- 132
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 9 تا 16 سوره مؤمنون
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 9 تا 16 سوره مؤمنون"
ایمان آن است که عصارهٴ علم را و تصدیق را به جانمان گِره بزنیم
در جهاد درون اگر کسی حرفِ اوّلش را عقل میزند، بالاتر از ملائکه است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿9﴾ أُولئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿11﴾ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ﴿14﴾ ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ ﴿15﴾ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ﴿16﴾
در تبیین مسئلهٴ ایمان به این نتیجه رسیدیم که یک علم و تصدیق بین و ثبوت محمول برای موضوع است که آن کارِ عقل نظری است و از سنخ علم است. بعد از تبیین علمی و تصدیقِ علمی و ثبوت محمول برای موضوع، یک عملِ اختیاری بر ما واجب شده است و آن ایمان است. ایمان آن است که عصارهٴ این علم را و تصدیق را به جانمان گِره بزنیم که آن عقد را عقیده کنیم که این اوّلی عقد بود که قضیه را عقد میگویند دومی عقیده است. این دومی یک فعلِ اختیاری است که انسان میتواند بپذیرد و میتواند نپذیرد لذا مورد تکلیف است و بر او واجب است قبول بکند (این یک). دوم اینکه نفس، میدانِ تیر 150 تیرانداز مسلّح است طبق همین حدیثی که مرحوم کلینی به وسیلهٴ سماعه از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده است 75 نیروی مسلّح جزء سپاه عقلاند و 75 نیروی مسلّح جزء سپاه جهل. این 150 نیروی مسلّح تیرانداز همواره در نبردند این همان میدان جهاد است که این جهاد واقعاً دشوارتر از جهاد بیرون است لذا جهاد بیرون از او به عنوان جهاد اصغر یاد شده است و جهاد درون به عنوان جهاد اکبر، البته این اکبرِ نسبی است مسئلهٴ اخلاق، جهاد اوسط است مسئلهٴ عرفان، جهاد اکبر است. در مسئلهٴ اخلاق آن شخص سالک میکوشد آدمِ باتقوا و عادل بشود از جهنّم بِرَهد و اهل بهشت بشود در جهاد اکبر اینها که بهشتیاند میکوشند بهشت را ببینند نه بهشتی بشوند این بین عقل و قلب است بین حکمت و عرفان است بین معقول و مشهود است که جهاد اکبر است و کم ممکن است سالکان به این مقصد برسند غالباً در همان جهاد اوسط میمانند میشوند آدمِ خوب و اهل بهشت، اما کسی که اینجا نشسته است بهشت را ببیند، جهنم را ببیند «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْرَآهَا» که این بیانات در سخنان حضرت امیر هست این خیلی کم است حالا فعلاً آن محلّ بحث نیست. در جهاد اوسط این میدان تیر 150گانه کار آسانی نیست گاهی ممکن است انسان مطلبی را یقین داشته باشد و هیچ تردیدی نداشته باشد که این حق است ولی بر خلاف او اقدام بکند، چرا؟ چون آنکه اقدام میکند که گوش به حرف این عقل نمیدهد او یک نیروی دیگر است الآن مسئولیّت ادارهٴ درون را آن نیرو به نام شهوت یا غضب به عهده گرفته شما میبینید اینهایی که ـ خدای ناکرده ـ گرفتار اعتیاد میشوند بیّنالغی بودن این، زیانبار بودن آن را هر روز دارند میبینند این دیگر تاریخِ بیهقی و ناسخالتواریخ و وعده و وعید و اینها نیست اینها میبینند که اعتیاد نتیجهاش این است که اول سرقت از منزل خودش شروع میشود بعد از جای دیگر شروع میشود بعد کارتنخوابی شروع میشود بعد میافتد در جدول شهرداری بعد لاشهاش را مأمورین شهرداری در فرقان جمع میکنند این دیگر کارِ روزانه است این طور نیست که مربوط به تاریخ باشد یا مربوط به آینده باشد تا کسی بگوید ممکن است خدا عفو بکند خدا ببخشد بعد توبه بکنیم این طور نیست این هر روز دارد از کنار کارتنخوابها رد میشود این لاشهها را هم که شهرداری جمع میکند این میبیند. خب این فهم و این علم یک مرجعِ معزول است این عقل فتوا میدهد که دست به این کار نزن خب کسی گوش به این فتوا نمیدهد مگر عقل، مدیر داخلی این شخصِ معتاد است این جوانی که «غلبت شهوته عقله» عقلش یک حاکم معزول است یک علمِ صد درصد دارد این میگوید آقا علمت به درد خودت میخورد من این لذّت را میخواهم. این چرا و چون برنمیدارد چون برهانی نیست، اگر کسی خدای ناکرده در میدان جهاد درون شکست خورد عالماً عامداً گناه میکند این کلمهٴ ﴿مُسْتَیْقِنِ﴾ در قرآن کریم گاهی نفی شده گاهی اثبات. آنجا که نفی شده سخنِ منکران معاد است فرمود اینها که دربارهٴ معاد اِستبعاد دارند نه استحاله، میگویند بعید است دوباره مُرده زنده بشود چون نمونهاش را ندیدند اینها که منکران معادند ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ اینها بعید ندارند ولی استبعاد میکنند لذا میگویند ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾، ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِیباً﴾ اما در قسمت اثبات فرمود فرعون و فرعونیان صد درصد یقین پیدا کردند که حق با موسای کلیم است ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ اما ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ و وجود مبارک موسای کلیم هم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ برای تو روشن شد صد درصد معلوم شد که این معجزه است بنابراین تا ما ببینیم زِمام کار به دست چه کسی است. این بیان نورانی ائمه(علیهم السلام) که هیچ دشمنی برای انسان بدتر از هوای او نیست همین است از وجود مبارک رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است از ائمه هم همین طور «أعدا عدوّک نفْسک الّتی بین جَنْبَیک» این برای نفس است چرا أعدا عدوّ این است؟ برای اینکه ماری که به آدم حمله کرده یا سگی که به آدم حمله کرده انسان اگر یک تکّه گوشت یا یک تکّه نان پیش اینها بیندازد همان چند لحظهای که اینها مشغول خوردن گوشت و نان و اینها هستند دست برمیدارند از آدم، ولی اگر انسان به خواستهٴ نفس عمل کرد این دو قدم جلوتر میآید این طور نیست که صبر بکند که، میگوید خیلی خب این یک ساعت من کاری به شما ندارم تو میخواهی توبه کنی یا فرار کنی، اگر سگی حمله کرد میشود با یک تکّه گوشت او را سرگرم کرد و فرار کرد، اما اگر نفس گفت این نامحرم را نگاه کن حالا این نگاه کرد این طور نیست که این شخص یک ساعت یا یک لحظه یا یک دقیقه از او نجات پیدا کند بتواند توبه کند که، این قدری جلوتر میآید لذا «أعدا عدوّک» این است فرمود: «أعدا عدوّک نفْسک الّتی بین جَنْبَیک» و صریحاً دستور دادند فرمودند: «جاهدوا أهوائکم کما تجاهدون أعدائکم» با این دشمن بجنگید وگرنه علمتان هیچکاره است هیچکاره یعنی هیچکاره این بیان نورانی حضرت امیر این بود که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» اینکه عالمِ نود و نه درصد را نمیگوید این عالم صد درصد را میگوید، اگر کسی احتمال خلاف میدهد ولو نیم درصد این دیگر عالِم نیست این مظنّه دارد فرمود عالِم است اما علمش معزول است. سرّش آن است که زِمام کار به دست عقل نیست زمام کار را دیگری گرفته. حالا این بیان نورانی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) را ملاحظه بفرمایید. در کتاب شریف وسائل طبع مؤسسه آلالبیت(علیهم السلام) جلد پانزده صفحهٴ 209 در آنجا حدیثی را مرحوم صدوق در کتاب علل ایشان «عن أبیه عن سعدبن عبدالله عن أحمدبن محمدبن عیسی عن علیبن الحَکَم عن عبداللهبن سِنان» نقل کرده که عبداللهبن سنان میگوید «سألت أباعبدالله جعفربن محمدالصادق(علیهما الصلاة و علیهما السلام) فقلت الملائکة أفضل أم بنوآدم» فرشتهها بالاترند یا فرزندان آدم؟ وجود مبارک امام صادق بیان نورانی حضرت امیر را در جواب ذکر کرد: «فقال، قال امیرالمؤمنین علیبنابیطالب(علیهما الصلاة و علیهما السلام) إنّ الله رَکَّب فی الملائکة عقلاً بلا شهوةٍ و رکّب فی البهائم شهوةً بلا عقلٍ و رکّب فی بنیآدم کلتیهما فمَن غَلَب عقله شهوته فهو خیرٌ مِن الملائکة و مَن غلبَ شهوته عقله فهو شرٌّ مِن البهائم» این «غلبَ شهوته عقله» یعنی این، عقل صد درصد به طور جزم میداند این کار ضرر دارد بسیار خب، اما شهوت میگوید من به حرف تو گوش نمیدهم من این مادّهٴ مخدّر چند لحظه مرا آرام بکن من میخواهم گوش بدهم. هر چه بگویند این آیندهاش خسران است الآن هم ضرر دارد سمّ را شما به بدن میریزی این خیال میکنی لذیذ است این برهانی نیست میگوید برو کنار، تو حاکم معزولی. بنابران اگر کسی عقلِ نظر را پیروز نکند و میدان به شهوت و غضب بدهد و رهبریِ این کارها را به عهدهٴ عقلِ عمل نگذارد میشود ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ علم برای نیروی ادراکی است کار برای نیروی تحریکی است برای بخش اجراست اجرائیات نفس به دست دیگری است، بنابراین ایمان جزء محدودهٴ عملی است علمی خود این ایمان، عمل است (یک) عمل دو قسم است یک وقت عملِ بدنی است مثل حرکت که خود این عمل شاهد و مُدرِک و عاقل نیست (دو) یک وقت است برای برخی از شئون مجرّده نفس است خود این عمل سنخش سنخ مجرّد است و شئون (سه) اراده این طور است، عدالت این طور است، تقوا این طور است، شهامت این طور است، عفّت این طور است عفّت یک مَلکهٴ عملی آگاهانه است زیرا اگر جزء شئون نفس است در بخشهای والا با ادراک همراه است و همهٴ اسفار اربعه برای همین عقلِ عملی است و الاّ عقل نظری که سفری ندارد عقلِ نظری میتواند به تعبیر اینها از عقلِ هیولانی به عقلِ بالملکه بالفعل و بالمستفاد بشود، بشود شیخالرئیس بشود فارابی این دیگر اویس قَرن نمیشود این دیگر حارثةبن زید نمیشود این در برهان قوی است بله، اما بهشت را ببیند و جهنم را ببیند و اینها یک راه دیگر است آن برای عقل عملی است عقل عملی که «ما به عُبد الرحمن واکتسب به الجنان» وقتی راه افتاد اسفار اربعه را طی میکند سفر «مِن الخلق إلی الحق» دارد و سفر «مِن الحقّ إلی الحق» دارد بعد سفر «مِن الحقّ إلی الخلق» دارد چهارمین سفر این است که سفر «مِن الخلق إلی الخلق بالحق» دارد که اگر کسی به این سفر چهارم رسید همهٴ علوم را اسلامی میداند زیرا هر چه در عالم هست علما، مفسّران آناند (یک) و هر چه در عالَم است خلقت است و هیچ یعنی هیچ اثری از طبیعت نیست (این دو) تفسیرِ خلقت خدا عینِ علمِ الهی است خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد. از دریا و عمق دریاشناسی تا اوج سپهر همهٴ علوم میشود اسلامی منتها مشکل این دانشگاهیها یا کسانی که باور نکردند ما علمِ غیر اسلامی نداریم این است که اینها خیال کردند علمی اسلامی است که در یک آیه یا در یک روایه فرمولش ذکر بشود غافل از آنکه معلوم، خلقت است و علم به وسیلهٴ عقل، چراغِ خلقتشناسی است اینها آمدند معلوم را از خلقت به طبیعت منتقل کردند و چراغِ الهی را مصادره کردند و گفتند عقلِ بشری، عقل بشری یعنی چه؟ بشر دارد این را؟ این بشر که ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ این بشری که در دوران کهنسالی ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ﴾ به جایی میرسد که ﴿وَمِنکُم مَن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ پس هر چه بشر میفهمد عطیهٴ الهی است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ خب اینها آمدند چراغی که خدا روشن کرد این را مصادره کردند گفتند بشری است خلقت را ارباً اربا کردند گفتند طبیعی است بعد گفتند مگر ما فیزیکِ اسلامی داریم شیمی اسلامی داریم، خب شما آمدید همه چیز را غصب کردید بله، وقتی که چراغ الهی را برای خودت دانستی خلقت را هم به طبیعت تبدیل کردی بله، چیزی به نام اسلام نمانده که، اما در سفر چهارم «مِن الخلق إلی الخلق بالحق» مثل اینکه آدم خودش را معطّل کرده در فضایی دارد حرکت میکند چراغی دستش است دارد حرکت میکند خب این هر چیزی را سرِ جای خودش میبیند دیگر.
غرض آن است که بیان نورانی امام صادق که از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیهما) نقل میکند این است که در جهاد درون اگر کسی حرفِ اوّلش را عقل میزند بله این بالاتر از ملائکه است، اگر کسی حرف اوّلش را شهوت میزند این پایینتر از حیوان است آن که حرف اوّلش را شهوت میزند معنایش این است که علم دارد صد درصد که چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است ولی «غلبَ شهوته عقله» نه معنایش این است که این یک احتمال میدهد آیندهٴ خوبی داشته باشد مانند آن، ما تمام کوشش و تلاش را در تهذیب نفس باید بکنیم که بخش فرهنگیمان کدام است، بخش اجرای کدام است، اگر جایی مشکل اجرایی داشتیم مکرّر به درس و بحث نچسبیم این درس و بحث یک مقدارش برای ما کافی است مقداری به نماز شب بچسبیم، مقداری به زیارت عاشورا بچسبیم، مقداری به زیارت آلیاسین بچسبیم، مقداری به زیارت امینالله بچسبیم این مشکل را حل میکند وگرنه ما چه چیزی را نمیدانیم، آنهایی که نمیدانیم از ما نمیخواهند اینکه میدانیم عمل نمیکنیم مکرّر به درس و بحث میچسبیم این درس و بحث روزی برای ما کارآمد دارد که بشود رأیِ مطاع اما اگر بشود یک مرجعِ معزول اثری ندارد که این است که به ما گفتند که، شما همان آیهای که چند روز قبل تلاوت شد در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» درست است که فرمود عالِم و غیر عالِم یکسان نیست اما در کنار نماز شب ذکر کرده فرمود: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِداً وَقَائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ﴾ کسی در فضای نمازِ شب عالِم باشد البته با دیگری فرق میکند اما اگر کسی در آن فضا نباشد عالِم باشد خب بالأخره «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» شما این عالم بیعمل را شما ملاحظه فرمودید که جهنّمیها میگویند این را کنار ببرید بویِ بدش ما را آزار میکند دیگر این روایات جهنم است دیگر این برای چه کسی است؟! جهنّمیها به مسئول جهنم چه میگویند؟ میگویند این عالمِ بیعمل را قدری کنارتر ببرید بوی بدش ما را آزار میکند همین را میگویند دیگر چرا میگویند خدای سبحان هفتاد گناه جاهل را میآمرزد بدون اینکه یک گناه عالم آمرزیده بشود چرا میگویند عالم در لبهٴ جهنم است گناه همان و افتادن همان، ولی جاهل هفتاد قدم از جهنم فاصله دارد ممکن است افتان و خیزان، افتان و خیزان بیفتد و بلند بشود، بیفتد و بلند بشود سرّش همین است دیگر، غرض این است که علم، اگر ما در این مثال خوب توجّه کنیم به ممثّل پی میبریم ما با چشم گَرد و غبار را میبینیم و میدانیم که اگر چشم را نبندیم این غبار میآید چشم را کور میکند، اما چشمی که میبیند که نمیتواند خودش را حفظ بکند این مُژه و پلک است روی هم میآید این زیب را خدا آفرید که آدم چشمش را حفظ بکند حالا اگر این زیب مشکل داشت و بیمار بود خب چشم هر چه ببیند با تلسکوپ ببیند با میکرسکوپ ببیند مشکل حل نمیشود عمل را برخی به عهده دارند علم را برخی دیگر به عهده دارند اگر نفس بتواند کلمهٴ جامعه باشد همهٴ اینها را سرِ جای خود بنشاند «طوبی له و حُسن مآب» این میشود ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ وگرنه «مَن غلبه شهوته عقله فهو شرٌّ مِن البهائم» که فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «شرٌّ» برای اینکه در قرآن دارد که ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾. خب در جریان ارث البته کسی بخواهد با موتِ ارادی وارثِ انبیا بشود یا با بحثهای دیگر وارث بهشت بشود این متوقّف است بر اینکه مقداری از آیات الهی را بداند سنّت اهل بیت(علیهم السلام) را بداند اما آن دیگر علمالدراسه میخواهد نه علمالوراثه، علمالدراسه بر علمالوراثه متوقّف نیست علمالوراثه بر علمالدراسه متوقّف است یعنی کسی یک مقدار احکام را با درس و بحث میداند بعد وقتی به آن عمل کرده از علمالوراثه سهمی میبرد و عملش هم با پیروی قرآن و عترت است وگرنه وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) به قُتاده نمیفرمود چگونه تو به قرآن فتوا میدهی در حالی که «و ما وَرَّثَک الله مِن القرآن حرفا» خب قتاده جزء مفسّران رسمی کوفه بود اقوالش را ببیند در بین اقوال مفسّران گذشته مطرح است طبری مسنداً نقل میکند بعد شیخ طوسی مرسلاً بعد امینالاسلام(رضوان الله علیهم) مرسلاً نقل میکند خب، فرمود: ﴿أُولئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ٭ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾ مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان این دو مطلب را نقل میکند که آیا فردوس رومی است یا عربی، همین کلمه در اشعار جَریر هم آمده است اما صِرف اینکه این کلمه در ابیات جریر آمده دلیل عربی بودن او نیست باید مشاهده کرد که این مشتقّاتش، همخانوادهاش، اصل و فرعش عربی است یا یک کلمهٴ دخیل است مرحوم شیخ طوسی هیچ کدام از این دو قول را ترجیح نداد که آیا این رومی است یا عربی است ﴿الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾ در جریان خلقت که زمینه برای بحث معاد است مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «حج» گذشت منتها در سورهٴ «حج» که این آیات را میخواندیم وعده داده شد که بخش مهمّ خلقت انسان در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» است در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ پنج به این سورت است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ﴾ این یک، حالا یا انسان اوّلی از تراب است بعد نسلِ او از نطفه یا نه، همین انسانهای معمولی از خاکاند زیرا این خاک به وسیلهٴ امور کشاورزی تبدیل میشود به میوه و گندم و برنج و امثال ذلک بعد آنها تبدیل میشوند به نطفه، شاید یکی از این دو تفسیر را انسان بتواند به قرینهٴ سورهٴ «سجده» ترجیح بدهد که آیهٴ سورهٴ «مؤمنون» به قرینهٴ آیهٴ سورهٴ «سجده» یکی برای اصل است یکی برای نسل حالا خواهیم گفت. در آیهٴ پنج سورهٴ «حج» اینچنین فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ﴾ خب مستحضرید که بخشی از مضغه در آنجا مشخص شد. یک تکّه گوشت را نمیگویند مضغه، اگر شبیه گوشتهای جویده باشد که مَضق شده باشد جویده شده باشد آن را میگویند مضغه وگرنه صِرف یک تکّه گوشت را مضغه نمیگویند، میگویند گوشتِ شبیه گوشتهای جویده شده، این مضغه دو قِسم است مُخلَّقه و غیر مخلّقه که فرقش این است گاهی هدر میرود گاهی در رَحِم میماند فرزند میشود این بحثش گذشت. فرمود این کار را کردیم ﴿لِّنُبَیِّنَ لَکُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّی وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ بعد جریان معاد را از اینجا شروع کرد ﴿وَتَرَی الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ ٭ ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ یُحْیِی الْمَوْتَی وَأَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ٭ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فُیهَا﴾ که مسئلهٴ خلقت دنیا را به مسئلهٴ قیامت مرتبط کرد. در آیات محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» یک خصوصیّت برجستهای است که در آیات دیگر نیست در آیهٴ دوازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ که این میتواند ناظر به همان خلقت حضرت آدم باشد. نفرمود «فجعلناه نطفة» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ که این شاید مناسب با آیات سورهٴ مبارکهٴ «سجده» باشد در آنجا آیهٴ هفت به بعد به این صورت است ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾ اگر دربارهٴ خود انسان بود با «فاء» و با «خَلق» یاد میکرد «خلقنا کذا، فخلقنا کذا، فخلقناه کذا» این طور، اما از اینکه میفرماید انسان را از طین ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ این معلوم میشود که آن برای انسان اوّلی است این برای نسلِ اوست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾ خب، گرچه برای هر انسانی بر هر انسانی هم قابل تطبیق است ولی تناسب آیات سورهٴ «مؤمنون» که محلّ بحث است با آیات سورهٴ «سجده» زیاد است چه اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) به آن اشاره فرمودند. تعبیر ﴿ثُمَّ﴾ نسبت به این دو مورد یعنی اول سلالهٴ طین بود بعد نطفه شد این دو را با «فاء» و «خلق» تعبیر نکرد اما بقیه را با «فاء» و «خلق» تعبیر کرد ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ﴾ هم تعبیر به «فاء» است هم «خلق» ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ برخیها «عَظْم» قرائت کردند لکن آیات قرآن کریم «عِظام» را تثبیت میکند. برای اینکه انسان یک تکّه استخوان نیست و یا یک استخوانِ شبیه هم نیست که در همهٴ اعضا باشد درجات استخوان، انحای استخوان، خصوصیّتهای استخوان یکسان نیست لذا در همه جا سخن از عِظام است نه عَظْم. میبینید در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که قبلاً گذشت آنجا سخن از عِظام بود نه سخن از عَظْم تعبیر قرآن کریم دربارهٴ خلقت انسان در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 49 این است ﴿وَقَالُوا أَءِذَا کُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً﴾ گرچه محتمل است که آنجا ناظر به عمومِ مردم باشد که قرآن دارد همه زنده میشوید مستشکِل بگوید اینها که عِظام رَمیماند، عِظام رُفاتاند ولی شواهد دیگر هست که هر جا سخن از انسان است و کسی بخواهد سخن بگوید از کیفیت معاد برای انسان از او به عِظامِ رَمیم یاد میکند در سورهٴ مبارکهٴ «یس» بخش پایانیاش این است آن شخصی که ﴿ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ این یک استخوانی را از قبرستان در آورده برای سرِ یک انسان بود دیگر اینکه برای جامعه نبود برای امّت نبود برای جمیع نبود، از یک انسان به عنوان عِظام یاد کرده است ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» هم سخن از عِظام است آیهٴ یازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» این است ﴿یَقُولُونَ ءَإِنَّا لَمَرْدُودوُنَ فِی الْحَافِرَةِ ٭ ءَإِذَا کُنَّا عِظَاماً نَخِرَةً﴾ پس در همهٴ موارد وقتی اینها میخواهند از معاد، دشواری معاد یاد کنند میگویند ما یک سلسله استخوانها میشویم چه استخوان مغز، استخوان دستگاه سینه، استخوان پا، استخوان دست اینها کاملاً فرق میکند. خب به هر تقدیر اینجا جمع ذکر کرد فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ اینجا همه با «فاء» است بعد فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ما او را طور دیگر کردیم خب همان را، انشاء یعنی ایجاد، همان را ایجاد کردیم اینکه تحصیلِ حاصل است چیز دیگر را به او دادیم اینکه انشاء خلقِ آخر نیست اعطای چیز جدید است. ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ او را ما به سبک دیگر در آوردیم مستحضرید که در تفسیر لغات قرآن قسمت مهمّش مراجعه به خود آیات قرآنی و روایات است آن ادبیات عرب این قدرت را ندارد که این لطایف قرآنی را تبدیل کند حالا اگر کسی به المغنی و امثال المغنی مراجعه کرده یا به کتاب لغته، گفته که أنشأ به معنای سیَّر نیست أنشأ به معنای بدَّل نیست خب جنای صاحب مغنی و امثال مغنی این لغات را این کلمات را حصرِ این مطالب را از کجا گرفتند؟ عرب، قانون عربی صرف و نحو مدوَّن داشت که ما قرآن را بر او تطبیق کنیم یا چند شعری در سبعهٴ معلّقه و امثال معلّقه و امثال ذلک داشت در جاهلیّت بعد از اسلام عرب علم پیدا کرد حرفی که قبلاً از جناب، از خیلی از بزرگان مخصوصاً از فخررازی نقل شد این بود که چندجا فخررازی این حرف را دارد یکی در ذیل آیه ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ آنجا این بحث گذشت که فخررازی میگوید «فان قلت» «تَهْلُکه» بر وزن «تَفعله» مصدر ثلاثی مجرّد نیست چون مصدر ثلاثی مجرّد سماعی است و هیچ شنیده نشده که ما فعلمان ثلاثی مجرّد باشد مصدرمان «تَفعُله» ما نداریم این اشکال. ایشان جواب میدهد که شما چه چیزی دارید که حالا این را ندارد قبلاً علم صرف داشتید، قبلاً نحو داشتید، قبلاً معانی و بیان و بدیع داشتید یا سلسله مطالب سیّار و گمشدهای در شعرهای جاهلی بود سواددارهایتان چقدر بودند، کتابهایتان در حجاز چه بود شما یک قوانین مدوّن عربی دارید که این مطالب را به او عرضه کنید حالا چهارتا را شنیدید چهارتا را نشنیدید مگر آنکه شما نشنیدید دلیل است بر اینکه نبود، شما استیعاب کردید، استقراء کردید همهٴ قبایل عرب را ارزیابی کردید کجا دیدید چنین حرفی هست که میزنید؟! ادبیات را که اسلام آورد آن بیان نورانی حضرت امیر مبدأ پیدایش تدوین علم صرف و نحو شد. شما وقتی برایتان روشن شد که قرآن کلامِ خداست دنبال شعرِ جاهلی میگردید این از آن لطایف تعبیرات مفسّران ماست که خیلی از بزرگان گفتند جناب فخررازی هم آن را ذکر کرده. خب، اگر برای شما ثابت شد که قرآن کلام حق است کما هو الحق، دیگر نگو ما «تَفعُله» نداریم ببین قرائت شده یا نشده، بله میتوانید بگوییم که عاصم قرائت کرده یا أبیفصل قرائت کرده یا فلان کس قرائت نکرده بله، چون این قرائات میرسد به اهل بیت دیگر. آنها اجازه دادند این طور قرائت بشود معنای اختلاف قرائت اگر متواتر باشد به اهل بیت برسد این نیست که ـ معاذ الله ـ با تحریف قرآن سازگار است تا کسی بگوید بالأخره قرآن یک طورش نازل شد. تحریف قرآن ـ معاذ الله ـ معنایش این است که آن طوری که نازل شده به میلِ خود تغییر بدهند اما اگر ذات اقدس الهی به وسیلهٴ رسول خدا به اهل بیت(علیهم السلام) بفرماید این آیه را به آن طرز هم میشود قرائت کرد این دیگر تحریف نیست، اگر هفت طور باشد یا هفت قاری باشد هر کدام دو نحوه قرائت کنند تا کسی بگوید «قرآن ز بَر بخوانم با چهارده روایت» اینکه تحریف نیست این ـ معاذ الله ـ به غیر اهل بیت که وصل نیست این به کسانی وصل است که همهشان ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ حالا یا بالاصاله مثل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا به برکت پیغمبر مثل اهل بیت، پس بنابراین اگر روایت معتبری باشد، اگر معتبر نباشد خب حق با شماست این حرفِ عادی و جدّی است اما اگر روایت معتبری رسید که اهل بیت اجازه دادند ما این طور قرائت بکنیم این معنایش این است که به اذن خداست خدای سبحان این طور نازل کرده بعد فرمود آن طور هم میشود قرائت کرد این دیگر تحریف نیست. به هر تقدیر این مسئلهٴ ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ را نباید بگوییم مغنی این طور گفته فلان کس این طور گفته، ببینیم خود چه در میآید (یک) از آیات دیگر چه در میآید (دو)، یک گوشهاش را البته از ادبیاتی که رسیده استفاده کنیم غالب فرمایشات این اُدبا را شما میبینید آنها که آگاهانهتر چیز نوشتند سندش قرآن است و روایات ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ یعنی همان را ما بالا آوردیم حالا تبدیل بکنید به «سیّرنا» تبدیل بکنید به «بدّلنا» ولی بیگانه نیست که چیز بیگانهای را به و داده باشیم. این چون خیلی شفاف است مسئلهٴ ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ با این شفاف میشود ظاهر ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ همان حرفی که روح قبل از بدن بود و جدای از بدن بعد به بدن تعلّق گرفت با او هماهنگ است. ظاهر این ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ با جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقا میتواند هماهنگ باشد اگر ما شواهدی داشتیم که ممکن است همین شیء به تدریج مجرّد بشود آنگاه آن مسئلهٴ جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقا ثابت میشود، اگر شواهدی نداشتیم این برابر ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ تفسیر خواهد شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
ایمان آن است که عصارهٴ علم را و تصدیق را به جانمان گِره بزنیم
در جهاد درون اگر کسی حرفِ اوّلش را عقل میزند، بالاتر از ملائکه است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿9﴾ أُولئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿11﴾ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ﴿14﴾ ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ ﴿15﴾ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ﴿16﴾
در تبیین مسئلهٴ ایمان به این نتیجه رسیدیم که یک علم و تصدیق بین و ثبوت محمول برای موضوع است که آن کارِ عقل نظری است و از سنخ علم است. بعد از تبیین علمی و تصدیقِ علمی و ثبوت محمول برای موضوع، یک عملِ اختیاری بر ما واجب شده است و آن ایمان است. ایمان آن است که عصارهٴ این علم را و تصدیق را به جانمان گِره بزنیم که آن عقد را عقیده کنیم که این اوّلی عقد بود که قضیه را عقد میگویند دومی عقیده است. این دومی یک فعلِ اختیاری است که انسان میتواند بپذیرد و میتواند نپذیرد لذا مورد تکلیف است و بر او واجب است قبول بکند (این یک). دوم اینکه نفس، میدانِ تیر 150 تیرانداز مسلّح است طبق همین حدیثی که مرحوم کلینی به وسیلهٴ سماعه از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده است 75 نیروی مسلّح جزء سپاه عقلاند و 75 نیروی مسلّح جزء سپاه جهل. این 150 نیروی مسلّح تیرانداز همواره در نبردند این همان میدان جهاد است که این جهاد واقعاً دشوارتر از جهاد بیرون است لذا جهاد بیرون از او به عنوان جهاد اصغر یاد شده است و جهاد درون به عنوان جهاد اکبر، البته این اکبرِ نسبی است مسئلهٴ اخلاق، جهاد اوسط است مسئلهٴ عرفان، جهاد اکبر است. در مسئلهٴ اخلاق آن شخص سالک میکوشد آدمِ باتقوا و عادل بشود از جهنّم بِرَهد و اهل بهشت بشود در جهاد اکبر اینها که بهشتیاند میکوشند بهشت را ببینند نه بهشتی بشوند این بین عقل و قلب است بین حکمت و عرفان است بین معقول و مشهود است که جهاد اکبر است و کم ممکن است سالکان به این مقصد برسند غالباً در همان جهاد اوسط میمانند میشوند آدمِ خوب و اهل بهشت، اما کسی که اینجا نشسته است بهشت را ببیند، جهنم را ببیند «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْرَآهَا» که این بیانات در سخنان حضرت امیر هست این خیلی کم است حالا فعلاً آن محلّ بحث نیست. در جهاد اوسط این میدان تیر 150گانه کار آسانی نیست گاهی ممکن است انسان مطلبی را یقین داشته باشد و هیچ تردیدی نداشته باشد که این حق است ولی بر خلاف او اقدام بکند، چرا؟ چون آنکه اقدام میکند که گوش به حرف این عقل نمیدهد او یک نیروی دیگر است الآن مسئولیّت ادارهٴ درون را آن نیرو به نام شهوت یا غضب به عهده گرفته شما میبینید اینهایی که ـ خدای ناکرده ـ گرفتار اعتیاد میشوند بیّنالغی بودن این، زیانبار بودن آن را هر روز دارند میبینند این دیگر تاریخِ بیهقی و ناسخالتواریخ و وعده و وعید و اینها نیست اینها میبینند که اعتیاد نتیجهاش این است که اول سرقت از منزل خودش شروع میشود بعد از جای دیگر شروع میشود بعد کارتنخوابی شروع میشود بعد میافتد در جدول شهرداری بعد لاشهاش را مأمورین شهرداری در فرقان جمع میکنند این دیگر کارِ روزانه است این طور نیست که مربوط به تاریخ باشد یا مربوط به آینده باشد تا کسی بگوید ممکن است خدا عفو بکند خدا ببخشد بعد توبه بکنیم این طور نیست این هر روز دارد از کنار کارتنخوابها رد میشود این لاشهها را هم که شهرداری جمع میکند این میبیند. خب این فهم و این علم یک مرجعِ معزول است این عقل فتوا میدهد که دست به این کار نزن خب کسی گوش به این فتوا نمیدهد مگر عقل، مدیر داخلی این شخصِ معتاد است این جوانی که «غلبت شهوته عقله» عقلش یک حاکم معزول است یک علمِ صد درصد دارد این میگوید آقا علمت به درد خودت میخورد من این لذّت را میخواهم. این چرا و چون برنمیدارد چون برهانی نیست، اگر کسی خدای ناکرده در میدان جهاد درون شکست خورد عالماً عامداً گناه میکند این کلمهٴ ﴿مُسْتَیْقِنِ﴾ در قرآن کریم گاهی نفی شده گاهی اثبات. آنجا که نفی شده سخنِ منکران معاد است فرمود اینها که دربارهٴ معاد اِستبعاد دارند نه استحاله، میگویند بعید است دوباره مُرده زنده بشود چون نمونهاش را ندیدند اینها که منکران معادند ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ اینها بعید ندارند ولی استبعاد میکنند لذا میگویند ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾، ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً ٭ وَنَرَاهُ قَرِیباً﴾ اما در قسمت اثبات فرمود فرعون و فرعونیان صد درصد یقین پیدا کردند که حق با موسای کلیم است ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ اما ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ و وجود مبارک موسای کلیم هم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ برای تو روشن شد صد درصد معلوم شد که این معجزه است بنابراین تا ما ببینیم زِمام کار به دست چه کسی است. این بیان نورانی ائمه(علیهم السلام) که هیچ دشمنی برای انسان بدتر از هوای او نیست همین است از وجود مبارک رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است از ائمه هم همین طور «أعدا عدوّک نفْسک الّتی بین جَنْبَیک» این برای نفس است چرا أعدا عدوّ این است؟ برای اینکه ماری که به آدم حمله کرده یا سگی که به آدم حمله کرده انسان اگر یک تکّه گوشت یا یک تکّه نان پیش اینها بیندازد همان چند لحظهای که اینها مشغول خوردن گوشت و نان و اینها هستند دست برمیدارند از آدم، ولی اگر انسان به خواستهٴ نفس عمل کرد این دو قدم جلوتر میآید این طور نیست که صبر بکند که، میگوید خیلی خب این یک ساعت من کاری به شما ندارم تو میخواهی توبه کنی یا فرار کنی، اگر سگی حمله کرد میشود با یک تکّه گوشت او را سرگرم کرد و فرار کرد، اما اگر نفس گفت این نامحرم را نگاه کن حالا این نگاه کرد این طور نیست که این شخص یک ساعت یا یک لحظه یا یک دقیقه از او نجات پیدا کند بتواند توبه کند که، این قدری جلوتر میآید لذا «أعدا عدوّک» این است فرمود: «أعدا عدوّک نفْسک الّتی بین جَنْبَیک» و صریحاً دستور دادند فرمودند: «جاهدوا أهوائکم کما تجاهدون أعدائکم» با این دشمن بجنگید وگرنه علمتان هیچکاره است هیچکاره یعنی هیچکاره این بیان نورانی حضرت امیر این بود که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» اینکه عالمِ نود و نه درصد را نمیگوید این عالم صد درصد را میگوید، اگر کسی احتمال خلاف میدهد ولو نیم درصد این دیگر عالِم نیست این مظنّه دارد فرمود عالِم است اما علمش معزول است. سرّش آن است که زِمام کار به دست عقل نیست زمام کار را دیگری گرفته. حالا این بیان نورانی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) را ملاحظه بفرمایید. در کتاب شریف وسائل طبع مؤسسه آلالبیت(علیهم السلام) جلد پانزده صفحهٴ 209 در آنجا حدیثی را مرحوم صدوق در کتاب علل ایشان «عن أبیه عن سعدبن عبدالله عن أحمدبن محمدبن عیسی عن علیبن الحَکَم عن عبداللهبن سِنان» نقل کرده که عبداللهبن سنان میگوید «سألت أباعبدالله جعفربن محمدالصادق(علیهما الصلاة و علیهما السلام) فقلت الملائکة أفضل أم بنوآدم» فرشتهها بالاترند یا فرزندان آدم؟ وجود مبارک امام صادق بیان نورانی حضرت امیر را در جواب ذکر کرد: «فقال، قال امیرالمؤمنین علیبنابیطالب(علیهما الصلاة و علیهما السلام) إنّ الله رَکَّب فی الملائکة عقلاً بلا شهوةٍ و رکّب فی البهائم شهوةً بلا عقلٍ و رکّب فی بنیآدم کلتیهما فمَن غَلَب عقله شهوته فهو خیرٌ مِن الملائکة و مَن غلبَ شهوته عقله فهو شرٌّ مِن البهائم» این «غلبَ شهوته عقله» یعنی این، عقل صد درصد به طور جزم میداند این کار ضرر دارد بسیار خب، اما شهوت میگوید من به حرف تو گوش نمیدهم من این مادّهٴ مخدّر چند لحظه مرا آرام بکن من میخواهم گوش بدهم. هر چه بگویند این آیندهاش خسران است الآن هم ضرر دارد سمّ را شما به بدن میریزی این خیال میکنی لذیذ است این برهانی نیست میگوید برو کنار، تو حاکم معزولی. بنابران اگر کسی عقلِ نظر را پیروز نکند و میدان به شهوت و غضب بدهد و رهبریِ این کارها را به عهدهٴ عقلِ عمل نگذارد میشود ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ علم برای نیروی ادراکی است کار برای نیروی تحریکی است برای بخش اجراست اجرائیات نفس به دست دیگری است، بنابراین ایمان جزء محدودهٴ عملی است علمی خود این ایمان، عمل است (یک) عمل دو قسم است یک وقت عملِ بدنی است مثل حرکت که خود این عمل شاهد و مُدرِک و عاقل نیست (دو) یک وقت است برای برخی از شئون مجرّده نفس است خود این عمل سنخش سنخ مجرّد است و شئون (سه) اراده این طور است، عدالت این طور است، تقوا این طور است، شهامت این طور است، عفّت این طور است عفّت یک مَلکهٴ عملی آگاهانه است زیرا اگر جزء شئون نفس است در بخشهای والا با ادراک همراه است و همهٴ اسفار اربعه برای همین عقلِ عملی است و الاّ عقل نظری که سفری ندارد عقلِ نظری میتواند به تعبیر اینها از عقلِ هیولانی به عقلِ بالملکه بالفعل و بالمستفاد بشود، بشود شیخالرئیس بشود فارابی این دیگر اویس قَرن نمیشود این دیگر حارثةبن زید نمیشود این در برهان قوی است بله، اما بهشت را ببیند و جهنم را ببیند و اینها یک راه دیگر است آن برای عقل عملی است عقل عملی که «ما به عُبد الرحمن واکتسب به الجنان» وقتی راه افتاد اسفار اربعه را طی میکند سفر «مِن الخلق إلی الحق» دارد و سفر «مِن الحقّ إلی الحق» دارد بعد سفر «مِن الحقّ إلی الخلق» دارد چهارمین سفر این است که سفر «مِن الخلق إلی الخلق بالحق» دارد که اگر کسی به این سفر چهارم رسید همهٴ علوم را اسلامی میداند زیرا هر چه در عالم هست علما، مفسّران آناند (یک) و هر چه در عالَم است خلقت است و هیچ یعنی هیچ اثری از طبیعت نیست (این دو) تفسیرِ خلقت خدا عینِ علمِ الهی است خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد. از دریا و عمق دریاشناسی تا اوج سپهر همهٴ علوم میشود اسلامی منتها مشکل این دانشگاهیها یا کسانی که باور نکردند ما علمِ غیر اسلامی نداریم این است که اینها خیال کردند علمی اسلامی است که در یک آیه یا در یک روایه فرمولش ذکر بشود غافل از آنکه معلوم، خلقت است و علم به وسیلهٴ عقل، چراغِ خلقتشناسی است اینها آمدند معلوم را از خلقت به طبیعت منتقل کردند و چراغِ الهی را مصادره کردند و گفتند عقلِ بشری، عقل بشری یعنی چه؟ بشر دارد این را؟ این بشر که ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ این بشری که در دوران کهنسالی ﴿ثُمَّ رَدَدْنَاهُ﴾ به جایی میرسد که ﴿وَمِنکُم مَن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ پس هر چه بشر میفهمد عطیهٴ الهی است ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ خب اینها آمدند چراغی که خدا روشن کرد این را مصادره کردند گفتند بشری است خلقت را ارباً اربا کردند گفتند طبیعی است بعد گفتند مگر ما فیزیکِ اسلامی داریم شیمی اسلامی داریم، خب شما آمدید همه چیز را غصب کردید بله، وقتی که چراغ الهی را برای خودت دانستی خلقت را هم به طبیعت تبدیل کردی بله، چیزی به نام اسلام نمانده که، اما در سفر چهارم «مِن الخلق إلی الخلق بالحق» مثل اینکه آدم خودش را معطّل کرده در فضایی دارد حرکت میکند چراغی دستش است دارد حرکت میکند خب این هر چیزی را سرِ جای خودش میبیند دیگر.
غرض آن است که بیان نورانی امام صادق که از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیهما) نقل میکند این است که در جهاد درون اگر کسی حرفِ اوّلش را عقل میزند بله این بالاتر از ملائکه است، اگر کسی حرف اوّلش را شهوت میزند این پایینتر از حیوان است آن که حرف اوّلش را شهوت میزند معنایش این است که علم دارد صد درصد که چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است ولی «غلبَ شهوته عقله» نه معنایش این است که این یک احتمال میدهد آیندهٴ خوبی داشته باشد مانند آن، ما تمام کوشش و تلاش را در تهذیب نفس باید بکنیم که بخش فرهنگیمان کدام است، بخش اجرای کدام است، اگر جایی مشکل اجرایی داشتیم مکرّر به درس و بحث نچسبیم این درس و بحث یک مقدارش برای ما کافی است مقداری به نماز شب بچسبیم، مقداری به زیارت عاشورا بچسبیم، مقداری به زیارت آلیاسین بچسبیم، مقداری به زیارت امینالله بچسبیم این مشکل را حل میکند وگرنه ما چه چیزی را نمیدانیم، آنهایی که نمیدانیم از ما نمیخواهند اینکه میدانیم عمل نمیکنیم مکرّر به درس و بحث میچسبیم این درس و بحث روزی برای ما کارآمد دارد که بشود رأیِ مطاع اما اگر بشود یک مرجعِ معزول اثری ندارد که این است که به ما گفتند که، شما همان آیهای که چند روز قبل تلاوت شد در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» درست است که فرمود عالِم و غیر عالِم یکسان نیست اما در کنار نماز شب ذکر کرده فرمود: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِداً وَقَائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ﴾ کسی در فضای نمازِ شب عالِم باشد البته با دیگری فرق میکند اما اگر کسی در آن فضا نباشد عالِم باشد خب بالأخره «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» شما این عالم بیعمل را شما ملاحظه فرمودید که جهنّمیها میگویند این را کنار ببرید بویِ بدش ما را آزار میکند دیگر این روایات جهنم است دیگر این برای چه کسی است؟! جهنّمیها به مسئول جهنم چه میگویند؟ میگویند این عالمِ بیعمل را قدری کنارتر ببرید بوی بدش ما را آزار میکند همین را میگویند دیگر چرا میگویند خدای سبحان هفتاد گناه جاهل را میآمرزد بدون اینکه یک گناه عالم آمرزیده بشود چرا میگویند عالم در لبهٴ جهنم است گناه همان و افتادن همان، ولی جاهل هفتاد قدم از جهنم فاصله دارد ممکن است افتان و خیزان، افتان و خیزان بیفتد و بلند بشود، بیفتد و بلند بشود سرّش همین است دیگر، غرض این است که علم، اگر ما در این مثال خوب توجّه کنیم به ممثّل پی میبریم ما با چشم گَرد و غبار را میبینیم و میدانیم که اگر چشم را نبندیم این غبار میآید چشم را کور میکند، اما چشمی که میبیند که نمیتواند خودش را حفظ بکند این مُژه و پلک است روی هم میآید این زیب را خدا آفرید که آدم چشمش را حفظ بکند حالا اگر این زیب مشکل داشت و بیمار بود خب چشم هر چه ببیند با تلسکوپ ببیند با میکرسکوپ ببیند مشکل حل نمیشود عمل را برخی به عهده دارند علم را برخی دیگر به عهده دارند اگر نفس بتواند کلمهٴ جامعه باشد همهٴ اینها را سرِ جای خود بنشاند «طوبی له و حُسن مآب» این میشود ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ وگرنه «مَن غلبه شهوته عقله فهو شرٌّ مِن البهائم» که فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «شرٌّ» برای اینکه در قرآن دارد که ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾. خب در جریان ارث البته کسی بخواهد با موتِ ارادی وارثِ انبیا بشود یا با بحثهای دیگر وارث بهشت بشود این متوقّف است بر اینکه مقداری از آیات الهی را بداند سنّت اهل بیت(علیهم السلام) را بداند اما آن دیگر علمالدراسه میخواهد نه علمالوراثه، علمالدراسه بر علمالوراثه متوقّف نیست علمالوراثه بر علمالدراسه متوقّف است یعنی کسی یک مقدار احکام را با درس و بحث میداند بعد وقتی به آن عمل کرده از علمالوراثه سهمی میبرد و عملش هم با پیروی قرآن و عترت است وگرنه وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) به قُتاده نمیفرمود چگونه تو به قرآن فتوا میدهی در حالی که «و ما وَرَّثَک الله مِن القرآن حرفا» خب قتاده جزء مفسّران رسمی کوفه بود اقوالش را ببیند در بین اقوال مفسّران گذشته مطرح است طبری مسنداً نقل میکند بعد شیخ طوسی مرسلاً بعد امینالاسلام(رضوان الله علیهم) مرسلاً نقل میکند خب، فرمود: ﴿أُولئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ٭ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾ مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان این دو مطلب را نقل میکند که آیا فردوس رومی است یا عربی، همین کلمه در اشعار جَریر هم آمده است اما صِرف اینکه این کلمه در ابیات جریر آمده دلیل عربی بودن او نیست باید مشاهده کرد که این مشتقّاتش، همخانوادهاش، اصل و فرعش عربی است یا یک کلمهٴ دخیل است مرحوم شیخ طوسی هیچ کدام از این دو قول را ترجیح نداد که آیا این رومی است یا عربی است ﴿الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ﴾ در جریان خلقت که زمینه برای بحث معاد است مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «حج» گذشت منتها در سورهٴ «حج» که این آیات را میخواندیم وعده داده شد که بخش مهمّ خلقت انسان در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» است در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ پنج به این سورت است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ﴾ این یک، حالا یا انسان اوّلی از تراب است بعد نسلِ او از نطفه یا نه، همین انسانهای معمولی از خاکاند زیرا این خاک به وسیلهٴ امور کشاورزی تبدیل میشود به میوه و گندم و برنج و امثال ذلک بعد آنها تبدیل میشوند به نطفه، شاید یکی از این دو تفسیر را انسان بتواند به قرینهٴ سورهٴ «سجده» ترجیح بدهد که آیهٴ سورهٴ «مؤمنون» به قرینهٴ آیهٴ سورهٴ «سجده» یکی برای اصل است یکی برای نسل حالا خواهیم گفت. در آیهٴ پنج سورهٴ «حج» اینچنین فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ﴾ خب مستحضرید که بخشی از مضغه در آنجا مشخص شد. یک تکّه گوشت را نمیگویند مضغه، اگر شبیه گوشتهای جویده باشد که مَضق شده باشد جویده شده باشد آن را میگویند مضغه وگرنه صِرف یک تکّه گوشت را مضغه نمیگویند، میگویند گوشتِ شبیه گوشتهای جویده شده، این مضغه دو قِسم است مُخلَّقه و غیر مخلّقه که فرقش این است گاهی هدر میرود گاهی در رَحِم میماند فرزند میشود این بحثش گذشت. فرمود این کار را کردیم ﴿لِّنُبَیِّنَ لَکُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّی وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ بعد جریان معاد را از اینجا شروع کرد ﴿وَتَرَی الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ ٭ ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ یُحْیِی الْمَوْتَی وَأَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ٭ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فُیهَا﴾ که مسئلهٴ خلقت دنیا را به مسئلهٴ قیامت مرتبط کرد. در آیات محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» یک خصوصیّت برجستهای است که در آیات دیگر نیست در آیهٴ دوازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ که این میتواند ناظر به همان خلقت حضرت آدم باشد. نفرمود «فجعلناه نطفة» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ که این شاید مناسب با آیات سورهٴ مبارکهٴ «سجده» باشد در آنجا آیهٴ هفت به بعد به این صورت است ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾ اگر دربارهٴ خود انسان بود با «فاء» و با «خَلق» یاد میکرد «خلقنا کذا، فخلقنا کذا، فخلقناه کذا» این طور، اما از اینکه میفرماید انسان را از طین ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ این معلوم میشود که آن برای انسان اوّلی است این برای نسلِ اوست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ﴾ خب، گرچه برای هر انسانی بر هر انسانی هم قابل تطبیق است ولی تناسب آیات سورهٴ «مؤمنون» که محلّ بحث است با آیات سورهٴ «سجده» زیاد است چه اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) به آن اشاره فرمودند. تعبیر ﴿ثُمَّ﴾ نسبت به این دو مورد یعنی اول سلالهٴ طین بود بعد نطفه شد این دو را با «فاء» و «خلق» تعبیر نکرد اما بقیه را با «فاء» و «خلق» تعبیر کرد ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ﴾ هم تعبیر به «فاء» است هم «خلق» ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ برخیها «عَظْم» قرائت کردند لکن آیات قرآن کریم «عِظام» را تثبیت میکند. برای اینکه انسان یک تکّه استخوان نیست و یا یک استخوانِ شبیه هم نیست که در همهٴ اعضا باشد درجات استخوان، انحای استخوان، خصوصیّتهای استخوان یکسان نیست لذا در همه جا سخن از عِظام است نه عَظْم. میبینید در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که قبلاً گذشت آنجا سخن از عِظام بود نه سخن از عَظْم تعبیر قرآن کریم دربارهٴ خلقت انسان در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 49 این است ﴿وَقَالُوا أَءِذَا کُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً﴾ گرچه محتمل است که آنجا ناظر به عمومِ مردم باشد که قرآن دارد همه زنده میشوید مستشکِل بگوید اینها که عِظام رَمیماند، عِظام رُفاتاند ولی شواهد دیگر هست که هر جا سخن از انسان است و کسی بخواهد سخن بگوید از کیفیت معاد برای انسان از او به عِظامِ رَمیم یاد میکند در سورهٴ مبارکهٴ «یس» بخش پایانیاش این است آن شخصی که ﴿ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ این یک استخوانی را از قبرستان در آورده برای سرِ یک انسان بود دیگر اینکه برای جامعه نبود برای امّت نبود برای جمیع نبود، از یک انسان به عنوان عِظام یاد کرده است ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» هم سخن از عِظام است آیهٴ یازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «نازعات» این است ﴿یَقُولُونَ ءَإِنَّا لَمَرْدُودوُنَ فِی الْحَافِرَةِ ٭ ءَإِذَا کُنَّا عِظَاماً نَخِرَةً﴾ پس در همهٴ موارد وقتی اینها میخواهند از معاد، دشواری معاد یاد کنند میگویند ما یک سلسله استخوانها میشویم چه استخوان مغز، استخوان دستگاه سینه، استخوان پا، استخوان دست اینها کاملاً فرق میکند. خب به هر تقدیر اینجا جمع ذکر کرد فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ اینجا همه با «فاء» است بعد فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ما او را طور دیگر کردیم خب همان را، انشاء یعنی ایجاد، همان را ایجاد کردیم اینکه تحصیلِ حاصل است چیز دیگر را به او دادیم اینکه انشاء خلقِ آخر نیست اعطای چیز جدید است. ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ او را ما به سبک دیگر در آوردیم مستحضرید که در تفسیر لغات قرآن قسمت مهمّش مراجعه به خود آیات قرآنی و روایات است آن ادبیات عرب این قدرت را ندارد که این لطایف قرآنی را تبدیل کند حالا اگر کسی به المغنی و امثال المغنی مراجعه کرده یا به کتاب لغته، گفته که أنشأ به معنای سیَّر نیست أنشأ به معنای بدَّل نیست خب جنای صاحب مغنی و امثال مغنی این لغات را این کلمات را حصرِ این مطالب را از کجا گرفتند؟ عرب، قانون عربی صرف و نحو مدوَّن داشت که ما قرآن را بر او تطبیق کنیم یا چند شعری در سبعهٴ معلّقه و امثال معلّقه و امثال ذلک داشت در جاهلیّت بعد از اسلام عرب علم پیدا کرد حرفی که قبلاً از جناب، از خیلی از بزرگان مخصوصاً از فخررازی نقل شد این بود که چندجا فخررازی این حرف را دارد یکی در ذیل آیه ﴿وَلاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ آنجا این بحث گذشت که فخررازی میگوید «فان قلت» «تَهْلُکه» بر وزن «تَفعله» مصدر ثلاثی مجرّد نیست چون مصدر ثلاثی مجرّد سماعی است و هیچ شنیده نشده که ما فعلمان ثلاثی مجرّد باشد مصدرمان «تَفعُله» ما نداریم این اشکال. ایشان جواب میدهد که شما چه چیزی دارید که حالا این را ندارد قبلاً علم صرف داشتید، قبلاً نحو داشتید، قبلاً معانی و بیان و بدیع داشتید یا سلسله مطالب سیّار و گمشدهای در شعرهای جاهلی بود سواددارهایتان چقدر بودند، کتابهایتان در حجاز چه بود شما یک قوانین مدوّن عربی دارید که این مطالب را به او عرضه کنید حالا چهارتا را شنیدید چهارتا را نشنیدید مگر آنکه شما نشنیدید دلیل است بر اینکه نبود، شما استیعاب کردید، استقراء کردید همهٴ قبایل عرب را ارزیابی کردید کجا دیدید چنین حرفی هست که میزنید؟! ادبیات را که اسلام آورد آن بیان نورانی حضرت امیر مبدأ پیدایش تدوین علم صرف و نحو شد. شما وقتی برایتان روشن شد که قرآن کلامِ خداست دنبال شعرِ جاهلی میگردید این از آن لطایف تعبیرات مفسّران ماست که خیلی از بزرگان گفتند جناب فخررازی هم آن را ذکر کرده. خب، اگر برای شما ثابت شد که قرآن کلام حق است کما هو الحق، دیگر نگو ما «تَفعُله» نداریم ببین قرائت شده یا نشده، بله میتوانید بگوییم که عاصم قرائت کرده یا أبیفصل قرائت کرده یا فلان کس قرائت نکرده بله، چون این قرائات میرسد به اهل بیت دیگر. آنها اجازه دادند این طور قرائت بشود معنای اختلاف قرائت اگر متواتر باشد به اهل بیت برسد این نیست که ـ معاذ الله ـ با تحریف قرآن سازگار است تا کسی بگوید بالأخره قرآن یک طورش نازل شد. تحریف قرآن ـ معاذ الله ـ معنایش این است که آن طوری که نازل شده به میلِ خود تغییر بدهند اما اگر ذات اقدس الهی به وسیلهٴ رسول خدا به اهل بیت(علیهم السلام) بفرماید این آیه را به آن طرز هم میشود قرائت کرد این دیگر تحریف نیست، اگر هفت طور باشد یا هفت قاری باشد هر کدام دو نحوه قرائت کنند تا کسی بگوید «قرآن ز بَر بخوانم با چهارده روایت» اینکه تحریف نیست این ـ معاذ الله ـ به غیر اهل بیت که وصل نیست این به کسانی وصل است که همهشان ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ حالا یا بالاصاله مثل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا به برکت پیغمبر مثل اهل بیت، پس بنابراین اگر روایت معتبری باشد، اگر معتبر نباشد خب حق با شماست این حرفِ عادی و جدّی است اما اگر روایت معتبری رسید که اهل بیت اجازه دادند ما این طور قرائت بکنیم این معنایش این است که به اذن خداست خدای سبحان این طور نازل کرده بعد فرمود آن طور هم میشود قرائت کرد این دیگر تحریف نیست. به هر تقدیر این مسئلهٴ ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ را نباید بگوییم مغنی این طور گفته فلان کس این طور گفته، ببینیم خود چه در میآید (یک) از آیات دیگر چه در میآید (دو)، یک گوشهاش را البته از ادبیاتی که رسیده استفاده کنیم غالب فرمایشات این اُدبا را شما میبینید آنها که آگاهانهتر چیز نوشتند سندش قرآن است و روایات ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ یعنی همان را ما بالا آوردیم حالا تبدیل بکنید به «سیّرنا» تبدیل بکنید به «بدّلنا» ولی بیگانه نیست که چیز بیگانهای را به و داده باشیم. این چون خیلی شفاف است مسئلهٴ ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ با این شفاف میشود ظاهر ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ همان حرفی که روح قبل از بدن بود و جدای از بدن بعد به بدن تعلّق گرفت با او هماهنگ است. ظاهر این ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ با جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقا میتواند هماهنگ باشد اگر ما شواهدی داشتیم که ممکن است همین شیء به تدریج مجرّد بشود آنگاه آن مسئلهٴ جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقا ثابت میشود، اگر شواهدی نداشتیم این برابر ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ تفسیر خواهد شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است