگر جواب داد براساس حساب جواب داد ، خب تازه ابنعباسی که شاگرد اینهاست باید معرّف حضرت باشد آنوقت این در زمان خود حضرت سیدالشهداء نبود از زمان خود حضرت امیر شروع شد، فرمود اینها اصلاً ما را راسخ در علم نمیدانند میگویند راسخ در علم امویاناند فرمود: «أَیْنَ الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ دُونَنَا» این «کَذِباً وَبَغْیاً عَلَیْنَا وحَسَداً» است، برای اینکه خدا ما را بلند کرد اینها را به زمین زد، خدا به ما داد و اینها را محروم کرد، خدا ما را داخل در حرم امن قرار داد اینها را بیرون کرد و امثال ذلک.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است