display result search
منو
تفسیر آیه 19 سوره آل‌عمران _ بخش پنجم

تفسیر آیه 19 سوره آل‌عمران _ بخش پنجم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 6 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 19 سوره آل‌عمران _ بخش پنجم"

منشأ اختلاف در دین
اختلاف بین توحید و الحاد
اختلاف در اصل دین وجود ندارد
تفاوت جوهری اسلام و مسیحیّت و یهودیت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الحِسَابِ﴾

منشاء اختلاف در دین
این آیه که سه فصل را در برداشت فصل اول تا حدودی بحث شد. فصل دومش آن است که اختلاف در دین منشأش بَغی علمای آن دین است. فصل سوم هم این است که خدای سبحان که سریع‌الحساب است کیفر این بَغی را هم به سرعت می‌رساند.

اختلاف بین توحید و الحاد
در فصل دوم فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ اختلاف در دین، گاهی در این است که دین را از کجا باید گرفت این اولین اختلاف است که این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیةالکرسی آنجا بحثش مبسوطاً گذشت، آیهٴ 256 که ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾ که دین را باید از کجا گرفت. این اولین اختلاف است که اختلاف بین توحید و الحاد است، موحّد می‌گوید دین را باید ‌«‌من عند الله» گرفت، مُلحد می‌گوید دین را باید با اندیشهٴ بشری تدوین کرد حالا اندیشه بشری اختلافش از راه تولید است یا مسائل دیگر امرٌ آخر، این اولین اختلاف.

اختلاف در اصل دین وجود ندارد
آیهٴ محل بحث این اولین اختلاف را پشت سر گذاشت، نفرمود «ان الدین‌ الإسلام» [بلکه] فرمود: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ یعنی این بحث به پایان رسیده است که دین را باید از خدا گرفت، آن مجموعهٴ قوانینی حق است که خدا آن را نازل کرده باشد. از این به بعد اگر اختلافی هست بین علمای دین واحد است یعنی بین علمای اسلام و علمای یهودیت و علمای مسیحیت و مانند آن، که اینها ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ﴾ را قبول دارند؛ اما آیا «عند الدین عندالله الیهودیت» است یا «ان الدین عند الله المسیحیت» است یا «ان الدین عند الله المجوسیت» است یا «ان الدین عند الله هو الاسلام» است. این فصل منشأ اختلافش مشایخ سوء و علمای ظالم به نام دین‌اند که فرمود: ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾.
دین، ﴿عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ است، هیچ تفاوت جوهری بین ادیان الهی نیست، ممکن است یکی دقیق باشد و دیگری ادق، آن‌که دقیق است توان نفی ادق را ندارد ساکت است، آن‌که ادق است آن دقیق را شکوفا می‌کند ناطق است، بین دقیق و ادق اختلافی نیست، لذا یکی مصدّق دیگری است و یکی مبشّر دیگری است و آن ادق، گذشته از آنکه همهٴ کتب انبیای سلف(علیهم السلام) را تصدیق می‌کند هیمنه و سیطره هم خواهد داشت ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ ، لذا «الانبیاء اخوة» و اگر تفاوتی هست در فروع جزئیه است که از آن به عنوان شریعت و شِرعه و منهاج نام برده می‌شود و این اختلاف جزئی در فروع دین در یک دین هم راه دارد فرضاً از دو دین یعنی در خود دین یهودیت این اختلافها در طیّ زمان بود، در دین مسیحیت بود، در متن اسلام بود، نظیر اینکه گاهی می‌گفتند به طرف بیت‌المقدس نماز بخوانید، گاهی هم به طرف کعبه و همه احکام این‌‌چنین نبود که بدون تغییر و تحوّل باشد بعضی از احکام، تحوّل جزئی راه پیدا کرده است و اگر بعضی از بزرگان دربارهٴ نسخ قرآ‌ن اختلاف دارند، درباره نسخ فروع دین اختلافی ندارند، اگر کسی گفت در قرآن نسخ راه پیدا نکرده است این دلیل، اخصّ از مدّعاست، اگر مدّعایش این باشد که در اسلام نسخ نیست نمی‌تواند با عدم ورود نسخ آیه‌ای نسبت به آیه آن مدّعای عام را تثبیت کند، ممکن است روایتی، روایت دیگر را نسخ کند و مانند آن. همین اختلاف جزئی که در درون خود اسلام هست، همین اختلاف بین اسلام و یهودیت و مسیحیت و امثال ذلک است، این هیچ مشکلی را به بار نمی‌آورد.

تفاوت جوهری اسلام و مسیحیّت و یهودیت
یهودیت و مسیحیتی که الآن در دست هست با اسلام تفاوت جوهری دارند از مبدأ تا معاد، از معاد تا مبدأ. این تفاوت جوهری که هر کدام می‌گوید ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ است دیگری می‌گوید ‌«الیهودیت‌‌» است، سومی می‌گوید ‌«المسیحیت‌‌» است این اختلاف از کجا پیدا شد، فرمود خدا مختلف نازل نکرد، انبیا مختلف بیان نکردند تنها عامل اختلاف، همین سوء برداشت مشایخ سوء است.
در آیهٴ 213 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که آنجا اختلاف در دین و کتاب مطرح شد آنجا هم به صورت حصر بیان شده است که ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ آیهٴ 213 سورهٴ «بقره» که بحثش مبسوطاً گذشت ﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ بنابراین این تفسیر به رأی بود که یهودیت را از مسیحیت و یهودیت و مسیحیت را از اسلام جدا کرد، اگر مشایخ سوئشان تفسیر به رأی نمی‌کرده‌اند و اگر در فهمیدن کتاب الهی تقصیری روا نمی‌داشتند و اگر بعد از فهمیدن کتمان نمی‌کردند، هرگز مسئلهٴ تثلیث پیش نمی‌آمد، هرگز ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ پیش نمی‌آمد، هرگز ﴿قَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ﴾ پیش نمی‌آمد، هرگز لازم نبود گفته بشود ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ هرگز ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾ پیش نمی‌آمد و مانند آن. این تفسیر به رأی، یهودیت را به حدّ شرک نزدیک کرده است که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ یا ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ و امثال ذلک در حقّ اینها نازل بشود. تمام اختلاف این است. در حقیقت باید گفت دین آسمانی، نه ادیان. اختلاف مشایخ سوء زمینه شد که این دین ارباً اربا [پاره پاره] شد به صورت ادیان درآمد. چطور درباره مُلحد گفته می‌شود اختلاف مُلحد و موحّد ‌«‌بعدَ ما جاءته البینه» است، چون ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ اختلاف بین علمای یهود و مسیحیت با اسلام هم ﴿مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ﴾ است، اینها اختلافهای بعد العلم است، نه قبل العلم. اختلاف موحّد و مُلحد اختلاف بعد العلم است، نه قبل العلم یعنی یک مُلحد چون ‌«‌یرید لیَفْجُرَ امامَه» یا خود کلیددار بتکده است یا سردمدار بازار بت‌فروشان است، عمداً توحید را نمی‌پذیرد وگرنه توحید ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ اگر اختلافی بین موحّد و مُلحد است، اختلاف بعد العلم است، نه اختلاف قبل العلم؛ ممکن نیست انسان بی‌غرض در عالم جستجو بکند و به مبدأ عالم پی نبرد شک‌بردار نیست، بعضی از مسائل عمیق نظری است که شک‌بردار هست آن جزء ضروریات دین نیست و اعتقاد به آنها واجب نیست آنها که جزء ضروریات دین است و جزء خطوط اصلی دین است اصل وجود هست و وحدت حق و اسمای کلّی حق‌تعالی و اصل معاد و رسالت و امثال ذلک اینها قابل اثبات هست به احسن وجه.

مبنای اختلاف ادیان الهی
اختلاف یک ملحد با موحّد بعد از آن است که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ آن‌گاه اختلاف آنها براساس همین است که ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ است می‌خواهد جلویش باز باشد. براساس شبهه نیست، براساس شهوت است اگر شبههٴ علمی بود که معذور بود راه برای حلّش هم هست؛ اما مشکل آنها شبههٴ علمی نیست، بلکه شهوت عملی است این را قرآن کریم در سورهٴ «قیامت» خوب باز کرد، فرمود اینها می‌گویند که ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾ این شبهه علمی است ﴿بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾؛ آن کسی که هیچ را به این صورت درآورد یقیناً می‌تواند متفرّق را جمع کند، پس اگر شبههٴ علمی دارد ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾ جوابش این است ﴿بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾، ولی می‌فرماید اینها شبههٴ علمی ندارند ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ براساس شبههٴ علمی نیست، براساس شهوت عملی است می‌خواهد جلویش باز باشد. این همان کسی است که بعد از ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ به دین کافر می‌شود و به طاغوت تن درمی‌دهد، همان اختلافی که در فصل اول جهان‌بینی بین موحّد و مُلحد است که مُلحد شبههٴ علمی ندارد «بینه و بین الله» شهوت عملی دارد، می‌خواهد جلویش باز باشد همان اختلاف در مشایخ سوء هست؛ آنها شبههٴ علمی ندارند این احبار و رُهبان شهوت عملی دارند، لذا کتمان کردند، لذا ﴿یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ این‌‌چنین نبود که واقع اختلاف علمی باشد، این اختلاف علمی آن قدر نیست که به جایی آسیب برساند این اختلاف علمی در حدّ مسائل عمیق و نظری است در همه مسالک و مذاهب هست.

پرسش ...
پاسخ: آنها تا زمان خود حضرت کسی قدرت نداشت این کار را بکند فقط آن اختلاف همان شهوت عملی بود که از آن طرف بازار بت‌سازان را ترویج می‌کردند که ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ آنها که حافظ دین حضرت ابراهیم بودند، اختلافی نداشتند، بعدها که کتاب جدید آمد آنها باید از آن تولیت صرف‌‌نظر می‌کردند از این به بعد اختلاف پیش آمد. یهودیت نسبت به مسیحیت این است با اینکه مسیح، موسی(سلام الله علیهما) را تصدیق کرد انجیل اصیل، تورات غیر محرّف را تصدیق کرد به عنوان ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَی﴾ اما شعار یهودیت این است که ﴿لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُودَاً﴾ شعار مسیحیت این است که ﴿نَصَارَی﴾ آنها می‌گویند بهشت احتکار ماست، آنها می‌گویند بهشت احتکار ماست، در حالی که انجیل می‌گوید حق با تورات است، در حالی که تورات می‌گوید حق با انجیل است، در حالی که عیسی می‌گوید حق با موسی است، در حالی که موسی می‌گوید حق با عیسی است(سلام الله علیهما)؛ اما این مشایخ سوء آمدند بهشت را احتکار کردند ﴿لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُودَاً أَوْ نَصَارَی﴾ یعنی ‌«قالت الیهود لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُودَاً‌»، «قالت النصاری لن یدخل الجنة الا من کان نصاریٰ» وقتی هم که اسلام آمد، ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لَنْ تَرْضَی عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ تو بر فرض ترک مخاصمه بکنی، جِزیه هم نگیری، کاری هم نداشته باشی تا آخر بگویی ﴿لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾ آنها از تو راضی نمی‌شوند ﴿حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾، ﴿لَنْ تَرْضَی عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾.

منشاء اختلاف در دین
معلوم می‌شود که آنها کلیدداری بهشت را به خود اختصاص دادند و همین منشأ پیدایش اختلاف در دین است، لذا هر جا سخن از اختلاف دین صادر عن الله هست، می‌فرماید اگر شریعت و فروع جزئی است که خود ذات اقدس الهی تنظیم کرد، اگر خطوط کلّی دین است تنها عاملش اختلاف مشایخ سوء است به صورت حصر. هم در آیهٴ 213 سورهٴ «بقره» فرمود که ﴿وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ﴾ هم در سورهٴ مبارکهٴ «بیّنه» که بحثش قبلاً گذشت آنجا هم به صورت حصر بیان فرمود که تنها عامل اختلاف، مشایخ سوء بودند آن هم بعد از قیام حجت و هم در سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آیهٴ چهاردهم این بود ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ یعنی بعد از اینکه فرمود ما چیزی به شما گفتیم که به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی(علیهم السلام) گفتیم، به همه اینها هم گفتیم ﴿أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ﴾ بعد در آیهٴ بعد که آیهٴ چهاردهم است فرمود: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیَاً بَیْنَهُمْ﴾ نفرمود علما؛ اما علم که به سراغ مردم عوام نمی‌رود که، آن هم مردم عوام که عامل نحله نیستند که، نحل را این علمای سوء به بار آوردند دیگر، اینکه می‌فرماید: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ یعنی بعد از قیام حجّت بالغه یعنی علما براساس تفسیر به رأی اختلاف کردند و قرآن کریم که با تودهٴ یهودیت و مسیحیت این‌‌چنین سخن نمی‌گوید ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ یا نمی‌فرماید: ﴿فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً﴾ چون کار توده یهودیت که نبود، توده مسیحیت که نبود، برای همان اخبار و رهبان بود.

پرسش ...
پاسخ: آن نسیان هم در اثر اینکه ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ پیدا می‌شود وگرنه اگر چیزی بیّن باشد جا برای نسیان نیست، چیزی خودش روشن است انسانها هم موظف‌اند مکرّر درباره او نظر کنند، اگر چیزی وضوح فعلی دارد، فاعل هم موظّف است مرتّب نگاه کند دیگر جا برای ابهام یا نسیان نیست، اگر روز روشن است و هر کسی هم موظّف است که روز نگاه کند ببیند روز شد یا نشد که روزه‌اش را افطار کند یا نه، بخورد یا نه، بگیرد یا نه، دیگر جا برای نسیان نیست. در نوع این موارد می‌فرماید این اختلاف را علمای یهودیت و علمای مسیحیت به بار آوردند وگرنه مسئله بیّن و مسئله روشن است.

تبیین خطوط دین از جانب حق تعالی
از اینجا یک مطلب دیگر هم روشن می‌شود و آن این است که خطوط کلّی دین نه تنها اصول دین، بلکه فروع دین را ذات اقدس الهی که تبیین می‌کند، می‌فرماید که در ادوار دیگر بود، ادیان دیگر بود مسئله نماز اوّلین برنامه‌ای که خدای سبحان به موسای کلیم دارد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ در همان هنگام دریافت اوّلین وحی، سخن عیسی(سلام الله علیه) این است که ﴿أَوْصَانِی بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ مَادُمْتُ حَیّاً﴾ و امثال ذلک اینها خطوط کلی است. مسئله آزادی عقیده را هم باز به عنوان جزء خطوط کلّی دین خدای سبحان در متن دین ذکر کرده است، همین که می‌فرماید: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ بعد می‌فرماید: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ اینها همان دینِ معهود است بعضی از احکام لسانش، لسان ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ نیست نظیر ﴿فَمَن شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَن کَانَ مَرِیضاً أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ این لسان دلالت نمی‌کند که همه ادیان آسمانی یک ماه را روزه می‌گرفتند به نام ماه مبارک رمضان یا ﴿وَالْمُطَلَّقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوءٍ﴾ این لسان، لسان آن نیست که در همه ادیان آسمانی این‌‌چنین بود؛ اما وقتی که می‌فرماید: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ این نشان می‌دهد که همان دینی که ﴿عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ است و همه انبیا آوردند آزادی عقیده را هم به همراه دارد، این نه تنها به دنبال آیةالکرسی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود که بحثش گذشت، بلکه در سورهٴ «هود» وقتی جریان حضرت نوح را نقل می‌کند می‌فرماید نوح که شیخ‌الأنبیاء(علیهم السلام) است این مطلب را به بشریت ارزانی داشت ﴿وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ ٭ أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ ٭ فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَی لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ﴾ این سه، چهار دلیل اشراف و ملأ قوم نوح بود. یکی از ادله این بود که تو بشری با ما چه فرق داری، یکی‌اش این بود که این پابرهنه‌ها و یقه‌چرکینها به دنبال تو راه افتادند، یکی هم این بود که شما چه فضیلتی بر ما داری همین، که این سومی تکرار همانهاست. خب، این ادله کسانی بود که دین نوح(سلام الله علیه) را قبول نکردند که تو بشری، ما هم بشریم و پیروان تو هم اوباش و اراذل‌اند، نه ملأ و ما ملأیم این خلاصه حرف آنهاست، حالا ببینید نوح(سلام الله علیه) در جواب چه می‌گوید ﴿قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ﴾، ﴿أَرَأَیْتُمْ﴾ یعنی «اخبرونی» ﴿إِن کُنتُ عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ﴾ اولاً من معجزه آوردم و یک رحمت خاصه‌ای خدای سبحان به من داد من بیّنه دارم، دلیل روشن دارم این حرف را که شما می‌زنید به دست خود معمّا درست کردید ﴿فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ﴾ فقرا و محرومین به دنبال من راه افتادن چیست، من هم بشرم شما هم بشرید چیست، اینها معمایی است که خودتان درست کردید خودتان با دست خودتان تعمیه کردید خودتان را کور کردید، من مصرّح آوردم شما به دنبال معما می‌گردید. اینکه پیروان من محرومین‌اند دلیل بر باطل بودن من است، اینکه من بشرم دلیل بر آن است که دعوای من باطل است، اینکه معجزه آوردم دلیل حقّانیت من است، اینکه یک افراد وارسته‌ای به من ایمان آوردند هم تأیید می‌کند شما این مصرّح را معمّا کردید ﴿فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ﴾ این تعمیه کردن، عمداً خود را به کوری زدن، مطلب را کور کردن، راه‌حل را عمداً بستن و ندیدن به سوء اختیار خود شما بود، این راه است می‌خواهید بپذیرید، می‌خواهید نپذیرید ﴿أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ﴾ یعنی ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ .
خب، از دیر زمان سخن از ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ بود، چون اوّلین کتابی که در جوامع بشری از طرف ذات اقدس الهی آمد ظاهراً کتاب نوح(سلام الله علیه) بود اوّلین فکر هم مسئله آزادی عقیده است ﴿أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ﴾ یعنی ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ ما که معما نیاوردیم و شما را هم به حل معما وادار نکردیم، تعمیه هم نکردیم. [بلکه] خیلی صریح حرف زدیم، شما بر خود تعمیه کردید حالا نمی‌بینید و ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ این ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ یک بحث کلامی دارد گرچه مبسوطاُ در ذیل مبارکهٴ آیهٴ ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ گذشت.

آزادی عقیده انسان از دیدگاه کلام و حکمت
یک بحث کلامی دارد که آیا انسان در عقیده آزاد است یا نه، البته آزاد است جبر در هیچ چیزی نیست در عقیده هم نیست آن‌که مسلمان است آزادانه مسلم است، آن‌که ملحد است آزادانه ملحد است، این یک بحث کلامی است. یک بحث روانی و علم‌النفسی است که «هل یتحقق الإکراه أم لا» آیا می‌شود کسی را با اجبار مسلمان کرد یا نه؟ آن هم باز یک بحث عقلی و فلسفی دارد که نه، چون اکراه به دل نفوذ نمی‌کند امور نفسانی را از راه نفسانیّات باید وارد شد، گرچه اکراه‌پذیر است؛ اما با شمشیر نمی‌شود کسی را مجبور کرد به پذیرش، ممکن است با شمشیر در بدن کسی تصرّف کرد که او مجبور بشود بگوید «لا اله الا الله» مجبور بشود نمازی بخواند، به قبله‌ای بایستد، مالیاتی بپردازد و مانند آن ولی عقیده از قلمرو نفوذ شمشیر بیرون است، عقیده یک مبادی دارد اگر آ‌ن مبادی حاصل شد ایمان حاصل می‌شود، اگر حاصل نشد حاصل نمی‌شود. این ﴿لاَ إِکْرَاهَ﴾ یعنی از شمشیر برنمی‌آید، البته از راههای قلبی می‌شود کسی را مجبور کرد به ایمان، اگر کسی در دل توانست نفوذی پیدا کند حالا یا با سِحر یا با جادو یا با شَعبده یا با طلسم أو امثال ذلک. چطور ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ آنها مجبور می‌کنند که مرد از زنش منزجر بشود، براساس تلقینات نفس است دیگر. براساس تلقین از راه رقیق، قلب را وادار می‌کنند که مهر کسی را بپذیرد یا با کسی قهر کند. این مِهر و قهر در مسائل عقل عملی، آن تصدیق و تکذیب در مسائل عقل نظری این با تلقین حاصل می‌شود کسی را آدم اضلال بکند چطور شیطان مسلّط می‌شود و کسی را به کفر وادار می‌کند این مجبورش می‌کند به کفر، چطور با تنبیه مغناطیسی و امثال ذلک ممکن است از کسی اقرار بگیرند چیزی را در قلب او وارد کنند وقتی که او بیدار شد، یک فکر دیگری داشته باشد.
راه‌های فکری را با ابزارهای فکری می‌توان نفوذ پیدا کرد، این ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ به آن معنا خواهد بود که با شمشیر نمی‌شود در عقیده نفوذ کرد البته راههای دیگری دارد، حالا اگر کسی با شمشیر نتوانست، از راههای دیگر می‌تواند استفاده کند، اگر این ﴿لاَ إِکْرَاهَ﴾ نهی باشد یعنی نه، یعنی جایز نیست نه با شمشیر، نه با راههای دیگر کسی را شما وادار کنید به پذیرش یک عقیده؛ اما حالا این ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ به آن معناست که هر کسی هر عقیده‌ای که دارد آزاد است یا این آزادی کلامی و آزادی عقلی کاری به تکلیف شرع ندارد، شرعاً همه موظف‌اند که مؤمن باشند، این تکلیف شرعی است و راه هم روشن است و پیچیده نیست ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ هر بی‌هوسی، اگر بحث کند زود به مقصد می‌رسد. بر همه ایمان آوردن واجب است، اینها را خدای سبحان تنظیم کرد و اگر کسی ایمان نیاورد همین خدایی که ‌«ارحم الراحمین‌» است فرمان ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ می‌دهد او را می‌سوزاند همین خدا، همین که فرمود کاری به کار کسی نداشته باشید، ببینیم این ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ که قرآن دارد و از دیرزمان، این حرف در بین ادیان آسمانی بود ﴿أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ﴾ یعنی ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ از نوح تا حال مانده است، این معنایش آن است که هر کسی هر عقیده‌ای داشت آزاد است و اگر کسی را وادار کردند به پذیرش عقیده‌ای به جایی آسیب می‌رسد یا نمی‌رسد.
خب، ذات اقدس الهی ایمان آوردن را بر هر کسی واجب عینی کرده است و اگر کسی تردیدی دارد باید تحقیق کند ممکن است به شاک متفحّص چند لحظه‌ای فرصت بدهد؛ اما بخواهد به بطالت بگذراند که بشود تقصیر در تحصیل این را اجازه نمی‌دهد، می‌گوید حتماً باید تحقیق کنی و راه را هم باز کرد، فرمود: ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ از درون و بیرون باز کرد، هم عقلی داد که در راه استدلال بدیهی را خوب می‌فهمد، هم فطرتی داد که در راه گرایش به حق کشانده می‌شود، هم وحی را از بیرون مددکار عقل و فطرت قرار داد، لذا بر انسان واجب کرده است، فرمود همان‌طوری که باید آب خوردن بنوشی تا نمیری، باید نفس بکشی تا نمیری، باید ایمان بیاوری و اگر ایمان نیاوردی مسئلهٴ ﴿ سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ﴾ و ﴿خَالِدِینَ﴾ خواهد بود، پس کار خدا این‌‌چنین است خودش این‌‌چنین می‌کند می‌سوزاند برای ابد هم می‌سوزاند، آیا اگر ذات اقدس الهی بفرماید اینهایی که سرنوشت محتومشان اگر عمداً ایمان نیاوردند آتش ابد است با اینها بجنگید تا خود را عمداً به آتش ابد نسوزانند، این با ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ مخالف است، این با چه چیزی مخالف است؟ حالا مسئله جهاد ابتدایی بالأخره هست آیا جهاد ابتدایی برای آن است که قبل از اقامه حجت، قبل از ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و امثال ذلک عقیده‌ای را بر کسی تحمیل کنند یا جهاد ابتدایی نسبت به جنگی که دیگران شروع می‌کنند ابتدایی است وگرنه نسبت به تبلیغ فرهنگی که اسلام کرده است ابتدایی نیست.

نبودن جنگ ابتدائی در اسلام
بیان‌ذلک این است که گاهی آنها حمله می‌کنند اسلام دفاع می‌کند، گاهی اسلام شروع می‌کند، این شروع را می‌گویند ابتدایی: اما اسلام جنگش هم ابتدایی است یا جنگش بعد از ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ است بعد از ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ است، جنگ ابتدایی هرگز ندارد یعنی یا اسلام یا شمشیر این‌طور نیست ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ میدان احتجاج باز است و مباهله هم در کنارش هست، بعد هم مسئله جنگ. اصلاً سورهٴ مبارکهٴ «انعام» را به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) می‌فرمود مناسب بود که این را سورةالاحتجاج بنامند ، چون چندین برهان در این سوره است شاید بیش از چهل بار ذات اقدس الهی به پیغمبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ﴾ ﴿قُلْ﴾ این‌‌چنین بگو، این‌‌چنین احتجاج کن، این‌‌چنین استدلال کن، این‌‌چنین برهان اقامه کن که این سورهٴ مبارکه اگر سورةالاحتجاج نامگذاری می‌شد روا بود، پس جنگ ابتدایی در مقابل این است که گاهی آنها حمله را شروع می‌کنند، گاهی اسلام؛ اما هرگز به این معنا نیست که اسلام ابتدائاً دست به شمشیر می‌کند، اسلام ابتدائاً ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ است یعنی دعوت تحقیقی ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ من و پیروان من، این تحقیق محاجّه را هم در بردارد، احتجاج انبیا هم همین است، احتجاج ائمه(علیهم السلام) هم همین است و اصولاً یکی از اسرار حج آن است که بروند به سراغ امام معصومشان، بروند به سراغ مبادی علمی و این را یاد بگیرند.

ملاقات امام معصوم نشانهٴ اتمام حج
از امام(سلام الله علیه) رسیده است که مردم که مکه می‌روند این احجار ‌«لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ» دور سنگ گشتن سودی ندارد، ضرری هم ندارد، اینها مأمور شدند بروند مکه دور کعبه طواف بکنند «مِن تمامِ الحجّ لقاءُ الامام» اصلاً سالانه باید بروند آ‌نجا زیارت کنند بعد بیایند مسائلشان را یاد بگیرند، باید نزد ما هم بیایند «مِن تمامِ الحجّ لقاءُ الامام‌» در عرفات سفره احتجاج پهن بود، در خود مکه سفره احتجاج پهن بود، بعد برگشتن هم که می‌آمدند در مدینه، در مدینه سفره احتجاج پهن بود، این ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾.
این حُکم با اینکه دین ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و انسان هم بخواهد محقّقانه بررسی کند هیچ عاملی برای خِفای او نیست از آن به بعد اگر کسی خواست سر از الحاد در بیاورد ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ است، این می‌خواهد ‌«یبغون سبیل الله عوجا‌» بشود از آن به بعد می‌گویند دست او را کوتاه کنید. بنابراین کاری که خدا کرد همان کار را به پیغمبرش اجازه می‌دهد چطور از این طرف خدا می‌فرماید عقیده آزاد است، از آن طرف می‌فرماید من می‌سوزانم؟ یعنی تو با آزادی خود را به سوختن می‌دهی، اینجا هم با آزادی گردنت را به دمِ شمشیر می‌دهی.
بالأخره جهاد ابتدایی هست و اگر دربارهٴ صدر اسلام تردید شده باشد که درباره ذیل اسلام تردیدی نیست ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ که حضرت حجت(سلام الله علیه) اِعمال می‌کند همین است. حضرت که می‌آید همین اسلامی که امروز مهجور است مشهورش می‌کند او ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ﴾ دارد، ﴿وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ از این طرف ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ از آن طرف به ولی‌عصر می‌فرماید اسلام را عالم‌گیر بکن ولو مشرکین بدشان بیاید، معلوم می‌شود یک لا اکراهی هست که با ﴿وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾، ﴿وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾ ، ﴿وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً﴾ این سه بخش از سه آیات هماهنگ است، جهادهای ابتدایی هرگز با آزادی عقیده مخالف نیست، حالا در نحوهٴ توجیه جهاد ابتدایی ممکن است دو نظر باشد که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) وقتی آدم این جهاد را تحلیل می‌‌کند می‌بیند سر از دفاع درمی‌آورد ، که چرا اینها با داشتن همهٴ امکانات می‌خواهند عمداً خودشان و عده‌ای را هم بسوزانند. نمی‌شود گفت بشر آزاد است، خدا فرمود: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ خب از آن طرف وقتی که آدم سر برگرداند نگاه بکند می‌بیند خب، اگر خدا فرمود چرا پس می‌سوزاند. معلوم می‌شود یک آزادی هست که با سوختن سازگار است و یک آزادی هم هست که با کشته شدن سازگار است.

پرسش ...
پاسخ: نه؛ اصلاً؛ موظف‌اند بروند یاد بگیرند، این‌‌چنین نیست که بروند آنجا و یاد نگیرند و احکامشان را یاد نگیرند بعد حجشان مقبول باشد که، این واجب است بروند اگر کسی رفت و یاد گرفت خب دارد به فرمان امام عمل می‌کند، اگر رفت و یاد گرفت، بله چون به دستور امام دارد عمل می‌کند؛ اما اگر نه می‌گوید «حسبنا الاحجار» او دیگر ولایت و رهبری و امثال ذلک را قبول نکرد، آن‌گاه همان است که امام سجاد(سلام الله علیه) به شاگردش می‌فرماید حالا نگاه کن: «ما اکثر الضجیج و أقلّ الحجیج» خب، الآ‌ن این حرمین در اسارت آل‌سعود است، آنجا که شانزده شیعه پاک کویتی را آنجا گردن می‌زنند در کنار کعبه به اتهام، دیگران هم همین طور صاف صاف دارند می‌گردند حول‌الاحجار که «لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ» با حج مقبول برگشتند، حضرت فرمود این احجاز است «لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ» باید بیایید با ولایت و رهبری و امامت ما ملکوتی و مُلکی را یاد بگیرید بعد رفتید خداحافظتان عملتان مقبول است حالا لازم نیست هر روز بیایید که براساس این مدار باید حرکت کنید وگرنه این احجاز است «لا تضرّ و لا تنفع» این بیانات نورانی امام پنجم(سلام الله علیه) هست «من تمام الحج لقاء الامام» الآن شما می‌بینید این عهدنامه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهج‌البلاغه هست خب، مگر در همین عهدنامه نیامده، برای مالک ننوشته حضرت که مالک! «إ فَإِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ، یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوى، وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» فرمود نماز بود، روزه بود، زکات بود، حج بود، اشواط سبعه بود، مقام ابراهیم بود، ﴿وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّی﴾ بود؛ اما همه اسیر بود من آمدم این را آزاد کردم: «إِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ» روح امام مهمان قرآن و عترت باشد ـ ان‌شاءالله ـ فرمود ما اسلام ناب داریم و اسلام آمریکایی. فهمیدن این حرفها، استنباط این حرفها کارِ این مردِ الهی بود، خب، حضرت مگر در نهج‌البلاغه ندارد که همه این احکام بود؛ منتها اسیر بود از اسیر که کاری ساخته نیست که، شما می‌خواهید نماز ﴿تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ﴾ بکند، خب باید دست و بالش باز باشد، می‌خواهید شما حج ﴿لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾ باشد، باید دستش باز باشد در عهدنامهٴ مالک در نهج‌البلاغه این هست قبل از نهج‌البلاغه در این تحف‌العقول که سالها قبل از نهج‌البلاغه نوشته شد هست آن کتابهایی که قبل از نهج‌البلاغه یک قرن قبل از میلاد سید رضی نوشته شده این هست، این تحف‌العقول خب قبل از نهج‌البلاغه هست، این عهد‌نامه مفصّل‌ترش در تحف‌العقول است، حضرت می‌فرماید: «إِنَّ هذا الدِّیْنَ قَدْ کَانَ أَسِیْراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ، یُعْمَلُ فِیْهِ بِالْهَوی، وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا» ما نیامدیم به مردم بگوییم نماز بخوانید، می‌خواهیم به مردم بگوییم برای چه نماز بخوانید، نیامدیم به مردم بگوییم مکه برویم می‌خواهیم بگوییم راز مکه رفتن چیست، مکه را باید رفت؛ اما چطور بروند، برای چه بروند؟
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:51

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن