- 107
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش دوازدهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 7 سوره آلعمران _ بخش دوازدهم"
محکمات و متشابهات داشتن قرآن مصادیق آیه هفتم
تأویل حقیقی قرآن کریم در سایهٴ اهل بیت (علیهم السلام)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
محکمات و متشابهات داشتن قرآن مصادیق آیه هفتم
مساق این آیه کریمه آن است که قرآن مشتمل بر محکمات و متشابهات است و رابطه محکم و متشابه هم رابطه اُم و فرع است، اصل و فرع است، مبیّن و مبیَّن است و مردم در مقابل محکمات و متشابهات به دو گروه تقسیم میشوند؛ آنها که قلبشان منحرف است محکمات را که مبیّن و مفسّر متشابهات است رها میکنند و به خود متشابهات اخذ میکنند برای چند هدف.
اهداف قائلین به متشابهات
هدف اوّلی آنها، فتنهبرانگیزی است و هدف اصیل و ثانوی و عمیق آنها، ریشهیابی است که تأویل متشابه و ریشه متشابه را شناسایی کنند و نزد خود برای متشابه تأویل ببافند. اگر اینها میتوانستند به تأویل واقعی متشابه راه پیدا کنند که کمالی بود برای آنها، ولی ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ توان آن را ندارند که به تأویل حقیقی متشابه راه پیدا کنند و ریشه قرآن و تأویل اصل قرآن یا تأویل متشابه نزد خدای سبحان است و راسخین در علم کسانیاند که میگویند ما به متشابه ایمان آوردیم همانطوری که به محکم ایمان آوردیم چه محکم، چه متشابه نزد خداست و این سخن، سخن اولواالالباب است و آنها چون اولواالالباباند به این اصل متذکّر شدند، این مصداق آیه.
تبیین ماهیت تأویل و تفسیر
یکی از بحثهای این آیه کریمه این است که آیا تأویل متشابه یا تأویل قرآن را غیر از خدا کسی میداند یا نمیداند؟ آیا میتوان از قرآن استفاده کرد که تأویل را غیر از خدا کسی میداند یا نمیداند؟ این یکی از فصول دیگری است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) باز کرده است. حالا اصل فرمایش ایشان روشن میشود تا ببینیم نقدهایی که شده است وارد است یا وارد نیست.
میفرمایند ما قبل از اینکه بحث کنیم که آیا تأویل را غیر خدا میداند یا نه، باید روشن بشود که «التأویل ما هو» خود تأویل چیست؟ در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که تأویل پنج قول داشت که قول پنجم قول ایشان بود و ثابت شده است که تأویل از سنخ تفسیر نسیت، از سنخ لفظ و مفهوم و معنا و صورت ذهنی نیست که قول اول و دوم و سوم بر آن بود، بلکه تأویل یک امر عینی و خارجی است؛ منتها نه آن نحوی که قول چهارم بیان میکرد تأویل یک امر خارجی و حقیقی و عینی است و خارج هم منظور خارج حس و خارج مادّه نیست و رابطه بین قرآن و تأویل، رابطه مفهوم و مصداق نیست، بلکه رابطه حکایت و مَحکی است، رابطه مثال و مُمثّل است. مصداق، موجود خارجی است که مفهوم بر او منطبق است و ممکن است مورد دسترسی خیلیها باشد، ولی تأویل یک حقیقت خارجی است که قرآن از آنجا نشئت گرفته و به آنجا هم برمیگردد و رابطه قرآن با آن تأویل رابطه مثال و ممثّل است نه رابطه مفهوم و مصداق و اما نه آنطوری که مثال با ممثّل رابطه دارد فقط ممثّل را نشان میدهد و خودش نقشی ندارد آنطور هم نیست، آنطور نیست که حکایت، محکی را نشان بدهد و خودش هیچ نقش نداشته باشد آنطور نیست.
صورت مرآتیه که حکایت صورت خارجیه است فقط خارج را نشان میدهد خودش هیچ مطلوب نیست یا مثال که ممثّل را نشان میدهد خودش یک وسیلهٴ عبور و سرپُل گذر است خودش هیچ مراد نیست اگر گفته شد «فی الصیف ضیعت اللبن» یعنی در موقع لزوم وقت را از دست دادهای، خود این مَثل مراد نیست، بلکه آن ممثّل مراد است خاصیت حکایت و مَثل این است که فقط آن ممثّل را نشان میدهد در تعبیرهای رؤیا اینچنین است آن صورتی را که نائم در هنگام بیداری به یادش است و به معبّر عرضه میدارد آن صورت یک مرآت است، یک وسیله گذر و عبور است تا معبّر از آن صورت بگذرد به آن صورت اصیل برسد، خود آن صورت منامیه هیچ دخالتی ندارد یعنی ﴿إِنِّی أَرَی سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾ این هیچ نقشی ندارد عمده آن هفت سال قحطی و هفت سال سرسبزی و خرّمی است، ولی قرآن که تأویلی دارد اینچنین نیست که وِزان قرآن با تأویل، وِزان حکایت و محکی باشد، وزان مثال و ممثّل باشد و خودش هیچ مراد نباشد، بلکه خودش مراد است وقتی میتوان از این مثال به ممثّل عبور کرد که خود مثال را خوب بفهمیم و عمل کنیم و مؤمن باشیم تا بتوانیم به آن ممثّل راه پیدا کنیم.
این قول پنجم که معنای تأویل را روشن کرد در طرح محل بحث و استدلال برای طرفین اثر مؤثری دارد، اثر مهمّی دارد. در بحث اینکه آیا تأویل را غیر خدا میداند یا نه، باید معلوم بشود که تأویل یعنی چه، اگر منظور از تأویل همان تفسیر بود، چه اینکه از ظاهر عبارت خیلی از مفسّرین حتی مرحوم امینالاسلام در مجمع و امثال ذلک برمیآید که اینها تأویل را همان تفسیر گرفتند این را یقیناً خیلیها میدانند. همهٴ علمایی که تفسیر نوشتند بالأخره نوع اینها تفسیر بلد بودند این اختصاصی به خدای سبحان ندارد، اختصاصی به معصومین(علیهم السلام) ندارد و اصلاً قرآن آمده است که انسان درس بخواند و یاد بگیرد و ما هم مأمور به تدبّریم. تأویل به این معنا مورد ادراک نوع علماست و مقدور هم است و خداوند اصولاً قرآن را برای همین فرستاده است که انسان به معنای قرآن آشنا بشود و ما را هم تشویق کرده است به تدبّر در قرآن، تدبّر در قرآن یعنی علم به تفسیر قرآن ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ولَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ ، ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ﴾ و همه آیاتی که به ما دستور میدهد که در قرآن تدبّر کنیم، تدبّر کنیم یعنی تفسیر یاد بگیریم، تفسیر بنویسیم.
تأویل و تشریح مطالب چندگانهٴ آن
پس تأویل به معنای تفسیر این مورد آگاهی بسیاری از انسانهاست و نوع علما به او دسترسی دارند با یک تفاوت داخلی که بین آنها هست، این یک مطلب و محکمات هم تأویل متشابهاتاند مطلب دیگر، زیرا در بحث اینکه ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ روشن شد که متشابه را باید در پرتو محکمات حل کرد و محکمات مفسّر خوبیاند برای متشابهات، ولی محکمات تأویل متشابه نیستند، تفسیر متشابهاند این دو مطلب.
مطلب سوم آن است که از شواهد آیات دیگر معلوم شد که کلّ قرآن تأویل دارد نه تنها متشابه، در سورهٴ «اعراف» که فرمود: ﴿لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ﴾ بعد فرمود: است ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ ظاهر این کریمه این است که اینجا سخن از متشابه اصلاً نیست ظاهرش این است که همه این ضمیرها به خود قرآن برمیگردد یعنی کل قرآن تأویل دارد و در قیامت تأویل کلّ قرآن ظهور میکند، پس همانطوری که متشابه تأویل دارد، محکم هم تأویل دارد. تأویل به معنای تفسیر از محلّ بحث خارج است آن را خیلیها میدانند و مقدور خیلیهاست و آنچه بحث است این است که کلّ قرآن تأویل دارد و منظور از تأویل هم همان قول پنجم است، نه آن اقوال چهارگانه قبلی.
اما کلّ قرآن تأویل دارد به شهادت همان آیهای که قبلاً تلاوت شد که ظاهرش این است که ﴿هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ ؛ قیامت تأویل قرآن فرامیرسد. در آیه محل بحث یعنی همین آیه محکم و متشابه آیه هفتم سورهٴ «آلعمران» که محل بحث است اینجا دو احتمال است؛ یکی اینکه ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ﴾ ضمیر به متشابه برمیگردد «کما هو الظاهر»، احتمال دوم آن است که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ﴾ ضمیر به خود قرآن برگردد و احتمال ظاهرش این است که ضمیر به متشابه برمیگردد، اما در آیه سورهٴ «اعراف» اصلاً سخن از متشابه نیست فقط سخن از قرآن است و ضمیر هم یقیناً به خود قرآن برمیگردد پس کلّ قرآن تأویل دارد و تأویل قرآن هم در قیامت ظهور میکند. قهراً سخن از لفظ و مفهوم و آن اقوال سهگانه نیست، چه اینکه سخن از قول چهارم هم نخواهد بود. تأویل به این معنا را آیا غیر خدا میداند یا نه، این محل بحث است. پس منظور از تأویل، تفسیر نیست اولاً و کلّ قرآن تأویل دارد ثانیاً و تأویل وجود خارجی است که رابطه قرآن با او، رابطه مثال و ممثّل و حکایت و محکی است ثالثاً و تفاوتی که با مثال و ممثّل دارد این است که مثال خودش مراد نیست فقط سرپُل عبور است، ولی در اینجا ظاهر قرآن هم مراد است و باید ایمان آورد و عمل کرد، چه اینکه باطن قرآن هم حقیقتی است که در دسترس خواص است رابعاً. اثبات اینکه آیا تأویل قرآن را غیر خدا میداند براساس بحثهای تفسیری میشود از آیات استفاده کرد یا نه.
پس اینکه کلّ قرآن تأویل دارد از آیه سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» به خوبی استفاده میشود که ﴿لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ﴾ بعد ﴿هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ که کلّ این ضمیرها به خود قرآن برمیگردد کلّ قرآن تأویل دارد و در قیامت هم ظاهر میشود.
تبیین مسائل مطرح شده، پیرامون تأویل قرآن کریم
حالا تأویل به این معنا چیست؟ که از سنخ لفظ و مفهوم نباشد، وجود خارجی باشد، نه خارج محسوس ماده و ریشه همه این آیات قرآنی باشد اگر کسی آن ریشهها را فهمید کلّ قرآن را میفهمد و اگر خواست به آن ریشه دسترسی پیدا کند باید از همین عمل به قرآن سیر کند و کمکم به آن مقام راه پیدا کند و مانند آن. از قرآن کریم برمیآید که این کتاب چون کتاب بشری نیست از نزد خدای سبحان نازل شده است که ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ ، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ نازل شده است. معنای انزال و تنزیل و نزول و تنزّل در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که به نحو تجلّی است، نه تجافی یعنی آنطوری که باران از بالا نازل میشود آنطور قرآن از بالا نازل نشد که اگر در بالاست، پایین نباشد وقتی به پایین آمد دیگر بالا نباشد به صورت تجلّی است، نه تجافی، مثل اینکه یک حکیم یا فقیهی یک قاعده عقلی یا فقهی را که خوب تحقیق کرد آن را تنزّل میدهد به صورت کتاب یا بیان درمیآورد، تدریس میکند، تصنیف میکند، مینویسد، میگوید، میگوید من تنزّل دادم آنچه در عقلم بود به شما رساندم، نه یعنی آنچه در عقلم بود دیگر نیست تجافی کرد به شما رسید، بلکه آن را به صورت لفظ تنزّل دادم تا شنیده بشود و خوانده بشود معنای تنزّل این است و این معنا را در موارد فراوان قرآن کریم تثبیت میکند، مثل اینکه در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» فرمود: ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾؛ فرمود قسم به کتاب مبین یعنی همین قرآن ما این را عربی قرار دادیم تا شما بررسی کنید، تعقّل کنید تدبّر کنید، که تفسیر بر این محور است ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ آنچه از صدر اسلام تا ساقهٴ امروز نوشتهاند در زمینه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ است اینها مفسّرند عاقل قرآناند، مبیّن قرآناند و امثال ذلک، اما همین که فرمود: ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ﴾ سوگند به کتاب مبین ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً﴾ که «قرأ» یعنی «جمع» ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ درباره همین قرآن فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ ؛ همین کتابِ مبین که عربی است و تفسیرش مقدور شماست نزد ما «علیّ» هست و «حکیم» هست و در «امالکتاب» است.
پس اصل همین قرآن امالکتاب است، اصلش «علیّ» است، اصلش «حکیم» است، اصلش لدی الله است آنجا دیگر سخن از عبری و عربی نیست، آنجا دیگر سخن از تفسیر نیست، سخن از ظاهر و باطن و امثال ذلک نیست آنجا لفظ نیست، نه عبری است، نه عربی، نه سریانی است، نه تازی، نه فارسی، پس این قرآن که کتاب عربی است برای تفسیر و تعقّل شما همین قرآن در امالکتاب هست.
در سورهٴ مبارکهٴ «بروج» آیه 21 و 22 اینچنین میفرماید: ﴿بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ ٭ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾ این قرآن مجید که در دسترس شماست، شما در خدمت آنید، برای تفسیر و تبیین و درس و بحث شما کتاب رسایی است همین قرآن مجید در لوح محفوظ است آنجا دیگر سخن از عبری و عربی نیست، آنجا سخن از درس تفسیر و لفظ و مفهوم و مستعملفیه و اراده جدّی و استعمالی و امثال ذلک نیست، پس همین قرآن، ریشهاش امالکتاب است و «علیّ» است و «حکیم»، همین قرآن ریشهاش لوحی است محفوظ که از گزند تغیّر و تبدّل محفوظ است. چون کتابهای تکوینی هم دو قِسم است؛ برخی از آنها در معرض دگرگونی است که ازآن به عنوان لوح محو و اثبات یاد میکنند، برخی اُم است و ثابت است و اصل است که از او به «امالکتاب» تعبیر میشود، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» آیه 39 آمده است که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ پس یک لوح محو و اثباتی است که تغییرپذیر است آنجا هم سخن از لفظ نیست، سخن از وجود خارجی است؛ منتها دگرگونی در آنجا راه دارد، یک کتاب هم اُم است و اصل است و عند الله است که ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ پس امالکتاب اصل است، تغییرناپذیر و این قرآن در آنجا بود و هست و خواهد بود، لوح محفوظ، محفوظ از زوال است این قرآن در آنجا بود و هست و خواهد بود که آنها میتوانند ریشه این قرآن ظاهری قرار بگیرند.
در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» برای این قرآن اصل دیگر و ریشه دیگر یاد میکند. آیه 77 به بعد این است که ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ یعنی این قرآن، این کتاب در یک کتاب دیگر است؛ اینکه شما میبینید قابل قرائت است و قابل تفسیر ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ﴾ همین کتاب در کتاب دیگر است محاط است به کتاب دیگر ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ﴾ آن دیگر «مکنون» است، مستور است، در «کِنّ غیب» است، در کِنان غیب است، مستور است، در دسترس کسی نیست، خب چه کسی میتواند به آن دسترسی پیدا کند ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ که مقام بعدی بحث است. پس قرآن یک مرحلهٴ تنزّل و نزول و انزال و تنزیل و امثال ذلک دارد که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم به این اشاره شده است آیه 105 و 106 سورهٴ «اسراء» ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَنَذِیراً ٭ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً﴾؛ ما این را جزء جزء بر شما نازل کردیم، سوره سوره بر شما نازل کردیم، آیه آیه بر شما نازل کردیم تا تدریجاً تحویل بگیرید، تدریجاً برای مردم بخوانید چون کتابی که مجموعه قوانین هست اینچنین نیست که نظیر زبور داود نیست که یکجا به عنوان موعظه نوشته شده باشند به کسی بدهند که، کتابی است حادثه جنگ پیش میآید نیازی به قانون دارید قانون نازل میشود، جریان مجادله پیش میآید ﴿وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾ یک قانون جدیدی میطلبد، حُکم تازهای نازل میشود، مسئله زکات مطرح است حکم تازه میآید، کتابی که برابر نیازها پشت سر هم قانون جعل میکند این اصلاً فرض ندارد که یکسره به کسی چنین کتابی بدهند سؤالهایی میشود میآیند حضور حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جواب میخواهند آیه نازل میشود چنین کتابی تدریجی بودن در متن او محفوظ است ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً﴾ .
پس کلّ قرآن تأویل دارد و تأویل از سنخ الفاظ و مفاهیم و معانی نیست و مصداق خارجی است مصداق هم نه یعنی «منطبقعلیهم الفاظ»، بلکه حقایق غیبیه و قرآن کریم خودش ثابت میکند که این کتاب یک کتاب دیگری دارد گاهی از او به عنوان لوح محفوظ ، گاهی به عنوان امالکتاب و مانند آن تعبیر میکند، این هم یک مقام بحث و این میتواند تأویل قرآن باشد، چون تأویل از أول است، أول هم رجوع است فرع به اصلش برمیگردد.
تأویل حقیقی قرآن کریم در سایهٴ اهل بیت (علیه السلام)
مقام بعدی بحث این است که تأویل قرآن به این معنا را غیر از خدا میداند یا نه؟ آنکه تأویل را در حدّ تفسیر دانست آن را غیر از اهلبیت خیلیها هم میدانند اصلاً اگر آن معنا قابل فهم نبود که ائمه نمیفرمودند روایات ما را بر قرآن عرضه کنید آن معنا کاملاً قابل فهم هست؛ منتها اگر کسی بخواهد به قرآن عمل کند حتماً نیازمند به مبیّن است، مخصّص است، مقیّد است و قرینه لازم دارد و امثال ذلک، لذا هرگز نمیتواند به احدالثقلین منهای دیگری مراجعه کند، ولی قرآن به خوبی قابل فهم است برای اینکه اصلاً برای هدایت مردم آمده و ائمه(علیهم السلام) هم فرمودند که مثل خدا کسی نمیتواند حرف بزند ولی مثل ما فراوان حدیث جعل میکنند هر حدیثی که از ما رسیده است بر قرآن عرضه کنید اگر مباین قرآن بود هرگز برای ما نیست آن را به دیوار بزنید و منظور هم مخالفت است نه شرط موافقت و مخالفت تباینی است نه عام و خاص و مطلق و مقیّد و امثال ذلک. تفسیر به این معنا را خیلیها میدانند این دیگر اختصاص نیست برای ائمه(علیهم السلام) تأویل به معنای تفسیر اما تأویل به این معنا که حقیقت خارجی و ریشه قرآنی باشد که معلوم شد که یک طرفش امالکتاب است، یک سَمتش هم لوح محفوظ است و امثال ذلک، «کتاب مکنون» هست، «لوح محفوظ» است، امالکتاب است خلاصه «عند الله» است و «لدی الله» هست و اگر کسی به آن مقام باریافت علم لدنّی دارد، عندی دارد اینگونه از علوم آیا برای غیر خدا هست یا نه؟
میفرمایند برای غیر خدا است، اما نه افرادی نظیر ابنعباس یا نظیر شیخ طوسی از ما، این معنا نظیر افراد غیر معصوم نخواهد شد این مقامی نیست که غیر ولیّالله بتواند به آن راه پیدا کند، غیر معصوم بتواند به آن راه پیدا کند و امثال ذلک. آن تأویل به معنای تفسیر آن خب نقل کردند که وجود مبارک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره ابنعباس دارد که خدایا «علّمه التأویل» خود ابنعباس هم گفت که «أنا من الراسخین و أنا أعلم تأویله» این همین تأویل است که مرحوم امینالاسلام (رضوان الله علیه) در مجمعالبیان میفرماید حتماً ما باید «واو» را «واو» عاطفه بدانیم، برای اینکه اگر تأویل قرآن را فقط خدا بداند، خب پس در قرآن آیاتی است که معنایش روشن نیست وقتی معنایش روشن نیست برای چه آمده اصلاً، چگونه میتواند هدایت مردم باشد. این تأویل را برای تفسیر گرفتند در حالی که خدا میفرماید کلّ قرآن تأویل دارد و تأویلش هم در قیامت ظهور میکند .
تأویل به این معنا را از قرآن کریم میتوان استفاده کرد که ائمه(علیهم السلام) میدانند، معصومین میدانند آیه مبارکهٴ سورهٴ «واقعه» با آیه سورهٴ «احزاب» راهگشای این مسئله است آیه 77 و 78 و 79 همین سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» این است که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این ضمیر ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ یا مخصوص «کتاب مکنون» است، یا اعم از کتاب مکنون و قرآن ظاهر. چرا، برای اینکه این ضمیر یا به خصوص اخیر برمیگردد یا به هر دو دیگر نمیشود گفت که ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ ضمیر به قرآن برمیگردد، چون قرآن دور است و کتاب مکنون نزدیک ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ ضمیر یا یقیناً به خصوص «کتاب مکنون» برمیگردد که اخیر است یا به هر دو، اگر به هر دو برگشت معنایش آن است که دسترسی به ظاهر قرآن طهارت ظاهر شرط است، دسترسی به معانی بلند قرآن طهارت فکر شرط است، اما وقتی که به «کتاب مکنون» برگردد یعنی به آن امالکتاب، به آن لوح محفوظ، به آن ریشهای که این قرآن از آن ریشه آمده است به آن ریشه هیچ کس دسترسی ندارد مگر مطهّر، این ﴿إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ با «الف» و «لام» نشان میدهد که یک عده با این چهره شناخته شدهاند که ﴿الْمُطَهَّرُونَ﴾اند آنها را آیه سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مشخص میکند که اهلبیت عصمت و طهارتاند که آنها از نظر قرآن کریم معروف به طهارتاند. آیه 33 سورهٴ «احزاب» این است که ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ پس اینها مطهرند و آن کتاب مکنون را جز مطهّر، کسی دسترسی ندارد، پس تأویل قرآن و ریشه قرآن و اصل قرآن را جز ائمه کسی نمیداند، گرچه این آیه 33 سورهٴ «احزاب» تمام آیه نیست یک جملهای از آیه است و قبلش هم مربوط به اهلبیت پیامبر یعنی همسران پیامبر است بعدش هم باز در همین زمینه است، اما این جمله هیچ ارتباطی با قبل و بعد ندارد به شهادت داخلی خود این آیه چون همه آن بحثهایی که قبل از این بود یا بعد میآید ضمیر جمع مؤنث سالم است ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجَاهِلِیَّةِ الأُولَی وَأَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اینها همه خطاب به همسران پیامبر است ضمیر جمع مؤنث سالم، بعد هم مشابه این است، اما این وسطها ضمیر مذکر سالم است معلوم میشود که با گذشته و آینده ارتباط ندارد فرمود: ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ﴾ تا حال ضمیر جمع مؤنث سالم بود و بعد هم اینچنین است این وسط ضمیر جمع مذکر سالم است، پیداست که این مطهرین غیر از آن ﴿یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ﴾ نظیر سایر آیات ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ﴾ و امثال ذلک است، خب پس مطهر در لسان قرآن کریم ائمه(علیهم السلام) هستند اینها مطهرند ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ یعنی کتاب مکنون را غیر از مطهر کسی برخورد ندارد آن هم به استناد آیه سورهٴ «واقعه» پس آن ریشهٴ قرآن و کُنه قرآن و امالکتاب را و لوح محفوظ را و باطن قرآن را غیر از ائمه کسی نمیداند.
ممکن است کسی که در حیطه لفظ و مفهوم بحث میکند وقتی سخن از لفظ و مفهوم و دلالت و امثال ذلک بالا رفت بحث به «کتاب مکنون» رسید، بحث به «لوح محفوظ» رسید، بحث به «امالکتاب» رسید بگوید اینها شعر است، اما خب نیست اینها آن معارف بلند قرآن کریم است. اینکه میبینید در طول هر سیصد، چهارصد سال یک عالمی مثل علامه طباطبایی پیدا میشود براساس این جهات است چنین آدمی پیدا میشود اینطور تحلیل میکند که باطن قرآن چیست و چرا کُنه قرآن را فقط ائمه میدانند آیا غیر از روایات دلیل قرآنی هست که عمق قرآن نزد اهلبیت علی و اولاد علی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هست یا نه، این است. اگر در همین محدودهٴ لفظ انسان بحث کند طور دیگر فکر میکند همین که بالا میرود میگوید اینها «کلامٌ شعریٌّ» و همه این بحثها را هم ملاحظه بفرمایید از باب «القرآن یفسر بعضه بعضا» مدد گرفتند دیگر اختصاصی به مسئله روایت ندارد فقط روایات اینها را تأیید میکنند، روایات اینها را تأیید میکند.
این میشود تأویل قرآن، تأویلی که در قیامت باید بیاید الآن برای اینها روشن است. اینهایی که میگویند «لو کُشف الغطاءُ ما ازددت یقیناً» الیوم عالم به تأویلاند. بنابراین هم میتوان نظم صناعی را حفظ کرد و هم تأویل را به عنوان یک اصل واقعی و حقیقی عینی قرآن تلقّی کرد و عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را هم عالم به تأویل دانست این مقامی نیست که به دست ابنعباس برسد، حالا ممکن است یک مورد یا دو مورد را حضرت امیر(سلام الله علیه) که استادش بود یادش داده است و منظور از ﴿مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ بالاصاله خدا میداند و خدای سبحان اینها را آموخت و یادشان میدهد. تأویل قرآن که انسان از لوح محفوظ باخبر باشد، از امالکتاب باخبر باشد، از کتاب مکنون باخبر باشد این دست افرادی نه از شیخ طوسی مثل ما از ما، نه ابنعباس از دیگران دست اینها نمیرسد خلاصه.
بیان حضرت وصی (علیه السلام) دربارهٴ تأویل حقیقی قرآن کریم
این در همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که تمام جریان گذشته و حال و آینده در قرآن کریم است، توانستید قرآن را به حرف دربیاورید «فَاسْتَنْطِقُوهُ»، اگر توانستید او را به حرف دربیاورید ولی «وَلَنْ یَنْطِقَ» او با شما حرف نمیزند او نامحرم است شما را نامحرم میداند «وَلَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ» ؛ من هستم که خلاصه مستنطقم، قرآن را به حرف درمیآورم از عمقش، از درونش شما فقط میروید درس استادی، استاد بالأخره تدریس میکند شما یاد میگیرید، اما آن کسی که استاد را به حرف درمیآورد همه نیستند فرمود شما شاگردان قرآناید، میروید در محضر قرآن چندین سال درس میخوانید، استفاده میکنید، کتاب تفسیر مینویسید این ظاهر قرآن است یک دوره تفسیر بیست جلدی هم بنویسید بالأخره تفسیر قرآن است تا آنجا که قرآن حرف زد شما شنیدید و نوشتید، اما بقیه را که نگفت و با شما هم حرف نمیزند که نمیدانید که، اگر توانستید قرآن را استنطاق کنید «فَاسْتَنْطِقُوهُ» فرمود: «وَلَنْ یَنْطِقَ» با شما حرف نمیزند «وَلَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ» ؛ من هستم که گزارشگر قرآنم، سخنگوی قرآنم.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ پیداست که جداگانه است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ هیچ تناسبی ندارد اولاً جداگانه نازل شد، چون مربوط به جریان حدیث کساست و ثانیاً نه به قبل مربوط است نه با بعد.
عینی و حقیقی بودن تأویل قرآن کریم با توجه به آیهٴ تطهیر
پرسش:...
پاسخ: این برای شأن نزول است حالا ما با شأن نزول روایی کاری نداریم خود متن قرآن قبلش ضمیر جمع مؤنث سالم، بعد هم ضمیر جمع مؤنث سالم این وسطها ضمیر جمع مذکر هست این پیداست با قبل و بعد ارتباط ندارد دیگر، قبلش این است ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ﴾ که خوانده شد، بعدش هم این است که ﴿وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَی فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ﴾ بعدش ضمیر جمع مؤنث سالم خطاب به همسران پیغمبر است، قبلش هم ضمیر جمع مؤنث سالم خطاب به زنان پیغمبر است، این وسط ضمیر جمع مذکر سالم نه به گذشته ارتباط دارد نه به آینده دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ از همان صدر اسلام خواستند این وحدت سیاق را بهانه قرار بدهند یکی از بزرگانی که در این راه فداکاری کرد خود زیدبنعلی بود که به برکت خود حضرت امام سجاد(سلام الله علیه) همان روزها فریاد برآورد که این نه با گذشته ارتباط دارد، نه با آینده. یکی از بزرگانی که در داخل تلاش کرد خود زیدبنعلی فرزند امام چهارم(سلام الله علیه) بود؛ منتها از پدر بزرگوارش یاد گرفت که این ﴿أَنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ﴾ هیچ ارتباطی با گذشته و آینده ندارد این جملهای است جدا و اصلی است جدا، چون قبلش هر چه هست ضمیر جمع مؤنث سالم است، بعدش هم ضمیر جمع مؤنث سالم است این وسطها ضمیر جمع مذکر سالم.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ «ینطق علیکم بالحق فیما یرجوا الی التفسیر».
پرسش:...
پاسخ: آن ﴿هذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ﴾ نامه اعمال است که در قیامت ظهور میکند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ما حالا چه کسی دارد، چه کسی ندارد بحث تاریخی است آن هم که با «حربک حربی» میجنگد او یقیناً مطهّره نیست، ولی یقیناً این جمله آنها را شامل نمیشود نه دلیل بر خلاف است. الآن بحث در این نیست که آنها یقیناً نمیفهمند، بحث در این است که آنها را یقیناً نمیگیرد غیر از عترت طاهره را یقیناً نمیگیرد آیه تطهیر مخصوص اینهاست. بنابراین روی این اساس تأویل قرآن میشود معانی عینی و حقیقی.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾؟ ابنعباس نه، اگر یک وقت از معانی غیبیه حضرت امیر(سلام الله علیه) چیزی یادش داد خب نصیبش میشود، اگر یاد نداد که نه و اما آنکه میگوید من تأویل را میدانم تأویل به معنای تفسیر است نه تأویل به معنای عین خارج، چون در طرح محل بحث مشخص شد که آن تأویلی که مرحوم امینالاسلام و امثال ذلک میگویند تأویل را خیلیها میدانند، ابنعباس گفت من میدانم و من از راسخین در علمم روایتی از رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که درباره ابنعباس دعا کرده است، خدایا «اللهمّ فقهّهُ فی الدین و علّمه التأویل» آن همان تفسیر است، روی این اساس محکمات تأویل متشابهاتاند یعنی تفسیر متشابهاتاند، چون از محل بحث خارج است. آن بحث عمیق این است که تأویل قول پنجم است نه اقوال چهارگانه و حقیقت تأویل را عترت طاهره میدانند.
بیان امام باقر (علیه السلام) دربارهٴ ظهر و بطن قرآن کریم
اما آن روایتی که قبلاً از جلد اول تفسیر عیّاشی صفحه یازده خوانده شد این است که فضیلبن یسار از امام باقر(سلام الله علیه) سؤال میکند درباره ظهر و بطن قرآن فرمود: «ما فی القرآن آیة الاّ وَ لها ظهرٌ وَ بطنٌ وَما فیه حرفٌ الاّ وَله حد وَلکل حدّ مطّلع» این از حضرت سؤال میکند که «ما یعنی بقوله: لها ظهر و بطن» فرمود: «ظهره تنزیله و بطنه تأویله منه ما مضی و منه ما لم یکن بعد یجری کما یجری الشمس و القمر کلما جاء منه شیء وقع قال الله تعالی: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ [نحن نعلمه]» که ظاهرش این است که این «واو» عاطفه است در قبال روایتی که ظاهرش این است که «واو» استینافیه است اینکه فرمود قرآن «یجری کما یجری الشمس والقمر» یعنی همانطوری که زمان شما و مکان شما در عالم طبیعت به وسیله شمس و قمر روشن میشود، زمینهٴ شما و زمانهٴ شما را هم قرآن کریم روشن میکند و هرگز فرسوده و کهنه نخواهد شد. هر وقت به هر مرتبه رسیدید این جَری دارد، «جَری» است جیر یعنی تطبیق اینکه در تفسیر المیزان مکرّر ما میفرماید «من باب الجری» است آن جری را از همین اصطلاح روایی گرفتند «جَریْ» یعنی تطبیق، مصادیق گوناگون که ظهور میکند آیه بر او جاری است یعنی بر او منطبق است و این باز از باب تأویل بیرون است مثلاً گفتند که ﴿کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ﴾ یا از گناهکارها بپرهیزید و امثال ذلک یا تقوا داشته باشید این معنای ابتداییاش این است که آنهایی که معصیت میکنند از آنها فاصله بگیرید، آنها که راستگو هستند به سراغ آنها بروید و امثال ذلک.
از این معنا دقیقتر یعنی مصداق دقیقتر، نه تأویل آنها که اهل گناه نیستند، ولی مکروهات را انجام میدهند میگویند که ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ یا ﴿وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ﴾ یعنی با اینها نباشید انسان سعی میکند مکروه هم نکند و امثال ذلک. از این مرحله بالاتر براساس خاطرات نفسانی خودش هم حساب میکند، همانطوری که دیگران اهل حساباند کارهای خود را به حساب میآورند، آنها که دقیقترند خاطرات خودشان را هم به حساب میآورند ولو این خاطرات به تصدیق نرسد که اثر سوء داشته باشد چه در حدّ تصور، چه در حدّ تصدیق این آیات مُذنبین، این آیات منافقین، این آیات ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ را بر خودشان تطبیق میکنند، با اینکه یقیناً عادل هست، یقیناً انسان وارسته است نه معصیت کبیره دارد، نه معصیت صغیره دارد، نه مکروه انجام میدهد، اما گاهی خیالهایی که از کنارش میگذرد میگوید من جزء کسانی هستم که«فِی قَلبهِ مَرَضٌ» این آن مصداق لطیف و دقیق است که «یجری کما یجری الشمس والقمر» اینها هیچکدام تأویل نیستند اینها مراحل طولی این یک سلسله آیاتاند، قرآن تاب آن را دارد که انسان را تا به جایی برساند که در قلبش هیچ چیزی خطور نکند آنگاه میتواند از آنجا یک سرپلی بسازد که کمکم به لوح محفوظ آشنا بشود، به کتاب مکنون آشنا بشود اگر کسی عبادتش مکنون بود او فهمش هم مکنون است.
بیان امام صادق (علیه السلام) دربارهٴ کیفیت راهیابی به کتاب مکنون
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) حدیثی را نقل میکند از امام صادق(سلام الله علیه) که میفرماید ما خدا را حبّاً عبادت میکنیم یعنی خوفاً و شوقاً الی الجنة نیست «خوفاً من النار» نیست [بلکه] حبّاً عبادت میکنیم «و هذا مقام مکنون ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾» یعنی اینطور خدا را عبادت کردن مقام مکنون است، خب اگر کسی خودش به جایی نرسد که مقام مکنون باشد، شیطان از هر راهی بخواهد به او دسترسی پیدا کند، خودش در حجاب و حفاظ و حصار نباشد او که نمیتواند با قرآنی که در حجاب و حصار است مأنوس باشد که، اول خودش باید «فی مقام مکنون» باشد که هر کسی از هر راهی حمله نکند، بعد برسد به جای دیگر. این بیان لطیف «أما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه»، «صائناً لنفسه» نه یعنی آدم خوب، نه یعنی آدم باتقوا، نه یعنی آدم عادل، نه یعنی تارک هویٰ، نه یعنی مطیع امر مولا، چون اینها را که در جملههای بعد میگوید، «اما من کان من الفقهاء» این «صائناً لنفسه» باشد، آن «مخالفاً علی هواه مطیعا لأمر مولاه» آنها درباره خوبی و تقوا و عدالت و پرهیز از محرّمات و اتیان واجبات و اینهاست، اما این «صائناً لنفسک» که به آن معنا نیست «صائناً لنفسک» یعنی دور خودش یک دیواری کشیده هیچ کس او را نمیبیند خلاصه تا بتواند نفوذ بکند این خویشتندار است، نفوذناپذیر است. اینگونه آدمها را میگویند آدمهای محتاط، محتاط نه یعنی آدمهای منزوی که بگوید من به انقلاب کاری ندارم اینکه محتاط نشد، یا بگوید من کاری به جامعه ندارم اینکه احتیاط نشد. «محتاط» آن معمار هنرمندی است که دور دینش یک دیواری بکشد حائط یعنی دیوار «فخذ بما فیه الحائطة لدینک» یعنی برای دینت دیوار بکش تو که باغ درست کردی بالأخره هر کسی میآید خب از میوهاش استفاده میکند، نگذار این باغت بیدیوار باشد «حائط» یعنی دیوار رسم کن دور درخت دینت که هر کسی نیاید سنگ نزند، چیزی نگیرد دیگر، اگر کسی دور دینش دیوار سُربی کشید «احتاط» است، «أی أخذ الحائطة لدینه» آنگاه نه چیزی از اصول و فروع دین از باغ دینش بیرون میآید، نه بیگانهای سر میکشد، چون دیوار دارد بالأخره این را میگویند «صائناً لنفسک» چنین آدمی که در مقام مکنون به سر میبرد، یک آدم محتاط است چیزی که غیر دین نیست در جانش راه نمیدهد، چیزی که از دین است از جانش بیرون نمیرود، دور دینش دیوار دارد این کمکم میتواند به آن «کتاب مکنون» راه پیدا کند، آن کمکم میتواند به «لوح محفوظ» راه پیدا کند، کمکم میتواند به «امالکتاب» راه پیدا کند اما همانطوری که در ظاهر ائمه(علیهم السلام) امام او هستند، در باطن و ولایت و تأویلیابی هم علم آنها امام است یعنی اوّل علم امام پیشاپیش میرود اینها در باطن به دنبال همان باطناند همانطوری که ظاهر اینها تابع ظاهر امامان است، باطن اینها تابع باطن امامان است، قلب اینها تابع قلوب امامان(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است.
«و الحمد لله رب العالمین»
محکمات و متشابهات داشتن قرآن مصادیق آیه هفتم
تأویل حقیقی قرآن کریم در سایهٴ اهل بیت (علیهم السلام)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْبَابِ ﴿7﴾
محکمات و متشابهات داشتن قرآن مصادیق آیه هفتم
مساق این آیه کریمه آن است که قرآن مشتمل بر محکمات و متشابهات است و رابطه محکم و متشابه هم رابطه اُم و فرع است، اصل و فرع است، مبیّن و مبیَّن است و مردم در مقابل محکمات و متشابهات به دو گروه تقسیم میشوند؛ آنها که قلبشان منحرف است محکمات را که مبیّن و مفسّر متشابهات است رها میکنند و به خود متشابهات اخذ میکنند برای چند هدف.
اهداف قائلین به متشابهات
هدف اوّلی آنها، فتنهبرانگیزی است و هدف اصیل و ثانوی و عمیق آنها، ریشهیابی است که تأویل متشابه و ریشه متشابه را شناسایی کنند و نزد خود برای متشابه تأویل ببافند. اگر اینها میتوانستند به تأویل واقعی متشابه راه پیدا کنند که کمالی بود برای آنها، ولی ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ توان آن را ندارند که به تأویل حقیقی متشابه راه پیدا کنند و ریشه قرآن و تأویل اصل قرآن یا تأویل متشابه نزد خدای سبحان است و راسخین در علم کسانیاند که میگویند ما به متشابه ایمان آوردیم همانطوری که به محکم ایمان آوردیم چه محکم، چه متشابه نزد خداست و این سخن، سخن اولواالالباب است و آنها چون اولواالالباباند به این اصل متذکّر شدند، این مصداق آیه.
تبیین ماهیت تأویل و تفسیر
یکی از بحثهای این آیه کریمه این است که آیا تأویل متشابه یا تأویل قرآن را غیر از خدا کسی میداند یا نمیداند؟ آیا میتوان از قرآن استفاده کرد که تأویل را غیر از خدا کسی میداند یا نمیداند؟ این یکی از فصول دیگری است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) باز کرده است. حالا اصل فرمایش ایشان روشن میشود تا ببینیم نقدهایی که شده است وارد است یا وارد نیست.
میفرمایند ما قبل از اینکه بحث کنیم که آیا تأویل را غیر خدا میداند یا نه، باید روشن بشود که «التأویل ما هو» خود تأویل چیست؟ در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که تأویل پنج قول داشت که قول پنجم قول ایشان بود و ثابت شده است که تأویل از سنخ تفسیر نسیت، از سنخ لفظ و مفهوم و معنا و صورت ذهنی نیست که قول اول و دوم و سوم بر آن بود، بلکه تأویل یک امر عینی و خارجی است؛ منتها نه آن نحوی که قول چهارم بیان میکرد تأویل یک امر خارجی و حقیقی و عینی است و خارج هم منظور خارج حس و خارج مادّه نیست و رابطه بین قرآن و تأویل، رابطه مفهوم و مصداق نیست، بلکه رابطه حکایت و مَحکی است، رابطه مثال و مُمثّل است. مصداق، موجود خارجی است که مفهوم بر او منطبق است و ممکن است مورد دسترسی خیلیها باشد، ولی تأویل یک حقیقت خارجی است که قرآن از آنجا نشئت گرفته و به آنجا هم برمیگردد و رابطه قرآن با آن تأویل رابطه مثال و ممثّل است نه رابطه مفهوم و مصداق و اما نه آنطوری که مثال با ممثّل رابطه دارد فقط ممثّل را نشان میدهد و خودش نقشی ندارد آنطور هم نیست، آنطور نیست که حکایت، محکی را نشان بدهد و خودش هیچ نقش نداشته باشد آنطور نیست.
صورت مرآتیه که حکایت صورت خارجیه است فقط خارج را نشان میدهد خودش هیچ مطلوب نیست یا مثال که ممثّل را نشان میدهد خودش یک وسیلهٴ عبور و سرپُل گذر است خودش هیچ مراد نیست اگر گفته شد «فی الصیف ضیعت اللبن» یعنی در موقع لزوم وقت را از دست دادهای، خود این مَثل مراد نیست، بلکه آن ممثّل مراد است خاصیت حکایت و مَثل این است که فقط آن ممثّل را نشان میدهد در تعبیرهای رؤیا اینچنین است آن صورتی را که نائم در هنگام بیداری به یادش است و به معبّر عرضه میدارد آن صورت یک مرآت است، یک وسیله گذر و عبور است تا معبّر از آن صورت بگذرد به آن صورت اصیل برسد، خود آن صورت منامیه هیچ دخالتی ندارد یعنی ﴿إِنِّی أَرَی سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾ این هیچ نقشی ندارد عمده آن هفت سال قحطی و هفت سال سرسبزی و خرّمی است، ولی قرآن که تأویلی دارد اینچنین نیست که وِزان قرآن با تأویل، وِزان حکایت و محکی باشد، وزان مثال و ممثّل باشد و خودش هیچ مراد نباشد، بلکه خودش مراد است وقتی میتوان از این مثال به ممثّل عبور کرد که خود مثال را خوب بفهمیم و عمل کنیم و مؤمن باشیم تا بتوانیم به آن ممثّل راه پیدا کنیم.
این قول پنجم که معنای تأویل را روشن کرد در طرح محل بحث و استدلال برای طرفین اثر مؤثری دارد، اثر مهمّی دارد. در بحث اینکه آیا تأویل را غیر خدا میداند یا نه، باید معلوم بشود که تأویل یعنی چه، اگر منظور از تأویل همان تفسیر بود، چه اینکه از ظاهر عبارت خیلی از مفسّرین حتی مرحوم امینالاسلام در مجمع و امثال ذلک برمیآید که اینها تأویل را همان تفسیر گرفتند این را یقیناً خیلیها میدانند. همهٴ علمایی که تفسیر نوشتند بالأخره نوع اینها تفسیر بلد بودند این اختصاصی به خدای سبحان ندارد، اختصاصی به معصومین(علیهم السلام) ندارد و اصلاً قرآن آمده است که انسان درس بخواند و یاد بگیرد و ما هم مأمور به تدبّریم. تأویل به این معنا مورد ادراک نوع علماست و مقدور هم است و خداوند اصولاً قرآن را برای همین فرستاده است که انسان به معنای قرآن آشنا بشود و ما را هم تشویق کرده است به تدبّر در قرآن، تدبّر در قرآن یعنی علم به تفسیر قرآن ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ولَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ ، ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ﴾ و همه آیاتی که به ما دستور میدهد که در قرآن تدبّر کنیم، تدبّر کنیم یعنی تفسیر یاد بگیریم، تفسیر بنویسیم.
تأویل و تشریح مطالب چندگانهٴ آن
پس تأویل به معنای تفسیر این مورد آگاهی بسیاری از انسانهاست و نوع علما به او دسترسی دارند با یک تفاوت داخلی که بین آنها هست، این یک مطلب و محکمات هم تأویل متشابهاتاند مطلب دیگر، زیرا در بحث اینکه ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ روشن شد که متشابه را باید در پرتو محکمات حل کرد و محکمات مفسّر خوبیاند برای متشابهات، ولی محکمات تأویل متشابه نیستند، تفسیر متشابهاند این دو مطلب.
مطلب سوم آن است که از شواهد آیات دیگر معلوم شد که کلّ قرآن تأویل دارد نه تنها متشابه، در سورهٴ «اعراف» که فرمود: ﴿لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ﴾ بعد فرمود: است ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ ظاهر این کریمه این است که اینجا سخن از متشابه اصلاً نیست ظاهرش این است که همه این ضمیرها به خود قرآن برمیگردد یعنی کل قرآن تأویل دارد و در قیامت تأویل کلّ قرآن ظهور میکند، پس همانطوری که متشابه تأویل دارد، محکم هم تأویل دارد. تأویل به معنای تفسیر از محلّ بحث خارج است آن را خیلیها میدانند و مقدور خیلیهاست و آنچه بحث است این است که کلّ قرآن تأویل دارد و منظور از تأویل هم همان قول پنجم است، نه آن اقوال چهارگانه قبلی.
اما کلّ قرآن تأویل دارد به شهادت همان آیهای که قبلاً تلاوت شد که ظاهرش این است که ﴿هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ ؛ قیامت تأویل قرآن فرامیرسد. در آیه محل بحث یعنی همین آیه محکم و متشابه آیه هفتم سورهٴ «آلعمران» که محل بحث است اینجا دو احتمال است؛ یکی اینکه ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ﴾ ضمیر به متشابه برمیگردد «کما هو الظاهر»، احتمال دوم آن است که ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ﴾ ضمیر به خود قرآن برگردد و احتمال ظاهرش این است که ضمیر به متشابه برمیگردد، اما در آیه سورهٴ «اعراف» اصلاً سخن از متشابه نیست فقط سخن از قرآن است و ضمیر هم یقیناً به خود قرآن برمیگردد پس کلّ قرآن تأویل دارد و تأویل قرآن هم در قیامت ظهور میکند. قهراً سخن از لفظ و مفهوم و آن اقوال سهگانه نیست، چه اینکه سخن از قول چهارم هم نخواهد بود. تأویل به این معنا را آیا غیر خدا میداند یا نه، این محل بحث است. پس منظور از تأویل، تفسیر نیست اولاً و کلّ قرآن تأویل دارد ثانیاً و تأویل وجود خارجی است که رابطه قرآن با او، رابطه مثال و ممثّل و حکایت و محکی است ثالثاً و تفاوتی که با مثال و ممثّل دارد این است که مثال خودش مراد نیست فقط سرپُل عبور است، ولی در اینجا ظاهر قرآن هم مراد است و باید ایمان آورد و عمل کرد، چه اینکه باطن قرآن هم حقیقتی است که در دسترس خواص است رابعاً. اثبات اینکه آیا تأویل قرآن را غیر خدا میداند براساس بحثهای تفسیری میشود از آیات استفاده کرد یا نه.
پس اینکه کلّ قرآن تأویل دارد از آیه سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» به خوبی استفاده میشود که ﴿لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ﴾ بعد ﴿هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ که کلّ این ضمیرها به خود قرآن برمیگردد کلّ قرآن تأویل دارد و در قیامت هم ظاهر میشود.
تبیین مسائل مطرح شده، پیرامون تأویل قرآن کریم
حالا تأویل به این معنا چیست؟ که از سنخ لفظ و مفهوم نباشد، وجود خارجی باشد، نه خارج محسوس ماده و ریشه همه این آیات قرآنی باشد اگر کسی آن ریشهها را فهمید کلّ قرآن را میفهمد و اگر خواست به آن ریشه دسترسی پیدا کند باید از همین عمل به قرآن سیر کند و کمکم به آن مقام راه پیدا کند و مانند آن. از قرآن کریم برمیآید که این کتاب چون کتاب بشری نیست از نزد خدای سبحان نازل شده است که ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ ، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ نازل شده است. معنای انزال و تنزیل و نزول و تنزّل در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که به نحو تجلّی است، نه تجافی یعنی آنطوری که باران از بالا نازل میشود آنطور قرآن از بالا نازل نشد که اگر در بالاست، پایین نباشد وقتی به پایین آمد دیگر بالا نباشد به صورت تجلّی است، نه تجافی، مثل اینکه یک حکیم یا فقیهی یک قاعده عقلی یا فقهی را که خوب تحقیق کرد آن را تنزّل میدهد به صورت کتاب یا بیان درمیآورد، تدریس میکند، تصنیف میکند، مینویسد، میگوید، میگوید من تنزّل دادم آنچه در عقلم بود به شما رساندم، نه یعنی آنچه در عقلم بود دیگر نیست تجافی کرد به شما رسید، بلکه آن را به صورت لفظ تنزّل دادم تا شنیده بشود و خوانده بشود معنای تنزّل این است و این معنا را در موارد فراوان قرآن کریم تثبیت میکند، مثل اینکه در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» فرمود: ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾؛ فرمود قسم به کتاب مبین یعنی همین قرآن ما این را عربی قرار دادیم تا شما بررسی کنید، تعقّل کنید تدبّر کنید، که تفسیر بر این محور است ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ آنچه از صدر اسلام تا ساقهٴ امروز نوشتهاند در زمینه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ است اینها مفسّرند عاقل قرآناند، مبیّن قرآناند و امثال ذلک، اما همین که فرمود: ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ﴾ سوگند به کتاب مبین ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً﴾ که «قرأ» یعنی «جمع» ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ درباره همین قرآن فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ ؛ همین کتابِ مبین که عربی است و تفسیرش مقدور شماست نزد ما «علیّ» هست و «حکیم» هست و در «امالکتاب» است.
پس اصل همین قرآن امالکتاب است، اصلش «علیّ» است، اصلش «حکیم» است، اصلش لدی الله است آنجا دیگر سخن از عبری و عربی نیست، آنجا دیگر سخن از تفسیر نیست، سخن از ظاهر و باطن و امثال ذلک نیست آنجا لفظ نیست، نه عبری است، نه عربی، نه سریانی است، نه تازی، نه فارسی، پس این قرآن که کتاب عربی است برای تفسیر و تعقّل شما همین قرآن در امالکتاب هست.
در سورهٴ مبارکهٴ «بروج» آیه 21 و 22 اینچنین میفرماید: ﴿بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ ٭ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾ این قرآن مجید که در دسترس شماست، شما در خدمت آنید، برای تفسیر و تبیین و درس و بحث شما کتاب رسایی است همین قرآن مجید در لوح محفوظ است آنجا دیگر سخن از عبری و عربی نیست، آنجا سخن از درس تفسیر و لفظ و مفهوم و مستعملفیه و اراده جدّی و استعمالی و امثال ذلک نیست، پس همین قرآن، ریشهاش امالکتاب است و «علیّ» است و «حکیم»، همین قرآن ریشهاش لوحی است محفوظ که از گزند تغیّر و تبدّل محفوظ است. چون کتابهای تکوینی هم دو قِسم است؛ برخی از آنها در معرض دگرگونی است که ازآن به عنوان لوح محو و اثبات یاد میکنند، برخی اُم است و ثابت است و اصل است که از او به «امالکتاب» تعبیر میشود، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» آیه 39 آمده است که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ پس یک لوح محو و اثباتی است که تغییرپذیر است آنجا هم سخن از لفظ نیست، سخن از وجود خارجی است؛ منتها دگرگونی در آنجا راه دارد، یک کتاب هم اُم است و اصل است و عند الله است که ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ پس امالکتاب اصل است، تغییرناپذیر و این قرآن در آنجا بود و هست و خواهد بود، لوح محفوظ، محفوظ از زوال است این قرآن در آنجا بود و هست و خواهد بود که آنها میتوانند ریشه این قرآن ظاهری قرار بگیرند.
در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» برای این قرآن اصل دیگر و ریشه دیگر یاد میکند. آیه 77 به بعد این است که ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ یعنی این قرآن، این کتاب در یک کتاب دیگر است؛ اینکه شما میبینید قابل قرائت است و قابل تفسیر ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ﴾ همین کتاب در کتاب دیگر است محاط است به کتاب دیگر ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ﴾ آن دیگر «مکنون» است، مستور است، در «کِنّ غیب» است، در کِنان غیب است، مستور است، در دسترس کسی نیست، خب چه کسی میتواند به آن دسترسی پیدا کند ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ که مقام بعدی بحث است. پس قرآن یک مرحلهٴ تنزّل و نزول و انزال و تنزیل و امثال ذلک دارد که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم به این اشاره شده است آیه 105 و 106 سورهٴ «اسراء» ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَنَذِیراً ٭ وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً﴾؛ ما این را جزء جزء بر شما نازل کردیم، سوره سوره بر شما نازل کردیم، آیه آیه بر شما نازل کردیم تا تدریجاً تحویل بگیرید، تدریجاً برای مردم بخوانید چون کتابی که مجموعه قوانین هست اینچنین نیست که نظیر زبور داود نیست که یکجا به عنوان موعظه نوشته شده باشند به کسی بدهند که، کتابی است حادثه جنگ پیش میآید نیازی به قانون دارید قانون نازل میشود، جریان مجادله پیش میآید ﴿وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا﴾ یک قانون جدیدی میطلبد، حُکم تازهای نازل میشود، مسئله زکات مطرح است حکم تازه میآید، کتابی که برابر نیازها پشت سر هم قانون جعل میکند این اصلاً فرض ندارد که یکسره به کسی چنین کتابی بدهند سؤالهایی میشود میآیند حضور حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جواب میخواهند آیه نازل میشود چنین کتابی تدریجی بودن در متن او محفوظ است ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً﴾ .
پس کلّ قرآن تأویل دارد و تأویل از سنخ الفاظ و مفاهیم و معانی نیست و مصداق خارجی است مصداق هم نه یعنی «منطبقعلیهم الفاظ»، بلکه حقایق غیبیه و قرآن کریم خودش ثابت میکند که این کتاب یک کتاب دیگری دارد گاهی از او به عنوان لوح محفوظ ، گاهی به عنوان امالکتاب و مانند آن تعبیر میکند، این هم یک مقام بحث و این میتواند تأویل قرآن باشد، چون تأویل از أول است، أول هم رجوع است فرع به اصلش برمیگردد.
تأویل حقیقی قرآن کریم در سایهٴ اهل بیت (علیه السلام)
مقام بعدی بحث این است که تأویل قرآن به این معنا را غیر از خدا میداند یا نه؟ آنکه تأویل را در حدّ تفسیر دانست آن را غیر از اهلبیت خیلیها هم میدانند اصلاً اگر آن معنا قابل فهم نبود که ائمه نمیفرمودند روایات ما را بر قرآن عرضه کنید آن معنا کاملاً قابل فهم هست؛ منتها اگر کسی بخواهد به قرآن عمل کند حتماً نیازمند به مبیّن است، مخصّص است، مقیّد است و قرینه لازم دارد و امثال ذلک، لذا هرگز نمیتواند به احدالثقلین منهای دیگری مراجعه کند، ولی قرآن به خوبی قابل فهم است برای اینکه اصلاً برای هدایت مردم آمده و ائمه(علیهم السلام) هم فرمودند که مثل خدا کسی نمیتواند حرف بزند ولی مثل ما فراوان حدیث جعل میکنند هر حدیثی که از ما رسیده است بر قرآن عرضه کنید اگر مباین قرآن بود هرگز برای ما نیست آن را به دیوار بزنید و منظور هم مخالفت است نه شرط موافقت و مخالفت تباینی است نه عام و خاص و مطلق و مقیّد و امثال ذلک. تفسیر به این معنا را خیلیها میدانند این دیگر اختصاص نیست برای ائمه(علیهم السلام) تأویل به معنای تفسیر اما تأویل به این معنا که حقیقت خارجی و ریشه قرآنی باشد که معلوم شد که یک طرفش امالکتاب است، یک سَمتش هم لوح محفوظ است و امثال ذلک، «کتاب مکنون» هست، «لوح محفوظ» است، امالکتاب است خلاصه «عند الله» است و «لدی الله» هست و اگر کسی به آن مقام باریافت علم لدنّی دارد، عندی دارد اینگونه از علوم آیا برای غیر خدا هست یا نه؟
میفرمایند برای غیر خدا است، اما نه افرادی نظیر ابنعباس یا نظیر شیخ طوسی از ما، این معنا نظیر افراد غیر معصوم نخواهد شد این مقامی نیست که غیر ولیّالله بتواند به آن راه پیدا کند، غیر معصوم بتواند به آن راه پیدا کند و امثال ذلک. آن تأویل به معنای تفسیر آن خب نقل کردند که وجود مبارک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره ابنعباس دارد که خدایا «علّمه التأویل» خود ابنعباس هم گفت که «أنا من الراسخین و أنا أعلم تأویله» این همین تأویل است که مرحوم امینالاسلام (رضوان الله علیه) در مجمعالبیان میفرماید حتماً ما باید «واو» را «واو» عاطفه بدانیم، برای اینکه اگر تأویل قرآن را فقط خدا بداند، خب پس در قرآن آیاتی است که معنایش روشن نیست وقتی معنایش روشن نیست برای چه آمده اصلاً، چگونه میتواند هدایت مردم باشد. این تأویل را برای تفسیر گرفتند در حالی که خدا میفرماید کلّ قرآن تأویل دارد و تأویلش هم در قیامت ظهور میکند .
تأویل به این معنا را از قرآن کریم میتوان استفاده کرد که ائمه(علیهم السلام) میدانند، معصومین میدانند آیه مبارکهٴ سورهٴ «واقعه» با آیه سورهٴ «احزاب» راهگشای این مسئله است آیه 77 و 78 و 79 همین سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» این است که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این ضمیر ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ یا مخصوص «کتاب مکنون» است، یا اعم از کتاب مکنون و قرآن ظاهر. چرا، برای اینکه این ضمیر یا به خصوص اخیر برمیگردد یا به هر دو دیگر نمیشود گفت که ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ ضمیر به قرآن برمیگردد، چون قرآن دور است و کتاب مکنون نزدیک ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ این ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ ضمیر یا یقیناً به خصوص «کتاب مکنون» برمیگردد که اخیر است یا به هر دو، اگر به هر دو برگشت معنایش آن است که دسترسی به ظاهر قرآن طهارت ظاهر شرط است، دسترسی به معانی بلند قرآن طهارت فکر شرط است، اما وقتی که به «کتاب مکنون» برگردد یعنی به آن امالکتاب، به آن لوح محفوظ، به آن ریشهای که این قرآن از آن ریشه آمده است به آن ریشه هیچ کس دسترسی ندارد مگر مطهّر، این ﴿إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ با «الف» و «لام» نشان میدهد که یک عده با این چهره شناخته شدهاند که ﴿الْمُطَهَّرُونَ﴾اند آنها را آیه سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» مشخص میکند که اهلبیت عصمت و طهارتاند که آنها از نظر قرآن کریم معروف به طهارتاند. آیه 33 سورهٴ «احزاب» این است که ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ پس اینها مطهرند و آن کتاب مکنون را جز مطهّر، کسی دسترسی ندارد، پس تأویل قرآن و ریشه قرآن و اصل قرآن را جز ائمه کسی نمیداند، گرچه این آیه 33 سورهٴ «احزاب» تمام آیه نیست یک جملهای از آیه است و قبلش هم مربوط به اهلبیت پیامبر یعنی همسران پیامبر است بعدش هم باز در همین زمینه است، اما این جمله هیچ ارتباطی با قبل و بعد ندارد به شهادت داخلی خود این آیه چون همه آن بحثهایی که قبل از این بود یا بعد میآید ضمیر جمع مؤنث سالم است ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجَاهِلِیَّةِ الأُولَی وَأَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اینها همه خطاب به همسران پیامبر است ضمیر جمع مؤنث سالم، بعد هم مشابه این است، اما این وسطها ضمیر مذکر سالم است معلوم میشود که با گذشته و آینده ارتباط ندارد فرمود: ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ﴾ تا حال ضمیر جمع مؤنث سالم بود و بعد هم اینچنین است این وسط ضمیر جمع مذکر سالم است، پیداست که این مطهرین غیر از آن ﴿یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ﴾ نظیر سایر آیات ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ﴾ و امثال ذلک است، خب پس مطهر در لسان قرآن کریم ائمه(علیهم السلام) هستند اینها مطهرند ﴿لا یَمَسُّهُ﴾ یعنی کتاب مکنون را غیر از مطهر کسی برخورد ندارد آن هم به استناد آیه سورهٴ «واقعه» پس آن ریشهٴ قرآن و کُنه قرآن و امالکتاب را و لوح محفوظ را و باطن قرآن را غیر از ائمه کسی نمیداند.
ممکن است کسی که در حیطه لفظ و مفهوم بحث میکند وقتی سخن از لفظ و مفهوم و دلالت و امثال ذلک بالا رفت بحث به «کتاب مکنون» رسید، بحث به «لوح محفوظ» رسید، بحث به «امالکتاب» رسید بگوید اینها شعر است، اما خب نیست اینها آن معارف بلند قرآن کریم است. اینکه میبینید در طول هر سیصد، چهارصد سال یک عالمی مثل علامه طباطبایی پیدا میشود براساس این جهات است چنین آدمی پیدا میشود اینطور تحلیل میکند که باطن قرآن چیست و چرا کُنه قرآن را فقط ائمه میدانند آیا غیر از روایات دلیل قرآنی هست که عمق قرآن نزد اهلبیت علی و اولاد علی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هست یا نه، این است. اگر در همین محدودهٴ لفظ انسان بحث کند طور دیگر فکر میکند همین که بالا میرود میگوید اینها «کلامٌ شعریٌّ» و همه این بحثها را هم ملاحظه بفرمایید از باب «القرآن یفسر بعضه بعضا» مدد گرفتند دیگر اختصاصی به مسئله روایت ندارد فقط روایات اینها را تأیید میکنند، روایات اینها را تأیید میکند.
این میشود تأویل قرآن، تأویلی که در قیامت باید بیاید الآن برای اینها روشن است. اینهایی که میگویند «لو کُشف الغطاءُ ما ازددت یقیناً» الیوم عالم به تأویلاند. بنابراین هم میتوان نظم صناعی را حفظ کرد و هم تأویل را به عنوان یک اصل واقعی و حقیقی عینی قرآن تلقّی کرد و عترت طاهره(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را هم عالم به تأویل دانست این مقامی نیست که به دست ابنعباس برسد، حالا ممکن است یک مورد یا دو مورد را حضرت امیر(سلام الله علیه) که استادش بود یادش داده است و منظور از ﴿مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ﴾ بالاصاله خدا میداند و خدای سبحان اینها را آموخت و یادشان میدهد. تأویل قرآن که انسان از لوح محفوظ باخبر باشد، از امالکتاب باخبر باشد، از کتاب مکنون باخبر باشد این دست افرادی نه از شیخ طوسی مثل ما از ما، نه ابنعباس از دیگران دست اینها نمیرسد خلاصه.
بیان حضرت وصی (علیه السلام) دربارهٴ تأویل حقیقی قرآن کریم
این در همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه هست که تمام جریان گذشته و حال و آینده در قرآن کریم است، توانستید قرآن را به حرف دربیاورید «فَاسْتَنْطِقُوهُ»، اگر توانستید او را به حرف دربیاورید ولی «وَلَنْ یَنْطِقَ» او با شما حرف نمیزند او نامحرم است شما را نامحرم میداند «وَلَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ» ؛ من هستم که خلاصه مستنطقم، قرآن را به حرف درمیآورم از عمقش، از درونش شما فقط میروید درس استادی، استاد بالأخره تدریس میکند شما یاد میگیرید، اما آن کسی که استاد را به حرف درمیآورد همه نیستند فرمود شما شاگردان قرآناید، میروید در محضر قرآن چندین سال درس میخوانید، استفاده میکنید، کتاب تفسیر مینویسید این ظاهر قرآن است یک دوره تفسیر بیست جلدی هم بنویسید بالأخره تفسیر قرآن است تا آنجا که قرآن حرف زد شما شنیدید و نوشتید، اما بقیه را که نگفت و با شما هم حرف نمیزند که نمیدانید که، اگر توانستید قرآن را استنطاق کنید «فَاسْتَنْطِقُوهُ» فرمود: «وَلَنْ یَنْطِقَ» با شما حرف نمیزند «وَلَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ» ؛ من هستم که گزارشگر قرآنم، سخنگوی قرآنم.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ پیداست که جداگانه است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ هیچ تناسبی ندارد اولاً جداگانه نازل شد، چون مربوط به جریان حدیث کساست و ثانیاً نه به قبل مربوط است نه با بعد.
عینی و حقیقی بودن تأویل قرآن کریم با توجه به آیهٴ تطهیر
پرسش:...
پاسخ: این برای شأن نزول است حالا ما با شأن نزول روایی کاری نداریم خود متن قرآن قبلش ضمیر جمع مؤنث سالم، بعد هم ضمیر جمع مؤنث سالم این وسطها ضمیر جمع مذکر هست این پیداست با قبل و بعد ارتباط ندارد دیگر، قبلش این است ﴿وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ﴾ که خوانده شد، بعدش هم این است که ﴿وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَی فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ﴾ بعدش ضمیر جمع مؤنث سالم خطاب به همسران پیغمبر است، قبلش هم ضمیر جمع مؤنث سالم خطاب به زنان پیغمبر است، این وسط ضمیر جمع مذکر سالم نه به گذشته ارتباط دارد نه به آینده دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ از همان صدر اسلام خواستند این وحدت سیاق را بهانه قرار بدهند یکی از بزرگانی که در این راه فداکاری کرد خود زیدبنعلی بود که به برکت خود حضرت امام سجاد(سلام الله علیه) همان روزها فریاد برآورد که این نه با گذشته ارتباط دارد، نه با آینده. یکی از بزرگانی که در داخل تلاش کرد خود زیدبنعلی فرزند امام چهارم(سلام الله علیه) بود؛ منتها از پدر بزرگوارش یاد گرفت که این ﴿أَنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ﴾ هیچ ارتباطی با گذشته و آینده ندارد این جملهای است جدا و اصلی است جدا، چون قبلش هر چه هست ضمیر جمع مؤنث سالم است، بعدش هم ضمیر جمع مؤنث سالم است این وسطها ضمیر جمع مذکر سالم.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ «ینطق علیکم بالحق فیما یرجوا الی التفسیر».
پرسش:...
پاسخ: آن ﴿هذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ﴾ نامه اعمال است که در قیامت ظهور میکند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ ما حالا چه کسی دارد، چه کسی ندارد بحث تاریخی است آن هم که با «حربک حربی» میجنگد او یقیناً مطهّره نیست، ولی یقیناً این جمله آنها را شامل نمیشود نه دلیل بر خلاف است. الآن بحث در این نیست که آنها یقیناً نمیفهمند، بحث در این است که آنها را یقیناً نمیگیرد غیر از عترت طاهره را یقیناً نمیگیرد آیه تطهیر مخصوص اینهاست. بنابراین روی این اساس تأویل قرآن میشود معانی عینی و حقیقی.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾؟ ابنعباس نه، اگر یک وقت از معانی غیبیه حضرت امیر(سلام الله علیه) چیزی یادش داد خب نصیبش میشود، اگر یاد نداد که نه و اما آنکه میگوید من تأویل را میدانم تأویل به معنای تفسیر است نه تأویل به معنای عین خارج، چون در طرح محل بحث مشخص شد که آن تأویلی که مرحوم امینالاسلام و امثال ذلک میگویند تأویل را خیلیها میدانند، ابنعباس گفت من میدانم و من از راسخین در علمم روایتی از رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که درباره ابنعباس دعا کرده است، خدایا «اللهمّ فقهّهُ فی الدین و علّمه التأویل» آن همان تفسیر است، روی این اساس محکمات تأویل متشابهاتاند یعنی تفسیر متشابهاتاند، چون از محل بحث خارج است. آن بحث عمیق این است که تأویل قول پنجم است نه اقوال چهارگانه و حقیقت تأویل را عترت طاهره میدانند.
بیان امام باقر (علیه السلام) دربارهٴ ظهر و بطن قرآن کریم
اما آن روایتی که قبلاً از جلد اول تفسیر عیّاشی صفحه یازده خوانده شد این است که فضیلبن یسار از امام باقر(سلام الله علیه) سؤال میکند درباره ظهر و بطن قرآن فرمود: «ما فی القرآن آیة الاّ وَ لها ظهرٌ وَ بطنٌ وَما فیه حرفٌ الاّ وَله حد وَلکل حدّ مطّلع» این از حضرت سؤال میکند که «ما یعنی بقوله: لها ظهر و بطن» فرمود: «ظهره تنزیله و بطنه تأویله منه ما مضی و منه ما لم یکن بعد یجری کما یجری الشمس و القمر کلما جاء منه شیء وقع قال الله تعالی: ﴿وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ﴾ [نحن نعلمه]» که ظاهرش این است که این «واو» عاطفه است در قبال روایتی که ظاهرش این است که «واو» استینافیه است اینکه فرمود قرآن «یجری کما یجری الشمس والقمر» یعنی همانطوری که زمان شما و مکان شما در عالم طبیعت به وسیله شمس و قمر روشن میشود، زمینهٴ شما و زمانهٴ شما را هم قرآن کریم روشن میکند و هرگز فرسوده و کهنه نخواهد شد. هر وقت به هر مرتبه رسیدید این جَری دارد، «جَری» است جیر یعنی تطبیق اینکه در تفسیر المیزان مکرّر ما میفرماید «من باب الجری» است آن جری را از همین اصطلاح روایی گرفتند «جَریْ» یعنی تطبیق، مصادیق گوناگون که ظهور میکند آیه بر او جاری است یعنی بر او منطبق است و این باز از باب تأویل بیرون است مثلاً گفتند که ﴿کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ﴾ یا از گناهکارها بپرهیزید و امثال ذلک یا تقوا داشته باشید این معنای ابتداییاش این است که آنهایی که معصیت میکنند از آنها فاصله بگیرید، آنها که راستگو هستند به سراغ آنها بروید و امثال ذلک.
از این معنا دقیقتر یعنی مصداق دقیقتر، نه تأویل آنها که اهل گناه نیستند، ولی مکروهات را انجام میدهند میگویند که ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ یا ﴿وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ﴾ یعنی با اینها نباشید انسان سعی میکند مکروه هم نکند و امثال ذلک. از این مرحله بالاتر براساس خاطرات نفسانی خودش هم حساب میکند، همانطوری که دیگران اهل حساباند کارهای خود را به حساب میآورند، آنها که دقیقترند خاطرات خودشان را هم به حساب میآورند ولو این خاطرات به تصدیق نرسد که اثر سوء داشته باشد چه در حدّ تصور، چه در حدّ تصدیق این آیات مُذنبین، این آیات منافقین، این آیات ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ را بر خودشان تطبیق میکنند، با اینکه یقیناً عادل هست، یقیناً انسان وارسته است نه معصیت کبیره دارد، نه معصیت صغیره دارد، نه مکروه انجام میدهد، اما گاهی خیالهایی که از کنارش میگذرد میگوید من جزء کسانی هستم که«فِی قَلبهِ مَرَضٌ» این آن مصداق لطیف و دقیق است که «یجری کما یجری الشمس والقمر» اینها هیچکدام تأویل نیستند اینها مراحل طولی این یک سلسله آیاتاند، قرآن تاب آن را دارد که انسان را تا به جایی برساند که در قلبش هیچ چیزی خطور نکند آنگاه میتواند از آنجا یک سرپلی بسازد که کمکم به لوح محفوظ آشنا بشود، به کتاب مکنون آشنا بشود اگر کسی عبادتش مکنون بود او فهمش هم مکنون است.
بیان امام صادق (علیه السلام) دربارهٴ کیفیت راهیابی به کتاب مکنون
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) حدیثی را نقل میکند از امام صادق(سلام الله علیه) که میفرماید ما خدا را حبّاً عبادت میکنیم یعنی خوفاً و شوقاً الی الجنة نیست «خوفاً من النار» نیست [بلکه] حبّاً عبادت میکنیم «و هذا مقام مکنون ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾» یعنی اینطور خدا را عبادت کردن مقام مکنون است، خب اگر کسی خودش به جایی نرسد که مقام مکنون باشد، شیطان از هر راهی بخواهد به او دسترسی پیدا کند، خودش در حجاب و حفاظ و حصار نباشد او که نمیتواند با قرآنی که در حجاب و حصار است مأنوس باشد که، اول خودش باید «فی مقام مکنون» باشد که هر کسی از هر راهی حمله نکند، بعد برسد به جای دیگر. این بیان لطیف «أما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه»، «صائناً لنفسه» نه یعنی آدم خوب، نه یعنی آدم باتقوا، نه یعنی آدم عادل، نه یعنی تارک هویٰ، نه یعنی مطیع امر مولا، چون اینها را که در جملههای بعد میگوید، «اما من کان من الفقهاء» این «صائناً لنفسه» باشد، آن «مخالفاً علی هواه مطیعا لأمر مولاه» آنها درباره خوبی و تقوا و عدالت و پرهیز از محرّمات و اتیان واجبات و اینهاست، اما این «صائناً لنفسک» که به آن معنا نیست «صائناً لنفسک» یعنی دور خودش یک دیواری کشیده هیچ کس او را نمیبیند خلاصه تا بتواند نفوذ بکند این خویشتندار است، نفوذناپذیر است. اینگونه آدمها را میگویند آدمهای محتاط، محتاط نه یعنی آدمهای منزوی که بگوید من به انقلاب کاری ندارم اینکه محتاط نشد، یا بگوید من کاری به جامعه ندارم اینکه احتیاط نشد. «محتاط» آن معمار هنرمندی است که دور دینش یک دیواری بکشد حائط یعنی دیوار «فخذ بما فیه الحائطة لدینک» یعنی برای دینت دیوار بکش تو که باغ درست کردی بالأخره هر کسی میآید خب از میوهاش استفاده میکند، نگذار این باغت بیدیوار باشد «حائط» یعنی دیوار رسم کن دور درخت دینت که هر کسی نیاید سنگ نزند، چیزی نگیرد دیگر، اگر کسی دور دینش دیوار سُربی کشید «احتاط» است، «أی أخذ الحائطة لدینه» آنگاه نه چیزی از اصول و فروع دین از باغ دینش بیرون میآید، نه بیگانهای سر میکشد، چون دیوار دارد بالأخره این را میگویند «صائناً لنفسک» چنین آدمی که در مقام مکنون به سر میبرد، یک آدم محتاط است چیزی که غیر دین نیست در جانش راه نمیدهد، چیزی که از دین است از جانش بیرون نمیرود، دور دینش دیوار دارد این کمکم میتواند به آن «کتاب مکنون» راه پیدا کند، آن کمکم میتواند به «لوح محفوظ» راه پیدا کند، کمکم میتواند به «امالکتاب» راه پیدا کند اما همانطوری که در ظاهر ائمه(علیهم السلام) امام او هستند، در باطن و ولایت و تأویلیابی هم علم آنها امام است یعنی اوّل علم امام پیشاپیش میرود اینها در باطن به دنبال همان باطناند همانطوری که ظاهر اینها تابع ظاهر امامان است، باطن اینها تابع باطن امامان است، قلب اینها تابع قلوب امامان(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است