- 89
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 10 تا 12 سوره آلعمران _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 10 تا 12 سوره آلعمران _ بخش سوم"
به کمال رسیدن انسانها در سایهٴ ایمان و عمل صالح
به کارگیری صحیح اموال و اولاد، زمینه ساز سعادت انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَأُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴿10﴾ کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿11﴾ قُل لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿12﴾
بینصیب بودن کافران از حق اموال و اولاد
یک اصل کلی را ذات اقدس الهی ذکر میکنند بعد خطاب به کافران میکنند و اینها را مشمول آن اصل کلی میدانند. اصل کلی این است که اموال و اولاد کافران چیزی از حق نصیب آنها نخواهد کرد. همانطوری که در مسائل علمی گمان آنها چیزی از حق را بهرهٴ آنها نمیکند، در مسائل مالی و مادی و خارجی هم اموال و اولاد آنها چیزی از حق را بهرهٴ آنها نمیکند، این تعبیر ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ هم با تقریری که دیروز تقریب شد قابل تبیین است و هم با مطلبی که امروز بیان میشود قابل تقریب.
در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» آمده است که اینها درباره معاد بیش از مظنّه چیزی ندارند و همچنین درباره توحید ربوبی ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾ آیه 28 سورهٴ «نجم» ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾؛ گمان، چیزی از حق را به همراه ندارد آن برهان و قطع است که حق را به همراه دارد وگرنه گمان، چیزی از حق را به همراه ندارد، چون چیزی از حق را به همراه ندارد و حق نیست، صاحبگمان را بینیاز از حق نمیکند، چون خود گمان حقّی را به همراه ندارد ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾. در اینگونه از آیاتی که میفرماید: ﴿لَن تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً﴾ یعنی سهم الهی برای مال و اولاد نیست که اگر کسی دارای مال و اولاد بود سهمِ الهی داشته باشد، فیض الهی داشته باشد که از این فیض بتواند طَرْفی ببندد.
کمال نبودن اموال و اولاد در تقرب به خدا
مناسب این آیه همان است که در بخشهای دیگر میفرماید: ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ﴾ یعنی صِرف مال داشتن، صِرف اولاد داشتن کمالی نیست که انسان را به خدا نزدیک کند. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیات 34 تا 37 در این زمینه است. میفرماید وقتی ما انبیا را اعزام میکردیم آنها در برابر انبیا میگفتند ما چون دارای مال بیشتر و فرزندان بیشتری هستیم از سعادت برخورداریم: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ ٭ وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ ٭ قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ ٭ وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾؛ فرمود صِرف داشتن مال یا داشتن فرزند انسان را مقرّب عندالله نمیکند، صِرف این مال یا وَلد کمال نیست که انسان مالدار یا صاحب فرزند بشود کامل.
به کمال رسیدن انسانها در سایهٴ ایمان و عمل صالح
اینها وسایل تقرّب الیالله نیستند، مگر کسی در تحصیل اینها از راه حلال تعدّی نکند و در صرف اینها هم اینها را در راه خیر صرف کند اگر کسی با کسب حلال مالی فراهم کرد و بعد از تحصیل مال آنها را در راه خدا صرف کرد، چون دو کار خیر انجام داد؛ یکی در تحصیل و دیگری در صرف، لذا جزای اینگونه از مالدارها مضاعف است ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾ چرا جزای خیر اینها مضاعف است؟ چون کار خیر اینها مضاعف بود، یک کار خیر کردند به دستور الهی کسب حلال کردند، یک کار خیر دیگری کردند به دستور الهی جهاد اموال داشتند فی سبیلالله، چون دو کار خیر داشتند جزایشان مضاعف است.
پس صِرف عمل و ایمان و عمل صالح است که مایه کمال میشود، نه مال داشتن و فرزند داشتن پس اموال و اولاد مشکلی را حل نمیکند، همانطوری که در مسائل علمی مظنّه چیزی از حق را به همراه ندارد ، در مسائل مالی و مادّی اموال و اولاد هم چیزی از خیر و حَسنه را به همراه ندارد ﴿لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾.
به کارگیری صحیح اموال و اولاد، زمینه ساز سعادت انسانها
پرسش:...
پاسخ: نه؛ پس این مال از آن جهت که مال است یا فرزند از آن جهت که فرزند است همان است که قرآن فرمود امتحان است ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ این یک موجبهٴ کلیه است. وسیله آزمون از آن جهت که وسیله آزمایش است مایه تقرّب نیست این یک موجبه کلیه و عنوان موجبهٴ جزئیه در همان سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» فرمود: ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلاَدِکُمْ عَدُوّاً لَّکُمْ﴾ این به عنوان موجبهٴ جزئیه. اصل موجبهٴ کلیه هم باز در سورهٴ «سبأ» است که «مال بما أنه مال» یا «ولد بما أنه ولد» وسیله سعادت نیست، مگر کسی در تحصیل اینها که عمل [است] از راه صحیح وارد بشود در هنگام صرف اینها هم که باز عمل است از راه صحیح استفاده کند .
پرسش:...
پاسخ: اگر کسی مالش را یا ولدش را به انگیزه الهی دوست داشته باشد و اگر فضیلتی هست باز برای آن علاقه است که یک عمل نفسانی است که آن را در راه خدا صرف بکند که باز به همان سورهٴ «سبأ» برمیگردد که ایمان است و عمل صالح وگرنه مال خارجی و ولد که یک موجود خارجی است اصل کلّیاش همان است که در سورهٴ «تغابن» بیان شد که ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ این موجبهٴ کلیه است.
کسب حلال و مصرف آن در راه خیر، از عوامل سعادت انسان
در سورهٴ «سبأ» در جواب کسانی که گفتند: ﴿نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾ خدا جواب داد، خب باشید، ﴿أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾ باشید، اینکه فخر نیست. اگر سعادتی هست درباره کسانی است که ﴿إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ اینها دو فضیلت دارند؛ یکی اینکه از راه حلال فراهم کردند، یکی اینکه در راه خیر صرف میکنند، چون دو کار خیر کردند، دو پاداش خیر هم دارند.
فتنه بودن مال و اولاد و مایه فخر نبودن آنها
فتحصّل که مال و ولد «بما أنهما موجودان خارجان» اینها آزمایش الهی است، این یکی و اگر کسی بخواهد به اینها ببالد در برابر قدرت و قهر خدا از اینها کاری ساخته نیست این دوتا و اگر کسی بخواهد به داشتن مال و ولد فخر کند به عنوان اینکه کمالی نصیب اوست این هم مثل ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾ است همان است که ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی﴾ «زلفی هی الدرجة» اینها به کسی درجه نمیدهد ﴿إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ چه مؤمن، چه کافر اصل کلی همان است که در سورهٴ «تغابن» بیان شد که﴿أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ فتنه یعنی امتحان. موجبهٴ جزئیه در همان سورهٴ «تغابن» بیان شد که ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلاَدِکُمْ عَدُوّاً لَّکُمْ﴾ البته همه دشمن نیستند آنها را لذا به صورت موجبهٴ جزئیه بیان کرد؛ اما مایه فخر نیست، فخر در همان ایمان است و عمل صالح.
پرسش:...
پاسخ: این به همان ایمان و عمل صالح برمیگردد همان که زکریا از ذات اقدس الهی یحیی(علیهم السلام) را مسئلت کرد این فرزند صالح است این فرزند صالح از پدر صالح نشأت میگیرد این عمل صالح اوست این به او فخر میکند.
نزدیک شدن بخ خدا در سایهٴ ایمان و عمل صالح
پرسش:...
پاسخ: نه، صِرف مال و صِرف ولد اینها کمال نیست، چه اینکه صِرف مال و صِرف ولد نقص نیست اینها امتحان است، اگر مال، فاسد بود و ولد کافر بود اینها خصوصیاتی است که مایه نقص است و اگر مال صالح بود که «نِعمَ المالُ الصّالِحُ للعبد الصّالِحُ» و در مورد صلاح صرف شد و فرزند هم صالح بود که «یدعو لأبویه» این مزیّتی است جهت خارجی دارد که مزیّت جداگانه میشود و مایه سعادت؛ اما خود مال «بما أنه مال» خود ولد «بما أنه ولد» امتحان است، اگر اوصاف خارجی ضمیمهاش بشود یا صالح میشود یا طالح یا حَسن است یا قبیح، لذا در آنجا که مسئله عداوت مطرح است به عنوان موجبهٴ جزئیه بیان کرده که بعضیها از فرزنداناند که دشمناند قهراً در مقابلش بعضی از فرزنداناند که دوستاند این میشود موجبهٴ جزئیه براساس عناوین خارجی؛ اما خود مال و خود ولد فی نفسه جز امتحان چیز دیگر نیست، لذا در سورهٴ «سبأ» اینها که به داشتن مال و ولد افتخار کردند گفتند ﴿نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ﴾ خدا استدلال فرمود که ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی﴾ پس مال و ولد از آن جهت که مال و ولدند مایه قُرب و زلفا نیستند. برمیگردد به ایمان و عمل صالح که آن را استثنا فرمود: ﴿إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ چه در تحصیل و چه در صرف کردن.
وقود نار بودن کافران و عدم رهایی آنها از عذاب الهی
در خصوص آیه محل بحث میفرمایند کافران اگر بخواهند در اثر داشتن اولاد و اموال از عذاب الهی برهند اینچنین نیست ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَأُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾؛ اینها وقود آتشاند.
در آیه 24 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث وقود تا حدودی مبسوطاً گذشت ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾ این وقود، آیا به معنای آتشپذیر است که هر حَجری وقود باشد و هر حطبی وقود باشد هر چیز سوختنی وقود باشد به این معناست، «وقود» یعنی چیزی که آتش میپذیرد به این معناست. مطلق آتشپذیر است یا آن آتشگیرههایی هستند که به اندک چیزی سوخته میشوند، قهراً خیلی از اجرام، خارج خواهند شد، برای اینکه خیلی از سنگها، خیلی از چوبها و هیزمها اینچنین نیستند که به اندک چیزی آتش بگیرند یا نه، وقود به معنای مطلق آتشپذیر و پذیرندهٴ سوختن نیست یا به معنای چیزی که به اندک سبب مشتعل میشود هم نیست، به معنای آتشزنه است، آتشافروز است نه آتشپذیر؛ مبدأ فاعلی دارد.
وقود به چه معناست؟ نسبت به معنای اول ظاهراً اینچنین نیست که وقود مطلق چیزی باشد که آتش میپذیرد هر چیزی که قابل سوختن است آن را میگویند وقود، خب این گفتن نمیخواست که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ هر حطبی را اگر آتشپذیر باشد این گفتن نمیخواهد یا دومی است یا سومی یا چیزی است که استعداد شدید دارد برای مشتعل شدن، مثل اینکه میگویند در کنار بنزین شما دخانیات استعمال نکنید، چون با اندک حرارتی مشتعل میشود. این وقود است یا نه، آن آتشافروز که بعضی از لغتنویسان قدیم که این کلمات را به فارسی معنا کردند مثل المستخلص فی ترجمان القرآن این وقود را به معنای آتشافروزه که آن «ها» پسوند فاعلی است معنا کرده است، نه آتشپذیر و آتشگیر که مبدأ قابلی باشد، آتشافروزه یعنی ماده آتش زا که با او چیزی را مشتعل میکنند، آن معنای وقود است.
تبیین معنای وقود طبق سورهٴ مبارکه «بروج»
در قرآن کریم سورهٴ مبارکهٴ «بروج» جریان اصحاب اخدود را که معرفی کرد اینچنین فرمود: ﴿قُتِلَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ ٭ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ﴾ این نار صاحب وقود است، صاحب وقود است یعنی صاحب هیزم است، یعنی صاحب موادّ خام است. خب، هر ناری دارای موادّ خام است این یا به آن معناست که این آتشش از چیزی است و با چیزی است که به اندک حرارت میسوزد، مثل اینکه موادّ منفجره فراوانی را در آن کانال و اخدود فراهم کردند که نارِ اینها صاحب وقود است، مثل اینکه بنزین فراوانی را یکجا ریختند یک گوشه را هم آتش زدند این آتش، صاحب وقود است یعنی سرمایه او بنزینی است که به اندک چیزی مشتعل میشود. این نار را میگویند «ذات الوقود» یا نه، وقود به معنای زبانه است آن آتش مشتعلِ افروختهٴ با زبانه و لهیب را لَهبِ نار را میگویند «وَقُودُ النَّارِ» این نار، صاحب زبانه است، پس وقود میشود زبانه که این زبانه از آتشافروز است، اگر بخواهند یک شیء دیگری را مشتعل کنند همین که این زبانه آتش به او رسیده است او مشتعل میشود، پس وقود یا به معنای چیزی است که به اندک سبب افروخته میشود یا به معنای آتشافروز است آن زبانه.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آتشافروز، این آتش دارای مادهٴ آتشافروز است، مثل اینکه ما بگوییم این آتش روی بنزین است به تقریب قبلی یا این آتش صاحب زبانه است به تقریب بعدی به دو تقریب است.
وقود نار بودن انسان در ذیل مثلی از خدای متعال
در سورهٴ مبارکهٴ «یس» اینچنین آمده است که ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ﴾ آنگاه قدرت خدا را نشان میدهد ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ ؛ خدای سبحانی که از درونِ درخت سبز آتش درآورده است این همان درخت مرخ و عفار است که در بیابان حجاز بود الآن هم هست که این درخت سبز است و شاخهاش سبز است وقتی این شاخهاش را شکستند به هم زدند جرقّه پیدا میشود. فرمود خدایی که از درون درخت سبز آتش درآورده است الآن هم هست، بعد فرمود: ﴿فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾؛ شما از این درخت آتش روشن میکنید. آن بیاباننوردهای حجاز هر وقت میخواستند غذا بپزند، آتش میخواستند این شاخه را قطع میکردند به هم میزدند آتش درمیآمد ﴿فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ قهراً این میشود ماده آتشافروز و آتشزا.
تعبیر دیگری که از ایقاد در سورهٴ مبارکهٴ «نور» شده است، این است که در همان آیه معروف نور که آیه 35 سورهٴ مبارکهٴ «نور» است این است که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾، خب این کوکبِ دُرّی از زِیت درخت زیتون ﴿یُوقَدُ﴾؛ افروخته میشود، پس آن روغن زِیت میشود وقود که «به یوقد» حالا نار و نور در اینجا خیلی فرق نمیکند این ﴿یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ این نور از آن روغن زیتون ﴿یُوقَدُ﴾ افروخته میشود، پس آن روغن زیتون میشود وقود مثل بنزین که وقود است. این به اندک چیزی مشتعل میشود که ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ اگر هم ناری نرسد، خودسوز است مشتعل میشود به این معنا.
مشتعل شدن انسان محصول ارتباط او با عمل حرام
در تأیید این بیان که انسان وقود نار است، مثل شجر اخضری که از درون او آتش گرفته میشود یا زبانه است که خود آتشافروز است و آتشزاست هم آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ بحثش گذشت تأیید میکند، هم آن حدیث شریفی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است. آیهای که قبلاً بحثش گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 174 سورهٴ «بقره» بود که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ﴾ این حرام، حرام، عمل حرام فینفسه آتش است و اینها در درونشان جز آتش چیزی نمیخورند و منظور از ﴿یَأْکُلُونَ﴾ هم «یتصرّفون» است، نظیر ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾ یعنی تصرّف نکنید، چون مصداق بارز تصرّف اکل است گفته شد نخورید، اگر کسی لباس غصبی در بر کرده است میگوییم مال مردم خورد، فرش غصبی زیر پا دارد میگوییم مال مردم خورد، کلاه غصبی بر سر گذاشت گفتیم مال مردم خورد. این اکل منظور خوردن در مقابل پوشیدن نیست مطلق تصرّف است، نظیر ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ این گروه دینفروش ﴿مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ﴾ اینها در درونشان جز آتش چیزی ندارند و این آتش هم یک وقت ظهور میکند. درباره اکل مال یتیم هم همینطور فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ حالا اگر فرش یتیم را کسی غصب کرد زیر پا گذاشت این در درون خود آتش دارد، کلاه یتیم را غصب کرد بر سر نهاد در درون خود آتش دارد. این شده درون فعلاً که دنیاست سبز است این شخص روی پاست، وقتی مرگ فرارسید و آن شکست ﴿جَعَلَ لَکُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً﴾ آنوقت درون این انسان سرسبزِ خرّم آتش درمیآید.
تفسیر معنای وقود از بیان امیر المؤمنین (علیهالسلام)
ببینید حالا تأییدی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) رسیده است چگونه معنای آیه را روشن میکند. مرحوم علامه امینی(قدّس الله نفسه الزکیه) ایشان در کتاب شریف الغدیر این حدیث را نقل کردند که در زمان کسی که داعیه خلافت داشت آن سوّمی، کسی آمد به حضور او و گفت شما میگویید انسانی که میمیرد بعد از مرگ بالأخره اگر مسلمان و مؤمن نباشد و کافر بمیرد در قبر میسوزد من سرِ یکی از کفّار را گرفتم از این قبر و این استخوان سر این سرد است و اگر او در قبر میسوخت و قبر آتشی داشت بالأخره باید این استخوان گرم باشد و این سر سرد است. عثمان که نتوانست جواب بدهد پیشنهاد داد که حضرت امیر(سلام الله علیه) را حاضر کنید دیگران تأدّبی میکردند میرفتند حضور حضرت میگفتند «علی کالکعبة تزار ولا تزور» اما او این را رعایت نکرد گفت حضرت امیر را حاضر کنید حضرت امیر(سلام الله علیه) حاضر کردند به این سائل گفت «أعد المسئلة» این سؤالت را تکرار بکن. این سائل حرفی زد که خلاصه مضمون حرفش این است که اگر کافر در قبر میسوزد این سرِ یکی از کافران است و این سر سرد است و شما دست بزنید میبینید احساس گرمی نمیکنید. حضرت امیر(سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود شما زند و مسعار را حاضر کنید. زند و مسعار همین سنگِ چخماخ قدیم بود که بیاباننوردها دارند هم با «قاف» صحیح بود، هم با «خاء» زند و مسعار، مسعار یعنی آلت تسعیر و آتشافروزی «اذا النار سعرت» تسعیر نار این است آورد.
حضرت فرمود این زند هم سرد است، این مسعار هم سرد است، گفتند بله. اینها را به هم زد از درون اینها آتش درآمد. فرمود چطور شیء سرد آتشافروز شد ، آنها فهمیدند اگر قبر آتشی هست از بیرون نمیآید خود آن شخص دارد میسوزد و احساس میکند، مثل اینکه از زند و مسعار آتش درمیآید. اینچنین نیست که یک مقدار مواد سوخت و سوز بیاورند و این سر را بسوزانند از درون او شعله درمیآید. این شیء میشود وقود.
پرسش:...
پاسخ: باشد هر جسمی هست، هم خود این شخص میبیند که از سرِ او آتش درآمده در برزخ اینطور است. دیگر حالا برویم به سراغ روح، آنجا هم همین حرف است از سر آتش درمیآید، از روح هم به شرح ایضاً [همچنین].
عذاب شدن روح و قلب کافر به همراه اعضا و جوارح او
در سورهٴ مبارکهٴ «همزه» اینچنین فرمود: ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ ٭ الَّذِی جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ ٭ یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ ٭ کَلَّا لَیُنبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ﴾ حالا حطمه چیست؟ این حطمه نارالله است، خب این نارالله کجا افروخته میشود؟ موقده است وقودِ این نار کیست؟ از کجا بودنِ این نار معلوم میشود وقودش چیست، فرمود: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأَفْئِدَةِ﴾ پس همانطوری که پیکر کافر وقود النار است، قلب کافر و روح کافر هم وقود نار معنوی است و جامع هر دو این است که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ چون ناس نه تنها به روح گفته میشود، نه تنها به پیکر بدون روح. ناس عبارت از همین انسانی است که مرکب از روح و بدن است این وقود و آتشافروز است؛ هم عذاب روحی از اوصاف بد او، از کفر و عقاید باطل او نشئت میگیرد، هم عذاب ظاهری و حسّی از اعمال و رفتارهای بدنی او نشئت میگیرد. با بدن، بدن سوخته میشود. با روح، روح سوخته میشود جمعاً هم یک چیز هستند دیگر دو شیء نیستند که. حالا آتشهای دیگری هم باشد هیچ راهی برای نفی آنها نیست آتشهای دیگری باشد انسان را در آن راه آتش القا بکنند آن حسابش جداست؛ اما این آیات میگوید انسان در مسیر آتش دارد حرکت میکند، خودسوز است، آتشافروز است و آتشگیر، میشود وقود، حالا اگر یک نار دیگری هم بود «نار علی نار» این جداگانه است، مثل اینکه عدهای ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ دارند؛ اما وقود بودنشان به این حساب است.
پیروی کردن از امیال و غرایز حیوانی علت حبس شدن فطرت انسانی
پرسش:...
پاسخ: خودشان هم معذَّباند، هم معذِّب. آن فطرتی که دارند آن بیچاره میسوزد، انسان که سرمایه اصلیاش را از دست نمیدهد حتی آنهایی که ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ شدند اینچنین نیست که واقعاً حیوان بشوند، اگر واقعاً حیوان باشند که عذابی ندارند. «انسانٌ حیوانٌ» این انسان نوع متوسط است که در تحت او انواع فراوان هست، اگر کسی انسانیّت خود را از دست بدهد که راحت میشود عذابی ندارد، مثل رباخوار یا امثال رباخوار که مخبّطانه محشور میشوند، مگر دیوانه معذّب است دیوانه چون عقل را از دست داد خجالت نمیکشد، اما ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا﴾ اینکه مخبّط است عاقلی است که دیوانه است، این جنون فصل اخیر اوست، آن عاقل فصل متوسّط او. اینچنین نیست که انسان که دیوانه میشود یا حیوان میشود انسانیت را رها کند بشود حیوان، خب اگر بشود حیوان که این عذابی ندارد که. «انسانٌ فرسٌ» میشود، «انسانٌ ذئبٌ» میشود، «انسانٌ سبعٌ» میشود آنوقت آن انسانیت بیچاره هست، این سبعیّت گاز میگیرد و او را میسوزاند «عاقلٌ مجنون» است میفهمد که دیوانه است، لذا خجالت میکشد. اینچنین نیست که عقل را بالکلّ از دست بدهد که «عاقلٌ مجنونٌ» میفهمد که دیوانه است و عذاب الیم است، اینطور است.
فطرت انسان که دفن شده است ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این بیچاره رنج میبرد و این عقاید سوء که به صورت ﴿نَارُ اللَّهِ﴾ درآمده است یا «وَقُودُ النَّارِ» درآمده است مشتعل میشود و این فطرت بیچاره را میسوزاند. انسان و خلود هم با همین تبیین شده است که چگونه انسان مخلّد است، اگر انسان آن را از دست بدهد، کافر فطرت را از بین ببرد، خب میشود مثل گرگ، گرگ از گرگ بودن معذّب نیست؛ اما ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ تمام این اموال و غرایز و امیال و خواستههای اینها را روی این فطرت ریخت و این فطرت بیچاره را زنده به گور کرد روی قبر فطرت نشسته دارد زندگی میکند آن درون ناله میزند، این همان «کَم مِن عَقل أسیر تحت هَوی أمیر» است. اینها برای ابد رنج میبرند این طور نیست که انسان آن فطرت را اعدام کند، اگر آن فطرت حقطلب و خداخواه را اعدام میکرد میشد یک درنده، درنده معذّب نیست. تمام مصیبت این است که آن بیچاره که صاحب اصلی است زنده است؛ منتها زنده به گور و روی قبر او همه این مفاسد هست این است که وقتی آتش افروخته شد آن را میسوزاند.
ترمیم ناپذیری فطرت انسانی در اثر استمرار صورت سیئه
این «بِئْسَ الْقَرِینُ» او را میسوزاند خواه ناراللهی که موقده است ﴿تَطَّلِعُ عَلَی الأَفْئِدَةِ﴾ این فؤاد میشود وقود، خواه ﴿مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ﴾ که آن اعمال قبیحه میشود وقود جسم و جان این شخص سوخته میشود این میشود وقود، البته تا به اینجا برسد مدتها طولانی است ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ خدای سبحان این قدر مهلت میدهد تا انسان ترمیم کند با توبه و انابه، حالا اگر نشد به جایی رسید که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ و امثال ذلک ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ شد به این صورت درمیآید. دأب، دیدن، سیرهٴ مستمرّه، سنّت سیّئه که بشود دأب این دائبین گفتن همین است شمس و قمر دائباند یعنی مستمرّند اگر رذایل اینچنین شد، دأب شد، سنّت سیّئه شد صورتی میشود برای انسان، انسان گرفتار این صورت پلید است و رنج میبرد و چارهپذیر هم نیست، اما اگر دأب نشود، مستقر نشود ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ نباشد ترمیمپذیر است.
شدید العقاب بودن خدای سبحان نسبت به گنهکاران
اما اینکه گفته شد: ﴿لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ بعد ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ ناظر به همان متمکّنان گذشته است که آلفرعون هم تشکیلات خود فرعون را میگیرد، هم قارون را میگیرد، آنها در حقیقت جزء آلفرعوناند ﴿وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ همان است که در بحث دیروز اشاره شده. بحث دیروز این بود که عدهای قبل از قارون از او سرمایهدارتر بودند و طرْفی نبستند. آیه 78 سورهٴ «قصص» این است که وقتی به قارون گفتند تو به وظیفه شرعیات عمل بکن ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ آنگاه خدا میفرماید: ﴿أَوَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾؛ مگر قارون نمیدانست که قبل از او سرمایهدارتر از او و مقتدرتر از او هم بودند که بیشتر از او مال جمع کردند ولی مشکلی را حل نکردند. آیه محل بحث هم میفرماید: ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ این ﴿وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ بعضی از آنها کسانی بودند که از قارون هم متمکّنتر بودند، لذا وقتی در اواخر سورهٴ «سبأ» به مشرکین حجاز تهدید میکند، میفرماید شما عُشری از قدرتهای مالی پیشینیان را نداشتید؛ ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ حالا آنها چقدر مال داشتند که سرمایهداران حجاز به عُشری از آنها نرسیدند آن را ذات اقدس الهی میداند.
فرمود: ما آنها را با گناهشان گرفتیم و ذات اقدس الهی کارش عِقاب کردن اینگونه از تبهکاران است و شدیدالعقاب هم است، عِقاب را هم که عِقاب گفتند برای اینکه به دنبال و در عقب عمل سیّء میآید و او را رها نمیکند.
اعاذنا الله من شرور انفسنا
«و الحمد لله رب العالمین»
به کمال رسیدن انسانها در سایهٴ ایمان و عمل صالح
به کارگیری صحیح اموال و اولاد، زمینه ساز سعادت انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَأُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴿10﴾ کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿11﴾ قُل لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿12﴾
بینصیب بودن کافران از حق اموال و اولاد
یک اصل کلی را ذات اقدس الهی ذکر میکنند بعد خطاب به کافران میکنند و اینها را مشمول آن اصل کلی میدانند. اصل کلی این است که اموال و اولاد کافران چیزی از حق نصیب آنها نخواهد کرد. همانطوری که در مسائل علمی گمان آنها چیزی از حق را بهرهٴ آنها نمیکند، در مسائل مالی و مادی و خارجی هم اموال و اولاد آنها چیزی از حق را بهرهٴ آنها نمیکند، این تعبیر ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ هم با تقریری که دیروز تقریب شد قابل تبیین است و هم با مطلبی که امروز بیان میشود قابل تقریب.
در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» آمده است که اینها درباره معاد بیش از مظنّه چیزی ندارند و همچنین درباره توحید ربوبی ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾ آیه 28 سورهٴ «نجم» ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾؛ گمان، چیزی از حق را به همراه ندارد آن برهان و قطع است که حق را به همراه دارد وگرنه گمان، چیزی از حق را به همراه ندارد، چون چیزی از حق را به همراه ندارد و حق نیست، صاحبگمان را بینیاز از حق نمیکند، چون خود گمان حقّی را به همراه ندارد ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾. در اینگونه از آیاتی که میفرماید: ﴿لَن تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللَّهِ شَیْئاً﴾ یعنی سهم الهی برای مال و اولاد نیست که اگر کسی دارای مال و اولاد بود سهمِ الهی داشته باشد، فیض الهی داشته باشد که از این فیض بتواند طَرْفی ببندد.
کمال نبودن اموال و اولاد در تقرب به خدا
مناسب این آیه همان است که در بخشهای دیگر میفرماید: ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ﴾ یعنی صِرف مال داشتن، صِرف اولاد داشتن کمالی نیست که انسان را به خدا نزدیک کند. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیات 34 تا 37 در این زمینه است. میفرماید وقتی ما انبیا را اعزام میکردیم آنها در برابر انبیا میگفتند ما چون دارای مال بیشتر و فرزندان بیشتری هستیم از سعادت برخورداریم: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ ٭ وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ ٭ قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ ٭ وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾؛ فرمود صِرف داشتن مال یا داشتن فرزند انسان را مقرّب عندالله نمیکند، صِرف این مال یا وَلد کمال نیست که انسان مالدار یا صاحب فرزند بشود کامل.
به کمال رسیدن انسانها در سایهٴ ایمان و عمل صالح
اینها وسایل تقرّب الیالله نیستند، مگر کسی در تحصیل اینها از راه حلال تعدّی نکند و در صرف اینها هم اینها را در راه خیر صرف کند اگر کسی با کسب حلال مالی فراهم کرد و بعد از تحصیل مال آنها را در راه خدا صرف کرد، چون دو کار خیر انجام داد؛ یکی در تحصیل و دیگری در صرف، لذا جزای اینگونه از مالدارها مضاعف است ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾ چرا جزای خیر اینها مضاعف است؟ چون کار خیر اینها مضاعف بود، یک کار خیر کردند به دستور الهی کسب حلال کردند، یک کار خیر دیگری کردند به دستور الهی جهاد اموال داشتند فی سبیلالله، چون دو کار خیر داشتند جزایشان مضاعف است.
پس صِرف عمل و ایمان و عمل صالح است که مایه کمال میشود، نه مال داشتن و فرزند داشتن پس اموال و اولاد مشکلی را حل نمیکند، همانطوری که در مسائل علمی مظنّه چیزی از حق را به همراه ندارد ، در مسائل مالی و مادّی اموال و اولاد هم چیزی از خیر و حَسنه را به همراه ندارد ﴿لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾.
به کارگیری صحیح اموال و اولاد، زمینه ساز سعادت انسانها
پرسش:...
پاسخ: نه؛ پس این مال از آن جهت که مال است یا فرزند از آن جهت که فرزند است همان است که قرآن فرمود امتحان است ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ این یک موجبهٴ کلیه است. وسیله آزمون از آن جهت که وسیله آزمایش است مایه تقرّب نیست این یک موجبه کلیه و عنوان موجبهٴ جزئیه در همان سورهٴ مبارکهٴ «تغابن» فرمود: ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلاَدِکُمْ عَدُوّاً لَّکُمْ﴾ این به عنوان موجبهٴ جزئیه. اصل موجبهٴ کلیه هم باز در سورهٴ «سبأ» است که «مال بما أنه مال» یا «ولد بما أنه ولد» وسیله سعادت نیست، مگر کسی در تحصیل اینها که عمل [است] از راه صحیح وارد بشود در هنگام صرف اینها هم که باز عمل است از راه صحیح استفاده کند .
پرسش:...
پاسخ: اگر کسی مالش را یا ولدش را به انگیزه الهی دوست داشته باشد و اگر فضیلتی هست باز برای آن علاقه است که یک عمل نفسانی است که آن را در راه خدا صرف بکند که باز به همان سورهٴ «سبأ» برمیگردد که ایمان است و عمل صالح وگرنه مال خارجی و ولد که یک موجود خارجی است اصل کلّیاش همان است که در سورهٴ «تغابن» بیان شد که ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ این موجبهٴ کلیه است.
کسب حلال و مصرف آن در راه خیر، از عوامل سعادت انسان
در سورهٴ «سبأ» در جواب کسانی که گفتند: ﴿نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾ خدا جواب داد، خب باشید، ﴿أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾ باشید، اینکه فخر نیست. اگر سعادتی هست درباره کسانی است که ﴿إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ اینها دو فضیلت دارند؛ یکی اینکه از راه حلال فراهم کردند، یکی اینکه در راه خیر صرف میکنند، چون دو کار خیر کردند، دو پاداش خیر هم دارند.
فتنه بودن مال و اولاد و مایه فخر نبودن آنها
فتحصّل که مال و ولد «بما أنهما موجودان خارجان» اینها آزمایش الهی است، این یکی و اگر کسی بخواهد به اینها ببالد در برابر قدرت و قهر خدا از اینها کاری ساخته نیست این دوتا و اگر کسی بخواهد به داشتن مال و ولد فخر کند به عنوان اینکه کمالی نصیب اوست این هم مثل ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾ است همان است که ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی﴾ «زلفی هی الدرجة» اینها به کسی درجه نمیدهد ﴿إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ چه مؤمن، چه کافر اصل کلی همان است که در سورهٴ «تغابن» بیان شد که﴿أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ فتنه یعنی امتحان. موجبهٴ جزئیه در همان سورهٴ «تغابن» بیان شد که ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلاَدِکُمْ عَدُوّاً لَّکُمْ﴾ البته همه دشمن نیستند آنها را لذا به صورت موجبهٴ جزئیه بیان کرد؛ اما مایه فخر نیست، فخر در همان ایمان است و عمل صالح.
پرسش:...
پاسخ: این به همان ایمان و عمل صالح برمیگردد همان که زکریا از ذات اقدس الهی یحیی(علیهم السلام) را مسئلت کرد این فرزند صالح است این فرزند صالح از پدر صالح نشأت میگیرد این عمل صالح اوست این به او فخر میکند.
نزدیک شدن بخ خدا در سایهٴ ایمان و عمل صالح
پرسش:...
پاسخ: نه، صِرف مال و صِرف ولد اینها کمال نیست، چه اینکه صِرف مال و صِرف ولد نقص نیست اینها امتحان است، اگر مال، فاسد بود و ولد کافر بود اینها خصوصیاتی است که مایه نقص است و اگر مال صالح بود که «نِعمَ المالُ الصّالِحُ للعبد الصّالِحُ» و در مورد صلاح صرف شد و فرزند هم صالح بود که «یدعو لأبویه» این مزیّتی است جهت خارجی دارد که مزیّت جداگانه میشود و مایه سعادت؛ اما خود مال «بما أنه مال» خود ولد «بما أنه ولد» امتحان است، اگر اوصاف خارجی ضمیمهاش بشود یا صالح میشود یا طالح یا حَسن است یا قبیح، لذا در آنجا که مسئله عداوت مطرح است به عنوان موجبهٴ جزئیه بیان کرده که بعضیها از فرزنداناند که دشمناند قهراً در مقابلش بعضی از فرزنداناند که دوستاند این میشود موجبهٴ جزئیه براساس عناوین خارجی؛ اما خود مال و خود ولد فی نفسه جز امتحان چیز دیگر نیست، لذا در سورهٴ «سبأ» اینها که به داشتن مال و ولد افتخار کردند گفتند ﴿نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ﴾ خدا استدلال فرمود که ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی﴾ پس مال و ولد از آن جهت که مال و ولدند مایه قُرب و زلفا نیستند. برمیگردد به ایمان و عمل صالح که آن را استثنا فرمود: ﴿إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ چه در تحصیل و چه در صرف کردن.
وقود نار بودن کافران و عدم رهایی آنها از عذاب الهی
در خصوص آیه محل بحث میفرمایند کافران اگر بخواهند در اثر داشتن اولاد و اموال از عذاب الهی برهند اینچنین نیست ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً وَأُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾؛ اینها وقود آتشاند.
در آیه 24 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث وقود تا حدودی مبسوطاً گذشت ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾ این وقود، آیا به معنای آتشپذیر است که هر حَجری وقود باشد و هر حطبی وقود باشد هر چیز سوختنی وقود باشد به این معناست، «وقود» یعنی چیزی که آتش میپذیرد به این معناست. مطلق آتشپذیر است یا آن آتشگیرههایی هستند که به اندک چیزی سوخته میشوند، قهراً خیلی از اجرام، خارج خواهند شد، برای اینکه خیلی از سنگها، خیلی از چوبها و هیزمها اینچنین نیستند که به اندک چیزی آتش بگیرند یا نه، وقود به معنای مطلق آتشپذیر و پذیرندهٴ سوختن نیست یا به معنای چیزی که به اندک سبب مشتعل میشود هم نیست، به معنای آتشزنه است، آتشافروز است نه آتشپذیر؛ مبدأ فاعلی دارد.
وقود به چه معناست؟ نسبت به معنای اول ظاهراً اینچنین نیست که وقود مطلق چیزی باشد که آتش میپذیرد هر چیزی که قابل سوختن است آن را میگویند وقود، خب این گفتن نمیخواست که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ هر حطبی را اگر آتشپذیر باشد این گفتن نمیخواهد یا دومی است یا سومی یا چیزی است که استعداد شدید دارد برای مشتعل شدن، مثل اینکه میگویند در کنار بنزین شما دخانیات استعمال نکنید، چون با اندک حرارتی مشتعل میشود. این وقود است یا نه، آن آتشافروز که بعضی از لغتنویسان قدیم که این کلمات را به فارسی معنا کردند مثل المستخلص فی ترجمان القرآن این وقود را به معنای آتشافروزه که آن «ها» پسوند فاعلی است معنا کرده است، نه آتشپذیر و آتشگیر که مبدأ قابلی باشد، آتشافروزه یعنی ماده آتش زا که با او چیزی را مشتعل میکنند، آن معنای وقود است.
تبیین معنای وقود طبق سورهٴ مبارکه «بروج»
در قرآن کریم سورهٴ مبارکهٴ «بروج» جریان اصحاب اخدود را که معرفی کرد اینچنین فرمود: ﴿قُتِلَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ ٭ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ﴾ این نار صاحب وقود است، صاحب وقود است یعنی صاحب هیزم است، یعنی صاحب موادّ خام است. خب، هر ناری دارای موادّ خام است این یا به آن معناست که این آتشش از چیزی است و با چیزی است که به اندک حرارت میسوزد، مثل اینکه موادّ منفجره فراوانی را در آن کانال و اخدود فراهم کردند که نارِ اینها صاحب وقود است، مثل اینکه بنزین فراوانی را یکجا ریختند یک گوشه را هم آتش زدند این آتش، صاحب وقود است یعنی سرمایه او بنزینی است که به اندک چیزی مشتعل میشود. این نار را میگویند «ذات الوقود» یا نه، وقود به معنای زبانه است آن آتش مشتعلِ افروختهٴ با زبانه و لهیب را لَهبِ نار را میگویند «وَقُودُ النَّارِ» این نار، صاحب زبانه است، پس وقود میشود زبانه که این زبانه از آتشافروز است، اگر بخواهند یک شیء دیگری را مشتعل کنند همین که این زبانه آتش به او رسیده است او مشتعل میشود، پس وقود یا به معنای چیزی است که به اندک سبب افروخته میشود یا به معنای آتشافروز است آن زبانه.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آتشافروز، این آتش دارای مادهٴ آتشافروز است، مثل اینکه ما بگوییم این آتش روی بنزین است به تقریب قبلی یا این آتش صاحب زبانه است به تقریب بعدی به دو تقریب است.
وقود نار بودن انسان در ذیل مثلی از خدای متعال
در سورهٴ مبارکهٴ «یس» اینچنین آمده است که ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ﴾ آنگاه قدرت خدا را نشان میدهد ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ ؛ خدای سبحانی که از درونِ درخت سبز آتش درآورده است این همان درخت مرخ و عفار است که در بیابان حجاز بود الآن هم هست که این درخت سبز است و شاخهاش سبز است وقتی این شاخهاش را شکستند به هم زدند جرقّه پیدا میشود. فرمود خدایی که از درون درخت سبز آتش درآورده است الآن هم هست، بعد فرمود: ﴿فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾؛ شما از این درخت آتش روشن میکنید. آن بیاباننوردهای حجاز هر وقت میخواستند غذا بپزند، آتش میخواستند این شاخه را قطع میکردند به هم میزدند آتش درمیآمد ﴿فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ قهراً این میشود ماده آتشافروز و آتشزا.
تعبیر دیگری که از ایقاد در سورهٴ مبارکهٴ «نور» شده است، این است که در همان آیه معروف نور که آیه 35 سورهٴ مبارکهٴ «نور» است این است که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾، خب این کوکبِ دُرّی از زِیت درخت زیتون ﴿یُوقَدُ﴾؛ افروخته میشود، پس آن روغن زِیت میشود وقود که «به یوقد» حالا نار و نور در اینجا خیلی فرق نمیکند این ﴿یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ﴾ این نور از آن روغن زیتون ﴿یُوقَدُ﴾ افروخته میشود، پس آن روغن زیتون میشود وقود مثل بنزین که وقود است. این به اندک چیزی مشتعل میشود که ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ اگر هم ناری نرسد، خودسوز است مشتعل میشود به این معنا.
مشتعل شدن انسان محصول ارتباط او با عمل حرام
در تأیید این بیان که انسان وقود نار است، مثل شجر اخضری که از درون او آتش گرفته میشود یا زبانه است که خود آتشافروز است و آتشزاست هم آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ بحثش گذشت تأیید میکند، هم آن حدیث شریفی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شده است. آیهای که قبلاً بحثش گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 174 سورهٴ «بقره» بود که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ﴾ این حرام، حرام، عمل حرام فینفسه آتش است و اینها در درونشان جز آتش چیزی نمیخورند و منظور از ﴿یَأْکُلُونَ﴾ هم «یتصرّفون» است، نظیر ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾ یعنی تصرّف نکنید، چون مصداق بارز تصرّف اکل است گفته شد نخورید، اگر کسی لباس غصبی در بر کرده است میگوییم مال مردم خورد، فرش غصبی زیر پا دارد میگوییم مال مردم خورد، کلاه غصبی بر سر گذاشت گفتیم مال مردم خورد. این اکل منظور خوردن در مقابل پوشیدن نیست مطلق تصرّف است، نظیر ﴿لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ﴾ این گروه دینفروش ﴿مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ﴾ اینها در درونشان جز آتش چیزی ندارند و این آتش هم یک وقت ظهور میکند. درباره اکل مال یتیم هم همینطور فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ حالا اگر فرش یتیم را کسی غصب کرد زیر پا گذاشت این در درون خود آتش دارد، کلاه یتیم را غصب کرد بر سر نهاد در درون خود آتش دارد. این شده درون فعلاً که دنیاست سبز است این شخص روی پاست، وقتی مرگ فرارسید و آن شکست ﴿جَعَلَ لَکُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً﴾ آنوقت درون این انسان سرسبزِ خرّم آتش درمیآید.
تفسیر معنای وقود از بیان امیر المؤمنین (علیهالسلام)
ببینید حالا تأییدی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) رسیده است چگونه معنای آیه را روشن میکند. مرحوم علامه امینی(قدّس الله نفسه الزکیه) ایشان در کتاب شریف الغدیر این حدیث را نقل کردند که در زمان کسی که داعیه خلافت داشت آن سوّمی، کسی آمد به حضور او و گفت شما میگویید انسانی که میمیرد بعد از مرگ بالأخره اگر مسلمان و مؤمن نباشد و کافر بمیرد در قبر میسوزد من سرِ یکی از کفّار را گرفتم از این قبر و این استخوان سر این سرد است و اگر او در قبر میسوخت و قبر آتشی داشت بالأخره باید این استخوان گرم باشد و این سر سرد است. عثمان که نتوانست جواب بدهد پیشنهاد داد که حضرت امیر(سلام الله علیه) را حاضر کنید دیگران تأدّبی میکردند میرفتند حضور حضرت میگفتند «علی کالکعبة تزار ولا تزور» اما او این را رعایت نکرد گفت حضرت امیر را حاضر کنید حضرت امیر(سلام الله علیه) حاضر کردند به این سائل گفت «أعد المسئلة» این سؤالت را تکرار بکن. این سائل حرفی زد که خلاصه مضمون حرفش این است که اگر کافر در قبر میسوزد این سرِ یکی از کافران است و این سر سرد است و شما دست بزنید میبینید احساس گرمی نمیکنید. حضرت امیر(سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود شما زند و مسعار را حاضر کنید. زند و مسعار همین سنگِ چخماخ قدیم بود که بیاباننوردها دارند هم با «قاف» صحیح بود، هم با «خاء» زند و مسعار، مسعار یعنی آلت تسعیر و آتشافروزی «اذا النار سعرت» تسعیر نار این است آورد.
حضرت فرمود این زند هم سرد است، این مسعار هم سرد است، گفتند بله. اینها را به هم زد از درون اینها آتش درآمد. فرمود چطور شیء سرد آتشافروز شد ، آنها فهمیدند اگر قبر آتشی هست از بیرون نمیآید خود آن شخص دارد میسوزد و احساس میکند، مثل اینکه از زند و مسعار آتش درمیآید. اینچنین نیست که یک مقدار مواد سوخت و سوز بیاورند و این سر را بسوزانند از درون او شعله درمیآید. این شیء میشود وقود.
پرسش:...
پاسخ: باشد هر جسمی هست، هم خود این شخص میبیند که از سرِ او آتش درآمده در برزخ اینطور است. دیگر حالا برویم به سراغ روح، آنجا هم همین حرف است از سر آتش درمیآید، از روح هم به شرح ایضاً [همچنین].
عذاب شدن روح و قلب کافر به همراه اعضا و جوارح او
در سورهٴ مبارکهٴ «همزه» اینچنین فرمود: ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ ٭ الَّذِی جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ ٭ یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ ٭ کَلَّا لَیُنبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ﴾ حالا حطمه چیست؟ این حطمه نارالله است، خب این نارالله کجا افروخته میشود؟ موقده است وقودِ این نار کیست؟ از کجا بودنِ این نار معلوم میشود وقودش چیست، فرمود: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأَفْئِدَةِ﴾ پس همانطوری که پیکر کافر وقود النار است، قلب کافر و روح کافر هم وقود نار معنوی است و جامع هر دو این است که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ چون ناس نه تنها به روح گفته میشود، نه تنها به پیکر بدون روح. ناس عبارت از همین انسانی است که مرکب از روح و بدن است این وقود و آتشافروز است؛ هم عذاب روحی از اوصاف بد او، از کفر و عقاید باطل او نشئت میگیرد، هم عذاب ظاهری و حسّی از اعمال و رفتارهای بدنی او نشئت میگیرد. با بدن، بدن سوخته میشود. با روح، روح سوخته میشود جمعاً هم یک چیز هستند دیگر دو شیء نیستند که. حالا آتشهای دیگری هم باشد هیچ راهی برای نفی آنها نیست آتشهای دیگری باشد انسان را در آن راه آتش القا بکنند آن حسابش جداست؛ اما این آیات میگوید انسان در مسیر آتش دارد حرکت میکند، خودسوز است، آتشافروز است و آتشگیر، میشود وقود، حالا اگر یک نار دیگری هم بود «نار علی نار» این جداگانه است، مثل اینکه عدهای ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ دارند؛ اما وقود بودنشان به این حساب است.
پیروی کردن از امیال و غرایز حیوانی علت حبس شدن فطرت انسانی
پرسش:...
پاسخ: خودشان هم معذَّباند، هم معذِّب. آن فطرتی که دارند آن بیچاره میسوزد، انسان که سرمایه اصلیاش را از دست نمیدهد حتی آنهایی که ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ شدند اینچنین نیست که واقعاً حیوان بشوند، اگر واقعاً حیوان باشند که عذابی ندارند. «انسانٌ حیوانٌ» این انسان نوع متوسط است که در تحت او انواع فراوان هست، اگر کسی انسانیّت خود را از دست بدهد که راحت میشود عذابی ندارد، مثل رباخوار یا امثال رباخوار که مخبّطانه محشور میشوند، مگر دیوانه معذّب است دیوانه چون عقل را از دست داد خجالت نمیکشد، اما ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا﴾ اینکه مخبّط است عاقلی است که دیوانه است، این جنون فصل اخیر اوست، آن عاقل فصل متوسّط او. اینچنین نیست که انسان که دیوانه میشود یا حیوان میشود انسانیت را رها کند بشود حیوان، خب اگر بشود حیوان که این عذابی ندارد که. «انسانٌ فرسٌ» میشود، «انسانٌ ذئبٌ» میشود، «انسانٌ سبعٌ» میشود آنوقت آن انسانیت بیچاره هست، این سبعیّت گاز میگیرد و او را میسوزاند «عاقلٌ مجنون» است میفهمد که دیوانه است، لذا خجالت میکشد. اینچنین نیست که عقل را بالکلّ از دست بدهد که «عاقلٌ مجنونٌ» میفهمد که دیوانه است و عذاب الیم است، اینطور است.
فطرت انسان که دفن شده است ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این بیچاره رنج میبرد و این عقاید سوء که به صورت ﴿نَارُ اللَّهِ﴾ درآمده است یا «وَقُودُ النَّارِ» درآمده است مشتعل میشود و این فطرت بیچاره را میسوزاند. انسان و خلود هم با همین تبیین شده است که چگونه انسان مخلّد است، اگر انسان آن را از دست بدهد، کافر فطرت را از بین ببرد، خب میشود مثل گرگ، گرگ از گرگ بودن معذّب نیست؛ اما ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ تمام این اموال و غرایز و امیال و خواستههای اینها را روی این فطرت ریخت و این فطرت بیچاره را زنده به گور کرد روی قبر فطرت نشسته دارد زندگی میکند آن درون ناله میزند، این همان «کَم مِن عَقل أسیر تحت هَوی أمیر» است. اینها برای ابد رنج میبرند این طور نیست که انسان آن فطرت را اعدام کند، اگر آن فطرت حقطلب و خداخواه را اعدام میکرد میشد یک درنده، درنده معذّب نیست. تمام مصیبت این است که آن بیچاره که صاحب اصلی است زنده است؛ منتها زنده به گور و روی قبر او همه این مفاسد هست این است که وقتی آتش افروخته شد آن را میسوزاند.
ترمیم ناپذیری فطرت انسانی در اثر استمرار صورت سیئه
این «بِئْسَ الْقَرِینُ» او را میسوزاند خواه ناراللهی که موقده است ﴿تَطَّلِعُ عَلَی الأَفْئِدَةِ﴾ این فؤاد میشود وقود، خواه ﴿مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ﴾ که آن اعمال قبیحه میشود وقود جسم و جان این شخص سوخته میشود این میشود وقود، البته تا به اینجا برسد مدتها طولانی است ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ خدای سبحان این قدر مهلت میدهد تا انسان ترمیم کند با توبه و انابه، حالا اگر نشد به جایی رسید که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ و امثال ذلک ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ شد به این صورت درمیآید. دأب، دیدن، سیرهٴ مستمرّه، سنّت سیّئه که بشود دأب این دائبین گفتن همین است شمس و قمر دائباند یعنی مستمرّند اگر رذایل اینچنین شد، دأب شد، سنّت سیّئه شد صورتی میشود برای انسان، انسان گرفتار این صورت پلید است و رنج میبرد و چارهپذیر هم نیست، اما اگر دأب نشود، مستقر نشود ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ نباشد ترمیمپذیر است.
شدید العقاب بودن خدای سبحان نسبت به گنهکاران
اما اینکه گفته شد: ﴿لَن تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ بعد ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ ناظر به همان متمکّنان گذشته است که آلفرعون هم تشکیلات خود فرعون را میگیرد، هم قارون را میگیرد، آنها در حقیقت جزء آلفرعوناند ﴿وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ همان است که در بحث دیروز اشاره شده. بحث دیروز این بود که عدهای قبل از قارون از او سرمایهدارتر بودند و طرْفی نبستند. آیه 78 سورهٴ «قصص» این است که وقتی به قارون گفتند تو به وظیفه شرعیات عمل بکن ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ آنگاه خدا میفرماید: ﴿أَوَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾؛ مگر قارون نمیدانست که قبل از او سرمایهدارتر از او و مقتدرتر از او هم بودند که بیشتر از او مال جمع کردند ولی مشکلی را حل نکردند. آیه محل بحث هم میفرماید: ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ این ﴿وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ بعضی از آنها کسانی بودند که از قارون هم متمکّنتر بودند، لذا وقتی در اواخر سورهٴ «سبأ» به مشرکین حجاز تهدید میکند، میفرماید شما عُشری از قدرتهای مالی پیشینیان را نداشتید؛ ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ حالا آنها چقدر مال داشتند که سرمایهداران حجاز به عُشری از آنها نرسیدند آن را ذات اقدس الهی میداند.
فرمود: ما آنها را با گناهشان گرفتیم و ذات اقدس الهی کارش عِقاب کردن اینگونه از تبهکاران است و شدیدالعقاب هم است، عِقاب را هم که عِقاب گفتند برای اینکه به دنبال و در عقب عمل سیّء میآید و او را رها نمیکند.
اعاذنا الله من شرور انفسنا
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است