- 173
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 19 سوره آلعمران _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 19 سوره آلعمران _ بخش چهارم"
اصول و معارف دین
خطوط کلی احکام و اخلاق
چگونگی شناخت و بهرهوری از دین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ﴿19﴾
بیان سه فصل در آیهٴ کریمه
این کریمه سه فصل را در بردارد که فصل اوّلش مورد بحث است. قسمت قابل توجهی از دینشناسی در ذیل آیهٴ 213 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مفصلاً گذشت. بعضی از مسائل مربوط به دینشناسی هم باز در آیاتی که مربوط به همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است نظیر ﴿أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ﴾ یا ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ آنجا شاید خواهد آمد که آیا انسان میتواند دین را بشناسد یا نه؟ ابتغای دین، فرع بر معرفت دین است. بحث دینشناسی و معرفت دینی ذیل آیهٴ ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً﴾ مناسبتر است.
خطوط کلی دین
الف: اصول و معارف دین
مطلبی که در این فصل اول باید مطرح بشود این است که فطرت را تنها نباید اصلِ توحید و اجمال توحید خلاصه کرد، گرچه آیهٴ سورهٴ «روم» فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ و خیلی روشن نفرمود که آیا منظور، خصوص توحید است یا مجموعه قوانین، ولی از انضمام آیهٴ سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «شمس» میتوان گفت خطوط کلّی دین اعم از معارف و اخلاق و احکام در درونِ انسان تعبیه است. اما معارف که در سورهٴ «اعراف» آمده است: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ آنجا خطوط کلّی معارف است یعنی ذات اقدس الهی و اسمای حسنایش مطرح است، فرمود ما وقتی حقیقت انسان را نشان خود انسان دادیم گفتیم چه چیزی میبینی، گفت عبودیت خودم و ربوبیت خدا را میبینم و چون مسئلهٴ معاد هم برگشتش به مبدأ است، چون ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ اگر کسی خدا را بشناسد یقیناً به معاد معتقد خواهد بود، لذا در بحث معاد میفرماید آنها که معاد را منکرند اینها در حقیقت خدا را نشناختند ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ زیرا اگر خدایی هست، هدایتی دارد و حساب و کتابی دارد و حساب و کتابش در قیامت ظهور میکند، پس انکار معاد با معرفت مبدأ جمع نخواهد شد، چه اینکه انکار وحی و رسالت هم با معرفت مبدأ جمع نخواهد شد; اگر کسی خدا را به عنوان رب و عامل تربیت و تدبیر پذیرفت و شناخت، ممکن نیست که وحی و رسالت را انکار کند، زیرا پرورش انسان جز از راه قانون و شرع ممکن نیست. انسان مثل یک درخت نیست که با باران پرورش پیدا کند یا مثل فرشته نیست که نیازی به تشریع نداشته باشد. [بلکه] انسان یک موجود متفکّر مختاری است که از راه انتخاب و آزادی عمل به سعادت میرسد. برای پرورش یک موجود، اینچنین قانون لازم است و اگر خدای سبحان ربّ این انسان است و انسان، ربوبیت او را اعتراف کرد و گفت ﴿بَلَی﴾ یعنی تدبیر و تربیت تو را هم پذیرفتهام که از راه وحی برای ما قانون ارسال میداری، لذا همین تعبیر را درباره منکران وحی هم فرمود، فرمود آنها که وحی را انکار کردند در حقیقت خدا را نشناختند ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَی بَشَرٍ مِن شَیْءٍ﴾ بنابراین اگر کسی مبدأ را بشناسد هم به وحدت او اعتراف میکند، هم به وحی و رسالت اقرار پیدا میکند و هم به جریان معاد و قیامت شهادت خواهد داد، نشانهاش این است که این کریمهٴ ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ هم درباره منکرین توحید آمده، هم درباره منکرین نبوت و بعثت آمده، هم درباره منکرین معاد.
پس اصلَ ربوبیت با همه شئونی که به الله برمیگردد در فطرت انسانی تعبیه شده است. مسئله اخلاق و احکام و تقوا و فجور را هم سورهٴ «شمس» به عهده گرفت که فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ .
پرسش:...
پاسخ: خب، اگر چیزی جاودانی در عالم نیست این گرایش، یک گرایش باطلی خواهد بود میگویند این آرزوست و اگر این شکوفا بشود معلوم میشود یک جایگاه ابدی هست، لذا قرآن کریم منکرین معاد را میفرماید، چون خدا را نشناختند معاد را منکرند این ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ درباره منکرین معاد هم آمده از کسانی که خدا را قبول دارند، ولی معاد را قبول ندارند، نظیر وثنیین حجاز و عموم بتپرستها اینطورند دیگر.
ب: خطوط کلی احکام و اخلاق
مسئله سورهٴ «شمس» نشانه آن است که خطوط کلّی فجور و تقوا در جان انسان تعبیه شد; هیچ انسانی نمیتواند بگوید من زشت و زیبا را نمیفهمم، ممکن است خطوط ریز مسئله را نداند; اما خطوط کلّی مسئله را آگاه است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾; سوگند به جان آدمی و سوگند به کسی که جان آدمی را مستویالخِلقه خلق کرده است، چون جان یک موجود مجرّد است استوای او در علم و معرفت است، چه اینکه نقص و عیب او در جهل و نسیان و امثال ذلک است. روح مثل بدن نیست که اگر مستویالخِلقه بود دارای اعضای سالم است و اگر مستویالخلقه نبود دارای اعضای ناسالم و ناقص. استوای خلقت روح در معرفت اوست ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ که این «فاء» تفسیر خواهد بود تسویه جان آدمی عبارت از تعلیم جان آدمی است منتها برای اینکه مبادا کسی خیال کند این علم، علم مدرسه است و از راه سمع و بصر نصیب انسان میشود فوراً این علم را به صورت الهام افاضه کرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ پس انسان نه تنها درباره اصل توحید میگوید ﴿بَلَی﴾ بلکه درباره خطوط کلی اخلاق و احکام هم آگاه است میگوید ﴿بَلَی﴾ این مجموعه اصول دین که توحید و نبوت و معاد است و مجموعه فجور و تقوا که اخلاق و احکام است میشود دین این در همه انسانها هست، اگر به اختلاف عصر و دوره و امثال ذلک عوض میشود، چون نشئه طبیعت، نشئه حرکت و استعداد است اینکه گفته میشود طبیعت متغیّر است نه یعنی مزاج کسی سرد است، مزاج دیگری گرم. نشئه طبیعت یعنی نشئه استعداد، تحوّل، تغیّر و دگرگونی چون این نشئه طبیعت با فطرت آدمی دوتایی یک واحد را تشکیل میدهند اینچنین نیست که انسان طبیعیِ محض باشد یا فطریِ صِرف بلکه فطرتش به طبیعت بسته است و طبیعتش به فطرت تکیه کرده است و این واحدِ حقیقی دامنهاش طبیعت است و رأسش فطرت این دامنه متغیّر است در اثر تغیّر این دامنه احیاناً شرایع ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ دگرگون میشود و اگر یک وقت ذات اقدس الهی حساب بکند و ببیند و بداند که همه نیازها تکمیل شده است قانونی وضع میکند که این قانون جوابگوی هرگونه تحوّلی «الی یوم القیامة» باشد از آن به بعد دین میشود خاتم.
یک مطلب کوتاهی درباره فصل اول ذکر میشود که تفصیل این مطلب به خواست خدا در ذیل آیات نظیر ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ خواهد بود که آن مربوط به دینشناسی است یعنی ما چگونه از دین بهرهای داریم.
پرسش:...
پاسخ: نه; این درباره اصل دین است الیوم هم هست اینچنین نیست که مخصوص به عصری باشد یا نسلی; فرمود: ما برای هر پیامبری اعدایی از جنّ و انس قرار دادیم این همواره هست; اما خواستهٴ فطریِ انسانها دگرگون نمیشود، در هر عصری عدهای هستند که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و در هر عصری گروهی هستند که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این سرمایه فطری برای همه هست; منتها عدهای این سرمایه را شکوفا میکنند، عدهای این سرمایه را دفن میکنند.
پرسش:...
پاسخ: بله; همیشه هست و فجور و تقوایِ انسان را هم خدای سبحان به انسان الهام کرد که بتواند با آن الهام جلوی این فجور را بگیرد، برای همه هست.
پرسش: ...
پاسخ: شریعت، یعنی جزئیات، بعضی از اصول است که ثابت است، بعضی از امور جزئی است که متغیّر است. آن اصول ثابته، قوانین ثابته دارد، لذا در همه ادیان بخل حرام است، در همه ادیان ظلم حرام است، در همه ادیان حسد حرام است، اینطور نیست که حسد در ملّتی و دینی، حلال باشد در ملّت دیگر حرام; اما چقدر نماز بخوانند، نمازشان چند رکعت باشد، به کدام سَمت نماز بخوانند اینها فرق میکند وگرنه خطوط کلّی اخلاق که فرق نمیکند که.
پرسش:...
پاسخ: امر دیگر که فطرت است و ثابت است، فرمود: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾
پرسش:...
پاسخ: تغییرات اجتماعی «بما لهم طبیعی من الأمر الطبیعی» است نه «بما لهم من امر الفطری» جامعه چرا عوض میشود، چون فطرتشان عوض شد یا طبیعت دگرگون شد فطرت که ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ پس اگر جوامع عوض میشوند در اثر آن دامنهٴ هستی اینهاست که به طبیعت مرتبط است، نه آن اوج هستیِ اینها که به فطرت بسته است.
چگونگی شناخت و بهرهوری از دین
1 ـ وجوه [دین فطری]
اما اجمالاً این دینی که خدای سبحان به عنوان مجموعه قوانین مشخص کرده است و ریشههای این در فطرت انسان هست، برای انسان میسّر است که با گوش فرادادن به سخن انبیا به تزکیه و تهذیب موفق بشود و آنچه خدای سبحان در فطرت او نهاده است آن را بفهمد. اگر حرف انبیا را گوش داد و فطرت خود را تهذیب کرد شده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ حالا یا از راه شهود حضوری است یا از راه درک حصولی است، آن ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ را شناخت، آن دین را شناخت دیگر نمیشود گفت این فهم، بشری است و عصری.
بیانذلک این است که انسان که به سراغ درک مطلبی میرود خواه حصولی، خواه حضوری، گرچه فهمنده انسان است; اما نمیشود گفت همهجا و همیشه آن فهم بشری است و عصری. یک وقت است کسی به مبدأ و معاد معتقد نیست میاندیشد تا برای کشور خود قانونی وضع کند این شخص تمام تلاش و کوششاش را در این پیاده میکند دنیایی که گذشتهاش مادّی است و آیندهاش هم مادّی است و خود انسان هم بعد از مرگ نابود میشود با آن جهانبینی و با این انسانشناسی قانونی را برای تأمین سعادت کشورش وضع کند. اینگونه از قوانین که از فهم بشری نشأت گرفت هم فهمش بشری است و عصری، هم مفهومش بشری است و عصری و مصری; محدود است، این گروه اول و قِسم اول.
یک وقت انسان تلاش میکند تا گفتههای دیگری را بفهمد قانون یا کتابی را که دیگری در مسائل اجتماعی یا علوم تجربی نوشت، بفهمد. تمام همّ این متفکّر رسیدن به مقصود آن نویسنده است اینجا هم فهم بشری است، مفهوم هم بشری است و ممکن است عصری باشد و مانند آن، این دو گروه.
گروه سوم کسانیاند که نمیخواهند از خود قانونی بسازند و نمیخواهند قوانینی که بشر وضع کرد بفهمند، میخواهند قانونی که خدا وضع کرد بفهمند. با همان ابزاری که خدا را ثابت کردهاند که خدایی هست و پذیرفتند با همان ادلهای که ثابت کردند وحی و رسالتی هست و نبی باید معصوم باشد و شریعتی بیاورد. با همان مبادی و مبانی به انضمام ادب محاوره و سایر اصولی که در استفاده از کتاب و سنّت لازم است به سراغ فهمِ دین میرود این تلاش و کوششاش را میکند، ولی درست مقصود شارع را درک نمیکند این گروه سوّم هم فهمشان بشری است، مفهومشان هم بشری است چون او تلاش کرده حرفِ خدا را بفهمد، ولی به مقصد نرسید. اشتباهاً چیز دیگری را به حساب آیه یا روایت آورد گرچه مُخطیء است و معذور است «فله اجر واحد» اما هم فهمش بشری است، هم مفهومش بشری است یعنی این بشر فهمید چیزی را که از محدودهٴ بشریّت بیرون نیست حرفهای دیگران را به حساب حرف خدا آورد این گروه سوم هم مثل گروه اول و دوم در این جهت یکسان است که فهمش بشری، مفهومش هم بشری و مانند آن گرچه یک تفاوت جوهری با گروه اول و دوم دارد این اهل اطاعت است، اهل ثواب است، اهل بهشت است، معذور است و مأجور است و امثال ذلک.
گروه چهارم کسانیاند که با حفظ همه مبادی بدون تقصیر به سراغ دینشناسی رفتند و حُکم خدا را فهمیدند اینگونه افراد گرچه فهمشان بشری است، ولی مفهوم بشری نیست وقتی مفهوم بشری نشد و الهی شد و جزء اسلام شد دیگر عصری هم نخواهد بود. اگر کسی بگوید دین سماوی است و ثابت است و ابدی است، اما هر کسی هر چه میفهمد فهمش بشری است و دینش عصری است این باید ملتزم بشود به اینکه هیچ ممکن نیست انسان «ما جاء به النبی» را بفهمد، اگر ممکن شد «ما جاء به النبی» را فهمید و یک شخصی با حفظ راههای اصیل به سراغ درک «ما جاء به النبی» رفت آن «ما جاء به النبی» را فهمید، گرچه فهمش بشری است، ولی مفهوم الهی است، گرچه این شخص در یک روزگار معیّنی و در عصر خاصّی میزیست مثل شیخ طوسی(رضوان الله علیه) ولی مفهوم او و فتوای او دیگر عصری نیست چون به حلال الله رسید یا به حرام خدا رسید، گاهی ممکن است گروه فراوانی که برای کشف دین حرکت میکنند همه اینها اشتباه بکنند، گاهی ممکن است همه اینها به حق برسند، گاهی ممکن است یکی به حق برسد، دیگری باطل.
بیانذلک این است که ممکن است ده فقیه دینشناسی در اثر غفلت از بعضی از مقدمات مطویّه همه از راه منحرف شدند منتها بعضی کم و بعضی کمتر، بعضی از صراط مستقیم دورند، بعضی دورتر همه راه انحرافی را و انحطاطی را طی کردند، چون «فی طرفین النقیض» نیستند همهشان اشتباهاند، گاهی ممکن است ده فقیه دینشناس به سراغ درک دین بروند و همهشان حق باشند; منتها یکی دقیق و دیگری دقیقتر. آنها که در صراط مستقیم حرکت کردند هر کسی به نوبه خود درکی داشت دیگری قویتر و سومی اقویٰ و چهارمی ادق و پنجمی اعمق و هکذا. اینها هم چون «فی طرفین النقیض» نیست همهشان حق است; منتها یکی دقیق و دیگری دقیقتر یا گاهی ممکن است برای درک آیهای ده مفسّر به سراغ آیه بروند و ده وجه از این آیه استنباط کنند که این وجوه دهگانه هیچکدام در طول هم نیستند تا یکی دقیق و دیگری ادق باشد، همه جوانب یک مسئله است در عرض هماند، چون «فی طرفین النقیض» نیست همه این وجوه دهگانه ممکن است حق باشد; اما هیچکدام دقیقتر از دیگری نیست برخلاف آنجا که این وجوه دهگانه در طول هم باشد که یکی دقیق است و دیگری ادق.
2 ـ فهم بشری در معرفت دین
گاهی ممکن است این وجوهی که گفته میشود و استنباط میشود دو وجهش «فی طرفین النقیض» باشد، اگر «فی طرفی النقیض» شد یکیشان یقیناً باطل است و دیگری یقیناً حق. آن که یقیناً حق است آوردهٴ اسلام است، جزء ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ خواهد بود و این مفسّر یا فقیهِ دینشناس حُکم خدا را فهمید، گرچه فهم، بشری است ولی مفهوم الهی است، گرچه فهم در یک روزگار مشخصی واقع شده است ولی مفهوم، سرمدی است و مانند آن. و اگر کسی بخواهد بگوید بالأخره علم در ترقّی است، مبادی و مبانی در ترقّی است، علوم خارج از دین کمک میکند چه اینکه تاکنون ترقیات فراوانی نصیب مفسّران و فقها و امثال ذلک شده است، این البته سخنی است حق و همه این مفسّرین و فقها و بزرگان دین ما همواره در این ترقّیات دینی و تفسیری غرقاند; منتها نباید توقع داشت که انسان که به جایی نمیرسد بگوید «سلونی قبل أن تفقدونی» اگر منظور آن است که انسان به کُنه دین پی نمیبرد، به مطلق نمیرسد یعنی به همه جوانب دین نمیرسد آن نه برای توده مردم شدنی است و نه از کسی خواستند، حالا بر فرض علوم ترقّی بکند، اینچنین نیست که وقتی علوم ترقّی کرد همه مبادی و مبانی گذشته را انسان در پیش داشته باشد همانطوری که خیلی از مسائل هنوز حل نشده است فعلاً به یاد ما نیست، خیلی از مسائل حل شدهٴ گذشتگان هم به یاد آیندگان نخواهد بود مگر آیندگان محیط به جمیع علوم اولین و آخرین خواهند بود، اگر هم وقتی یک وجه دقیقی در آینده دور یا نزدیک از آیه یا روایتی رُخی نشان بدهد معنایش این نیست که همه مبانی و مبادی که از آدم تاکنون یا از صدر اسلام تاکنون آمده است این شخص مفسّر یا فقیه همه را به خاطر دارد. خیلی از مبانی دقیق است که دیگران داشتند و به ماها نرسیده است چه اینکه خیلی از مبانی دقیقی که آیندگان در پیش دارند و ما از آنها غافلیم. هیچ وقت برای هیچ انسانی احاطهٴ به همه مبانی و مبادی حاصل نیست تا بگوید «سلونی قبل أن تفقدونی» این آرزویی است آنها یک گروه خاصیاند که میگویند «سلونی قبل أن تفقدونی» آن دینی که خدا آورد برای هدایت مردم و مردم را با اصرار به دین دعوت میکند و میگوید این عامل حیات شماست، بشناسید و عمل بکنید معلوم میشود شناختنی است و عمل کردنی و همین دینی را که آوردند که دیگر عصری نیست، دیگر بشری نیست همین دین را میشود فهمید و عمل کرد و به سعادت رسید البته ضایعات هم هست عدهای به مقصد میرسند، عدهای هم در بین راه میمانند; اما فهمیدنی است و رفتنی و همین را خواستند و اگر «احد طرفی النقیض» را یک فقیه یا مفسّر درک کرد و طرف دیگر را دیگری، گرچه هر کدام میگویند آنچه را که ما فهمیدیم حلال خداست و «الی یوم القیامة» همین میماند ولی ما که از بیرون داریم به این فقیهان و مفسّران مینگریم، میگوییم بالأخره یکیشان واقع را فهمیده است نمیتوانیم بگوییم هر کس، هر چه میفهمد فهمش بشری است، فهمش عصری است. وقتی انسان وارد محدودهٴ دین میشود بالأخره ممکن است به گمان خود چیزی را که فهمید حکمالله بداند و بگوید اینکه من فهمیدم همان عین «ما جاء به النبی» است، لذا سفارش میکند که آیندهها هم چنین فکر بکنند، بر گذشتگان هم نقد وارد میکند که آنها بد فهمیدند، میگوید این حلال است «الی یوم القیامة» حلال است، دیگری که مخالف این را فهمید او میگوید حکم خدا همین است و امثال ذلک.
3 ـ شناخت درون دین و برون دین
کسی که در درونِ دین و در درونِ فقه دارد دین را میشناسد هر کسی گمانی دارد; اما از بیرون دروازهٴ دین اگر بخواهد دینشناسی کند، معرفتشناسانه سخن بگوید، درباره مفسّران و فقیهان حرف بزند، اینچنین خواهد گفت که بعضیها به واقع میرسند، بعضی نمیرسند قهراً میگوید بعضی از فهمها عصری است، بعضی از فهمها سرمدی، بعضی از فهمها بشری است، بعضی از فهمها الهی، چون فهم را باید به لحاظ مفهوم دستهبندی کرد. پس نِیل «به ما جاء به النبی» ممکن است، اگر نِیل ممکن شد دیگر به عصر و مصر برنمیگردد، دیگر مقطعی نخواهد بود یکیشان «ما هو الحلال الی یوم القیامه» را فهمید، دیگری نفهمید. یکی «ما هو الواجب الی یوم القیامة» را فهمید و دیگری نفهمید.
پس این گروه اخیر گرچه بشرند که میفهمند، بشر است که میفهمد ولی مفهوم دیگر بشری نیست و آن فتوا دیگر عصری نیست گاهی ممکن است در طیّ قرون و اعصار عدهای بیایند این را نقد کنند، عدهای بیایند این را اثبات کنند اما این امر ثابت است ممکن است مطلبی را یک مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) درک کرده باشد این عین «ما جاء به النبی» باشد. در طیّ این ده قرن فقهای فراوانی آمدند بعضیها کلاً آنچه را که در خصوص آن فتوا مرحوم شیخ فهمید نفی کردند، بعضی کلّاً اثبات کردند، بعضی تفصیل دادند این نقد و نقب هست، این دلیل آن نیست که حرف شیخ طوسی، حرف عصری نیست اینها در درون باهم اختلاف دارند.
پرسش:...
پاسخ: نه، متشابهات هم اگر برگردد به محکمات اینچنین خواهد بود دیگر.
4 ـ دین باوری و اختلاف جوهری ادیان
فصل دوم بحث، این البته فصل اول در ذیل آیه ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً﴾ که آن مربوط به دینباوری و ابتغای دین و دینشناسی مناسبتر با آن آیه است ممکن است بحث بشود.
اما فصل دوم بحث که اختلاف ادیان به وسیله سوء فهم مشایخ سوء است. قرآن کریم مدّعی است که دین یکی است، آنچه در خارج وجود دارد تفاوت جوهری بین ادیان است یعنی یهودیت واقعاً با مسیحیت اختلاف جوهری دارد، آن دو با اسلام واقعاً تفاوت جوهری دارند. آنکه میگوید عیسی ﴿إبنُ الله﴾ آن که میگوید عُزیْر ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ با آنکه میگوید ﴿وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ ، با هم تفاوت جوهری دارند، این از کجا پیدا شد، این نظیر رقم نماز نیست که یکی هفده رکعت باشد، یکی ده رکعت، یکی ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ است، یکی ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ یکی ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ است، دیگری ﴿قَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ ، یکی ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ است، یکی ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ است، یکی توحید است و دیگری تثلیث. این تفاوتهای جوهری از کجا پیدا شد. یکی میگوید که هر کسی گرفتار عمل خودش هست «لکلّ امریء مانَوَی» ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾ ، ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ﴾ و مانند آن، دیگری میگوید مسیح(سلام الله علیه) ـ معاذ الله ـ به دار اعدام شد و آویخته شد تا شفیع گناهان تبهکاران باشد اینها تفاوت جوهری است این از کجا پیدا شد؟
سخن در این نیست که قبلهٴ عدهای شرق است، قبلهٴ عدهای جنوب این امر جزئی است، بالأخره یا آنجا یا اینجا ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ در صدر اسلام هم قبله به طرف بیتالمقدس بود، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت، گرچه از سیرهٴ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شد که حضرت هنگام نماز طوری قرار میگرفت که هم کعبه رو به روی او باشد، هم بیتالمقدس، چون بیتالمقدس در قسمت جنوبی غربی کعبه قرار دارد، اگر کسی در این قسمت کعبه قرار بگیرد هم میتواند به کعبه استقبال کند، هم به بیتالمقدس جلوی کعبه نمیایستاد که پشت به کعبه کند، رو به بیتالمقدس. پشت کعبه میایستاد که هم رو به کعبه باشد، هم رو به بیتالمقدس. به هر حال اینها یک امر جزئی است و دین هم مسئله ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ و امثال ذلک را امضا کرده است. تفاوتی که بین یهودیت و مسیحیت و اسلام است تفاوت جوهری است از این طرف قرآن اصرار دارد که دین یکی است چه در سورهٴ «شوری» چه در این آیه و چه در آیات دیگر. لذا برای اینکه به آن سؤال مقدّر پاسخ بدهد میفرماید نه ذات اقدس الهی دینهای گوناگونی نازل کرد، نه انبیای الهی دینهای گوناگونی آوردند، نه کتابها یکی دیگری را تکذیب میکند، اگر کتابها هستند که ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ ، است اگر انبیا هستند که مصدقاند و بلکه بعضی مبشّر دیگریاند، اگر خدای سبحان است که فرمانش این است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ پس تمام این اختلافات را مشایخ سوء به بار آوردند این با لسان حصر ذکر میشود میفرماید: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ همه جا این دو مطلب را کنار هم ذکر میکند یکی اینکه دین خدا یکی، یکی اینکه مشایخ سوء ادیان را ارباً اربا [پاره پاره] کردند.
در سورهٴ مبارکهٴ «بیّنه» که ضرورت نبوّت عامه را تشریع میکند، میفرماید: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ این بیّنه کیست: ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً ٭ فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ ٭ وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ فقط و فقط همین مشایخ سوء بعد از قیام حجّت الهی است که متفرّق شدند و عامل تفرقه شدند. در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» که بحثش قبلاً گذشت ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ ٭ وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ شما این کتاب ملل و نِحَل را ملاحظه میفرمایید اینها که ملل و نِحَل نوشتند دو جلد نوشتند، جلد اول ملل است، جلد دوم نحل، ملل را انبیا(علیهم السلام) آوردند، نِحل را علما، نحل که کمتر از ملل نیست. در برابر سلسله انبیا(علیهم السلام) متنبیّان بیشماری است، در برابر ملل انبیا، نحل علماست، خب این نحل را اینها آوردند دیگر. آن یکی برداشت خود باورش شد یک وقتی گفت حالا میخواهد برگردد بگوید من اشتباه کردم برای او سخت است، چون جنگ با هوس جهاد اکبر است ﴿وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلاًّ کَثِیراً أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ﴾ خیلیها را او به دام کشیده و یک کار آسانی نیست. آنگاه بر آن پافشاری میکند چون به خود علاقهمند است این اعدا و عدو هم در کمین اوست هزار و یک دلیل میآورد برای اینکه گفتهٴ من حق است، این میشود نِحله. در همه این موارد میفرماید اختلاف از این مشایخ سوء پیش آمد ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ آن هم ﴿بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ اگر کسی اختلاف نظر دارد به یکدیگر احترام میکنند و تقدیس میکنند و به یکدیگر اقتدا میکنند، چه اینکه دأب علمای ما آنها که رحلت کردهاند با انبیا محشور باشند، آنها که زندهاند در عنایت ولیعصر(ارواحنا فداه) باشند دأبشان این است، خب اختلاف نظر دارند، هر یک دیگری را تقدیس میکند، تعدیل میکند و مانند آن.
اگر این روش باشد نگوید همین دین است و لا غیر، نگوید الآن من از کنار ولیعصر آمدهام آن وقت به دیگران حق بدهد نظر دیگران را هم تقدیس کند; بگوید این اختلاف نظر مثل صغرا و کبرا شکل ثانی است که یکی موجبه است دیگری سالبه، این سلب و ایجاب یک نتیجه خوبی خواهد داد این میماند و اگر کسی چیزی را فهمید و بگوید این فهم من عین «ما انزل الله» است و بر آن پافشاری کند مشکلات فراوانی را به بار میآورد، فرمود: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ در همان آیهٴ 213 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحث مبسوطی در ضمن نبوّت عامه بود آنجا هم ذات اقدس الهی تنها عامل اختلاف را سوء برداشت و سوء نیّت مشایخ سوء میداند، فرمود: ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ﴾ اینجا بود که نظر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بیان شد که اختلاف دو قِسم است یک اختلاف قبلالعلم است که اختلاف ممدوح است و مقدس، یک اختلاف بعدالعلم است که اختلاف مذموم. اختلاف قبل العلم همین اختلافی است که بین این صاحبنظران هست دو صاحبنظر و دو محقق کنار هم مینشینند اولاً برای اینکه حرف یکدیگر را درک کنند، ثانیاً برای اینکه بعد از درک، برهان «علی ما هو الحق» اقامه کنند دو طلبه که بحث میکنند این اختلافشان قبلالعلم است و حق است نظیر «کفتی المیزان» که این دو کفهٴ میزان همیشه اختلاف دارند و این اختلافشان هم ممدوح است برای یک هدف، اگر وزن بیشتر از موزون بود بین این دو کفه اختلاف است، اگر موزون سنگینتر از وزن بود بین این دو کفه اختلاف است و شاهدشان هم آن شاهین است، اگر وزن و موزون برابر بود اینها حرفی ندارند اختلافشان برطرف میشود، آن اختلاف حق است یعنی آنجا که کفهٴ وزن با کفهٴ موزون هماهنگ نیست کار خوبی میکند میگوید وزن چون با موزون هماهنگ نیست من با تو نمیآیم و بالعکس، وقتی وزن و موزون هماهنگ شد یعنی یک کیلو سنگ بود و یک کیلو نان، اینجا دیگر «کفتی المیزان» اختلافی ندارند، اگر ناموزون باشد چه کفهٴ وزن، چه کفهٴ موزون هر دو هر کدام به نوبهٴ خود اختلاف دارند و اختلاف خوبی هم هست، چون منظورشان برقراری قِسط و عدل است، اگر وزن و موزون هماهنگ بود از آن به بعد کسی بخواهد کم و زیاد کند دیگر اختلاف بعدالقِسط است، نه اختلاف «قبل القسط و العدل» دو طلبه اول بحث میکنند تا روشن بشود که این عبارت چیست، این اختلاف مقدسی است، بعد از اینکه معلوم شد حق با زید است، نه عمرو از آن به بعد اگر این طلبه خود را در آن حجرهٴ دو نفری نسازد وقتی وارد جامعه شد اولین روز مصیبت بر اسلام و مسلمین است، اینکه آن هنر را ندارد که در یک اتاق تنها شهامت داشته باشد به رفیقش بگوید حق با توست و لجاجت نکند، این اگر وارد جامعه بشود جزء مشایخ سوء خواهد بود، برای اینکه در طی این ده بیست سال خود را نساخت، اینکه حاضر نشد در حضور رفیقش بگوید حق با توست این در جامعه نمیگوید حق با رقیب من است، اختلاف بعد از علم همین است که نِحله میآورد، اختلاف قبل العلم همان است که دین را برای انسان معرفی میکند.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا»
«و الحمد لله رب العالمین»
اصول و معارف دین
خطوط کلی احکام و اخلاق
چگونگی شناخت و بهرهوری از دین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ﴿19﴾
بیان سه فصل در آیهٴ کریمه
این کریمه سه فصل را در بردارد که فصل اوّلش مورد بحث است. قسمت قابل توجهی از دینشناسی در ذیل آیهٴ 213 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مفصلاً گذشت. بعضی از مسائل مربوط به دینشناسی هم باز در آیاتی که مربوط به همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» است نظیر ﴿أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ﴾ یا ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ آنجا شاید خواهد آمد که آیا انسان میتواند دین را بشناسد یا نه؟ ابتغای دین، فرع بر معرفت دین است. بحث دینشناسی و معرفت دینی ذیل آیهٴ ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً﴾ مناسبتر است.
خطوط کلی دین
الف: اصول و معارف دین
مطلبی که در این فصل اول باید مطرح بشود این است که فطرت را تنها نباید اصلِ توحید و اجمال توحید خلاصه کرد، گرچه آیهٴ سورهٴ «روم» فرمود: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ و خیلی روشن نفرمود که آیا منظور، خصوص توحید است یا مجموعه قوانین، ولی از انضمام آیهٴ سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «شمس» میتوان گفت خطوط کلّی دین اعم از معارف و اخلاق و احکام در درونِ انسان تعبیه است. اما معارف که در سورهٴ «اعراف» آمده است: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾ آنجا خطوط کلّی معارف است یعنی ذات اقدس الهی و اسمای حسنایش مطرح است، فرمود ما وقتی حقیقت انسان را نشان خود انسان دادیم گفتیم چه چیزی میبینی، گفت عبودیت خودم و ربوبیت خدا را میبینم و چون مسئلهٴ معاد هم برگشتش به مبدأ است، چون ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ اگر کسی خدا را بشناسد یقیناً به معاد معتقد خواهد بود، لذا در بحث معاد میفرماید آنها که معاد را منکرند اینها در حقیقت خدا را نشناختند ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ زیرا اگر خدایی هست، هدایتی دارد و حساب و کتابی دارد و حساب و کتابش در قیامت ظهور میکند، پس انکار معاد با معرفت مبدأ جمع نخواهد شد، چه اینکه انکار وحی و رسالت هم با معرفت مبدأ جمع نخواهد شد; اگر کسی خدا را به عنوان رب و عامل تربیت و تدبیر پذیرفت و شناخت، ممکن نیست که وحی و رسالت را انکار کند، زیرا پرورش انسان جز از راه قانون و شرع ممکن نیست. انسان مثل یک درخت نیست که با باران پرورش پیدا کند یا مثل فرشته نیست که نیازی به تشریع نداشته باشد. [بلکه] انسان یک موجود متفکّر مختاری است که از راه انتخاب و آزادی عمل به سعادت میرسد. برای پرورش یک موجود، اینچنین قانون لازم است و اگر خدای سبحان ربّ این انسان است و انسان، ربوبیت او را اعتراف کرد و گفت ﴿بَلَی﴾ یعنی تدبیر و تربیت تو را هم پذیرفتهام که از راه وحی برای ما قانون ارسال میداری، لذا همین تعبیر را درباره منکران وحی هم فرمود، فرمود آنها که وحی را انکار کردند در حقیقت خدا را نشناختند ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَلَی بَشَرٍ مِن شَیْءٍ﴾ بنابراین اگر کسی مبدأ را بشناسد هم به وحدت او اعتراف میکند، هم به وحی و رسالت اقرار پیدا میکند و هم به جریان معاد و قیامت شهادت خواهد داد، نشانهاش این است که این کریمهٴ ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ هم درباره منکرین توحید آمده، هم درباره منکرین نبوت و بعثت آمده، هم درباره منکرین معاد.
پس اصلَ ربوبیت با همه شئونی که به الله برمیگردد در فطرت انسانی تعبیه شده است. مسئله اخلاق و احکام و تقوا و فجور را هم سورهٴ «شمس» به عهده گرفت که فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ .
پرسش:...
پاسخ: خب، اگر چیزی جاودانی در عالم نیست این گرایش، یک گرایش باطلی خواهد بود میگویند این آرزوست و اگر این شکوفا بشود معلوم میشود یک جایگاه ابدی هست، لذا قرآن کریم منکرین معاد را میفرماید، چون خدا را نشناختند معاد را منکرند این ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ درباره منکرین معاد هم آمده از کسانی که خدا را قبول دارند، ولی معاد را قبول ندارند، نظیر وثنیین حجاز و عموم بتپرستها اینطورند دیگر.
ب: خطوط کلی احکام و اخلاق
مسئله سورهٴ «شمس» نشانه آن است که خطوط کلّی فجور و تقوا در جان انسان تعبیه شد; هیچ انسانی نمیتواند بگوید من زشت و زیبا را نمیفهمم، ممکن است خطوط ریز مسئله را نداند; اما خطوط کلّی مسئله را آگاه است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾; سوگند به جان آدمی و سوگند به کسی که جان آدمی را مستویالخِلقه خلق کرده است، چون جان یک موجود مجرّد است استوای او در علم و معرفت است، چه اینکه نقص و عیب او در جهل و نسیان و امثال ذلک است. روح مثل بدن نیست که اگر مستویالخِلقه بود دارای اعضای سالم است و اگر مستویالخلقه نبود دارای اعضای ناسالم و ناقص. استوای خلقت روح در معرفت اوست ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ که این «فاء» تفسیر خواهد بود تسویه جان آدمی عبارت از تعلیم جان آدمی است منتها برای اینکه مبادا کسی خیال کند این علم، علم مدرسه است و از راه سمع و بصر نصیب انسان میشود فوراً این علم را به صورت الهام افاضه کرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ پس انسان نه تنها درباره اصل توحید میگوید ﴿بَلَی﴾ بلکه درباره خطوط کلی اخلاق و احکام هم آگاه است میگوید ﴿بَلَی﴾ این مجموعه اصول دین که توحید و نبوت و معاد است و مجموعه فجور و تقوا که اخلاق و احکام است میشود دین این در همه انسانها هست، اگر به اختلاف عصر و دوره و امثال ذلک عوض میشود، چون نشئه طبیعت، نشئه حرکت و استعداد است اینکه گفته میشود طبیعت متغیّر است نه یعنی مزاج کسی سرد است، مزاج دیگری گرم. نشئه طبیعت یعنی نشئه استعداد، تحوّل، تغیّر و دگرگونی چون این نشئه طبیعت با فطرت آدمی دوتایی یک واحد را تشکیل میدهند اینچنین نیست که انسان طبیعیِ محض باشد یا فطریِ صِرف بلکه فطرتش به طبیعت بسته است و طبیعتش به فطرت تکیه کرده است و این واحدِ حقیقی دامنهاش طبیعت است و رأسش فطرت این دامنه متغیّر است در اثر تغیّر این دامنه احیاناً شرایع ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ دگرگون میشود و اگر یک وقت ذات اقدس الهی حساب بکند و ببیند و بداند که همه نیازها تکمیل شده است قانونی وضع میکند که این قانون جوابگوی هرگونه تحوّلی «الی یوم القیامة» باشد از آن به بعد دین میشود خاتم.
یک مطلب کوتاهی درباره فصل اول ذکر میشود که تفصیل این مطلب به خواست خدا در ذیل آیات نظیر ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ﴾ خواهد بود که آن مربوط به دینشناسی است یعنی ما چگونه از دین بهرهای داریم.
پرسش:...
پاسخ: نه; این درباره اصل دین است الیوم هم هست اینچنین نیست که مخصوص به عصری باشد یا نسلی; فرمود: ما برای هر پیامبری اعدایی از جنّ و انس قرار دادیم این همواره هست; اما خواستهٴ فطریِ انسانها دگرگون نمیشود، در هر عصری عدهای هستند که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و در هر عصری گروهی هستند که ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ این سرمایه فطری برای همه هست; منتها عدهای این سرمایه را شکوفا میکنند، عدهای این سرمایه را دفن میکنند.
پرسش:...
پاسخ: بله; همیشه هست و فجور و تقوایِ انسان را هم خدای سبحان به انسان الهام کرد که بتواند با آن الهام جلوی این فجور را بگیرد، برای همه هست.
پرسش: ...
پاسخ: شریعت، یعنی جزئیات، بعضی از اصول است که ثابت است، بعضی از امور جزئی است که متغیّر است. آن اصول ثابته، قوانین ثابته دارد، لذا در همه ادیان بخل حرام است، در همه ادیان ظلم حرام است، در همه ادیان حسد حرام است، اینطور نیست که حسد در ملّتی و دینی، حلال باشد در ملّت دیگر حرام; اما چقدر نماز بخوانند، نمازشان چند رکعت باشد، به کدام سَمت نماز بخوانند اینها فرق میکند وگرنه خطوط کلّی اخلاق که فرق نمیکند که.
پرسش:...
پاسخ: امر دیگر که فطرت است و ثابت است، فرمود: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾
پرسش:...
پاسخ: تغییرات اجتماعی «بما لهم طبیعی من الأمر الطبیعی» است نه «بما لهم من امر الفطری» جامعه چرا عوض میشود، چون فطرتشان عوض شد یا طبیعت دگرگون شد فطرت که ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ پس اگر جوامع عوض میشوند در اثر آن دامنهٴ هستی اینهاست که به طبیعت مرتبط است، نه آن اوج هستیِ اینها که به فطرت بسته است.
چگونگی شناخت و بهرهوری از دین
1 ـ وجوه [دین فطری]
اما اجمالاً این دینی که خدای سبحان به عنوان مجموعه قوانین مشخص کرده است و ریشههای این در فطرت انسان هست، برای انسان میسّر است که با گوش فرادادن به سخن انبیا به تزکیه و تهذیب موفق بشود و آنچه خدای سبحان در فطرت او نهاده است آن را بفهمد. اگر حرف انبیا را گوش داد و فطرت خود را تهذیب کرد شده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ حالا یا از راه شهود حضوری است یا از راه درک حصولی است، آن ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ را شناخت، آن دین را شناخت دیگر نمیشود گفت این فهم، بشری است و عصری.
بیانذلک این است که انسان که به سراغ درک مطلبی میرود خواه حصولی، خواه حضوری، گرچه فهمنده انسان است; اما نمیشود گفت همهجا و همیشه آن فهم بشری است و عصری. یک وقت است کسی به مبدأ و معاد معتقد نیست میاندیشد تا برای کشور خود قانونی وضع کند این شخص تمام تلاش و کوششاش را در این پیاده میکند دنیایی که گذشتهاش مادّی است و آیندهاش هم مادّی است و خود انسان هم بعد از مرگ نابود میشود با آن جهانبینی و با این انسانشناسی قانونی را برای تأمین سعادت کشورش وضع کند. اینگونه از قوانین که از فهم بشری نشأت گرفت هم فهمش بشری است و عصری، هم مفهومش بشری است و عصری و مصری; محدود است، این گروه اول و قِسم اول.
یک وقت انسان تلاش میکند تا گفتههای دیگری را بفهمد قانون یا کتابی را که دیگری در مسائل اجتماعی یا علوم تجربی نوشت، بفهمد. تمام همّ این متفکّر رسیدن به مقصود آن نویسنده است اینجا هم فهم بشری است، مفهوم هم بشری است و ممکن است عصری باشد و مانند آن، این دو گروه.
گروه سوم کسانیاند که نمیخواهند از خود قانونی بسازند و نمیخواهند قوانینی که بشر وضع کرد بفهمند، میخواهند قانونی که خدا وضع کرد بفهمند. با همان ابزاری که خدا را ثابت کردهاند که خدایی هست و پذیرفتند با همان ادلهای که ثابت کردند وحی و رسالتی هست و نبی باید معصوم باشد و شریعتی بیاورد. با همان مبادی و مبانی به انضمام ادب محاوره و سایر اصولی که در استفاده از کتاب و سنّت لازم است به سراغ فهمِ دین میرود این تلاش و کوششاش را میکند، ولی درست مقصود شارع را درک نمیکند این گروه سوّم هم فهمشان بشری است، مفهومشان هم بشری است چون او تلاش کرده حرفِ خدا را بفهمد، ولی به مقصد نرسید. اشتباهاً چیز دیگری را به حساب آیه یا روایت آورد گرچه مُخطیء است و معذور است «فله اجر واحد» اما هم فهمش بشری است، هم مفهومش بشری است یعنی این بشر فهمید چیزی را که از محدودهٴ بشریّت بیرون نیست حرفهای دیگران را به حساب حرف خدا آورد این گروه سوم هم مثل گروه اول و دوم در این جهت یکسان است که فهمش بشری، مفهومش هم بشری و مانند آن گرچه یک تفاوت جوهری با گروه اول و دوم دارد این اهل اطاعت است، اهل ثواب است، اهل بهشت است، معذور است و مأجور است و امثال ذلک.
گروه چهارم کسانیاند که با حفظ همه مبادی بدون تقصیر به سراغ دینشناسی رفتند و حُکم خدا را فهمیدند اینگونه افراد گرچه فهمشان بشری است، ولی مفهوم بشری نیست وقتی مفهوم بشری نشد و الهی شد و جزء اسلام شد دیگر عصری هم نخواهد بود. اگر کسی بگوید دین سماوی است و ثابت است و ابدی است، اما هر کسی هر چه میفهمد فهمش بشری است و دینش عصری است این باید ملتزم بشود به اینکه هیچ ممکن نیست انسان «ما جاء به النبی» را بفهمد، اگر ممکن شد «ما جاء به النبی» را فهمید و یک شخصی با حفظ راههای اصیل به سراغ درک «ما جاء به النبی» رفت آن «ما جاء به النبی» را فهمید، گرچه فهمش بشری است، ولی مفهوم الهی است، گرچه این شخص در یک روزگار معیّنی و در عصر خاصّی میزیست مثل شیخ طوسی(رضوان الله علیه) ولی مفهوم او و فتوای او دیگر عصری نیست چون به حلال الله رسید یا به حرام خدا رسید، گاهی ممکن است گروه فراوانی که برای کشف دین حرکت میکنند همه اینها اشتباه بکنند، گاهی ممکن است همه اینها به حق برسند، گاهی ممکن است یکی به حق برسد، دیگری باطل.
بیانذلک این است که ممکن است ده فقیه دینشناسی در اثر غفلت از بعضی از مقدمات مطویّه همه از راه منحرف شدند منتها بعضی کم و بعضی کمتر، بعضی از صراط مستقیم دورند، بعضی دورتر همه راه انحرافی را و انحطاطی را طی کردند، چون «فی طرفین النقیض» نیستند همهشان اشتباهاند، گاهی ممکن است ده فقیه دینشناس به سراغ درک دین بروند و همهشان حق باشند; منتها یکی دقیق و دیگری دقیقتر. آنها که در صراط مستقیم حرکت کردند هر کسی به نوبه خود درکی داشت دیگری قویتر و سومی اقویٰ و چهارمی ادق و پنجمی اعمق و هکذا. اینها هم چون «فی طرفین النقیض» نیست همهشان حق است; منتها یکی دقیق و دیگری دقیقتر یا گاهی ممکن است برای درک آیهای ده مفسّر به سراغ آیه بروند و ده وجه از این آیه استنباط کنند که این وجوه دهگانه هیچکدام در طول هم نیستند تا یکی دقیق و دیگری ادق باشد، همه جوانب یک مسئله است در عرض هماند، چون «فی طرفین النقیض» نیست همه این وجوه دهگانه ممکن است حق باشد; اما هیچکدام دقیقتر از دیگری نیست برخلاف آنجا که این وجوه دهگانه در طول هم باشد که یکی دقیق است و دیگری ادق.
2 ـ فهم بشری در معرفت دین
گاهی ممکن است این وجوهی که گفته میشود و استنباط میشود دو وجهش «فی طرفین النقیض» باشد، اگر «فی طرفی النقیض» شد یکیشان یقیناً باطل است و دیگری یقیناً حق. آن که یقیناً حق است آوردهٴ اسلام است، جزء ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ خواهد بود و این مفسّر یا فقیهِ دینشناس حُکم خدا را فهمید، گرچه فهم، بشری است ولی مفهوم الهی است، گرچه فهم در یک روزگار مشخصی واقع شده است ولی مفهوم، سرمدی است و مانند آن. و اگر کسی بخواهد بگوید بالأخره علم در ترقّی است، مبادی و مبانی در ترقّی است، علوم خارج از دین کمک میکند چه اینکه تاکنون ترقیات فراوانی نصیب مفسّران و فقها و امثال ذلک شده است، این البته سخنی است حق و همه این مفسّرین و فقها و بزرگان دین ما همواره در این ترقّیات دینی و تفسیری غرقاند; منتها نباید توقع داشت که انسان که به جایی نمیرسد بگوید «سلونی قبل أن تفقدونی» اگر منظور آن است که انسان به کُنه دین پی نمیبرد، به مطلق نمیرسد یعنی به همه جوانب دین نمیرسد آن نه برای توده مردم شدنی است و نه از کسی خواستند، حالا بر فرض علوم ترقّی بکند، اینچنین نیست که وقتی علوم ترقّی کرد همه مبادی و مبانی گذشته را انسان در پیش داشته باشد همانطوری که خیلی از مسائل هنوز حل نشده است فعلاً به یاد ما نیست، خیلی از مسائل حل شدهٴ گذشتگان هم به یاد آیندگان نخواهد بود مگر آیندگان محیط به جمیع علوم اولین و آخرین خواهند بود، اگر هم وقتی یک وجه دقیقی در آینده دور یا نزدیک از آیه یا روایتی رُخی نشان بدهد معنایش این نیست که همه مبانی و مبادی که از آدم تاکنون یا از صدر اسلام تاکنون آمده است این شخص مفسّر یا فقیه همه را به خاطر دارد. خیلی از مبانی دقیق است که دیگران داشتند و به ماها نرسیده است چه اینکه خیلی از مبانی دقیقی که آیندگان در پیش دارند و ما از آنها غافلیم. هیچ وقت برای هیچ انسانی احاطهٴ به همه مبانی و مبادی حاصل نیست تا بگوید «سلونی قبل أن تفقدونی» این آرزویی است آنها یک گروه خاصیاند که میگویند «سلونی قبل أن تفقدونی» آن دینی که خدا آورد برای هدایت مردم و مردم را با اصرار به دین دعوت میکند و میگوید این عامل حیات شماست، بشناسید و عمل بکنید معلوم میشود شناختنی است و عمل کردنی و همین دینی را که آوردند که دیگر عصری نیست، دیگر بشری نیست همین دین را میشود فهمید و عمل کرد و به سعادت رسید البته ضایعات هم هست عدهای به مقصد میرسند، عدهای هم در بین راه میمانند; اما فهمیدنی است و رفتنی و همین را خواستند و اگر «احد طرفی النقیض» را یک فقیه یا مفسّر درک کرد و طرف دیگر را دیگری، گرچه هر کدام میگویند آنچه را که ما فهمیدیم حلال خداست و «الی یوم القیامة» همین میماند ولی ما که از بیرون داریم به این فقیهان و مفسّران مینگریم، میگوییم بالأخره یکیشان واقع را فهمیده است نمیتوانیم بگوییم هر کس، هر چه میفهمد فهمش بشری است، فهمش عصری است. وقتی انسان وارد محدودهٴ دین میشود بالأخره ممکن است به گمان خود چیزی را که فهمید حکمالله بداند و بگوید اینکه من فهمیدم همان عین «ما جاء به النبی» است، لذا سفارش میکند که آیندهها هم چنین فکر بکنند، بر گذشتگان هم نقد وارد میکند که آنها بد فهمیدند، میگوید این حلال است «الی یوم القیامة» حلال است، دیگری که مخالف این را فهمید او میگوید حکم خدا همین است و امثال ذلک.
3 ـ شناخت درون دین و برون دین
کسی که در درونِ دین و در درونِ فقه دارد دین را میشناسد هر کسی گمانی دارد; اما از بیرون دروازهٴ دین اگر بخواهد دینشناسی کند، معرفتشناسانه سخن بگوید، درباره مفسّران و فقیهان حرف بزند، اینچنین خواهد گفت که بعضیها به واقع میرسند، بعضی نمیرسند قهراً میگوید بعضی از فهمها عصری است، بعضی از فهمها سرمدی، بعضی از فهمها بشری است، بعضی از فهمها الهی، چون فهم را باید به لحاظ مفهوم دستهبندی کرد. پس نِیل «به ما جاء به النبی» ممکن است، اگر نِیل ممکن شد دیگر به عصر و مصر برنمیگردد، دیگر مقطعی نخواهد بود یکیشان «ما هو الحلال الی یوم القیامه» را فهمید، دیگری نفهمید. یکی «ما هو الواجب الی یوم القیامة» را فهمید و دیگری نفهمید.
پس این گروه اخیر گرچه بشرند که میفهمند، بشر است که میفهمد ولی مفهوم دیگر بشری نیست و آن فتوا دیگر عصری نیست گاهی ممکن است در طیّ قرون و اعصار عدهای بیایند این را نقد کنند، عدهای بیایند این را اثبات کنند اما این امر ثابت است ممکن است مطلبی را یک مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) درک کرده باشد این عین «ما جاء به النبی» باشد. در طیّ این ده قرن فقهای فراوانی آمدند بعضیها کلاً آنچه را که در خصوص آن فتوا مرحوم شیخ فهمید نفی کردند، بعضی کلّاً اثبات کردند، بعضی تفصیل دادند این نقد و نقب هست، این دلیل آن نیست که حرف شیخ طوسی، حرف عصری نیست اینها در درون باهم اختلاف دارند.
پرسش:...
پاسخ: نه، متشابهات هم اگر برگردد به محکمات اینچنین خواهد بود دیگر.
4 ـ دین باوری و اختلاف جوهری ادیان
فصل دوم بحث، این البته فصل اول در ذیل آیه ﴿وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً﴾ که آن مربوط به دینباوری و ابتغای دین و دینشناسی مناسبتر با آن آیه است ممکن است بحث بشود.
اما فصل دوم بحث که اختلاف ادیان به وسیله سوء فهم مشایخ سوء است. قرآن کریم مدّعی است که دین یکی است، آنچه در خارج وجود دارد تفاوت جوهری بین ادیان است یعنی یهودیت واقعاً با مسیحیت اختلاف جوهری دارد، آن دو با اسلام واقعاً تفاوت جوهری دارند. آنکه میگوید عیسی ﴿إبنُ الله﴾ آن که میگوید عُزیْر ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ با آنکه میگوید ﴿وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً﴾ ، با هم تفاوت جوهری دارند، این از کجا پیدا شد، این نظیر رقم نماز نیست که یکی هفده رکعت باشد، یکی ده رکعت، یکی ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ است، یکی ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ یکی ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ است، دیگری ﴿قَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ ، یکی ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ است، یکی ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ است، یکی توحید است و دیگری تثلیث. این تفاوتهای جوهری از کجا پیدا شد. یکی میگوید که هر کسی گرفتار عمل خودش هست «لکلّ امریء مانَوَی» ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾ ، ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ﴾ و مانند آن، دیگری میگوید مسیح(سلام الله علیه) ـ معاذ الله ـ به دار اعدام شد و آویخته شد تا شفیع گناهان تبهکاران باشد اینها تفاوت جوهری است این از کجا پیدا شد؟
سخن در این نیست که قبلهٴ عدهای شرق است، قبلهٴ عدهای جنوب این امر جزئی است، بالأخره یا آنجا یا اینجا ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ در صدر اسلام هم قبله به طرف بیتالمقدس بود، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت، گرچه از سیرهٴ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شد که حضرت هنگام نماز طوری قرار میگرفت که هم کعبه رو به روی او باشد، هم بیتالمقدس، چون بیتالمقدس در قسمت جنوبی غربی کعبه قرار دارد، اگر کسی در این قسمت کعبه قرار بگیرد هم میتواند به کعبه استقبال کند، هم به بیتالمقدس جلوی کعبه نمیایستاد که پشت به کعبه کند، رو به بیتالمقدس. پشت کعبه میایستاد که هم رو به کعبه باشد، هم رو به بیتالمقدس. به هر حال اینها یک امر جزئی است و دین هم مسئله ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ و امثال ذلک را امضا کرده است. تفاوتی که بین یهودیت و مسیحیت و اسلام است تفاوت جوهری است از این طرف قرآن اصرار دارد که دین یکی است چه در سورهٴ «شوری» چه در این آیه و چه در آیات دیگر. لذا برای اینکه به آن سؤال مقدّر پاسخ بدهد میفرماید نه ذات اقدس الهی دینهای گوناگونی نازل کرد، نه انبیای الهی دینهای گوناگونی آوردند، نه کتابها یکی دیگری را تکذیب میکند، اگر کتابها هستند که ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ ، است اگر انبیا هستند که مصدقاند و بلکه بعضی مبشّر دیگریاند، اگر خدای سبحان است که فرمانش این است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ پس تمام این اختلافات را مشایخ سوء به بار آوردند این با لسان حصر ذکر میشود میفرماید: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ همه جا این دو مطلب را کنار هم ذکر میکند یکی اینکه دین خدا یکی، یکی اینکه مشایخ سوء ادیان را ارباً اربا [پاره پاره] کردند.
در سورهٴ مبارکهٴ «بیّنه» که ضرورت نبوّت عامه را تشریع میکند، میفرماید: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ این بیّنه کیست: ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً ٭ فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ ٭ وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ فقط و فقط همین مشایخ سوء بعد از قیام حجّت الهی است که متفرّق شدند و عامل تفرقه شدند. در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» که بحثش قبلاً گذشت ﴿شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ ٭ وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ شما این کتاب ملل و نِحَل را ملاحظه میفرمایید اینها که ملل و نِحَل نوشتند دو جلد نوشتند، جلد اول ملل است، جلد دوم نحل، ملل را انبیا(علیهم السلام) آوردند، نِحل را علما، نحل که کمتر از ملل نیست. در برابر سلسله انبیا(علیهم السلام) متنبیّان بیشماری است، در برابر ملل انبیا، نحل علماست، خب این نحل را اینها آوردند دیگر. آن یکی برداشت خود باورش شد یک وقتی گفت حالا میخواهد برگردد بگوید من اشتباه کردم برای او سخت است، چون جنگ با هوس جهاد اکبر است ﴿وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلاًّ کَثِیراً أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ﴾ خیلیها را او به دام کشیده و یک کار آسانی نیست. آنگاه بر آن پافشاری میکند چون به خود علاقهمند است این اعدا و عدو هم در کمین اوست هزار و یک دلیل میآورد برای اینکه گفتهٴ من حق است، این میشود نِحله. در همه این موارد میفرماید اختلاف از این مشایخ سوء پیش آمد ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ آن هم ﴿بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ اگر کسی اختلاف نظر دارد به یکدیگر احترام میکنند و تقدیس میکنند و به یکدیگر اقتدا میکنند، چه اینکه دأب علمای ما آنها که رحلت کردهاند با انبیا محشور باشند، آنها که زندهاند در عنایت ولیعصر(ارواحنا فداه) باشند دأبشان این است، خب اختلاف نظر دارند، هر یک دیگری را تقدیس میکند، تعدیل میکند و مانند آن.
اگر این روش باشد نگوید همین دین است و لا غیر، نگوید الآن من از کنار ولیعصر آمدهام آن وقت به دیگران حق بدهد نظر دیگران را هم تقدیس کند; بگوید این اختلاف نظر مثل صغرا و کبرا شکل ثانی است که یکی موجبه است دیگری سالبه، این سلب و ایجاب یک نتیجه خوبی خواهد داد این میماند و اگر کسی چیزی را فهمید و بگوید این فهم من عین «ما انزل الله» است و بر آن پافشاری کند مشکلات فراوانی را به بار میآورد، فرمود: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ در همان آیهٴ 213 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحث مبسوطی در ضمن نبوّت عامه بود آنجا هم ذات اقدس الهی تنها عامل اختلاف را سوء برداشت و سوء نیّت مشایخ سوء میداند، فرمود: ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ﴾ اینجا بود که نظر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بیان شد که اختلاف دو قِسم است یک اختلاف قبلالعلم است که اختلاف ممدوح است و مقدس، یک اختلاف بعدالعلم است که اختلاف مذموم. اختلاف قبل العلم همین اختلافی است که بین این صاحبنظران هست دو صاحبنظر و دو محقق کنار هم مینشینند اولاً برای اینکه حرف یکدیگر را درک کنند، ثانیاً برای اینکه بعد از درک، برهان «علی ما هو الحق» اقامه کنند دو طلبه که بحث میکنند این اختلافشان قبلالعلم است و حق است نظیر «کفتی المیزان» که این دو کفهٴ میزان همیشه اختلاف دارند و این اختلافشان هم ممدوح است برای یک هدف، اگر وزن بیشتر از موزون بود بین این دو کفه اختلاف است، اگر موزون سنگینتر از وزن بود بین این دو کفه اختلاف است و شاهدشان هم آن شاهین است، اگر وزن و موزون برابر بود اینها حرفی ندارند اختلافشان برطرف میشود، آن اختلاف حق است یعنی آنجا که کفهٴ وزن با کفهٴ موزون هماهنگ نیست کار خوبی میکند میگوید وزن چون با موزون هماهنگ نیست من با تو نمیآیم و بالعکس، وقتی وزن و موزون هماهنگ شد یعنی یک کیلو سنگ بود و یک کیلو نان، اینجا دیگر «کفتی المیزان» اختلافی ندارند، اگر ناموزون باشد چه کفهٴ وزن، چه کفهٴ موزون هر دو هر کدام به نوبهٴ خود اختلاف دارند و اختلاف خوبی هم هست، چون منظورشان برقراری قِسط و عدل است، اگر وزن و موزون هماهنگ بود از آن به بعد کسی بخواهد کم و زیاد کند دیگر اختلاف بعدالقِسط است، نه اختلاف «قبل القسط و العدل» دو طلبه اول بحث میکنند تا روشن بشود که این عبارت چیست، این اختلاف مقدسی است، بعد از اینکه معلوم شد حق با زید است، نه عمرو از آن به بعد اگر این طلبه خود را در آن حجرهٴ دو نفری نسازد وقتی وارد جامعه شد اولین روز مصیبت بر اسلام و مسلمین است، اینکه آن هنر را ندارد که در یک اتاق تنها شهامت داشته باشد به رفیقش بگوید حق با توست و لجاجت نکند، این اگر وارد جامعه بشود جزء مشایخ سوء خواهد بود، برای اینکه در طی این ده بیست سال خود را نساخت، اینکه حاضر نشد در حضور رفیقش بگوید حق با توست این در جامعه نمیگوید حق با رقیب من است، اختلاف بعد از علم همین است که نِحله میآورد، اختلاف قبل العلم همان است که دین را برای انسان معرفی میکند.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا»
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است